خانه » بایگانی/آرشیو برچسب ها : داغ (برگ 4)

بایگانی/آرشیو برچسب ها : داغ

یگانه چهره سرشناس اپوزیسیون با پایگاهی بزرگ در وطن همچنان گرفتار غلامعلی‌خان توده‌ای است / علیرضا نوری زاده

شاهزاده با اعتماد‌به‌نفس، هوشمندی و آگاهی از احوالات جهان و مسئولیت‌هایش در برابر ملت ایران چنان گفت که به تحسینم واداشت
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۸ آبان ۱۴۰۲ برابر با ۹ نُوامبر ۲۰۲۳ ۱۲:۴۵

شاهزاده رضا پهلوی و پیرس مورگان، روزنامه‌نگار و مجری سرشناس شبکه‌های جهانی public media

می‌توان شاهزاده رضا پهلوی را دوست داشت، حرمت نهاد و به عنوان آلترناتیوی محبوب میلیون‌ها ایرانی در داخل و خارج کشور به رسمیت شناخت. درعین حال می‌توان با او سر لطف نبود و در جایگاهش تشکیک کرد اما نمی‌توان به او بی‌حرمتی کرد و نمی‌توان به او دروغ بست. نمی‌توان با زشت‌ترین واژگان و دروغی به بزرگی حقارت خود او را به دلیل سفر به اسرائیل گزینه اسرائیل برای سلطنت ایران دانست یا حتی فراتر از آن گفت که «یک اسرائیلی قصد دارد شاه ایران شود».

در تمام سال‌هایی که شاهزاده به دنبال یافتن راهی برای برپایی کنگره ملی ایرانیان یا شورای ملی بود، چپول‌های سابق که نمی‌خواهند بازنشسته شوند، ملیونی که جان و جهان زنده‌یاد دکتر شاپور بختیار را با خنجر و قمه به خون کشیدند تا نوکران سیدعلی برسند و کار او و سروش را یکسره کنند، ذوب‌شدگان در ولایت مرحوم ولی فقیه در جوار وطن و بانو نواده خاقان مغفور قجر همه و همه تیشه برداشتند تا نه نشانی از کنگره ماند نه عنوانی از شورا.

هرچه می‌کرد از سوی این جماعت عین شر بود و آنچه می‌گفت تلاشی برای برقراری استبداد تلقی می‌شد. تو گویی رژیم جهل و جور و فساد ولایت عین مردمسالاری و رافت و آزادگی و سکولاردمکراسی است و مبادا پسر شاهی که در کفنش خواستیم، موفق شود رژیم آدمخوران را براندازد و ایران را آزاد کند. چون آن وقت ما چه غلطی بکنیم؟ به پسر عزیزجان خال‌قزی که ۴۰ سال است وقتی مصاحبه‌های ما پخش می‌شود، تلفنی سوال می‌کند غلامی انشاءالله اگر رئیس‌جمهوری شدی، ما رو از یاد نبری! یک معاونتی، سفارتی، امارتی برای ما کنار بگذار، چه بدهیم؟

۸۵ سال آب در هاون کوبیده‌ایم و بدیهی است که نفس رضا را که می‌خواهد شاه شود، هم می‌گیریم. به اسرائیلی می‌رود که افتخار همه عمر ما این است که آقای مناشه امیر آن قدیم‌ها دو تا و نصفی با ما مصاحبه کرده است؛ حالا این بچه‌پهلوی به دعوت وزیر امنیت به اسرائیل می‌رود و وزیر و وکیل و خیل ایرانیان به استقبال او و همسرش می‌روند، پس ما نباید ساکت بنشینیم و وظیفه ملی‌میهنی ما این است که توطئه صهیونیسم جهانی برای به تخت نشاندن او را برملا کنیم .

گاهی از خود می‌پرسم اگر یکی از روزنامه‌نگاران بین‌المللی با کسی از این تبعیدی‌های جان‌و‌جهان‌باخته مصاحبه‌ای می‌کرد، چه بساطی پهن می‌شد؟ حالا سرشناس‌ترینشان با پهلوی چپ و راست مصاحبه می‌کند و در پارلمان انگلستان و سنای آمریکا از او استقبال می‌شود. آن‌وقت انتظار دارید آبجی خانم که خواب می‌دید جای زن رئیسی باشد و به همین دلیل از همسر سابقش جدا شد که عرضه داشتن یک دکان لباسشویی در فرنگ را هم نداشت، دست روی دست بگذارد و در فلان شبکه فریاد نزند ملت ایران هرگز اجازه نخواهند داد بساط امپراتوری رضاخانی دوباره در کشور برپا شود؟

نگاهشان می‌کنم؛ این ورشکستگان به‌تقصیر و کینه‌ورزان پای تا سر عقده را و این سو شاهزاده را می‌بینم، حاضر در دل‌های هزاران تماشاگر فوتبال که جدش را صدا می‌زنند و سرود ای ایران زمزمه می‌کنند. بعد از گفت‌وگوی دلنشین و پر از امید کاملیا انتخابی فرد با شاهزاده رضا پهلوی، مصاحبه دومی را دیدم که باید همه ما آن را بخوانیم.

این بار پیرس مورگان، روزنامه‌نگار و مجری سرشناس شبکه‌های جهانی از جمله شبکه پر‌بیننده سی‌ان‌ان آمریکا که مدتی است که به عنوان ستاره «تاک تی‌وی» در برنامه «رودررو بدون ممیزی» دولتمردان بزرگ جهان، وزرا و امرا و ستاره‌ها و… را سوال‌پیچ می‌کند، به سراغ شاهزاده رفته بود.

بعد از بیش از نیم‌قرن روزنامه‌نگاری، هم پرسشگر و هم پاسخگو را تحسین کردم. فکر کنید اگر پیرس مورگان که بعد از دیوید فراست عملا بهترین پرسشگر تلویزیونی است مثلا با غلامعلی خودمان مصاحبه کرده بود که بعد از یک عمر ستایش استالین و مائو و چرنیینکو و انورخوجه این آخری‌ها سخت دلبسته تاواریش ولادیمیر شده و نیمه‌شب‌ها هم دعای تقرب به مقام نایب مهدی می‌خواند، آن‌وقت سایت‌های پربیننده با ۱۲۶ مراجع در ۱۰ روز گوش فلک را کر می‌کردند که ملت ببینید چگونه غلامعلی خودمان پوست پیرس مورگان را کند!

اما شاهزاده با اعتماد‌به‌نفس، هوشمندی و آگاهی از احوالات جهان و مسئولیت‌هایش در برابر ملت ایران چنان گفت که به تحسینم واداشت. به یاد آن نوجوان صمیمی‌ام که در شبکه ۲ با مانوک خدابخشیان، ایرج ادیب‌زاده ، محمدعلی اینانلو و… در اوج محبوبیت بود، بی‌خودپرستی و غرور، اینانلو به داخل استخر پرتابش می‌کرد و ادیب‌زاده و مانوک دانش او در زمینه فوتبال را می‌آزمودند.

چند سال بعد دیدمش؛ این‌ بار هر دو تبعیدی بودیم، با ۱۰ سال فاصله سنی، دور از خانه پدری در لندن. ۲۰ ساله بود و چه معقول و آرام و صادق سخن می‌گفت. پرسیدم شاهزاده تکلیف ما با آدم‌های یک‌بعدی که مدعی طرفداری از شما هستند، چیست؟ شما را می‌ستایند اما به تمام شخصیت‌هایی را که مورداحترام پدر شما بودند، با عنیف‌ترین کلمات اهانت می‌کنند.

شاهزاده گفت که این‌ها به من به عنوان یک شیرینی و کیک نگاه می‌کنند و مگسانی گرد شیرینی‌اند. همان هفته سرمقاله‌ام را در پست ایران که به همت احمد شکرنیا، روزنامه‌نگار سرشناس آیندگان و رستاخیز، منتشر می‌شد با این تیتر در آمد: «داستان مگس و خرمگس»

از آن سال بسیار ایشان را دیده‌ام و هربار پخته‌ترش از پیش دیدم. اما پاسخگویی‌اش این بار به باور من، رنگ و طنینی دیگر داشت.

شاهزاده رضا پهلوی در پاسخ سوال مورگان درباره میزان آمادگی‌اش برای پریدن بر اسب قدرت گفت که «هیچ جاه‌طلبی شخصی» برای رسیدن به قدرت ندارد و قصد دارد در روند تقویت جامعه مدنی در ایران و رسیدن به دموکراسی تنها نقش تسهیل‌کننده داشته باشد: «من تا جایی که بتوانم بدون هیچ جاه‌طلبی شخصی به هموطنانم کمک خواهم کرد. موضوع برای من چیزی فراتر از کمک به ایجاد نهادهایی فراتر از دولت و قانون اساسی نخواهد بود؛ زیرا جامعه مدنی نگهبان نهایی جامعه است.»

از نگاه شاهزاده رضا پهلوی رژیمی که از جزو سرکوبگرترین حکومت‌ها در زمینه جامعه مدنی در جهان است، خواهد رفت. او می‌گوید: «فرمول من برای تغییر در ایران البته مبتنی بر حاکمیت مردمی است و باید اطمینان حاصل کنیم که پس از فروپاشی رژیم، یک دوره گذار دموکراتیک خواهیم داشت و می‌توانیم مجلس موسسانی داشته باشیم که به مردم فرصت برگزاری همه‌پرسی را بدهد.»

او در ادامه ابراز امیدواری کرد که در جریان چنین رفراندمی، مردم ایران نظامی بر اساس اعلامیه جهانی حقوق بشر انتخاب کنند که جدایی دین از سیاست را در خود داشته باشد.

مسئله جنگ اسرائیل و حماس

او درباره جنگ غزه گفت که معتقد است مسئله حمله حماس به اسرائیل از «ایدئولوژی» حاکمان جمهوری اسلامی در ایران سرچشمه می‌گیرد و این ایدئولوژی را نوعی بیماری می‌داند که باید درمان شود و او خواستار برخورد با سر افعی و سرچشمه یعنی حکومت جمهوری اسلامی است. او بار دیگر رهبران دولت‌ها را از ادامه مذاکره با جمهوری اسلامی برحذر داشت و گفت بر این باور است که رژیم هرگز رفتارش را تغییر نخواهد داد، به همین دلیل است که در ۴۰ سال اخیر انتظار برای تغییر رفتار این رژیم بزرگ‌ترین خطای سیاست خارجی غرب در قبال ایران بوده است.

منتظر باشید فردا غلامعلی خان و… مدعی می‌شوند رضا پهلوی آمریکا و اسرائیل را به حمله به ایران دعوت کرد!

بر این باورم که اگر فردا حس کنند، همدلی سرعت پیروزی را افزایش می‌دهد و فعلا رضا پهلوی برنده است، شمشیر کلام برمی‌کشند اما نه برای زدن رژیم جهل و جور و فساد بلکه برای از پای در آوردن رضا پهلوی که دو تا پهلوی داشتیم، بس است؛ حالا نوبت ما است!

از زمان برپایی جنبش زن زندگی آزادی بسیاری بخت خویش آزموده‌اند. اوج خودنمایی با حسن‌نیت شاهزاده در جورج تاون دیدیم. او در حالی که در خانه پدری پایگاهی مشهود داشت، پذیرفت بدون امتیازی ویژه کنار چهره‌هایی بنشیند که به گمانش درد وطن داشتند. اما خیلی زود آشکار شد که منهای دو سه تن، بقیه درد «من» دارند و برای حال دادن به من خود، بدشان نمی‌آید که با آقا رضا هم عکس یادگاری بگیرند.

رضا پهلوی به هیچ روی بانگ لمن‌الملکی سر نداد؛ در حالی که مردم صدایش می‌زدند. او شانه‌به‌شانه جمع جورج تاون به مردم لبیک گفت. شاهزاده ۲۸ مهر ۱۴۰۱ تقریبا یک سال و یک ماه پیش در یک دیدار رسانه‌ای گفت: «معترضان در ایران نمی‌گویند خامنه‌ای برود و جایش مجتبی بیاید، می‌گویند کل این رژیم باید برود. لازم نیست من توجیه کنم. از خود جوان‌ها این را بپرسید. اعتراضشان به دنیا این نیست که نباید از ما حمایت کنید. اعتراضشان این است که چرا حمایت نمی‌کنید؟ که با دست خالی صبح تا شب داریم جان می‌دهیم، گلوله به مغز جوان‌ها می‌زنند. ما به هیچ عنوان استقلال و آزادی واقعی‌مان را در گرو هیچ سیاستی نخواهیم گذاشت ولی بر اساس همکاری و خواستمان به‌خصوص در این مراحل حساس، فرق آن‌هایی را که به ما کمک کردند و آن‌ها که به ما پشت کردند، خواهیم دانست. این حسابی است که کشورهای خارجی باید بکنند. دخالت در حفظ حقوق بشر امری است واجب وگرنه دادگاه کیفری بین‌المللی به وجود نمی‌آمد. ما از دنیا انتظار عمل داریم. ما از دنیا نخواستیم برای ما دولت تعیین کند یا از گروه و شخص خاص حمایت کنند. ما می‌گوییم مردم ایران حق دارند در روند دموکراتیک آینده خود را انتخاب کنند و دنیا باید این را حمایت کند. از خواسته ما مردم حمایت شود؛ از هر روشی که می‌توانند داشته باشند. فرق حمایت با مداخله خیلی واضح است.»

او در ادامه این سخنرانی یادآور شد که همه تئوری‌ها و اشکال حکومت‌های دموکراتیک محترم‌اند اما آنچه برایش اهمیت دارد پیروزی حاکمیت مردم است و تردید ندارد که در پرتو حاکمیت مردم و با سرمایه انسانی استثنایی ایران آینده‌ای درخشان رقم خواهد خورد: «ایران، این مرز پرگهر، دوباره سرافراز و معتبر خواهد شد و در سایه پرچم ملی‌مان افتخار خواهد آفرید.»

آن‌هایی که با این سخنان مخالفت کردند، دنبال چه بودند و هستند؟

بگذارید سخنان او را در جریان جنبش سبز از زبان دشمن نقل کنم.

«خبرگزاری ایرنا: رضا پهلوی، فرزند شاه مخلوع ایران، در مقاله‌ای در روزنامه انگلیسی دیلی‌تلگراف تحریم‌های قبلی علیه ایران را بی‌فایده دانست. رضا پهلوی در این یادداشت نوشت: اکنون زمان آن است یک چیز جدید را (برای مقابله با ایران) امتحان کنیم و آن تقویت جنبش سبز ایران است. فرزند شاه افزود: اعضای گروه ۱+۵ باید بزرگ‌ترین متحدشان در جنگ با اشاعه هسته‌ای را که همان فعالان جنبش سبزند، در آغوش بگیرند. تاکنون ایران در مقابل فشارهای جامعه بین‌المللی مقاومت کرده و هیچ میزانی از تحریم کارساز نبوده است. در عوض محمود احمدی‌نژاد از هر فرصتی استفاده می‌کند تا در صحنه جهانی حاضر شود و خونسردی ایرانی را نمایش بدهد. فرزند شاه مخلوع ایران نوشت: قدرتمند کردن جنبش سبز و کمک به افزایش مخالفان در ایران کلید شکست دادن حاکمان روحانی ایران است. تحریم‌ها اگرچه مفید خواهند بود، به ضرر مردم ایران تمام می‌شوند، بنابراین غرب باید روی مسائل حقوق بشری در ایران تاکید کند. او با اشاره به اینکه تحریم‌ها علیه ایران راه به جایی نخواهد برد، افزود: اکنون زمان آن است که رهبران جهان پشت حقوق بشر در ایران بایستند و به جنبش سبز قدرتی بدهند که موضوع هسته‌ای نیز از طریق آن قابل حل باشد.»

من دفتر سخنان ولیعهد پیشین را ورق می‌زنم. در جمع اپوزیسیون کسی چون او، علی‌رغم جایگاهش، چنین فروتنانه از خود نگفته است. دشمن به جایگاهش اذعان دارد اما به‌اصطلاح‌دوستان جز به خاموشی او رضایت نخواهند داد. پیش از این گفتم درد آن‌ها درد ایران نیست، درد من خویش است که در ۹۰ سالگی هم دست از سرشان برنمی‌دارد.

سرانجام بلبل آستان ولایت به صدا درآمد / علیرضا نوری زاده

نگاهی به زندگی سیدحسن نصرالله و نمای کامل «فرصت‌طلبی» و «دروغ» در سخنان اخیرش
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
یک شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۲ برابر با ۵ نُوامبر ۲۰۲۳ ۱۱:۰۰

حرف‌های نصرالله  نمایی کامل از روحیه فرصت‌طلبی است که ریزه‌کاری‌های فرصت‌طلبی را نزد اربابش سید علی خامنه‌ای آموخته است-ایرنا

سرانجام بلبل آستان ولایت به صدا درآمد منتها به جای صدای روح نواز، بانگ کفتاری به گوش آمد که به قول لبنانی‌ها زی البلبل به تن دارد و چون جامه ناهماهنگ با شکل و اطوار حسن آقا است، برای من که نمائی نفرت‌انگیز داشت.

بعد از مرگ خمینی که حسن نصرالله به لبنان بازگشت، درست مثل عروسک کوکی روزی به آهنگ ولی فقیه رقصید و زمانی به بانگ چنگ علی‌اکبر محتشمی‌پور که حزب‌الله را از طریق سزارین از رحم جنبش امل بیرون آورده بود و روزی دوزانو در برابر رحیم صفوی عرض ادب می‌کرد و زمانی دست محمدحسن اختری را می‌بوسید (تعجب نکردم که در ردیف نخست مستمعان سخنرانی حسن نصر الشیطان، آن‌ هم بر پرده تلویزیون ۱۲۰ اینچی، او را مشاهده کردم. ظاهرا ولی فقیه او را فرستاده بود تا فرزندی را دلداری دهد و اطمینان بخشد که نگران نباش، شیر شرزه ولایت حامی تو است. شیوه مرضیه ایشان را پیش بگیر و دهان به شعار بگشای و از شعور دوری کن).

من سه بار سخنان حسن خان را شنیدم. طی این سال‌ها که رفتار و اطوار او را پاییده‌ام، تقریبا با احوالات و زیروبم احوال او آشنایم و می‌دانم این سبزی‌فروش باهوش لبنانی کی میل جنگ دارد و چه زمانی برق جنگ در دیده و شیون و روضه بر لب.

نگاهی به زندگی شاطر حسن آشکار می‌کند که این موجود دست‌آموز ولایت که سی‌واندی سال است لبنان را به گروگان گرفته و به جای آوای آسمانی فیروز و ماجده و ودیع الصافی، عرعر خمینی ای امام و قائدنا سیدعلی را در شارع الحمراء دانشگاه آمریکایی بیروت و آثار رومی بعلبک، طنین‌انداز کرده است. لبنان، نورچشم منطقه، کشوری ثروتمند با دموکراسی و احزاب سیاسی و ده‌ها دانشگاه را که آموزشگاه‌های بزرگان سیاست و فرهنگ و اقتصاد و هنر منطقه بودند، به اسیری سرشکسته بدل کرده است و بزرگانش را یک‌به‌یک از حریری تا جبران توینی در خون نشانده و طبیعی است که امروز بکوشد خون از عبا و عمامه اربابش که به او لقب «سیدالمقاومه» داده پاک کند.

من در تمام طول هفته پیش علی‌رغم جنجالی که شبکه‌های خبری غربی و عربی و جمهوری ولایت فقیه راه انداخته بودند که وای جمعه چه شود و امپراتور شر چه‌ها خواهد گفت، بارها تاکید کردم خبری نیست و جست‌وجوگر سوراخ‌موش مثل سید علی به‌دنبال توجیه سکوت شرم‌آور خویش و «او» است.

بچه سبزی‌فروش چه گفت

حسن عبدالکریم نصرالله مردی است از روستایی به نام البازوریه در شرق بیروت که در دوران کودکی به همراه پدر و مادر و برادران و خواهرانش مثل بسیاری از خانواده‌های شیعه فقیر راهی بیروت شد تا در شهرِ پول و نور و زیبایی لقمه نانی برای خانواده بزرگ خود پیدا کند. عبدالکریم، پدر حسن، میوه‌فروش دوره‌گرد بود و توانست در منطقه کرنتینا (قرنطینه) در نزدیکی اردوگاه آوارگان فلسطینی و محلات سن الفیل و برج البراجنه (اردوگاه دیگری از فلسطینی‌ها) کوخی اجاره کند.

مدتی بعد، با کمک یکی از ثروتمندان شیعه از خانواده «الخلیل» که همسر عبدالکریم با او نسبتی داشت، توانست دکان میوه‌فروشی کوچکی به راه اندازد. حسن و برادر بزرگ‌ترش، حسین، همه‌روزه بعد از مدرسه به دکان پدر می‌رفتند و به او کمک می‌کردند. در این دکان، دو تصویر بر دیوار بود: عبدالناصر و امام موسی صدر.

حسن آن گونه که خودش می‌گوید، سخت دلبسته امام موسی صدر بود، اما چون در مدرسه با فلسطینی‌ها و بچه‌شیعه‌ها و سنی‌هایی همکلاس بود که عبدالناصر را خدای روی زمین می‌دانستند، او نیز به‌مرور جزو بچه‌های «ناصر»ی شد. محیط زندگی سید حسن در جنوب بیروت، هر بچه‌ای را با شعارهای انقلابی پیوند می‌داد. اما او چنان که خود در گفت‌وگویش با فیگارو در سال ۱۹۹۷ می‌گوید، خیلی زود از جمع بچه‌های ناصری به گروه عاشقان امام موسی صدر پیوست. شب‌ها در سن‌الفیل و نبعه به مساجد و حسینیه‌هایی می‌رفت که سخنرانانش همه واژگان خود را با نام سید موسای ایرانی لبنانی‌شده آ‌غاز می‌کردند.

مدرسه ابتدایی را در دبستان «نجاح» به پایان رساند و به دبیرستان دولتی سن‌الفیل رفت. بچه‌ای درسخوان و متدین بود که معلمانش بسیار عزیزش می‌داشتند و فقر او را مایه فخرش می‌دانستند. هنوز وارد پانزدهمین سال زندگیش نشده بود که با کشته‌شدن شماری از فلسطینی‌ها در اتوبوسی در «عین الرمانه» در شرق بیروت جنگ‌های داخلی لبنان شعله‌ور شد. پدر بعد از مدتی زیستن در زیر باران گلوله بساط برچید و همراه خانواده به جنوب رفت و در دهکده زادگاهش «نسوریه» مستقر شد و حسن و برادرانش نیز در مدرسه دولتی صور ثبت نام کردند، شهری که خاستگاه حرکت محرومین امام موسی صدر بود و حسن خیلی زود به این حرکت پیوست که بعدها به جنبش امل تغییر نام داد. در شهر صور چند ایرانی بودند که با سید موسی صدر روابط نزدیکی داشتند از جمله آن‌ها مصطفی چمران خیلی زود سیدحسن را جذب کرد. مصطفی به علت دانستن زبان انگلیسی و رفتار انسانی و آرامشی که در ذاتش بود، به معلمی برای همه جوانان جنوبی تبدیل شده بود.

مصطفی چمران با کمک‌های سابق دولت شاه، در جنوب لبنان هنرستانی برپا کرده بود که دو تن از برادران سیدحسن در آن درس می‌خواندند. بعضی شب‌ها نیز مصطفی برای جوانانی که مشتاق شنیدن بحث‌های دینی به شیوه تازه‌ای بودند در حسینیه صور سخنرانی می‌کرد. در یکی از این شب‌ها وقتی سیدحسن به حسینیه رفت، سیدی را دید متفاوت از دیگران، بسیار خوش‌رو و از آن برتر، خطیب. او قبل از مصطفی سخن گفت و در پایان شب سیدحسن نزد او رفت. استاد بزرگ نام شما چیست؟ نام من سیدمحمد الغروی است. سیدحسن آرزویی را که مدتی در دل داشت، با سیدمحمد در میان گذاشت. دوست دارم به نجف بروم و مثل سیدموسی مجتهد شوم. محمد الغروی که خانواده سیدحسن را می‌شناخت، همان‌جا در حسینیه نامه‌ای به یکی از شاگردانش، عباس الموسوی که از لبنان چند سالی بود به نجف رفته بود، نوشت. «این جوان بچه صادق و بااستعدادی است. او را نزد استاد بزرگمان سید محمد باقرالصدر ببر تا از محضرش بیاموزد. خودت نیز مواظب او باش و اجازه نده طلبه‌های پاکستانی و افغانی از راه به‌درش کنند. همین‌طور مواظب باش گیر بچه‌طلبه‌های عراقی شاذ ـ منحرف ـ نیفتد، او خوش برورو است و باید خیلی مراقبش باشی. به سیدمصطفی ـ خمینی ـ بگو از پدرش ماهی چند دینار برای این بچه بگیرد. چون محمدباقر ـ الصدر ـ خیلی محتاط است و وجوهات را فقط بین طلبه‌ها و مدرسینی پخش می‌کند که مطیع و منقاد او باشند، اما از خمینی حرف‌شنوی دارد.»

سیدحسن با این نامه در پانزده‌سالگی با مبلغی معادل ۵۰ دلار راهی نجف شد. سه روز بعد، پس از پیمودن سوریه و اردن، سیدحسن به همراه عده‌ای از زوار شیعه وارد نجف شد و از گاراژ باب‌السلام پرسان‌پرسان خود را به حرم حضرت علی رساند و آن‌طور که سید محمد الغروی او را راهنمایی کرده بود، به دفتر سید حیدر کلیدار رفت (همان مردی که مقتدی صدر قصد کشتن او را کرد و چون زنده‌یاد عبدالمجید خویی به دفاع از حیدر برخاست، دستور داد عبدالمجید و حیدر را باهم بکشند.) و از او سراغ عباس الموسوی را گرفت. عباس که از شاگردان سیدمحمدباقر الصدر و روح‌الله الخمینی بود، در طبقه دوم مغازه قبادوزی حاج ابوجعفر الغروی، خواهرزاده سیدمحمد الغروی، خانه داشت. حیدر سیدحسن را به خانه او برد و معرفی‌اش کرد. سیدعباس مطابق توصیه سیدمحمد الغروی، سرپرستی سیدحسن را عهده‌دار شد و در اتاق خود گوشه‌ای را به او داد. سیدحسن صبح‌ها به درس سیدمحمد روحانی می‌رفت (مرحوم آیت‌الله سیدمحمد روحانی، برادر آیت‌الله سیدمحمدصادق روحانی )

با انقلاب ایران و کشته‌شدن مرحوم باقر صدر به دست صدام حسین، پیدا بود سراغ او هم می‌آیند.

در این زمان سیدحسن با کسب اجازه از عباس الموسوی راهی تهران شد و بعد از دیدن آموزش نظامی در لویزان به قم رفت تا دروس دینی خود را تکمیل کند. در قم او در دروس چند تن از روحانیون سرشناس، ازجمله مرحوم آیت‌الله روحانی، میرزاجواد تبریزی، وحید خراسانی و کاظم حائری حاضر می‌شد و با کسانی مثل هانی فحص (پدر حسن نماینده الحیات در تهران) و سید علی حائری هم‌مباحثه بود.

اوایل دهه ۹۰ با راهنمایی محتشمی‌پور و توصیه علی فلاحیان، وزیر اطلاعات وقت، سیدحسن به مجلس خامنه‌ای راه یافت و همانجا بود که طوق سرسپردگی به گردن انداخت و در حلقه اصحاب خاصه سیدعلی درآمد. با کشته‌شدن عباس الموسوی در سال ۱۹۹۲ به‌دست اسرائیلی‌ها، خامنه‌ای به نصرالله دستور بازگشت به لبنان را داد و پیش از رسیدن او به بیروت، دستور بیعت با سیدحسن به شورای حزب داده شده بود. سیدحسن درحالی که فقط ۳۲ سال داشت، بر کرسی زعامت حزب‌الله جای گرفت. او با استعداد ذاتی و کاریزمای بسیار، خیلی زود همان‌طور که پیش از این در نوشته‌هایم یادآور شده‌ام، توانست حزب‌الله را به مهم‌ترین گروه سیاسی- نظامی لبنان و منطقه تبدیل کند.

در باب افکار و میزان سرسپردگی‌اش به خامنه‌ای گفتنی‌ها را به وقت دیگری می‌گذارم و سراغ امروزش و خطابه جمعه عصر می‌روم. برجسته‌ترین فرازهای نطق او که درعین‌حال، بر منافق‌بودن او و اربابش تاکید می‌کند، از این قرار بود:

– عملیاتی که القسام و دیگران در ۱۶ مهر انجام دادند، عملیات بزرگ و مبارکی بود و ۱۰۰درصد تصمیم فلسطین و ۱۰۰درصد فلسطینی بود.

– عملیات طوفان‌الاقصی حتی از دیگر گروه‌های مقاومت برای حفظ محرمانه بودن آن پنهان بود، حتی ما از آن اطلاعی نداشتیم.

– تصمیم‌گیری با رهبران گروه‌های مقاومت است و ایران آن‌ها را تحت فشار قرار نمی‌دهد، آن‌ها را کنترل نمی‌کند، فقط از آن‌ها حمایت می‌کند و به خودمختاری آن‌ها احترام می‌گذارد!!

– دولت اسرائیل اهداف بلندی را تعیین کرده است، اما نمی‌تواند به آن‌ها دست یابد.

– اسرائیلی‌ها نمی‌توانند اسیران خود را بدون مبادله آزاد کنند، زیرا زمانی که مقاومت قبلا اسیر می‌کرد، این اتفاق نیفتاد، اما اسرائیل از این موضوع درس نمی‌گیرد.

– همان‌طور که از متحدان خود شنیده‌ایم، اقدام‌های بیشتری علیه اسرائیل در چند جبهه مختلف انجام خواهد شد و این در چند روز آینده واضح‌تر خواهد شد.

– این جنگ مانند جنگ‌های قبلی نیست، یک درگیری تاریخی سرنوشت‌ساز است و آنچه بعد از آن می‌آید، مانند گذشته نخواهد بود».

– مسئولیت ما توقف جنگ علیه غزه و پیروزی حماس است. ما باید به وضوح این را هدف خود قرار دهیم.

– بعضی می‌گویند اگر حماس پیروز شود، ایران پیروز می‌شود یا اخوان‌المسلمین پیروز می‌شود، اما این دروغ است. اگر حماس پیروز شود، غزه پیروز می‌شود، فلسطین پیروز می‌شود، اقصی پیروز می‌شود.

– پیروزی غزه به نفع منافع ملی کشورهای منطقه مانند اردن، سوریه، مصر و… و اول از همه لبنان است.

– ملت‌های عربی و اسلامی باید حداقل برای آتش‌بس تلاش کنند، حتی اگر بعضی‌ها نخواهند بجنگند و نخواهند چیزی قربانی کنند، این کمترین کاری است که می‌توانند انجام دهند.

– ما به مردم عرب می‌گوییم که سلاح و ارتش شما را نمی‌خواهیم، ​​اما آیا شما حداقل این افتخار را ندارید که گذرگاه رفح را باز کنید؟

– بعضی‌ها از ما می‌خواهند که یک جنگ تمام‌عیار را آغاز کنیم و ممکن است برای آن‌ها اقدام‌های در مرز شمالی محدود به نظر برسد، اما اصلا چنین نیست.!!

– حتی اگر تاکنون اقدام‌های ما را محدود بنامید، همان چیزی که شما می‌گویید «محدود» باقی نمی‌ماند و آنچه اکنون در حال رخ دادن است، بی‌سابقه است.

– به‌رغم آنچه برخی می‌گویند، حزب‌الله از ۸ اکتبر جنگ واقعی را به راه انداخته است و هیچ‌کس جز کسانی که در آن حضور دارند، نمی توانند احساس کنند که واقعا چه اتفاقی می‌افتد.

– ما خود را برای کمک به غزه باشکوه در معرض خطر قرار دادیم.

– امروز نیمی از ارتش اسرائیل در مرز لبنان حضور دارند که بیشتر آن‌ها نیروهای نخبه‌اند.

– یک‌چهارم نیروی هوایی اسرائیل و نیمی از نیروهای دفاع هوایی اسرائیل در جبهه لبنان‌اند.

– ۴۳ شهرک اسرائیلی در شمال تخلیه شده است و اکثر ساکنان آن‌ها اکنون سربازند.

– هر روز پیام‌هایی از اعراب دریافت می‌کنیم که از ما التماس می‌کنند که اقدامی نکنیم (پیدا است این تقاضاها، دستوراتی است که از تهران می‌رسد و حسن اختری حامل آن‌ها است).

– آمریکا ما را تهدید می‌کند که اگر جبهه شمالی را باز کنید ما را بمباران می‌کنند، این تهدیدها موضع ما را تغییر نمی‌دهد.

– اگر اسرائیل غیرنظامیان ما را بمباران کند، ما غیرنظامیان آن‌ها را بمباران خواهیم کرد، نحوه عمل آن‌ها تعیین‌کننده نحوه عمل ما است.

– در جبهه لبنان همه گزینه‌ها روی میز است، تکرار می‌کنم همه گزینه‌ها روی میز است.

– ما برای ناوهای آمریکایی تدارک دیده‌ایم و از آمریکا می‌خواهیم که شکست‌های خود را در افغانستان، عراق، سوریه و لبنان به یاد داشته باشد.

– اگر آمریکا می‌خواهد از جنگ منطقه‌ای جلوگیری کند، باید جلوی تجاوز به غزه گرفته شود.

این حرف‌های حسن نصرالله، نمایی کامل و شامل از روحیه فرصت‌طلبی است که ریزه‌کاری‌های فرصت‌طلبی را نزد اربابش سید علی خامنه‌ای آموخته است. ازهمان اول دروغ می‌گوید که او و اربابش سیدعلی از نقشه حمله حماس بی‌خبر بودند در حالی‌که طرح عملیات دوماه پیش در تهران و بیروت ریخته شد . تمرین‌های اینترنتی از تهران هدایت می‌شد. در ماه اوت اسماعیل قاآنی، فرمانده سپاه قدس، علی‌اکبر احمدیان، دبیر شورای عالی امنیت ملی، و علی فدوی، جانشین فرمانده سپاه پاسداران، و تنی دیگر از سپاه و امنیت خانه مبارکه درسوریه بودند و بعد از طریق مرز صنایع به بعلبک رفتند و در یک پناهگاه زیرزمینی با نمایندگان حماس و جهاد اسلامی و حزب‌الله دیدار داشتند. قصه روباه و دمش اینجا عینا تکرار می‌شود و دم در جنوب لبنان قسم می‌خورد که حضرت روباه از چیزی خبر ندارد و اگر دهانش رنگ خون دارد، اشتباه نکنید این آب لبو است.

سر افعی را کوفتن یعنی چه؟ / علیرضا نوری زاده

جناب فیلسوف برای نابودی بنی موسی دست به دامن موسی و محمد شده است
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۴ آبان ۱۴۰۲ برابر با ۲۶ اُکتُبر ۲۰۲۳ ۱۴:۰۰

سر افعی را زدن یعنی ۷۰ میلیارد دلار را در دامن قبای سیدعلی نینداختن – reuters

در مخالفت با برنامه جورج بوش پسر، رئیس‌جمهوری سابق آمریکا، برای حمله به عراق، میلیون‌ها انسان در چهار سوی جهان از نیویورک تا کوآلالامپور و از قاهره تا سانتیاگو به خیابان‌ها آمدند؛ هزاری و میلیونی و سه میلیونی (در رم تعداد به سه میلیون و صدهزار نفر رسید). با این رود خروشان معترضان به جنگ و مخالفان حمله به عراق، صدام حسین باور کرده بود که بوش و بلر و… مجبور به تجدیدنظر خواهند شد اما بوش آمد؛ با توپ و تانک و موشک و آقای احمد چلبی و حومه که از نوکران ولایت فقیه بود.

نامه ۵۰ تن یا بیشتر از چهره‌های کم‌وبیش سرشناس معارض و مراحم در نفی جنگ برای حذر داشتن قدرت‌مداران در غرب و اسرائیل از حمله به خانه پدری، مرا به یاد آن روزها در سال‌های نخست قرن جاری انداخت. راستی را، اگر قرار باشد سر مار کوبیده شود، این نامه و نظایر آن چه تاثیری خواهند داشت؟ آیا خودمان را فریب می‌دهیم؟

عین همین نامه‌ها را نایاک درباره بحران‌هایی که در پی اشغال عراق بین ایران و آمریکا به‌ وجود آمد، جنگ سال ۲۰۰۶ حزب‌الله و اسرائیل و رویارویی با سپاه در خلیج فارس، به‌وفور و با هزینه‌های سنگین در رسانه‌های سرشناس غرب منتشر کرد و البته بوش و الباقی از ترس تاثیر نفرین تریتا و سفند و جفنگ دست از جنگ برداشتند و ره صلح پیش گرفتند؛ مبادا که پروردگار تریتا و حضرت عباسش آسیبی به آن‌ها برساند.

من مکرر از سر مار گفته و نوشته‌ام. نویسنده نامه ‌«سر مار در تهران است» را در گیومه گذاشته بود که ای ملت همیشه در صحنه! مشاهده کنید که چگونه با ظرافت دخل جنگ‌طلب و جنگ‌طلبان را آورده‌ایم.

تکلیف من با عطا مهاجرانی روشن است. او در آرزوی ریاست‌جمهوری است و امید به اینکه مقام معظم از سر درماندگی، نیش‌های قل و دل او در روزنامه اطلاعات را از یاد ببرد و دعوتش کند که جناب دکتر! بازگرد و «مگذار که انتظار زارم بکشد/ نادیده رخت زار و نزارم بکشد/ گر کشتنی‌ام، تو خود بکش تیغ و مرا/ زان پیش بکش که انتظارم بکشد» اما نمی‌توانم درک کنم چرا نام شماری از دوستان عزیز و محترمم که در صفا و ایران‌دوستی‌شان تردیدی ندارم، هم بین امضاکنندگان دیده می‌شود.

عشق به خانه پدری «با شیر اندرون شد و با جان به در رود». هیچ‌یک از ما خواستار جنگ و ویرانی وطن نیستیم. سرنگونی رژیم جهل و جور و فساد آرزوی ما است وگرنه مثل بعضی ره خویش می‌گرفتیم و عمر کوتاه را بی‌دغدغه سر می‌کردیم. من در میان امضا کنندگان این حذرنامه حتی یکی را نمی‌یابم که به اندازه صاحب این قلم دلبسته فلسطین و ملت فلسطین باشد.

نخستین مطلبی که عزیزم عباس پهلوان از من چاپ کرد، شعر نزار قبانی بود: «ای قدس، ای مناره ادیان/ ای طفل ماهروی سوخته‌انگشت/ باری دیگر صدای موذن از فراز مسجد اقصی برمی‌خیزد و یکشنبه ناقوس کلیسای قیامت به صدا در خواهد آمد …» شعر مقاومت را من به هموطنانم شناساندم، سال‌ها پیش از خمینی. «حماسه فلسطین» من سال ۱۳۴۷ منتشر شد و رضا جان امامی زحمت چاپش را در انتشارات بعثت کشید. «بیرون از اسطورها» را هم جعفری بزرگ در امیرکبیر منتشر کرد، به‌دفعات.

من از تل الزعتر خونین نه به دست اسرائیل که حافظ اسد و ارتش جنایتکارش گزارش‌ها نوشتم و زیر باران گلوله با چریک‌های فلسطینی گفتم و سرودم و فریاد زدم. به لطف زنده‌یاد دکتر محمود جعفریان نشست فلسطین را در قاهره پوشش دادم و همانجا بود که خبر قتل کمال جنبلاط بزرگ به امر حافظ الاسد صاعقه‌وار بر سرمان فرود آمد و همگی به لبنان رفتیم و بر فراز جبل با او وداع کردیم.

عرفات که به ایران آمد به همراه صادق قطب‌زاده به استقبالش رفتم و نخستین بار این من بودم که گلایه‌های او را از خمینی نوشتم. زمینه دیدار زنده‌یاد دکتر شاپور بختیار با عرفات را در تونس من فراهم آوردم و در اسلو ستایش شدم.

پرچم فلسطین که در رام‌الله بالا شد، رودی از امید را در دل ملت رنج‌کشیده فلسطین جاری کرد. لعنت به خناسانی چون اسد و قذافی و ولایت فقیهان که پیروزی صلح را بر نفرت و ویرانی برنتافتند و ابوهای مزدور را به جان عرفات و یارانش انداختند. اگر آن منظره تاریخی مصافحه عرفات و رابین به بار می‌نشست، نه شارونی در کار بود و نه نتانیاهویی. نه اسماعیل هنیه دکاندار انقلاب بود و نه خالد مشعل و زیاد نخاله (همان که صدها میلیون دلار ملت ایران را بلعیده است و می‌گوید شیعه رافضی و کافر در جهاد اسلامی جایی ندارد).

من این‌ها را نه برای تقدیر از خویش می‌نویسم. به اندازه کافی از فلسطین و جنایات دست‌راستی‌های اسرائیلی و مهاجران روس و اوکراین و ازبک نوشته‌ام که چگونه چهره انسانی چپ اسرائیل را تخریب کردند و به نتانیاهوها مجال خودسری دادند. البته هربار که مجال وحدت فلسطینی‌ها و حرکت به سوی صلح آغاز شد، این اسدها و قذافی‌ها و صدام‌ها و از ۴۰ سال پیش ولی فقیه اول و ثانی و حزب‌الشیطان بوده‌اند که با پول و بازی‌های خونین، سه چهار انتحاری و کشتار مادربزرگ‌ها و نوه‌های اسرائیلی در اتوبوس و رستوران و گذرگاه، فضا را خون‌چکان و صلح موعود را به جنگ و نفرت دائم بدل کرده‌اند. نمونه اخیرش همین وحشی‌گری حماس به امر ارباب در تهران و وحشی‌گری مضاعف نتانیاهو به تلافی عملکرد غیراخلاقی حماس پیش چشم ما است (ابومازن صلح‌جو صد بار این را به من گفته و کلامش در نوشته‌ها، گفتارها و برنامه‌های تلویزیونی من تجلی نوشتاری و گفتاری و دیداری داشته است).

۴۴ سال است خانه پدری و ملت‌های خاورمیانه و فلسطین در برابر لشکر فریب و جنایت و دزدی و بی اخلاقی اسلام ناب انقلابی محمدی آسیب‌پذیر بوده‌اند. بانگ جنگ و نفرت جای سرود عشق و زندگی را گرفته است. سر مار در چهارراه آذربایجان و کردان و لتیان و قصر رامسر و احمدآباد مغز جوانان وطن می‌طلبد و ویرانی و سینه‌های سوخته و گردن‌های بریده در وطن و منطقه را تشجیع می‌کند. این چه حرفی است که مبادا سرمار را بزنید! بین رژیم فاسد جنایتکار و ملت ایران رابطه‌ای نیست.

لطفا بروید و نوشته ابوالفضل محققی را در گویانیوز بخوانید که در پاسخ تبریک به دوست کهنش به مناسبت روزتولدش، این سطرها را دریافت کرده است: «فاصله‌ها بیشتر شده، محبت‌ها کمتر. به هر دری می‌زنم. هر کاری که هیچ ربطی هم به درس و تخصصم ندارد، می‌کنم تا شب با دستی که هر روز خالی‌تر می‌شود، به خانه برنگردم. سفره‌ها بی‌رمق، حوصله‌ها تنگ، چشم‌انداز‌ها تیره و دعوای درون خانواده‌ها بیشتر شده است. زن با همسر، پدر با فرزند، برادر با خواهر، همسایه با همسایه و رهگذر با رهگذر! باور کن اغراق نمی‌کنم. حتی رابطه عاشقانه من با همسرم هم به‌قدری سرد شده که تنها به سلام‌علیک روزانه رسیده است. اخبار تلخ و ناگوار از بگیروببند و اعدام، از مجلس، دادگاه‌های فرمایشی، شنیدن لاطائلات چندش‌آور مشتی عقب‌مانده که اعصابت را به هم می‌ریزد. به‌خصوص وقتی میبینی کاری از دستت ساخته نیست و با کوچک‌ترین بهانه طومار خودت و خانواده‌ات را می‌پیچند.»

«صحنه روزانه زندگی در این مملکت مانند صحنه تئاتری است که همه با هم درگیرند. هرکس در حال برداشتن کلاه دیگری است. سلامتی اخلاقی در اجتماع به حداقل رسیده، زشتی و پلیدی در رفتار اجتماعی روزانه در حال افزایش است. بزرگ‌ترین جنایت این رژیم از بین بردن اعتقاد بی‌تمنا به خدا و اعتماد درون مردم به همدیگر بود. این بی‌وجدان‌ها همه‌چیز را از بین بردند. به‌قدری بی‌شرم و آشکارا حق‌کشی کردند و در لباس دین کثافت‌کاری انجام دادند که دیگر قبح همه‌چیز ریخته و خشونت، فساد، دزدی، دروغ‌گویی، تجاوز، قلدری و رعایت نکردن حقوق دیگری به امری عادی وروزانه بدل شده است. سقوط کرده‌ایم، سقوط!»

«ویروسی به نام جمهوری اسلامی که بر هر کجای پیکر جامعه نشست، آن را فاسد می‌کند و از بین می‌برد، حال درست بر گلوی مردم نشسته و راه نفس را بسته است. ما داریم به سختی نفس می‌کشیم. چشمانمان سویش را از دست داده است. دیگر هیچ چیز ما را متعجب نمی‌کند! نه دیدن این همه فساد، نه هزاران زباله‌گرد و نه قداره کشیدن لات‌ها و حتی مردم عادی به روی هم و نه ویرانی مملکت. فکر نمی‌کردم به این روز گرفتار شویم. روزی که بی‌تفاوتی نه تنها به حال و روز مردم بلکه به حال و روز خودمان نیز عادی شود.»

بغضی سخت راه گلویش را گرفته است. می‌پرسم: احوال سیاسی را چگونه می‌بینی؟ می‌گوید: «خودت بهتر می‌دانی. همه سردرگم و مستاصل. اما شما سردرگم‌تر از همه! اپوزیسیون خارج از کشوری که معلوم نیست چه می‌گویید و چه می‌کنید؟ شنیدم که شما‌ها سخت درگیر همان مسائل ذهنی سابق و هنوز دنبال هویت‌اید؟ بابا این بچه‌های من مرا هم نمی‌شناسند. این نسل جدید اصلا در دنیای دیگری است. شیوه فکر و عمل آن‌ها با نسل ما زمین تا آسمان فرق می‌کند! اصلا نه شما و نه بحث‌های شما برایشان جذابیت دارد و نه حتی ما والدین حی وحاضر. ما مقصران به تقصیریم که با انقلابمان آن‌ها را به این حال وروز انداخته‌ایم… در تفکر بسیاری از جمله خود من این طور شده که یقین داریم این حکومت زیر فشار افکار و اعتراض مردم و نبود یک آلترناتیو جدی به این راحتی‌ها سرنگون نخواهد شد.

خیلی‌ها بدشان هم نمی‌آید که این حکومت که مردم توان در افتادن با آن را از دست داده‌اند، با قدرت‌های بزرگ درگیر شود و توان سرکوب را از دست بدهد تا مردم به کوچه و خیابان بریزند و دخلش را در آورند. هرطور می‌خواهد بشود، بسیار بهتر از این حکومت فلان‌فلان‌شده است که حتی داخل خانه نیز مجالت نمی‌دهد راحت و آزاد باشی! باشد که مانند صدام و قذافی طومارشان پیچیده شود.»

من این نوشته را چند بار خواندم. با آنکه جمله‌هایش را بسیار بار از زبان دوست و آشنا و قوم و احباب شنیده‌ام، این یکی به قول ابولولو ‌«جگرم بسوزاند». من این‌ها را نوشتم برای فرزندانم. برای آ‌ن‌ها که شاید از دیروز ما ندانند. حضرت عبدالکریم سروش با واژگانی بیش‌وکم شبیه اقوال سیدعلی و علم‌الهدی و احمد خاتمی اسرائیل را نفرین می‌کند و از موسی و محمد عقوبتشان را می‌طلبد و خدای قاصم و جبار را ندا می‌دهد که نابودشان کن!! وای بر ما که فیلسوفمان یک‌سویه به قاضی می‌رود و تجاهل می‌کند که نمی‌داند معرکه را سیدعلی و سپاه قدس و حزب‌الشیطان و حماس و جهادش به راه انداخته‌اند.

برخلاف تصور بعضی، اسرائیل دشمن ما نیست، اما به‌تحقیق می‌خواهد سر به تن جمهوری ولایت فقیه و اعوانش نباشد و در این سال‌ها از هیچ تلاشی برای به بی‌آبرو کردنش کوتاهی نکرده است.

سر افعی را چگونه باید متلاشی کرد؟ اگر فردا ایران سرفراز ما بی ولایت فقیه و جمهوری جهل و جور و فساد نفس بکشد، چه کسی بر آن است که مانع تحقق این آرزوی شیرین بشود. خدا را یاد بگیرید. ماشاالله همه به پیری رسیده‌ایم و ۴۰ سال است که سیدروح‌الله مصطفوی کشمیری خمینی و سیدعلی حسینی خامنه‌ای مشهدی ما را از دیدار خانه پدری و بوسه زدن بر رخ عزیزنمان و خلوت با گور مادر و پدر و یارانمان محروم کرده‌اند.

دیروز که خبر خاموشی سندباد سپانلو را شنیدم، به‌سختی گریستم .اگر لعنت خمینی به گردن ما نیفتاده بود، نه سپانلو در غربت وطن خاموش می‌شد و نه پرتو و شهرزاد در غربت تبعید بر شانه‌های هم زار می‌زدند و نه پیام (دکتر اسماعیل نوری‌علا) در سوگ خواهرزاده محبوبش به پهنه سپیدی‌های رخش می‌گریست.

آرمیتا را می‌بینم و مهسا در پیش چشمم دست در دست ندا زنده می‌شود. فاطمه سپهری شجاع را می‌شنوم که سیدعلی و سیداسمال هنیه را نفرین و لعنت می‌کند و بعد نوشته سرشناسان عرصه تبعید را باز می‌خوانم. چه کسی از آمریکا و اسرائیل دعوت کرده است به ایران حمله کنند؟ برادر و خواهر جان! دنیا حساب‌کتاب خودش را دارد؛ ورنه سیدعلی نمی‌ماند و ملا آخوند به کابل بازنمی‌گشت و صدام و قذافی به دار و گلوله طلایی شیخ قطر در خون نمی‌نشستند.

سر افعی را زدن به معنای ویران کردن ایران و قبول چرندیات نایاکی‌ها نیست. سر افعی را زدن یعنی ۷۰ میلیارد دلار را در دامن قبای سیدعلی نینداختن. سر افعی را زدن یعنی لبنان پرشکوه را از چنگ حسن نصرالشیطان رها کردن و ملت یمن را از شر حوثی‌ها و عراق را از دست مافیای الدعوه درآوردن.

سر افعی را زدن یعنی آقای سروش بتواند قرآنش را بخواند، من مطلبم را بنویسم و اسماعیل وفا یغمایی دستاوردهای بزرگ فکری‌اش را بعد از رهایی از قفس فکری اسلام رجوی، در گوشه‌گوشه سرزمینش از دل کویر جندق فریاد زند.

سر افعی را زدن یعنی مجیدرضا رهنورد به جای حلقه دار، بر لبان یار دلبندش بوسه زند و گروه ماه‌بانو در میدان آزادی برنامه اجرا کند.

سر افعی را زدن یعنی اینکه ملت ایران بار دیگر به زندگی بازگردد؛ نه مرگ بر اسرائیل و آمریکا سر دهد، نه زنده‌باد ولادیمیر پوتین بگوید، نه رو به روضه‌خوانی پیر، سلام فرمانده سر دهد.

سر افعی را کوفتن یعنی نرگس محمدی همسر و فرزندانش را در آغوش کشد و من و اصغر واقدی در خانه عباس جان پهلوان با یارانمان دیدار کنیم و شعر سپانلو بخوانیم.

سر افعی را زدن یعنی سر بر آستان حضرت فردوسی و حافظ و خیام و ستارخان و یادنمای افشین و بابک و آریوبرزن و رستم فرخزاد بزنیم. آن روز ما دستی به دست مردم فلسطین آزاد و دستی دیگر به دست مردم اسرائیل، آرام خواهیم داشت.

اگر طرح صلح بدون تخریب سیدروح‌الله مصطفوی به نتیجه رسیده بود، امروز هزاران اسرائیلی و فلسطینی در نایره نفرت و مرگ یکدیگر را نمی‌دریدند و خانه و مسجد و کنشت و بیمارستان و مهد کودک را ویران نمی‌کردند. بالا بروید و پایین بیایید بدون تلاش برای زدن سر افعی، زندگی از خانه پدری و منطقه رخت برمی‌بندد و مرگ و ویرانی و نفرت به یاری دلارهای نفتی و قلب‌های سنگی سیدعلی آقا و اتباعش، منطقه و جهان را به سوی قیامت موعود پیش خواهد برد.

پایان جنگ چگونه رقم خواهد خورد؟ / علیرضا نوری زاده

تفاوت‌ها و وجوه اشتراک حماس و حزب‌الله
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۲ برابر با ۱۹ اُکتُبر ۲۰۲۳ ۱۱:۱۵

نخستین هدف اسرائیل، رهایی از کابوس غزه و انداختن شرش به گردن دولت خودمختار، مصر و جامعه بین‌المللی است – AFP

تردیدی ندارم که سیدعلی آقا در تهران و نوکرانش در بیروت و غزه و دوحه می‌دانستند واکنش اسرائیل به هر نوع حمله گسترده از غزه و لبنان به خاک اسرائیل چه خواهد بود!

یک هفته پس از جنگ خونین در جنوب لبنان و ویرانی دوسوم شهرها و روستاهای جنوب و وسط لبنان، سیدحسن نصرالله اعتراف کرد که «اگر در ارزیابی واکنش اسرائیل درست پیش‌بینی کرده بودیم، هرگز برای به اسارت در آوردن سربازش اقدام نمی‌کردم».

البته جنگ برای سیدحسن برکت الهی بود. صدها میلیون دلار از کیسه ملت ایران به جیبش رفت و رهبر رژیم اسلامی که به‌ گفته نصرالله، از لباس زیر او و خانواده‌اش و نفرات حزب تا موشک و پهپاد و توپ و تانکش را فراهم می‌کند و افرادش را آموزش می‌دهد، هزینه بازسازی جنوب لبنان را از پول‌های حلال پرداخت.

در جنگ ۳۳روزه فرماندهی در دست قاسم سلیمانی و همکار لبنانی‌ آدمکش او، عماد مغنیه، بود. به این بخش از سخنان دبیرکل حزب‌الله در مرداد ۱۴۰۱ توجه کنید:

«نقش حاج قاسم اول مشارکت در ایده‌پردازی، همفکری و طراحی بود، دوم با دستور کار جدید موافقت کرد و سوم متعهد شد تمامی پشتیبانی‌های لجستیکی را تامین کند و مهم‌تر از همه پیگیری‌های پیاپی او بود. حاج قاسم هم در سطح تصمیم‌گیری مشارکت داشت و هم امکانات و مقدمات را فراهم و روزانه پیگیری می‌کرد. ایشان هر دو سه هفته یک بار به لبنان می‌آمد. ایشان برای پیگیری موضوعات می‌آمد. ایشان کارها را از نیروهای قدس و هم‌زمان از حزب‌الله پیگیری می‌کرد. تا جایی که برخی برادران خسته می‌شدند و از او می‌خواستند به آن‌ها فرصت بدهد. این ویژگی بعدها در حوادث سوریه و در حوادث عراق بسیار بروز یافت.»

«حاج قاسم در تعیین حاج عماد مغنیه نقش داشت. در مرحله پیش از عماد مغنیه، سه مسئول داشتیم که یکی در زمینه نظامی وظیفه داشت و یکی مسئول بسیج کردن و یکی نیز مسئول امنیت بود. بعد به این نتیجه رسیدیم که تمامی مسئولیت‌های نظامی و امنیتی را یک فرد مدیریت کند. من با ایشان درباره حاج عماد برای تعیین او به عنوان معاون جهادی مشورت کردم. حاج عماد و حاج قاسم از ابتدا رابطه عاطفی با یکدیگر داشتند اما تعصب و قاطعیت حاج عماد بود که سبب شد حاج قاسم او را تایید کند. تایید حاج قاسم عامل مهمی در انتخاب حاج عماد بود که تا زمان شهادتش ادامه داشت.»

«بنابراین ما وارد مرحله جدیدی شدیم و این موضوع مطرح شد که ما به توان موشکی نیاز داریم. چون دیگر نمی‌شد به کاتیوشا با برد ۲۰ کیلومتر اکتفا کرد. باید موشک‌هایی با برد و قدرت بیشتری داشته باشیم. این موشک‌ها باید ارسال و استفاده از آن‌ها آموزش داده می‌شد. پس تحول مهم اول شروع ایجاد توانمندی موشکی واقعی بود و این نیازمند تلاش زیادی بود. نیاز بود این موشک‌ها از کشوری به کشوری دیگری به صورت محرمانه انتقال یابد. انتقال این موشک‌ها به لبنان کار بسیار سختی بود. پنهان کردن و انبار کردن آن‌ها و استفاده از آن‌ها در زمان جنگ نیز مهم بود. همه این‌ها نیازمند دقت، بردباری، صبر و آرامش بود و این هنر حاج قاسم و حاج عماد بود.»

«در مرحله نخست ما باید پنهان می‌کردیم که توان موشکی داریم تا بتوانیم دشمن را غافلگیر کنیم. برای این کار شما به نیروی محرمانه نیاز داشتید. شبکه مخابرات حزب‌الله در جنگ ۳۳روزه آسیب ندید و این یکی از غافلگیری‌ها بود. در مورد این شبکه باید بگوییم که نمی‌دانیم این ایده حاج قاسم یا حاج عماد یا حاج فلان بود. تمامی دوستان گروهی کار می‌کردند و کار را در نهایت پیشنهاد می‌دادند. اهمیت حاج قاسم این بود که برادران را تشویق می‌کرد که ایده جدید مطرح کنند و سپس این ایده را قبول می‌کرد. تمام هم‌وغم حاج قاسم قدرتمند شدن مقاومت بود. تواضع حاج قاسم سبب شد تا بسیاری از ایده‌ها و فکرها را قبول کند از جمله آن‌ها شبکه مخابرات سیمی بود. حاج قاسم امکانات را فراهم کرد و حاج عماد آن را اجرا کرد.»

«ساخت و تحویل پهپادهای حزب‌الله به پیش از ۲۰۰۶ می‌رسد. در واقع سیستم پهپادی ما بین سال‌های ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۶ توسعه یافت و پس از ۲۰۰۶ نیز توسعه بیشتری یافت. توانایی جمع‌آوری اطلاعات ما نیز بهبود یافت. جبهه دیگر در حوزه تقابل دریایی بود. ما در حوزه دریایی تجهیزات متنوعی داشتیم. به موشک‌های دریایی دست یافتیم که برد آن‌ها ۱۵۰ کیلومتر بود. تمامی این موضوع‌ها نیازمند نیروی انسانی بود؛ یعنی افرادی که تمام‌وقت در خدمت باشند. ما منابع انسانی را هم توسعه و ارتقا دادیم. البته تمایل به عضویت در بسیج حزب‌الله هم بین ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۶ گسترده بود. تشکیل گردان‌ها و گروه‌ها پس از سال ۲۰۰۰ بود و در تمامی این تصمیم‌گیری‌ها حاج قاسم نقش داشت. در فاصله ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۶ نیاز بود نیروهایی به ایران اعزام شوند تا آموزش ببینند.»

«در زمینه موشک زمینی، موشک کورنت وارد شد که در این باره حاج قاسم و حاج عماد نقش بسزایی داشتند. این موشک‌ها به تمام بخش‌های جبهه ارسال نشدند بلکه ۵۰ نفر را برگزیدند و به آن‌ها آموزش دادند. کسی نمی‌دانست که حزب‌الله موشک کورنت دارد و اسرائیل در جنگ ۳۳ روزه زمانی که با موشک کورنت مواجه شد، غافلگیر شد.»

«تصمیم برای اسیر گرفتن نظامیان اسرائیلی تصمیمی کاملا لبنانی بود و ایران نقشی در آن نداشت و هیچ دیکته‌ای از سوی ایران نبود. سبک عملیات مشخص بود و آموزش‌ها و رزمایش‌های آن نیز انجام شده بود. برادران ماه‌ها قبل در منطقه عملیاتی حاضر شده بودند. بنابراین حاج قاسم و حاج عماد و سید ذوالفقار می‌دانستند که هر روز یا هر لحظه امکان اجرای عملیات وجود دارد. حاج قاسم در جریان عملیات بود و جزئیات مکان عملیات را می‌دانست و پیش‌بینی می‌کرد که هر لحظه امکان اجرای عملیات وجود دارد. چند روز قبل از عملیات، ایشان اینجا بود و پرسید که چه شده و گفتیم که هنوز منتظریم.»

«در جنگ ما به مغز متفکر حاج قاسم نیاز داشتیم. بنابراین هر روز جلسه داشتیم و همیشه در حال بحث و بررسی بودیم؛ چون در یک مکان بودیم، هر تحول جدید روی می‌داد، تصمیم می‌گرفتیم و به برادران در جبهه ابلاغ می‌کردیم. هفته اول با هم بودیم اما بعد به چند گروه تقسیم شدیم. صحبت من درباره فرماندهان نظامی بود. در مرحله اول که با هم بودیم مدام با هم رایزنی می‌کردیم. در تمامی این دیدارها حاج قاسم حاضر بود و پیشنهادها را بررسی می‌کرد. مسئله دیگر حلقه وصل او با مسئولان جمهوری اسلامی بود. بنابراین ایشان ارتباط با نیروی قدس در ایران را از لبنان انجام می‌داد.» (برگرفته از سایت فارسی حزب‌الله و سایت خبرگزاری‌های فارس و ایرنا)

مشابهت‌‌ها و اختلاف‌های نبرد حزب‌الله وحماس و جهاد با اسرائیل

جنگ ۳۳روزه حزب‌الله و اسرائیل در سال ۲۰۰۶ و حماس/جهاد در ۲۰۲۳ نقاط اشتراک و افتراقی دارد که به آن‌ها اشاره می‌کنم:

۱‌ــ قرار هر دو جنگ نه در بیروت و غزه بلکه در تهران گذاشته شد.

۲ــ نقشه جنگ را معاونت عملیات سپاه پاسداران و فرماندهی برون‌مرزی سپاه قدس طراحی کرد.

۳‌ــ تمرین‌ها پس از مرحله آموزش که در تهران و بعلبک انجام گرفت، در سوریه و لبنان و در مورد حماس و جهاد اسلامی در لبنان و نوار غزه (و در اغلب موارد در تونل‌های بسته و نیمه باز) صورت گرفت.

۴ــ در لبنان، همه نیروها تحت فرماندهی واحد قرار داشتند (فرمانده کل سیدعلی خامنه‌ای، جانشین حسن نصرالله، فرماندهی نظامی قاسم سلیمانی و معاون وقتش مجیدعلوی، نبیل قاووق و عماد مغنیه) اما در غزه، حماس با حدود ۱۵ هزار نفر نیروی رزمنده و فنی و لجستیکی، جهاد اسلامی با سه هزار نیرو، صابرین شیعه با ۸۰۰ نیرو افق دید مشترکی نداشتند. البته هر سه بر پایه تربیت ایدئولوژیک و روبه قبله تهران نماز می‌گزارند منتها وسط دو رکعت قربه‌الی‌الله به سوی قبله قطر و دمشق و اخوان المسلمین هم می‌خوانند. البته هرچه دلارهای خونی ولی فقیه افزایش می‌یابد، مراتب سرسپردگی به صنم‌های دیگر کمرنگ‌تر می‌شود.

۵ــ در جنوب لبنان، حاج قاسم سلیمانی در بعلبک در ستاد زیرزمینی نشسته بود و دوسه بار برای تبادل نظر با تهران مخفیانه به دمشق رفت. در حالی که در غزه، ستاد عملیات در سه پایگاه در شمال، جنوب و وسط غزه قرار دارد. ستاد سیاسی در لبنان است و ناظر اعلی در ستاد سپاه قدس در تهران حضور دارد.

۶ــ سلاح‌های حزب‌الله ساخت ایران، روسیه، چین و بعضا غربی بود که از طریق ایران به دستش رسیده بود. سلاح‌های ساخت صنایع نظامی حزب هم کپی‌برداری از سلاح‌های ساخت ایران بود که زیر نظر کارشناسان صنایع نظامی و سازمان هوافضا تولید می‌شد. در حالی که سلاح‌های حماس و جهاد کپی‌برداری از سلاح‌های رژیم در استانداردی نازل، سلاح‌های قاچاقی از خاک مصر و اسرائیل، سلاح‌های خریداری‌شده از داخل اسرائیل و سرانجام سلاح‌های قدیمی ارتش مصر از جنگ ۱۹۶۷ است که زیر نظر متخصصان سپاه بازسازی شده‌اند.

۷ــ جنگجویان حزب‌الله همگی شیعه‌اند و تحت پیشرفته‌ترین آموزش‌ها قرار داشته‌اند و شماری از آن‌ها هم فارغ‌التحصیلان دانشکده‌های دریایی و فضایی سپاه‌اند، در حالی که اعضای حماس و جهاد سنی‌اند (صابرین شیعه با ۱۰۰ جنگجو) و هیچ شباهتی با واحدهای حزب‌الله ندارند. در عین حال در بعضی نواحی چون هرگز در رفاه و امنیت نبوده‌اند، برای بسیاری‌شان اندوه سه نسل روزمرگی در وطن اشغال‌شده اراده جنگیدن و توان ایمانی به‌مراتب بیشتری از حزب‌اللهی‌ها فراهم کرده است.

۸ــ حزب‌الله منتظر الظهور است، در حالی که حماس پیروزی را با نوک تفنگ قابل دستیابی می‌پندارد.

۱۰ــ حزب‌الله در لبنان با داشتن صدها پایگاه و مخفیگاه، ارتباطی راهبردی با سوریه دارد و البته تحت پوشش نظامی، فرهنگی، امنیتی و مالی رژیم توان جنگیدن هم به‌صورت چریکی و هم شبه‌ارتش را دارد و امکاناتش برای جنگیدن به‌مراتب بیشتر از حماس است؛ در حالی که حماس یک نیروی چریکی (آمیزه‌ای از کلاسیک و مدرن) بیش نیست.

طبیعتا با این تفاوت‌ها و پایگاه‌های زیرزمینی توان لجستیک حماس حتی به ۱۰ درصد حزب‌الله هم نمی‌رسد. حزب‌الله می‌جنگد تا بر لبنان مسلط شود و دومین جمهوری ولایت فقیه را برپا کند. حماس می‌جنگد تا دولت خودمختار را بی‌اعتبار و اسرائیل را به واگذاری اراضی اشغالی وادار کند.

با ارزیابی تلفات دو هفته نبرد تا امروز تلفات حماس حدود ۱۰ درصد از تلفات کل قربانیان جنگ از غیرنظامیان و کم‌وبیش با قربانیان نظامی اسرائیل برابر است. در لبنان، حزب‌الله با پناه جستن در مساجد، کلیساها، بیمارستان‌ها و سایر اماکن غیرنظامی تلفات کمتری داشت. در عین حال، دست اسرائیل در لبنان آن‌قدر باز نبود. در حالی که در غزه فقط در قیدوبند اجبار به رعایت بعضی ملاحظات و فشار متحدان است که تا همین امروز مهم‌ترین عامل داخل نشدن ارتش اسرائیل به غزه بوده است.

سرنوشت جنگ

اسرائیل اسارت دو سربازش را با ویرانی جنوب و وسط و شرق لبنان و قتل صدها تن پاسخ داد. حال در برابر صدها کشته، ۱۵۰ اسیر و مهر باطل خوردن بر افسانه شکست‌ناپذیری‌اش، آیا به ویرانی غزه و کشتن پنج هزار تن و کشتن و به اسارت گرفتن شماری از نفرات حماس و جهاد بسنده خواهد کرد؟

با شناخت نگاه اسرائیل به طوفان الاقصی و میزان توان نظامی‌اش و حمایت آمریکا و متحدانش از این کشور، حتی نتانیاهوی آسیب‌دیده و نامحبوب نمی‌تواند ضربه‌ای بزند و بعد حکایت همچنان باقی بماند و با ظهور یک باراک حسین و جو بایدن خواب‌زده بار دیگر شاهد تخم‌گذاری ولایت عظما در چهار سوی منطقه باشد.

اسرائیل یک هدف فوری و دو هدف زمان‌دار در پیش دارد. نخستین هدفش رهایی از کابوس غزه و انداختن شرش به گردن دولت خودمختار، مصر و جامعه بین‌المللی است. سپس به سوی هدف دوم که کابوسی نیمه‌دائم است، خواهد رفت؛ به سوی حزب‌الله و برای ریشه‌کنی آن. در اینجا است که هدف سوم خودبه‌خود در برابر قرار می‌گیرد. مگر نه اینکه اسرائیل با هزار و سند می‌داند که سر افعی در تهران است پس آیا سر افعی را رها می‌کند تا بار دیگر شکم و دم و نیش به‌هم زند؟

خامنه‌ای این را فهمیده است. امیرعبداللهیان را به عراق و سوریه و لبنان و دوحه می‌فرستد تا به اهالی جنگ حالی کند بگذارید جنگ در غزه محصور باشد. نه در لبنان وارد جنگ شوید و نه در سوریه. در تهران نیز به بوسیدن بازوی حماسی‌ها و جهادی‌ها از راه دور اکتفا می‌کند. چون می‌ترسد جنگ دامنش را بگیرد به ماستمالی کردن بایدن، دست و دهان می‌شوید و خربزه به دهان می‌کند اما بوی شراب دوش با هزاران کشته و زخمی ویرانی در دو سوی صحنه زائل‌شدنی نیست .

آن یکی پرسید اشتر را که هی
از کجا می‌آیی ای اقبال پی

گفت از حمام گرم کوی تو
گفت خود پیداست از زانوی تو

اینکه اسرائیل چه زمان به دنبال دو هدف دیگر خواهد رفت، آشکار نیست اما خواهد رفت؛ مگر آنکه ملت بزرگ ما پیش از رقم خوردن سرنوشتش به دست بیگانه سر عقرب ولایت را خود به سنگ کوبد. آن‌وقت نه فقط ملت ما که ملت اسرائیل و فلسطین و لبنان و عراق و یمن هم به زندگی باز خواهند گشت و حتی فرهنگ بشری نیز نفس راحتی خواهد کشید. راستی را که سر افعی در تهران است.

سرنوشت فلسطین اگر خمینی نیامده بود؟!‏ / علیرضا نوری زاده

اردوگاهی که با کمک شهبانو فرح برای آوارگان فلسطینی در امان ‏برپا شده بود با قطع کمک خمینی و خامنه‌ای به ویرانکده‌ای تبدیل ‏شده است
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
یک شنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۲ برابر با ۱۵ اُکتُبر ۲۰۲۳ ۱۰:۳۰

دیدار سید روح‌الله مصطفوی و یاسر عرفات الحسینی در تهران- The Palestinian Museum Digital Archive

در آن روزهایی که چریک‌های فلسطینی نمادهای مبارزه با ظلم و اشغال و تبعیض بودند و برای آزادی سرزمینشان مبارزه می‌کردند، اعتبار آن‌ها فقط در بین مسلمانان مشهود نبود. کاردینال صباح و اسقف کاپوچی نیز به فلسطینی بودن افتخار می‌کردند. نیمی از رهبران گروه‌های انقلابی فلسطینی مسیحی بودند. دکتر جورج حبش، رهبر جبهه خلق، و نایف حواتمه، رهبر جبهه دمکراتیک خلق، هر دو مسیحی بودند و اغلب مبارزان فلسطینی باتفنگ و بی‌تفنگ سکولار بودند. عرفات و یارانش نیز در همین جمع قرار می‌گرفتند.

هنگام محاصره اردوگاه پناهندگان فلسطینی تل زعتر در بیروت به‌دست ارتش رژیم حافظ اسد و کشتار صدها فلسطینی، در آن چند هفته‌ای که بیروت بودم، نه صف نماز جماعتی برپا بود نه الله‌ اکبری. برعکس، ترانه زیبای «قدس در قلبم» فیروز و اپرت وطنم بزرگان آواز عرب- عبدالوهاب، فائزه احمد، عبدالحلیم حافظ، نجاه الصغیره- و ورد الجزایری و فریدالاطرش از بلندگوها پخش می‌شد و جان و جهان رزمندگان فلسطینی را جلا می‌داد.

در آن دوران، اسرائیل بود که به خانه‌ها و پناهگاه‌های رهبران سازمان آزادی‌بخش فلسطین در بیروت و عمان و تونس و… حمله‌های ناگهانی شبه‌چریکی می‌کرد. فلسطینی‌ها اگر کار تروریستی هم می‌کردند، اصول و پرنسیب‌هایی بر عملشان حاکم بود. یک مورد مونیخ و حمله به ورزشکاران اسرائیلی واقعا استثنا بود. افراد حبش هواپیمای آمریکایی را می‌ربودند و به اردن می‌بردند و نخست مسافرانش را به نقطه امنی می‌بردند و بعد هواپیمالی خالی را منفجر می‌کردند.

اما امروز، شاگردان مدرسه اسلام ناب انقلابی محمدی ولایی بانویی آلمانی را برهنه می‌کنند، بعد پیکر برهنه‌اش را با طناب به پشت جیپ می‌بندند و در خیابان‌های محل کیبوتص‌ها و شهرک‌های بیرون دروازه غزه به زشت‌ترین وجهی به نمایش درمی‌آورند.

محمود عباس می‌گریست که ملت فلسطین ملتی تاریخی و بافرهنگ است؛ این‌ها از ما نیستند… ولی مجبور بود در برابر فروریختن خانه‌ها بر سر ملتش از یک سو به آتش‌بیار معرکه نفرین کند و ولی فقیه را عامل نشر کینه و نفرت بخواند، و از سوی دیگر، بنیامین نتانیاهو را از واکنشی غیرانسانی به مردمی که عملا اسیر حماس و جهاد اسلامی‌اند بر حذر دارد. ابومازن انسان شریفی است. دیرسالی است او را می‌شناسم و بسیار بار با او و دوستم نبیل ابوردینه، سخنگوی ابومازن، دیدار و گپ و گفت داشته‌ام. او صادق است و مثل عرفات بازیگری نمی‌داند.

ای کاش شارون و نتانیاهو درک درستی از اوضاع پیچیده فلسطین داشتند و ابومازن را در چنگ کفتارهای نایب امام زمان رها نمی‌کردند تا امروز پادافره خطا و غرورشان را با اجساد جوانان بی‌گناه، پیران و کودکان، و پایان قصه شکست‌ناپذیری‌شان نمی‌پرداختند.

بگذارید کمی به عقب بازگردم؛ آن روزها که پادشاه فقید اشغال سرزمین‌های غرب رود اردن و غزه را محکوم می‌کرد و سفیرش در عربستان زنده‌یاد استادم جعفر رائد را مامور نمی‌کرد با خالد الحسن سفیر سازمان آزادی‌بخش در جدّه گفت‌وگو کند و کمک‌های انسانی ایران به فلسطینی‌ها را به او بدهد (خالد الحسن برادر مهتر هانی الحسن، نخستین سفیر فلسطین در ایران بعد از فتنه شوم روح‌الله کشمیری مصطفوی ملقب به خمینی بود. من اورا به روزنامه اطلاعات بردم و با مرحوم صالحیار و علی باستانی و دیگر همکارانم در تحریریه آشنا کردم).

اگر ایران گرفتار خمینی و نوکرانش نشده بود، امروز فلسطین مسیر دیگری داشت. چند سال پیش، با جمال بزرگ‌زاده، دوست و همکارم، به دیدن ابومازن رفتیم و فردایش سری به اردوگاهی زدیم که شهبانو فرح برای فلسطینی‌ها در امان برپا کرده بود. اردوگاهی مدرن با همه وسائل، خانه‌های تمیز، خیابان‌های منظم و… اما آن روز که ما به اردوگاه الحسین رفتیم، سگ و کودک و پیر و جوان در شهرکی ویران در هم می‌لولیدند که به زباله‌دان بدل شده بود. مرد و زنی به گدایی پیش آمدند. گفتم چه بر سراردوگاه آمد؟ مرد گفت از وقتی خمینی آمد کمک‌ها قطع شد و ما مجبور به فروش در و پنجره و آشپزخانه و دست‌شویی شدیم و اندک‌اندک اردوگاه زیبایمان به زباله‌دانی بدل شد. زن و مرد خمینی را لعنت می‌کردند و دعا برای شهبانو و طلب رحمت برای شاه.

کمپ پناهندگان فلسطینی الحسین در امان- urbancamps/Palestinian Urban Refugee Camps, Amman, Jordan

عرفات در تهران

دراینجا ضروری است به یک دیدار مهم در نخستین روزهای پیروزی انقلاب بین سید روح‌الله مصطفوی و یاسر عرفات الحسینی در تهران و به دیدار دیگری دو سال بعد در قم اشاره کنم که در آن، امام همام به یکی از ارکان جنبش جهانی اخوان‌المسلمین و مرشد اعلای اخوان سوریه گفت: «شما از آمریکا بازی خورده‌اید و این آقای حافظ اسد از ماست و نور ولایت بر جبین دارد.»

نخستین دیدار را خود شاهد بودم و شرح آن را در روزنامه اطلاعات فردای آن شب نوشتم و بعدها شکل کامل‌تر آن را در «روزگار نو» به فارسی و در «المجله» به عربی و سرانجام در یک کتاب باز گفتم.

عرفات در رأس هیئتی ۸۰ نفری از رهبران جنبش فتح و نیز نمایندگانی از جبهه خلق و جبهه دمکراتیک و اسلامی‌های فلسطین و امّ علی، مادر چهار شهید فلسطینی، با چند صندوق دارو به تهران آمده بود. ظاهرا فکر می‌کرد الان توی خیابان‌های تهران از کشته پشته و از مجروحان تپه ساخته‌اند. نمی‌دانست اهل ولایت اسلام ناب یک را ده و ده را صد می‌کنند و خون گوسفند را بر مرده ۹۰ ساله می‌پاشند تا مو لای درز شهادتش به دست ارتش (به این بی‌غیرتی، هرگز ندیده ملتی؛ شعار آن روزشان) نرود. همان شب اول، همراهان عرفات را در مدرسه علوی ولو کردند. خورش قیمه برپا بود و هم‌زمان با اطعام همراهان ابوعمار، سفره‌ای در اتاق مدیر مدرسه انداختند که بزرگ‌تر از باقی اتاق‌ها بود و عرفات و معاونان و دوستان همدلش گرد آن نشستند. خمینی البته با تأمل و نازکنان آمد و بالای اتاق نشست. عرفات سمت چپ او و احمد آقا سمت راستش قرار گرفتند. سید حسین، پسر آقا مصطفی، که بعد از مرگ پدرش در نجف محبوب جد و جدّه بود و در عین حال کار مترجمی بین آقا و عرفات را بر عهده داشت نیز گرد سفره در چرخش بود.

رسول صدرعاملی، نوجوانی بود برای رفتنش به پاریس برای درس خواندن خیلی نزد زنده‌یاد فرهادخان مسعودی (که هرگز لطف و محبتش را از یاد نخواهم برد) مایه گذاشته بودم. وقتی دیدم علی‌رغم آنکه از متولدین روزنامه‌‌نگاری در صفحات شایعات داغ‌داغ، سردسرد مجله جوانان است، مایه سیاسی دارد، همه گونه هوایش را داشتم. چون از پاریس در کنار جاودان‌نام استاد منصور تاراجی در هواپیمای سید روح‌الله به تهران آمده بود و تنها یکی دو سال بزرگ‌تر از حسین خمینی بود، خیلی با نوه آقا گرم گرفته بود. آن شب نیز همراه با سید حسین و پسر حاج عراقی، که چندی بعد همراه با پدرش ترور شد (ظاهرا به‌دست بچه‌های فرقان، اما خیلی‌ها بر این باور بودند که محرک شخص دیگری بوده است؛ و منظور بهشتی بود و کمی هم رفسنجانی)، پروانه‌وار با دوربینش از این شاخه به آن شاخه می‌پرید. گاهی شکار لبخند می‌کرد و زمانی روی دست‌های چربی که لقمه می‌چید زوم می‌کرد. سه چهار عکس از من گرفت و عکاس روزنامه نیز که با ما بود عکس‌هایی از همه ما ثبت کرد.

عرفات یک‌بند حرف می‌زد. مثل بچه‌ها ذوق‌زده شده بود. عصر که از فرودگاه می‌آمد، به قطب‌زاده گفته بود «همیشه فانتوم‌های اسرائیلی برای بمباران ما می‌آمدند، اما امروز فانتوم‌های ایرانی از هواپیمای ما استقبال کردند و این برای من قابل‌تصور نبود. حالا ایران بزرگ و قدرتمند در کنار ما خواهد بود و رویای دیدار از قدس و نماز در مسجد الاقصی به امامت امام خمینی واقعیت خواهد یافت.»

خمینی نیز از حضور عرفات به وجد آمده بود. حالا چریک سرشناس فلسطینی بر شانه‌هایش بوسه می‌زد و سید ثوار (انقلابی‌ها) خطابش می‌کرد. اما تب عشق ابوعمار و حاج آقا روح‌الله خیلی زود به عرق نشست. مصطفی چمران به خمینی خبر داد دفتر نمایندگی عرفات در اهواز کانون فساد است و نماینده او «ابوجعفر» مشغول تحریک عرب‌های خوزستانی است و کلمه انفصال (جدایی) را در سرشان فرو کرده است. چند هفته بعد، ‌دریادار دکتر مدنی ابوجعفر و تنی دیگر را بیرون کرد و درهای دفتر نمایندگی سازمان آزادی‌بخش فلسطین را بست. بعد هم سه فلسطینی را که معلوم شد وابسته به گروه جبهه خلق برای آزادی فلسطین (گروه جرج حبش) بودند دستگیر و شبانه اعدام کردند.

نرم‌نرمک شکاف جدایی‌ها آشکار شد. «هانی حسن» که به سفارت به تهران آمده بود رفت و جایش را به سرگرد «ابو ایمن» داد که بعدها سفیر فلسطین در افغانستان شد. او نیز کوتاه‌زمانی بعد جایش را به «صلاح الزواوی» داد که خیلی زود به کبوتر حرم تبدیل شد و بیش از سی سال در تهران مداحی ولی فقیه می‌کرد و بعد از مردنش، دخترش که در ایران بزرگ شده بود سفیر فلسطین شد؛ البته در کنار سفیران حماس و جهاد اسلامی. او و پدرش بیش از آنکه سفیر فلسطین در تهران باشند، سفیر ولی فقیه در سفارت فلسطین بودند و هستند.

روز دوم ورود عرفات به تهران در سفر نخست او، به او گفتند ساختمان دفتر حفاظت منافع اسرائیل در خیابان کاخ را برای سفارت فلسطین در نظر گرفته‌اند و آن را به عرفات می‌دهند. اما این وعده نیز هرگز عملی نشد. ابتدا به بهانه نیاز ساختمان به تعمیر، سفارت فلسطین را کمی پایین‌تر در خیابان کاخ در خانه‌ای مجلل و البته مصادره‌ای برپا داشتند. بعد هم اصلا به روی مبارک نیاوردند که قرار بود سفارت فلسطین در دفتر حافظت منافع اسرائیل در نزدیکی میدان کاخ را به برادران فلسطینی واگذارند.

عرفات، نخستین مهمان انقلابی خمینی، چون برای خود حق و حقوقی قائل بود و به‌علت آنکه شماری از مخالفان رژیم شاه را در اردوگاه‌هایش در اردن و سپس لبنان آموزش داده بود، انقلاب را وام‌دار خویش می‌دانست، لذا انتظار داشت سید روح‌‌الله درهای خزاین معموره محمدرضاشاه را به رویش بگشاید. البته چنین نشد. از آنجا که عرفات بیش از خمینی با کسانی رفاقت داشت که یا مثل قطب‌‌زاده سرانجام لقمه چپ انقلاب شدند و به امر سید روح‌الله سرشان به دار رفت، یا چون بنی‌صدر ره تبعید گرفتند، یا آنکه چون نواده مکرّم ولی فقیه «سید حسین» مغضوب جدّ کبیر واقع شدند، طرح خمینی برای به خدمت درآوردن انقلاب فلسطین با شکست روبه‌رو شد.

پس از شروع جنگ ایران و عراق و موضع‌گیری عرفات به نفع صدام حسین، به‌ویژه پس از آنکه در پایان دومین سال جنگ، نیروهای ایرانی ارتش عراق را از خرمشهر بیرون راندند و خمینی ماموریت میانجیگری هیئت رهبران کشورهای عضو «کنفرانس سران اسلامی» را که عرفات نیز جزو آن بود نپذیرفت، عرفات رسما به‌عنوان عنصری سازشکار و خائن نه‌فقط هدف حمله‌های گسترده ارگان‌های تبلیغاتی نظام، بلکه هدف توطئه‌های گسترده، گاه برای قتل وی، و از هم پاشیدن سازمان آزادی‌بخش قرار گرفت.

از همان روزی که عرفات به‌عنوان نخستین میهمان انقلاب به مبارک‌گویی خمینی سر از پا نشناخته به ایران آمد و با چند چمدان وعده تهران را ترک گفت، تا امروز هرگز جمهوری ولایت فقیه حتی یک گام مثبت برای کمک به مردم فلسطین بر نداشته است. عرفات در مصاحبه‌ای که با او داشتم، که در روزگار نو و المجله چاپ شد، تاکید کرد ضرباتی که مردم و انقلاب فلسطین از رژیم‌های جمهوری اسلامی و سوریه متحمل شده‌اند ده‌ها بار سنگین‌تر و مرگ‌بارتر از ضرباتی است که اسرائیلی‌ها بر فلسطینی‌ها وارد کرده‌اند. محمود عباس، رهبر قانونی فلسطین، نیز بارها این گفته و شدیدترش را به من گفت که در شبکه «ایران فردا» نیز سخنانش را پخش کردم. می‌گفت «شرافت خود را به دلارهای خونین فروخته‌اند.»

حماس و جهاد اسلامی از ۶ اکتبر (۱۴ مهر) اخلاق و اصول اسلام ناب انقلابی محمدی ولایت فقیهی را در کوی و برزن و بازار شهرک‌های یهودی‌نشین به نمایش گذاشتند. به گفته رهبر جهاد اسلامی زیاد نخاله (سومین بعد از فتحی شقاقی، و رمضان شلّح)، «میلیاردها دلار از طرف خامنه‌ای به حماس و ما دادند و از دادن سلاح و آموزش ساختن پهپاد و موشک دریغ نکردند.» لابد موقعی که زیاد نخاله این سخنان را می‌گفت حضرت بایدن مشغول چیدن گل در کمپ دیوید بود، چون انکار می‌کند که اهالی ولایت فقیه در جنایت‌های اخیر حماس و جهاد اسلامی نقش داشته‌اند. سیدعلی آقا هم با سپاس ضمنی از شیطان بزرگ تاکید می‌کند «من نبودم دستم بود، تقصیر آستینم بود.»

البته بازوی کشندگان زن و کودک و نوجوان و پیر یهودی را می‌بوسد و به روح پرفتوح حضرت آدولف درود می‌فرستد و خودش شفیع او در سر پل صراط خواهد شد!!

سلسله این مزدوران از فتحی شقاقی و رمضان شلّح آغاز و حالا به زیاد نخاله پنهان‌شده در لبنان رسیده است. بیشتر رهبران حماس، از جمله خالد مشعل، در ویلاهای چند میلیونی در دوحه و استانبول و دمشق مشغول خرج کردن دلارهای ولی فقیه از کیسه ملت ایران‌اند. خرج عروسی فرزند اسماعیل هنیه از ۵ میلیون دلار افزون بود. خالد مشعل و موسی ابومرزوق و اسماعیل هنیه و محمود زهّار حماسی نیز همچون رهبران حزب‌الله لبنان و جهاد اسلامی فلسطین به دفعات از مرحمتی‌های سید علی‌آقا برخوردار شده‌اند و به‌عنوان سپاس، بوسه‌ای بر دست ولی فقیه زده‌اند.

اما مردم فلسطین هیچ‌گاه حتی درمی از این مرحمتی‌ها دریافت نداشته‌اند. ابومازن در کویت به من گفت پول‌های جمهوری اسلامی فقط برای تخریب صلح و ضربه زدن به جنبش فتح و ریاست دولت خودمختار فلسطین مصرف می‌شود. دل ابومازن پر بود. همان‌گونه که دیگر رهبران فلسطینی نیز بیزار از فریبکاری‌های اهل ولایت فقیه بارها تاکید کرده‌اند، رژیم حاکم بر ایران دشمن واقعی ملت فلسطین و متحد حقیقی دست راستی‌های اسرائیل است. هر بار که آمریکا به‌طور جدی اسرائیل را برای ملتزم شدن به تعهداتش زیر فشار قرار می‌داد، به‌ اشاره تهران یک عمل انتحاری، که با قتل چند شهروند غیرنظامی و ویرانگری همراه است، به‌ یاری اسرائیل می‌آمد و زبان آمریکا هم کند می‌شد. در نتیجه، چنین است که امید به صلح و آشتی و برپایی دولت مستقل فلسطین نیز رنگ می‌بازد.

فکر کنید اگر تلاش‌های محمد بن سلمان با حمایت ابومازن، رهبری قانونی ملت فلسطین، و غرب به ثمر می‌نشست، نتانیاهو با تخلیه اراضی اشغال‌شده فلسطین موافقت می‌کرد و پرچم فلسطین آزاد بر فراز دیوارهای مسجد الاقصی به اهتزاز در می‌آمد، هرگز شاهد خون‌ریزی‌ها و ویرانی‌ها و جنایت‌های بعد از ۶ اکتبر نبودیم.

حال درهای جهنم گشوده شده است. ولی فقیه عرش را سیر می‌کند و مزدورانش بوزینه‌وار در میدان بی‌آبرویی می‌رقصند. باور کنید این شادمانی طولانی نخواهد بود و حتی عشق جو بایدن به ولایت فقیه نیز به بقای ولی فقیه و ذوب شدگان در ولایتش کمک نخواهد کرد.

  جمهوری آذربایجان معضل بزرگ دیپلماسی رژیم حاکم در ایران / علیرضا نوری زاده

ناتوانی رژیم حاکم در ایران در تاثیرگذاری بر معادلات سیاسی در قفقاز جنوبی این نگرانی را ایجاد کرده که فضا به سمت درگیری نظامی پیش ‌رود
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
شنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۲ برابر با ۷ اُکتُبر ۲۰۲۳ ۵:۰۰

نمایی از شهر خانکندی یا استپاناکرت در قره‌باغ –  STRINGER / AFP

پیشروی دولت جمهوری آذربایجان به سمت منطقه قره‌باغ، تغییر وضعیت ژئوپلیتیکی در قفقاز جنوبی پس از توافقنامه صلح مسکو با میانجی‌گری روسیه را تقویت کرده است. جمهوری آذربایجان اکنون با الحاق قره‌باغ کوهستانی، گستره جغرافیایی‌اش را وسعت داده و منطقه را به وضعیت قبل از فروپاشی شوروی نزدیک‌تر و ارمنستان را در تنگنا قرار داده است.

جمهوری آذربایجان پس از ۳۰ سال روابط تیره و جنگ‌های خونین، اکنون در موقعیت قوی قرار گرفته و خواسته‌هایش را بر ارمنستان تحمیل کرده است. ارتش جمهوری آذربایجان که از ماه‌ها قبل با بستن و جلوگیری از ترانزیت کالا و مواد مخدر در گذرگاه لاچین مستقر شده بود، سرانجام توانست با تهاجم نظامی این منطقه را کنترل کند. دولت باکو توانست کنترل منطقه را به دست گرفته و برای خلع سلاح گروه‌های مسلح ارمنی نیز با ارمنستان به توافق برسد. بنابراین، جمهوری آرتساخ که تنها دولت ارمنستان آن را به رسمیت شناخته بود، اکنون وجود واقعی ندارد.

دولت آذربایجان در زمانی کوتاه توانست رفع محدودیت های موجود در اعمال حاکمیت ملی خود را بردارد؛ هرچند اقدام‌هایی که انجام داد، به‌ویژه محاصره غیرنظامی‌ها با معیارهای انسانی و قوانین جنگ سازگار نبود و قربانی آن آوارگی صدها هزار ارمنی ساکن این خطه بودند.

نیروهای حافظ صلح روسیه نیز در قبال حمله آذربایجان واکنشی نشان ندادند. نیکول پاشینیان، نخست‌وزیر ارمنستان، گفته بود که برای همکاری امنیتی با روسیه هیچ دلیل محکمی وجود ندارد. در پاسخ، دولت روسیه نیز مشکلاتی را برای دولت پاشینیان ایجاد کرد. البته ارزیابی واقعیات نشان می‌دهد که حمایت ضمنی کرملین و چراغ سبزش نقش مهمی در موفقیت آذربایجان داشت. به همین دلیل در جشن پیروزی علاوه بر پرچم ترکیه پرچم‌ روسیه هم در باکو به اهتزاز درآمد.

جمهوری ولایت فقیه با اکراه از الحاق قره‌باغ کوهستانی به جمهوری آذربایجان حمایت کرد و در عین حال برای «احترام به حقوق جمعیت ارمنی» آنجا هم مثل همیشه روضه خواند. روند تحولات و مذاکرات ایران نشان‌دهنده ضعف دستگاه دیپلماسی ایران و ناتوانی در نفوذ است. مقام‌های سیاسی ایران بارها اعلام کرده‌اند که اجازه تغییر ژئوپلیتیک قفقاز جنوبی را نمی‌دهند، اما این اظهارات و مانورهای متعدد در مرز جنوبی آران (آذربایجان) هیچ اثر بازدارنده‌ای بر اقدام‌های الهام علی‌اف نداشت.

ارتباط روسیه با محور ترکیه و جمهوری آذربایجان از یک سو و خصومت سیاست خارجی ایران با غرب از سوی دیگر، دستیابی ایران به منافعش در قفقاز جنوبی را با مشکل مواجه کرده است. اما روسیه از این بحران و درگیری در سه سال گذشته برای حضور نظامی، تعمیق نفوذش در قفقاز جنوبی و مقابله با نفوذ ناتو فرصتی ایجاد کرد.

ایجاد کریدور زنگزور قطعا پیامدهای عمده جغرافیایی، سیاسی و اقتصادی به نفع جمهوری آذربایجان و ترکیه خواهد داشت و نقش ایران را تضعیف خواهد کرد. راه‌آهن با هزینه کمتر و زمان سریع‌تر، روابط این دو کشور را توسعه می‌دهد و ایران را در این منطقه منزوی می‌کند. در حال حاضر، ارتباط ترکیه با جمهوری آذربایجان و جمهوری آذربایجان با نخجوان از طریق مسیرهای زمینی ایران انجام می‌شود که با توجه به مزایای این کشور، مزیت اقتصادی ایجاد کرده و موقعیتی راهبردی نیز فراهم کرده است. البته ساخت این کریدور مرز ایران با ارمنستان را نمی‌بندد، اما باعث می‌شود ایران مزیت و نفوذ فوق را از دست بدهد.

به عنوان یک رقیب منطقه‌ای در قفقاز جنوبی، با توجه به واقعیت‌ها و کاستی‌های حاکم بر سیاست خارجی ایران، اتخاذ رویکردی متعادل در قبال ارمنستان و جمهوری آذربایجان دشوار است.

در سال‌های اخیر، ناتوانی رژیم حاکم در ایران در تاثیرگذاری بر معادلات سیاسی در قفقاز جنوبی این نگرانی را ایجاد کرده است که فضا به سمت درگیری نظامی پیش ‌رود. البته احتمال وقوع چنین سناریویی کم است اما با توجه به روابط تیره دولت ایران و جمهوری آذربایجان و تشدید تنش بین دولت‌های ایران و اسرائیل، تداوم روابط پرتنش با جمهوری آذربایجان و تغییر روابط خوب ایران و ترکیه تهدید بزرگ‌تری برای منافع و امنیت ملی ایران است.

در واقع تهدید ناشی از گشایش کریدور زنگزور کمتر از خطر جنگ ایران و جمهوری آذربایجان است که با سکوت روسیه و ترکیه و حمایت اسرائیل از آذربایجان همراه است و اشتهای کشورهای دیگر در این جبهه را از طریق آن‌ها تحریک می‌کند. از جمله حمایت آن‌ها از تجزیه‌طلبان مرهون دلارهای نفتی الهام اوغلی و عنایات بالام جان رجب طیب.

پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، سه کشور قفقاز جنوبی شامل گرجستان، جمهوری آذربایجان و ارمنستان متوجه شدند که روسیه یک قدرت بزرگ همسایه است که نفوذش حتی پس از فروپاشی اتحاد شوروی پایدار خواهد بود. بنابراین هریک به زبانی صفت مدحش گفتند. جمهوری آذربایجان با ثروت نفتی‌اش و تکیه بر ترکیه و اسرائیل عملا زودتر از همسایگان دیگر، با فروش نفت و برنامه‌های پنج ساله عمرانی موفق شد از یک استان وابسته به نظامی پذیرفتنی در غرب تبدیل شود.

در این میان، تغییرات جغرافیای سیاسی جمهوری آذربایجان که موازنه ژئوپلیتیکی منطقه را به نفع این کشور تغییر می‌دهد، به خودی‌خود با منافع ایران منافاتی ندارد، به‌ویژه اینکه آنچه رخ داد، با آنچه قبل از «گلستان» و «ترکمانچای» اتفاق افتاد، مطابقت دارد. معاهده ترکمانچای در قرن نوزدهم بر ایران تحمیل شد و تقسیمات جدید در این منطقه به ایران آسیبی نمی‌رساند، اما امروز رقیب قدیمی ترک در قفقاز دست بالا را دارد و ایران در واقع در حال از دست دادن نفوذش در قفقاز جنوبی و از دست دادن امتیازات سیاسی و اقتصادی است.

در عراق شیعیان نیمی از جمعیت‌اند و رژیم با تکیه بر مذهب عملا همه‌کاره عراق شده، در حالی که در جمهوری آذربایجان ۹۰ درصد شیعه، عملا بازی را به ترکیه سنی و اسرائیل یهودی باخته است. زمانی که به باکو سفر کردم، در دیداری با مفتی شیعه پاشازاده، او را سخت دلبسته ایران دیدم. از روزگار جدش در تبریز می‌گفت و اینکه ای کاش ترکمنچای و گلستان نبود و ما همچنان زیر سایه درخت‌های خاک پدری بودیم. همه عاشق ایران بودند و رویای بازگشت زیر پرچم ایران را داشتند. جمهوری ولایت فقیه این واقعیت را نفهمید و به جای شاهنامه و نظامی ترجمه ترکی رساله اجنه شیخ مشکینی و آداب خلای فاضل لنکرانی را به باکو فرستاد.

از آن سو ترک‌ها با سریال‌ها، خوانندگان و فستیوال‌ها و شهرهای ساحلی‌شان به رویایی برای آذربایجانی‌ها تبدیل شدند. راه‌آهن با هزینه کمتر و زمان سریع‌تر، روابط این دو کشور را توسعه می‌دهد و ایران را در این منطقه منزوی می‌کند.

ریشه اصلی مشکل در حفظ منافع ایران، مشکلات اساسی در سیاست خارجی، فقدان سیاست ملی مناسب در قبال آذربایجان و تعصبات مذهبی (به جز مورد آذربایجان) است. علی‌رغم اینکه روابط تهران و باکو بسیار عمیق‌تر از باکو و آنکارا است، اکنون در قفقاز ایران پشت سر ترکیه قرار دارد.

ارتباط روسیه با محور ترکیه و جمهوری آذربایجان از یک سو (با وجود تبدیل شدن جمهوری ولایت فقیه به دنبالچه مسکو) و خصومت سیاست خارجی ایران با غرب از سوی دیگر، دستیابی ایران به منافعش در قفقاز جنوبی را با مشکل مواجه کرده است. اما روسیه از این بحران و درگیری سه سال گذشته برای حضور نظامی، تعمیق نفوذش در قفقاز جنوبی و مقابله با نفوذ ناتو فرصتی ایجاد کرد.

کشورهای غربی عملا مالکیت جمهوری آذربایجان بر قره‌باغ علیا را پذیرفته‌اند؛ البته در عین حال خواستار حفظ حقوق شهروندی ارامنه شده‌اند. ما فقط می‌بینیم که دولت فرانسه تهدید می‌کند که اگر ارامنه در قره‌باغ کوهستانی با خطر انقراض مواجه شوند، مداخله خواهد کرد. اما سیاست خروج آمریکا و اتحادیه اروپا از قفقاز جنوبی در سال‌های اخیر چالشی جدی برای نفوذ غرب در جلوگیری از تغییرات ژئوپلیتیکی در منطقه به نفع محور ترکیه بوده است.

رجب طیب اردوغان، رئیس‌جمهوری ترکیه، در یک مانور سیاسی که در خدمت تقویت محور ترکیه در قفقاز جنوبی است، با علی‌اف در نخجوان دیدار و نقشش در تحولات مهم این محور را روشن کرد.

رضاخان و سیدضیا کجایند / علیرضا نوری زاده

یک سردار و یک سید کلاه‌پوست به سر ۳۲ ساله، تاریخ ایران را از نو رقم زدند
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۶ مهر ۱۴۰۲ برابر با ۲۸ سِپتامبر ۲۰۲۳

رضا شاه کبیر پادشاه پیشین ایران و سیدضیاالدین، نخست‌وزیر ایران در زمان احمدشاه قاجار – ویکی‌پدیا

انسان چقدر باید خوشبخت باشد که در غیاب جسمی و سپس روحی‌اش ناگهان به خاطره‌ای خوش و سپس یادی همیشگی تبدیل شود؛ بدون آنکه ملامتش کنند و گریبانش بگیرند که چرا چنین کردی؟ فکرش را بکنید؛ رضاشاه کبیر که ملتی را از حضیض فلاکت و ذلت به اعتبار و عزت و دانشگاه و جاده و راه آهن و رادیو و ظاهری چون ظاهر ملل راقیه رساند، (به قول زنده‌یاد عباس مسعودی در روزهایی که رضاشاه زدن مد روز شده بود) رضا قلدر خواندیم و از زمین خواری‌اش گفتیم؛ انگار زمین‌ها را با خود به زیر خاک برده بود… .

وای بر ما ملت با اندک حافظه تاریخی که بزرگانمان را به زیر کشیدیم و به فرودستان اقتدا کردیم. عزت و اعتبار خود به دست رضاشاه را دور ریختیم و به استقبال حاج آقا حسین رفتیم که از نجف بازمی‌گشت تا مدارس مختلط پسران و دختران خردسال را تعطیل کند. وای بر ما که در ترور رزم‌آرا به دست شاگردان نخستین اسلام ناب انقلابی محمدی شادمانه پای کوبیدیم و مجلس شورای ملی ما قاتلش را تحسین کرد و ضمن آزادی‌اش لقب استاد هم به او دادیم. فریاد زدیم دیو چو بیرون رود فرشته در آید و فرشته درآمد تا معنای شقاوت و بی‌عاطفگی را به کام ما بچشاند. یک تن از ما از خود نپرسید چرا؟ چرا شاهی را که در مجمع عمومی سازمان ملل با دست زدن‌های مدوام رهبران و نمایندگان کشورهای جهان روبرو بود و صادقانه از جهان یاری می‌خواست تا فقر و بی‌عدالتی را از کشورش برکند، از کشور راندیم تا به جایش سیدابراهیم رئیسی شش‌کلاسه در مجمع عمومی اسباب سرشکستگی‌مان شود و نماد جهل و جور و فساد باشد.

در مدرسه، ما که سید بودیم، آن هم با شجره و سند از حاج آقا شهاب مرعشی نجفی که علم انسابش کامل بود و جد و آباء همه سادات را می‌شناخت، معمولا وقتی بچه‌های غیرسید قسم می‌خوردند، می‌گفتیم سر جدت «سیدمقوا» راست می‌گویی؟ این ترکیب سیدمقوا تا روزی که پیکر سیدروح الله را بر تخته دیدیم، تجلی ظاهری نداشت؛ مثل خیلی از تعابیری که در ذهن ما حضور دارند بی آنکه مفهوم ظاهری پیدا کنند. اما خمینی به معنای واقعی نواده سیدمقوا بود. بی‌احساس و بی‌معرفت به معنای وسیع آن؛ انگار اشک و لبخند را نمی‌شناخت و مثل نوزاد چندماهه اگر خنده‌ای هم بر لب داشت، غیرارادی بود و اگر گریه‌ای (من که ندیدم ولی می‌گفتند در قتل مطهری اشکی ریخته بود) بیشتر تظاهری بود برای فریب.

ظاهری هم نداشت. به عبارت دیگر، سیدمقوایی در کار نبود تا ما شکل و شمایلش را بدانیم. خوشبختانه به برکت شورای بزرگداشت خاطره امام و انقلاب، خبرگزاری مهر تصاویر سیدمقوا را چند ساعتی پیش روی ما گذاشت و بعد درست زمانی که تازه مردم می‌رفتند سیدمقوایشان را کشف کنند، خبرگزاری وابسته به سازمان تبلیغات اسلامی تصاویر امام مقوایی را از سر اجبار برداشت که باعث آبروریزی شده بود و روزنامه‌ای را به محاق توقیف انداخته بود.

یاد روز بازگشت سید می‌افتم. سرزمینی به آمدنش دل و دیده به راه او فرش کرده بود. همکارم محمد در روزنامه اطلاعات که از فرودگاه گزارش می‌داد، می‌گفت: خود علی را دیدم! همکار رند شمالی پرسید، ممد جان، مگه علی را دیده بودی؟ همانجا توی هواپیما، «هیچی» چونان پتکی بر سر همه فرود آمد اما هنوز گرم بودیم و کسی باور نمی‌کرد «آقا» که بر پایه افسانه‌های ساخته حواریونش هفت زبان بلد بود (و عرفات که آمد، فهمیدیم عربی آقا نیز مثل فارسی و هندی‌اش است) و برای وطنش چنان دلتنگی می‌کرد که از پاریس رو به قبله قم نماز می‌گزارد، احساسش هنگام بازگشت به وطن یک «هیچی» خشک و خالی باشد.

به تصویر مقوایی‌اش می‌نگرم. در کنارش نه خبری از کمک خلبان ایرفرانس است و نه صادق قطب‌زاده. سیداحمد هم کمرنگ و گریان است اما سیدعلی آقا که آن روز هیچ‌ابن‌هیچ بود و نه در شورای انقلاب عضویت داشت و نه اصولا خمینی او را می‌شناخت، پررنگ تصویر شده است. صف مستقبلان نظامی هم به‌ظاهر از برادران سپاه و بسیجی است، در حالی که آن روز افسران قیافه آدمیزاد داشتند، با یونیفورم مرتب و کراوات. سفره مدرسه علوی با امام مقوایی هم نه آن سفره‌ای است که هر شب پهن می‌شد و سید روح‌الله با دستان مبارکش در بشقاب‌ها برنج می‌ریخت.

۴۴ سال پیش، سید با پوست و گوشت و خون روی هشیاری همه ما پا گذاشت؛ اما حالا مجسمه مقوایی‌اش جایگاه او را حتی نزد وارثانش هم آشکار می‌کند. سیدمقوا حالا جایی بهتر از انبار کاغذ‌پاره‌ها پیدا نمی‌کند و این سرنوشت مردی است که به آرزوها و امیدهای یک ملت سرفراز خیانت کرد و پس از ۴۴ سال یک هیچی دیگر نصیبش شد. آقا هیچی نبود، حتی مقوایش را نیز بیش از چند ساعت تحمل نکردند و به انبار پاره‌‌کاغذها سپردند.

بارها از خود پرسیده‌ام ما، ملتی که در سال ۱۲۹۹ تعداد تحصیلکردگان و خردمندان و روشنفکرانمان از دو سه هزار بیشتر نبود، سیدضیا ۳۰ ساله و سردارسپه مقتدر و مستوفی و پیرنیا و فروغی و… را از پس پرده به میدان مبارزه با فقر و جهل و استثمار و مطامع استعمار فرستادیم، اما حالا ۴۴ سال است حکم نایب امام زمان بر سرمان است. اگر هم بزرگی بود که از سر دل اندوه‌دار داغ وطن بود، چون بختیار بزرگ و رضا پهلوی عاشق میهن، تا قدمی در راه آزادسازی وطن برمی‌دارد، به تیغ و به خنجر و گرز و قلم و شیپور می‌کوبیم و به انفعالش می‌کشانیم.

دیروز، امروز و فردا

۱۰۰ سال پیش، باقرخان کاظمی «مهذب الدوله»، مردی شریف، آزاده، ملی و یک دیپلمات به معنای واقعی، آن که مدارج کار در کادر وزارت خارجه را از منشی اداره تا سفارت و وزارت طی کرد و در یکی از حساس‌ترین ایام تاریخ ایران در کابینه اول دکتر مصدق تصدی وزارت خارجه را عهده‌دار بود، در دومین مجلد از یادداشت‌هایش که بازه زمانی ۱۲۹۹ تا ۱۳۰۷ را در بر می‌گیرد، در ارزیابی کابینه سه‌ماهه سیدضیاالدین طباطبایی از او به عنوان یک انقلابی بااراده و مقتدر یاد می‌کند که در ۹۰ روز، اساس حکومت فاسد‌الدوله‌ها و السلطنه‌ها را به هم ریخت، به مالیه و بودجه‌بندی و عدلیه نظم و نسقی داد و زمینه اصلاحات سردار سپه (رضا شاه بعدی) را در برقراری امنیت و تشکیل قشون متحدالشکل که در سه ماه، تعداد افرادش به ۲۰ هزار تن رسید، فراهم کرد؛ آن هم در شرایطی که مملکت بی‌پول بود و ملوک‌الطوایفی در بدترین شکلش برقرار بود.

کاظمی می‌نویسد: «اولا راجع به خود آقا سیدضیاالدین در طریقه کار کردن او؛ آقا سیدضیاالدین جوانی است به سن ۳۲ سال، فوق‌العاده متهور و بی‌باک، بی‌اندازه باهوش و فراست، قدری متکبر و مغرور با نظر عمیق و مآل‌اندیش و سریع‌الانتقال و بذال و باسخاوت… دارای اطلاعات از جریان سیاست دنیا، بصیر به اوضاع مملکت و مخصوصا به حالت اشخاص خودرای و خودپسند. در نظریات و عقایدش کمتر به مذاکره و مشورت مایل و بر ضد اشرافیت و اعیان است. عنوا‌ن‌هایی چون دارای استقلال شخصی و فکری و مسلکی… در موافقت با قرارداد و کابینه وثوق‌الدوله بیشتر او را طرف بغض مردم قرار داد و همه کس او را نوکر و کارکن انگلیسی‌ها می‌دانست؛ در حالی که این‌طور نبود و در موافقت با انگلستان صلاح و خیر مملکت را جست‌وجو می‌کرد و خیانت به وطن به مخیله او هم خطور نمی‌کرد. کارهای او در این مدت سه ماه، همه محیرالعقول و معلوم بودند. مدت‌ها نقشه این کار را می‌کشید و اقدام‌هایی که در این مدت مختصر کرد، روح تازه به حیات مملکت بخشید. دولت دارای قدرت و نفوذ شد، ادارات چندی تصفیه شدند. مفت‌خورها و هوچی‌ها دور شدند. بودجه منظم و مرتبی پیدا شد. حساب و کتابی در کار آمد. قشون برای مملکت ایجاد و عده آن به ۲۰ هزار رسید. بلدیه مرتب، وسیع و درست شد. هرج‌ومرج و بی‌نظمی و ملوک الطوایفی از بین رفت. مرکز ثقل و محل بیم و امید پیدا شد. اصل ملیت به‌تدریج ظاهر می‌شد. حس اشرافیت و اعیانیت زائل می‌شد. از انگلیسی‌ها هیچ تملق نمی‌گفت، بیشتر مقصودش استفاده از آن‌ها بود. چنانکه در این مدت کم خدمات عمده کرد…»

انسانی سه ماه در صحنه سیاسی آن روز ایران ظاهر شد و این‌گونه برای خود، تجلیل و تقدیر تضمین کرد، آن‌وقت کارنامه ۴۴ ساله جمهوری ولایت فقیه را مرور کنیم؛ حقیقتا در باب این‌ها چه خواهند نوشت؟ مثلا وقتی خاطرات حقیقی ابراهیم یزدی منتشر شود، از صفحات آن چه مستفاد خواهد شد و کدام‌یک از ماموران و پایوران رژیم مستحق آن خواهند بود که تکریم شوند؟ لابد خود آقای دکتر یزدی به قلم دکتر یزدی!

سیدضیاالدین تا قبل از ریاست‌الوزرایی اغلب عبایی بر دوش داشت. تصاویرش این را می‌گوید. همه قبیله او نیز عالمان دین بودند. تجربه سیدضیا روزنامه‌نگاری از جوانی و ماموریتی کوتاه در قالب یک هیئت به روسیه بعد از انقلاب و نشست و برخاست با بزرگانی بود که جز وثوق‌الدوله، هیچ‌کدام اعتباری برایش قائل نمی‌شدند. با این همه، چون به‌ گفته مهذب‌الدوله، پیشاپیش نقشه ریخته بود چه کند، قدرت را مهار خود کرد و بر اسبش چنان راند که سرانجام شاخ‌به‌شاخ وزیر جنگی شد که مثل او آرزوهای دورودراز داشت و وجود یک قدرت‌مدار دیگر مانع تحقق آرزوهایش می‌شد.

سید از اسب فروکشیده شد اما وزیر جنگ مرد بود و به سوگند وفادار؛ آن شب که با سید و یاران دیگر عهد بستند قصد کشتن یکدیگر نکنند. چنین بود که سید با دریافت خرج سفر راهی عتبات شد و پس از آن، تا زمانی پس از خروج سردار سپه که حالا شاه شده بود، در تبعید ماند و بعد از تاملاتی در فرنگ، به فلسطین رفت و در مزرعه‌اش به آزمودن شیوه‌های بدیع کشاورزی پرداخت.

این را دیگر همه قبول دارند که سید و سردار هر دو مردانی بزرگ بودند. در آغاز سده کنونی که به پایانش چیزی نمانده، یک سردار و یک سید کلاه‌پوست به سر ۳۲ ساله، بدون تجربه سیاسی چشمگیر، تاریخ را از نو رقم می‌زنند. ۱۰۰ سال بعد، این بار سیدی با ریش سپید بلند و عمامه سیاه، که قدرت و امکانات و نوکرانش صدها بار بیشتر از سیدضیا و سردار سپه است، کشوری را در اسارت اوهام و خیالاتش به گروگان گرفته و در برابرش، ملتی زخم‌خورده و دردمند صف کشیده است. دنیا با او سر آشتی ندارد و هر جا فتنه‌ای است، حضرتش انگشتی در آن دارد. البته در بعضی‌ جاها فقط انگشت در کار نیست و سربازان نه‌چندان گمنام امام زمان برای آشوب و کشتار و به راه انداختن جنگ داخلی با همه توان به فرمان نایب مربوطه حضرت مشغول کارند. مداخلات رژیم در عراق و سوریه و لبنان و یمن بر کسی پوشیده نیست و نقاره‌چی‌های امامزاده سیدروح‌الله مصطفوی در صحنه‌اند. خلاصه کلام اینکه رهبر چنان خود را آلوده سید ابراهیم رئیس جمهوری شش‌کلاسه کرده که با آب زمزم هم پاک نخواهد شد.

بگذارید این نکته را ذکر کنم که ملت ما فقط در مورد شاه بود که حاضر نشد فرصتی دوباره در اختیارش بگذارد و آن بانگ دردآلود و خسته «من صدای انقلاب شما را شنیدم» را نادیده گرفت؛ وگرنه در ۴۴ سال گذشته سینه‌اش برای پاک کردن گناهان هر یک از پایوران و حتی ارکان نظام که نگاهی از سر مهر به مردم داشتند یا کلامی به لطف در باب امت همیشه در صحنه بر زبان رانده‌اند، باز و گشاده بوده است.

طرف یک بار در دوران شاه وکیل مجلس یا حداکثر وزیر شده بود، تا آخر عمر باید حساب پس می‌داد حالا اما باکی نیست. علی‌اکبر محتشمی‌پور و محمد خویینی‌ها به محض آنکه به مقام ولایت پشت کردند، نزد عده‌ای عزیز و معزز شدند. به طوری که محتشمی‌پور، با آن دست‌های تا مرفق خونین در ایران و سوریه و لبنان، همین‌که در مجله «بیان» نوشت که «ما را چه شد که هادی اعور گرفته‌ایم/ روح خدا نهاده، سر خر گرفته‌ایم»، لقب شجاع‌الدوله گرفت و هادی غفاری با آن سوابق درخشان شب‌های قبل و بعد از انقلاب، چون چند کلفت بار مقام ولایت کرد، از جمیع گناهانش تبرئه شد. چرا که مردم ما به مرحله «ز هر طرف که شود کشته، نفع ایران است» رسیده‌اند. بنابراین به هر که علیه نظام یا شخص ولی فقیه اندک تمردی نشان می‌دهد، با غمض عین رفتار می‌کنند.

بازگردیم به حکایت سیدضیا و رضاخان و احمدشاهی که میل حکومت نداشت و زندگی در پاریس را به زیستن در وطن پرآشوب که یک باران زندگی مردم فقیر و دردمندش را زیرورو می‌کرد، ترجیح می‌داد. ولیعهدی که مشق ویلن می‌کرد و از بی‌عرضگی اخوی تاجدار به ستوه آمده بود اما با سردارسپه مهربان بود؛ به این امید که با عزل اخوی او را به شاهی می‌رساند و نمی‌دانست در پایان، همین سردار مهربان کلک او و اخوی را با هم می‌کند.

رجال کشور از نوع مستوفی‌الممالک و سلیمان میرزا و وثوق‌الدوله و قوام‌السلطنه و مشیرالدوله و موتمن الملک و از جوان‌ترها فروغی و سردار معظم تیمورتاش و از علما مدرس و حائری و سیدابوالقاسم کاشانی بودند. با رجال امروزی که مقایسه‌شان می‌کنید، متوجه می‌شوید که ما در این سال‌ها، تا چه میزان سقوط کرده‌ایم. رجالمان از نوع علی لاریجانی و اسماعیل خطیب، باقر قالیباف و نایب‌رئیس مخبر شده‌اند و اشرافمان از نوع سردار رفیق‌دوست و آل هاشمی و آل کنی. نظامیان‌ ما از جنس ژنرال باقری و سردار سلامی و سرلشکر موسوی و سردار قاآنی‌اند، قضاتمان از نوع محسنی‌اژه‌ای و قاضی مقدس و قاضی صلواتی و علمایمان هم، کثرالله امثالهم، از طایفه احمد جنتی و علم‌الهدی و وحید خراسانی و احمد خاتمی.

در چنین احوالی که طی ۴۴ سال حکومت ملایان و شاگردحجره‌ها، به اندازه سه ماه کابینه موسوم به سیاه، در کشورمان کار درست و عمل مناسب انجام نگرفته است، امید بستن به آن‌ها که امتحان سرسپردگی به خمینی داده‌اند و هنوز پیرو مذهب اسلام ناب انقلابی محمدی‌اند، شرمی تاریخی برای ما به جا می‌نهد. سردار سپه و سیدضیا در میدان‌اند، منتها به حمایت و همدلی ما اعتماد ندارند.

در نبرد سپاه با مردم طرف پیروز که بود؟ / علیرضا نوری زاده

لشکرکشی سیدعلی برای خاموش کردن آوای لم‌یزلی
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۲ برابر با ۲۱ سِپتامبر ۲۰۲۳ ۹:۳۰

دیدار خامنه‌ای با فرماندهان سپاه- khamenei.ir

سید سنگ تمام گذاشت. فقط محمود غزنوی چون او سپاه را این‌چنین به جنگ مردم و قرمطی‌کشی می‌فرستاد؛ اما او غزنوی بود و این یکی ترک خراسانی. این دو سه ماه می‌دیدم که سیدعلی قصد لشکرکشی دارد. پاسدارانش در شش پادگان تهران و کرج و قم، سر بریدن و کور کردن و کودک‌کشی و تعرض جنسی به دختران و پسران را تمرین کردند و با بی‌رحمی به خیابان آمدند تا انقلاب ژینا و «زن، زندگی، آزادی» را برچینند. اما شگفتا که با همه سنگدلی و جنایت‌پیشگی، در مقابل ملتی سرفراز و داغدار به زانو درآمدند.

در اینجا شرحی خواهم داد از لشکرکشی نایب غایب در چاه سامرا؛ پس به شرح قصه شد (به چشمه بیهقی سر زدم).

رضا معمولا روزهای چهارشنبه برای دریافت داروهایش به بیمارستان بقیه‌الله‌ می‌رفت. چند سیم‌کارت برایش گرفته بودم و او از بیرون بیمارستان زنگ می‌زد و درددل می‌کرد. شش هفته پیش از مرگ تلخ این سرهنگ سپاه با ۷۰ درصد جانبازی (پزشکان میزان آسیب‌دیدگی او از سلاح‌های شیمیایی صدام حسین را ۷۰ درصد تشخیص داده بودند)، رضا با اشک‌های دردناکش به من که بچه‌محل قدیمی‌اش در خیابان بوعلی نزدیک پل امیربهادر بودم، گفت که احتمالا این آخرین مکالمه ما است: «من می‌روم. ۲۰ سال است به چشم همسر و فرزندانم نگاه نمی‌کنم. همسرم در اوج جوانی سوخت و اینک از آن چشم‌های سبز و روی چون فرشته‌ها فقط خاکستری مانده است.»

سپس دردناک‌تر گریست. گفتم: «رضا چه می‌گویی؟ مگر دکترها حرفی زده‌اند؟» وقتی ساعتی بعد آرام گرفت، گفت که آتروپین‌های قلابی چین از درونش پوکانده‌اند.

گفت: «سید، وصیت حسابش کن؛ به شایسته (همسر نویسنده) بگو گاهی احوال زری و سیمین و مهربانو (همسر و دو دخترش) را بپرسد.» منگ شده بودم. رضا می‌گفت: «این به قول تو سیدعلی پایین‌خیابانی، از سپاهی که سرتا پا عشق بود، یک مجموعه مزدور مثل لژیون فرانسه ساخته است که همه به گناه آلوده‌اند و چشم ناپاک؛ بگذر از باکری و باقری، نقاشان پاسدار خمینی حالا شرکت کاترپیلار دارند و حاج محسن (رفیق‌دوست) کلید باغ بهشتش را پیشاپیش از آقا دریافت کرده است. سردار باقر (قالیباف) که در بقالی پدرش در پشت باغ‌خونی مشهد سرکه‌شیره درست می‌کرد، حالا روزی یک میلیون دلار از قاچاقچی‌های پاکستانی می‌گیرد و جواز عبور می‌دهد.»

قالیباف آن زمان فرمانده نیروی انتظامی بود و رضا پیش از غارت شهرداری و سیسمونی‌گیت و «سینیوریتا ژولی»، برباد‌دهنده دل و دین سردار دکتر، و نشستنش در جایگاه موتمن‌الملک پیرنیا… خاموش شد.

۷.۵ شب بود که رضا حرف آخر را زد: «علی، من می‌روم اما رفیقانی در سپاه دارم که دوشیفت در آژانس کار می‌کنند و یک شیفت سپاهی‌گری می‌کنند.»

«علی! رفیق مدرسه ایران!» چنین خطابم می‌کرد: «اگر آفرین (نواده شوکت‌ ملک بانو جهانبانی) را دیدی، بگو رضا همکلاسی دبستانت، سر کلاس خانم کنی عاشقت شد و هنوز هم…» گریست و عبارت آخرش این بود: «علی جان، مطمئن باش یاران من، بچه‌های گردان عاشورا و لشکر حسین و سپاه امیرالمومنین، سید نابکار آدمکش مستبد را به زمین خواهند زد. به خدا با هم عهد بسته‌ایم. من می‌روم ولی آن‌ها انتقام خون ندا آقاسلطان را از سیدعلی و سید مجتبی و خیل آدمکشان خائن به وطن خواهند گرفت.»

رضا رفت و حالا من به پیش‌بینی‌هایش فکر می‌کنم. همه درست بودند. از خاموشی‌اش ۱۲ سال می‌گذرد. نگاهی به رابطه سیدعلی و بچه‌های سپاه و بسیج و نیروی انتظامی آشکار می‌کند که ما طره گیسوان «قدرت خانم» را می‌دیدیم و رضا پیچش مو را.

امروز خامنه‌ای نگران است روزی که رژیمش در حوادث خیابان در حال فرو پاشیدن باشد، کادری‌های جوان‌تر و رده‌پایین سپاه و حتی برخی فرماندهان سپاه نیز به مردم بپیوندند. با دست خالی چه خواهد کرد؟ مشکل اینجا است که علی خامنه‌ای برای حفظ «رژیم اسلامی» جز فرماندهان فاسد سپاه پاسداران و بخشی از نیروهای بسیج، همراه و همدلی ندارد اما او همچنان تمام تخم‌مرغ‌هایش را در سبد سپاه و بسیج گذاشته است.

علی خامنه‌ای در دیدارهای اخیرش با شورای عالی فرماندهان سپاه پاسداران از این رکن اساسی رژیمش به عنوان نیرویی «منضبط، مطیع و تابع دستورات مرکزی و رهبری نظام» یاد کرد، هرچند باید یادآور شد که این خصوصیات مربوط به سپاه پاسداران در دوران حکومت خمینی و جنگ بود. رژیم او در طول ۳۰ سال رهبری‌اش و به ویژه در سال گذشته که ایران ماه‌ها صحنه نبرد مردم و رژیم بود، از درون به لبه ریزش رسیده بود.

سخنرانی‌های «ولی فقیه» در جمع فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آستانه اولین سالگرد اعتراض به کشته شدن ژینا (مهسا) امینی، نماد اصلی انقلاب «زن، زندگی، آزادی»، نوعی پهلوان‌نمایی و نمایش قدرت بود. او تاکید می‌کرد که سپاه پاسداران نیرویی منسجم است که فرمان فرمانده را اطاعت می‌کند و تسلیم نمی‌شود و مانند پارسال پرقدرت است و برای سرکوب هر اعتراضی نیروهایش را بسیج می‌کند.

اما بخش‌هایی دیگر از سخنان علی خامنه‌ای خطاب به رهبران، اعضا و کادری‌های جوان سپاه پاسداران با لحنی دیگر ایراد شد. در اعتراض‌های سال گذشته به طور جدی نافرمانی و تلفات نیروهایی در سپاه را شاهد بودیم. به همین دلیل، این قسمت از سخنان خامنه‌ای به دلیل نادرستی ارزیابی سید در داخل سپاه هدف انتقاد قرار گرفت و صدای خسته عزیز جعفری در گوش‌ یارانش طنین‌انداز شد.

در واقع تلف شدن نیروهای داخل سپاه در صورت قرار گرفتن مجدد سپاه در شرایط خاص، یعنی مواجهه با مردم خامنه‌ای را آشکارا نگران کرده است که اگر چنین وضعیتی پیش بیاید و بخش‌هایی از سپاه علیه او شورش کنند و به دستوراتش وقعی ننهند و سرانجام «پرویز مشرف‌وار» سلاله‌اش را به باد دهند، آیا می‌تواند روی طرفدارانش (از طایفه فاسدان سپاه و امنیت‌خانه‌اش و جوجه‌طلبه‌های بی‌آبروی باجناق‌باز) حساب کند؟

خامنه‌ای تاریخ بسیار می‌خواند. لابد به گلوی بریده سلطان آغامحمدخان قاجار در کنار قلعه شوشی، دست‌های بریده نادر در خیمه خبوشانی، گلوی دریده یزدگرد سوم در آسیاب دهقان مروی، رضا شاه کبیر در تبعید و محمدرضا شاه عاشق ایران بر تخت بیمارستان مصری و … هم اندیشیده است.

تازه این‌ها خوبانی بودند که به قهر مردم و سپاه فریب‌خورده گرفتار آمدند. او پایان صدام حسین و معمر القذافی و ایدی امین و هیتلر را هم پیش دیده می‌آورد و به لشکریان می‌گوید باید منظم و مطیع دستوراتش باشند. از این نظر، سخنان علی خامنه‌ای نوعی دستور یا درخواست از فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب است.

حقیقت این است که سپاه پاسداران نیروی منسجمی نیست و به مردم نیز خدمت نمی‌کند و همه سخنان خامنه‌ای نوعی فرار از واقعیت است. خامنه‌ای قهرمان گریختن از واقعیت بود و هست. او در فرار از واقعیت نشان از دو کس دارد؛ هم خمینی و هم قذافی.

او می‌خواهد چیزی بسازد که در عمل ساختنی نیست. سپاه پاسداران اگرچه از بدو برپا شدن در چارچوب یک نیروی عقیدتی یا ایدئولوژیک تربیت شد و شعار «خدا، شاه، میهن» که روزگاری محور اندیشه هر سربازی بود که به خدمت زیرپرچم مشغول بود و اگر در ارتش ماندگار می‌شد، او را تا روز تقاعد بلکه تا هنگام مرگ، همراه و همسفر می‌شد، جایش را به شعار «الله، ولایت و امت» داد، نیروی ۱۲۰ هزار نفره‌ای که امروز نام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را بر پیشانی دارد، دستگاهی است که در آن هم می‌توان کسانی از نوع بن لادن و ملاعمر منتها از جنس شیعه ولایتی را سراغ گرفت، هم نمونه‌هایی از قذافی و پرویز مشرف را در صفوفش پیدا کرد و هم آزاداندیشانی از طایفه ملیون را بین کادر و هم در جمع فرماندهانش یافت که از دیو و دد حاکم بیزارند و انسانشان آرزوست.

آری در سپاه پاسداران هم می‌توان محمدباقر ذوالقدر را نشان داد و هم محمدباقر قالیباف را و هم کسی چون داود کریمی را یافت که با سینه زخمی از جبهه‌ها آمد تا به جای آنکه تقدیرش کنند، در اوین از سقفش بیاویزند و پوستش را با شلاق سیاه کنند تا عشق به منتظری را با خون استفراغ کند و شرنگ سیدعلی را سر کشد. اما او پوست انداخت و لب وا نکرد و عاقبت پس از آنکه سینه زخمی‌اش در دکان جوشکاری آتش گرفت، مرگ پرافتخار را پذیرا شد.

می‌توان هم با جانوری برخورد کرد به اسم سردار محمدرضا شمس ملقب به نقدی که انتقام کودکی آلوده در کوچه‌های نجف را در جوانی از بچه‌های دانشجو گرفت و طرح قتل پسرعموی مجاهدش را درازای یک درجه حلبی و دو میلیون تومان پاداش به اجرا درآورد.

آن سپاهی که قرار بود جان و جهانش سرشار از عشق سیدروح‌الله و پس از ارتحال او، سیدعلی آقای نیمه‌مشهدی باشد و چنان ذوب در ولایت شود که فقط نامی از او در میان باشد و باقی همه سیدعلی، روز دوم خرداد سال ۱۳۷۶ چنان لرزه‌ای بر جان نایب امام زمان انداخت که چند روزی در حیرت و دهشت، سر به دیوار می‌کوبید و باور نمی‌کرد ۸۵ درصد از ذوب‌شدگان در ولایتش به جای رای دادن به شیخ علی‌اکبر روضه‌خوان، ملقب به ناطق نوری، به آقازاده حاج آقا روح‌الله اردکانی رای دهند.

سپاه امروز نه نیرویی یکپارچه تابع ایدئولوژی واحد است، نه یک لشکر متدین متعصب. معمولا آدم متدین اهل فسق و فجور و مناهی نیست، اما ذوالقدر و نقدی و رادان و قالیباف و سلامی و کاظمی با دارودسته‌هایشان که در میانشان از نوع وکیلی‌راد و آزادی و نقدی و… بسیارند، به انواع مناهی آلوده‌اند و به اقسام جنایات مفتخر، هم هتک ناموس کرده‌اند و هم تجاوز به اعراض، باده در پنهان خورده‌اند و تسبیح در جمع منافقان گردانده‌اند. پیشانی از داغ ننگ اعمالشان سیاه کرده‌اند اما لکه پیشانی را نشانی از ملامست مستمر با تربت سیدالشهدا دانسته‌اند.

در سپاه افسرانی هم هستند که با سیلی صورتشان را سرخ نگه می‌‌دارند و عصرها مسافرکشی می‌کنند تا شهریه دانشگاه فرزندانشان را جور کنند اما در کنار آن‌ها البته حضرت قارون ژنرال بروبحر حاج محسن آقا برادر حاج جواد میوه‌فروش هم هست که در دبی امپراتوری نور بر پا کرده و در وطن هر شب بساط سور و وافور اقامه فرموده است.

یکی در سپاه احمد کاظمی می‌شود و یکی حاج محمد ناظمی، اولی سر می‌بازد چون حضرت فرمانده کل قوا در وفاداری‌اش شک کرده است و دومی دلارهای دزدی را در «دراگونارا» جزیره مالت همچون ریگ و سنگ‌پاره‌ ناقابل می‌بازد و جای تردد فتحی فلسطینی را به دستگاه اطلاعات نوادگان بنی‌غریضه می‌فروشد تا دومی را با گلوله‌ای به لقاءالله بفرستند و اولی را به دیدار سیدعلی آقا راهی کنند تا جلب اعتمادش کند تا در روز و روزگاری دیگر، دمارش درآورند.

این سپاه آنی نیست که عباس زمانی خشت اولش را نهاد و برادر کلاهدوز به اشک دیده سیمانش را آب داد. حالا در سپاه هم صاحبان خانه‌های سازمانی هزار و ۲۰۰ متری با کلیه وسایل مدرن در لویزان داریم و هم ساکنان شهرک شهید محلاتی با دردهایشان و قرض‌هایشان، فریادهایشان و خشمی که روزی نه‌چندان‌دور فوران خواهد کرد و خشک و تر ولایت سیدعلی را خواهد سوزاند.

بیش از چهار هزار شرکت و موسسه و بنیاد و دفتر و دکان در اختیار یک گروه دو هزار نفره از سپاه است که با اهل و فامیل، به دادوستد مشغول‌اند و آن ۱۰۰ و اندی هزار دیگر کارمند دولت امام زمانی‌اند و از دهم ماه بر سر می‌زنند که ۲۰ روز دیگر را چه کنند.

در این میان، از دل سپاه واحدی را به شیوه زایمان سزارین بیرون کشیده‌اند و نام قدس بر آن گذاشته‌اند. کار این واحد توطئه و قتل و هتک است؛ گاهی در عراق، زمانی در افغانستان، روزی در لبنان و روز دگر در خیابان‌های پاریس و برلین. اگر ماموریتی داخلی داشته باشند، همانا از نوع کشتن ژینا و مجیدرضا رهنورد و کودکان معصومی است که شجاعان قلعه ولایت گل زندگی‌شان را چیدند و اگر زمانی ماموریت ویژه به آن‌ها محول شود، حاصلش ربودن نیما زم و محمد خاتمی در عراق و جمشید شارمهد در عمان و بریدن سر و سینه قاسملو و قادری و شرفکندی و شاپور بختیار و سروش کتیبه و فریدون فرخزاد است.

قاسم سلیمانی بر تخت فرماندهی قدس نشانده شد تا آموزه‌هایی را که از ارباب سابقش، احمد وحیدی، گرفته بود، به جانشین آینده‌اش اسماعیل قاآنی، زشت‌ترین نظامی جهان، یاد دهد. سردار مربوطه هم با دست‌های خودش سر بریده، هم در استکان چای سردار جاف زهر هلاهل چکانده، هم هواپیمای احمد کاظمی را سرنگون کرده و هم جت جنگنده سرلشکر منصور ستاری را در آسمان ترکانده است. اسفندیار حسینی دریادار را هم او خانه‌نشین کرد و رضا پردیس خلبان را او معزول و مطرود کرد. بعد هم به پاس خدماتش با گواهینامه مردودی راهنمایی، درجه سرتیپی گرفت و به فرموده بزرگ ارتش و سپاه پاسداران، سیدعلی آقای نایب امام زمان، هم کنز موعودش دادند و هم بنز ضدگلوله مخصوصش.

به سلیمانی گفته‌ بودند اگر ایاد علاوی را کشتی، سرلشکر می‌شوی و اگر دکتر برهم صالح و مسعود و منصور بارزانی را به دیار عدم فرستادی، به جای باقری رئیس ستاد کل سیدعلی آقا می‌شوی. چنین است که قاسم خان خواب راحت نداشت و باور نمی‌کرد روزی شیطان بزرگ لحظه‌ای که دست بر شانه ابومهدی قاتل معروف به مهندس نشسته است، جان و جهانش را در بامداد بغدادی خاکستر کند.

سپاه امروز نه آن است که خمینی می‌خواست و نه آنکه ابوشریف آرزو کرده بود. سری انسانی دارد با دست و پای در زنجیر، و سری دیگر هیولایی دارد با دست‌های متعدی و متجاوز. دهانی تسبیح‌گوی ذات الهی و دلی محب خلق‌الله دارد و دهان دیگرش چاه بدبوی کلام شیطان است با دلی انباشته از حرص و آز و کینه و نفرت و همین سپاه است که کار نظام را خواهد ساخت؛ چنانکه پایان داستان دکتر جکیل و مستر هاید رقم خورد.

ژینا و فریدون از دماوند فرو می‌آیند / علیرضا نوری زاده

آنچه دیروز ممنوعه بود و امروز مسموحه
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲۳ شهریور ۱۴۰۲ برابر با ۱۴ سِپتامبر ۲۰۲۳ ۱۰:۳۰

چشم‌انداز فردای ایران روشن است و بساط دکانداران دین به‌سرعت از رونق می‌افتد – AFP

دماوند بودیم. نشستی که با بودن سپان (زنده‌نام محمدعلی سپانلو) احمد جان کسیلا، اصغر واقدی، برادرهمیشه شاعرم و… سایه‌های حضور چند غریبه را که خیلی زود رفیق شدیم، بی‌رنگ کرده بود. سپانلو از کیفش کتابی بیرون آورد و خواندن فصلی را شروع کرد: «وقتی شاه سلطان حسین به قدرت رسید، شهر دلگشای خلدآسای دارالسلطنه اصفهان از فرط معموری و آبادی جا و مکان خالی نداشت، اما پادشاه جم‌جاه قدرقدرت رغبتی به کار ملک نداشت و روز و شب در اکل و مجامعه بسیار حریص و بی‌اختیار بود. از آثار زوال دولت و اقبال آن سلطان جمشیدنشان این بود که طبع اشرفش از اسب‌سواری متنفر شد و مایل به خرسواری شده بود…»

سپان با صدای عزیز پرطنینش احوالات شاه سلطان حسین صفوی و ملاباقر مجلسی را می‌خواند و ما محو او، تا سحرگاه شنیدیم. فردا در تهران به سراغ جاودان‌نام مرحوم جعفری به کتابفروشی امیرکبیر رفتم و «رستم‌التواریخ» آصف‌الحکما را خریدم و دو سه هفته بعد در برنامه رادیویی گروه ادب امروز معرفی‌اش کردم.

شاید اگر نسل ما و پیش و بعد ما این کتاب و رساله روح‌الله مصطفوی کشمیری را خوانده بودند، به چاه فتنه او سقوط نمی‌کردند. صاحب رستم‌التواریخ جای‌جای قصه سقوط ملتی را از اوج فلک به گنداب رژیم ایدئولوژیکی باز گفته بود. شاهی که مجامعت خران را نمایش مطبوع خود و پنج هزار بانوی حرمسرایش می‌دانست و وقتی لشکر محمود افغان اصفهان را در محاصره داشت، دلخوش به آش آخوندهایی بود که ۹۰ هزار نخود را با دعای کبیره به آش ریخته بودند تا افغان‌ها دود شوند و به هوا بروند.

داستان شاه سلطان حسین و ملاباقرهایش به جز در دوران ۵۰ ساله افشار و زند، دوباره برپا شد و فتحعلیشاه و فرزندان و نوادگانش از تیره سلطان حسین صفوی بودند که به استادان نقاش عصرشان فرمان می‌دادند بر دیوارهای عالی‌قاپو و چهل‌ستون تصاویر الفیه شلفیه بکشند. مظفرالدین شاه هم به کمال‌الملک دستور می‌داد از آن عکس‌های خوب زنان و شاهدان بر دیوارهای صاحبقرانیه ترسیم کند اما کمال‌الملک شرافتمند پشت به او کرد و از مجلس شاهانه بیرون شد. این رضا شاه بود که دکان ملاها را تخته کرد تا میهنش روی آبادانی و پیشرفت ببیند.

ما در این چند سال اخیر هزار نقش زمانه را دیده‌ایم. گو اینکه هیچ‌کدام چنان نبوده که در آیینه آرزوهای ما تجلی یافته است. با این همه، می‌توانم با قاطعیت بگویم که در یک معنا، آنچه طی چهار دهه اخیر دیده‌ و تجربه کرده‌ایم و در معنای دقیق‌تر، تحولات سه دهه حکمرانی سیدعلی آقا حسینی خامنه‌ای چنان است که از نظر تاثیر و بازتاب آن بر پهنه زندگی اجتماعی و سیاسی کمتر از رنسانسی نیست که جوامع مسیحی‌مذهب در ایتالیا و فرانسه شاهد آن بودند.

به‌ معنای دیگر، انقلابی که برای مردم ما هزاران مصیبت و فلاکت و رنج و شکنجه و فقر و آوارگی به همراه داشت، در کنار سیئات، حسناتی هم داشت که نقش و اثر آن در خانه پدری و آینده ایران، به‌مراتب بیشتر از پلیدی‌ها و سیاهی‌های این رژیم خواهد بود؛ من به اشاره، به این حسنات می‌پردازم.

۱ــ سال ۱۳۵۷ در آستانه انقلاب، از راست ارتجاعی تا چپ انقلابی، از جبهه ملی میراث‌دار مصدق تا آقای مهندس شهرستانی شهردار تهران، از وکلای مجلس رستاخیز تا تئوریسین حزب توده استاد احسان طبری، از چریک سرافراز مبارز اشرف دهقانی تا زندانی نادم برادر مسعود رجوی، یک‌صدا ستایشگر حضرت آیت‌الله‌العظمی امام خمینی، نویسنده تحریرالوسیله و کتاب مستطاب انقلاب اسلامی و نامه‌های کاشف‌الغطا و… شده بودند و هر کدام از ظن خود بر این باور بودند که «امام» حکومت عدل علی را برپا می‌کند، «امام» به قم می‌رود و حکومت را به ما، ملی‌ــ‌مذهبی‌ها، ملی‌ها و البته موتلفه‌ای‌ها، تحویل می‌دهد.

آن‌هایی که فکر می‌کردند «امام» یک وسیله است و با او پهلوی را به زیر می‌کشیم و بعد ماــ چپی‌هاــ پدر کیانوری را در مقام رئیس‌جمهوری و میم‌السلطنه فیروز را در مقام نخست‌‌وزیر می‌نشانیم و ماــ مجاهدین و توابع‌ــ نیز برادر مسعود را به ریاست‌جمهوری می‌رسانیم و دولتی نیز به ریاست برادر موسی تشکیل می‌دهیم و برای اینکه متهم نشویم که دموکرات نیستیم و اهل ائتلاف نیستیم، وزارت فوائد عامه را می‌دهیم به پدر طالقانی و وزارت نساجی را نیز می‌دهیم به پسر صاحب حوله برق لامع.

رستاخیزی‌ها نیز که بعد از ۲۵ سال زبان باز کرده بودند و خفقان دیرپایشان را با فریاد زدن بر سر آن که پاک‌ترین و صادق‌ترین همه ما بود، یعنی شاپور بختیار، تلافی می‌کردند، امیدوار بودند که خمینی بعد از رفتن به قم، ریاست دولت را به یکی از توابین مجلس رستاخیز واگذار کند و آن‌ها مزد ناجوانمردی و عهدشکنی‌شان با شاه را از امام دریافت کنند.

همکار روزنامه‌نویس من که از سال ۱۳۳۲ به بعد مخبر اطلاعات در شهربانی و بعد ساواک شده بود، چنان فریاد می‌زد و مرگ بر شاه و زنده باد امام می‌گفت که من ۲۷ ساله می‌پنداشتم او حتما از رهبران ملی شدن نفت بوده و لابد بعد از ۲۸ مرداد چندگاهی به زنجیرش کشیده‌اند. تنها بعد از به تخت نشستن سید روح‌الله و انتشار اسامی هشت هزار ساواکی و حقوق‌بگیران دستگاه امنیتی بود که فهمیدیم یکی با ۳۰۰ تومان در ماه علیه دوستانش در جبهه ملی خبرچینی می‌کرد و همکار ما نیز در روزنامه از ۱۵۰ تومان شروع کرده بود و زمان انقلاب به ۸۰۰ تومان رسیده بود. آن یکی هم در مقام معاون سردبیر رستاخیز به رستاخیزش رسیده بود؛ به مشروطه نمی‌گویم که این واژه را عاشقانه دوست دارم.

چهار دهه پس از آن روزها، از جمع همصدای سال ۱۳۵۷ (و نمی‌گویم همدل که چنین نبود)، حتی یک گروه هم حامی ولایت فقیه و رژیم حاکم بر خانه پدری نیست.

۲ــ روحانیت در سال ۱۳۵۷ کم‌وبیش (اگر نه از صمیم دل) با انقلاب و خمینی همصدا بود. می‌دانم که مرحوم شریعتمداری و حاج سید احمد خوانساری و حاج آقا مرتضی حائری یزدی و برادر بزرگوارش دکتر مهدی، فرزندان بنیان‌گذار حوزه و سیدرضا و سید ابوالفضل زنجانی و علامه سیدرضا صدر در کنار صدها مدرس و واعظ و منبری بیزار از انقلاب و به سید روح‌الله مصطفوی نامهربان بودند، اما حتی روضه‌خوان پنج‌تومانی نیز عمامه کج می‌گذاشت که فصل سلطنت فقها فرا رسیده است.

واقعا نه سیدعبدالرضا حجازی فکر می‌کرد خمینی اعدامش می‌کند نه امید نجف‌آبادی. نه حاج آقا امیر باور داشت روضه فاطمیه‌اش را رژیم اسلامی ولایتی برمی‌چیند و نه سید شیرازی گمان داشت وزیر امنیت رژیم فرزندش را به آتش می‌کشد. نه مرحوم سید مهدی روحانی در پاریس بر این گمان بود که خمینی راه دیدارش از خانه پدری را خواهد بست و نه سید ذبیحی می‌پنداشت ذوب‌شدگان در ولایت سیدروح‌الله مثله‌اش می‌کنند.

کسی تصور نمی‌کرد ۴۰ سال بعد، تنها عمامه‌به‌سرهای فاسدی از نوع ناصر ابوالمکارم شکرفروش شیرازی و شیخ حسین نوری همدانی فاسد و احمد جنتی و سید احمدخاتمی دزد و علم‌الهدی افسدالفاسدین سنگ رژیم را به سینه خواهند زد.

۳ــ چهار دهه پیش، یک‌سوم مردم ایران به دین و مذهب ایمان مطلق داشتند. یک سوم دیگر ته دلشان به نور ایمان روشن بود و یک‌سوم دیگر نیز ماه رمضان و شب‌های عزای حسینی عرق نمی‌نوشیدند و اگر از ساکنان قلعه نفرینی بودند، در این شب‌ها پذیرای مشتری نمی‌شدند؛ حالا اما به برکت اسلام ناب انقلابی محمدی (به قول اکبر عبدی بازیگر) در همه جای کشور قلعه‌های نفرینی ریز و درشت برپا است و اتفاقا در شب‌های قدر و عزا رونق این قلاع بیشتر از شب‌های دیگر است. حتی در قم به گفته استاندار پیشین برادر عباس محتاج، پنج هزار خانه فساد دایر است و چنان اصفهان دوران سلطان ابدمدت و نایب امام زمان، هم خانه‌های عفت زنانه بسیار دارد و هم اَمرَدخانه.

بگذریم که زیر سایه «مقام معظم رهبری»، پارک ساعی امروز به کانون دگرباشان جنسی تبدیل شده و کار به جایی رسیده که رقاص مربوطه با شجاعت به رادیو فردا از عشق ناکامش می‌گوید و افسوس می‌خورد با آنکه برای طرف در دبی آپارتمان هم خرید و گرین‌کارت هم برایش گرفت، او دل به خسرو دیگری بست و رهایش کرد.

۴ــ ۴۰ سال پیش اگر به کسی می‌گفتید یک روحانی کارخانه لاستیک دنا را که ۶۰۰ میلیارد تومان می‌ارزد، به ثمن بخس ۱۰ میلیارد آن هم دو میلیارد نقدی وعده‌ای و هشت میلیارد سفته خریده و چهار ماه بعد به قیمت ۹۰۰ میلیارد تومان در بورس تهران فروخته است، بلافاصله جملاتی از این نوع را می‌شنیدید که ساواک آریامهر می‌خواهد به ساحت روحانیت متعرض شود و مقام روحانیون را زیر سوال ببرد. مگر می‌شود یک روحانی پول ملت را بالا بکشد؛ اما حالا می‌گوییم، تصویرشان را هم نشان می‌دهیم و آبرویشان را هم می‌بریم.

۵ــ چهار دهه پیش، اگر دهان کسی می‌چایید و مثلا اشاره می‌کرد بعضی از آیات در رابطه با زندگی خصوصی و روابط و علایق پیامبر اسلام نازل شده، نه فقط ارباب عمائم بلکه دستگاه دولت نیز گریبانش را می‌گرفت که ای کافر حربی! این چه مزخرفاتی است که می‌گویی؛ حالا اما فیلسوف نامدار اسلامی، عضو نخستین شورای انقلاب فرهنگی، استاد عبدالکریم سروش، به‌صراحت در آسمانی بودن قرآن تشکیک می‌کند و کتاب آسمانی را حاصل ذهنیات پیامبر اسلام می‌داند.

استاد محمد مجتهد شبستری هم از انقلاب فکری در عرصه اسلام سخن می‌گوید و دکتر محسن کدیور ولایت فقیه را بدعتی نامبارک می‌داند که طوق بندگی بر گردن ملت ما انداخته است. حتی کاشف ولایت و بدعت‌گذارش، آیت‌الله حسینعلی منتظری، نیز پیش از خاموشی، از این بدعت اعلام برائت کرد و دکتر ابراهیم یزدی، یکی از ستون‌های فتنه سید روح‌الله، پیش از وصال حضرت مرگ به‌صراحت اعلام کرد که دیروزیان انقلاب امروز می‌گویند کاش پای ما قلم شده بود و به خیابان نمی‌رفتیم تا رژیم شاه را براندازیم و… (سید مصطفوی را به جایش بنشانیم).

۶ــ در چهار دهه، نهاد هزارساله مذهب جعفری و دکان پررونق ۳۰۰ ساله ارباب عمائم همه اعتبار و منزلتش را از دست داد. در همان هفته‌های نخست انقلاب، مرحوم علامه طباطبایی به مهندس بازرگان که نزد او شکوه کرده بود که این «آقای خمینی» پدر ما را درآورده و با اصرار بر اعدام دولتمردان و نظامیان رژیم گذشته مردم را به دین و رافت اسلامی بدبین کرده است، گفته بود: «این انقلاب یک شهید دارد و آن هم مذهب اهل بیت و اسلام است.»

یادتان باشد حتی پس از حمله محمود افغان و مشاهده فساد و سستی مرشد کامل شاه سلطان حسین، وقتی که نادر کشور را از چنگ اشرف افغان به در آورد و ایران را یکپارچه کرد و به نوشته رستم‌الحکما، صاحب رستم‌التواریخ، با تمهیداتی، آلودگی و عیاشی و فساد و انحراف طهماسب، پسر شاه سلطان حسین، را پیش روی کدخدایان و بزرگان کشور گذاشت، ملت ما همچنان در پی فریب بزرگ «ذریه زهرا» بودن صفویه، سینه می‌زدند و نادر ناچار شد برای حفظ ظاهر هم که شده، یک چند، بچه دو ماهه طهماسب میرزا را با عنوان شاه عباس سوم به تخت بنشاند و خود در مقام للـه‌باشی و نایب‌السلطنه چندی مماشات کند.

به عبارت دیگر، شفای مردم از میکروب اندیشه‌های صفوی تا دوران قاجاریه میسر نشد. اما شستن روح و اندیشه از ولایت فقیه و مذهب دست‌پرورده سید روح‌الله و اصحابش در کمتر از چهار دهه صورت گرفت. از این پس، کمتر بتوان مردمانی حتی از جنس ذوب‌شدگان در ولایت سیدعلی را پیدا کرد که رژیم را نماد راستین اسلام و مکتب اهل بیت بدانند.

نسل من به همراه نسل پیش و پس از من در این انقلاب، بسیار باختیم. بهترین سال‌های عمرمان آتش گرفت و خاکستر شد، اما از اینکه می‌بینم چشم‌انداز فردای ایران روشن است و بساط دکانداران دین به‌سرعت از رونق می‌افتد، حس می‌کنم ارزش آنچه فرزندانمان به دست می‌آورند، بسیار بیشتر از چیزی است که ما از دست داده‌ایم.

تردیدی ندارم فردا دیگر ساحری نخواهد توانست دستاری به سر پیچد و با کشیدن عکس مار و حواله دادن مردم به چاه‌های جمکران آن‌ها را فریب دهد و بار دیگر نظامی همچون رژیم ولایت فقیه یا هر نظام دیگری که صبغه دینی داشته باشد، به ملت ما تحمیل کند. امروز ما دچار ارتجاعی‌ترین، فریبکارترین، فاسدترین، شقی‌ترین و آدمخوارترین نظامی هستیم که تاریخ طولانی ما به خود دیده است. چنین نظامی روز‌به‌روز وجه حقیقی‌اش را بیشتر آشکار می‌کند.

می‌توان گفت وقتی مبارزی خسته چون ابوالفضل قدیانی با کیف آماده برای رفتن به زندان، علی خامنه‌ای را نماد جنایت و فساد می‌خواند و ضرورت سرنگونی‌اش را به فرزندان و نوادگانش گوشزد می‌کند و از تاریکخانه ارکان نظام سیدعلی آقا پرده برمی‌دارد، باید امیدوار بود که او و در سطحی پایین‌تر مهدی نصیری و سردار حسین علایی، نمایدگان قشری باشند که جنبش سبز و بعد خیزش‌های آبان و دی و سپس شهریور۱۴۰۱ باعث لرزش جان و جهانشان شد.

خامنه‌ای مثل همه جباران تاریخ در ملغمه‌ای از شاه سلطان حسین و باجناق‌ها و برادرزن‌ها و اهالی فاسد حوزه و سپاه و حکومت و مجتبی جان، گمان می‌برد که می‌شود خاطره مهسا و شکاری و رهنورد و نوید افکاری و کودکان معصومی را که به فرمانش به قتل رسیدند یا کور شدند و بعضی هم به‌اجبار خانه پدری را رها کردند، به فراموشی محکوم کرد. حال آنکه مادر و پدر ژینا (مهسا) بر مزارش کردانه آواز می‌دهند که ژینا جان تو زنده به عشق ایرانی.

شاه سلطان حسین در مزبله آلودگی‌هایش با همه قدسی‌مآبی و نخود ۱۰۰ قل هوالله خوردن، جان باخت. قذافی با تپانچه طلایی اهدائی امیر قطر ره به دوزخ برد و صدام حسین با طناب دار تقدیمی پل بریمر به نوری المالکی جان باخت. آیا سرنوشت سیدعلی و نورچشمی سید مجتبی به لون و شکلی دیگر رقم زده خواهد شد؟ بگذارید این روزهای سنگین سر شود و فریدون و ژینا از البرز فرو آیند.

مجتبی کجاست؟ / علیرضا نوری زاده

ولایت عظما در سراشیبی سقوط
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۲ برابر با ۷ سِپتامبر ۲۰۲۳ ۱۳:۱۵

مجتبی خامنه‌ای، فرزند علی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی ایران – مشرق‌نیوز

رهبر رژیم ولایت اخیرا فرمان به چپ‌چپ برای همیشه را به فرماندهان نظامی دولت ابدمدت ابلاغ فرموده‌اند که تا من هستم، بساط تخت و شال و کلاه سیدمجتبی نورچشمی را با عنایات ویژه برادر ولادیمیر پوتین بچینید که غفلت موجب پشیمانی است و با آنکه به علت تورم، وضع نابسامان اقتصادی و هزینه‌های کمرشکن آستان قدس ولایت، تقبل هرنوع هزینه اضافی غیرممکن شده است، حضرتش در باب قشون ظفرنمون، هر نوع اسرافی را به مصلحت نظام و آینده نورچشمی می‌داند.

اخیرا وزیر دفاع راهی مسکو شد و اولین دستاورد سفرش هواپیمای آموزشی یاک۱۳۰ از پتر نسبتا کبیر بود که دوتای آن‌ها را در پایگاه شهید بابایی و یکی را در پایگاه زیرزمینی عقاب۴۴ در معرض تماشای خلبانان و صیادان آسمان و زمین قرار دهند.

معجزات بعد از معجزات

چند سال پیش در مشهد، کوچک‌مردی زرنگ، سوار بر مرکب تحمیق برای عوامی که نم باران بر دیواری می‌تواند آن‌ها را چنان به جنون کشاند که به دیوار دست بکشند و بر زخم‌هایشان بمالند تا به لطف امام زمان نم‌کشیده بر دیوار شفا یابند، اعلام کرد ایران وارد باشگاه اتمی شده است و متخصصان جوان سازمان انرژی اتمی موفق شده‌اند چرخه سوخت اتمی را به راه اندازند و مقداری اورانیوم را با درجه ۶۰ درصد غنی کنند تا بعد، رئیس‌جمهوری شش‌کلاسه اعلام کند که «اعلام می‌کنم ایران در زمره کشورهای تولیدکننده سوخت هسته‌ای قرار گرفته است. امروز روز ملی فناوری هسته‌ای است و دانش هسته‌ای ما به مرحله تولید صنعتی رسیده است…»

مطمئن باشید این بار حتی عوامی که برای احمدی‌نژاد دست می‌زدند و حرف‌های او را باور می‌کردند، هم گفته‌های رئیسی را با سخره گوش می‌کنند. دولت رئیسی به تنها چیزی که فکر نمی‌کند، سرنوشت مردم ایران است. یک سال زور زدند و مقدار کمی اورانیوم را با راه انداختن ۸۰۰ سانتریفوژ غنی کردند. در حالی که اگر درباره چرخه سوخت‌ها و سوخت اتمی نیروگاه‌ها اندکی آگاهی داشته باشیم، می‌دانیم صدها برابر مقدار اورانیومی که غنی‌شده هم برای راه انداختن نیروگاه بوشهر کافی نیست. در عین حال یادمان باشد که روس‌ها این نیروگاه را تکمیل نخواهند کرد.

حال باید پرسید با دو قطعنامه شورای امنیت برای مجازات ایران و انزوای همه‌جانبه جمهوری ولایت فقیه همراه با هدر رفتن حداقل ۴۰۰ میلیون دلار در طول یک سال، غنی‌سازی چهار گرم اورانیوم ارزش این‌همه جاروجنجال و های‌وهوی را داشت؟

سلطان حسین و سلطان علی

شاه سلطان حسین در کنار مجالس جن‌گیری و احضار جیش‌الارواح و سرسره با بانوان محتشم دربار معدلت‌گستر و نماز رویت آقا مهدی موعود، جمعه آخرماه به همراه پنج هزار تن از زنان حرم در باغ دلگشای کنار هشت‌بهشت به تماشای مراسم وصلت خران مذکر و مونث می‌نشست. سلطان فقیه حالا مثل شاهان ایران از زمان صفویه به بعد، نامش را بر پیشانی مزار و ضریح امامان و امامزاده‌های اصیل و جعلی از حرم حضرت علی در نجف تا امامزاده بیژن و سیده خوله (دختر کشف‌شده امام حسین در جنوب لبنان) نقش زده و یادش رفته است آن دم که باد مهرگان وزیدن گیرد و قدر مردان شناخته شود و جای نامردان به مزبله تاریخ حوالت یابد، آن نام‌های حک‌شده بر کاشی‌های آبی و درهای زرین و ضریح سیمین دود می‌شوند و به هوا می‌روند.

پهلوی‌ها به اسم و رسم و گور قاجارها دست نزدند. هم عدل مظفر سر جایش ماند و هم مزار مرمرین ناصرالدین‌شاه. فرمانفرما و فرزندانش هم کنار مشیرالدوله و موتمن‌الملک و مخبرالسلطنه و آقازاده علاالسلطنه و دکتر محمد مصدق و معیرالممالک و فرزندان و نوادگانشان با احترام زیستند و اغلب علی‌رغم ارتباط تنگاتنگشان با قاجار، متصدی مناصب و مسئولیت‌های بالا در کشور بودند.

اهالی ولایت فقیه برعکس، حقارت‌هایشان را در نفی مردان و زنان صاحب‌نام، خاندان‌های سرشناس و ایرانیان سرفراز از هر صنف و طایفه‌ای شفا می‌دادند. حتی به نواده دکتر مصدق هم رحم نکردند و سینه‌اش را شکافتند و میراثش را به غارت بردند. در عصر ولی فقیه و جانشینش که حالا کوس لمن‌ الملکی و خلیفه‌گری هم می‌زند، هرچه انسان بداطوار و بدگفتار و نادان بود، بالا کشیدند و مسئولیت‌های مهم را به آن‌ها بخشیدند.

چنین شد که امروز هر ایرانی که ذره‌ای حمیت و غیرت وطن‌خواهی در او باشد، با نگاه به هیئت حاکمه احساس شرم می‌کند که در آغاز دهه سوم قرن بیست‌ویکم چه انتظاری داریم؟ هرچه می‌بینیم، فریب و دروغ است. هرچه می‌شنویم، ریا و تزویر است. ادعاهایشان گوش فلک را کر کرده است. زمین و زمان در تسخیرشان و شرق و غرب در لرزه از هیبتشان، آن وقت در روز روشن دانشمندان اتمی‌شان را می‌کشند، بزرگ‌ترین تاسیسات موشکی و انبار سوخت موشکی و تاسیسات هسته‌ای‌شان را ویران می‌کنند؛ ان یعنی تمام ادعاهایشان باطل است و اطوار و اقوالشان مایه خجلت و ننگ.

رهبرشان از نظامیان سان می‌بیند و درجه می‌دهد و به جای روضه قاسم خواندن به صنایع هوافضا می‌رود و از تسخیر سما و موشک‌های عرش‌پیما می‌گوید و فرمان می‌دهد بر پیشانی حرم سیده‌خوله، دختر امام حسین در بعلبک لبنان، چنین بنویسند: «بمبارکه ولی امر والمسلمین آیه الله العظمی الامام علی الحسینی الخامنئی و برعایه و کیله الشرعی العام فی لبنان حجت الاسلام والمسلمین السید حسن نصرالله الامین العام لحزب‌الله وبدعمه الخاص، تم تجدید و توسیع وزخرفه المقام…» یعنی اینکه «به برکت وجود ولی‌امر مسلمانان حضرت آیت‌الله العظمی امام خامنه‌ای و با حمایت وکیل شرعی ایشان در لبنان دبیرکل حزب‌الله، حجت‌الاسلام والمسلمین سیدحسن نصرالله و با تلاش‌های ویژه ایشان بازسازی و گسترش و تزیین این مقام مقدس در سال ۱۴۱۶ هجری به نشانه وفاداری به شهدای مقاومت اسلامی و خانواده‌های صالح آن‌ها به اتمام رسید»

ما در آغاز سال ۱۴۴۴ هجری قمری قرار داریم. سال ۱۴۱۶ یعنی در واقع ۲۸ سال پیش؛ وقتی تازه سیدعلی آقا در کار کسب قدرت بود و هنوز بزرگ و کوچک مداحی‌اش نمی‌کردند و دستش به خون آلوده نبود و نظامش تا گردن در فساد غرق نشده بود. با این‌ همه لوحه سرامیک سردر امامزاده جعلی در بعلبک او را ولی امر و امام المسلمین می‌خواند، چون هزینه‌های بازسازی مسجدی مهجور را داده است که بر آن گنبد زنند و برای شیعیان لبنان که اهل امامزاده بازی نیستند، دکانی پررونق برپا دارند.

در آغاز نوشتم ولی فقیه خیلی اطوار سلطانی گرفته و حالا مثل شاه روضه عاشورا نیز بر پا می‌کند. با این تفاوت که اگر در روضه شاه کسی از بزرگان حاضر نبود، گریبانش را نمی‌گرفتند که چرا نیامدی؟ غیابش نیز بحث‌برانگیز و شایعه‌پرداز نبود. اما در زمانه سلطنت نایب امام زمان، حضور و غیاب اهالی ولایت فقیه هزار معنا دارد.

وقتی ۴۳ تن از ارکان انقلاب در روضه رهبر حاضر نمی‌شوند، به ذوب‌شدگان دولت اسلام می‌نگرم. همه زشت و کریه، همه منفور، به راست رهبر، اسماعیل خطیب و حدادعادل، به چپش، رئیسی و امیرعبداللهیان و مخبر و در پشت سر مبارکش آقا مجتبی غرق عظمت بابا است.

داریم به فصل نهایی عاشورای ولایت فقیه نزدیک می‌شویم. حرمله و شمر و ابن زیاد رویاروی هم صف کشیده‌اند. صحنه آخر دیدنی خواهد بود. من بر این باورم که مهسا با رایت آزادی که برافراشت، روزهای پایانی ولایت عظما را رقم زد. زن ایرانی دیگر ترس ندارد؛ همه زیبایی و سرفرازی است؛ غرور است و بی‌نیازی‌. کاوه ما است او؛ پس در پیروزی‌مان شک نکنید و در عین حال به یاد داشته باشید که در پرتو همبستگی، می‌توانیم به ایرانی آزاد و دموکرات دست پیدا کنیم.

[هفته پیش به حسین موسویان، سفیر سابق رژیم در آلمان اشارتی داشتم. دوستانی خواستند آنچه درباره او می‌دانم و هنوز ناگفته است، باز گویم.

همان روزی که ماموران وزارت اطلاعات با ریختن به خانه قصرمانند حسین موسویان و دفتر مجللش در مرکز پژوهش‌های استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام، ضمن دستگیری او و بازجویی از افراد خانواده‌اش، یک وانت‌بار را از اسناد و اوراق و فیلم و عکس و سی‌دی و دی‌وی‌دی انباشتند، برایم آشکار بود که چیزی فراتر از موسویان در این میان موردنظر است.

از فردای افتضاح توتال، پیدا بود دستی ورای دست آقامهدی هاشمی صحنه‌آرای بازی است. سیدحسین موسویان آدم عادی نبود که به همین سادگی در بند ۲۰۹ اوین وردست کسانی قرار گیرد که او و حامیان و اربابانش ۳۸ سال است به سرکوب و شکنجه و اعدام و ذبح انقلابی آن‌ها مشغول بوده‌اند. مگر سیدحسین که میزبان فلاحیان در آلمان بود و ناظر بر قتل دکتر صادق شرفکندی و یارانش در میکونوس و ترتیب‌دهنده خروج اکبر خوش‌کوشک، سردسته قاتلان فریدون فرخزاد، از آلمان و از آن بالاتر، فردی که در گفت‌وگوهای پشت‌پرده با اهل حجاز و عراق و مغرب و مشرق همراه و همسفر آقا مهدی بود، برگ چغندر بود که به همین راحتی به خانه‌اش بریزند و حاج‌خانم را وحشت‌زده کنند و بعد هم زیر گوش حاج آقا (بهرمانی)، اسباب و اوراق او را در یک وانت بار بریزند و به بند ۲۰۹ اوین ببرند.

موسویان سرانجام با کمک هاشمی رفسنجانی بیرون آمد و به آمریکا رفت؛ اما ریشه حکایت او در پناه جستن بزرگ‌جاسوس روس‌ها در تهران، کوزیتکچین، به سفارت انگلستان و انتقال او به لندن بود که به فاش کردن جزئیات شبکه جاسوسان شوروی در ایران از جمله شبکه نظامی حزب توده و مطلع شدن رژیم از این اطلاعات در سفر عسگراولادی به پاکستان به همراه ری‌شهری و ملاقات او با یک مامور انگلیسی منجر شد. این اطلاعات به دستگیری رهبران حزب توده و اعدام ناخدا افضلی‌پور، فرمانده وقت نیروی دریایی ایران و چند نظامی دیگر همراه با رحمان هاتفی، سردبیر کیهان و مسئول سازمان نظامی حزب توده، منتهی شد. ضربه‌ای که شوروی در آن زمان تحمل کرد، چنان سنگین بود که روس‌ها تا فروشکستن اتحاد شوروی دردش را حس می‌کردند. از این رو با ضربه‌ای که به موسویان وارد کردند، از غرب و به‌ویژه بریتانیا انتقام گرفتند.]

روز فاجعه و روز پیمان / علیرضا نوری زاده

از میزبانی حسین موسویان در نشست نظامیان آمریکائی تا ناوهای هواپیمابر در خلیج فارس
روزی که مردم ایران بر وطن ویران ، میگریند
علیرضا نوری زاده

پرزیدنت جوبایدن رئیس جمهوری ایالات متحده أمریکا والبته مشاورانش از تیره نایاکی ها ، در رابطه با میهن ما در جه اندیشه ای هستند ؟ هزاران رزمنده و ناو هواپیمابر برای دفع احتمالی شر رژیم ولایت فقیه به خلیج فارس اعزام میکنند و همزمان حسین خان موسویان را با أن سوابق درخشان در ألمان به سخنرانی در جمع نظامیانی دعوت میکند که رژیم ولایت فقیه (که موسویان سرسپرده آن است ) صدها تن از آنها را دربیروت و سومالی و عراق وافغاتستان بقتل رسانده است ) مطابق خبر گویا نیوز ” سیدحسین موسویان سفیر سابق جمهوری اسلامی در آلمان در زمان ترور میکونوس و عضو پیشین تیم مذاکره‌کننده هسته‌‏ای رژیم که به عنوان پژوهشگر در دانشگاه پرینستون آمریکا به سود رژیم فعال است، یکی از سخنرانان نشست سالیانه «فرماندهی استراتژیک آمریکا» بوده که ۱۶ اوت (۲۵ امرداد) در ایالت نبراسکای آمریکا برگزار شد.
جیم پیلن فرماندار ایالت نبراسکا و ژنرال آنتونی کاتن فرمانده کل ستاد «فرماندهی استراتژیک آمریکا» سخنرانان افتتاحیه این نشست دو روزه بودندکه در آن شمار زیادی از افسران نظامی، مقامات سیاسی، امنیتی و چهره‌های آکادمیک آمریکایی از جمله دان بین نماینده کنگره آمریکا و ویلیام مک تورن بری نماینده سابق کنگره در آن حضور داشتند و سخنرانی کردند.
وبسایت خبری «جماران» که به حسن خمینی نوه روح‌الله خمینی بنیانگذار جمهوری اسلامی وابسته است با حدود دو هفته تأخیر متن کامل سخنرانی موسویان رامنتشر کردهاست.
موسویان در مقدمه سخنرانی خود با اشاره به روابط تاریخی ایران و آمریکا گفته از سال ۱۸۵۶ تا ۱۹۵۳ جوانان اصلاح‌طلب ایران تحت تأثیر ارزش‌های آمریکا در مورد دموکراسی و حاکمیت قانون اساسی قرار گرفتند و هاوارد باسکرویل اهل نبراسکا و فارغ التحصیل دانشگاه پرینستون آمریکا در کنار مشروطه‌خواهان برای مبارزه علیه دیکتاتوری دوشادوش مردم ایران جنگید و جان باخت.
وی سپس گفته «آمریکا و انگلیس علیه حکومت مردمی دکتر محمد مصدق کودتا کردند، شاه دیکتاتور را بر قدرت نشاندند و آمریکا در جهت اهدافش برای مقابله با شوروی، به مدت ۲۵ سال بطور غیرمستقیم بر ایران سلطه یافت” .
موسویان در ادامه با بیان اینکه انقلاب اسلامی در ایران نتیجه دیکتاتوری شاه و سلطه آمریکا بود اقدامات دولت آمریکا در حمایت از محمدرضاشاه پهلوی را عامل حمله انقلابیون در آبان ۱۳۵۸ به سفارت آمریکا در تهران و گروگانگیری ۵۲ دیپلمات دانست و گفت بعد از این جریان اگر آمریکا پایبند قرارداد الجزایر بود می‌توانست بنیان یک روابط جدیدی بین ایران و آمریکا باشد تا دو کشور روابطی نو بر پایه احترام متقابل و عدم مداخله و منافع مشترک داشته باشند اما آمریکا این قرارداد را نقض کرد.
کلیه غمزه های حسین خان درباب ۲۸ امرداد و عدم التزام واشنگتن به قرارداد الجزایر ؛ از باب مدح شبیه ذم است ورنه حسین خان که دیرگاهی است از مواهب عموسام برخوردار است و بارها رسول محل وثوق طرفین در رد و بدل کردن نامه های خصوصی بین سیدعلی و “پرزیدنت ها ” بوده است خوب میداند دعای مهر جوئی و محبت طلبی که حاج دائی سیدعلیدر کودکی به گردنش أویخت ؛ چنان مؤثر و کاری در دل باراک حسین و جو بایدن بوده است که از باد و باران نیابد گزند و تاروز قیامت کارساز است .البته آن روز معلو م نیست کدامیک شفیع دیگری در حضرت حق خواهد بود .?
هیچ یک از ما جان جهان بین و آینه فردا نگر نداریم برپایه نشانه ها گاه برمنطق قیاس و یا شیوه استقراء پیش بینی هائی میکنیم که گاه درست از آب درمیاید و زمانی سرتا پا غلط .بنابراین هرچه فکر کردم رابطه ای بین حسین خان در دانشگاه نبراسکا و ناوهای هواپیمابر أمریکائی با سلاح اتمی در خلیج فارس ؛ پیدا کنم تا این لحظه نتوانسته ام . بنابراین باز هم از خود می پرسم ؛
آیا ایالات متحده به انتظار حادثه‌ای در ابعاد حملۀ هواپیماهای ژاپنی به «پرل هاربر» است تا جنگ تمام عیار را علیه جمهوری ولایت فقیه آغاز کند؟ اگر چنین باشد، آیا در همان سالهای نخست انقلاب ، ۵۲ دیپلمات را ۴۴۴ روز به صورت وحشیانه و دور از اخلاق وعادات ایرانی به اسارت گرفتن ، و چندی بعد ۱۷۰ نظامی آمریکایی را در لبنان از نعمت زندگی محروم کردن و صدها تن را مجروح به زخم و جرح رساندن به تنهائی کافی برای منع ورود موسویانها به یک نشست با حضور نظامیان بلند پایه ، نبوده است ؟ چند سال پیش محمد قائد نویسنده و تحلیلگر سرشناس خانه پدری مطلبی نوشت با عنوان یوم الفاجعه ، همان زمان تحلیلی بر این مطلب تکان دهنده نوشتم . امروز باردیگر فضا را چنان میبینم که محمد قائد میدید از یکسو شاهد خنده های زیر لب وعشوه های پنهانی اهالی ولایت کاخ سفید و ساکنان قلعه چهار راه آذربایجان هستیم و دعوت از سیدحسین به نشست نظامیان و از سوی دیگر مانورهای أمریکا و اسرائیل و دیگر متحدان با اشارات پیدا و پنهان در آسمان و دریا و زمین علیه ایران .
محمد قائد در یادداشتش ؛ تصویر یوم‌الفاجعه را این چنین پیش روی ما گذاشته بود : “روزی که دیگر خبری از قلم و دفتر و حتی کامپیوتر نخواهد بود و اهل تهران و ری مویه‌کنان بر ویرانه‌های خانه پدری بر لوحه گلی شرح فاجعه را خواهند نوشت و صد سال مویه‌کنان به دنبال مقصر خواهند گشت.” تصور کنیم روزی را که یک سخنگوی نظامی آمریکا در برابر خبرنگاران یادآور ملت عزیز آمریکاشود که ” ما می‌دانیم جریان افغانستان وعراق شما را از هرچه جنگ است بیزار کرده و هیچکدام از شما نمی‌خواهید بار دیگر فرزندان شما در یک جنگ هولناک جان خود را از دست بدهند اما یادتان باشد آنجا در خاورمیانه رژیمی وجود دارد که دیروز فرزندان شما را در مقر تفنگداران دریائی ما در بیروت به قتل رساند، بعد دیپلماتها و کارکنان بی‌گناه سفارت ما را در پایتخت لبنان در یک انفجار مهیب از طریق وابستگانش تکه پاره کرد، قبل از آن دیپلماتهای ما را به مدت ۴۴۴ روز گروگان گرفت، بیش از پانزده تن از آمریکاییها را در بیروت گروگان گرفت و ویلیام باکلی رئیس دفتر سیا را زیر شکنجه به قتل رساند، در انفجار خبر اول نقشه انفجار و رساندن مواد منفجره به عربستان و آموزش تروریستهای شیعه را عهده‌دار بود و درعراق نیز بیش از صد تن از فرزندان شما با سلاحهائی که در این کشور به دست تروریستها داده به قتل رسانده و صدها تن نیز زخمهای گران از این سلاحها بر جان و تن دارند. حال شما فکر می‌کنید باید دست روی دست بگذاریم و در زمانی که رژیم حاکم برایران با داشتن موشکهای دوربرد و پهبادهای انتحاری در آستانه آزمایش سلاح هسته ای است تا متحدان مارا درمنطقه با خطر نابودی روبرو سازد ؛ هیچ اقدامی انجام ندهیم تا دسته دسته فرزندانمان با توطئه‌های رژیم حاکم بر ایران نابود شوند و فردا هم که با بمب هسته‌ای ابعاد باج خواهی خود را گسترش دهند و یا اسرائیل را در معرض نابودی قرار دهند.شما نوک کوه یخ را میبینید ما از عمق أن باخبریم . وضع ایران با کره شمالی قابل مقایسه نیست…
این برداشت من از سخنان یک دوجین مسئول نظامی و سیاسی آمریکایی طی سالهای اخیر به ویژه در دوران ریاست دونالد ترامپ است که باردیگر برای ریاست خیز برداشته است .. در چنین فضائی صدای آنها که می‌دانند در صورت وقوع فاجعه، تلاشهای چهار پنج نسل ایرانی برای ساختن خانه پدری یک شبه به باد خواهد رفت کمتر شنیده می‌شود. در حالی که اگر امروز گروههای به اصطلاح اپوزیسیون در دو سوی مرز به جای اینکه مثل کشیشهای کلیسای بیزانس در قسطنطنیه هنگام حمله سلطان محمد فاتح، که توی سر و کله هم می‌زدند میخهای صلیب مسیح به لاهوتش خورد یا ناسوتش، دست از بحث ملال‌آور و تکراری میخ ۲۸ مرداد به لاهوت ملت ایران فرو رفت یا به ناسوتشبردارند و در اندیشه جلوگیری از تحقق یوم‌الفاجعه باشند و درعین حال بدیلی حداقل در حد چند حکومت سایه را به مردم ایران و جامعه بین‌المللی عرضه کنند، می‌توان امیدوار بود که در برابر اراده اکثریت ملت ایران برای کندن شر خناسان و در عین حال حفظ خانه یکپارچه پدری، جامعه بین‌المللی و به ویژه ایالات متحده، بپذیرد که یار شاطر ملت ایران باشد نه بار خاطرش، نویدبخش سازندگی و آزادی و عدالت شود نه پیام‌آور ویرانی و مرگ و حکومت نظامی.
برای من تردیدی نیست علی‌رغم تربیتی که از فردای انقلاب، توسط مأموران عقیدتی ـ سیاسی ارتش و حفاظت اطلاعات بر ارتشی‌های ما تحمیل شده ومشاهده ریش و تسبیح و مراسم سینه‌زنی عاشورا با حضور سرلشکر ستاد موسوی در حال نوحه دو طفلان مسلم را خواندن و زنجیرزنی دریادار اران به همراه دلاوران نیروی دریائی در پایگاه دریائی حُرّبن یزید ریاحی در زیردریائی طارق مجهز به اژدرهای طیراً ابابیل وخلبانان رشید در پایگاه ستاری درحال خواندن مرثیه فاجعه عاشورا … ارتش ما از ۹۰ درصد نظامیانملی، عاشق خانه پدری ، و فداکار و دلاور تشکیل شده که طی ۴۴ سال گذشته زخمهای بسیاری نه فقط از دشمن در جبهه‌ها بلکه از اهل ولایت فقیه بر جان و تنش دارد. این ارتش به روی مردم آتش نخواهد گشود. و به روز واقعه در کنار مردم خواهد بود. می‌رسیم به سپاه نیروئی که متشکل از یکصدهزار یا کمی بیشتر از کادرها و حدود ۲۰ هزار سرباز زیرپرچم در نیروی زمینی‌اش، مطابق باور سید علی آقای فرمانده کل قوا آماده جانبازی در راه حفظ نظام و حمایت از جمهوری ولایت فقیه است. (فرمایشات سید علی در دیدار اخیرش با فرماندهان سپاه را مرور کنید) من اما می‌دانم بدنه اصلی سپاه با مردم است و همانطور که ۸۵ درصد از سپاه علی‌رغم دستورات محسن رضائی فرمانده وقت و توصیه‌های نماینده سید علی اقای فرمانده کل قوا و بخشنامه برادر سرلشگر بسیجی راحل حسن فیروزآبادی رئیس وقت ستاد کل، در دوم خرداد ۷۶ به خاتمی رأی داد، امروز نیز بیزار از عربده‌کشی‌های فرمانده اش و یک دوجین ژنرال با درجه‌های کیلوئی علیه آمریکا و اسرائیل، سخت نگران سرنوشت وطن است. اینها نیز به روی مردم آتش نخواهندگشود اما مسئولیتشان فقط به عدم شرکت در کشتار و سرکوبی ختم نمی‌شود بلکه آنها امروز می‌توانند نقش بسیار مهمی در جا به جائی قدرت در ایران بازی کنند. ارتشبد سوارالذهب، نمیری را در سودان برانداخت و در کمتر از یک سال حکومت را به دولتی منتخب مردم واگذار کرد. در موریتانی نیز نظامیان با برانداختن دیکتاتور فاسد، انتخابات را برگذار کرده‌اند
من مشوق کودتا ن نیستم، جامعه مدنی ایران پذیرای کودتا هم اگر باشد من با آن مخالفم، اما می‌دانم با توجه به وضعی که در کشور حاکم است و با بالا گرفتن کار گروههائی مثل جنبش مقاومت مردمی ایران و گروههائی مشابه در غرب و شمال غربی کشور، هر تحولی در ایران اگر همراهی نظامیان را نداشته باشد با موفقیت کامل روبرو نخواهد شد. بنابراین امروز موج عظیم زنان ، دانشجویان، کارگران، روشنفکرانو حتی روحانیون مخالف هیأت حاکمه و وضع موجود با یک حمایت نظامی و همدلی و همصدائی میلیونها ایرانی در خارج کشور، می‌توانند هم جلوی فاجعه را بگیرد و هم ایران را در مسیری متفاوت از مسیر بعد از «یوم‌الفاجعه» قرار دهد.
۲۵ شهریور به قول علماء یوم ألمیعاد است ، میعاد با وطن با زن زندگی آزادی با فاطمه سپهری ، نرگس محمدی و توماج صالحی وسامان دورپری ، مهدی یراحی ، بهزاد علی کناری ، روزنامه نگاران و اندیشه گران سیاسی و مذهبی و فرهنگی چون مهدی بهمن و مهوش ثابت و سارا متقی بانوان هنرمند و فرزانه زیر شکنجه ، دهها زندانی بیگناه در هفته های اخیر … اگر هوشمندی ، استقامت و همدلی نشان دهیم اگر با دستهای پیوسته فریاد زنیم ، ارتش و سپاه هم ساکت نمیمانند . باید فرزندان خانه پدری را از چنگ سید علی و وابستگانش نجات دهیم . این جماعت فاسق فاسد را جز دریک خیزش مردمی نمیتوان به مزبله تاریخ انداخت .بودن أنها یوم المیعاد را به یوم الفاجعه بدل خواهد کرد.
کلیپ شیخ مجتهدزاده معروف به قمی را حتما دیده اید او با وقاحت میگوید که به ملت ایران لطف میکند که پولشان را میگیرد تا برای رفاه خود مصرف کند چون سرباز مهدی موعود است و هرکه باج ندهد به بیماری و بلاکت دچار خواهد شد… لحظاتی به عمق سخنانش بیندیشید. آنگاه به حرکت أیید که بین فاجعه و میعاد فاصله کوتاهی است.

چه شد که سید علی ، به سراغ دکتر علی رفت / علیرضا نوری زاده

بعد از سفری به بلاد فخیمه ؛ پسر میرزا هاشم از در پشتی به میدان بازگشت
آیا لاریجانی قادر به نشاندن مجتبی برتخت رهبری است؟
علیرضا نوری زاده

*چه خبرشده که أقای دکتر علی یکباردیگر به صحنه آمده است؟ در جمهوری ولایت فقیه معمولا وقتی رئیس مجلس اسلامی هستی یا رئیس القضات و یا وزیر ارشاد مطرود ویا مثل تحفه آرادان مدیحه خوان ولایت و همسفره با نایب امام ؛ گام بعدیت ریاست جمهوری است
اما حکایت علی أقا از جمع فرزندان میرزا هاشم أملی لاریجانی ، تفاوتهائی با روایات اهالی ولایت فقیه دارد. او که به قهر از کاروان سرسپردگان ولی فقیه جداشد و نتوانست تحمل کند که مقام ولایت سید شش کلاسه نادان با کارنامه شش هزار اعدامی را برصاحب دکترای فلسفه وادبیات دانشگاه تهران ،ارجح بدارد ، باردگر نرم نرمک و اندک اندک ، به دیدار “قدرت خانم ” میآید .
دکتر علی لاریجانی ( نشان از دو کس دارد این نیک ‌پی) ، هم آقازاده مرحوم هاشم اردشیر آملی، آخوند استخواندار شوخ طبع است و هم داماد مرحوم مرتضی مطهری است . آخوندی که اگر به تیر غیب فرقان گرفتار نشده بود یا هم چون آقای منتظری خانه ‌نشین می‌شد و یا بدتر از آن کارش به زندان و اعدام می‌کشید. آقای مطهری کسی بود که در دورانی که فلسفی و سه چهار تا از منبری‌های انقلابی هر بار فرصتی می ‌یافتند مجله زن روز را به عنوان مروّج فساد و بی‌بند وباری مورد حمله قرار می‌دادند، در این مجله سلسله مقالاتی نوشت که سروصدای زیادی به ‌پا کرد. مقالاتی در باب حجاب و حدود آزادی زنان…
کناره جوئی علی لاریجانی نخست از شرکت در انتخابات مجلسی که ریاست دوره قبلی اش را داشت و سپس ابلاغ رد صلاحیت شدن در انتخابات ریاست جمهوری به فرمان نایب مهدی موعود توسط اصغر حجازی و سقوط اخوی فقیه أقا صادق از رنیس القضاتی به مجمع مصلحت ول معطلان رژیم ، به علی لاریجانی که آدم باهوشی است ، هشدار داد که عهد مودت با سید خراسانی به نهایت أمده و إرتباط اخوت ، به رابطه از سرمصلحت ، آنهم نه برای دراز مدت، بدل شده برای علی لاریجانی جدائی از قدرت خانم أنهم در آستانه به کاخ ریاست بردنش ، کار ساده ای نبود پیش از پرداختن به دلائل ظهور علی أقا بعد از زیارت شمال بریتانیای کبیر نگاهی می‌اندازم به خانواده اردشیر لاریجانی، و جایگاه این خانواده در انقلاب و سپس در نظام جمهوری اسلامی.

* مرحوم آیت ‌الله میرزا هاشم اردشیر لاریجانی ملقب به آملی از جمله آخوندهای سنتی مخالف با آلودگی دین به سیاست و بسیار خوش مشرب و باذوق بود. و چنان از ولایت فقیه و اطوار و احوال اهالی‌اش بیزار بود که یک بار وقتی به دیدن همدندان و رفیق دیر و دورش مرحوم حاج آقا شهاب مرعشی نجفی رفته بود، گویا در یکی از شبهای ماه رمضان، در مقابل اصرار حاج آقا شهاب که دیروقت است بمانید سحری را با هم می ‌خوریم به طنزی گزنده گفته بود قربان جدّت بروم بهتر است بروم چون فردا ممکن است به جرم اینکه شب را با هم گذرانیده‌ایم و لواط کرده‌ایم ما را دستگیر کنند و به دست آدمخواران ریشهری بدهند.
آقای آملی دیرسالی در نجف اقامت داشت، بعد از تکمیل تحصیلات عالیه نزد اساتیدی هم چون مرحوم سید محسن حکیم، مرحوم شاهرودی بزرگ ، مرحوم خوئی و… خود به تدریس در حوز علمیه نجف مشغول شد. صادق و علی و محمدجواد و فاضل و باقر فرزندان او همگی از محصولات نجف هستند.

علی لاریجانی دانش آموز مدرسه ایرانیان نجف
خانواده لاریجانی هم چون هزاران خانواده روحانی و غیرروحانی ایرانی ساکن عراق به دستور مستقیم صدام حسین از این کشور اخراج شد. و از تمام امتیازاتی که رژیم گذشته برای معاودین قائل شده بود برخوردار شدند از جمله ورود فرزندن بدون کنکور به دانشگاه. مرحوم میرزا هاشم اصلاً نمی‌خواست فرزندانش دنبال آخوندی بروند. او بارها اینجا و آنجا گفته بود عمامه و عبا در جهان امروز نان نمی‌شود باید رفت و علم یاد گرفت. او هم چون مرحوم شریعتمداری دروس آخوندی را علم نمی‌دانست. یگانه پسر آیت‌الله شریعتمداری به دنبال علم جدید رفت و مهندس عالیقدری از دانشگاه صنعتی شد وفرزندان میرزا هاشم منهای یکی (صادق) که برخلاف برادران هوشمند بسیار کودن بود و به همین دلیل نیز پدر پذیرفت این یکی در قم بماند و در مدرسه‌ای که به نامش بود مشغول زد و خورد لفظی با زید و عمرو باشد؛ بقیه به فراگیری علوم جدید به دانشگاه رفتند، یکی (فاضل) ره به ادب و فلسفه برد و آن دگری (باقر) به مدرسه طب رفت. محمدجواد زمین را کوچک دید و ره به عالم فیزیک و انجم و افروز در آمریکاکشید و علی آقا که دل به ادب داشت و اندیشه و فلسفه و ریاضیات ره به هر دو وادی کشید. برخلاف اخوی محمد جواد که پس از شاگرد اول شدن در دانشگاه صنعتی (آریامهر سابق و شریف امروز) یک بورس دو قبضه از وزارت علوم شاه گرفت و راهی ینگه دنیا شد تا نماز جماعت به امامت دکتر ابراهیم یزدی بخواند و آش انجمن اسلامی را بار بگذارد و روزها در دانشگاه تحقیقات در عرصه فیزیک و فیزیک اتمی را دنبال کند و شبها حلیه‌المتقین را ورق زند، در تهران ماند و صبیه آقای مطهری را به همسری گرفت و از همان روزهای جوانی دل به ماکیاول سپرد و دست به بیعت بسوی سید روح‌الله دراز کرد.
میرزا هاشم به شدت مخالف آلوده شدن فرزندانش به سیاست به ویژه در روزگار حکومت آخوندی بود. او به محمدجواد وقتی معاون وزارت خارجه شد پیغام داده بود نانی که می‌خوری حرام است، ما یک عمر نان حلال خوردیم، فکر نکن چون در وزارت خارجه‌ای دامنت آلوده نیست، تو به همان اندازه که (لاجوردی) جنایت کرده، در جرائم این رژیم سهیم هستی. کنار بکش و خود و خانواده‌ات را نجات بده. از برادران لاریجانی، محمدجواد زودتر از همه آلوده شد، و علی آقا پشت پرده اتاق فرمانده سپاه و سازمان اطلاعات سپاه زیاد تظاهر نمی‌کرد تا هم پدر را راضی نگاه دارد و هم بی‌سروصدا به خدمت در دستگاه سپاه مشغول باشد. خمینی احساس میرزا هاشم و پسرانش را نسبت به خود می‌دانست اما در عین حال از هوش و درایت و آگاهی‌های آنها باخبر بود و وجود شان را در دستگاه حکومتش ضروری می‌دانست با اینهمه به محض آنکه فرصتی پیدا شد به بهانه اینکه محمد جواد غلط کرده درباره ضرورت برقراری رابطه با آمریکا حرف بزند، دستور کنار گذاشتن او را از وزارت خارجه صادر کرد. علی آقا برخلاف اخوی محمدجواد که بیشتر دوست داشت محوریت خود را در تصمیم‌گیری‌های کلان به رخ کشد ؛علی‌رغم داشتن روابط دوستانه با خامنه‌ای به گونه‌ای که در سفر و حضر همراه حضرتش بود و آشکار و نهان مراتب دلبستگی خود را به او ابراز می‌کرد، هرگز در صدد نمایش پیوندش با مردی که با ترفند هاشمی رفسنجانی در کرسی رهبری جای گرفت برنیامد . بردستش بوسه زد سر بر آستانش نهاد که ؛ چون دایره ما ز پوست پوشان توئیم / در دایرۀ حلقه به گوشان توئیم / ار بنوازی ز دل خروشان توئیم / ور ننوازی ز جان خموشان توئیم.
آقای خامنه‌ای از همان اول با تکیه بر دستگاه امنیتی، افراد مورد اعتمادش را از جمع مدیران وزارت اطلاعات برگزید و علی آقا را که تجربه گرانی در دوران فعالیت در اطلاعات سپاه کسب کرده بود به حلقه مشاوران خاصه فراخواند و آن روزی که در پی یک درگیری تند لفظی با خاتمی وزیر ارشاد وقت در نشست ویژه با دولت، به خاتمی گفت اگر جنابعالی معتقد به هجمه فرهنگی نیستید و طرحی برای مقابله با آن ندارید پس چرا در وزارت باقی مانده‌اید (خاتمی بلافاصله استعفا داد و آن نامه صریح را برای اطلاع عامه منتشر کرد) خامنه ای بلافاصله حکم لاریجانی را برای وزارت ارشاد نوشت و نزد رفسنجانی فرستاد. چه کسی بهتر از علی بن هاشم أردشیر أملی که بارها مراتب خلوص و بردگی خود را نسبت به نایب امام زمان نشان داده بود. از أنجا داماد مطهری به صداوسیمای ولایت رفت .
دوران ده ساله ریاست علی لاریجانی بر صدا و سیما به گفته دوست و دشمن سه ویژگی چشمگیر داشته است. نخست بریز و بپاش عجیب و غریب و افزایش هزار درصدی بودجه صدا و سیما، دوم توسعه شبکه‌ها و جذب شمار زیادی از نویسندگان و هنرمندان با دستمزدهای کلان به رادیو و تلویزیون همراه با ابراز تسامح و در مواردی آزادی عمل دادن به تهیه کنندگان و کارگردانان و نویسندگان، و تکریم چهره‌های قدیمی و رسیدگی به وضع زندگی آنها، و سرانجام مستقر کردن شماری از فرماندهان سپاه و مدیران امنیتی در مراکز تصمیم‌گیری و امور اداری و مالی صدا و سیما. البته حضور علی کردان راحل ! در جایگاه مسئول مالی صدا و سیما، و سوءاستفاده‌های کلانی که مجلس ششم کوشید بخشهائی از آن را برملا کند . نقاط سیاهی در کارنامه علی لاریجانی در صدا و سیما به جا گذاشت. علی لاریجانی در جریان قتلهای زنجیره‌ای برای کاستن از سرگیجه ارباب و لطمه زدن به خاتمی که پرده بسته را بالا برده و آلودگی امنیت خانه مبارکه نایب امام زمان را آشکار کرده بود برنامه چراغ را پخش کرد و اجازه داد خسرو خوبان (روح‌الله حسینیان) ساعتی به عشوه و غمزه به نشان دادن جای دوست و دشمن بپردازد به این امید که گناه سربریدنها و سینه شکافتن‌ها را متوجه سید اردکانی و اصلاح‌طلبان کند. خاتمی بعد از چراغ دستور داد علی آقا را به جلسه هیأت دولت راه ندهند که نامحرم است و کلک باز و جایش در میان احباب نیست. در تمام دوران ۸ ساله ریاست خاتمی صدا و سیما به امر رهبر شمشیرش را برای دولت از رو بست. مخالفان خاتمی و گروهش همه گاه در صدا و سیمای ولی فقیه قدر می‌دیدند و بر صدر می‌نشستند. دوربین و میکرفن همیشه آماده ضبط و پخش اطوار و اقوالشان بود.
دولت اما نصیبی از جعبه تماشا و صندوق سماع نداشت. کار کم کم به جائی رسید که خود سید علی آقای ولی فقیه هم حس کرد بهتر است کار را به مأمور دیگری سپارد که بچه‌های سپاه هم راضی شوند. بنابراین سردار حاج عزت ضرغامی که مدتی زیردست علی آقا ممارست کرده بود جای او نشست و علی آقا با حکم ارباب به شورایعالی امنیت ملی پیوست که دیگر اینجا خاتمی نمی‌توانست از حضور او جلوگیری کند. بعد هم جریان انتخابات ریاست جمهوری پیش آمد و حاج حبیب مؤتلفه که علی اکبر و لایتی را جلو انداخته بود وقتی فهمید آقای دکتر طبیب حضور حال مبارزه ندارد و کنار می‌‌کشد به سراغ علی آقا رفت و همزمان راستهای سنتی نیز آقازاده آقا هاشم را دلگرم کردند که برو ما داریمت! علی آقا البته نظر ارباب را استمزاج کرد و چنین دریافت که آقا نظر لطف دارد، بعد هم نمک خوردگان دیروز در صدا و سیما را جمع کرد که در میانشان چهره‌های برجسته تئاتر و سینما و موسیقی کم نبودند. آن روزها تلویزیون آقای «ژاپه یوسفی» در ینگه دنیا هنوز دایر بود و سخنرانی علی آقا را در جمع اهل هنر پخش می‌کرد. البته بچه باهوش میرزا هاشم خیلی دیر متوجه شد آقا دارد همه را بازی می‌دهد و حتی حضور بنده زاده آقا مجتبی در خدمت سردار قالیباف هم بخشی از بازی ولی فقیه است که حضرتش دین و دل به رویگرزاده آرادانی سپرده و عزم جزم کرده تا یک هیچ‌الله خان را مقام ریاست دهد. آن روزها می‌‌شنیدم که علی آقا چنان افسرده است که اینجاو آنجا زمزمه کرده می‌روم.
اینکه آقای خامنه‌ای هنوز مرکب امضایش بر تنفیذ حکم ریاست تحفه آرادانی خشک نشده به او دستور داد جناب آقای علی آقای لاریجانی را به فرمان حضرت ما بر کرسی دبیری شورایعالی امنیت ملی بنشانید تلاشی از سوی رهبر برای دلجوئی و استمالت از لاریجانی بود. چنین شد که علی آقا نه فقط در مقام دبیر شورا و مسئول پرونده اتمی در مذاکرات بین‌المللی قرار گرفت، بلکه اجازه یافت دبیرخانه شورا را به یک تشکیلات عریض و طویل تبدیل کند که بیش از دویست مدیر و معاون و مشاور و هفتاد هشتاد کارمند و منشی و راننده در آن مشغول به کاربودند . علی آقا در عین حال هر از گاه با مأموریتهای ویژه از سوی ارباب راهی شرق و غرب می‌شد. روزی در مسکو به پوتین عرض ارادت می‌کرد و روز دیگر در ریاض بوسه بر شانه‌های پادشاه سعودی می‌زد. و اینهمه خاری بود در چشم تحفه آرادان و وزیر خارجه‌اش که معلوم نبود این وسط چکاره است.

درگیری‌های لاریجانی و احمدی‌نژاد یکی دوتا نبود و تنها گاهی که ابعاد آن از دایره تحمل یکی از دو بازیگر خارج می‌شد، به بیرون درز می‌کرد. از جمله در زمانی که لاریجانی به بغداد رفته بود تا شروط جمهوری ولایت فقیه را برای شرکت در کنفرانس شرم‌الشیخ با حضور نمایندگان دول ذینفع در عراق با عراقی‌ها در میان گذارد، در غیاب او متکی اعلام کرد به شرم‌الشیخ می‌رود. بعد هم برخلاف توصیه لاریجانی بر اعزام دکتر محمد جواد ظریف برای گفتگو با رایان کروکر سفیر آمریکا در بغداد، متکی ریاست هیأت را به حسن کاظمی قمی سردار مربوطه سپاه قدس و سفیر ولی فقیه در بغداد سپرد. اینهمه دکتر علی آقا را به خروش کشاند به گونه‌ای که سرانجام استعفا داد اما ارباب کناره‌گیری را نپذیرفت و گوش احمدی‌نژاد را پیچاند که حفظ حرمت نماینده امین من واجب کفائی است. حکایت اما با آمدن پوتین به تهران به گونه‌ای دیگر رقم زده شد. نخست آنکه علی‌رغم پیش‌بینی‌ها و برنامه‌ریزی‌های قبلی، ملاقاتی برای دو تن یعنی او و هاشمی رفسنجانی با پوئین درنظر گرفته نشد. دوم آنکه ملاقات او با مشاور پوتین در امور امنیت ملی نیز لغو شد. و سرانجام پس از ملاقات پوتین با سید علی آقای ولی فقیه، لاریجانی اعلام کرد رئیس جمهوری روسیه پیشنهادات تازه‌ای برای حل مشکل پرونده اتمی ایران ارائه داده است. خود آقای خامنه‌ای نیز به طور ضمنی این گفته را عنوان کرده بود.
احمدی‌نژاد اما برآشفته دریافت هرگونه پیشنهادی را تکذیب کرد. یعنی اینکه لاریجانی دروغ می‌گوید. سرانجام در یک جلسه شورایعالی امنیت ملی بین لاریجانی و احمدی‌نژاد برخورد تندی رخ داد و پس از آن پسر میرزا هاشم به سراغ رهبر رفت که سیدنا، با این تحفه کار نتوانم کرد حال با شماست که اراده سنیه ملوکانه را بر آنچه تعلق گرفته، آشکار کنید. روز بعد علی آقا نیز مثل من و شما خبر استعفایش را از صدا و سیما به عنوان ششمین خبر داخلی شنید و بعد هم حیرت‌زده غلامحسین الهام شوهر فاطمه خانم رجبی را مشاهده کرد که از قبول استعفای او توسط تحفه آرادان سخن می‌گوید و اینکه جناب لاریجانی علاقمندند در حوزه دیگری به خدمت به مقام معظم رهبری و دولت جمهوری اسلامی ادامه دهند.
حقاً اگر لاریجانی ذره‌ای از غیرت و آزادگی پدر را داشت یا از ابوالزوجه راحل عزت نفس را به ارث برده بود، راضی نمی‌شد حال که این طور خوار و ذلیلش کرده‌اند و اربابی که شانزده هفده سال با کمال صداقت نوکریش را کرده بود این چنین بی‌صفتی کرده و تحفه آرادانی را بر او ترجیح میدهد و بعد هم ، سعید جلیلی را به جایش مینشاند همچنان کمر به خدمتش بندد. اما چندی بعد سر از مجلس و بعد ریاستش در آورد و بار دیگر دنیا به کام گشت و حضور در شورایعالی امنیت ملی و هیأت رؤسای قوا مستدام . و دوازده سال ریاست قوه مقننه .
با اینهمه معلوم نیست چه اشتباهی علی وصادق مرتکب شدند که هردو تبعیدی مجمع علافان شدند .
۱معروف است مرحوم حاج آقا هاشم اردشیر آملی لاریجانی صاحب فرزندانی شد که از همان کودکی قاشق طلا به قنداقشان سنجاق شده بود. چنین است که مطابق اخباری کاملا موثق دکتر علی لاریجانی باردیگر برای نجات جمهوری ولایت فقیه و زمینه چینی برای رهبری سید مجتبی به میدان میآید. او أخرین تیر در ترکش ولی فقیهی است که بزحمت نفسش بالا میأید و خود بانگ إنا لله را میشنود.
راستی أیا یک طلاق مشروط و موقت از “قدرت خانم” برای زمانی کوتاه جهت احیای حیثیت علی لاریجانی کفایت میکند ؟ اگردیروز خاتمی بعد از رانده شدن از وزارت ارشاد توانست با اطلاعیه معروفش وموضع گیرهای متفاوتش اعتباری بمراتب بیش از گذشته بدست آورد و در انتخابات ریاست جمهوری با مشارکت بیسابقه مردم بر رقیب مورد حمایت رهبر و سپاه پیروز شود ،این یک استثنا بود که تکرار نمیشود.با اینهمه سید علی خامنه ای وحشتزده از روز بعد از رحیل و سرنوشت فرزندانش ، بر این گمان است که شاید أقازاده آقای أملی و إخوان ، محترمانه در گورش گذارتد و دست بیعت به مجتبی جانش بدهند.

سرنوشت حوزه علمیه خرافاتیان / علیرضا نوری زاده

در حوزه منتظر تربیت مرجع نباشید اما قصه باجناق‌ها زیاد است
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۲ برابر با ۱۷ اوت ۲۰۲۳ ۱۲:۴۵

حوزه علمیه قم- تسنیم

در لحظات جنون انقلاب، حوزه علمیه قم (منهای چند مدرس و مرجع سیاست‌نزده) تسلیم خمینی شد. آن‌ها که مثل مرحوم آیت‌الله شریعتمداری خمینی را می‌شناختند و با افکارش آشنا بودند، تلاش‌هایی کردند اما ملت مسحور و در عین حال انقلاب‌زده این تلاش‌ها را ناکام گذاشت. ۴۴ سال بعد، حوزه زیر نظر ملاهای دین و دنیا فروخته و کاسه‌لیس ولایت جهل و جور و فساد به دعاگویی و کشف معجزات «قائد معظم» مشغول است. نماینده ولی فقیه از لحظه خروج یاعلی گویان او از زهدان مادر می‌گوید و رئیس مجمع مدرسین از خلوت شبانه «آقا» با صاحب عصر و زمان خبر می‌دهد. طلبه‌ها هم مشق شغل‌های بعدی را می‌کنند و از طلبه‌های نماز شب‌خوان اثری نیست.

سال‌ها پیش یک روحانی سرشناس درباره روزهای دیرودور برایم نوشت که امروز از جمله مسائل و مشکلات اساسی که حوزه گرفتار آن است، کم‌مایگی مدرسان و استادان رده میانی و در نتیجه بی‌سواد بار آمدن طلبه‌هایی است که مقدمات را تمام می‌کنند و به دروس سطح می‌رسند.

به گفته او، در گذشته، استادان حتی اگر از نظر فضل و تقوا به جایگاه مرجعیت می‌رسیدند، آنقدر مثلا برای تدریس مکاسب اعتبار و اهمیت قائل بودند که قدم به جاده مرجعیت نمی‌گذاشتند و تا پایان عمر به تدریس ادامه می‌دادند. در نتیجه در قم یک دسته استادان و مدرسان سطح داشتیم که حقا در کار خود بی‌بدیل بودند. طبیعی است طلبه‌‌ای که از زیر دست چنین استادانی بیرون می‌آمد، خود بعد از طی دوره سطح عالی که آن هم استادانی عالیقدر داشت، واقعا یک مجتهد به‌تمام‌معنی و یک مدرس آگاه بود.

فراتر از این‌ها، عامل دیگری در بین اغلب (هرگز نمی‌گویم همه) اهل حوزه در رفتار و منش و گفتار وجود داشت که همانا ایمان و اعتقادات مستحکم و قلبی بود. طلبه جوان برای تظاهر نماز شب نمی‌خواند، بلکه از صمیم دل رو به قبله پروردگار رحمان و رحیم می‌کرد. در آن روزها، گو اینکه حکومت اسلامی نبود، اما حتی آن را که طاغوتش می‌خواندند، هنگام سفر تا دعای سیدحسن امامی، امام جمعه، در گوشش طنین نمی‌انداخت، از پلکان هواپیما بالا نمی‌رفت. من خود هنگامی که در خدمت مرحوم کفایی بودم، در یکی از سفرهای شاه به مشهد، چهره او در کنار ضریح حضرت را از نزدیک دیدم که در آن از جبروت آریامهری اثری نبود؛ بلکه در چهره‌اش همان را می‌دیدی که در چهره کربلایی عباس نعلبند کوه‌سنگی به گاه زیارت امام رضا می‌دیدی؛ خلوص و تضرع.

می‌گفتند حتی رضا شاه که به عبا و عمامه و امامزاده‌ها اعتقادی نداشت، همه فرزندانش را با یک پسوند رضا نظرکرده امام رضا کرد، دربارش هر سال در ماه محرم روضه‌خوانی برپا می‌کرد و روز عاشورا خود او هم اغلب در مجلس حاضر می‌شد. حتی یک بار مهاجرانی واعظ (مرحوم دکتر عباس مهاجرانی) در روضه دربار، انتقاد‌هایی تندوتیز از اوضاع کرد و شاه هم گوش داد و چیزی نگفت. در هر صورت مردم اعتقاداتی داشتند و از شاه تا گدا خط‌قرمزهایی را در عرصه دین رعایت می‌کردند.

در حوزه، واقعا اغلب طلاب و مدرسان در حالی که به نان شبشان محتاج بودند، مرتکب مناهی نمی‌شدند و حاضر نبودند نان جو طلبگی را با ته‌چین بریان عملگی دستگاه قدرت عوض کنند. چنین بود که حوزه صفایی معنوی داشت و وقتی صحبت از مراجع می‌شد، از این بزرگان اغلب با احترام یاد می‌کردند.

نکته بعدی، در رابطه با مسائل بعد از اجتهاد است. آن روزها طرف که مجتهد می‌شد، بعضی شئون را خیلی رعایت می‌کرد، مثلا به حمام عمومی نمی‌رفت و برای خرید مایحتاج خانه به دکان خواربارفروشی و قصاب مراجعه نمی‌کرد. طلبه‌ها نیز شئونی داشتند که با اوضاع امروز از زمین تا آسمان فرق کرده است.

اوضاع امروز

به گفته این دوست، امروز در حوزه‌ها دینداران واقعی در اقلیت‌اند. مراجع عظام هم امروز جیره‌خوار سیدعلی‌اند. ناصر ابوالمکارم (شکرفروش شیرازی) و وحید خراسانی و شبیر زنجانی همان‌هایی‌اند که پیش از انقلاب دروس سطح و سطح عالی را در حوزه تدریس می‌کردند. متاسفانه آن‌ها جانشینانی شایسته برای استمرار بخشیدن به عمل و سیره خود تربیت نکردند. در نتیجه دروس میانی دیگر میدان بحث و فحص و نقد طلبه‌ها و مدرسان نیست و غور و تامل در متون شیعه به مباحثی بی‌رنگ و بو تبدیل شده که جذابیت ندارد و حوصله را سر می‌برد.

نکته مهم دیگری که در گفت‌وگو بین استاد و شاگرد همیشه مطرح بود، ذکر علما و نویسندگان درگذشته با احترام و طلب رحمت بود. مثلا اگر طلبه‌ای مسئله‌ای را مطرح می‌کرد که استاد پاسخ آن را از مرحوم ارباب و صدر نقل می‌‌کرد، فاتحه‌ای برای آن‌ها می‌خواند و طلبه نیز چنین روشی داشت. اما حالا طلبه‌های جوان علمای صدر مشروطیت را که خواستار تجدد و آزادی بودند لعنت می‌کنند و برای شیخ فضل‌الله مفسد کلاش صلوات می‌فرستند.

حوزه به وضع غریبی، از هویت و اصالتش دور افتاده است و بعضی از اسامی هم ممنوعه‌اند. مثلا اگر شاگردی در جلسه درس از مرحوم منتظری یاد کند یا از مرحوم شریعتمداری سخنی به میان آورد، زیر نظر می‌رود، نمره قبولی نمی‌آورد و درها به رویش بسته می‌شود.

از طرفی، نوکران سیدعلی آقا از مدتی پیش اینجا و آنجا تبلیغ می‌کنند که «حضرت رهبر» مدتی است متصل شده؛ یعنی اینکه در آمدوشدهایش به جمکران به حضرت حجت وصل شده و حالا چیزی نمانده که آب‌دهان مبارکش را هم در شیشه‌های عطر و گلاب به زوار بفروشند که بخر از این آب‌دهان شفابخش که غفلت موجب پشیمانی است.

بازار خرافه رواج بسیار دارد و طلبه‌های شارلاتان از این وضع نهایت استفاده را می‌کنند. مثلا یک روز شایع می‌کنند که سیدیوسف طلبه اهل نجف‌آباد که در قم درس می‌خواند، نیمه‌شب حضرت را به خواب دیده که برخیز و قیام کن و او هم اکنون در مدرسه فیضیه بست نشسته است. فردا خیل دردمندان و بیماران به سوی مدرسه روان می‌شوند تا با این طلبه نظرکرده دیدار کنند. دو روز بعد هم دکانی در کنار فیضیه تکه‌پارچه‌هایی را به عنوان قطعه‌ای از لباس طلبه نظرکرده به مردم مفلوک می‌فروشد و… .

با اینکه بسیاری از مردم از دین برگشته‌اند، هنوز دکان بعضی متظاهران به دین مثل وحید و شبیر و مکارم که عنوان العظمی هم بر خود گذاشته‌اند، پر رونق است، چون هم از توبره می‌خورند و هم از آخور. در باب فقه مظفر هم باید بگویم هنوز هم در بعضی از مدارس از پذیرش این کتاب به عنوان جانشینی برای قوانین میرزای قمی پرهیز می‌شود.

او در پایان اضافه کرد اینکه می‌گوید مدرسان میانی نادر شده‌اند، به این دلیل است که جمعی‌شان به رحمت خدا رفته‌اند، بعضی بر کرسی مرجعیت نشسته‌اند و بعضی دیگر به چاه مزدوری رژیم سقوط کرده‌اند. بنابراین تعدادشان روز‌به‌روز کمتر می‌شود.

تکمله‌ من بر توضیحات سید آشنای قمی

من به عنوان فردی که هم با حوزه آشنایی عملی داشتم و هم با بسیاری از اهل حوزه آشنا بودم و هستم، در توضیح پاره‌ای از موارد ذکرشده در نامه این روحانی مقیم قم، یادآور می‌شوم که چه عیب دارد استاد میانی که هیچ، اصلا استاد فاضل سطح عالی نیز وجود نداشته باشد؟ آیا این امر به آزادی و اعتبار ایران لطمه‌ای می‌زند؟ گیرم اصلا در تمام حوزه یک دکان دین‌فروشی هم باز نماند. آیا این امر به نفع مردم ایران نخواهد بود؟ در قرن بیست‌و‌یکم هزاران انسان را روی زمین نشاندن و «ضرب زید عمرا» را به آنان یاد دادن چه باری از دوش مردم زجرکشیده ایران برمی‌دارد؟

اگر قرار است مباحث دینی به‌ویژه در مذهب جعفری به همان روال و گونه تدریس شود که ۳۰۰-۲۰۰ سال پیش تدریس می‌شد، این امر تخلف و دشمنی با عقل نوین و اندیشه معاصر است. در حوزه، انقلابی باید و این کار نه از منتظری ساخته بود که تا پایان عمر به سنت‌های حوزه وفادار بود و نه از مجتهد شبستری برمی‌آید که پیش از آنکه مجال اظهار آرا و اندیشه‌هایش را پیدا کند، عزلش کردند و راه تماس با او بسیار پرهزینه شد. این کار فردی کاردان می‌خواهد تا کاری کند کارستان و از گزمه و ماموران امنیتی رژیم وحشت نکند و تقیه پیش نگیرد. شاید امثال محسن کدیور اگر امکانات لازم را داشته باشند، بتوانند در آینده‌ای نه‌چندان‌دور چنین نقشی (مثل مارتین لوتر) را در حوزه علمیه ایفا کنند.

آقایان در قم با همه مرحمتی‌های حاکم جور همچنان دکان خمس و سهم امام را باز نگه داشته‌اند، چون حکومت باید مزدوران خارجی‌اش را نان دهد. سید مزدوران، حسن نصرالله، دبیرکل جنبش حزب‌الله لبنان که دست‌پرورده ولایت جهل و جور و فساد است، بارها ضمن تایید دریافت میلیون‌ها دلار از سید علی گفته که «حضرت امام خامنه‌ای این مبالغ را از محل وجوهات شرعیه به ما داده‌اند و ما انتظار کمک‌های بیشتری داریم». محمود الزهار، از سران حماس، هم از بذل و بخشش‌های تمام این سال‌ها ستایش می‌کند.

اما سوال اینجا است که سید علی آقا به چه حقی ثروت ملی مردم ایران را به پای تروریست‌های عراقی و لبنانی و فلسطینی می‌ریزد؟ ما با اسرائیل و آمریکا چه دشمنی داریم که ثروت میهنمان به دست سیدعلی آقا و دولت بی‌بدیلش به حسن نصرالله و اسماعیل هنیه تقدیم می‌شود تا علیه اسرائیلی‌ها عامل انتحاری تربیت کنند و ضد فرهنگ مرگ و نفرت و ویرانی را در خاورمیانه بپراکنند؟ آن هم با خرج کردن وجوهات شرعی در حالی که پرداخت آن به غیر شیعه جایز نیست.

به گمان من دست‌اندازی علی خامنه‌ای به ثروت ملی ما هیچ زمان چنین آشکار نشده بود. سیاست کلی رژیم اسلامی ادامه حمایت از حماس و حزب‌الله و جهاد اسلامی است. سید علی آقای پایین‌خیابانی و تحفه شش‌کلاسه‌اش گویی از ارثیه ابوی سخن می‌گویند که چنان سخاوتمندانه ثروت ملت را نثار ابوهایی می‌کنند که خلیج همیشه فارس را عربی می‌خوانند و زیر لب از اماراتی بودن جزایر حرف می‌زنند و در فلسطین زیر تصاویر صدام حسین معدوم و قذافی مقبور (عین حرف‌های آقایان در قم و تهران) و شیخ قطر و نه سید علی شعار می‌دهند و پایش که بیفتد، در دشمنی با ملت ایران کم از بقیه برادران عرب نیستند.

دکان حزب‌الله لبنان نیز دستگاه عریض‌وطویل پرخرجی است که سالانه چندصد میلیون دلار برای ملت ما هزینه برمی‌دارد. حسن نصرالله بعد از ماجراجویی‌اش با اسرائیل خبر داد که به هر شیعه که خانه‌‌اش ویران شده، ۱۲ هزار دلار بابت یک سال اجاره، پنج هزار دلار برای خرید وسایل اولیه خانه و ۳۰ هزار دلار برای تعمیر خانه‌اش پول پرداخت می‌کند. پدر حسن نصرالله میوه‌فروش دوره‌گردی در بخش قرنطینه بیروت بود. پس او این پول‌ها را از ارث پدری‌اش نمی‌دهد. ما می‌گفتیم ایران ۴۰۰ میلیون دلار به حزب‌الله می‌دهد، خبرنگاری آمریکایی مدعی می‌شد که خیر؛ کمک‌های ایران کمتر از ۵۰ میلیون دلار است. حالا خود حسن آقا اقرار کرده که فقط در سال گذشته ۹۰۰ میلیون دلار ناقابل از ولی امر مسلمانان چهارراه آذربایجان پول حلال دریافت کرده است.

هزینه ساخت ۱۰ هزار خانه ۷۰ متری در بم طبق ارزیابی کارشناسان، ۱۰۰ میلیون دلار می‌شد اما این خانه‌ها تا امروز ساخته نشدند؛ در حالی که سید علی آقا در پرداخت پول برای بازسازی خانه‌های شیعیان لبنان لحظه‌ای درنگ نکرد (از پول حلال، وجوهات و البته پترو دلارها).

بخش عمده‌ای از این پول‌ها البته نصیب آقازاده‌های رهبران حزب‌الله و ایل‌وتبارشان می‌شود. ۲۰ هزار موشک نیز مطابق آخرین تحقیقات دراختیار حزب‌الله گذاشته شده است تا لحظه‌ای از فتنه‌انگیزی و ویرانگری درنماند.

یک شرکت هواپیمایی حاشیه ایران‌ایر، برای برقراری پرواز بین تهران و موگادیشو، پایتخت سومالی از راه استکهلم شرکتی تاسیس کرد. این کار نه فقط برای کسب سود از راه انتقال هزاران آواره و پناهنده سومالیایی به کشورشان و کشورهای محل اقامتشان بود، بلکه رژیم با گروه محاکم اسلامی و حرکت شباب ارتباط برقرار کرد و تحت پوشش شرکت هوایی توانست مدتی به طور مستقیم سلاح و کارشناس نظامی به سومالی بفرستد. حالا سازمان ملل رد پای ۷۰۰ رزمنده سومالی را در جمع حزب‌الله لبنان پیدا کرده و رژیم جمهوری اسلامی و دوقلوی سوری‌اش را به ارسال سلاح و آموزش دادن جنگجویان بنیادگرای سنی محاکم اسلامی متهم کرده است که با کمک این دو کشور و اخوان المسلمین و جنبش سلفی‌ها می‌‌خواهند طالبستان دیگری در سومالی برپا کند.

لابد سید علی آقا کمک‌ها به سومالی را نیز از صندوق وجوهات مرحمت کرده‌اند اما آیا زمان آن نرسیده که همه ما در یک حرکت گسترده به غارت ثروت ملی کشور و هزینه کردن آن برای مساعدت به تروریست‌ها و پیروان اسلام ناب انقلابی از دو نوع ولایت فقیهی و طالبانی و بن‌لادنی آن اعتراض کنیم؟

فکر نکنید که در ایران پاسداران و رزمندگانی که با خونشان نیاخاک ما را از گزند دشمنان و سردار قادسیه دوم حفظ کردند، با دیدن جنایات رژیم و غارت ثروت ملی ما سکوت کرده‌اند.

به جای حوزه در خواب و غرق فساد، میلیون‌ها جوان ایرانی قلب دشمن فاسد خدافروش را هدف قرار داده‌اند. حوزه دیگر اعتباری ندارد و ملا به سراشیبی سقوط افتاده است و دور نیست که ملت ما پرونده حوزه را برای همیشه ببندد.

الفاتحه ولایت را که می‌خواند؛ سپاه یا ملت؟ / علیرضا نوری زاده

با غیبت ابدی سیدعلی آقا، سرنوشت بدعت نامبارک ولایت‌فقیه چگونه رقم زده می‌شود
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۲ برابر با ۱۰ اوت ۲۰۲۳ ۷:۳۰

سپاه اهرم‌های قدرت را یکی پس از دیگری تصاحب کرده است- سایت علی خامنه‌ای

درهفته‌های اخیر، با کم‌رنگ شدن حضور نایب امام زمان در صحنه، بار دیگر شایعه رسیدن عمر حضرتش به لب بام قوت گرفته است. عمر به قول عوام دست خداست (فقط در مواردی خاص، چنان‌که پزشک ویژه پادشاه فقید در قاهره برخلاف رای پزشکان مصری، عملی انجام داد که شاه ۶۰ ساله را در غم غربت به خاموشی رساند.) اما در مورد سید علی آقا هر بار در‌پی غیبتی صغری یا کبری به‌محض انتشار شایعه روبه‌قبله بودنشان، حضرتش ظهور می‌کند تا بلاد اسلام را پر از عدل و داد و باجناق‌های خوشرو را متجاوزان به عرض و نوامیس ابناء امت کند. درعین‌حال آشکار کند که بازهم جناب خبرنگار مربوطه به دیوار زده است و منابع درستی در اختیار ندارد، چه ینگه‌دنیایی باشد و چه ینگه دولابی!

به هر حال قصد من از مطرح کردن موضوع بیماری رهبر نخست پرداختن به وضع او و بررسی صحت و سقم اخبار و شایعات منتشره در هفته‌های اخیر و سپس نظر انداختن به دوران پس از خامنه‌ای است.

فرض کنیم فردا اراده الهی بر این قرار گرفت که علی بن الجواد الحسینی خامنه‌ای دار فانی را وداع گوید. در این صورت سرنوشت اهل ولایت‌فقیه چه خواهد بود.

سید و گل کوکنار
دل‌بستگی رهبر جمهوری اسلامی به «عصاره کوکنار» کار امروز و دیروز نیست. در آن سال‌ها که ایشان ظهرها خدمت اخوی کهتر، حاج حسن آقای قمی، مرجع کهنسال می‌رسید، پس از صرف ناهار، آن هم دست‌پخت عمه خانم که دیر سالی با اخوی در خانه ۷۰ متری شرق تهران زندگی می‌کرد، دل به آتش سرخ می‌داد و معجون افلاطونی را تفسیر می‌کرد.

یکی از مشکلاتی که سید گرفتارش بود نداشتن حد و اندازه در استفاده از گل کوکنار بود. یادم است مرحوم بهاری، استاد برجسته کمانچه، به‌دلیل ابتلا به چند بیماری ازجمله تنگی نفس، قادر به آتش‌افروزی در کنار منقل نبود، گوشه‌ای دراز می‌کشید و نگاری را بر آتش می‌گرفت. هر بار سید‌علی آقا در فاصله تبعیدها و زندان در جایی حاضر بود که بهاری نیز بدان‌‌جا راه داشت، ازجمله بیت امیرالشعراء امیری فیروزکوهی یا دولت‌سرای شازده. گاهی هم با حضور عماد جان خراسانی درنگ نمی‌کرد و بلافاصله دراز به دراز در کنار چراغ بهاری ولو می‌شد و لب نگاری را هم‌چون لبان زیباترین پریچه‌ها می‌مکید.

کار گرفتاری سید‌علی آقا با گل کوکنار به جایی رسیده بود که هنگام بازگشت آیت‌الله خمینی به ایران، در آن چند روزی که حضرتش برای به دست گرفتن کامل قدرت در مدرسه علوی و مدرسه رفاه در آمدوشد بود، علی‌بن الجواد آرد گل کوکنار را در توتون «آمفارو» یا «کاپتن بلک» قاتى می‌کرد و اغلب او را می‌دیدم که بر پلکان مدرسه علوی، دود معطر توتون آمریکایی را با سوز دل کوکنار به آسمان می‌فرستاد. در دوران ریاست‌جمهوری گاهی سید به رفیق قدیمی‌اش در منزل عمه خانم سر می‌زد. همان سفره و همان بساط برپا بود و اخوی مرجع سرشناس مقیم مشهد، از او پذیرایی می‌کرد.

مصیبت سید از آنجا آغاز شد که شیخ علی‌اکبر بهرمانی در‌پی درگذشت آقای خمینی، او را بر کرسی رهبری نشاند. حالا دیگر وضع فرق می‌کرد. دیگر امکان سر زدن به خانه عمه خانم و اخوی‌اش وجود نداشت. درعین‌حال، سید علی آقا در مقام رهبر جمهوری اسلامی مجبور به پذیرش قید و بندهایی بود که گریز از آن امکان نداشت. چهار پاسدار ملازمان دائمی او حتی در خلوت بودند.

از سوی دیگر، سید به علت کمبودهای گوناگون ازجمله نداشتن جایگاه یک مجتهد، ناچار برای حفظ خود، دو مامور امنیتی سرشناس از بنیان‌گذاران وزارت اطلاعات (محمدی گلپایگانی و سیداصغر حجازی) را به دفترش آورده، یکی را به ریاست دفتر و دومی را به ریاست دفتر ویژه اطلاعات رهبری منصوب کرده بود. بنابراین با آن‌ها نیز نمی‌توانست صادقانه سخن گوید.

چنین بود که روزبه‌روز جایگاه دکتر علی‌اکبر خان ولایتی بالاتر رفت، چون دکتر می‌توانست شربت شفنتوس را تهیه و تقدیم ارباب فقیه کند تا دردهای شدید استخوانش فروکش کند و هر بار که در مجلسی رسمی پایوران رژیمش را ملاقات می‌کند، گرفتار خمیازه و درد نشود.

بیست‌ودو سال پیش که سید پس از بحث و فحص تیم ویژه پزشکی چین، دریافت به سرطان پروستات دچار شده است، تعلق و وابستگی‌اش به شربت مرحمتی میرزاعلی اکبر خان طبیب بیشتر شد. همان زمان سید بعد از مدتی که پس از عمل جراحی و سه هفته درمان گیاهی و شیمیایی چینی، راهی نوشهر شد (کاخ سابق شاه در نوشهر مدتی است به استراحتگاه و خلوت سید‌علی آقا تبدیل شده است. حضرتش در لواسان و دربند و نیز در شمشک و لتیان در پایتخت و اطرافش، در مشهد باغ احمدآباد، در گرگان ویلای ناهارخوران و در نوشهر و رامسر کاخ پادشاه فقید نیز استراحتگاه‌هایی دارد.)

در جمکران در سال ۸۶ برای چهارشنبه‌نشینی‌های مقام معظم رهبری، اتراقگاهی مجلل بر پا کرده‌اند (مدتی است حضرتش به دیدار ولی‌عصرش نرفته است و اتراقگاه جمکران لابد ملتقای باجناغ‌ها و روسای ارشاد و سپاه شده است).

اقامت در لتیان و رامسر و نوشهر که به‌تناوب چندهفته‌ای طول کشید، به شایعاتی که پیرامون وخامت حال او بود دامن زد. اما سید قبراق‌تر از گذشته از پس پرده خلوت بیرون آمد. این بار نیز چنین خواهد شد و با آنکه سید در مراسم دیدار با فرماندهان سپاه و دو سه نوبت مجبور به جلوس و جرعه‌نوشی از شیشه شربت شفنتوس شد، اما استراحت مطلق و داروهای تقویت‌کننده کارساز بود و همین روزهاست که آقا مجددا با درفشانی، حضور خود را بر بالای سر اهل ولایت‌فقیه اثبات کند.

بااین‌همه، سید وارد سرازیری شده است. گرفتاری‌های او یکی دو تا نیست، از یک‌سو دردهای ناشی از سوءقصد به او در مسجد راه‌آهن در سال ۶۳ چند روزی پیش از انفجار بزرگ در حزب جمهوری اسلامی و به قتل رسیدن سید محمد بهشتی و صد تن از بزرگان رژیم، علی‌رغم همه معالجات شدت گرفته است. حالا فقط دست راست حضرت ولی‌فقیه ثانی وبال گردنش نیست، بلکه بازو و شانه او نیز گرفتار دردهای جان‌گداز است. این نفرتی که سید به مجاهدین دارد بی‌دلیل نیست. آن‌ها بودند که سید را در نزدیک به چهار دهه گذشته به دردهایی طاقت‌فرسا دچار کرده‌اند.

آقای خامنه‌ای درعین‌حال به علت افراط در مصرف شربت شفنتوس (عصاره جوشیده کوکنار یا به قولی شیره شربتین) به‌شدت عصبی و وحشت‌زده است. شب‌ها جدا از دیگران و در پناه یک دوجین پاسدار که نیمی از آن‌ها لبنانی و عراقی‌اند به خواب می‌رود. پس از کشف کپسول‌های سمی که در دستگاه تهویه کتابخانه‌اش ۱۶ سال پیش کار گذاشته شده بود (شاید از سوی از ما بهتران از اولاد یعقوب)، سید به همه کس و همه چیز مشکوک است.

در جریان انتخابات ریاست‌جمهوری ۱۳۸۴ وقتی که محافظانش از رفسنجانی خواستند پیش از ورود به دفتر مقام معظم رهبری مورد تفحص کامل قرار گیرد، مردی که سازنده سید‌علی آقای نایب امام زمان بود، با عصبانیت بیت آقا را ترک کرد و از آن پس در ملاقات‌هایی که با یکدیگر داشتند، رفسنجانی حاضر به وارسی بدنی نشده بود.

باری در کنار این مصائب، چشم‌های سید پس از عمل آب‌مروارید، به دردهای شدید مبتلا شده است. بااین‌همه، رهبر جمهوری اسلامی که درواقع قوی‌ترین مسکن عالم را مصرف می‌کند، گاهی نیز پس از قرق بخش‌هایی از پس قلعه، به کوهنوردی می‌پردازد و معمولا یکی از اصحاب خاصه (غلامعلی حداد عادل، اصغر حجازی، علی‌اکبر ولایتی، و البته مجی جان ولیعهد) در این کوه‌پیمایی‌ها در رکاب حضرتش هستند.

بعد از عمل پروستات، دکتر علیرضا مرندی، رئیس تیم پزشکی رهبر، به او اطمینان داد که آثار سرطان پروستات در جسم او کاملا محو شده است و با دعای امت همیشه در صحنه به‌ویژه در عراق و فلسطین و لبنان، ان‌شاءالله ۱۲۰ سال سایه مبارکشان بر سر امت سنگینی خواهد کرد، اما ۱۲ سال پیش، هنگامی که آقا در سفری به مشهد دچار دل‌درد شدید شد و بلافاصله تیم پزشکی را بر بالینش حاضر کردند، معلوم شد مثانه مبارک نیز دچار مشکل شده و غده خوش‌خیم، بدخیم از آب درآمده است.

سید چند هفته‌ بعد اعضای اتاق فکرش را در خلوت پذیرا شد. در این دیدار سید با لحنی پر از اندوه و مظلومانه تاکید کرد با آنکه عمر در دست خداست، اما با توجه به مسئولیت سنگینی که رهبر امت در برابر رعایای خود دارد و نیز ضرورت استمرار جمهوری ولایت‌فقیه تا لحظه ظهور حضرت مهدی، لازم است از هم‌اکنون برای روزهای پس از او فکری کرد. لازم به توضیح است که در آغاز کار دوره دوم خبرگان رهبری، سید علی آقا به شماری از نمایندگان محرم خود توصیه کرده بود در اولین فرصت مناسب موضوع نامزدی سید محمود هاشمی شاهرودی، رئیس قوه قضاییه وقت را برای جانشینی مطرح کنند. این کار صورت گرفت، اما هاشمی رفسنجانی چنان در برابر این پیشنهاد موضع گرفت که طرح تعیین قائم‌مقام خیلی زود از دستور جلسات خبرگان خارج و به بایگانی سپرده شد. بعد هم هاشمی شاهرودی عراقی، پیش از آنکه طعم ولایت را بچشد به لقاءالله پیوست.

بار دیگر در جلسه‌ای که هاشمی شاهرودی بیمار و خسته در آن حضور داشت، دری نجف‌آبادی، منشی آن روز مجلس خبرگان و دادستان کل وقت، با اشاره به وضعیت حساس کشور و موقعیت نظام، یادآور شده بود که آقای شاهرودی همه گونه مورد اعتماد مقام رهبری است و اگر خبرگان ایشان را بدون سروصدا و انتشار خبر به قائم‌مقامی غیررسمی رهبر برگزیند، هیچ نگرانی در صورت هر نوع اتفاق غیرمنتظره وجود نخواهد داشت و امت همیشه در صحنه نیز آسوده‌بال خواهد بود که اگر روزی بعد از ۱۲۰ سال، رهبر معظم انقلاب به لقاءالله پیوستند معضلی در امر گزینش رهبری در میان نخواهد بود. این بار علاوه بر هاشمی، مشکینی، ابراهیم امینی، موسوی تبریزی و مجید انصاری نیز به‌شدت با گزینش نامزد جانشینی رهبر مخالفت کرده بودند. (بهای این کار را امینی با کنار کشیدن در انتخابات خبرگان دوره بعدی به دستور مقام معظم! و مجید انصاری با رد صلاحیت شدنش پرداخت کردند. مشکینی مرد و هاشمی بعد از جنبش سبز ریاست خبرگان را با خفت از کف داد.)

ولایت‌فقیه پس از سید
اینکه ولایت‌فقیه پس از خروج خامنه‌ای از صحنه (چه با اوج گرفتن بیماری‌اش و چه با مرگ او) ادامه یابد، جای سوال دارد. اصولا به قول مهندس بازرگان، ولایت‌فقیه جامه‌ای بود که آن را تنها برای قامت خمینی دوخته بودند. این جامه به تن سیدعلی آقا زار می‌زد و هنوز هم بعد از ۳۳ سال، حتی در درون قلعه قدرت نیز ولایت علی‌بن الجواد را خیلی‌ها نپذیرفته‌اند. محدود کردن زمان رهبری به دو دوره پنج یا شش‌ساله و انتخاب مستقیم رهبر به دست مردم، همه و همه بیانگر اعتقادی است که روزبه‌روز در جمع ارکان نظام مقبولیت بیشتری پیدا می‌کند.

درعین‌حال، تبدیل کردن مقام رهبری به یک مقام نمادین (شاه مشروطه به قول حجاریان) و حتی شورایی کردن رهبری، ازجمله مسائلی است که پیرامون آن بحث‌های داغی در خلوت ارکان نظام از مدت‌ها پیش جریان داشته است. با توجه به این نکات، حال باید دید چند سناریو برای دوران پس از خامنه‌ای در دست است و کدام‌یک از این سناریوها امکان بیشتری برای تحقق یافتن دارد.

– مرگ آیت‌الله خامنه‌ای در شرایط کنونی و سریع رخ دهد. به معنای دیگر برخلاف سلفش، کارش به بیمارستان و بستری شدن نکشد و ناگهان اعلام شود رهبر معظم دیشب در خواب به دیدار جدش شتافت. در این صورت، سپاه که اهرم‌های قدرت را یکی پس از دیگری تصاحب کرده است، کنترل مراکز مهم را در پایتخت به دست خواهد گرفت و سران سپاه و اعضای اتاق فکر رهبری، آن عده از اعضای خبرگان را که تحت کنترل دارند وادار می‌کنند یک ولی بی‌قدرت و غیر آزمند را به‌طور موقت انتخاب کنند. ناصر ابوالمکارم شیرازی، ملقب به شکرفروش شیرازی و سید محمد موسوی بجنوردی (پدر همسر حسن خمینی)، دو نامزد بالقوه سپاه‌اند.

دستگاه امنیت به سید علوی طباطبایی بروجردی نظر دارد و به اعتباری درنتیجه سنجش‌های اطلاعات، او محبوب‌تر از بقیه است و می‌تواند خلأ را پر کند. درعین‌حال، چون ذلیل قدرت نیست، می‌شود با او کنار آمد و کنترلش کرد. باند علم‌الهدی به‌شدت به دنبال جا انداختن داماد شش کلاسه برای نیابت مهدی است. سپاه بعد از تجربه دو ساله، به هیچ روی او را گزینه مناسب نمی‌داند و جامعه نیز در رد کردن او تردید نخواهد داشت.

اصلاح‌طلبان به دنبال جا انداختن خاتمی برای دو دوره پنج ساله با اعتبار و قدرت نمادین همچون شاه مشروطه‌اند. می‌توان حدودا فرض کرد که بقای ولایت در‌ کل سپاه و ولایتمداران احتمالا ۲۵ درصد حامی دارد که در برابر بیش از ۷۰ درصد مخالف، رقمی نیست و تنفیذش توپ و تانک و مسلسل و جنگ داخلی می‌خواهد.

راستی مجتبی کجاست؟ به او هم می‌رسیم.

– گزینه مجتبی. در صورت بستری شدن و طول کشیدن دوران بیماری خامنه‌ای، به‌جز سپاه، دیگر مراکز قدرت نیز بیکار نمی‌نشینند و خیلی طبیعی است که هر کدام به دنبال گزینه‌های خود خواهند رفت. مهم‌ترین این گزینه‌ها در شرایط فعلی، مجتبی خامنه‌ای، حسن خمینی، علوی طباطبایی بروجردی، سید محمد خاتمی و سید محمد موسوی بجنوردی هستند. با آنکه در قانون اساسی و شرح و تفسیر آن هیچ تمایزی برای سادات در رسیدن به مقام ولایت قائل نشده‌اند، اما رسیدن یک عمامه سفید به منصب نیابت امام زمان بسیار بعید است.

– گزینه شورای رهبری بختی ندارد و مثل اوضاع بعد از مرگ خمینی، پیشاپیش از حیز انتفاع افتاده است. اصغر حجازی و محمدی گلپایگانی در دفتر خامنه‌ای نیز مدتی است روی فقط یک بدیل کار می‌کنند و این بدیل کسی جز سید مجتبی خامنه‌ای نیست که می‌تواند در کنار دو تن از نوکران دست به سینه رهبر مثل سید احمد خاتمی و آیت‌الله خرازی، برادر وزیر خارجه سابق جمهوری ولایت‌فقیه و رهبر حزب‌الله وطنی، مثلثی را تشکیل دهد.

این‌ها را داشته باشید، اما ملت مهسا و کیان پیرفلک، ملت زن زندگی آزادی، بدون تردید لکه سیاه ولایت‌فقیه را از دامان تاریخش پاک خواهد کرد. خدای رنگین‌کمان به‌مراتب بزرگ‌تر و فرهمندتر از خدای قاسم جبار است و ملت ایران استوارتر ازسیدعلی و علی اکبر و آقامجتبی است.

ازدواج موقت رژیم با سوریه به عقد دائم بدل می‌شود / علیرضا نوری زاده

لبنان در خلوت می‌گرید و سوریه برقع‌پوش می‌شود
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۲ برابر با ۳ اوت ۲۰۲۳ ۹:۴۵

لبنان با دردهایش در خلوت خود می‌گرید. حالا آقای صدر نیست که به یک اشاره خیل نوکران را رسوا کند و همراه با مردان استقلال چون کمال بیک جنبلاط، شیخ پیر جمیل، کامیل شمعون، صائب سلام، رشید الصلح، تقی‌الدین الصلح، کاردینال معوشی، مفتی حسن خالد، کامل الاسعد، کاظم الخلیل، صری الحماده و… نمایندگان پارلمان را فرا خوانند و وظیفه‌شان را در گزینش رئیس‌جمهوری بعدی یادآور شوند.

لبنان از لحظه ظهور «حزب‌الشیطان»، منهای دوران اعتبار رفیق حریری، یک نفس راحت نکشید. از سال ۱۹۸۲، لحظه ولادت حزب‌الشیطان به طریقه سزارین از شکم جنبش امل به وسیله قابله اسلامی، شیخ علی‌اکبر محتشمی‌پور، لبنان به اسارت درآمد و به‌ویژه از زمان علمداری حسن نصرالله، شکوه چندقرنه بیروت و طرابلس و صیدا را غبار مرگ و نمایش تهوع‌آور مرگ بر آمریکا و اسرائیل فرا گرفت.

رژیم جمهوری اسلامی از آن پس در سطح جهان به دلیل جنایات و عملیات‌های تروریستی فراوانی که علیه شهروندانش و مردم منطقه و جهان مرتکب شد، به عنوان حامی اصلی تروریسم بین‌المللی شناخته و در جمع آدمکشان صاحب‌ اعتبار شد. زیرا بسیاری از سازمان‌های تروریستی در داخل و خارج از خانه پدری چون شبه‌نظامیان حزب‌الله لبنان و حزب‌الله حجاز در عربستان سعودی و کشورهای خلیج فارس، عصائب اهل‌الحق و ده‌ها شبه‌نظامی فرقه‌ای در عراق و حوثی‌ها در یمن را زیرپروبال گرفت. این علاوه بر حمایت تهران و همدستی‌اش با سایر سازمان‌های تروریستی بین‌المللی مانند القاعده است که «مقام ولایت» تعدادی از رهبرانش را پناه داد و تعدادی از آن‌ها هنوز هم در ایران‌اند.

رژیم ولایت فقیه نه تنها شبه‌نظامیان تروریست و هسته‌های جاسوسی ایجاد کرد، بلکه آدم‌ربایی، بمب‌گذاری در سفارتخانه‌ها و مراکز مدنی و ترور دیپلمات‌ها و مخالفان سیاسی‌اش را نیز در دستور کار قرارداد .

گزارشی کوتاه از عملیات تروریستی و جنایات فجیع رژیم آخوندی از زمان روی کار آمدن این رژیم در سال ۱۳۵۷ آشکار می‌کند که چرا رژیم بعد از ۴۳ سال هنوز به عنوان یک دولت و یک نظام جا نیفتاده است:

دخالت مستقیم ایران در بمب‌گذاری سفارت عراق در بیروت در سال ۱۹۸۱ که به کشته شدن ۶۱ نفر و زخمی شدن ۱۱۰ نفر منجر شد.

در سال ۱۹۸۳، حزب‌الله سفارت آمریکا در بیروت را ویران کرد و ۶۳ نفر در سفارت کشته شدند.

در همان سال ۱۹۸۳، علی عسکری، فرمانده سپاه پاسداران، در بیروت با هدف قرار دادن مقر تفنگداران دریایی آمریکا حمله انتحاری انجام داد که به کشته شدن ۲۴۱ نفر و زخمی شدن ۲۰۰ تن منجر شد. ۱۰۰ نفر از کارکنان نیروی دریایی ایالات متحده که مطبوعات آمریکایی آن‌ها را از زبده‌ترین تفنگداران دریایی توصیف کرده‌اند، در جمع کشته‌شدگان بودند

در سال ۱۹۸۳، هم‌زمان با مقر نیروهای آمریکایی، مقر نیروهای فرانسوی در بقاع هم بمباران و به کشته شدن ۶۴ غیرنظامی و سرباز فرانسوی منجر شد.

در همان سال، عناصر حزب‌الله و حزب شیعه الدعوه تحت حمایت ایران، یکسری حملات به سفارت آمریکا و سفارت فرانسه در کویت، یک پالایشگاه نفت و یک محله مسکونی انجام دادند که در نتیجه آن‌ها پنج نفر کشته شدند.

در سال ۱۹۸۵، عماد مغنیه، تروریست معدوم، طرح حمله به امیر کویت به دست تروریست‌های لبنانی و عراقی را اجرا کرد که در پی آن، شیخ جابر الاحمد الصباح، امیر فقید کویت، زخمی و چند تن از همراهان امیر و محافظانش کشته و زخمی شدند.

در مراسم حج ۱۹۸۶، رژیم ۱۵۰ کیلو ماده منفجره خطرناک سی۴ به عربستان سعودی فرستاد و یک سال بعد پاسداران در هیئت حجاز در مراسم برائت از مشرکین قصد داشتند کعبه را تسخیر و تصویر ۲۰ متری خمینی را از بام کعبه آویزان کنند. شعارهای «تبت یدا ابی لهب/ شیلو یداک یا فهد (بریده باد دست فهد)» فضای روحانی حج را به خون کشید و بیش از ۴۵۰ ایرانی و ده‌ها سعودی و غیرسعودی از جمله ده‌ها پلیس در این عملیات به قتل رسیدند.

سال ۱۹۹۴ در انفجار مرکز یهودیان بوئنوس آیرس بیش از ۸۵ نفر کشته و حدود ۳۰۰ نفر مجروح شدند. محسن ربانی، دبیر فرهنگی سفارت و عضو سپاه، هدایت عملیات را به عهده داشت. در سال ۲۰۰۳ پلیس انگلستان هادی‌پور، سفیر سابق ایران در آرژانتین، را به اتهام برنامه‌ریزی برای این حمله دستگیر کرد.

در سال ۱۹۹۶، دخالت ایران در انفجار برج‌های مسکونی در الخبر سعودی که نیروهای موسوم به حزب‌الله حجاز‌ مسئولیت آن را به عهده گرفتند و به کشته شدن ۱۲۰ نفر از جمله ۱۹ آمریکایی منجر شد، خیلی زود آشکار شد. ملک عبدالله، ولیعهد وقت و رئیس عملی این کشور که می‌دانست آمریکا درصدد انتقام است، همان‌گونه که در سفر به تهران به رفسنجانی و خاتمی گفت، حاضر نشد پرونده بازجویی‌ شماری از متهمان را که در زندان بودند و به مزدوری رژیم و قاچاق مواد منفجره از کویت به عربستان سعودی با کمک سپاه اعتراف کرده بودند، در اختیار فریه، رئیس اف‌بی‌آی، بگذارد و به این ترتیب خطر حمله آمریکا به ایران را خنثی کرد.

از جمله شهروندان سعودی عامل انفجار احمد المغسل، رئیس جناح نظامی حزب‌الله حجاز، بود که در بیروت دستگیر و به سعودی فرستاده شد و از سیر تا پیاز آلودگی سپاه در جنایت الخبر را آشکار کرد. او که در سال ۲۰۱۵ دستگیر شد، گذرنامه ایرانی داشت. جنایت الخبر تحت نظارت وابسته نظامی ایران در بحرین و کویت تدارک دیده شد و عاملان جنایت هم در لبنان و هم در ایران آموزش دیده بودند و مواد منفجره از کویت از طریق حزب‌الله به عربستان سعودی قاچاق می‌شد و شواهدی در این زمینه در دسترس است.

در سال ۲۰۰۳، رژیم ایران به دستور یکی از رهبران القاعده در ایران، در بمب‌گذاری‌های ریاض که به کشته شدن بسیاری از شهروندان سعودی و خارجی‌ها از جمله آمریکایی‌ها دخالت کرد. در همان سال، طرح تروریستی با حمایت ایران برای بمب‌گذاری در بحرین خنثی شد و اعضای یک هسته تروریستی جدید که تحت حمایت سپاه و حزب‌الله لبنان بودند، دستگیر شدند. این عملیات بین سال‌های ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۶ تشدید شد.

در سال ۲۰۱۳، امارات متحده عربی، هسته «خوشه حزب‌الله» را که عوامل وابسته به سرویس اطلاعات ایران و سپاه پاسداران تاسیس کرده بودند، دستگیر کرد.

در سال ۲۰۱۶، دادگاه کیفری کویت برای دو نفر از محکومان پرونده موسوم به سلول ابدالی که یکی از آ‌ن‌ها ایرانی است، به اتهام ارتکاب اعمالی که به وحدت و تمامیت ارضی کشور کویت لطمه زد، حکم اعدام صادر کرد. ارتباط متهمان با ایران و حزب‌الله برای اجرای اقدام‌های خصمانه در دادگاه آشکار شد. در این زمان رژیم ولایت فقیه به عنوان بزرگ‌ترین توزیع‌کننده مواد منفجره آی‌ئی‌دی (IED) در جهان شناخته شد.

بین سال‌های ۲۰۰۳ تا ۲۰۱۱، با این مواد که برای منفجر کردن خودروهای عادی و زرهی استفاده می‌شود، صدها نیروی بین‌المللی در عراق کشته شدند.

از اواخر سال ۱۹۸۲، تروریست‌های حزب‌الله و جبهه آزادی‌بخش فلسطین به رهبری احمد جبریل و سپاه، ۹۶ شهروند خارجی از جمله ۲۵ آمریکایی را در لبنان ربودند.

با همه‌ این‌ها، جهان بی‌اعتنا به جنایات رژیم و وابستگانش، برای آزادی شهروندان به گروگان‌گرفته‌اش امتیاز و پول به جمهوری ولایت فقیه تقدیم می‌کند. رژیمی فاسد و جنایت‌پیشه و کودک‌کش که ۴۴ سال است در کنار دلاوری‌های تروریستی‌اش در خارج، با قتل هزاران ایرانی، انباشتن زندان‌ها از آزادی‌خواهان، قتل‌های زنجیره‌ای در بزنگاه تاریخی سال ۱۳۶۷ و بعد از دوم خرداد و قلع‌وقمع رسانه‌ها، جنبش سبز، آبان ۹۸ و دی ۹۶ و اخیرا جنبش زن زندگی آزادی، بر جان ملتی آزاده هوار شده است.

کارنامه خونین رژیم هرروز خونین‌تر می‌شود و جان و جهان ملتی سه‌هزارساله با درد و رنج و مثقالی امید ادامه می‌یابد. بیرون از ایران، میدان مفتوحی که آمریکا در اختیار رژیم در عراق و سوریه و بعد یمن می‌گذارد، دست‌های سیدعلی و نوکرانش را چنان باز می‌گشاید که میل جهانداری در ذهن بیمار ولی فقیه و دستیارانش از کاراکاس و ماناگوا تا سوماترا و دوبلین و گرانادا، می‌پرد.

اما سوریه ارض اقدس رژیم است. از دمشق، بیروت را عملا در تسخیر دارد، اسرائیل را نگران می‌کند و مصر و اردن و عربستان سعودی و امارات را که در سوریه حضور تاریخی دارند، به‌شدت رنج می‌دهد. رژیم ولایت فقیه و شبه‌نظامیان تروریستش پنجه سوریه سکولار بعثی را در پنجه اسلام ناب محمدی شیعه به‌سختی می‌فشارند.

عملکرد رژیم و نوکرانش در سوریه عملا بافت اجتماعی و فرهنگی این کشور را دگرگون کرده است. آن‌ها برخی پاسداران و بسیجی‌های ایرانی، عراقی، پاکستانی، افغانستانی را در مناطق علوی‌نشین، مسیحی و سنی‌نشین سوریه اسکان داده‌اند و رژیم سوریه تحت فشار است تا به آن‌ها تابعیت سوری بدهد. این امر به تغییر بافت جمعیتی (از دیدگاه سیاسی، نژادی و فرهنگی) در حومه دمشق و حمص و همچنین حومه حلب و ابوکمال در مرز با عراق منجر شده است.

تسلیحات مدرن ایرانی در دست شبه‌نظامیان تروریست داخل سوریه غارت و ارعاب غیرنظامیان و تخریب زیرساخت‌ها در سوریه را هر روز گسترده‌تر می‌کند؛ بدون آنکه برای بازسازی و آبادانی این مناطق در چهار سوی سوریه که به خراب‌آبادهایی مملو از فحشا، مواد مخدر، کودک آزاری (تجاوز به کودکان پسر و دختر) تبدیل شده‌اند، برنامه‌ای وجود داشته باشد.

رژیم امروز دارای مراکز بازداشت و بازداشتگاه‌های مخفی بسیاری در داخل سوریه است که تحت کنترل سپاه و میلیشیای سوری، عراقی و افغان اداره می‌شوند. در بیشتر مناطق سوریه از جنوب تا شمال و از شرق تا غرب اوین‌های کوچکی با انواع ابزار شکنجه دائر است و انواع شکنجه و ناپدید شدن اجباری در آن‌ها اعمال می‌شود.

رژیم با شبه‌نظامیان تروریستش، با اشغال بسیاری از تاسیسات غیرنظامی سوریه مانند بندرها یا سایت‌های استخراج فسفات و نفت، شاخک‌هایش را در خاک سوریه فرو برده است.

دوست سوری من ولید که اخیرا از کشورش و روستای اجدادی‌اش در لاذقیه دیدار کرده است، می‌گفت: دمشق حال‌وهوای قدیم را دارد و میخانه‌ها و شبکده‌ها و دیسکوها دائرند اما حلب و حما و حمص و روستاهایشان ویران و دگرگون شده‌اند و دست‌های جنایت‌پیشه رژیم اسلامی بر تارک هر شهری جای مهری سیاه برنشانده است.

عمده نفت و آهن و فسفات روزانه به سرقت می‌رود و با کامیون‌های بزرگ سپاه از راه عراق به ایران قاچاق می‌شود. ایران و حزب‌الله همچنان بزرگ‌ترین مشارکت‌کنندگان در فرایندهای تغییر جمعیتی‌اند که از محله‌های قدیمی حمص و سپس القصیر شروع شده است و به محله‌های قدیمی زینبیه می‌رسد. شبه‌نظامیان تروریست تحت‌پوشش با دستور رهبر جمهوری اسلامی، افرادی را از شهرهای المیادین و البوکمال و سایر مناطق دیرالزور جذب و به مناطق تحت نفوذ دولت سوریه در استان رقه فرستاده‌اند تا زمین‌ها و املاک و مستغلات را اول اجاره کنند و سپس بخرند.

مزدوران رژیم در مدت کوتاهی توانستند حداقل ۷۸ ملک اعم از مغازه، خانه و زمین را در «معادن» و اطراف آن و شهرها و روستاهای تحت کنترل دمشق در حومه رقه خریداری کنند. آن‌ها وجه را بدون چانه‌زنی پرداخت می‌کنند و از صاحبان دفاتر فروش املاک خواسته‌اند هر مورد فروش در منطقه را به آن‌ها خبر دهند.

خرید املاک و مستغلات در شهر معظم‌الشام که مردم آن سال‌ها پیش آواره شدند و نیز در شهرها و مناطق دیگر مثل غوطه غربی از سوی تجار و مردم استان دیرالزور با دستور مستقیم تروریست‌های رژیم گسترش یافته است.

به دلیل وخامت اوضاع اقتصادی، بسیاری از مردم به فروش ملک و زمین رغبت نشان می‌دهند و عملا کمک می‌کنند پرچم ولایت فقیه در روستا و شهرشان به اهتزاز درآید.

این از سوریه که متحد راهبردی ولایت فقیه و زوجه بائن رژیم است. وای به حال آن‌ها که به عقد موقت درآمده‌اند و رژیم بعد از پایان یافتن مدت عقد، سرنوشت تلخی برایشان رقم زده است.

رفیق سوری‌ام می‌گوید: شما با آوردن خمینی، جوامع ما را به آتش کشاندید. به وطنم و آن‌گاه به لبنان نگاهی بینداز. پاک کردن آثار شوم ولایت فقیه فقط از دست شما ساخته است تا هم خود و هم ما را نجات دهید وگرنه شهرهای ما نیز برقع‌پوش خواهند شد.