یادداشت های سردبیر

حاشیه های خبری مجله خلیج فارس

در نبرد سپاه با مردم طرف پیروز که بود؟ / علیرضا نوری زاده

لشکرکشی سیدعلی برای خاموش کردن آوای لم‌یزلی
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۲ برابر با ۲۱ سِپتامبر ۲۰۲۳ ۹:۳۰

دیدار خامنه‌ای با فرماندهان سپاه- khamenei.ir

سید سنگ تمام گذاشت. فقط محمود غزنوی چون او سپاه را این‌چنین به جنگ مردم و قرمطی‌کشی می‌فرستاد؛ اما او غزنوی بود و این یکی ترک خراسانی. این دو سه ماه می‌دیدم که سیدعلی قصد لشکرکشی دارد. پاسدارانش در شش پادگان تهران و کرج و قم، سر بریدن و کور کردن و کودک‌کشی و تعرض جنسی به دختران و پسران را تمرین کردند و با بی‌رحمی به خیابان آمدند تا انقلاب ژینا و «زن، زندگی، آزادی» را برچینند. اما شگفتا که با همه سنگدلی و جنایت‌پیشگی، در مقابل ملتی سرفراز و داغدار به زانو درآمدند.

در اینجا شرحی خواهم داد از لشکرکشی نایب غایب در چاه سامرا؛ پس به شرح قصه شد (به چشمه بیهقی سر زدم).

رضا معمولا روزهای چهارشنبه برای دریافت داروهایش به بیمارستان بقیه‌الله‌ می‌رفت. چند سیم‌کارت برایش گرفته بودم و او از بیرون بیمارستان زنگ می‌زد و درددل می‌کرد. شش هفته پیش از مرگ تلخ این سرهنگ سپاه با ۷۰ درصد جانبازی (پزشکان میزان آسیب‌دیدگی او از سلاح‌های شیمیایی صدام حسین را ۷۰ درصد تشخیص داده بودند)، رضا با اشک‌های دردناکش به من که بچه‌محل قدیمی‌اش در خیابان بوعلی نزدیک پل امیربهادر بودم، گفت که احتمالا این آخرین مکالمه ما است: «من می‌روم. ۲۰ سال است به چشم همسر و فرزندانم نگاه نمی‌کنم. همسرم در اوج جوانی سوخت و اینک از آن چشم‌های سبز و روی چون فرشته‌ها فقط خاکستری مانده است.»

سپس دردناک‌تر گریست. گفتم: «رضا چه می‌گویی؟ مگر دکترها حرفی زده‌اند؟» وقتی ساعتی بعد آرام گرفت، گفت که آتروپین‌های قلابی چین از درونش پوکانده‌اند.

گفت: «سید، وصیت حسابش کن؛ به شایسته (همسر نویسنده) بگو گاهی احوال زری و سیمین و مهربانو (همسر و دو دخترش) را بپرسد.» منگ شده بودم. رضا می‌گفت: «این به قول تو سیدعلی پایین‌خیابانی، از سپاهی که سرتا پا عشق بود، یک مجموعه مزدور مثل لژیون فرانسه ساخته است که همه به گناه آلوده‌اند و چشم ناپاک؛ بگذر از باکری و باقری، نقاشان پاسدار خمینی حالا شرکت کاترپیلار دارند و حاج محسن (رفیق‌دوست) کلید باغ بهشتش را پیشاپیش از آقا دریافت کرده است. سردار باقر (قالیباف) که در بقالی پدرش در پشت باغ‌خونی مشهد سرکه‌شیره درست می‌کرد، حالا روزی یک میلیون دلار از قاچاقچی‌های پاکستانی می‌گیرد و جواز عبور می‌دهد.»

قالیباف آن زمان فرمانده نیروی انتظامی بود و رضا پیش از غارت شهرداری و سیسمونی‌گیت و «سینیوریتا ژولی»، برباد‌دهنده دل و دین سردار دکتر، و نشستنش در جایگاه موتمن‌الملک پیرنیا… خاموش شد.

۷.۵ شب بود که رضا حرف آخر را زد: «علی، من می‌روم اما رفیقانی در سپاه دارم که دوشیفت در آژانس کار می‌کنند و یک شیفت سپاهی‌گری می‌کنند.»

«علی! رفیق مدرسه ایران!» چنین خطابم می‌کرد: «اگر آفرین (نواده شوکت‌ ملک بانو جهانبانی) را دیدی، بگو رضا همکلاسی دبستانت، سر کلاس خانم کنی عاشقت شد و هنوز هم…» گریست و عبارت آخرش این بود: «علی جان، مطمئن باش یاران من، بچه‌های گردان عاشورا و لشکر حسین و سپاه امیرالمومنین، سید نابکار آدمکش مستبد را به زمین خواهند زد. به خدا با هم عهد بسته‌ایم. من می‌روم ولی آن‌ها انتقام خون ندا آقاسلطان را از سیدعلی و سید مجتبی و خیل آدمکشان خائن به وطن خواهند گرفت.»

رضا رفت و حالا من به پیش‌بینی‌هایش فکر می‌کنم. همه درست بودند. از خاموشی‌اش ۱۲ سال می‌گذرد. نگاهی به رابطه سیدعلی و بچه‌های سپاه و بسیج و نیروی انتظامی آشکار می‌کند که ما طره گیسوان «قدرت خانم» را می‌دیدیم و رضا پیچش مو را.

امروز خامنه‌ای نگران است روزی که رژیمش در حوادث خیابان در حال فرو پاشیدن باشد، کادری‌های جوان‌تر و رده‌پایین سپاه و حتی برخی فرماندهان سپاه نیز به مردم بپیوندند. با دست خالی چه خواهد کرد؟ مشکل اینجا است که علی خامنه‌ای برای حفظ «رژیم اسلامی» جز فرماندهان فاسد سپاه پاسداران و بخشی از نیروهای بسیج، همراه و همدلی ندارد اما او همچنان تمام تخم‌مرغ‌هایش را در سبد سپاه و بسیج گذاشته است.

علی خامنه‌ای در دیدارهای اخیرش با شورای عالی فرماندهان سپاه پاسداران از این رکن اساسی رژیمش به عنوان نیرویی «منضبط، مطیع و تابع دستورات مرکزی و رهبری نظام» یاد کرد، هرچند باید یادآور شد که این خصوصیات مربوط به سپاه پاسداران در دوران حکومت خمینی و جنگ بود. رژیم او در طول ۳۰ سال رهبری‌اش و به ویژه در سال گذشته که ایران ماه‌ها صحنه نبرد مردم و رژیم بود، از درون به لبه ریزش رسیده بود.

سخنرانی‌های «ولی فقیه» در جمع فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آستانه اولین سالگرد اعتراض به کشته شدن ژینا (مهسا) امینی، نماد اصلی انقلاب «زن، زندگی، آزادی»، نوعی پهلوان‌نمایی و نمایش قدرت بود. او تاکید می‌کرد که سپاه پاسداران نیرویی منسجم است که فرمان فرمانده را اطاعت می‌کند و تسلیم نمی‌شود و مانند پارسال پرقدرت است و برای سرکوب هر اعتراضی نیروهایش را بسیج می‌کند.

اما بخش‌هایی دیگر از سخنان علی خامنه‌ای خطاب به رهبران، اعضا و کادری‌های جوان سپاه پاسداران با لحنی دیگر ایراد شد. در اعتراض‌های سال گذشته به طور جدی نافرمانی و تلفات نیروهایی در سپاه را شاهد بودیم. به همین دلیل، این قسمت از سخنان خامنه‌ای به دلیل نادرستی ارزیابی سید در داخل سپاه هدف انتقاد قرار گرفت و صدای خسته عزیز جعفری در گوش‌ یارانش طنین‌انداز شد.

در واقع تلف شدن نیروهای داخل سپاه در صورت قرار گرفتن مجدد سپاه در شرایط خاص، یعنی مواجهه با مردم خامنه‌ای را آشکارا نگران کرده است که اگر چنین وضعیتی پیش بیاید و بخش‌هایی از سپاه علیه او شورش کنند و به دستوراتش وقعی ننهند و سرانجام «پرویز مشرف‌وار» سلاله‌اش را به باد دهند، آیا می‌تواند روی طرفدارانش (از طایفه فاسدان سپاه و امنیت‌خانه‌اش و جوجه‌طلبه‌های بی‌آبروی باجناق‌باز) حساب کند؟

خامنه‌ای تاریخ بسیار می‌خواند. لابد به گلوی بریده سلطان آغامحمدخان قاجار در کنار قلعه شوشی، دست‌های بریده نادر در خیمه خبوشانی، گلوی دریده یزدگرد سوم در آسیاب دهقان مروی، رضا شاه کبیر در تبعید و محمدرضا شاه عاشق ایران بر تخت بیمارستان مصری و … هم اندیشیده است.

تازه این‌ها خوبانی بودند که به قهر مردم و سپاه فریب‌خورده گرفتار آمدند. او پایان صدام حسین و معمر القذافی و ایدی امین و هیتلر را هم پیش دیده می‌آورد و به لشکریان می‌گوید باید منظم و مطیع دستوراتش باشند. از این نظر، سخنان علی خامنه‌ای نوعی دستور یا درخواست از فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب است.

حقیقت این است که سپاه پاسداران نیروی منسجمی نیست و به مردم نیز خدمت نمی‌کند و همه سخنان خامنه‌ای نوعی فرار از واقعیت است. خامنه‌ای قهرمان گریختن از واقعیت بود و هست. او در فرار از واقعیت نشان از دو کس دارد؛ هم خمینی و هم قذافی.

او می‌خواهد چیزی بسازد که در عمل ساختنی نیست. سپاه پاسداران اگرچه از بدو برپا شدن در چارچوب یک نیروی عقیدتی یا ایدئولوژیک تربیت شد و شعار «خدا، شاه، میهن» که روزگاری محور اندیشه هر سربازی بود که به خدمت زیرپرچم مشغول بود و اگر در ارتش ماندگار می‌شد، او را تا روز تقاعد بلکه تا هنگام مرگ، همراه و همسفر می‌شد، جایش را به شعار «الله، ولایت و امت» داد، نیروی ۱۲۰ هزار نفره‌ای که امروز نام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را بر پیشانی دارد، دستگاهی است که در آن هم می‌توان کسانی از نوع بن لادن و ملاعمر منتها از جنس شیعه ولایتی را سراغ گرفت، هم نمونه‌هایی از قذافی و پرویز مشرف را در صفوفش پیدا کرد و هم آزاداندیشانی از طایفه ملیون را بین کادر و هم در جمع فرماندهانش یافت که از دیو و دد حاکم بیزارند و انسانشان آرزوست.

آری در سپاه پاسداران هم می‌توان محمدباقر ذوالقدر را نشان داد و هم محمدباقر قالیباف را و هم کسی چون داود کریمی را یافت که با سینه زخمی از جبهه‌ها آمد تا به جای آنکه تقدیرش کنند، در اوین از سقفش بیاویزند و پوستش را با شلاق سیاه کنند تا عشق به منتظری را با خون استفراغ کند و شرنگ سیدعلی را سر کشد. اما او پوست انداخت و لب وا نکرد و عاقبت پس از آنکه سینه زخمی‌اش در دکان جوشکاری آتش گرفت، مرگ پرافتخار را پذیرا شد.

می‌توان هم با جانوری برخورد کرد به اسم سردار محمدرضا شمس ملقب به نقدی که انتقام کودکی آلوده در کوچه‌های نجف را در جوانی از بچه‌های دانشجو گرفت و طرح قتل پسرعموی مجاهدش را درازای یک درجه حلبی و دو میلیون تومان پاداش به اجرا درآورد.

آن سپاهی که قرار بود جان و جهانش سرشار از عشق سیدروح‌الله و پس از ارتحال او، سیدعلی آقای نیمه‌مشهدی باشد و چنان ذوب در ولایت شود که فقط نامی از او در میان باشد و باقی همه سیدعلی، روز دوم خرداد سال ۱۳۷۶ چنان لرزه‌ای بر جان نایب امام زمان انداخت که چند روزی در حیرت و دهشت، سر به دیوار می‌کوبید و باور نمی‌کرد ۸۵ درصد از ذوب‌شدگان در ولایتش به جای رای دادن به شیخ علی‌اکبر روضه‌خوان، ملقب به ناطق نوری، به آقازاده حاج آقا روح‌الله اردکانی رای دهند.

سپاه امروز نه نیرویی یکپارچه تابع ایدئولوژی واحد است، نه یک لشکر متدین متعصب. معمولا آدم متدین اهل فسق و فجور و مناهی نیست، اما ذوالقدر و نقدی و رادان و قالیباف و سلامی و کاظمی با دارودسته‌هایشان که در میانشان از نوع وکیلی‌راد و آزادی و نقدی و… بسیارند، به انواع مناهی آلوده‌اند و به اقسام جنایات مفتخر، هم هتک ناموس کرده‌اند و هم تجاوز به اعراض، باده در پنهان خورده‌اند و تسبیح در جمع منافقان گردانده‌اند. پیشانی از داغ ننگ اعمالشان سیاه کرده‌اند اما لکه پیشانی را نشانی از ملامست مستمر با تربت سیدالشهدا دانسته‌اند.

در سپاه افسرانی هم هستند که با سیلی صورتشان را سرخ نگه می‌‌دارند و عصرها مسافرکشی می‌کنند تا شهریه دانشگاه فرزندانشان را جور کنند اما در کنار آن‌ها البته حضرت قارون ژنرال بروبحر حاج محسن آقا برادر حاج جواد میوه‌فروش هم هست که در دبی امپراتوری نور بر پا کرده و در وطن هر شب بساط سور و وافور اقامه فرموده است.

یکی در سپاه احمد کاظمی می‌شود و یکی حاج محمد ناظمی، اولی سر می‌بازد چون حضرت فرمانده کل قوا در وفاداری‌اش شک کرده است و دومی دلارهای دزدی را در «دراگونارا» جزیره مالت همچون ریگ و سنگ‌پاره‌ ناقابل می‌بازد و جای تردد فتحی فلسطینی را به دستگاه اطلاعات نوادگان بنی‌غریضه می‌فروشد تا دومی را با گلوله‌ای به لقاءالله بفرستند و اولی را به دیدار سیدعلی آقا راهی کنند تا جلب اعتمادش کند تا در روز و روزگاری دیگر، دمارش درآورند.

این سپاه آنی نیست که عباس زمانی خشت اولش را نهاد و برادر کلاهدوز به اشک دیده سیمانش را آب داد. حالا در سپاه هم صاحبان خانه‌های سازمانی هزار و ۲۰۰ متری با کلیه وسایل مدرن در لویزان داریم و هم ساکنان شهرک شهید محلاتی با دردهایشان و قرض‌هایشان، فریادهایشان و خشمی که روزی نه‌چندان‌دور فوران خواهد کرد و خشک و تر ولایت سیدعلی را خواهد سوزاند.

بیش از چهار هزار شرکت و موسسه و بنیاد و دفتر و دکان در اختیار یک گروه دو هزار نفره از سپاه است که با اهل و فامیل، به دادوستد مشغول‌اند و آن ۱۰۰ و اندی هزار دیگر کارمند دولت امام زمانی‌اند و از دهم ماه بر سر می‌زنند که ۲۰ روز دیگر را چه کنند.

در این میان، از دل سپاه واحدی را به شیوه زایمان سزارین بیرون کشیده‌اند و نام قدس بر آن گذاشته‌اند. کار این واحد توطئه و قتل و هتک است؛ گاهی در عراق، زمانی در افغانستان، روزی در لبنان و روز دگر در خیابان‌های پاریس و برلین. اگر ماموریتی داخلی داشته باشند، همانا از نوع کشتن ژینا و مجیدرضا رهنورد و کودکان معصومی است که شجاعان قلعه ولایت گل زندگی‌شان را چیدند و اگر زمانی ماموریت ویژه به آن‌ها محول شود، حاصلش ربودن نیما زم و محمد خاتمی در عراق و جمشید شارمهد در عمان و بریدن سر و سینه قاسملو و قادری و شرفکندی و شاپور بختیار و سروش کتیبه و فریدون فرخزاد است.

قاسم سلیمانی بر تخت فرماندهی قدس نشانده شد تا آموزه‌هایی را که از ارباب سابقش، احمد وحیدی، گرفته بود، به جانشین آینده‌اش اسماعیل قاآنی، زشت‌ترین نظامی جهان، یاد دهد. سردار مربوطه هم با دست‌های خودش سر بریده، هم در استکان چای سردار جاف زهر هلاهل چکانده، هم هواپیمای احمد کاظمی را سرنگون کرده و هم جت جنگنده سرلشکر منصور ستاری را در آسمان ترکانده است. اسفندیار حسینی دریادار را هم او خانه‌نشین کرد و رضا پردیس خلبان را او معزول و مطرود کرد. بعد هم به پاس خدماتش با گواهینامه مردودی راهنمایی، درجه سرتیپی گرفت و به فرموده بزرگ ارتش و سپاه پاسداران، سیدعلی آقای نایب امام زمان، هم کنز موعودش دادند و هم بنز ضدگلوله مخصوصش.

به سلیمانی گفته‌ بودند اگر ایاد علاوی را کشتی، سرلشکر می‌شوی و اگر دکتر برهم صالح و مسعود و منصور بارزانی را به دیار عدم فرستادی، به جای باقری رئیس ستاد کل سیدعلی آقا می‌شوی. چنین است که قاسم خان خواب راحت نداشت و باور نمی‌کرد روزی شیطان بزرگ لحظه‌ای که دست بر شانه ابومهدی قاتل معروف به مهندس نشسته است، جان و جهانش را در بامداد بغدادی خاکستر کند.

سپاه امروز نه آن است که خمینی می‌خواست و نه آنکه ابوشریف آرزو کرده بود. سری انسانی دارد با دست و پای در زنجیر، و سری دیگر هیولایی دارد با دست‌های متعدی و متجاوز. دهانی تسبیح‌گوی ذات الهی و دلی محب خلق‌الله دارد و دهان دیگرش چاه بدبوی کلام شیطان است با دلی انباشته از حرص و آز و کینه و نفرت و همین سپاه است که کار نظام را خواهد ساخت؛ چنانکه پایان داستان دکتر جکیل و مستر هاید رقم خورد.

ژینا و فریدون از دماوند فرو می‌آیند / علیرضا نوری زاده

آنچه دیروز ممنوعه بود و امروز مسموحه
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲۳ شهریور ۱۴۰۲ برابر با ۱۴ سِپتامبر ۲۰۲۳ ۱۰:۳۰

چشم‌انداز فردای ایران روشن است و بساط دکانداران دین به‌سرعت از رونق می‌افتد – AFP

دماوند بودیم. نشستی که با بودن سپان (زنده‌نام محمدعلی سپانلو) احمد جان کسیلا، اصغر واقدی، برادرهمیشه شاعرم و… سایه‌های حضور چند غریبه را که خیلی زود رفیق شدیم، بی‌رنگ کرده بود. سپانلو از کیفش کتابی بیرون آورد و خواندن فصلی را شروع کرد: «وقتی شاه سلطان حسین به قدرت رسید، شهر دلگشای خلدآسای دارالسلطنه اصفهان از فرط معموری و آبادی جا و مکان خالی نداشت، اما پادشاه جم‌جاه قدرقدرت رغبتی به کار ملک نداشت و روز و شب در اکل و مجامعه بسیار حریص و بی‌اختیار بود. از آثار زوال دولت و اقبال آن سلطان جمشیدنشان این بود که طبع اشرفش از اسب‌سواری متنفر شد و مایل به خرسواری شده بود…»

سپان با صدای عزیز پرطنینش احوالات شاه سلطان حسین صفوی و ملاباقر مجلسی را می‌خواند و ما محو او، تا سحرگاه شنیدیم. فردا در تهران به سراغ جاودان‌نام مرحوم جعفری به کتابفروشی امیرکبیر رفتم و «رستم‌التواریخ» آصف‌الحکما را خریدم و دو سه هفته بعد در برنامه رادیویی گروه ادب امروز معرفی‌اش کردم.

شاید اگر نسل ما و پیش و بعد ما این کتاب و رساله روح‌الله مصطفوی کشمیری را خوانده بودند، به چاه فتنه او سقوط نمی‌کردند. صاحب رستم‌التواریخ جای‌جای قصه سقوط ملتی را از اوج فلک به گنداب رژیم ایدئولوژیکی باز گفته بود. شاهی که مجامعت خران را نمایش مطبوع خود و پنج هزار بانوی حرمسرایش می‌دانست و وقتی لشکر محمود افغان اصفهان را در محاصره داشت، دلخوش به آش آخوندهایی بود که ۹۰ هزار نخود را با دعای کبیره به آش ریخته بودند تا افغان‌ها دود شوند و به هوا بروند.

داستان شاه سلطان حسین و ملاباقرهایش به جز در دوران ۵۰ ساله افشار و زند، دوباره برپا شد و فتحعلیشاه و فرزندان و نوادگانش از تیره سلطان حسین صفوی بودند که به استادان نقاش عصرشان فرمان می‌دادند بر دیوارهای عالی‌قاپو و چهل‌ستون تصاویر الفیه شلفیه بکشند. مظفرالدین شاه هم به کمال‌الملک دستور می‌داد از آن عکس‌های خوب زنان و شاهدان بر دیوارهای صاحبقرانیه ترسیم کند اما کمال‌الملک شرافتمند پشت به او کرد و از مجلس شاهانه بیرون شد. این رضا شاه بود که دکان ملاها را تخته کرد تا میهنش روی آبادانی و پیشرفت ببیند.

ما در این چند سال اخیر هزار نقش زمانه را دیده‌ایم. گو اینکه هیچ‌کدام چنان نبوده که در آیینه آرزوهای ما تجلی یافته است. با این همه، می‌توانم با قاطعیت بگویم که در یک معنا، آنچه طی چهار دهه اخیر دیده‌ و تجربه کرده‌ایم و در معنای دقیق‌تر، تحولات سه دهه حکمرانی سیدعلی آقا حسینی خامنه‌ای چنان است که از نظر تاثیر و بازتاب آن بر پهنه زندگی اجتماعی و سیاسی کمتر از رنسانسی نیست که جوامع مسیحی‌مذهب در ایتالیا و فرانسه شاهد آن بودند.

به‌ معنای دیگر، انقلابی که برای مردم ما هزاران مصیبت و فلاکت و رنج و شکنجه و فقر و آوارگی به همراه داشت، در کنار سیئات، حسناتی هم داشت که نقش و اثر آن در خانه پدری و آینده ایران، به‌مراتب بیشتر از پلیدی‌ها و سیاهی‌های این رژیم خواهد بود؛ من به اشاره، به این حسنات می‌پردازم.

۱ــ سال ۱۳۵۷ در آستانه انقلاب، از راست ارتجاعی تا چپ انقلابی، از جبهه ملی میراث‌دار مصدق تا آقای مهندس شهرستانی شهردار تهران، از وکلای مجلس رستاخیز تا تئوریسین حزب توده استاد احسان طبری، از چریک سرافراز مبارز اشرف دهقانی تا زندانی نادم برادر مسعود رجوی، یک‌صدا ستایشگر حضرت آیت‌الله‌العظمی امام خمینی، نویسنده تحریرالوسیله و کتاب مستطاب انقلاب اسلامی و نامه‌های کاشف‌الغطا و… شده بودند و هر کدام از ظن خود بر این باور بودند که «امام» حکومت عدل علی را برپا می‌کند، «امام» به قم می‌رود و حکومت را به ما، ملی‌ــ‌مذهبی‌ها، ملی‌ها و البته موتلفه‌ای‌ها، تحویل می‌دهد.

آن‌هایی که فکر می‌کردند «امام» یک وسیله است و با او پهلوی را به زیر می‌کشیم و بعد ماــ چپی‌هاــ پدر کیانوری را در مقام رئیس‌جمهوری و میم‌السلطنه فیروز را در مقام نخست‌‌وزیر می‌نشانیم و ماــ مجاهدین و توابع‌ــ نیز برادر مسعود را به ریاست‌جمهوری می‌رسانیم و دولتی نیز به ریاست برادر موسی تشکیل می‌دهیم و برای اینکه متهم نشویم که دموکرات نیستیم و اهل ائتلاف نیستیم، وزارت فوائد عامه را می‌دهیم به پدر طالقانی و وزارت نساجی را نیز می‌دهیم به پسر صاحب حوله برق لامع.

رستاخیزی‌ها نیز که بعد از ۲۵ سال زبان باز کرده بودند و خفقان دیرپایشان را با فریاد زدن بر سر آن که پاک‌ترین و صادق‌ترین همه ما بود، یعنی شاپور بختیار، تلافی می‌کردند، امیدوار بودند که خمینی بعد از رفتن به قم، ریاست دولت را به یکی از توابین مجلس رستاخیز واگذار کند و آن‌ها مزد ناجوانمردی و عهدشکنی‌شان با شاه را از امام دریافت کنند.

همکار روزنامه‌نویس من که از سال ۱۳۳۲ به بعد مخبر اطلاعات در شهربانی و بعد ساواک شده بود، چنان فریاد می‌زد و مرگ بر شاه و زنده باد امام می‌گفت که من ۲۷ ساله می‌پنداشتم او حتما از رهبران ملی شدن نفت بوده و لابد بعد از ۲۸ مرداد چندگاهی به زنجیرش کشیده‌اند. تنها بعد از به تخت نشستن سید روح‌الله و انتشار اسامی هشت هزار ساواکی و حقوق‌بگیران دستگاه امنیتی بود که فهمیدیم یکی با ۳۰۰ تومان در ماه علیه دوستانش در جبهه ملی خبرچینی می‌کرد و همکار ما نیز در روزنامه از ۱۵۰ تومان شروع کرده بود و زمان انقلاب به ۸۰۰ تومان رسیده بود. آن یکی هم در مقام معاون سردبیر رستاخیز به رستاخیزش رسیده بود؛ به مشروطه نمی‌گویم که این واژه را عاشقانه دوست دارم.

چهار دهه پس از آن روزها، از جمع همصدای سال ۱۳۵۷ (و نمی‌گویم همدل که چنین نبود)، حتی یک گروه هم حامی ولایت فقیه و رژیم حاکم بر خانه پدری نیست.

۲ــ روحانیت در سال ۱۳۵۷ کم‌وبیش (اگر نه از صمیم دل) با انقلاب و خمینی همصدا بود. می‌دانم که مرحوم شریعتمداری و حاج سید احمد خوانساری و حاج آقا مرتضی حائری یزدی و برادر بزرگوارش دکتر مهدی، فرزندان بنیان‌گذار حوزه و سیدرضا و سید ابوالفضل زنجانی و علامه سیدرضا صدر در کنار صدها مدرس و واعظ و منبری بیزار از انقلاب و به سید روح‌الله مصطفوی نامهربان بودند، اما حتی روضه‌خوان پنج‌تومانی نیز عمامه کج می‌گذاشت که فصل سلطنت فقها فرا رسیده است.

واقعا نه سیدعبدالرضا حجازی فکر می‌کرد خمینی اعدامش می‌کند نه امید نجف‌آبادی. نه حاج آقا امیر باور داشت روضه فاطمیه‌اش را رژیم اسلامی ولایتی برمی‌چیند و نه سید شیرازی گمان داشت وزیر امنیت رژیم فرزندش را به آتش می‌کشد. نه مرحوم سید مهدی روحانی در پاریس بر این گمان بود که خمینی راه دیدارش از خانه پدری را خواهد بست و نه سید ذبیحی می‌پنداشت ذوب‌شدگان در ولایت سیدروح‌الله مثله‌اش می‌کنند.

کسی تصور نمی‌کرد ۴۰ سال بعد، تنها عمامه‌به‌سرهای فاسدی از نوع ناصر ابوالمکارم شکرفروش شیرازی و شیخ حسین نوری همدانی فاسد و احمد جنتی و سید احمدخاتمی دزد و علم‌الهدی افسدالفاسدین سنگ رژیم را به سینه خواهند زد.

۳ــ چهار دهه پیش، یک‌سوم مردم ایران به دین و مذهب ایمان مطلق داشتند. یک سوم دیگر ته دلشان به نور ایمان روشن بود و یک‌سوم دیگر نیز ماه رمضان و شب‌های عزای حسینی عرق نمی‌نوشیدند و اگر از ساکنان قلعه نفرینی بودند، در این شب‌ها پذیرای مشتری نمی‌شدند؛ حالا اما به برکت اسلام ناب انقلابی محمدی (به قول اکبر عبدی بازیگر) در همه جای کشور قلعه‌های نفرینی ریز و درشت برپا است و اتفاقا در شب‌های قدر و عزا رونق این قلاع بیشتر از شب‌های دیگر است. حتی در قم به گفته استاندار پیشین برادر عباس محتاج، پنج هزار خانه فساد دایر است و چنان اصفهان دوران سلطان ابدمدت و نایب امام زمان، هم خانه‌های عفت زنانه بسیار دارد و هم اَمرَدخانه.

بگذریم که زیر سایه «مقام معظم رهبری»، پارک ساعی امروز به کانون دگرباشان جنسی تبدیل شده و کار به جایی رسیده که رقاص مربوطه با شجاعت به رادیو فردا از عشق ناکامش می‌گوید و افسوس می‌خورد با آنکه برای طرف در دبی آپارتمان هم خرید و گرین‌کارت هم برایش گرفت، او دل به خسرو دیگری بست و رهایش کرد.

۴ــ ۴۰ سال پیش اگر به کسی می‌گفتید یک روحانی کارخانه لاستیک دنا را که ۶۰۰ میلیارد تومان می‌ارزد، به ثمن بخس ۱۰ میلیارد آن هم دو میلیارد نقدی وعده‌ای و هشت میلیارد سفته خریده و چهار ماه بعد به قیمت ۹۰۰ میلیارد تومان در بورس تهران فروخته است، بلافاصله جملاتی از این نوع را می‌شنیدید که ساواک آریامهر می‌خواهد به ساحت روحانیت متعرض شود و مقام روحانیون را زیر سوال ببرد. مگر می‌شود یک روحانی پول ملت را بالا بکشد؛ اما حالا می‌گوییم، تصویرشان را هم نشان می‌دهیم و آبرویشان را هم می‌بریم.

۵ــ چهار دهه پیش، اگر دهان کسی می‌چایید و مثلا اشاره می‌کرد بعضی از آیات در رابطه با زندگی خصوصی و روابط و علایق پیامبر اسلام نازل شده، نه فقط ارباب عمائم بلکه دستگاه دولت نیز گریبانش را می‌گرفت که ای کافر حربی! این چه مزخرفاتی است که می‌گویی؛ حالا اما فیلسوف نامدار اسلامی، عضو نخستین شورای انقلاب فرهنگی، استاد عبدالکریم سروش، به‌صراحت در آسمانی بودن قرآن تشکیک می‌کند و کتاب آسمانی را حاصل ذهنیات پیامبر اسلام می‌داند.

استاد محمد مجتهد شبستری هم از انقلاب فکری در عرصه اسلام سخن می‌گوید و دکتر محسن کدیور ولایت فقیه را بدعتی نامبارک می‌داند که طوق بندگی بر گردن ملت ما انداخته است. حتی کاشف ولایت و بدعت‌گذارش، آیت‌الله حسینعلی منتظری، نیز پیش از خاموشی، از این بدعت اعلام برائت کرد و دکتر ابراهیم یزدی، یکی از ستون‌های فتنه سید روح‌الله، پیش از وصال حضرت مرگ به‌صراحت اعلام کرد که دیروزیان انقلاب امروز می‌گویند کاش پای ما قلم شده بود و به خیابان نمی‌رفتیم تا رژیم شاه را براندازیم و… (سید مصطفوی را به جایش بنشانیم).

۶ــ در چهار دهه، نهاد هزارساله مذهب جعفری و دکان پررونق ۳۰۰ ساله ارباب عمائم همه اعتبار و منزلتش را از دست داد. در همان هفته‌های نخست انقلاب، مرحوم علامه طباطبایی به مهندس بازرگان که نزد او شکوه کرده بود که این «آقای خمینی» پدر ما را درآورده و با اصرار بر اعدام دولتمردان و نظامیان رژیم گذشته مردم را به دین و رافت اسلامی بدبین کرده است، گفته بود: «این انقلاب یک شهید دارد و آن هم مذهب اهل بیت و اسلام است.»

یادتان باشد حتی پس از حمله محمود افغان و مشاهده فساد و سستی مرشد کامل شاه سلطان حسین، وقتی که نادر کشور را از چنگ اشرف افغان به در آورد و ایران را یکپارچه کرد و به نوشته رستم‌الحکما، صاحب رستم‌التواریخ، با تمهیداتی، آلودگی و عیاشی و فساد و انحراف طهماسب، پسر شاه سلطان حسین، را پیش روی کدخدایان و بزرگان کشور گذاشت، ملت ما همچنان در پی فریب بزرگ «ذریه زهرا» بودن صفویه، سینه می‌زدند و نادر ناچار شد برای حفظ ظاهر هم که شده، یک چند، بچه دو ماهه طهماسب میرزا را با عنوان شاه عباس سوم به تخت بنشاند و خود در مقام للـه‌باشی و نایب‌السلطنه چندی مماشات کند.

به عبارت دیگر، شفای مردم از میکروب اندیشه‌های صفوی تا دوران قاجاریه میسر نشد. اما شستن روح و اندیشه از ولایت فقیه و مذهب دست‌پرورده سید روح‌الله و اصحابش در کمتر از چهار دهه صورت گرفت. از این پس، کمتر بتوان مردمانی حتی از جنس ذوب‌شدگان در ولایت سیدعلی را پیدا کرد که رژیم را نماد راستین اسلام و مکتب اهل بیت بدانند.

نسل من به همراه نسل پیش و پس از من در این انقلاب، بسیار باختیم. بهترین سال‌های عمرمان آتش گرفت و خاکستر شد، اما از اینکه می‌بینم چشم‌انداز فردای ایران روشن است و بساط دکانداران دین به‌سرعت از رونق می‌افتد، حس می‌کنم ارزش آنچه فرزندانمان به دست می‌آورند، بسیار بیشتر از چیزی است که ما از دست داده‌ایم.

تردیدی ندارم فردا دیگر ساحری نخواهد توانست دستاری به سر پیچد و با کشیدن عکس مار و حواله دادن مردم به چاه‌های جمکران آن‌ها را فریب دهد و بار دیگر نظامی همچون رژیم ولایت فقیه یا هر نظام دیگری که صبغه دینی داشته باشد، به ملت ما تحمیل کند. امروز ما دچار ارتجاعی‌ترین، فریبکارترین، فاسدترین، شقی‌ترین و آدمخوارترین نظامی هستیم که تاریخ طولانی ما به خود دیده است. چنین نظامی روز‌به‌روز وجه حقیقی‌اش را بیشتر آشکار می‌کند.

می‌توان گفت وقتی مبارزی خسته چون ابوالفضل قدیانی با کیف آماده برای رفتن به زندان، علی خامنه‌ای را نماد جنایت و فساد می‌خواند و ضرورت سرنگونی‌اش را به فرزندان و نوادگانش گوشزد می‌کند و از تاریکخانه ارکان نظام سیدعلی آقا پرده برمی‌دارد، باید امیدوار بود که او و در سطحی پایین‌تر مهدی نصیری و سردار حسین علایی، نمایدگان قشری باشند که جنبش سبز و بعد خیزش‌های آبان و دی و سپس شهریور۱۴۰۱ باعث لرزش جان و جهانشان شد.

خامنه‌ای مثل همه جباران تاریخ در ملغمه‌ای از شاه سلطان حسین و باجناق‌ها و برادرزن‌ها و اهالی فاسد حوزه و سپاه و حکومت و مجتبی جان، گمان می‌برد که می‌شود خاطره مهسا و شکاری و رهنورد و نوید افکاری و کودکان معصومی را که به فرمانش به قتل رسیدند یا کور شدند و بعضی هم به‌اجبار خانه پدری را رها کردند، به فراموشی محکوم کرد. حال آنکه مادر و پدر ژینا (مهسا) بر مزارش کردانه آواز می‌دهند که ژینا جان تو زنده به عشق ایرانی.

شاه سلطان حسین در مزبله آلودگی‌هایش با همه قدسی‌مآبی و نخود ۱۰۰ قل هوالله خوردن، جان باخت. قذافی با تپانچه طلایی اهدائی امیر قطر ره به دوزخ برد و صدام حسین با طناب دار تقدیمی پل بریمر به نوری المالکی جان باخت. آیا سرنوشت سیدعلی و نورچشمی سید مجتبی به لون و شکلی دیگر رقم زده خواهد شد؟ بگذارید این روزهای سنگین سر شود و فریدون و ژینا از البرز فرو آیند.

بیانیه‌ی همبستگی با جامعه‌ی دانشگاهی ایران

دانشگاه‌های ایران شاهد موج جدیدی از فشارها، تهدیدها، مجازات‌های اداری گوناگون، اخراج‌ها و بازنشستگی زود‌رس و اجباری استادانی است که ازنظرِ جمهوری اسلامی منتقد، ناراضی و مستقل به شمار می‌روند. تنها در چند ماه اخیر ده‌ها استاد دانشگاه از کار برکنار شده اند. برخوردهای امنیتی و «مجازات» استادان ناهمسو با حکومت پدیده‌ی جدیدی نیست و از همان فردای فاجعه‌ی «انقلاب فرهنگی» سال ۱۳۵۹ و فرایند موسوم به “اسلامی کردن” آموزش عالی آغاز شد و در همه چهل و سه سال گذشته ادامه داشته است. حکومت در پیِ هر بحران بزرگ سیاسی به سراغ دانشگاه می‌آید و بر شدت فشار و برخوردهای امنیتی خود با استادان و دانشجویان می‌افزاید. آنچه این روزها اما در دانشگاه‌ها می‌گذرد شتاب گرفتن دوباره‌ی روند سرکوب استادان و جایگزین کردن آن‌ها با افراد «مکتبی» و وابسته است که بدون رقابت علمی سالم و با اعمالِ‌نظر و رانتِ قدرت به هئیت‌های علمی راه می‌یابند.
سیاست دیرپای جمهوری اسلامی در اعمال نظارت ایدئولوژیک بر دانشگاه، دخالت‌های نهادهای غیرآکادمیک، مجازات‌ها، محرومیت‌ها و اخراج‌ها همگی نقض آشکار اصول و معیارهای آکادمیکِ به‌ رسمیت ‌شناخته‌شده‌ی در دنیای امروز است. حکومت اسلامی از سال ۱۳۵۷ به این سو هیچ‌گاه نخواست استقلال دانشگاه و آزادی آکادمیک استاد و دانشجو را به رسمیت بشناسد و دخالت‌های پُرشمارِ نهادهای سیاسی، دینی و امنیتی، زندگی دانشگاهی متعارف و متداول در دنیایِ کنونی را در ایران ناممکن ساخته است. رشته‌های علوم انسانی و اجتماعی بیش از دیگر حوزه‌های علمی قربانی این محدودیت‌ها و فشارهای ایدئولوژیک و امنیتی اند.
برخوردهای حذفی و محدود کننده حکومت با استادان و دانشجویان پی‌آمدهای شومی برای زندگی آکادمیک و علمی، دانشگاه، فرهنگ و جامعه دارد. عمده کردن معیاری‌های مکتبی و ایدئولوژیک برای انتخاب استادان و زیرپاگذاشتن آزادی آکادمیک، ناممکن کردن اندیشه‌ی انتقادی، پرسشگری و نقد معنایی جز سقوط سطح علمی و لطمه زدن به اندیشه‌ورزی و پویاییِ علمی دانشگاه ندارد. نزاع اصلی حکومت با دانشگاه، نزاع بر سر استقلال علمی این نهاد است، جدالی است بر سر روایت‌های حقیقت و اعتبار بخشی به آن‌‌ها. علم با قدرت پیوند خورده و حکومت دانشگاه مطیع، بدون آزادی آکادمیک و بدون قدرت می‌خواهد.
ما همکاران خود در ایران و در همه کشورهای جهان را به پشتیبانی از استادان قربانیِ سرکوب حکومتی و نیز دفاع از استقلال دانشگاه و آزادی آکادمیک در تدریس و پژوهش و یادگیری برای استادان و دانشجویان در ایران فرامی‌خوانیم.
برای امضای بیانیه لطفا نام، موقعیت و دانشگاه خود را با ای میل دانشگاهی به این آدرس ارسال کنید
irandiasporafaculty@gmail.com

ابراهامیان، یرواند، سیتی یونیورسیتی نیویورک (امریکا)
اتابکی، تورج، پژوهشکده بین‌المللی تاریخ اجتماعی، دانشگاه لیدن (هلند)
احمدزادە، هاشم، دانشگاه اپسالا (سوئد)
احمدی، فرشته، دانشگاه یوله (سوئد)
ارجمند، کامران، پژوهشگر مستقل (آلمان)
اردوان، هوشنگ، دانشگاه کمبریج (بریتانیا)
اشرف، احمد، دانشگاه کلمبیا (امریکا)
آفاری، ژانت، دانشگاه کالیفرنیا در سنتا باربرا (امریکا)
افشاری، رضا، دانشگاه پیس نیویورک (امریکا)
افشاری، علی، استاد مدعو دانشگاه جرج واشنگتن و تراین (امریکا)
القاسی، شهرام، دانشگاه کریستیانیا (نروژ)
اکبری، حمید، دانشگاه نورث ایسترن ایلینوی (آمریکا)
اکبری، نهال، کالج پارک دانشگاه مریلند آامریکا)
امامی، بهمن، دانشگاه لیولا، شیکاگو (آمریکا)
امانت، عباس، دانشگاه ییل (امریکا)
امانت، مهرداد، پژوهشگر مستقل (امریکا)
امیرمعزی، محمد علی، مدرسه عملی مطالعات عالی، کرسی تفسیر و الهیات اسلام شیعه (فرانسه)
ایزدی، کاظم، دانشگاه تهران (ایران)
باوفا، رضا، دانشگاه کالیفرنیای جنوبی (امریکا)
بروجردی، مهرزاد، دانشگاه علم و فناوری میزوری (امریکا)
بنوعزیزی، علی، بوستون کالج (امریکا)
بهتویی، علیرضا، دانشگاه سودرتورن (سوئد)
بهداد، سهراب، دانشگاه بنیسون (امریکا)
بهشتی معز، رضا، انجمن فلسفه فرانسه
بیات، آصف، دانشگاه ایلینوی (امریکا)
پارسا، میثاق، دارتموس کالج (امریکا)
پورشریعتی، پروانه، کالج تکنولوژی شهر نیویورک (آمریکا)
پیوندی، سعید، دانشگاه لورن (فرانسه)
تارخ، علی، دانشگاه نورث ایسترن، ماساچوست (آمریکا)
تلطف، کامران، دانشگاه آریزونا (امریکا)
توحیدی، نیره، دانشگاه ایالتی کالیفرنیا (امریکا)
توکلی طرقی، محمد، دانشگاه تورنتو (کانادا)
توکلیان، بهرام، دانشگاه دنیسون (آمریکا)
جعفری، پیمان، کالج ویلیام و مری (امریکا)
جهانبگلو، رامین، مرکز مهاتما گاندی برای خشونت پرهیزی و صلح، دانشگاه جیندال (هند)
چمن خواه، لیلا، موسسه تکنولوژی و مهندسی تاپر (هند)
حاشابیکی، فروغ، دانشگاه اوپسالا (سوئد)
حسینی، پروانه، دانشگاه ایالتی ورس ایستر (امریکا)
حکیمیان، حسن، سوآس دانشگاه لندن (بریتانیا)
خاوند، فریدون، دانشگاه پاریس-سیته (فرانسه)
خسرو خاور، فرهاد، مدرسه عالی مطالعات اجتماعی پاریس (فرانسه)
خلیلی، احمد، دانشگاه اسلیپری راک پنسیلوانیا (آمریکا)
درویش پور، مهرداد، دانشگاه، ملاردالن، (سوئد)
رحمانداد، هژیر، ام آی تی (امریکا)
رحیمیه، نسرین، دانشگاه کالیفرنیا در ارواین (امریکا)
رخشانی، ریموند، دانشگاه جنوبی کالیفرنیا (آمریکا)
رفیعی، پروانه، کالج طبی ویسکانسین، (آمریکا)
رهنما، سعید، دانشگاه یورک (کانادا)
روشندل، جلیل، دانشگاه کارولینای شرقی (امریکا)
سبحانی، ایرج، دانشگاه پاریس شرق-کرتی وال دو مرن (فرانسه)
شمس، فاطمه (شهرزاد) ، دانشگاه پنسیلوانیا (امریکا)
شیرازی، اصغر، پژوهشگر مستقل (آلمان)
صدری، احمد، لیک‌فورست کالج (امریکا)
صدری، محمود، دانشگاه تگزاس ومن (امریکا)
طبری، اسفندیار، دانشگاه یومیت (اتریش)، دانشگاه اکدنیز (ترکیه)، انستیتو پژوهش‌های اجتماعی (آلمان)
عرب، علی، دانشگاه جورج تاون (آمریکا)
علایی، کامیار، دانشگاه ایالتی کالیفرنیا (آمریکا)
علایی، آرش، دانشگاه ایالتی کالیفرنیا (آمریکا)
علمداری، کاظم، دانشگاه ایالتی کالیفرنیا (امریکا)
علوی، احمد، دانشگاه سوئد (سوئد)
فراهانی، فتانه، دانشگاه استکلهم (سوئد)
فرهنگ، منصور، بنینگتون کالج (آمریکا)
فضائلی، روجا، مرکز ایرلندی برای حقوق بشر، دانشگاه گالوی (ایرلند)
فغفوری، محمد حسن، دانشگاه جورج تاون (امریکا)
قریشی، رضا، دانشگاه استاکتان (امریکا)
کاشانی ثابت، فیروزه، دانشگاه پنسیلوانیا (آمریکا)
کاظمی، فرهاد، دانشگاه نیویورک (آمریکا)
کامروا، مهران، دانشگاه جورج تاون در قطر (قطر)
کدیور، محسن، دانشگاه دوک (آمریکا)
کدیور، محمد علی، کالج بوستون (امریکا)
کردوانی، کاظم، پژوهشگر مستقل (آلمان)
کریمی حکاک، احمد، دانشگاه مریلند (آمریکا)
کشاورز، فاطمه، دانشگاه مریلند (امریکا)
کشاورزی، بهزاد، دانشگاه تهران (ایران)
کمالی-سروستانی، مهرک، دانشگاه اوهایو (امریکا)
کیان، آزاده، دانشگاه پاریس-سیته (فرانسه)
لادیه – فولادی، ماری، مرکز ملی تحقیقات علمی فرانسه (فرانسه)
متین، کامران، دانشگاه ساسکس (بریتانیا)
مجاب، شهرزاد، دانشگاه تورنتو (کانادا)
معدل، منصور، دانشگاه مریلند (امریکا)
مغیثی، هایده، دانشگاه یورک در تورنتو (کانادا)
مقدم، والنتین، دانشگاه نورث ایسترن (امریکا)
منشی پوری، محمود، دامشگاه دولتی سانفرانسیسکو (امریکا)
مهدوی، مجتبی، دانشگاه آلبرتا (کانادا)
مهدی، علی اکبر، دانشگاه وسلیان اوهایو (امریکا)
میر حسینی، زیبا، دانشگاه لندن (انگلستان)
میلانی، عباس، دانشگاه استنفورد (امریکا)
میلانی، فرزانه، دانشگاه ویرجینیا (امریکا)
نعمانی، فرهاد، دانشگاه آمریکایی پاریس (فرانسه)
نفیسی، آذر، نویسنده و پژوهشگر مستقل (امریکا)
نیرومند راد، اعظم، دانشگاه جرج تاون (آمریکا)
نیکفر، محمدرضا، پژوهشگر مستقل، مدرس در ایران‌آکادمیا (هلند)
هاشمی، نادر، دانشگاه جورج تاون (امریکا)
همدانی، حسین، دانشگاه مارکت، میلواکی (آمریکا)
وحدت، فرزین، موسسه ایران آکادمیا (هلند)
وهاب زاده، پیمان، دانشگاه ویکتوریا (کانادا)
وهابی، مهرداد، دانشگاه سوربن شمالی، مرکزتحقیقات اقتصادی شمال پاریس (فرانسه)
یوسفی اشکوری، حسن، پژوهشگر مستقل (آلمان)
یوسفی، نجم، دانشگاه ایالتی کالیفرنیا، چیکو (امریکا)

مجتبی کجاست؟ / علیرضا نوری زاده

ولایت عظما در سراشیبی سقوط
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۲ برابر با ۷ سِپتامبر ۲۰۲۳ ۱۳:۱۵

مجتبی خامنه‌ای، فرزند علی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی ایران – مشرق‌نیوز

رهبر رژیم ولایت اخیرا فرمان به چپ‌چپ برای همیشه را به فرماندهان نظامی دولت ابدمدت ابلاغ فرموده‌اند که تا من هستم، بساط تخت و شال و کلاه سیدمجتبی نورچشمی را با عنایات ویژه برادر ولادیمیر پوتین بچینید که غفلت موجب پشیمانی است و با آنکه به علت تورم، وضع نابسامان اقتصادی و هزینه‌های کمرشکن آستان قدس ولایت، تقبل هرنوع هزینه اضافی غیرممکن شده است، حضرتش در باب قشون ظفرنمون، هر نوع اسرافی را به مصلحت نظام و آینده نورچشمی می‌داند.

اخیرا وزیر دفاع راهی مسکو شد و اولین دستاورد سفرش هواپیمای آموزشی یاک۱۳۰ از پتر نسبتا کبیر بود که دوتای آن‌ها را در پایگاه شهید بابایی و یکی را در پایگاه زیرزمینی عقاب۴۴ در معرض تماشای خلبانان و صیادان آسمان و زمین قرار دهند.

معجزات بعد از معجزات

چند سال پیش در مشهد، کوچک‌مردی زرنگ، سوار بر مرکب تحمیق برای عوامی که نم باران بر دیواری می‌تواند آن‌ها را چنان به جنون کشاند که به دیوار دست بکشند و بر زخم‌هایشان بمالند تا به لطف امام زمان نم‌کشیده بر دیوار شفا یابند، اعلام کرد ایران وارد باشگاه اتمی شده است و متخصصان جوان سازمان انرژی اتمی موفق شده‌اند چرخه سوخت اتمی را به راه اندازند و مقداری اورانیوم را با درجه ۶۰ درصد غنی کنند تا بعد، رئیس‌جمهوری شش‌کلاسه اعلام کند که «اعلام می‌کنم ایران در زمره کشورهای تولیدکننده سوخت هسته‌ای قرار گرفته است. امروز روز ملی فناوری هسته‌ای است و دانش هسته‌ای ما به مرحله تولید صنعتی رسیده است…»

مطمئن باشید این بار حتی عوامی که برای احمدی‌نژاد دست می‌زدند و حرف‌های او را باور می‌کردند، هم گفته‌های رئیسی را با سخره گوش می‌کنند. دولت رئیسی به تنها چیزی که فکر نمی‌کند، سرنوشت مردم ایران است. یک سال زور زدند و مقدار کمی اورانیوم را با راه انداختن ۸۰۰ سانتریفوژ غنی کردند. در حالی که اگر درباره چرخه سوخت‌ها و سوخت اتمی نیروگاه‌ها اندکی آگاهی داشته باشیم، می‌دانیم صدها برابر مقدار اورانیومی که غنی‌شده هم برای راه انداختن نیروگاه بوشهر کافی نیست. در عین حال یادمان باشد که روس‌ها این نیروگاه را تکمیل نخواهند کرد.

حال باید پرسید با دو قطعنامه شورای امنیت برای مجازات ایران و انزوای همه‌جانبه جمهوری ولایت فقیه همراه با هدر رفتن حداقل ۴۰۰ میلیون دلار در طول یک سال، غنی‌سازی چهار گرم اورانیوم ارزش این‌همه جاروجنجال و های‌وهوی را داشت؟

سلطان حسین و سلطان علی

شاه سلطان حسین در کنار مجالس جن‌گیری و احضار جیش‌الارواح و سرسره با بانوان محتشم دربار معدلت‌گستر و نماز رویت آقا مهدی موعود، جمعه آخرماه به همراه پنج هزار تن از زنان حرم در باغ دلگشای کنار هشت‌بهشت به تماشای مراسم وصلت خران مذکر و مونث می‌نشست. سلطان فقیه حالا مثل شاهان ایران از زمان صفویه به بعد، نامش را بر پیشانی مزار و ضریح امامان و امامزاده‌های اصیل و جعلی از حرم حضرت علی در نجف تا امامزاده بیژن و سیده خوله (دختر کشف‌شده امام حسین در جنوب لبنان) نقش زده و یادش رفته است آن دم که باد مهرگان وزیدن گیرد و قدر مردان شناخته شود و جای نامردان به مزبله تاریخ حوالت یابد، آن نام‌های حک‌شده بر کاشی‌های آبی و درهای زرین و ضریح سیمین دود می‌شوند و به هوا می‌روند.

پهلوی‌ها به اسم و رسم و گور قاجارها دست نزدند. هم عدل مظفر سر جایش ماند و هم مزار مرمرین ناصرالدین‌شاه. فرمانفرما و فرزندانش هم کنار مشیرالدوله و موتمن‌الملک و مخبرالسلطنه و آقازاده علاالسلطنه و دکتر محمد مصدق و معیرالممالک و فرزندان و نوادگانشان با احترام زیستند و اغلب علی‌رغم ارتباط تنگاتنگشان با قاجار، متصدی مناصب و مسئولیت‌های بالا در کشور بودند.

اهالی ولایت فقیه برعکس، حقارت‌هایشان را در نفی مردان و زنان صاحب‌نام، خاندان‌های سرشناس و ایرانیان سرفراز از هر صنف و طایفه‌ای شفا می‌دادند. حتی به نواده دکتر مصدق هم رحم نکردند و سینه‌اش را شکافتند و میراثش را به غارت بردند. در عصر ولی فقیه و جانشینش که حالا کوس لمن‌ الملکی و خلیفه‌گری هم می‌زند، هرچه انسان بداطوار و بدگفتار و نادان بود، بالا کشیدند و مسئولیت‌های مهم را به آن‌ها بخشیدند.

چنین شد که امروز هر ایرانی که ذره‌ای حمیت و غیرت وطن‌خواهی در او باشد، با نگاه به هیئت حاکمه احساس شرم می‌کند که در آغاز دهه سوم قرن بیست‌ویکم چه انتظاری داریم؟ هرچه می‌بینیم، فریب و دروغ است. هرچه می‌شنویم، ریا و تزویر است. ادعاهایشان گوش فلک را کر کرده است. زمین و زمان در تسخیرشان و شرق و غرب در لرزه از هیبتشان، آن وقت در روز روشن دانشمندان اتمی‌شان را می‌کشند، بزرگ‌ترین تاسیسات موشکی و انبار سوخت موشکی و تاسیسات هسته‌ای‌شان را ویران می‌کنند؛ ان یعنی تمام ادعاهایشان باطل است و اطوار و اقوالشان مایه خجلت و ننگ.

رهبرشان از نظامیان سان می‌بیند و درجه می‌دهد و به جای روضه قاسم خواندن به صنایع هوافضا می‌رود و از تسخیر سما و موشک‌های عرش‌پیما می‌گوید و فرمان می‌دهد بر پیشانی حرم سیده‌خوله، دختر امام حسین در بعلبک لبنان، چنین بنویسند: «بمبارکه ولی امر والمسلمین آیه الله العظمی الامام علی الحسینی الخامنئی و برعایه و کیله الشرعی العام فی لبنان حجت الاسلام والمسلمین السید حسن نصرالله الامین العام لحزب‌الله وبدعمه الخاص، تم تجدید و توسیع وزخرفه المقام…» یعنی اینکه «به برکت وجود ولی‌امر مسلمانان حضرت آیت‌الله العظمی امام خامنه‌ای و با حمایت وکیل شرعی ایشان در لبنان دبیرکل حزب‌الله، حجت‌الاسلام والمسلمین سیدحسن نصرالله و با تلاش‌های ویژه ایشان بازسازی و گسترش و تزیین این مقام مقدس در سال ۱۴۱۶ هجری به نشانه وفاداری به شهدای مقاومت اسلامی و خانواده‌های صالح آن‌ها به اتمام رسید»

ما در آغاز سال ۱۴۴۴ هجری قمری قرار داریم. سال ۱۴۱۶ یعنی در واقع ۲۸ سال پیش؛ وقتی تازه سیدعلی آقا در کار کسب قدرت بود و هنوز بزرگ و کوچک مداحی‌اش نمی‌کردند و دستش به خون آلوده نبود و نظامش تا گردن در فساد غرق نشده بود. با این‌ همه لوحه سرامیک سردر امامزاده جعلی در بعلبک او را ولی امر و امام المسلمین می‌خواند، چون هزینه‌های بازسازی مسجدی مهجور را داده است که بر آن گنبد زنند و برای شیعیان لبنان که اهل امامزاده بازی نیستند، دکانی پررونق برپا دارند.

در آغاز نوشتم ولی فقیه خیلی اطوار سلطانی گرفته و حالا مثل شاه روضه عاشورا نیز بر پا می‌کند. با این تفاوت که اگر در روضه شاه کسی از بزرگان حاضر نبود، گریبانش را نمی‌گرفتند که چرا نیامدی؟ غیابش نیز بحث‌برانگیز و شایعه‌پرداز نبود. اما در زمانه سلطنت نایب امام زمان، حضور و غیاب اهالی ولایت فقیه هزار معنا دارد.

وقتی ۴۳ تن از ارکان انقلاب در روضه رهبر حاضر نمی‌شوند، به ذوب‌شدگان دولت اسلام می‌نگرم. همه زشت و کریه، همه منفور، به راست رهبر، اسماعیل خطیب و حدادعادل، به چپش، رئیسی و امیرعبداللهیان و مخبر و در پشت سر مبارکش آقا مجتبی غرق عظمت بابا است.

داریم به فصل نهایی عاشورای ولایت فقیه نزدیک می‌شویم. حرمله و شمر و ابن زیاد رویاروی هم صف کشیده‌اند. صحنه آخر دیدنی خواهد بود. من بر این باورم که مهسا با رایت آزادی که برافراشت، روزهای پایانی ولایت عظما را رقم زد. زن ایرانی دیگر ترس ندارد؛ همه زیبایی و سرفرازی است؛ غرور است و بی‌نیازی‌. کاوه ما است او؛ پس در پیروزی‌مان شک نکنید و در عین حال به یاد داشته باشید که در پرتو همبستگی، می‌توانیم به ایرانی آزاد و دموکرات دست پیدا کنیم.

[هفته پیش به حسین موسویان، سفیر سابق رژیم در آلمان اشارتی داشتم. دوستانی خواستند آنچه درباره او می‌دانم و هنوز ناگفته است، باز گویم.

همان روزی که ماموران وزارت اطلاعات با ریختن به خانه قصرمانند حسین موسویان و دفتر مجللش در مرکز پژوهش‌های استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام، ضمن دستگیری او و بازجویی از افراد خانواده‌اش، یک وانت‌بار را از اسناد و اوراق و فیلم و عکس و سی‌دی و دی‌وی‌دی انباشتند، برایم آشکار بود که چیزی فراتر از موسویان در این میان موردنظر است.

از فردای افتضاح توتال، پیدا بود دستی ورای دست آقامهدی هاشمی صحنه‌آرای بازی است. سیدحسین موسویان آدم عادی نبود که به همین سادگی در بند ۲۰۹ اوین وردست کسانی قرار گیرد که او و حامیان و اربابانش ۳۸ سال است به سرکوب و شکنجه و اعدام و ذبح انقلابی آن‌ها مشغول بوده‌اند. مگر سیدحسین که میزبان فلاحیان در آلمان بود و ناظر بر قتل دکتر صادق شرفکندی و یارانش در میکونوس و ترتیب‌دهنده خروج اکبر خوش‌کوشک، سردسته قاتلان فریدون فرخزاد، از آلمان و از آن بالاتر، فردی که در گفت‌وگوهای پشت‌پرده با اهل حجاز و عراق و مغرب و مشرق همراه و همسفر آقا مهدی بود، برگ چغندر بود که به همین راحتی به خانه‌اش بریزند و حاج‌خانم را وحشت‌زده کنند و بعد هم زیر گوش حاج آقا (بهرمانی)، اسباب و اوراق او را در یک وانت بار بریزند و به بند ۲۰۹ اوین ببرند.

موسویان سرانجام با کمک هاشمی رفسنجانی بیرون آمد و به آمریکا رفت؛ اما ریشه حکایت او در پناه جستن بزرگ‌جاسوس روس‌ها در تهران، کوزیتکچین، به سفارت انگلستان و انتقال او به لندن بود که به فاش کردن جزئیات شبکه جاسوسان شوروی در ایران از جمله شبکه نظامی حزب توده و مطلع شدن رژیم از این اطلاعات در سفر عسگراولادی به پاکستان به همراه ری‌شهری و ملاقات او با یک مامور انگلیسی منجر شد. این اطلاعات به دستگیری رهبران حزب توده و اعدام ناخدا افضلی‌پور، فرمانده وقت نیروی دریایی ایران و چند نظامی دیگر همراه با رحمان هاتفی، سردبیر کیهان و مسئول سازمان نظامی حزب توده، منتهی شد. ضربه‌ای که شوروی در آن زمان تحمل کرد، چنان سنگین بود که روس‌ها تا فروشکستن اتحاد شوروی دردش را حس می‌کردند. از این رو با ضربه‌ای که به موسویان وارد کردند، از غرب و به‌ویژه بریتانیا انتقام گرفتند.]