خانه » مقاله (برگ 50)

مقاله

گزارش «قیام ملی ۲۸ مرداد» از زبان سازمان دهندگانش / محمد امینی

• برای پژوهشگرانی که در جستجوی راستی های تاریخ اند، اسناد تازه‌ی سیا و وزارت امور خارجه‌ی ایالات متّحد آمریکا، برآن چه که اسناد پیشین و گزارش های اشکارشده‌ی دولت بریتانیا و یادمانده های بسیاری از نخبگان سیاسی ایرانی، بریتانیایی و آمریکایی، پیشتر نشان داده بودند، پرتوی تازه ای می افکند …

برای پژوهشگرانی که در جستجوی راستی های تاریخ اند، اسناد تازه‌ی سیا و وزارت امور خارجه‌ی ایالات متّحد آمریکا، برآن چه که اسناد پیشین و گزارش های اشکارشده‌ی دولت بریتانیا و یادمانده های بسیاری از نخبگان سیاسی ایرانی، بریتانیایی و آمریکایی، پیشتر نشان داده بودند، پرتوی تازه ای می افکند. یکی از این اسناد، گزارشی است که اقای کرمیت روزولت، رئیس بخش خاورنزدیک و شمال افریقا و مدیر برنامه ریزی در سازمان سیا، از چند و چون کوشش خود برای به راه انداختن «قیام ملی»، به بلندپایه ترین رهبران آن سازمان داده است.

برپایه‌ی گزارش هایی که درآن جای گفت و گو نیست، کرمیت روزولت پس از سازماندهی پروژه‌ی براندازی مصدّق، در روز یکشنبه یکم شهریور۱۳۳۲ با محمّدرضاشاه در کاخ دیدار کرد و سپس راهی لندن شد وسرانجام یک هفته پس از ۲۸ مرداد، به واشنگتن رسید. در روز آدینه، بیست و هشتم اوت ۱٩۵۳ (۶ شهریور ۱۳۳۲)، نشست ویژه ای درستاد سیا در شهر لنگلی[۱] در پیرامون واشنگتن برگزار شد تا روزولت گزارش «قیام ملّی» را که آمریکا و بریتانیا «هیچ نقشی درآن نداشتند»، به آگاهی همکاران بلندپایه‌ی خود در سازمان سیا برساند.

شرکت کنندگان دراین نشست، هشت تن بلندپایه ترین مدیران سازمان سیا و یک گزارشگر آن سازمان اند: سرلشکر چارلز کِیبِل، معاون رئیس سازمان سیا؛ فرانک ویزنر، مدیر بخش برنامه ریزی؛ ریچارد هلمز، رئیس بخش عملیّات و رئیس آینده‌ی آن سازمان؛ کرمیت روزولت، رئیس بخش خاور نزدیک و سرپرست پروژه‌ی آژاکس؛ ترِیسی بارنز، رئیس بخش کارزار سیاسی و روانی؛ جان والر، رئیس بخش خاور نزدیک و سرپرست بخش ایران؛ و دونالد ویلبر، برنامه ریز پروژه‌ی آژاکس. دو مدیر پلندپایه‌ی دیگر نیز در این نشست شرکت داشتند که در سند سازمان سیا، نام آن ها فاش نشده است.

به هر روی به گزارش این نشست بپردازیم. نشست را آقای ویزنر آغاز می کند و چنین می گوید:

«ویزنر: آقای روزولت گزارش دادند که در گفت و گوهایش با بلندپایه ترین مقامات بریتانیا، آن ها دلایل وی را در گزارش ندادن کامل از بامداد یکشنبه [۱۶ اوت، پس از نیمروز ۲۵ مرداد تهران] تا پس از نیمروز چهارشنبه [۱٩ اوت، شامگاه ۲۸ مرداد تهران]، دریافتند و پذیرفتند.»[۲]

این سخنان آغازین جانشین رئیس سیا در نبودن او، اشاره ای است به آشفتگی و گسست میان برنامه ریزی در ستاد سیا و پیاده کردن میدانی پروژه‌ی کودتا در تهران. در شامگاه روز ۲۳ مرداد، تلگرافی از پایگاه سیا در تهران به ستاد این سازمان فرستاده شده که سرنامه‌ی آن «الحمدلله» است! ساعت ارسال این تلگراف، ۱٣۰٣ Z است. Z در این جا کوتاه شده زمان نظامی Zulu است و ساعت ۱٣۰٣ Z، پنج و سی و سه دقیقه پس از نیمروز ۲۳ مرداد به وقت تهران است. متن تلگراف چنین است:

«الحمدالله (Al Homdulillah در متن انگلیسی تلگراف)

دیرهنگام دیشب [۲۲ مرداد]، همراه با با بوسه ها (به راستی بوسه ها!) از سوی منبع ایرانی مان ما از کاغذ هایی که [نام فاش نشده] برایمان آورد، آگاه شدیم. این کاغذها [که مراد همان فرمان های شاه است] اینک در دست [سرلشکر فضل الله] زاهدی است. چنین می نماید که فشار [برشاه] کارساز بوده و ما فکر می کنیم امتیاز زیادی باید به [نام فاش نشده] داد. عملیّات برای نیمه شب امشب برنامه ریزی شده است.»[٣]

برپایه‌ی گزارش های دیگر و از جمله یادمانده‌ی اردشیر زاهدی، می دانیم که گروه ایرانی کودتا برآن شدند که عملیّات را یک روز دیرتر آغاز کنند و فرمان برکناری مصدّق در ساعت یک بامداد ۲۵ مرداد از سوی نصیری به همراهی یک زرهپوش و گروهی از سربازان به خانه مصدّق که دفتر نخست وزیری هم بود، برده شد که به دستگیری نصیری و شکست پروژه‌ی کودتای ۲۵ مرداد انجامید.

در بامداد ۲۵ مرداد، سفارت ایالات متّحد آمریکا در ایران به وزارت امورخارجه‌ی آن کشور گزارش داد که اگرچه شاه بر فرمانی برای برکناری مصدّق و نخست وزیری زاهدی دستینه نهاده، «کفیل وزیر دربار، [ابوالقاسم] امینی و دیگر مقامات دربار دستگیر شده اند» و مصدّق هم چنان برسرکار است.[۴]

پاره ای از بازنویسان تاریخ چنین نوشته اند که سازمان سیا پس از آگاهی از ناکامی نصیری از برکنار ساختن مصدّق در نخستین ساعات بامداد ۲۵ مرداد، از پیگیری کودتا برتابیده و به کرمیت روزولت و کارکنان پایگاه سیا سفارش کرده که از ایران خارج شوند. به باور یا فریب ایشان، از این پس دیگر کودتایی درکار نبوده و دولت مصدّق، از راه یک قیام خودجوش داخلی برانداخته شده است. اسناد، گواه این وارونه سازی های تاریخ نیستند.

پس از ناکام ماندن کودتای نیمه شب، ماتیسُن، که یکی از کارکنان بلندپایه سفارت و از همکاران روزولت در پروژه‌ی آژاکس بود، به ستاد سیا نوشت که «من و ملبورن که تنها دو کارمند سفارتیم که از پروژه آگاهی داریم، براین باوریم که ناکام ماندن پروژه، ناشی از کمبود تعهّد و یا ناتوانی در برنامه ریزی برپایه‌ی احتمالات نیست». او می افزاید که گناه را باید به گردن ایرانیان درگیر دراین کارزار نهاد که در انجام پروژه های بزرگ پنهانی ناتوان اند.[۵]

شاه پس از پرواز از رامسر، پیش از نیمروز ۲۵ مرداد به بغداد رسید و میهمان پادشاه عراق بود. همان گونه که در اسناد خواهیم دید، پرواز شاه به بغداد بدون آگاهی ستاد سیا و یا پایگاه سیا در تهران انجام گرفته، هرچند می توان گمانه زد که روزولت احتمال چنین رفتاری را از سوی شاه می دیده و شاید هم از کار او از پیش آگاه می بوده. در همان نشست یادشده دربالا که گزارش کامل آن را خواهید خواند، روزولت که بیش از دیگر آمریکاییان با خلق و خوی شاه آشنا بوده، ماجرای این پرواز را این گونه بیان می کند:

«… خبر رفتن شاه در ساعات پس از نیمروز یکشنبه [۲۵ مرداد] به ما رسید که البته نه برای ما شگفت آور بود و نه شوک ویژه ای را به دنبال داشت.

– هلمز: او به یکباره پرواز کرد؟

– روزولت: آری به یکباره پرواز کرد. هیچ تماسی هم با ما نگرفت. به یکباره رفت. او در کناره‌ی دریاچه مازندران بود. [رفتن او] نگرانی برای ما پدید نیاورد، تنها دغدغه‌ی ما این بود که پیام زنده ای از او در رادیو پخش شود که من می دیدم بسیار دشوار است و یا دست کم بیانیّه ای از سوی او به فارسی در رادیو بغداد خوانده شود و باور من این است که بریتانیا در این راستا کوتاهی کرد.»[۶]

این اشاره به کم کاری یا کوتاهی بریتانیا، در این است که در شامگاه ۲۵ مرداد، روزولت با طبعی شاعرانه و در انشایی که برای خوشایند مقامات بریتانیا که عراق در دست آن ها بود، بر پایه‌ی واگفته هایی از چرچیل، ایدن و لرد سالزبُری، یادداشتی را فراهم کرد تا از رادیو بغداد به نام شاه خوانده شود:

« مردم دوست داشتنی من: در ۲۸ ماه گذشته، دکتر محمّد مصدق از پشتیبانی و قدرشناسی بی پایان من برخوردار بود، به این امید که خدمتگذار ملّت باشد. شوربختا که در درازای این زمان، او چیزی جز فقر، درهم ریختگی و چند دستگی نیافرید…

من به خداوند و قرآن کریم سوگند خورده ام که پاسدار قانون اساسی باشم، امّا طبع ناسازگار و بی مدارای مصدّق به جایی رسید که او همه‌ی ارزش های مقدّس ما را به بند کشید….

… از این رو است که همه‌ی افسرانی که سوگند وفاداری به شاه و کشور خورده اند باید بپاخیزند و در این سیاه ترین دوران کشورمان، در زیر پرچم ناسیونالیزم راستین، همپیمان شوند تا به فرمانروایی یک مرد بیمار روانی که فصلی تازه در خودکامگی گشوده، پایان دهند…»[۷]

گزارش سیا گواه براین است که وزارت امورخارجه‌ی ایالات متّحد آمریکا، هیچ ناسازگاری با کوشش مأموران بریتانیا در واداشتن شاه به خواندن چنین پیامی از رادیو بغداد و یا خواندن این پیام به نام او نداشتند.[٨]

پس از ناکامی نصیری، پایگاه سیا در تهران به سرپرستی روزولت، که در تکاپو و تلاش برای نجات پروژه کودتا بود، این تلگراف را در میانه‌ی روز ۲۵ مرداد به ستاد آن سازمان فرستاد:

«از شما می خواهیم که به آگاهی شاه [که اینک در بغداد به سر می برد] برسانید که دولت آمریکا گام های زیر را برای پشتیبانی از او برداشته است:

آ- مصاحبه های مطبوعاتی با رسانه های جهان برای نشان دادن قانونی بودن رفتارشاه به سود کشورش ترتیب داد.

ب- از نخست وزیر تازه اش با نشان دادن فرمان ها به مردم ایران و جهان پشتیبانی کرد.

پ- رحیمی، رئیس ستاد ارتش را زیر فشار سنگین نهاد که مصدّق را بازداشت کند.[۹]

ت- امنیّت زاهدی را تأمین کرد.

ث- موضع شاه را دربرابر مردم نهاد. ارتش همچنان ازآن او است و چشم به راه فرمان هایش.

ج- رهبران دینی فردا در پشتیبانی از شاه با مردم سخن خواهند گفت.

چ- آشکار کردیم که شاه با زور مصدّق تن به ترک موقّت کشور داده است.

ح- اگرشاه تاکنون چنین نکرده، اینک به جا است که تاکید کند که کارهای زاهدی برپایه‌ی قانون اساسی بوده است. باید برای نجات جان ها، دست به کار برانگیختن کسانی بشود که برای نخستین بار دریافته اند که شاه چه می خواهد. شرایط بداست ولی می تواند بهتر شود.

خ- زاهدی بنا است به مردم متوسّل شود. او تسلیم نشده و می خواهد فرمان های شاه را به بهترین شکلی اجرا کند. نیروی توانای ارتش و مسجد پابرجا است و زاهدی ازآن ها بهره خواهد گرفت.»[۱۰]

در واکنش پشتیبانانه از این تلگراف روزولت که با نگرانی ستاد سیا از تماس گیری ناشیانه با شاه در بغداد همراه بود، ستاد سیا در همان روز ۲۵ مرداد، تلگراف زیر را برای پایگاه سیا در بغداد و سفارت آن کشور مخابره کرد و رونوشت آن را برای روزولت در تهران فرستاد:

«۱- از شما می خواهیم که بی درنگ گزارش دهید: جایگاه شاه؛ امکان برقراری تماس پنهانی؛ زیرنظر داشتن و امنیّت او از سوی دولت عراق.

۲- رونوشت همه‌ی پیام های خودرا برای STEHE (= Station in Teheranپایگاه تهران) و افسر سیا [نام فاش نشده، امّا مراد کرمیت روزولت است] بفرستید.

۳- به این آگاهی ها به گونه ای باید دسترسی یافت که هدف ما را از تماس با شاه آشکار نکند [تأکید در سند است]. امنیّت از جایگاه بسیار بلندی برخوردار است… کوششی برای تماس با شاه نکنید [تأکید در سند است].»[۱۱]

در بامداد ۱٧ اوت (۲۶ مرداد)، نه تنها سازمان سیا برای بیرون رفتن روزولت و دیگر کارکنان سیا از ایران پافشاری نمی کند، که رفته رفته با ارزیابی خوشبینانه‌ی پایگاه تهران همراه می شود. گواه این سخن، تلگرافی است که که پاسی پس از نیمروز ۲۶ مرداد از ستاد سیا به تهران رسیده است:

«دولت، کارکرد شما را در شرایط ویژه، بسیار شایسته ارزیابی می کند و از شما می خواهد که اگر داوری و شرایط به شما پروانه می دهند، در کوتاه ترین زمان ممکن باردیگر با شاه تماس بگیرید و به او پیشنهاد کنید که یک اعلامیّه روشن و قطعی درباره‌ی کارهایش منتشر کند… »[۱۲]

این تلگراف که در روز دوشنبه ۲۶ مرداد برای روزولت فرستاده شده، پس از دیدار پنهانی برتون بری،[۱٣] سفیر ایالات متّحد آمریکا در بغداد در شامگاه ۲۵ مرداد، یک روز پس از پرواز شاه از رامسر به بغداد است. گزارش سفیر گواه براین است که شاه، خسته، افسرده، سردرگم و بیمناک از آینده‌ی خویش است.[۱۴]

سفیر پرده از راز دیگری هم برمی دارد و واژه هایی را از شاه بازگو می کند که خوشایند وزارت امور خارجه نیست:

«… شاه گفت که در هفته های گذشته، وی بیش از پیش به این اندیشیده که ناچار است دست به کاری دربرابر مصدّق بزند… از این رو هنگامی که چندی پیش به او پیشنهاد شد که رهبری یک کودتای نظامی را در دست بگیرد، او این پیشنهاد را پذیرفت…»[۱۵]

پس از دریافت رونوشت گزارش بری، روزولت در میانه‌ی روز ۲۶ مرداد تلگراف زیر را برای ستاد سیا می فرستد و از آن ها می خواهد که رونوشت آن را برای سفیر در بغداد بفرستند:

«من به شما سفارش می کنم پیام محکمی در تشویق شاه ایران که اینک در بغداد است بفرستید. برپایه‌ی آگاهی های من، او از پشتیبانی قاطعی در میان مردم ایران و از جمله برجسته ترین روحانیان، که البته [آیت الله سیّدحسین] بروجردی یکی از آن ها است، برخوردار است. هرچند که به بودن او درایران برای برانگیختن پشتیبانی توده در برابر خودکامگی مصدّق نیاز است… خواهش می کنم از سوی من به او اطمینان دهید که او بود که فرمان برکناری مصدّق و زمامداری زاهدی را صادر کرد. من براین باورم که سخنی از زبان شخصیّت سرشناسی مانند شما، شاه را در بازگشت به کشورش و پیگیری مبارزه ای که به تندی نماد درگیری میان روش های مبتنی با قانون اساسی با مخالفت با قانون اساسی شده، تشویق خواهد کرد.»[۱۶]

ناگفته پیدا است که در این تلگراف ها، نشانی از این که نیروهای میدانی سیا، کودتا را شکست خورده و پایان یافته ارزیابی کرده باشند، نمی بینیم. گواه دیگری در هماهنگی میان پایگاه سیا در تهران با ستاد آن سازمان در پیرامون واشنگتن، دو تلگراف است. تلگراف نخست که به خامه‌ی روزولت است، در میانه‌ی روز ۲۶ مرداد به وقت تهران به ستاد سیا رسیده و دیگری در بامداد ۲٧ مرداد به وقت تهران از ستاد سیا برای سفیر در بغداد و روزولت در تهران فرستاده شده است.

در تلگراف نخست، روزولت پس از اشاره به ناکامی کودتای نخست، مژده می دهد که زمینه‌ی مناسبی برای براندازی مصدّق همچنان موجود است. او به پیامد پخش فرمان نخست وزیری زاهدی در میان مردم و بزرگان کشور اشاره می کند و گزارش می دهد که ارتش با شاه است و «روحانیان بسیار سرخورده اند و آمادگی دست زدن به هرکاری رابرای نجات شاه و اسلام دارند.»[۱۷]

در تلگراف دوم، به سفیر در بغداد گزارش می شود که سیاست های او را در تماس با شاه، وزارت امورخارجه روشن خواهد کرد و تا هنگامی که شاه در بغداد است، هرگونه تماس با شاه از راه «بِری» خواهد بود. در بخش دوم این تلگراف، برای نخستین بار دودلی های وزارت امور خارجه در پیگیری سفارش های روزولت آشکار می شود. در این تلگراف که از سوی دفتر برنامه ریزی سیا فراهم شده، به آگاهی سفیر و نیز روزولت می رسانند که وزارت امورخارجه، از این که شاه پیامی برای افسران بفرستد و آن ها به شورش فراخواند، بیمناک است زیرا چنین کاری هرآینه پیروزمندانه نباشد، می تواند سرنوشت هولناکی را برای سیاست آمریکا در ایران درپی داشته باشد.

«… از این رو، وزارت [امورخارجه] احساس می کند که در نبود داده هایی رضایت بخش تر از آن چه از گزارش روزولت برداشت می شود، مبنی براین که یک امکان واقعی و معتبر برای یک کارزار قاطعانه در ایران در چشم انداز باشد، این وزارت خانه دوست دار درگیرشدن ناشیانه در یک برنامه‌ی بی هدف نیست… وزارت به آگاهی صدای آمریکا و بخش رسانه ای خود نیز رسانده و به آن ها دستورداده که واژه هایی مانند کودتا، توطئه و از این دست را به کار نبرند… اگرهم کودتایی درکاربوده، کودتای مصدّق است و نه زاهدی.»[۱٨]

پروژه‌ی کودتا که از ماه ها پیش برنامه ریزی شده بود، در نیمه شب میان ۲۴ و ۲۵ مرداد با ناکامی روبه رو شد. انبوهی از گزارش ها میان پایگاه سیا در تهران و ستاد در پیرامون واشنگتن و نیز تلگراف ها میان وزارت امورخارجه و سفیر در بغداد، همگی گواه براین اند که در روزهای ۲۵ و ۲۶ مرداد که شاه در بغداد به سر می برد، سازمان دهندگان میدانی کودتا در تهران و گردانندگان سیا، برای بازگرداندن پروژه‌ی کودتا و براندازی مصدّق می کوشیدند. حلقه‌ی ضعیف در این کارزار، شخص محمّدرضاشاه پهلوی بود که نوشتن فرمان ها را نیز پس از یک ماه واپس کشیدن و دودلی و بیم و هراس، با اکراه و ترس پذیرفت و هم از این رو به رامسر رفت و دستور داد هواپیمایش بنزین گیری کامل شود.

در آن دو روزی که او در بغداد به سر می برد، هم سفیر ایالات متّحد در بغداد و هم روزولت از تهران کوشیدند تا او پیامی را از رادیو در پشتیبانی از زاهدی بخواند و افسران را به همراهی با او برانگیزد. شاه نه تنها خواهان بازگشت به ایران نبود، زیربار ماندن در بغدادهم نمی رفت و در ۲٧ مرداد راهی رُم شد. نخستین تلگراف ستاد سیا به پایگاه آن سازمان در رُم و به سفیر ایالات متّحد آمریکا در آن کشور، یکی ازآخرین کوشش های ناکام سیا برای واداشتن شاه درصدور متنی در پشتیبانی از زاهدی و برکناری مصدّق بود.[۱۹] متن چنین بیانیّه ای راهم سازمان سیا نوشته بود.[۲۰]

شاه از بیم این که مصدّق در نخست وزیری بماند و او به دلیل برانگیختن ارتشیان به نافرمانی از او، درآمدش را از زمین های سلطنتی از دست بدهد، زیربار هیچ یک از این درخواست ها نمی رفت.[۲۱] تا پیش از براندازی مصدّق، جز آن چه شاه در شب ۲۶ مرداد، آن هم با هیبتی درمانده و باخته و از رمق افتاده به سفیر ایالات متّحد آمریکا در بغداد گفته بود، نشانی نمی توان یافت که شاه به دیگران هم گفته باشد که هم او است که برپایه‌ی برداشت رایزنان سیا از قانون اساسی ایران، بر فرمان برکناری مصدّق و فرمان برگماری زاهدی دستینه نهاده است. آخرین تیرترکش سیا، گسیل آلن دالس به رم و دیدار با شاه در هتل اکسلسیوربود که پیشتر به آن اشاره کردم. آن هم برای بازداشتن شاه از کناره گیری از پادشاهی.

«شاه پاسی پس از نیم روز به رُم رسید ( به تلگراف شماره ۹۷ بغداد و ٣۷۴ تهران به وزارت امور خارجه بنگرید [این تلگراف ها در دست نیستند]). اسوشیتد پرس گزارشی از یک مصاحبه‌ی انحصاری را به سفارت داد: در پاسخ به این پرسش که دیدگاهش درباره‌ی برکناری از پادشاهی که وزیرامورخارجه‌ی ایران [فاطمی] خواستار آن است، چیست، گفت: “من درحال حاضر از پادشاهی کناره نخواهم گرفت”. از او پرسیده شد که آیا فرار کرده؟ او گفت: “این حقیقت ندارد، من از کشورم فرار نکرده ام”. پرسیده شد که آیا به کشورش بازخواهدگشت؟ پاسخ داد “شاید، هرچند نه در آینده‌ی نزدیک”. شاه افزود که او و ملکه هنوز تصمیم نگرفته اند، هرچند در رُم نخواهند ماند، شاید درجای دیگری در ایتالیا بمانند زیرا “این سفر چیزی جز تعطیلات نیست”. از او پرسیده شد که آیا هیچ دیدگاهی درباره‌ی سیاست های مصدّق دارید و او گفت: “من اینک نمی توانم به این پرسش پاسخ بگویم، هرچند در روزهای آینده بیانیّه ای بیرون خواهم داد.»[۲۲]

سفرشاه به رُم برای کسانی که می کوشیدند اورا در بغداد نگه دارند، غافلگیرانه بود. کرمیت روزولت خواهان بازگشت او به ایران بود و نمایندگان دولت های بریتانیا و ایالات متّحد آمریکا می کوشیدند تا دست کم او را در بغداد نگه دارند. هم از این رو است که خانم کِلِر لوس،[۲٣] سفیرآمریکا در ایتالیا، در همان تلگراف بالا یادآور می شود که:

«وزارت خارجه‌ی بریتانیا سفارت را آگاه کرده که از آمدن شاه به رُم شرمنده است. نخستین آگاهی [درباره‌ی سفر شاه] از راه تلگراف شاه در بامداد امروز به ما [وزارت خارجه‌ی بریتانیا] رسید که درخواست رزرو هتل کرده بود و سپس آگاه شدیم که کنسول ایتالیا در بغداد به او روادید داده است».

پس ازهمه‌ی این کوشش ها و به ویژه پس از سخنان درمانده‌ی شاه در رُم بود که سرانجام ستاد سیا، به سفارش وزارت امورخارجه تن درداد و در میانه‌ی روز ۲٧ مرداد به آگاهی روزولت رساند که پروژه به پایان رسیده است:

«در پرتوی آن چه گذشت و در نبود پیشنهاد قاطع دیگری از سوی شما [کرمیت روزولت] و سفیر هندرسُن، کارزار برای براندازی مصدّق باید پایان یابد.» [۲۴]

پس این سخن که گویا سیا پس از بازداشت نصیری برآن شده که دفتر کودتا را ببندد، یک دروغ تاریخی است. هم ستاد سیا و هم نیروهای میدانی آن در پایگاه تهران، با چنگ و دندان برای نجات کودتا و بازسازی آن کوشیدند و تلگراف بالا، ۶۰ ساعت پس از دستگیری نصیری و ناکام ماندن کودتای نخست و چند ساعت پیش از دیدار هندرسُن با مصدّق در شامگاه ۲٧ مرداد، مخابره شده.

در این تلگراف ستاد سیا به پایگاه تهران، رمز و راز دیگری هم نهفته است. ستاد سیا در میانه‌ی روز ۲٧ مرداد می نویسد که چون پیشنهاد قاطع و روشنی برای پروژه براندازی مصدّق ندارید، این پروژه اینک باید پایان یابد. از آن کسانی که می گویند ایالات متّحد آمریکا هرگز برنامه ای برای کودتا یا براندازی مصدّق نداشته، باید پرسید: دری زا که باز نشده چرا باید دوباره بست؟ پروژه ای را که هرگز نبوده، چگونه می توان پایان داد؟ سیا دراین تلگراف به رهبر میدانی پروژه، کرمیت روزولت، می گوید که چنین می نماید که پروژه‌ی ما برای براندازی مصدّق با ناکامی روبه رو شده است، از این رو دفتر را ببندید و نیروها را برای آینده نگه دارید. اگرهم هیچ سند دیگری درمیان نمی بود، همین دستور پایان پروژه‌ی براندازی در میانه‌ی روز ۲٧ مرداد، خود به تنهایی گواهی بود که تا آن هنگام تنور براندازی همچنان داغ بوده است. بگذریم که در دنباله‌ی این اسناد خواهیم دید که تلگراف سیا برای بستن پروژه را، نه ستاد سیا جدّی می گرفته و نه پایگاه سیا در تهران.

همین جا بیافزایم که به گفته‌ی دست کم سه تن، روزولت که از چند و چون نیروها و برنامه ریزی با اوباش و روحانیان و گروهی از افسران از نزدیک آشنا بوده، این تلگراف را به سطل انداخته و به دستیارش گفته که چنین تلگرافی را هرگز دریافت نکرده است. یک بند هم در اسناد سیا نمی توان یافت که کرمیت روزولت را به بهانه‌ی سرپیچی از دستور ستاد، تنبیه کرده باشند! تنبیه نکردن به جای خود، از او ستایش کردند و چندماهی دیرتر، آیزنهاور نشان امنیّت ملّی را در کاخ سفید به سینه‌ی او سنجاق کرد و او را ستود.

یکی از آن آگاهی هایی که روزولت، تیم او و دستیاران ایرانیش داشتند و در گزارش های به سیا به گونه ای گذرا به آن اشاره شده، هماهنگی با آخوندهای سرشناس تهران برای به راه اندختن مردم در روز آدینه، ۳۰ مرداد، از مسجد ها است:

«روزولت: ما گفتیم، خوب اگر ملّاها تا روز آدینه کاری نمی توانند بکنند، پس نمی توانند بکنند و این بسیار بد است هرچند ما باید تظاهراتی در روز چهارشنبه داشته باشیم. ما نمی توانیم اجازه دهیم که این کار از نزد ما رانده شود که اگرشد، چه بسا برای همیشه رانده خواهد شد.»[۲۵]

اینک بازگردیم به آن نشست در ستاد سیا و نگاهی دوباره بیافکنیم به سیاهه‌ی نام شرکت کنندگان درآن. به آسانی می توان دریافت که جای رئیس سازمان سیا، آلن دالس، که از نخستین پشتیبانان براندازی مصدّق در سازمان سیا از دوره‌ی ترومن بوده، خالی است. برپایه‌ی اسنادی که من در جلد یکم سوداگری با تاریخ از آن ها بهره گرفته ام، آلن دالس در بامداد ۲٧ مرداد به رُم پرواز کرده بود تا درهتل اکسلسیور درآن شهر با محمّدرضاشاه دیدار کند و او را از تصمیمش برای استعفای از پادشاهی بازدارد.[۲۶] پوشش سفر او «تعطیلات تابستانی بود» و از این روهنوز به واشنگتن بازنگشته بود! این که رئیس سازمان سیا، در یکی از بحرانی ترین دوران های تاریخ این سازمان و درگرماگرم رویدادهایی که می گفتند می تواند به چیرگی کمونیست ها برایران بیانجامد، به یک باره به سفر تابستانی رفته و از همه‌ی شهرهای جهان، رُم را و از همه‌ی هتل های رُم، اکسلسیور را برگزیده، خود از شگفتی های تاریخ است![۲۷]

یکی دیگر از شگفتی های آن روزگار، این است که در شامگاه کودتایی که بنا بوده قیام ملّی باشد و دولت ایالات متّحد و سیا «هیچ نقشی درآن نداشته باشند»، ستاد سیا از تهران گزارش می دهد:

«جنبش امروز، قیام واقعی مردم بود که کسی آن را رهبری نمی کرد تا رهبران تأمین شدند.»[۲٨]

در دنباله‌ی همین بند، دم خروس از زیر قبای قیام ملّی آشکارتر می شود:

«وابستگان نظامی [سفارت] امروز بسیار سودمند بودند [چند نام هنوز فاش نشده] باید از کار بزرگ آن ها قدرشناسی کرد، به ویژه سرگرد ویلیام کایزر، دستیار وابسته نیروی هوایی.»[۲۹]

از همین گزارش می توان دریافت که در شب پیش از کودتای بیست و هشت مرداد و «قیام خودجوش مردم»، همکاری و هماهنگی میان پایگاه سیا به رهبری روزولت با رهبران ایرانی کودتا تا چه اندازه نزدیک و تنگاتنگ بوده است:

«هر پانزده دقیقه در درازای این شب بسیار مهمّ، [نام در سند فاش نشده امّا آشکار است که مراد کرمیت روزولت می باشد] گزارش هایی از دفتر رئیس ستاد [باتمانقلیچ] و نخست وزیر [زاهدی] دریافت می کرد…»[٣۰]

برای این که جای گفت و گو در جایگاه روزولت و تیم پایگاه سیا در سازمان دادن و هماهنگ ساختن براندازی مصدّق نباشد، کافی است تلگراف شادباش ستاد سیا را به پایگاه تهران در فردای ۲۸ مرداد بخوانیم:

«واشنگتن، ۲۰ اوت ۱٩۵۳. مدیران CIA به همراه مدیران بخش ها و شاخه های این سازمان، شادباش و ستایش خودرا به آگاهی همه‌ی کارکنان پایگاه تهران می رسانند. کرمیت روزولت، هم در ستاد و هم در میدان کار، خودرا برجسته ساخته و به دولت ایالات متّحد و به سیا به نیکی خدمت کرده است. ما گروه تهران را برای سرسختی کلان در برابر دشواری ها و ناکامی های موقّت پاس می داریم. ما به کارکنان پایگاه تهران می بالیم که همه و هریک ازآن ها به اندازه‌ی متفاوت به پیرزوی براندازی [مصدّق] یاری رساندند. ارج و ستایش همچنین شامل آن کارمند سیا می شود که بهترین کار را در پشتیبانی از عملیّات انجام داد [بخشی هنوز پنهانی است] و کار حسّاس پیوند با [نام هنوز فاش نشده] به نیکی به انجام رساند.

رئیس سازمان سیا، بهترین شادباش های گرم و شخصی خودرا به پاس یک مأمورّیت برجسته و به با موفّقیّت به انجام رسیده، برای کرمیت روزولت می فرستد. از شکیبایی، توانایی بی مانند و دلیری روزولت باید بیش از هرچیز ستایش کرد.»[٣۱]

شمعی بر کیک قیام ملّی هم باید نهاد: شاه پس از پیروزی کودتا و برافتادن مصدّق، پیامی به مردم و ارتش ایران داد. اینک برپایه‌ی گزارش سیا می دانیم که این پیام را آیزنهاور برپایه‌ی نوشته‌ی روزولت که در بالا از آن یاد کردم، تأیید کرده و سپس شاه آن را به نام خود بیرون داده است:

«وزارت امور خارجه، تأئیدیّه‌ی آیزنهاور را برای پیامی که اساساً همان است که کرمیت روزولت پیشنهاد کرده بود، دردست دارد و این پیام باید باید به شکلی شخصی و گفتاری و پنهانی به شاه برسد.»[٣۲]

اینک برای روشن ساختن چند وچون قیام ملی، گزارش نشستی را که نوشتار را با آن آغاز کردم و هشت تن از بلندپایگان سیا را دربرمی گرفت و تاریخ آن هشت روز پس از کودتای ۲۸ مرداد بود، در زیر بازگو می کنم.

«ویزنر: آقای روزولت گزارش دادند که در گفت و گوهایش با با بلندپایه ترین مقامات بریتانیا، آن ها دلایل وی را در گزارش ندادن کامل از بامداد یکشنبه [۱۶ اوت، پس از نیمروز ۲۵ مرداد تهران] تا پس از نیمروز چهارشنبه [۱٩ اوت، شامگاه ۲۸ مرداد تهران]، دریافتند و پذیرفتند. دلایل هم این بود که او با این گزینه روبرو شد که یا باید به گزارش دهی دقیق و کامل بپردازد و یا باید وارد کارشود- او نمی توانست هردوکار را بکند – پس اواین دومی را برگزید.

ژنرال کیبل در این جا افزود که ما البته با [تصمیم روزولت] همراهی کامل داریم.

روزولت: من چنین می اندیشم که گزارش ها تا شامگاه شنبه به اندازه کافی گویا بودند و اگرچه برخی از جزئیّات گزارش نشدند و می توان به آن ها افزود، گمان می کنم که شما تصویر روشنی از آن چه می گذشت دردست دارید. گزارش های یکشبه به این سو، چهره‌ی کمرنگی داشتند. ما همه‌ی نمودگارهارا در درازای شنبه شب گزارش دادیم که گواهی بود از به کژراهه رفتن برنامه [در شب ۲۴ مرداد]. جیپ رادیویی هرگز نرسید، سیستم تلفنی از کار نیافتاده بود، تانک ها در رفت و آمد بودند ولی ما راهی برای این که دریابیم هر تانک از سوی چه کسی است دردست نداشتیم و آشکار بود که چیزی به بیراهه رفته زیرا شلیک گلوله هم اندک بود. ما تا ۵:۵۰ [بامداد یکشنبه] از پیامد رویدادها آگاه نبودیم. در ساعت ۴:۵۰ دقیقه که جلوگیری از آمد و رفت به پایان رسید، ما کسی را برای سرکشی فرستادیم و او گزارش داد که آری تانک های زیادی پیرامون خانه مصدّق گردآمده بودند، هرچند روشن نبود. نزدیک ساعت ۶ بامداد [نامی که فاش نشده، شاید اسدالله رشیدیان] که یک ستون استوار دراین کارزار بود، برافروخته و آتشین آمد و گفت که نصیری بازداشت شده است.

در آن هنگام من، ژنرال مک کلور را یافتم و از او خواستم که به سرتیپ ریاحی زنگ بزند و چند و چون کارها را جویا شود. من گزارش مک کلور را تا زمانی دیرتر دریافت نکردم ولی گمان می کنم که در همان هنگام بود که ریاحی به مک کلور گفته بود که گاردشاه به سرپرستی نصیری انگیزه‌ی کودتا داشتند و سرکوب شدند، هرچند گواهی هایی از دخالت آمریکا نیز در دست است. او اندکی دیرتر به مک کلور گفته بود که ما کسانی را در سفارت پنهان کرده ایم که یکی ازآن ها سرلشکر زاهدی است. من به مک کلور گفتم که چنین نیست و پولارد دست اندرکار توطئه ای نبوده و ما هیچ کس را در سفارت پنهان نکرده ایم.»

مراد از « پولارد دست اندرکار توطئه ای نبوده»، کاپیتان یا ناخدا اریک پولارد، وابسته‌ی نیروی دریایی ایالات متّحد در سفارت بود. این پوشش کاری او بود و برنامه ای که برای انجامش به ایران گسیل شد، سرپرستی گروه «ضدّ شورش و کارهای ویژه» یا SACSA [٣٣] بود. دونالد ویلبر، یکی از برنامه ریزان اصلی پروژه‌ی آژاکس که در این نشست به گزارش روزولت گوش فرامی دهد، درگزارش ویژه اش پس از ۲۸ مرداد چنین نوشت:

«پایگاه تهران در آوریل ۱٩۵۳، روابط پنهانی با [فضل الله] زاهدی را از راه ناخدا اریک پولارد… باردیگر برقرار کرد. در ماه ژوئن [خرداد/تیر] برای کارآمد بودن پیوندهای پنهانی با زاهدی و به انگیزه های امنیّتی، فرزند او، اردشیر زاهدی، برای پیغام بری برگزیده شد و پس از ۲۱ ژوئیّه [سی تیر ۱۳۳۲]، تماس با [فضل الله] زاهدی بدون واسطه شد.»[٣۴]

ارتشبد حسن توفانیان در یادمانده هایش از همین پوارد یاد کرده و می نویسد که پولارد برای گرفتن کمیسیون یا حقّ دلّالی هواپیماهای «F۱۴» سراغ او آمده بود و در پاسخ به این که شما کیستید و چرا باید به شما پولی داد، گفته بود که «من بودم که در سال ۱٩۵۳ دلارها را به ایران بردم و شاه را روی تخت سلطنت نگه داشتم و شاه به من مدیون است».[٣۵]

اینک به گزارش نشست بازگردیم:

«روزولت: ریاحی رئیس ستاد مصدّق بود. مصدّق گفت که پیامی را در ساعت ٧ بامداد از رادیو پخش کنند که به شرکت آمریکایی ها اشاره ای نمی کرد و تنها اشاره ای بود به این که گروهی از سربازان گارد شاه می خواستند کودتا کنند و شکست خوردند.هیچ اشاره ای به فرمانی از سوی شاه یا کوشش برای برکناری رسمی مصدّق و یا گزینش زاهدی نبود. در نخستین پیام رادیویی، نامی از زاهدی برده نشد.

[چهار خط و نیم در این جا هنوز فاش نشده است]

زاهدی ها، پدر و پسر، دلیری زیادی در درازای این ماجرا از خود نشان دادند. از این رو برآن شدیم که کوشش اصلی خودرا متمرکز کنیم در نشان دادن به ارتشیان و مردم که کوششی برای کودتا درمیان نبوده و این مصدّق است که گذار قانونی دولت را با کودتایی ناکام کرده است. از این رو، نخستین گام ما فراهم ساختن یک گفت و گوی پنهانی با یک گزارشگر [خارجی] بود. دونفر بیشتر نبودند، یکی از نیویرک تایمز و دیگری از اسوشیتدپرس که ما برای ساعت ۱۱ برنامه ریختیم. ما می خواستیم ژنرال زاهدی در آن جا باشد اما او امکان آمدن را نداشت و ما هم نداشتیم. ما زمینه را فراهم کردیم. زاهدی جوان با نسخه‌ی اصلی فرمان برگماری زاهدی به نخست وزیری و شماری نسخه های عکس برداری شده در آن جا بود که آن ها را به گزارشگران داد. همچنین پیامی از پدرش به همراه داشت که بیرون آمد و از جمله ما نسخه ای را درهواپیمایی که برای بازگرداندن سفیر هندرسُن به بیروت می رفت فرستادیم.

ما ازآن هنگام فرمان را تصاحب کردیم و پس از عکس برداری، آن را در گاوصندوق سفارت نهادیم. [فرمان] دو بار عکس برداری شده بود، یکی از سوی ایرانی ها و دیگری در سفارت. نسخه ایرانی ها در حقیقت بهتر از نسخه‌ی ما بود اما نسخه‌ی ما بود که بیشتر پخش شد و در روزنامه ها به چاپ رسید.»

نیک بنگرید که در همه جا سخن از «فرمان» است و نه «فرمان ها»، آن هم فرمان نخست وزیری زاهدی. اردشیر زادهدی در یادمانده اش می نویسد که نصیری در روز آدینه ۲۳ مرداد با هر دوفرمان از کلاردشت به دیدار او آمده و او این هردو فرمان را به پدرش داده.

«چون روز تعطیل بود قرار شد فرداکه شنبه بود و هیئت دولت جلسه داشت، در پایان جلسه، وقتی هنوز وزرا نرفته بودن، نصیری فرمان عزل آقای مصدّق راهم ببرد و به ایشان ابلاغ کند.»[٣۶]

اردشیر زاهدی می افزاید که چون از سرنوشت نصیری و یا رفتار مصدّق بیمناک بوده، در همان عکاس خانه «ساکو» که دارنده اش از «معتمدین» بوده، از هر دو فرمان چندین نسخه برداشته اند. با این همه، اردشیر زاهدی در دیدار با خبرنگاران، نسخه ای از فرمان عزل مصدّق را در دست نداشته و کرمیت روزولت هم از نهادن یک فرمان در گاوصندوق سفارت یاد می کند و در روزنامه های آن زمان نیز تنها پیکره ای که به چاپ رسیده، از فرمان نخست وزیری زاهدی است. تا به امروز نیز در هیچ کجای جهان، جز آن عکس ناروشنی که یک خبرنگار ایتالیایی هنگام ویرانی خانه مصدّق و گشودن صندوق یادداشت ها و اسناد نخست وزیری، از نصیری گرفته و گویا فرمان برکناری مصدّق را دردست دارد، نسخه‌ی دیگری یافت نشده و به چاپ نرسیده است. مصدّق در دادگاه نظامی گفته بود که فرمان را مشکوک برشمرده و چگونگی ابلاغ آن را در ساعت ۱ بامداد، مشکوک تر. دادستان هم نسخه ای ازآن فرمان را رونمایی نکرده است.

ایرج امینی، فرزند دکتر علی امینی می گوید:

«درآن زمان عموی من، ابوالقاسم امینی، کفیل وزارت دربار بود. اگر اعلیحضرت، عموی مرا با فرمان عزل فرستاده بودند حضور دکتر مصدّق، مسلماً دکتر مصدّق تبعیّت می کردند و این جریان پیش نمی آمد. ولی وقتی شما اوّل صبح دو نفر از همکاران نزدیک مصدّق را دستگیر می کنید و بعد سرهنگ نصیری را ساعت ۱۲ شب با زره پوش و سرباز می فرستید به درخانه‌ی دکتر مصدّق، یک مقداری می شود به این گفت کودتا!»[٣۷]

به رشته‌ی گسسته گزارش نشست سیا بازگردیم:

«ما فوراً برای نوشتن یک بیانیّه از سوی زاهدی برای روزنامه ها و مردم ایران دست به کار شدیم. [یادداشت من: این هم از نشانه های قیام ملّی است که بیانیّه‌ی نخست وزیر آن را در پایگاه سیا در سفارت ایالات متّحد آمریکا بنویسند!]. او خبرنگاران خارجی را دیده بود. اینک باید با مردمش سخن می گفت و ما بسیار هیجان زده بودیم. ما در درازای پس از نیمروز دیکته می کردیم [سه خط و نیم در این جا هنوز فاش نشده اند]. ما از توانایی چاپ فارسی در سفارت برخوردار نبودیم، دستگاه چاپ داشتیم، اما حروف [فارسی] چیده نشده بود و نمی خواستیم یک حروف چین بومی (= ایرانی) را به سفارت بیاوریم که مبادا راز رو شود. ما از [نام آشکار نشده] خواستیم که بیانیّه را به فارسی تایپ کند. او ۱۰ نسخه تایپ کرد. ما آن هارا شتابان نزد زاهدی بردیم و او امضا کرد و به ما بازگرداند و سپس آن ها را درمیان خبرنگاران خارجی، پاره ای از روزنامه های ایرانی که در دسترس بودند و تنی از افسران ارتش پخش کردیم. هنگامی که از این کار فارغ شدیم، دیگر برای چاپ آن ها در روزنامه های بامدادی دیربود [پنج خط و نیم فاش نشده اند]. این بیانیّه در بامداد دوشنبه [۲۶ مرداد] بیرون آمد.

[دراین جا پرسش و پاسخ های ویزنر و روزولت در چند خط هنوز محرمانه اند]

روزولت: یک نشانه امیدوارکننده‌ی دیگر هم در شامگاه یکشنبه روی داد. توده ای ها آغاز به راه پیمایی کرده و شعار می دادنند «مرگ بر شاه». ارتشی ها بی آن که دستوری داشته باشند، بیرحمانه آن ها را زدند و چندین کامیون از توده ای های کتک خورده و خونین پرکردند و بردند.اگرچه دستوری برای این کار نداشتند، این کار خودجوش به ما امید فراوانی داد و از این رو شامگاه یکشنبه به سیاهی بامداد آن روز نبود. اینک چیزی که ما را نگران می کرد، امنیّت مأموران و همکاران ما در این کارزار بود. زاهدی را نمی توانستیم مأمور (agent) بخوانیم، اما او همکار [یا متّحد] به شمار می آمد و ما نسبت به او مسئولیّت داشتیم. ما بسیار بیمناک بودیم که هرآینه او دستگیر شود، همه‌ی ماجرا به هم خواهد ریخت و از این رو، ما این ریسک را کردیم که آدم های اصلی را در خانه های آمریکاییان پنهان کنیم. ما چند تنی را در خانه هایی که در داخل سفارت داشتیم و خانه‌ی یکی از کارکنان ما جادادیم، اگرچه بیشتر آن ها در خانه های بیرون از سفارت بودند. این کار به دو انگیزه بود: یکی این که به آن ها پناه بدهیم و دیگر این بتوانیم آن ها را ببینیم. زیرا اگر در خانه هایی می بودند در کوی هایی که آمریکایی ها هرگز به آن جا رفت و آمد نداشتند، دیدار با آن ها ناشدنی بود و برای به انجام رساندن این برنامه (= براندازی مصدّق) ما باید در تماس بی گسست با آن ها می بودیم.

ویزنر: آن «غار» معروفی که زاهدی درآن پنهان شده، کجا بود؟

روزولت: تا آن جا که من می دانم، این ماجرا افسانه ای است. زاهدی از بامداد دوشنبه در دست ما بود. او جایی برای خودش در یکشنبه شب یافت و او را بامداد دوشنبه نزد ما آوردند.»

از داستان «پنهان» بودن و در زیرزمین یا «غاری» زیستن زاهدی، چندین روایت است. خود او گفته که که یک شنبه شب ۲۵ مرداد را در خانه میراشرافی پنهان بوده و فرزندش در یادنامه اش می نویسد که پدرش را که چندی در پناه کاشانی، رئیس مجلس، در ساختمان مجلس بست نشسته بود، پس از آزاد شدن، «اوّل بردیم منزل عمّه ام… چندروزی هم در منزل جواد حمزوی… بعداً رفت به خانه‌ی رضا کی نژاد و چند روز بعد اورا بردیم به منزل مصطفی مقدّم… گمان می کنم آیت الله کاشانی سفارش کرده بود… از آن پس [دهم مرداد] پدرم در باغ مصطفی مقدّم در سلطنت آباد شمیران منزل گزید».[٣٨] اردشیر زاهدی هرگز از «تحویل» گرفتن پدرش از سوی ستاد سیا در بامداد دوشنبه، ۲۶ مرداد، سخنی نمی گوید.

بازگردیم به گزارش نشست از زبان کرمیت روزولت:

«دوشنبه بیشتر زمان به پخش نسخه های فرمان گذشت، که بیش از اندازه کارساز بود، به ویژه در میان ارتشیان. کوشش دیگر [آن روز] پخش آگاهی های تازه از سوی زاهدی بود. بیانیّه‌ی تازه ای فراهم شد که ما برای چاپ آن ها در روزنامه ها کوشش کردیم… کار شگفت آوری بود و من نمی دانم که چگونه چنین کردند، امّا همه‌ی [روزنامه ها] فرمان را چاپ کردند و آن مصاحبه‌ی ساختگی با زاهدی را هم چاپ کردند و یک روز پس از آن، مصاحبه‌ی راستینی را با او چاپ کردند»

مصاحبه‌ی ساختگی فضل الله زاهدی، به خامه‌ی یکی از تواناترین روزنامه نگاران وابسته به سیا در ایران، علی جلالی بود. افزون براسنادی که در دست است، این را خود جلالی نزدیک به بیست و پنج سال پیش به من گفت و دوتن دیگر که یکی از آن ها هنوز زنده است، در این دیدار و گفت و گو شرکت داشتند.[٣۹] روزنامه های شاهد مظفّر بقایی و داد عمیدی نوری، این مصاحبه‌ی ساختگی را چاپ کردند. اینک دنباله‌ی گزارش نشست:

«بازهم فرمان هارا عکس برداری و پخش کردند و [روزنامه ها] همچنان به مصدّق می تاختند. اگرچه تا امروز صورت حسابی برای ما نفرستاده اند. گفت و گوهای بیشتری میان مک کلور و ریاحی شد و مک کلور براین باور بود که بهترین راهکار این است که با ریاحی بسازیم و او مصدّق را براندازد… دوشنبه شب، برای من شبی کنجکاوانه بود. ما یک نشست بزرگ “شورای جنگی” (Council of War در متن گزارش) در یکی از خانه های درون سفارت داشتیم که زاهدی [نام های دیگر دراین جا فاش نشده اند] و من را دربرمی گرفت.

افزون بر زاهدی و روزولت، نام ایرانیان شرکت کننده در شورای جنگی که در این جا فاش نشده، چنین است: سرلشکر گیلانشاه، سه برادر رشیدیان و سرهنگ فرزانگان.

ما این آدم هارا در کف ماشین ها و جیپ های سربسته می آوردیم و می بردیم و شگفت این که یک بارهم ماشین هارا در هنگام رفتن از یا آمدن به سفارت بازرسی نکردند. بیافزایم که ترافیک [آمد و رفت از سفارت] سنگین بود، صدها ماشین می آمدند و می رفتند.

در حالی که شورای جنگی به کار خود می پرداخت، من باید گاه آن را ترک می کردم تا با سفیر هندرسُن [که پاسی پس نیمروز دوشنبه از بیروت بازگشته بود] دیدار کنم و یک بار ژنرال مک کلور در برابر دفتر سفیر نشسته و نگران از دیدار [سه شنبه شب] سفیر هندرسُن با مصدّق و دیدارها و گفت و گوهای پیشین خود با ریاحی بود. به من گفت: “ما باید به نخست وزیر اطمینان دهیم که کسی را در داخل سفارت پناه نداده ایم” و من پاسخ می دادم که “به ایشان اطمینان دهید”… هندرسُن نیک آگاه بود که چه می گذرد. او پس از ماجرا به من گفت “تو آن چه را بایسته بود انجام دادی، باید به آن ها می گفتی [که کسی در سفارت پناه نجسته] و سپس باید کارخودرا می کردی”. گمان نمی کنم مک کلور از کار ما آگاهی داشت.»

اینک به بخش پایانی برنامه ریزی قیام ملّی از شامگاه ۲۶ مرداد به این سوی می رسیم:

«روزولت: تصمیم نهایی سرانجام در آن شب [دوشنبه ۲۶ مرداد] گرفته شد. یک نمونه‌ی گفت و گوی ایرانی بود! گفت و گو در پیرامون نقشه بیش از چهار ساعت به درازا کشید. به من احساس گناهی دست نمی داد که به این نشست بروم یا بیرون آیم. گاه و بیگاه نیز هندرسُن را در جریان می گذاردم و سرانجام آشکار بود کسی در این میانه باید تصمیم بگیرد و این است که تصمیم براین شد که ما دست خودرا در روز چهارشنبه [۲۸ مرداد]، آشکار خواهیم کرد. برآن شدیم که سه پیام بیرون از تهران بفرستیم و کارهای خودرا درتهران نیز زورآورتر کنیم. واین سه پیام چنین بودند [سه خط در این جا هم چنان محرمانه اند].»

برای فرستادن این پیام ها، سرهنگ فرزانگان همراه با جرالد تاون، افسر گارد ملّی که بخشی از تیم سیا بود برای دیدار با سرهنگ بختیار به کرمانشاه رفت و اردشیر زاهدی همراه با ناخدا کَرُل راهی اصفهان شدند. اردشیر زاهدی این سفر را ناشی از ابتکار خود می داند و می نویسد که پدرش هم از این کار آگاه نبوده است. روزولت نادرستی این سخن اردشیر زاهدی را در این گزارش آشکار می کند:

«سپس ما به یک پشتیبانی نظامی بیرون از تهران نیاز داشتیم و چنین می نمود که بهترین گزینه‌ی ما یکی هنگ کرمانشاه زیر سرپرستی سرهنگ بختیار بود و دیگری لشکر اصفهان زیر سرپرستی سرلشکر محمود دولّو.»

و اینک یکی از شاهبرگ های گزارش:

«بنا براین شد که در روز چهارشبنه یک گردهمایی بزرگ را برپایه‌ی ارزش های مذهبی سازمان دهیم و از همه‌ی افسران و سربازان وفادار و مردم ایران بخواهیم که پیرامون دین و تاج گرد آیند.»

نیک بنگرید که کسانی می گویند و می نویسند که رویدادهای روز ۲۸ مرداد، خودجوش و خود برانگیخته بوده و فرمانده آمریکایی کودتا، به نشست سیا گزارش می دهد که در شامگاه بیست و ششم مرداد، شورای جنگی به سفارش او، روز چهارشنبه یا ۲۸ مرداد را برای رزم آرایی نهایی با مصدّق برگزیده است.

«ناگفته پیدا است که سازماندهی های ماه های گذشته و به ویژه آن چه در این ستاد فراهم شده بود، مانند کاریکاتورها، نوشتارها و چیزهای دیگر، کارآیی انباشنده ای داشتند… به هر روی تا آن هنگام که ما با ناکامی ها و درنگ های زیادی در این کارزار روبه رو بودیم، به راستی چنین می نمود که این بار به پایان لعنتی کار بسیار نزدیک شده ایم. ما گفتیم: “خوب اگر ملّاها تا روز آدینه کاری نمی توانند بکنند، پس نمی توانند بکنند و این بسیار بد است، هرچند ما باید تظاهراتی در روز چهارشنبه داشته باشیم.ما نمی توانیم اجازه دهیم که این کار از نزد ما رانده شود که اگرشد، چه بسا برای همیشه رانده خواهد شد”.

[والر در این جا پرسشی می کند که در متن فاش نشده. از پاسخ روزولت می توان دریافت که پرسش او درباره‌ی آن سه پیامی است که از جمله برای هنگ کرمانشاه و لشکر اصفهان فرستاده شد]

روزولت: آری آن ها [اردشیر زاهدی، سرهنگ فرزانگان و دو مأمور سیا] رفتند هرچند آن سپاهیان تا پس از این که کارها به انجام رسیده بود به تهران نیامدند امّا کارشان سودمند بود زیرا در یک جا که هواداری بسیار نیرومندی از مصدّق وجود می داشت، همدان بود و آن سربازان درست درهنگامی که حزب ایران و حزب توده در خیابان ها بودند به همدان رسیدند و آن ها را به شدت زدند و به سوراخ هایشان فراری دادند و سپس به تهران آمدند. ستاد ارتش دراین باره بسیار درشگفت بود و دولتیان درهمدان هم از این رویداد گیج شدند. برای آن ها روشن نبود که چرا افسری از کرمانشاه به آن جا آمده و به گرفتاری آن ها پایان داده است. این نخستین خبر خوش روز چهارشنبه بود.

سپس پیرامون ساعت ۹ بامداد، که من گمان می کنم برای تظاهرات خیلی زود باشد، چنین نیست؟

والر: بسیار زود است.

روزولت: خدارا شکر که خبر رسید که از حدود ساعت ۹ جمعیّتی در بازار گردآمده [وسپس] دفتر حزب ایران را تکه پاره کردند و سپس سراغ دفتر باخترامروز رفتند و من گمان می کنم این کار [نام فاش نشده، هرچند می دانیم رهبری این بخش از کارزار با علی جلالی بود].

ویلبر: من تعجّب می کنم زیرا یکی از گزارش هایی که ما دریافت کردیم این بود که غوغا به رهبری کسانی از زورخانه و [نام ها فاش نشده] آغازشده بود.

روزولت: ما نمی دانیم. با گذشت زمان آگاه خواهیم شد هرچند هنگامی که از آماج های آن ها آگاه شدیم، دانستیم که کار [علی جلالی] است و آن ها سراغ باختر امروز که یکی اززهرآگین ترین روزنامه های سخت هوادار مصدّق و ضدّ آمریکایی بود رفتند، به راستی آن جا را ویران ساختند و پلیس به روی آن ها تیراندازی نمی کرد. پس کارها به جریان افتاد و گمان می کنم ساعت ۱۰ بود که گروهی از اوباش به سوی خانه مصدّق راهی شدند. آن جا بود که خونریزی آغاز شد زیرا سربازان درآن هنگام از چند و چون کار بی خبر بودند به ویژه گارد نگهبان مصدّق، و این است به روی شورشیان آتش گشودند. آن ها از دستور پیروی می کردند و ازاین رو آتش گشودند و گمان می کنم بیشتر کشته شدن ها درآن جا بود. در رادیو و در روزنامه ها درباره‌ی شمار کشته شدگان تا جایی که ما می دانیم گزافه گویی شده، همچنین درباره‌ی میزان درگیری پیرامون خانه‌ی مصدّق… هرچند خانه‌ی مصدّق غارت و ویران شد و اندکی دیرتر صدای خمپاره می آمد که گویا برخی از سربازان برای تفریح به خانه‌ی مصدّق خمپاره باریدند…

از ساعت ۱۰ بامداد، ما به پیامد رویدادها بسیار امیدوار شدیم [۲۶ خط که دربرگیرنده‌ی پاره ای نام ها است هنوز فاش نشده] و سپس او [سپهبد آینده هدایت الله گیلانشاه] را بردیم در جایی که زاهدی پنهان بود و به سفارت بسیار نزدیک، درخانه‌ی یکی از آدم های ما [هاوارد “راکی” استون]. او در زیرزمین آن خانه بود و ما این دونفر را کنارهم نهادیم و گفتیم: “آقایان چنین می نماید که شما باید به زودی دست به کار شوید. با یک دیگر گفت و گو کنید و ببینید بهترین برنامه‌ی کار چیست.” و این نزدیک به نیمروز بود و چیزی که ما را نگران می کرد این بود که این بارهم مانند دیگر تظاهرات ایرانی، [آن ها که درخیابان هستند] بروند برای ناهار و چُرت پس از نیمروز، زیرا این رسم شان بود!… ما هنوز خویشتن باوری نیرومندی نداشتیم تا خبر رسید که گروه گسترده ای به سوی رادیو تهران روان اند. راه را ارتشیان بسته بودند و به ماشین ها راه نمی دادند هرچند با جمعیّت همکاری می کردند… رادیو تهران تا ساعت دو پس نیمروز در گرماگرم این رویدادها درباره‌ی نرخ پنبه برنامه داشت و به یکباره از آن زمان موسیقی آغاز شد… و از ساعت دو نیم، رادیو خاموش شد و ما راهی برای رساندن خود به رادیو نداشتیم هرچند همه چیز امیدبخش می نمود… من به سفارت بازگشتم و نزدیک ساعت سه و نیم بود که رادیو دوباره با پشتیبانی سرمستانه از زاهدی زنده شد… اندکی پس ازآن من به خانه ای که زاهدی در زیرزمین آن پنهان بود رفتم و دیدم که زاهدی با زیرپیراهنی و شلوار خانگی همراه با [گیلانشاه] که او هم یک پیراهن کهنه‌ی چرکین ورزشی و شلواری پاره در تن داشت، ناهار می خوردند.

زاهدی یونیفورمش را در کنارش داشت و من گفتم: “آقایان، زمان کار فرا رسیده، شما باید بیرون به خیابان بروید و رهبری را دست بگیرید. رادیو هم دردست ما است. شوربختانه باطری رادیویی که ما به آن داده بودیم تمام شده بود و آن ها نمی دانستند که رادیو تهران در دست ما است. آن ها گفتند: “چشم، ولی این کار را چگونه انجام دهیم؟”

من گفتم: “کاری که خواهیم کرد چنین است: [گیلانشاه] را با یکی از ماشین های نمره سفید غیر دیپلماتیک می فرستیم و ما می چرخیم تا یک تانک یا کامیونی از سربازان هوادار شاه را بیابیم و سپس [گیلانشاه] پیاده خواهد شد و آن تانک و اگر نبود آن کامیون سربازان را با خودهمراه کرده و با ژنرال زاهدی در نبش خیابانی در ساعت چهار و سی دقیقه دیدار خواهد کرد. ما زاهدی را در یک جبپ سربسته با نمره‌ی سفید به آن خیابان خواهیم رساند. از آن جا شما به رادیو خواهید رفت و ژنرال زاهدی پیام خود را از رادیو زنده با مردم درمیان خواهد نهاد. از آن پس همه چیز در دست شما است.” گفتند: “بسیار خوب”. بازهم بگو مگو درگرفت. [گیلانشاه] در این اندیشه بود که یک سر به ستاد ارتش بروند. من این پیشنهاد را وتو کردم.»

و چنین بود سرگذشت قیام ملّی بیست و هشت مرداد.

محمدامینی

هفدهم تیرماه ۱۳٩۶

نهم ژوییه

منبع :اخبار روز

پرسش هائی از آقای دکتر علیرضا نوری زاده!/اسماعیل نوری علا

۱
شنبهء گذشته، سازمان مجاهدین خلق، بمناسبت سالگشت ۳۰ خرداد، در پاریس جشنی داشت که در آن جان بولتون معاون پیشین وزارت خارجه آمریکا و سفیر پیشین این کشور در سازمان ملل، نیوت گینگریچ رئیس پیشین مجلس نمایندگان، رودی جولیانی شهردار سابق نیویورک، جوزف لیبرمن سناتور پیشین و رئیس کنونی «سازمان اتحاد علیه ایران هسته ای»، تد پو نمایندهء کنگرهء آمریکا، ترکی الفیصل رییس سابق سرویس اطلاعاتی عربستان سعودی، تعدادی از نمایندگان کنونی و پیشین پارلمان اروپا و هیاتی از اپوزیسیون سوریه از جمله شرکت کنندگان و سخنرانان اش بودند.

این گردهمآئی که با مخارج هنگفت و بصورتی چشمگیر برگزار شد حرف و سخن بسیاری را در مورد اینکه آیا سازمان های اپوزیسیونلِ ایستاده در برابر حکومت اسلامی مستقر بر ایران باید برای فروپاشاندن این حکومت و جانشین آن شدن به نیروهای غیر ایرانی و سازمان های نظامی – امنیتی آنها تکیه کنند یا باید در پی کسب پشتیبانی از ملت ایران باشند.

روشی که سازمان مجاهدین و برخی از گروه های سیاسی اپوزیسیون این روزها در پیش گرفته اند الگوبرداری از روندی است که اکنون در عالم اصطلاحات سیاسی به «روند چلبی سازی» مشهور است، با این تعریف که قدرت های غیرایرانی از یکسو در راستای فروپاشاندن رژیم مسلط بر ایران، یا تغییر آن، اقدام می کنند و از سوی دیگر جانشین این حکومت را هم خود تعیین کرده و به مأموریت ادارهء کشور می گمارند.

روشن است که «چلبی سازی» (اصطلاحی که با الهام از حملهء نظامی امریکا به عراق و ساقط کردن حکومت صدام حسین و تعیین احمد چلبی بعنوان حاکم کشور عراق ساخته شده) نوعی از «آلترناتیو سازی» می تواند باشد. یعنی آلترناتیو هر حکومت مورد نعرضی را یا مردم یک کشور تعیین می کنند و یا نیروهای خارجی؛ و آشکار است که مجاهدین این راه دوم را برگزیده و خواستار آن شده اند که بعنوان «چلبی های ایرانی» تنها آلترناتیو ممکن در برابر حکومت اسلامی شناخته شده و تقویت شوند.

روز پس از برگزاری همایش پاریس، آقای دکتر علیرضا نوری زاده، صاحب و مدیر شبکهء تلویزیونی «ایران فردا» که در لندن مستقر است و برنامه های خود را از طرق مختلف به داخل ایران و سراسر گیتی پخش می کند، مطلبی منتشر کردند با عنوان «ظهور نیم بند امام زمان در پاریس» در انتقاد از ورود مجاهدین به روند «چلبی سازی» (البته بی آنکه از این روند نام ببرند) و در پایان هم راه و روشِ دادن یک «بُعد ملی» به «جشن پاریس» را چنین روشن کردند:

«جشن پاریس زمانی بعد ملی داشت که به جای چند سیاستمدار زهوار در رفته پولکی آمریکائی و اروپائی، شاهزاده رضا پهلوی، کاک عبدالله مهتدی، کاک مصطفی هجری، مهندس حسن شریعتمداری، محسن سازگارا، شیرین عبادی، مهدی خانبابا تهرانی، دکتر هدایت الله متین دفتری، جواد خادم، نمایندگان فدائیان خلق، نمایندگان جنبش سبز، خانم انوشه انصاری، یاسین اهوازی، رمضان شریفی، رضا حسین بر، هوشنگ کردستانی، دکتر حسین لاجوردی، مهدی جلالی تهرانی، مهشید امیرشاهی، جمشید اسدی، احمد رأفت، نوشابه امیری، علیرضا میبدی و… نشسته بودند».

مطلب کنونی من در توضیح برخی ملاحظات موجود در این بند آخر نوشته ایشان تهیه شده است. با این توضیح که هم مطلب در صورت عمومی خود قابل توجه است و هم، بخاطر اینکه در چهار سال اخیر حدود صد برنامه را با آقای علیرضا میبدی در تلویزیون آقای نوری زاده داشته ام و در نتیجه بصورتی با ایشان پیوند دارم، بیان نکاتی را لازم می بینم.

۲

من آقای علیرضا نوری زاده را از ۵۰ سال پیش می شناسم، زمانی که مسئول صفحات شعر مجلهء فردوسی چاپ تهران بودم و او در دانشکدهء حقوق درس می خواند. نخستین روزهائی هم که او، بعنوان یک شاعر جوان عربی دان و علاقمند به روزنامه نویسی به مجلهء فردوسی آمد را بخاطر دارم. همکاری ما در فردوسی به همکاری مان در فیلمسازی هم کشید و او در اولین فیلمی که می ساختم بعنوان کمک کارگردان بار زیادی را از دوش من بر داشت. سپس او برای تحصیل به انگلستان رفت و تنها یکبار او را در بازگشت به تهران دیدم. رفتارش با من همیشه آمیخته با احترام و دوستی بوده است. در بیست سالی که در لندن زندگی می کردم و او هم پس از انقلاب به لندن آمده بود هرگز تماسی با هم نداشتیم جز اینکه مدتی هر دو در نشریهء «رنگارنگ» بمدیریت محمود سرابی قلم می زدیم. اکنون بیست سالی هم هست که در امریکا زندگی می کنم و او را فقط چند سال پیش در شیکاگو دیده ام؛ در کنفرانس سالانهء بهائیان ایران که من و او هم جزو سخنرانان مدعو بودیم. در آن دیدار هم جز احترام و محبت از او ندیدم.

می خواهم بگویم که من هیچگونه مسئلهء شخصی با آدمی به نام دکتر علیرضا نوری زاده ندارم و حتی چهار سال است که به دعوت دوست دیگرم آقای علیرضا میبدی در برنامه »نگاه» ایشان که از تلویزیون «ایران فردا» پخش می شود شرکت داشته ام؛ اما مشکل من با آقای نوری زاده، لااقل اکنون حتماً، مشکلی سیاسی است که به باورهای یقینی من مربوط می شود.

۳

من یک سالی پس از انقلاب ۵۷ به این نتیجهء قطعی رسیدم که «جمهوری اسلامی» با همردیفان اش در شعار «استقلال و آزادی» نه تنها ارتباطی ندارد بلکه بر ضد هر دوی این ها عمل می کند. تا در تهران بودم کوشیدم این مسئله را با نوشتن مقالاتی در نشریهء «کانون نویسندگان ایران» که خود یکی از ۹ نفر پایه گزاران اش بودم توضیح دهم و از یک سال و نیم بعد از انقلاب هم، که ناگزیر به محل تحصیلم در لندن برگشتم، تا امروز به این پرسش اندیشیده ام که «آلترناتیو حکومت اسلامی مستقر در ایران چه می تواند باشد؟»

با کوشش بسیار پاسخم را در ترکیب «سکولار دموکراسی» یافته ام که سکولاریسم اش با حضور مذهب در حکومت مقابله می کند و دموکراسی اش پادزهر استبداد است.

در این راستا ده سال تمام هر جمعه مقاله ای نوشته ام، چندین کتاب را بچاپ سپرده ام، نشریهء اینترنتی «سکولاریسم نو» را منتشر کرده ام و، در راستای فعالیت های سازمانی هم، نخست «شبکهء سکولارهای سبز ایران» را بنیان نهاده و سپس با انتشار سندی با نام «پیمان نامهء عصر نو» به جریان پیدایش «جنبش سکولار دموکراسی ایران» پیوسته و در پنج سال اخیر هم بعنوان سخنگوی آن عمل کرده و وظیفهء سردبیری پایگاه رسمی و اینترنتی این جنبش را بر عهده داشته ام و نیز عضو کمیتهء برگزاری کنگرهء سالانهء سکولار دموکرات های ایران بوده ام و از یک سال پیش هم، در پی تأسیس «حزب سکولار دموکرات ایرانیان»، در سمت رئیس شورای مرکزی این حزب خدمت کرده ام.

این فعالیت ها جملگی موجب شده اند که من همه چیز، و از جمله نحوهء مبارزه با حکومت اسلامی و پیدایش جانشین استراتژیک، و به اصطلاح آلترناتیو آن، را با عینک «سکولار دموکراسی» نگاه کرده و حوادث سیاسی پیرامون خود در سپهر سیاسی اپوزیسیون را از ورای آن ببینم.

به اعتقاد من، که بصور مختلفی آن را در مقاله و مصاحبه و برنامهء رادیو و تلویزیونی مطرح کرده ام، حکومت اسلامی مسلط بر ایران هیچ آلترناتیوی جز یک حکومت سکولار دموکرات ندارد.

دلیلم به تعریف مورد سوء تفاهم واقع شدهء خود «آلترناتیو» بر می گردد. آلترناتیو را در فارسی به «بدیل» و «جانشین» (یکی شبه عربی و دیگری فارسی) ترجمه کرده اند؛ ترجمه ای که در برخی موارد درست است و در اغلب موارد غلط. مهمترین تفاوت به این نکته بر می گردد که اگرچه آلترناتیو می خواهد بدیل و جانشین چیزی شود اما هر جانشین و بدیلی لزوماً حکم «آلترناتیو» را ندارد. مثلاً در هر حکومتی، چه پادشاهی و چه جمهوری و چه هر شکل دیگر، بهر حال وقتی فرا می رسد که یکی می رود و یکی می آید تا جانشین آن رفته شود. ولیعهد را جانشین هم می خوانند. شاهی می میرد و ولیعهدش بجایش می نشیند؛ رئیس اداره ای را بر می دارند و کس دیگری را جانشین او می کنند. بطوری که می بینیم «روند جانشینی» لزوماً حکایت از «تغییری اساسی و بنیادی» نمی کند و بیشتر رسانای مفهوم «تداوم» و «استمرار» است. اما در مفهوم «آلترناتیو» اصل کار ضدیت و برعکس بودن است. آنکه جانشین کسی دیگر می شود یا قرار است بشود و یا باید بشود یا می خواهد بشود «لزوماً» باید ضد یا برعکسِ آن که کنار گذاشته می شود باشد؛ چیزی که در منطق به آن «وضعیت مانعه الجمع» می گویند. لذا یک حکومت اسلامی دیگر، نظیر جمهوری اسلامی دموکراتیکی که خانم مریم رجوی ادعای ریاست جمهوری آن را دارد، به لحاظ اینکه حکومتی مذهبی است، نمی تواند آلترناتیو حکومت اسلامی فعلی باشد، هرچند که می تواند جانشین آن بشود.

اعتقاد دیگر من آن است که اکثریت ملت ایران با پوست و گوشت و استخوان خود ضررهای وحشتناک استقرار یک حکومت اسلامی را از یکسو، و یک حکومت استبدادی را از سوی دیگر، تجربه کرده اند و چون حضور مذهب و استبداد را در حکومت نمی خواهند پس سکولار دموکرات اند، حتی اگر نه معنای سکولاریسم را بدانند و نه معنای دموکراسی را. لذا هرگونه کوشش برای جا انداختن «جانشین» های دیگری که حکم «آلترناتیو» این حکومت را ندارند خیانت به خواسته های ملتی است که چندین بار در راستای استقلال و آزادی خود قیام کرده و خون داده و هنوز هم به استقلال و آزادی یک ملت تاریخی دست نیافته است.

بدین ترتیب، من یقین دارم که تنها گفتمان آزادی بخش ملت ایران واجد خواستاری استقرار حکومتی سکولار دموکرات در ایران است. نیز یقین دارم که هیچ کوشندهء سیاسی و راستین و ملت دوست ایرانی جرأت آن را ندارد که بگوید ملت ایران سکولار دموکراسی را نمی خواهد یا برای آن آماده نیست و باید اول تربیت اش کرد و سپس امکان استقرار سکولار دموکراسی فراهم ساخت. هیچ تابندهء سیاسی راستگوئی نیست که بگوید دموکراسی یا سکولاریسم برای ملت ایران مفید نیست. در نتیجه، از نظر من، پذیرش یا نفی سکولار دموکراسی امروز تبدیل به معیاری اصلی برای تشخیص خادمان و خائنان به منافع ایران شده است.

۴

من می دانم که بسیاری از فعالان سیاسی، با این سلسله از عقاید من آشنا هستند اما می خواهم این نکته را روشن کنم که من نه خود را رهبر سکولار دموکرات ها می دانم و نه برای خود جایگاهی در قدرت سیاسی تصور می کنم. من عمرم را کرده و آردهایم را بیخته و الکم را آویخته ام و بالاتر از جائی که بر آن ایستاده ام نه در تصور دارم و نه می خواهم. لذا آنچه در پاراگراف آخر آقای دکتر نوری زاده مرا اذیت می کند آن است که وقتی از سازمان ها و جریانات سیاسی موجود در اپوزیسیون ایران نام برده می شود، و مثلاً آقای نوری زاده خواستار حضور «نمایندگان فدائیان خلق و نمایندگان جنبش سبز» می شود، نامی از سازمان های سکولاری چون حزب مشروطه ایران، یا جمهوریخواهان لائیک یا شورای ملی ایرانیان، یا حزب ایران آباد، و بخصوص نمایندگان جنبش سکولار دموکراسی ایران بمیان آورده نمی شود.

می دانم که در پاسخ من این نکته هم می تواند گفته شود که عدم ذکر این نام ها از سر عجله و فراموشی بوده است. اما منی که سال ها است آقای نوری زاده و مهارت اش در بیاد آوردن نام ها و رابطه ها را می دانم هرگز قبول نمی کنم که این امر حاصل «جهل» بوده است و نه «تجاهل»، همانگونه که بگوئیم حاصل مرض بوده است و نه تمارض، به معنی خود را به مریضی زدن. نه. به اعتقاد من آقای نوری زاده اسم ها را بدقت انتخاب کرده و از یکسو به عده ای باج داده و از سوی دیگر در گرد و غباری که بر پا کرده، خواسته است جریان گسترده و وسیع سکولار دموکراسی را به حاشیه و فراموشی براند.

سکولار دموکراسی، بعنوان آلترناتیو حکومت اسلامی، خود بخود نافی جمهوری دموکراتیک اسلامی، جمهوری اصلاح طلبان اسلامی، جمهوری مورد علاقهء حامیان حکومت رحمانی اسلامی، و نظایر اینها نیز هست و در نتیجه آقای نوری زاده نمی تواند در بین نامبردگان اش از وجود برخی از آنها غافل باشد.

در عین حال، آقای نوری زاده (که در عدم علاقهء شخصی اش به مجاهدین کمتر می توان شک کرد) در همین پاراگراف شرط و شروطی تلویجی را برای تبدیل «جشن پاریس» به «جشنی ملی» می گذارد و اشاره به این دارد که بهتر است مجاهدین «بحای چند سیاستمدار زهوار در رفته پولکی آمریکائی و اروپائی» زمینه ای برای دعوت از نامبردگان ایشان را فراهم کنند. این سفارش، که نشان از چرخشی آرام دارد، در واقع، نافی همهء مطالبی است که آقای نوری زاده تا رسیدن به پاراگراف آخرشان دربارهء اقدام مجاهدین در پاریس نوشته اند. و این «گردش»، اگر واقعی باشد، از نظر من نمی تواند مشمول چشم پوشی شود.

آیا تمایلات همیشگی آقای نوری زاده به جریان اصلاح طلبی اکنون بصورت ظهور آشکار مخالفت و انکار جریان سکولار دموکراسی در آمده است؟ آیا تابستان داغی پیش روی ما است؟ آیا کسی پنجرهء خوابگاه رهبر را شبانه باز خواهد گذاشت تا «حضرت آقا» دچار سرما خوردگی شدید شده و دار فانی را ترک کند؟ آیا اعراب و اسرائیل و امریکا قصد حمله به ایران را دارند؟ آیا حکومت اسلامی فعلی فرو خواهد پاشید و یک حکومت اسلامی تر و تمیز بازرگان واره و ابراهیم یزدیانهء «ملی – مذهبی» جانشین اش خواهد شد؟ آیا مجاهدین و آقای رضا پهلوی در جائی به هم خواهند رسید؟ آیا کاک مهتدی و کاک هجری همچنان به فکر دموکراسی برای ایران و خودمختاری برای کردستان هستند یا خواست هاشان بنا بر شرایط زمانه عوض شده؟ و آیا اندیشهء سکولار دموکراسی که در انقلاب مشروطه متبلور شد و در نهضت ملی جان گرفت و در ۵۷ به سودای استقلال و آزادی همهء دست آوردهایش را به باد داد، این بار هم بازندهء اصلی بازی خواهد شد؟

و آیا درست نیست که این پرسش ها را مستقیماً با آدم مطلع و حاضر در همه جائی چون دکتر نوری زاده مطرح کنیم و از او بخواهیم که براستی اگر مجاهدین «بجای چند سیاستمدار زهوار در رفته پولکی آمریکائی و اروپائی» آدم های پیشنهادی ایشان را می نشاندند «مجمعی ملی» که در آن نامی از سکولار دموکراسی برده نمی شود تشکیل خواهد شد؟ آیا یک «مجمع ملی» بوسیلهء «شخصیت ها» ملی می شود یا بخاطر اهداف و خواست ها و آرزوهای اعلام شده اش؟

باری، تصمیم من چنین است که تا آقای نوری زاده در یک برنامهء زنده (و احتمالاً با حضور من) به این پرسش ها پاسخ ندهد و معلوم نشود که مخالفت ایشان با سکولار دموکراسی از سر چیست، از همکاری با تلویزیون ایران فردا خودداری کنم و این رسانه را پایگاهی برای مخالفان سکولار دموکراسی بدانم.

۱۴ تیر ۱۳۹۶ – دنور، کلرادو، امریکا

بازیِ سیاهِ سازمان سیا و«سیاه بازیِ»سوداگرانِ تاریخ!/علی میرفطروس

بیداری ها و بیقراری ها:۲۳

بازیِ سیاهِ سازمان سیا و«سیاه بازیِ»سوداگرانِ تاریخ!

۲۶خرداد ماه ۱۳۹۶=۱۶ ژوئن۲۰۱۷

از همه محروم تر خُفّاش بود

کو عدوی آفتابِ فاش بود
(مولوی)

 

 

این روزها خبرِانتشار«اسنادتازهء سازمان سیا دربارهء کودتای ۲۸مرداد» گوش فلک را کَرکرده.ظاهراً این تیتر دررادیو-تلویزیون های معروف و دیگررسانه های وطنی بیشتربرای جلب و جذب مشتری بوده چون خودِ اسنادمنتشر شدهء وزارت امورخارجهء آمریکا فاقدچنین تیتر و ادعائی است:
Foreign Relations of the United States, 1952-1954, Iran, 1951–۱۹۵۴

به همین جهت-درنگاهی گذرا،من سندتازه ای دربارهء وقایع روز۲۸مرداد ندیده ام.(امیدوارم که به «حصرِموضوعیِ روزِ۲۸مرداد»توجه کنیم!).اینکه برای حوادث دیگر-گاه-ده ها گزارش روزانه ازطرف سفارت آمریکا درتهران مخابره شده ولی دربارهء رویدادمهم و سرنوشت سازِ روز۲۸مردادفقط ۷-۸ سند وجوددارد،بایدهرپژوهشگرِکنجکاوی را متحیّرکند.

باری!درتلویریون اندیشه داشتم برنامهء فردِ غیرامینی را تماشا می کردم که از«اسنادتازهء سازمان سیا دربارهء کودتای ۲۸مرداد»سخن می گفت.وی ضمن«شگفت انگیز»خواندنِ مندرجات این«اسنادتازه»،معتقدبود که باانتشار این اسناد،«آن بخش هائی که درلابلای اسنادموجود،گُم شده بود[را]درمی یابیم»وسپس-با منّت گذاشتن بربینندهء برنامه اش- می گفت:«باورکنیدکه من دو سه شب است که کم خوابیدم و این اسنادرا جستجو و بازیابی می کنم…»وسپس برای اینکه نمونه ای ازاین«کشفیّات تازه و شگفت انگیز»را نشان دهد،گفت:
-«من اینک کُپی سندی را در دست دارم(نمایش سندبامُهرِ وزارت امورخارجهء آمریکا)این سند گزارشی است ازرئیس سازمان سیا،الن دالس،این نامه، خیلی جالب است.این نامه ای است که دالس در ۱۰اسفند۱۳۳۱،یعنی ۱ روزبعدازماجرای ۹اسفند۱۳۳۱(ماجرای خروج شاه ازایران) خطاب به آیزنهاور[رئیس جمهورآمریکا]نوشته است…».
متن این به اصطلاح «سندتازه»برایم آشنااست و لذا به«مجموعه اسنادوزارت امورخارجهء آمریکا»نگاه می کنم و می بینم که «این سندتازه و شگفت انگیز»!!!درمجموعهء ۲۲ژوئن ۲۰۰۴ منتشرشده است و لذا هیچ تازگی ندارد!
دربارهء ادعاهای گوینده دربارهء آیت الله کاشانی،درهمین سند ازجمله تأکیدشده:
[Kashani has consistently followed a policy of extreme nationalism antagonistic to the US. [Page 690

-«…کاشانی پیوسته ازیک سیاست ملّی گرائی افراطیِ خصمانه نسبت به ایالات متحدهء آمریکا پیروی نموده است…».

در اسناد وزارت امورخارجهء آمریکا دربارهء موضع کاشانی بعدازسقوط دولت مصدق نیز اشارات تندی علیه دولت انگلیس وجوددارد،ازجمله درپاسخِ تندِ کاشانی به سرلشکرزاهدی علیه دولت انگلیس می خوانیم:
– او[کاشانی] با پرداخت هیچگونه غرامتی به دولت انگلیس و بابازگشت شرکت نفت ایران انگلیس موافق نیست».

In reply to a question put to him by Mullah Kashani, General Zahidi stated that he did not propose to pay any compensation and that he was not in favour of the A.I.O.C. returning to Iran.
https://history.state.gov/historicaldocuments/frus1952-54v10/d362
***
همهء آن فضل فروشی های ارزان را فردِغیرامین گفت(وبه لطف آقای حسین مُهری خواهدگفت)تا ازپاسخ به پُرسشِ اصلی و اساسی مربوط به روز۲۸مرداد خودداری کند:
-چرادکترمصدّق باداشتنِ همهء توان سیاسی و دراختیارداشتنِ همهء نیروهای نظامی و انتظامی نخواست در۲۸مرداد۳۲ واردمیدان شود؟
باتوجه به گرفتاری هایم در ویرایش تازهء کتاب حلّاج پس از۴۰سال،بزودی نظرم رادربارهء این مجموعهء ۱۰۰۰صفحه ای خواهم نوشت ولی در«یک کلمه»بگویم که بادیدنِ این برنامه به خودم گفتم:
-سازمان «سیا» سال ها است که بایک بازیِ سیاه،خیلی ها را سرِکارگذاشته است،امّا«سیاه بازیِ»این سوداگران تاریخ،واقعاً مشمئزکننده و تهوّع آوراست.ظاهراً حافظ درخطاب به این سوداگران گفته:

به هرزه، طالبِ سیمرغ و کیمیا [باشی].

***

ظهورنیم بند امام زمان در پاریس/دکترعلیرضا نوری زاده

سال پیش در این روزها ، امیر ترکی الفیصل رئیس اسبق استخبارات و سفیر پیشین عربستان سعودی در لندن و واشنگتن ، در کارناوال تابستانی سازمان مجاهدین خلق ، به خانم مریم رجوی و همسر درگذشته اش مرحوم مسعود رجوی ، نه یکبار بلکه دوبار درود فرستاد و امسال آقای مسلم اسکندر فیلابی کشتی گیر سرشناس دیروز و هوادار مجاهدین ، امروز با پخش یک فیلم کوتاه از رهبر فرهمندش مسعود رجوی از سالهای خوش اشرف ، کوشید نمیرا بودن امام زمان مجاهدین را اعلام کند .
مراسم امسال حال و روز دیگری داشت . در سالهای گذشته ،رودی جولیانی و جان بولتون و نیو گینگریچ و … نمایندگان بخشی از هیأت حاکمه آمریکا بودند که بابیوه ولی فقیه غایب ، بیعت میکردند و در سال پیش ؛ بیعت کنندگان متنوع تر شدند که اینبار عرب و عجم ، رومی و هندی ، سوری و بلغاری هم از برکات سفره گسترده مریم خانم و شرکاء برخوردار شدند .امسال اما با وزیدن باد موافق در واشنگتن و پروازلبخند مهر از منطقه خلیج فارس ، بیوه مرحوم رجوی با ابهت بیشتری در کنفرانس سالانه ظاهرشد . تصویرش ، خمینی را در نوفلوشاتو بیاد میآورد بااین تفاوت که خمینی سال ۵۷ ، مستظهر به حمایت میلیونها ایرانی تب زده و در جنون نشسته بود که برای بازگشتش بیتاب بودند و تا پای جان در راه به قدرت رساندن او ، آمادگی داشتند اما این خانم و گروهش ، رونی در وطن و جائی در دلهای مردم ندارند ، بلکه همه امیدشان این است که آقای کاخ سفید و متحدانش در منطقه کاری کنند و آنهارا که صدام حسین در رساندنشان به دارالخلافه تهران موفق نبود به أم القرای وطن برساند .

در سال ۲۰۱۱ یعنی شش سال پیش روزنامه نیویورک تایمز در شماره روز یکشنبه (۲۶ نوامبر / ۵ آذر) خود گزارشی درباره حمایت برخی از سیاستمداران آمریکایی از سازمان مجاهدین خلق ایران به قلم اسکات شین، منتشر کرد
اسکات شین در این گزارش در باره حمایت بعضی از شخصیتهای آمریکائی از مجاهدین فاش ساخت ، ،” در میان این شخصیتها به‌ نام کسانی برمی‌خوریم مانند دو تن از مدیران پیشین در سازمان اطلاعاتی آمریکا (سیا)، یک مدیر سابق اف بی آی، دو دادستان پیشین، اولین رئیس سازمان امنیت داخلی دولت جورج دبلیو بوش، اولین مشاور امنیت ملی باراک اوباما، چند سیاستمدار جمهوریخواه و دمکرات معروف و حتی یکی از مقامات مهمی که سابقا در بخش مبارزه با تروریسم وزارت امور خارجه مسئول بوده و همان موقع هم تلاش می‌کرده تا نام “تروریست” از روی سازمان مجاهدین برداشته شود، اگرچه به موفقیتی دست نیافته است.

شین می‌نویسد، این شخصیت‌های آمریکایی طرفدار سازمان مجاهدین، از طریق آژانس‌های خود که به رتق‌وفتق سخنرانی آن‌ها می‌پردازند، پول خوبی از مجاهدین دریافت کرده‌اند. دستمزد آن‌‌ها بین ۱۰ تا ۵۰ هزار دلار است، تا به نفع این گروه سخنرانی کنند و برخی از آن‌ها بدین منظور سفرهایی هم به برلین، پاریس و بروکسل داشته‌اند. ”

در دوسال اخیر بیش از دوهزار نوجوان پسر و دختر بلغاری و لهستانی و چک و مجار نیز از خوان کرم مجاهدین برخوردار بوده اند . سفری سه روزه به پاریس ، هزینه اقامت در هتل و روزی ۵۰ یورو برای بالا بردن تصاویر مسعود و مریم در محل کنفرانس سالانه و هورا کشیدن البته برای نوجوانان بی پول این کشورها این کرم مجاهدینی ، معجزه الهی بود و هست و از برکات صندوق ذخیره ارزی همسر ولی فقیه غایب مرحوم مسعود به حساب میآید .
باید بدون هیچ تردیدی گفت ، کنفرانس مجاهدین بسیار باشکوه ، منظم، و در بالاترین شکل ممکن برای یک کنفرانس حزبی و سیاسی برگزار شده و میشود و هرسال بر شکوه آن افزوده تر میشود . امسال حضور ارکستر محمد شمس و صدای روح نواز گیسو شاکری به کنفرانس جلوه بیشتری داده بود.

میتوان گفت در هیچ برهه ای از تاریخ معاصر ، هیچ سازمان خارج از حکومتی در هیأت اپوزیسیون در پنج قاره جهان ، نتوانسته است همچون مجاهدین کنفرانسی چنین پرازدحام ، باشکوه ، منظم ، پرسروصدا با پوشش رسانه ای عجیب و غریب ، برپاکند . ( ۵ کانال فضائی عربی تقریبا لحظه لحظه نشست را پوشش میدادند که از جمله آنها میتوان به الحدث و سکای عربی با دهها ملیون بیننده اشاره کرد )
حال با این اوصاف و کنفرانسهای پرهزینه که بیشتر به کارناوال میماند ، چرا سازمان مجاهدین خلق اینهمه بین ایرانیان در داخل و خارج کشور منفور است بگونه ای که بینندگان تلویزیونش ( سیمای آزادی ) حتی به اندازه کانالهای بی اعتبار تبلیغاتی فارسی زبان که صبح تاشب داروی ترک اعتیاد و تقویت قوه باه و چاقی و لاغری را تبلیغ میکند ، نیست ( گزارشهای گوگل ، جی إل ویز ، ماهواره ها …)
چرا در کارناوال مجاهدین همه خلق جهان حضور دارند اما از ایرانیان غیر مجاهد خبری نیست ؟ فیلمی که مسلم اسکندر فیلابی از مرحوم مسعود پخش میکند ، نظر مسعود فقید یا غایب را در باره زنده یاد دکتر محمد مصدق ، یادآور میشود اما در کارناوال اثری از پیروان پیر احمدآبادی و حتی نواده اش دکتر هدایت الله متین دفتری که روزگاری از اعضای شورای ملی مقاومت مرحوم رجوی بود خبری نیست . عمده ترین احزاب سیاسی کرد ایرانی و در رأسشان دمکرات کردستان ایران و کومله زحمتکشان ، و عرب ایرانی ، حزب همبستگی دمکرات اهواز ، و اتحاد بلوچها و تجمعات و احزاب آذربایجانی و نمایندگان اقوام و مذاهب ایرانی ، غایبان کارناوال بانو رجوی هستند . راستی سلطنت طلبان و مشروطه خواهان که طیف بزرگی از اپوزیسیئن ایرانی اند ، چرا در نشست حضور ندارند ؟

اینها همه سوالاتی است که طی ۳۷ سال گذشته یک جواب داشته است ؛ چونکه سازمان مجاهدین دمکرات نیست و تنوع و تعدد آرا را نمیپذیرد ، قائم به ولایت مسعودی است و خود را تافته جدابافته میداند. چونکه مثل مقام معظم ولایت در وطن ، پرسش پذیر نیست و پرسشگر را داغ میکند و دماغ میشکند ( چنانکه با من در شهر برمن آلمان کردند ) . شگفتی آور است سازمانی در عرصه کمی و ظاهری اش از خزانه تهران تا پاریس طی ۳۸ سال ، چنان تحولی را شاهد است که بسیار فراتر از تحولات دیگر احزاب و تشکیلات اپوزیسیون نه تنها ایران بلکه همه کشورهای خاورمیانه است . اپوزیسیون سوریه با حمایت شرق و غرب و ملیارد ها دلار کمک و ارتش و نیرو در خاک سوریه ، هنوز نتوانسته نشستی با شکوه و جلال نشستهای بیوه مرحوم رجوی برگزار کند . به عبارت دیگر آفتابه لگن مجاهدین که در خزانه تهران، گلی و خاکی بود حالا در پاریس طلائی و الماس نشان است اما به قول معروف آفتابه لگن هفت دست ، ناهار و شام هیچی ! محتوا همانست که بود ، حزب فقط مسعود الله و رهبر فقط مریم الله . در خزانه مسعود رجوی وعده نصر الهی میداد و از پیروزی صابرین میگفت و روسیاهی دجالین . همه بد بودند جز او و رفقا و برادران و خواهرانش ، همه احزاب و گروهها سرشان به آخور استبداد و امپریالیسم بند بود ،
در پاریس نیز در میان پرچمها و بادکنکها و شعارات رنگارنگ ، همین مطالب به چشم میخورد و لب کلام اینست که ، “۲۴ ملیونی که به روحانی رأی دادند و تحریم بانو مریم را لبیک نگفتند خائن و سازشکارند ، جبهه ملی وجود ندارد و مشروطه خواهان رقمی نیستند و … سرجان بولتون سلامت و جان جولیانی بی بلا که حالا خفتن در آغوش امپریالیستها بمراتب بهتر از تکیه بر ملت شش هزارساله ای است که ۲۴ ملیونش میروند و به روحانی رأی میدهند تا سید ابراهیم رئیسی به قدرت نرسد . شگفتا که سازمان خانم رجوی با تمام قوا میکوشید رئیسی قاتل هزاران مجاهد به قدرت برسد تا شاید زمینه بازگشت مظفرانه ی آنها و انتقال پیکر مطهر ولی فقیه مجاهدین به بهشت زهرا ، زودتر فراهم شود . )

مجاهدین ثروتمندترین اپوزیسیون جهانند به قول دوست فلسطینی ام نبیل ، اگر ما فلسینی ها پول مجاهدین را داشتیم تا حالا سه بار دولتمان را تشکیل داده بودیم . برادر جعفرزاده وزیر خارجه بیوه مرحوم رجوی یکبار گفته بود هزینه های مجاهدین توسط ثروتمندان ایرانی تأمین میشود و این ثروتمندان کجایند که کسی به جز جعفرزاده و شرکاء از آنها خبری ندارد . ژنرال وفیق السامرائی رئیس پیشین استخبارات نظامی عراق در زمان صدام حسین در دیداری که با او در لندن پس از جدائیش از رژیم صدام داشتم ، به من و همکارم جمال ، مدارکی را ارائه داد که آشکار میکرد سازمان مجاهدین خلق ماهانه ملیونها دلار برای هزینه های خارجی و دهها ملیون دینار عراقی برای هزینه های داخلی اش در عراق از رژیم صدام حسین دریافت میکرده است . برخلاف دیگر سازمانهای اپوزیسیون که پولهایشان صرف پرداخت حقوق به اعضاء و همکارانشان شد و همگی به ورشکستگی نشستند ، کمیته مالی مجاهدین زیر نظر برادران مرحوم مسعود ، دکترکاظم و سپس دکتر صالح رجوی ، با سرمایه گزاریهای کلان در جابلقا و جابلسای جهان ، اداره ی شرکتهای بزرگ صادرات و واردات در خاورمیانه و آفریقا ، اجاره ی سالنهای Duty free در شماری از فرودگاههای آفریقائی و … روز به روز بر سرمایه افزودند و اعضا را نیز وادار به پرداخت و نه دریافت کردند . با این پشتوانه مالی و البته تلاش اعضاء و اهل بیت رهبری سازمان ، میتوان سالانه کنفرانسی برگزار کرد که شکوهش هوش از سر ببرد . فقط هزینه آوردن و بردن میهمانان سرشناس آمریکائی و کانادائی و اروپائی و خاورمیانه ای و آسیائی و استرالیائی و اسکان آنها در هتلهای پنج ستاره گرانقیمت پاریس ، بیش از بودجه همه گروههای اپوزیسیون در طول نه یکسال بلکه ده سال است . مشروطه خواهان باهمه کثرتشان ، از تأمین هزینه حتی برگزاری یک کنگره وسیع عاجزند . وضع گروههای چپ و سوسیال دمکرات بدتر از این است . احزاب با سابقه ای مثل دمکرات کردستان ایران و کومله با هزاران پیشمرگه و عضو ، به علت نداشتن امکانات مالی ناچار شدند کانالهای تلویزیونی خود را موقتا تعطیل کنند . در مقابل هزینه شخص مریم خانم از لباس و ظاهر سازی و آمد و شد و نگهبان و زندگی شاهانه و هزینه های کلان تبلیغاتی و خیاط و مشاطه گر مخصوص ، برای راه اندازی تلویزیونهای تیش و روژه لات ، کفایت میکند .
سخن دیگر اینکه اپوزیسیون و آحاد ملت ایران نباید از حضور مثلا نصرالحریری و میشل کیلو از برجستگان اپوزیسیون سوریه در کارناوال بانو رجوی تعجب کنند . میشل کیلوی سکولاری که عمری را در مبارزه با استبداد بعثی اسدی در زندان و زیر شکنجه و در تبعید گذرانده کجا و کارناوال سازمان عقیدتی اسلامی استبدادی مریم خانم کجا ؟ اما چون مجاهدین حاضر و باقی اپوزیسیون غایبند ، چون اپوزیسیون هم با رنگ مطربان رژیم ولایت فقیه در عرب ستیزی ، بعضا به رقص میآید ، میشل کیلو و نصرالحریری و ابو های فلسطینی و شخصیتهای سرشناس عرب از غزالی الجزایزی تا دکتر محمد سلمی سعودی ، در کارناوال مریم خانم ظاهر میشوند .
دستگاه اطلاعاتی مجاهدین تبلیغات اپوزیسیون ایران را علیه همسایگان عربمان رصد میکند و روزانه به شماری از دولتها و سازمانهای عربی ، این تبلیغات ضد عربی را گزارش میدهد . من در حد امکاناتم و همکارانم در ابران فردا و سایت خلیج فارس برای خنثی کردن کار تخریبی مجاهدین تلاش میکنیم اما این تلاش به تنهائی کافی نیست . دنیا و از آن بیشتر همسایگان ما باید بدانند ، شکوه کارناوال مریم خانم با ملیونها یورو هزینه، دلیل بر مطلوبیت و مقبولیت و مشروعیت خانم رجوی و اهل بیتش در خانه پدری نیست .
رژیم جمهوری اسلامی هم چون سال پیش حضور حسن و تقی و نقی عرب و جان و ژان و مری و لیزای فرنگی را از فردا به نشانه توطئه استکبار و صهیونیسم و عربستان و وهابیت علیه اسلام ناب انقلابی محمدی ولائی در بوق و شیپور خواهد کرد . با قاطعیت میگویم خانم رجوی هزینه کارناوالش را از خزانه معموره خودش پرداخته است نه سعودی ریالی داده و نه امارات درهمی پرداخته است . جان بولتن و باقی مهمانان کبار دریافت کرده اند و نپرداخته اند .
از این نوع کارناوالها بازهم خواهیم دید اما تازمانی که مجاهدین فقط نوک دماغشان را میبینند حتی اگر اسکای عربی به جای ۵ ساعت سه روز متوالی مریم مریم کند ، این قبیله ره به کعبه وطن نخواهد برد و حداکثر در همان ترکستان تیرانا پیرتر میشود و به پایان میرسد . مجاهدین به جای فیل هوا کردن و جولیانی باد کردن در پاریس باید ، نخست از زیر سایه ولی فقیه مرحومشان بیرون بیایند ، باید دیگران را در اپوزیسیون برسمیت بشناسند ، باید جنبش بزرگ سبز و اصلاح طلبی را در وطن در نظر آورند . باید به جای تکیه بر جان بولتن ، بر شانه های اهالی خانه پدری تکیه کنند . دست هموطنشان رابفشارند و به دست جان بولتنی که برای گرفتن پیش آمده ، بوسه نزنند .
جشن پاریس زمانی بعد ملی داشت که به جای چند سیاستمدار زهوار در رفته پولکی آمریکائی و اروپائی ، شاهزاده رضا پهلوی ، کاک عبدالله مهتدی ، کاک مصطفی هجری ، مهندس حسن شریعتمداری ، محسن سازگارا ، شیرین عبادی ، مهدی خانبابا تهرانی ، دکتر هدایت الله متین دفتری ،جواد خادم ، نمایندگان فدائیان خلق ، نمایندگان جنبش سبز ، خانم انوشه انصاری ، یاسین اهوازی و رمضان شریفی ، رضا حسین بر ئ هوشنگ کردستانی ، دکتر حسین لاجوردی و مهدی جلالی تهرانی ، مهشید امیرشاهی ، جمشید اسدی و احمد رأفت ، نوشابه امیری و علیرضا میبدی و … نشسته بودند .

لندن اول ژونیه ۲۰۱۷

تشیع جعفری و تشیع احمد کذاب / دکترعلیرضا نوری زاده

بدون هیچ تردیدی ، شیخ احمد جنتی ، یکی از خبیث ترین ، تحریف کننده ترین – در مفاهیم فقه و مبانی مذهب جعفری – و آلوده ترین از نظر سیاسی وقانون شکنی و بیسوادترین آخوندهای شیعه در چهاردهه اخیر است . تهور او در تفسیر مبانی مذهب شیعه و جا انداختن تحریفهای خود به عنوان اصول مذهب ، او را به یکی از خطرناک ترین ملایان بدل کرده است که بی نیاز از شمشیر و گلوله
( که به وقتش از آن استفاده کرده و در صورت لزوم استفاده خواهد کرد ) مذهبی را پایه گزاری میکند که میتواند حتی پس از برافتادن ولایت فقیه دیرگاهی برای ما مصیبت بار باشد .

جنتی در پاسخ روحانی که مشروعیت نظام اسلامی را فقط با “بیعت ” ممکن میداند ( رأی مردم = حاکمیت ملی ) میگوید :
“ولایت و امامت الهی به همه شوؤن آن اهم از تبیین و حفظ دین و هدایت مردم و زعامت سیاسی اجتماعی از احکام الهی است همانند ولایت پیامبر(ص) و متوقف بر خواست و نظر و رأی مردم نیست بلکه باید گفت ولایت، روح اسلام است و احکام بدون پشتوانه و قدرت اجرایی خود را از دست می دهد «و ما نودی احد بشئ کما نودی بالولایه». همانگونه که آیات الهی قبل از نهج البلاغه بر آن تأکید دارند و می فرماید «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعوا اللَّهَ وَ أَطِیعوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» که مقام ولایت را همانند مقام نبوت الهی می داند.” او اضافه میکند ؛
” بیعت با پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار (علیهم السلام) به معنای مشروعیت بخشی به حکومت پیامبر و یا امام توسط مردم و بیعت کنندگان نمی باشد بلکه تأکیدی بر اعلام وفاداری و پیروی و فرمانبری از رهبران الهی است. بنابراین، نباید آن را با رأی مردم و انتخابات در دوران معاصر مقایسه کرد ”

در این دو فقره شیخ احمد جنتی به چند تحریف بزرگ و تفسیر خاطئ دست میزند . نخست میگوید ؛ ولایت و امامت الهی به همه شوؤن آن اعم از تبیین و حفظ دین و هدایت مردم و زعامت سیاسی اجتماعی از احکام الهی است همانند ولایت پیامبر(ص) و متوقف بر خواست و نظر و رأی مردم نیست.

در این فقره ، شیخ جاعل و جاهل ، ولایت پیامبر و امامت را در یک سطح قرار میدهد . به معنای دیگر او مبعوث الهی را مطابق تعریف ادیان از رسل یا پیامبران ، در یک سطح با امامانی قرار میدهد که نه وحی برآنها نازل میشود و نه مبعوث الهی هستند . نماد مذهب تشییع و امامی که دوست و دشمن بر اعتبار و دانش و شجاعت و خردمندی او اذعان دارند یعنی علی بن ابیطالب ، بیست سال دست دربیعت خلفای راشدین داشت در جنگ و صلح در کنارشان بود و به گاه خطر فرزندانش را برای دفاع از آنها گسیل میکرد و باکی نداشت اگر در مأموریت خود به شهادت رسند ( در دفاع ازخلیفه سوم عثمان ، امام حسن زخم برداشت و مدتی تحت معالجه بود ) اگر ولایت علی الهی بود او با عدم پیگیری ولایتش در واقع از امرخدا سرپیچی کرده بود .

آیا علی که ما میشناسیم چنین بود ؟ ائمه شیعه هیچیک بدون بیعت مشروعیت نیافتند . امام حسن چند ماهی به نیم بیعت، شبه حکومتی داشت و زمانی که دل بیعت کنندگان را با دیگری (معاویه) دید به صلح تن در داد تا حداقل ریاستش بر دین حفظ شود . امام حسین با آزردگی بسیار از شیوه برادرانش به ویژه محمد حنفیه که از شریف ترین مؤمنان و خردمندان بود و نا امیدی از بیعت اهل حجاز ، وقتی شنید اهل کوفه آماده بیعت با او هستند و تازه مسلمانان ایرانی دل با خلیفه اموی ندارند براه افتاد در اینجا نیز تحقق امامت و مشروعیت منوط به بیعت بود . دیگر ائمه تا حضرت رضا اصولا بدنبال امامت و خلافت نبودند و به علت علم و تقوی ، از احترام ویژه ای در جامعه برخورداربودند . که مورد حضرت صادق نمونه ی چشمگیرآنهاست (با ۵ هزار شاگرد که پانصد تن از آنان از خواص بودند و در جمعشان بزرگان دولت عباسی نیز دیده میشدند).امام هشتم با پذیرش ولایتعهدی خلیفه مأمون هم با او بیعت کرد و هم به عنوان ولیعهد مورد بیعت قرار گرفت . نقل است که در راه خراسان با طاهر سردار بزرگ مأمون برخورد . طاهر دست چپ برای بیعت با ولیعهد مأمون پیش برد .حضرت با شگفتی گفت بیعت با دست راست کنند. طاهر پاسخ داد دست راستم در بیعت خلیفه مأمون است و حضرت رضا گفت حقا که تو دو دست راست داری و از آن پس طاهر به ذوالیمینین ) – دارای دو دست راست – مشهور شد .

بنا به روایت شیعه امام دوازدهم نیز با توجه به نبودن شرایط بیعت ، کودک بودن و ترس از کشته شدن بدست خلیفه وقت مخفی شد و بعد به غیبت رفت .
حال چگونه است مشروعیت امام به قول آقایان معصوم و نواده پیغمبر مبعوث ، با بیعت تحقق پیدا میکند آنوقت ولایت آقایان سید روح الله خمینی و سید علی خامنه ای ، الهی است و نیازی به مشروعیت یافتن از سوی مردم ندارد ؟!
جنتی سپس به تحریف دیگری با ذکر آیه أطیعوا الله و … دست میزند و أولوالأمر را مثل رسول خدا ، صاحب ولایت الهی میداند . معنای این آیه به تفسیر امهات کتب تفسیر اهل سنت چنین نیست و در فقه شیعه نیر بسیاری از فقها که حکومت اسلامی را فقط با ظهور مهدی موعود ممکن میدانند تفسیر اهل سنت را پذیرفته اند
( حکایت ملا نراقی و فتحعلیشاه حکایت دیگری است که بعد از او تکرار نمیشود و مثلا ناصرالدینشاه به هیچ روی خود را منصوب مراجع زمانه خود نمیدانست بلکه وقتی لازم میشد علیه آنها موضع میگرفت و فرمان میداد که خودش ظل الله بود و نیاز به مشروعیت دینی نداشت )

از زمان رحلت پیامبر ؛ حاکم به معنای مطلق اولوالامر است ، چه عثمان باشد چه علی چه هارون الرشید چه شاه عباس صفوی .
تبعیت از اولوالامر، عضدالدوله شیعه دیلمی را به بغداد میکشاند و محمود غزنوی را به خطبه خوانی و قرمطی کشی به نام ولی امرش در بغداد وامیدارد . سلطان سلیمان قانونی در قصورش مشغول حال کردن بود و به نام ولی امر در آستانه و بغداد و دمشق و بنغازی و کویت به نامش خطبه میخواندند که ولی امر است و اطاعتش واجب .
من خود پیش از انقلاب از بسیاری روحانیون از جمله مرجع وارسته زاهد مرحوم حاج آقا احمد خونساری شنیدم که شاه را ولی امر میدانست .
در باب بیعت با ولی امر نیز همین چند روز پیش دیدیم که انتخاب امیر محمد بن سلمان به عنوان ولیعهد عربستان سعودی از سوی پدرش ، زمانی مشروعیت پیداکرد که مراسم بیعت با او در سرتاسر خاک نجد و حجاز از سوی بزرگان دین و دولت و عامه ناس انجام گرفت . در حالیکه در نظامهای پادشاهی قانون اساسی انتقال را به فرزند ارشد ذکور – در کشورهای اسلامی – و ذکور و اناث در بقیه جهان ، تضمین میکند . اما در سعودی که قانون اساسی اش قرأن است بدون بیعت مشروعیت خواهد لنگید . به این ترتیب اگر نظام حاکم اسلامی است پس بیعت برای مشروعیت یافتن حاکم ضروری است و رای ۵۳ عضو خبرگان پس از مرگ آیت الله خمینی مشروعیت به فردی نمیدهد مگر آنکه فرض کنیم مرحوم هاشمی رفسنجانی فرستاده خدا بوده و در غدیرسنای سابق ، سید علی خامنئی را به عنوان ولی خاص معرفی کرده باشد . همین سخن مورد اشاره بسیاری از اهالی ولایت فقیه در توجیه مردمی بودن جایگاه رهبری مبنی بر اینکه ، انتخاب رهبر با رأی مردم است که توسط منتخبین آنها در خبرگان نافذ میشود و درواقع دمکراسی دو مرحله ای است ، خود عمده ترین حجت در پرت گوئی و تحریف شیخ احمد جنتی است .
رژیم دیر سالی است با پیروان آئین بهائی ، به صرف اینکه معتقدند مهدی ظهور کرده و آنها اطاعت او میکنند بازندان و شکنجه و اعدام و غیر انسانی ترین اعمال برخورد میکند . ۳۸ سال است آنها رامورد تحقیر و آزار قرار داده و میدهد و توجیهش خروج آنها از مسلمات مذهب شیعی است . حال علمای عظام و آیات و حجج اسلام رفته اند گل بچینند که در رابطه با بدعت گزار جاهل و جاعلی به نام شیخ احمد جنتی ، سکوت کرده و چیزی نمیگویند ؟
در سرتاسر آئین بهائی حتی یکبار اهانت به پیامبران و ائمه مشاهده نمیشود در حالی که جنتی در سرتاسر حرفهای اخیرش ، با جعلیات خود به پیامبران و ائمه بزرگترین توهینها را کرده است. آیا شیخ صادق آملی لاریجانی و سید ابراهیم رئیسی که خود را برای نشستن روی کرسی ولی فقیه ثالث آماده میکنند ، با پیامبر اسلام و أئمه بقول جنتی ها معصوم در یک صف قرار میگیرند ؟ شخص آیت الله خامنه ای و پیش از او خمینی هرگز ادعا نکردند ولایت خاصه دارند . چرندیاتی که اخیرا در باب اتصال “آقا امام زمان ” با “أقا مقام معظم” منتشر شده و میشود ، نمادی از حقارت و سرسپردگی دجالانی از نوع جنتی است که برای پول و مقام و قدرت ،شرف نداشته شان را حراج میکنند و چنان میکوشند در دل ارباب جا کنند که ارباب هم گاهی به تهوع میافتد . حتما یادتان هست که آقای خمینی در پاسخ خاصه مداح دستمال بدستش فخرالدین حجازی نماینده اول تهران در مجلس شورا که گفت ، ای امام بگو که خودتی ، با غضب چنان نگاهی انداخت که حجازی با ابتلا به یک اسهال چند ساله عاقبت نیز در اسهال خود مرتحل شد .

شیخ احمد جنتی در فقره بعدی بدعت گزاری میکند و به این ترتیب از نظر فقه و مبادئ مذهب جعفری و حافظان بیضه مذهب جعفری ، مطرود و منبوذ و مرتد است . او میگوید ؛ ” بیعت با پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار (علیهم السلام) به معنای مشروعیت بخشی به حکومت پیامبر و یا امام توسط مردم و بیعت کنندگان نمی باشد بلکه تأکیدی بر اعلام وفاداری و پیروی و فرمانبری از رهبران الهی است. بنابراین، نباید آن را با رأی مردم و انتخابات در دوران معاصر مقایسه کرد ”

در پاسخ باید گفت مردک جاعل ، عاد و ثمود کجایند و موسی کجاست آن دو نتوانستند با بیعت گرفتن از مردم مشروعیت پیدا کنند اما با موسی ملتش بیعت کرد و باقی ماند . همینطور است حکایت پیامبر اسلام وگرنه با ده تن بیعت کننده نخست که نمیشد جهانی را فتح کرد و از کاشغر تا تیمبوکتو و از بالی تا مالی پرچم اسلام را بالا برد . تازه مشروعیت الهی پیامبر اسلام مقوله ای است و مشروعیت ائمه از نظر ما و خلفا از نظر کافه مسلمین ( حتی شیعیان خردگرای جعفری مسلک) مقوله ای دیگر و همانطور که پیش از این ذکر شد اگر ولایت ائمه ، الهی بود و نیاز به بیعت نداشت ، امام اول شیعیان ۲۰ سال به قول خلیفه دوم نون بین لنا نبود ( در روایات است که خلیفه اول و دوم بلند قامت و حضرت علی کوتاهتر از آن دو بود ، عمر میگفت بدون نون علی ما لا میشویم . و این خود حکایت از ارتباط نزدیک این سه خلیفه با هم داشت وگرنه علی دخترش را به همسری به عمر نمیداد . شما به پرت و پلاهای سر دسته قزاونه در تلویزیون ولایت ناصر ابوالمکارم شکر فروش شیرازی توجه نکنید که مدعی است لافتای اسلام و صاحب ذوالفقارش از ترس و با اصرار ابن عباس دختر به عمر داد و روزی که به خانه اش ریختند توی آشپزخانه قایم شد تا خلیفه دوم عمر و داماد بعدیش ، همسرش زهرا دخت پیامبر را کتک بزند و محسن سه ماهه را که ، اسمش و پسر بودنش از راه غیب به امام همام رسیده بود ، سقط کند !! )
اینهمه دروغ را بار ما کرده اند و حالا نیز مشغول امام سیزده و چهارده و لابد فردا پانزدهم درست کردنند .

نباید کوتاه آمد ، اگر جامعه مدنی و مؤمنان به مردمسالاری ، رژیم را بدون اعمال حاکمیت ملی و انتخابات آزاد ، نامشروع میدانند ، این یک بینه و از ثوابت نظام منتخب است . اینجا فقط موضوع حاکمیت ملی در خطر نیست بلکه اصول مذهب جعفری و فراتر از آن مبانی اولیه دین اسلام توسط احمد کذاب ، وارث مسیلمه و جعفر کذاب تحریف شده است . حداقل مجازات جنتی ، تراشیدن ریش برداشتن عمامه و وارونه بر خر نشاندن و چرخ دادنش در صفائیه قم است . آیا برای مرجعیت بی اعتبار این ذره توان مانده است که شیخ احمد کذاب را تنبیه کنند ؟
و مانع برپائی مذهب تازه ای با پیامبری احمد کذاب شوند ؟

لندن ۲۵ ژوئن ۲۰۱۷
۴ تیرماه ۱۳۹۶

هزینه‌های عبور موشک‌های سپاه از مرزهای ایران/رضا تقی زاده

حمله موشکی یکشنبه شب سپاه علیه مواضع داعش در «دیر الزوز»، سوریه، دارای ابعاد، هزینه‌ها و نتایجی است فراتر از آنچه مسئولان سپاه «پاسخ به حملات تروریستی ۱۷ خرداد داعش در تهران» معرفی می‌کنند.

بعد از پایان جنگ هشت ساله با عراق و پیش از حمله اخیر علیه مواضع مخالفین بشار اسد در دیر الزور- که نزدیک مرز مشترک عراق و سوریه و رودخانه فرات قرار دارد، سپاه پاسداران تنها یکبار با استفاده از ظرفیت موشکی به عملیاتی تهاجمی خارج از مرز ایران مبادرت کرده بود.

در ۲۹ فرودین سال ۱۳۸۰، و تنها چند هفته پیش از برگزاری انتخابات رییس جمهوری ایران، بعد از تشکیل جلسه فوق‌العاده شورای امنیت به ریاست محمد خاتمی، رییس‌جمهوری وقت، پایگاه‌های مجاهدین خلق در درون خاک عراق مورد حمله موشکی و هدف توپخانه جمهوری اسلامی قرار گرفت.

مجاهدین خلق که بعد از توقف جنگ هشت ساله همچنان پایگاه‌هایی را از شمال تا جنوب مرزهای عراق با ایران در اختیار داشتند، پس از مورد هدف قرار گرفتن اعلام کردند، که هزار موشک (و گلوله توپ) به پایگاه‌های آنها شلیک شده‌است.

یحیی رحیم صفوی، فرمانده سابق سپاه پاسداران برای نخستین بار در سال ۱۳۸۷ به مناسبت سالگرد کشته شدن سرتیپ صیاد شیرازی جزئیات این عملیات را مطرح ساخت.

طی حملات موشکی برون مرزی سال ۱۳۸۰ ایران، بیش از ۷۰ فروند موشک بالستیک اسکاد برد کوتاه مورد استفاده قرار گرفت که در مقایسه با شلیک تنها ۱۴ فروند موشک در تمام طول جنگ هشت ساله با عراق، از لحاظ کمیت جهش قابل ملاحظه‌ای به‌شمار می‌رفت.

از سال ۱۳۸۰ تاکنون، جمهوری اسلامی قدرت تخریب و دقت هدف‌گیری موشک‌های در اختیار خود را افزایش داده است. آمریکا و متحدین منطقه‌ای واشینگتن، ظرفیت موشک‌های بالستیک ایران را «تهدید علیه امنیت منطقه» معرفی می‌کنند.

فعالیت‌های موشکی و تحریم‌ها

فعالیت‌های موشکی ایران، در کنار ادعای حمایت از تروریسم و همچنین اتهام نقض حقوق بشر، یکی از سه موردی بود که در تصویب طرح تحریم‌های روز پنجشنبه هفته گذشته سنای آمریکا مورد استناد قرار گرفت.

قطعنامه شماره ۲۲۳۱ شورای امنیت که بعد از تصویب برجام جانشین قطعنامه‌های تنبیهی پیشین شورای امنیت علیه ایران شد، در بند ۳ ضمیمه ب کلیه فعالیت‌های مرتبط با موشک‌های بالستیک ایران را به مدت هشت سال منع کرده، چه رسد استفاده از آنها طی عملیات برون مرزی که در هر حال تهاجمی تلقی می‌شود.

محدودیت دیگر موشکی ایران مربوط به توافق جامع اتمی است که در بند پنج آن محدویت‌های تسلیحاتی ایران به مدت پنج سال و محدودیتهای موشکی به مدت هشت سال پیشبینی شده.

در این بند از ایران خواسته شده که از تاریخ اجرایی شدن برجام به مدت هشت سال هیچ فعالیت مرتبط با طراحی موشک‌های بالستیک قادر به حمل کلاهک اتمی صورت نداده و با استفاده از این قابلیت، موشک شلیک نکند. همه موشک‌های بالستیک در اختیار ایران، منجمله ذوالفقار، در صورت تعبیه کلاهک اتمی مناسب، قادر به حمل آن خواهد بود.

 

 

به‌منظور نظارت بر اجرای «برجام» کمیسیونی مرکب از هشت عضو در نظر گرفته شده که هر سال چهار بار در وین تشکیل جلسه داده و عموما به درخواست‌های ایران برای دادن امتیازات بیشتر و یا تائید اقدامات انجام شده رسیدگی می‌کند، هر چند که سایر اعضاء نیز می‌توانند موارد نقض برجام را در آن مطرح کنند.

آمریکا به عنوان طرف اصلی مذاکرات اتمی با ایران سیاست «عودت فوری تحریم‌ها» به وضعیت قبل از لغو تحریمها را، در صورت تخلف ایران از مفاد برجام، سیاست رسمی خود اعلام کرده و وزارت خزانه داری آن کشور تحولات مربوط به ایران را از نزدیک دنبال می‌کند.

حمله موشکی اخیر سپاه میتواند هنگام تمدید سه ماه یکبار لغو تحریم‌ها از سوی کاخ سفید و وزارت خزانه داری، به عنوان نقض برجام مورد استناد قرار بگیرد.

بازتاب سیاسی امنیتی

روز اول ماه فوریه سال جاری مایکل فلین مشاور امنیت ملی وقت کاخ سفید بعد از مبادرت جمهوری اسلامی به یک آزمایش موشکی به ایران اخطار رسمی داد.

بعد از حمله موشکی اخیر علیه مواضع داعش در سوریه، نخست وزیر اسرائیل ایران را از تهدید کلامی و عملی کشورش پرهیز داد.

روزنامه تایمز اسرائیل و کانال ده تلویزیون آن کشور هم مطالبی مشروح به حمله موشکی ایران اختصاص داده و مانند معمول آنرا خطری جدی علیه امنیت اسرائیل معرفی کردند. این منابع هشدار دادند که در صورت قرار گرفتن موشک ذوالفقار در اختیار حزب الله لبنان امنیت اسرائیل مورد «تهدید جدی» قرار می‌گرد.

موشک ذوالفقار بالستیک و نوع پیشرفته تر فاتح ۱۱۰ است که بنا بر اظهارات مسئولان جمهوری اسلامی با سوخت جامد حرکت می‌کند و بنا بر اظهارات همین منابع از دقت هدف‌گیری بهتری از موشک‌های اسکاد برخوردار است.

موشک‌های بالستیک، متفاوت با موشک‌های کروز نوع تاماهاک که ۵۹ فروند از آن‌را آمریکا ماه گذشته در سوریه مورد استفاده قرار داد، ابتدا به جو زمین فرستاده می‌شود و بعد از خاموش شدن موتور بالا برنده آن، به صورت قوس فرود آمده و مانند وزنه ای آهنین به زمین سقوط می‌کند.

جمهوری اسلامی اعلام داشته که موفق به ساخت بمب خوشه‌ای شده و بنا بر اظهارات مسئولان سپاه پاسداران دو فروند موشک دوالفقار پرتاب شده به سوریه از این نوع بمب در کلاهک خود داشته‌اند.

با وجود سه لایه دفاع موشکی اسرائیل، و پوشش دفاع ضد موشکی موسوم به پاتریوت آمریکا که علاوه بر اسرائیل کشور‌های عرب جنوب خلیج فارس را نیز پوشش دفاعی می‌دهد، هیچ‌یک از کشور‌های یاد شده در مقابل حمله موشکی احتمالی از خارج، صد در ضد ایمن نیستند.

این نگرانی‌ها پرسنل نظامی آمریکا در منطقه و پایگاههای هوایی و دریایی آن کشور در قطر، کویت، امارات، بحرین و عربستان را نیز که در برد موشک‌های ذوالفقار قرار دارند، در بر می‌گیرد.

اگر چه هزینه مالی پرتاب هر فروند موشک نوع ذوالفقار بیش از سه میلیون دلار نیست، اما با توجه به اهمیت لغو تحریم‌ها و ارزش مالی آن در اقتصاد ایران، حمله موشکی اخیر سپاه که هنوز روشن نیست تا چه حد در تضعیف داعش در دیرالزور موثر بوده، به آسانی می‌تواند برنامه‌های اقتصادی دولت را به وضعیت پیش از لغو تحریم‌ها باز گردانده و وضعیت امنیت ملی ایران را نیز با مخاطرات تازه‌ای روبه‌رو کند.

سعیدحجاریان و تقلب در “انتخابات”، سه نکته و یک نتیجه!/تقی روزبه

نکته اول: تقلب

اخیرا سعیدحجاریان مطلبی در ارزیابی از انتخابات اخیرریاست جمهوری و شوراها نوشته است. در این مطلب اولین موضوع تعجب برانگیز را میزان آراء بالای رئیسی، نامزدااصول گرایاان، می داند که بنا بر ارزیابی هائی دانسته و متعارف از پایگاه رآی این جریان، به دو برابررسیده است! جالب است که حجاریان در تبیین و توضیح این پدیده، و یا بقول خودش این مهم ترین پرسش پیرامون نتیجه انتخابات، تقلب یا به به بیان او تخلف را به عنوان نخستین عامل می داند (این که جابجائی ۵ میلیون رای را “تخلف” بنامیم، چیزی از ماهیت تقلب در انتخابات نمی کاهد):
« ۱-۱) در نخستین پاسخ می‌توان ادعا کرد که در انتخابات تخلف صورت گرفته است. مبنای این گفته خبر سایت و کانال قرارگاه سایبری عمار است؛ قرارگاه عمار در خبری روحانی را با ۲۵ میلیون رأی نفر اول و رئیسی را با ۱۲ میلیون رأی نفر دوم دانسته بودند و در ادامه چنین نوشته بود: «بنا به گفته منابع مطلع، تعداد قابل توجهی (حدود ۵ میلیون) برگ رای از آرای رییسی مهر نخورده و وزارت کشور اصرار به ابطال آنها دارد، از طرفی مسئولین ستاد رییسی مخالف اینکار هستند زیرا معتقدند این امر ناشی از کوتاهی مسئولین وزارت کشور بر سر صندوق آرا بوده و باید شماره سریال‌های برگه‌های مذکور بررسی و در صورت درست بودن، ابطال نگشته و در شمارش نهایی لحاظ گردند» قرینه دیگر آرای تعجب‌برانگیز شهر مشهد است. در این شهر مردم به حوزه‌های اخذ رأی رفتند و دربست به لیست اصلاح‌طلبان رأی دادند یعنی فرصت گذاشتند و به دقت نام پانزده نفر از کاندیدای اصلاح‌طلب را نوشتند اما در صندوق بغل به آقای رئیسی رأی دادند آن هم با نسبت هفتاد به سی به نفع رئیسی». البته حجاریان اشاره ای به بندوبست وزارت کشوردولت روحانی با جناح دیگر در این بده و بستان نکرده است.

نکته دوم: سانسورگویانیوز!

سایت گویانیوز در «انتخابات» اساسا به عنوان ترییون اصلاح طلبان و مشوق مردم چه در داخل و چه خارج به مشارکت انتخاباتی رژیم عمل می کرد و درج پی در پی مقالات و یادداشت های امثال گنجی ها و یا ف.م سخن (که طاهرا برای اولین بارمیوه ممنوعه رأی در نظام ولایت مطلقه را مضمضه می کرد و بهمین دلیل با حرکت در ریل جدید حال و هوای دیگری پیداکرده بود…) و…. تیترهای اصلی آن را تنشکیل می داد و تمرین دموکراسی می کرد!. اکنون با درج مقاله حجاریان بند را آب داده و کل بنداول نوشپته او ر حذف کرده است!. و این پرسش طنزگونه را مطرح ساخته است که براستی فلسفه سانسوریک سایت خارج کشوری در درج مقاله یک اصلاح طلب داخلی که به مراددل آنها حرف نزده است چه می تواند باشد. چاشنی این طنز دوچندان می شود و پاسخ به آن دشوارتر اگر در نظربگیریم که همین مقاله در داخل بدون سانسورهم چاپ شده است!
لابد سوای مشق سانسور، برای گریز از شرمساری در برابراین پرسش که آخه نونت کم بود آبت کم بود؟! این همه یقه درانی برای داغ کردن تنورانتخاباتی رژیم که حالا توسط خامنه ای هم درحال مصادره شدن است برای چه بود؟.شاید هم بخاطرآن باشد که در حمایت از دولت و جناحی که خود برگزارکننده انتخابات بوده است، مشکلی به وجودنیاید!. شایدهم اگر بخواهیم در پاسخ به این طنز به طنز متوسل شویم،‌ دلیل این سانسور، نگرانی از لغوامتیاز یا از دست دادن حمایت آن بخش از حامیان کاسه داع تر از آش مقیم در خارج از کشور و کسادی دکان باشد!. یا این همه باید اعتراف کرد در شرایطی که نشریاتی در داخل کل این مقاله را منتشرکرده اند، زبان این گونه طنزها قاصر و ناتوان از گشودن گره حکمت سانسور توسط یک سایت خارج از کشور است!.

نکته سوم: طبل توخالی شبه اپوزیسیون!

خوب است باین هم اشاره کنیم که باتمام تلاش های خستگی ناپذیراین طیف و ُقرُق رسانه هائی چون بی بی سی و رادیوفردا و..برای فراخوان مشارکت انتخاباتی و دوقطبی سازی جامعه حول دوجناح رژیم و نادیده گرفتن قطب سوم ۱۵ میلیونی، برطبق همان آماررسمی وزارت کشور کل شرکت کنندگان در خارج کشور حدود۱۷۰ هزارنفربودند که گرچه بسیاری از آن ها را کارمندان و خانواده ها و وابستگان رژیم اسلامی در خارج، یا بخشی از کسانی که به ایران رفت و آمدداشته و در این رابطه برای خودمحظوراتی دارند… تشکیل می دادند، اما جمع پرسروصدائی از مبلغان و مدافعان اصلاح طلب و یا بخشی از ملی-مذهبی ها و یا استحاله طلبان هم بودند که سهم و نرخ مشارکت همه این ها سرجمع با توجه به جمعیت ایرانیان درخارج از کشور (۵ میلیون نفر)، حداکثر بین ۵ تا۱۰٪ دارندگان حق رای بوده است. و این یعنی که علیرغم طنین پرهیاهوی این جماعت، اما طبلشان توخالی بوده است!

نتیجه:آن پانزده میلیون به علاوه حامیان میلیونی آن ها در خارج از کشور تا رسیدن به نقطه انزوای نوددرصدی (۹۰%) رژیم، یعنی به نقطه حکومت ناپذیرکردن نظام استبدادی و مطلقه حاکم توسط جامعه، که بویژه این روزها بدون هیچ گونه تعارف و ماسکی توسط بلندگوها و تریبون های جناح حاکم با صدای بلندی اعلام می شود، باید هم چنان به مارش خود ادامه دهند!
۲۲.۰۶. ۲۰۱۷ تقی روزبه

منابع:
http://fararu.com/fa/news/319813
سانسورگویانیوز:
http://news.gooya.com/2017/06/post-4804.php

«اسنادتازهء»!!؟ سازمان سیادربارهء 28 مرداد32/علی میرفطروس

صوفی نهاد دام و سرِ حُقّه بازکرد
بنیادِ مکر بافلکِ حُقّه بازکرد
بازیِّ چرخ بشکَندَش بیضه درکلاه
آن کس که عرضِ شعبده بااهلِ راز کرد
فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید
شرمنده رهروی که عمل برمَجازکرد
(حافظ)

خبرِانتشار«اسنادتازهء سازمان سیادربارهء ۲۸مرداد۳۲»موج تازه ای از کنجکاوی را درمیان ایرانیان و خصوصاً پژوهشگران دامن زده است.تنهاپس ازیکی-دو روزپس از انتشاراین اسنادِ ۱۰۰۰صفحه ای،برخی ازدوستانِ پژوهشگر بی آنکه متن کامل اسنادرا خوانده باشند،به ارزیابی آن پرداخته و این اسنادرا«عظیم و حیرت انگیز»دانسته اند،بی آنکه حتّی یک نمونه از این اسناد«عظیم» یا «حیرت انگیز»را ارائه دهند.درحالیکه احتیاط علمی یا اخلاق آکادمیک حُکم می کندکه باتوجه به حسّاسیّت موضوع،بدون خواندنِ دقیق همهء اسناد از ارزیابی های شتابزده پرهیزکنیم.
عجیب تر ازهمه،ادعاهای فردِ غیرامینی است که پس از سوداگری های ایرانسوزِ سیاسی-ایدئولوژیک،اینک درلباس یک«مصدّقیِ جدیدالولاده» به «سوداگری با تاریخ» نشسته است.او باآنکه -به قول خودش- «هنوز همهء این اسنادرا فرصت نکرده بخواند»،امّاافاضاتی کرده که یادآورِ سخنِ حافظ در آغازهء این مقال است
دریک نگاه گذرا به نظرمی رسد که این مجموعهء اسناد نه تنها«تازه»و«کامل»نیست بلکه درمواردبسیارمهمی برخی ازاسنادمنتشرشدهء گذشته نیز دچارحذف و سانسورشده اند!،

مدیرمسئول اسنادسازمان سیا:هیچ سندی،«تازه»نیست!،علی میرفطروس

«اسنادتازهء سازمان سیا»:یک دروغ تازه!، علی میرفطروس

ما درهفته های آینده -پس از خواندنِ تمامی اسناداخیر-دربارهء آنها سخن خواهیم گقت،بااین تأکیدکه به نظرما رویداد۲۸مرداد۳۲ را بایددر انفعال حیرت انگیز و دوراندیشیِ ایراندوستانهء دکترمصدّق(دربیم ازسلطهء حزب توده)بررسی کرد. ما ازاین انفعال حیرت انگیز به نام«خط سوم»یادکرده ایم.

نگاهی به دورویکرد”دانشجوئی” و “روشنفکردینی”:/تقی روزبه

نسبت”روشنفکر دینی” با دوبازوی مبارزه فرهنگی و سیاسی علیه اسلام سیاسی

نشان دادن مبنای تئوریک اشتراک نظرداعش و فقیهان رسمی و شریعت اسلامی، که نه فقط خلافت داعش که تفسیرو برداشت متون دینی و قران در حوزه ها و یا دادگاه های جمهوری اسلامی هم در اصل برآن ها استواربوده و حکم می رانند و قصاص می کنند، و نیز در شرایطی که در پی شوک حمله داعش، رژیم جمهوری اسلامی می کوشد که خود را دشمن داعش و ماهیتا متفاوت از آن نشان بدهد، از اهمیت زیادی برخورداراست.

محمدمجتهدشبستری که زمانی خود از اساتیدحوزه در قم بود و اکنون مدتهاست که به عنوان یکی از تئوریسین های روشنفکردینی بیرون از حوزه فعالیت می کند، در گزاره کوتاه زیر نه فقط به مبنای تئوریک مشترک آن داعش و فقیهان و شریعت اشاره می کند بلکه نیازبه یک جنبش فشاربه فقیهان از سوی دین باوران را برای تغییررویکردبه شریعت اسلامی موردتاکید قرارمی دهد. چنین رویکردی که می توان آن را یک حرکت درون دینی و پروتستانیزه کردن اسلام نامید برای برون رفت روشنفکردینی از انحطاط و بحرانی که مدت هاست به آن دچار شده، یک ضرورت است (انحطاطی که از یکسو کسانی چون سروش با فروافتادن به باتلاق توجیهاتی چون قران و وحی هم چون رؤیاهای صادقانه دچارش شده…. و از سوی دیگر بازگشت به عقب “روشفکران دینی” هم چون نراقی ها و بازرگان ها و اشکوری ها و …. ) نمایندگی می شوند. برای آن ها دین نه هم چون باورشخصی افراد و قراردادن آن به عنوان امرعمومی در موزه تاریخی شایسته خود، بلکه هم چون مکتبی پاسخ گو به نیازهای و مشکلات جوامع امروزی مطرح است.
مبارزه علیه شریعت و جمودتاریخی آن را می توان و باید درکنارمبارزه برای جدائی دین از دولت و سیاست معطوف به قدرت به عنوان دو بازوی مکمل فرهنگی و سیاسی علیه اسلام سیاسی بشمارآورد که داعش و نظام جمهوری اسلامی با داشتن خودویژگی های سنی (و هابیت و یا اخوانی و…) و شیعی، گونه هائی از آن هستند. جداکردن این مبارزه فرهنگی -پروستانیزه کردن اسلام- بدون مبارزه با اسلام سیاسی و اسلام هم چون دین حکومتی، این خطر را دارد که بجای مبارزه فرهنگی-سیاسی علیه اسلام سیاسی، درکناردفاع از گونه وقرائتی از اسلام سیاسی در برابرگونه دیگری از اسلام سیاسی قرارگرفت و بیش از پیش به ورطه منازعات درون آن فروغلطید… یعنی همان خطری که اکنون مدتهاست بخش مهمی از این جریان به ورطه آن در لغزیده اند. در حقیت دو شاخص مبارزه قاطع علیه آمیزش دین و حکومت، و مبارزه علیه جمودات فرازمان و مکان فقهی- شریعتی دو معیارعمده برای محک زدن نسبت روشنفکردینی با دموکراسی و جنبش ضداستبداددینی و مسلکی است. اهمیت تأکیدمجتهدشبستری بر ماهیت مشترک ریشه های فکری داعش و فقیهان و شریعت الهی بویژه در شرایطی که منازعه این دوفرقه مذهبی حادشده و اذهان بسیاری را بخود جلب کرده است و قاطبه مدعیان روشنکفردینی هم عملا و نظرا در کناراسلام سیاسی فرقه شیعی سیاست ورزی می کنند، واجداهمیت است.

شبستری و ریشه های فکری داعش*:

“موشکافی های دانش هرمنوتیک (علم تفسیرمتون) در سه قرن اخیر نشان داده که بر خلاف مدعای ابن تیمیه (که مبنای عقایدسلفیه و داعش بشمارمی رود)، احتراز از تفسیر متون، خود، گونه ای تفسیر است و مبنای تئوریک دارد. خطر عظیم داعش ها، القاعده ها، النصره ها، طالبان ها در جهان حاضر از مبنای تئوریک تفسیر آنها برمی‌خیزد و نه از تفسیر نکردن آنها. آن مبنای تئوریک مشترک میان آنان و فقیهان رسمی این است که متون قرآن و حدیث حاوی یک سلسله نظام های ثابت و ابدی معرفتی، اخلاقی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی برای همۀ انسان ها در همۀ عصرها می‌باشد که آن را «شریعت الهی» می‌نامند. این یک «پیش فهم» باطل در مقام تفسیر متون اسلامی است که همۀ خطرها و خشونت‌هاى شدید و یا غیر شدید در جهان اسلام از آن برمی‌خیزد. من اکنون می‌پرسم آیا پیدایش القاعده‌ها، طالبان‌ها، النصره‌ها، داعش‌ها و … در جهان اسلام کافی نیست که چرت ما مسلمانان را پاره کند تا فقیهان را وادار سازیم آن پیش فهم باطل و خطر ساز را کنار بگذارند؟!” (مقدمه و پرانتزها از من است).

ریشه های فکری داعش:

 

طرح مطالبات جنبش دانشجوئی توسط نمایندگان مجلس چه هدفی را دنبال می کند؟

جمعی از نمایندگان مجلس به روحانی: دولت توجه ویژه‌ای به دانشگاه داشته‌ باشید!*.
انتشاراین نامه که به امضاء حدود۱۵ نماینده مجلس رسیده، هم به لحاظ محتوائی و هم به لحاظ تقارن زمانی آن با سخنان تهاجمی اخیرخامنه ای (آتش به اختیار) در میان دانشجویان بسیجی و دستچین شده که در آن حتی به نمایندگان دانشجوپی مخالف جناح حاکم هم ( چون انجمن اسلامی دانشگاه تهران) اجازه صحبت در محضرخامنه ای داده نشد، قابل توجه است.
در آن سخنرانی خامنه ای سعی کرد که به دانشجویان خودی روحیه داده و آن ها را از حالت باصطلاح ناامیدی و دلمردگی که دچارآن شده اند -که از لابلای سخنان خامنه ای هم مشهودبود- در بیاورد و تحرک و روح جدیدی به آن ها بدمد. این که آیا با دوپینگ هائی چون آتش به اختیار بتوان به آنها روحیه تازه ا ی دمید،‌ البته جای تردید وجوددارد، چرا که فضای دانشگاه ها از مولفه و تحولات بزرگ داخلی و جهانی منشأ می گیرد که این نوع تشرها در آن موثرنخواهد بود. اساسا وضعیت کنونی از دل پادگانی کردن دانشگاه ها بیرون آمده است و نه معکوس آن که بتوان چاره ای از این قماش برای آن یافت….
با این وجود اهمیت محتوائی آن مهمتراست چون در آن به طرح و انتقاد از مسائل و مطالباتی چون امنیتی شدن فضای و کالائی و پولی شدن دانشگاه ها و ضرورت آموزش عالی رایگان و انتقاد از کمیت گرائی و سهمیه بندی های بومی و جنیستی و عدم محوز به نشریات و شورای های صنفی و اتحادیه های دانشجوئی و .. و اشاره شده است. در این نامه هم چنین قیدشده است که دولت ۱۱ ویرانه ای از دولت سابق تحویل گرفت ولی نتوانسته تغییرات اساسی در آن یجادکند…
نگاهی به طرح مطالبات مطرح شده در این نامه نمانیدگان مجلس و مقایسه آن با مطالباتی که دانشجویان تشکل های صنفی با رویکردهای چپ و ضدسیستمی از مدتها قبل و به مناسبت های مختلف مطرح ساخته اند، نشان از نفوذگسترده حضور و گفتمان آن ها در مراکزدانشجوئی دارد که بی سرو صدا و بدون هیاهوهای مرسوم قبلی به گسترش حوزه نفوذخود ادامه می دهند. احتمالا همین واقعیت مهم و غیرقابل چشم پوشی سبب شده است که نمایندگان نزدیک به اصلاح طلبان و نزدیک به دولت روحانی درمجلس به صرافت تدوین چنین نامه و طرح طرح مسائل مهم دانشگاه ها و دانشجویان بیفتند تا جریان اعتدالی نزدیک به دولت و یا اصلاح طلبان بتوانند باصطلاح گفتمان و تحولات درون دانشگاهی را که البته تنها به داخل دانشگاه ها هم محدودنخواهد ماند به نحوی تحت نفوذ و کنترل خودبگیرند…. بخصوص اگر در نطربگیریم که عدم حضورفعال دانشجویان در انتخابات اخیر برخلاف مواردمشابه قبلی از دیدکسی پنهان نمانده است. هرجریان جدی می داند که جلب حمایت جنبش دانشجوئی که امروزه پیوندهایش با تحولات بیرون دانشگاهی و مسائل و معضلات عمومی جامعه عمیق ترشده است، در منازعات سپهرسیاسی ایران تا چه اندازه دارای اهمیت است. بی شک چالش ها و تهدیدها با فرصت ها و ایجادفضاهای نوین با هم گره خورده اند. این که جنبش مستنقل و بی هیاهوی دانشجوئی در مرحله جدید و البته بلوغ یافته ترخود چگونه بخواهد و یا بتواند از این نوع شکاف ها و تهدیدها وگذرکرده و آن ها را به فرصت هائی به سود تقویت و تحکیم صفوف مستقل و گفتمان ضدسیستمی خودتبدیل کند بی تردید یکی از مسائل پیشاروی جنبش دانشجوئی در فازجدیداست….
http://www.khabaronline.ir/detail/676294/society/education -*

گزارش ویژه از نشست مخالفین جمهوری اسلامی در کنگره آمریکا در ۸ ژوئن

صبح روز هشتم ژوئن، شماری از مخالفین جمهوری اسلامی طبق اعلام قبلی‌ در کنگره آمریکا حاضر و به ایراد سخنرانی در مورد موضوعات مربوط به ایران و آمریکا پرداختند. نیک آهنگ کوثر(کارتونیست)، فضائل عزیزان(فعّال حقوق بشر و مدیر تلویزیون آزاد)، سعید عابدینی(کشیش ایرانی)، رضا پرچیزاده(فعال و نظریه پرداز سیاسی)، سینا دبستانی (فعّال سیاسی)، مرجان گرینبلت( فعال حقوق بشر)، و امیر فصیحی(نویسنده)… سخنرانان این مراسم بودند.

این نشست ساعت ۹/۳۰ صبح با صحبت‌های آقای فرهمند کلأیه به صورت رسمی‌ آغاز شد.همه سخنرانان در سخنرانی خود از تغییر رژیم سخن گفتند. آقای رضا پرچیزاده نیز یک راه حل ۱۹ صفحه‌ای را به کنگره ارائه داد که در آن چگونگی‌ سرنگونی رژیم ایران با جزییات تشریح شده بود. فضائل عزیزان نیز در سخنرانی خود از کنگره خواست تا از فعالیت لابی جمهوری اسلامی اسلامی (نایاک) در آمریکا جلوگیری به عمل آورده شود. در میان برنامه نیز پیغام‌های تصویری چند تن‌ از فعالان سیاسی پخش شد. همچنین در این نشست به ناکارآمدی صدای آمریکا و فساد موجود در آن اشاره شد و از کنگره درخواست شد در این مورد اقدام لازم به عمل آورده شود. جلسه ساعت ۵ بعد از ظهر پایان یافت.

پایگاه خبری حقوق انسانی‌ و اولیه بشر

بچه‌ها بلند شین خمینی مرد!/ مهدی اصلانی

“کفن امام پاره شد. منظره بدن امام در این حالت واقعاً جلوه ماندگاری ثبت کرد. تلاش مردم برای رساندن دست خود به تابوت امام، مشکل‌آفرین شد. در حدی که کفن امام پاره شد و در رسانه‌ها منظره بدن امام در این حالت! واقعاً جلوه ماندگاری ثبت کرد “

هاشمی‌رفسنجانی کارنامه و خاطرات سال ۱۳۶۸

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

در میدانِ فاطمی‌ی تهران، پشتِ فرمانِ تاکسی، منتظر مسافر بودم. چند ماهی بود از حبس خلاصی یافته. هیچ‌جا به من کاری وا نمی‌نهادند. بی‌پولی بود و غمِ نان. آب‌دارچی هم که می‌خواستم بشوم سوء‌سابقه می‌خواستند و من سابقه‌دار شده بودم.

دو مسافر تهِ تاکسی نشسته بودند. سه مسافر کم داشتم تا راهی بازار شوم. رادیو از صبح قرآن پخش می‌کرد. دل تو دل‌ام نبود. شنیدنِ خبرِ مرگِ هیچ‌کس برایم دل‌پذیر نبوده است، اما دروغ نگویم. این بار فرق داشت. نه خوشحال بودم نه غمگین. دل‌آشوبه داشتم. ۱۲ خردادماه از طریقِ رادیو تلویزیون از مردم خواسته شد که برای امام دعا کنند. بعد‌‌تر مشخص شد که خمینی ۱۳ خرداد تمام شده بود. محمد حیاتی، گوینده‌ی پُر‌سابقه‌ی رادیو ایران با صدای بغض‌آلود خبر را ‌خواند: انا‌لله و انا‌الیه راجعون. روح بزرگ خدا به ملکوتِ اعلی پیوست.

دو مسافر را از ماشین پیاده کردم: تعطیل است، کار نمی‌کنم. چنان با خشونت گفتم که مسافرین بدونِ هیچ اما و اگر از ماشین پیاده شدند. به سرعتت به طرفِ یکی از فرعی‌های خیابان فاطمی، راندم. پس از گذشتِ آن‌همه سال هنوز از خود می‌پرسم چرا به آن سمت راندم. این خیابان آخرین زیست‌گاهِ علی محبی بود که قلب‌‌اش به فرمانِ خمینی از حرکت باز ایستاد. می‌خواستم زنگِ در خانه‌ی علی را به صدا در‌آورم، او را از خواب بیدار کنم و مژده‌گانی‌ام را بگیرم. به منزل علی ‌رسیدم. توقف کردم. از علی هیچ خبری نبود. می‌دانستم این‌جا نیست. دفن‌گاهش گورستانی است در اهواز و او آرام زیرِ نخلی که بدان عشق می‌ورزید خفته است.

جمعه ۱۲ خرداد: بغض گلویم را فشرد در نماز جمعه پیام ایشان را به صورت لطیفی گفتم که هم مردم متوجه شوند و دعا کنند و هم باعث انفجار نشود. با احمد آقا در باره رهبری و مسائل بازنگری قانون اساسی صحبت شد. قرار شد در اتمام کار تسریع نماییم.(۱)

شنبه ۱۳ خرداد: ساعت سه بعدازظهر احمد آقا تلفنی اطلاع داد که حال امام وخیم شده و خواست با سایر رؤسای قوا سریعاً به جماران برویم. امام به زحمت نفس می‌کشیدند. فقط یک‌بار چشم باز کردند و بستند و این آخرین نگاهشان بود. با تلفن اعضای مجلس خبرگان را احضار کردیم که تا فردا صبح خودشان را به تهران برسانند. قرار شد اعلان فوت را به پس‌فردا موکول کنیم یعنی پس از انتخاب رهبر(۲)

میلیون‌ها نفر در مراسمی غیردولتی به استقبال‌اش رفتند و نه به همان تعداد که جمعیتی میلیونی در رفتنش سیاه پوشیده و گریبان چاک دادند و بی‌قلب‌ترین موجودی که نمادِ بی‌معرفتی و بی‌عاطفگی‌ی مطلق در تاریخ ایران بود را به تاریخ شانزدهم خرداد به خاک سرد سپردند. او که از آغاز و در پشت‌بام‌کشی‌های آن بهمن یخ‌زده و انسان‌کش، ندا سر داد: این‌ها از بشر خارج‌اند[…] و مجرم نیاز به وکیل ندارد.

هم او که با جوشانده‌ی مذهب و شمشیر خرافات گردن خردورزی نهیف ایرانی را از بدن جدا کرد و فرهنگ و سیاست ایران را یک‌سر به پلیدی کشاند، آن‌سان که رهایی از میراث‌اش به آرزوی ۳۹ ساله‌ی انسان ایرانی بدل شده است. انسان‌زدایی را به واسطه‌ی مذهب بر روان زخم‌خورده‌ی تک‌تک ایرانی‌ها آوار کرد، او برخلاف نظر داستایوفسکی که از زبان راسکولنیکوف در جنایت و مکافات بیان کرد “انسان نمی‌تواند به کلی بدون ترحم زندگی کند” در تمامی هستی‌اش بی‌ترحم عمل ‌کرد و زیست.

شاخص اصلی و سپهسالار ارتجاع در تاریخ ایران بود. میراث‌‌اش سایه‌ای است که هنوز آسمان سرزمین پر‌آفتاب‌مان را کدر نگاه داشته. برای او همه‌چیز در حفظ نظام خلاصه می‌شد و بس. “برای حفظ نظام نماز، روزه و حج را می‌توان تعطیل کرد.” و “دروغ‌گویی، شرب خمر، جاسوسی و ترک نماز” را مجاز شمرد.

اشکال از او نبود که این‌همه را در کتاب ولایت فقیه در سال ۱۳۴۸ نوشته و گفته بود. کتاب را از زیر دشک‌چه‌اش و درخت سیب نوفل‌لاشاتو بیرون کشید و آن‌را درس‌نامه‌ی انقلاب کرد. چرا که غیاب دیگران چنان حضوری به وی بخشید که هیچ راهی به غیر از خود باقی نگذاشت. ظهور خمینی باخت مدرنیته و روشنفکری ایران بود. ماه‌زده‌گان را چه تقصیر، آن‌جا که بخشی از روشن‌فکری جامعه دراز به دراز رو به قبله شدند، نَصرُ‌من‌الله گویان به دنبالِ امام افتادند و بر پُشتِ‌ بام‌ها، فریادِ الله‌اکبر سر دادند. خمینی ولایت فقیه‌اش را نوشته بود گیریم مدتی کوتاه که زیر درخت سیب خودش را خنک می‌کرد و تسبیح می‌چرخاند زیر تشکچه‌اش پنهان کرد و خاک بر رویش ریخت تا دیده نشود. قرار بود بهشت را از آسمان بر زمین کشد. جهنمی ساخت که زنگ تفریحش دوش گرفتن با آب دویست درجه شد. به تقریب اکثریت نزدیک به مطلقِ گرایش‌های عمومی جامعه‌ی روز ایرانی حمایتش کردند. لیبرال‌ها و ملی‌مذهبی‌ها به پابوسش رفته و کلاه از سربرداشتند و بر دستانش بوسه زدند، چرا که در سیمای آقا نماد یک انسان دموکرات مشاهده کردند. برای روحانیون از طالقانی و منتظری تا دیگران مفهومی معادلِ تقوا داشت. بخشی از چپ آن روزگاران وی را نماد عدالت اجتماعی انگاشت، هم از این‌رو می‌خواستند با “آقا” و از طریق راه رشد غیرسرمایه‌داری به سوسیالیسم برسند!

جامعه‌ی ایرانی غافل از آن‌که وقتی چیزی را بر می‌گزیند به گونه‌ای شگرف اندیشه‌های وی را تکثیر و باطنی می‌کند. با شعار “الله اکبر. خمینی رهبر” هم‌صدایی کرد و تاسف‌آور آن‌که بخش بزرگ روشنفکری‌ی ایران در برآمد انقلاب ایران بر خواسته‌ها‌یش لباس نپوشاند بلکه عریان و قوزکرده با صدای غالب هم‌آوایی کرد. همه چیز مستحیل شده بود در خمینی. آن‌قدر “آقا” بزرگ شد که مقاومت در برابرش به ناممکن‌ها پیوست. و این‌گونه بود که بخش مهمی از مرشدانِ سیاسی ایران -تا امروز- از پی مستی توده‌ها هر تباهی را پیروزی خوانده و مدام از هراس دور افتادن از مردم از خود دور افتاده و با خویشتن خویش وداع می‌کنند.

ساده‌ترین نوعِ مرگ برایش رقم خورد. حق‌اش این نبود. او شوکران را به نوش‌داروی جامعه بدل کرد؛ ایران را تا حدِ رذالتِ خود پایین کشید.. حق‌اش نبود به این ساده‌گی برود. یادِ همه‌ی هم‌سفران‌ام در راه‌روی مرگ برایم زنده می‌شود. صدای نیری و پورمحمدی و رئیسی و قاضی مقیسه از پشت دیوارهای گوهر به گوش می‌رسد: ببریدش چپ.

بچه‌ها بلند شین. چقدر می‌خوابین. خمینی مُرد!

نامه سرگشاده محسن سازگارا به علی خامنه‌ای

“تحویل خانه به صاحب خانه”

جناب آقای خامنه ای،

باسلام
از درون حلقه پزشکی شما خبر می دهند که حالتان مساعد نیست و احتمال می‌دهند که مرگ شما بسیارنزدیک است. ممکن است درست در نیاید و چند سال دیگر هم زنده بمانید. اما بالاخره دیر یا زود به قول ابوالفضل بیهقی، “فرمان می یابید” و جهان فانی را به سوی دیار باقی ترک می کنید. می خواهم به مصداق حدیث شریف نبوی “حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا وزنوها قبل ان توزنوا” (از خودتان حساب بکشید قبل از آن که از شما در روز جزاحساب بکشند و اعمال خود را بسنجید قبل از آن که اعمالتان را در آن روزبسنجند)، به شما در این حساب کشی کمک کنم و آینه‌ای جلوی چشمتان بگذارم تا خود و عملکردتان را در آن ببینید.
دریاب کنون که نعمتت هست به دست
کاین دولت و ملک می رود دست به دست (سعدی)

آقای خامنه ای:
شما ده سال به عنوان عضو شورای انقلاب و رئیس جمهور، درکنار آقای خمینی در ساختن نظام جمهوری اسلامی مسئولیت داشته‌اید و ٢٩ سال نیز به عنوان رهبرنظام مستقیما مسئول تمام اتفاقات کشور و دستاوردهای این نظام بوده‌اید. آن چه اکنون در کشور هست محصول رهبری شما است و خوب وبد آن در دنیا و آخرت به پای شما نوشته می شود. نگاهی به کشور بیاندازید. مردمی خسته، ناامید، گرسنه و خشمگین در کشوری پراز مشکل و نابسامانی دیده می‌شوند. در عرصه اقتصادی، نزدیک به نیمی از ثروت کشور در تملک شما و نهادهای زیر نظرتان مثل سپاه است. ازقول یکی از مسئولین بانک مرکزی نقل می‌کنند که بخشی ازدرآمد نفت تحت عنوان سهم رهبری دربانک مرکزی به حساب ویژه شما واریز می‌شود. به این ترتیب فساد بی‌سابقه‌ای که در تمام ارکان کشور موج می زند از خود شما شروع می‌شود. تورم وگرانی و بارسنگین مالیات کمرتوده مردم را شکسته و درهمین حال جمع اندکی از ارباب قدرت و اطرافیان شما درمیلیاردها ثروت بادآورده غوطه ورند و نعره‌های مستانه می‌زنند. بیش از صدهزارمیلیارد تومان از موجودی بانک ها که متعلق به مردم است به غارت رفته و با توقف گردش بانک‌ها، رکودی بی سابقه تمام کشور را در خود فرو برده و چرخ اقتصاد کشور زنگ زده و در واقع نمی چرخد. نخستین نتیجه این رکود هم بیکاری چندین میلیون نفر از جوانان کشور است.

در عرصه اجتماعی بیش از ١١ میلیون نفرحاشیه نشین شهرهای بزرگ هستند. بیش از سه میلیون نفر با دیو اعتیاد سر می کنند. دزدی، رشوه و ارتشاء بیداد می‌کند. محیط زیست کشور در معرض نابودی است و مردم حتی برای تامین دو عنصر حیاتی زندگی، یعنی آب و هوای سالم با مشکل مواجه هستند.

در عرصه فرهنگی، دانشگاه های کشور در نازل ترین سطوح تاریخ خود قراردارند. وضعیت علمی کشور برخلاف آمارغلطی که به شما داده‌اند و بارها تکرار کرده‌اید، با هر شاخصی اسفناک است و ایران از دایره چرخش علم و دانش درجهان جدا افتاده است. در عرصه هنر، هنرمندان درفشار وتنگنای سرکوب و اختناق و سانسورهستند. جمعی روانه زندان و گروهی آواره غربت شده و آن‌ها که مانده‌اند همچون گل سنگ از درون سنگ خارای فشارهای موجود بازهم گل می‌دهند، اما به صدها خون دل و جفای روزانه. البته حساب جمعی چاپلوس و شاعرانی انوری پیشه که به دربارشما راه دارند جدا است که ریزه خوار خوان قدرت و ثروت شما هستند.

در عرصه سیاست داخلی، در یک کلام هرکس غیراز شما می اندیشیده، یا خائن و مزدور اجنبی لقب گرفته و یا احمق و نادان. هزاران نفر در دوره زمامداری شما روانه زندان وحصر شده‌اند، صدها نفر به قتل رسیده ویا اعدام شده‌اند، تعدادی مفقود و سر به نیست شده و جمعی هم روانه غربت و آوارگی گشته‌اند. مردم از امکان تشکل یافتن در نهادهای مدنی محروم شده و پایه‌ای ترین حقوق و آزادی آن‌ها هم دستخوش سرکوب و اختناق قرارگرفته است.

در عرصه سیاست خارجی هم جنگ افروزی شما تا کنون در سوریه و یمن و عراق و لبنان و افغانستان صدها هزارکشته و مجروح و آواره به جا گذاشته است. میلیاردها دلارثروت کشور را به باد داده و ایران را در دنیا به انزوایی بی بدیل در تاریخ کشورمان دچار کرده و درعوض دست متجاوز روسیه را در تمام ارکان کشور بازگذاشته است.

آن چه نوشتم تنها یک از هزار و ذره ای از خروار است. شرح کامل آن، مثنوی را ازهفتاد من کاغذ افزون می‌کند. شما قدری از حصار چاپلوسان و سر سلطان به سلامت گویان بیرون بیایید، امکان دارید که بسیار روشن‌تر و کامل‌تر از آن چه توسط آینه امثال من پیش چشمتان گذاشته می‌شود، درد و رنج ایران و ایرانی را ببینید. به نظرم فهمیدن آن چه ملت می‌خواهند، دست کم از ورای چندین انتخابات در بیست سال گذشته کار دشواری نیست، اما شما دراین سالیان طولانی زمامداری‌اتان اصرار داشته‌اید که پیام مردم را نشنوید و به زبان تحکم و تهدید با آن‌ها سخن بگویید.

آقای خامنه‌ای نگویید این دولت‌های بر سرکار مقصر بوده‌اند و یا زید و عمر نتوانسته‌اند و یا لغت محبوب شما، دشمن نگذاشته است. وضعیت فعلی کشور آینه تمام نمای مدیریت و مسئولیت شما است. سی سال در رهبری یک کشور با این اختیارات گسترده، عمرکاملی است که می‌توانسته ایران را گلستان کند ویا در وضعیت اسفناک فعلی قرار دهد. کشوردرآستانه سقوط و فروپاشی قرارگرفته است. شما مسئول اصلی وضع موجود هستید.

متاسفانه شخص شما دیگر فرصت و عمر و استعداد ساختن ویرانه‌ها و جبران خسارت‌هایی که به این مرز و بوم زده‌اید را ندارید. اما برای جبران اندکی از آن چه تباه کرده‌اید برای این چند صباح عمر باقی مانده‌اتان سه پیشنهاد روشن و مشخص برایتان دارم و امیدوارم با توفیق در به کار بستن آن‌ها بتوانید قدری جبران مافات کنید والبته به مصداق آیه شریفه “ما توفیقی الا بالله”، دعامی کنم توفیق الهی هم دراین راه شامل حالتان باشد.

پیشنهاد اول: رئیس بی کیاست دستگاه قضا را تعویض و عفوعمومی برای تمام مخالفین سیاسی در داخل و خارج از کشور صادر کنید. زندانیان سیاسی و عزیزان در حصر را آزاد کنید. راه آشتی ملی را در پیش بگیرید و بگذارید گروه‌های مختلف مردم در فضایی سالم و با نشاط در ساختن ایران باهم همکاری و رقابت کنند. انقلاب تمام شده، بگذارید نسل جوان کشور از “شرایط حساس کنونی” بیرون بیاید و زندگی کند. به جای تکرار واژه دشمن، دوستی را بگذارید و به جای مرگ خواهی و پراکندن نفرت، زندگی خواهی و محبت را به مردم نثار کنید. شادی و امید را به مردم برگردانید.

پیشنهاد دوم: تمام اموال و املاک و ثروت هایی را که شما و نهادهای زیر نظرتان و سایر رانت خواران نزدیک به نظام از دست و دهان مردم دزدیده‌اند، به مردم برگردانید. این ثروت ها را ملی اعلام کنید و دولت را موظف نمایید تا این ثروت انباشته بیش از دویست میلیارد دلار را به صاحبانش برگرداند و صرف ایجاد کار برای میلیون ها بیکار در کشور و بهبود زندگی کارگران و معلمان و مزدبگیران نماید. اموال مردم را به مردم برگردانید.

پیشنهاد سوم: نظام ولایت مطلقه فقیه کارآمدی نداشته ودرهمه زمینه‌ها شکست خورده است. قدرت متمرکز در دستان یک نفر، جز فساد و عفونت در اطراف این کانون قدرت چیزی تولید نکرده است. قدرت فساد می آورد و قدرت مطلقه، مطلقا فساد می آورد. هنوز نمرده‌اید که بحران جانشینی برسرتصاحب این صندلی خون آلود آغاز شده و خون ریخته است. با اختیاری که دارید قانون اساسی جمهوری اسلامی را به رفراندوم بگذارید و اگر اکثریت مردم رای مخالف به آن دادند، با انتخاباتی آزاد، نظارت کنید تا مجلس موسسان منتخب مردم قانون اساسی جدیدی بنویسد و قدرت را به مردم برگرداند و این خانه را به صاحب خانه یعنی ملت ایران تحویل دهد. ایران را به ایرانیان برگردانید.

من آنچه شرط بلاغ است باتومی گویم

تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال (سعدی)

محسن سازگارا

خرداد ١٣٩۶

امیر تتلو: گوشتِ نذریِ “انتخابات ۹۶”/ مسعود نقره‌کار

• کیست و چه کرده است این جوانِ هنرمندِ”ریتم اند بلوز” خوانِ سراپا خالکوبی شده و جاهل مسلک که ابتدا لِه اش می کنند و بعد رای اش را اصولگرایان روی چشم می گذارند و اصلاح طلبانِ حکومتی هم برای منکوب کردن مخالفان حکومت اسلامی از جمع زدن ِرای او به رای خود اباء نمی کنند.

 

انتخابات” تمام شد:

۱
غریب نبود آنچه در این انتخابات دیده شد. شبه روشنفکریِ ایرانی از زمانۀ عباس میرزا تا به حال بارها وجدان واژه ها و مفاهیم را درملاء عام اعدام کرده است. مستند است که عقلانیت سیاسی و بلوغ سیاسی بار نخست نیست که آونگِ دارِ التقاطی گری و تذبذبِ شبه روشنفکری و پاره هائی ازکوشندگان سیاسی و فرهنگیِ این سرزمین می شوند

۲
من باردیگرهوشیاری آیت الله خامنه ای را تحسین می کنم . این جنایتکارِهوشمند سنجیده، با برنامه و مهندسی شده حرف می زند و عمل می کند. در بارۀ ” انتخابات” گفت: “مهم نیست به چه کسی رأی می‌دهیم، مهم این است که همه بیایند و باشند و نشان بدهند که حاضرند از اسلام و جمهوری اسلامی دفاع کنند.”

او و حکومت اش با ۴۰ میلیون رای برنده انتخابات شدند. (البته با استناد به آمار حکومتی)

علیرغم اینکه پیروی ازتودۀ خمیری وسیلابی را کاری نادرست می دانم، وتجربه نیز شهادت مظلومانه و ذبح شرعی وغیرشرعی ِشعور در پای بساط شور نشانمان داده است، رخداد ” انتخابات” ۹۶ را یک پیروزی بزرگ برای مردم آگاه و شریف وطنمان می دانم. سال ۱۳۵۸ حدود ۹۹ درصد مردم واجد شرایط به حکومت اسلامی رای دادند وآری گفتند، امسال پس از گذشت نزدیک به چهاردهه، طبق آمارحکومتی حدود ۷۰ درصد تودۀ مردم به این حکومت آری گفتند، و این افت حدود ۳۰ درصدی یک پیروزی برای مخالفان حکومت اسلامی ست.
البته تا یادم نرفته این نکته هم بگویم که ” انتخابات” های حکومتی ویژگی ها دارند که باید به آن ها عنایت کرد. برای نمونه یکی شان این است که اصلاح طلبی حکومتی اگردر” انتخابات” های حکومتی برنده شود، همۀ آمارها و ارقام حکومتی در باره “انتخابات” درست و صحیح خواهند بود و مو لای درزشان نمی رود، اما اگر اصلاح طلبی حکومتی برنده نشود تقلب شده و آمارها و ارقام حکومتی دستکاری شده اند.( نمونه اند تجربه سال ۸۸ و سال ۹۶)

۳
دراین ” انتخابات” باز تجربه شد منطق آخوندی با قیاس آخوندی پیوند می خورد. این منطق را درفرمایش حیرت انگیزو فیلسوفانه و شبان وارفیلسوف شهیر اصلاح طلبان دیدیم که فرمودند: ” ما از دموکراسی فقط همین انتخابات را داریم ، بروید رای بدهید” و یا درمقایسه کردنِ مضحکانۀ انتخابات امریکا و فرانسه با انتصابات در حکومت اسلامی درخشید.

۴
دل ام اما یک جا خیلی سوخت. می دانیم زنان میهنمان، همچون گذشته فقط یک جا به طوررسمی و”قانونی” از حقوقی مساوی با مردان برخوردارند، و آن جا پای صندوق رای دادن به تداوم و تحکیمِ حکومت اسلامی ست. چه شادمانه برخی از زنان سرزمین مان از این تساوی حقوق پاسداری کردند.

۵
” لقب سازی ژورنالیستی” به عنوان یکی از ویژگی های اصلاح طلبی حکومتی، در”انتخابات” ها باب شده است. دراین عرصه حزب توده همان اوان انقلاب با لقبِ مثلث” بیق” ( بنی صدر، یزدی و قطب زاده) شروع کرد. یکی از روزنامه نگاران اصلاح طلبِ حکومتی، ادامه دهندۀ همان روش شده است، با عالیجناب سرخپوش (هاشمی رفسنجانی از رهبران اصلاحات) و عالیجنابان خاکستری شروع کرد تا به امروزکه با مثلث “جیم” و آیت الله قتلِ عام و آیت الله خون آشام ادامه داده است. این لقب سازی ها نوعی ” ایزگم کردن” و مخدوش کردن واقعیت با خود داشته و دارند. برای نمونه: آیت الله خمینی آمراصلی و فتوی دهندۀ ” قتل عام ها و خون آشامیدن ها” حساب شده از قلم انداخته می شود و لقبی از این لقب ساز حرفه ای و لقب سازی های هیچکاکی- دراکولائی نمی گیرد ودرمعرکه ” انتخابات” هم هیچ اشاره ای به نقش این جانی در کشتارسال ۶۷ نمی شود. البته لقب ساز به روی خود هم نمی آورد هنوز مرکب رای دادن اش به چند دراکولای اصلاح طلب، مثل ری شهری و دری نجف آبادی خشک نشده است. اصلاح طلبی حکومتی حتی برای حذف رقیبان خودی تن به مخدوش کردن و خاک پاشیدن به چشم واقعیت داده است، و خود را به فراموشی زده است که رئیسی ها و پورمحمدی ها یکی دو تا از مُطلا های دوران طلائی جنایت هستند.

۶
وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی اصلاحات دولت خاتمی، اگر چه دراین انتخابات انگشت هوا نکرد تا شهامتِ انگشتی نشان دهد، اما نوشت کسانی که در انتخابات شرکت نکردند از استقبال ۴۰ میلیونی مردم درس بگیرند و برای اینکه طعنه ای هم زده باشد با آوردن بیتی از مولانا، آن دست اش ازاین دنیا کوتاه را هم عذاب داد. پیام وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی دولت خاتمی روشن و تکراری است، یعنی: اگرحساب روکم کردن مخالفان حکومت باشد ما رئیسی وتتلو و ۱۵ میلیون رای شان را هم ازآنِ خود می دانیم و با مالِ خود جمع می زنیم . پیش تراین پیام را به صراحت هاشمی رفسنجانی در یکی از نمازجمعه ها خطاب به مخالفان حکومت اسلامی و تحریم کنندگان انتصابات نعره کرد که: ( نقل به معنی) ” بیخودی روی اختلاف های ما حساب باز نکنید، ما آخوندهای معمم و مکلا گوشت همدیگررا می خوریم اما استخوان یگدیگر را دورنمی ریزیم”.

۷
بزرگان اصلاح طلبی حکومتی و مغزهای اتاق ها وحجره های فکر، و بسیارانی از رای دهندگان به آقای روحانی، خطاب به رئیس جمهور منتخب شان می گویند ” ما رای مان را دادیم جناب دکترحسن روحانی، حالا نوبتِ شماست.” یعنی آقای روحانی اگرشما خراب کنید به ما که به شما رای دادیم مربوط نمی شود، همۀ تقصیرها گردن شما خواهد بود. این منطق هم همان منطق ” انتخابات”ِ دموکراتیک اسلامی و گام برداشتن در مسیرِ دموکراسی ست. کسانی که رای دادند و عوام الناسی را به رای دادن تلقین کردند، مسؤل اند.

۸

این”انتخابات” با نام و زندگی و هنرِ یک هنرمند جوان به نام امیرتتلو گره خورد. می گویند این هنرمندِ قربانی آخوندیسم، درسال ۸۸ حامی جنبش سبزبود، دراین فاصله منصرف از اصلاح شدن، و نیزِفشارِهای ددمنشانۀ حکومت اسلامی سرازحمایت ازجنایتکاری همچون رئیسی درآورد. روزهای مبارزات “انتخابات” ی مخالفان اش دیوارنویسی کردند که: ” امیر تتلو سبزی که زرد کرد!” و…

چندروزی کارمن این شد که بنشینم و زندگی و هنرامیرتتلو، ” سبزی که زرد شد” را دنبال کنم، وکارهایش را ببینم وگوش کنم. ازروی دلسوزی و کنجکاوی، می خواستم ببینم کیست وچه کرده است این جوان که بیش از۴ میلیون جوان ایرانی درمیهنی اسلامی ای که همۀ کارهای این هنرمند قبیحه و جرم انگاری ست، برایش” لایک”می زنند و طرفدارش هستند. برایم مهم بود ببینم کیست این یکی از ۱۵میلیون هم وطنی که به رئیسی رای داده است، همان۱۵میلیونی که به اضافه آن ۲۵ میلیون می شوند رقم ۴۰ میلیون ادعائی ای که بازحماسه آفریدند ومی باید امثال من به آراء و نظرشان احترام می گذاشتیم و دنبال شان ریسه می شدیم.

باری، بسیاری ازکارهای تتلو به چشم و گوش من زیبا، دلنشین و هنرمندانه آمدند. ودلم بیشتر به حال اش سوخت. بارها یواش و بلند گفتم : حیف از این همه استعداد:

“مردمان بی‌عشق کبوترارو پردادند
من دوباره بی‌عشق نگران فردامم
من خُب آره بی‌حس با اینکه کلی درد دارم
اما مردمان بی‌عشق دیگه حتی رحم نمی‌کنن به پَــر وبالم”.

و بالاخره این که کنجکاو بودم وهستم دریابم اصلاح طلبانِ حکومتی که دنبال تغییررفتارحکومتیان هستند، تغییررفتاررئیسی ازیک آخوندِ مرتجعِ قاتل به آخوندی که درکناریک خواننده مدرن رَپ و” ریتم اند بلوز”می نشیند، و با اودرباره هنرش حرف می زند وازاوبه خاطر شرکت اش درانتخابات و حمایت اش ازحکومت اسلامی تشکرمی کند راچگونه تعبیر می کنند؟، آیا ربطی بین اصلاح طلبی حکومتی وتغییررفتاررئیسی دیده می شود؟. آیا تغییر واصلاحِ آخوندی ازاین مدرن تروعمیق ترسراغ دارند؟ وچه تفاوت کیفی ای میان اصلاح طلبی خلخالی وهادی غفاری و ری شهری و دری نجف آبادی و مشابهین شان با تغییر رفتارِرئیسی وجود دارد؟

سخنی چند پیرامون انتخابات اخیر/هوشنگ کردستانی

«در انتخاباتی که نمایندگان مردم بر آن نظارت نداشته باشند،
آمارهای اعلام شده الزاماً نمی تواند قابل قبول باشد.»

 

در چند دهه گذشته پس از استقرار جمهوری اسلامی، مخالفان استبداد مذهبی، حتی برخی از موافقان و گاه کسانی هم که در برهه ای از زمان با سردمداران و گردانندگان نظام همکاری داشته و در خدمت آنان بوده اند و اکنون از آن ها جدا شده اند، گفته و ایراد گرفته اند که قانون اساسی جمهوری اسلامی همه اختیارات کشورداری را به یک تن به نام ولی فقیه داده است و دیگران حتی رئیس جمهور هم کاره ای نیست.
نتیجه کار، با وجود اوضاع و احوال در چند هفته مانده به برگزاری انتخابات ریاست جمهوری اسلامی و تبلیغات حساب شده و گسترده برای کشاندن مردم به حوزه های انتخاباتی حتی به این بهانه که باید به «بد» رأی داد تا «بدتر» انتخاب نشود، به وضوح مشخص کرد که آن طورها هم که گفته می شود در نظام ولایت فقیه، همه اختیارات در دست ولی فقیه نیست.
گرچه قانون اساسی همه قدرت و اختیار را به ولی فقیه بخشیده، اما نتظیم کنندگان آن، حق انتخاب رئیس جمهور اسلامی را به تصمیم مردم واگذارده اند.
به قول شاعر معروف سعدی:
«خدا گر ببندد ز حکمت دری به رحمت گشاید در دیگری»!

چرا رئیسی وارد گود مبارزه انتخاباتی شد؟

خامنه ای با اطلاعاتی که از عمق نارضایتی مردم داشت و مطمئن بود که انتخابات تحریم خوادهد شد، با توجه به شرایط روز ایران و منطقه و به ویژه موضع گیری های تند مقام های آمریکا در ضدیت با جمهوری اسلامی، تصمیم گرفته بود که ریاست جمهوری روحانی برای یک دوره دیگر ادامه یابد.
به عبارت دیگر، در واقع شرکت یا عدم شرکت مردم در انتخابات کوچکترین تأثیری در نتیجه آن نداشت. طبعاً عدم حضور مردم در حوزه های رأی گیری و تحریم انتخابات ضربه شدیدی به حیثیت نظام وارد می کرد و مشروعیت و پایگاه مردمی آن را زیر سئوال می برد.
ترفند ولی فقیه این بود که با آوردن رئیسی قاتل و جنایتکار به مبارزه انتخاباتی و تظاهر به اینکه خامنه ای طرفدار برگزیده شدن اوست و فراخوان گروه های تندرو به حمایت از او به مردم تفهیم کرد که عدم شرکت در انتخابات باعث گزینش طبیعی رئیسی خواهد شد. از این رو گرچه حضور مردم کوچکترین تأثیری در نتیجه نداشت ولی باعث شد که مردم برای ایجاد سد در برابر انتخاب رئیسی به صورت غیر قابل پیش بینی در انتخابات شرکت کنند و خامنه ای فریبکارانه این امر را به نشانه پشتیبانی مردم از نظام اسلامی عنوان کرد.
شعار در انتخابات شرکت کنیم تا جلوی انتخاب «بدتر» را بگیریم، بیشتر توسط نسلی داده می شد که در سال ۵۷ وسیله استقرار استبداد مذهبی در ایران شد. اکنون نیز جناح «طرفداران بقای نظام» که نام مستعار و نادرست «اصلاح طلب» را بر خود نهاده اند، در پی ادامه وضع موجود هستند. یکی از سردمداران این جناح که خیلی هم ژست دمکرات منشانه به خود می‌گیرد، از دوران سیاه تاریخ معاصر ایران به نام «دوران طلایی» امام نام می برد.
اینان یا می خواهند خود را قانع کنند که دنباله رویشان از انقلاب اسلامی و به قدرت رساندن روحانیان، کار درستی بوده است یا اینکه پس از گذشت چهل سال به «مشروطه خود» رسیده اند و موقعیتی دارند که نمی خواهند آن را از دست بدهند. به گونه ای که یکی از فعالان پیشین حزب ملت ایران که در گذشته طرفدار پروپا قرص انقلاب و آیت الله خمینمی بود، زیر عکس مصدق از مردم می‌خواهد که در انتخابات شرکت کنند و به سرور!! حسن روحانی رأی بدهند! واقعیت این است که با وجود همه ترفندهای سردمداران نظام حدود نیمی از واجدان شرایط در انتخابات شرکت نکردند. آمارهای رسمی اعلام شده، مانند سایر آمارهای نادرست سی و هشت سال گذشته، نمی تواند درست و قابل قبول باشد به ویژه آن که هم گروه وابسته به ولی فقیه و هم گروه طرفداران بقای نظام- اصلاح طلبان- هر دو مشتاق و علاقمند به بالا بردن آمار حضور مردم در انتخابات و حمایت آنان از استبداد مذهبی هستند.
اگر آمارهای منتشر شده درست است، اگر رأی مرد م واقعاً به حساب می آید و اگر رئیس جمهور اسلامی با رأی مردم انتخاب می شود بنابراین، آنان که چنین نظام دمکراتیکی را استبدادی و خودکامه می نامند نه تنها ضد انقلاب بلکه ضد مردم سالاری هستند.
با هر نوع پیش داوری به ماجرای انتخابات بنگریم، برنده اصلی انتخابات این دوره آنانی بودند که در رأی گیری شرکت نکردند.
به‌یاد بیاوریم ضرب المثل قدیمی «زمستان تمام می شود و روسیاهی به ذغال خواهد ماند.» دیر یا زود برنامه ریزی های عوام فریبانه و تبلیغات گسترده و حساب شده، برای شرکت در انتخابات برملا و آشکار خواهد شد و خواهیم دید، واقعیت را کسانی تشخیص دادند که تحت تأثیرتبلیغات فریبنده و ترفندهای حساب شده سردمداران نظام قرار نگرفتند و در این رأی گیری قلابی شرکت نکردند.
من با آنان که فکر می کنند که مردم فاقد قدرت تشخیص سیاسی هستند موافق نیستم و معتقدم حتی شرکت کنندگان در انتخابات هم با حضور خود سردمداران نظام را متوجه نیروی تعیین کننده خود کردند.
پیام های خامنه ای، روحانی و حتی بازنده انتخابات رئیسی، حاکی از آن است که نه تنها پیام غایبان بلکه پیام حاضران در نمایش انتخابات را هم شنیده اند.
نایب رئیس مجلس اسلامی زیر عنوان «پیش بینی هاشمی رفسنجانی درست در آمد» از او نقل قول کرده بود که «من به دلیل عمق آگاهی مردم، دیگر برای آینده انقلاب نگران نیستم.»
اگر آن مرحوم واقعاً چنین حرفی زده باشد، نشان آن است که انقلاب از این پس در راستای واقعی خود که استقرار مردم سالاری برای رسیدن به آزادی، استقلال و عدالت اجتماعی است قرار گرفته است. فراموش نکنیم که این سه خواست اساسی از سال‌ها پیش آرمان و شعار ملی گرایان ایران بوده است.
در این استدلال که اگر در انتخابات شرکت نکنیم رهبر شخص مورد نظرش را به ریاست خواهد رساند، یک تضاد و تناقض وجود دارد.
در سال ۱۳۸۸ با وجود آنکه اکثریت رأی دهندگان به شخص خاصی رأی دادند، با وجود کشتار و خونریزی، با تصمیم و اراده ولی فقیه شخص بازنده به ریاست جمهوری اسلامی رسید و به زور تفنگ اعتراض ها فروکش کرد. باید توجه داشت که شرایط امروز نسبت به آن زمان حتی بدتر شده است. زیرا در آن زمان خامنه ای با رقیبی همچون رفسنجانی رو برو بود که می خواست به تدریج او را از مسند رهبری- که خود به او بخشیده بود- پایین بکشد و جای او را بگیرد.
اما این بار با توجه به شرایط ایران و منطقه و نیز موضع گیری های مقام های آمریکا در ضدیت با جمهوری اسلامی، خامنه ای چاره ای جز این نداشت که روحانی را برای بار دوم در سمت ریاست جمهوری ابقا کند.
از این رو به دلایل بسیار رأی مردم تأثیری در سرنوشت انتخابات نداشت.
نتایج به دست آمده از برگزاری انتخابات چنین است:
غایبان، نشان دادند مخالف نظام استبدادی و طرفدار نظام مردم سالار هستند که آزادی مردم و استقلال کشور را تضمین کند و عدالت اجتماعی را در کشور برقرار سازد.
آنان که تحت تأثیر ترفندهای تکرار شده سردمداران جناح‌ها قرار نگرفتند و اساساً همه جناح حاکمیت را شریک جرم در جنایت‌ها، سرکوبگری‌ها و چپاولگری‌های سی و هشت ساله گذشته می‌دانند.
پیام شان را خامنه ای، روحانی و رقیب بازنده او بخوبی شنیدند و دریافتند.
حاضران نیز نشان دادند خواهان تغییر سیاست‌های سرکوبگرانه و آزادی کُش نظام مذهبی هستند. آن‌ها با آگاهی از پیشینه گذشته روحانی که در اوایل انقلاب اسلامی، حتی پیشنهاد کرده بود که افسران میهن پرست ایرانی را در مراسم نماز جمعه اعدام کنند و حضور چهل ساله‌اش در سازمان‌های امنیتی به وعده و وعیدهای وی دل بستند و به او رأی دادند.
اینان نیز بی شک انتظار دارند که دست کم به ننگ کارتون خوابی و گورخوابی و فقر وحشتناک در ایران پایان داده شود، برای پرداخت حقوق‌های عقب افتاده کارگران زحمتکش اقدام شود، کارخانه‌های تعطیل شده بازسازی و راه اندازی گردند و … چه بسا خیال باطل!!
خلاصه اینکه:

⦁ خامنه‌ای
⦁ با تشخیص درست شرایط روحانی را برای چهار سال دیگر ابقاء کرد.
⦁ با تأیید صلاحیت رئیسی باعث ترس و وحشت مردم شد و با ترفند آزادی انتخابات، آنان را به پای صندوق های رأی گیری کشاند. با این ترتیب به انتخاباتی که بی شک با تحریم مردم روبرو شده بود، رونق بخشید.
⦁ با افزایش دروغین آمار شرکت کنندگان، حقانیت نظام استبداد مذهبی را عنوان کرد و کوشید مخالفان کلیت نظام اسلامی را در موضع دفاعی قرار دهد.
⦁ روحانی
⦁ او در این دوره انتخاب خود را نه نتیجه توافق خامنه ای و اوباما، بلکه برگزیده رأی دهندگان می داند.
⦁ با حمایت اکثریت رأی دهندگان و دخالت ایادی خود در حوزه های رأی گیری میدان را به ویژه در انتخابات شوراها از دست تندروها خارج کرد.
⦁ ناخواسته بخشی از جامعه را به اجرای وعده های پیش از انتخابات خود امیدوار کرد که او را بر سر دوراهی، ادامه خودکامگی نظام یا رضایت مردم قرار خواهد داد.
اما مهمترین نتیجه انتخابات آن بود که ملی گرایی که از سوی روح الله خمینی کفر شمرده می شد و ملی گرایان مرتد، امروز سراسر گستره‌یِ سرزمین ایران را درنوردیده و سران نظام اسلامی را مجبور به پیروی از خود کرده است.
هوشنگ کردستانی
پاریس – سوم خرداد ۱۳۹۶

سوژه | ماجرای کسی که بوش، ترامپ و صلح را دوست دارد!

بخشهایی از صحبتهای بهتاش صناعی ها و مریم مقدم زوج کارگردان مستند دیپلماسی شکست ناپذیر آقای نادری به سوژه: این مستند بیش از ۲ سال طول کشید و تدوین سختی داشتیم. تلاش کردیم که همه تفکرات را به تصویر بکشیم ولی اگر کسی فکر کرده بی انصافی کرده ایم حرفی به او نمیتوانیم بزنیم. برای ما هم عجیب بود که سوژه مان امریکای مقتدر و جمهوری خواه را دوست دارد و طرفدار صلح است.