امروز ۱۶ آذر روزدانشجو است و طبق معمول مثل سالهای اخیر سخنران دانشگاه تهران هم حسن روحانی بود.
مشکلات وچالش هائی که دانشجویان وجنش دانشجوئی با آن دست بگریبانند جدا از مشکلات کل کشورنیست:
الف- مشکل اول مصادره روزدانشجو توسط نظام، دولت و مقامات رسمی است. از رئیس جمهورتا دیگرمقاماتی چون وکیل و وزیرو اصلاح طلب دولتی. حسن روحانی سخنان خود را به دفاع از کارنامه دولت و ستایش از رهبری و تبعیت کامل دولت از رهبری اختصاص داد. و حال آن که همه اهمیت و رازماندگاری ۱۶ آذر به دلیل مبارزه آن علیه قدرت و علیه استبداد بوده است. جنبش دانشجوئی تا به طورکامل و قاطع خود را از قدرت و عمله و اکره استبدادجدانکند و فاصله نگیرد، این قدرتمداران خواهند بود که به نام وی سخن خواهند گفت و هر درجه از همذات پنداری همسوئی با قدرت اعم از این یا آن جناح سم مهلکی برای جنبش دانشجوئی است و بهرمیزانی که احساس همذات پنداری با قدرت داشته باشد بهمان میزان نخواهدتوانست وجودواقعی داشته باشد. شمارروزافزونی از دانشجویان معتقدند که دولت روحانی با پنبه سرجنبش دانشجوئی را می برد.
ب- از دیگرمشخصات ۱۶ آذرامسال کنترل امنیتی و سفت و سخت همه محیط های دانشجوئی حتی مراسم رسمی بود. فضای پادگانی و سرهنگی! آنهائی که از گزندلغوسخنرانان مصون ماندند، آنها نیزمحدودیت های سنگینی را متحمل شدند. مثلا دانشگاه امیرکبیر از پخش کلیپ دانشجوئی بخاطر تصویرمجیدتولی و یا شرکت مهمانان دعوت شده و از جمله حضورتاج زاده و… بازماند…. یا درکرمان که شاهدحضورعلی مطهری بود تجمع دانشجوئی و پرسش و پاسخ ها عملا توسط نماینده حراست به عنوان دانشجو هدایت می شد و برای پرکردن تمام اوقات این نماینده توسط نهادهای رسمی برنامه ریزی شده بود… دانشگاه ها توسط نهادهای حراست دانشگاه ها، وزارت اطلاعات، اطلاعات سپاه و بسج دانشجوئی و.. و بالاخره نماینده ولی فقیه به عنوان کمیسربالادستی که حاکی از نگرانی شددید آنها ازخیزبرداشتن دانشجویان است کنترل می شوند و به معنی واقعی پادگان هستند. جنبش دانشجوئی باید بتواند در چنین فضای مین گذاری شده به حرکت خویش ادامه بدهد.
ج-جنبنش دانشجوئی در مرحله انتقال از تبدیل شدن به تسمه نقاله قدرت و نزدیکی به جناح هائی از رژیم و به کلیت سیستم و هم چنین عبور از نفوذ گفتمان لیبرالی به سوی شکل گیری یک جنبش واقعا مستقل و مترقی و با تشکل های مستقل و مطالبات ذاتا رادیکال و ریشه ای در گذراست و در این راستا با چالش های بی شماری دست بگریبان است. مبارزه علیه قدرت و هرگونه مناسبات قدرت و علیه سرمایه و هرگونه کالائی کردن زندگی اجتماعی بشر و مشخصادانشگاه ها و آموزش ها از شروط پایه و شالوده ای شکل گیری تشکل های مستقل دانشجوئی است. در همین رابطه تشکیل سمینارها، نشست ها و برقراری مباحثات سازنده با استفاده از امکانات بالفعل و یا بالقوه و با حضورصاحب نظران مترقی و چپ، نه چون تاکنون عموما با سرسپردگان رژیم و یا لیبرال ها، برای صیقل دادن به این گفتمان دو وجهی، ضد قدرت و ضد سرمایه، و در نظرگرفتن الزامات آن در میان صفوف دانشجوئی برگزارکند. نیاز به چنین گفتگوهائی برای شتاب دادن به بلوغ جنبش دانشجوئی در مرحله گذار و تعمیق بحران داخلی و بین المللی از اهمیت زیادی برخورداراست.
د- جنبش دانشجوئی باید بتواند در یک رویکردمکمل از یکسو در وجه درون دانشگاهی حول خواست های فراگیر صنفی و یا سیاسی دانشجوئی بیشترین صفوف دانشجوئی را واردمیدان کارزاربکند. عرصه ای که نسل جدیددانشجویان عموما در بسترآن ها پرورده شده و آموزش می بینند.در وجه دیگر-رویکردبرون دانشگاهی- جنبش دانشجوئی نمی تواند خود را صرفا زندانی دانشگاه ها بکند. در شرایطی که جامعه دستخوش بحران شدید است، این جنبش بدون داشتن پیوندعملی و سیاسی با سایرجنبش های اجتماعی بخصوص کارگران و معلمان ( که آنها نیز از کالائی شدن نظام آموزشی خشمگین اند) و جنبش زنان قادر نخواهد بود که به جنبشی سراسری، پیشرو و تأثیرگذار برجامعه فرابروید. هم چنان که در عصرشبکه های اجتماعی و پیوندها و فشردگی های جامعه جهانی بویژه در عصری که بحران های فراگیرسرریز می شوند جنبش دانشجوئی نمی تواند بدون پیوند و همبستگی با مطالبات و جنبش های منطقه و جهانی نفس تازه کند….
بیانیه فراگیردانشجوئی* که به امضای هزاران دانشجو و صدها تشکل رسیده است، برچنین نکاتی تأکید دارد اما به موازات آن و برای آنکه روزدانشجو فقط به یک بیانیه سالانه و مناسبتی تقلیل پیدانکند، باید به حلقات اقدامات عملی و سازمانگرانه ای که لازمه پیشبردعملی آن هاست، با توجه به شرایط واقعی و امکانات و نقاظ ضعف و قوت، که لازمه شکل گرفتن یک جنبش واقعی است نیز درنگ به کند.
هیجده ساله شد،
نهالی که از ریشه پیکرهایتان
سر به آسمان افراشته است
هیجده ساله شد،
تمرین مدارای محمد،
حقوق بشر محمد جعفر
هیجده ساله شد
فریادهای من و مریم،
برای دادخواهی
پیکرهای عزیزتان خاموش آرمیده
بر خاک سرد
صدای رسای قلم ها و سطرهایتان ولی،
کر می کند هماره
گوش سیاه جامگان کریه چهره را
با نعره ای بی رحمانه
می فشارند طناب جهل شان را
بر گلوی نحیف تان
آن جاهلانی که نمی دانند صدایتان نه از گلو
چه از قلم هایتان برمی خیزد
دیگر زمان ناله و زاری نیست
امروز روز افراشتن قلم هاست
هنوز سایه به سایه دنبال می کنند
قلم افراشته گان را،
آنانی که نمی فروشند، قلم هایشان را
به این بی صفت ها ی دون مایه
هنوز می خواهند صدا در گلو خفه کنند
این خون تشنگان جاهل
پس بشنوید پیام محمد و جعفر را
درسطر سطر کتاب هایشان
بنویسید، بنویسید، بنویسید
بنویسید برای افشای حکمرانان جهالت
بنویسید برای اجرای عدالت
بنویسید به نام قلم
بنویسید به نام آزادی
نوشتن را پایانی نیست
صدای ما قلم های ماست
قلم ها را افراشته نگاه دارید
از ۲۰ ژانویه ۲۰۱۷ دونالد ترامپ به عنوان رئیس جمهور آمریکا آغاز به کار خواهد کرد. او مخالفت خود با مداخله نظامی آمریکا در دیگر کشورها و ملت سازی برای دیگران را اعلام کرده است. به نظر او خطر اصلی در خاورمیانه داعش است، نه رژیم دیکتاتور و جنایتکار بشار اسد. برای نابودی این خطر اصلی گفته است که حاضر به همکاری با روسیه و دیگر کشوvهاست.
به گزارش گاردین، جونیور- فرزند ترامپ – در پاریس با راندا کاسیس دیدار کرده است. کاسیس که عضو گروه “اپوزیسیون وطن پرست” سوریه است، بر این باور است که انتقال قدرت در سوریه باید با همکاری اسد و روسیه صورت گیرد. پیش از آن هم او با تولسی گابارد – نماینده دموکراتهایی که مخالف حمایت آمریکا از مخالفان اسلام گرای اسد است – ملاقات کرده بود.
در عین حال، ترامپ همیشه تندترین مواضع را علیه ایران اتخاذ کرده و نیروهایی را که تاکنون به عنوان اعضای دولت خود انتخاب کرده، همگی در ضدیت با ایران اشتراک نظر دارند.
آیت الله خامنهای فرصت دوران ریاست جمهوری باراک اوباما را از دست داد تا نه تنها مسائل میان دو دولت را حل و فصل کند، بلکه روابطی دیپلماتیک و دوستانه میان دو کشور برقرار سازد. اینک باید به انتظار بنشیند تا دوران جدیدی را با آمریکا آغاز سازد که قابل پیش بینی نیست.
بدبینی شدید به آمریکا
تاریخی که از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ علیه دولت منتخب دکتر مصدق آغاز شد، اکثرا روشنفکران ایران را به طور همزمان مخالف رژیم شاه و دولت آمریکا کرد. گفتمان جهان سومی ضد آمریکایی در دوران شاه ساخته شد و با انقلاب اسلامی ۱۳۵۷، اشغال سفارت آمریکا در آبان ۱۳۵۸، جنگ ۸ ساله تجاوزگرانه صدام حسین علیه ایران و غیره، دیوار بلند و مستحکم بی اعتمادی متقابل ساخته شد.
اوباما قصد داشت تا درباره همه مسائل مورد اختلاف با ایران گفت و گو و توافق کند. اما سوء ظن شدید آیت الله خامنهای مبنی بر این که آمریکا قصدی جز فریب و نیرنگ و تغییر رژیم ندارد، مانع این کار شد. آیت الله خامنهای در ۱۳۹۵/۰۷/۲۸ در همین مورد گفت :
“آقایان آمریکاییها که با مسئولین ما دُور هم مینشینند، از حقیر گله میکنند که چرا این قدر به ما بدبین است ؛ خب من خوشبین باشم؟ با این وضعیّتی که شماها دارید، میشود به شماها خوشبین بود؟ “
او در تأیید مدعای خود به سخنان جان کری استناد کرد که گفته بود اگر ایران دست از حمایت از گروههایی چون حزب الله و حماس بر ندارد، تحریمها به طور اساسی لغو نخواهند شد. خامنهای گفت: من همیشه در جلسات عمومی و خصوصی به مسئولان نظام گفته ام که با عقب نشینی هستهای مسئله با آمریکا حل نخواهد شد. برای این که آنها سپس خواهند گفت چرا شما دارای موشکهای دوربرد هستید؟ چرا از فلسطین، حزب الله و حماس حمایت میکنید؟ چرا حقوق بشر را مطابق معیارهای ما به اجرا نمیگذارید؟ هر یک از اینها را هم که عقب نشینی کنید، سپس خواهند گفت: چرا دین در دولت حضور دارد؟ چرا ایران کشوری بزرگ و پر جمعیت است؟ آمریکا “ول کن” نیست و تا آخر پیش خواهد رفت.
دونالد ترامپ: تأیید کننده ادعاهای خامنهای علیه امریکا
آیت الله خامنهای در ۱۳۹۵/۰۸/۱۲ گفت: من امروز قصد دارم دو خطای مهم را تصحیح کنم. آمریکایی این دو ادعای نادرست را ساختهاند و توسط ایرانیان وابسته به سازمان سیا یا دیگر مراکزشان، و “از نفس افتادهها، پشیمانشدهها، بوی لذّت دنیا به مشامشان رسیدهها” آن را میان مردم ایران گسترش میدهند. خطای اول این است که امام خمینی گفته بود که “هرچه فریاد دارید بر سر آمریکا بزنید”. آمریکا و طرفدارانش میگویند این عمل فاقد پشتوانههای منطقی است و صرفاً از سر تعصب، غرور و حمیت جاهلی صورت میگیرد. خطای دوم – که از خطای اول خطرناک تر است – این ادعاست که سازش با آمریکا حلال مسائل ایران است. علیه این ادعای غلط و فریب، ده الی پانزده دلیل میتوان ارائه کرد که سازش با آمریکا نه تنها مشکلات اقتصادی، سیاسی، امنیتی، اخلاقی و غیره ایران را حل نخواهد کرد، بلکه سازش همه مسائل را بدتر خواهد کرد. یک نمونه اش توافق هستهای بود که دولت آمریکا با بدعهدی، دروغگویی و فریبکاری هنوز تحریمها را لغو نکرده و تحریمهای تازهای هم تصویب کرده است.
سیاست ترامپ درباره ایران دقیقاً چیست؟ آیا او در راستای بهبود روابط و حل مسائل مورد اختلاف بر خواهد آمد یا به سود آنان که به دنبال ساختن چهرهای اهریمنی از ایران هستند، به گونهای عمل خواهد کرد که طرفداران گفتوگو و رابطه با آمریکا به کلی حذف شده و با سر کار آمدن افراطیترین بخش دیکتاتوری جمهوری اسلامی، طرفین راهی جز مقابله نظامی در پیش نداشته باشند؟
خامنهای سپس با طرح این پرسش که آمریکا قادر به حل مسائل خود نیست، حال چگونه میخواهد مسائل ایران را حل کند؟ برای تأیید ادعاهایش از سخنان ترامپ استفاده کرد و افزود:
“این مناظرهی دو نامزد [ریاست جمهوری] آمریکا را دیدید؟ حقایقی که اینها بر زبان راندند دیدید؟ شنیدید؟ اینها آمریکا را افشا کردند. چند برابر چیزهایی را که ما میگفتیم و بعضی باور نمیکردند و نمیخواستند باور کنند، خود اینها گفتند. و جالب این است که آن که صریح تر گفت، بیشتر مورد توجّه مردم قرار گرفت. آن مرد[ترامپ] چون واضحتر گفت، صریحتر گفت، مردم آمریکا بیشتر به او توجّه کردند. طرف مقابل گفت این پوپولیستی کار میکند؛ عوامگرایانه، چرا عوامگرایانه؟ برای خاطر این که حرفهایش را مردم نگاه میکردند، میدیدند درست است؛ در واقعیّات زندگی خودشان آن را میدیدند. ارزشهای انسانی در آن کشور نابود شده و لگدمال شده است؛ تبعیض نژادی وجود دارد. همین چند روز قبل از این آن مرد[ترامپ] در تبلیغات انتخاباتیاش ایستاد و گفت شما اگر رنگین پوست هستید، اگر سیاه پوست و سرخ پوست هستید، در خیابانهای نیویورک و شیکاگو و واشنگتن و کالیفرنیا و غیرذلک وقتی راه میروید، نمیتوانید مطمئن باشید که تا چند دقیقهی دیگر زندهاید. شما ببینید! این حرف را کسی دارد میزند که انتظار دارد چند روز دیگر برود در کاخ سفید، بنشیند آمریکا را اداره کند. نژادپرستی آمریکا یعنی این. فقر آمریکاییها را [هم گفت]. گفت ۴۴ میلیون نفر در آمریکا گرسنهاند. او گفت و دیگران هم گفتند که کمتر از یک درصد مردم آمریکا مالک نود درصد ثروت آمریکا هستند. ارزشهای انسانی در آنجا لگدمال شده است؛ تبعیض، اختلاف، نژادپرستی، لگدمال کردن حقوق بشر…آن چه حالا این دو نامزد محترم ریاستجمهوریشان که یکی از اینها بالاخره چند روز دیگر خواهد رفت در کاخ سفید و رئیسجمهورِ آنجا خواهد شد، لابد حرف بی حساب نمیزند؛ دوتایی باهم بدند، امّا دست به دست هم دادهاند برای افشاگری آمریکا و برای نابود کردن آبروی آمریکا و موفّق هم شدهاند.”
خامنهای سپس توضیح داد که معنای “مرگ بر آمریکا” و “هر چه فریاد دارید بر سر آمریکا بکشید”، یعنی مرگ بر این تبعیضها و نقض حقوق بشرها.
آیت الله خامنهای مدتهاست نسبت به دو خطر هشدار داده و میدهد. خطر نفوذ آمریکا در مراکز اصلی تصمیم گیری جمهوری اسلامی از یک سو، و خطر شیفتگی برخی از مسئولان بلند پایه نظام به آمریکا از سوی دیگر. او در ۱۳۹۵/۰۸/۲۶ گفت که یک عدهای مجذوب آمریکا شدهاند. اما آمریکا هیچ جاذبهای ندارد. شما دیدید که همان نقدهایی را که من علیه آمریکا بیان میکردم، ترامپ بازگو کرد :
“در این انتخابات، برجستهترین شخصیّتهای سیاسی همان کشور آمدند همان چیزهایی را که ما میگفتیم، بیشتر یا دو برابر و یا چند برابرش را گفتند. این رئیس جمهوری که در آمریکا انتخاب شده است [ترامپ]، میگوید اگر آن پولی که در این چند سال ما آمریکاییها خرجِ جنگ کردیم، میخواستیم در داخل آمریکا مصرف کنیم، دو بار میتوانستیم آمریکا را بسازیم و اینهمه جادّهی خراب، اینهمه پل خراب، اینهمه سدّ خراب، اینهمه شهرِ خراب، اینهمه فقیر در آمریکا نداشتیم. آن کسانی که مجذوب آن نقطهی خیالی هستند، اینها را حاضرند بفهمند؟ این خرابیها در آن کشور وجود دارد و پول آن کشور صرف کارهای غیرشرافتمندانه میشود؛ [آیا] این جنگهایی که او میگوید ما چند تریلیون دلار خرجش کردیم، اینها جنگهای شرافتمندانهای بوده؟ “.
خامنهای گفت که جنگ دفاعی در برابر دشمن متجاوز- با رعایت قوانین انسانی- شرافتمندانه است، اما جنگهای تجاوزکارانه آمریکا به افغانستان، عراق، لیبی، سوریه و یمن که طی آنها دهها هزار غیر نظامی- خصوصاً زنان و کودکان- کشته شدند، غیر شرافتمدانه بود. چرا نخبگان ایران دارای بصیرت سیاسی نیستند و به این واقعیتها اذعان نمیکنند؟
عدم پیشداوری درباره ترامپ و تهدید واکنش نسبت به کنش نقض برجام
خامنهای در سخنرانی ۱۳۹۵/۰۸/۲۶ تأکید کرد که ما هیچ قضاوتی درباره انتخاب دونالد ترامپ نداریم و خود را برای هرگونه حادثهای آماده کرده ایم.
آیت الله خامنهای در ۱۳۹۵/۰۹/۰۳ دوباره به آمریکا پرداخت و گفت درباره دولت ترامپ فعلاً داوری نمیکند- برای این که هندوانه سربسته است- اما دولت اوباما نه تنها تعهدات هستهای اش را عملی نکرد، بلکه مجلس نمایندگان آمریکا تحریمهای علیه ایران را به مدت ده سال تمدید کرد و این نقض عملی برجام است. او گفت :
“تازه ترینش این تمدید تحریم ده ساله است، اگر این تحریم [تمدید] بشود، قطعاً نقض برجام است- بدون تردید- و بدانند جمهوری اسلامی حتماً در مقابل آن واکنش نشان خواهد داد.”
خامنهای افزود که آمریکاییها برجام را به وسیلهای برای فشار به ایران و ملت ایران تبدیل کردهاند. حسن روحانی وعده میداد که با توافق هستهای تحریمها لغو خواهند شد، اما سازش هستهای علیه ایران به کار گرفته شده است.
اگر قانون تمدید تحریمهای ایران به مدت ده سال در سنا تصویب شود و به امضای رئیس جمهور برسد، این به معنای نقض توافق هستهای از سوی آمریکا بوده و این کشور عملاً از توافق خارج خواهد شد. یعنی توافق “پنج بعلاوه یک” به توافق “چهار بعلاوه یک” تبدیل خواهد شد.
&nbs
ترامپ و ایران
اگرچه ترامپ مخالف دخالت نظامی خارجی و ملت سازی آمریکاست، اما افرادی که تاکنون به عنوان چهرههای اصلی دولت خود منصوب کرده است، سه ویژگی دارند:
الف- از اعضای “تیپارتی” و اونجلیستها (تبشیریها) هستند. مایک پمپیو نامزد ریاست سازمان سیا شده است. وی علاوه بر مخالفت شدید با توافق هستهای، در سال ۲۰۱۴ گفت: “این تهدید [تروریسم] بر ضدّ آمریکا از طرف یک اقلیت مسلمان است که عمیقا معتقد هستند اسلام راه زندگی است، چراغ راه است، و تنها راه است. آنها از مسیحیان نفرت دارند، و به فشار بر ضدّ ما ادامه خواهند داد، [مگر آن که] ما دعا کنیم، بایستیم و بجنگیم، و آگاه باشیم که حضرت مسیح نجات دهنده ما و تنها راه نجات برای دنیا میباشد”. مایکل فلین هم گفته : “اسلام “سرطانی بدخیم” در بدن تمام مسلمانان است که باید آن را نابود کرد“.
ب- دارای ارتباط قوی با دست راستیهای اسرائیل هستند. لارنس ویکلرسن، رئیس دفتر کالین پاول طی سالهای ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۵ می گوید که تحقق وعده انتخاباتی به رسمیت شناختن بیت المقدس به عنوان پایتخت اسرائیل میتواند به جنگ با ایران بینجامد.
پ- دارای ارتباط قوی با کمپانیهای اسلحه سازی و صنعت فروش امنیت هستند. به عنوان مثال، مایکل فلین که از او به عنوان مشاور امنیت ملی ترامپ یاد میشود، به این گروه تعلق دارد. ایران هراسی و تغییر رژیم در ایران اساس فکر فلین را تشکیل میدهد. فلین گفته ایران خطرناک تر از داعش است. سهام کمپانیهای اسلحه سازی با پیروزی ترامپ افزایش یافته است.
برای صلح و دموکراسی، راهی جز گفت و گو و سازش وجود ندارد. بدون امنیت و صلح، دموکراسی و حقوق بشر و آزادی و توسعه کاملاً به حاشیه خواهند رفت. هر کس از اندکی هوش برخوردار باشد، میداند که میان گذار ایران به “نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر” و “تبدیل ایران به سوریهای دیگر“، تمایز روشن و عمیقی وجود دارد.
همه نگران تصمیم گیریهای تیم سیاست خارجی ترامپ هستند. اما در رابطه با ایران این خطر چشمگیر است. نامزد ترامپ برای وزارت دفاع گفته است که ایران از داعش برای بسط قدرت خود استفاده میکند. نامزدهای وزارت خارجه (رودی جولیانی، جان بولتون، و…) هم به شدت ضد ایراناند و از تغییر رژیم در ایران دفاع میکنند. سناتور راند پل، ضمن مخالفت شدید با انتصاب جولیانی و بولتون، گفته است که جولیانی در سال ۲۰۱۵ از بمباران ایران حمایت کرده بود. حتی میت رامنی هم مواضع تندی علیه ایران دارد.
سیاستهای تهاجمی علیه ایران در آغاز به کار دولت ترامپ، در انتخابات ریاست جمهوری که ۴ ماه بعد در ایران برگزار خواهد شد، دقیقا به زیان حسن روحانی و به سود افراطیترین جناحهای سرکوبگر جمهوری اسلامی تمام خواهد شد. خامنهای و افراطیترین بخشهای رژیم دائماً به حسن روحانی میتازند که توافق هستهای هیچ دستاوردی برای ایران جز عقب نشینی نداشته است. سرلشکر پاسدار محمدحسین باقری- رئیس ستاد کل نیروهای مسلح- در ۶ آذر ۱۳۹۵ گفت : “در ایام پس از برجام که تحریمهای فروش نفت برداشته شده هنوز پولهای نفتهای فروخته شده دریافت نشده است. پیش بینی مسئولان این بود که پولهای نفتهای فروخته شده از بهمن سال گذشته تا شهریور امسال دریافت شود اما این گونه نشد”. خامنهای هم در ۱۳۹۵/۰۹/۰۷ به روحانی و ظریف حمله کرد که برای رسیدن به توافق هستهای عجله کردند، به جزئیات توجه نکردند و این غفلت رخنههایی ایجاد کرد که آمریکا در حال سوء استفاده از آنهاست. تمدید ده ساله تحریمها یکی از این موارد و نقض برجام است.
سیاست ترامپ درباره ایران دقیقاً چیست؟ آیا او در راستای بهبود روابط و حل مسائل مورد اختلاف بر خواهد آمد یا به سود آنان که به دنبال ساختن چهرهای اهریمنی از ایران هستند، به گونهای عمل خواهد کرد که طرفداران گفتوگو و رابطه با آمریکا به کلی حذف شده و با سر کار آمدن افراطیترین بخش دیکتاتوری جمهوری اسلامی، طرفین راهی جز مقابله نظامی در پیش نداشته باشند؟
برای صلح و دموکراسی، راهی جز گفت و گو و سازش وجود ندارد. حمله نظامی آمریکا به کشورهای خاورمیانه به نابودی دولت ها، انسانها، تجزیه عملی و رشد شدید گروههای تروریستی اسلام گرا انجامید. آمریکا ۳ تا ۴ تریلیون دلار هزینه این جنگها کرد و هزاران کشته و زخمی داد. اینک نوبت تغییر سیاست نظامی گرایانه به راه حلهای دیپلماتیک و صلح طلبانه است. بدون امنیت و صلح، دموکراسی و حقوق بشر و آزادی و توسعه کاملاً به حاشیه خواهند رفت. هر کس از اندکی هوش برخوردار باشد، میداند که میان گذار ایران به “نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر” و “تبدیل ایران به سوریهای دیگر“، تمایز روشن و عمیقی وجود دارد.
برنان نادیده گرفتن توافق هستهای آمریکا با ایران را “نهایت بیخردی” توصیف کرده است
یک مقام امنیتی آمریکا به دونالد ترامپ، رئیس جمهوری منتخب این کشور در مورد نادیده گرفتن توافق هستهای با ایران – برجام – هشدار داده است.
جان برنان، رئیس سازمان مرکزی اطلاعات آمریکا – سیا – در مصاحبهای با بیبیسی گفته است که اگر رئیس جمهوری منتخب تهدید خود در مورد پاره کردن توافق هستهای با ایران را به اجرا بگذارد، این اقدام “نهایت بیخردی” خواهد بود.
وی گفت: “اولا، اینکه دولتی در آمریکا توافقی را که دولت قبلی به دست آورده پاره کند، اقدامی بدون سابقه خواهد بود” و افزود که علاوه بر این، چنین اقدامی خطر تقویت موضع تندروها در حکومت ایران را در پی دارد و همچنین اگر ایران برنامه خود هستهای خود را در واکنش به پاره شدن توافق از سوی آمریکا از سر بگیرد، امکان آن هست که سایر کشورهای منطقه نیز در صدد آغاز برنامه هستهای برآیند.
رئیس سیا این توافق را به نفع ایالات متحده و صلح و ثبات در منطقه دانست و در مورد نادیده گرفتن آن از سوی دولت آینده ایالات متحده گفت: “فکر میکنم چنین اقدامی فاجعهبار خواهد بود، واقعا چنین خواهد بود.”
دونالد ترامپ در جریان مبارزات انتخاباتی، برجام را “بدترین توافق” دانست و گفت که در صورت انتخاب به ریاست جمهوری، این توافق را نادیده خواهد گرفت و درباره برنامه هستهای ایران مذاکرات مجددی برگزار خواهد کرد. وی با اشاره به سابقه فعالیت تجاری خود، گفت که در آن صورت، مردم آمریکا خواهند دید که رئیس جمهورشان چه “مذاکره کننده کارآمدی”است.
توافق هستهای بین ایران و کشورهای گروه ١+۵ پس از ماهها مذاکره بین دو طرف به دست آمد و به لغو تحریمهای هستهای علیه ایران در برابر تغییراتی در برنامههای اتمی این کشور منجر شد. مذاکرات و توافق بین نمایندگان ایران و آمریکا در دستیابی به این توافق نقشی اساسی داشت.
برنان و مصاحبه با بی بی سی
جان برنان نظرات خود در مورد سیاست امنیتی دولت آینده آمریکا را در مصاحبه با بیبیسی شرح داد
نقش روسیه و ایران در سوریه
رئیس سیا در مصاحبه با بیبیسی همچنین نظر اعلام شده دونالد ترامپ در مورد روسیه را مورد انتقاد قرار داد و گفت که دولت آینده آمریکا باید نسبت به وعدههای روسیه “هشیار” باشد و با احتیاط با آنها برخورد کند. دونالد ترامپ در جریان تبلیغات انتخاباتی خود، ولادیمیر پوتین، رئیس جمهوری روسیه را ستود، و امکان همکاری با آن کشور علیه گروه دولت اسلامی – داعش – در سوریه را مطرح کرد.
آقای برنان روسیه و سوریه را مشترکا مسئول “کشتار بیمحابای غیرنظامیان” در سوریه معرفی کرد و گفت که رفتار دولتهای این دو کشور “نفرت انگیز” است.
رئیس سیا گفت که دولت باراک اوباما سیاستی حاوی حمایت از گروههای میانهرو مخالف حکومت بشار اسد، رئیس جمهوری سوریه را دنبال کرده و افزود که به اعتقاد او، ایالات متحده باید همچنان به کمک به این گروهها ادامه دهد تا “بتوانند در برابر تهاجم مشترک سوریه، ایران و حزبالله مقاومت کنند.”
جان برنان گفت که روسیه همچنان کلید آینده سوریه را در دست دارد اما افزود که تردید دارد دولت روسیه تمایلی به هیچگونه مصالحهای در این زمینه را داشته باشد. وی دولت روسیه را به “دورویی” در تاکتیکهای مذاکره در مورد سوریه متهم کرد و گفت که هدف مقامات روسی از تداوم جنگ و خونریزی، “اختناق” شهر حلب است.
رئیس سیا افزود: “من اطمینانی ندارم که روسها تا زمانی که قادر به کسب حداکثر موفقیتهای تاکتیکی در صحنه جنگ باشند دست از روش خود بردارند.”
در مورد روسیه، وی همچنین به تلاش دولت آن کشور برای تاثیرگذاری بر انتخابات اخیر ریاست جمهوری آمریکا با توسل به هک کردن وبسایتهای سیاسی و انتشار اطلاعات به دست آمده اشاره کرد و افزود که در تماس با همتایان روسی خود به آنان هشدار داده که چنین اقداماتی میتواند نتیجه معکوس به بار آورد. آقای برنان در مورد واکنش ایالات متحده در این زمینه گفت که “آمریکا به سطح آنان تنزل نخواهد کرد” یا با بروز واکنش مشابه، دوری از تنش را به جریان نخواهد انداخت اما راههای دیگری هم وجود دارد که به روسیه تفهیم شود که چنین رفتاری قابل تحمل نیست.
حلب
رئیس سیا روسیه و سوریه را مشترکا مسئول کشتار غیرنظامیان در سوریه دانسته است
خطر تروریسم و “جنگ با اسلام”
رئیس سیا گفت که خطر ترویسم همچنان نگرانی عمده نهادهای امنیتی است و افزود که “طراحان حملات تروریستی” در بدنه گروه موسوم به دولت اسلامی “همچنان بسیار فعال هستند” و در نظر دارند نشان دهند که با وجود ناکامیهای اخیر در صحنه نبرد، عوامل این گروه توانایی اجرای عملیات تروریستی در کشورهای غربی را دارند.
وی گفت که هنوز با گروه کاری دونالد ترامپ در مورد برنامههای سیا و آینده این برنامهها ملاقات و گفتگویی نداشته آما آمادگی چنین ملاقاتی را دارد.
جان برنان یادآور شد که برخی از اعضای دولت آینده آمریکا، مانند ژنرال مایکل فلین، گفتهاند که ایالات متحده باید درک کند که درگیر “جنگی جهانی” با افراطیون اسلامگراست. وی هشدار داد که “اعضای دولت جدید باید در زبان و گفتار خود و پیامی که ارسال میکنند انضباط به خرج دهند زیرا اگر چنین انضباطی وجود نداشته باشد، سازمانهای تروریستی و تندرو از گفتار آنها بهرهبرداری خواهند کرد تا ایالات متحده و دولت آن را ضد اسلام تصویر کنند که البته ما چنین نیستیم.” مایکل فلین به عنوان مشاور امنیت ملی رئیس جمهوری آینده آمریکا تعیین شده است.
در همین مصاحبه، مدیر سیا از اعضای دولت آینده آمریکا به رهبری آقای ترامپ خواست تا سیاستها و اصول ناظر بر رویکرد دولت این کشور در دوره ریاست جمهوری باراک اوباما را کنار نگذارند و “با انضباط و هشیاری” عمل کنند.
وی به شدت بازجویی از مظنونان به اقدامات تروریستی با استفاده از روش موسوم به “واتر بردینگ” (ایجاد احساس خفگی در آب) را مورد انتقاد قرار داد و گفت که هر نوع سوء استفاده از قدرت توسط آمریکا صرفا وسیلهای برای بهرهبرداری تبلیغاتی و ایالات متحده در اختیار گروههای تروریستی و افراطگرایان قرار میدهد.
دونالد ترامپ در جریان مبارزات انتخاباتی از استفاده از فشار بر مظنونان به اقدامات تروریستی برای گرفتن اطلاعات و جلوگیری از فعالیت این گروهها حمایت کرد.
رئیس سیا به استفاده این سازمان از پهپاد در عملیات برون مرکزی نیز اشاره کرد و گفت که این نوع عملیات در دوره ریاست جمهوری باراک اوباما افزایش یافته هرچند بخش عمدهای از مسئولیت عملیاتی در این زمینه از سازمان سیا به ارتش منتقل شده است. وی گفت که در تدوین مقررات و ضوابط ناظر بر عملیات تهاجمی پهپادها نقشی اساسی داشته است.
در مورد احتمال تغییر این ضوابط در دولت جدید، آقای برنان گفت که این مسئولیت عظیمی است تا اطمینان حاصل شود که دولت آمریکا ابزار موثری در اختیار دارد و به گونهای موجه آن را به کار میگیرد
کاسترو تجسم درک مسلط از سوسیالیسم در یک دوره تاریخی- قرن بیستم- بود. او از قضا از صادق ترین و پرشورترین و با وفاترین به آرمان های خود بود، و بهمین دلیل هم برای بسیاری الهام بخش بود و درحوزه عدالت هم دست آوردهائی داشت. نباید فراموش کنیم که مثلا چین و ویتنام از دیگربت های قرن بیستم بودند که امروزه در دفاع از تجارت آزاد و اتحادیه تجارتی که مثلا خانم کلینتون مجبورشد دربرنامه انتخاباتی با آن مخالفت کند، کوس سبقت گذاشته اند. آن نوع درک از سوسیالیسم خواه ناخواه به همین نوع نتایج و مشخصا اقتدارگرائی منجرمی شد. بنابراین ما با پایان یک نوع درک از سوسیالیسم تجربه شده تحت عنوان سوسیالیسم اقتدارگرا و حکومتی که درآن عدالت و آزادی باهم همسازی نداشتند و عدالت برآزادی اولویت داشت مواجه هستیم.
نحوه کنش چپ امروز به این پارادوکسی که نهایتا سوسیالیسم را زمین گیر و متلاشی کرد، بیانگرنگاه و درس های برگرفته و یا ناگرفته اش از آن تجربه است که البته یکسان نیست و یکی از عوامل تشتت آن است. قبل از هرچیز ضرورت دارد که چپ این مشکل خود را حل کند که انتقادبه خود و از جمله به تجربه صورت گرفته اگر واقعا از منظروفاداری به آزادی و عدالت و جدائی ناپذیری آن ها باشد و نه چراغ سبزدادن به سرمایه داری، نمی تواند نازشصتی به امپریالیسم و سرمایه داران باشد و این که نمی توان تحت هیچ شرایطی عیوب خویش را پنهان ساخت و آن را تابع مصلحت اندیشی های کوته بینانه شرایط قراردارد. البته می توان گفت که فشارهای سنگین غول آمپریالیسم آمریکا کوبای کوچک را به این نقطه راند و از آن گریزی نبود.
در وجوداین فشارهای سنگین حرفی نیست و باید دائما آن دولت آمپریالیستی و همراهان او را از این جنبه هم زیرضرب قرارداد. اما نمی توان از آن واقعیت به نوعی تقدیرگرائی تن داد و آن را توجیهی طبیعی برای ناگزیرانگاشتن انحراف از مسیراصلی رهائی دانست. عاملی که فقط به این مورد هم محدودنمی شود و تا زمانی که سرمایه داری هست همواره وجود خواهد داشت. چرا که سرمایه هیچ گاه با اضدادخودکنارنخواهد آمد. کوبا گذشته ما و بخشی از افتخارات مبارزه و مقاومت ما علیه ستم سرمایه داری است. اما برای عبور از خوددیروزمان و آن تجربه تاریخی باید بیش از هرزمانی هم چون قطب نمای حرکت بر پیوندجدانشدنی برابری اجتماعی و آزادی اجتماعی پای فشرد.
نقدتوأمان مناسباست سرمایه و مناسبات قدرت هم چون دو عنصرجدانشدنی و درهم تنیده نظام سرمایه داری و لاجرم سوسیالیزه و اجتماعی شدن هردو به موازات همدیگر که مبنای نقش آفرینی و سوژه گی همه عوامل و نیروی ضدسرمایه و از جمله مولدین و استثمارشوندگان است و نه سوژگی رهبران و احزاب و یکه تازی آن ها، زیربنای درک نوین از سوسیالیسم را تشکیل می دهد. بزرگداشت کاسترو هم چون نمادمقاومت همراه با نقد او، هم چون نقدخودمان، و سوسیالیسم تجربه شده جدا از هم نبوده و نیروی محرکه پیشروی ما را تشکیل می دهد. انتقاد و تأکید بر خط پیوسته مقاومت تاریخی دیالتیک حرکت ماست.
نکات زیر در پاسخ به برخی واکنش ها در فیسیوک و تشریح بیشتر مطلب فوق نگاشته شده است:
فشاردشمنان (و سوءاستفاده از انتقادها) همیشه تاریخ بوده است و شبکه و غیرشبکه هم نمی شناسد. و همیشه هم مستمسکی بوده است برای پوشیده ماندن ضعف ها تحت عنوان سوءاستفاده دشمن که البته مستمسکی مادام العمرهم هست. درحالی که اگر اشکالات مابازاءاجتماعی داشته باشند دیگردرونی و بیرونی مطرح نیست. اصل قضیه این است که اگر قرارباشد صرفا دشمن رفتار و کنش و واکنش ما را تعیین کند، نطفه فاجعه بسته شده و در حقیقت او برما مسلط شده است و به آنجا خواهد برد که می خواهد.
از این منظر بیان انتقادات و نقد معطوف به ریشه ها بخشی از روندبازآفرینی چپ و فارغ از این نوع مصلحت شناسی هاست. به ویژه وقتی این انتقادات معطوف به ریشه های بنیادی چون اقتدارگرائی و پارادوکس تقابل آزادی و برابری اجتماعی باشد. مثلا اکنون درمیان برخی چپ ها مثل نقل و نبات از او به عنوان”فرمانده” ستایش می شود. انگار که مناسبات مبتنی بر فرمان دادن و فرمان بردن و براساس انقیاد قرار نیست موردنقدبیرحمانه سوسیالیسم رها از اقتدارگرائی باشد و انگار به خاطرماهیت همین نوع مناسبات (سوای اشکال گوناگونش) نیست که باسرمایه داری مبارزه می کنیم. و چنین می شود که مثلا با آراءصددرصدی (چیزی شبیه به معجزه) قدرت از بالا در یک کنگره حزبی از کسی که دیگر قادربه ادامه کارنیست به کسی دیگر ( برادر) منتقل می شود و کسی هم صدایش در نمی آید. طبیعی است که دشمنان، مچمان را بگیرند. آن گاه آیا ماهم باید مصلحت گرایانه از کنارش بگذریم؟ چنین سکونی قبل از این که به دشمن ضربه بزند (که البته او را فربه ترمی کند)، ضربه ای کاری تربه سوسیالیسم بدست خودی و ضربه به فرایند بازآفرینی چپ از درون خطاهای بزرگش است. دقیقا همین نوع ملاحظات در زمان سرکوب استالین که البته ابعاددیگری داشت، توجیه و هموارکننده مسیریکه تازی او شد. بهمین دلیل نوشته ام که انتقاد و تأکید بر خط پیوسته مقاومت تاریخی، دیالتیک حرکت ماست و من معنای بزرگداشت فیدل کاسترو را هم چون نمادمقاومت، همراه با نقداو، و هم چون نقدخودمان و سوسیالیسم تجربه شده می دانم.
قدرت جداشده از جامعه ذاتا یک نیروی سرکوبگر و مشرف و مسلط بر مردم است و خوش و بدخیم و چپ و راست هم ندارد
اشکال رویکردهای توجیه کننده قدرت و گرفتارنسبی گرائی شدن و داشتن نوعی همذات پنداری با قدرت های مطلقه سوای عنصر فرعی نیروی ماندنوستالوژی برای برخی ها، اساسا ریشه در نگاه به منشأ دموکراسی و تغییر از یکسو و ماهیت قدرت جداشده از توده ها و مشرف برآن ها که ذاتا و تماما بورژوائی-طبقاتی است دارد که برخی حداکثر آن را اشکال و خطای قابل گذشتی می دانند. در اصل منشأ تخولات و از جمله دموکراسی تا جائی که دموکراسی است محصول فشارمردم و جامعه و تحمیل آن به سبستم های حاکم بوده است و گرنه این ادعای پایه ای که لکوموتیوحرکت تاریخی مبارزات طبقاتی-اجتماعی است حرفی مفت و تنها یک تعارف می بود.
نگاهی به همین اعتراضات کره جنوبی بیاندازید تا روش شود منشأ دموکراسی کجاست. رئیس جمهورفاسد و باندبازدر اوج قدرت را وادار کرده اند که استعفاهم بدهد. تاریخا منشأ اصلی دموکراسی مثل دست یابی به حق رأی شهروندی مردم و “بردگان قدرت” بوده اند. البته سیستم ها بدرجاتی سعی می کنند که آن را مصادره کرده و با مسخ و بهداشتی کردن آن را در خدمت خود و تحمیق جامعه بکاربگیرند. یعنی همان که امروزه با عنوان بحران دموکراسی با آن مواجهیم. بهمین دلیل به آن شکل فرمالیته و صوری می دهند که البته از این جنبه در قیاس با جائی که دموکراسی سطحی هم وجود نداشته باشد شاید جای بهتری برای نفس کشیدن و فریادزدن باشد. به هرحال آزادی و برابری از هم جداناپذیرند و مبنای حرکت رهائی بخش در زمانه ما. کمتر از این دیگر رهائی نیست. اگرغرب “آزادی” را شعارخود قرارداده و آن را در مقابل برابری قرارداده است، شرق در آن سو “عدالت” در برابرآزادی قرارداده شده و البته چوبش هم را خورده است. شاید درگذشت کاسترو هم چون یکی از قهرمانان”چپ عدالت خواه”، فرصت تازه ای برای خانه تکانی چپ هم فراهم کرده باشد. به همین نفس گشودن این نوع بحث ها بی فایده نیست. به شرط آن که قواعداانسانی دیالوگ و گفتگو را نقض نکند.
بی بی سی فارسی و هنربرقراری موازنه پیرامون درگذشت فیدل!
طبیعی بود که مدیای بی بی سی بخاطردرگذشت کسی که از یک سو حیات سیاسی اش با بخشی ازمهم ترین فرازهای تاریخ قرن بیستم گره خورده بود و بقول خوداین مؤسسه، یکی از بازیگران بزرگ دوره جنگ سرد بود، و از سوی دیگر به نمادانقلاب کوبا و مقاومت بسیاری از مردمان آمریکای لاتین و جهان تبدیل شده بود، درنگ نماید و البته طبیعی تر از آن بخواهد از این نمد کلاهی هم برای مشروعیت بخشیدن به سیستمی که فیدل کاسترو علیه اش می جنگید فراهم کند.
اما ان چه که در این میان به چشم آمد، شورشدن بیش از حدآش و نقض آشکارادعای بی طرفی اش در ارائه این رویدادبود. ظاهرا بی گدار به آب زده بود و دونفری را به عنوان مخالف و موافق گزین کرده بود که هردو دارای یک نظربودند و هم چون مهاجمان تیمی مشترک علیه هدفی مشترک عمل کردند. “ظاهرا” بی بی سی گول کتاب”کوبا جزیره امید” را خورده بود که بابک امیر خسروی چندین دهه پیش نگاشته بود. او درسخنانش خیلی صریح گفت که این کتاب را تحت تأثیرفضای آن دوره نگاشته بود و هنوز فکر می کرد که فیدل یک دموکرات انقلابی بوده و خواهدماند و به وادی خطرناک و مین گذاری شده کمونیسم گذرنخواهد کرد.
بابک امیرخسروی برای آن که نشان دهد جوگیرشدن وی امری عجیب نبوده گفت که حتی پلنوم کمیته مرکزی حزب توده هم (لابد برای آن که از قافله عقب نماند ناپرهیزی کرده و ) در طی یک مصوبه پنهانی، تصمیم به ایجادگروه های چریکی می گیرد.!. عباس میلانی هم وقتی دید خود یک توده ای سرشناس و سابق (امیربابک خسروی) می گوید هیچ میراث مثبتی از تجربه ۵۵ ساله دوره فیدل کاستروسراغ ندارد و اساسا نفس مبارزه برای سوسیالیسم را تخطئه کرد، دیگر کاتولیک تر از پاب بودن زیبنده او نخواهد بود.
لاجرم ماسک یک تاریخدان “بی طرف” را از چهره اش کنارزد، و اعلام داشت که اساسا اندیشه های فیدل ربطی به کمونیزم نداشته است و بی آن که ذره ای هم به خدمات فرهنگی و بهداشتی و… و حمایت های انترناسیونالیستی کوبای فقیر به کشورهای دیگر علیه بیماری و بی سوادی و یا مبارزه علیه امپریالیست ها، و یا نتایج مخربی که محاصره طولانی اقتصادی و فشارسیاسی و نظامی و… یک ابرقدرت همسایه نسبت به کشوری کوچک بجاگذاشت، اشاره ای کند. گوئی که عقده های انباشته شده دوران جوگیرشدن هردوشان به یک باره دهان بازکرده باشد تا جائی که اوباما رئیس جمهور آمریکا و اولاندرئیس جمهورفرانسه را با پیام هایشان نسبت به مرگ فیدل”روسفید”کردند!. به هرصورت آش آنقدرشورشده بود که اتاق فکربی بی سی که نمی توانست نسبت به نفوذنمادهای مقاومتی چون چه گوارا و فیدل کاسترو در افکارعمومی بی اعتنا باشد، بلافاصله به دنبال یک توده ای سابق دیگر، فرهادفرجاد رفت تا قدری از شوری آشی که پخته بود بکاهد و در موازنه بهم ریخته تعادلی برقرارسازد. اما این باربرای این که موازنه از آن سو بهم نریزد، این سؤال کننده بود که با همطرازکردن صدام و خمینی با فیدل کاسترو با به نمایش درآوردن تصاویرجشن کوبائی های تبعیدی در آمریکا موازنه را برقرار می کرد. باین می گویند هنر برقراری موازنه در صنعت تبلیغات!
ادیان به عنوان برساختههای تاریخی بسیار قدیمی، لیبرال نبودند، برای این که لیبرالیسم در دوران مدرن برساخته شد و طی چند قرن تحول پیدا کرد. پیدا کردن آیاتی از عهد عتیق، عهد جدید و قرآن که با لیبرالیسم تعارض دارد، کار بسیار سادهای است.
پرسش مهم این است: آیا میتوان “اسلام لیبرال” را ساخت و اختراع کرد؟ تا حدی که من میفهمم چنین کاری شدنی است و میکوشم تا تصویری اجمالی و کلی از این مدعا ارائه دهم، بر این مبنا که اسلام دینی اصلاح پذیر، سازگار با سکولاریسم و سازگار با حقوق بشر است. پیش از این، دلایل “ضرورت اختراع اسلام دموکراتیک” را توضیح دادهام، همان دلایل و مسائل، “اختراع اسلام لیبرال” را ضروری میسازند.
برخی گمان میکنند که به روشهای نظامی میتوان از پس “اسلام بنیادگرایانه تروریستی” بر آمد، اما این خیالی باطل است. برای این که این یک فهم و خوانش مهم از یک دین بزرگ (اسلام) است که دولتهای مختلف – از جمله عربستان سعودی و قطر و ترکیه – برای منافع خود از طریق حمایت مالی و تسلیحاتی از آن استفاده میکنند. مفتیان سنی و وهابی و آیت اللههای شیعی هم قرائتهای خشونت گرایانه و تروریستی از اسلام را ترویج میکنند. بن کارسون و دونالد ترامپ مسلمانها را حیوانهای خطرناک قلمداد میکنند. شعارها و وعدههای دونالد ترامپ در دوران مبارزات انتخاباتی علیه “اسلام رادیکال” و مسلمانها اگر در دوران ریاست جمهوری او دنبال شود، میتواند به رشد افراط گرایی در میان مسلمانها بینجامد. باید به اکثریت میانه رو مسلمانان نشان داد که روایتهای سکولار و لیبرال از اسلام هم وجود دارند و اتفاقا این روایتها با متن مقدس آنان سازگارترند. این ضرورتی حیاتی برای زندگی صلح آمیز جهانی و منافع ملی همه کشورهایی است که از این راه آسیب میبینند.
۱- ایضاح مفهومی
اول- امر واحدی به نام اسلام وجود ندارد، بلکه “اسلام ها” وجود دارد. اسلام عارفانه، اسلام فیلسوفانه، اسلام فقیهانه، اسلام شیعی، اسلام سنی، اسلام بنیادگرایانه، اسلام سنت گرایانه، اسلام مدرنیستی، اسلام پسا مدرنیستی.
دوم- امر واحدی به نام لیبرالیسم وجود ندارد، بلکه “لیبرالیسم ها” وجود دارد. لیبرالیسم مبتنی بر حقوق جول فاینبرگ (Joel Feinberg)، لیبرالیسم کمال خواه جوزف راز (Joseph Raz)، لیبرالیسم سیاسی جان راولز و غیره و غیره.
وقتی آن همه روایت از اسلام وجود دارد، خوانشهای سوسیالیستی، ناسیونالیستی، لیبرالیستی و باهمادگرایانه (communitarianism) از اسلام هم میتواند وجود داشته باشد و وجود هم دارد. به عنوان مثال برای اختراع “اسلام ناسیونالیستی” میتوان مدعی شد که فقط زبان قرآن عربی نیست، فرهنگ عربی سراپای قرآن را فرا گرفته است. دینی که برساخته اعراب جزیره العرب است، نمیتوانست غیر عربی باشد. با اندکی عدم دقت، میتوان محمد عابد الجابری را مدافع اسلام ناسیونالیستی به شمار آورد.
سوم- اختراع در اینجا در معنای برساخته گرایی است. اختراع سنت یا یک ایده یا نظام اجتماعی به معنای دروغ و فریب کاری نیست. علم و فلسفه را هم آدمیان اختراع کردهاند و در عین حال، مدعی واقع نمایی هستند. به تعبیر دقیق تر، به دنبال تقرب به حقیقت هستند.
اختراع “اسلام لیبرال” دست کم در دو سطح میتواند صورت پذیرد: اسلام لیبرال سازگار با لیبرالیسم سیاسی جان راولز، و اسلام لیبرال سازگار با آنچه راولز “لیبرالیسمهای جامع” میخواند.
در این نوشته سه کار میکنم:
اول، به صورت خلاصه، لیبرالیسم سیاسی راولز را شرح میدهم.
سپس توضیح میدهم که خود راولز چگونه به اسلام نظر میکند.
و نهایتا، به این خواهم پرداخت که در قرآن و سنت چه منابعی وجود دارد که برمبنای آنها میتوان خوانش مورد نظر راولز از اسلام را استوار کرد.
۲- لیبرالیسم سیاسی راولز
بگذارید با مختصری درباره لیبرالیسم سیاسی راولز شروع کنیم. لیبرالیسم سیاسی راولز، سه محور اساسی دارد:
الف- جنبش اصلاح دینی و پیامدهای آن، خاستگاه تاریخی لیبرالیسم سیاسی و لیبرالیسم به معنای گسترده تر است (John Rawls, Political Liberalism , xxiv) .
ب- لیبرالیسم سیاسی، یک برداشت سیاسی از عدالت (political conception of justice) است، و برعکس لیبرالیسم های جامع، مستقل از هرگونه آموزه فراگیر (comprehensive doctrine) دینی یا فلسفی است. یک نظر مستقل و “قائم به خود” (freestanding) است که بر حسب “فرهنگ همگانی” نظام های دموکراتیک و “سرمایه مشترک اندیشه ها و اصول پایه ای تلویحا پذیرفته شده” آنها توجیه می شود(PL, 8) و خود را به اندیشه های بنیادینی که در “فرهنگ سیاسی همگانی جامعه ای دموکراتیک مستتر است” محدود می سازد (PL, 13). انسان ها خود و دیگران را “شهروندان آزاد و برابر” به شمار می آورند. به گمان راولز حتی حقوق بشر نیز مستقل از آموزه های جامع اخلاقی و فلسفی و دینی است. می نویسد:
“حقوق[بشر] قائم به هیچ آموزه جامع فلسفی یا دینی جامع خاصی در خصوص ماهیت انسان نیست. قانون مردمان ادعا نمی کند که، برای مثال، انسان ها افرادی اخلاقی اند که در چشم خداوند قدر و ارزش یکسان دارند؛ یا ادعا نمی کند که انسان ها قوای عقلی و اخلاقی خاصی دارند که به واسطه آن سزاوار این حقوق اند. این گونه استدلال ها متضمن آموزه های دینی یا فلسفی خاصی است، و بسیاری از مللی که در جوامع “موجه” با نظامی طولی زیست می کنند می توانند آن آموزه ها را لیبرالی یا دموکراتیک، یا به هر حال آموزه هایی تلقی کنند که مشخصاً به سنت سیاسی غرب تعلق دارد و منافی فرهنگ های دیگر است” (John Rawls, The Law of Peoples, p. 68) .
پ- لیبرالیسم سیاسی باید توسط آموزه های جامع اخلاقی و فلسفی و دینی تأیید شود و تأیید هم می شود.
عدالت نخستین فضیلت نظام اجتماعی و موضوع ساختار پایه ای جامعه است. درباره معنای ساختار پایه ای می گوید:
“منظور من از ساختار پایه ای، نهادهای عمده سیاسی، اجتماعی، و اقتصادی جامعه و چگونگی ترکیب شدن آنها در یک نظام وحدت یافته همکاری اجتماعی از نسلی به نسل دیگر است” (PL, 11).
با این که روایت های لیبرالی غیر راولزی از عدالت هم وجود دارد، اما ما خود را به روایت راولزی محدود می سازیم. عدالت سیاسی راولزی دارای دو اصل آزادی و برابری است. بازسازی نهایی راولز از این دو اصل به قرار زیر است:
اصل اول: “هر شخصی ادعایی برابر نسبت به ساخت بندی کاملاً مناسب حقوق و آزادیهای پایه ای برابر دارد، که این ساخت بندی با ساخت بندی همانند برای همگان منافاتی ندارد؛ و در این ساخت بندی، آزادیهای سیاسی برابر، و صرفا همین آزادیها، باید به ارزش منصفانه شان تضمین شوند”.
اصل دوم: “نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی باید دو شرط را تأمین کنند: نخست، این نابرابریها باید متصل به مناصب و مشاغلی گشوده به روی همگان تحت شرایط برابری منصفانه فرصت باشند؛ ثانیاً، این نابرابریها باید بیشترین نفع را برای کم نصیب ترین اعضای جامعه داشته باشند” (PL , 4-6).
لیبرالیسم سیاسی راولز متکی بر اصول زیر است:
− واقعیت پلورالیسم معقول (the fact of reasonable pluralism) : در جوامع بشری آموزه های جامع فلسفی، دینی، اخلاقی متضاد و آشتی ناپذیر و در عین حال معقولی وجود دارد (PL, 36. CP, 573)
− دشواری های رسیدن به حکم (the burdens of judgment): هیچ راهی برای وحدت نظر درباره تمامی آموزه های جامع وجود ندارد. برای این که : شواهد برای رسیدن به حکم پیچیده و متضادند؛ وزن و اعتباری که باید به هر یک از شواهد داد محل بحث و اختلاف است؛ مفاهیم ما مبهم هستند و به این آسانیها وضوح نمی یابند؛ و تأثیرپذیری داوری های ما از کل سیر تجربه های اخلاقی فردی مان هم بی حد و اندازه و هم قاطعانه متفاوت از تجربه های اخلاقی همدیگر است. از نظر راولز، همگان “به یکسان در معرض دشواریهای رسیدن به حکم هستند” (PL, 62).
− واقعیت سرکوب : توافق اجتماعی گسترده پیرامون یک آموزه جامع فلسفی یا دینی یا اخلاقی فقط و فقط از طریق سرکوب دولتی قابل دستیابی است (PL, 37. CP, 475). بدین ترتیب، پذیرش آزادی به معنای ادامه حیات “آموزه های جامع متنوع، و آشتی ناپذیر” است (PL, 36). در نتیجه، بر اساس لیبرالیسم سیاسی، استفاده از قدرت سیاسی برای اعمال آموزه جامع خویش، که آن را حقیقت به شمار می آوریم، نامعقول است (PL, 138).
− اجماع همپوشان (overlapping consensus) : چگونه چنین جامعه متکثری پایدار می ماند؟ راولز پایداری جامعه دموکراسی لیبرال را بر سازش و توازن قوا متکی نمی سازد. بلکه این پایداری محصول تأیید اجماع همپوشان است. یعنی شهروندان تصور سیاسی از عدالت دموکراتیک را از درون آموزه های جامع متفاوت خودشان تأیید می کنند. تصور سیاسی از عدالت یک پار (module) و جز سازنده اساسی است که :
“با آموزه های جامع معقول گوناگونی که در جامعه ای وجود دارند که تنظیماتش بر اساس همین تصور سیاسی از عدالت است جور در می آید و می تواند مورد حمایتشان قرار گیرد” (PL, 12).
بنابراین نه تنها سکولارها، همچنین دینداران، از درون آموزه جامع دینی شان نکاتی بیرون می آورند و گزینش می کنند که تأیید کننده لیبرالیسم سیاسی باشد:
“همه آنهایی که تصور سیاسی از عدالت را می پذیرند از درون آموزه جامعشان آن را می پذیرند و متکی به بنیان های دینی، فلسفی، و اخلاقی ای هستند که آن آموزه جامع فراهم می آورد” (PL, 147).
تأیید لیبرالیسم سیاسی توسط کلیه شهروندان، “از درون آموزه جامع خودش“، اساس پایداری جوامع دموکراتیک است. راولز توضیح داد که :”این اجماع بر دلایلی استوار است که درون آموزه فراگیر پذیرفته هر شهروند مشخص است” (PL, 170).
دو برداشت دیگر از نظر راولز درباره اجماع همپوشان محتمل به نظر می رسد. گاهی به نظر می رسد که اجماع میان نظریات جامع حاصل می شود، نه این که صاحبان آن نظریات بکوشند تفسیری از مواضع شان بدهند که به چنان همپوشانی بینجامد. مقصود دیگر راولز از همپوشانی این است که پیروان و قائلان هریک از نظریات جامع این حق را برای پیروان و قائلان نظریات رقیب محفوظ می دانند که بر وفق تلقی خود عمل کنند بی آن که مزاحمت یا مداخله ای از سوی دیگران صورت بگیرد، یعنی به این جمع بندی می رسند که باید آن حق را به رسمیت بشناسند.
۳- فهم راولز از اسلام
همانطور که گفته شد، راولز بر این باور است دینداران هم می توانند با آموزههای سیاسی درون دین شان لیبرالیسم سیاسی را تایید کنند. راولز مشخصا فکر میکند که آموزههای اسلامی هم می توانند به کار تایید لیبرالیسم سیاسی بیایند.
او از این نقطه نظر آغاز می کند که همه ادیان بزرگ تاریخی- یهودیت و مسیحیت و اسلام- آموزه های جامع معقول اند:
“در اینجا من- شاید بیش از اندازه خوش بینانه- چنین می انگارم که، به جز برای انواع ویژه ای از بنیادگرایی، همه دین های تاریخی مهم چنین تبیینی را می پذیرند و بدین سان می توان آن ها را آموزه های فراگیر معقول دانست” (PL, 170)..
راولز در “تجدید عهد با ایده دلیل عمومی” به طور روشن تری از رابطه مذهب – به خصوص اسلام – و لیبرالیسم سیاسی سخن گفته است. می پرسد قائلان به دکترین های مذهبی چگونه می توانند به انگاره های سیاسی معقولی باور داشته باشند که موید نظام دموکراتیک معقول مبتنی بر قانون اساسی است؟ آیا آموزه های جامع مذهبی و غیر مذهبی(سکولار) می توانند به دلایل درست همچنان با انگاره سیاسی لیبرالی سازگار باشند؟ به گمان راولز ادیان باید بفهمند که:
“جز طریق پشتیبانی از دموکراسی معقول مبتنی بر قانون اساسی، هیچ طریق دیگری وجود ندارد که به طور منصفانه ای آزادی هوادارانش را در حالت همساز با آزادیهای برابر سایر شهروندان آزاد و برابر تضمین کند”(The Law of Peoples, 151) .
راولز سپس به مصداقی از اجماع همپوشان اسلامی استناد می کند. او به آرای تفسیری محمد طه- که توسط جعفر نمیری به دلیل ارتداد اعدام شد – و شاگردش عبداللهی احمد النعیم در کتاب به سوی اصلاح گری اسلامی : آزادی های مدنی، حقوق بشر، و حقوق بین الملل اشاره می کند که آیات مکی را نماد اسلام آرمانی به شمار می آورند و آیات مدنی را تابع محدودیت های زمانی قلمداد می کنند که به دلیل قابل اجرا نبودن آرمان های برابری طلبانه اسلام در آن شرایط زمانی، آیات محدود مدنی اجرا گردید. آیات مدنی با آیات مکی نسخ (abrogation) می شوند و اسلام مکی که موید آزادی و برابری است، امروزه باید اجرا گردد. راولز پس از توضیح نظر این دو می نویسد :”این مثال کاملی از اجماع همپوشان است“.(ص ۲۵۴).
محمد طه و عبدالهی احمد النعیم خوانش تازه ای از قرآن ارائه کرده اند. آنان با معکوس کردن نسخ (reverse abrogation) ، گفته اند که باید آیات مکی را گوهر قرآن و اساس دعوت پیامبر اسلام به شمار آورد. این بازسازی یک نمونه از راهکارهایی است که مسلمانان برای سازگاری اسلام با دنیای جدید پیشنهاد کرده اند.
راولز تأکید دارد که “ریشه های وفاداری شهروندان دموکراتیک به انگاره های سیاسیشان در دکترین های جامع خاص آن ها، اعم از مذهبی و غیر مذهبی، است”(The Law of Peoples, 153) .
۴- اسلام و لیبرالیسم سیاسی
راولز بر این باور است که تفسیرهای مختلفی از یک آموزه یا انگاره واحد وجود دارد، “برای این که مفاهیم و ارزش های آن ممکن است به شکل های گوناگون تعبیر شوند”. در عین حال، “هر انگاره ای تفاسیر ممکنش را تا حد زیادی محدود می کند؛ در غیر این صورت، بحث و محاجه محال خواهد شد”(The Law of Peoples, 145) .
ممکن است این اشکال وارد آید که از طریق اجماع همپوشان اسلام تأیید کننده لیبرالیسم سیاسی ساخته میشود، نه “اسلام لیبرال”. اما روش شناسی توصیفی و تجویزی ای که راولز پیشنهاد می کند، تا حدی که من می فهمم، گویی گامی بیش از این پیش می نهد.
الف- توصیف: راولز تأکید می کند که تاریخ دین و فلسفه نشان می دهد که چگونه این دو از “راه های معقول زیادی” “many reasonable ways” ارزش های خود را به گونه ای باز تفسیر کرده اند تا نه تنها با ارزش های قلمرو سیاسی در تضاد نباشد ، بلکه سازگار شده اند(جان راولز، عدالت به مثابه انصاف، ص ۳۱۴). (John Rawls, Justice as Fairness , P. 190). بدین ترتیب، ارائه فهمی نو از آموزه های جامع، واقعیتی است که بارها در تاریخ تکرار شده است.
ب- تجویز: راولز میان “پایبندی اولیه، یا تصدیق ، برداشت سیاسی” با “جرح و تعدیل یا بازبینیِ بعدیِ آموزه های جامع برای رفع ناهمخوانی های میان آنها” تفاوت قائل می شود. می گوید:”اگر بعداً به ناسازگاری میان این برداشت سیاسی و آموزه های جامع خود پی برند، می توانند به جای رد برداشت سیاسی، آموزه های جامع خود را تعدیل یا بازنگری کنند”( عدالت به مثابه انصاف، ص ۳۱۸).
بدین ترتیب، او به پیروان آموزه های جامع توصیه می کند تا آموزه خود را به گونه ای بازسازی و بازتفسیر کنند که با برداشت سیاسی از عدالت سازگار در آید.
مطابق نظر راولز ، دینداران و غیر دینداران برای حمایت از لیبرالیسم سیاسی به دو روش توسل می جویند. یکی آن که از طریق اعلان نظر (declaration) “نشان می دهیم که چگونه می توانیم، براساس دکترین های خودمان، از انگاره سیاسی عمومی معقولی از عدالت با همه اصول آرمان های آن پشتیبانی کنیم و چگونه در عمل نیز پشتیبانی می کنیم”(The Law of Peoples, 155) .
دومی این که از طریق استدلال مبتنی بر حدس (reasoning from conjecture) ، نشان می دهند که دیگران می توانند براساس آموزه جامع دینی یا غیر دینی شان از تصور سیاسی از عدالت پشتیبانی کنند. راولز تأکید می کند که نسبت دادن تأیید لیبرالیسم سیاسی توسط آموزه های جامع دینی و فلسفی نباید غیر صمیمانه باشد، بلکه باید صادقانه باشد. می گوید: “با این حال، مهم است که حدس، صادقانه باشد نه به قصد فریب.”(The Law of Peoples, 156) .
کار ما به دست دادن فهمی لیبرال از اسلام است. اگر فرض ما این باشد که لیبرالیسم سیاسی صادق است، آن گاه طبیعی است که فکر کنیم آیاتی که سازگارتر با لیبرالیسم سیاسی است باید به عنوان آیات محوریتری که روح قرآن را شکل میدهند انتخاب کنیم و دیگر بخشهای اسلام را درپرتو این آیات بازتفسیر کنیم. اگر مسلمان باشیم، باور داریم که آن آیات روح قرآن است و با بیرون کشیدن آن آیات “اعلان نظر” میکنیم، اگر نامسلمان باشیم، کارمان مصداق “حدس” این است که اسلام لیبرال چگونه اسلامی میتواند باشد. تا حدی که من می فهمم، تفسیر لیبرالی ما از قرآن، تفسیری معتبر و موجه است، یعنی بنابر مصالح سیاسی روز این تفسیر را نساخته ایم.
برساختن اسلام لیبرال مصداقی از زمان پریشی (anachronism) نیست، برای این که ما این پرسش را پیش روی خود نهادیم: آیا می توان به شیوه ای اصیل مسلمانی پیشه کرد و لیبرال بود؟ ما نمی پرسیم که آیا اسلام در زمان شکل گیری نخستین اش لیبرال بود- مدعایی که در ابتدای مقاله رد شد- که آن گاه اتهام زمان پریشی بر ما وارد آید ، بلکه می پرسیم آیا فرد مسلمان می تواند در عین پایبندی به روح و گوهر اسلام لیبرال باشد؟ در این حالت دیگر اتهام زمان پریشی بر ما وارد نیست. آیات قرآن در پرتو پیش فرض ها و پیش داوری های جدید، از نو معنا می شوند تا با لیبرالیسم سازگار شوند.
۵- آیات موید ارزش های لیبرالیستی
در این بخش آخر، به این میپردازم که در قرآن و سنت منابعی وجود دارد که با محور قرار دادن آنها میتوان خوانشی لیبرالیستی از اسلام ارائه داد. این که جزییات الاهیاتی این خوانش چگونه باید باشد فراتر از حوصله این نوشته است. منابع اسلامی که از آنها سخن خواهم گفت موید ارزشهای لیبرالیستی نظیر پلورالیسم، عدالت، آزادی و رواداری، کرامت ذاتی انسانها، احترام به پیمان، و التزام به عقل عقلای زمانه است.
پس از این با شواهد و قرائن فراوان قرآنی نشان خواهیم داد که قرآن پذیرای مفهوم راولزی “شهروندان برابر و آزاد” است. اما قبل از آن توجه به یک تفکیک قرآنی بسیار مهم و اساسی است. قرآن دو نوع آزادی را از یکدیگر تفکیک کرده است: آزادی انسان در برابر خداوند، آزادی انسانها نسبت به یکدیگر. قرآن انسانها را در برابر خداوند آزاد به شمار نمیآورد، بلکه همه را بنده خدا میداند، اما این امر با لیبرالیسم سیاسی راولز تعارضی ندارد، برای این که لیبرالیسم سیاسی از آزادی انسانها در برابر یکدیگر دفاع میکند. اما انسانها نسبت به یکدیگر آزاد هستند. چنان که علی بن ابی طالب در وصیت نامه اش خطاب به فرزندش- و همه آدمیان- گفته است: “وَلاَ تَکُنْ عَبْدَ غَیْرِکَ وَقَدْ جَعَلَکَ اللهُ حُرّاً” (بنده هیچ کس نباش، چون خدا تو را آزاد آفریده است.)
در قرآن در تمامی مواردی که از نابرابری انسانها سخن گفته شده، این نابرابری مقید به دو قید است. اول- نابرابری نزد خداوند. دوم- نابرابری در زندگی پس از مرگ. کافر و مومن و مشرک، عالم و جاهل، نزد خداوند از نظر معنوی برابر نیستند و در زندگی پس از مرگ هم پاداش و کیفر یکسانی دریافت نخواهند کرد. به دو نمونه زیر بنگرید:
“بیگمان گرامیترین شما در نزد خداوند پرهیزگارترین شماست” (حجرات، ۱۳).
“بدترین جنبدگان از نظر خداوند، ناشنوایان گنگ[از شنیدن حق] هستند که در نمییابند” (انفال، ۲۲).
اگر از نظر معنوی (نزد خداوند) و اخروی برابر نباشند، در زندگی دنیوی انسانها برابر هستند. به تعبیر دیگر، از نابرابری معنوی و اخروی نمیتوان نابرابری مادی و دنیوی را استنتاج کرد. امتیازاتی که با برابری تعارض دارند، نزد خداوند و زندگی پس از مرگ هستند، نه زندگی این جهانی که همه از حقوق برابر برخوردار هستند. بنابراین مفهوم “شهروند آزاد و برابر” با قرآن سازگار است.
الف- واقعیت پلورالیسم
به روایت قرآن، واقعیت پلورالیسم، رکن اصلی خلقت خداوند بوده است:
“هان ای مردم همانا ما شما را از یک مرد و زن آفریده ایم و شما را به هیأت اقوام و قبائلی در آورده ایم تا با یکدیگر انس و آشنایی یابید، بیگمان گرامیترین شما در نزد خداوند پرهیزگارترین شماست” (حجرات، ۱۳).
مطابق این آیه هیچ انسانی نسبت به انسان دیگری برتریی ندارد، مگر برتری معنوی که محصول پارسایی است، نه دین و مذهب خاص. بنابراین، چون هیچ دین و مذهب خاصی بر دیگر ادیان برتری ندارد، نوعی پلورالیسم پذیرفته شده است.
در ابتدای خلقت که افراد اندکی وجود داشتند، مردم امت یگانهای بودند، اما به طور طبیعی میانشان اختلاف افتاد و به گروههای متنوع و متکثر تقسیم گردیدند:
“و مردم جز امتی واحده نبودند که سپس اختلاف پیدا کردند؛ و اگر وعده خداوند از پیش مقرر نگشته بود، بین آنان در آنچه اختلاف دارند، داوری میشد” (یونس، ۱۹).
مدلول آیه این است که اختلاف نظر میان انسانها در زندگی این جهانی فیصله ناپذیر است. پایان ناپذیری اختلاف هم نه تنها ممکن نیست، بلکه مطلوب هم نیست. برای این که خداوند خواسته است که اختلافات پایان نپذیرد. در نتیجه، از نظر معرفت شناختی، روشن نیست کدام فرد و گروه برحق و کدام فرد و گروه بر حق نیست. یعنی نوعی کثرت گرایی معرفت شناختی ضروری زندگی این جهانی است.
خداوند پیامبرانش را با کتاب میان انسانها میفرستد، اما پیامبران هم نتوانستند به اختلافات فکری و عملی انسانها پایان بخشند:
“[در آغاز] مردم امت یگانهای بودند، آنگاه خداوند پیامبران را مژده آور و هشدار دهنده برانگیخت، و با آنان به حق کتاب آسمانی فرستاد، تا در میان مردم در آنچه اختلاف میورزند داوری کند، و در آن اختلاف نکردند، مگر کسانی که آن[کتاب] به آنان داده شده بود، آن هم از روی رشک و رقابتی که با هم داشتند، و پس از آن که برهانهای روشن برایشان آمد” (بقره، ۲۱۳).
آیه به وضوح میگوید که به راه راست هدایت شدن هیچ قید و شرطی ندارد. پس نمیتوان ادعا کرد که من به جهت این که به فلان دین و مذهب خاص تعلق دارم، هدایت یافته هستم.
پیامبران و متون مقدس دینی، آدمیان را به پیروان ادیان متفاوت و متعارض تبدیل کردند. قرآن بارها تأکید کرده که این تکثر امری طبیعی است و خداوند هم نمیخواست که همه انسانها امت یگانهای باشند:
“و اگر پروردگارت میخواست مردم را امت یگانهای قرار میداد، ولی همچنان اختلاف میورزند” (هود، ۱۱۸).
واضحترین آیه قرآن برای دلالت بر این که وحدت عقیدتی انسانها مطلقاً مطلوب نیست، این آیه است. دو آیه زیر نیز موید همین مدعا هستند:
“و اگر خداوند میخواست شما را امت یگانهای قرار میداد” (نحل، ۹۳).
“اگر خداوند میخواست آنان را امت یگانهای قرار میداد” (شوری، ۸).
تفاوت نگرش قرآن در پذیرش کثرت آموزههای جامع معقول با راولز در این است که روالز، واقعیت پلورالیسم را نتیجه طبیعی فرهنگ جا افتاده جوامع آزاد به شمار میآورد، در حالی که قرآن آن را بخشی طبیعی از خلقت خداوند و مقتضای جوامع بشری به شمار میآورد.
ارسال پیامبران مختلف و شریعتهای گوناگون، مقتضای خلقت خداوند و تکثر عملی آدمیان است:
“برای هر یک از شما[یهودیان، مسیحیان و مسلمانان] راه و روشی معین داشته ایم و اگر خداوند میخواست شما را امت یگانهای قرار میداد. ولی[چنین کرد] تا شما را در آنچه به شما بخشیده است بیازماید” (مائده، ۴۸).
این آیه نامطلوب بودن وحدت نظر همه انسانها را با توسل به دو واقعیت مورد تأکید بیشتر قرار داده است. اول- خداوند برای هر گروهی راه و روشی جداگانه و اختصاصی قرار داده است. دوم- نزاعها تا روز قیامت تداوم خواهد داشت. یعنی آدمیان مادام که در زندگی این جهانی هستند، دارای اختلاف عقیده خواهند بود. برای این که در ادامه همین آیه میگوید:”پس به انجام خیرات بشتابید، بازگشت همگی شما به سوی خداست، آنگاه شما را به[حقیقت] آن چه اختلاف داشتید آگاه خواهد ساخت”.
اختلافات فکری و عملی پایان ناپذیر بوده و هیچ گاه آدمیان به وحدت نظر کامل دست نمییابند. قرآن داستان انحصارگرایی دینی را مطرح میسازد که پیروان ادیان دین خود را حق مطلق و دین دیگران را باطل به شمار میآورند. پیروان دین خود را رستگار/بهشتی به شمار میآورند و پیروان دیگر ادیان را غیر رستگار/جهنمی قلمداد میکنند. به روایت قرآن، مسئله حقیقت و رستگاری در قیامت توسط خداوند روشن خواهد شد:
“سرانجام خداوند در روز قیامت، در آنچه اختلاف داشتند بینشان داوری خواهد کرد” (بقره، ۱۱۳).
بدین ترتیب، واقعیت پلورالیسم، واقعیتی “این جهانی” است که فقط با پایان زندگی دنیوی و آغاز زندگی “آن جهانی” مرتفع خواهد شد. این واقعیت، چارهای جز همزیستی مسالمت آمیز میان پیروان ادیان باقی نمیگذارد. به همین دلیل قرآن خطاب به یهودیان و مسیحیان میگوید:
“بگو ای اهل کتاب بیایید بر سر سخنی که بین ما و شما یکسان است بایستیم که جز خداوند را نپرستیم و برای او هیچ گونه شریکی نیاوریم و هیچ کس از ما دیگری را به جای خداوند، به خدایی بر نگیرد و اگر رویگردان شدند، بگوئید شاهد باشید که ما فرمانبرداریم” (آل عمران، ۶۴).
بدین ترتیب، یگانه پرستی، تنها مبنای اشتراک زندگی صلح آمیز میان پیروان ادیان قرار داده میشود. در قلمرو بین المللی نیز، به جز دشمنان متجاوز، باید با همه انسان ها- اعم از مسلمان و نا مسلمان- در صلح بود و عادلانه رفتار کرد:
“خداوند شما را از کسانی که با شما در کار دین کارزار نکرده اند، و شما را از خانه و کاشانه تان آواره نکرده اند، نهی نمیکند از این که در حق شان نیکی کنید و با آنان دادگرانه رفتار کنید” (ممتحنه، ۸).
شاید پرسیده شود که چرا قرآن به ادیان غیر ابراهیمی (هندوئیسم، کنفوسیوئیسم، و…) و سکولاریسم و آته ایسم اشاره نکرده است. دلیل آن این است که مخاطبان اولیه قرآن پیروان این نحلهها را نمیشناختند تا حکم قرآن آنها را هم در بر بگیرد. مخاطبان قرآن ابتدأ حتی صائبین و زرتشتیان را هم نمیشناختند. بعد که با آنها آشنایی پیدا کردند، حکم قرآن شامل حال آنان نیز شد. بنابراین از باب تنقیح مناط (استخراج ملاک حکم از خطاب قرآن، برای تعمیم دادن آن به موارد مشابه)، اگر پیروان ادیان شرقی یا خداناباوران را هم میشناختند، آنها هم مشمول حکم پلورالیسم قرآنی میشدند. وقتی مسلمانهای اولیه با صائین آشنا شدند، این آیه نازل شد:
“از مومنان و یهودیان و مسیحیان و صائبین، هر کس که به خداوند و روز بازپسین ایمان آورده و نیکوکاری کرده باشد، پاداششان نزد پروردگارشان[محفوظ] است و نه بیمی بر آنهاست و نه اندوهگین میشوند” (بقره، ۶۲).
وقتی هم با زرتشتیان آشنا شدند، آنان نیز به مشمول حکم قرآن گردیدند:
“همانا خداوند در میان مومنان و یهودیان و صائبین و مسیحیان و مجوس و مشرکان در روز قیامت داوری خواهد کرد” (حج، ۱۷).
واقعیت پلورالیسم در این آیه یک گام دیگر نیز پیش رفته است. گذشته از پیروان ادیان گوناگون، مشرکان هم شامل این حکم قرآن شدهاند. یعنی اختلاف عقیده با آنان نیز تا آخر جهان باقی خواهد ماند. به تعبیر دیگر، شرک که آن همه در قرآن نفی و طرد شده، بطلان قطعی اش در این جهان روشن نخواهد شد و قرآن آنها را هم تحت پلورالیزم معرفتی خود قرار داده است.
قرآن نه تنها تنوع و تکثر واقعی را به رسمیت میشناسد، بلکه کثرت گرایی دینی را هم با یک قید به رسمیت میشناسد:
الف- رستگاری اخروی را منحصر به مسلمانها نمیسازد، بلکه پیروان تمامی ادیانی که به خدا و آخرت ایمان داشته و عمل صالح انجام میدهند، رستگار میشوند (بقره، ۶۲. بقره، ۱۱۲. مائده، ۶۹. انعام، ۴۸. اعراف، ۵۳. صریحتر از این پنج آیه : نسأ، ۱۲۴). تنها گناه نابخشودنی مانع رستگاری، شرک (polytheist) است (نسأ، ۴۸. نسأ، ۱۱۶. نسأ، ۳۱) که آن هم با توبه بخشیده میشود. اما همین شرک نیز آدمی را از حقوق حقه خود در این جهان محروم نمیکند برای این که، چنان که دیدیم، مطابق آیه ۱۷ سوره حج، حتی مشرکان هم تحت پلورالیزم معرفتی قرار میگیرند.
ب- یهودیت و مسیحیت را بارها به عنوان دین الهی تأیید کرده است. حداقل در پنج آیه تأکید میکند که خداوند یهودیان را بر جهانیان برتری داده است (بقره، ۴۷. بقره، ۱۲۲. جاثیه، ۱۶. مائده، ۲۰. دخان، ۳۲).
پ- خود را تکامل نهایی ادیان پیشین معرفی میکند. یعنی خود را حقیقت به شمار آورده و ادیان قبلی را تا حدودی که با خود سازگار است، حقیقت به شمار میآورد (شمول گرایی inclusivism دینی).
ت- در باب حقیقت نکته بسیار مهمی را گوشزد کرده است: اختلافات فکری آدمیان درباره این که حقیقت چیست و کدام دین، نماد حقیقت است، هیچ گاه پایان نمیپذیرد و خداوند در آخرت میان آنان داوری کرده و حقیقت را بر آنان آشکار خواهد کرد (حج، ۱۷).
ث- ممکن است ناقدان به این آیه استناد کنند:”و هر کس که دینی غیر از اسلام برگزیند، هرگز از او پذیرفته نمیشود و او در آخرت از زیانکاران است” (آل عمران، ۸۵). اما در منطق قرآن، دین امر واحدی است که اسلام نامیده میشود.، برای این که تمامی ادیان دارای گوهر واحدی هستند:”دین خداپسند همانا اسلام است” (آل عمران، ۱۹). قرآن به صراحت میگوید که همه پیامبران دارای دین واحدی بودهاند (شوری، ۱۳) و همه موظف بودهاند که همدیگر را تأیید کنند (آل عمران، ۸۱). ابراهیم و یعقوب هم مسلمان بودند و به اسلام دعوت میکردند (بقره، ۱۳۲ و ۱۲۸ و ۱۳۳. آل عمران، ۶۷). خداوند از محمد میخواهد که اعلام کند که پدیده نوظهوری (بدعت) در میان پیامبران نبوده است (احقاف، ۹). قرآن پیروان تمام ادیان را مسلم مینامد (بقره، ۱۳۶. آل عمران، ۸۴) از نظر قرآن، دین واحد، در هر دوره ای، به مقتضای زمانه شریعت و منهاج متفاوتی پیدا کرده است (مائده، ۴۹- ۴۵). یا در آیات دیگری میگوید که برای هر امتی مناسکی خاص خودشان قرار دادیم (حج، ۳۴. حج، ۶۷).
چ- گفت و گوی با یهودیان و مسیحیان باید به بهترین شیوه ممکن صورت گیرد: “و با اهل کتاب جز به شیوهای که نیکوتر است، مجادله مکنید، مگر با ستمگران آنان، و بگویید به آنچه بر ما و آنچه بر شما نازل شده ایمان آورده ایم، و خدای ما و خدای شما یک است و ما همه فرمانبرداریم” (عنکبوت، ۴۶). “به راه پروردگارت با حکمت و پند[های] پسندیده فراخوان، و با آنان به شیوهای که بهتر است مجادله کن” (نحل، ۱۲۵).
از همه جالب تر این است که حتی افرادی که به هیچ دینی از ادیان باور ندارند- یعنی خداناباوران- فقط در زندگی پس از مرگ زیان میکنند، اما در دنیا تحت پلورالیزم معرفتی قرآنی قرار میگیرند که تکلیف نهایی آنها و دیگران را خداوند در جهان بعد روشن خواهد ساخت.
تفاوت قرآن و راولز در این است که راولز واقعیت پلورالیسم معقول را ناشی را بارهای داوری به شمار میآورد، در حالی که قرآن آن را محصول عدم التزام به اخلاق باور (ethics of belief) قلمداد میکند.
ب- کرامت ذاتی انسان ها
قرآن از کرامت (dignity) همه آدمیان سخن گفته است: “به راستی که فرزندان آدم را گرامی داشتیم” (اسرأ، ۷۰).
براین مبنا، برخی از مفسران مسلمان از کرامت ذاتی انسانها سخن گفتهاند. قرآن به دلیل خلق موجودی که دارای کرامت ذاتی است، خداوند را بهترین خالقان به شمار آورده است (مومنون، ۱۴).
کرامت ذاتی، چنان که مفسران گفته اند، یعنی کرامت انسان از آن رو که انسان است، بنابراین جز انسان بودن هیچ قید و شرط دیگری ندارد. یعنی صرف انسان بودن برای برخورداری از این کرامت کافی است و چون چنین است، همه انسان ها- فارغ از قومیت و جنسیت و ملیت و مذهب و نژاد و ایدئولوژی- از این کرامت برخوردار هستند.
نکته قابل تأمل جدیی وجود دارد که جداگانه باید درباره آن گفت و گو کرد. تا حدی که من اطلاع دارم، اسلام شناسان مسلمان و غیر مسلمان به این پرسش/مسئله نپرداخته اند: کرامت مفهومی واقعی
(factual) یا ارزشی (evaluative) است؟ به تعبیر دیگر، آیا کرامت واقعیت است که فقط و فقط انسانها از آن برخوردار هستند؟ همچون عقل، اراده آزاد، تعالی جویی معنوی، و غیره. یا امری ارزشی است، یعنی خداوند انسانها را بیش از سایر موجودات دوست دارد و عزیز میدارد؟ گویی اسلام شناسان مسلمان و غیر مسلمان این مفهوم را مفهومی ارزشی به شمار میآورند.
پ- عدالت و برابری :
خدای قرآن، خدای عادل است و به هیچ کس ذرهای ستم نمیکند: ” و پروردگارت در حق بندگان ستمگر نیست” (فصلت، ۴۶)، “و پروردگارت بر هیچ کس ستم روا نمیدارد” (کهف، ۴۹)، “خداوند به اندازه ذرهای نیز ستم نمیکند” (نسأ، ۴۰).
هدف خداوند از ارسال همه انبیأ اقامه عدل و قسط بوده است :
“به راستی که پیامبرانمان را همراه با پدیدههای روشنگر فرستادیم و همراه آنان کتاب آسمانی و سنجه فرو فرستادیم، تا مردم به دادگری برخیزند” (حدید، ۲۵).
پیامبر اسلام نیز رسالت خود را در همین محدوده معرفی میکرد و میگفت: “دستور یافته ام که در میان شما دادگری کنم” (شوری، ۱۵)، “پروردگارم به دادگری فرمان داده است” (اعراف، ۲۹).
“خداوند به عدل فرمان میدهد” (نحل، ۹۰).
“ای داود ما تو را در روی زمین خلیفه[خود] برگماشته ایم، پس در میان مردم به حق داوری کن” (ص، ۲۶).
“ای مومنان به عدل و داد بر خیزید” (نسأ، ۱۳۵).
قرآن عدالت را به قلمروهای گوناگون گسترش داده است: شهود باید عادل باشند (بقره، ۱۸۲. مائده، ۹۵)، عدالت در داوری قضایی (انعام، ۱۵۲. نسأ، ۵۸)، افراد باید بی طرفانه و عادلانه سخن بگویند (انعام، ۱۵۲)، همه زندگی باید در راه عدالت باشد (مائده، ۸)،
رفتار با دشمنان نیز باید عادلانه باشد:
“دشمنی تان با بعضی از مردم شما را بر آن ندارد که بیداد کنید، دادگری کنید که به تقوا نزدیکتر است” (مائده، ۸).
از نظر اقتصادی هم قرآن ضد فقر است. گفتهاند که بین فقر و کفر همبستگی وجود دارد. “فقر مرگ بزرگتر است” (علی بن ابی طالب، نهج البلاغه، حکمت ۱۶۳). فقر یکی از دستاویزهای شیطان است (بقره، ۲۶۸). آیات زیادی در قرآن درباره کمک به فقرا وجود دارد.
قران شکافهای طبقاتی گسترده را نمیپذیرد و میگوید:”فزون طلبی شما را بازی داد” (تکاثر، ۱).
“و کسانی که زر و سیم میاندوزند و آن را در راه خدا خرج نمیکنند، ایشان را عذابی دردناک خبر ده” (توبه، ۳۴).
به طور طبیعی مردم و عقلای دوران برساخته شدن اسلام درک و تفسیر امروزیان از عدالت را نداشتند، اما هیچ عاملی وجود ندارد که آنان را از فهم امروزین نهی کند. به عنوان مثال مسلمانان به راحتی میتوانند عدالت قرآنی را به نظریه قابلیتهای (capabilities theory) آرمارتیاسن/مارتا نسبام بازگردانند.
ت- آزادی و روا داری :
مطابق دستور قرآن هیچ کس را نمیتوان بر اسلام و ایمان آوردن مجبور کرد:
“در دین هیچ اجباری نیست” (بقره، ۲۵۶).
راولز پذیرش بارهای داوری (burdens of judgment) و آزادی وجدان (liberty of conscience) را به عنوان دو ملاک معقول بودن یک آموزه فراگیر مطرح میسازد (JF, p. 191). این آیه و آیاتی که پس از این خواهند آمد، آزادی وجدان را به رسمیت میشناسند. مفسران این آیه را دو معنا کردهاند. اول- نفی: خداوند امر ایمان را بر اجبار و اکراه قرار نداده، بلکه ایمان امری اختیاری است. دوم- نهی- هیچ کس را بر اسلام آوردن نباید اجبار کرد، اسلام اجباری فاقد اعتبار است.
“اگر پروردگارت میخواست همه کسانی که در روی زمین هستند ایمان میآوردند، پس آیا مردم را وا میداری که مومن شوند” (یونس، ۹۹).
قرآن انسانها را در انتخاب هدایت و ضلالت آزاد گذاشته است :
“و بگو این حق و از سوی پروردگارتان است؛ هر کس که خواهد ایمان بیاورد؛ و هر کس که خواهد کفر ورزد” (کهف، ۲۹).
پیامبر وکیل و نگهبان مردم نیست که که آنان را به زور به راه راست سوق دهد (یونس، ۱۰۸. زمر، ۴۱). بر مردم سیطره ندارد:”پس اندرز ده که همانا تو اندرزگویی. [و] بر آنان مسلط[و حکمفرما] نیستی” (غاشیه، ۲۱- ۲۰). پیامبر حق زورگویی به مردم و جباریت را ندارد (ق، ۴۵). کار او روشن کردن راه هاست، نه اجبار به راهی خاص. پس از روشن شدن راه ها، هر کس میتواند راه خود را انتخاب کند:
“بگو هان ای کافران. من معبود شما را نمیپرستم و شما هم پرستنده معبود من نیستید و من پرستنده آنچه شما میپرستید نیستم و شما هم پرستندگان معبود من نیستید. شما را دین شما، و مرا دین من” (کافران، ۶-۱).
راولز از دو گونه رواداری سیاسی و جامع سخن گفته است. رواداری جامع دینی قرآن- با تمام قیود آن- پشتیبان رواداری سیاسی راولزی است. راولز آن را مصداق استدلال مبتنی بر حدس (reasoning from conjecture) مینامد.
ث- اولین عهد نامه پیامبر: راهی به سوی همکاری منصفانه
دو سوم آیات قرآن در مکه نازل شده است. این گونه آیات بیان کننده آرمانهای اخلاقی و عدالت طلبانهاند و فاقد احکام فقهی ای هستند که مطابق حقوق بشر دوران مدرن، خشونت و مخالف لیبرالیسم به شمار میروند.
پس از هجرت مسلمانان از مکه به مدینه، پیامبر عهدنامهای برای زندگی مسالمت آمیز و همکاری مهاجران و انصار و یهودیان تدوین کرد. به گفته ابن اسحاق در این توافق، “با یهودیان عهد بست و دین و اموال آنان را به رسمیت شناخت و شرطهایی بر آنان گذاشت و شرطهایی نیز از آنان پذیرفت” (ابن هشام، السیره النبویه، ج ۱، ص ۵۰۱). در بخش مربوط به یهودیان این عهد نامه آمده است:
“هر یهودی از ما پیروی کند یاری میشود و با دیگر مسلمانان مساوی است، بر او ستم نمیشود و دشمنش یاری نمیگردد…تمام طوائف یهود به هنگام جنگ، با مومنان امت واحدی تشکیل میدهند. همچنین یهود بنی عوف با مومنان یک امتاند. یهود دین خود را دارند و مسلمانان دین خود را. این هر دو گروه دوستان و هم پیمانان و بردگان خود را دارند، مگر کسی که مرتکب ستم و گناه شود که در این صورت جز به خود و خاندانش به کسی ضرر نمیرساند. برای یهود بنی نجار همان است که برای یهود بنی عوف. همچنین است نسبت به تمام طوائف یهود. هیچ کس از یهود از جمع ایشان خارج نگردد، مگر به اجازه محمد و خون کسی پایمال نگردد. هر کس دیگری را بکشد خود و خانواده اش مسئول اند، مگر آن که به او ظلم شده باشد و خداوند بدان راضی باشد.یهود و مسلمانان در هزینه جنگ سهم خود را دارند. یهود و مسلمانان علیه متجاوز به یاری یکدیگر بر میخیزند و روابط میان ایشان براساس خیرخواهی و نیکی و به دور از گناه است. هیچ کس به هم پیمان خود آسیب نمیرساند و همگی به یاری مظلوم بر میخیزند”.
این پیمانی جنگی علیه مشرکان مکه بود. به همین دلیل در آن بسیار درباره اتحاد و عدم اتحاد در جنگ و صلح سخن رفته است. همه علیه مهاجمان به مدینه یکدیگر را یاری میکنند، مسلمانان و یهودیان حق دارند یکدیگر را به صلح با دشمنان دعوت کنند، مگر آن جنگ در راه دین باشد. یهودیان نباید به مشرکان مکه- که دشمن مسلمانان بودند، پناه دهند.
مطابق این پیمان، قاضی حل اختلافات میان مسلمانان با یکدیگر، و مسلمانان و یهودیان، محمد است.
با این که بارها در این پیمان از قسط و عدالت سخن رفته، اما در آن دوران عدالت به معنای برابری همه انسان ها- از جمله زنان و مردان- نبود. اساساً اجتماعات (communities) ساده دوران ماقبل مدرن را نمیتوان جامعه (society) نامید و دولت هم در آن اجتماعات ساده قبائلی وجود نداشت تا “شهروندان آزاد و برابر”- که برساخته دوران مدرن است- وجود داشته باشد. پس مفهوم راولزی جامعه در مقام نظام منصفانه همکاری میان شهروندان آزاد و برابر نمیتوانست در آن دوران وجود خارجی داشته باشد. بدین ترتیب، عهدنامه یاد شده، امری متعلق به اجتماعات قبائلی است.
ج- التزام به عرف عقلای (elite rationality) زمانه
قرآن همگان را به عقل و علم دعوت میکند. در ۴۹ آیه قرآن مشتقات عقل به کار رفته است. به عنوان نمونه :
“آیا اندیشه نمیکنید؟ بهوش باشید گیریم که در آنچه به آن علم دارید محاجه کردید، اما چرا در آنچه به آن علمی ندارید مجادله میکنید” (آل عمران، ۶۶- ۶۵).
“و آنچه به آن علم نداری پیروی مکن” (اسرأ، ۳۶).
زمخشری در تفسیر آیه نوشته:”مراد از این عبارت آن است که مخاطب را از گفتن چیزی که از آن آگاهی ندارد و انجام دادن کاری که به آن ناآگاه است، باز میدارد و این حکم آشکار، هر گونه تقلیدی را هم شامل میشود، زیرا تقلید عبارت از پیروی ناآگاهانه از حکمی است که شخص مقلد از درستی یا نادرستی آن آگاهی ندارد” (کشاف، جلد دوم، ص ۸۴۵).
قرآن در موارد گوناگون، از مدعیان، برای صدق باورهایشان، طلب برهان کرده است:
“بگو اگر راست میگویید برهانتان را بیاورید” (بقره، ۱۱۱). “بگو اگر راست میگویید برهانتان را بیاورید” (نمل، ۶۴).
زمخشری در کشاف در تفسیر آیه ۱۱۱ سوره بقره نوشته:”این عبارت قرآنی پیش از هر دلیل دیگری نگرش اهل تقلید را تباه میکند و مقرر میدارد، هر سخنی که دلیلی برای درستی آن در دست نباشد، باطل است و اثبات پذیر نیست” (کشاف، جلد اول، ص ۲۲۱).
تا حدی که من میفهمم، راه ساده تری برای خشونت زدایی از اسلام و سازگار کردن اسلام و لیبرالیسم وجود دارد. این راه به قرار زیر است:
۹۹ درصد احکام فقهی (قصاص، سنگسار، حکم محاربه، جکم قطع دست دزد، و……….) اسلام امضاییاند. پیامبر اسلام در مدینه، برساختههای عقلای دوران خود و پیش از آن را “امضا” و تأیید کرد تا مردم بتوانند در چارچوبهای مرسوم به زندگی شان نظم ببخشند. این رویکرد، نشان دهنده التزام به عقلانیت بود. آن برساخته ها، محصول درک و فهم عقلای مردم آن دوران از عدالت در چارچوب زندگی قبائلی بودند. آن برساختهها که پس از اندکی اصلاح، تأیید و به آیات قرآن تبدیل شدند، با حقوق بشر، دموکراسی و لیبرالیسم تعارض دارند.
به تعبیر قرآن، پیامبر الگوی مسلمانان است. محمد عرف عقلای زمان خود را امضا کرد. اکثر فقهای مسلمان با بد فهمی این عمل پیامبر، ادعا دارند که باید به آن برساختههای امضایی عمل کرد، در صورتی که پیامبر با این عمل به مسلمانها آموخت که عرف عقلای زمان خود را امضا کنند. امضا و تأیید لیبرالیسم سیاسی راولز به عنوان برساخته عقلای دوران جدید، عین عمل به سنت پیامبر اسلام است.
الگو بودن پیامبر به معنای امضای عرف عقلا در هر زمان به وسیله مسلمانان است، نه عمل به برساختههای عقلای پیش از اسلام که موجب اسلام هراسی میشوند و هیچ فایده عملی برای مسلمانان ندارند. آیات بسیاری در قرآن وجود دارد که با تفسیری نو، با لیبرالیسم سیاسی راولز سازگارند.
لیبرالیسم سیاسی راولز نه تنها لیبرالیسم دوران ماست، نه مورد قبول همه متفکران دیگر نحلههای فکری است. ولی این لیبرالیسم سیاسی توسط تعداد زیادی از متفکّران مورد قبول قرار گرفته است. در عین حال خوانش و تفسیر لیبرال از قرآن احتمالاً از دیگر روایتهای رقیب با روح این متن سازگارتر است. بنابر این من براین باورم که تأیید لیبرالیسم سیاسی راولز دقیقا مطابق آموزشهای پیامبر اسلام خواهد بود. پیامبر الگویی است برای مسلمانان که عرف عقلای دوران خود را امضا و تأیید کرد. اسلام پیامبر را نباید به الگویی برای وحشت افکنی و هراس و گسترش اسلام ستیزی تبدیل کرد، که هیچ فایدهای برای مسلمانان به جز رنج و درد ندارد. همان طور که توضیح داده شد، بسیاری از آیات قرآن با تفسیر مدرن و لیبرالیسم سیاسی راولز سازگار خواهند بود. این بدین معنی است که تفسیرهای لیبرال و سکولار هم از اسلام وجود دارند که با روح واقعی این دین بیشتر تطابق دارند تا تفسیرهای بنیاد گرایانه.
با تعطیلی راکتور اتمی اراک و پرکردن کوره اصلی آن با بتن، بازگشت دادن واحد یادشده به شرایط گذشته ناممکن است.
اظهارات تند علی لاریجانی در جلسه دوم آذر مجلس شورای اسلامی مبنی بر تهدید آمریکا به عمل متقابل، در اعتراض به آنچه «تصویب پنجاه طرح مخالف برجام در مجلس نمایندگان و کنگره» آن کشور خواند، ناشی از نگرانی عجولانه تهران نسبت به آینده توافق اتمی است که به نوبه خود میتواند بر رفتارهای دولت آینده واشنگتن در این رابطه تاثیر منفی بگذارد.
صدور بیانیهای با امضای ۲۰۰ نماینده مجلس شورای اسلامی در همان جلسه نشان میدهد که تهدید آمریکا از سوی علی لاریجانی اقدامی منزوی و خاص مجلس نیست و میتوان آنرا به واکنش عجولانه مجموعه حاکمیت ایران به تحولات داخلی ایالات متحده نسبت داد.
علی لاریجانی تهدید کرد: «ایران با اقدام متقابل، آمریکا را سر عقل خواهد آورد».
در حالی که دولت کنونی آمریکا نه تنها تاکنون اقدامی علیه برجام بعمل نیاورده که از ظرفیتهای در اختیار خود برای کمک به تهران و تسهیل اجرای برجام نیز استفاده کرده است.
خرید آب سنگین مازاد بر حد مجاز نگهداری در داخل ایران، با وجود کیفیت پائین تر از حد مورد انتظار آمریکا و پرداخت بهای متناسب در حالی صورت گرفت که جمهوری اسلامی علیرغم تلاش فراوان برای فروش محصول به هند، چین و روسیه، از نتیجه بازماند و ناگزیر شد بجای ریختن آب تولیدی به دریا، برای قرار گرفتن در وضعیت اجرای تعهدات مندرج در برجام، با تحمل هزینه بیشتر، محصول روی دست مانده را به کشور همسایه عمان ارسال و در انبار موقت نگهداری کند.
آب سنگین و نوش و نیش آن
نویسنده این سطور در خرداد ماه سال جاری در همین ستون، موضوع امکان اجبار ایران به ریختن آب سنگین به دریا را، به دلیل اجبار در رعایت تعهدات مندرج مطرح ساخت و نه تنها مطابق معمول، مورد انتقاد تند حامیان نظام قرار گرفت، که با صدور بیانیهای رسمی از سوی سازمان انرژی اتمی جمهوری اسلامی هم روبرو شد.
در بیانیه خردادماه سازمان انرژی اتمی، ضمن رد نظر نویسنده، تاکید شده بود: «ایران تا زمانی که مشتری مناسب برای مازاد آب سنگین خود پیدا نکند، میتواند آنرا بدون محدودیت زمانی در اختیار داشته باشد».
عباس عراقچی، رییس ستاد پیگیری اجرای برجام نیز روز شش خرداد طی گفتگوی تلفنی با شبکه خبر شامگاهی تلویزیون جمهوی اسلامی تاکید کرده بود: «ایران متعهد به فروش ۴۰ تن ذخیره مازاد آب سنگین خود نیست و میتواند تا مدت نامحدود و یافتن مشتری آنرا نگهداری کند».
وبسایت خبری مشرق، نزدیک به اصولگرایان جمهوری اسلامی نیز با نقل قول از مقاله این نویسنده، طی گزارشی روز ۱۶ خرداد سال جاری عنوان کرده بود: «از آنجا که مازاد آب سنگین ایران در بازار بینالمللی مشتری ندارد، جمهوری اسلامی مجبور است که آن را به دریا بریزد».
بر خلاف بیانیه رسمی جمهوری اسلامی و اظهارات عباس عراقچی، جمهوری اسلامی هفته گذشته اعلام داشت ۴۰ تن ذخیره آب سنگین خود را از کشور خارج ساخته و به کشور عمان منتقل کرده است!
کارخانه آب سنگین اراک ۲۵ سال پیش ساخته شده و تولید آن در فاز دوم از ۸ تن اولیه به ۲۰ تن در سال رسید. تولیدات کارخانه که برای مصرف در راکتور ۴۰ مگاواتی اراک در نظر گرفته شده بود، در محل کارخانه با نظارت سازمان انرژی اتمی انبار میشد.
مطابق برجام، ایران در هر زمان مکلف به نگاهداری ۹۰ تن آب سنگین است و ۳۲ تن از ذخایر خود را به بهای ۸ میلیون دلار در اختیار آمریکا قرار داده است.
با تعطیلی راکتور اتمی اراک و پرکردن کوره اصلی آن با بتن، بازگشت دادن واحد یادشده به شرایط گذشته ناممکن است و تکلیف راکتور جانشین نیز در گرو توافق سهگانه آمریکا (برای طراحی)، چین (برای ساخت قطعات) و ایران برای تصاحب و نگهداری آن است.
راکتور اتمی بعدی اراک، که بنظر نمیرسد دارای ظرفیتی بیش از ۱۵ مگاوات باشد و در بهترین شرایط مابین پنج تا هفت سال تا زمان تکمیل و راهاندازی آن وقت باقی است، به جای اورانیوم خام، که سوخت راکتور تعطیل شده بود، در صورت ساختهشدن، اورانیوم غنیشده میسوزاند.
بدین ترتیب، نگهداری کارخانه آب سنگین اراک که تولیدات آن نه در داخل مورد نیاز است و نه خریداری برای آن در خارج، فاقد توجیه عقلی است؛ این فیل سفید که جمهوری اسلامی به بهانه «حفظ دستاوردهای اتمی» از آن یک موضوع حیثیتی ساخته، میتواند عامل ایجاد تردید در اجرای کامل تعهدات ایران در چارجوب برجام شود، چنانکه در گزارش اخیر آژانس نیز این موضوع مورد اشاره قرار گرفت و در تصویب طرح اخیر تحریم ایران در مجلس نمایندگان آمریکا نیز به عنوان «تخلف ایران» مطرح شد.
درک وضعیت انتقالی در آمریکا
ایران اگر چه تاکنون به تعهدات خود در قبال برجام تقریبا بطور کامل عمل کرده، ظاهرا به دلیل نگرانی پیش هنگام از تغییر سیاست آمریکا در این زمینه، خود را مجبور به تلافیجویی در برابر اقداماتی میبیند که هنوز از قوه به فعل در نیامده است.
منجمله علی لاریجانی از تصویب «۴۰ طرح» تحریم ایران در مجلس نمایندگان آمریکا یاد میکند که هیچکدام از آنها قانون نشده است.
اما در صورت ادامه تهدیدات تهران به تلافیجویی، طرحهای امروز قانونگذاران آمریکا میتوانند با گرفتن امضای رییس جمهور وقت آن کشور از ۲۰ ژانویه سال ۲۰۱۷ به بعد قانونی و اجرایی شوند؛ تحولی که به هیچ وجه به سود حکومت اسلامی ایران نیست.
به علاوه ایران با واگذاری ظرفیت اتمی خود، ارسال ۱۰ هزار کیلوگرم اورانیوم غنیشده به روسیه، تعطیلی فوردو، خارج ساختن کوره سوخت اتمی راکتور اراک، عملا تا مدت طولانی قادر به تجدید ظرفیتهای واگذارشده اتمی نیست.
تنها راه باقیمانده برای تلافیجویی ایران، حرکت به سوی ساخت بمب اتمی است با استفاده از واحد غنیسازی نطنز، تغییر آرایش آبشارها و غنیسازی در آن با غلظت نظامی.
انتخاب این گزینه در ابتدا نیازمند خروج ایران از انپیتی و اخراج بازرسان آژانس است و اقدامات ثانوی نیز از چشم ناظران پوشیده نمیماند و بدون تردید بروز یک درگیری نظامی با نتیج غیرقابل پیشبینی را بدنبال خواهد داشت.
برای جمهوری اسلامی درک این واقعیت لازم است که سیاست داخلی آمریکا در وضعیت انتقالی است و هر نوع تحریک بدون توجیه دولت بعدی آن کشور، به بهانه تحریمهای اعمالنشده در دولت کنونی، تنها میتواند مسیر قانونی شدن طرحهای تحریم و اجرای آنها علیه ایران را هموار سازد، و جمهوری اسلامی نیز پس از واگذاری ظرفیت اتمی و محروم ماندن از «سلاح نفت» عملا قادر به تلافیجویی نیست.
باید از خود پرسید این کدام مملکت است که صدتا از نمایندگان مجلسش اصلاً نمیدانند نمایندگی یعنی چه و چه باید خواند این سرزمین را که سخنگوی دولتش از آنها هم نادانتر است و اگر یک یاوه بشنود، ده تا رویش میگذارد و تحویل میدهد. از روز اولی که نشسته ایم سیرک آخوندی را تماشا میکنیم تا به امروز همه جور عملیات محیرالعقول دیده بودیم، یکی از یکی چشمگیرتر، از پانمایی رجایی در سازمان ملل و اقتصاد توحیدی ابولی گرفته تا کوسۀ انساندوست و تمساح نمازخوان. فکر میکردیم بالاخره نبوغ تا کجا؟ بیحد که نمیتواند باشد. شاید، ولی به قول رنان، جهالت آدمی حتماً بیحد است.
حال از درد دل اولیۀ گذشته، ببینیم که این وسط چه چیزهایی رفته زیر دست و پای حضرات.
وحدت ملت
معمول است میگویند اقوام ایرانی که تازه فهرست تفصیلی شان هم هیچوقت عرضه نمیشود و به آوردن اسم چندتایشان قناعت میشود، تشکیل دهندۀ ایرانند و… این حرف که البته از سر حسن نیت و محض تأکید بر وحدت ملی زده میشود، این تصور را ایجاد میکند که وحدت ایران حاصل جمع آمدن اجزای معینی است و از پایین تحصیل میگردد. در صورتی که این وحدت از بالا برقرار میشود، از سوی دولتی که شمار بسیاری از مردم را که به اقوام مختلف تعلق دارند یا اصلاً تعلق قومیشان روشن هم نیست، در واحدی سیاسی که ایران نام دارد، گرد میاورد تا در کنار هم زندگی کنند.
اگر در تواریخ قدیم میخوانیم که ایرانیان یا رومیان یا… این و آن قوم را مطیع کردند، به این دلیل است که این واحدها امپراتوری بوده اند، قدرت مرکزی امپراتوری با اقوام طرف است و حتی بعد از انضمامشان، به نوعی وجود آنها را به رسمیت میشناسد، زیرا برای ادارۀ کشور از ساختارهای قومی که ترتیب زندگانی افراد را معین میکنند، استفاده مینماید و به تناسب به آنها اهمیت میدهد و برایشان اختیار قائل میگردد، البته با تمایل ثابت به تحلیل بردن قدرتهای موجود در دستگاه دیوانی مرکزی. دستگاه های دولت بزرگ مال عصر جدید است، قدیم، دستگاه های دیوانی از بابت اندازه با آنچه امروز در کوچکترین کشورها هم میبینیم قابل مقایسه نبودند و به همین دلیل از ساختارهای موجود جامعۀ مدنی برای ادارۀ کشور بهره میگرفتند و با متنفذان محلی وارد اتحاد میشدند، از جمله با قدرتمندان قومی.
آنچه دولت ملی خوانده میشود، این قوم و آن قوم را گرد نمیاورد، با افراد رابطۀ مستقیم برقرار میکند و تعلق قومی آنها را در تشکیل و ادارۀ این رابطه در نظر نمیگیرد. در یک کلام در قالب دولت ملی، اقوام شخصیت حقوقی ندارند، در تقسیمات اداری و کشوری هم وارد نمیشوند، یا به قول بعضی ها لحاظ نمیشوند. این نه به معنای نفی وجود آنهاست و نه نادیده انگاشتن اهمیت آنها، مقصود این است که قوم، جزء تشکیل دهندۀ ملت به معنای واحد صاحب حق حاکمیت، نیست، اجزای ملت افراد هستند و دولت با آنها طرف است نه با اقوام و ایلات و خانواده های گسترده و فرقه های مذهبی و از این قبیل.
به همین دلیل وحدت قومی و ملی با هم تفاوت دارد.
وحدت قومی برخاسته است از اشتراک در شاخصهای تباری و فرهنگی و جغرافیایی و هیچگاه مرز روشن ندارد. البته در مورد اقوام کوچرو، این آخری ضعیفتر است و وزنش به دو معیار دیگر واگذار میشود. خودآگاهی قومی با ارجاع به همین شاخصها ممکن میگردد و آینۀ وحدت قوم تصویری است که با این مصالح ساخته میشود. در حالت عادی، افراد صاحب نفوذ قوم، یعنی آنهایی که ثروت و قدرت دارند، از طرف آن صحبت میکنند، بدون اینکه از کسی به معنای درست کلمه، نمایندگی گرفته باشند. تعلق به قوم با تولد در بطن آن ممکن میگردد و پیوستن به یک قوم هم اصولاً ممکن نیست، هویت قومی قابل تعویض نیست و این عیبش است، نه حسنش، لااقل از دیدگاه آزادی فرد.
تفاوت ملت با قوم در وجود دولت جهانشمول است، یعنی دولتی که بی واسطه با افراد رابطه برقرار میکند و مرزش روشن است. خودآگاهیش با تشکیل نهادهای نمایندگی به معنای دقیق کلمه، کامل میشود و ورود به آن و خروج از آن هم ممکن است. نهادهای نمایندۀ ملت، آینۀ وحدت آن هستند، وحدتی که از طریق وحدت اراده جلوه گر میشود. دمکراسی شکل کامل شدۀ این وحدت از طریق ارادۀ مشترک است، زیرا آنهایی که به نام ملت سخن میگویند، به انتخاب ملت تعیین میشوند. البته وحدت سیاسی تنها صورت وحدت ملت نیست، تولیدات فرهنگی و گذشتۀ مشترک و تصاویر وحدت بخش نیز در این زمینه نقش دارد. ولی در ملت، خواست افراد، عامل اساسی وحدت است، بسیار بیش از قوم و به همین دلیل، ملت میدان آزادی است برای تعیین سرنوشت جمعی، در حدی که قوم به هیچ صورت قادر به تأمین آن نیست.
وحدت اراده
در دمکراسی مهمترین نهادی که به وحدت اراده فرصت شکل گیری میدهد، مجلس است که نمایندگان ملت در آن گرد میایند تا در بارۀ آینده اش رایزنی کنند و تصمیم بگیرند. مجلس، تجلی گاه ارادۀ ملت است و به همین دلیل است که میتواند از سوی تمامی ملت سخن بگوید و تصمیم بگیرد. دو تکنیک این کار را ممکن میکند: یکی قاعدۀ اکثریت و دیگری نمایندگی.
اگر قرار بود فقط تصمیماتی از سوی نهادهای سیاسی به اجرا گذاشته شود که همه با آنها موافقند، همۀ کارها زمین میماند — همرأیی مطلق امر به نهایت نادری است. رأی اکثریت جایگزینی است که در دمکراسی برای اجماع کل شهروندان پیدا شده و هدف از برقراری آن تضمین وحدت است. هر نماینده ای که در حوزه ای حائز اکثریت شد، همۀ آرأ را تصاحب میکند و حاصل رأی گیری در مجلس هم اجرای تصمیمات اکثریت است، نه تصویب تصمیماتی که نصف بیشترش را اکثریت معین میکند و نصف کمترش را اقلیت. خلاصه اینکه نه مجلس شرکت سهامی است و نه تصمیماتش دنگی.
اصل نمایندگی یعنی اینکه اولاً خود مجلس نمایندۀ تمامی ملت است، نه فقط آنهایی که وکلا را انتخاب کرده اند. اگر غیر از این میبود، هرکس به نمایندگان حاضر رأی نداده بود یا اصلاً در انتخابات شرکت نکرده بود، میتوانست ادعا کند که تصمیمات مجلس به او ربطی ندارد و ملزم به پیروی از آنها نیست. ملت، جمع ریاضی رأی دهندگان نیست، جمیع مردم کشور است و وحدتش یکپارچه، نه قطعه ای.
دوم اینکه هر نمایندۀ مجلس، نمایندۀ کل ملت است و نه فقط حوزۀ انتخابیۀ خود. اگر هر کس فقط نمایندۀ حوزۀ انتخابیۀ خود بود، حق نداشت در تصمیماتی که به بقیه مربوط است دخالت کند و میبایست فقط برای حوزۀ خود تصمیم میگرفت. در این حالت اصلاً حضورش در نهادی به نام مجلس موضوعیت پیدا نمیکرد و میتوانست در محل بماند و کار کند.
اگر وحدت ملت از آن نوعی بود که برخی تصور میکنند، یعنی از جمع ریاضی اجزایی معین شکل میگرفت و یکسره تأمین شدنی نبود، نه نمایندگان میتوانستند تصمیم قابل توجهی بگیرند و نه مجلس قادر میشد مملکت را اداره کند. به عبارتی اصلاً ملت نمیتوانست ارادۀ خود را بیان سازد.
نمایندگی کجاست و آزادی کجا؟
پیدایش فراکسیون قومی، تمامی این ساختمانی را که مجلس و نمایندگی بر آن بنا شده است، متزلزل میکند. چون وحدت را از صورت یکپارچه به صورت سهامی درمیاورد. اینهایی که در چنین فراکسیونی جمع شده اند و ظاهراً خودشان هم نفهمیده اند چه کرده اند، پا در این راه گذاشته اند و آنی هم که به به کرده و گفته بقیه هم بازی، اصلاً نه میداند خودش کیست و نه میداند کجا دارد حرف میزند. بحران هویتی که سالهاست عده ای حرفش را میزنند این است که گریبانگیر دولت و مجلس اسلامی است، نه آنی که بیجا به ملت نسبت میدهند.
هیچکدام اینها متوجه نیستند که نمیتوان از کرسی نمایندگی مجلس که حساب و کتاب دارد، سؤ استفاده کرد و هر حرفی زد، بخصوص وقتی که رأی دهندگان اصلاً چنین اختیاری به کسی نداده اند. تغییر ساختار سیاسی مملکت فقط از مجلس مؤسسان برمیاید و تازه در چنین مجلسی هم انتخابات قومی نیست، ملی است. این حرف سبک و بی مغز که قرار است به این ترتیب یا ترتیبات مشابه حقوق تضییع شدۀ اقوام احقاق گردد، اسباب ترویج هزار و یک یاوه شده — باید الکشان کرد.
اول اینکه وقتی قوم شخصیت حقوقی ندارد، کسی حق ندارد از سوی آن صحبت کند. این گروه های کوچکی که سر و صدا بر پا میکنند، نمایندهُ کسی نیستند جز خودشان. ساختار های سنتی اقوام سالیان سال است که همانند ساختار سنتی بخشهای بزرگ و مهمی از جامعۀ ایران، از دست رفته است و دیگر نمیتوان از رؤسای محلی قوم که صاحبان قدرت و ثروت بودند، سخن گفت. ریش سفیدان هم که همگی ریشهایشان را رنگ کرده اند که بروند قاطی جوانها. اگر انتخاباتی قومی در جایی واقع شده بود که البته به دلیل انعطاف پذیری و ابهام مرزهای قومی اصلاً معلوم نبود که چه کسی باید در آن رأی بدهد، لابد نمایندگانی هم پیدا میشدند که از سوی قوم حرف بزنند. هیچکدام اینها نیست و چهار نفر نمایندۀ تقلبی که مثل باقی همپالکی هایشان با تأیید شورای نگهبان حکومت اسلامی و نه رأی واقعی یعنی آزاد مردم، به مجلس راه پیدا کرده اند، نشسته اند و هر حرفی میزنند. حقاً عجیب هم نیست، در شرایطی که حتی نمایندۀ ملت هم نیستند و ادعا دارند، مدعی نمایندگی قوم شدن که آب خوردن است… نمایندگی دنیا را هم میتوان بر عهده گرفت. قوم چروکی را هم میتوان به این طریق آزاد کرد.
باید دید که اصلاً این «آزادی قوم» که حرفش را میرنند چیست و چه معنایی دارد. این که فلان زبان تدریس شود یا هر خواست دیگری که تحت لوای آزادی قومی و مبارزه با ستم قومی و اینها به ما عرضه میگردد، از دیدگاه فرد است که پذیرفته است و معنا دارد و تحت عنوان خواست افراد قابل طرح و در چارچوب آزادی افراد قابل تحقق است، نه آزادی قوم. قوم آزادی ندارد که به کسی عرضه کند، هیچگاه نداشته. اگر قرار باشد آزادی به قوم داده شود از حساب دولت برداشته خواهد شد، یعنی از حساب ملت، چون اختیار مردم را بر تعیین سرنوشت جمعیشان کم میکند، نه زیاد. کیست که بپذیرد کسانی که انتخاب نکرده، صرفاً به دلیل قدرتمندی یا حداکثر ریش سفیدی، برایش تصمیم بگیرند. آنچه میگویند آزادی قومی، این است. نمونۀ روشنش کردها که مدعاهای قومی شان — که به نادرست ملی میخوانند — تابع ساختار قبیله ایست.
آزادی قوم، اگر معنای دقیق کلمه را در نظر داشته باشیم، آزادی در دل ملت ایران نیست، آزادی به رغم ملت ایران است و به رغم آحاد این ملت. قوم هیچگاه میدان آزادی نبوده است تا حالا بشود. هر جا قوم باشد، زورمندان غیر منتخب از سوی همه سخن میگویند و «نمایندۀ» آنها میشوند، چون نمایندگی قوم با رأی دادن حاصل شدنی نیست. اگر هم تظاهر به رأی گیری در میان باشد، نمایندگی قومی آناً منطقه ای میشود تا مرز معلوم پیدا کند و زدن برچسب قومی به آن فقط دستاویزی میگردد برای کنار گذاشتن بخشی از ساکنان منطقه از فرآیند انتخاب. نمونه هایش در همه جا هست، کافیست نگاه کنیم. اصل قرار دادن قوم، مستلزم پاکسازی قومی است، در همه جا کار قوم بازی به همین ترتیب پیش میرود، با حذف. جایی که انتخاب کنندگان با دستکاری تعیین شوند، نمایندگان هم جز به همین ترتیب تعیین نخواهند شد.
این داستان قوم است. اگر دولت دمکراتیک میخواهیم باید از موضع ملت حرف بزنیم. نمیتوان از مواضع دینی، قومی، زبانی یا… دمکراسی تأسیس کرد و البته از هر موضعی هم نمیتوان خواستار برقراریش شد. این حداقل سواد سیاسی است که در دسترس همه قرار دارد.
دولت فولکلوریک و مجلس فولکلوریک
چندی پیش، یکی از همین روستازادگان نه چندان دانشمندی که در جمهوری اسلامی مصدر کارند، در رسانه ها گفته بود که باید در ایران «لویه جرگه» تشکیل شود! تا آنجا که من شنیدم، کسی هم در جوابش چیزی نگفت. اطلاعش از تاریخ مملکت خودش که معلوم است، همین فکر کرده بود که لویه جرگه جاییست که عده ای با کلاه پشمی و کپنک روی زمین مینشینند و جلسه میکنند، یاد زادگاهش افتاده بود، خوشش آمده بود، گفته بود ما هم همین کار را بکنیم! لابد این یکی ها هم فردا با کلاه نمدی و تنبان لری به مجلس خواهند رفت که احقاق حق بکنند. این است درکشان از حقوق سیاسی و شیوۀ احقاقش. آزادیشان هم چیزیست در همین حد.
داد خواهیم این همه بیداد را برکنیم از بیخ و بن، بنیاد استبداد را
آذرماه امسال هیجدهمین سال جان باختن پروانه و داریوش فروهر را که به دست آدم کشان انیرانى استبداد دینى در خاک و خون غلتیدند به سوکوارى و داد خواهى مى نشینیم! داد خواهى از بیدادگرانى که جز به بسط قدرت خویش نمى اندیشند! هرگز حقوق حقه شهروند در بند ایرانى را که خواهان آزادى فکرى فردى است برسمیت نمى شناسند. همان حق مشروع ومحترم آزادى که ملت ایران براى نیل به آن دست اندر کار کوششى خونبار شد! ولى خود محورى و انحصار طلبى نهادینه در خوى وخصلت روحانیت مرتجع با سرکوبى خونین آن را درهم شکست و از تحققش جلو گیرى کرد، و پروانه و داریوش را که دلباخته راه سرافرازی وآزادى ایران وایرانى بودند و به ادامه مبارزه پیشین مصمم کرد. تا عاقبت جان بر سر پیمان نهادند و در مسلخ عشق ایران، به دست ناپاک انیرانیان سلاخى شدند. نام آوران وطن خواهى که در حافظه تاریخی ملت ایران زند گان جاویدند.
آنتوان چخوف نویسنده روسى مى گوید “خطرناک ترین فرد کسى است که فهمش اندک باشد و تعصبش زیاد ”
همین اندک فهمان متعصب اند که به قصد سود جویى شخصى وا ژگان مرگ و بهشت و دوزخ وخدا را با فهم اندک و یک سونگرى هاى خام اندیشانه دست مایه سیاه بختى جمعى و تباهى زندگانى مردمى مى کنند که در چنبره سختى هاى پى در پى جویاى مفرّ رهایى و گشایش اند. و مى پندارند برای برخورداری از مهر و کرامت خدا، مى باید فرامین کسانى را گردن نهند، که خود را نمایندگان خدا بر زمین مى دانند.
همین تمهید است که ابعاد وحشتناک جنایت هاى تصور ناپذیر را بر بنیاد مقاصد دینى متعصبانه رقم مى زند، تا در هزاره تاریکى هاى جهل وتعصب وخودکامگى، تحدید آزادى هاى فردى وجمعى را با بازداشت و شکنجه و کشتن آزادیخواهان میسر سازد، و راه ماندن وسود جستن از قدرت مدارى وثروت اندوزى نامشروع را بر حاکمان خود کامه متظاهر به دین باورى هموار کند.
پروانه و داریوش فروهر عاشقان سربلندی ایران بودند، دشمن انیرانیان خود کامه ملت آزار، به همین جهت در خانه خویش کارد آجین شدند تا دیگر کسى شهامت اندیشیدن به منافع ملى به خود راه ندهد، و ترس این دشمن خونخوار روان آزار، بر آزادیخواهان ایران غلبه کند . خیال باطل ناممکنى که هرگز پویندگان آزادى را در سرزمین اهورایى ایران از مبارزه آزادیخواهانه باز نمى دارد! چنانکه گردهم آیی های شورانگیز سال های اخیر گواه صادق این مدعاست! سطوت ملى که ناشى از همبستگی ملی است جز از طریق آگاهی فردى ومبارزه متهورانه ایثارگرانه به دست آمدنى نیست. پروانه و داریوش نماد مبارزه ایثار گرانه اى شدند که از شهامتى درخور، مایه مى گرفت و کارساز آزادى در راهى شد که دیر یا زود فرا مى رسد .
راهشان بر قرار و نامشان بر فراز قله سربلند ایران خواهى سر فراز باد.
برخی دانشگاه ها علاوه بر توجه به علم به تفریح و ورزش دانشجوها نیز اهمیت می دهند، شما می توانید با دانشگاه های برتر از لحاظ امکانات تفریحی و ورزشی آشنا شوید.
به گزارش خبرنگار حوزه دانشگاهی گروه علمی پزشکی باشگاه خبرنگاران جوان؛در دنیا دانشگاه های با سطح علمی بالا و امکانات آزمایشگاهی ویژه وجود دارند اما در برخی از مراکز علمی دنیا به برخی ویژگی ها توجه خاصی شده است. در این دانشگاه ها به معماری خاص ، امکانات تفریحی و ورزشی توجه ویژه ای شده تا دانشجویان از درس خواندن لذت برده و با شور و اشتیاق برای رشد و تعالی خود تلاش کنند. در این مراکز در کنار کسب آموزه های علمی به ورزش و سلامتی دانشجویان نیز توجه شده است.
۱. دانشگاه سینسیناتی
دانشگاه سینسیناتی با معماری فوق العاده خاص و جذاب بیش از ۲۰ هزار مترمربع فضا با امکانات تفریحی و ورزشی دارد. در این دانشگاه سه استخر شنا و سایر ورزش های آبی ساخته شده که همه ساله میزبان مسابقات بزرگی است. این محیط علمی آموزشی امکانات ورزشی ویژه ای مانند استادیوم فوتبال و بسکتبال دارد که همه با معماری های خاص و حیرت انگیز طراحی شده اند.
دانشگاه
دانشگاه
دانشگاه
۲. دانشگاه تگزاس
دانشگاه تگزاس دارای هشت ساختمان با امکانات تفریحی وبالغ بر ۵۰ هزارمتر مربع فضا برای دانشجویان است. این دانشگاه بیش از ۴۰ محیط ورزشی تفریحی در فضا باز است. دانشگاه تگزاس مکان هایی ویژه و خاص برای تناسب اندام و بدنسازی، بسکتبال، تیراندازی با کمان، دفاع شخصی، هندبال و اسکواش به همراه یک استخر المپیک دارد. دانشجویان این دانشگاه اغلب در زمان فارغ التحصیلی در ریک رشته ورزشی خاص حرفه ای شده اند.
دانشگاه
دانشگاه
۳. دانشگاه آیووا
به دانشگاه آیووا یکی از بزرگترین مرکز علمی ، آموزشی در بحث رقابت های ورزشی است. سالن های ورزشی متعدد بسکتبال و والیبال، وجود کلاس های درسی و اتاق های شخصی دانشجویان با امکانات ورزشی از ویژگی های برجسته این محیط آموزشی است. علاوه بر این ۲۵ استخر آبگرم و اسپا نیز در آن تعبیه شده است.
دانشگاه
۴. دانشگاه میسوری
دانشگاه میسوری یا میزوری دارای فضاهای ساحلی مصنوعی در کنار استخرها متعدد ساخته شده در آن است.ابن فضای آموزشی دارای یک آبشار متصل به استخرهای رودخانه ای این محیط آموزشی زیبا و با طراحی و معماری شگفت آور است.از دیگر امکانات میسوری باشگاه ورزشی با تجهیزات پیشرفته، آبگرم و اسپا است.
دانشگاه
دانشگاه
۵. دانشگاه اوهایو
دانشگاه اوهایو دارای یک استخر در ابعاد المپیک و۵۰ هزار متر مربع فضای تفریحی برای دانشجویان است. علاوه بر این ها دیوار صخره نوردی و ورزشگاه متعدد و خاصی چون اسکواش، ژیمناستیک نیز در آن وجود دارد. در فضاهای خارجی و داخلی این دانشگاه امکانات ورزشی و تفریحی تعبیه شده تا دانشجویان بعد از اتمام کلاس درس از این امکانات استفاده کنند.
دانشگاه
دانشگاه
۶. دانشگاه پنسیلوانیا
دانشگاه پنسیلوانیا یکی از موفقترین مراکز علمی آموزشی در حوزه ورزش بوده ودارای استادیوم فوتبال بسکتبال، بیس بال و سالن ژیمناستیک و تناسب اندام، اسکواش، تنیس، استخر شنا، و چهار ساختمان های تفریحی در محل پارک دانشگاه پن استیت است به همین دلیل به یکی از بزرگترین دانشگاه ها از لحاظ امکانات در جهان شناخته شده است.
۷.دانشگاه مین
دانشگاه مین دارای یک مرکز تناسب اندام ویژه و یک استخر و سونا لوکس با طراحی ویژه و سنگ مرمر و تجهیزات خاص و پیشرفته و یک سالن هاکی روی یخ ، بسکتبال و اسکواش است که آن را به یکی از مجهزترین مراکز علمی دنیا با بیشترین امکانات تبدیل کرده است.
دانشگاه
۸. دانشگاه تمپل
دانشگاه تمپل تا مدت ها به عنوان یک مرکز علمی ورزشی بسکتبال و فوتبال شناخته شده بود. اما چندی بعد ورزش هاکی روی چمن، راگبی، شنا وژیمناستیک نیز به ورزش های این مرکزاضافه شد.
علاوه بر این یکی از بزرگترین سالن های کاهش وزن در این دانشگاه وجود دارد . همچنین این مرکز امکانات خود رابه گونه ای ساخته که دانشجویان معلول نیز از تمامی امکانات ان می توانند استفاده کنند.
دانشگاه
طبق گزارش رسیده به سازمان حقوق بشر اهواز ، حکیم مروانی عکاس و فعال فرهنگی اهوازی ساعت ۵ بامداد روز شنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۵ توسط افراد امنیتى ناشناس از خانه خود در کوی ملاشیه اهواز ربوده شد.
طبق این گزارش های، افرادی با لباس شخصی بدون معرفی خود و بدون ارائه کارت شناسایی وارد خانه پدری حکیم مروانی شده و او را به همراه گوشی موبایلش با اعمال زور و قوه به مقصدی نامعلوم برده و
از ملاشیه متواری شدند.
حکیم مروانی دانشجوی تراشکاری دانشگاه شهر اهواز یکی از فعالان فرهنگی عرب و از عکاسان و طراحان حرفه ای اهواز بوده که در سال جاری در مسابقه عکس مادر عکاسی ریحانه مقام اول را کسب نمود
حکیم که در عکاسی بیشتر به موضوع های مختلف اجتماعی چون ،کارون ، محیط زیست ، مهر ، مادر ،فقر ، محرومیت ، آداب و سنن می پردازد دارای پیج ها و صفحات اینستگرامی با فالوها و متابعان چند ده هزاری
بوده که توانسته است مواضیع نامبرده را با عکس خوب تجلی بخشد و مخاطبین بسیاری را با خود به همراه سازد.
گفتتی است که خانواده فقیر الحال حکیم مروانی به مکانهایی که ممکن است حکیم را به آنجا برده باشند مراجعه نموده ولی تاکنون جوابی نجسته اند.
به گفته همسایه ها و شاهدان عینی در بامداد همان روز پس از ربوده شدن حکیم ، مادرش شوکه شده ودچارحمله قلبی شد و اکنون با حالی وخیم در بیمارستان گلستان اهواز تحت مراقبت و درمان است
شایان ذکر است که در این چند سال اخیر فعالان فرهنگی عرب بسیاری به اینگونه ربوده شده و مکان بسیاری از آنها تا کنون نامعلوم مانده است ، این ربوده شدنها و فشار بر فعالان مدنی در خوزستان و مناطقی که عربهای ایرانی در آن سکنی دارند
امری طاقت فرسا شده و تمامی فعالین را از انجام ساده ترین فعالیت های مدنی به وحشت میاندازد .
نرگس محمدی که اینک دوران محکومیت خود را در زندان میگذارند، در پی انتشار دو نامه جداگانه که توسط چند تن از نمایندگان دوره دهم مجلس شورای اسلامی خطاب به رییس قوه قضاییه و دادستان کل کشور نوشته بود، نامهای به آنان نوشت.
این نمایندگان در نامه اول خود به رییس قوه قضاییه، تقاضای نقض حکم و رسیدگی مجدد پرونده نرگس محمدی را از این مقام عالی قضایی کرده بودند که با واکنش دادستان کل کشور مواجه شد. او در جواب نمایندگان مجلس گفت که آنان قبل از نوشتن نامه در حمایت از «عناصر مطرود»، وضعیت پرونده آنها را بررسی کنند. در پی بیان این سخنان از سوی دادستان کل کشور، ۱۷ نماینده مجلس شورای اسلامی در نامهای به او از این مقام قضایی خواستند تا محتوای پرونده خانم محمدی را برای مردم توضیح دهد تا افکار عمومی قضاوت کند.
با انتشار دو نامه چند تن از نمایندگان در رسانههای عمومی داخل کشور، نرگس محمدی، نائب رییس کانون مدافعان حقوق بشر در نامهای به آنان، با تشکر از احساس مسئولیت این نمایندگان، خواستار بررسی و رسیدگی پروندهاش در مجلس شورای اسلامی و کمیسیون اصل ۹۰ این مجلس شد تا از این طریق مورد قضاوت مردم قرار گیرد.
به گزارش سایت کانون مدافعان حقوق بشر، متن نامه نرگس محمدی به نمایندگان مجلس شورای اسلامی به شرح زیر است:
نمایندگان محترم ملت سرافراز ایران
با سلام و احترام
نمیتوانم خرسندیام را از خواندن نامههایتان ابراز ننمایم. خرسندی نه از باب نوشته شدن نامه اعتراضی علیه حکمی ظالمانه و غیر قانونی برای شهروندی به نام نرگس محمدی، بلکه از شنیده شدن صدای نمایندگان “ملت” از خانه “ملت” که مدتی است به گوش صاحبان خانه میرسد. خانهای که محل پژواک صدای پرخروش مصدق و مدرس است. خانهای که برای روشن نگاه داشتن چراغش، چراغ خانه هزاران هزار مبارز عدالتجوی آزادیخواه خاموش شده است و تاریخ این سرزمین پر درد و رنج از مشروطه تا دوران اعتدال، گواه این ادعا و برای شما زنان و مردان این سرزمین مسئولیت آفرین است.
در صفحه هفت حکمی که به موجب آن در دو محکمه قضایی- بدوی و تجدیدنظر- به ۱۶ سال حبس محکوم شدهام، تصریح شده است که متهم اصرار بر تحقق جامعه مدنی داشته و در مصاحبهاش می گوید: “تحقق دموکراسی و حقوق بشر بدون جامعه مدنی فعال و پویا امکان پذیر نیست” و در ملاقات با کاترین اشتون اصرار بر تداوم فعالیتهای مدنی داشته است و این امر را مصداق اقدام علیه امنیت ملی مفروض داشتهاند.
وجود چنین رأیی در کارنامه احکام صادره توسط محاکم قضایی برای ابراز تأسف و بهتر بگویم برای اعلام هراس و زنگ خطر نسبت به رویکرد نهادهای امنیتی- قضایی کافیست. چراکه تشکیل انجمنها و جمعیتها و نهادهای مردمی از جمله حقوق اساسی ملت و مصرح در قانون اساسی کشور به شمار میآید، اما از منظر آمران امنیتی و عاملان غیر مستقل قضایی، فعالیت مدنی، اقدام علیه امنیت ملی است و چه دردناک است که نام ابزار سرکوب جامعه مدنی و نقض حقوق اساسی ملت را صدور رأی قانونی مینامند.
روشن و واضح است که با صدور چنین آرائی و اعمال چنین رفتاری در واقع “قانون” که وسیلهای ضروری برای حکومت شهروندان از طریق “حکومت قانون” است را بیاثر و بیخاصیت کردهاند و فعالان مدنی- سیاسی را در فضایی مبهم و تاریک در چنبره بیقانونی گرفتار کردهاند آنچنان که هیچکس نمیداند چه اقدامی، اقدام علیه امنیت و چه بیانی، تبلیغ علیه نظام میباشد.
اما سؤال اینجاست که واگذار کردن تفسیر “تهدید علیه امنیت ملی” و تشخیص “تبلیغ علیه نظام” و تعیین حقوق اساسی ملت از جمله “حق تشکیل انجمنها و …” به یک نهاد نظامی یا امنیتی و کشف آن در سلولهای انفرادی و در دادگاههای غیر علنی و بدون هرگونه نظارتی و به دور از افکار عمومی، در جهت “حکومت قانون” است یا عکس آن؟
شما بزرگواران و اساتید محترم نیک مستحضرید که بین “حکومت قانون” و “حکومت بهوسیله قانون” مرزی است که اولی را متضمن حقوق شهروندان و دومی را ممکن برای پایمال کردن آن مینماید.
همانطور که اطلاع دارید در مقابل درخواست شما نمایندگان محترم از قوه قضاییه، سخنگوی این قوه اظهار نمودهاند که رأفت اسلامی شامل حال اینجانب نمیگردد و تخفیف در مجازات مستلزم عفو و توبه یا همکاری یا جبران خسارت پیش از صدور رأی است.
اینجانب به شما برگزیدگان مردم اعلام می دارم که نسبت به آنچه بیان یا عمل نمودهام، پایبند و متعهد هستم، بلکه با اصرار بر احقاق حقوق انسانی و اساسی یک شهروند ایرانی مطابق با قانون اساسی کشور و با باور به ظالمانه و غیرقانونی بودن حکم صادره، خواهان رسیدگی و بررسی پروندهام هستم.
اگر این امر در قوه قضاییه محقق نمیگردد که موجب تجدید نظر در حکم صاره گردد، اما قابل رسیدگی در خانه ملت و موجب روشن شدن افکار عمومی و قضاوت مردم است و ارزش این آگاهیبخشی و قضاوت در جامعه، نه تنها کمتر از کوتاه شدن ایام حبس من حقیر نمیباشد بلکه ارزشی فراتر از آن دارد، چرا که باور دارم قدرت افکار عمومی برتر از قدرت حاکمان است. لذا با احترام به جایگاه خانه ملت، شکایت خود را جهت بررسی و رسیدگی به پروندهام تقدیم کمیسیون اصل ۹۰ مجلس شورای اسلامی ایران مینمایم و انتظار دارم پس از بررسی پروندههایم (پرونده مربوط به محکومیت ۶ سال حبس و پرونده مربوط به محکومیت ۱۶ سال حبس) اعلام بفرمائید آیا احکام صادره مطابق با قانون بوده است یا خیر؟ و آیا محاکم قضایی، الزامات دادرسی عادلانه، منصفانه و قانونی را رعایت میکنند یا خیر؟
به این ترتیب از شما که بر کرسی باشرف نمایندگی ملت رنج کشیده این سرزمین تکیه زدهاید تقاضا دارم برای آرمانهای ملت که تحقق دموکراسی، حقوق بشر و نهادینه و گستردهشدن جامعه مدنی است از هیچ تلاشی فروگذار نکنید، چراکه لازمه برخورداری شهروندان از حقوق اقتصادی و رفاه و توسعه، برخورداری آنان از حقوق سیاسی- مدنی است.
در پایان با کلامی صمیمانه و خواهرانه خدمتتان عرض میکنم که پس از هجرت همسرم و به حبس کشیده شدنم و رفتن فرزندان خردسالم از ایران، چراغ خانهام چون بسیاری از خانههای هموطنانتان، خاموش شده است. این رنج را با صبوری تحمل خواهم کرد اما از شما نمایندگان ملت تقاضا دارم به سوگندی که خوردهاید وفادار باشید و نگذارید چراغ خانه ملت را خاموش کنند.
به زبان زنانه یک زن، با مهر مادرانه یک مادر و شرف انسانی یک انسان در سرزمینی به نام ایران، سپاس میگویم، سپاس.
می توان خطر کرد و گفت که شش ماه اول ریاست جمهوری ترامپ میتواند برای ایران سرنوشت ساز باشد. زمامداران ایران باید از هرگونه اقدام تحریک آمیز که بهانه به دست جنگ طلبان آمریکا دهد به شدت بپرهیزند.
خطای استراتژیک خامنهای میتواند این باشد که احمدی نژاد دیگری را به جای حسن روحانی بر سر کار آورد. این عمل اروپا و بقیه جهان را مقابل ایران قرار خواهد داد. ایران راهی جز این ندارد که وارد فرایند دموکراسی سازی شده و وضعیت حقوق بشر را به شدت بهبود بخشد. آزادی کلیه زندانیان سیاسی و عقیدتی شرط لازم مشروعیت بخشیدن به چهره جهانی ایران است.♦
قرار است از ۳۰ دی (۲۰ ژانویه ۲۰۱۷) دونالد ترامپ کارش را به عنوان رئیس جمهور آغاز کند. چهار ماه بعد روز برگزاری انتخابات ریاست جمهوری در ایران است. انتخابات ریاست جمهوری آمریکا این کشور را دو قطبی کرده و با این که براساس آرای شمارش شده- انتخابات دموکراتیک به معنای هر نفر یک رأی- هیلاری کلینتون با یک میلیون رأی بیشتر از ترامپ، پیروز انتخابات است، اما براساس نظام انتخاباتی کهنه آمریکا، دونالد ترامپ رئیس جمهور شد. دموکراتها به این سیستم اعتراض داشته و خواهان تغییر آن هستند.
اکثریت مردم آمریکا از نظام سیاسی کشورشان ناراضی بوده و هستند. میزان اعتماد به کنگره آمریکا فقط ۷ درصد است. میزان نفرت از هیلاری کلینتون و دونالد ترامپ در دوران انتخابات در حدود ۶۰ درصد بود.
فاصله طبقاتی یک درصد بالایی و ۹۹ درصد پائینی در آمریکا به شدت افزایش یافته است. میزان بدهی دولت آمریکا از حدود ۱۲ تریلیون دلار در سال ۲۰۰۹ که اوباما آغاز به کار کرد، به حدود ۲۰ تریلیون دلار در آغاز سال ۲۰۱۷ که ترامپ آغاز به کار خواهد کرد، میرسد.
مسائل واقعی جامعه آمریکا توسط ترامپ قابل حل و فصل نیست. سیاستهای او بر تعداد فقرا خواهد افزود و یک درصد پولدار جامعه را ثروتمندتر خواهد کرد. سیاستهای مالیاتی، حداقل دستمزد و بیمهای او تماماً به سود اقشار به شدت ثروتمند و به زیان طبقه متوسط و کارگران است.
با این همه، جمهوری خواهان که اینک قوه مجریه و مقننه را در اختیار گرفته اند، با نصب یک قاضی محافظه کار به دادگاه عالی آمریکا (Supreme Court) خیال خود را از جهت قضایی و قانون اساسی هم راحت خواهند کرد.
ترامپ شناسی
ریحان سلام در وال استریت جورنال ۱۲ نوامبر ۲۰۱۶ نوشته که بهترین راه شناخت ترامپ، مقایسه او با عملکرد ریچارد نیکسون و تحولات دوران اوست. در دهه ۱۹۶۰ نیکسون فرصتی را برای یک ائتلاف جدید دید که ترکیبی بود از جمهوری خواهان سنتی، و رأی دهندگان در جنوب و غرب آمریکا که قبلا طرفدار سیاستهای روزولت بودند. نیکسون از نارضایتی مردم از نخبگان مراکز قدرت استفاده نمود. او معتقد بود که نخبگان آمریکا خیانت کرده و اجازه داده بودند که کشور در آشوب فرو رود. نیکسون خیلی ماهرانه از جنایات و نارضایتی سفید پوستان از رفع تبعیض نژادی [با پایان دادن به جدائی نژادی] استفاده کرد. او قول داد که از قدرت دولت برای مردم نجیب و تابع قانون استفاده کند، ولی [بر خلاف جمهوری خواهان سنتی] دولت را کوچک نکند و یا قدرت آن را از بین ببرد. اگر این ها به طور مبهم شبیه ترامپیسم است، باید باشد. ترامپ وارث نیکسون می باشد. نیکسون خودرا به عنوان ضدّ منتخبان و طرفدار دولت به مردم معرفی نمود [همان طور که ترامپ این کار را میکند].
می دانیم که جنگ ویتنام در دوران ریاست جمهوری نیکسون شدت بی سابقه ای یافت، از جمله گسترش آن به کامبوج و شدت یافتن بمباران ویتنام شمالی، با این توجیه که آن کشور را وادار به مذاکره کند و این رویکرد موجب کشته شدن تعداد بیشتری از سربازان آمریکایی و مردم ویتنام شد.
اگر ترامپ نتواند تحولی در نظام سیاسی و اقتصاد آمریکا به سود اکثریت مردم و به زیان الیگارشی حاکم صورت دهد- که به نوشته فرانسیس فوکویاما نمیتواند– نارضایتی و اعتراض سیاسی افزایش خواهد یافت. راست افراطی در همه جوامع گناه مسائل و مشکلات درونی را به گردن دولتهای خارجی، مهاجران و اقلیتهای قومی و مذهبی میاندازد. ترامپ هم در طول مبارزات انتخاباتی از همین ترفند استفاده کرد.
بیگانه ستیزی برای به حاشیه راندن مسائل واقعی جامعه است. بیگانه ستیزی ممکن است تا به راه انداختن یک جنگ خارجی برای ایجاد اتحاد ملی داخلی و فعالیتهای اقتصادی مربوط به بخش نظامی پیش رود. این احتمال، برای ایران بسیار مهم است، چرا که ایران دشمن مشترک جمهوری خواهان و اطرافیان دونالد ترامپ است.
واشنگتن پست ۱۳ نوامبر ۲۰۱۶ پیروزی ترامپ را آغاز پیروزی پوپولیسم راست افراطی در جهان به شمار آورده و نارضایتی مردم از منافع اقتصادی که برای عده اندکی سود دارد و باقی مردم را در رکود و فرورفتگی نگه میدارد، ناراحتی عامه مردم از پیامدهای فرهنگی یک جهان کاملاً به هم پیوسته و بیگانگی از یک طبقه سیاسی که تنها به قیمت از بین رفتن زندگی طبقه متوسط و کارگر جامعه به طبقه ثروتمند گرایش دارند، را از جمله علل به راه افتادن موج پوپولیستی جهانی به شمار آورده است.
اقلیتستیزها
در جهان معاصر، یک عامل فرهنگی، یعنی مهاجران و اقلیتها که با ساکنان یک کشور “تفاوت” دارند، توسط راستهای افراطی برجسته شده و به عنوان “دیگری” ای که باید به مبارزه با آن پرداخت، ملاک شکاف اجتماعی قرار گرفته است. به تعبیر دیگر، اینها شکافهای اصلی اجتماعی را به شکاف با متفاوتها فرو میکاهند.
ترامپ در ۱۳ نوامبر اعلام کرد که استیو بنن را به سمت مشاور ارشد و استراتژیک اصلی خود انتخاب کرده است. او به شدت ملی گرا، ضدّ مهاجران، مسلمان ستیز و یهودی ستیز است. راست افراطی آمریکا، رئیس حزب نازی و رئیس سابق کوکلاکس کلانها به شدت از این انتخاب استقبال کرده اند.
کلر لوپز یکی از نیروهای مورد علاقه ترامپ است که احتمالا معاون مشاور امنیت ملی خواهد شد. او به شدت اسلام ستیز بوده و بر این باور است که مسلمانان به داخل دولت آمریکا نفوذ کردهاند. لوپز پیشنهاد کرده است که آمریکا به دوران مک کارتیسم بازگردد و به جای شکار کمونیست ها، به مقابله با نفوذ مسلمانها بپردازد.
در یک هفته پس از اعلام پیروزی ترامپ، اعتراضهای سراسری در آمریکا علیه او ادامه داشته است. به گزارش هاآرتص اسرائیل، دو سازمان مهم مذهبی “کمیته یهودی آمریکایی” و “جامعه اسلامی آمریکای شمالی” اعلام کردهاند که با یکدیگر در مبارزه با ایدئولوژی نژاد پرستانه و دفاع از حقوق اقلیتها متحد خواهند شد.
ایرانستیزها
افرادی چون جان بولتون، باب کورکر، ژنرال استنلی مک کریستال، نیوت گینگریچ، رودی جولیانی، و….سوابق ضد ایرانی شدیدی داشته و برخی از آنها برای شرکت در تجمعات سازمان مجاهدین خلق بین ۱۰ تا ۵۰ هزار دلار از این سازمان دریافت کرده و از آنها حمایت به عمل میآورند.
رودی جولیانی، در دوران مذاکرات توافق هستهای در مصاحبه با رادیو ای-ام ۹۷۰ نیویورک گفت که خامنهای “دیکتاتور و جنایتکاری بیرحم و خونخوار” است و بعید است که به توافق هستهای احترام بگذارد. او افزود:
“ما داریم با یک جانی دیوانه که قصد نابودی کشور اسرائیل و نابودی ایالات متحده آمریکا را دارد توافق میکنیم. حتی اگر بخواهید با ایران معامله کنید- که به خودی خود مورد سوال است- این یک توافق خطرناک است. روحانی که به جهان چهرهای اصلاح طلب از خود ارائه میدهد، بیش از احمدی نژاد افراد را اعدام کرده است. این یک اصلاح طلب نیست. ایران بزرگترین کشور حامی تروریسم در جهان است. آنها از حماس، حزب الله، حوثیهای یمن و دیگران حمایت میکنند.”
سرمقاله ۱۵ نوامبر نیویورک تایمز به مخالفت با انتصاب جولیانی به پست وزارت خارجه اختصاص یافت. در بخشی از آن نوشتهاند جولیانی :
“در سالهای ۲۰۱۱ و ۲۰۱۲ برای گروه ایرانی درتبعید سازمان مجاهدین خلق که در آن هنگام در فهرست سازمانهای تروریستی وزارت خارجه آمریکا قرار داشت سخنرانی کرد و بابت آن مبالغ هنگفتی پول دریافت کرد.”
جان بولتن- دیگر نامزد پست وزارت خارجه- در مقالهای که در ۱۳ نوامبر ۲۰۱۶ در نیویورک پست منتشر کرد، با تجویز سیاستهای ایران ستیزانه نوشت:
“ایران اکنون در مسیر حصول به سلاحهای هستهای است و این موضوع با تایید و مشروعیت توافق تاسف بار اوباما روبرو شده است…یک اقدام مهم، لغو توافق هستهای ایران در اولین روزهای آغاز به کار ترامپ خواهد بود.”
بسیاری از این افراد در گذشته به صراحت از “تغییر رژیم” در ایران دفاع کردهاند. “تغییر رژیم” در جهان مفهومی نئو محافظه کاران معنایی جز تغییر رژیم از راه دخالت نظامی آمریکا ندارد.
سناتور راند پل، عضو حزب جمهوریخواه، ضمن مخالفت شدید با انتصاب جولیانی و بولتون، گفته است که جولیانی در سال ۲۰۱۵ از بمباران ایران حمایت کرده بود.
علائم مثبت برای ایران
ترامپ در طول مبارزات ریاست جمهوری ضمن محکوم کردن حملات نظامی به عراق، لیبی و سوریه، مخالفت خود را با مداخله نظامی در کشورها اعلام کرد و تا آنجا پیش رفت که گفت مسئله اصلی دیکتاتوری چون بشار اسد نیست، مسئله اصلی “اسلام رادیکال” و گروههای تروریستی چون داعش هستند. آمریکا باید هماهنگ با روسیه- و حتی دولت اسد- با داعش بجنگد. به تعبیر دیگر، دولتهایی چون روسیه، سوریه، عراق، ایران، و…با داعش بجنگند و آمریکا فقط از آنها حمایت بعمل آورد، نه این که خود وارد جنگ شود.
منتقدان ترامپ، سیاست خارجی او را “انزواجویانه” و رها کردن رهبری جهان توسط آمریکا به شمار آوردهاند.
استراتژی نابودی داعش و دیگر گروههای تروریستی اسلام گرا موضوعی است که میتواند آمریکای تحت رهبری ترامپ را با دولتهای روسیه، عراق، ایران و سوریه در یک جبهه قرار دهد. موضوعی که حتی در داخل حزب جمهوری خواه مخالفان جدی زیادی دارد.
علائم منفی برای ایران
ترامپ در مبارزات ریاست جمهوری، در عین مخالفت با مداخله نظامی، حملات بی امان خود را متوجه ایران کرد. این امکان وجود دارد که وقتی او با مشکلات لاینحل ساختاری داخلی روبرو شود، به سرعت به سیاست مداخله نظامی پناه برد تا اجماع پدید آورد.
از سوی دیگر، بدون شک، اسرائیل، کشورهای عربی به رهبری عربستان سعودی و حتی ترکیه اردوغان هم بر ترامپ فشار وارد خواهند آورد که به مقابله با ایران برود. گذشته از توافق هستهای که ترامپ همیشه علیه آن سخن گفته، محورهای دیگری نیز وجود دارد که میتواند ترامپ را به مقابله با ایران سوق دهد.
ظهور ایران به عنوان یک قدرت منطقه ای، حمایت ایران از گروههایی چون حزب الله لبنان و حوتیهای یمن، موشکهای دوربرد ایران، و موضوعاتی دیگر، همگی بهانههای لازم را به یاران ترامپ و دولتهای منطقه میدهند تا او را به جنگ با ایران بکشانند.
سیاستها و عملکرد ایران
می توان خطر کرد و گفت که شش ماه اول ریاست جمهوری ترامپ میتواند برای ایران سرنوشت ساز باشد. زمامداران ایران باید از هرگونه اقدام تحریک آمیز که بهانه به دست جنگ طلبان آمریکا دهد به شدت بپرهیزند.
الف- خطای استراتژیک خامنهای میتواند این باشد که احمدی نژاد دیگری را به جای حسن روحانی بر سر کار آورد. این عمل اروپا و بقیه جهان را مقابل ایران قرار خواهد داد. ایران راهی جز این ندارد که وارد فرایند دموکراسی سازی شده و وضعیت حقوق بشر را به شدت بهبود بخشد. آزادی کلیه زندانیان سیاسی و عقیدتی شرط لازم مشروعیت بخشیدن به چهره جهانی ایران است.
ب- باید از شعارهای توخالی و زیان آور “مرگ بر آمریکا، “مرگ بر اسرائیل”، نفی فاجعه هولوکاست، و…دست شست. اینها مرغوبترین بنزین برای آتش جنگ طلبان هستند.
پ- در سطح منطقه باید به سوی سازش و بهبود روابط با کشورهای منطقه گام برداشت. بدون سازش- بده/بستان- با آمریکا مسائل خاورمیانه قابل حل و فصل نیست. مگر روسیه چنین نمیکند؟ مگر روسیه دارای بهترین روابط با اسرائیل نیست؟ تنها تخصص دونالد ترامپ کاسبی، پول به جیب زدن و فرار از پرداخت مالیات است. او زبان پول را از هر زبان دیگری بیشتر میفهمد. به عنوان مثال، در دوران انتخابات بارها این دروغ را مطرح کرد که ما- یعنی اوباما- ۱۵۰ میلیارد دلار به ایران داده ایم و آنها به جای این که از ما هواپیما بخرند، قصد دارند از اروپا هواپیما بخرند.
می توان با تاجر معامله کرد. معامله برای فرار ایران از جنگ و حفظ تمامیت ارضی آن است. ایران با هزاران خطر مهلک دست بگریبان است. در این شرایط نباید بر خطرها افزود. اگر نظامی دموکراتیک و ملتزم به آزادی و حقوق بشر در ایران مستقر بود، بسیاری از مسائل و مشکلات حل و رفع میشدند. مسئله اصلی ایران، مسئله داخلی- دیکتاتوری به شدت فاسد- است که اگر حل نشود، علل خارجی نقش اصلی را در ویرانی آن بازی خواهند کرد.
دلخوشی حاکمان تهران این است که در سایهی کرملین بخوابند به این امید که آسیب زیاد از به روی کار آمدن ترامپ و تجدید اکثریت جمهوریخواهان در کنگره آمریکا نبینند
راه یافتن ترامپ به کاخ سفید، مانند هر «پدیده » دیگری، شگفتانگیز بود. شگفتانگیزتر از آن، صف طولانی مشتریانی است که با سرعت زنبیلهای خود را به دست گرفتهاند تا در خرید نوبرانه هندوانه سر بستهی او، از دیگران پس نمانند.
تاجرپیشه ترفندبازی که بازار بکر کالای خود را خوب تشخیص داده بود، بدون ترس از قدرت مهیب رقیب، مقابل «فروشگاه بزرگ شهر» بساط زد، به زبان سادهی عابر و مشتری فریاد زد، تا جایی که هماورد غولآسا را به زیر کشید و اورا ورشکسته ساخت.
دونالد ترامپ، دستفروش دیروز در بازار سیاست واشنگتن، امروز صاحب اختیار «فروشگاه بزرگ شهر» است و تا چهار سال بعد، یا حتی هشت سال، آنطور که در مراسم اعلام پیروزی خود پیشبینی کرد، جایی مینشیند، که پیشتر گردانندگان آن را به چالش کشیده بود و کالایی را میفروشد (در بستهبندی تازه)، که رقیب طی سالهای دراز میفروخت.
ترامپ بعد از تصاحب محل کسب تازه، جامه عوض کرد، موهای انبوهنمای غریب خود را کوتاه کرد و به آنها آرایش رییس جمهوری داد. حتی لحن کلام و رفتار ترامپ نیز در مقابل خریداران مشتاق و دوربینهای تلویزیون، بعد از اعلام پیروزی «رییس جمهوری» متفاوت با رفتار کسی بود که روزهای پیش در برابر همان دوربینها، از کلینتون شکلک میساخت.
صحنه سیاست آمریکا طی بیش از یک ربع قرن گذشته و زمان معاون رییس جمهوری جورج بوش (پدر)، و بعد رییس جمهور شدن او، تا شنبه شب ۸ ماه نوامبر سال ۱۹۱۶ ، که پرونده سیاسی هیلاری، همسر بیل کلینتون، عملا بسته شد، ناظر حضور مداوم و غیر قابل اجتناب دو سلسله «بوشها» و «کلینتونها» بود.
پیش از دو سلسله اخیر، کندیها در واشنگتن قدرت داشتند، و دمکراتها امیدوار بودند در زمان دولت هیلاری کلینتون، داماد او را به مجلس نمایندگان آمریکا و میشل همسر اوباما را ابتدا به سنا برده سپس او را در بستهبندی «زن، با تجربه، روشنفکر، با مشخصه آفریقایی آمریکایی» برای رفتن به کاخ سفید آماده کنند.
دونالد ترامپ این رویا را به کابوس کشید و از امروز تا آیندهای نامعلوم تماشاخانه واشنگتن در اختیار ترامپها خواهد بود.
سرخورده و ناراضیان داخلی
مردم آمریکا در جامعهای زندگی میکنند که با فاصلهای زیاد محافظهکارتر از جوامع غرب اروپا است، و دست کم در مناطق معروف به « کمربند انجیل» به شدت مذهبی است.
امریکا در مقابل فروش دلارهای چاپ واشنگتن، سرازیر کردن فیلمها و سریالهای ساخت هالیوود به چهار سوی دنیا، فروش کوکاکولا و مک دونالد در سراسر جهان، عرضه گوگول، مایکرو سافت، فیس بوک، توییتر … و تهدید دنیا به تبعیت از خواستههای خود با استفاده از قدرت عظیم واردات، نظام بانکداری همه جا گسترده، و ایجاد ترس محروم ساختن کشور های خارجی و بانکها و موسسات غیر امریکایی از بازار بزرگ خود، ناگزیر از تاثیرپذیری و تحمل رفتارهای «آوانگارد» جوامع اروپای غربی بوده.
شعارهای گذشتهای نه چندان دور، مانند مشروعیت یافتن زندگی زوجها زیر یک سقف بدون ازدواج، ازدواج مرد با مرد، و زن با زن، گوش دادن به موعظه کشیش همجنسگرا در کلیسا، باز کردن مرزها به روی سیل پناهندگان آفریقایی- آسیایی، و بسیاری دیگر، امروز بخشی از رفتارهای عادی و پذیرفته شده در جوامع اروپایی است.
بخش بزرگی از جامعه آمریکا، (عمدتا سفیدهای مذهبی) در مقابل این پدیده هنوز مقاومت خاموش میکنند، به علاه، از مسائل داخلی دیگری هم نگرانند، ازجمله نداشتن امنیت شغلی، سیل مهاجرین غیر قانونی، بخصوص از مرز مکزیک، نارضایی از فقدان پوشش درمانی. کهنهسربازها و جوانها نیز ناراضیاند برای از دست رفتن جایگاه بزرگتری که کشورشان در جهان داشت.
دونالد ترامپ طی هجده ماه، بوق در دست و پا به راه، دلزدگی آن بخش بزرگ از جامعه آمریکا نسبت به فروش این قبیل کالاهای وارداتی و غیر وارداتی را تکرار کرد، چین را به چالش کشید، و وعده تولید وعرضه کالای بهتری را داد: بازسازی آمریکای قدرتمند.
مشتریهای بی اطلاع
در داخل آمریکا، اکثریت میدانستند که چه نمیخواهند. لیبرالهای جامعه که طرفداران حزب دمکرات را تشکیل میدهند، گرایش به راست را نمیخواستند، بخصوص در ایالات غربی، و سنتگرایان جامعه از لبخند پلاستیکی خانم کلینتون که نمایشی برای عادی نشان دادن وضع و شاد و شنگول نشان دادن مردم بود دلزده بودند.
خارجیها نیز به نوبه خود میدانستند که از تغییر صحنه سیاست آمریکا چه میخواهند، اما، برای رسیدن به گزینه مطلوب قدرت نداشتند، به یک دلیل ساده که رییس جمهور و قانونگذاران آمریکا را تنها مردم آمریکا انتخاب میکنند.
بعد از تعیین تکلیف انتخابات آمریکا، وضعیت داخلی تا حدودی روشنتر از مناسبات خارجی است و پس از درمان زخمهای روحی ناشی از شکست، مخالفان ترامپ ناگزیر او را به عنوان رییس جمهور خود هضم میکنند و کنگره نیز پشت سر او قرار خواهد داشت تا کشتی دولت را در مسیر اصلاحات هدایت کند.
در عرصه خارجی، سیاستهای دولت ترامپ و رفتارهای بعدی آمریکا بسیار مبهمتر از صحنه داخلی است. با این وجود بسیاری از طرفهای خارجی، اعم رهبران کشورها، موسسات چند ملیتی و گروههای غیر دولتی تلاش میکنند خود را با وضع موجود وفق دهند، به امید روشن شدن وضعیت، و فراهم آمدن شرایط مطلوب.
گروه دیگری با اتخاذ سیاستی متفاوت تلاش میکنند خود را به «ترن ترامپ» آویخته و با او همراه شوند.
ساعتی بعد از اعلام پیروزی ترامپ، سیل تبریکهای قراردادی نمایندگان این گروه به سمت او جاری شد. زنبیلها در صف مهلت دیدار و تماس با نزدیکان او قرار گرفت، و پیامهای اعلام پشتیبانی و آمادگی برای همکاری با رییس تازه، که شاید پیشتر از او تبری میجستند، از چهار سو راهی شد.
خبرهای زودرس حاکی از ارسال پیامهای تبریک بیش از چهل رییس دولت و رهبر کشور در اولین ساعت بعد از قطعی شدن پیروزی ترامپ بود که در میان آنها نام سیسی رییس جمهور مصر، اردوغان رییس جمهور ترکیه و سلمان پادشاه عربستان دیده میشد و البته اشارهای به نام روسای دولت جمهوری اسلامی، کره شمالی و کوبا نبود؛ کشوری که سال پیش، با ابتکار اوباما، مناسبات سیاسی خود را با آمریکا عادی ساخته بود و روز بعد از پیروزی ترامپ اعلام کرد مانور نظامی پنج روزه برگزار میکند!
در شروع کار، تشخیص روشن بازندگان خارجی انتخابات آمریکا دشوارتر از تعیین برندگان به نظر میرسد، اگر چه بی شک هر دو گروه نتایجی را در آینده تجربه میکنند متفاوت با انتظاراتی که امروز دارند.
در راس ناراضیان از انتخاب ترامپ نام چین قرار گرفته که با حدود ۶۰۰ میلیارد دلار مبادلات سالانه، آمریکا بزرگترین طرف تجارت خارجی آن است، و در نتیجه، نگران کاهش سهم صادرات به آن کشور. سقوط ارزش برابری پول مکزیک نیز حاکی از ترس ساختن دیواری است که ترامپ وعده داده است در مرزهای مشترک آمریکا با آن کشور بنا خواهد کرد.
اتحادیه اروپا در انتظار انتخاب کلینتون بود برای ادامه کسب و کار به شیوهی رایج، و بیمناک از شعار «برکسیت به توان ده” که ترامپ تکرار میکرد. بعد از خوردن قرعه چهل و پنجمین رییس جمهوری آمریکا به نام ترامپ، اعضای اتحادیه شاید با اشتیاق و ترس به یکدیگر نزدیکتر شوند: عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد؟!
در سیاهه نام کسانی که از پیروزی ترامپ شادماناند، نام روسیه و پوتین در صدر است، و جمهوری اسلامی ایران نیز، با وجود تظاهر آنها به بی تفاوتی، به شدت از انتخاب غیر منتظره ترامپ ترسیده.
دلخوشی حاکمان تهران این است که در سایهی کرملین بخوابند به این امید که آسیب زیاد از به روی کار آمدن ترامپ و تجدید اکثریت جمهوریخواهان در کنگره آمریکا نبینند؛ کنگرهای که مشتاق افزایش تحریمها علیه ایران و فشار علیه ملایان است.
دولت السیسی در مصر که روز ۱۳ ژوئیه سال ۲۰۱۳ از راه کودتا جانشین دولت اخوانالمسلمین مورد حمایت اوباما شده، از انتخاب ترامپ مسرور است، و دولت نتانیاهو، با وجود روابط سرد و انتقادی با اوباما، به روی هیلاری کلینتون شرط بسته بود، اما، ترامپ با ارسال دعوتنامه از وی خواست «در اولین فرصت ممکن» به دیدار او برود! دست راستیهای اسرائیل پیروزی ترامپ را بزرگترین پیروزی علیه «ضدیت با یهودیها» از سال تشکیل اسرائیل معرفی می کنند، که به نوبه خود عاملی جدی برای افزایش نگرانیهای دولت تهران است.
اشکها و لبخندهایی که بعد از شکست کلینتون و پیروزی ترامپ در داخل و خارج از آمریکا دیده میشود، چندان ماندگار نخواهد بود چرا که ترامپ، به ویژه در حیطه مناسبات خارجی، هندوانه سربستهای است که پیش از گشوده شدن، قطعیت دادن به رنگ و طعم آن آسان نیست، و خریداران زنبیل در دست از پیش گرفتن سیاست «انتظار و تماشا» چندان زیان نخواهند دید.
من در مقاله “ادعای پیامبری سروش و وعده عالمگیر شدن “فرقه سروشیه” به تفصیل استدلال کردم که پروژه فکری عبدالکریم سروش وارد مرحله دین سازی شده است، و در چارچوب این پروژه او مقام پیامبری برای خود فرض میکند- پیامبری که دینی تازه را بنیان گذاشته است. سروش در پاسخ به استدلالهای آن مقاله دعوی پیامبری را از خود سلب میکند و به صراحت میگوید: “والله من پیغمبر نیستم. ادعای پیغمبری هم نکردم…نه پیغمبر هستم، نه ادعای پیغمبری دارم، نه طاقت پیغمبری دارم نه رغبت به پیغمبری دارم، نه هیچ کدامش را ندارم…والله بالله، به پیغمبر قسم من پیغمبر نیستم و چنین ادعایی ندارم.”[۱]
به نظر من این سخنان سروش را میتوان گام مثبتی به پیش دانست. در جهانی که ظهور فرقهها و ادیان نوظهور و مدعیان ارتباط با عالم غیب به انواع نزاعها و تنشهای دینی و سیاسی بی حاصل دامن میزنند، انکار سروش را باید به فال نیک گرفت.
عبدالکریم سروش
اما مسئله “ادعای پیامبری” سروش پیچیدهتر از آن است که با یک انکار لفظی ساده فیصله یابد. به نظرم سروش باید گامهای مهم دیگری هم برای رفع این معضله بردارد. در یک سطح ساده و پیش پا افتاده “ادعای پیامبری” مساوی است با اعلان رسمی و علنی پیامبر بودن – یعنی فرد به زبان و به صراحت ادعای پیامبری و نبوت میکند. اما “ادعای پیامبری” به اعلان رسمی و علنی منحصر نیست. شیوه دیگر ادعای پیامبری آن است که فرد مقدماتی را تبلیغ و ترویج کند که در کنار هم باور به پیامبری مدعی را در ذهن مخاطبان بنشاند. یعنی فرد بدون آن که رسما و به صراحت اعلان پیامبری کند، نظریهای درباره پیامبری به دست میدهد که مطابق آن مثلا “اگر فردی واجد صفات الف و ب و ج باشد، در آن صورت آن فرد پیامبر است.” و سپس فرد به تدریج و رفته رفته به مخاطبان خود میباوراند که “من واجد صفات الف و ب و ج هستم.” البته در این جا فرد لازم نیست که نتیجه منطقی این دو مقدمه را به صراحت بیان کند. او میتواند نتیجه گیری را به ذهن مخاطبان خود واگذارد. کافی است که مخاطبان نخست مقدمه اوّل او را درباره ویژگیهای یک پیامبر بپذیرند، و در گام دوّم قانع شوند که او واجد آن ویژگی هاست. در این صورت مخاطبان به خودی خود و بی آن که به تصریح مدعی حاجتی داشته باشند، به این نتیجه میرسد که “پس آن فرد پیامبر است.” در این جا ادعای پیامبری به دلالت ضمنی مقدمات حاصل است. ادعای من هم در مقالات گذشته این بوده است که نظریه پیامبری عبدالکریم سروش به علاوه اوصافی که او خود برای خود برمی شمارد در کنار هم نشان میدهد که او مدعی پیامبری است.[۲] در این جا انکار نتیجه توسط سروش (یعنی انکاری پیامبری اش) در صورتی قانع کننده و قابل قبول است که او دست کم یکی از دو کار زیر را انجام دهد: یا در نظریه پیامبری خود تجدیدنظر کند، یا اوصاف پیامبرانهای را که برای خود قائل است پس بگیرد. در غیر این صورت، مادام که سروش همچنان به آن دو مقدمه معتقد و پایبند است، خواه ناخواه به نتیجه حاصل از آن دو مقدمه هم ملتزم و متعهد است، و نمیتواند کسانی را که بر مبنای آن دو مقدمه پیامبری او را نتیجه میگیرند افرادی “سفیه”، “جاهل”، “مغرض”، “جاعل”، “تحریف گر”، “بهتان زن”، “فرعون”، “خنجر زن”، “گرگ”، “دیو”، “ناکثین”، “مارقین”، “قاسطین”، “خوارج” و “عجایز” بخواند، و ایشان را به انواع اتهامات سیاسی- از جمله معامله با جمهوری اسلامی برای رسیدن به قدرت- متهم کند.[۳]
من در سه مقاله (“سروش – تفسیر سخنان خداوند یا تعبیر خوابهای محمد“، “ممتازبودگی مشرکان در فرضیه “خوابهای محمد” سروش” و “قرآن سروش: “خوابنامه پریشان محمد”“) به تفصیل با نقل مستندات فراوان از نوشتهها و سخنرانیهای سروش تلاش کردهام که تصویری جامع از نظرات سروش درباره پیامبری و ماهیت وحی الهی به دست داده و مشکلات و ناسازگاریهای آن مدعیات را نشان دهم. به نظر من خواننده آن مقالات به خوبی درمی یابد که مدعیات اخیر سروش درباره ماهیت و مکانیسم وحی مدعیاتی کاملا ذوقی، نامنسجم، و غیرعلمی است، و هیچ مبنای قابل قبولی ندارد. اما در این صورت این پرسش مطرح میشود که پس نظریه وحی سروش و تلاش او برای پیامبر دانستن مولوی و وحی شمردن مثنوی معنوی را چگونه باید فهمید؟
من در مقاله “ادعای پیامبری سروش و وعده عالمگیر شدن “فرقه سروشیه” تلاش کردم نشان بدهم که نظریه وحی سروش و پیامبری مولوی و وحیانی بودن مثنوی (رجوع شود به مقاله “سروش: “خوف نامه جهادی/بردگی قرآن” و “عشقنامه غیر جهادی مثنوی” ) را میتوان بخشی از یک برنامه وسیعتر در پروژه فکری سروش دانست: پروژه پیامبری سروش و تأسیس یک دین تازه.
این مقالات نه بر مبنای نیت خوانی یا انگیزه یابی که بر مبنای حجم زیادی از نوشتهها و سخنرانیهای سروش تنظیم شده است. بنابراین، نیت و انگیزه سروش هرچه باشد، مبنای مدعای من سخنان و نوشتههای منتشر شده اوست. اگر سروش گمان میکند که تفسیر مخاطبان او از سخنان مکرر او در مواقع و مواضع متعدد مبتنی بر نوعی سوءتفاهم یا بد فهمی بوده است، بر او فرض است که نشان دهد چگونه میتوان سخنان و مدعیات بعضا صریح و روشن او را به گونه دیگری تفسیر کرد. ادعای من هرگز این نبوده است که سروش قصد و نیّت تأسیس یک فرقه یا دین تازه را دارد. ادعای من این است که سروش چنان فرقه یا دینی را تأسیس کرده است و در حال تکمیل اجزای آن است. مدعای من ربطی به قصد و نیّت فرضی سروش ندارد، بلکه ناظر به واقعیتی است که در عالم خارج و در متن نوشتهها و سخنرانیهای عمومی سروش روشن شده است.
شیوه پژوهش من درباره ادعای پیامبری سروش از قضا از جهاتی شبیه شیوهای است که سروش خود برای اثبات پیامبری مولوی به کار برده است. مولوی هم هرگز صراحتا اعلام پیامبری و تأسیس یک دین تازه نکرده بود. اما سروش (صرف نظر از درستی یا نادرستی ادعای نهایی اش) تلاش میکند تا با در کنار هم نهادن بخشهای مختلف آثار به جا مانده از مولوی ادعای پیامبری مولوی را موجه کند. از قضا شواهدی که من بر مبنای آثار سروش برای ادعای پیامبری او اقامه کردهام به مراتب قانع کنندهتر و متقنتر از شواهدی است که او بر مبنای آثار مولوی برای پیامبری مولوی مطرح میکند.
جالب آن است که سروش برای تحکیم پروژه دین سازیاش به سخنان عارفان و فیلسوفان مسلمان هم استناد میکند و از آرای ایشان مدعیاتی بسیار شاذ به سود نظرات خود نتیجه میگیرد. در تمام این موارد، سروش اذعان میکند که آن حکیمان البته سخنانی را که او به ایشان نسبت میدهد به واقع نگفتهاند، اما او فاصله میان خطوط ایشان را میخواند، و نظرات شاذ خود را بر مبنای آنچه ایشان تلویحا و در پرده گفتهاند، استنتاج میکند. به تعبیر او، این فیلسوفان و عارفان مسلمان برخی سخنان را گفتهاند، و بعضی سخنان را ناگفته نهادهاند، و ما باید خود نگفتهها را از مقدمات ایشان استنتاج کنیم.[۴] یعنی سروش در مقام فهم و تفسیر آثار دیگران معتقد است که میتوان از گفتههای دیگران ناگفتههای شان را استنتاج کرد، و مطلقا این کار خود را نیت خوانی و انگیزه کاوی مذموم نمیداند. اما اگر این طور است، چرا اگر کسی ناگفتههای آثار او را از گفتههای او استنتاج کند، لابد غرض و مرضی دارد و مرتکب نیت خوانی و انگیزه کاوی مذموم شده است، و لابد در خدمت سلطان جائر است؟
باری، غرض من در این نوشته بیشتر آن است که نشان دهم برغم ادعای سروش، آثار او دلالت آشکاری بر ادعای پیامبری او میکند، و اگر او به واقع چنان دعوی ای ندارد، علاوه بر انکار لفظی، لاجرم باید در نظرات خود هم تجدید نظرهای اساسی کند. من در این نوشتار میکوشم از جنبههای تازهای نشان دهم که چرا آثار سروش به راحتی تفسیری را برمی تابد که به اعتبار آن میتوان دعوی پیامبری را به او نسبت داد. و مادام که سروش در پارهای از نظرات و مدعیات خود تجدیدنظر اساسی نکند، آن تفسیر همچنان به اعتبار خود باقی خواهد ماند.
در این نوشتار من به دو موضوع اصلی میپردازم: در بخش اوّل، تقریری از نظریه پیامبری سروش به دست میدهم که نتیجهاش پیامبری و رسولی اوست؛ در بخش دوّم، نشانههای دین سازی او را برمیشمارم.
دلایل پیامبری عبدالکریم سروش
یکی از مهمترین مبانی ادعای پیامبری سروش نظریه او درباره پیامبری است. بنابراین، به نظرم لازم است که نظریه او را در خصوص پیامبری با تفصیل بیشتری صورتبندی نماییم.
از نظر سروش پدیده پیامبری دو رکن اصلی دارد: تجربه وحیانی، و احساس رسالت. یعنی نبی کسی است که اوّلا- در معرض وحی قرار میگیرد، و ثانیا- به واسطه تجربه وحیانی در خود احساس رسالت و مأموریت میکند. بنابراین، از نظر سروش اگر کسی واجد این دو وصف شود، واجد شأن پیامبری شده است. خوب است که این دو رکن را مستقلا بررسی کنیم.
رکن اوّل یا وحی: سروش در گام نخست، وحی را نوعی “تجربه دینی” میداند – تجربهای که چنان در دل پیامبر قوی مینشیند که او در خود احساس رسالت و مأموریت ویژه میکند. برای مثال، او در مرداد ماه سال ۱۳۷۶ مینویسد: “مقوّم شخصیت و نبوّت انبیا و تنها سرمایه آنها همان وحی یا به اصطلاح امروز ‹تجربه دینی› است. در این تجربه، پیامبر چنین میبیند که گویی کسی نزد او میآید و در گوش و دل او پیامها و فرمانهایی را میخواند و او را مکلف و موظف به ابلاغ آن پیامها به آدمیان میکند و آن پیامبر چندان به آن فرمان و آن سخن یقین میآورد و چنان در خود احساس اطمینان و دلیری میکند که آماده میشود در مقابل همه تلخیها و تنگیها و حملهها و دشمنیها یک تنه بایستد و وظیفه خود را بگذارد.”[۵]
رکن دوّم یا احساس رسالت: مقصود سروش از “رسالت و مأموریت” پیامبرانه چیست؟ سروش در آبان ماه سال ۱۳۷۳ مینویسد: “خداوند هادی است و هدایت او جهانشمول است و پیامبران را هم برای این منظور فرستاده است.”[۶] بنابراین، از منظر سروش رسالت و مأموریت اصلی پیامبران هدایت آدمیان است.[۷]
نظرات سروش درباره این دو رکن اما دستخوش تغییرات مهمی شد. از جمله آن که، سروش در ابتدا این دو ویژگی را منحصر در پیامبران میدانست. برای مثال، او در دهه شصت و نیمه نخست دهه هفتاد رکن اوّل پیامبری و نبوت (یعنی وحی) را بر روی آدمیان بسته میدانست، و به این معنا باب پیامبری را خاتمیت یافته میشمرد، اما معتقد بود که به استثنای این وجه، بقیه شؤون پیامبری بر روی همه آدمیان گشوده است. او در تیر ماه سال ۱۳۷۲ مینویسد: “ما در وحی با پیامبر شریک نیستیم، او میگوید و ما میشنویم. اما در سایر اوصاف میتوانیم از آن بزرگوار پیروی کنیم، میتوانیم متقی باشیم، مشفق باشیم، در برابر ستمها و علم ستیزیها سرکش باشیم و به تعبیر آن شاعر، “متمرد”. اینها همه تحقق بخشیدن به پیام انبیا و تبرک جستن از بعثت نبوی است.”[۸]
سروش رکن رسالت و مأموریت هدایت بخشی را هم شأن ویژه پیامبران میدانست، و حتّی وظیفه هدایت بخشی را بر امامان و عارفان واجب نمیشمرد. برای مثال، او در شهریور سال ۱۳۷۴ میگوید: “پیامبر وقتی هم که حاکم نبود، شغل هدایتگری خودش را داشت…البته انسان وقتی حاکم شد و امکانات بیشتری در اختیارش بود، این رسالت را هم بهتر میگزارد…از میان مجموعه شئون پیامبر، شأن پیامبری اساساً شأن متفاوتی است. مرحوم آقای مطهری در بحث از سیره امامان توضیح میدهند که بر پیامبر واجب بود که به سراغ مردم برود و آنها را هدایت کند. اما این کار بر ائمه واجب نبود. اگر مردم به سراغ امامان میآمدند از هدایت آنها بهره مند میشدند، اما خود امامان برای هدایت بخشی به سراغ مردم نمیرفتند. مقصود این نیست که امام نباید مردم را هدایت میکرد. یعنی منعی در کار نبود، بحث بر سر آن است که این رسالت خاص برایشان واجب نبود. اما پیامبر اساساً برای همین مبعوث شده بود. نبی باید به دنبال مردم برود و به هر نحو ممکن پیام الهی را به گوش آنها برساند و در این راه از هیچ فداکاری و مقاومت و پایداری و جنگ و ایثاری دریغ نورزد. اما ائمه چنین وظیفهای ندارند. بلکه ایشان در حد یک مسلمان مکلف به امر به معروف و نهی از منکر هستند، نه بیشتر. به هر حال باید این تفاوتها را در نظر داشته باشید.”[۹]
اما سروش رفته رفته کوشید تا این دو باب را بر روی افرادی جز پیامبران هم بگشاید. برای مثال، او در مرداد ماه سال ۱۳۷۶وحی را نوعی تجربه دینی دانست که علی الاصول در دسترس افرادی جز پیامبران هم قرار دارد. از منظر سروش، برای مثال، عارفان هم در معرض تجربههای وحیانی قرار میگیرند. تنها تفاوت میان پیامبران و دیگران، نه در تجربه وحیانی، که در “احساس مأموریت و رسالت ابلاغ و هدایت” است. یعنی از نظر سروش تنها وجه تمایز پیامبر از غیرپیامبر در رکن دوّم پیامبری است، نه در رکن اوّل آن. پس مطابق نظر سروش، غیرپیامبران هم میتوانند واجد تجربه دینی- وحیانی شوند. صرف این گونه تجربهها کسی را پیامبر نمیکند. فرد صاحب تجربه وحیانی فقط در صورتی به مقام نبوّت و پیامبری میرسد که در خود احساس مأموریت و رسالت هم بکند. و چون عارفان صاحب تجربههای وحیانی چنان احساس رسالتی نداشتند، برای آنها نمیتوان شأن پیامبرانه قائل شد. برای مثال، سروش در این باره مینویسد: “تفاوت پیامبران با دیگر ارباب تجربه در این است که آنان در حیطه و حصار تجربه شخصی باقی نمیمانند و با آن دل خوش نمیدارند و عمر خود را در ذوقها و مواجید درونی سپری نمیکنند، بلکه بر اثر حلول و حصول این تجربه، مأموریت جدیدی احساس میکنند و انسان تازهای میشوند و این انسان تازه، عالم تازه و آدم تازهای بنا میکند.”[۱۰]
اما سروش در اینجا متوقف نمیماند. تلقی عموم مسلمانان- از جمله فیلسوفان و عارفان مسلمان- این بود که تجربه وحیانی پیامبر اسلام در نهایت کمال است. اساسا از منظر ایشان مفهوم خاتمیت جز این نبود که پیامبر اسلام به کشف تام رسیده بود و لذا مرتبه کامل وحی را دریافت کرده بود. سروش خود در بیان این نظر عارفان مسلمان مینویسد: “[عارفان مسلمان] تفاوت وحیها یا تجربههای انبیاء را در درجه میدانستند نه در نوع. به همین سبب هم در مورد پیامبر خاتم تعبیر “کشف تام محمدی” را به کار میبردند، یعنی معتقد بودند که انبیای دیگر هم صاحب کشف بودند، اما کشف غیر تام و نوبت به پیامبر اکرم که رسید ایشان “کشف تام” کردند. و خاتمیت را هم به همین معنا میگرفتند یعنی میگفتند که فوق کشف تام مرحله و مرتبهای وجود ندارد، و “الخاتم من ختم المراتب بأسرها“[خاتم کسی است که همه مراتب را طی کرده است و مرتبه طی ناشدهای باقی نگذاشته است]”.[۱۱]
اما سروش این تحلیل را نمیپذیرد. از منظر او تجربه وحیانی پیامبر فاقد آن کمال مزعوم است، و عارفان و انسانهای صاحب تجربه نسلهای بعدی از طریق “تجربههای منحصر به فرد خویش” “کشفهای تازه”ای میکنند و بر “غنای” تجربه وحیانی محمّد میافزایند، و “کمال حداقلی” تجربه او را به “کمال حداکثری” میرسانند. و از این روست که در تاریخ دین، عارفانی میبالند که مایه رشک پیامبران پیشین هستند. سروش در این باره مینویسد: “تجربههای دینی و وحیانی البته همچنان برقرار خواهد بود. ملاصدرا روایت عجیبی را در مفاتیح الغیب آورده است که مضمون عارفانه بلندی دارد: “ان لله عباداً لیسوا بانبیاء یغبطهم النبوه: خداوند بندگانی دارد که نبی نیستند اما نبوت به آنها غبطه میبرد”. یعنی آنان دریافتهای باطنی ویژهای از غیب عالم دارند و ای بسا، شأن و رتبتشان از پارهای از پیامبران که نامشان در تاریخ نبوت آمده است، بالاتر باشد. مع الوصف این بندگان والامقام وظیفه و رسالتی برای ابلاغ و تبلیغ شریعتی ندارند…بار مأموریت و مسئولیت از این پس به دوش هیچ کس گذاشته نخواهد شد.”[۱۲] بنابراین، میتوان عارفانی را انتظار داشت که شخصیت ایشان افضل از (دست کم) پارهای از پیامبران سلف باشد: “راه تجربههای مستقل و معتبر دینی حتی پس از پیامبر بسته نیست و اولیاء بسیار میتوانند به ظهور رسند که تجربه شان و مکاشفاتشان بر غنای ذخیره دین بیفزاید. و شخصیت شان حتی افضل از انبیاء سلف باشد.”[۱۳]
اما آیا احساس مأموریت و رسالت هدایت بخشی منحصر به پیامبران میماند؟ پاسخ مثبت سروش به این پرسش رفته رفته تغییر میکند. او در آبان سال ۱۳۷۳ مینویسد: “اگر پای دید انسانی به میان آید، همه ما نسبت به هدایت گمراهان مسئولیم و هیچ چیز ما را از عمل معاف نمیدارد.”[۱۴] سروش رفته رفته رسالت پیامبرانه هدایت بخشی را به صراحت بر دوش “روشنفکری دینی” مینهد، و ادعا میکند که هدایت کشتی جامعه مسلمین با روشنفکران دینی است، و آنان باید حریصانه- همچون پیامبر- مردم را هدایت کنند.[۱۵]
بنابراین، سروش رفته رفته هر دو رکن پیامبری را از انحصار پیامبران به معنای خاص کلمه خارج میکند، و این مجال را برای همگان میگشاید که علی الاصول واجد این صفات پیامبرانه شوند.
اما در این جا باید بپرسیم که از منظر سروش کدام یک از این دو رکن نبوّت نقش اساسی تری در پیامبری دارد. سروش بدون هیچ ابهامی معتقد است که مغز پیامبری همان است که مغز دین به شمار میرود- یعنی تجربه دینی/وحیانی. او در سال ۱۳۷۷ در این باره مینویسد: “آنچه بالذات دینی است، تجربه دینی است. و این تجربه دینی همان است که در مورد پیامبران، “تلقی وحی” نام میگیرد…این تجربه دینی است که ذاتاً دینی است و هرکس واجد آن باشد به درجهای از درجات پیامبر است.”[۱۶]
بنابراین، از منظر سروش، تجربه دینی یا همان وحی تنها پدیده ذاتا دینی است، و هر کس که به آن دست یابد، به مرتبهای از مراتب پیامبری دست یافته است- حتّی چه بسا فرد در این سیر به چنان مرتبتی برسد که پیامبران سلف بر منزلت او غبطه بخورند. بنابراین، قلب نبوّت این تجربه دینی- وحیانی است: “[این تجربه] تنها پدیده حقیقتاً و جوهراً دینی [است]، که چون جرقههای قدسی در نفوس طیبه پیامبران میدرخشیده و برای مدتی کوتاه یا بلند وجودشان را روشن میکرده و چشم شان را بر بواطن این عالم میگشوده است. هرجا که پای چنین تجربهای باز شود، حقیقت دین در آنجا حضور پیدا کرده است.”[۱۷]
اما در تلقی غالب نزد مسلمانان، پدیده پیامبری عبارت بود از ارتباط خصوصا زبانی شخص نبی با یک خدای متشخص و انسانوار. در واقع این خداوند بود که فردی را به پیامبری برمی گزید و به او مأموریت ابلاغ پیام الهی و هدایت مردمان را تفویض میکرد. وظیفه پیامبر در چارچوب این تلقی عبارت بود از آن که پیام الهی (یعنی وحی) را بدون هیچ گونه تصرّفی به آدمیان ابلاغ کند. سروش در ابتدا با احتیاط این تلقی از وحی را مبنای “احساس” رسالت و مأموریت فرد نبی میدانست. برای مثال، سروش در بسط تجربه نبوی مینویسد که محمد در ضمن تجربههای دینی خود احساس میکرد که “گویی” کسی در گوش او سخن میگوید، و او در نتیجه این تجربه دچار تحوّلی میشد و “احساس” میکرد که مأموریت تازهای بر دوش او نهاده شده است. ظاهرا کلام سروش را میتوان این گونه تلقی کرد که خدایی متشخص و انسان وار سخنانی (یعنی وحی) را در گوش محمد میخواند و به او مأموریت ابلاغ آن پیام را میدهد. اما سروش بعدها این سوء تفاهم را رفع میکند. در بیان سروش تعبیر “گویی” مهم است. یعنی از منظر سروش، آنچه در تجربه وحیانی محمّد رخ میدهد و به “احساس” مأموریت و رسالت او دامن میزند پیامی از جانب خداوند نبوده است. در واقع آن چنان که سروش بعدها روشن میکند، خداوند اساسا در این فرآیند نقشی ندارد. سروش در اسفند ماه سال ۱۳۷۵ در سخنرانی “دین اقلی و اکثری” درباره “خدای حداکثری” سخن میگوید، و ادعا میکند که این خدا قابل دفاع نیست و در مقابل از “خدای حداقلی یا تنزیهی” دفاع میکند.[۱۸] او معتقد است- در شهریور ۱۳۸۵- که وقتی “توقعات زیاده از خدا پیدا شد، مقدمات سقوط خدا هم فراهم گردید“[۱۹]. در این زمان او به صراحت میافزاید که خداوند به معنای حقیقی کلمه “متکلم” نیست[۲۰]، و قرآن را لاجرم باید سخنان محمّد دانست. پنج سخنرانی “صورت بی صورتی” او در سال ۱۳۷۶ در راستای تبدیل “خدای حداکثری” به “خدای حداقلی” بود، اما معنای این اقدام در زمان خود به خوبی درک نشد.[۲۱]
سروش در دهه ۹۰ شمسی دو تحوّل تازه در نظریه پیامبری خود به وجود آورد. او در گام نخست، خدای مطلق بی صورت یا خدای غیرشخصی را بر جای خدای متشخص انسان وار متکلم قرآن نشاند. خدای سروش هیچ کاری جز خلقت عالم هستی انجام نمیدهد. برای مثال، این خدا فاقد ذهن است و اساسا قادر به تکلم یا مبادله معنا با انسانها نیست. (البته حتّی اصل انتساب صفت انسانوار “خالقیت” به این خدای نامتشخص و ناانسان وار هم غریب و ناسازگار به نظر میرسد.) سروش در گام دوّم، معادله “وحی= تجربه دینی” را تبدیل به معادله “وحی= خواب” کرد. از نظر سروش تورات واقعی، انجیل واقعی، و قرآن به ترتیب محصول خوابهای موسی، عیسی، و محمّد است. این پیامبران در پرداختن این خوابها “فاعلیت تام و تمام” داشتهاند، و هیچ فاعل دیگری- مثلا خدا، یا ملائکه- در شکل گیری و تولید این “خوابنامه”ها نقشی نداشته است.[۲۲] مهمترین رکن این خوابهای پیامبرانه رؤیت صورت بی صورت یا خدای نامتشخص و ناانسان وار است. پیامبرانی که به این مرتبه دست مییابند، از مقام “متن محوری” به در میآیند، یعنی پیامبرانی هستند که دیگر تابع و در قید ادیان پیشین نمیمانند، و حق دارند که صورت خاص خود را به آن امر بی صورت ببخشند، چرا که نسبت امر بی صورت با همه صورتها یکی است.[۲۳]
اگر وحی چیزی جز خوابهای پیامبر نیست، پس تکلیف “احساس مأموریت و رسالت” پیامبرانه چه میشود؟ معنا و ریشه این احساس را در کجا باید جست؟ مطابق مدل تازه سروش، ریشه آن احساس مسئولیت و رسالت را نمیتوان در انتخاب خداوند و فرمان او جست. این احساس صرفا از درون خود پیامبر میجوشد و میروید: “خداوند پیامبران را نمیفرستد. آنها خود بر میخیزند درست مانند سبزهها که خود سبز میشوند و مانند آتشفشانها که خود فوران میکنند.”[۲۴] به بیان دیگر، اگر این خداوند نیست که موسی و عیسی و محمّد را به پیامبری برمی گزیند، در آن صورت رکن مأموریت پیامبری هم هیچ معنایی ندارد جز آن که خود آن خواب دیدگان منشاء احساس مأموریت خود بودهاند. در واقع این خود خواب دیدگان هستند که تصمیم میگیرند خوابهای شان را در قالب خوابنامه درآورند و آن را با دیگران در میان بگذارند.
در این صورت جای این پرسش است که پس تفاوت میان این پیامبران با مصلحانی که میگویند “من خواب دیده ام” و بر مبنای آن در راه گسترش کلمه حق جانفشانی میکنند چیست. تفاوت پیامبران با هادیانی چون مارتین لوتر کینگ، گاندی، نلسون ماندلا، یا عبدالکریم سروش در کجاست؟ پاسخ سروش این است: “پیامبران خود آگاهی و یقین به نبوت خویش دارند. تفاوتشان با دیگر هادیان همین است“. یعنی تنها تفاوت این است که پیامبران در خود احساس یقین میکردند که باید تجربههای شان را با دیگران درمیان بگذارند، و خوابهای شان را به مردم ابلاغ کنند، و در هدایت ایشان بکوشند.[۲۵]
بنابراین، آخرین تقریر سروش از نظریه پیامبری این گونه میشود: پیامبری مبتنی بر دو رکن است: رکن اوّل عبارتست از خواب، و رکن دوّم عبارت است از یک احساس یقین درونی قوی که از درون خود فرد- یعنی فرد خواب بیننده- میجوشد و او را به هدایت مردم برمی انگیزد. هر کس که خوابهای رسولانه ببیند و در خود احساس مأموریت و رسالت ابلاغ و هدایت کند، پیامبر/رسول است. و البته آن خوابهای پیامبرانه، مطابق نظر سروش، در انحصار پیامبران (به معنای اخص کلمه) نیست، و احساس مأموریت و رسالت هم امری نیست که افراد غیر پیامبر (به معنای اخص کلمه) نتوانند در درون خود بیابند. به این ترتیب، باب پیامبری گشوده و حلقه پیامبران بسی فراخ میشود.
بنابراین، مقدمه اوّل سروش این است که پیامبر کسی است که دو ویژگی مهم دارد: ویژگی اصلی او آن است که در معرض وحی قرار بگیرد (یعنی خوابهای پیامبرانه ببیند/بسازد که گوهر آن رؤیت “خدای بی صورت” است)، و نیز در نتیجه این خوابهای رسولانه- یعنی رؤیت صورت بی صورت- در خود احساس رسالت در هدایت معنوی و دینی مردم را بیابد.
اما مقدمه دوّم این است که آیا عبدالکریم سروش خود واجد این دو صفت هست یا نه. من در مقالات پیشینام در این باره به تفصیل بحث کردهام و خواننده را به آن نوشتهها ارجاع میدهم. اما اجمالا به نظر میرسد که پاسخ سروش به این دو پرسش مثبت است. او به صراحت خود را در معرض وحی میداند. برای مثال، او در جایی ادعا میکند که نظراتش را در خصوص خواب بودن وحی از طریق وحی دریافته کرده است: “در واقع این تئوری رویایی بودن وحی هم برای خود من هم یک رویا بود. برای خود من هم یک وحی بود. و لذا خیلی کم ندارد از خود موضوع و صورت مسئله”.[۲۶] او به تفصیل از خوابهای پیامبرانهاش (و خصوصا رؤیت صورت بی صورت) یاد میکند، و خود را موظف میداند که تجربههای دینی (یعنی خوابهای پیامبرانه اش) را با دیگران در میان بگذارد (خوابهای رسولانهاش را به همه ابلاغ کرده است)[۲۷]، و به نظر میرسد که به عنوان تنها “روشنفکر دینی” واقعی بار گران “هدایت” پیامبرانه و رازدارانه را سالهاست که بر دوش خود احساس میکند، و معتقد است که در طول سه دهه اخیر عمرش در کار هدایت بخشی مردم کارنامه بسیار کامیابی داشته است.[۲۸] اگر کسی این دو مقدمه را در کنار هم قرار دهد، آیا حق ندارد از خود بپرسد که آیا سروش به واقع ادعای پیامبری میکند؟