خانه » بایگانی/آرشیو برچسب ها : داغ (برگ 5)

بایگانی/آرشیو برچسب ها : داغ

حالا که دیگر مرغ طوفان نیست! / علیرضا نوری زاده

لحظه ای چشم ببندید و فکر کنید اگر شاپور بر اهریمن پیروز میشد ما کجا بودیم.
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۲ برابر با ۲۹ ژوئیه ۲۰۲۳ ۶:۳۰

*به ماه أوت (أگوست ) که میرسیم ؛ همه گاه با یاد دکتر شاپور بختیار زندگی میکنم . چه وحشت آور است تصویرکردن أنهائی را که از درون و بیرون خانه پدری ؛ سینه پر از عشق به ایران بختیار را دیرگاهی ؛ به تیغ بی معرفتی و خیانت ، هدف قرار داده بودند و سرانجام فتح الفتوح خود را جشن گرفتند و پیکر خونین بختیار را بردوش نهادند به این خیال که از ارثیه خان سهمی ببرند بی أنکه بدانند میراث خان همان بود که سردار فاتح پدرش بر سر دار برایش گذاشت و سردار اسعد با به خاک کشاندن استبداد محمد علیشاهی ، رایتش را در خانه پدری برافراشت .
بختیار نه پذیرفت که خون بکارت ثریا دختر عمش را در بازار بیع و شری مورد معامله قرار دهد و نه با یک تکان به گردن، در زمره چاکران أستان ملک پاسبان درآید.
(دوروز بود خمینی نعلین منحوسش را بر خاک وطنی نهاده بود که بعد از پانزده سال احساسش به رؤیت جمالش همان هیچی قلمبه ای بود که در پرواز ارفرانس به صورت قطب زاده و دکتر منصور تاراجی پرتاب کرد.) پدرم از أخوندهای سیاست زده بیزاربود با أنکه پدربزرگم (مرحوم سیدتقی نوری زاده سردفتر یک اصفهان و بعد از مهاجرت به مشهد دفتر ۳ کوچه عدلیه ؛ از یاران سید حسن مدرس بود و هزینه این همدلی ۵ سال زندان و تبعید به بروجرد بود که خود قصه مفصّلی است) . پدرم میگفت آخوند سیاست باز از نوع خمینی ، صادق نیست . دروغ میگوید و در شقاوت و وحشت أفرینی تجلی دنیائی ضحاک حضرت فردوسی است. من اما أخوندهای سیاسی را می پسندیدم با أنکه با دوستان پدر نیز بی مهر نبودم . مرحوم سید هادی خسروشاهی را در انتشارات بعثت شناختم که مدیرش رضا امامی (نویسنده سرشناس و شیرین قلم امروز) ، دفتر شعر فلسطینم را چاپ میزد. در بعثت ، بالاخانه ای در پاساز حاج فواکهی کنار سینما تاج و روبروی سینما رویال با خیلی ها أشنا شدم.فخرالدین حجازی که أطوار طوطی را برای سید روح الله کشمیری داشت ولی صدای زغن از گلویش خارج میشد. علی حجتی کرمانی که زرتشی الاصل بود و برخلاف برادرش محمدجواد از همان ابتدا عطای انقلاب را به لقایش بخشید. شادم که از أن جمع رضا امامی یار شبانه ما همچنان پایدار است و مینویسد و گاه مرثیه هایش برای رفیقان رفته ، اشک به دیده ام میأورد.
خسرو شاهی بود که یکی از تکاندهنده ترین رویدادهای زندگیم را رقم زد و أن شبی بود که خمینی بربام مدرسه علوی چهار ژنرال را تیرباران کرد. و همو در سفرهایش به لندن ، تأکید میکرد ، روزی که شماها بازگشتید یادت باشد که همه گاه جانب ملت و اخلاق را داشتم . اورفت با جسدی ناشناخته برای یکهفته در غسالخانه قم ، کورونا گریبانش را در خیابان گرفته بود. و جسدش را به عنوان ناشناس به غسالخانه برده شد و هفت روز أنجا بود که فرزندش محمود پدر را یافت . او درخلوت مدعی بود که پیشنهاد بختیار به خمینی برای برپائی واتیکان شیعی در قم ، بسیار خردمندانه بود .
این روزها من با یادآوری روزهای انقلاب فرصتی دوباره یافته ام تا در اوراق و نوشته های آن روزها و خاطره ها و یادها تأمل کنم. برای بسیاری از راهبران فکری آن روز نسل ما یعنی نسل ۲۰ تا ۳۰ سالگان، که هنوز در قید حیات هستند، ظاهرا اقرار به اشتباه خیلی سخت است. اما من به صراحت از همان نخستین هفته های انقلاب (گواهم ۲۸ شماره امید ایران، مقالات هفته نامه خلق مسلمان، و نوارهائی که پس از توقیف امید ایران، با همکاری علیرضا میبدی و یا به تنهائی منتشر کردم) اعلام داشتم انقلاب یک خودکشی دسته جمعی بود. مهندس بازرگان هم این را اقرار کرد. «ما منتظر باران رحمت بهاری بودیم، سیلاب آمد و خانه را ویران کرد». همه آرزوهای ما برای رسیدن به آزادی و حاکمیت ملی و داشتن کشوری پیشرفته که ژاپن خاورمیانه باشد، با روی کار آمدن زنده یاد دکتر شاپور بختیار، قابل تحقق یافتن بود.شگفتا که قبل از عوام الناس، جامعه نخبگان ما، نه تنها به بختیار پشت کرد بلکه با تمام نیرو برای به شکست کشاندن
او بسیج شد. مردی را که در همه عمرش حتی سیگار نکشیده بود، با چاپ نخستین تصویرش افیونی خواندند و دولتمردی را که هرگز در زندگی تسلیم زور و زر نشده بود نوکر بی اختیار خطاب کردند. در آن روزهای تلخ و سرد و اضطراب، تقریبا همه روزه و گاهی دوبار در روز به دکتر بختیار سر میزدم. خانم پری کلانتری عزیز که منشی مخصوص نخست وزیر و نخست وزیران پیش از او بود، آنقدر لطف داشت که تا میرسیدم با همه مشغله آن روزهای دکتر، زنگی به اتاقش میزد که فلانی اینجاست و من به درون میرفتم. اغلب رضا حاج مرزبان هم آنجا بود، مشاور بختیار در امور امنیت ملی که وفادارانه به مرغ طوفان، در ایران ماند تا پیگیر اندیشه او شود و در لحظه ای که ریشهری به تماشای تیربارانش آمده بود فریاد زد ایران هرگز نخواهد مرد. مینشستم و گزارشی از اوضاع از نگاه یک روزنامه نگار و آنچه در مدرسه رفاه و کمیته استقبال از امام میگذشت برای دکتر میگفتم و او که از رفقای دیرین و یاران دیر و دور جبهه ملی گلایه ها داشت همیشه میپرسید واقعاً این مردم مسخ شده اند؟ گیرم شاه بد بود و استبداد و فساد مردم را عاصی کرده بود، حالا که شاه رفته و از فساد هم خبری نیست و زمینه برای یک حکومت و پارلمان آزاد فراهم شده پس چرا این مردم تب خمینی گرفته اند؟ یک روز که از سخنان دکتر سنجابی و برخی دیگر از رهبران جبهه ملی و به اصطلاح ملیون آن روز عصبانی بود در حضور آقای محمد مشیری یزدی معاونش گفت این آقایان فکر میکنند خمینی گاندی است؟ می آید و زمام امور را
میدهد دست اینها؟ دیکتاتوری نعلین هزاربار از دیکتاتوری چکمه بدتر و سیاهتر است. فردایش من این جمله را در اطلاعات تیتر کردم. بختیار خیلی خوشحال شد. تقریبا هر روز در کنار سیل خبرهای خمینی و تظاهرات و اظهارنظرهای ضددولت و در حمایت از انقلاب، ما در اطلاعات و در صفحه نخست تیترهای مهمی از دکتر بختیار داشتیم و اغلب این اظهارنظرها از گفتگوهای اختصاصی گرفته میشد. برای من با روی کار آمدن بختیار انقلاب به پیروزی نشسته بود. بختیار بر این باور بود که اگر فقط سه ماه وقت داشته باشد میتواند به سرعت با پایان دادن به اعتصابها و اجرای یک برنامه ضربتی اصلاحی، افکار عمومی را جلب کند و بعد در یک انتخابات آزاد اساس پارلمانی نوین را بریزد. در مورد مطبوعات آزاد، او سعه صدر و آزادگی خود را در همان نخستین روزی که روی کار آمد، نشان داد.
از من خواست ترتیبی بدهم که سردبیران و مسئولان روزنامه ها از او دیدار کنند.(این حکایت را بارها بازگو کرده ام و نیاز به تکرارش نیست) در این جلسه بختیار یادآور شد که آقایان میتوانید به اعتصاب خود خاتمه داده و روزنامه هایتان را منتشر کنید. زنده یاد غلامحسین صالحیار سردبیر اطلاعات گفت پس ماده پنج حکومت نظامی چه میشود که به موجب آن هر دقیقه میشود روزنامه ها را توقیف کرد. بختیار گفت بخش مربوط به مطبوعات آن را کنار میگذاریم. وبه صالحیار بلافاصله گفت من و دل گر فنا شدیم چه باک / غرض اندر میان سلامت اوست.
و بعد یادآور شد، هرچه میخواهید علیه من بنویسید اما یادتان نرود این آخرین بخت همه ما برای رسیدن به آزادی و دمکراسی است. فکر وطن خود را بکنید…) این رویدادها پیش از أمدن خمینی بود.
شبی در دفتر دکتر بختیار با حضور مهندس امیرانتظام متن نامه ای که قرار بود بختیار آن را قبل از ترک تهران از رادیو تلویزیون قرائت کند، آماده شد. بختیار به من گفت که علاقمند است سردبیران کیهان، اطلاعات و آیندگان همراه او باشند. مرا نیز دعوت کرد. صالحیار گذرنامه نداشت و یا تاریخش گذشته بود بلافاصله بختیار دستور داد برای او گذرنامه صادر شود. متن مورد اشاره چهار بار تغییر کرد. متن آن پای تلفن برای دکتر بهشتی خوانده میشد. یکبار هم دکتر احسان نراقی توصیه ای کرد که در متن نهائی به کار آمد و من از میان همه کتابها و دفاتر و یادداشتهایم این یکی را دارم. بختیار ساعتها جنگید و زیر بار نرفت که در متن بنویسد «برای کسب تکلیف به دیدار آیتالله العظمی خمینی میروم» بلکه برای تبادل و کسب نظر را جایگزین کرد. ساعت ۳ صبح سرانجام بهشتی بعد از خواندن متن برای آقای خمینی خبر داد که همه چیز آماده سفر نخست وزیر به پاریس است. روز بعد ما خبر را منتشر کردیم. و قرار شد من از پاریس لحظه به لحظه گزارش دیدار را به روزنامه بفرستم. غروب روز بعد بود که زمزمه ضرورت استعفای دکتر بختیار از پاریس به گوش رسید. بعدها دکتر ابراهیم یزدی و مهندس بازرگان و تنی دیگر نوشتند و گفتند که در پاریس ظاهراً آقای بنی صدر و شاید هم دیگری رأی آقای خمینی را زدند (مرحوم منتظری هم مخالف دیدار بود و آین را اقرار کرد ) که اگر بختیار به پاریس بیاید و استعفا ندهد او برنده خواهد شد و شما راه بازگشت خود را به دست خود میبندید. چون او میخواهد از شما مهلت بگیرد که خواستهایتان را انجام دهد و در همین مهلت او خواهد توانست اوضاع را عادی کند. وقتی بازرگان با تأثر به بختیار گفت که طرف زیرش زده بختیار نیز اعلام کرد من از خمینی حکم نگرفته ام که به او استعفا بدهم حتی اطمینانهائی که داده شد مبنی بر اینکه بلافاصله خمینی به شما تکلیف نخست وزیری خواهد کرد مرغ طوفان را به تردید نینداخت. به جای خود رئیس شورای سلطنت سید جلال تهرانی را به پاریس فرستاد. و پیرمرد هم بر دست خمینی بوسه زد و هم استعفایش را به او داد…
آیا از انقلابی که میتوانست با توفیق بختیار، کشوری را که از نظر توسعه اقتصادی و اجتماعی و جامعه مدنی سرآمد همه کشورهای منطقه بل همه اروپای شرقی و بعضی از کشورهای اروپائی بود با استقرار حاکمیت ملی دمکراسی، امروز پیشگام در هدایت خاورمیانه؛ به سوی توسعه و تحول و دمکراسی باشد، اما زمام آن به دست خمینی و متحدان چپ و رادیکالش افتاد انتظار داریم که موجودی شایسته تر از احمدی نژاد و رئیسی را پرورش دهد؟ اینها فرزندان حرامزاده یک خودکشی جمعی اند. انقلاب در روایت ولایت فقیهی زلزله ای بود که زمین را شکافت و حشرات الارض را بیرون ریخت. حشرات الأرض متعفن ؛ بددهن، دریده، فریبکار، دروغگو، لافزن، دزد ، فاسد ومتظاهر به دیانت، بی احساس نسبت به آب و خاک و ملت .. اما با محتشمی و موسوی تبریزی و یوسف صانعی ها که به خمینی و خلخالی پیوست چه کنیم که امروز جامه مصلحان بر تن کردند. اینها نیز پایوران همان انقلابند. و خطرشان کمتر از خطر خامنه ای و رئیسی و قالیباف و محسنی إژه ای نیست .
اگر بختیار موفق شده بود امروز ما در خانه پدری حکومتی ملی و سکولار داشتیم با پارلمانی که نمایندگان واقعی مردم در أن حضور داشتند. نسل بعدی مردا ن و زنان ملی میداندار صحنه سیاسی و إجتماعی ، اقتصاد و فرهنگ و هنر بودند. وزارت خارجه را میرفندرسکی ها عهده داربودند و ریاست پارلمان با أللهیار صالح ها . و دکتر صدیقی ها بود .کینه خمینی و بازماندگانش نسبت به دکتر بختیار چنان بود که پس از بالا رفتن اعتبار و جایگاه او نزد مردم تا جائیکه در نخستین دعوتش از مردم برای ابراز حمایت از او و نهضت مقاومت ملی ، به گزارش خبرگزاری رویترز هزاران ایرانی در خیابان پهلوی (مصدق و سپس ولی عصر امروز ) راه رفتند و بعضا سرود ای ایران را خواندند، طرح دوباره حمله به بختیار را وارد مرحله اجرائی کردند . یک تیم کامل از آدمخواران سپاه با هیکلهای درشت ؛ دستان سنگین أهنین اثر ، تمریناتشان را آغاز کردند. دکتر بختیار دلخسته از بازی روزگار ، با فروش منزلش ، قصد سفر به کبک فرانسه زبان کانادا را داشت. وضع مالی نهضت مقاومت ملی ، مجال هرگونه حرکتی را از مرغ توفان سلب کرده بود . فریدون بویر احمدی ، که بختیار چونان فرزندانش به او محبت داشت ، ناگهان زمزمه ای در گوشش خواند که شاپورخان دوبارجان گرفت . دو مبارز در جمع پاسداران رژیم به دیدار شما میأیند تا طرح محرمانه خود را مطرح کنند… و أمدند قاتلان ذوب شده در ولایت سید علی ، سر بختیار را بریدند و سینه سروش کتیبه دستیارش را دریدند . امروز جایگاه بختیا رکجاست ؟ و خمینی و خامنه ای کجایند . ساعتی بعد از آگاهی از قتل او نوشتم ؛ حالا که دیگر مرغ توفان نیست / سردار فرداهای ایران کیست . / شبکور ها شادند و در پرواز / در شهرشان امشب چراغانیست …. اما میدانستم که او ؛” یک لحظه بود امّا چه بسیاری”.

پایان کابوس شوم ولایت نزدیک است / علیرضا نوری زاده

حزب‌الله به بهانه مقاومت همه قواعد بازی را در لبنان به هم ریخت. بزرگ‌ترین شبکه مواد مخدر را از بیروت تا کاراکاس و از کابل تا بغداد به راه انداخت
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۲ برابر با ۲۰ ژوئیه ۲۰۲۳ ۸:۱۵

نزدیک به یک میلیارد دلار کمک‌های رژیم حزب‌الله را به غولی کریه و قدرتمند تبدیل کرد- ایرنا

چند سالی است که از صفا دورم. صفا حائری با کوله‌پشتی و دوربین و دفترچه و صدها منبع که در چهارسوی جهان پراکنده بودند. هیچ‌یک از همکارانم مثل صفا دلبسته خبر و زندگی خبرنگاری نبودند. حالا او نیست و من با خاطره‌هایش سر می‌کنم و اشکم با نامش پیوند خورده است.

چقدر بی‌صدا و بی‌ذکرمصیبت رفت. آخرین بار در کافه‌ای در پاریس من کیفم را جا گذاشتم و او فردا زنگ زد که علیرضا کیفت پیدا شد. صاحب کافه را ۳۰ سال است می‌شناسم. امروز صبح که برای اسپرسو دوبل رفتم، گفت دیروز رفیقت کیفش را جا گذاشته بود. بعد صفا خاموش و پنهان شد و این تنها بانوی بزرگوارش بود که می‌دانست صفا در حال رفتن است. بزرگامردی می‌رفت که نسل من در آرزوی «او» شدن بود. یک روز صبح شاهید زنگ زد که صفا رفت. همو رفتن احرار و آموزگار و ملایری و اردشیر خان زاهدی را خبر داده بود.

در بیروت، همه صفا را می‌شناختند. از عباس بدرالدین، روزنامه‌نگار مرید امام موسی صدر که چون امام در حوض اسید قذافی آب شد تا سیدحسن شیرازی که آمده بود زیرآب امام را بزند اما خود به تیر غیب صدام حسین آتش گرفت و خاکستر شد. حائری روحانی‌زاده بود و با علما آشنا. دانی شمعون و ولید بیک جنبلاط و تونی فرنجیه و میش ابوجوده از دوستانش بودند و بسام شریف فلسطینی نیمه‌ویران با چشم به کوری نشسته با بمب بنی‌صهیون ترجیح می‌داد پیک شبانه در «کریزی هورس» را با او سر بکشد.

بیروت در آتش جنگ داخلی می‌سوخت و حافظ الاسد با آتش سنگین توپخانه، اردوگاه‌های فلسطینی را می‌کوبید. تل الزعتر ویران ویرانه‌تر شده بود و خاکش با خون به سرخی می‌زد. هنگام غروب با صفا به مخفیگاه عرفات رفتیم. عرفات زار می‌زد. همان روز ۹۰ زن و کودک و فدایی را به خاک سپرده بود. خلیل الوزیر (ابوجهاد که کماندوهای اسرائیلی در تونس او را به قتل رساندند) ابوعمار را دلداری می‌داد. صفا گفت: حالا دیدید که شاه ما که شما دشمنش هستید، خیلی مردتر از برادران مبارز شما در شام و طرابلس و عدن و بغداد است؛ آن‌ها که به اسم فلسطین نفس شما را بریده‌اند.

عرفات گفت: خالد الحسن (سفیر وقت عرفات در عربستان سعودی و برادر بزرگ‌تر هانی الحسن، نخستین سفیر فلسطین در ایران بعد از انقلاب) با سفیر شما (مقصودش استاد من و بنیان‌گذار مرکز پژوهش‌های ایران و عرب و سال‌ها سفیر ایران در عربستان سعودی بود) گفت‌وگو کرده و شاه کمکی برای ما فرستاده است.

شب با صفا به «ییلدزلار» رفتیم. روشه [صخره] اول کنار دریا که غذاهایش عطر و طعم ایران را داشت. سرآشپز رستوران، حسن آقا، نوه آشپز عین‌الملک پدر مرحوم امیرعباس و فریدون هویدا بود که زن لبنانی داشت و مثل اینکه زیارت رفته باشد، می‌گفت تا حالا پنج سفر به زیارت ایران مشرف شده‌ام. با صفا خیلی رفیق بود و آن شب با تبوله و باباغنوش و کباب حلبی و عرق ابی‌سعدی از ما پذیرایی کرد. در آن شب تلخ و پرمرگ بیروت، ما پیاده در حاشیه بلوار روشه می‌رفتیم و من زده بودم زیر آواز و صفا گاه قطره اشکی را به انگشت می‌کشید. موقع خداحافظی جلو هتل فنیسیا (همان‌جا که حاج قاسم سلیمانی و عمادمغنیه و احمد جبریل طرح استخبارات اسد برای کشتن رفیق حریری را عملی کردند) صفا گفت مرا پیش امام موسی (صدر) ببر.

ظهر به دعوت امام به دفترش رفتیم. رادیو ایران برقرار بود و مرضیه و بنان «بوی جوی مولیان» را می‌خواندند. امام آن روز بغضش را رها کرد، بی‌واهمه از حضور صفا که درباره‌اش به امام بسیار گفته بودم از همان سال‌های نخست بیروتی‌اش. امام از صفا پرسید: جناب حائری، بنی عم عزیز، شاه چه اصراری دارد یک ساواکی نادان را به سفارت به بیروت بفرستد؟ (منظور امام موسی سرتیپ ساواک منصور قدر بود که باعث شد روابط بسیار نزدیک امام موسی صدر و شاه تیره شود. البته این آخری‌ها از بار قهر و دلزدگی کاسته شد).

صفا گفت: چرا با علم، دوستتان، مکاتبه نمی‌کنید؟ گفت: کرده‌ام و بعد حرف را عوض کرد و از مرحوم جعفریان و جایگاهش پرسید. نهار را در خدمتش بودیم. صفا دوست داشت با دکتر چمران مصاحبه کند که آن روزها در جنوب پایه‌های سازمان امل را می‌ریخت و سرپرست هنرستان صنعتی بود که جوانان شیعه را از تله حزب بعث و ناصری‌ها و قذافیست‌ها بیرون می‌کشید و قرار بود به نیمه دانشگاهی تبدیل شود. امام وعده داد و چمران موافقت کرد اما از تهران به صفا گفته شد گرد این کار نرود. و صفا همیشه از این امر دلخور بود. بعد از انقلاب، یک روز با دیدن چمران در نخست‌وزیری (با صفا برای مصاحبه مطبوعاتی با مهندس بازرگان رفته بودیم) به او گفت: اگر امام موسی آزاد بود، آیا باز هم کارگزار انقلاب آقای خمینی می‌شدید؟ چمران تاملی کرد و گفت: هرگز.

این مقدمه را آوردم تا اشاره کنم علی‌رغم جنگ خونین و ویرانگر داخلی لبنان بین مسیحیان و دست‌راستی‌ها و فلسطینی‌ها و نوکران سوریه و…، لبنان زنده بود، برنامه‌های کازینو لبنان قطع نمی‌شد، فیروز در بعلبک می‌خواند و شخصیت‌هایی از اقطاب سیاسی و فرهنگی و دینی همچون کمال جنبلاط و کامیل شمعون و پی‌یر جمیل و تقی‌الدین صلح و رشید کرامی و صائب سلام و امام موسی صدر و اسقف معوشی و شیخ حسن خالد لبنان را بر شانه‌های خود حفظ می‌کرد. هنوز خبری از حسن نصرالله و آدمخوران حزب‌الله و نمایندگان مقام عظمای ولایت و آدمکشانش در لبنان نبود.

در ایران پادشاه رفت و سید روح‌الله کشمیری آمد با لشکر جنون‌زدگانش، اعدام‌ها و ویرانی‌ها، هشت سال جنگ و… . در لبنان هم امام صدر رفت و کمال جنبلاط کشته شد و شیخ حسن خالد را هم سوری‌ها کشتند با یک دوجین مردان برجسته استقلال و در عهد ولی فقیه ثانی و حسن نصرالله، پسر سبزی‌فروش لبنانی، نماد استقلال و توسعه لبنان، رفیق حریری، پاره‌پاره شد.

از زمانی که حزب‌الله آشکارا وارد زندگی سیاسی لبنان شد، نخست با نمایندگانی در مجلس ملی و بعد وزیرانی که اوامر مقام ولایت را علیه کشورشان به اجرا در می‌آوردند، لبنان یک روز خوش ندید. به جای صدای آسمانی فیروز، نعره‌های «خامنه‌ای‌ خامنه‌ای» کافه‌تریای دانشگاه آمریکایی بیروت را تسخیر کرد؛ دانشگاهی که سرشناس‌ترین مردان و زنان خاورمیانه از جمله ایران فارغ‌التحصیلانش بودند.

حزب‌الله به بهانه مقاومت همه قواعد بازی را در لبنان به هم ریخت. بزرگ‌ترین شبکه مواد مخدر را از بیروت تا کاراکاس و از کابل تا بغداد به راه انداخت. لبنان به مدت ۱۸ ماه از ۳۰ اکتبر ۲۰۰۶ تا ۲۱ مه ۲۰۰۸ در پی تحصن‌های حزب‌الله و نوکران دمشق عملا به اشغال درآمد. موسسات تجاری با زیان کل حدود ۱۰ میلیون دلار در روز نابود شدند و هزاران عرب ثروتمند که تابستان لبنان را با هیچ جای جهان عوض نمی‌کردند، با لبنان قهر کردند.

از سال ۲۰۱۲، حزب‌الله سرسپردگی‌اش به اسد و سیدعلی را با مشارکت در جنگ اسد علیه ملتش اثبات کرد. مبارزه با اسرائیل بهانه‌ای بیش نبود. از اینجا حزب‌الله توانست حکم و حاکم شود و دبیرکل حزب، حسن نصرالله، میدان‌دار سیاست شد. نزدیک به یک میلیارد دلار کمک‌های رژیم حزب‌الله را به غولی کریه و قدرتمند تبدیل کرد. حزب‌الشیطان، لقبی که علامه حسن الامین بر حزب گذاشت، امروز در میان مردم جا افتاده است.

حالا یاران و شاگردان امام موسی صدر مثل علامه علی الامین که به دستور حسن نصرالله از مجلس شیعیان بیرون انداخته شد و حزب خانه‌اش را مصادره کرد و خیال کشتنش را داشت، در کنار هزاران استاد و دانشجو و تکنوکرات که از حزب‌الله و رژیم ولایت فقیه بیزارند، مثل ما ایرانی‌ها هر روز مرگ رژیم ولایت جهل و جور و فساد را آرزو می‌کنند.

تسلیحات نظامی حزب‌الله بر اساس کمیت و کیفیت موشک‌هایی که در اختیار دارد، از تسلیحات ارتش لبنان بیشتر است؛ ارتشی که حز‌ب‌الله ژنرال‌های شیعه‌اش را «سانوار» [اصطلاحی در بازی پوکر به معنی دست را ندیده قبول کردن] خریده است. قدرت واقعی حزب در منابع مالی‌اش نهفته است، زیرا نصرالله اعتراف می‌کند که منابع مالی از تهران می‌آید و او در سخنرانی خود در ژوئن ۲۰۱۶ گفت: «ما به تمام دنیا می‌گوییم که بودجه حزب‌الله، حقوق بازنشستگی، هزینه‌ها، غذا، نوشیدنی، اسلحه و موشک (و البته چادر و لباس زیر مخدراتمان و عبای حقیر) و همه هستی ما از ایران (پول‌های غارت‌شده ملت ایران) است و تا زمانی که امام خامنه‌ای بر سرکار است، ما نگرانی نداریم.»

حزب برای جابه‌جایی مالی به حواله‌ها و حساب‌های بانکی وابسته نیست. حتی معاونان و وزرای حزب حقوق خود را به صورت نقدی از دولت لبنان دریافت می‌کنند. پولی در بانک‌ها وجود ندارد. تبلیغات شبکه‌های تامین مالی مخفی حزب‌الله مافیای مواد مخدر، بنیادهای به‌ظاهر خیریه مثل جهاد سازندگی، کمیته امداد امام و… امپراتوری مالی حزب‌الله را مستقر کرده‌اند. تلویزیون المنار هم به طور مستقیم و المیادین به شکل غیرمستقیم در کنار العالم و ده‌ها شبکه دینی و ایدئولوژیکی، اندیشه‌های منحرف و ضد آزادی و اندیشه بشری را ترویج می‌کنند و هزینه این‌ها همه از کیسه ملت ایران دزدیده می‌شود. وزرای خارجه و مقام‌های سپاه گاه بودجه حزب را در ده‌ها چمدان به صورت نقد به سوریه و لبنان می‌برند.

سرنوشت شاطر حسن

با همه این تردیدی ندارم که حسن نصرالله، رهبر حزب‌الشیطان، آدم عاقل و سیاستمداری زبل و شارلاتان است و اگر مطمئن شود با بیرون کشیدن دستش از بیعت بشار بعثی سوری و سیدعلی نیم‌خراسانی ربع‌تبریزی، ادامه می‌یابد، لحظه‌ای در بیعت با شیطان بزرگ و بنی‌صهیون دریغ نخواهد کرد و اگر فقط در پیکره سیاسی لبنان جایی نصیب او و گروهش بشود، در این مهم تاخیر روا نخواهد داشت.

حزب‌الله امروز با آن گروه تروریستی آدم‌ربایی که علی‌اکبر محتشمی در سال ۱۹۸۲ با سزارین از شکم جنبش امل بیرون آورد و رهبرانش صبحی طفیلی و عباس موسوی و مصطفی الدیرانی و عماد مغنیه و برادران الحمادی بودند، تفاو‌ت‌های آشکاری دارد. امروز حزب‌الله دارای یک نیروی رزمنده آموزش‌دیده چهار تا پنج هزار نفری است که بسیاری‌شان تحصیلات دانشگاهی و تخصص‌های علمی دارند. البته در کنار این جمع عده‌ای افراد جاهل مثل انصار حزب‌الله و نیروهای سرکوبگر خودمان وجود دارند که اغلب در هیئت سیاهی‌لشکر ظاهر می‌شوند.

کادر سیاسی حزب‌الله شامل یک گروه هزارنفره از روزنامه‌نگاران، برنامه‌سازان رادیو تلویزیون، خطبا، سیاستمداران و… است که جمعی از آن‌ها به عنوان نمایندگان حزب عضو پارلمان لبنان‌اند. دستگاه امنیتی حزب‌الله که سازمان اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات رژیم برپا کرد، امروز دارای متخصصانی است که هر یک در امور ویژه‌ای مشغول‌به‌کارند. در کنار این ارگان‌ها، حزب دارای تشکیلات مخفی مالی و امنیتی است و چنانکه پیش از این یادآور شدم، شبکه گسترده‌ای از سازمان‌های خیریه، فرهنگی، دینی، بهداشتی، خدمات و… را اداره می‌کند. مجموعه افرادی که به طور مستقیم در خدمت حزب‌الله‌اند و حقوق و مواجب می‌گیرند، حدود ۱۰ هزار نفرند و گروهی که به نحوی با حزب در ارتباطند یا از کمک‌های حزب برخوردار می‌شوند، تعدادشان به بیش از ۵۰ هزار تن می‌رسد.

چنین تشکیلاتی فقط با بودجه سالی ۸۰۰ میلیون دلار ارسالی از تهران اداره نمی‌شود، بلکه همچون سازمان مجاهدین خلق که بودجه دریافتی از صدام حسین را به کار انداخت و از مالزی تا برزیل شرکت و موسسه درست کرد و چندی کار خرید برای رژیم صدام را نیز عهده‌دار شد، حزب‌الله نیز با تاسیس شرکت‌های تجاری و ساختمانی و خدماتی در لبنان و سوریه و بعضی از کشورهای آفریقایی و آمریکای لاتین امروز دارای پشتوانه مالی عظیم و امکانات بسیاری است که در صورت قطع کمک‌های جمهوری اسلامی و حذف هزینه‌های نظامی‌اش هم به‌خوبی قادر است به عنوان یک مجموعه بزرگ سیاسی، فرهنگی، خدماتی در لبنان فعالیت کند. البته تا زمانی که حزب‌الله به نیابت از سوریه و جمهوری اسلامی با اسرائیل در حال تخاصم و درگیری است، حسن نصرالله نمی‌تواند سرنوشتش را از سرنوشت رژیم بعثی سوریه و نظام فقاهتی ایران جدا کند.

جامعه المصطفی؛ صیدگاه سپاه و امنیت خانه ولی فقیه / علیرضا نوری زاده

۸۰ هزار طلبه و دانشجوی خارجی با جیره و مواجب در خدمت سیدعلی هستند
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
جمعه ۲۳ تیر ۱۴۰۲ برابر با ۱۴ ژوئیه ۲۰۲۳ ۱۲:۴۵

طلاب چینی جامعه‌المصطفی گرگان‌ـ عکس از تسنیم

خاطرات مردم هند اگر در جنگ‌های کافرکش محمود غزنوی خلاصه می‌شد، امروز کسی جرات نداشت در شبه‌قاره، نام ایران را بر زبان آورد. بااین‌همه هنوز هم نام‌های محمود و مسعود و نادر در بسیاری از ایالات هند نام‌های سیاه و مذمومی است. اما زبان و فرهنگ فارسی مرهمی بوده که تحمل زخم‌های تاریخی را آسان‌تر کرده است. مغولان در هند زبان فارسی را به زبان دربار و فرهنگ و ادب و هنر تبدیل کردند، به‌گونه‌ای که در عصر شماری از پادشاهان صفوی ادیبانی چون صائب تبریزی به هند رفتند و تبعیدیان دیار بابر و جهانگیر شدند.

بعد از استقلال هند، دولت ایران همواره سفیران و مامورانی به هند می‌فرستاد که یا از بزرگان ادب و فرهنگ بودند یا از برجستگان سیاست، مردانی از این دست:علی معتمدی، موسی نوری اسفندیاری، علی اصغر حکمت، مرتضی مشفق کاظمی، عبدالحسین مسعود انصاری، فریدون آدمیت فروردین، جلال عبده، محمدرضا امیرتیمور، غلامعلی وحید مازندرانی، محمد معظمی گودرزی نور و غلامرضا تاج‌بخش دولو.پیش از پهلوی نیز آن زمان که نایب‌السلطنه انگلیسی زمامدار هندوستان بود، دولتمردانی سرشناس به هند اعزام می‌شدند.

رژیم جهل و جور و فساد از همان ابتدا چون قصد نشر فرهنگ و ادب و زبان ما را در هند نداشت، سفیرانی از اوباش سپاه و قاتلان حرفه‌ای به هند اعزام کرد. کسانی مانند اسدی لاری و زرگر یعقوبی، علیرضا شیخ عطار و ایرج دهقی!! هند سرزمینی که به فقر مشهور بود، امروز در پرتو دموکراسی سکولار، ۷۲ ملت را زیر پرچمی واحد جمع کرده است که به ملیت و فرهنگ خود می‌بالند و در چهار دهه عقب‌ماندگی خانه پدری هرروز عرصه‌ای را در علم و صنعت و توسعه فتح کرده‌اند. میلیون‌ها مهاجر هندی در چهارسوی جهان میلیاردها دلار به سرزمین خود حواله می‌کنند و در صحنه علم و صنعت و فرهنگ و خدمات در بسیاری از سرزمین‌ها به بالاترین جایگاه رسیده‌اند.

رژیم ولایت‌فقیه در پرتو سیاست احمقانه نشر مذهب شیعه و بالابردن رایت اسلام ناب محمدی ولایی؛ هند را نیز مثل ۸۶ کشور دیگر (البته با شدت و تلاش و بذل و بخشش بیشتر) هدف قرار داده است. در کنار مساجد و حسینیه‌ها و مراکز فرهنگی، رژیم بر دکان پر هزینه‌ای به نام جامعه المصطفی العالمیه (دانشگاه بین‌المللی مصطفی) تکیه دارد. نخست اجازه دهید این به‌اصطلاح دانشگاه جهانی را خدمتتان معرفی کنم.

در وبسایت دانشگاه بین‌المللی مصطفی نوشته شده است:«جامعه المصطفی العالمیه یکی از مراکز آموزشی مذهبی در قم و یکی از ارگان‌های مهم نظام جمهوری اسلامی ایران برای گسترش اسلام شیعه در سایر کشورها است. این مرکز در سال ۱۳۸۷ از ادغام دو مجموعه «سازمان مدارس و حوزه‌های علمیه خارج از کشور» و «مرکز جهانی علوم اسلامی» با دستور سید علی خامنه‌ای تشکیل شد.»

این ارگان در شهر قم واقع شده است و در ۶۰ کشور جهان شعبه دارد. جامعه المصطفی در کشورهایی که جامعه مسلمان دارند، نماینده دارد و از طریق این نماینده افراد مناسب برای آموزش اسلام را شناسایی و آن‌ها را برای آموزش طلبگی به قم اعزام می‌کند. این دانشگاه از بین افراد غیر ایرانی در مقطع دکتری دانشجو می‌پذیرد.

طبق آماری که در وبگاه جامعه المصطفی اعلام شده است، این ارگان تاکنون بیش از ۵۰هزار مرد و زن را از ۱۲۲ ملیت، تحت تعلیم و تربیت قرار داده است. از میان اهل سنت نیز دانشجویانی در این دانشگاه مشغول به تحصیل‌اند. مقاطع تحصیلی این دانشگاه مجازی شامل کاردانی، کارشناسی، کارشناسی ارشد و دوره‌های کوتاه‌مدت و پودمانی است. رشته‌های فقه و حقوق، قرآن و حدیث، اخلاق و تربیت، فلسفه، کلام و عرفان، مطالعات اسلامی، تاریخ و تمدن، ادیان و مذاهب، زبان و ادبیات، علوم انسانی ازجمله رشته‌های تحصیلی این دانشگاه است. به گفته کیهان لندن، جامعه المصطفی به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی برای جمع‌آوری اطلاعات و جذب نیرو برای عضویت در گروه‌های شبه‌نظامی کمک می‌کند.

به‌عبارت‌دیگر این دانشگاه (با عنایات رهبر رژیم و تهی کردن خزانه ملت وغارت میلیاردها بودجه) در ۶۰ کشور شعبه دارد و در۲۰ کشور دیگر مثل تونس و زیمبابوه و تانزانیا نمایندگی دارد.

جامعه المصطفی از ادغام دو مجموعه «سازمان مدارس و حوزه‌های علمیه خارج از کشور» و «مرکز جهانی علوم اسلامی» تشکیل شد و سید علی خامنه‌ای، ۱۷ فروردین ۱۳۸۷ ، در پیامی جامعه المصطفی را به‌جای مرکز جهانی علوم اسلامی، تاسیس کرد.

جامعه المصطفی در کشورهایی که جامعه مسلمان دارند نماینده دارد و از طریق این نماینده، افراد مناسب برای آموزش اسلام را شناسایی و آن‌ها را برای آموزش طلبگی به قم اعزام می‌کند. این دانشگاه از بین افراد غیر‌ایرانی در مقطع دکتری دانشجو می‌پذیرد. جامعه المصطفی در حال حاضر حدود ۴۰ هزار طلبه خارجی دارد و تا کنون ۴۰ هزار نفر از آن فارغ‌التحصیل شده‌اند. علیرضا اعرافی، رئیس سابق این نهاد (رئیس فعلی حوزه)‌، از زمان تشکیل آن تا سال ۱۳۹۷ در سال ۱۳۸۷ گفته است: «از طریق شبکه جامعه المصطفی در سطح جهان حدود پنجاه میلیون نفر شیعه شده‌اند.»

شیعیانی که در آفریقا بین هزار تا پنج هزار دلار برای تغییر مذهبشان پول دریافت می‌کنند و اغلب در خفا مذهب اجدادی خود را حفظ کرده‌اند‌، به مزدوری برای سپاه و امنیت خانه مبارکه تن درداده‌اند.

ریاست عالی جامعه المصطفی با رهبر جمهوری اسلامی است و تصویب اساسنامه، انتخاب هیئت امنا، نصب و عزل رئیس جامعه بر عهده او است. نماینده شورای عالی حوزه، دبیرکل مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی، نمایندگان برخی از دیگر نهادها و سه تا پنج تن از علما و اندیشمندان آشنا به مسائل بین‌الملل‌، به انتخاب رهبر جمهوری اسلامی هیئت‌امنای این نهاد را تشکیل می‌دهند.

هم‌اکنون علی عباسی ریاست این نهاد را بر عهده دارد. این نهاد دارای معاونت‌هایی همچون معاونت آموزشی، معاونت فرهنگی تربیتی و معاونت پژوهشی است.

حجت‌الاسلام علی عباسی در سال ۱۳۶۱ پس از اخذ دیپلم، وارد حوزه علمیه شد و از سال ۱۳۷۰ تا ۱۳۸۱ به مدت ۱۱ سال در درس خارج فقه و اصول وحید خراسانی،‌ تبریزی، ‌فاضل لنکرانی هاشمی و شاهرودی شرکت کرد.
او در سال ۱۳۶۷ هم‌زمان با تحصیلات حوزوی، به تحصیل در رشته فیزیک در دانشگاه تهران پرداخت و در سال ۱۳۷۱ مدرک کارشناسی فیزیک اتمی را دریافت کرد.
از سال ۱۳۷۴ تا ۱۳۷۷ نیز دوره کارشناسی ارشد فیزیک را در رشته فیزیک ذرات بنیادی در دانشگاه تربیت‌معلم تهران گذراند و از سال ۱۳۷۸ تا ۱۳۸۳ دوره دکتری فلسفه تطبیقی را در واحد تربیت‌مدرس دانشگاه قم گذراند.

برآورد بودجه جامعه المصطفی در سال ۱۳۹۷ سه هزار و ۵۱ میلیارد و ۲۰۳ میلیون ریال پیشنهاد شد. این مقدار در سال ۱۳۹۹ به ۳٬۰۸۷٬۱۹۱٬۰۰۰٬۰۰۰ ریال رسید. المصطفی در سال ۱۳۹۹ مبلغ ۳۰۹ میلیارد تومان از دولت کمک دریافت کرد و در سال ۱۴۰۰ نیز مبلغ ۴۶۵ میلیارد تومان از دولت کمک مالی گرفت. در لایحه بودجه ۱۴۰۱ میزان بودجه در نظر گرفته شده برای جامعه المصطفی العالمیه با ۴ درصد افزایش، نزدیک به ۵۷۷ میلیارد تومان در نظر گرفته شده است. این افزایش بودجه، هدف انتقاد بوده است. امسال بودجه این جاسوس‌خانه ۱۸ درصد افزایش داشته است و یادمان باشد که این بلانسبت دانشگاه مجازی است و از طریق اینترنت و سمیار برای سیدعلی شکار می‌کند.

ارتباط با گروه‌های نظامی و شبه‌نظامی

جامعه المصطفی، برپایه اطلاعات منتشر شده سازمان سیا، پایگاهی برای عملیات برون‌مرزی نیروی قدس سپاه پاسداران است، در حالیکه خود را یک نهاد علمی با «هویت حوزه‌ای» معرفی می‌کند.

بعضی از کشته‌های قره باغ علیا در سال دوهزاروبیست از طلبه‌های عضو جامعه المصطفی بودند. برای این دو تن از طلبه آذربایجانی مراسم سوگواری در قم برپا شد این دو تن «علم الدین ولیش اُف» و «معارف صفراُف» نام داشتند. در این مراسم اعلام شد که آن‌ها در منطقه قره‌باغ و در درگیری با ارمنستان کشته شده‌اند.

سازمان مرکزی جامعه المصطفی در ایران و در شهر قم قرار دارد و بیش از ۱۷۰ واحد آموزشی وابسته آن در داخل و خارج کشور مستقر است. این واحد‌ها در شهر‌های مشهد، تهران، اصفهان، گرگان و قشم و بیش از ۶۰ کشور دیگر است. آفریقای جنوبی، آلبانی، آلمان، افغانستان، اندونزی، انگلستان، اوگاندا، برزیل، بلغارستان، بنگلادش، بورکینافاسو، بوسنی و هرزگوین، بنین، پاکستان، تانزانیا، تایلند، توگو، دانمارک، ژاپن، ساحل عاج، سوئد، سنگال، سوریه، سیرالئون، عراق، غنا، فیلیپین، قرقیزستان، قزاقستان، کامرون، کوزوو، کنگو دموکراتیک، کومور، گامبیا، گرجستان، گویان، گینه، لبنان، ماداگاسکار، مالاوی، مالزی، مالی، میانمار، نروژ، نیجر، نیجریه، هند و… ازجمله واحدهای فعال هستند.

فکرکنید ژاپن جه نیازی به جاسوس خانه سید علی دارد که دفترودستک نمایندگی دانشگاه در توکیو گسترده است و حضرت حجت الإسلام و ألمسلمین محمدعلی متولیان ریاستش را عهده دارند. همین‌طور در لندن و مادرید و رم و …

در اسفند ۱۳۹۸ محمدحسین بحرینی، رئیس دانشگاه علوم پزشکی مشهد در گفتگو با رسانه‌های داخلی گفته بود که آمار مرگ‌ومیر بالای کرونا در ایران به دلیل حضور ۷۰۰ طلبه چینی در حوزه علمیه قم است. مولوی عبدالحمید، برجسته‌ترین روحانی سنی ایران، گفت: دانشجویان چینی که در دانشگاه بین‌المللی المصطفی (MIU) تحصیل می‌کنند ویروس کرونا را به ایران آورده‌اند

قصه هند چنانکه آغاز کردم اما قصه دیگری است.

رئیس جامعه‌المصطفی، علیرضا عباسی، در سفر به هند در اردیبهشت ۹۸ از حوزه علمیه امام حسین (ع) مظفرنگر، حوزه علمیه ناظمیه لکنهو، حوزه علمیه امامیه تنظیم المکاتب لکنهو (برادران)، حوزه علمیه امام مهدی حیدرآباد، حوزه علمیه جامعه‌الشهید دهلی، حوزه علمیه جامعه‌الزهرا، تنظیم المکاتب لکنهو (خواهران)، حوزه علمیه جامعه‌الزهرا لکنهو (خواهران) و حوزه علمیه خواهران بنت فاطمه دهلی بازدید کرد.

حجت‌الاسلام‌والمسلمین دکتر عباسی، خطاب به طلاب این حوزه‌های علمیه، گفت:«سرزمین پهناور هند، خاستگاه یکی از بزرگ‌‌ترین تمدن‌های بشری بوده است و در کنار خدمت به تاریخ و فرهنگ و تمدن بشر، قرن‌های متمادی محل بروز و ظهور و گسترش مکتب اهل‌بیت (علیهم‌السلام) به شمار می‌رود و آثار و مفاخر ارزشمند و فراوانی وجود دارد که نشان‌دهنده تاریخ کهن مکتب اهل‌بیت (علیهم‌السلام) در این سرزمین است.»

(یعنی آن همه هنر و فرهنگ، شعر و نقاشی و مجسمه‌سازی؛ تذهیب و خطاطی و… کشک، زنده‌باد مکتب اهل‌البیت در هند)

رئیس جامعه‌المصطفی ادامه داد: «در تاریخ طولانی و پرافتخار اسلام ناب محمدی در هند، همواره، خاندان‌ها و شخصیت‌های بسیار بزرگ و مؤثری پدید آمدند که موجب افتخار و سربلندی اسلام اصیل به شمار می‌روند و همگی در این سرزمین نشو و نما پیدا کردند و منشأ خیر و برکت بودند.»

حجت‌الاسلام عباسی، در بخش دیگری از سخنانش، جامعه‌المصطفی را کانون تربیت علما و خدمت‌گزاران به دین دانست و گفت: «جامعه‌المصطفی که به برکت انقلاب اسلامی از انفاس قدسیه امام خمینی (ره) شکل گرفت و امروز در خدمت تربیت نسلی از علمای اسلام در نقاط مختلف دنیاست، خدمت‌گزاری به طلاب را بزرگ‌ترین افتخار می‌داند. ما و شما افتخار داریم که لباس خدمت به دین خدا را به تن کردیم و ادامه‌دهنده راه انبیای الهی و ائمه (علیهم‌السلام) هستیم و می‌خواهیم پرچم‌دار این معارف در عالم باشیم.»

او ضمن آنکه خواستار توسل به دعا و اوراد شد، نشر مبانی اسلام ناب انقلابی محمدی را در هند یک وظیفه اسلامی دانست.

بیش از ۱۰۰۰ هندی شیعه و ۵۰ سنی، شکار امسال نمایندگان سیدعلی آقا هستند. ۸۰ هزار اهالی ولایات دیگر از ونزوئلا تا بورکینا فاسو و از توکیو تا هند، همه جا رایت جامعه المصطفی ألعالمیه برافراشته شده و ولایت جهل و جور و فساد سرزمین‌هایی به عظمت هند و ژاپن را نشانه رفته است. تکلیف پاکستان که روشن است. رژیم جنگ شیعه و سنی را دامن زده است باشد که هند به‌سلامت از دام المصطفی، بجهد. فکر کنید میلیون‌ها مسلمان و مه‌ها میلیون شیعه هندی که با آرامش در کنار صاحبان دیگر مذاهب قرن‌ها، زیسته‌اند اگر گرفتار اسلام ناب انقلابی ولائی جامعه ألمصطفی بشوند چه فاجعه‌ای در انتظار آن‌ها و سرزمین محبوبشان خواهد بود؟!

تهران و ریاض؛ عقد دائم یا متعه؟! / علیرضا نوری زاده

در حالی که در سواحل آن‌سوی خلیج فارس حرکت به سمت فردای بهتر سرعت می‌گیرد، این سو زمان خوابیده است
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۲ برابر با ۶ ژوئیه ۲۰۲۳ ۱۲:۴۵

مراسم رسمی بازگشایی سفارت ایران در ریاض، ۶ ژوئن ۲۰۲۳ – AFP

عربستان سعودی با شاه فقید ایران روابطی دوستانه و گسترده‌ داشت؛ به‌گونه‌ای که صدها دانشجوی سعودی در دانشگاه پهلوی شیراز درس می‌خواندند و هزاران سعودی ترجیح می‌دادند به جای اروپا (و لبنان در سال‌های قبل از بحران) به ایران بیایند و باغی در تجریش یا ویلایی در شمال یا مشهد اجاره کنند و روزهایی را در هتل‌های شیراز و اصفهان سر کنند. این دو کشور به صورت غیررسمی هم‌پیمان بودند؛ با این حال ملک خالد، پادشاه وقت سعودی، از جمله نخستین رهبرانی بود که نظام اسلامی خمینی را به رسمیت شناخت؛ ولی خمینی از همان روز نخست تا مرگش (چنان‌که وصیتنامه‌اش بازمی‌گوید) دشمن خونی سعودی‌ها بود و از هیچ توطئه‌ای علیه آن‌ها فروگذار نمی‌کرد.

قصه دردناک رویارویی‌های علنی رژیم خمینی با سعودی‌ها در ایام حج و غیر حج را قبلا در ایندیپندنت فارسی روایت کرده‌ام.

عربستان سعودی اولین بار در سال ۱۳۶۷ پس از حج خونین سال ۱۳۶۶ و به دنبال تظاهرات صدها پاسدار و آخوند و سر دادن شعارهای تند علیه خاندان سلطنتی سعودی و یورش به سفارتش در تهران، روابط دیپلماتیک خود را با جمهوری اسلامی ایران قطع کرد. در نخستین حمله به سفارت عربستان سعودی، دبیراول سفارت این کشور به دست تظاهرات‌کنندگان به قتل رسید.

از نظر تاریخی، در تیرماه ۱۳۶۶ پس از کشته شدن ۴۰۲ زائر از جمله ۲۷۵ ایرانی در درگیری‌های شهر مکه، روابط ایران و عربستان سعودی تیره شد و تقریبا به مرز گسست رسید. معترضان در سال ۱۳۶۷ به خیابان‌های تهران آمدند و به سفارت عربستان سعودی یورش بردند و دیپلمات‌های سعودی را بازداشت کردند. سپس تنش‌ها بالا گرفت و سفارت کویت نیز به آتش کشیده شد. در آن زمان موسی الغامدی، دیپلمات سعودی، در اثر جراحات وارده در تهران جان باخت و ریاض تهران را به تاخیر در انتقال او به عربستان سعودی متهم کرد.

مهاجمان به کنسولگری عربستان سعودی در تهران به رضا عبدالمحسن النزه، دیپلمات دیگر سعودی، نیز صدمات جدی وارد کردند. پس از مداوا نیروهای سپاه پاسداران او را دستگیر کردند و چند روزی در دست اطلاعات سپاه بود.

ملک فهد در آوریل ۱۹۸۸ (اردیبهشت ۱۳۶۷) روابط دیپلماتیک کشورش با ایران را قطع کرد.

یک سال پیش از حج خونین نیز مقام‌های امنیتی سعودی تعدادی از زائران ایرانی را که به فرودگاه جده می‌آمدند، دستگیر کردند زیرا در بارهای این روستاییان اصفهانی مواد منفجره معروف به سی۴ (C4) پیدا شد؛ اما روح زائران بیچاره هم از این موضوع خبر نداشت. سعودی‌ها بعد از بازجویی مختصری آن‌ها را آزاد کردند و فقط رئیس کاروان و دستیارش را شش ماه در زندان نگه داشتند. آن‌ها یک سال بعد و پس از حج خونین، در باب مواد منفجره‌ای که سپاه به عربستان سعودی فرستاده بود، اطلاع‌رسانی کردند.

سرانجام به ابتکار هاشمی رفسنجانی و ابراز علاقه‌مندی سعودی‌ها، روابط دو کشور در سال ۱۹۹۱ (۱۳۷۰) از سر گرفته شد. اما بار دیگر پس از حادثه منا در پی ازدحام جمعیت در موسم حج ۱۳۹۴ که در آن تعداد زیادی از ایرانیان کشته شدند، روابط تیره شد. کمی بعد همان سال، در پی اعدام شیخ نمر النمر، از سرسپردگان ولایت فقیه که می‌خواست خمینی شیعیان سعودی شود، بسیجی‌ها با هدایت مجتبی خامنه‌ای به سفارت عربستان سعودی در تهران هجوم بردند، پرچم این کشور را پایین کشیدند و آنجا را آتش زدند. معترضان به ساختمان کنسولگری عربستان سعودی در مشهد نیز حمله کردند و بخشی از آن را به آتش کشیدند

البته تنش‌ها تا این حد متوقف نشد، چرا که برنامه هسته‌ای ایران به نگرانی عربستان سعودی از اینکه تهران به منظور تسلط بر منطقه خلیج فارس و تقویت حضور منطقه‌ای خود در پی ساختن سلاح‌های هسته‌ای باشد، دامن زد.

با این همه روابط دو کشور همیشه حول محور بحران و دشمنی نمی‌گردید. برای مثال سعودی‌ها از پیروزی خاتمی صادقانه استقبال کردند. ملک فهد و ولیعهدش عبدالله، پادشاه بعدی، پیروزی محمد خاتمی را در انتخابات سال ۱۳۷۶ را تبریک گفتند و ملک فهد دو سال بعد روی صندلی چرخدار به استقبال خاتمی رفت. ملک عبدالله هم در راس هیئتی ۱۰۰ نفره از تهران دیدار کرد و برای شرکت در ضیافت رفسنجانی به خانه او رفت. به این ترتیب پیروزی خاتمی به پایان نزدیک به ۲۰ سال تنش در روابط ریاض و تهران پس از انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ منجر شد.

خاتمی در سال ۱۳۷۸ به عربستان سعودی سفر کرد. این اولین سفر یک رئیس‌جمهوری ایران به عربستان سعودی بعد از انقلاب بود و بهبود روابط دو کشور با توافقنامه امنیتی در سال ۲۰۰۱ (۱۳۸۰) تاج‌گذاری شد.

حتی بازی‌های فوتبال بین تیم‌های ملی عربستان سعودی و ایران که معمولا شاهد تنش‌های بزرگی بود، با آمدن خاتمی فضای دوستانه‌ای پیدا کرد؛ ولی از آنجایی که فضای ورزش مملو از سیاست بود، مسابقات تیم‌های ایران و سعودی مدتی بعد با تنش و خشونت چه در سطح تیمی و چه در سطح باشگاهی همراه شد.

از طرح قتل الجبیر در واشنگتن تا مصالحه

مقام‌های آمریکایی ۱۱ اکتبر ۲۰۱۱ (مهر ۱۳۹۰) فاش کردند که توطئه ایران برای بمب‌گذاری در سفارتخانه‌های اسرائیل و عربستان سعودی و ترور عادل الجبیر، سفیر عربستان سعودی در ایالات متحده، خنثی شده است.

در پایتخت آمریکا، مانند بسیاری از کشورهای غربی، بحث دائمی بر سر این بود و هست که بین دو قطب منطقه، عربستان سعودی یا ایران کدام‌یک قابل‌اعتمادترند؟ کدام‌یک از دو دولت بازتر و آینده‌نگرتر است و کدام‌یک با تفکر قرون‌وسطایی تهدیدی برای امنیت منطقه‌ای و بین‌المللی به شمار می‌رود؟ البته موضع آن‌ها در قبال ایران تا پیش از اوباما مغرضانه‌تر بود اما بعد از حادثه قتل جمال خاشقچی، روزنامه‌نگار سعودی، مواضع آمریکا و اروپا در قبال سعودی‌ها هم مغرضانه‌ شد؛ البته باراک حسین اوباما دست لطفی هم بر سر ولی فقیه و رژیمش کشید.

برای یک مقایسه منصفانه، بهتر است مسائل مربوط به دموکراسی و آزادی‌ها را از بحث دور نگه دارم؛ زیرا این موارد در خارج از بلوک کشورهای لیبرال دموکرات در غرب، ژاپن و کره جنوبی و هند گسترش نمی‌یابد؛ به این معنی که مقایسه بین عربستان سعودی و ایران محدود به سطح زندگی و رفاه اقتصادی در هر دو کشور و همچنین ثبات و مسائل حکمرانی معقول و حاکمیت قانون است.

از نظر استاندارد زندگی و رفاه، این مقایسه به تحقیقات زیادی نیاز ندارد تا به‌سرعت نشان دهد که عربستان سعودی به عنوان یک دولت و اقتصاد آشکارا پیشرفته‌تر از ایران است؛ دو کشوری که بزرگ‌ترین ذخایر انرژی در جهان را دارند. تولید سالانه عربستان سعودی ۸۰۰ میلیارد دلار است، در حالی که این رقم برای ایران‌ــ البته روی کاغذــ ۴۵۰ میلیارد دلار است و از آنجایی که جمعیت عربستان سعودی ۳۴ میلیون نفر است، در مقایسه با ۸۵ میلیون ایرانی، متوسط درآمد سرانه در عربستان سعودی را سالانه به ۲۳ هزار دلار می‌رساند، در حالی که متوسط ​​درآمد سرانه سالانه در ایران کمتر از هفت هزار دلار است. به این معنی که درآمد یک شهروند یا مقیم در عربستان سعودی سه برابر درآمد یک شهروند ایرانی است (افراد غیر بومی در ایران افغان‌ها هستند که با وضعی دردناک و تبعیض‌آمیز نان بخورونمیری به دست می‌آورند).

رونق اقتصادی عربستان سعودی به اشتغال بیش از ۱۰ میلیون کارگر خارجی منجر شده است، در حالی که ایران به دلیل وخامت اوضاع اقتصادی و استاندارد زندگی، با کمبود نیروی کار، به ویژه نیروی متخصص مواجه است. کارگران خارجی در عربستان سعودی شامل صدها هزار کارگر از کشورهای لبنان، سوریه، فلسطین، مصر، تونس، اردن و یمن یا هند و فیلیپین‌اند. آن‌ها در عربستان سعودی سعودی زندگی می‌کنند، هزینه خانواده‌های خود را تامین می‌کنند و فرزندانشان با پول ارسالی پدر به تحصیل می‌پردازند.

در ایران پیش از ظهور سید روح‌الله کشمیری، ملقب به خمینی، بیش از یک میلیون کارگر و تکنسین و… از شبه‌قاره هند، فیلیپین، کره جنوبی، انگلستان، ترکیه و ایتالیا مشغول به کار بودند (به گفته‌های اخیر منسوب به فائزه هاشمی در همین زمینه توجه کنید).

اگرچه ایران با مشکلات مالی مواجه است و شهروندانش مجبورند به هر سرزمین جایگزینی که می‌توان به سویش سفر کرد مهاجرت کنند، رژیمی که رهبرش خواب هارون‌الرشید شدن می‌بیند و در مجتبایش مامونی دیگر را می‌جوید، از صرف بیت‌المال برای تامین مالی شبه‌نظامیان وفادار به خود در سراسر منطقه باکی ندارد و آن را در صدر اولویت‌هایش قرار داده است. حالا جوانانی از پاکستان، افغانستان، عراق و لبنان، یمن و غزه از نایب امام زمان مزد می‌گیرند تا آتش آشوب را در منطقه را همواره مشتعل نگه دارند.

رژیم همچنین این شبه‌نظامیان را در کشورهای منطقه به انواع موشک‌ها و پهپادهای انتحاری مسلح می‌کند و شبه‌نظامیان این موشک‌ها را به سوی هر دولتی در منطقه که تهران رقیب خود بداند، شلیک می‌کنند.

خانه پدری در داخل هم از فروپاشی اقتصاد و کاهش مداوم قیمت ارز در رنج است. نرخ دلار آمریکا در ایران به ۵۰ هزار تومان هم رسید، در حالی که قبل از انقلاب تنها هفت تومان ارزش داشت. اقتصاد لبنان و سوریه نیز به دلیل ارتباط گسترده با رژیم اسلامی در حال افلاس و ورشکستگی است.

اما در حالی که مردم میهن ما هر روز در زیر فشار رژیم جهل و فساد و جور و دزدان حاکم نحیف‌تر می‌شوند، آن‌سوی خلیج فارس زندگی به گونه‌ای دیگر ادامه دارد. سعودی‌ها از مشارکت خود در اقتصاد جهانی لذت می‌برند و برای تعطیلات به چهار سوی جهان سفر می‌کنند. پدران و پدربزرگ‌های ما به یاد می‌آورند که اهالی آن‌سوی خلیج فارس در روزگار پیش از فتنه خمینی اغلب در تعطیلات مسافر ایران بودند.

بی‌پولی زائران ایرانی هم در حج امسال چشمگیرتر از همیشه بود؛ همان زائرانی که تا قبل از خمینی، کسبه مکه و مدینه و جده از ورودشان جشن می‌گرفتند، چون پولدارترین زائران بودند. شهروند ایرانی که زمانی به چهار سوی جهان راه داشت، امروز برای رفتن به سومالی و بورکینافاسو و زیمبابوه هم باید با رنج بسیار ویزا بگیرد. به دلیل از دست رفتن اعتماد سایر دولت‌ها به دولت‌های انقلابی حاکم بر ایران، سوریه و لبنان و گذرنامه‌هایی که صادر می‌کنند و نیز به سبب میزبانی رژیم از تروریست‌های متحدش، برای اکثر کشورهای جهان هر ایرانی خطری بالقوه محسوب می‌شود؛ حال آنکه سعودی‌ها و دیگر اهالی سرزمین‌های آن‌سوی خلیج فارس، به‌آسانی و چون ما تا پیش از فتنه، به هر سوی جهان با سرفرازی سفر می‌کنند؛ بی آنکه در صف‌های طویل ویزا بایستند.

در مورد حاکمیت قانون و دولت کارآمد، سعودی‌ها و همسایگانش در خلیج فارس به حفاظت از اموال فردی و اجتماعی متعهدند. در حالی که در ایران و کشورهای وابسته به آن، قانون هیچ ارزشی ندارد و شبه‌نظامیان از خشونت خود در همه اشکال قلدری از جمله قاچاق مواد مخدر و قاچاق کالا از طریق گذرگاه‌های غیرقانونی در ازای تعرفه‌های گمرکی پایین استفاده می‌کنند که زیان‌های بسیاری بر اقتصاد کشور وارد می‌کند.

رشوه و سوءاستفاده از اموال عمومی از ویژگی‌های رژیم ولایت فقیه و هم‌عهدانش در منطقه است. در حالی که عربستان سعودی که دارای نظام پادشاهی سنتی است، به وسیله ولیعهدش که به دنبال اتخاذ یک مدل اقتصاد خدماتی برای کاهش وابستگی به نفت است، هر روز جوان‌تر می‌شود. مشابه مدلی که امارات با موفقیت به کار گرفت.

عربستان سعودی با سیستم جهانی اقتصاد در پیوند است و سالانه در اجلاس سران ۲۰ کشور (یعنی ۲۰ اقتصاد بزرگ جهان) شرکت می‌کند و با دولت‌های دور و نزدیک روابط دوستانه دارد. در عربستان سعودی، رسانه‌های اجتماعی مانند توییتر، فیس‌بوک همچنین نتفلیکس، کالاهای اپل و سایر آژانس‌های بین‌المللی برای عموم بازند.

در خانه پدری اما یک دیکتاتوری آخوندی نظامی انقلابی در هیئت دولت روی کار است که به نظم جهانی احترام نمی‌گذارد، بلکه آن را نظامی ناعادلانه می‌داند که «یهودیان» آن را ساخته‌اند.

شهروندان میهن ما و شهروندان کشورهایی که با جنگ، شعارهای انقلابی و تهدید به هرج‌ومرج تحت سلطه حکومت‌های جائر و فاسدند، هر روز با مصیبتی تازه درگیرند. اینترنت نیمه بسته است و رسانه‌های اجتماعی ممنوع و فیلتر شده‌اند. البته نایب امام زمان خود از انواع رسانه‌های اینترنتی به زبان‌های مختلف بهره می‌برد تا افکار انحرافی خود درباره خرد و پیشرفت را جهان‌گیر کند.

روزی که هر لبنانی، سوری یا مصری در جست‌وجوی امرار معاش مقصدی را برای مهاجرت انتخاب می‌کند، ره به ایران نمی‌برد، حتی اگر به زور حزب‌الله و حماس و جهاد اسلامی روزی مرگ بر آمریکا و اسرائیل سر داده باشد. او با اتکا به شعور و قدرت بازو برای زندگی بهتر خانواده‌اش شب و روز کار می‌کند و فعلا به هر قیمت شده خود را به دبی و جده و کویت و قطر می‌رساند.

​امسال حج به‌آرامی برگزار شد و برائت از مشرکین حقارت‌آمیز در چادر بعثه حج نایب امام زمان به ساعتی خاتمه یافت. پیام حج سیدعلی هم نه آن بود که پار و پیرار شنیدیم . باید صبر کرد و دید آیا مصالحه ریاض و تهران ازدواج دائم است یا متعه‌ای زمان‌دار که سرانجام به انفصال می‌کشد؟!

نسلی که نمایندگانش را رضا شاه به خارج فرستاد، و نسلی که می‌خواهد زندگی کند / علیرضا نوری زاده

این‌ها خدای رنگین کمان نسل‌ چهارم را باور دارند و از عاشقان کوروش و فردوسی‌اند
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۸ تیر ۱۴۰۲ برابر با ۲۹ ژوئن ۲۰۲۳ ۱۳:۰۰

هر ورقی که از ۱۶ سال سلطنت و چهار سال سردارسپهی و ریاست‌الوزرایی رضا شاه می‌خوانم، بیشتر به این مرد بزرگ دلبسته می‌شوم. او در ۱۶ سال پادشاهی کاری کرد که قجرها در یک قرن و نیم نتوانستند عشر آن را انجام دهند.

این مرد بایسته از طریق پارلمان شاه شد؛ نه اینکه دیوار را بر سر سلسله پیشین خراب کند و کوچک و بزرگشان را از دم تیغ بگذارد. همه شازده‌های بالیاقت و دولتمردان وطن‌دوست عصر احمدشاه و مظفرالدین‌شاه اداره‌کننده دولت و ارگان‌هایش بودند؛ از مستوفی‌الممالک تا مخبرالسلطنه هدایت و از نصرت الدوله تا موتمن‌الملک و مشیرالدوله قدر دیدند و جایشان در صدر بود.

رضا شاه دانشگاه نرفته بود، اما آدم‌شناس یگانه‌ای بود. او با اعزام یکصد و اندی دانشجو به خارج نسل بعدی دولتمردان را هم تربیت کرد و بسیاری از آرزوهای مشروطه‌خواهان و روشنفکران و آزاداندیشان را با دست خالی تحقق بخشید. تنها کافی است یادداشت‌های بهرامی و یحیی دولت‌آبادی و آتابای و ذکاءالملک فروغی را بخوانیم تا شخصیت پهلوی اول را دور از تعصب و داوری‌های بغض‌آلود بشناسیم.

او طی ۱۶ سال، کشور تراخم و کچلی و کلاه نمدی و گیوه و چاقچور را به سرزمینی نیمه‌مدرن تبدیل کرد که هم راه‌آهن داشت، هم دانشگاه، هم زنان باحشمت و سرفراز، هم رادیو و هم احترام در منطقه و جهان .

در میان محصلانی که او به خارج فرستاد یا بعد از رفتنش، فرزندش به خارج اعزام کرد، مردانی بودند که طی سال‌های سلطنت او و ۳۷ سال سلطنت پهلوی دوم عهده‌دار سنگین‌ترین مسئولیت‌های ملی بودند؛ هم در سیاست و هم در قضا، هم در عرصه پزشکی و صنعت و سازندگی، هم در امور مالی و هم در صحنه هنر. برجسته‌ترین دولتمردان، استادان متفکران فعالان حزبی، وکلا و قضات دادگستری، صنعتگران نامور و پزشکان عالی‌قدر از میان آن‌ها بیرون آمدند.

به مرور با افزایش تعداد محصلان ایرانی در خارج، آن‌هایی که به وطن بازگشتند، نیز بنا به وصف حال و شخصیتشان چهره نمودند. در جمعشان کسانی بودند که چون مهدی آذر، دکتر محسن هشترودی، سید تقی نصر، علی شایگان، حسین پیرنیا، عبدالله ریاضی، احمد رضوی، محسن عزیزی، عبدالحسین نوشین، محمد صفی اصفیا، مهدی بازرگان، خلیل ملکی، نصرالله باستان، بزرگ علوی، صادق هدایت، فریدون کشاورز، مجتبی مینوی، مهدی بهرامی، دکتر تقی ارانی، رادمنش، کریم سنجابی، احمد زیرک‌زاده، شاپور بختیار، احمد رضوی کرمانی، محمدعلی ملکی خیرخواه، جناب، جودت، غلامحسین صدیقی، انتظام، سپهبدی، وارسته، بقایی، سحابی، به‌نیا، ابتهاج، عمید، زنگنه، سنجابی، وکیل، فروتن ، لطفعلی صورتگر و غلامعلی فریور و… ، میراث‌دار نسل پیش از خود شدند.

راستی چه معجزه‌ای در کار بود که محصلان آن روزگار بدون توجه به مرام سیاسی خود، از آزاداندیشی و وطن‌دوستی و احساس مسئولیت و در عین حال سعه صدر، بلندنظری و پاکدامنی بسیار گاه در حد وسواس برخوردار بودند اما نسل‌های بعدی به مرور حداقل چنین صفاتی را، کمتر آشکار کردند.

قانون اعزام محصل به خارج اول خرداد ۱۳۰۷ به تصویب مجلس شورای ملی رسید. متن کامل این قانون به شرح زیر در روزنامه رسمی منتشر شد:

‌ماده اول‌ــ دولت مکلف است اعتبارات ذیل را برای اعزام شاگرد به خارجه اعم از مرکز و ولایات برای تکمیل تحصیلات در علوم و فنونی که از‌طرف دولت معین خواهد شد، در بودجه سنوات ذیل منظور دارد. از عده محصلان اعزامی باید همه‌ساله لااقل صدی ۳۵ برای تحصیل فن‌ تعلیم و تربیت اعزام شوند.

‌سال ۱۳۰۷: ۱۰۰ هزار تومان
‌سال ۱۳۰۸:‌ ۲۰۰ هزار تومان
‌سال ۱۳۰۹: ۳۰۰ هزار تومان
‌سال ۱۳۱۰: ۴۰۰ هزار تومان
‌سال ۱۳۱۱: ۵۰۰ هزار تومان
‌سال ۱۳۱۲ و سنوات بعد: ۶۰۰ هزار تومان

‌تبصره‌ــ اعتباراتی که به موجب قوانین مخصوصه اختصاص به اعزام محصلان به خارجه دارد و همچنین اعتباراتی که در بودجه ۱۳۰۷ وزارتخانه‌ها به این نوع خرج تخصیص داده شده است، باید در آتیه محفوظ بماند و اعتبارات مذکور در این ماده علاوه بر اعتبارات فوق‌الذکر خواهد بود.

ماده دوم‌ــ محصلان اعزامی باید واجد شرایط ذیل باشند:
الف‌ــ داشتن تابعیت ایران و ایرانی بودن.
ب‌ــ دادن امتحان مطابق پروگرام مسابقه که از طرف وزارت معارف تهیه خواهد شد و نباید کمتر از پروگرام مدارس متوسطه باشد. دارندگان‌ تصدیقنامه مدارس عالیه یا متوسطه یا فنی با تساوی سایر شرایط مسابقه حق‌ تقدم خواهند داشت.
ج‌ــ تقبل اینکه در ممالک و در شعب علمی که از طرف دولت معین خواهد شد، تحصیل کنند و پس از فراغت از تحصیل و اخذ دیپلم ظرف مدتی که در خارج به خرج دولت تحصیل کرده‌اند، در شعبه تحصیلات خود به دولت خدمت کنند.

‌تبصره‌ــ اعلان مسابقه محصلان دو ماه قبل از موقع آن در تمام مملکت منتشر می‌شود.

‌ماده سوم‌ــ دولت مکلف است کلیه کسانی را که بر طبق این قانون فارغ‌التحصیل می‌شوند، در شعبی که مربوط به تحصیلات آن‌ها است، مصدر‌ خدمت کند و چنانچه از تاریخ مراجعت به ایران تا مدت شش ماه خدمتی به آن‌ها رجوع نشد، می‌توانند برای خود شغل دیگری تدارک ببینند ولی هر‌گاه بعدا تا مدت چهار سال استخدام آن‌ها مورداحتیاج دولت واقع شد، به آن‌ها اخطار می‌شود و پس از سه ماه از تاریخ اخطار باید حاضر به خدمت شوند؛ در‌ این صورت اگر بلافاصله خدمتی ارجاع نگردید، دولت مکلف است مادام که خدمتی رجوع نکرده است حقوق رتبه آن‌ها را پرداخت کند.

‌تبصره‌ــ مواد ۶۷ و ۷۳ قانون استخدام کشوری شامل حال محصلان مذکور نخواهد بود و دولت می‌تواند محصلان مزبور و همچنین کلیه کسانی را ‌که از مدارس عالیه فارغ‌التحصیل شده و به اخذ دیپلم (‌از درجه لیسانس به بالا) نائل آمده‌اند، بدون طی خدمت ابتدایی با رتبه ۳ اداری به خدمت‌ بپذیرد و تا رتبه ۶ اداری آن‌ها را پس از توقف دو سال در یک رتبه، به رتبه بالاتر ارتقا بدهد.

*پاورقی: به موجب قانون ۲۱ آذر ۱۳۰۸، دارندگان دیپلم لیسانس مدرسه دارالمعلمین عالی با رتبه ۴ اداری به خدمت پذیرفته می‌شوند.

ماده چهارم‌ــ وزارت معارف مکلف است محصلان اعزامی را در تحت مواظبت و مراقبت سرپرست‌های مخصوص قرار دهد و حقوق سرپرست‌ها و‌ مخارج و مصارفی که به جهت این کار پیدا می‌شود، از اعتبارات مذکوره در ماده اول این قانون تامین خواهد شد؛ ولی میزان آن علی‌ای‌حال در سه سال‌ اول سالیانه از ۱۲ هزار تومان و بعدها از ۲۴ هزار تومان نباید تجاوز کند.

‌تبصره‌ــ سرپرست‌های اعزامی مکلف‌اند نسبت به محصلان ایرانی که به خرج اولیای خود در محل اقامت آن‌ها مشغول تحصیل‌اند، با رضایت ‌اولیا آن‌ها نیز مراقبت و مواظبت کامل کنند.

‌ماده پنجم‌ــ کلیه صرفه‌جویی‌ها از این محل به مصرف همین موضوع خواهد رسید.

ماده ششم‌ــ نظامنامه اجرای این قانون را وزارت معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه تهیه کرده است و مامور اجرای آن نیز خواهد بود. ‌این قانون که مشتمل بر شش ماده است، در جلسه اول خرداد ۱۳۰۷ شمسی به تصویب مجلس شورای ملی رسید.

ا‌مضا رئیس مجلس شورای ملی: حسین پیرنیا

در مهرماه همان سال، نخستین گروه از محصلان ایرانی با مشایعتی باشکوه به خارج اعزام شدند. رضا شاه در دیدار با این محصلان ضمن اشاره به اینکه آن‌ها با چه سختی به خارج اعزام می‌شوند و این مردم فقیر ایران‌اند که هزینه تحصیلشان را تامین می‌کنند و چه وظیفه سنگینی بر دوش دارند، یادآورشد: «شما فرزندان عزیز ایران باید خوب این مسئله را بدانید که چرا شما را از یک کشور پادشاهی مثل ایران به یک کشور جمهوری مثل مملکت فرانسه اعزام می‌داریم. این کار فقط برای این است که شما وقتی به آن مملکت رفتید، حس وطن‌پرستی فرانسویان را سرمشق خودتان قرار بدهید و آن را در اعماق قلب خودتان جایگیر کنید.»

پرویز نیکخواه و کورش لاشائی هم مثل ثابتیان بودند. دکتر عالیخانی، دکتر ستوده ، منوچهر گنجی، محمدرضا عاملی تهرانی، عباسعلی خلعتبری ، جمشید آموزگار و پروفسور رضا و ده‌ها تن از دولتمردان و نظامیان و صنعتمردان و قضات و وکلا و پزشکان و مهندسان و… عصر پهلوی دوم نیز سرفرازی ایران و سربلندی ایرانی را آرزو داشتند و این همه از محصلان اعزامی در دوران پدر و پسر بودند.

در ۴۴ سال جمهوری ولایت فقیه، حتی یک مرجع در سطح شریعتمداری هم در حوزه پیدا نشد و ولی فقیه از تربیت یک آخوند و واعظ در حد راشد و بهبهانی و شیخ عباس مهاجرانی و فلسفی یا یک مداح در سطح ذبیحی و بهاری هم عاجز بوده است؛ دانشمند و استاد و نویسنده و حقوقدان که پیشکش.

آخوندهای ذوب‌شده در ولایت سردسته دزدان و آدمکشان ولایت‌اند و آقازاده‌هایشان بچه‌ننرهای مازاراتی‌سوار در خیابان‌های دبی و مونت کارلو. فرمانفرما ۴۰ فرزند پسر و دختر اندیشمند و متفکر و محقق و کارشناس تربیت می‌کند و پسر سردار قالیباف یک بچه ننر و دزد می‌شود که از استرالیا تا بندرعباس را زیر نگین دارد.

چهره‌های برجسته فرهنگ و ادب و هنر ایران در عهد پدر و پسر هم نیما و پروین و فروغی در جمعشان است، هم فروغ و سیمین و نادرپور و مشیری. عبدالحسن نوشین را هم در آن‌سو می‌بینی و آوانسیان و بهرام جان بیضایی را سوی دیگر .

بچه‌های بااستعداد و قابل چهاردهه یا به دار شدند یا در محبس سید کشمیری و سید خامنه‌ای پوسیدند یا غربت‌نشین شدند.

هنوز ابی و گوگوش و عارف و داریوش و لیلا فروهر و شهره آغداشلو و شهیار قنبری و ایرج جنتی و ناظری و شجریان و بهرام بیضایی و اردلان سرفراز و زویا زاکاریان و شب‌پره‌ها، مرتضی و شاهرخ و … مالک دل‌های سه نسل‌اند و ستاره‌های دوران ولایت در عرصه هنر و ادب و فرهنگ یا مهرداد آسمانی‌وار سربلند می‌کنند یا چون علی کریمی دلاورند یا مثل قربانی و بیژنی و حافظ ناظری و مژگان و همایون شجریان و یراحی و شادمهر عقیلی و…. چنانکه در خانه پدری‌اند، قفل بر زبان و دست به زنجیر دارند و اگر غربت‌نشین چون ما، با هزار توطئه فریبکاران ذوب ولایت و پول، دست و پایشان را بسته‌اند.

آیا از آن آزادگان عصر پدر و پسر نمونه‌هایی مانده‌اند؟

در ۴۴ سال حکومت جهل و جور و فساد، چهار نسل از لحظه به تخت نشستن خمینی تا امروز به جهان پا گذاشته‌اند. نسل اول که بین ۵۰ و ۴۰ سال سن دارند، نسل دوم ۳۰ تا ۴۰ ساله‌ها و نسل سوم دهه هشتادی‌ها و نسل چهارمی که بعد از کشته شدن کیان پیرفلک سر برداشت که خدایش رنگین کمان است.

دو نسل نخست که هنوز فضای مجازی‌اش محدود یا خالی بود، با نسل‌های عصر پدر و پسر پهلوی کمترین شباهت را دارند. بی‌آنکه قصد کاستن از ارزش‌های این دو نسل را داشته باشم که بیشتر ایرانیان گریخته از وطن از آنان‌اند، در مورد آن‌ها شما یا به یاس مطلق می‌رسید یا به اعجاب. برخی از آن‌ها ظرف ۱۰ سال بعد از گریز، در میهن جدید به بالاترین جایگاه اجتماعی و فرهنگی و دولت و مکنت رسیده‌اند. در مقابل، با کسانی هم روبرو می‌شوید که تمام سیئات سال‌های زیستن در خلافت ولی فقیه را همراه خود به تبعیدگاه آورده‌اند.

نسل سوم یعنی جوانان سرفرازی که خیابان‌های خانه پدری را با حضور خود زنده کردند و مجیدرضا رهنورد و شکاری وار مرگ را پذیرا شدند. مهسا شدند و جهانی را به تحسین و تاثر رساندند. با بودن آن‌ها نباید نگران فردای ایران بود.

و وای به حال رژیم که نسل سوم را تجربه کرده است و حال چهارمی‌ها اندک‌اندک می‌رسند. این دو نسل نه گرفتار عقده‌ها و ایدئولوژی نسل انقلاب‌اند و نه گرفتاری‌های نسل بعدی را دارند. می‌خواهند زندگی کنند و می‌خواهند وطنشان آقای جهان باشد. روزهای مرگ و عزا را از تقویم پاک کنند و شادی‌ها در تقویمشان نقش زند.

حرف‌های مجیدرضا را چند دقیقه قبل از قتلش به فرمان سیدعلی آقا به یاد دارید؟ این‌ها خدای رنگین‌کمان نسل چهارم را باور دارند و از عاشقان کوروش و فردوسی تاریخ‌اند. این‌ها با اولین گروهی که رضا شاه به خارج فرستاد، نزدیکی‌های بسیار دارند. امیدوار باشیم که آن‌ها وطن را از خاک برمی‌دارند و به آسمان می‌رسانند.

ما «۲۳ سال» را خواندیم و به خمینی رسیدیم / علیرضا نوری زاده

روح‌الله خمینی از محل اقامتش در نوفل لو شاتو خارج می‌شود تا راهی تهران شود – بهمن ۱۳۵۷ – AFP

کتاب «۲۳ سال» زنده‌یاد علی دشتی را در دفتر آن بزرگ، امام موسی صدر، یافتم و با ولع خواندم. کتاب «اولاد حارتنا» (بچه‌های محله ما) نجیب محفوظ بزرگ را پدر به دستم داد و با کمک او شش‌ماهه خواندمش. «البعثه الاسلامیه» هدایت را هم در سال پنجم دبیرستان خواندم. از این‌ها گذشته گمان می‌کنم اگر راهم به خانه پدری افتد، اول یک سب‌النبی به پیشانی‌ام می‌چسبانند و مثل آن دو جوان نازنین سر به دار می‌دهم.

۴۴ سال جمهوری ولایت فقیه، طالبان، اخوان‌المسلمین، حماس، جهاد اسلامی، حزب‌الشیطان حسن نصرالله، حشدالشعبی عراق و… چنان گلوی فرهنگ و آزاداندیشی را فشرده‌اند و تعصب و خرافه را بر سروروی کوفته‌اند که ما حتی در تبعیدگاه هم زیر فشاریم که مروج کفر شده‌ایم.

بر سه نسل بعد از سلطه سید روح‌الله مصطفوی چه رفت که کتاب‌خوانده و روشنفکر زمانه‌اش مهاجرانی‌وار حکم قتل سلمان رشدی را توجیه می‌کند، روزی به کتاب رشدی و مترجمش جایزه می‌دهد و به سالی حکم ارتدادش را صادر می‌کند. می‌بینم که گردن شیخ شهاب‌الدین را در حلب بر نطع نشانده‌اند و باد موهای حسنک وزیر و منصور حلاج را بر بالای دار پریشان می‌کند.

۴۵ سال پیش، انتشار مطلبی که جزء به جزء آن دقیق و درست بود اما زمان چاپش بسیار نامناسب و بدون در نظر گرفتن پیامدهایش بود و در چارچوب تسویه‌‌حساب‌های مرحوم هویدا با جمشید آموزگار نوشته شد، ملت ما را در مسیری انداخت که هزینه‌هایش تا امروز جز هزاران اعدامی و کشته و میلیون‌ها آواره و میلیاردها دلار خسارت و زیرورو شدن خانه پدری و احوال و روزگار ساکنانش، جایگزین شدن ضدفرهنگ خرافه و جهل و تعصب و نفرت و مرگ در مکان فرهنگ پرشکوه و شوکت رنگارنگ و گشاده‌دل و اندیشه و تعامل متسامح و عرفانی با دین بوده است.

این از هزینه‌های ما؛ اما هزینه‌های جهان اسلام از جاکارتا تا کازابلانکا نیز از هزینه‌هایی که ما پرداخت کرده‌ایم کمتر نبوده است. کافی است کتاب‌هایی را که امروز در جهان عرب منتشر می‌شود، با کتاب‌هایی که دهه‌های ۴۰ و ۵۰ و ۶۰ میلادی منتشر شدند، مقایسه کنید.

این درد را به چه کسی می‌توان گفت که روایت خواندنی «اولاد حارتنا» (بچه‌های محله ما) نجیب محفوظ، برنده جایزه نوبل، سال ۱۹۵۹ در مصر و جهان عرب منتشر می‌شود ولی در روزهای پایانی مبارک، محفوظ برای انتشار مجدد آن ناچار شد اولا بخش‌هایی از کتاب را سانسور کند و بعد هم یکی از شیوخ الازهر بر آن مقدمه بنویسد تا برای بار دوم هدف سوءقصد پاسداران بیضه اسلام قرار نگیرد (مصری‌ها البته پس از براندازی اخوان اندک‌اندک چهره پرمایه فرهنگشان را از غار تعصب و جهل می‌شویند).

درست است که در ایران فداییان اسلام ناب محمدی احمد کسروی را کشتند اما او در همان سال‌های بعد از جنگ گروه و نشریه خود را داشت و کتاب‌هایش را چاپ می‌کرد. نگاه ایرج‌میرزا به آخوندها را امروز چه کسی در ایران می‌تواند در خطابه و نوشته بازگو کند؟ نزار قبانی زیباترین شعرهای عریان عاشقانه‌اش را در کنار شعرهای سیاسی‌اش در دهه ۶۰ و ۷۰ سرود و منتشر کرد. آن وقت چند سال پیش زمانی که قلب عاشقش از حرکت ایستاد، پیروان اسلام ولایتی از نوع سنی‌اش در مسجد ریجنت پارک لندن می‌خواستند جسد او را آتش بزنند، چون در وصف سینه‌های لیلایش قصیده عشق سروده بود.

هزار سال پیش یا بیشتر، شاعران مسلمان عرب و ایرانی چنگ به تغزل می‌زدند و ابونواس‌وار پیکر مرمرین معشوقه را با واژگان معطر تصویر می‌کردند، اما امروز اگر شعرها بوی مرگ و دشمنی با آمریکا ندهد و جوهره‌اش در امر مدح اسلام ناب ولایتی یا طالبانی و سلفی نباشد، مجال عرضه پیدا نمی‌کنند.

مقاله احمد رشیدی مطلق (نوشته نیمه‌قلمزنی که در عصر دربارمداری هویدا به پایوری در دربار مشغول بود و خلخالی با حذف یک واو، به جای او نازنینی بی‌گناه را اعدام کرد) عین حقیقت بود. اینکه سید روح‌الله مصطفوی نواده سیدی مهاجر از کشمیر است و از روزگار جوانی دل به فلسفه و شعر بسته و هندی تخلص می‌کند، طبیعی است در حوزه‌هایی که تارعنکبوت تحجر همه زوایایش را پوشانده بود و نوباوگان سخنورش که آینده روشنی برایشان پیش‌بینی می‌شد، از نوع خسروخوبان و علی‌اکبر محتشمی و البته شیخ فاسد و شاذ محمدتقی مصباح یزدی بودند، فلسفه خواندن و شعر گفتن آن هم از نوع «من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم» جرم بود و باعث می‌شد حافظان بیضه اسلام از کوزه آخوند شاعر فلسفه‌خوان آب نیاشامند.

بعدها برادر بزرگ‌تر بانی فتنه و بدعت ولایت فقیه یعنی مرحوم پسندیده هزار بار بدتر از محتوای آن مقاله معروف را در باب اصل و نسب خود و اخوی بر زبان راند و قضیه شاعری حضرت نایب امام نیز همان فردای مرگش برملا شد. تا آن روز فقط فاطی خانم سلطانی طباطبایی، عروس آقا، خواننده شعرها و نگهدارنده اوراق شیدایی سید بود.

نگاه شخص خمینی به دین با همه بی‌رحمی و سنگدلی و عناد و کینش، با نگاه اهل حوزه متفاوت بود اما چون با تزویر و حقه‌بازی آخوندها به‌خوبی آشنا بود و می‌دانست (چون خود نیز چنین کرده بود) تا چه حد قادرند توده‌های جاهل متعصب را تحریک کنند (همان گونه که پس از چاپ مقاله احمدی رشیدی‌مطلق کردند)، از آن‌ها حساب می‌برد.

از یک‌سو به محض آنکه حس می‌کرد فلان مرجع ممکن است طرف توجه مردم واقع شود یا در حوزه محور قرار گیرد، زیرآبش را می‌زد؛ چه این مرجع مرحوم سید کاظم شریعتمداری و علامه رضا صدر و سید صادق روحانی بود، چه سیدمحمد روحانی و حاج آقا احمد خوانساری؛ آن اواخر هم دیدیم که بر سر ثمره حیات و میوه زندگی‌اش آیت‌الله منتظری چه بلایی آورد. همین خمینی در برابر آخوندهای مرتجع و معروف به زهد و تعصب و تخلف (عقب‌ماندگی ذهنی) کوتاه می‌آمد و به دفعات در برابر آن‌ها تسلیم می‌شد و عقب‌نشینی می‌کرد.

بعد از درگذشت طالقانی، دکتر جلالی، سفیر سابق ایران در یونسکو که مردی اهل فضل و آگاه به اسلام و عرفان است، خمینی را قانع کرد به‌ جای طالقانی در برنامه ویژه تفسیر قرآن او حاضر شود و قرآن را به شیوه طالقانی تفسیر کند. خمینی از سوره حمد شروع کرد اما برنامه به سومی نرسیده، متوقف شد؛ چون از قم پیغام دادند که تفسیر شما مخالف با شریعت و نشات گرفته از اندیشه ملاحده‌ای از نوع ابن‌عربی و عرفای بی‌دین است.

خمینی تنها آخوندی بود که در جمع صاحبان عنوان مرجعیت به ساز و آواز گوش می‌داد و فریده خانم، دخترش، را که دلبسته صدای الهه و پریسا بود، یک بار هم منع نکرد که در خانه من نباید صدای خواننده زن بلند شود. من آخوندهایی را دیده‌ام که حتی شنیدن آوازهای دینی از نوع مناجات نیمه‌شعبان مرحوم ذبیحی را هم مکروه می‌دانستند و اصلا به رادیو گوش نمی‌کردند. شگفتا که همین خمینی در عرصه سیاست و حکومت چهره‌ای چنان بی‌رحم و سفاک و بی‌عاطفه داشت.

خامنه‌ای، جانشین او، نیز پز شعر و فرهنگ می‌دهد اما از کشتن کودک ۱۰ ساله پیرفلک ابایی ندارد. در عهد او بهائیان را همچون یهودیان بنی‌قریظه سر می‌برند و مجیدرضای رهنورد را که در آستانه اعدام آواز می‌دهد که در قتلم بخوانید و پای بکوبید، با بی‌رحمی شگفت‌آوری می‌کشد تا عبدالله سفاح عباسی تنها نباشد.

در صحنه، جن ملایان از شیشه بیرون آمده و شگفتا که روشنفکران جهان اسلام به‌ویژه چپ‌ها با ستایش از خمینی و خامنه‌ای و انقلاب اسلامی همچون توده‌ای‌های خودمان به شنیدن شعارهای مرگ بر آمریکای خمینی و خامنه‌ای و ملاعمرها به انزال روحی می‌رسند و همین‌ها زمینه‌ساز بالا رفتن پرچم اسلام ناب انقلابی محمدی از دو نوع طالبانی و ولایتی آن شدند؛ البته حکومت‌های مربوطه نیز به‌جای آنکه نیروهای سکولار منتقد را تحمل کنند، از ترس لولوی چپ به دامان اسلام چنگ زدند.

دکتر شاپور بختیار، روشنفکر لائیک که به قانون اساسی اعتقاد داشت و آرزویش این بود که روزی در ایران انتخابات آزاد برگزار شود و شاه در مقام حافظ قانون اساسی و پاسدار وحدت ملی سلطنت کند نه حکومت، از بعد سخنرانی جلالیه که پیامدش زندان و رنج و محرومیت بود، تا روزی که بیانیه قبول نخست‌وزیری‌اش را با بیت «من مرغ طوفانم» به اطلاع ملت ایران رساند،‌ مجال و اجازه پیدا نکرد حتی در یک جمع ۱۰۰ نفره نخبگان یا دانشجویان صحبت کند؛ اما شریعتی که به ریشه می‌زد و هدفش برپایی حکومت اسلامی انقلابی بود، با حمایت دستگاه (مستقیم و غیرمستقیم) در جلسات پروپیمان حسینیه ارشاد و مجالس وعظ و سخنرانی حاضر می‌شد و از ابوذر غفاری سوسیالیست یاد می‌کرد و شیعه علوی را شرح می‌داد.

در کشورهای عربی و اسلامی نیز وضع کم‌وبیش همین بود. ابوالعلای مودودی و پسرش را دیکتاتورهای نظامی پاکستانی روی سر می‌گذاشتند اما ذوالفقار علی بوتو را که می‌خواست پاکستان فلک‌زده گرفتار خرافات و ارتجاع را به قرن بیستم برساند، با فتوای قاضی حسین و شیخ ملنگ و مولانا جفنگ، ضیاءالحق آدمکش اسلام‌پناه، اعدام کردند.

خمینی یک بار کوشید بر موج حماقت و تعصب مشتی پاکستانی و بنگالی سوار شود و با فتوای مهدورالدم بودن سلمان رشدی، زعامت جهان اسلام را در مقابل غرب آن هم بعد از نوشیدن جام زهر قطعنامه ۵۹۸، به دست گیرد اما این کار او تنها سلمان رشدی را به شهرت و ثروت رساند، عده‌ای نادان بیچاره را در خیابان‌های کراچی و داکا به خاک و خون کشاند و ضررهای سنگین مادی و معنوی برای ایران به بار آورد. البته سرانجام اسلام ناب در نیویورک از طریق یکی از ذوب‌شدگان در ولایت سیدعلی زهرش را در جان و جهان سلمان رشدی ریخت.

یادمان باشد که مقاله رشیدی‌مطلق در داخل ایران بازتابی محدود داشت اما امروز موج مرگ بر آمریکا و اسرائیل و ریش و مقنعه تجلی روشنی از اسلام ناب انقلابی محمدی شده است. بگذارید برایتان داستانی به نقل از عبدالحلیم خدام تعریف کنم که ۳۵ سال نفر دوم قدرت در سوریه بود و بشار را روی زانویش بزرگ کرد.

خدام در یک دیدار خصوصی تعریف می‌کرد زمانی که نیروهای گارد جمهوری به ریاست رفعت‌الاسد، برادر حافظ و عموی بشار، شهر حما را محاصره کردند، مفتی سوریه، شیخ کفتارو که دیرسالی است روی در نقاب خاک کشیده، در یک تماس تلفنی به ژنرال علی دوبا، دستیار رفعت و مردی که سال‌ها امنیت‌خانه مبارکه پدر و پسر اسد را اداره کرد، گفته بود که ملاحظه زن‌ها و بچه‌ها را بکنید. علی دوبا بلافاصله بعد از این مکالمه، ۲۰۰ تن از زبده‌سربازان علوی را احضار کرد و به آن‌ها گفت حضرت رئیس‌جمهوری که جانشین بحق حضرت معاویه و حضرت یزید است، به شما اجازه داده است به خدمت زن و بچه کفار و خوارج شهر حما که علیه نظام اسلامی ما به پا خاسته‌اند، برسید.

خود من شش سال بعد از کشتار مردم حما و ویرانی این شهر در هتل الامیر دمشق زن جوانی را دیدم با کودکی در آغوشش جلو هتل گدایی می‌کرد. لیره‌ای به او دادم. دعایم کرد و بعد گفت برادر ایرانی‌ام (با چند هموطن همراه بودم و فارسی می‌گفتیم، آن زن زبان ما را دریافته بود) بانوی بزرگوار زینب کبری یارت باشد. کلامش به دلم نشست. چند لیره دیگر به او دادم. ابوحامد، رفیق سوری‌ام که همراه ما بود، گفت این زن یکی از پنج هزار زنی است که بعد از تجاوز سربازان سوری حامله شد و حرامزاده‌ای به دنیا آورد و دیگر او را به شهر و خانه‌اش راه ندادند. او حالا آواره و سرگردان هر روز اینجا گدایی می‌کند.

اروپا در برابر شعبده دکان‌داران دین و دولت در دنیای اسلام دستپاچه شده است. امروز سیدعلی خامنه‌ای در زندان‌هایش جواز می‌دهد زنان به‌ویژه هنرمندان را لخت کنند و ملایان طالبان پسربچه‌های هزاره و تاجیک را گوشواره درگوش می‌کنند و شباهنگام پس از تلذذ روحی از رقصشان، آن‌ها را به بستر می‌برند تا عیششان تکمیل شود.

این همدلی و بی غیرتی اهالی ولایت فقیه با اهالی ولایت طالبان بی‌سبب نیست. هم طالبان و هم رژیم ولایی اهل قلم و اندیشه را می‌کشند و سب‌النبی به حکم هر دو خلیفه مرگ است؛ در حالی که قرن‌ها پیش معتزله در اصل دین هم شک می‌کردند. حافظان بیضه اسلام دروغ می‌گویند.

این‌ها حقه‌بازند و نباید به هیچ روی به شیادان و حقه‌بازهای اسلام‌گرا حتی از نوع کراواتی و سیدحسین نصری‌اش مجال داد به اسم حمایت از اسلام و محمد تسویه‌حساب‌های خود را دنبال کنند. نباید اجازه دهیم خرافات و دروغ جای فرهنگ تسامح و آزاداندیشی را بگیرد. نگاه کنید در خانه پدری با حکایت جعلی حجاب چه بازی نفرت‌برانگیزی را به صحنه آورده‌اند.

در اردن و مغرب، شاهان جوان اسلام‌مداران را از حیز اعتبار انداختند و در مصر، نظامیانی وط‌ن‌پرست اخوان‌المسلمین را بعد از ۸۰ سال بی‌آبرو و منفور به زباله‌دان تاریخ انداختند. ما وقت زیادی نداریم. گاهی فکر می‌کنم در تاریخ ما جایگاه کسانی چون بهرام مشیری کجا است؟ آزادمردی که ۴۰ سال است جان و جهانش را خمیرمایه آگاه ساختن ملت خود کرد و بعضی که از چاه جمکران سلامتی و مکنت طلب می‌کنند و ماه قمری دیگر بر سرو سینه می‌زنند و در گل می‌لولند تا برای حسین عزاداری کنند اما… .

رودخانه روشن‌گرایی و آزادی‌خواهی را سر باز ایستادن نیست. این شعار ما بود و هست؛ در واقع انقلاب مهسا و جنبش زن، زندگی، آزادی آشکار کرد که جنبش بزرگ رهایی تا سرنگونی جمهوری ولایت فقیه سر باز ایستادن ندارد؛ اما هم‌زمان، جوی لجن ولایت جهل‌وجور و فساد هم سر باز ایستادن ندارد. این را از یاد نبریم.

شاهزاده رضا پهلوی و نیروهای مسلح یگانه راه نجات / علیرضا نوری زاده

چپ ملی خلیل ملکی‌وار در صحنه است اما چپول‌ها همصدای رژیم‌اند
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲۵ خرداد ۱۴۰۲ برابر با ۱۵ ژوئن ۲۰۲۳ ۱۰:۰۰

شاهزاده رضا پهلوی، در مراسم یادبود هولوکاست ۱۷ آوریل ۲۰۲۳ – AFP

مجلس آخرین نایب امام زمان حقا مجلس آخرین بود. مردی که در پایین‌خیابان مشهد آرزو داشت روزی نوغانی شود و هزار مشهدی در مسجد گوهرشاد پای سخنش بنشیند، ناگهان در پرتو بازی‌های روزگار، به دولت و مکنت و قدرت رسید و بساط خلیفه‌گری‌اش را در چهارراه آذربایجان تهران پهن کرد.

من به آن خانه ۴۰ متری دواتاقه پایین‌خیابان می‌اندیشم که شش فرزند و پدر و مادر در دو اتاق و یک زیرزمین زندگی می‌کردند. حالا قصر رامسر و احمدآباد و ویلای لواسان و لتیان و کردان محل گشت و نشست «آقا» شده است. رئیس‌جمهوری شش‌کلاسه‌اش هم جعفر طیار شده است و از کاراکاس به جاکارتا و از شانگهای به نیویورک می‌رود. شخص شخیصشان، امپراتور ترور بین‌المللی، صباهنگام زیاد نخاله جهاد اسلامی را مرهون دلارهای دزدی از بیت‌المال می‌کند و شباهنگام فرزندان ولایات از بورکینافاسو و حزب‌الله را به حضور می‌پذیرد. راستی را، این مضحکه خونین تا کی ادامه دارد؟

آیا شان و جایگاه ملت ما چنان بود که در قرن بیستم، آغازش با حضور مردانی از تیره مستوفی و مدرس و پیرنیا و سرداراسعد و داور و تیمورتاش و شازده اسکندری و دکتر مصدق و سید ضیاءالدین طباطبایی و رضاخان سردار سپه و… رو به اعتلا و سربلندی داشته باشد (بزرگی، خدمت یا تاثیر مثبت و منفی هر یک از این‌ها به تعبیر هر کسی از ظن خود شد یار من، در هر دیده متفاوت است، اما هیچ‌کس در اعتبار و چشم دوربین آن‌ها تردیدی ندارد) اما در پایان قرن بیستم و ربع قرن اول قرن بیست‌ویکم یعنی ۱۰۰ سال بعد، با کوتوله‌های سیاسی آن هم از نوع دزد و خونریز و آدمخوار، ره ذلت و زوال پیش گیرد؟ مستوفی کجا و احمدی‌نژاد کجا؟ مدرس کجا و سیدعلی آقا کجا؟ مگر می‌شود حاج مهدی قلی خان هدایت را در کنار سید ابراهیم رئیسی نشاند و نیرالملک، وزیر علوم، را همتای رئیس بی‌سواد سازمان انرژی اتمی سیدعلی دانست.

من این روزها با یادآوری روزهای انقلاب فرصتی دوباره یافته‌ام تا در اوراق و نوشته‌های آن روزها و خاطره‌ها و یادها تامل کنم. برای بسیاری از راهبران فکری آن روز نسل ما یعنی ۲۰ تا ۳۰ سال‌های زمان انقلاب که هنوز در قید حیات‌اند، ظاهرا اقرار به اشتباه خیلی سخت است. اما من از همان نخستین هفته‌های انقلاب به‌صراحت اعلام کردم که انقلاب یک خودکشی گروهی بود (گواهم ۲۸ شماره امید ایران، مقالات هفته‌نامه خلق مسلمان و نوارهایی است که پس از توقیف امید ایران، با همکاری علیرضا میبدی یا به تنهایی منتشر کردم).

مهندس بازرگان هم این را اقرار کرد: «ما منتظر باران رحمت بهاری بودیم، سیلاب آمد و خانه را ویران کرد.» همه آرزوهایم برای رسیدن به آزادی و حاکمیت ملی و داشتن کشوری پیشرفته که ژاپن خاورمیانه باشد، با روی کار آمدن زنده‌یاد دکتر شاپور بختیار، قابل تحقق بود. شگفتا که قبل از عوام‌الناس، این نخبگان ما بودند که نه‌تنها به بختیار پشت کردند بلکه با تمام نیرو برای به شکست کشاندن او بسیج شدند. مردی را که در همه عمرش حتی سیگار نکشیده بود، با چاپ نخستین تصویرش افیونی خواندند و دولتمردی را که هرگز در زندگی تسلیم زور و زر نشده بود، نوکر بی‌اختیار خطاب کردند.

در آن روزهای تلخ و سرد و پراضطراب، تقریبا همه‌روزه و گاه دو بار در روز به دکتر بختیار سر می‌زدم. خانم پری کلانتری عزیز که منشی مخصوص نخست‌وزیر و نخست‌وزیران پیش از او بود، آنقدر لطف داشت که تا می‌رسیدم با همه مشغله آن روزهای دکتر، زنگی به اتاقش می‌زد که فلانی اینجا است و من داخل می‌رفتم. اغلب رضا حاج‌مرزبان هم آنجا بود؛ مشاور بختیار در امور امنیت ملی که وفادارانه به مرغ طوفان در ایران ماند تا پیگیر اندیشه او شود و در لحظه‌ای که ری‌شهری به تماشای تیربارانش آمده بود، فریاد زد: ایران هرگز نخواهد مرد.

۴۴ سال پس از روزهای مسخ شدن یک ملت، حالا فرزندان و نوادگان نسل انقلاب فریاد مرگ بر خامنه‌ای، لعنت بر خمینی و نابود باد جمهوری ولایت فقیه سرداده‌اند اما آتش‌بیارهای معرکه ۵۷ هنوزهم دست‌بردار نیستند. نگاهی به اپوزیسیون خارج کشور در هشت ماه اخیر واقعا عبرت‌برانگیز است. ماه فوریه در واشنگتن پایه‌های همدلی ریخته می‌شود و امروز از آن جمع تنهایانی برخودعاشق در نه در جهت نزدیکی دل‌ها و همبستگی جان‌ها بلکه برای تخریب یکدیگر با پیران بی‌درد ۵۷ همصدا شده‌اند.

یک بار همینجا در ایندیپندنت فارسی نوشتم آیا برایتان آن‌قدر سنگین است که رضا پهلوی رهبر جنبش برای دوران پیش از آزادی باشد تا بلای شوم ولایت تکرار نشود و گرگ جوان مجتبی نتواند برای نیم‌قرن دیگر فرزندان و نوادگان شما را به سرنوشت نسل ما و پیش و پس از ما گرفتار کند؟

فقط نگاه کنید چهارماه پیش از چه می‌گفتیم و در شهرهایمان چه خبرها بود؟ جو بایدن و شرکای اروپایی‌اش جرات نمی‌کردند از گفت‌وگو با رژیم ولایت فقیه سخنی به میان آورند اما حالا باب مالی و بلانسبت نماینده ولایت در سازمان ملل، ایروانی، در خانه یکی از نایاکی‌ها شام می‌خورند و نقشه می‌کشند و رئیسی که از دیدن احوال خانه خود هم عاجز است، به زیج‌خانه ونزوئلا و نیکاراگوئه سر می‌زند و حکایت شیخ اجل در گلستان را از یاد می‌برد که می‌گفت: تو بر اوج فلک چه دانى چیست، که ندانى که در سرایت کیست؟

آیا از انقلابی که می‌توانست با توفیق بختیار در استقرار حاکمیت ملی دموکراسی، کشوری را که از نظر توسعه اقتصادی و اجتماعی و جامعه مدنی سرآمد همه کشورهای منطقه بلکه همه اروپای شرقی و بعضی از کشورهای اروپایی بود، در هدایت خاورمیانه به سوی توسعه و تحول و دموکراسی پیشگام کند، اما زمام آن به دست خمینی و خامنه‌ای و متحدان چپ و رادیکالشان افتاد، انتظار داریم موجودی شایسته‌تر از رئیسی و قالیباف و احمدی‌نژاد و امیرعبداللهیان و سلامی پرورش دهد؟

این‌ها فرزندان یک خودکشی جمعی‌اند. انقلاب در روایت ولایت فقیهی، زلزله‌‌ای بود که زمین را شکافت و حشرات‌الارض را بیرون ریخت. رئیسی و محسنی اژه‌ای و قالیباف فرزندان شایسته خمینی و انقلاب اویند؛ بددهن، دریده، فریب‌کار، دروغگو، لاف‌زن، متظاهر به دیانت، بی‌احساس به آب و خاک و ملت (آن «هیچی» بزرگ که یادتان است) دزد بی‌شرم؛ خلاصه رونوشت برابر اصل‌اند.

دیگران نیز با او چندان فرقی ندارند؛ منتها چون تجربه بیشتری دارند، با قاشق و چنگال آدم می‌خورند. علم‌الهدی و احمد خاتمی و ناصر ابوالمکارم شکرفروش شیرازی و بهزاد نبوی … مثل رئیسی و اسلافش متصف به همان صفاتی‌اند که ذکر شد و حداقل انکار نمی‌کنند که کی‌اند و به چه دل دارند اما با روحانی و مدعیان اصلاح‌طلبی چه باید کرد که هنوز هم در داخل ایران و نوچه‌هایشان در خارج، جز شاهزاده رضا پهلوی دشمنی نمی‌شناسند.

من نه شاه‌پرست‌ام و نه رهپوی آستان عمویوسف گرجی و چپول‌های عقده‌مند اما با توجه به حال‌وهوای وطن، بر این باورم که اگر رضا پهلوی را جلو صف خود داشته باشیم، بخت پیروزی در نبرد با نایب امام زمان را خواهیم داشت. خارجی‌ها از تفرقه ما بهره می‌برند. مکرون تعدادی از مدعیان را شش هفت دقیقه می‌بیند و بعد ۵۰ دقیقه با رئیسی تلفنی گپ می‌زند.

در این میان، من هنوز هم باور دارم که ارتش ما می‌تواند در کنار شاهزاده، نقش مهمی بازی کند. هفته‌ای نیست که من از نظامی میهنم سخنانی نشنوم که دلم را سرشار از امید کند. برای من تردیدی نیست که علی‌رغم تربیتی که ماموران عقیدتی‌سیاسی ارتش و حفاظت اطلاعات از فردای انقلاب بر ارتشی‌های ما تحمیل کردند، به اضافه ریش و تسبیح و مراسم سینه‌زنی با حضور سرلشکر ستاد موسوی در حال نوحه دوطفلان مسلم خواندن و زنجیرزنی دریادار کوچکی‌بادلانی به همراه دلاوران نیروی دریایی در پایگاه دریایی حربن یزید ریاحی در ناو زیردریایی طارق مجهز به اژدرهای طیرا ابابیل و…، ارتش ما تا سقف ۹۰ درصد مملو از نظامیان ملی‌گرا و عاشق خانه پدری و فداکار و دلاور تشکیل شده که طی ۴۴ سال گذشته زخم‌های بسیاری نه فقط از دشمن در جبهه‌ها بلکه از اهل ولایت فقیه بر جان و تنشان وارد شده است. این ارتش به روی مردم آتش نخواهد گشود و به روز واقعه کنار مردم خواهد بود.

می‌رسیم به سپاه؛ نیرویی متشکل از ۱۰۰ هزار یا کمی بیشتر از نیروهای کادری و حدود ۲۰ هزار سرباز زیرپرچم در نیروی زمینی‌ که به باور سیدعلی آقا، فرمانده کل قوا، آماده جانبازی در راه حفظ نظام و حمایت از جمهوری ولایت فقیه‌اند؛ اما من طبق مدارک و مستندات دقیق و تماس‌های شخصی‌ام، می‌دانم بدنه اصلی سپاه با مردم است و همان‌طور که ۸۵ درصد از سپاه علی‌رغم دستورهای محسن رضایی، فرمانده وقت و توصیه‌های نماینده سیدعلی آقای فرمانده کل قوا و بخشنامه برادر سرلشکر بسیجی حسن فیروزآبادی، رئیس ستاد کل، در دوم خرداد ۷۶ به خاتمی رای داد، امروز نیز بیزار از عربده‌کشی‌های سلامی و یک دوجین ژنرال با درجه‌های کیلویی، سخت نگران سرنوشت وطن است. این‌ها نیز به روی مردم آتش نخواهند گشود اما مسئولیتشان فقط به شرکت نکردن در کشتار و سرکوب ختم نمی‌شود؛ بلکه آن‌ها امروز می‌توانند در جا‌به‌جایی قدرت در ایران نقش بسیار مهمی بازی کنند.

ارتشبد سوارالذهب نمیری را در سودان برانداخت و در کمتر از یک سال، حکومت را به دولتی منتخب مردم واگذار کرد. من مشوق کودتا نیستم. اگر جامعه مدنی ایران هم پذیرای کودتا باشد، من با آن مخالف‌ام اما می‌دانم با توجه به وضعی که در کشور حاکم است و با بالا گرفتن کار گروه‌هایی مثل جنبش مقاومت مردمی ایران (جندالله سابق) و گروه‌هایی مشابه در غرب و شمال غربی کشور، هر تحولی در ایران اگر همراهی نظامیان را نداشته باشد، به موفقیت کامل دست نخواهد یافت.

بنابراین امروز موج عظیم دانشجویان، کارگران، روشنفکران، زنان و حتی روحانیون مخالف هیئت حاکمه و وضع موجود با یک حمایت نظامی و همدلی و همصدایی میلیون‌ها ایرانی در خارج کشور، می‌توانند هم جلو فاجعه را بگیرد و هم ایران را در مسیری متفاوت از مسیر بعد از «یوم‌الفاجعه» (تعبیری که محمد قائد از فردای رژیم در نوشته‌ای درخشان استفاده کرد) قرار دهند.

چپ ملی میراث‌دار خلیل ملکی است که یکسری‌شان پرویز نیکخواه را با آن آرمان‌های بزرگ می‌ستایند و جمعی چون رفیقمان محسن خاتمی همچنان در روزهای تلخ تبعید با خاطره خانه پدری آباد و آزاد، به انتظار سرنگونی رژیم‌اند. این چپ‌ها در کنار ملیون و لیبرال‌ها و مشروطه‌خواهان بزرگ‌ترین نیروی مبارز را تشکیل می‌دهند. یک رهبری آگاه می‌تواند با بهرگیری از این نیروها بر دفتر سید علی و آقازاده مجتبی، نقطه پایان بگذارد.

شباهت‌های آشکار صدام و خمینی / علیرضا نوری زاده

شباهت‌های سیدروح‌الله مصطفوی ملقب به خمینی و صدام حسین التکریتی چنان است که گاه انسان شک می‌کند آیا این دو همزاد بودند؟
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۲ برابر با ۸ ژوئن ۲۰۲۳ ۱۰:۳۰

روح‌الله خمینی رهبر پیشین جمهوری اسلامی و صدام حسین رهبر سابق عراق – AFP

خمینی که این روزها سالروز مرگش را در نمایشنامه‌ای تهوع‌آور، با نطق و فیلم و تصویر و صدا در معبد و بتخانه‌اش بین تهران و قم، گرامی داشته‌اند، مثل صدام علاوه بر ولع کشتن، به نزدیک‌ترین افرادی که او را بر تخت نشاندند، هم رحم نکرد؛ او هم قطب‌زاده را کشت و هم بهشتی را؛ مفتح را نیز به تیر غیب گرفتار کرد و سیدعبدالرضا حجازی را به دار سپرد. همچنان که صدام هم در کشتن حردان التکریتی و مشهدی و رفقای سال‌های مبارزه درنگ نکرد. قهرمانان جنگ هشت ساله از سپهبد ولی‌الله فلاحی و سردار باکری گرفته تا خیرالله طلفاح و ماهر عبدالرشید هم این‌سو و هم آن‌سوی مرز، به‌فرمان نایب امام کشمیری و رهبر تکریتی به‌ قتل رسیدند.

این روزها برای چندمین بار از خواندن «رقص ققنوس‌ها و آواز خاکستر» ایرج مصداقی با درد و اشک فارغ شده‌ام. چهار هزار جوان و نوجوان به حکم خمینی در عرض دو ماه به قتل رسیدند. پس از انتفاضه جنوب و بعد از آزادسازی کویت و پشت کردن بوش پدر به مردم عراق (یعنی عملا باز گذاشتن دست صدام برای قلع‌وقم جنوب به دست رفیق حسن علی مجید) صدام هم بیش از چهار هزار تن را در چند هفته به قتل رساند.

در عراق شمار زیادی از روزنامه‌نگاران به فرمان آدمخوار تکریت در خون نشستند. فرزاد بازاوفت که مثل برادر کوچک‌ترم دوستش داشتم، به فرمان صدام به قتل رسید و خمینی سیمون فرزام و امیرانی و رستم‌خانی و رحمن هاتفی و سعید سلطان‌پور را در خون نشاند.

خمینی در نخستین پنجشنبه بعد از به قدرت رسیدن با کشتن چهار ژنرال بلندپایه به نشئه‌ای غریب و جنونی آشکار رسید. صدام هم بعد از کشتار کردها در حلبچه نشئه شد.

به برکت حمله آمریکا، حالا در عراق هیچ رهبر دیگری قادر نیست صدام دیگری شود اما در وطن ما، جانشین خمینی سبعیتی مضاعف را از او به ارث برد. سیدعلی خامنه‌ای حالا کارنامه‌ای خونین‌تر از آقایش سید روح‌الله دارد و با اشاراتی که در سخنرانی اخیرش در بتخانه قبر خمینی ایراد کرد، به نظر می‌رسد خودش هم می‌داند که چیزی به پایان روزگارش نمانده است؛ بنابراین با سرعتی باورنکردنی می‌کشد، می‌درد تا زمینه کام‌جویی نورچشمی آقا مجتبی از قدرت خانم را به دست مبارک خود به‌سادگی فراهم آورد.

پیش از این نوشته بودم که صدام به عذاب دیدن دو پسر آدمخوارش بر تخت غسالخانه گرفتار شد و خمینی حتی در سوگ پسرش مصطفی نیز اشکی نریخت. قدرت خانم چنان خمینی و صدام و سیدعلی را گرفتار خود کرد، که دنیا و آخرت را به نگاهی فروختند.

با یک پیچ ۲۸ مرداد، ما به‌سلامتی از گذر زمان گذشتیم و ۱۵ خرداد عطسه‌ای بیش نبود؛ قصه عراق اما پیچ‌وتاب‌ها داشت.

حکومت مرگ

عراق بعد از کشتار ژوییه ۱۹۵۸ که نظامیان این کشور به رهبری عبدالکریم قاسم و عبدالسلام عارف خاندان هاشمی را قتل‌عام و نوری سعید، سیاستمدار برجسته عراق را تکه‌تکه کردند و تکه‌ها را بر سر کوی و برزن و بازار آویختند، هیچ‌گاه روی خوش ندید.

با همه ایرادهایی که به خاندان هاشمی می‌گیرند، پادشاه جوان عراق، فیصل دوم، که تحصیلکرده کالج سنت هرست بریتانیا بود، واقعا به دموکراسی اعتقاد داشت. من نخستین‌ بار درست یک سال پیش از کودتای قاسم با خانواده‌ام به عراق سفر کردم. هفت سال بیشتر نداشتم اما با همه کودکی هم متوجه بودم که عراق در همه زمینه‌ها از کشور من سال‌ها جلوتر است. اتوبوس دوطبقه و تلویزیون را نخستین بار در عراق دیدم و پدرم روزی ده‌ها روزنامه می‌خرید؛ در حالی که در ایران فقط اطلاعات یا کیهان را می‌دیدیم با چند تا مجله.

ملهی بغداد هم از بوت‌کلاب و کافه شهرداری ما به‌مراتب مجلل‌تر بود. مردم در خیابان‌ها خیلی شیک بودند و خانم‌ها اغلب بی‌حجاب و با کلاهی زیبا در خیابان ظاهر می‌شدند. چهار سال بعد، در کاظمین سرنگونی عبدالکریم قاسم به دست یار دیروزش، عبدالسلام عارف، و نشان دادن سر قاسم در تلویزیون را شاهد بودیم و باز چند سال بعد، زمانی که عبدالسلام عارف بعثی‌های همدستش را کنار زد و البکر و دارودسته‌اش را به زندان انداخت، عراق را دیدیم.

تراژدی ادامه یافت. عبدالسلام در سقوط هلی‌کوپترش کشته شد اما برادرش، عبدالرحمن عارف، خوشبخت‌ترین رهبر عراق بود. با چه شکوه و جلالی به تهران آمد و مهمان شاه و ملکه ایران شد. هنگام کودتای بعثی‌ها نیز در سفر رسمی به ترکیه و در آنکارا بود و زنده ماند. چند سال بعد، صدام به او تضمین داد که می‌تواند بازگردد و از حقوق و مزایای بازنشستگی برخوردار شود.

خونخوار تکریت سال ۱۹۳۷ در خانواده‌ای فقیر در روستای عوجه از توابع تکریت به دنیا آمد. چون یتیم بود، دایی‌اش طلفاح سرپرستی او را به عهده گرفت. زمانی که مادرش به همسری مردی به نام ابراهیم تکریتی، از چاقوکش‌های عوجه، درآمد و صدام هر شب بعد از سق زدن نان خشک باید مشت و لگد ناپدری بی‌رحم را تحمل می‌کرد، تصمیم گرفت به بغداد برود. دایی جان کمکش کرد و او را همراه با پسرش خیرالله (عدنان خیرالله، وزیر دفاع و برادرزن صدام حسین که قهرمان جنگ ایران و عراق لقب گرفت و به دستور خونخوار تکریتی هلی‌کوپترش را منفجر کردند، چون عراق تحمل دو قهرمان را نداشت. ساجده زن صدام و خواهر خیرالله هرگز او را به خاطر این جنایت نبخشید) به بغداد فرستاد.

صدام در بغداد به مدرسه رفت و در ۱۸ سالگی به حزب بعث پیوست. در سال ۱۹۵۹، بعد از آنکه حزب تصمیم گرفت عبدالکریم قاسم را ترور کند، او به اتفاق دو تن از رفقا راه را بر ماشین عبدالکریم قاسم بست و بارانی از گلوله بر سر او بارید. زعیم (لقب قاسم) زنده ماند و صدام به زندان افتاد؛ اما موفق شد از زندان بگریزد و به سوریه و سپس مصر برود. جایی که توانست وارد دانشکده حقوق شود.

صدام هشتم فوریه ۱۹۶۳، بعد از کودتای بعثی‌ها، به عراق بازگشت اما به دلیل جنایات بعثی‌ها در کشتار کمونیست‌ها و مذهبی‌ها، عارف آن‌ها را کنار زد. حزب بعث در سال ۱۹۶۸ با کمک حردان عبدالغفار تکریتی، از سران رژیم وقت، عبدالرحمن عارف، برادر عبدالسلام را که رئیس‌جمهوری عراق بود، کنار زد و البکر به ریاست‌جمهوری و صدام به معاونت او رسید.

صدام تا فردای انقلاب ایران، البکر را تحمل کرد. در این فاصله، قرارداد الجزیره را با شاه به امضا رساند و عملا حاکم عراق شد ولی البکر که بین نظامیان محبوبیت زیادی داشت، همچنان مزاحمش بود. پس او را هم محترمانه کنار زد و به سبک سعید امامی، نخست فرزندش را در یک تصادف ساختگی به لقاءالله فرستاد و سپس خود البکر را با چیزی مثل شیاف پتاسیم در پی فرزند روانه کرد.

تکریتی خونخوار روز بعد از پیروزی انقلاب پیامی برای بازرگان فرستاد که السامرایی، کاردار عراق در تهران، متن آن را برای ما به روزنامه اطلاعات آورد. ما هم آن را در دو خط خلاصه کردیم که اعتراض کاردار را به همراه داشت.

از آنجا که خمینی عراق را لقمه‌ای قابل‌هضم می‌دانست، چند هفته بعد از به قدرت رسیدنش مشکلات بین دو کشور شروع شد. بقیه ماجرا را می‌دانید و نیاز به تکرار آن نیست. طمع خمینی برای صدور انقلابش به عراق و تجاوز صدام به ایران یک میلیون کشته و زخمی و هزار میلیارد دلار خسارت در دامان ملت ایران گذاشت. جالب اینکه حالا با بودن نوکران ریز و درشت ولایت فقیه در قدرت و حاشیه قدرت، به جای آنکه رژیم تحقق مصالح ملی ما را مهم‌ترین هدف خود بداند، سید علی آقا از حقوق ملی ایران می‌گذرد و به عراقی‌ها مژده می‌دهد که از کویت هم کمتریم که تا آخرین دینار خسارت‌های وارده بر کشورش به سبب تجاوز عراق را از حکومت صدام حسین و جانشینان الدعوه‌ای او طی ۲۰ سال دریافت کرد؛ اما دریغ از جبران یک پاپاسی از میلیاردها دلاری خسارتی که از تجاوز عراق به ملت ما وارد شد.

محاکمه صدام برای بزرگداشت او

بعد از دستگیری صدام حسین، محاکمه او به یک مشکل اساسی برای آمریکایی‌ها تبدیل شد. آن‌ها علاقه‌مند بودند صدام نیز نظیر میلوشویچ، رهبر صرب‌ها، در دادگاه ویژه رسیدگی به جرائم علیه بشریت در لاهه محاکمه شود اما حاکمان جدید عراق بر محاکمه صدام در یک دادگاه عراقی در داخل این کشور اصرار داشتند. سرانجام به توصیه بریمر، حاکم وقت عراق، دولت آمریکا موافقت کرد صدام در عراق محاکمه شود اما تحت حفاظت سربازان آمریکایی باشد؛ چون برای آمریکایی‌ها آشکار بود تسلیم صدام به عراقی‌ها همان و تکه‌تکه شدنش همانا؛ چرا که در عراق، کشتن و مثله کردن رهبران و مسئولان از جمله عادات و سنت‌های مردمی است. به قول مرحوم شیخ غروی (کمپانی) از روزی که امام حسین و یارانش را سر بریدند، سربریدن و مثله کردن طبیعت آن‌ها شده است.

به هر روی، به گفته ایاد جمال‌الدین، نماینده پیشین پارلمان، و فراکسیون دکتر ایاد علاوی (العراقیه)، پرونده‌های موجود علیه صدام حسین بیش از ۶۰ پرونده بودند. از جمله حمله به ایران و کویت؛ اما سیاه‌ترین پرونده او مربوط به کردها و به‌ویژه جنایت حلبچه (با پنج هزار کشته و ۱۰ هزار زخمی و آسیب‌دیده) و انفال (با ۱۰۰ هزار کشته و نیم میلیون آواره) بود. با این همه دولت ابراهیم جعفری (دبیرکل حزب الدعوه) با جلو انداختن پرونده روستای الدجیل، ماجرای محاکمه صدام را به یک انتقام‌گیری شخصی و مذهبی تبدیل کرد و جانشین او، نوری المالکی، معاون دبیرکل حزب الدعوه، نیز ناچار شد کار جعفری را ادامه دهد. گو اینکه در پایان رسیدگی به پرونده الدجیل، دادگاه رسیدگی به پرونده انفال را آغاز کرد، ولی در میانه راه، صدام اعدام شد و کردها عصبانی و آزرده شدند که دولت اجازه نداد جنایت بزرگ صدام علیه کردها به گونه‌ای شفاف بررسی شود.

به هر حال در هر حکومتی، حتی دموکرات‌ترین آن‌ها، اگر کشور در حال جنگ باشد و گروهی وابسته به دشمن بکوشند رئیس دولت را به قتل برسانند، افراد این گروه به‌شدیدترین وجه به عنوان خائنان به میهن و نظام مجازات خواهند شد اما خمینی، فرزند خوانده‌اش صادق قط‌ب‌زاده را تنها به خاطر اینکه در بین چند تن بحث براندازی رژیم را مطرح کرده بود، اعدام کرد. او ثمره حیاتش منتظری را که از روش او در کشتار مردم انتقاد کرده بود، با خفت و تهدید برکنار کرد. حالا اگر صدام، آن‌ها را که برای کشتنش تلاش می‌کردند، محاکمه و اعدام کرده باشد، نمی‌توان بر او خرده گرفت؛ زیرا در عراق آن زمان، اعدام آد‌م‌ها به جرم‌های کمتر هم امری عادی به حساب می‌آمد.

صدام در جریان محاکمه‌اش ثابت کرد که سوءقصدکنندگان به او از سوی رژیم جمهوری اسلامی حمایت شده بودند و اطلاعات سپاه بعضی از آن‌ها را آموزش داده بود. ای کاش محاکمه صدام ادامه می‌یافت و او حداقل بابت جنایتش در قضیه انفال و حلبچه محکوم می‌شد. اینکه چرا دولت المالکی برای اجرای حکم اعدام صدام حسین که در دادگاه عالی استیناف عراق تایید شد، عجله داشت و چرا این حکم در روز اول عید قربان به اجرا درآمد، مسئله‌ای است که پاسخ به آن چندان مشکل نیست.

بخشی از تروریست‌ها که تلویزیون الجزیره آن‌ها را نیروی مقاومت لقب داده بودند (الجزیره در جریان اعدام صدام سیاه‌پوش شد و با پخش مراسم خاکسپاری صدام و دادن لقب «آقای رئیس‌جمهوری فقید عراق» به دیکتاتور تکریتی هویت گردانندگانش را بیشتر آشکار کرد. یادمان نرود مدیر پیشین الجزیره کسی بود که دستمزدهای کلان از رژیم صدام دریافت کرده بود؛ از جمله مقدار کلانی نفت به او داده بودند که با فروش آن میلیون‌ها دلار به جیب زد) در سال‌های نخستین اشغال عراق باور کرده بودند که آمریکا سرانجام در برابر ضرباتی که از نیروی مقاومت متحمل می‌شود، نه فقط ناچار خواهد شد صدام حسین را آزاد کند، بلکه از او برای بازگرداندن آرامش به عراق هم مدد می‌جوید.

سه هفته پیش از اعدام صدام که برادرزاده ناتنی‌اش با کمک یکی از نظامیان عراقی مسئول زندان موصل موفق شد فرار کند، امید تروریست‌ها بیشتر شد و حزب بعث در اطلاعیه‌ای، رسما از آمریکا خواست با آزاد کردن «سید الرئیس» زمینه را برای یک آشتی ملی در عراق فراهم کند. صدام اگر می‌ماند، حداقل از نگاه حاکمیت کنونی عراق (که به اعتقاد من شایستگی حکومت بر عراق را ندارد) روزبه‌روز شعله جنگ مذهبی و آشوب را در عراق بالاتر می‌برد.

صدام به طناب دار سپرده شد و خمینی هم از فراز دست هوادارانش برهنه بر زمین افتاد و حتی حرمت یک دفن ساده از او دریغ شد. حالا یکی از نوکرانش مدعی است وقتی خواسته از پیکر برهنه او عکس بگیرد، دوربینش قفل کرده است و از دوربینی می‌گوید که در آن تاریخ، هنوز به بازار نیامده بود.

صدام به دار کشیده شد و قذافی به ادبار در لوله فاضلاب مرگ با خفت را پذیرفت. منتظر عاقبت کار سیدعلی باشید؛ بهتر از صدام و قذافی نخواهد بود.

پاسداران ولایت نایب امام زمان از فردای انقلاب هنرمندان را برهنه کردند / علیرضا نوری زاده

قصه شاه سلطان حسین ومحمود غلجایی وسیدعلی آقا و ملا هبت‌الله
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۱ خرداد ۱۴۰۲ برابر با ۱ ژوئن ۲۰۲۳ ۱۲:۱۵

جنایت بزرگ رژیم درهم شکستن همه خطوط اخلاقی و اعتقادی و ایمان ملت ما بود – AFP

سایت ایران وایر گزارشی تکان‌دهنده از چند بانوی مبارز و بعضا هنرمند منتشر کرده است که خواندنش لرزه به جان می‌اندازد. فشرده گزارش از این قرار است که شماری از زنان زندانی محبوس در زندان‌های جمهوری اسلامی از اجبار به برهنه شدن در زمان بازداشت یا بازجویی در زندان‌ مقابل دوربین‌های امنیتی، روایت‌های تکان‌دهنده‌ای منتشر کرده‌اند.

مژگان کشاورز، نسیبه شمسایی، زینب زمان، مهناز افشار و شاپرک شجری‌زاده از جمله زنان زندانی‌شده در ایران‌اند که تاکنون روایت‌های خود را در رسانه‌های اجتماعی به اشتراک گذاشته‌اند.

مژگان کشاورز، فعال حقوق زنان، روز یکشنبه ۷ خرداد روایت خود را در حساب توییتر «می‌تو ایران» منتشر و فاش کرد مقام‌های زندان او را مجبور کرده‌اند کاملا برهنه شود و با «پای باز، بشین پا شو کند» تا از او عکس بگیرند. به نوشته کشاورز، «گفتند باید لخت بشوی تا از تمام بدنت عکس بگیریم که اگر از اینجا خارج شدی، نگویی من را شکنجه کردند».

شاید بعضی گمان کنند که این روایت حکایت تازه‌ای است؛ اما من بیش از این هم سراغ دارم. من با ایرن، هنرمند عزیز و زنده‌نام ایران، از نزدیک آشنایی داشتم و در سال‌های تبعید ایرن، که با مادرم دوست بود و خانه‌اش یک کوچه بالاتر، هرروز به او سر می‌زدم؛ به‌خصوص سه سال بعد از زمین خوردنش تا آخرین روز زندگی که مابین هوشیاری و گاه بیهوشی رنج می‌کشید.

ایرن کوتاه زمانی بعد از فتنه روح‌الله کشمیری، با چهره‌ای پردرد و اشک‌های مانده بر جان و روی، به دفتر مجله امید ایران آمد. زنده‌یاد مهدی فشنگچی، مدیر داخلی مجله که از سال‌های عاصمی و زندگی‌اش با ایرن، این بانوی زیبای سینما و تئاتر را می‌شناخت، همراه او به اتاقم آمد. هردو گریستیم. فشنگچی ما را تنها گذاشت و ایرن با بغضی که می‌جوشید، بی‌مقدمه گفت: «علیرضا لختم کردند.» و بعد تعریف کرد که به اتفاق …، از زیباترین زنان سینما، بامداد شنبه به اوین احضار شده بودند و آنجا سه‌چهارتا از بازجویان او و دوستش را در میان گرفته و با رکیک‌ترین پرسش‌ها از آن دو می‌خواستند عشقبازی‌هایشان با مقام‌های سابق را شرح دهند! بعد هم هرکدام را به اتاقی برده و دستور داده بودند که برهنه شوند.

ایرن زار می‌زد؛ بازجویان عقده‌هایی را که بر پرده سینما انباشته کرده بودند، حالا با برهنه کردن و دست زدن به پیکرشان خالی می‌کردند. اسلام ناب انقلابی محمدی جلوه‌های ویژه خود را از فردای انقلاب ظاهر می‌کرد. ایرن را به منزلش بردم و آرامش کردم. بعد هم رفتم پیش دکتر بهشتی و حکایت را بازگفتم. بسیار متاثر شد و دو سه روز بعد فهمیدم گروه بازجویی هنرمندان برکنار و بعضی هم محاکمه و به‌شدت توبیخ شده‌اند. دیگر کسی مزاحم ایرن و دوستش نشد اما ارزش‌های اسلام ناب انقلابی محمدی با تجاوز به دختران محکوم به اعدام، تجاوز به پسران در کهریزک و حالا برهنه کردن زندانیان اندیشه و فعالان عرصه پیکار و هنرمندان بار دیگر ابعاد گسترده‌ای پیدا کرده است و سیدعلی آقا باید روزبه‌روز عمامه‌اش را بالاتر بگذارد.

بسیار گفته‌ام و نوشته‌ام که جنایت بزرگ رژیم (بهتر است بگویم «بزرگ‌تر»؛ چه سیاهه جنایات اهل ولایت فقیه چنان است که برای نشان دادن سنگینی و ابعاد یکی بر دیگری گاه حتی نمی‌شود از صفت تفضیلی استفاده کرد) در کنار نسل‌کشی و ویرانگری و ترور و صدور نکبت و مرگ، درهم شکستن همه خطوط اخلاقی و اعتقادی و ایمان ملت ما بود.

قبل از انقلاب حتی آدم‌های هرهری‌مذهب که به دین و مذهب چندان ایمان و اعتقادی نداشتند، بر پایه یک سلسله عادات و سنن و خط قرمزهای اخلاقی و دینی را که در جامعه مورداحترام اکثریت بود، اگر خود اهل کوچه شریعت نبودند، رعایت می‌کردند. ماه رمضان که می‌شد، به خاطر نگاه ملامت‌بار روزه‌داران و احترام به بزرگترها، حداقل تظاهر به روزه‌خواری نمی‌کردند. میخواره ساغر را بعد از افطار به لب می‌برد و شبروان کوچه عشق و حال در شب‌های قدر دندان بر جگر می‌گذاشتند و چند روزی از بی‌عاری‌ــ‌ به قول خودشان‌ــ دست بر می‌داشتند. در ماه محرم، خواهران تنهایی در قلعه نفرینی اغلب پذیرای مشتری نمی‌شدند. آن‌ها که به درست یا غلط عنوان جاهل محل را یدک می‌کشیدند (این آخری‌ها کلاه‌مخملی جماعت) به حرمت محرم، کشمش قزوین و میکده و عرق ناب قوچان را یک ماهی در گنجه می‌گذاشتند و حتی شماری به قصد ثواب در تعزیه، نقش حر بن یزید ریاحی را بازی می‌کردند و آن که شمر و حرمله و ابن زیاد می‌شد و باید پیاپی جام شراب بالا می‌انداخت تا خباثت آن ملعونین را برای تماشاچی اغلب عامی کاملا تفهیم کند، هم پیشاپیش یادآور می‌شد آنچه می‌نوشد آب زرشک یا آلبالو است و دور باد آن روزی که در عزای حسین لب به حرامی بزند.

اگرچه حکومت به ظاهر سکولار بود و بین دین و دولت، خط فاصله مذکور، در عمل با شاهی که در کودکی به قول خودش نظرکرده ابوالفضل شده بود و سالی دو سه بار به پابوس رضای غریب خراسان می‌رفت و ولیعهدش را رضا نامیده بود و روز عاشورا روضه دربار به‌جامانده از عهد شاه شهید قاجار را در مسجد سپهسالار برپا می‌کرد، نخست وزیرش سالی ۱۵۰ میلیون تومان تقدیم آقایان علما می‌کرد که به دعاگویی ذات اقدس ملوکانه مشغول باشند چون زیر سایه یگانه پادشاه شیعه جهان زندگی می‌کنند، با قانون اساسی که مذهب رسمی کشور را اعلام می‌کرد با ذکر اینکه شاه شیعه است و نخست‌وزیرش نیز غیرشیعه نبود و هزار و یک مورد دیگر که کوچک‌ترینش حمایت از ساختن مساجد و حسینیه‌ها بود، پیدا است که جامعه نمی‌توانست خالی از اعتقادها و باورهایی باشد که روز و شب مظاهر آن در همه سو پیدا بود.

در مناسبت‌های مذهبی رادیو تلویزیون برنامه مخصوص و روزنامه‌ها صفحات ویژه داشتند. مرحوم محمود جعفریان به‌خصوص تاکید داشت که در چنین روزهایی برنامه‌هایی با زمینه مذهبی و عرفانی پخش شود و شخصیت‌هایی چون دکتر عباس مهاجرانی و مرحوم راشد و دکتر محسن بهبهانی نسبت به سخنرانی‌های کوتاه هفتگی و ماهانه خود زمان بیشتری در اختیار داشته باشند.

تربیت‌شدگان دوران آن پدر و پسر که سیدروح‌الله مصطفوی طاغوتشان می‌خواند و مدعی بود برای ریشه‌کنی دین و مذهب و تبدیل کردن ایران به یک کافرستان غرب‌زده سر کار آمده‌اند، همان‌ها بودند که در انقلاب شعار نصرمن‌الله و فتح قریب سر دادند، شال سبز و سیاه دور گردن انداختند و هزارهزار برای دفاع از دین و وطن به جبهه رفتند و جمعی‌شان امروز میانسالان و عاقله مردانی‌اند که حکومت و سپاه و امنیت‌خانه سید علی آقا را در دست دارند و البته اغلبشان به‌تظاهر، در جلوت ادعای دینداری و ایمان دارند و چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند؛ چرا که در طول ۴۴ سال گذشته آنچه از دین و مذهب دیده‌اند، جز فریب و دروغ نبوده است.

در مقابل، پرورش‌یافتگان در فضای معطر اسلام و انقلاب بعد از به تخت نشستن حافظان بیضه اسلام کسانی‌اند که نه به خط قرمزی اعتقاد دارند و نه حدیث بهشت و دوزخ تکانشان می‌دهد. اخلاقیات در فرهنگشان نشان امل و خرافاتی بودن است و در روابط انسانی نیز به اصولی باور ندارند که مانع تعدی و تجاوز به حقوق دیگری در همه ابعادش شود.

پسری به دختری دل می‌بندد، دختر با همه وجود، حال به خیال ازدواج یا هر خیال دیگری، جان و دلش را به او می‌دهد. چند ماه بعد، آقا پسر سی‌دی خلوت خود با آن دختر را می‌فروشد یا با موبایل برای این و آن می‌فرستد. در فروشگاه لباس‌های زنانه در اتاق پرو، دوربین مخفی می‌گذارند. همین‌طور در استخر زنانه یا… اصلا وجدان کسی تلنگری هم نمی‌خورد که قربانیان این بازی زشت می‌توانند خواهر و مادر و دختر خودشان باشند.

خانمی از کانادا از من خواسته بود برای پذیرفته شدن درخواست پناهندگی‌اش نامه‌ای بنویسم و تاکید کنم کاری که او کرده است، در صورت بازگرداندنش به ایران، باعث قتل فوری و فجیع او خواهد شد. پرسیدم چه کرده‌اید، گفت شوهر من افسر سپاه است. من با برادر او رابطه نامشروع داشتم و از او باردار شدم و حالا با او به کانادا گریخته‌ام. از گفتار او چنان حالت بدی به من دست داد که در همان برنامه تلویزیونی فریاد زدم شما باید از کار خود شرم کنید! این کار شما در همان کانادا هم جرم است و مجازات دارد.

کافی است به صفحه حوادث روزنامه‌های خانه پدری نظری بیندازید؛ حداقل برای نسل من و نسل پیش از من و کمی جوان‌تر از ما که در زمان پیش از ظهور حضرت ولی فقیه، در سنی بودند که مسائل جامعه و وضعیت اخلاقی مردم را بسنجند، شماری از جنایات و جرائمی که در سایه ولایت سیدعلی آقا و ارکان حکومت اسلامی در جامعه ما رخ می‌دهد، باورکردنی نیست. ما واقعا این نوع مسائل را نه دیده بودیم و نه در باب آن چیزی شنیده یا خوانده بودیم. حکایت اصغر قاتل و محمود قاتل یا دعانویس شیرازی و سه چهار قاتل و جنایتکاری که عملشان تکان‌دهنده بود، همه آن چیزی است که از پرونده جنایت‌های دوران گذشته در یاد سه چهار نسل مانده است؛ اما حالا هر روز در سایت‌ها و روزنامه‌های زرد مطالبی می‌بینیم که جان و جهانمان را می‌لرزاند.

امروز در صفحه حوادث می‌خوانیم که زنی با همدستی معشوقش، شوهرش را به قتل رسانده و جسدش را تکه‌تکه کرده و سوزانده است یا مادری برای آنکه شوهرش از ارتباط او با شریکش باخبر نشود، فرزندش را از بام به زمین می‌اندازد. در زمان طاغوت، ما در مدرسه خوانده بودیم که پسر به تحریک معشوقه، مادرش را می‌کشت و جسد او را به چاه می‌انداخت و چون به زمین می‌خورد، قلب مادر از ته چاه به صدا می‌آمد که «آه پای پسرم خورد به سنگ»؛ اما مادران تربیت‌شده در مکتب اسلام ناب انقلابی محمدی فرزندکش‌اند.

خط قرمز‌های اخلاقی که در جامعه مخدوش شد، زنای با محارم به جایی می‌رسد که در زندان اوین یک بند مخصوص با بیش از هزار زندانی به آن‌ها اختصاص داده می‌شود. دوستی از وکلای دادگستری در ایران برایم پرونده‌ای را فرستاد که چند روزی مرا کلافه کرده بود. این پرونده مربوط به زنی ۳۰ ساله از شهر قم بود که پدرش سرایدار و موذن یکی از مساجد بود. پس از مرگ او معلوم شدد زنی که با او در یک اتاق زندگی می‌کرده و سه فرزند قدونیم‌قد دارد، همسرش نبوده بلکه دختر او است که در سن ۱۲ سالگی پس از مرگ مادرش، همراه پدر از روستای جاسب به قم آمده و سال بعد از پدرش باردار شده است. پدر به همه می‌گفته که دختر همسر او است که در روستا با او ازدواج کرده؛ البته سه بچه نه شناسنامه داشتند و نه نام و نشان قانونی و دوست وکیل من به علت آشنایی با رئیس هیئت امنای مسجد مورداشاره وکالت دختر و سه فرزندش را عهده‌دار شده بود تا بلکه بتواند حالا که پدر متجاوز مرده است، این بچه‌ها را به‌نحوی رسمیت و مشروعیت بدهد.

در جریان تحقیقم درباره قتل‌های زنجیره‌ای هم به مواردی برخوردم که نظایرش را حتی نمی‌توان در زندان‌های استالین و هیتلر و ایدی امین سراغ گرفت. وقتی خط قرمزی، نه دینی و نه اخلاقی، در روابط انسانی ما وجود نداشته باشد، بازجوی امنیتی رژیم که تا دیروز سر سفره رفیقش سعید امامی می‌نشست و همسرش را خواهر صدا می‌زد، با حکم ولی فقیه همان خواهر متدین محجبه را در زیرزمین امنیت‌خانه مبارکه نایب امام زمان تحت بدترین شکنجه‌ها قرار می‌دهد تا از او اقرار بگیرد که هم‌زمان با ۱۰ نفر رابطه داشته و از ارتباط هم‌زمان با چهار مرد در خلوتش غرق لذت می‌شده است. مهم هم نیست که زن بیچاره تا دیروز ندیمه همسر «آقا» بوده و روحش از جنایات همسرش خبر نداشته است.

برای آدمی مثل جواد آزاده که فرزند انقلاب و مدیرکل وزارت اطلاعات و بازجوی ویژه بود و مطمئنا در مجلس روضه‌خوانی پا‌به‌پای اربابش علی فلاحیان اشک می‌ریخته، چون خط قرمزی وجود ندارد، پاکدامنی و بی‌گناهی فاطمه دری، همسر سعید امامی یا متهم کردن مرتضی قبه‌ــ که تا دیروز رفیق عزیزش بودــ به اجاره دادن همسرش یا روابط غیراخلاقی داشتن با دو تن از همکارانش، باعث عذاب وجدان نمی‌شود؛ بلکه او از عمل خود حین بازجویی با افتخار فیلم هم می‌گیرد تا از مهارت خود در بازجویی و ذوب بودنش در ولایت سید علی به سلطان فقیه سند زنده‌ای ارائه دهد.

خط قرمز که نباشد، مامور مربوطه به‌راحتی سینه فروهرها را می‌شکافد، سر دکتر بختیار را می‌برد، دکتر عرفانی را خفه می‌کند، سعیدی سیرجانی را با شیاف پتاسیم با درد و شکنجه به قتل می‌رساند و زمانی که آقای منتظری به همین رئیسی شش‌کلاسه و نیری و اشراقی می‌گوید که نامسلمان‌ها! حداقل به خاطر فرا رسیدن ماه مبارک اعدام‌ها را متوقف کنید، می‌گویند: چیز زیادی نمانده، همین ۴۰۰-۳۰۰ تا را هم اعدام کنیم، پرونده بسته می‌شود؛ چون آقای خمینی اصرار فرموده‌اند که قبل از ماه مبارک کار را تمام کنید.

اقتصاد را می‌شود دوباره و با توجه به اینکه ایران کشور ثروتمندی است، با یک برنامه ضربتی درست، بازسازی کرد؛ مشکلات و معضلات سیاسی، روابط خارجی، اوضاع به‌هم‌ریخته کشور در زمینه اسکان و کنترل جمعیت و رسیدگی به مناطق محروم و… را هم می‌توان با تلاش و خلوص در سایه حضور یک حکومت مردمسالار طی چند سال حل کرد‌؛ اما نگرانی من متوجه آینده جامعه‌ای است که در آن بخشی از مردم چنان گرفتار خرافات شده‌اند که نه فقط در چاه جمکران برای امام زمان نامه می‌اندازند یا در قبرستان مشهد یادداشت‌های خود را برای تماس با عالم بالا در صندوق مخصوص جا می‌دهند، بلکه با نم زدن یک دیوار به علت باران نقش امام زمان را روی دیوار کشف می‌کنند و به امید شفای بیمارانشان، ذره‌هایی از گچ نم‌کشیده دیوار را در دهان بیمار می‌ریزند. از طرفی بخشی دیگر چنان بی‌باور شده‌اند که نه اعتنایی به تعالیم دین دارند و نه اهمیتی برای ارزش‌ها و باورهای اخلاقی قائل‌اند. در چنین جامعه‌ای، تلاشی صدساله باید تا بار دیگر اخلاق و وجدان محلی از اعراب پیدا کند.

عبید زاکانی را بخوانید تا آثار زلزله مغول‌ها را در جامعه آن روز ما درک کنید. زلزله این بار که به قول زنده‌یاد نادرپور، «خانه را لرزاند»، در عصر فضا و اینترنت و موبایل آثاری به‌مراتب مخرب‌تر به جا گذاشته است. با جامعه‌ای گرفتار بی‌باوری واقعا چه خواهیم کرد؟

در این میان، سیدعلی آقا در این توهم دست و پا می‌زند که دشمن در برابر اقتدار جمهوری اسلامی سرانجام چاره‌ای جز تسلیم نخواهد داشت؛ به همین دلیل برادران سپاه و ارتش از یک سو برای نشان دادن اقتدار رژیم به مردم ایران و ملت‌های مفلوک و توسری‌خورده مسلمان و از سوی دیگر با این وهم که شیران علم ولایت فقیه آمریکا و انگلستان و فرانسه و… را به وحشت خواهند انداخت، روزی نیست که از یک پیروزی دیگر در زمینه ساخت موشک‌های عجیب و غریب و خمپاره‌های ویرانگر و تانک و توپ و هواپیماهای فوق پیشرفته، پهپاد فطروس و ابابیل و موشک خیبر و سجیل ادعاهایی را مطرح نکنند.

فرمانده نیروی دریایی از موشک‌های ضدموشک دریا‌به‌دریا می‌گوید. فرمانده هوافضای سیدعلی آقا نایب مدعی است هر موشک خیبر ۸۰ تا موشک می‌شود و با سه شماره، پوزه آمریکای جهانخوار را به خاک می‌مالند و فرمانده نیروی دریایی سپاه ادعا می‌کند مثل آب خوردن تنگه هرمز را می‌بندیم. آن‌وقت چهار تا گراز طالبان علیه سربازان میهن من حکم جهاد می‌دهند، اسلام‌قلعه را تسخیر می‌کند و در پیشانی سرباز جوان میهنم تیر خلاص خالی می‌کنند تا از ابولولو، قاتل خلیفه دوم، انتقام بگیرند.

ولی فقیه و عساکرش در بوق‌های تبلیغاتی خطر موشک‌های ایران و برنامه‌های خطرناک تسلیحاتی و اتمی جمهوری ولایت فقیه می‌دمند و البته برای جراید و صداوسیمای سیدعلی آقا خوراک تهیه می‌کنند تا با تیترها و عناوین درشت و پرطنین، گزارش‌ غربی‌ها در باب امکانات گسترده تسلیحاتی رژیم ایران و اقتدار و دستاوردهایش در عرصه تسلیحات را به اطلاع امت همیشه‌درصحنه برسانند.

جنایت طالبان و سخنان سردار احمد وحیدی و سردار زاکانی مبنی بر اینکه این درگیری‌ها یک سوء‌تفاهم بین اهالی یک فامیل است، آن‌قدر مرا تکان داد که فقط به یاد رستم‌التواریخ و حمله محمود غلجایی به اصفهان می‌افتم. در نصف جهان، ملایان به سلطان مژده می‌دادند که بانوان حرم و اهالی اصفهان روزی ۳۰۰ هزار نخود و عدس را بعد از قل‌هوالله خواندن به تک‌تک آن‌ها به دیگ ریخته و آشی پخته‌اند که با دعای ویژه، لشکر زعفرجنی برای خوردنش به صورت غیبی به اصفهان می‌آیند و دمار از روزگار محمود و ملازغفران و لشکرش در می‌آورند.

لابد فرماندهان سپاه و بسیج و حضرت حداد عادل برای مقابله با طالبان مشغول تدارک آش شله‌قلمکار با دعای آل کسا و ورد یا قدوس‌اند! خدای را، مسجد من کجا است؟

ادمیرال علی؛ پسرک پابرهنه کوچه‌های خرمشهر از جنگ تا وزارت و دریابانی / علیرضا نوری زاده

شمخانی به سبب تسلط بر زبان عربی و انگلیسی در حد مکالمات روزمره، در سفرهایش به کشورهای عربی و دیدارهایش با مقام‌های این کشورها گاه بی‌پروایی‌هایی باورنکردنی از خود نشان داده بود.
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۴ خرداد ۱۴۰۲ برابر با ۲۵ مه ۲۰۲۳ ۱۰:۳۰

علی شمخانی، متولد ششم مهر ۱۳۳۴ در اهواز، فرمانده نظامی و سیاست‌مدار ایرانی است – AFP

دکتر مدنی زنگ زد که «کیفت را بردار و بیا مهرآباد!» وسط کار مجله «امید ایران» سفر سخت بود اما رفتم. با یک هرکولس سی۱۳۰ پرواز کردیم. چند ردیف صندلی بود و بقیه نیمکت. در راه، تیمسار دریادار دکتر مدنی از آرزوهایش می‌گفت و عناد و کینه خمینی با ارتش. دوهفته پیش خلخالی را که برای کشتار افسران عازم اهواز بود، با اقتدار تهدید کرده بود که «پایت را قلم می‌کنم اگر به خوزستان بیایی!» این را به مهندس بازرگان هم گفت. در فرودگاه اهواز فرماندار با شورلت استانداری منتظر بود. به دفتر دکتر مدنی رفتیم. او علاوه بر استانداری و فرماندهی نیروی دریایی، وزیر دفاع هم بود اما خیلی زود با آنچه از توطئه‌های رژیم بعثی عراق مشاهده کرد و با توجه به تعداد مشتاقان وزارت دفاع ملی از جمله مرحوم مصطفی چمران و همین آقای خامنه‌ای که روز دیدارش از وزارت دفاع پشت تانک پرید، ترجیح داد خوزستان و نیروی دریایی را حفظ کند.

حدود ۳ عصر با هلی‌کوپتر نیروی دریایی به خرمشهر رفتیم. دوماه و اندی از انقلاب می‌گذشت و همه‌سو پریشان احوال بود، به‌جز نیروی دریایی که به همت مدنی و معاونش، دریادار محمود علوی، و افسرانی چون ناخدا افضلی، حسینی، ملک‌زادگان، دانه‌کار، ایرانی و… با همان اقتدار عصر پهلوی دوم حفظ شده بود.

جلو ساختمان ستاد نیروی دریایی، چهار جوان حراست ساختمان را عهده‌دار بودند. یکی‌شان درشت‌هیکل بود و با زبانی مخلوط از عربی خوزستانی و فارسی با یکی از همکارانش حرف می‌زد. به عربی با او گپ کوتاهی زدم که هنوز به یاد دارم. یک تی‌شرت کاپیتان تنش بود با یک شلوار جین نیمدار. یک چفیه پیچازی هم در آن گرما دور گردن داشت. پوتین باتای عراقی پوشیده بود و بسیار خنده‌رو و پرتحرک بود. گفت دانشجوی جندی‌شاپور است و به فرمان دریادار کمیته مرکزی خرمشهر را اداره می‌کند. این دیدار اول و آخر من با شمخانی بود؛ قبل آنکه فرمانده نیروی دریایی و وزیر و رئیس شود و دانشگاه پدافند ملی (دافوس) و ارشد مدیریت را با پشتکار بگذراند.

از همان آغاز چهره شدن این عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی کارش را دنبال کردم. برایم قابل‌توجه بود که یک بچه‌کشاورز فقیر چگونه با وجود شرایط و بندوبست مافیای قدرتمندی که سال‌ها در عرصه نظامی و اقتصادی و امنیتی پیشگام بود، با حاج مرتضی رضایی وغلامعلی رشید و باقر قالیباف و باقر ذوالقدر و… هم‌پیمان می‌شود و با آذرمیدخت طباطبایی از یک خانواده سرشناس ازدواج می‌کند (البته بعدا سه همسر دیگر هم اختیار کرد که یکی‌شان در کنزینگتون لندن در منزلی مجلل زندگی می‌کند).

شمخانی بدون اینکه انتظارش را داشته باشد، به فرماندهی نیروی دریایی ارتش منصوب شد؛ ترفند سیدعلی خامنه‌ای در سپردن فرماندهی نیروی دریایی ارتش به یک پاسدار فقط به‌ دلیل بی‌اعتمادی او به بلندپایگان این نیرو پس از دستگیری و اعدام ناخدا افضلی، فرمانده برجسته‌ای که ۶۷ روز پس از آغاز جنگ، نیروی دریایی عراق را به کلی از صحنه خارج کرد، نبود. بلکه او بر آن بود که پس از جنگ، عملا ارتش را در سپاه ادغام کند اما در پی مخالفت شدید رفسنجانی و شماری از فرماندهان ارتش مثل سرلشکر علی شهبازی، نتوانست این آرزویش را عملی کند. یادمان باشد سیدعلی آقا آن روزها هنوز ضعیف و نیازمند هاشمی رفسنجانی بود.

علی شمخانی، متولد ششم مهر ۱۳۳۴ در اهواز، فرمانده نظامی و سیاست‌مدار ایرانی است که مثل حسن روحانی ۱۰ سال دبیری شورای عالی امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران و نمایندگی سید علی خامنه‌ای را عهده‌دار بود. شمخانی را می‌توان از موسسان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و از نخستین اعضای آن به شمار آورد. همین امر سبب شد تا اولین مسئولیت خود به عنوان فرمانده سپاه استان خوزستان را در سال ۱۳۵۸ و در سن ۲۴ سالگی برعهده بگیرد.

با آغاز جنگ در سال ۱۳۵۹، به عنوان یکی از فرماندهان ارشد در جنگ حضور یافت و حتی در سال ۱۳۶۰ به سمت جانشین محسن رضایی، فرمانده کل سپاه پاسداران، ارتقا یافت. در سال ۱۳۶۵ با حفظ سمت، فرماندهی نیروی زمینی سپاه را به دست گرفت و سپس از سال ۱۳۶۷ تا ۱۳۶۸ معاون اطلاعات و عملیات ستاد فرماندهی کل قوا در دولت شد.

شمخانی تا سال ۱۳۷۶ به عنوان فرمانده نیروی دریایی ارتش و سپاه پاسداران به فعالیت مشغول بود تا اینکه در این سال و با روی کار آمدن محمد خاتمی، توانست به عنوان وزیر دفاع و پشتیبانی نیرو‌های مسلح از مجلس رای اعتماد بگیرد و بدین‌ترتیب به کابینه راه یابد.

با پایان دولت اول سید محمد خاتمی در سال ۱۳۸۰، علی شمخانی برای شرکت در انتخابات هشتمین دوره ریاست‌جمهوری، نام‌نویسی کرد تا بخت خود را در این راه بیازماید اما در نهایت با کسب تنها دو درصد آرا، از رسیدن به بالاترین مقام اجرایی جمهوری اسلامی باز ماند. پس از آن، برای بار دوم به عنوان وزیر دفاع به کابینه دولت هشتم راه یافت و تا سال ۱۳۸۴ در این مقام بود.

با روی کار آمدن محمود احمدی‌نژاد، از سال ۱۳۸۵ ریاست کمیسون دفاعی امنیتی و شورای راهبری روابط خارجی را به دست گرفت؛ تا اینکه در ۱۹ شهریور ۱۳۹۲ با حکم حسن روحانی، جایگزین سعید جلیلی، دبیر شورای عالی امنیت ملی کشور، شد.

علی شمخانی اولین وزیر ایرانی است که به دلیل نقشش در طراحی و اجرای سیاست تنش‌زدایی و توسعه روابط با کشورهای عربی حوزه خلیج فارس، بالاترین نشان دولتی (مدال عبدالعزیز) را از پادشاه عربستان سعودی دریافت کرد.

از آغاز تا انجام

کارنامه مسئولیت‌های شمخانی را می‌توان در دسته‌بندی زیر خلاصه کرد:

فرماندهی سپاه خوزستان در هشت سال دفاع مقدس
انتقال به نیروی دریایی ارتش با دریافت درجه دریاداری (سرتیپی) و انتصاب به فرماندهی آن با حکم فرمانده کل قوا
فرماندهی نیروی دریایی سپاه، هم‌زمان با فرماندهی نیروی دریایی ارتش با حکم فرمانده کل قوا
وزیر دفاع دولت خاتمی
دریافت درجه دریابانی (سرلشکری) از فرمانده کل قوا در سال ۱۳۷۸
نامزدی در انتخابات ریاست‌جمهوری
ریاست مرکز مطالعات راهبردی نیروهای مسلح
عضویت در شورای راهبردی روابط خارجی ایران
دبیری شورای عالی امنیت ملی

او هم اکنون عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام و مشاور سیاسی سید علی خامنه‌ای است؛ مقامی تشریفاتی در کنار ۲۴ مشاور سیاسی نظامی دیگر. خامنه‌ای با حکم خود عملا جایگاه نظامی شمخانی را بی‌رنگ کرد. حال برای بسیاری این سئوال مطرح است که شمخانی چرا برکنار شد؟

برخی ماجرا را به اعدام علیرضا اکبری، مشاور سابق شمخانی، ربط می‌دهد. اکبری در دوران ریاست‌جمهوری محمد خاتمی مشاور و معاون وزیر دفاع وقت، علی شمخانی، بود. او از اواخر دهه ۸۰ در بریتانیا اقامت داشت و ضمن کسب شهروندی این کشور، به فعالیت‌های اقتصادی مشغول بود. اکبری سال ۱۳۹۸ به اتهام جاسوسی بازداشت و به اعدام محکوم شد. وزارت اطلاعات دولت ابراهیم رئیسی چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱ در بیانیه‌ای، علیرضا اکبری را «یکی از مهم‌ترین عوامل نفوذی سرویس جاسوسی بریتانیا» خواند.

مهدی اکبری، برادر علیرضا اکبری، پیش از اعدام او به بی‌بی‌سی فارسی گفت که برادرش تیرماه ۱۳۹۸ به دعوت علی شمخانی، دبیر شورای عالی امنیت ملی ایران، به ایران سفر کرد و از بدو ورود زیر چتر امنیتی وزارت اطلاعات بود و تحت بازجویی قرار گرفت. در واقع شمخانی برای بقای خود به همه مبانی اخلاقی پشت پا زد و او را به وزارت اطلاعات تحویل داد. بنابراین علی‌رغم همه تفسیرهای مفسران نوظهور، موضوع اکبری عامل برکناری شمخانی نبوده است.

فساد شمخانی و مافیای خانوادگی او (پسران، عروس‌ها، دامادها، خواهران، برادرزن‌ها، و برادران) و داستان اشاره یک سردار به ساعت ۵۰۰ هزار دلاری پسر او در جلسه با رهبر، هم از علل برکناری شمخانی شمرده شده است که این نیز قصه‌ای بیش نیست. مصطفی میرسلیم، از جوکیان دربار سیدعلی، هم ساعت نیم‌میلیون‌دلاری می‌بندد و در مصاحبه تلویزیونی پزش را هم می‌دهد و البته کسی هم اعتنایی نمی‌کند.

مخالفت رئیسی با شمخانی و اصرارش برای برکناری او بلافاصله بعد از انتصابش به ریاست‌جمهوری، هم موضوعی بود که خامنه‌ای به‌شدت و در چندین نوبت با آن مخالفت کرد؛ پس چرا حالا، بعد از موفقیت‌های شمخانی در پکن و بغداد و مصالحه با ریاض و پیمان امنیتی با بغداد، باید او را برکنار کند؟

حال روایت مرا نیز بشنوید که برگرفته از گزارش دو منبع به معنای واقعی موثق است.

شمخانی به سبب تسلط بر زبان عربی و انگلیسی در حد مکالمات روزمره، در سفرهایش به کشورهای عربی و دیدارهایش با مقام‌های این کشورها گاه بی‌پروایی‌هایی باورنکردنی از خود نشان داده است که از فرد باتجربه‌ای مثل او بعید بود. مثل برخوردش با جوزپ بورل، رئیس کیمسیون خارجی اتحادیه اروپا.

به این یادداشت از ملاقات این دو توجه فرمایید: «عکاسان خبری از ملاقات دیروز بعدازظهر جوزپ بورل، مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا، با دریابان شمخانی، دبیر شورای عالی امنیت ملی کشورمان، عکس‌هایی منتشر کردند که انتشار آن سوالاتی را ایجاد کرد. حضور هم‌زمان شمخانی و بورل کنار نقشه ایران که در اتاق ملاقات‌ دبیر شورای عالی امنیت ملی نصب است و توضیحاتی که شمخانی به مهمان خود ارائه می‌کند، کنجکاوی مخاطبان در مورد محتوای گفت‌وگوی دو مقام ایرانی و اروپایی همراه با بررسی نقشه ایران را به‌ دنبال داشت.

ماجرا از این قرار بود که پس از مصافحه رسمی شمخانی و بورل و قبل از آغاز رسمی گفت‌وگوها، دیپلمات اروپایی کنار نقشه ایران رفت و از دبیر شورای امنیت ملی کشورمان در مورد ویژگی کوه‌های اطراف تهران از جمله تعداد قلل مرتفع این رشته کوه‌ها سوالاتی را مطرح کرد! دریابان شمخانی نیز بر خلاف رویه همیشگی خود که با مهمانان خارجی صرفا با زبان فارسی صحبت می‌کند، برای جوزپ بورل به زبان انگلیسی توضیحات جامعی داد.

بورل در ادامه به شمخانی گفت که از کوهنورد بودن او اطلاع دارد و چون خودش هم حرفه‌ای کوهنوردی می‌کند، خواستار دریافت این اطلاعات از او شده است. بورل در پایان این گفت‌وگوی کوتاه و غیررسمی، با صمیمیت از شمخانی خواست در برنامه کوهنوردی مشترک با او شرکت کند و پاسخ شمخانی این بود که: کاملا آماده‌ام.»

در این مورد خامنه‌ای مستقیما از شمخانی پرسیده بود که داستان کوه و نقشه‌ها چه بود؟

روایت دوم مربوط به موضع‌گیری‌های شمخانی به عملکرد دولت رئیسی و به‌ویژه رفتار و کارنامه احمد وحیدی در برخورد با جنبش «زن، زندگی، آزادی» است. شمخانی نه در خلوت بلکه در جلوت نیز رئیسی و وحیدی را محکوم می‌کرد. در یکی از جلسات شورای عالی امنیت ملی در فروردین ماه که رئیسی ریاستش را عهده‌دار بود و سیدمجتبی نیز برای تسلیم پیامی از جانب پدرش به شورا آمد، دریابان وقتی دبیر جلسه توصیه‌های حاضران را برمی‌شمرد، زمانی را به شرح انتقادهای خود اختصاص داد. رئیسی هم گزارشی به خامنه‌ای داد و بر شماری از بی‌احتیاطی‌های شمخانی انگشت گذاشت و این پایان قصه کسی بود که از پس‌کوچه‌های خرمشهر آغاز کرد و نقطه ختامش را در کاخ فلسطین، نزدیک کاخ مرمر، گذاشتند.

او هم رفت؛ مثل رحیم صفوی و سرلشکر شهبازی و ده‌ها بزرگ نظام که به خاموشی رفتند.

آنچه درباره شمخانی باید گفت، بسیار مفصل تر از این‌ها است؛ آلودگی‌های مالی او و مافیای خانوادگی‌اش حکایت نیم‌گفته‌ای است که باید منتظر بازگویی‌اش باشیم .

امنیت‌خانه مبارکه چگونه پیدا شد؟ / علیرضا نوری زاده

از واواک تا ساواما و از خسرو تهرانی تا اکبرچاقو
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲ برابر با ۱۸ مه ۲۰۲۳ ۱۲:۴۵

سیدمجتبی هم مثل ابوی سخت دلبسته واژه اطلاعات است. به همین دلیل هجدهمین سازمان اطلاعات ویژه خود را به دست خونین حسین طائب و جواد آزاده (شکنجه‌گر همسر سعید امامی) در کاخ ملکه مادر در نزدیکی اطلاعات ویژه حضرت ابوی افتتاح کرد. دفتر ابوی زیر نگین سید اصغر (میر) حجازی و دفتر ویژه او در کف باکفایت عمو حسین (طائب) است.
من هم دلبسته «اطلاعات» بودم و هستم. منتها آن خانه بزرگ و باشکوهی که زنده‌یاد سناتور عباس مسعودی بر پا داشت و من نیز مدتی در آن تشکیلات پرافتخار دبیر شب و بعد دبیر سیاسی‌اش [روزنامه اطلاعات] بودم. هفته‌ها پیش و پس از فتنه سیدروح‌الله کشمیری، در روزنامه‌ای نفس می‌کشیدم که هر ستونش یادآور بزرگی از آل قلم در عصر پهلوی اول و دوم بود. اما ستون‌های «اطلاعات» پدر و پسر ولایت را رذل‌ترین آدمکشان بالا برده‌اند و بر خاکش یاد هزاران آزاده سایه انداخته است. انگار رژیم جهل و جور و فساد برای انتقام‌گیری از روزنامه اطلاعات که حکایت خمینی و رازورمزش را در آن مقاله لعنتی رشیدی مطلق به‌اجبار چاپ کرده بود، این نام زیبا را بر امنیت‌خانه سید روح‌الله کشمیری نهاد.
فردای انقلاب، خمینی یکی از نوکران آستان ملک پاسبان یعنی برادر کهتر مهندس غرضی، مرحوم بازرگان و برادر هاشم صباغیان، از یارانش در نهضت آزادی، را مامور سرپرستی ساواک کرد. آن‌ها هم یک تیم ۱۰ نفره را به ساواک بردند و با کمک بعضی از ماموران به‌انقلاب‌پیوسته ساواک، به طبقه‌بندی و فایل کردن پرونده‌های خیلی محرمانه مشغول شدند.
احمد خمینی رابط این جمع با پدرش بود. اوایل اسفند ۱۳۵۷ احمد فرمان پدرش را به «غرضی جونیور» ابلاغ کرد: «تمام اسناد مربوط به روحانیت را به صورت خیلی محرمانه برای مشاهده من از جانب آقا آماده کنید.» احمد به همراه حجت‌الاسلام وقت ری‌شهری، این اسناد را سه روز بررسی کرد، ۲۰ پرونده را با خود برد و الباقی را در گاوصندوق مرکزی دفتر رئیس ساواک (مقدم و قبل از او نصیری ) گذاشت و کلیدها را هم برد. بعدها در زمان نخست‌وزیری رجایی و باهنر و در نهایت مهندس موسوی، اسناد ساواک در اختیار خسروتهرانی، بهزاد نبوی، سعید حجاریان و بچه‌های تیم نازی‌آبادی‌ها قرار گرفت.
تا امروز کسی به این نکته مهم توجه نکرده است که نام‌هایی که در ۲۰ پرونده فوق‌محرمانه خارج‌شده از ساواک ذکر شده بودند، همگی به نوعی سربه نیست شدند؛ مطهری در شب قعده شورای انقلاب بیرون محل نشست، مفتح هنگام خروج از دانشکده الهیات، ربانی شیرازی در جاده شیراز و ۲۲ تن هم در انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی که در جمعشان محمد بهشتی و جمعی از وکلای دوره اول مجلس مثل حیدری نماینده نهاوند، از همه سرشناس‌تر بودند. البته انفجار دفتر نخست‌وزیری و قتل رجایی و باهنر کار مجاهدین بود و کشمیری، مهندس عملیات سه دهه بعد در هلند به دست سربازان گمنام امام زمان به لقاءالله اعزام شد.
تاسیس وزارت اطلاعات سه سال بعد و پس از بحث و جدل‌ها در مجلس و نخست‌وزیری انجام گرفت. در هیئت مکلف به نوشتن قانون وزارتخانه، جمعی مثل ری‌شهری، فلاحیان، اسماعیل فردوسی‌پور [از مجروحان انفجار حزب جمهوری اسلامی و اولین وزیر پیشنهادی موسوی برای وزارت اطلاعات؛ او به علت همراهی با والده مرحوم تیمسار جواد معین‌زاده و هوشنگ معین‌زاده، نویسنده معرفت‌جو، در سفر بیت‌الله‌الحرام قبل از انقلاب، در مجلس رای نیاورد و نماینده مجلس ماند و با دعای خیر لابد مرحومه مادر معین‌زاده‌ها آلوده وزارت نشد و مثل ری‌شهری و فلاحیان و قربانعلی دری نجف آبادی معروف به ماست‌بند و الباقی خولی‌های ولی فقیه اول و ثانی، سرتا پا به خون و نفرت آغشته نشد] بر آن بودند که دستگاه امنیتی رژیم باید زیر نظر ولی فقیه باشد اما تیم مهندس موسوی به سرپرستی سعید حجاریان به‌سختی در برابر آن‌ها ایستادند و تاکید کردند تشکیلات اطلاعاتی جدید باید به صورت وزارتخانه تاسیس شود تا بتوان عملکردش را در مجلس تحت نظارت داشت. سرانجام قانون تاسیس وزارت اطلاعات نوشته شد و به تصویب خمینی و مجلس رسید و ری‌شهری بر کرسی وزارت تکیه زد.
پایه‌گذاران امنیت‌خانه
هنگام تاسیس وزارت به‌ جز تیم ساواما (اطلاعات نخست‌وزیری ـ‌ـ تیم خسرو تهرانی و حجاریان و ربیعی و …)، آخوندهای امتحان‌پس‌داده در آدم‌کشی از نوع ری‌شهری، فلاحیان، شفیعی، پورفلاح، اژه‌ای، یونسی، عاملی و شماری نیز از اطلاعات مرتضی رضایی (سپاه) و اطلاعات کمیته‌ها به نظارت باقری کنی، برادر مهدوی کنی، که پسرانش یکی داماد خامنه‌ای و دیگری قائم‌مقام وزیر خارجه بود، باید از دیگر کادرها به هدایت ابراهیمی که معاون وزیر شد، سیدرضا احمدزاده، مسئول گروه فرهنگی، محمدمهدی آخوندزاده باستی که سفیر در بنگلادش و لندن و پاکستان و بعدها سردبیر تهران تایمز و معاون وزیر شد هم یاد کنم که در ترورهای خارج نقش کلیدی داشت. دیگر اسامی به این شرح‌اند:
جواد آزاده، از معاونان وزارت اطلاعات و از اطلاعاتی‌های کادر موسس و شکنجه گر همسر سعید امامی
رسول اسلامی، وردست ولایتی‌ــ باند امنیتی‌ــ اطلاعاتی وزارت خارجه در امنیت‌خانه ولی فقیه
هادی اسماعیلی، مدیرکل التقاط در جمع کادر موسس
علی‌اکبری، از معاونان وزارت اطلاعات در دوره فلاحیان
باقراکبریان، از معاونان و مشاوران وزارت اطلاعات دوران محسنی اژه‌ای که احمدی نژاد برکنارش کرد
سعید امامی (اسلامی)، معاون امنیت وزارت اطلاعات عامل ترورهای خارجی و داخلی که با واجبی به لقاءالله اعزام شد [او چنان به خامنه‌ای نزدیک بود که هنگام سفر مجتبی و همسرش دختر حدادعادل و همسر خامنه‌ای (خانم منصوره خجسته باقرزاده) به لندن برای علاج فرزند خامنه‌ای او را به همراه و همسرش، فهیمه دری نوگورانی، با آنان فرستاد]
مهدی پرورده، معروف به مجیدی، مدیرکل امنیت داخلی
مصطفی کاظمی، از یاران نزدیک سعید امامی و نفر دوم مسئولان قتل‌های زنجیره‌ای
پورفلاح، از معاونان و مشاوران وزارت اطلاعات دوران محسنی اژه‌ای که احمدی‌نژاد برکنار کرد
پورقناد، معاون پورمحمدی در بخش خارجی و شریک ترورهای خارجی و از مدیران ستادی وزارت اطلاعات
مصطفی پورمحمدی، معاون وزیر اطلاعات و وزیر کشور و مسئول ترورهای داخل و خارج
احمد پورنجاتی، نماینده مجلس و دندانپزشک، معاون ستاد تبلیغات جنگ مدیرکل وزارت اطلاعات هنگام تاسیس
محمدرضا تاجیک، معاون وزارت اطلاعات دوران یونسی که بعد از انتخابات دستگیر شد
تقوی، از معاونان وزارت اطلاعات و مسئول پرونده شرکت‌های هرمی
محمد تقوی مسئول اداره ۱۴ ضدجاسوسی در سوئد و خارج از کشور
مسعود توانا، مدیرکل عملیاتی حوزه اروپای غربی و عضو محفل قتل‌های زنجیره‌ای
حمید جلالی، از پرسنل معاونت امنیت و اداره کل طرح و بررسی (مسئول سابق کارگزینی امنیت)
رشید جلالی جعفری، از معاونان وزارت اطلاعات و عضو کمیسیون امنیت مجلس که سال‌ها در وزارت اطلاعات بود
حاج حبیب‌الله حبیبی، معاون فرهنگی وزیر اطلاعات دوران محسنی اژه‌ای که احمدی نژاد برکنارش کرد و عامل مصاحبه‌های تلویزیونی
اکبر خوش‌کوش با نام مستعار اکبر اکبری معروف به اکبرچاقو، مشاور عملیاتی فلاحیان در زمان وزارت اطلاعات و از عوامل ترورهای داخل و خارج، قاتل فریدون فرخزاد
محسن راشد
محسن روشن
مهدی مسعود، مدیرکل عملیات استان تهران و عامل قتل پروانه اسکندری (فروهر)
فرهاد رهبر، معاون وزارت اطلاعات و رئیس دانشگاه تهران
عباس سلیمی نمین، از مدیران وزارت اطلاعات و مدیرمسئول نشریه کیهان هوایی و تهران تایمز و…
سنایی، معاونت حفاظت، از مدیران ستادی وزارت اطلاعات
محمد شریف‌زاده معروف به محمدی، از دادستانی اوین در دهه ۶۰ و مسئول بند ۲۰۹، مدیرکل امنیت داخلی وزارت دوران یونسی
حسین شریعتمداری نام مستعار حسین معصومی معروف به حسین‌بازجو، عضو معاونت بررسی و رسانه‌ای وزارت اطلاعات و عضو دفتر سیاسی سپاه پاسداران، مدیر موسسه کیهان
محمد شریعتمداری، وزیر سابق بازرگانی، معاون وزیر اطلاعات و عضو گروه راهبردی رهبری
محمد شفیعی، معاون مردمی وزارت اطلاعات در دوره دری نجف‌آبادی و یونسی، عضو باند ترورهای داخلی و خارجی و معاونت دانشجویی وزارتخانه
شهشهانی، مدیرکل ضدجاسوسی عراق
مهرداد عالیخانی، با نام مستعار صادق مهدوی، معاون عملیات و از عوامل قتل‌های سیاسی، برادر همسر خسرو براتی
ابراهیم فلاحیان، معاونت اقتصادی، از مدیران ستادی وزارت اطلاعات، پسر برادر علی فلاحیان
حسین فلاحیان، برادر علی فلاحیان و از معاونان سابق وزارت
قاسم فلاحیان، (دفتردار وزارتی)، از مدیران ستادی وزارت اطلاعات
دکتر فیروزآبادی، از معاونان و مشاوران وزارت اطلاعات دوران محسنی اژه‌ای که برکنار شد
حسن محمدی، مدیرکل وزارت اطلاعات در زمان فلاحیان
غلامحسین محمدی گلپایگانی، با نام مستعار علوی، رئیس دفتر بیت رهبری که چهار سال به همراه سیداصغر میرحجازی از معاونان وزارت بودند. خامنه‌ای هردو را به دفترش برد؛ یکی رئیس دفتر شد و دیگری اطلاعات ویژه رهبری را برپا کرد
علی معصومی، شوهر خواهر علی فلاحیان، از بخش اقتصادی
حجت الاسلام دکتر حسام‌الدین آشنا، سخنگوی شورای عالی امنیت ملی، داماد و رئیس دفتر دری نجف‌آبادی و معاون او در جریان قتل‌های زنجیره‌ای

*‌قانون تأسیس وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران
‌ماده ۱- به منظور کسب و پرورش اطلاعات امنیتی و اطلاعات خارجی و حفاظت اطلاعات و ضدجاسوسی و به دست آوردن آگاهی‌های لازم از ‌وضعیت دشمنان داخلی و خارجی جهت پیشگیری و مقابله با توطئه‌های آنان علیه انقلاب اسلامی کشور و نظام جمهوری اسلامی ایران، وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران تشکیل می‌گردد.
‌تبصره ۱- اطلاعات نظامی با حفظ هماهنگی با وزارت اطلاعات بر عهده ارگان‌های نظامی خواهد بود.
‌تبصره ۲- اطلاعات تخصصی آشکار در هر زمینه به عهده ارگان تخصصی مربوط می‌باشد.
‌تبصره ۳- هر یک از وزارتخانه‌ها و مؤسسات و شرکت‌های دولتی و نهادها و نیروهای نظامی و انتظامی که در کسب اطلاعات تخصصی خود به مسائل امنیتی برخورد نمایند، همچنین هر گونه اطلاعاتی که مورد تقاضای وزارت اطلاعات باشد، موظفند آن اطلاعات را در اختیار وزارت اطلاعات قرار دهند.
‌ماده ۲- به منظور انجام مشورت‌های لازم جهت هماهنگی امور اجرایی اطلاعات، در حدود قانونی هر ارگان، شورایی مرکب از اعضاء زیر تشکیل می‌گردد:
۱- وزیر اطلاعات
۲- دادستان کل کشور
۳- وزیر کشور یا نماینده تام‌الاختیار او
۴- مسئول حفاظت اطلاعات سپاه پاسداران
۵- مسئول واحد اطلاعات سپاه پاسداران
۶- مسئول حفاظت اطلاعات ارتش
۷- مسئول واحد اطلاعات ارتش
۸- وزیر امور خارجه یا نماینده تام‌الاختیار او
۹- مسئول حفاظت اطلاعات نیروهای انتظامی
‌ماده ۳- اطلاعات انتظامی بر عهده نیروهای انتظامی متشکل از شهربانی، ژاندارمری، کمیته انقلاب می‌باشد. حوزه مأموریت اطلاعاتی هر یک از نیروهای انتظامی طبق آیین‌نامه‌ای خواهد بود که به تصویب وزیر کشور می‌رسد و هماهنگی بین آن‌ها بر عهده وزیر کشور می‌باشد.
‌ماده ۴- کلیه امور اجرایی امنیت داخلی بر عهده ضابطین قوه قضاییه می‌باشد.
‌تبصره ۱- وزارت اطلاعات قبل از عملیات، اطلاعات لازم را در اختیار ضابطین قرار خواهد داد.
‌تبصره ۲- ضابطین کلیه اسناد و مدارک اطلاعاتی را که در حین عملیات به دست می‌آورند بلافاصله به وزارت اطلاعات تحویل خواهند داد.
‌ماده ۵- سپاه پاسداران ضمن تبعیت از خط مشی وزارت اطلاعات در مورد مبارزه با ضدانقلاب داخلی و مأموریت‌های محوله در اساسنامه سپاه تا ‌اعلام آمادگی وزارت اطلاعات، اطلاعات داشته و حق کسب و جمع‌آوری اخبار و تولید اطلاعات و تجزیه و تحلیل آن و شناسایی ضدانقلاب را داشته و این وزارتخانه را کمک می‌کند.
‌ماده ۶- واحد اطلاعات سپاه پاسداران وظایف زیر را بر عهده دارد:
۱- اطلاعات نظامی
۲- گرفتن اطلاعات لازم از وزارت اطلاعات قبل از عملیات به عنوان ضابط قوه قضاییه
۳- تحویل اخبار واصله امنیتی به وزارت اطلاعات
‌ماده ۷- حفاظت اطلاعات در ارتش جمهوری اسلامی ایران در قالب یک سازمان متمرکز و مستقل وابسته به ستاد مشترک با حفظ هماهنگی با‌ وزارت اطلاعات انجام می‌شود. مسئول این سازمان از بین افراد مورد تأیید مقام رهبری و فرماندهی کل نیروهای مسلح با حکم رئیس ستاد مشترک نصب می‌گردد. عزل وی نیز با تأیید مقام رهبری با حکم رئیس ستاد مشترک انجام می‌شود.
‌تبصره ۱- کلیه افرادی که در این سازمان خدمت می‌نمایند، پس از تأیید سازمان سیاسی ایدئولوژیک ارتش به وسیله رئیس سازمان حفاظت اطلاعات ارتش نصب و عزل می‌گردند.
‌تبصره ۲- افراد حفاظت اطلاعات ارتش از نظر مقررات انضباطی تابع فرمانده یگان خود می‌باشند.
‌ماده ۸- حفاظت اطلاعات در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در قالب یک سازمان متمرکز مستقل وابسته به ستاد مرکزی سپاه پاسداران انجام می‌شود. مسئول این سازمان از بین افراد مورد تأیید مقام رهبری و فرماندهی کل نیروهای مسلح با حکم فرمانده کل سپاه پاسداران نصب می‌گردد. عزل وی نیز با تأیید مقام رهبری و حکم فرمانده کل سپاه پاسداران انجام می‌شود.
‌تبصره ۱- کلیه افرادی که در این سازمان خدمت می‌نمایند پس از تأیید نماینده مقام رهبری در سپاه پاسداران به وسیله رئیس سازمان حفاظت اطلاعات سپاه نصب و عزل می‌گردند.
‌تبصره ۲ – افراد حفاظت اطلاعات سپاه از نظر مقررات انضباطی تابع فرمانده یگان خود می‌باشند.
‌ماده ۹- حفاظت اطلاعات در نیروهای انتظامی در قالب یک سازمان متمرکز در وزارت کشور انجام می‌شود، مسئول این سازمان به وسیله وزیر کشور نصب و عزل می‌گردد. این سازمان در هر یک از نیروهای انتظامی واحدی مستقل و وابسته به همان نیرو خواهد داشت.
‌تبصره ۱- کلیه افرادی که در این سازمان و واحدهای مربوطه خدمت می‌نمایند پس از تأیید سازمان سیاسی ایدئولوژیک در شهربانی و ژاندارمری و نماینده وزیر کشور در کمیته انقلاب اسلامی به وسیله رئیس سازمان حفاظت اطلاعات نیروهای انتظامی نصب و عزل می‌گردند.
‌تبصره ۲- افراد حفاظت اطلاعات در نیروهای انتظامی از نظر مقررات انضباطی تابع فرمانده یگان خود می‌باشند.
‌ماده ۱۰- شرح وظایف وزارت اطلاعات:
‌الف- کسب و جمع‌آوری اخبار و تولید، تجزیه، تحلیل، و طبقه‌بندی اطلاعات مورد نیاز در ابعاد داخلی و خارجی.
ب- کشف توطئه‌ها و فعالیت‌های براندازی، جاسوسی، خرابکاری، و اغتشاش علیه استقلال و امنیت و تمامیت ارضی کشور و نظام جمهوری اسلامی ایران.
ج- حراست اخبار، اطلاعات، اسناد، مدارک، تأسیسات، و پرسنل وزارتخانه.
د- دادن آموزش و کمک‌های لازم به ارگان‌ها و نهادها جهت حفاظت از مدارک، اسناد، و اشیاء مهم آنها.
‌تبصره- هر یک از ارگان‌ها و نهادها، مسئول حفاظت از مدارک، اسناد، و اشیاء مهم خود می‌باشند.
ه- ارائه خدمات اطلاعاتی ضروری به سازمان‌ها و ارگان‌ها و آگاه ساختن به‌موقع آنها نسبت به توطئه‌ها.
‌و- همکاری و تبادل اطلاعات و تجارب اطلاعاتی با کشورهایی که حائز صلاحیت لازم باشند.
‌تبصره- تعیین صلاحیت کشور مورد نظر و حوزه همکاری و میزان تبادل اطلاعات و تجارب اطلاعاتی به عهده هیئت وزیران که به ریاست رئیس‌جمهور تشکیل شود خواهد بود.
‌ماده ۱۱- خط مشی کلی و اهداف اطلاعاتی این وزارتخانه باید به تصویب هیئت وزیران که با حضور رئیس‌جمهور تشکیل می‌شود برسد.
‌ماده ۱۲- هیچ‌یک از کارکنان این وزارتخانه و سازمان‌های حفاظت اطلاعات و واحدهای اطلاعاتی نباید عضو هیچ حزب یا سازمان و گروه سیاسی باشند.
‌ماده ۱۳- دولت موظف است پس از تصویب این قانون حداکثر ظرف سه ماه لایحه ضوابط استخدام نیروهای مورد نیاز این وزارتخانه را تهیه و ‌جهت تصویب به مجلس شورای اسلامی تقدیم نماید.
‌ماده ۱۴- کلیه نهادها و ارگان‌ها موظفند همکاری‌های لازم را در زمینه در اختیار قرار دادن نیروی انسانی، امکانات، و تجربیات اطلاعاتی به منظور تسهیل در انجام مسئولیت‌های وزارت اطلاعات معمول دارند.
‌تبصره- آیین‌نامه اجرایی این ماده به وسیله وزارت اطلاعات با هماهنگی ارگان‌ها و نهادهای ذی‌ربط حداکثر ظرف مدت سه ماه تهیه و به تصویب ‌هیئت وزیران خواهد رسید.
‌ماده ۱۵- بودجه وزارت اطلاعات همه ساله به وسیله این وزارتخانه برآورد شده و در لایحه بودجه کل کشور منظور می‌گردد.
‌تبصره ۱- اعتبارات وزارت اطلاعات با امضای نخست‌وزیر و وزیر اطلاعات تخصیص یافته و به حساب هزینه قطعی منظور می‌گردد.
‌تبصره ۲- اعتبارات این وزارتخانه از شمول قانون محاسبات عمومی مستثنیٰ و تابع آیین‌نامه‌ای است که به وسیله وزارتین اطلاعات و اقتصاد و ‌دارایی تهیه و به تصویب هیئت وزیران خواهد رسید.
‌ماده ۱۶- اعتبارات لازم جهت تأسیس وزارت اطلاعات از محل اعتبارات ردیف ۵۰۳۰۰۱ و ۱۰۲۰۰۱ قانون بودجه در سال جاری تأمین خواهد ‌شد.
‌تبصره ۱- تأمین کادر و امکانات مورد نیاز این وزارتخانه حتی‌المقدور از طریق انتقال کارکنان ذی‌صلاح و امکاناتی که در اختیار سایر نهادها و ‌ارگان‌هاست انجام خواهد گرفت.
‌تبصره ۲- بودجه، امکانات، مدارک، و اسناد و ابزارهای امور اطلاعاتی کلیه ارگان‌ها، نهادهایی که در این قانون وظیفه اطلاعاتی به آن‌ها محول نگردیده یا حدود کار اطلاعاتی آن‌ها محدود شده است، در اختیار وزارت اطلاعات قرار می‌گیرد.
‌قانون فوق مشتمل بر شانزده ماده و هجده تبصره در جلسه روز پنجشنبه بیست و هفتم مرداد ماه یک‌هزار و سیصد و شصت و دو مجلس شورای اسلامی تصویب و به تأیید شورای نگهبان رسیده است.
‌رئیس مجلس شورای اسلامی- اکبر هاشمی

ولایت عظما می‌کشد و می‌درد تا زمینه‌ساز ولایت سید مجتبی شود / علیرضا نوری زاده

اسلام ناب و سب‌النبی، بیدخت و عشق لم‌یزلی
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲ برابر با ۱۱ مه ۲۰۲۳ ۱۲:۴۵

سخنرانی علی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی در مشهد – اول فروردین ۱۴۰۲ – AFP

با آنکه علمای شیعه و سنی در باب وصف سب‌النبی (دشنام و لعن و نفرین پیامبر) اتفاق‌نظر ندارند، در مفهوم فقهی امر و تعبیر صرفا دینی، مرتکب آن واجب‌القتل است. فقهای شیعه حکم ساب‌النبی (دشنام‌دهنده به پیامبر) را قتل دانسته‌اند و توبه را مانع کشتن فرد نمی‌دانند؛ اما ابوحنیفه از امامان مذاهب اربعه اهل سنت، توبه از سب‌النبی را مانع کشته شدن می‌داند.

مبنای شرعی حکم سب‌النبی روایات متواتر و اجماع است. بیشتر فقها برای دادن عنوان ساب‌النبی و کیفر او، داشتن قصد برای سب بدون تقیه و اکراه و نادان نبودن را شرط دانسته‌اند. برخی همچون شهید ثانی سب‌النبی را از موارد ارتداد و به این دلیل حکم ساب‌النبی را قتل می‌دانند اما بسیاری از فقهای شیعه عنوان سب‌النبی را برای کشتن سب‌کننده کافی می‌دانند و معتقدند حکم آن به عناوین دیگر مانند ارتداد وابسته نیست. فقهای اهل‌ سنت نیز درباره ساب‌النبی در باب ارتداد بحث کرده‌اند و باب مستقل سب‌النبی ندارند. مرحوم آیت‌الله خویی از فقهای شیعه، سب‌النبی را به عنوان یکی از گناهان و جرائم حدی به حساب آورده و در بیشتر منابع حدیثی و فقهی، سب‌النبی در فصل قذف [دادن نسبت ناروای زنا یا لواط به دیگری که بسیار شبیه توهین یا افترا است ولی قانون‌گذار به جهت تاثیری که بر حیثیت و آبروی مخاطب قذف و اطرافیانش دارد، آن را جرمی خاص با آثار و احکام و مجازات خاص می‌داند] یا پس از آن آمده است.

حسب روایت ویکی شیعه، سب‌النبی در حد ارتداد و ساب‌النبی واجب‌القتل است. چنین بود که سیدعلی، نایب امام زمان، حکم قتل دو جوان را صادر کرد. طبق بیانیه قوه قضاییه، یوسف مهرداد و صدرالله فاضلی زارع به اتهام «سب‌النبی و اهانت به مقدسات اسلامی» اعدام شدند. صدرالله فاضلی زارعی با اتهام‌هایی چون چون «قذف مادر پیامبر اسلام»، «سب‌النبی» و «ارتداد فطری» و یوسف مهرداد با اتهام «سب‌النبی و توهین به مقدسات» به اعدام محکوم شده بودند.

حکومتی این حکم را صادر می‌کند که مرحوم آیت‌الله منتظری، باعث و بانی ولایت فقیهش، صراحتا نوشت که «ولایت مطلقه فقیه به‌مثابه شرک مطلق است.» آثار این شرکت و ارتداد از فردای انقلاب ظاهر شد؛ وقتی خمینی امام سیزدهم شد، تصویرش به ماه رفت و جانشینش هنگام تولد فریاد یاعلی می‌کشید و اسلام ناب یا شرک مطلق در مزار خمینی، یک جبار آدمکش، تجلی یافت تا کی بساطش جمع شود. ما این اسلام را نمی‌شناختیم و دریغ که همه با اسلام مخلوط به عرفان پیش از انقلاب، در چاله شرک خمینی افتادیم.

اسلام عرفانی طاغوت

در چشم من‌ــ حداقل در آن سال‌های خردی و نوجوانی‌ــ مرحوم صالح علیشاه گنابادی‌ تجلی واقعی بزرگانی چون مولانا و ابوسعید بود که غیر از رباعی‌های منسوب به او، معنای توحید و عشق به واجب‌الوجود با روایت او را چون به دلم نشسته بود، حقیقت مطلق می‌پنداشتم.

از بچه‌های نسل من عبدالکریم حاجیان چریک فدایی شد، جابرزاده انصاری مجاهد شد و محمدرضا فشاهی از همان لحظه دل بستن به رایا همسرش، در پرتو جذبه پیری از راهیان چپ که دوست پدرهمسرش بود، سال‌های بعد از جنگ را ذره‌بین‌به‌دست میان متون مارکسیستی دنبال حقیقت بود. رضا امامی و مهدی طالقانی هم دل با شریعتی داشتند. کرامت موللی و محمدحسن احمدی (نوه دختری آیت‌الله حاج آقا احمد خوانساری) نیز عبا بر شانه می‌انداختند و نزد آقای خوانساری تمرین شرع‌مداری می‌کردند.

اما من در پرتو یاد پیر احمدآبادی و حاشیه پرخطر جبهه ملی و دوستان پدر که در بین آن‌ها هم حبیب ستایشگر عارف، هم جواهری وجدی شاعر، هم سید عرفان، نوکر حسین بن علی، حضور داشتند و هم یاران دبستانی و جوانی‌اش که هر یک در جایگاه خود سرفرازترین بودند، از حسنعلی خان صارم کلالی، یاور داریوش فروهر، گرفته تا استاد فرزانه بزرگوارم، زنده‌یاد دکتر احمد مهدوی دامغانی، دکتر سید محسن بهبهانی، خطیب سرشناس، و سید عبدالهادی آقایان که این آخری‌ها نماینده مجلس و منشی هیئت رئیسه بود، روزگار سپری می‌کردم.

در مجلس پدر کسانی را دیدم که هر کدام در نگاهم غول‌های زیبایی بودند که در استوای زمین منزل داشتند. وقتی شوهرعمه‌ام، مرحوم حاج شیخ علی مقدادی اصفهانی، فرزند حاج شیخ حسنعلی نخودکی مشهور (که آن روزها در مشهد و یک چند پس از سوءقصد به او در اصفهان مقیم بود) به تهران می‌آمد، خانه ما به مجلس بحث و فحص بدل می‌شد و در مدت اقامت حاج شیخ، فرزانگانی چون زنده‌یادان امیر شهیدی، میرزا علی‌اکبرخان ستوده، مدرس دزفولی، محمودخان قوام صدری، جهانشاه خان صمصمام بختیار، سرهنگ میرزایی، آیت‌الله حاج میرزا عبدالله مسیح تهرانی ملقب به چهل‌ستونی و فرزندانش حسن سعید و محمد آل آقا، کی استوان، مهیاری و… روز و شبشان در خانه ما می‌گذشت.

پای صحبت آن‌ها نشستن بیش از هر مدرسه و دانشگاهی برای من آموزنده و در عین حال دلپذیر بود. شب جمعه خانه در طنین سوز ساز مرتضی خان ورزی و کمانچه استاد بهاری و آواز دلنشین ادیب خوانساری و گاه نی‌ داوودی موسوی به خانقاه دل‌ها تبدیل می‌شد. در چنین فضایی بار آمدن و بیرون خانه در مدرسه و دانشگاه، با رفقای چپ و اسلامی و بی‌دین سر کردن و در مجله فردوسی و کافه فیروز و چارلی و شب‌ شعرها با اهل ادب و هنر و سیاست سر و کار داشتن، روزی با رضا امامی به حسینیه ارشاد رفتن و روز دیگر با خسرو گلسرخی سر به خرابات چپ زدن، دوشنبه در محضر آل احمد وردست عباس پهلوان نشستن و اقوال بزرگان را نیوشیدن همه و همه بر ذهن جوانت بیدارکننده حیرتی است که سرانجام رهت را به «بیدخت» می‌کشاند.

بیدخت، نیم‌روستایی شهرک‌شده، در پرتو یک نام و یک حضور معنا پیدا کرد. راستی این قطب و پیر و آقا را در هاله قدسی پیچیدن از کی آغاز شد؟ یادم می‌آید آقای کمدار، دوست زرتشتی پدر، همه ساله ۱۳ رجب در باغ بزرگش در شمیران ولیمه می‌داد و درویش مشتاق را دعوت می‌کرد تا در مدح علی بخواند. یک زرتشتی و سرسپردگی به علی و درویش مشتاق؟ حکایاتی که مرحوم ستایشگر از پیرش ذوالریاستین تعریف می‌کرد، حتی برای ذهن باورمند نوجوانی من هم سنگین بود. ضمن اینکه حکایات کرامات حاج شیخ نخودکی را سال‌ها پیش از انتشار کتاب دوجلدی «نشان از بی‌نشانی‌ها»، پرفروش‌ترین کتاب در ایران، از دهان مریدان شنیده بودم.

من بزرگانی را می‌دیدم از طایفه وزیران و اسپهبدان سه‌ستاره و چهارستاره و حمایل و تاج‌دار که برای زیارت پیر صالح به بیدخت می‌آمدند و آن‌گاه که او نبود، فرزندش سلطان حسین را می‌دیدم که مثلا یکی از مظاهر قدرت و ثروت وقت ساعت‌ها دوزانو در برابرش نشسته بود و زارزار می‌گرید. آن زمان هنوز برنامه‌های مذهبی در تلویزیون‌های خارج را ندیده بودم و نمی‌دانستم مراتب جذبه و سرسپردن و به دیدن قطب گریستن و غش کردن خاص ما نیست و دنبال ریشه‌اش که بگردی، به مراسم «زار» جنوبی‌ها می‌رسی که خود از آفریقا آمده و تازه بومیان آمریکا و استرالیا و گینه و نیوزیلند و هبریدنو هم از این دست مراسم داشته‌اند و دارند.

اگر در روزگار ما شبکه «خدا» و «پیش به سوی بهشت» و «هله لویا» و… با کشیش‌هایی که چون هنرپیشگان هالیودی، بعد از یک ساعت نشستن زیر دست سلمانی و آرایشگر و با لباس‌های چند هزاردلاری، در صفحه جعبه تماشا ظاهر می‌شوند و با کشیدن عکس مار و دست کشیدن به سر زنی معلول که ناگهان با گریه و فریاد، شروع به دویدن می‌کند، به کلاهبرداری مشغول‌اند و در فاصله‌های کوتاه مرتب برای تبلیغات شماره کارت اعتباری شما را طلب می‌کنند که بشتابید غفلت موجب پشیمانی است و اگر امروز ۱۰۰ دلار کمک کنید، ۱۰۰۰ در آخرت دریافت می‌کنید، در مملکت ما نیز از این دست مارگیران و شعبده بازان بسیار بوده‌اند.

به همین دلیل وقتی کسانی از تیره نخودکی‌ها و قوام‌زاده‌ها و جندقی‌ها و صالح‌علیشاه‌ها پیدا می‌شوند که ثروت و دولت در نگاهشان کمتر از خاشاک و مرید و مقلد در حضرتشان اگر سینه از عشق منجلی نداشته باشد، حتی اگر در جایگاه سلطانی قرار گیرد، کمتر از علی آقای پینه‌دوز است که وقتی از در می‌آمد، پیر بیدخت در برابرش از جا بر می‌خاست و زمین ادب می‌بوسید و از او التماس دعا می‌طلبید، حضورشان و محضرشان جلوه دیگری دارد.

بنده صالح خدا که سلطنتش در دل یاران و یاورانش برقرار بود، وقتی که مژده وصل یافت و ره به حجله مرگ کشید، حسین را به پیر عاشق ساعت مشیرالسلطنه مرحوم جذبی سپرد که آقا این فرزندی صاحب «آن» است و تو که بنده دولت آنی که «آنی» دارد، همسفرش شو! در روزهای انقلاب، در آن سرگشتگی‌ها و وحشت، یگانه خلوتی که در آن سایه‌ای از وحشت نبود، همان منزلگه دل‌ها در سیدخندان بود که در فاصله‌ای نزدیک به آن، حسینیه ارشاد با سایه شریعتی، سربرافراشته بود.

ما به غربت اجباری محکوم شده بودیم که آقای تابنده خبر داد به همراه جمعی از یارانش قصد سفر به بیت‌العتیق دارد تا سینه آتش‌گرفته تشنه را با جرعه‌ای از زمزم عشق خنک کند. مرحوم رائد جلو افتاد و به ساعتی، کارها درست شد و مرحوم سلطان حسین و اصحاب به حجاز سفر کردند. زمان کوتاهی پس از این دیدار ناگهان بانگ برآمد که خواجه نیست. چرا؟ هیچ‌کس نفهمید؛ و مرگ فرزند سلطان حسین که محبوب خاص و عام بود، نیز در پرونده‌ سیاه فلاحیان و سعید امامی و در حلقه سلسله قتل‌های به «فرموده آقا» زیر خاکستری از فریب و دروغ گم شد.

اینجا بود که حضرت نورعلی‌خان وظیفه‌دار شد تا چراغ خانه عشق را روشن نگاه دارد. او که از قضاوت به وکالت و از خدمت در محضر پیر احمدآبادی به اخوت با مهدی بازرگان رسیده بود، پرچم حقوق بشر به دستی و لوای خدمت خلق گرفتار در دست دیگر، آن شب که برادرزاده محبوبش، به سوی دیدار معشوق رکاب کشید، گزیری نیافت جز آنکه دستار قضاوت فرو اندازد، خامه وکالت بشکند، ردای فقر بر شانه اندازد، چراغ عقل خاموش کند و صلای مصلحت فراموش، شمع سوزان عشق را شب‌پره شود و به عشق آفتاب حقیقت که چون پدید شود، هم حکایت مردان آشکار شود و هم قصه نامردمان ورد زبان رهگذران در کوی و برزن و بازار، قدم در راه او بگذارد.

فتح‌الفتوح بیدخت

وقتی سیدعلی آقا قم را فتح کرد و منتظری را بعد از ضرب‌وجرح به خانه‌نشینی کشاند، تبریزی خلعت مرجعیت پس فرستاد و مکارم شیرازی تتمه شرفش را که پیش از این با فروش استاد و سرورش، شریعتمداری، در معامله با قدرت فروخته بود، به کارخانه قند دزفول واگذار کرد و شد وردست مرحوم فاضل قفقازی (که هنگام مرگ ۸۰ ملیون دلار ثروت داشت) و آقازاده‌اش با گرفتن نمایندگی فروش لاستیک و سمند، کرسی نیابت امام زمانی پدر راحل در چهارراه چهارمردان سابق و نامردان فعلی، گذاشته بود تا ابوی بر فراز آن، در مدح قزل‌ارسلان مشهدی سابقا تبریزی پشتک و وارو بزند.

سیدعلی آقا سپس اصفهان را فتح کرد؛ پیش از او البته سلف صالحش، آقا حسین خادمی را دق‌مرگ کرده بود، او نیز چنان کرد که مصرف کوکنار سیدجلال، روضه‌خوان سابق و مرجع اصلاح‌طلب لاحق، به روزی ۱۸ نخود افزایش یابد. نماینده مقام عظمای ولایت از دمشق احضار و مامور اصفهان شد.

مشهد دیرگاهی بود با شمشیر بران شیخ عباس واعظ و آقازاده‌اش، ناصرخان، فتح شده بود. نوه میلانی را به لقاءالله فرستادند و آقازاده حاج حسن آقای قمی را پس از ۴۰ روز نسق‌گیری در امنیت‌خانه مبارکه، زبان بریدند که صم بکم گوشه‌ای نشیند و جیک نزند تا مبادا سرنوشت برادرش صادق نصیبش شود که در جاده خراسان چنان موردمرحمت کامیون ارسالی حاج سعید امامی قرار گرفت که نه از خودش نشان ماند و نه از فرزند و همسر و فرزندانش. محمود نیز رفت و از قمی، استاد خامنه‌ای، اثری نماند. این‌ها در دوران طاغوت قدر دیده بودند و جایشان در صدر بود.

همه سو را فتح کردند، از دارالعلم شیراز تا دارالعباد یزد؛ از سنگر ستار تبریزی تا خانه درویش امیرخیزی. مانده بود بیدخت که خاری شده بود در چشم اهل ولایت فقیه. تا خانه گلی پیر گنابادی خراب نمی‌شد، دل نایب مربوطه امام زمان چهارراه آذربایجان آرام نمی‌گرفت. نورعلی خان تابنده را هم گرفتند و با غل و زنجیر بر مرکب هوایی نشاندند و بعد او را میراندند.

اسلامشان ماند و قضات صلواتی، احکامشان ماند و سب‌النبی‌شان و حالا در یک هفته ۹ تن را می‌کشند تا رقم اعدامی‌ها در شش ماه از ۲۵۰ فزونی گیرد.

ما چه می‌کنیم ؟ کلاب‌ هاوس می‌زنیم و چاله میدان را به آنجا می‌بریم. برای اینکه خوابمان ببرد و سیدعلی دعایمان کند، در آشکار و پنهان مشتی به سوی رضا پهلوی پرتاب می‌کنیم تا هرگز آرزوی رهایی از اسلام ناب نصیب ملت دربند نشود. چه باک که دوره می‌کنیم دیروز را و هنوز را.

چرا رئیسی به سوریه رفت؟ / علیرضا نوری زاده

از موشک‌خواهی رفیق‌دوست تا باج‌خواهی اسد
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲ برابر با ۴ مه ۲۰۲۳ ۱۶:۳۰

ابراهیم رئیسی، رئیس‌جمهور ایران و بشار اسد، رئیس‌جمهور سوریه – AFP

سیدابراهیم رئیسی، دستیار منصوب سیدعلی آقا در گندآفرینی، به دمشق رفت. بگذارید به تاریخ روابط بعث سوریه و نظام ولایی جهل و جور و فساد نگاهی سریع بیندازیم.

موشک سکاد و پاسخ منفی حافظ اسد

رفیق‌دوست، مسئول عمده تامین اسلحه جبهه‌های جنگ، بعد از دیداری با خمینی، به اصطلاح خودشان به شام آمد. شام آن بخش از دمشق است که مزار زینب کبری و برادرزادگانش آنجا قرار دارد. مسجد اموی و سوق حمیدیه و آثار به‌جامانده از عصر روم و اسلام و معاویه و صلاح‌الدین و بعد دوران استعمار عثمانی و در نهایت فرانسوی.

بعد از ظهور خمینی، آن چند دکانی که به اسم مدرسه دینی و حوزه و نمایندگی مراجع در بخش قدیمی دمشق، حول‌وحوش سیده یا ست زینب دایر بودند، به‌سرعت توسعه یافتند و اینک به شهری در دل دمشق مدرن تبدیل شده‌اند. دو خیابان بالاتر حتی در اوج درگیری‌ها با داعش و اخوان و… شبکده‌ها باز بودند و رقص و آواز در فراز. برادران پاسدار هم گاه همراه دوستان سوری‌شان دل به دریا می‌زدند و به شبکده‌ها سر می‌زدند. البته حالا با حضور گسترده اطلاعات سپاه شبکده رفتن نه سخت بلکه محال شده است.

رفیق‌دوست آمده بود موشک ببرد. صدام شش‌تا شش‌تا شهرها را با سکادهای روسی‌اش می‌زد و ما فقط موشک‌های ضدتانک و هوا‌به‌زمین از نوع تاو و فونیکس و سپارو و… داشتیم (شاه فقید در خرید سلاح به تقویت بنیه دفاعی ارتش از یک‌سو و نیروی ضربتی و سریع هوایی و دریایی تکیه داشت؛ قوی‌ترین نیروی زرهی و هوایی و دریایی را داشتیم اما چون قصدمان تجاوز به کشوری نبود، دنبال موشک‌های زمین‌به‌زمین نرفتیم) حالا رفیق‌دوست نزد برادران سوری آمده بود. برادرانی که میلیون‌ها بشکه نفت مجانی از ما گرفته بودند و حالا موقع اثبات مردی و رفاقتشان بود.

در میان حیرت او و همراهانش، شخص حافظ اسد از فروش یا اهدای سکاد به برادران ایرانی خودداری کرد. منطقش هم خیلی ساده بود؛ این درست که ما با شما برادر و متحدیم و با رژیم صدام حسین در عداوت و دشمنی، اما مردم عراق عرب‌اند و ما نمی‌توانیم با سلاح خود به قتل آن‌ها و ویران کردن خانه‌زندگی‌شان رضایت دهیم.

پس ما چه کنیم حضرت رئیس؟! جنگ را فرسایشی کنید، صدام از پا در می‌آید.

پس رفیق‌دوست به لیبی رفت و با تعهد به اینکه پرونده امام موسی صدر دنبال نشود، تعدادی موشک گرفت و به ظاهر گریبان قذافی را از چنگ صادق طباطبایی، خواهرزاده و مهدی فیروزان، داماد امام و خواهرزاده‌اش و خاندان طباطبایی قمی و… رها کرد. رباب بانو صدر، خواهر امام موسی، که هنوز هم اشکبار غیبت برادر است، پذیرای عهد شوم رفیق‌دوست با قذافی قاتل نشد.

مسئولان رژیم مکرر به سوریه می‌رفتند ولی اسد پدر فقط پس از مرگ خمینی به ایران آمد. حواس حافظ جمع بود. در عین دوستی با ایران، ارتباط بین‌العربی‌اش را هم حفظ می‌کرد. بالاترین کمک‌ها را از سعودی می‌گرفت اما شب زیر سایه ولایت می‌خوابید. در لبنان هم با دست باز عمل می‌کرد و عرب‌ها نظارت عالیه‌اش را پذیرفته بودند.

روزی که رفت، گمانش بر این بود که نورچشمی بشار با کمک عبدالحلیم خدام و مصطفی طلاس، وزیر دفاع و پسرانش، ماهر، برادر بشار، و باندهای علوی در ارتش و امنیت، کشور را اداره خواهد کرد و همچنان از ایران و عرب‌های خلیج فارس باج خواهد گرفت و لبنان مثل بره‌تودلی عملا به تبعه‌اش تبدیل خواهد شد؛ اما چنین نشد.

حماقت‌های بشار نخست به از هم پاشیده شدن الیگارشی بعثی‌علوی‌سنی منجر شد و با جنایت کشتن رفیق حریری با نقشه حزب‌الله و همدستی سپاه، با خفت از سوریه رفتند. حزب‌الله بدنام و منفور و جمهوری ولایت فقیه با کارنامه سیاه یک چند کشتن مخالفان را دنبال کردند. از جورج حاوی کمونیست تا جمیل، وکیل مجلس و فرزند امین جمیل، رئیس‌جمهوری پیشین لبنان، و جبران توینی، روزنامه‌نگار، و ۱۲ تن دیگر به تیر غدر و انفجار به قتل رسیدند. اما نوکران اسد و حزب‌الله همچنان با ارعاب و تهدید سرکار می‌آمدند.

بهار عربی ناگهان چرت‌ها را پاره کرد. بشار به دام افتاد و رژیم به حمایتش، سپاه به سوریه فرستاد تا در کنار حزب‌الله و بعدها روس‌ها و نوکران رژیم با کشتار سوری‌ها و ویرانی سوریه، اسد را حفظ کنند. درست در لحظه‌ای که اسد با سلاح شیمیایی به کشتار حلب و حما ابعاد نفرت‌انگیزی داد، قرار بود آمریکا و متحدانش در یک پنجشنبه کلکش را بکنند اما روس‌ها باراک حسین اوباما را سر طاس نشاندند و با تسلیم سلاح‌های شیمیایی اسد، اوباما را از صرافت برکندن اسد انداختند.

در این میان، رژیم هرروز جای پای خود را در سوریه و لبنان محکم‌تر کرد. نگاهی به گروه‌هایی که امروز در منطقه شامات و لبنان جیره‌خوار رژیم‌ و در خدمت بشار اسدند، آشکار می‌کند که چگونه سیاست غلط آمریکا واروپا هم اسد را سرپا کرد و هم سیدعلی خامنه‌ای را میدان‌دار در سوریه و لبنان.

۱- حزب‌الله لبنان

حزب‌الله علاوه بر میلیشیای داوطلب که حقوقی حداکثر بین ۱۵۰ تا ۳۰۰ دلار دریافت می‌کنند، دارای حداقل ۱۰ هزار کادر و جنگجوی ثابت و کارمند و کارشناس است. این افراد حقوقی معادل ۵۰۰ تا ۵۰۰۰ دلار در ماه می‌گیرند. دبیرکل حزب، معاونانش، روسای دوایر و فرماندهان منطقه‌ای همراه با کارکنان بخش رسانه‌ای (تلویزیون المنار و روزنامه‌ها و مجلات حزب) هم مستمری‌های کلان دریافت می‌کنند و نصرالله و نعیم قاسم که علاوه بر معاونت دبیرکل، نماینده خامنه‌ای در لبنان است، دارای بودجه مخصوص‌اند.

بودجه سالیانه حزب‌الله هم اکنون بیش از ۹۰۰ میلیون دلار است. یادتان باشد که از فردای جنگ اخیر اسرائیل و حزب‌الله تا امروز بیش از یک هزار و ۶۰۰ میلیون دلار برای بازسازی مناطق نفوذ حزب‌الله در جنوب لبنان و بخش جنوبی بیروت به حزب پرداخت شده است که یک فقره آن همان چک ۳۵۰ میلیون دلاری سیدعلی آقا به سیدحسن نصرالله بود.

خامنه‌ای این پول را از محل فروش خانه ۵۰ متری ابوی در پایین‌خیابان مشهد تامین نکرده است بلکه به فرمان سلطانی‌اش، به سه شماره این پول کلان که می‌شد از محل آن اعتبار لازم برای افزایش حقوق کارگران شرکت واحد را فراهم کرد و به فریاد بیماران تهیدست رسید و همچنین مانع از آن شد که دختران ایران برای تامین هزینه تحصیل برادر و خواهر یا عمل جراحی مادر و پدر، پیکر عزیز و پاک خود را به دست نوکیسگان رژیم و حاشیه‌نشینان منطقه بسپارند.

خامنه‌ای به شنیدن خبر بیوه شدن زن حزب‌اللهی یا یتیم شدن کودک شیعه اهل جنوب لبنان احتمالا غصه‌دار شده است و امکان دارد خواب به چشمان مبارکشان راه نیابد؛ اما زجر و درد و فقر میلیون‌ها کارگر ایرانی احساسات مبارک را بر نمی‌انگیزاند و اصلا اعتنایی ندارند که اعتیاد در بین جوانان چه می‌کند و وضع فحشا از سر فقر و ناچاری در دارالسلطنه قم به کجا رسیده است. حضرتش دل در گرو مهر حماس و جهاد و حزب‌الله و حشدالشعبی و… دارد؛ بنابراین در قلبش جایی نمانده است که از آن اهالی خانه پدری شود.

۲- حماس

با نزدیک‌تر شدن حماس به رژیم طی سال‌های اخیر، میزان کمک‌های مالی به این گروه به طور تصاعدی افزایش یافته است. تنها اسماعیل هنیه، رئیس شورای سیاسی حماس، در دو سفر به تهران بیش از ۲۰۰ میلیون دلار نقد و محمود زهار، وزیر خارجه پیشین کابینه ائتلافی فلسطین و از رهبران قدیمی حماس، ۱۰۰ میلیون دلار کمک دریافت کردند. علاوه بر این، رژیم یک مستمری ۱۰ میلیون دلاری ماهانه در اختیار رهبری خارج حماس (یعنی خوش‌نشینان دمشق) قرار می‌دهد.

وزیر خارجه رژیم در دو سفر اخیرش به سوریه و لبنان، ده‌ها چمدان دلار و یورو تقدیم حزب‌الله و حماس و جهاد اسلامی کرد. حماس در آستانه سفر رئیسی به سوریه و به تحریک رژیم و در پاسخ به استقبال بی‌نظیر اسرائیل از شاهزاده رضا پهلوی، حملات موشکی از غزه به اسرائیل را آغاز کرد. در پاسخ، اسرائیلی‌ها هم حماس را زدند و هم احتمالا انبار موشکی و بمب‌های سپاه در دامغان (پایگاه هاشمی نژاد) را.

۳- جهاد اسلامی

این نوزاد کج‌ومعوج رژیم که از شکم حماس بیرون آمد، با داشتن نزدیک به ۷۰۰ جنگجو و کادر و رهبری داخل و خارج، سالانه بیش از ۹۰ میلیون دلار برای ملت ایران هزینه داشته است. آقای جهاد نخاله بعد از رمضان عبدالله شلح، رهبر این گروه که موردعنایت ویژه سیدعلی آقا و سپاه قدس است، یک میلیون دلار در ماه مقرری شخصی دارد که بابت آن شبانه‌روز به دعاگویی ذات اقدس نایب امام زمان مشغول است.

۴ـ گروه فتح انتفاضه و جبهه خلق برای آزادی فلسطین‌

فرماندهی عمومی به رهبری نوکران سوریه بعد از مرگ احمد جبریل و بقایای دارودسته جورج حبش نیز هرازگاه از کیسه پرفتوت ولی فقیه مبلغی چشمگیر دریافت می‌کنند.

این کمک‌ها را که روی هم بگذارید و در مورد بعضی از گروه‌ها مثل حزب‌الله که بیش از ۴۰ سال است از مواهب نوکری نایب امام زمان برخوردار است، میزان کمک‌ها در سال‌های رفته را نیز به‌تقریب حساب کنید، آن وقت درمی‌یابید رژیمی که از دادن پنج درصد اضافه حقوق به کارگران شرکت واحد ابا دارد و تظاهرات کارگران و معلمان و طبقات محروم را به شدیدترین وجه سرکوب می‌کند، حقوق بازنشستگان را بالا می‌کشد و قصد فروش خانمان و خاک وطن را دارد تا صندوق سوراخ تامین اجتماعی را پرکند، چه آسان ثروت ملت ایران را خرج کلاشانی از نوع زیاد نخاله و اسماعیل هنیه و محمود زهار و البته حجت الاسلام والمسلمین سیدالمقاومه حسن نصرالله و شرکت سهامی حزب‌الله می‌کند.

رئیسی در شامات

در چنین احوالی، سید ابراهیم رئیسی، رئیس‌جمهوری شش‌کلاسه، به سوریه می‌رود. چرا؟ پاسخ ساده است.عرب‌ها دارند به سوریه بازمی‌گردند. این بازگشت با سرمایه‌گذاری‌های کلان وضع بشار را بیشتر تثبیت خواهد کرد. او از اینکه ماموران رژیم با سوءاستفاده از فقر در روستاهای هم‌مرز با لبنان، روستاییان را با رشوه‌هایی گاه کمتر از هزار دلار به شیعه شدن وامی‌دارد، سخت ناراحت است. شیخ‌المشایخ علویان اخطار داده است.

بازگشت سعودی به معنای این است که اسد در لبنان نباید در انتخابات (پارلمانی) رئیس‌جمهوری بعدی دخالت کند. بشار در پی عهد پدرش به خاندان فرنجیه، می‌خواهد سلیمان فرنجیه را برکشد. حزب‌الله هم تمکین کرده است اما جمهوری ولایت فقیه فرنجیه را عامل پنهان آمریکا می‌داند و به دنبال میشل عون دیگری است. به احتمالی، ممکن است با گزینه سوریه موافقت کند اما در تشکیل کابینه سهم می‌خواهد که سعودی‌ها به هیچ روی زیر بار آن نخواهند رفت.

رئیسی را وزرای دفاع و نفت و امور خارجه و آقا مهرداد (بذرپاش ) هم همراهی می‌کنند؛ برای بستن قراردادهای اقتصادی و نظامی .

مسئله اسرائیل و دست‌اندازی‌های حزب‌الله به خاک اسرائیل و واکنش‌های دولت دست‌راستی نتانیاهو برای بشار که به دنبال سرمایه‌گذاری برادران عرب است، مطلوب نیست. در این میان، اگر سیدعلی آقا «نقشه راه» دیگری در سر داشته باشد، رئیسی در قد و قواره جاانداختن آن نیست و باید منتظر دیدار دریابان شمخانی از دمشق بود.

محمد جمشیدی، اعتمادالسلطنه دربار سید ابراهیم، در باب مذاکرات چهار ساعته اربابش با بشار نوشته است: دو رئیس‌جمهوری درباره محیط راهبردی منطقه به‌خصوص در فلسطین به توافق‌های مهمی در راستای عمق دادن به همکاری‌های اقتصادی دست یافتند. به این می‌گویند هیچ ضرب‌درهیچ. اگر در باب فلسطین حرف زدند و مسائل راهبردی، توافق‌های در راستای عمق دادن چه صیغه‌ای است؟

به هر روی من پیشداوری و پیشگویی نمی‌کنم اما به اعتقاد من، دستاورد حقیقی این سفر زیارت مزار حضرت زینب و رقیه و سکینه و یک روضه مفصل در این مکان‌ها خواهد بود.

در عین حال اجلاس چهارگانه ربعه خبیثه، روسیه و سوریه و ترکیه و جمهوری ولایت فقیه، تشکیل خواهد شد. از این امامزاده هم شاهد معجزه‌ای نخواهیم بود.

دو ماه عمر وصل تا فصل / علیرضا نوری زاده

شاهزاده سفیر سیار جنبش است. باید همه‌سو سفر کند، حتی به چین و روسیه. به موهای سپیدش بنگرید که فلکش رایگان نبخشیده است؛ باید قدر بیند و بر صدر نشیند
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۲ برابر با ۲۷ آوریل ۲۰۲۳ ۸:۰۰

شاهزاده رضا پهلوی، سفیر سیار جنبش است – AFP

آن‌ها که طی نیم قرن یا کمی بیشتر نوشته‌ها، تحلیل‌ها، شعرها و البته گفته‌های مرا خوانده یا شنیده‌اند، پیوند مرا با فلسطین می‌دانند. ۱۷ ساله بودم که به دفتر مجله فردوسی رفتم و شعر «عاشقی از فلسطین» محمود درویش، مهم‌ترین شاعر مقاومت فلسطین، را که به پارسی برگردانده بودم، روی میز عباس جان پهلوان گذاشتم. پهلوان با نگاهی سریع به شعر فقط پرسید اهل خوزستانی؟ گفتم نه ولی زبان عربی را نزد پدرم و البته آقا سیف، معلم سرخانه‌ام (ملای شوریده‌سر آذربایجانی عمامه‌انداخته و لباده‌به‌آتش‌فکنده) با جدیت بسیار دنبال می‌کنم. هفته بعد که شعر چاپ شد، در آن فضای فلسطین‌زده مورتقدیر قرار گرفتم. از آن پس ادبیات مقاومت کارت‌ویزیت من شد. رفیقم، غلامرضا امامی، نویسنده و مترجم سرشناس که اداره انتشارات بعثت را عهده‌دار بود، «حماسه فلسطین» را که مجموعه‌ای از بهترین شعرهای مقاومت فلسطین بود منتشر کرد. ۲۰ سالم بود. بعد «نفت سلاح ما در نبرد» نوشته عبدالله طریقی، وزیر نفت عربستان سعودی را به خواست جلال آل‌احمد (که با مادرم خویشی نیز داشت) به پارسی برگرداندم و از آن پس در کنار نگارش شعر و نوشته، شعر و قصه‌های مقاومت فلسطین از بزرگانی چون نزار قبانی، یوسف الخال، سعید عقل و صلاح عبدالصبور را ترجمه کردم.

محمدرضا جعفری روزی به دفتر مجله فردوسی زنگ زد و قراری گذاشتیم (فرزند آزاده زنده‌یاد عبدالرجیم جعفری، مدیر انتشارات امیرکبیر که رژیم جهل و جور و فساد مصادره‌اش کرد و آن برجسته‌ترین کانون نشر خاورمیانه را در کف مشتی دزد جاهل قرار داد که شعورشان در حد حسین کرد شبستری بود). محمدرضا در دوران سربازی و ستوان دوم بود. من بعد از دوسالی با پایان دانشکده حقوق به سربازی رفتم. در آن بالاخانه دفتر امیرکبیر نشستیم و گفت‌وگو کردیم. یک‌باره با لحن بسیار صمیمی گفت علیرضا علاقه‌مندیم مجموعه‌ای از شعرهای محمد درویش را دست‌چین و ترجمه کنی. بعد هم با صداقت و ادب همیشگی‌اش افزود حق ترجمه و تالیف ۱۵ درصدی هم می‌دهیم.

خیلی خوشحال شدم. یک سناریو فیلم می‌نوشتم، بین دو تا سه هزار تومان دریافت می‌کردم. خیلی هم راغب نبودم. حالا کاری که سر تا پای جان و جهانم را لبریز می‌کرد، به من عرضه شده بود. کار را با نظارت پدرم به پایان بردم و چه ترجمه‌ای شد. با نام «بیرون از اسطوره‌ها»؛ جوانان راه‌آهن و جوادیه، آمیزه‌‌ای از شعرها را چندین شب در کاخ جوانان راه‌آهن به صحنه بردند که بسیار از آن استقبال شد.

از آن پس با سفرهای بسیار به سوریه و لبنان و مصر و اردن، با شاعران و مبارزان فلسطینی از نزدیک آشنا شدم. هنگام محاصره اردوگاه آوارگان تل الزعتر در بیروت از سوی ارتش جنایتکار حکومت بعثی حافظ الاسد، کنار فلسطینی‌ها بودم. بعدها که عرفات در سومین شب به تخت نشستن اهریمن به تهران آمد، به مهندس بازرگان گفت: این علی در تل الزعتر بر زخم فرزندان مقاومت اشک می‌ریخت و مرهم می‌نهاد.

بعد از عرفات، دوستی من با یکی از باشرف‌ترین رهبران فلسطینی، محمود عباس (ابومازن)، رهبر ملت فلسطین، ادامه یافت و امروز او را یگانه بخت صلح بین فلسطین و اسرائیل می‌دانم. حیف که ۱۰۰درصدی‌های دست‌راستی یهودی به اسحاق رابین مجال ندادند پروژه صلح را تکمیل کند و میدان به دست تندروهای لیکود و احزاب مذهبی تندرو افتاد. هم‌زمان جمهوری ولایت فقیه با هزینه کردن میلیون‌ها دلار و تشویق تندروهای فلسطینی، مانع از آن شد که صلح به بار نشیند.

این همه نوشتم و طی هفته پیش در «پنجره‌ای رو به خانه پدری» گفتم تا به این نکته بسیار مهم برسم که حتی از نظر منی که دل با فلسطین داشته و دارم و این‌ همه ظلمی را که به این ملت بافرهنگ روا شده است، برنمی‌تابم، سفر شاهزاده به اسرائیل را برگ برنده‌ای می‌دانم که او در چهارراه جهان بر زمین زد و تنها کوتوله‌های سیاسی از مشاهده و نحوه پوشش این سفر دچار همورویید مغزی شدند.

منهای آن‌ها که سال‌ها پشت در برزخ انتظار کشیدند و پیرانه سر میل جوانی دارند و با یک استکان چای نعناع و نان قندی یاد سال‌های چریکی و اردوگاه جورج حبش و نایف حواتمه در لبنان و امان افتاده‌اند و دلشان می‌خواست شاهزاده دو سه تا از آن‌ها را به‌عنوان راهنما به قدس و حیفا می‌برد.

از این هم مصیبت‌بارتر حکایت آن‌ها بود که دست در بیعت «زن، زندگی و آزادی» دادند اما از فردای جورج تاون، دم خروس بدعهدی‌شان از پس لایه‌های «این منم طاووس علیین‌شده» بیرون زد.

من همیشه با نگاه به سرنوشت آقای اسماعیلیون دیدگانی پراشک و قلبی مجروح داشته‌ام. در انتظار رسیدن همسر و فرزندت چشم به آسمانی که خبر فاجعه از زمین به گوشت می‌رسد، خونت منجمد می‌شود و از آن لحظه، زیستن فاجعه‌ای است که لحظه‌ای رهایت نمی‌کند. در چنین احوالی، سفر با بزرگان سیاست و با مبارزان راه آزادی نشستن آرامت می‌کند. به جمع جورج تاون دعوت می‌شوی، در برلین هزاران تن با تویی که تا دیروز ناشناس بودی، همدلی می‌کنند؛ اما حالا همه تو را در کنار شاهزاده رضا پهلوی، دکتر شیرین عبادی و کاک عبدالله مهتدی می‌شناسند. وقتی شاهزاده و نازنین و مسیح به کنفرانس مونیخ و بعد و قبلش پارلمان اروپا در استراسبورگ و شورای اروپا در بروکسل می‌روند، می‌گویند دلگیر شده‌ای که مدعوان از جانب مونیخ انتخاب شده‌اند. چرا شما باید دائما روی ترازو بروی؟!

من افسرده می‌شدم؛ خبرها را می‌خواندم و فقط خودخوری می‌کردم و هفت ماه با همه صدق از شما حمایت کردم؛ با آنکه می‌دانستم چرا بعد از ۴۴ سال مبارزه و دونوبت با خطر جانی روبرو شدن، سهم‌خواهی نمی‌کنم؛ اما شما ازراه‌نرسیده، به وزن‌کشی افتاده‌اید!

دلم از شما گرفت آقای اسماعیلیون! (ایام هجر را گذراندیم و زنده‌ایم/ ما را به سخت‌جانی خود این گمان نبود)

سرانجام بیانیه کذایی آمد و بعد مصاحبه که چقدر پرتحریف بود و خالی از مهر. برادر من! رضا پهلوی در راستای وظیفه‌اش بر بلندای ستیز آمده بود. شما چنگ در چنگش زدید به قصد تقرب. شاهزاده چه گفته بود که مستحق ملامت شد؟ جز آنکه بر مبنای تعهداتش تاکید کرد درهای اتوبوس باز است و بلیتی در ورود مطالبه نمی‌شود؟ شما به بهانه «تحمیل عقیده» رفتید؛ حالا خواهید دید جز جمع جورج‌تاون کسی اشک از نگاهت پاک نخواهد کرد، افلاکی هم نمی‌شوید.

چهار روز بعد اطلاعیه چهارامضایی بیرون آمد با این مضمون: «چهار ماە پیش ما از طیف‌های گوناگون و با پیشینەهای سیاسی متفاوت، از روی باورمان بە اهداف و آرمان‌های انقلاب زن، زندگی، آزادی و در پاسخ بە انتظار عمومی جامعە برای ایجاد یک کانون هماهنگی بەهم پیوستیم و گرد منشور مهسا جمع شدیم. ما جز کمک بە جنبش در داخل، گسترش روح تکثر و تنوع و تقویت همکاری و همبستگی کە پیام‌های مهم این انقلاب بود و نیز رساندن صدای جنبش آزادی‌خواهانە مردم بە گوش جهانیان، هدفی در سر نداشتیم. هدف ما یاری رساندن به مردم‌ برای خواسته اصلی‌شان، یعنی صندوق آزاد رای برای تعیین حکومت دلخواهشان است و رسیدن بە آزادی و عدالت و برخورداری از یک زندگی انسانی با تکیه بر مبانی حقوق بشر. می‌خواستیم و کماکان می‌خواهیم کە درخدمت بە این اهداف شریف و انسانی، سهم خود را ادا کنیم. هرچند شرایط پیش‌آمده ادامه همبستگی را دشوار کرده است، ما ادامه اتحادمان را توشه راه تلاش‌های بعدی خواهیم ساخت. منشور مهسا از دل انقلاب زن، زندگی، آزادی سر برآورده است و تا پیروزی آن معنای خود را از دست نخواهد داد. نازنین بنیادی، شیرین عبادی، مسیح علی‌نژاد و عبداللە مهتدی.»

عزیزان من چرا مرموز حرف می‌زنید؟ چه شرایطی پیش آمده که مردم برای دانستن آن غریبه‌اند؟ اسماعیلیون از درز کردن حرف‌ها ناراحت است. با کاک عبدالله سخن می‌گویم، او آزرده از آن‌ها است که می‌گویند بعد از چهار دهه مبارزه و از دست شدن شماری از بهترین عزیزانش، چرا ایمان خود به یکپارچگی ملی را آواز می‌کند. حرف‌هایی که در بعضی شبکه‌ها عنوان می‌شود، برای من هم مشمئزکننده است چه برسد به صاحب‌دردی چون عبدالله مهتدی. شیرین عبادی بعد از دریافت جایزه صلح نوبل گفت کار سیاسی نمی‌کند اما در تصمیم خود تجدیدنظر کرد و برای فرزندان دردکشیده خانه پدری پیام داد که می‌آیم.

من نمی‌دانم بیانیه چهار تن از جورج‌تاونی‌ها با همدلی با شاهزاده نوشته شد یا نه؟ این‌همه ناصواب گفتن درباره هواداران شاهزاده گاه بی‌سبب نیست. ۴۰ سال پیش شاهزاده در اولین دیدارمان از مگسان گفت و شیرینی؛ افراطی‌های راست و چپ می‌کوبند؛ یکی در حمایت از پهلوی سوم و یکی در نفی پهلوی‌ها. به فیلم‌ها و تصاویر شاهزاده و همسرش در رم و پارلمان ایتالیا می‌نگرم. آیا وقت آن نیست که از این سرمایه بزرگ بهره ببریم و نگذاریم سرنوشت جنبش مهسا و زن، زندگی، آزادی به سرنوشت جنبش سبز و ندا دچار شود؟

برای ندا نوشته بودم:

ندا دخترم
نازک‌آرای باغ جوانی
ندا دخترم پرتو زندگانی
به جشن عروسیت رهبر
یکی خاصه جلاد خود را روان کرد
که پیراهنت را به بارانی از خون بشوید
کسی را به صبح غزلخوان آوازهایت
به زیر عبای سیاهش نهان کرد
***
ندا دخترم لحظه لحظه
نفس‌های گرمت
به روی تن مرگ پرواز می‌کرد
تو بودی که با چشم‌هایت جهان را صدا کرده بودی
جهان در پی پر زد‌ن‌هات بیداری‌اش را
به یاد عزیز تو آغاز می‌کرد
ندا دخترم حجله‌ات را
همه داغداران
به سوی سحرگاه بیداری سبز بردند
که نام تو را در صف عاشقان وطن می‌شمردند
تو بودی که با آخرین جمله‌هایت
امید رهایی،
به جان‌های پردرد ما می‌دمیدی
ندا دخترم، این تو بودی که ما را
از این ظلمت مرگ و نفرت
به صبح شکوفایی زندگی می‌کشیدی

شاهزاده امروز پاسدار همه خون‌هایی است که از سرنگونی هواپیمای اوکراینی، ۵۳۰ کشته در خیابان، شماری اعدامی، ۹۰ بصیرت جان به‌ساچمه‌ازکف‌داده ریخته شده‌اند. یاری‌اش کنیم. اگر اسرائیل می‌رود، برای گردش و تفریح نیست. او امروز تمثیلی از شعری است که زنده‌یاد دکتر شاپور بختیار همواره بر لب داشت: من و دل گر فنا شویم چه باک؟ غرض اندر میان سلامت اوست.

شاهزاده سفیر سیار جنبش است. باید همه‌سو سفر کند، حتی به چین و روسیه. به موهای سپیدش بنگرید که فلکش رایگان نبخشیده است؛ باید قدر بیند و بر صدر نشیند و یادمان نرود این سفرها بی‌خطر هم نیست. می‌دانم کاک عبدالله با او است و شیرین بانو و نازنین و علی کریمی با همه دلش و… .

سفر پرماجرای شاهزاده به اسرائیل / علیرضا نوری زاده

شاهزاده همراه همسر گرانقدرش با تجربه‌ای تازه بازمی‌گردد و مردم اسرائیل به‌ویژه ایرانیان یهودی خاطره حضورشان را از دل نخواهند برد.
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۲ برابر با ۲۰ آوریل ۲۰۲۳ ۸:۳۰

شاهزاده رضا پهلوی و گیلا گاملی‌ال در یک جلسه در تل آویو، با خبرنگاران صحبت می‌کنند – ۱۹ آوریل ۲۰۲۳ – AFP

سفر شاهزاده رضا پهلوی به اسرائیل مثل بسیاری از کارهای او در هفت ماه گذشته با انتقاد اغلب مخالفان بالقوه و بالفعل هرگونه نقشی از او در پهن‌دشت اپوزیسیون روبه‌رو شد.

من به محض آنکه از سفر شاهزاده باخبر شدم، آرزو داشتم حالا که او به بیت‌المقدس می‌رود که خاستگاه پیامبران است، و دیوار ندبه و کلیسای قیامت و مسجدالاقصی، (نمادهای مهم سه دین ابراهیمی)، در برابرش قرار دارند، از هر سه مکان بازدید کند و با این کار یک میلیارد و نیم مسلمان (که هیچ ربط و پیوندی با رژیم جهل و جور و فساد ندارند) و میلیون‌ها مسیحی و یهودی و بخش از ملت باورمند خود را شادمان کنند.

البته اگر این‌ کار را هم نمی‌کردند، پیامی، توییتی برای محمود عباس، رئیس دولت خودمختار فلسطین، می‌فرستادند. دوستی از آمریکا به من گفت فردای روزی که در «پنجره‌ای رو به خانه پدری» این موضوع را مطرح کردی، هما سرشار، همکار دور و دیر و از اهالی دلسوخته قلم که خود از یهودیان ایرانی است، همین سخنان را به نحوی دلنشین مطرح کرد. (هما، دکتر کامران بروخیم، و دکتر گوئل کهن و… فراتر از مذهبشان آزاده‌اند و عاشق ایران. یکایکشان را دنبال کرده‌ام؛ جز دلشورگی برای خانه پدری و نفرت از رژیم جهل و جور و فساد ندیده‌ام)

اگر نتانیاهو دست از تعصب بردارد و اراضی اشغالی سال ۱۹۶۷ را به صاحبانش بازگرداند، دولت مشروع خودمختار فلسطین امروز متحدی به‌مراتب صادق‌تر از بعضی اعراب پیدا خواهد کرد. امروز فلسطینی‌ها بیش از دیگران از شعارهای توخالی ولی فقیه و قدس‌قدس کردن پوشالی‌شان بیزارند. عشق یک‌شبه انقلاب فلسطین به سید روح‌الله کشمیری یک‌شبه هم به تب نشست. بگذارید کمی به عقب بازگردم؛ به سه روز پس از به تخت نشستن خمینی. این حکایت را پیش از این در اطلاعات و کیهان و روزگار نو به مناسبت‌های خاصی، فشرده و مفصل نوشته‌ام؛ چون دیدار نخست را خود شاهد بودم.

عرفات در راس هیئتی ۸۰ نفره از رهبران جنبش فتح و نیز نمایندگانی از جبهه خلق و جبهه دموکراتیک و اسلامی‌های فلسطین و ام‌علی، مادر چهار شهید فلسطینی، با چند صندوق دارو به تهران آمده بود. ظاهرا فکر می ‌کرد الان در خیابان‌های تهران از کشته پشته و از مجروحان تپه درست شده است.

همراهان عرفات را همان شب اول در مدرسه علوی ولو کردند. خورشت قیمه برپا بود و هم‌زمان با اطعام همراهان ابوعمار، در اتاق مدیر مدرسه که بزرگ‌تر از باقی اتاق‌ها بود، سفره‌ای انداختند و عرفات و معاونان و دوستان همدلش گرد آن نشستند. خمینی البته با تامل و نازکنان آمد و بالای اتاق نشست. عرفات سمت چپ او و احمد آقا سمت راستش قرار گرفتند. سید حسین، پسر آقا مصطفی که بعد از مرگ پدرش در نجف محبوب جد و جده بود و در عین حال کار مترجمی بین «آقا» و عرفات را بر عهده داشت، گرد سفره در چرخش بود.

رسول صدرعاملی، نوجوانی که برای رفتنش به پاریس برای درس خواندن خیلی نزد زنده‌یاد فرهاد خان مسعودی (که هرگز لطف و محبت او را از یاد نخواهم برد) مایه گذاشته بودم و وقتی دیدم علی‌رغم آنکه از متولدان روزنامه‌‌نگاری در صفحات شایعات داغ داغ، سرد سرد مجله جوانان است، مایه سیاسی دارد، همه گونه هوایش را داشتم، چون از پاریس در کنار استاد منصور تاراجی در هواپیمای سیدروح‌الله به تهران آمده بود و تنها یکی دو سال بزرگ‌تر از حسین خمینی بود، خیلی با نوه «آقا» گرم گرفته بود و آن شب نیز همراه با پسر حاج عراقی که چندی بعد همراه با پدرش ترور شد (ظاهرا به دست بچه‌های فرقان اما خیلی‌ها بر این باور بودند که محرک کس دیگری بوده است؛ احتمالا بهشتی بود و کمی هم رفسنجانی) و سید حسین پروانه‌وار با دوربینش از این شاخه به آن شاخه می‌پرید. گاهی شکار لبخند می‌کرد و زمانی روی دست‌های چربی که لقمه می‌چید زوم می‌کرد. سه چهار عکس از من گرفت و عکاس روزنامه نیز که با ما بود، عکس‌هایی از همه ما ثبت کرد.

عرفات یک بند حرف می‌زد. مثل بچه‌ها ذوق‌زده شده بود. عصر که از فرودگاه می‌آمد، به قطب‌زاده گفت همیشه فانتوم‌های اسرائیلی برای بمباران ما می ‌آمدند، اما امروز فانتوم‌های ایرانی از هواپیمای ما استقبال کردند و این برای من غیرقابل تصور بود. حالا ایران بزرگ و قدرتمند در کنار ما خواهد بود و رویای دیدار قدس و نماز در مسجدالاقصی به امامت امام خمینی واقعیت خواهد یافت.

ملک فیصل نیز چنین آ‌رزویی داشت اما به دست امیری از نوادگان برادری ناتنی که دل در گرو دخترکی از بنی‌یعقوب داشت، هم گرفتار وسوسه‌های معشوق اهل کنشت بود و هم سرسپرده به شیخکی وهابی که فیصل را به دلیل برپایی تلویزیون در کشور و افتتاح سینما و استقبال از جورج پمپیدو و بانو به اتفاق ملکه ترک‌نژادش (مادر سعود الفیصل، وزیر خارجه دیرسال فقید و برادرانش ترکی و عبدالله و خالد و…) تکفیر کرده بود، به قتل رسید.

خمینی نیز از حضور عرفات به وجد آمده بود. حالا چریک سرشناس فلسطینی بر شانه‌هایش بوسه می‌زد و سید ثوار [انقلابی] خطابش می‌کرد. اما تب عشق ابوعمار و حاج آقا روح‌الله خیلی زود به عرق نشست. مصطفی چمران به خمینی خبر داد دفتر نمایندگی عرفات در اهواز کانون فساد است و ابوجعفر، نماینده او مشغول تحریک عرب‌های خوزستانی است و کلمه انفصال (جدایی‌) را در سرشان فرو کرده است. چند هفته بعد، ‌دریادار دکتر مدنی (هنوز هم باور نمی‌کنم که دیگر بین ما نیست) ابوجعفر و تنی دیگر را بیرون کرد و درهای دفتر نمایندگی سازمان آزادی‌بخش فلسطین را بست، بعد هم سه فلسطینی را که معلوم شد به گروه جبهه خلق برای آزادی فلسطین (گروه جورج حبش) وابسته بودند دستگیر کرد و نرم‌نرمک شکاف و جدایی‌ها آشکار شد.

هانی حسن که به سفارت به تهران آمده بود، رفت و جای خود را به سرگرد ابوایمن داد که بعدها سفیر فلسطین در افغانستان شد. او نیز کوتاه زمانی بعد جای خود را به صلاح الزواوی داد که خیلی زود به کبوتر حرم تبدیل شد و بیش از ربع قرن در تهران مداحی ولی‌فقیه کرد تا مرد.

روز دوم ورود عرفات به تهران در سفر نخست او، به او گفتند ساختمان دفتر حفاظت منافع اسرائیل در خیابان کاخ را برای سفارت فلسطین درنظر گرفته‌ایم و آن را به شما می‌دهیم. اما این وعده نیز هرگز عملی نشد و ابتدا به بهانه نیاز ساختمان به تعمیر، سفارت فلسطین را کمی پایین‌تر در خیابان کاخ در خانه‌ای مجلل و البته مصادره‌ای بر پا داشتند و بعد هم اصلا به روی مبارک نیاوردند که قرار بود سفارت فلسطین در دفتر حافظت منافع اسرائیل در نزدیکی میدان کاخ را به برادران فلسطینی واگذارند.

عرفات، نخستین مهمان انقلابی خمینی، چون برای خود حق و حقوقی قائل بود و به علت آنکه شماری از مخالفان رژیم شاه را در اردوگاه‌های خود در اردن و سپس لبنان آموزش داده بود، انقلاب را وامدار خود می ‌دانست، انتظار داشت سید روح‌‌الله درهای خزائن معموره محمدرضا شاه را به رویش بگشاید. البته چنین نشد و از آنجا که عرفات بیش از خمینی با کسانی رفاقت داشت که یا مثل قطب‌‌زاده سرانجام لقمه چپ انقلاب شدند و به امر سید روح‌الله سرشان به دار رفت یا چون بنی‌صدر ره تبعید گرفتند یا آنکه چون نواده مکرم ولی فقیه، سید حسین، مغضوب جد کبیر واقع شدند، بنابراین طرح خمینی برای به خدمت درآوردن انقلاب فلسطین با شکست روبرو شد.

با شروع جنگ ایران و عراق و موضع‌گیری عرفات به نفع صدام حسین به‌ویژه پس از آنکه در پایان دومین سال جنگ نیروهای ایرانی ارتش عراق را از خرمشهر بیرون راندند و خمینی ماموریت میانجیگری هیئت رهبران کشورهای عضو کنفرانس سران اسلامی را که عرفات نیز جزو آن بود، نپذیرفت، عرفات رسما به عنوان عنصری سازشکار و خائن نه‌فقط هدف حملات گسترده ارگان‌های تبلیغاتی نظام قرار گرفت بلکه هدف توطئه‌های گسترده گاه برای قتلش و گاه از هم پاشیدن سازمان آزادی‌بخش هم واقع شد.

در این مورد رژیم دست در دست رژیم سوریه قرار داده بود که برای نابودی عرفات از هیچ تلاشی فروگذار نمی‌‌کرد. می‌توان گفت انقلاب ایران با از دست دادن عرفات و انقلاب فلسطین عملا همدلی و همبستگی گروه‌های انقلابی چپ و ملی در منطقه را از دست داد و تنها مزدبگیرانی از طایفه احمد جبریل، رئیس جبهه خلق برای آزادی فلسطین (فرماندهی عمومی) و بعدها حماس و جهاد اسلامی و الصابرین به دیگر نوکران فلسطینی و لبنانی سوریه از نوع خالد فاهوم (رئیس سابق پارلمان فلسطین) و عاصم قانصوه، رهبر حزب بعث لبنان، پیوستند که تا پایان عمر نماز مزدوری رو به قبله تهران و دمشق می‌گزاردند؛ البته بعد از نوش جان کردن یک بطر عرق ابی‌سعدی لبنان با فول و تبوله.

دفتر نهضت‌های آزادی‌بخش

در سال اول انقلاب، دفتر نهضت‌های آزادی‌بخش و انقلابی برای هماهنگی با جنبش‌های اسلامی و انقلابی در منطقه و جهان برپا شد. نخست در وزارت امور خارجه و به ریاست سودابه سدیفی، همسر سابق غضنفرپور، از مترجمان خمینی در پاریس و بعدها یار بنی‌صدر و نماینده مجلس اول پا گرفت اما چندی بعد به سپاه منتقل شد و ریاست آن را مهدی هاشمی، برادر داماد منتظری برعهده گرفت (همان مهدی هاشمی که بعد از مغضوب شدن، پرونده دست داشتنش در قتل مرحوم آیت‌الله شمس‌آبادی و شیخ قنبرعلی و… قبل از انقلاب به جریان افتاد و از جمله بابت همین قتل‌ها قصاص شد).

این دفتر در اولین سالروز انقلاب در تهران، نخستین نشست بین‌‌المللی جنبش‌های انقلابی و سازمان‌های آزادی‌بخش را با حضور ۲۷ سازمان و گروهک به اصطلاح انقلابی و آزادی‌بخش برپا کرد. در این نشست، خلیل الوزیر (ابوجهاد) که بعدها به دست کماندوهای اسرائیلی در تونس به قتل رسید، ریاست هیئت سازمان آزادی‌بخش فلسطین را به عهده داشت و در روز اول نشست به ریاست کنفرانس انتخاب شد، اما به محض آنکه عده‌ای نقاب بر چهره و چفیه بر سر و روی را مشاهده کرد که در برابرشان تابلوهایی از این قبیل سازمان انقلاب اسلامی در جزیره‌العرب، حزب‌الله حجاز، حزب‌الله کویت، جنبش خلق برای رهایی مسقط و عمان، جنبش جهاد در مصر و… قرار داشت، ضمن اعتراض به میزبانان ایرانی گفت که یا این افراد چهره نشان می‌‌دهند و خود را معرفی می‌‌کنند یا او در کنفرانس حاضر نخواهد شد.

واکنش ابوجهاد طبیعی بود؛ در واقع کشورهایی که این گروهک‌ها درصدد براندازی رژیم‌هایش بودند، مهم‌ترین حامیان فلسطین و سال‌ها تامین‌کننده بودجه سازمان آزادی‌بخش فلسطین بودند. مهدی هاشمی و تنی چند از سران سپاه از جمله عباس زمانی (ابوشریف) برای اینکه کنفرانس به هم نخورد، تعدادی از شرکت‌کنندگان سر و رو پوشانده را از جلسه بیرون بردند و چندی بعد ارتباط گروه‌های ریشه‌‌داری مثل سازمان آزادی‌بخش فلسطین و جبهه مورو فیلیپین و فطانی تایلند و اسلامی‌های مصر با دفتر سازمان‌های آزادی‌بخش سپاه عملا قطع شد و دفتر فقط با گروه‌های مخالف صدام حسین و گروهک‌های چندنفره‌ای سرو کار داشت که قصدشان براندازی سعودی‌ها و کویتی‌‌ها و مصری‌ها و تونسی‌ها بود.

در کنار این تحولات، دیدار دیگری هم به بی‌اعتباری خمینی نزد احزاب و گروه‌های اسلامی سنی به ویژه جنبش اخوان‌المسلمین در جهان عرب منجر شد. در طول جنبش «زن، زندگی، آزادی»، رسانه‌های فلسطینی در همدلی با زنان و جوانان ایرانی سنگ‌تمام گذاشتند. دوستان فلسطینی‌ام مرتب پیگیر رویدادهای ایران بودند؛ همان‌طور که عرفات بعد از بریدن از خمینی، رابطه خود را با دوستان ایرانی‌اش حفظ کرد و بارها دلبستگی خود با دکتر شاپور بختیار در پی دیدارشان در تونس را یادآور می‌شد. افسوس که بختیار ذبح اسلامی شد و عرفات ذبح شیمیایی. دیدار آن دو در تونس را ابومازن از نزدیک دنبال می‌کرد. او در ارتباط با ایران، رفاقتش با دوستان ایرانی‌اش را که همه ضد خمینی و خامنه‌ای بودند، حفظ کرد.

با چنین تفاصیلی، فکرش را بکنید اگر شاهزاده می‌توانست سری به مسجدالاقصی بزند و روز بعد در رام‌الله با ابومازن (محمود عباس) دیدار کند. من در باب زمینه‌ این دیدار با دوستان فلسطینی بسیار گفته بودم؛ حتی پیش از سفر.

درباره این سفر لازم است اضافه کنم که یهودیان ایرانی مقیم اسرائیل بی‌نهایت وطن‌پرست، دلبسته و سرسپرده عشق به ایران و سنت‌ها و عادات و یادهای قدیم‌اند. جوان‌هایشان هم قرمه‌سبزی و عیدی و امید و اندی و مهرداد آسمانی و لیلا فروهر و ابی را دوست دارند، شبکه‌های ماهواره‌ای فارسی‌زبان را می‌بینند و گاه نزد مادربزرگ و پدربزرگ به‌تفنن فارسی هم می‌آموزند. استقبال آن‌ها از شاهزاده بی‌مانند بود.

امیدوارم اگر سفر دیگری پیش آمد، فرزند پادشاهی که می‌کوشید صلح را در منطقه خاورمیانه جا بیندازد و از فردای جنگ ۱۹۶۷، اسرائیل را به تخلیه کردن اراضی اشغالی ساحل غربی رود اردن دعوت می‌کرد، با نگاه یک دولتمرد آگاه، اگر دستی به لطف به اسرائیل داد، دستی دیگر به مهر به ملت فلسطین دهد که ایران و فرهنگ ایرانی را اجر می‌نهد.

اکثر مردم فلسطین دیرگاهی است که حساب خود را از حماس و جهاد و عاصفه و… که مزدوران روح‌الله و سیدعلی بوده‌اند و هستند، جدا کرده‌اند. محمود عباس هم مثل آحاد ملت ایران در آرزوی روزی است که ایران سرفراز و به عنوان نماد صلح و پیشرفت در منطقه با نظامی سکولار و دموکرات و یار خاطر ملل منطقه باشد، نه مصدر ترور و آشوب و اغتشاش.

شاهزاده همراه همسر گرانقدرش با تجربه‌ای تازه بازمی‌گردد و مردم اسرائیل به‌ویژه ایرانیان یهودی خاطره حضورشان را از دل نخواهند برد.