جمهوری اسلامی در خلاء زندگی نمیکند، بلکه در منطقه و جهانی زندگی میکند که دیگران دارای سلاحهای کشتار جمعیاند و دائماً هم از سوی اسرائیل و آمریکا تهدید به تهاجم نظامی شده و میشود. بدین ترتیب، به نزاع هستهای باید در سطحی کلان- جهانی و منطقهای- نگریست.
مشکل کجاست؟ دولتها در سطح روابط بینالملل به دنبال تأمین “منافع” خویش اند، نه عدالت، دموکراسی و حقوق بشر. بر این مبنا، دوستی و دشمنی شکل گرفته و ساختاری تبعیضآمیز و یک بام و دو هوایی برساخته شده است.
در دورانی که اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و بلوک شرق سابق وجود داشت، به نوعی توازن قوا میان دولتهای درون “پرده آهنین” و دولتهای غربی ایجاد شده بود و کشورهای به اصطلاح “غیر متعهد” در این فضا زندگی میکردند.
قدرتهای اصلی این میدان شوروی و آمریکا بودند. قوانین بینالمللی از سوی طرفین در عمل نقض میشد، اما طرفین ظاهر را حفظ کرده و منکر چنین امری میشدند.
با فروپاشی بلوک شرق سابق، در مدتی کوتاه جهان تک قطبی شد و آمریکا احساس کرد که میتواند با توسل به زور علنی و نادیده گرفتن قوانین بینالمللی هژمونی خود را بسط دهد. تهاجم نظامی به افغانستان، عراق، لیبی و به هم ریختن سوریه نمونههایی از این فرایند هستند.
با سربلند کردن قدرتهای جدید (چین، روسیه، هند، برزیل)، اگر چه همچنان آمریکا قدرتمندترین کشور جهان است، اما جهان تک قطبی به سرعت فروپاشید. وقتی دولت آمریکا زور و خلف وعده (در مورد عدم گسترش سازمان ناتو به کشورهای اروپای شرقی سابق و رسیدن به مرزهای روسیه) را به اساس پیشبرد منافع ملی در سطح جهانی تبدیل کرد، حکومت ولادیمیر پوتین هم که احساس میکند ققنوس روسیه از زیر خاکستر خویش برون آورده، کریمه را به خاک روسیه ضمیمه کرد و نیم نگاهی هم به شرق اوکراین دارد. قدرت نظامی و توان استفاده از آن به اصل تنظیم کننده تبدیل شده است.
در سطح منطقهای نیز اوضاع بر همین قرار است. دولت اسرائیل نه تنها سرزمینهای فلسطینیان و چند دولت عربی دیگر را اشغال کرده، بارها به کشورهای دیگر (تونس، عراق، سوریه، لبنان، و…) تجاوز نظامی کرده، بلکه دارای ۳۰۰- ۲۰۰ بمب اتمی بوده و عضو NPT هم نیست.
اما سیاست خارجی آمریکا مطابق قانونی که به تصویب کنگره رسیده، تأمین برتری نظامی استراتژیک اسرائیل بر کل دولتهای منطقه است. محمد رضا شاه پهلوی در مصاحبه با مایک والاس- خبرنگار تلویزیون سی بی اس- نه تنها به این امر معترض بود، بلکه مدعی بود که دولت آمریکا و رسانههایش تحت سیطره لابی اسرائیل قرار دارند. در اینجا هم اصل و اساس زور است. قدرت نظامی آمریکا و اسرائیل.
محمد رضا شاه پهلوی به خوبی به این امر واقف بود. میخواست تا از طریق دستیابی به “قدرت بازدارندگی“، تغییر رژیم از بیرون را ناممکن سازد.
به همین دلیل، برنامه اتمی کردن ایران را آغاز کرد تا “یک صنعت انرژی هستهای کامل” داشته باشد. سازمان انرژی اتمی ایران در سال ۱۹۷۷ دارای ۱۵۰۰ پرسنل بود.
دولت آمریکا در یاداشت ملی شماره ۲۱۹ که در ۱۴ مارس ۱۹۷۵ به امضای ژنرال برنت اسکوکرافت- مشاور امنیت ملی رئیس جمهور جرالد فورد- رسیده بود، به ایران پیشنهاد کرد که رآکتور هستهای و سوخت هستهای به ایران بفروشد و ایران در صنعت غنی سازی اورانیوم آمریکا سرمایه گذاری کند.
دولت آمریکا در یادداشت امنیت ملی شماره ۲۹۲ مورخ ۲۲ آوریل ۱۹۷۵ به ایران وعده داد که تکنولوژی لازم را در اختیار ایران قرار دهد تا “مواد هستهای در ایران تبدیل به سوخت برای رآکتورها شوند”. این یعنی غنی سازی اورانیوم در ایران.
در ضمن به ایران اجازه داده شد به هر “کشور سومی که مورد تأیید آمریکا است نیز [اورانیوم غنی شده] فروخته شود”. آن یادداشت تصریح داشت که آمریکا به شرطی به ایران اجازه پردازش مجدد زباله هستهای سوخت را خواهد داد که ایران بپذیرد “یک مرکز منطقهای برای این کار تأسیس کند” تا دیگر کشورهای منطقه بتوانند از آن استفاده کنند.
شاه ۲۰ میلیون دلار به دانشگاه ام آی تی آمریکا اهدا کرد تا دانشگاه یاد شده همه ساله تعدادی دانشجوی ایرانی در رشتههای مربوط به برنامه هستهای ایران را بپذیرد. در داخل و خارج (افریقای جنوبی) در معادن اورانیوم سرمایه گذاری کرد. “در سال ۱۹۷۶ (۱۳۵۵)، به دستور شاه ۱۷۱.۱ میلیون دلار برای “خرید اورانیوم بیشتر” تخصیص داده شد و بودجه سازمان انرژی اتمی به ۱/۳ میلیارد دلار رسید” (عباس میلانی، نگاهی به شاه، ص ۴۱۷).
آلمان و فرانسه به طور نامشروط و آمریکا به طور مشروط وارد برنامه اتمی شاه شده و قراردادهای چند میلیاردی به امضا میرساندند. آمریکا از شاه درخواست کرد که تضمین دهد که به دنبال بمب اتمی نیست، اما شاه زیربار نرفت و گفت که از حق ایران در استفاده از پلوتونیوم هم نمیگذرد. (نگاهی به شاه، ص ۴۱۸)
پس از امضای قرارداد اتمی ایران و فرانسه در فوریه ۱۹۷۴، شاه در مصاحبه با روزنامه لوموند گفت: “روزی نه چندان دور” و حتی “شاید زودتر از آنچه گمان میرود ایران صاحب بمب اتم خواهد بود” (نگاهی به شاه، ص ۴۱۸).
شاه در توضیح سخنانش به ریچارد هلمز- سفیر آمریکا در ایران- گفت که اگر یکی از کشورهای منطقه به بمب اتمی دست پیدا کند، آن گاه “چه بسا که منافع ملی کشورهای دیگر هم اقتضا کند” که در پی بمب اتمی بروند.” (نگاهی به شاه، ص ۴۱۹)
با این همه دولت آمریکا در ژوئن ۱۹۷۴ به شرکتهای آمریکایی اجازه داد تا به ایران راکتور اتمی بفروشند. شاه به دنبال خرید ۴ راکتور اتمی از اروپا و ۸ راکتور اتمی از آمریکا بود. وزارت امور خارجه آمریکا نیز کاملا موافق فروش راکتورها به ایران بود.
محمد رضا شاه پهلوی ۱.۱ میلیارد دلار در کنسرسیوم اروپایی- فرانسوی یوردیف- که اورانیوم غنی شده تولید میکند- سرمایه گذاری کرد که در عوض ۱۰ درصد اورانیوم غنی شده تولیدی یوردیف را تحویل بگیرد. پس از انقلاب، نه اورانیومی به ایران تحویل داده شد، نه پول و سودش.
کنگره آمریکا طی گزارشی نوشت: «هزینههای نظامی ایران از مخارج قویترین دولتهای اقیانوس هند از جمله استرالیا، اندونزی، پاکستان، افریقای جنوبی و هندوستان فراتر رفته است. شاه همچنین حدود ۳۳ میلیارد دلار (به باور برخی کارشناسان احتمالاً سه برابر این مبلغ) برای احداث حدود ۲۰ رآکتور اتمی تا سال ۱۹۹۴/۱۳۷۷ برنامه ریزی کرده است. اگر این مراکز با همکاری و مساعدت کشورهای آلمان، فرانسه و آمریکا احداث شوند، ایران به بزرگترین تولید کننده انرژی هستهای در کل منطقه اقیانوس هند تبدیل خواهد شد.»
بدین ترتیب، برنامه اتمی شاهی که متحد آمریکا و غرب بود و “ژاندارم” آمریکا در خلیج فارس در دوران جنگ سرد به شمار میرفت، با کمک آمریکا و دیگر دولتهای غربی عملی میشد. آن هم شاهی که به صراحت از دستیابی ایران به بمب اتمی در “روزی نه چندان دور” سخن میگفت. تصور میکردند که شاه از خودشان است و مشکلی با او در این زمینهها ندارند.
بدون تردید شعارهای ضد آمریکایی در دوران انقلاب سیطره داشت. پیروزی انقلاب، روابط دوستانه ایران و آمریکا را به روابط دشمنانه تبدیل کرد و اشغال سفارت آمریکا لحظهای تاریخی بود که نه تنها به قطع روابط انجامید، بلکه دشمنی و رویارویی بلند مدتی را رقم زد.
جمهوری اسلامی هم چون شاه رژیمی دیکتاتوری است. اما شاه متحد غرب بود و جمهوری اسلامی در همدلانهترین تعبیر، دولتی گوش به فرمان واشنگتن نیست و در تعبیر غیر همدلانه ضد آمریکایی است.
عربستان سعودی قطعاً رژیمی فاسد، منحط، و به مراتب غیر دموکراتیک تر از جمهوری اسلامی است، اما متحد غرب بوده و پروژه یک صد میلیارد دلاری هستهای خود را با همکاری دولتهای غربی پیش میبرد.
شعارهای نابخردانه و غیرانسانی زمامداران جمهوری اسلامی در نفی فاجعه هولوکاست و نابودی اسرائیل نیز موجب شد که نتانیاهو و شیمون پرز به دروغ از ۱۹۹۲ تاکنون دائماً ادعا کنند که ایران ظرف چند سال آینده به بمب اتمی دست خواهد یافت.
این عوامل- به علاوه متغیرهایی دیگر- موجب به وجود آمدن “مسئله هستهای” شدند. مسئلهای که به تحریمهای اقتصادی منتهی شد. تحریمهایی که به گفته جک لو- وزیر خزانه داری آمریکا- در ۱۱/۴/۹۲، “تحریمهای علیه ایران، سختترین تحریمهای تاریخ است”.
مسئله پرونده هستهای ایران اساساً نزاع بر سر تولید بمب اتمی یا استفاده نظامی از انرژی هستهای نیست، مسئله، امکان ناپذیر کردن دست یابی ایران به “توانایی تولید سلاح هسته ای” است. یعنی ساختار صنعت هستهای ایران باید به گونهای شود که “توانایی تولید سلاح هسته ای” نداشته باشد.
جمهوری اسلامی این امر را در برابر لغو کلیه تحریمهای اقتصادی پذیرفته/ میپذیرد. اما دولتهای غربی برای لغو کلیه تحریمها یک دوره زمانی ۲۰- ۱۰ ساله را مطرح میکنند. مسئله هستهای حل شدنی است اگر در برابر اثبات غیر نظامی بودن و پذیرش ساختاری که سلب کننده “توانایی” است، کلیه تحریمهای اقتصادی در زمان کوتاهی لغو شوند.
اما، الف- دولتهای غربی به رهبری دولت آمریکا زیر بار زمان کوتاه نمیروند. ب- دولت اوباما حتی اگر بخواهد نمیتواند کلیه تحریمهایی که توسط کنگره به قانون تبدیل شده را به سادگی و در زمانی کوتاه لغو کند. تداوم بلند مدت تحریم صنعت نفت و گاز معنایی جز آن ندارد که درآمد ارزی ایران و رشد اقتصادی اش بسیار محدود باشد (افزایش فساد و قاچاق و تولید بابک زنجانی ها، یکی دیگر از پیامدهای تحریمهای اقتصادی فلج کننده است. وقتی رژیم چارهای جز آن ندارد که با چمدان و توسط زنجانیها- نه از طریق سیستم بانکی بین المللی پول جا به جا کند. افراد، گروهها و نهادهایی که از این وضعیت سودهای سرشار برده و میبرند، خواهان تداوم تحریمها هستند).
در این صورت، آیتالله خامنهای و دیگر زمامداران جمهوری اسلامی باید تصمیم بگیرند که آیا حاضرند تمامی شروط دولتهای غربی را بپذیرند در حالی که تحریمهای کمر شکن طی یک دوره حداقل ده ساله لغو خواهند شد.
از سوی دیگر، آیتالله خامنهای با خود میاندیشد، فرض کنیم تمامی شرایط طرف مقابل در برابر لغو حداقل ده ساله کلیه تحریمها را پذیرفیتم. از کجا معلوم است که طرف غربی به وعده خود عمل کند؟
به عنوان مثال، موشکهای ایران هیچ ربطی به پرونده هستهای و توافق ژنو ندارد. اما سخن از “توافق جامع” و “همه یا هیچ” است. آنها در حالی که اسرائیل و دیگر همسایگان ایران دارای صدها بمب اتمی بوده و اسرائیل میتواند تهران و حتی مشهد را بزند، قصد دارند تا برد موشکهای ایران را محدود سازند. پرسش زمامداران جمهوری اسلامی این است که این موضوع چه ربطی به ساختن بمب اتمی دارد؟
راجر کوهن در نیویورک تایمز ۱۵ مه ۲۰۱۴ نوشته که آمریکا خواهان بازدید و نظارت به مراتب بیشتری از پروتکل الحاقی توسط آژانس از ایران است. آنان همچنین خواهان کاهش ۱۹ هزار سانتریفیوژ کنونی به ۴ هزار سانتریفیوژ هستند.
گری سیمور- مشاور اوباما در دوره اول ریاست جمهوری- توافق موقت ژنو موفقیت آمیز بوده و ایران به تمامی تعهدات خود عمل کرده است. حفظ وضعیت فعلی نیز به سود دولتهای غربی است تا ایران. هر دو طرف انگیزههای قوی برای رسیدن به توافق دارند و حسن روحانی از سوی تندروها تحت فشار است که مذاکرات فاقد نتایج اقتصادی بوده است. آژانس انرژی اتمی نیز در گزارش خود تأیید کرده که ایران به کلیه تعهدات خود عمل کرده است. مطابق همین گزارش، ایران ۸۲ درصد اورانیوم ۲۰ درصدی خود را رقیق کرده و بدین ترتیب قابلیت استفاده نظامی ندارد.
خامنهای همیشه گفته است که هدف تحریمها بهانههایی چون پرونده هستهای نیست، هدف آمریکا سرنگونی جمهوری اسلامی است. حتی اگر هدف آمریکا و دولتهای غربی “تغییر رژیم” نباشد، بدون تردید هدف آنان “تغییر رفتار رژیم” است. “تغییر رفتار” است که تداوم تحریمهای کمرشکن را الزام آور میکند. دیکتاتوری قابل قبول است اگر متحد غرب باشد.
شکست مذاکرات یا ادامه بدون نتیجه مذاکرات
منطقا سه حالت قابل تصور است:
- الف- توافق نهایی هسته ای.
- ب- شکست کامل مذاکرات.
- پ- مذاکرات بی پایان فاقد نتیجه.
مورد الف مطلوب بوده، به صلح انجامیده و فرصت برای بهبود وضعیت حقوق بشر و بهبود زندگی اقتصادی مردم پدید میآورد. محمد جواد ظریف در مصاحبه با نیویورکر ۲۲ مه ۲۰۱۴ گفته است که اگر هدف عدم دستیابی ایران به سلاح هستهای باشد، حصول توافق آسان است.
در صورت شکست مذاکرات، دولتهای غربی به سرعت تحریمهای گستردهای علیه ایران به تصویب خواهند رساند که درآمدهای ارزی را به کلی قطع کند. همین متغیر به تنهایی موجب فجایع انسانی بزرگی خواهد شد.
اما اگر در چنین شرایطی جمهوری اسلامی غنی سازی ۲۰ درصدی اورانیوم را آغاز کرده و میزان ذخایر خود را به بیش از خط قرمز نتانیاهو- ۲۵۰ کیلو گرم- برساند، در این صورت احتمال تجاوز نظامی به ایران و بمباران تأسیسات هستهای ایران افزایش خواهد یافت.
حمله احتمالی، واکنش متقابل نظامی جمهوری اسلامی را در پی خواهد داشت و این امر موجب آتشی فراگیر در کل منطقه خواهد شد. میلیونها تن کشته و زخمی و آواره خواهند شد و زیرساختهای حداقل کشور ایران نابود خواهد شد.
البته روشن است که دولت اوباما و دولت روحانی خواهان جنگ نیستند. اگر تا پایان تیر ماه مذاکرات به نتیجه نرسد، توافق نامه به مدت ۶ ماه دیگر تمدید خواهد شد. پرسش این است: این تمدیدهای ۶ ماهه را چند بار میتوان تجدید کرد؟ فرض کنیم همه بپذیرند که چندبار تجدید شود، تحریمهای کمرشکن فعلی هم به کلی به زیان ایران بوده و وضعیت اقتصادی ایران و مردمش را روز به روز بدتر خواهد کرد.
دولت ایران میتوانست و میتواند قدرتمند در مذاکرات ظاهر شود، به شرط آن که وضعیت حقوق بشر در ایران بهبود چشمگیری بیابد و فرایند دموکراتیزه کردن ساختار سیاسی آغاز گردد. اگر میلیونها ایرانی نظام سیاسی را محصول آرای آزاد و رضایت آمیز خود میدانستند و برای لغو تحریمهای کمرشکن بسیج میشدند، “منافع ملی ایران” نیز در مذاکرات مد نظر طرفهای غربی قرار میگرفت. اما در شرایط کنونی، طرف مقابل قانع به عدم دستیابی ایران به توانایی ساخت سلاح اتمی نیست، امتیازهای بیشتری را طلب کرده و تا جایی که بتواند تحریمها را تداوم خواهد بخشید.
مسئله، مسئله بسط هژمونی آمریکا و اسرائیل است. به همین دلیل ایران نه تنها باید فاقد “توانایی” ساخت سلاح اتمی باشد، بلکه میبایست فاقد “صنعت” غیر نظامی هستهای هم باشد. محمد البرادعی در زمانی که رئیس آژانس بین المللی انرژی هستهای بود گفت: دانش هستهای در ایران بومی شده است و با بمباران نمیتوان آن را از بین برد.
ایران باید در وضعیتی قرار داشته باشد که اگر لازم دانسته شد بتوان به عراق و لیبی و سوریه دیگری تبدیلش کرد. تمامی دولتهای خاورمیانه خواهان پاک سازی منطقه از سلاحهای هستهای و کشتارجمعیاند و تنها دولت اسرائیل مخالف این امر است. اسرائیل میخواهد تا به عنوان قدرت مطلقه دارای تمامی سلاحهای اتمی و شیمیایی و… باشد، اما راه دستیابی دیگر دولتها را به کلی مسدود سازد.
در این شرایط، گروهی از مخالفان جمهوری اسلامی نیز منافع ایران و ایرانیان را با منافع جمهوری اسلامی یکی فرض کرده و به سیاست یک بام و دو هوایی، تبعیض آمیز و ناقض حقوق اساسی مردم ایران (تحریمهای فلج کننده) اعتراض نمیکنند.
اما اگر آنان خواهان دموکراسی و حقوق بشرند، این دو با امنیت، رشد اقتصادی و روابط دوستانه ایران با دولتهای غربی همبستگی بالایی دارند. مخالفت با دیکتاتوری جمهوری اسلامی حق مسلم هر شهروند ایرانی است، اما به طور همزمان باید به متغیرهایی نگریست که ایران را به سوی نابودی پیش میرانند. ایران و ایرانیان به دموکراسی و حقوق بشر و صلح و عدالت نیاز دارند، نه “خود ویرانگری”.
آیتالله خامنهای هم باید بداند که راهی جز دموکراتیزه کردن ساختار سیاسی وجود ندارد. جمهوری اسلامی نمیتواند در موقعیت کشورهایی چون عربستان سعودی (سرکوب داخلی و متحد مورد پشتیبانی غرب) قرار گیرد. آزادی کلیه زندانیان سیاسی و عقیدتی، آزادی رسانهها و احزاب، برگزاری انتخابات آزاد رقابتی منصفانه، و… شرط لازم قدرتمند کردن رژیم سیاسی است. رهایی ایران از خطر جنگ و تحریمهای فلج کننده از نان شب هم واجب تر است. اما این مقصود از راه دموکراسی و حقوق بشر به دست خواهد آمد.
در شرایط سرکوب، رابطه نظام سیاسی و مردم به رابطه دشمنی تبدیل میشود، مسائل متعدد در حوزههای مختلف حل ناشده بر روی هم انباشت میشوند و به انفجارهای غافلگیر کننده منتهی میشوند. سرکوب مداوم مردم امکان پذیر است، اما در بلند مدت، حیات رژیم سیاسی به مویی بستگی پیدا میکند. آشتی با مردم- دموکراتیزه کردن ساختار سیاسی- بهترین راه حل است.
جمهوری اسلامی به رهبری آیتالله خامنهای به دلیل نقض حقوق بشر و رهبری خودکامانه، از نظر اخلاقی و حقوقی محکوم است. اما نزاع هستهای موضوع دیگری است که باید مستقلاً درباره آن گفت و گو شود. به عنوان مثال، موضوع موشکهای بالستیک هیچ ربطی به مذاکرات هستهای ندارد و باید مطابق معاهده منع تولید موشکهای بالستیک قاره پیما و در چارچوب توافق نامه جمعی ای که امنیت کلیه کشورهای منطقه را تضمین کند، در این خصوص به توافق جمعی رسید. چاک هیگل نیز در برنامه چارلی رز گفته است که اول باید نزاع هستهای را حل کنیم و سپس به سراغ حل مسائلی چون موشکهای بالستیک و تروریسم برویم.
صلح طلبانی که به روشهای غیر خشونتآمیز گذار به دموکراسی را تعقیب میکنند، راهی جز مبارزه مسالمتآمیز در پیش ندارد، حتی اگر دیکتاتور به مطالبات دموکراتیک و حقوق بشری تن ندهد. برای این که هزینههای خشونت- خصوصاً هزینه انسانی آن- بسیار بالاست. به همین دلیل، غیر اخلاقی بوده و در عمل هم کشور را به ویرانه تبدیل میکند.