یکی از چالش های مقامات جمهوری اسلامی در طول چهار دهه گذشته تضاد و چالشی است که در درون حکومت میان گرایش به حکومت اسلامی وجمهوری اسلامی وجود داشته است . بر این مبنا بسیاری ازروحانیون به ویژه روحانیون محافظه کاروحکومتی ازهمان آغاز معتقد بودند فرم جمهوری اسلامی نسبت درستی با ارزش های فرهنگی اسلامی ندارد ومعتقد بودند مشروعیت حکومت و حکومتگر نباید مبتنی بر آراء مردم و دموکراسی باشد.
آنها معتقد بودند مشروعیت نظام بایستی مبتنی بر تایید الهی باشد که از نظر آنها ولی فقیه و نمایندگان مذهبی می توانند در مورد صلاحیت و مشروعیت حاکم تصمیم گیری کنند. با آنکه آیت الله خمینی قبل ازبه قدرت رسیدن در نوشته ها وسخنرانی های خودش قبل ازورود به پاریس ودر نجف سالها همواره از حکومت اسلامی سخن می گفت، و در حکومت مدنظر وی حاکم حکومتی مقامی است که نه به رأی مردم که با نظر خداوند انتخاب می شود و فقط هم به خداوند پاسخگوست. اما با ورود به پاریس فضای اجتماعی آن زمان و شرایط سیاسی و بین المللی و مشاورانی که آن موقع در اطراف ایشان بودند، سبب شد که او از مساله جمهوری اسلامی سخن بگوید و آن را به جمهوری هایی که در کشورهایی مانند فرانسه هست تشبیه کند. اما در عمل و بعد از به قدرت رسیدن ، اکثریت روحانیت که کلیت قدرت و کنترل آن را می خواست چندان تمایلی به امرحکمرانی بر منطق جمهوری نداشت .
به مرور زمان و با وجود چالشهای درونی در این زمینه با برگزاری انتخابات نیمه رقابتی در سال ۱۳۷۶ و سال های بعد مشخص شد که در صورتی که ساختار نظام مبتنی بر حکومت ولایت فقیه بخواهد بر مبنای رای و نظر مردم به پیش رود عملا بنیادهای فکری حکومت اسلامی جایگاهی نخواهد داشت و روحانیت نیز قدرت خود را از دست خواهد داد. تلاشهایی در سال ۱۳۹۰ از سوی آیت الله خامنه ای در تغییر این مدل حکمرانی صورت گرفت.او پیشنهاد داده بود که نظام حکومتی ایران از جمهوری ریاستی به پارلمانی تغییر کند زیرا دراین صورت بدون حضور رئیس جمهورکنترل اوضاع و کنترل نمایندگان مجلس بسیار راحت تر بود.
با انتخابات ۹۲ و ۹۶ هرچند که فردی روحانی به ریاست جمهوری انتخاب شد اما شعارهای انتخاباتی که بسیار رادیکال بودند موقعیت و راهبرد حکومت اسلامی را عملا نشانه گرفته بود که به نظرمی رسد جمهوری اسلامی در زمینه عملیاتی شدن تصمیم گرفته است که این پروژه در دولت رییسی کلید بزند.
درهمین زمینه میثم لطیفی معاون رئیس جمهورورئیس سازمان برنامه و بودجه،هفته گذشته با اشاره به اینکه دردههای اخیرموضوع حکمرانی به یک روش نوین در اداره کشورها تبدیل شده است، اظهار داشت جمهوری اسلامی ایران بر خلاف نظریه غربی در خصوص حکمرانی، آن نوع حکمرانی را که متکی بر دولت ملت است قبول ندارد و به جای آن به الگوی امام و امت اعتقاد دارد. وی اظهار داشت آموزشهای علوم سیاسی در حوزهی حکمرانی باید بر این اساس به دانشجویان ارائه شود.
میثم لطیفی خاطرنشان کرد جمهوری اسلامی ایران و دانشگاهها در ایران میتوانند الگوی حکمرانی اسلامی را بر اساس معیارهای اسلامی خود ارائه کنند. وی در عین حال بر ضرورت تلفیق بحثهای حکمرانی در حوزهی نظری با حوزهی عملی تاکید کرد و ابراز امیدواری کرد که به زودی امکان تحقق بحثهای حکمرانی بر اساس موازین اسلامی، در حوزهی نظری فراهم شود.
وی تاکید کرد به عنوان رئیس سازمان اداری و استخدامی امیدوار است که که بتواند امکان بردن بحث حکمرانی از میدان نظری به میدان عمل را فراهم کند. لطیفی خاطرنشان کرد طبق نظر علی خامنهای، جمهوری اسلامی باید از مرحله دولت اسلامی عبور کند.وی تاکید کرد عبور از مرحلهی دولت اسلامی به حکومت اسلامی، کاری است که سازمان اداری و استخدامی کشور و دانشگاهها باید انجام دهند.
آنچه میثم لطیفی در خصوص عبور از مرحلهی دولت اسلامی به حکومت اسلامی و جایگزینی الگوی دولت ملت با الگوی امام و امت عنوان میکند، در واقع همان نگرانی است که بسیاری از کارشناسان حوزه سیاسی و اجتماعی از اقدامات جمهوری اسلامی برای حذف مصادیق حکمرانی غربی دارند. و بنظر میرسد این اغاز راهی است که حکومت در نهایت میخواهد مسیر خود را تغییر کند .
نتیجه گیری :
جمهوری اسلامی سالهاست تلاش میکند تا الگوی حکمرانی امام و امت و توسعه حکومت اسلامی را در ایران پیاده کند و با تلاش ها برای گسترش دامنهی نفوذ جمهوری اسلامی در منطقه، همواره تلاش کرده است تا زمینهها برای توسعه حکومت اسلامی و جایگزینی خلافت به جای جمهوریت را ابتدا در ایران و سپس در منطقه اجرایی کند.
در سالهای اخیر بسیاری از فعالان سیاسی و مدنی با علم به این رویکرد جمهوری اسلامی، با حداقلی ترین امکانات سیاسی تلاش کردند تا با حفظ نسبی نهاد جمهوریت مانع از تحقق خواستهی جمهوری اسلامی مبتنی بر جایگزینی خلافت به جای جمهوریت و بعد هم توسعهی حکومت اسلامی شوند. اما با روی کارآمدن دولت ابراهیم رئیسی با انتخابات غیر رقابتی و مهندسی شده ، به نظر میرسد که نگرانیها به حقیقت تبدیل شده است.
با حاکمیت دولتی که به جای جمهوری به امامت اعتقاد دارد و در تلاش است تا زمینهی تحقق حکومت اسلامی را فراهم سازد، به نظر میرسد که تمامی امکانات سختافزاری و نرمافزاری برای اجرای این خواسته جمهوری اسلامی فراهم شده است.
منازعات مرزی و جدالهای کلامی رهبران نظامی جمهوری اسلامی وعراق
درچند هفته گذشته حملات هوایی ایران به شمال عراق ومقر گروههای کرد مخالفی که علیه جمهوری اسلامی فعالیت مسلحانه دارند ودر کردستان عراق مستقر هستند بار دیگر خبر ساز شد .در این میان اما برای نخستین بارهشدارها ومنازعات کلامی دراین باره به رهبران ارتش دو کشور نیز تسری یافت . بنظر میرسد جمهوری اسلامی قصد دارد با خروج سربازان امریکایی از عراق که در پایان ماه دسامبر صورت میگیرد تمام مخالفین سیاسی کرد را به حاشیه براند .علاوه براین لحن مقامات نظامی جمهوری اسلامی حالت تهاجمی به خود گرفته است .به نظر می رسد ایران قصد دارد در فضای کنونی که امریکا تمایلی به حضور گسترده فیزیکی سربازانش درخاورمیانه ندارد، از فرصت استفاده کند و گروههای مخالف خود را تحت فشار بگذارد. در این میان لحن مقامات نظامی جمهوری اسلامی شکل تهدید علیه عراق و اقلیم کردستان به خود گرفته است. باقری مدعی شده که با کم توجهی اقلیم کردستان و ضعف هایی که دولت عراق به دلیل حضور امریکا یا دلایل دیگر داشته، گروهک های مسلح در شمال عراق حضور پیدا کردند و پس از سالها شکست هایی که داشتند مجددا مقر نیروهای مسلح مخالف جمهوری اسلامی گردیده که در ارتباط با امریکا و اسرائیل هستند. باقری میگوید انها پادگان آموزشی و مقر رادیو و تلویزیون دارند و با برگزاری کنگره آموزش نظامی تجهیزات و تسلیحات نظامی دارند و از مرز عبور کرده و به ایران حمله می کنند و مدعی شده آنها با مین گذاری به نیروهای مسلح ایران حمله می کنند و تاکید کرده که اینها قابل پذیرش نیست. وی گفته که به سران اقلیم شمال عراق، به مسئولان دولت عراق توصییه میکنم که خودشان این مجموعه ها را جمع بکنند. و مانع فعالیت اینها بشوند. باقری در نهایت تاکید کرده است که نیروهای مسلح ایران با مسوولیت سپاه پاسداران این بساط را جمع خواهد کرد و عملیاتی که علیه آنها در خاک عراق و در اقلیم کردستان رخ داده است حق قانونی و منطقی ملت ایران است که مرزهای امن و آرامی داشته باشند. او تاکید کرده است که این توصیه ها را ما چند سال است که داریم ولی به آن عمل نشده و ممکن است اگر این حضور تداوم پیدا کند عملیات نظامی ایران مداوم خواهد بود تا این گروه ها منهدم شده و از آنجا خارج شوند.
به همین دلیل رئیس ستاد ارتش عراق نیز با انتشار بیانیه ای لحن انتقادی اظهارات سرلشکر باقری را توجیه ناپذیر خواند و از آن ابراز تعجب کرد. وی با اشاره به این موضوع بر لزوم پایبندی همه به زبان برادری و همکاری در روابط مشترک تاکید کرد. وی همچنین تاکید کرده که روابط دوجانبه ای که عراق را به جمهوری اسلامی ایران پیوند می دهد، روابطی نزدیک و مبتنی بر همکاری و حسن همجواری است و اخیرا شاهد توسعه چشمگیری در همه زمینه ها بویژه زمینه های امنیتی و نظامی بوده است وی همچنین درباره وجود تحرکاتی خصمانه از خاک عراق در قبال جمهوری اسلامی ایران را رد کرد و سخنان باقری را بی مبناو توجیه ناپذیر خواند و گفت عراق به شدت استفاده از خاکش برای تعدی به همسایگانش را رد می کندو به حسن همجواری و روابط برادارانه با کشورهای همسایه پایبند است.از لحن بیانیه رییس ستاد ارتش عراق کاملا مشخص است که از لحن بیان سرلشکر باقری کاملا آزرده خاطر شده است . واین جزو موارد نادر است که مقامات ارتش عراق علیه مقامات بلند پایه نطامی ایران سخن می گویند. قبلا مقامات سیاسی در این زمینه سخن می گفتندو این نشاندهنده چالشی است که در این زمینه پدیدار شده است .
هر چند باقری پاسخی به سخنان رییس ستاد ارتش عراق را نداد ولی این تهدیدات مجددا توسط سرلشکر یحیی صفوی مشاور نظامی رهبر جمهوری اسلامی نیز مطرح گردید و او مجددا تاکید کرده است که به اقلیم کردستان اعلام کرده ایم که هر ضد انقلاب مسلحی که بخواهد مرزهای ایران را ناامن کند نباید در مناطق تحت تسلط اقلیم کردستان وجود داشته باشد.
به نظر می رسد جمهوری اسلامی نگران آن است که با تعلیق مذاکرات برجام ممکن است مرزهای ایران که هم اکنون در بخش افغانستان و آذربایجان نیزبا تزلزل روبرو شده است در مرزهای عراق نیز دچار ناامنی شود و فشار مضاعفی را امریکا بر روی ایران اعمال کند تا در پروژه غنی سازی مجبور به امتیازدهی شود. به همین خاطر این نوع سخنان تهاجمی هدفش مقابله با پتانسیلی است که می تواند در مرز شمال عراق علیه ایران برانگیخته شود.
پاسخگویی رئیس ستاد ارتش عراق که با لحن تندی به سرلشکر باقری جواب داده بود حکایت از این دارد که عراق از لحن قیممآبانه مقامات ایرانی در مورد عراق ناراضی به نظر می رسند. قبلا نیز در این موارد مقامات ایرانی صحبت هایی کرده بودند که با واکنش های عراقی ها روبرو شدند. اصولا بی توجهی مقامات ایرانی در بیان مسایل ،نوعی ناسیونالیسم را در میان شیعیان عراقی ایجاد کرده است که مخالفت با ایران یا مقابله با این نوع نگاه ایران بخشی از آن ناسیونالیسمی می باشد که علیه جمهوری اسلامی در عراق در حال ظهور است . دو سال پیش در همین زمینه تظاهراتی در بغداد انجام شده است.
احمد وحیدی وزیر کشور نیز سخنانی ایراد کرد که موجب رنجش خاطر عراقی ها شد. او گفت باید با مجهز کردن بندر بصره اقتصاد این کشور را در دست بگیریم. این سخنان در مجموع به نظر می رسد در صورت پیروزی مصطفی کاظمی نخست وزیر کنونی که قصد دارد در عین حفظ روابط با ایران فاصله معناداری از ایران داشته باشد و بتواند راهبردهای عراق را به پیش ببرد. به کارگیری دیپلماسی بین المللی و برگزاری سمینارهای بین المللی و انجام وساطت برای گفتگوهای برقراری رابطه میان عراق و عربستان مجموعه ای از این سیاست هاست که به عراق این فرصت را می دهد که موقعیت جدیدی برای خود با ایران تعریف کند. چالش های ایران در حوزه هسته ای و عدم حل پرونده برجام با امریکا و غرب، همچنین عدم حل تنش با کشورهای عربی بهویژه عربستان موقعیت جمهوری اسلامی در حوزه مسائل منطقه ای به شدت تضعیف کرده است. ایران اکنون سه مرز شکننده و مبهم دارد و طبیعی است هزینه های زیادی از حوزه اقتصاد به حوزه دفاعی باید منتقل کند.
عدم ارزیابی درست از وضعیت کنونی، محاسبات اشتباه و اغراق گویی با توجه به تغییر شرایط می تواند ایران را در موقعیتهایی از لحاظ دفاعی و امنیتی قرار دهد. طیبیعتا در این میان اقلیم کردستان نیز با چالش های جدی روبروست زیرا اقلیم کردستان تمایلی ندارد که رابطه اش با ایران تخریب شود برای اینکه سالیانه میلیاردها دلار روابط اقتصادی میان دو کشور در جریان است و در عین حال اقلیم کردستان نمی خواهد به کردهای ایران نیز فشار مضاعف و شکننده وارد کند. چون میان آنها پیوندهای تاریخی وجود دارد. در نتیجه ممکن است از گروههای کرد ایرانی بخواهد که فعالیت خود را که در خاک عراق انجام می گیرد کاهش دهند تا مشکل کنونی به طور موقت حل شود. طبیعتاً در صورت تضعیف دولت عراق، و عدم مداخله جدی امریکا دولت اقلیم کردستان شکننده تر خواهد شد و ممکن است جمهوری اسلامی حمله خود را گسترش دهد و به سرکوب همه جانبه گروههای سیاسی کرد بپردازد. هر چند ممکن است با رشد ناسیونالیسم عراق و مخالفتهایی که علیه ایران ایجاد شده است ممکن است مجادلات ابعاد گسترده تری به خود بگیرد.
پیشنهاد برگزاری نماز باران و توسل به معصومین برای حل بحران کمبود آب
در حالی که شرایط کم آبی کشور روز به روز وخیم تر میشود و تغییر اقلیم و مدیریت نادرست منابع آبی، شرایط زیست محیطی را در کشور به شدت بحرانی کردهاست، ارائه راه حل یکی ازنمایندگان روحانی اصولگرای مجلس برای حل این بحران محیط زیستی، پرسشهای بنیادی زیادی را درافکار عمومی بوجود آورده است که درعین حال نشاندهنده طرز فکر گروه زیادی از روحانیون و نیز گروههای حاکم در قدرت است که فکر میکنند برای حل مسایل علمی میتوانند با راه حلهای مذهبی و اعتقادات ایدیولوژیک مسایل خود را سامان بخشند.
حسین میرزائی نماینده اصفهان روز چهارشنبه در مجلس شورای اسلامی، راه حل کوتاه مدت حل مسالهی آب در کشور را نماز باران و توسل به معصومین خواند. وی درعین حال، برضرورت تغییر واصلاح الگوهای کشت، صنعت و شرب تاکید کرد و خواستار آن شد که برای آبیاری زمینهای کشاورزی از تکنولوژیهای بهینه استفاده شود.
حسین میرزایی همچنین مهمترین مطالبهی مطالبه مردم استان اصفهان از استاندار اصفهان را جریان دائمی آب زاینده رود دانست و با اشاره به اینکه جاری نبودن زاینده رود خسارتهای فراوانی را به استان اصفهان و کشور وارد کرده است، اظهار داشت جریان دائمی زاینده رود نیازمند راهکارهای کوتاه مدت و بلند مدت است.
این نماینده مجلس انتقال آب بین حوضهای از جمله راهکارهای بلندمدت برای حل مساله جاری شدن زاینده رود دانست و خاطرنشان کرد با توجه به برداشتهای بیرویه، باید استفاده از ذخایر زیرزمینی نیز به عنوان یک راهکار طولانیمدت مورد توجه قرار گیرد. وی انتقال آب از دریا را نیز یکی دیگر از راههای حل مشکل آب زاینده رود دانست، اما در همان حال اظهار داشت با توجه به مسائل اقتصادی و امنیتی این اقدام در آینده نزدیک رخ نخواهد داد.
وی توسل به معصومین، به ویژه امام موسی بن جعفر و نماز باران را راه حل کوتاه مدت حل مشکل زاینده رود دانست و تاکید کرد لازم است آیتالله مهدوی، نماینده مردم اصفهان در مجلس خبرگان رهبری، مانند سالهای پیش نماز باران بخواند
این درحالیست که بزرگترین مشکل اصفهان استقرار کشاورزی و صنایع سنگین آب بر در استان اصفهان است که فشار زیادی را به منابع محدود آبی اصفهان و کل کشور تحمیل کرده است و به خاطر رفع این مشکل سازمانها و نهادهای برنامهریز و سیاستگذار در حوزهی آب را مجبور کرده است تا به جای محدود کردن مصرف آب، آب را از سایر حوضههای آبریز به این استان بکشاند و علاوه بر تحمیل کم ابی به دیگر نقاط کشور،مشکلات اجتماعی و سیاسی را تشدید کند و به آنها دامن بزند.
بی توجهی به دلایل علمی کم آبی در اصفهان و پیدا کردن راههای علمی
بزرگترین مشکل در جمهوری اسلامی مداخلهی غیر متخصصین در اموری تخصصی است که باید توسط کارشناسان و متخصصان و افراد خبره در بارهی آنها تصمیمگیری شود. در سالهای اخیر در جمهوری اسلامی بسیاری از افراد به صرف داشتن تریبون این تصور را دارند که درباره هر موضوع تخصصی و غیرتخصصی امکان اظهارنظر دارند.
علاوه بر گروههای مردمی و غیرحرفهای روحانیون نیز در سالهای اخیر خود را مجاز به اظهار نظر در تمامی موضوعاتی میدانند که تنها باید توسط کارشناسان و متخصصان ویژه دربارهی آنها اظهار نظر شود. همهی پیشنهادهایی که توسط این نمایندهی روحانی مجلس در خصوص حل مشکل آب اصفهان مطرح شده است، اظهار نظرهای غیر تخصصی و نادرستی هستند که برعکس معضلات آبی را هم در ایران و هم در اصفهان دوچندان میکنند، نه اینکه آنها را کاهش دهند یا اینکه به صورت میان مدت و بلندمدت مساله آب اصفهان را حل کنند.
در عین حال نباید فراموش کرد که طرز فکر این نماینده بازتابی از طرز فکر روحانیون حاکم و جریاتان مسط بر فرهنگ کشور هستند . انها فکر میکنند که پاسخ همه مسایل در دین امده است . راه حل توسل و دعا و نماز و توسل به نیروهای مذهبی متعلق به دوران قدیم است که انسانها اسیر طبیعت بودند و لحاظ علمی توان حل مسایل خود را نداشتند و از این روشها برای غلبه بر نگرانیها و جهالت خود بهره میجستند و از این طریف آرامش روانی به دست می وردند و در دورانهای گذشته روحانیون پیشگام برگزاری چنین مراسم و نیایشهایی بودند . اما در عصری که برای برون رفت از این بحرانها کشورها راه حل برنامه ریزی دهساله و بیست ساله میچینند و از متخصیصین این رشته ها بهره میجویند ، روحانیون حاکم که هیچگاه نه توسعه اقتصادی و محیط زیستی در الویت برنامه کاریشان نیست، اکنون فکر میکنند که میتوانند برای حل چنین مساله ای از همان روشهای سنتی بهره جویند . در بحران مقابله با ویروس کورونا نیز نقطه کور تفکر روحانیون حاکم به خوبی هویدا شد و با بحث توسل جستن به دعا و ائمه و طب سنتی و برای مقابله با کورونا و اینکه در مراسم عزاداری امام حسین کسی به کورونا مبتلا نمی شود و هزاران مجلس عزاداری برپا کردند و با راه افتادن موجهای کورونای در کشور باعث مرگ هزارن نفر شدند .
در قرن گذشته نیز درهنگامی که در ایران و عراق وبا آمده بود ، روحانیون نجف با بیان اینکه حرم ایمه اطهار مصون از این ویروس و بیماریهاست باعث مرگ تعداد زیادی از این فراد شدند .
داشتن این اعتقادات در حوزه شخصی حق افراد است اما موقعی که این فکر توسط حکومتگران به کار گرفته میشود ، باعث خسارتهای بزرگی به خزانه و توسعه کشور و در حوزه محیط زیستی نیز خسارتهای بنیادی به کشور وارد خواهد امد . این در حالیست که در موارد خطیر مانند بیماریها و دیگر بحرانها این کاهلیها و نادیده گرفتن علم به مرگ دهها هزاز نفر خواهدانجامید . تجربه نحوه تعامل با کورونا این موضوع را به خوبی در کشور نشان داد . هر چند بیان این سخنان در عصری که مخاطبین در ایران روز به روز از اگاهیهای علمی زیادی برخوردار می شوند در نهایت به ریزش قدرت معنوی و سیاسی حکومتگران روحانی منجر خواهد شد .
ذوالقدر، از فعالیت زیرزمینی تا جایگاه ویژه در تیم مجتبی خامنهای- علیرضا نوریزاده
سردار جا به جا میشود، روزی بود که نه سلیمانی در کار بود نه قاآنی، یک حاج مرتضی رضایی بود برای سربریدن مخالفان در داخل، یک احمد وحیدی بود برای مأموریت اعزام ضدانقلاب در خارج به لقاءالله، و یک رضایی بود برای شاخ و شانه کشیدن در مقابل ارتشی که سرفراز از جنگ بیرون آمده بود، اما آقازاده حاج آقا علایی نزد هاشمی رفسنجانی گلایه میکرد، حاج آقا به ارتشیها درجه ندین پررو میشن!
سرگذشت فرزند علی کولو ـ زاغی
تا نیم قرن پیش در استان فارس و بهخصوص در مناطقی مثل داراب و کازرون و فسا و اغلب در حاشیه شهرها، افرادی زندگی میکردند با چهرههایی تیره و بعضاً سیاه که به آنها «کولو» میگفتند. کولوها نیز هم چون کولیها کارشان ساختن چکش و قیچی و الک و بوریا و در مواردی بافتن جاجیم و نوع ویژهای از گلیم بود که نقشهای آن هیچ نوع هماهنگی با نقش گلیمها و قالیهای محلی نداشت بلکه بعدها که رسانههای ایران به چاپ گزارشهایی از هنر بومی آفریقایی اقدام کردند و تلویزیون نیز هر از گاه آثاری از دست ساختههای بومیان آفریقایی را به نمایش گذاشت آشکار شد که کار «کولو»ها شباهتهای غریبی به کار بومیان مناطق زنگبار، جنوب سودان، تانزانیا، کنیا و… دارد. نخستین بار چهار دهه پیش، در یک تحقیق دانشگاهی در دانشگاه پهلوی شیراز آشکار شد که «کولو»ها بازماندگان آفریقاییهایی هستند که در دوران قاجار و یا پیش از آن از آفریقا به ایران آورده شده و بعضی از آنها به عنوان برده در خدمت حکومت و قدرتمندان محلی بوده اند. علی کولو (که به علت داشتن چشمهای روشن با صورتی تیره و مسی رنگ، علی زاغی نیز خطاب میشد) یکی از این برده زادهها بود که در نوجوانی در مزارع خوانین و ثروتمندان به مزدوری کار میکرد اما پس از مرگ پدرش که او نیز در برابر دستمزد ناچیزی سختترین کارها را در مزارع و خانههای ثروتمندان انجام میداد، بخت یارش شد و به خدمت یکی از ثروتمندان سرشناس فسا در آمد. اما بعد از دو سه سال و به دنبال اتفاقی که در خانه ارباب افتاد و او مورد سوءظن قرار گرفت، به چوب و فلک ارباب دچار شد و نیمه شبی از خانه گریخت و به جهرم رفت که تنی چند از اقوام مادری اش در آنجا سکونت داشتند. در جهرم او با یکی از اقوام خود ازدواج کرد. سردار سرتیپ محمد باقر ذوالقدر(متولد ۱۹۵۴-۱۳۳۳ شمسی ) فرزند این کولوی زحمتکش است که دوران کودکی و نوجوانی بسیار سختی را در نهایت فقر و رنج پشت سر گذاشته است. او به مدرسهای رفت که امروز نام «ذوالقدر» را بر پیشانی دارد. شرایط سخت زندگی و دشمنی با ثروتمندان و مالکین، محمدباقر را فردی کینه جو، عصبی و بسیار بیرحم بار آورد. در میان آشنایان پدرش که با آنها نسبت فامیلی نیز داشت «ناصر…» گروهبان شهربانی بود و به خانواده ذوالقدر در حدود امکاناتش کمک میکرد با اینهمه محمدباقر چنان با این پاسبان دشمنی داشت که بلافاصله پس از پیروزی انقلاب ترتیبی داد که ناصر دستگیر و اعدام شود. استشهادی در جهرم درست کردند که حکایت از جنایات ناصر در آخرین ماههای حکومت پیشین ایران میکرد. گفته بودند او به دختران مبارز شهر تعدّی کرده و مفسد فیالارض است.
مجاهدین انقلاب اسلامی
در آستانه انقلاب ذوالقدر نیز همچون بسیاری از جوانان محروم و فقیر به فعالیتهای زیرزمینی رو آورده بود. در همین گستره او به مرور جذب گروه مسلح کوچکی شد که تعدادی از اسلامیهای دانشگاه و هیئتهای مذهبی آن را برپا کرده بودند و نام منصورون را بر آن گذاشته بودند. محسن رضایی، عبداللهزاده، علم الهدی از جمله افراد سرشناس این گروه بودند. این گروه به همراه شش گروه دیگر (سازمان بدر که از بچههای شهر ری و نازی آباد بود و چهره سرشناس آن علی عسگری نام داشت که بعدها از اطلاعاتیها شد و چندی نیز در بدنه انصار حزب الله فعالیت میکرد، گروه فلق که بیشتر اعضایش از اعضای اتحادیههای اسلامی در خارج کشور بودند و مصطفی تاجزاده، بهروز ماکویی، حسن واعظی و طیرانی در آن عضویت داشتند. گروه توحیدی صف که مهمترین اعضایش محمد بروجردی، حسین صادقی، اکبر براتی و اباذر بودند، گروه امت واحده که از بچههای زندانی و شماری از بریدههای مجاهدین خلق تشکیل میشد و سرشناسترین آنها بهزاد نبوی، محمد سلامتی و پرویز قدیانی بودند، گروههای کوچک موحدین و فلاح با کسانی چون حسن منتظر قائم، حسین شیخ عطار، و محمد رضوی دیگر گروههایی بودند که پس از مدتها مذاکره تصمیم به پیوند گرفتند) سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را برپا کردند. مرتضی الویری از پایوران رژیم و شهردار اسبق که مدتی نیز سفیر ایران در اسپانیا بود و در برپایی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی نقش ویژهای داشت در خاطرات خود مینویسد: «هفت گروه بودیم که در کمیته استقبال از امام خمینی شرکت داشتیم»… در آغاز تشکیل سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی این گروه روابط دوستانه و نزدیکی با احمد خمینی، ابوالحسن بنی صدر و هاشمی رفسنجانی داشت. در فروردین سال ۵۸ در جلسهای که هانی الحسن سفیر فلسطین در تهران و ابوالحسن بنی صدر در آن حاضر بودند؛ بنی صدر سخنرانی مبسوطی درباره اوضاع کشور و جایگاه مجاهدین انقلاب ایراد کرد. از همان هفتههای نخست انقلاب، سازمان مجاهدین انقلاب تلاش خود را معطوف به تشکیل کمیتههای انقلاب، دست انداختن روی ساواک و اسنادش، برپایی یک سازمان اطلاعاتی جدید و در نهایت سپاه پاسداران کرد. با دستیابی گروه به قدرت، اسلحه و پول، اختلافها نیز بین اعضای اولیه و نیز شورای مرکزی آغاز شد که توضیح درباره آن و حضور آخوند مرتجعی از نوکران سابق شیخ محمود حلبی رهبرحجتیه به نام آیت الله راستی کاشانی در سازمان به عنوان نماینده آیتالله خمینی، خارج از بحث ما است، تنها این نکته را باید گفت که ذوالقدر و فلاح و رضایی از نخستین سران سازمان بودند که پس از درگیری شدید با بهزاد نبوی سازمان را ترک کردند و خیلی زود نیز صف دشمنان خونین سازمان را تشکیل دادند. ذوالقدر نیز هم چون محسن رضایی، و شمار دیگری از اعضای اولیه مجاهدین انقلاب به سپاه پیوست و خیلی زود قابلیتهای خود را در عرصه مدیریت نظامی اطلاعاتیاشکار ساخت.
یکی از ویژگیهای ذوالقدر که پیش از انقلاب و در درون گروه کوچک منصورون نیز آن را آشکار کرده بود بیرحمی و قساوت عجیب او بود. معمولاً ویژگی را با بار مثبت مورد استفاده قرار میدهند اما در باب ذوالقدر ویژگی بار منفی دارد. زمانی که گروه منصورون تصمیم به بمبگذاری در کابارهها و رستورانها و دیسکوهای تهران گرفت، کسی که با خونسردی در چند رستوران از جمله خوانسالار بمب گذاشت همین سردار سرتیپ دکتر محمدباقر ذوالقدر بود. در جریان عملیات ترکمن صحرا به همراه محسن رضایی، و در کردستان به همراه مرتضی رضایی و خواهرزاده اش علیرضا افشار، ذوالقدر چنان قساوتی در کشتار از خود نشان داد که حتی دوستان نزدیکش از او وحشتزده بودند.
با چنین سابقهای، ذوالقدر مدارج ترقی در سپاه را یک به یک پیمود تا آنکه بعد از منصوب شدن سردار یحیی رحیم صفوی آرام و محبوب در میان کادرهای سپاه، ولی فقیه و فرمانده کل قوا، او ذوالقدر را به جانشینی فرمانده کل سپاه برگزید. در این مقام بود که ذوالقدر بر پایه سیدی معروف جلسه فرماندهان نظامی و امنیتی در فردای رویدادهای دانشگاه، آن خط و نشانها را کشید و زمینههای برپایی دولت پادگانی را فراهم آورد. انتقال او به وزارت کشور که در راس آن یکی از سیاهکارترین پایوران امنیت خانه ولی فقیه یعنی مصطفی پورمحمدی قرار گرفته بود کاملا طبیعی به نظر میرسید، بعد از ۱۸ تیر پیدا بود که رهبر رژیم، در صدد برقرار ساختن فضای گورستانی در کشور است، ذوالقدر بسیاری از دست پروردگان خود را در سپاه به استانداری و فرمانداری به استانها و شهرهای بزرگ فرستاد. گهگاه نیز با تهدید آمریکا و اسراییل نشان میداد گو اینکه در وزارت داخله است اما از امور خارجه نیز غافل نمانده است. زمانی که ذوالقدر خواهرزاده اش یعنی علیرضا افشار را به وزارت کشور آورد آش انتخابات چنان شور شد که حتی صدای مجتبی خامنهای نیز درآمد. ذوالقدر از وزارت داخله نایب امام زمان به ستاد کل رفت. آن هم در مقام معاون حسن فیروزآبادی رییس پیشین ستاد کل.
نکته دیگری که در باب معاون جدید رییس ستاد کل نیروهای مسلح در امور بسیج (مقامی ساختگی که با بودن عزیز جعفری در فرماندهی سپاه و بسیج هیچ معنا و مفهومی نداشت) باید یادآور شوم نقش ذوالقدر در روابط پنهان و آشکار رژیم با گروههای تروریستی است. ذوالقدر در نیمه نخست دهه ۹۰ قرن پیش از زمانی که به سودان فرستاده شد تا نظارت بر تشکیل واحدهای زبده و گاردهای ریاست جمهوری داشته باشد، روابط نزدیکی با بن لادن و ایمن الظواهری که آن روزها در سودان بودند، برقرار ساخت. همچنان که در لبنان نیز موفق شد روابطی نزدیک با جهاد اسلامی و حماس و گروههای ضد صلح فلسطینی برقرار کند. در سودان ذوالقدر افرادی را مامور کرده بود تا در باب چگونگی انتقال برده ها از آفریقا و به ویژه زنگبار به ایران در زمان سلطنت محمدشاه و ناصرالدین شاه تحقیق کنند. ظاهراً سردار سرتیپ محمدباقر خان که حالا از عنوان دکتر نیز استفاده میکند همچنان در جستجوی ریشه خویش بود.
کنار گذاشتن ذوالقدر از وزارت کشور تنها چند هفته پیش از برپایی انتخابات دارالشورای اسلامی، یک انتقال ساده نبود، به ویژه آنکه این انتقال به اراده مجتبی ثمره هاشمی صورت گرفته، یعنی فردی که ذوالقدر در همین وزارت کشور زیرآبش را زد و مقامش را به خواهرزاده خود داد. با شناختی که از ذوالقدر داریم با دوران به لاک رفتن او در ستاد کل نباید با بیتوجهی برخورد کنیم. کسی که نقشه پادگانی کردن جمهوری ولایت فقیه را به دقت و با توفیق به اجرا گذاشت، دوران ستاد کل و معاونت فیروزآبادی را با حوصله، طی کرد (زمانی که مدت چند ماه در پایان قرن بیستم، راهی سودان شد، چنان پیوند مستحکمی با بن لادن و الظواهری و سیف العدل و… برقرار کرد که تا امروز هم با اربابان ترور که در قید حیاتند، برقرار مانده است. دو نوبت ذوالقدر برای بن لادن توسط داماد حکمتیار دستگاه دیالیز کلیه از بیمارستان بقیه الله الأعظم فرستاد. ترتیب انتقال پسر بن لادن و عروس و نوادگانش به تهران را همراه با دهها تن از سران و کادرهای القاعده به ایران و اسکان آنها را در مشهد، زاهدان، منظریه، لواسان و نقاط دیگر را او داد).
ذوالقدر نیز مثل دوست صمیمیاش حسین امیر عبداللهیان یکچند، به ویژه در ریاست ۸ ساله روحانی در جایگاه خود نبود، میر عبداللهیان در مجلس شورا بعد از شیخ الاسلام مسئول امورخارجه علی لاریجانی و سپس قالیباف شد، و ذوالقدر با برادر علی، یعنی صادق به قوه قضاییه رفت و برکرسی محمد جواد لاریجانی نشست که رهبر گفته بود باید برود.
امروز ذوالقدر از عنایات ویژه مجتبی خامنهای، ولیعهد نایب امام زمان، برخوردار است. اما به توجه به آنکه نامش در بین نامهای ۱۵ سرداری که در فهرست سیاه شورای امنیت سازمان ملل قرار دارند، به چشم میخورد، عملا ممنوعالسفر به خارج است و حسابها و ضیاء و عقارش در خارج توقیف است. با این همه، اما در مقام جدیدش یعنی دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام، مأموریت ویژه حامی صدیق و وفادارش مجتبی بر عهده او گذاشته شده است.
در جمع مردان مجتبی، او و رفیقش قالیباف در جایگاهی هستند که با مرگ رهبر متزلزل نخواهد شد.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله، نظر نویسنده بوده و سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمیکند.
نشریه ادبی بانگ به روز شد
محمود فلکی: نقش ِ ماضی روایتی در داستان
نظریهی تخیلیت در ارتباط با داستان نویسی، به ویژه در رویکرد به تئوریِ اصلِ وجودِ سخن یا زبان در تخیلی بودن یک متن، کامل نخواهد بود، اگر به نگرهی نظریهپرداز آلمانی، کته هامبورگر پرداخته نشود. هامبورگر در کتاب «منطق اثر ادبی» (چاپ نخست: ۱۹۵۷) با طرح نظریهی «ماضی روایتی» به مسئلهی تازه و جذابی در ارتباط با شناختِ تفاوت بین متن تخیلی و واقعی پرداخت که هنوز تازگی خود را حفظ کرده و در مرکز بسیاری از بحثهای مربوط به تئوری داستان نویسی قرار دارد. میکوشم با رویکرد به منطق اثر ادبی و با آوردن دو نمونه از گفتاری ساده به توضیح این نظریه بپردازم:
ادامه
image.jpeg
نمود تجربه شخصی در داستاننویسی – ناهید شمس: اغلب حقایق درباره خودمان را از زبان شخصیت داستانهایمان روایت میکنیم؛ حقایقی که برای خودمان هم تکاندهنده است
جایزه ادبی «واو» برندگان خود را شناخت: «مرد کبود» نوشته پیام عزیزی، رمان برگزیده و «چهارده سالگی بر برف»ِ حسین آتشپرور شایسته تقدیر
نشر مهری منتشر میکند: «طوطی» زکریا هاشمی، نخستین رمان اروتیک در ادبیات مدرن ایران
بنیاد ژاله اصفهانی: بررسی اشعار بیدل دهلوی با حضور بهمن بنی هاشمی
نشر نوگام منتشر میکند: «فلکزدهها» نوشته ماریانو آسوئلا به ترجمه فرشته مولوی و «گورستان شیشهای» نوشته سرور کسمایی
صدوسیوچهارمین ماهنامه ادبیات داستانی چوک تقدیم به شما- مهرماه1400
برای دانلود تمامی شمارگان این ماهنامه ها و فصلنامه ها به سایت مراجعه کنید
www.chouk.ir
www.khanehdastan.ir
دورههای داستاننویسی، ویراستاری، نویسندگی خلاق و تولید محتوا، فیلمنامهنویسی، داستاننویسی نوجوان
بانک مجموعه داستان چوک شامل حدود ۵۰۰ داستان و داستانک است که طی ۱۵ سال فعالیت اعضای کانون فرهنگی چوک انجام گرفته و در ۱۱۲ شماره ماهنامه ادبیات داستانی چوک منتشر شده است. حالا در قالب یک مجموعه داستان تقدیم شما علاقمندان می شود. برای دوستان خود هم ارسال کنید. بینظیر در تاریخ ادبیات داستانی…
از اینجا دانلود کنید
http://www.chouk.ir/download-mahnameh/15989-500.html
سردبیر: مهدی رضایی
معرفی هنرمند «یرواند اوتیان»
بررسی فیلم «چهارشنبه سوری»
مقاله «نقد؛ حوزه “سکوت” در ادبیات»
مقاله «فرا روایت»؛ «نقدی بر مترجمان»
نگاهی به رمان «چنگیز خان»؛ «جان من»
اسطوره «بلهرُفون و ماموریتهای بیپایان»
مقاله «دربارۀ چیزی که میدانید بنویسید»
نگاهی به داستان «شبی که تختخواب افتاد»
معرفی برنده جایزه نوبل «جرج برنارد شاو»
معرفی و پیشینه تاریخی فیلم «شرق (۲۰۲۰)»
مقاله «تمثیل و افسانۀ تمثیلی از منظر داستانی»
نقد و تحلیل مجموعه داستان «رنگی بدون اسم»
روششناسیِ استراتژینویسی در داستانهای پیرنگمحور
مقاله «چگونگی پیوستگی فرهنگ و اینترنت ماهوارهای»
مقاله «چرا باورهای عامیانه مردم ایران را انتخاب کردم؟»
معرفی کتاب «جستار و تاملاتی در باب درک عمیق آگاهی»
مصاحبه با «رؤیا وهمی» نویسنده کتاب «بوف کور پشت گلی»
نگاهی به رمان «مردن به سبک یک آدم معمولی»؛ «یکی مثل تو»
نگاهی به انیمیشن کوتاه «جادوی سباستین»، «ویچر کابوس گرگ»
مقاله «فلش بک از منظر حواس پنجگانه و عناصر داستانی و روانشناسی»
نگاهی به رمان «سیاهاب»؛ «کوری»؛ «جزیرهای زیر آب»؛ «کتابخانه نیمه شب»
بررسی زاویه دید در سه داستان «پوستههای پیاز، ماموگرافی و چطور میتوانست بخوابد»
این شماره همراه با: رضا ارژنگ، یرواند اوتیان، رضا طوسی، مهناز رضایی، نعیمه ترکمننیا، سیما میرهادی زاده، سارا محمدی نوترکی، سعید سعیدپور، محمد صالح نورانیزاده، شهناز شهبازی، رؤیا وهمی، بهناز بدرزاده، نیلوفر احمدی، الهه خالقیان، محمدرضا یاریکیا، مریم روایی بهمن عباسزاده، علی صفی، زهرا اسدزاده، رضا طوسی، شهرزاد خانمحمدی، فروغ حزبه، امید درویشزاده، فروغ صابرمقدم، پورچیستا خواجه شهنی، مریم قمی بزرگی، ناهید شیخی، مرتضی حاتمی، سمیه جعفری، محمدرضا یاریکیا، اصغر فرهادی، هستی حجت، آفاق دادو الیکا بازیار، علی ملایجردی، صبا محمودوند، رفیع رفیعی، اسکار وایلد، گابریل زاویل، علی عباس حسینی، تولگای گوموشای، خالد حسینی ازوپ، اِدریک وِرِدینبورگ، سلطان جمیل نسیم، ادل رمت، امبورز بیرس، رابرت برتون رابینسون، مت هیگ، جیمز تربر، جرج برنارد شاو، ژوزه ساراماگو، جین کرول اوتس، جیم تایهوتو، جواکوئین بلدوین، کوانگ ایل
مشاور: سوری رحیمی
هیئت تحریریه
دبیران بخشها
گیتا بختیاری (دبیر بخش داستان)
آنی هوسپیان (دبیر بخش مقاله)
پونه شاهی (دبیر بخش ترجمه)
مهدی عبداللهپور (دبیر بخش سینما، تئاتر)
تحریریه بخش درباره داستان
ریتا محمدی، شهناز عرشاکمل، مصطفی بیان سعید زمانی، مرتضی غیاثی، سیدعلی موسوی ویری، آنی هوسپیان، زهرا فرازاندام، رؤیا مولاخواه، الهام عیسیپور، صبا محمودوند، سیما میرهادیزاده
تحریریه بخش ترجمه
اسماعیل پورکاظم، سمیرا گیلانی، مریم نفیسیراد آرزو کشاورزی
تحریریه بخش سینما و تئاتر
داود احمدی بلوطکی، میلاد پرنیانی، فرنوش رضایی درجی، راضیه مقدم، صحرا کلانتری
برای آشنایی با فعالیت های پانزده ساله کانون فرهنگی چوک، لینک های زیر را بررسی فرمایید. موفق باشید
شبکه تلگرام کانون فرهنگی چوک
telegram.me/chookasosiation
سایت آموزشی داستان نویسی و ویراستاری، تولید محتوا، داستان نویسی نوجوان و فیلمنامه نویسی، خانه داستان چوک
www.khanehdastan.ir
کارگاه های داستان خوانی و کارگاه داستان در خانه داستان چوک
www.khanehdastan.ir/fiction-academy/free-meetings
دانلود ماهنامههای ادبیات داستانی چوک و فصلنامه شعر چوک
www.chouk.ir/download-mahnameh.html
دانلود نمایش صوتی داستان چوک
www.chouk.ir/ava-va-nama.html
نخستین بانک مقالات ادبی، فرهنگی و هنری چوک
www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/11946-01.html
فعالیت های روزانه، هفتگی، ماهیانه، فصلی و سالیانه کانون فرهنگی چوک
www.chouk.ir/7-jadidtarin-akhbar/398-vakonesh.html
بانک هنرمندان چوک صحفه ای برای معرفی شما هنرمندان
www.chouk.ir/honarmandan.html
اینستاگرام کانون فرهنگی چوک
instagram.com/kanonefarhangiechook
بخش ارتباط با ما برای ارسال اثر
www.chouk.ir/ertebat-ba-ma.html
گزارش جلسات ادبی- تفریحی کانون فرهنگی چوک
www.chouk.ir/download-mahnameh/7-jadidtarin-akhbar/12607-2016-02-18-11-32-59.html
کارگروه ویرایش ادبی چوک
www.khanehdastan.ir/literary-editing-team
صفحه ویژه مهدی رضایی، نویسنده، محقق و مدرس دوره ادبیات داستانی
www.chouk.ir/safhe-vijeh-azae/50-mehdirezayi.html
گزارش همایش روز جهانی داستان و تقدیر از استاد ر. اعتمادی
www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/15501-2019-02-14-22-43-17.html
گزارش و عکسهای همایش«روزجهانی داستان » و تقدیر از «جمال میرصادقی»
www.chouk.ir/7-jadidtarin-akhbar/1115-2012-01-07-06-26-37.html
گزارش همایش «روزجهانی داستان» و تقدیر از «قباد آذرآیین»
www.chouk.ir/download-mahnameh/7-jadidtarin-akhbar/12607-2016-02-18-11-32-59.html
گزارش و عکسهای همایش «روز جهانی داستان» و مراسم تقدیر از «فریبا وفی»
www.chouk.ir/download-mahnameh/7-jadidtarin-akhbar/13838-fariba-vafi.html
گزارش همایش «روز جهانی داستان کوتاه» با تقدیر از «ژیلا تقیزاده»
www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/14848-2018-02-12-08-31-27.html
گزارش همایش «روز جهانی ترجمه» و مراسم تقدیر از «مریوان حلبچهای»
www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/14501-translate-day.html
گزارش همایش «روز جهانی ترجمه» و تقدیر از «محمد جوادی»
www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/15320-2018-10-12-15-57-07.html
—
—
کانون فرهنگی چوک تریبون همه هنرمندان و حامی همه انجمن ها و کانون های فرهنگی است.این ایمیل توسط گروه گوگل کانون فرهنگی چوک برای شما ارسال شده است مدیران سایت ها و انجمن ها می توانند ازطریق این گروه گوگل به صورت
هفتگی یا ماهیانه فعالیت های کلی و آثار منتشر شده درسایت را به هزاران نفر اطلاع رسانی کنند . همچنان اطلاع رسانی ایمیل های فردی و وبلاگی قابل تایید
نیست از ارسال چنین ایمیل هایی خودداری بفرمایید
برای لغو ثبت نام در این گروه، یک ایمیل ارسال کنید به
stop4story+unsubscribe@googlegroups.com
آدرس سایت کانون فرهنگی چوک
www.chouk.ir
mehdi_rezayi_mehdi@yahoo.com
info@chouk.ir
chookstory@gmail.com
مهدی رضایی
—
این پیام را به خاطر این دریافت کردید که برای مبحثی در گروه «کانون فرهنگی چوک» در گروه Google ثبتنام شدهاید.
جهت لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیل از آن، ایمیلی به stop4story+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
برای مشاهده این گفتگو در وب از https://groups.google.com/d/msgid/stop4story/593f06e6-c179-bb1a-8d3e-ba76eecc5a9a%40chouk.ir بازدید کنید.
بررسی کتاب زنان فراموش شده – رضا اغنمی
نام کتاب: زنان فراموش شده :
قصه ی زندانیان بند نسوان
نام نویسنده: مریم حسین خواه
نام ناشر: نوگام – لندن
چاپ اول: خرداد ۱۳۹۹ (مه ۲۰۲۰ )
در نخستین برگ کتاب امده است:
به راحله زمانی. راحله ذکایی که قول داده بودم قصۀ زندگی شان را بنویسم و نشد که بمانند و بخوانندش .
این کتاب ۱۳۴ برگی با فهرست یک صفحه ای، درپس پیشگفتاری پخته وسنجیده با عنوان :
«قبل ازشروع»، شروع شده باعنوان: شوهرم به «خاطر چک من را انداخت زندان» بسته می شود. عناوین هیجده گانه هریک ، روایت وحشیگری هولناک از ظلم و ستم حکومت ملایان است، که دین و مذهب و مراسم سنتی پانزده قرن سپری شده ی عرب جاهلیت را، بهانه کرده و وسیله ای برای ارضای هوسرانی های مادی و مفتخوری علنی وسابقه دار، بدون کمترین شرم و حیا از سیه روزی و فلاکت هایی که در حکومت آخوندی بر ملت ایران تحمیل کرده اند.
نویسنده، که از بانوان آگاه و ییدار زمانه است با چنین گفتاری در پیشگفتاری باعنوان “قبل ازشروع” درد دل خونین و زخمی خود را با مخاطبین در میان می گذارد:
«این مجموعه روایتی از زندگی زنان زندانی عادی و غیرسیاسی است که جز صفحه ی حوادث روزنامه ها کمترجایی ردی ازآنها دیده می شود. زندگی زنانی که وقتی برای ۴۵ روز دربند عمومی زندان اوین حبس بودم کنارشان زندگی کردم. قصه هایشان را شنیدم وقول دادم که از زندگی شان پشت دیوارهای بلند زندان و آنچه بیرون زندان برآنها گذشته، بنویسم. ازآنهایی که به اتهام قتل دستگیر شده بودند وهرچهارشنبه، چوبه ی دار را انتظار می کشیدند تا آنهایی که اتهام سرقت و کلاهبرداری و«فحشاء» در زندان بودند و بیرون از زندان هیچ کس منتظرشان نبود».
سپس از شیوه ی نوشتن و تصمیم گرفتن خود دراین باره می گوید که:
«آیا گزارش گونه باشد یا داستان :«وقتی دیدم که توان نوشتن گزارشی از«زندگی شان را به عنوان یک روزنامه نگار ندارم چشم هایم را بستم و فکر کردم همه زندگی هایی که زن ها در دوسوی دیوارهای بلند زندان پشت سرگذاشته اند، فقط یک قصه بوده وهمین قصه ها را نوشتم».
نویسنده آگاه زمانه، که خود از ستم دیدگان وزندان کشیده های حکومت منحوس. آخوندی ست، تصمیم براین می گیرد که کتاب را به شیوۀ داستان درسه بخش تنظیم ومنتشر کند.
بخش اول کتاب زیرعنوان «هشت زن وهشت روایت، داستان های زندگی آن هشت زنی است که در ۴۵ روزبازداشتم در اوین، با آن ها همبند بودم. بغیر از راحله زمانی و راحله ذکایی هیچکدام ازاسم ها واقعی نیستند. و داستان ها، گاه دربستری بهم آمیختنی، خیال و واقعیت و گاه با کنارهم چیدن تکه های زندگی چندین زن زندانی نوشته شده اند».
همو اضافه می کند که:
راحله ها می خواستند سرگذشت واقعی زندگی شان را با نام خودشان بنویسم .نوشتم. داستان اول بانام “راحله، و زندگی راحله
زمانی است وداستان سوم با نام “دست هایش را درباغچه کاشت سبز نشد» روایتی از زندگی راحله ذکایی است».
پیشگفتار با چنین روایتی به پایان می رسد:
«سپاس دیگرم از پروین اردلان، شهاب میرزایی، معصومه ناصری و سینود ناجیان است که قبل از انتشاربرخی ازاین داستان ها را خواندند و نطرات حرفه ای شان را با من درمیان گذاشتند.».
هشت زن، هشت روایت
راحله
داستان با هیاهوی زندانیان معتاد به مواد وسارقین شروع می شود. راحله که مسئول سوپر بند زندان است. به سبب کار تخلیه تن ماهی ازکارتن ها، نتوانسته به موقع سوپررا بازکند و اندکی تآخیر سبب هیاهوی وتهدید زندانیان شده:
«دوساعته اینجا معطل شدیم واگه همین الان درسوپر بازنشه شیشه های دفتر رئیس زندان را میاریم پایین»
راحله باصدای آرام می گوید دودقیقه صبر کنید الان این تن ماهی ها را ازکارتن ها دربیارم راهتان می اندازم.
همین که ” اعظم دوبنده” ازته صف خودش را رساند جلو و مشتش رابالا آورد که بکوبد توی شیشه، صغرا خانوم طوری که صدایش به اعظم برسد اما راحله نشنود گفت:
«نکن تو را خدا دیشب حکمش آمده، توی حال خودش نیست بیچاره».
ازحال واحوال و گذران روزانه ی راحله می گوید :
«همیشه همین طوربود. نگاهش که می کردی نمی شد بفهمی خوشحال است یا ناراحت یا ذوق زده. مثل همیشه مانتو شلوار طوسی تنش بود با روسری قهوه ای که توپ توپ های مشگی داشت. داخل بند هم که می رفت این مانتو وروسری تنش بود. حتی توی اتاقش. حتی آن وقت هایی که چمپاته می زد گوشه ی تختش و برای بچه هایش ژاکت و دستکش می بافت».
از مهین خانم سخن رفته که به قول نویسنده از گنده لات های زندان بوده، درباره راحله می گوید:
«جنایت که نکرده شوهرش را کشته». صف که ازخنده منفجرشد یکی با صدای بلند داد زد:
«برای آزادی همه زندانی ها صلوات بفرستید که غائله ختم شود. صلوات تمام نشده یکی از زن ها شروع کرد ریز ریز تعریف کردن که سه سال پیش شوهرش را تکه تکه کرده وانداخته توی بشکه».
بنا به روایت کتاب:
«حکم راحله رفته بود برای اجرای احکام. هرچهارشنبه می توانست آخرین روزش باشد. تا اولین چهارشنبه فقط شش روز مانده بود برای اجرای احکام. هرچهارشنبه ای می توانست آخرین روزش باشد. . . . خودش اما یک طوری بود که انگار عین خیالش نیست. . . ازدیشب که خانم کمالی گفت اجرای احکام برام آمده.»
درد دل وسرنوشت راحله هم شنیدنی ست.
چهارده ساله عروس شده :
«آن قدر ریز بودم که اصلا به چشم نمی اومدم. روزی ازدهات بغلی ملا آوردن عقدم کنه، نشونده بودنم بالای اتاق، یک چادر سفید انداخته بودن روی سرم وهمه نگام می کردن. من اراون نگاه کردنشون ترسیده بودم. ازعباس که می گفتن دیگه شوهرته هم ترسیده بودم. تازه سربازی اش تموم شده بود وموهایش هنوز خوب درنیامده بود. تنها کسی بود که نگام نمی کرد».
وسپس از رفتارها وکتک خوردن های شبانه روزی وآزارهای دایمی شوهرش می گوید:
«هرشب کتک می خوردم که چرا دست و پا چلفتی ام نه بعدترها که بچه ی اولم را زاییدم و دست بهم نمیزد و می گفت چاق شدی. ازپشت موهام رو می پیچید توی دستم و طوری کله ام را می زد به دیوار که چشمش به من نبفته . . . هلم می داد توی پله ها».
این درد دل و گلایه وکتک خوردن و توهین وبدخلقی وهرزه گی دایمی شوهر، زن را به سمت وسوی جنایت هولناک می کشاند.
زن ها می گفتند:
«مردش را توی حیاط خانه باچاقو تکه تکه کرده وانداخته توی بشکه. همسایه ها ازخونی که توی کوچه راه انداخته بود شک کرده بودند که شوهرش راحله را کشته وبه پلیس زنگ زده بودند. می گفتند توی روزنامه این طور نوشته بود.
چندی بعد درزندان که دلتنگ بچه هایش بوده وگریه می کرده برای راوی گفته که چطور شوهرش را می کشد:
«ظهر بود داشتم رخت ها را پهن می کردم وتن لخت شوهرم و اون زنه هی جلوی چشمم بود. شب قبلش وسط هق هق هام پرسیده بودم چرا این کارها را می کنی؟ معذرت که نخواست هیچی، دوباره کتکم زد. گفت من مردم به توچه؟ گفتم به برادرت می گم. گفت صدات دربیاد می کشمت. برادرش می فهمید خون بپا می کرد، نه به خاطر من، خودشون غبرتی بودن و روی این چیزا تعصب داشتن. دید که دست بردار نیستم یه قرص به من داد گفت اینو بخور و بخواب. نمی دونم چی بود ولی وقتی خوابم برد. نصف شب همون طوری که هنوز گیج بودم حس کردم کسی بالاسرمه ازلای چشمم دیدم اومده بالای سرم و می خواد خفه ام کنه، جرئت نکردم چشمام روباز کنم. فقط تکون خوردم وغلت زدم. برگشت سرجایش. چند دقیقه که گذشت بچه هام رو محکم بغل کردم تا صبح خوابم نبرد»
بین آن دوبگومگو بالا گرفته. قبح آوردن زن ناشناس به خانه وهمخوابی با زن غریبه توی خانه باداشتن چند بچه
سرانجام ش منجر به جنایت می شود. زن، با کوبیدن میله ی آهنی که قبلا شوهربارها برسروتن زنش زده بود اورا می کشد.
وبنا به اقرار خودش با تکه تکه کردن جنازه ی شوهر و جاری شدن خون درحیاط و زندانی شدن راحله.
نویسنده، شرح اعدام راحله ونازنینی که به شوهرش سم داده بود دوتایی اعدام می شوند. ص۱۶
چشم های باز مانده درگور
گوشه ی پیاده رو ایستاده بود و هیچ شبیه آن نسرینی نبود که سه ماه پیش با اوخدا حافظی کرده بودم. چشمانم وسط جمعیت دنبال زنی قدبلند وچهارشانه می گشت و اگربا آن صدای خفه و گرفته صدایم نمی زد، باورم نمی شد این زنی که با قدی خمیده این طور درخودش مچاله شده نسرین است».
از تغییر جسمانی او وتشبیه ش به یک بیمار مشرف به مرگ می گوید و ازچشم های خالی و بی نورش:
« انگارچشم های بازمانده در تن مرده ای بودند که خیلی وقت است جان داده وکسی نبوده که ببندشان. فقط چشم هایش نبود، صورت تپل وسفیدش ، کوچک و زرد شده بود و خودش سردبود. بغلش که کردم زیر هرم آفتاب مرداد تهران می لرزید و وسط هق هق های بی صدایش فقط اسم گلناز را می شنیدم».
همو ازقد و قواره ی بلند و شاداب نسرین می گوید که تباه شده و، درحال، کمترین نشانی ازآنها نیست. همچنین ازگلناز:«دختر بچه ای با چهره ای گندمگون که درتنها عکسی که مادرش باخودداشت» با همان محاسن ومزایای نسرین. با موهای فرفری که دور سرش بود. اشک می ریخت و عکس دخترش را گذاشت تو کیف ش.
نویسنده، اشاره دارد به زندانی شدن نسرین و شوهرش به خاطر چک برگشتی. گلناز را هم باخودشان آورده بودند زندان. پس از رهایی از زندان سرگرم تحصیل می شود. «سال سوم دانشگاه بود که شوهرش، پایش را یک پا کرد که بروند ترکیه». درترکیه ازمرض قلبی گلناز وهزینه سنگین عمل مجبور می شود به ایران برگردد و با فروش کلیه خود، هزینه معالجه دخترش را تامین
می کند. شوهر که درترکیه مانده. زن بیچاره و درمانده وبلا کشیده پس از دوسال دوندگی توانست طلاق غیابی بگیرد. ودرمانده از تامین هزینه گذران زندگی. تنها کسی که کمکش می کند خاله ی پیرش بود که دور ازچشم بقیه پول دوهفته اتاق گرفتن در مسافرخانه را به او داد. دو هفته تمام نشده دریک خیاط خانه کار گرفته بود. وجند هفته ای هم شب ها همانجا می خوابیدند. بالاخره یک زیر پله ای اجاره ای پیدا کرد یک اطاق کوچک که فقط برای پهن کردن دوتا تشک جاداشت ویک گوشه اش اجاق گاز گذاشته بودند».
ازدواج با امیر و زندانی شدن آن دو زن وشوهربعلت چک های برگشتی، وازادی شان اززندان، فرار امیر ودررفتن ش . . . و خودکشی گلناز. درآخرین نامه به مادرش:
« نمی ذارن باتو حرف بزنم. نمی ذارن پیشت بیام. خسته شدم. چقدر زور میگن. چقدرکتکم میزنن. اخه مگه من خرم؟
دوستت دارم مامان تو پولی»
داستان به پایان می رسد.
زندانیان بی نقاب
«جوانی بود تحصیل کرده روسیه تازه برگشته بودایران وسر یک دعوای مالی راهی زندان شده بود. بعد از چند ماه هنوز جوان حیران گیج بود و نمی توانست اتفاقاتی که توی زندان می افتاد را باور کند. ازهمه سخت تراین بود که مثل خیلی دیگراززن های زندانی ازطرف خانواه طرد شده بود و می ترسید داغ زندان هیچ وقت ازپیشانی ش پاک نشود».
نویسنده، شرح حال زندانی را از قول او روایت می کند:
توی خانواده ای بزرگ شدم که هیچ خلاف وخلاف کاری درش نبوده .بنابراین هیچ تصور درستی از زندان نداشتم. همیشه فکر می کردم زندان جای خیلی مخوفی با انسان های خطرناک، بیمار، معتاد و ایدزی (است) که هر لحظه ازطرف یکی ممکن است مورد تعرض قرار بگیری، با این تصور به زندان آمدم. ص۱۲۳
آخرین داستان این دفتر، عنوان :
«شوهرم به خاطرچک من را انداخت زندان»
شروع داستان به روایت کتاب:
«فاطمه خانم تمام ۱۰ روزی که بازداشت بود، نه چادر مشکی ای که به خودش پیچیده بود را کنار گذاشت ونه ازکیف ورنی رنگ و رورفته اش جدا شد. شب اول تا حدود صبح کز کرده بود گوشۀ تختش و گلوله گلوله اشک می ریخت. روزها ی بعد، وحشت زده و حیران به رفت وآمد و زندگی زنان درمیانه بندهای اوین ودرهای قفل شده به روی شان خیره شده بود. زنی در میانۀ پنجاه سالگی و شبیه همۀ زنان معمولی گوشه و کنارشهر که هنوز باورش نمی شد شوهرش به خاطر امضای چک ضمانتی اورا به زندان انداخته تا مجبورش کند هرچه دارد را ببخشد وبرود».
فاطمه خانم سپس، سرگذشت زندگی خود را شرح می دهد:
«بانام خدا:
خلاصه ای از زندگی که چه عرض کنم نمی شه گفت زندگی :
دختری بودم چهارده ساله بچه ی تهران وآقایی به خواستگاری من آمد با یازده سال تفاوت یازده سال ازمن بزرگتر بود. خلاصه بگویم که من دراین ازدواج نقشی نداشتم. وقتی ازدواج کردم و زندگی را شروع کردیم. عروس دوماهه بودم که این آقا سرناساز گاری را گذاشت. وهرچند که هرشب دوستانش اورا مست و خراب به منزل می آوردند. (ناگفته نماند که وقتی ازدواج کردیم به شهرستان رفتیم) خلاصه هرشب حال خوبی نداشت. کار ما به دادگاه کشید. وچهارده ما طول کشید واین آقا طلاق نداد و نه به خاطر من. فقط به خاطر مهریه طلاق نداد. من تازه شده بودم شانزده ساله. (چون یک سال ونیم هم عقد کرده مانده بودیم) باهمۀ مشکلاتی که داشتیم به خانۀ آن آقا برگشتم، ولی چه برگشتنی. هرروز از روز پیش بدتر می شد ومن هم این خواست قلبی خودم نبود که بااین آقا زندگی کنم. چون توی فامیل ما رسم نبود که دخترطلاق بگیرد می گفتند دختر باید با لباس سفید رفته با کفن برگردد. تا اینکه چهارسال گذشت و من بچه دار شدم. خدا به من یک پسرداد. ولی این بجه را چه جوری بزرگ کردم بماند. چون خودم هم خیاطی می کردم و هم هنرهای دستی وبازهم زندگی کردم با تمام مشکلاتی که او ومادرش وبعضی ازفامیل های او که ازهمین آقا رو می دیدند (برایم به وجود می آوردند).
ازشهرستانی که بودند به تهران کوچ می کنند. خیاطی خانم و تامین هزینه زندگی ازسوی ایشان، شوهررا با زنهای دیگرآشنا می کند:
«راحت تر بگویم با زن های دیگر می رفت. خلاصه دیدم که دیگر نمی توانم دوام بیاورم همه چیزخودم را بخشیدم. دخترم را ازاو گرفتم و طلاق گرفتم. سه سال ازاین جریان گذشت . پسرم که پیش پدرش بود، با ناراحتی جسمی و روحی پیش من آمد و به من گفت مامان باید برگردی خانه واگربخواهی نیایی من خودم را یا می کشم یا میروم معتاد می شوم. خلاصه باز من به خاطر بچه هایم برگشتم چون دخترم (هم) خیلی یرای پدرش دلتنگی می کرد. باهمۀ این حرفها با کمک فامیل وخیلی بزرگترها ما باز زندگی را شروع کردیم ایکاش نکرده بودیم. چون شوهرم خیلی بدتر شده بود. ولی من چون بازگشته بودم تحمل کردم وباز سر کاررفتم. خرج خودم و بچه هایم و زندگیم کردم وخود را با زندگی و بچه هایم سرگرم کردم. سال ها گذشت. تا این که هر روز این آقا بدتر می شد وخیلی خیلی وقیح تر. ولی من با بچه هایم زندگی میکردم به عشق این دوتا بچه تا( اینکه ) زندگی مشترک ما شد بیست و هفت ساله ولی هرروز لجت تر وتیره تر. تا اینکه همسرم دیگر همه کارهایش علنی شده بود و هم خرجی نمی داد حتی با دوستان من حتی بازنان همکارخودش بود، تا این که همه اطراف فهمیدند و من هم می دانستم ولی خودم را زده بودم به راه دیگری تا اینکه یک اختلاف مالی بین پدر من و برادراین آقا پیش آمد واین آقا خودش را پیش کشید وگفت: یا باید این پول را از برادر من نگیرید یا دختر شما را طلاق می دهم. . . . به دادگاه رفتیم وهمسرم تقاضای طلاق داد. غافل ازانجا که نمی دانست نصف زندگی این آقا به من می رسد . . . دختر نوزده ساله (مان) را ازخانه بیرون کرد. مرا زد وفحاشی کرد کتک زد». مرد طماع به هردری می زند موفق نمی شود.
داستان با این پیام مادر دلسوخته و پردرد به پایان می رسد:
«درآخر این آقا کاری با من و دخترم [مان] کرد که من درحدود سیزده سال است ارهرچه مرد هست بیزارم».
,
ایران آزاد ماهنامه جبهه ملی ایران
درود هموطن
شماره ۱۰۵ شهریور ۱۴۰۰ایران آزاد ماهنامه جبهه ملی ایران– هلند پیشکش شما می گردد.
با پوزش از دیرکرد.
با مهر
از طرف دبیرخانه
قابها و نقابهای اندیشه در تاریخ ایران (بخش نخست)، علی میرفطروس
در دورهای که مردم جز دین و الهیّات باورهای دیگری نمیشناختند ، هرگونه الحاد یا ارتدادی در «نقابِ دینی» تجلّی میکرد.
* تجربههای هولناکِ سال های اخیر، ما را با شرایطِ طاقت سوزِ دگراندیشانِ گذشته آشنا می کند و به مفاهیمی مانند «تقیّه»و «زبان سرخ، سرِ سبز میدهد بر باد» اهمیّت سیاسی و جامعه شناسانه می دهد.
به اندیشیدن خطر مکن!
به اندیشیدن خطر مکن!
آن که بر در میکوبد شباهنگام
به کُشتنِ چراغ آمده است.
( احمد شاملو )
khtar.jpg
بررسی تاریخ اندیشه در ایرانِ بعد از اسلام با دشواری های فراوان همراه است زیرا که «ترس» و «تقیّه» باعث شد تا آرای حقیقی متفکّران دگر اندیش در نقاب اسلامی و عرفانی ابراز شوند. در کتابی نشان داده ایم حملۀ تازیان به ایران و سُلطۀ اسلام با سرکوب ها و ستم های طاقت سوز همراه بود و لذا،پس از «دو قرن سکوت فرهنگی»(که همه در سنگرِ و سلاح گذشت) باورها و آئین های عصر ساسانی در شکل جنبش های فرهنگی و فرقه های عرفانی تداوم یافت،از جمله:
– حضور گستردۀ مفاهیمی مانند شراب، پیرِ مغان و خرابات در شعر و ادب ایران؛
-وجود آئین هائی مانند رقص،سماع و موسیقى درعرفان ایرانی؛
-نوشیدنِ «قَدَح» (جام شراب) بهنگام تشرّف به آئین عیّاریِ عصر ساسانی و تغییر آن به نوشیدنِ«آب نمک» در مراسم عیّارانِ بعد از اسلام؛
تقدّس عدد «هفت»در آئین های باسنانی ایران(هفت منزل میترائی، هفت امشاسپند در باورهای زرتشتی ،هفت خوان رستم در شاهنامه) و تداوم آن در باورهای عرفانی(هفت شهر عشق ، هفت وادی ،هفت مرتبه وجودی عارف)؛
– وجودِ لباس ۴۰ تکۀ دورۀ ساسانی و شباهت آن با مُرقّع رنگینِ صوفیـان؛
– و اینکه برخی بزرگان عرفان،«شاه»،«شاهنشاه» و«سلطان» نامیده می شدند؛
– و نیز مراسمِ خرقه بخشیدنِ عارفان و شباهت آن با خلعت دادنِ عصرِ ساسانی…نشانه هائی از تداوم آئین های ساسانی در دوران اسلامی است.
چنانکه گفته ایم:آنهمه شادی ها وُ شادخواری ها .آنهمه« بزم نامه»ها وُ «ساقینامه»ها و آنهمه «مـُغنّینامه»ها وُ «رُباب»نامه ها متأثر از آئینهای عصر ساسانی است که «روح اسلام» از آنها گریزان و بیزار است. سخن شاعران و عارفان ما آنچنان آکنده از تفکرات غیردینی- و گاه ضد اسلامی- است که یک مسلمان واقعی حتّی جرأت شنیدنِ آنرا ندارد:
ما گبرِ قدیمِ نامسلمانیم
نام آورِ کُفر وُ ننگِ ایمانیم
کی باشد وُ کی که ناگهانی ما
این پرده زکارِ خویش بدرانیم
**
ما مردِ کلیسیا وُ زُنّاریم
گبرِ کُهنیم وُ نام برداریم
با جملۀ مُفسدان به تصدیقیم
با جملۀ زاهدان به انکاریم
**
گویند کسان:بهشت با حور خوش است
من می گویم که:آب انگور خوش است
این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار
کآوازِ دُهُل شنیدن از دور خوش است
این امر، پژوهشگران تاریخ ایران را باید کنجکاو کند تا ضمن درکِ شرایطِ طاقت سوزِ مذهبی،عقایدِ پنهان در پسِ پُشتِ مفاهیم اسلامی و عرفانی را استخراج کنند [۱] .مقالۀ حاضر مقدّمه ای است در شناختِ چرائی یا علل و عواملِ آن«نقاب اسلامی- عرفانی».
در پرتو تجربههای هولناکِ امروز (جمهوری اسلامی ایران،حکومت طالبان و داعش) اینک بهتر و روشنتر میتوانیم به شرایط دشوارِ دگراندیشانِ دیروز آگاه شویم.این تجربهها به مفاهیمی مانند «تقیّه»و «زبان سرخ، سرِ سبز میدهد بر باد» اهمیّت سیاسی و جامعه شناسانه می دهد.
مقالۀ زیر ۳۰ سال پیش برای یک رسالۀ دانشگاهی در دانشگاه سوربُن(پاریس) نوشته شده ، سپس در کتاب عمادالدّین نسیمی،شاعر و متفکّر حروفی انتشار یافته و اینک با اضافاتی منتشر می شود.
***
نقش دین در مناسبات اجتماعی و تلفیق آن با حکومت ها خاصِّ جامعۀ ایران نبوده بلکه این امر، در همۀ نظامهای پیش سرمایهداری وجود داشته است بطوریکه سده های طولانی در اروپا ، کشیش گنجینۀ دانش را در اختیار داشت و فلسفه نیز «دربان کلیسا»بشمار می رفت.کلیسا با قدرت مذهبی و سیاسی خود، پاسدار یک ایدئولوژی عام و فراگیر (مسیحیّت) بود.
در چنان شرایطی، جنبشهای اجتماعی و تفکراتِ فلسفیِ دگر اندیشان، به ناگزیر از صافی باورهای مذهبی میگذشت و رنگی از عرفان و مذهب به همراه داشت. در اروپا حتّی تا اواخر سدۀ ۱۸ و اوایل قرن ۱۹ میلادی نیز عموم جنبشهای اجتماعی بهصورت جنبشهای دینی ظهور کردهاند از آن جمله،جنبش بزرگ«آناباتیست»ها که قدرت دولتی و سلسله مراتب دینی و اجتماعی را انکار میکردند.[۲]
به عبارت دیگر: در دورهای که مردم جز دین و الهیات باورهای دیگری نمیشناختند،هرگونه الحاد یا ارتدادی در نقابِ دینی تجلّی میکرد[۳]. استفادۀ دگراندیشان از لفّافۀ مذهبی اولاً:ضرورتی برای مصون ماندن از تکفیر شریعتمداران بود؛ و ثانیاً: وسیلهای برای کسب پایگاهِ اجتماعی بشمار می رفت.
بسیاری از آثار ادبی و تاریخیِ ایران از ترس و بیم دگراندیشان در ابراز عقاید خود حکایت میکنند چنانکه خیّام نیشابوری در سدۀ چهارم هجری/دهم میلادی یادآور میشود:
اسرارِ جهان، چنانکه در دفترِ مااست
گفتن نتوان، که آن وبالِ سرِ مااست
چون نیست در این مردم نادان،اهلی
نتوان گفتن هرآنچه در خاطر مااست [۴]
و یا:
خورشید به گِل نهفت می نتوانم
و اسرار زمانه، گفت می نتوانم
از بحرِ تفکرم برآورد خِرَد –
دُرّی که ز بیم، سُفت می نتوانم [۵]
عبدالرّحمن جامی( شاعر سدۀ نهم هجری/ پانزدهم میلادی) معتقد بود:
من آن نیَم که پیِ حفظ اعتقاد عوام
کَشم عنانِ ارادت ز نُقل و باده و جام
درآی ساقی و در ساغرِ بلورین ریز
شرابِ لعل علی رغمِ کالانعام[افرادِ نادان و جاهل]
از آن شراب که چون از خودت خلاص دهد
نه اسم و رسم گذارد تو را نه ننگ و نه نام
ز وهم روی بگردان که در شریعت عشق
یکی ست عابدِ اوهام و عابدِ اصنام
به سرِّ این سخن آن زنده پی برَد جامی!
که هم ز کفر مبرا بُوَد هم از اسلام [۶]
جامی در اشاره به تسلّط و تزویرِ شریعتمداران تأکید میکند:
شیخِ خودبین که به اسلام برآمد نامش
نیست جز زَرق و ریا قاعدۀ اسلامش
دامِ تزویر نهاده است خدا را مپسند
که فتد طایرِ فرخندۀ ما، در دامش[۷]
یا:
منع واعظ ز خرافات، ز غوغای عوام
نتوانیم، ولیکن به دل انکار کنیم [۸]
وقتیکه عارف معروفی مانند جامی برای بیانِ باورهای خود دچار آنهمه ترس و تهدید بوده، بیشک شرایط برای دیگران بهمراتب دشوارتر و خطرناکتر بوده است.
اینکه رهبران «اخوان الصفا» در پنهان داشتن آراء حقیقی خود اصرار داشتند و در آغازِ«رسائل» خود به پیروان اصلی هشدار می دادند تا آن«رسالات را در دسترس کسی قرار ندهند مگر آنکه[آنکس] آزاده و متفکر و طالب علم و دوستدار فلسفه باشد»[۹]؛
اینکه قرمطیان در روابط درونی خود از نوعی خط رمزی بنام «مُقرمَط» استفاده می کردند بطوریکه کسی، جز افراد و اعضاء اصلی نهضت، قادر به خواندن، درک و فهم آن خط نبود، و بهنگام جذب یا پذیرش افراد به عضویّت، فرد را سوگندهای گران می دادند تا «راز»ی را فاش نسازد[۱۰]؛
اینکه حلاّج پس از «مطالعۀ سخت کوشانه در ادیان و عقاید مختلف»[۱۱] ضمن آشنائی با اندیشمندان بزرگی مانند محمّد زکریای رازی در آخرین دورۀ زندگی اش از عرفان عبور کرده و در کودتا علیه خلیفۀ عباسی دست داشته و در نامه های خود به یارانش از نوعی خط رمزی استفاده می کرده بطوریکه بقول ابوعلی مسکویه:
-«جز نویسندگان و گیرندگان آن، کس دیگری قادر به خواندن و فهم آن نامه ها نبود»[۱۲]؛
اینکه عبدالرحمن جامی در بیان عقاید فرقه های صوفیّه تأکید می کند که در میان صوفیان حقیقی، گروه های دیگری نیز وجود داشتند که شکل ادبی و اصطلاحات صوفیگری را به عاریت گرفته بودند ولی افکار واقعی و روش زندگی آنان، هیچ وجه اشتراکی با تصوّف نداشت و حتی مخالف آن بود [۱۳] ؛
اینکه مقدّس اردبیلی (مرگ بسال ۹۹۳ه/۱۵۸۴م) در ذکر مُلحدان آن دوران، یادآور می شود:
-« اکثر مُلحدان، گفتگوهای این فرقه (صوفیّه) را، سپر و گریزگاهِ بد اعتقادی و الحاد خود کرده اند…»[۱۴] ؛
اینکه بسیاری از مورّخین و عقیده شناسان در بیان فرقههای الحادی تأکید کردهاندکه:هر چندگاه، یکی از این مُفسدانِ بیدین و ملحدانِ شقاوت- قرین، در لباس قلندری یا در سِلک دراویش جلوهگر شده… آنان جرأت نداشتند عقاید ضداسلامی خود را به صراحت آشکار کنند، لذا «برای صید مردم»،دعوت خود را در لباس مذاهب باطنی یا فرقههای صوفیّه انتشار میدادند [۱۵]؛
اینکه آثارِ برخی شاعران و نویسندگان به زبان استعاره و کنایه سروده شده و یا از زبان شیر، روباه، گاو، زاغ و… (کلیله و دمنه) یا موش و گربه (عُبید زاکانی) نوشته شده است؛
اینکه متفکر معروف دورۀ مشروطیّت، فتحعلی آخوندزاده، شیوۀ خاصی در نگارش«مکتوبات» انتخاب کرده و آنها را تحت نامهای ساختگیِ «کمالالدوله» و «جلالالدوله» نوشته است و در ابتدای این کتاب تأکید میکند:
-«اجازه ندارید به هیچکس نام مُصنّف را اظهار کنید مگر به کسانی که ایشان را محرم راز شمرده باشید» و یا «این نسخه را باید به کسانی که به معرفت و امانت و انسانیّتِ ایشان، وثوق کامل داشته باشید، نشان بدهید»[۱۶]
همه و همه ناشی از حاکمیّت استبداد سیاه و خشنی بود که بنام دین، هرگونه عقاید مخالفی را بهعنوان الحاد یا ارتداد سرکوب میکرد: مُلحدان و متفکّران دگراندیش را زندهزنده میسوختند، سر میبریدند، پوست میکندند، دوشقّه میکردند و یا با مقراض (قیچی)، پیکر آنان را پارهپاره میکردند:
مؤلف کتاب «تاریخ آل سلجوق»در ذکر حکومت ملک محمد سلجوقی در کرمان (۵۵۱- ۵۳۶ه/۱۱۴۱-۱۱۵۶ م) مینویسد:
-«ملک محمد به غایت خونریز بود… زاهدِ عمّانی را ملک،تعظیمِ بسیار می کرده ، «بابا »می خواند. شیخ برهان الدین احمد کوبنانی گوید: روزی با ملک در سرای او می گشتیم، به موضعی رسیدیم که حدِّ یک خروار (۳۰۰ کیلو) کاغد -همه رقعه- برهم ریخته بود.پرسیدم که این کاغذها چیست؟ملک گفت: فتوای ائمۀ شرع، هرگز هیچکس را نکشتم، الا که ائمه فتوا دادند که او کشتنی است»[۱۷]
مؤلف «تاریخ شاهی» نیز در بارۀ اختناق حاکم در این دوران تأکید می کند:
– «مرد با زنِ خود -در جامۀ خواب- ترسیدی که سرّی گفتی یا رازی در عبارت آوردندی[۱۸]
سیف بن محمد هروی در ذکر حوادث سال ۷۰۰ هجری/۱۲۸۷میلادی مینویسد:
-«در این سال، ملک فخرالدّین حکم فرمود که عورات (زنان) به روز از خانه بدر نیایند و هر عورتی که به روز بیرون آید، شمسالدین قادسی که مُحتسب است، چادر او را سیاه کند و او را سر برهنه به محلّتها و کویها برآرَد تا تجربۀ دیگران باشد… و خرابات را برانداخت و مقامران (قماربازان) را سر و ریش تراشید به بازار آورد و شرابخوارگان را بعد از اقامۀ حدود شرع نَبَوی، در زنجیر کشید و بهکارِ گِل کشیدن و خشت زدن مأمور گردانید…»[۱۹]
ابوالقاسم مسعود خُجندی (فقیه شافعی) نیز برای کشتار باطنیان و دیگر فرقههای «ضالّه»، دستور داد تا خندقها کندند و در آنها آتش افروختند… و باطنیان را میآوردند و به جماعت یا به انفراد، در آتش میافکندند و زندهزنده میسوختند [۲۰]
خواجه نظامالملک در ذکر سرکوب قرامطه و باطنیان به وسیلۀ سلاطین غزنوی یادآور میشود:
-«در شهرها افتادند و هرکه را از ایشان می یافتند، می کشتند… پس،هفت شبانه روز در بخارا و ناحیت آن، می گشتند و می کُشتند و غارت می کردند تا چنان شد که در ماوراء النهر و خراسان، یکی از ایشان (قرامطه و باطنیان) باقی نماند و آن که ماند، در آشکارا نیارست آمد، و این مذهب پوشیده بماند… و یکبارگی به زمین فرو شد»[۲۱]
محمّد طاهر قمی (مرگ سال ۱۰۹۸ه/۱۶۸۸م) در ذکر عقاید پیروان حلاج در این دوران یادآور می شود:
– «آنان عقاید خویش را آشکار نمی ساختند و در سرداب ها بدان گفتگو می داشتند»[۲۲]
ادامه دارد
https://mirfetros.com
ali@mirfetros.com
______________________________
پانویس ها:
[۱] – این نکتۀ مهم باید مورد توجّۀ پژوهشگرانی باشد که کشمکشهای خونین اصحاب فقه و اهل فلسفه را ندیده گرفته و یا آنرا تا حد یک «اختلاف داخلی برای حفظ اسلام» تنّزل داده و بر اساس آن، «دینیّت» یا «اسلامیّت فرهنگ ایرانی» را استنتاج کردهاند. در این باره -خصوصاً- مقالات بابک بامدادان (آرامش دوستدار) در نشریۀ الفباء، شمارههای ۲-۴؛ نشریۀ زمان نو، شمارههای ۱۰ و ۱۱ قابل ذکر است.
[۲] – در بارۀ جنبش آناباتیستها، نگاه کنید به:
Encyclopedia of Religion, ed. Mircea Eliade, vol 1, New York-London, 1987, pp 247-249; Encyclopedia Universalis, Vol 2, Paris, 1995, p 256-258.
[۳] -بنابراین سخن استاد غلامحسین صدیقی که جنبش های ایرانیان بعد از حملۀ تازیان – از جمله جنبش خُرّمدینان(بابک خُرّمدین) را «جنبش های دینی»نامیده اند، باید با توجه به این «نقاب دینی» مورد نأمّل قرار داد.نگاه کنید به:
Gholam hossein Sedighi, Les Mouvements religieux iraniens au IIeet au IIIesiecle de I’hegire, Paris,1938
جنبشهای دینی ایرانی در قرنهای دوم و سوم هجری،به کوشش یحیی مهدوی،تهران،۱۳۷۲
برای بررسی و نقد منابع و تحقیقات مربوط به جنبش خُرّمدینان (بابک خُرّمدین)نگاه کنید به مقالۀ نگارنده در: فصلنامۀ ایراننامه ،چاپ آمریکا، زمستان ۱۳۶۹، شمارۀ ۳۳، صفحات ۵۷ تا ۸۹
[۴] -رباعیات خیّام، بکوشش حسن دانشفر، ص۱۸۴
[۵]-همان، ص۱۶۸
[۶]-دیوان کامل جامی، ویراستۀ هاشم رضی، ص۵۵۹، غزل شمارۀ ۱۰۰۹
[۷] – همان، ص ۵۶۸، غزل شمارۀ ۱۰۳۱
[۸] – همان، ص۴۵۵، غزل شمارۀ ۷۳۹
[۹] – رسائل اخوان الصفا و خلان الوفا (برادران صفا و دوستان وفا)، ج۱، بیروت ۱۳۷۷ق/۱۹۵۷م، صص۴۲ و۴۳. اخوان الصفا از نخستین کانونهای علمی و فلسفی در سدۀ چهارم هجری /دهم میلادی بود. بنیانگزاران این انجمن از بیم تکفیر شریعتمداران، ناشناختهاند، اما عقاید آنان، مشتمل بر ۵۲ رساله، اینک موجود است. این رسالات، شامل بحث هایی در بارۀ ریاضیات (بعنوان ریشۀ همۀ علوم)، فلسفه، منطق، علوم طبیعی، ماوراء الطبیعه، علوم عقلی، موسیقی و… میباشند و بسیاری از معارف یونانی در آن منعکس است. بطور کلی، اخوان الصفا معتقد بودند که فلسفه، فوقِ شریعت است و فضائل فلسفی، فوق فضائل دینی میباشد. آنها، عقل را برتر از ایمان و اعتقاد به دین میدانستند و عقاید واقعی خود را در لفّافهای از اصطلاحات و اشارات مذهبی، آمیخته به تنجیم (ستاره شناسی)، سِحر و بازی با حروف و اعداد اظهار نمودهاند. برای آگاهی بیشتر نگاه کنید به: ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران، ج۱، صص۳۱۹-۳۳۲؛ مقالۀ محمدتقی دانش پژوه، مجلۀ مهر، شمارههای ۶ و ۱۰ و ۱۱، ۱۳۳۱، صص۳۵۳-۳۵۷ و ۶۰۵-۶۱۰ و ۷۰۹-۷۱۴، دائره المعارف بزرگ شیعه، ج۷، تهران، ۱۳۷۷، صص ۲۴۲-۲۷۱
Encyclopedie de L’Islam, Tome 3, Leiden-Paris, 1971, pp 1098-1103.
[۱۰]- قرمطیان از بزرگترین جنبشهای اجتماعی در سدههای سوم و چهارم هجری/ نهم و دهم میلادی است. در تاریخ اسلام، گفتگو در بارۀ جنبش قرمطیان آلوده به شدیدترین دشمنیها است و از این رو، عقاید و تعلیمات رهبران این جنبش با ابرهای ضخیمی از تهمت و افترا پوشیده شده است. برخی تحقیقات موجود، این جنبش را «اسماعیلی» و از «شیعیان تند رو» دانستهاند در حالیکه اقدامات قرمطیان در حمله به «خانۀ کعبه» و مصادرۀ اشیاء و جواهرات درونِ آن و نیز کندن یا به یغما بُردنِ «حَجرالاسود» و… با اصول اسلامی مغایرت داشت. بیشترِ رهبران این جنبش، ایرانی بودهاند. قرمطیان، با تشکیلات منظّم و مخفی و با رادیکالیسمِ خود، در جغرافیای سیاسی اسلام «نیروئی هول انگیز» بشمار میرفت. از نظر فلسفی، قرمطیان تحت تأثیر آموزشهای اخوان الصفا بودند و در این زمینه، رسالاتی از فلاسفۀ یونان و مصر را ترجمه و بین هواداران خود منتشر کردند. نگاه کنید به: الـجامع فی أخبار القرامطه، سهیل زکّار، دمشق، التکوین، ۲۰۰۷م؛ الاسماعیلیون فی المرحله القرمطیّه، سامی العیاش، صص۶۷-۲۴۸؛ تاریخ و عقاید اسماعیلیه، فرهاد دفتری، صص۱۳۹- ۱۴۱؛؛ تاریخ اسماعیلیان، برنارد لوئیس، صص۹۷-۱۱۳؛ جنبشهای اجتماعی در ایران پس از اسلام، رضا رضازادۀ لنگرودی، صص۱۲۷-۲۱۰؛ حلّاج، علی میرفطروس، صص۷۰-۸۴
[۱۱] دیوان حلّاج، تحقیق، تصحیح و ترجمه لوئی ماسینیون (متن عربی ـ فرانسه)، ص۸۴.
[۱۲] – تجارب الاُمَم، ج۱، ص۸۱.
[۱۳] – نگاه کنید به: نفحات الانس، صص ۱۳-۱۷.
[۱۴] – حدیقه الشیعه، صص۵۷۵ و۶۰۰.
[۱۵] – از جمله نگاه کنید به: نقاوه الآثار، محمودبن هدایت الله نطنزی، ص۵۱۴؛ روضه الصفا ناصری (ملحقات)، رضاقلی خان هدایت، ج۸، ص۲۷۵؛ عالم آرای عباسی، اسکندربیک منشی، ج۱، ص۴۷۳؛ کامل، ابن اثیر، ج۱۳، صص۶۸ و۹۰؛ الفرق بین الفِرَق، عبدالقاهر بغدادی، ص۱۶۹؛ سیاست نامه، خواجه نظام الملک طوسی، ص۲۸۵؛ بُستان السیاحه، زین العابدین شیروانی، ص۴۱۷.
[۱۶] – نگاه کنید به کتاب فریدون آدمیّت، اندیشههای میرزا فتحعلی آخوندزاده، صص۱۱۰ و ۲۳۰-۲۳۴ و ۲۳۷.
[۱۷] – تاریخ آل سلجوق، محمدبن ابراهیم، ص۳۴. مقایسه کنید با سلجوقیان و غُز در کرمان، صص۴۴-۴۵؛ بدائع الازمان فی وقایع کرمان، تاریخ افضل ص ۲۸
[۱۸] – تاریخ شاهی (قراختائیان)، شهاب الدین ابوسعید؟، ص۸۷. مقایسه کنید با: سلجوقیان و غُز در کرمان، ص۳۹؛ عالم آرای عباسی، ج۳، ص۱۱۰۹. برای آگاهی از اختناق مذهبی-سیاسی حاکم بر این دوران نگاه کنید به: تاریخ جهانگشا، جوینی، ج۳، صص۱۶۶-۱۶۸؛ تاریخ گزیده، حمدالله مستوفی، ص۵۱۱.
[۱۹] – تاریخ نامۀ هرات، سیف بن محمد هروی، صص۴۴۱-۴۴۲.
[۲۰] – نگاه کنید به: تاریخ و فرهنگ، مجتبی مینوی، ص۲۱۲. مقاسه کنید با روایت لطیفی در سوزاندن گروهی از حروفیان، از جمله تمنّائی شاعر، در سال ۸۰۴ هجری /۱۴۰۱ میلادی به اتّهام داشتن و نشر عقاید حروفی در زمان سلطان بایزید اول عثمانی: تذکرۀ لطیفی، کتابخانۀ اقدام، استانبول، ۱۳۱۴ هجری، صص۱۱۰-۱۱۱
[۲۱] – سیاست نامه صص۲۶۳-۲۶۴ و ۲۷۲-۲۷۳.
[۲۲] – تحفه الاخیار، ص۳، برای آگاهی از شیوههای شکنجه و کشتارِ دگر اندیشان از جمله نگاه کنید به: تاریخ طبرستان، ابن اسفندیار، ج۱، ص۱۶۴؛ تاریخ گردیزی، صص۱۸۴ و۲۵۱ و۲۹۱ و۳۹۱؛ عالم آرای عباسی، ص۴۷۳؛ تذکرۀ میخانه، مُلّا عبدالنبی فخرالزمانی، ص۶۱۶؛ جنبش حروفیّه و نهضت پَسیخانیان (نُقطویان)، علی میرفطروس، صص۶۹-۷۰ و۹۷-۹۸، ۱۰۵ و۱۰۷؛ مقالۀ «کشتار وحشتناکِ اسماعیلیان»، عبدالرفیع حقیقت، مجلّۀ ارمغان، مهر و آبان ۱۳۵۵، صص ۳۷۵-۳۸۳؛ حلّاج، علی میرفطروس، صص۱۱۰-۱۱۴، ۲۳۰ و۲۵۰.
جمهوری اسلامی ،تلاش برای تغییر میز بازی و روند مذاکرات برجام
در حالی که چگونگی ادامه مذاکرات برجامی همچنان در ابهام قرار دارد و اعتبار برجام، در کمتر از دوسال دیگر به پایان میرسد، شواهد نشان میدهد که جمهوری اسلامی ایران در تلاش برای تغییر ساختار مذاکرات برجامی در تلاش است تا ادامه مذاکرات ی را بر اساس الگوی جدید و با استفاده از یک ساختار جدید دیپلماتیک ادامه دهد. این امر با مخالفتهای جدی حتی از سوی روسیه روبرو شده است . اولیانوف نماینده روسیه در سازمانهای بین المللی هشدار داد که مذاکرات باید از پایان مذاکرات در انتهای خردادماه ادامه یابدو چیزی از اول شروع نخواهد شد .وی گفته است که در دور قبل روی نود درصد مسایل توافق شده و فقط در مورد ده درصد بقیه باید توافق شود . او گفته تاخیر مذاکرات کمکی به حل مسایل نخواهد کرد .
در این میان فداحسین مالکی عضو کمیسیون امنیت ملی روز پنجشنبه در گفتگو با رسانهها گفته است در دولت سیزدهم، مدیریت تیم مذاکرات وین احتمالا به عهده دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی خواهد بود. وی در عین حال گفته است یکی از معاونان امیرعبداللهیان در راس هیات مذاکره کننده خواهد بود. وی تاکید کرده است که جمهوری اسلامی ایران با استراتژی جدیدی که دولت سیزدهم در پیش گرفته، عمل خواهد کرد.
فداحسین مالکی همچنین تاکید کرده است که اگر قرار باشد مذاکرت مربوط به توافق آغاز شود، این مذاکرات، فرسایشی نیست.ی وی همچنین خاطرنشان کرده است که دولت جدید مذاکره را برای مذاکره، به مصلحت نمیداند، بلکه مذاکره برای نتیجه را به مصلحت میداند که خروجی داشته باشد. مالکی تاکید کرده است که خروجی این مذاکرات با توجه به سیاست ایران مشخص است.
این عضو کمیسیون امنیت ملی مجلس همچنان خاطر نشان کرده است که برجام از اولویت اول نظام خارج شده است. وی با بیان این موضوع که ترکیب تیم مذاکرهکننده در دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی مشخص خواهد شد از احتمال واگذاری مدیریت بحث مذاکرات به دبیرخانه خبر داده و یادآور شده است که علی باقری در راس هیات مذاکرهکننده قرار خواهد داشت.اخبار در خصوص مدیریت علی باقری برادر داماد علی خامنهای بر مذاکرات وین در حالی عنوان میشود که وی در حالی در راس چنین پست مهمی قرار خواهد گرفت که پیش از این مدیریت روابط بینالملل قوهی قضائیه را به عهده داشته است و گرچه در دوران دبیری سعید جلیلی در شورای عالی امنیت ملی، معاون سیاست خارجی و امنیت بینالملل این شورا بوده است، اما در خصوص این موضوع که آیا توان مدیریت چنین تیمی و مدیریت چنین مذاکرات تخصصی و دیپلماتیکی را دارد یا خیر تردید وجود دارد. به گفتهی ناظران و تحلیلگران، علی باقری کنی، با وجود حضور در بخش بینالملل نهادهای داخلی جمهوری اسلامی تجربهی دیپلماتیک قابل توجهی ندارد که بتواند در جایگاه شخصی مانند عراقچی یا محمدجواد ظریف در این زمینه نقشآفرینی کند و مذاکرات دیپلماتیک جمهوری اسلامی ایران را پیش ببرد. وی همچنین دیدگاههای توهم الودی در مورد قدرت ایران و کوتاه امدن امریکا در مذاکرات دارد که مذاکرات را به بن بست خواهد کشانید .
مالکی در ادامه اظهاراتش همچنین یادآور شده است که بحث اصلی جمهوری اسلامی بحث لغو همه تحریمها است. این در حالیست که امکان نارد امریکا با چنین خواسته ای توافق کند .
وی با بیان اینکه این موضوع در دولت گذشته نیز مورد تاکید کمیسیون امنیت ملی مجلس بوده است، گفته است افراد در تیم مذاکره کننده، کش و قوسهای سیاسی داشتند که مانع از تحقق اهداف دیپلماتیک جمهوری اسلامی ایران بود. به گفتهی مالکی تیم جدید دیپلماسی جمهوری اسلامی ایران، به این رویکرد قائل نیستند. وی تاکید کرده است تیم جدید تاکید دارند که اگر قرار است مذاکره آغاز شود، هدف آن مشخص است.
این عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس همچنین خاطرنشان کرده است که اگر آمریکاییها، لغو همه تحریمها را بپذیرند، ایران هم این کار را میپذیرد و ادامه میدهد. وی گفته است اگر قرار باشد ماجراهای قبلی تکرار شود، گفتگو و مذاکرات دشوار خواهد بود.
مالکی همچنین تاکید کرده است که در دولت سیزدهم؛ برجام از اولویت اول نظام خارج شده است. وی با بیان اینکه برجام از این پس در دولت به عنوان یک پروژه مهم مطرح خواهد شد و گروهی برای پیگیری این پرونده مشخص خواهند شد و کار را ادامه خواهند داد، گفته است تلاش خواهد شد تا از فرسایشی شدن آن جلوگیری شود.
به گفتهی وی به جای تمرکز بر برجام تلاش خواهد شد که ظرفیت نظام بر ظرفیتهای داخلی برای رفع مشکلات مردم که عمدتا اقتصادی است، متمرکز شود.
جالب است که مخالفان برجام هنوز نمیدانند که بخش مهمی از مشکلات اقتصادی در جمهوری اسلامی ایران که مشکلات اقتصادی مردم را دوچندان کرده است، به خاطر فقدان منابع مالی جمهوری اسلامی ایران است که به خاطر توقف فروش نفت و توقف روابط اقتصادی جمهوری اسلامی ایران تشدید شده است.
نتیجه ی مستقیم توقف فروش نفت و کاهش شدید منابع ارزی و ریالی جمهوری اسلامی ایران و کاهش درآمدهای دولت، اقدام گستردهی دولت در چاپ پول است که علاوه بر تشدید مشکلات پایهی پولی به افزایش کمرشکن نقدینگی، تشدید تورم و بحران نقدینگی و بحران مشکلات اقتصادی منجر شده است.
نکته مهمتر این است که تمامی مقامها در دولت جدید تاکید دارند که رشد نقدینگی و تورم یکی از مهمرین مشکلات اقتصادی دولت و یکی از مهمترین مسائل اقتصاد ایران است اما توجه ندارد که این افزایش نقدینگی و تورم، به خاطر کمبود درآمدهای دولت و اجبار دولت به انتشار پول بیپشتوانه برای مدیریت نیازهای مالی و رفع نیازهای مالی دولت و مردم صورت میپذیرد و روز به روز وضعیت تولید و اقتصاد را در ایران وخیمتر میکند.
مالکی همچنین گفته است انجام مذاکرات برجامی اولویت اصل وزارت امور خارجه نیست. وی تاکید کرده است که اولویت اصلی وزارت امور خارجه توجه به دیپلماسی کشورهای همسایه و منطقه و کشورهای آسیایی است. و با بیان اینکه جمهوری اسلامی ایران در این خصوص ضعف دارد، تاکید کرده است که این حوزهها باید ترمیم شود.
مقامهای تندرو در جمهوری اسلامی و مخالفان برجام در حالی بر ضرورت تمرکز دولت جدید بر توسعهی روابط با همسایگان به جای تمرکز بر برجام تاکید دارند، که طی سالهای اخیر به روشنی معلوم شده است که تا زمانی که مساله تحریم های بانکی و تجاری جمهوری اسلامی ایران که به واسطهی تحریمها ایجاد شده رفع نشود، جمهوری اسلامی ایران و دستگاه دیپلماسی جمهوری اسلامی ایران حتی امکان توسعه روابط با متحدان خود را نخواهد داشت. چون تا زمانی که تحریمها برقرار است هرگونه رابطه تجاری با ایران به تحریم اقتصادی کشورهای برقرارکنندهی ارتباط تجاری با ایران هم خواهد انجامید
به نظر میرسد که دیپلماسی جدید دولت سیزدهم، بیتفاوتی را به عنوان یک استراتژی دیپلماتیک در پیش گرفته تا این پیام را به طرفهای مقابل برجام القا کند، که عجله و اولویتی برای بازگشت امریکا به برجام قائل نیست تا از این طریق بتواند امتیازات بیشتری را کسب کند.
جمهوری اسلامی ایران از یک سو از آمادگی دولت جدید ایران برای از سرگیری مذاکرات خبر میدهد، و از سوی دیگر، در این باره اقدامی انجام نمیدهد و فعالیت دیپلماتیک فعالانهای انجام نمیدهد. اما تجربه تاریخی نشان میدهد بعد از مدتی شعار پردازی جمهوری اسلامی نه تنها موفق به تغییر میز و روند مذاکرات نخو.اهد شد بلکه در نهایت با خسارتی که به ملت وارد خواهد امد یا مجبور مشود توافقات قبلی را از موضع ضعیفتر بپذیرد و یا تن به درگیریهای امنیتی بدهد که انهم خسارتش به ملت وارد خواهدآمد .
از قومگرایی ناب، تا اسلام انقلابی محمدی خالص/علیرضا نوری زاده
خط پایان ایدئولوژی مذهبی نزدیک میشود
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار چهارشنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۰ برابر با ۲۲ سِپتامبر ۲۰۲۱ ۱۸:۴۵
در دهههای پنجاه و شصت میلادی در قرن بیستم، اندیشه ناسیونالیسم عرب، آمیخته با سُس سوسیالیسم در سه وجه «بعثی، «ناصری» و «قومی- مارکسیست»، با سه نماد متشخص، «میشل عفلق»، «جمال عبدالناصر» و «دکتر جورج حبش»، سراسر جهان عرب را از مراکش تا مسقط (یا به قول ناصر قبل از دعوایش با ایران و عربی خواندن خلیج فارس ـ من المحیط الاطلسی الی الخلیج الفارسی ـ از اقیانوس اطلس تا خلیج فارس) زیر بال گرفته بود.
حتی در عربستان سعودی امیر طلال، فرزند تحصیلکرده ملک عبدالعزیز و برادر ملک فیصل پادشاه وقت سعودی، با پناه بردن به قاهره با کمک مصریها کمیته «شاهزادگان آزاد» را به سبک کمیتههای «افسران آزاد» که باب آن روزگار بود، پایهگذاری کرد.
امروز اما او یکی از آخرین فرزندان ملک عبدالعزیز، بنیانگذار دولت سعودی، است که گهگاه نیز آرزوهای برادر تاجدارش را در قالب رأی و نظر خود عنوان میکند که با متر و معیارهای سعودی، نقطهنظرهایی بسیار اصلاحطلبانه به شمار میرود. فرزند او از همسر لبنانیاش، ولیدبن طلال، از ثروتمندترین شخصیتهای جهان است که شماره هتلها و مراکز توریستی او در چهار گوشه عالم از صد فزون است.
تا ژوئن ۶۷ و جنگ شش روزه با اسراییل، عبدالناصر و ناصریسم، دو رقیب بعثی و قومی- مارکسیست را گاه به اطاعت و همدلی واداشته بود و گاه در رویارویی، شکست را نصیب آن دو کرده بود. قبل از وحدت مصر و سوریه در سال ۱۹۵۸، حزب بعث با شعار «وحده، حریه، اشتراکیه» (وحدت، آزادی، سوسیالیسم) در مقابل شعار ناصریها در «اتحادیه سوسیالیست عربی» که عبارت بود از «حریه، اشتراکیه، وحده» (آزادی، سوسیالیسم، وحدت)، ناصر را متهم میکرد که وحدت را به تعویق میاندازد و آزادی را اولویت میدهد.
سه سال بعد، اتحاد ناموفق مصر و سوریه و تشکیل جمهوری متحده عرب و پیوستن دوفاکتوی رژیم عقبمانده امام یمن به این اتحاد، با کودتای افسرانی که بعثیها در آن قدرت اصلی را داشتند، به انفصال انجامید. ناصر اما اسم جمهوری متحده عرب را تا بعد از جنگ ۶۷ حفظ کرد. مصریها که عاشق کلمه «مصر» هستند، با شکست ژوئن از رؤیای وحدت بیرون آمدند و بار دیگر با جانشینی سرود ملی زمان فاروق به جای سرود جمهوری متحده عرب، «بلادی، بلادی، بلادی، لک حُبّی و فوأدی» («سرزمین من، سرزمین من، قلب و عشقم تو راست»)، مصری بودن را تجربه کردند.
تلاشهای وحدت با عراق در زمان عبدالسلام عارف، و بعد با لیبی و سودان، نیز عملاً از قوه به فعل درنیامد و با مرگ ناصر و راه و روش متفاوت سادات و اولویت یافتن «مصالح مصر» در مقابل «مصالح عرب»، به ویژه بعد از کمپ دیوید و اخراج مصر از اتحادیه عرب در کنفرانس سران عرب در بغداد، یک بار دیگر میدانداری را در عرصه ناسیونالیسم ـ سوسیالیسم عربی به دست بعثیها و قومیهای مارکسیست داد که بعضاً با بعثیها همراه و همگام بودند.
با این همه، دو شقه شدن بعث با قدرت گرفتن حافظ اسد در سوریه و به زندان افتادن رهبران تاریخی بعث (منهای میشل عفلق که راهی بیروت شد و صلاح بیطار که به پاریس رفت و در همان جا به دست مأموران اسد به قتل رسید)، و نیز نورالدین آتاسی، یوسف زوعین، ابراهیم ماخوس، و ژنرال صلاح جدید، و فرار ژنرال امین الحافظ به عراق، قومیهای مارکسیست نیز تا فروپاشی اتحاد شوروی مجبور به انتخاب یکی از دو محور بعثی دمشق و یا بغداد شدند.
از آنجا که میشل عفلق سرانجام به بغداد رفت و به عنوان رهبر شورای بینالعربی بعث، از جایگاه و احترام ویژهای از سوی صدام حسین برخوردار شد، در طول جنگ ایران و عراق، یک شاخه از بعث رویاروی «اسلام ناب انقلابی محمدی-ولایی» قرار گرفت، و شاخه دیگر آن، یعنی بعث سوریه و گروههای تابعه، در کنارش جای گرفتند. همزمان، بعثیها در یک رویارویی خونآلود و ویرانگر در سوریه، جنبش اخوانالمسلمین را با قتل عام حداقل ۲۵ هزار تن و ویرانی شهر حما، نابود کردند.
«معروف الدوالیبی»، نخست وزیر اسبق سوریه در دوران دمکراسی کوتاه پس از استقلال و یکی از رهبران اخوانالمسلمین، با این اعتقاد که خمینی حتماً جانب فرزندان مسلمانش در سوریه را خواهد گرفت، پس از کشتار حما در رأس گروهی به دیدن خمینی به تهران رفت. خود او در کتابش شرح ملاقاتش را چنین باز میگوید: «او در صدر مجلس نشست و ما در اطرافش روی پتو به سختی نشستیم. فرزندش، احمد خمینی، و رئیس دفتر و دو سه تن از مشاورانش هم بودند. از آنجا که در دیدار با منتظری روی خوش دیده بودیم و وعده همدلی دریافت کرده بودیم، خطاب به خمینی با ذکر یا حضرت امامالمسلمین، شرحی از جنایات حافظ اسد در حما و حمص دادم و در حالی که میگریستم، از قتلعام مردان و زنان و کودکان و تجاوز به دختران خردسال و زنان شوهردار یاد کردم. در چهره خمینی حتی اثری از تأثر ندیدم. عین چوب خشک نشسته بود و سرش به زیر بود. ناگهان با لحنی غضبآلود سر برداشت و گفت «آمریکا و اسرائیل شما را بازی دادهاند. آقای اسد مردی شریف و انقلابی است. میخواستید به عاملیت آمریکا درنیایید تا خسارت نبینید. حالا هم بروید و توبه کنید و آقای اسد را در نبرد با دشمنان اسلام، یاری دهید.»
رهبر اخوان سوریه نیز مثل عمرطلمسانی مصری و… می پنداشتند با پیروزی خمینی، ناصر دیگری این بار در جبهه اسلامیها ظهور کرده است که به کرامت و صداقت ناصر است و خزانه معمورهاش با پترودلارهای میلیاردی، به روی انقلابیون، خاصه اسلامیها، باز است.
همه گروههای اسلام سیاسی به شمول طالبان تمامیتخواه و اقتدارگرا هستند
انقلاب ایران، اسلام سیاسی و استفاده ابزاری از دین
دو سرنوشت اسلامگرایی در جهان اسلام: تضعیف و حذف یا غلبه نظامی و تمامیتخواهی
معروف الدوالیبی اما سرخورده از تهران بیرون رفت و چندی در عراق مأوا گرفت. صدام حسین برخلاف رقیب سوریاش، در جنگ با ایران کوشید جبههای از اسلامیهای سنّی، علیه ایران برپا کند. اخوانالمسلمین سوریه و عراق و تا حدی مصر و مغرب و تونس و لیبی و سودان، به یاریاش شتافتند. صدام به مرور اطوار مذهبی گرفت. شجرهنامه طیبه درست کرد و بچۀ کوچههای تکریت، ناگهان ذریه علیابنابیطالب و زهرای مرضیه شد و با انگشت خونی خود، «الله اکبر» را بر پرچم عراق «به شکرانه پیروزی در جنگ با ایران» نقش زد.
از این مضحکتر، بلایی بود که یک هفته پس از درگذشت میشل عفلق، بنیانگذار و رهبر تاریخی حزب بعث، صدام حسین بر سر او و حزبش آورد؛ به این ترتیب که عفلق مسیحی را بهشیوه مسلمانان با آیات قرآنی و عزاداری اسلامی به خاک سپردند و پس از آن در مراسم شب هفت عفلق در ژوئن ۱۹۸۹، اعلام کردند که او در بستر مرگ، اسلام آورده و نام عبدالله را برای خود برگزیده است. آن هم عفلقی که شخصیتی فارغ از مذهب داشت و بستگیهای قبیلهای و منطقهای، و حقاً فردی آزادیخواه، لاییک و معتقد به سوسیالیسم بود. (البته برای ما ایرانیها، او یک دشمن ایدئولوژیک بود که چشم به خوزستان ما و خلیج فارسمان داشت.) با این همه، انسانی مؤمن به اصول و مبانی بعث و آزادی و سوسیالیسم و وحدت بود.
همکار من، سلیمان الفرزلی که برادرش نقولا الفرزلی از رهبران حزب بعث لبنان و پیرو راه میشل عفلق بود، در اعتراض به کار عراق، مقاله بسیار تندی در الحوادث نوشت و به شدت از اینکه صدام جامه اسلامی بر تن میشل عفلق کرده است، انتقاد کرد. سلیمان یادآور شد که یکی از ویژگیهای بعث که باعث ریشه کردن و نفوذش در دنیای عرب شده، همین سعه صدر بنیانگذاران حزب در برابر پدیده مذهب است. شماری از رهبران تاریخی بعث مسیحی هستند، حال چگونه رژیم عراق به خود اجازه میدهد این وجه تمایز حزب بعث از سایر احزاب قومی را (منهای قومیهای مارکسیست به رهبری جورج حبش مسیحی و نایف حواتمه، رهبر جبهه دمکراتیک برای آزادی فلسطین) که اغلب زیربنای اسلامی دارند، خدشه دار کند؟
اسلامیها و القاعده و طالبان
در چنین فضایی، خیلی طبیعی است که موج اسلامگرایی، جایگزین موج قومیتگرایی و چپگرایی در جهان عرب شود که مردمانش از سلطه بعثیها و قومیها و سرهنگانِ یکشبه ژنرال شده و روستاییان بیفرهنگِ به قدرت رسیده (نمونههای بارز آن، عراق و سلطه بچههای تکریت، لیبی و رجال قبیله قدادفه، و سوریه و قبیله علوی حافظ الاسد)، جز شعار و جنگ و شکست و فقر و ظلم و استبداد، نصیبی نبرده بودند.
اخوانالمسلمین مصر که پس از قلع و قمع دوران ناصر، در عصر سادات با سرکوبی چپیها و ناصریها، از سوی سادات بال و پر گرفته بودند، با کنار گذاشتن اصل ترور و تخریب، به مرور از روزنههای نسبتاً مفتوح وارد دایره قدرت شدند. به دست گرفتن اداره اتحادیهها و کانونهای صنفی، نفوذ در وسایل ارتباط جمعی و ورود به پارلمان و دستگاه قضایی، با همه ضربههای گاهبهگاه در اواخر دوران سادات و سالهای مبارک، توانستند با انضباط چشمگیر و منابع مالی فراوان، در سراسر مصر پایگاه مردمی خود را تثبیت و تقویت کنند و توسعه دهند.
در مقابل، جناحهای افراطی اخوان که با شروع جهاد در افغانستان علیه ارتش سرخ، داوطلبانه افراد خود را به پاکستان و افغانستان فرستادند، به مرور از جنبش مادر «اخوان المسلمین» دور شدند و راه پیشین جنبش اخوان، یعنی ترور و تخریب را، این بار با روشهایی پیچیدهتر، از جمله حملات انتحاری، در پیش گرفتند.
بسیاری از این افراد در پایان جهاد در افغانستان به کشورهای خود بازگشتند و این بار درصدد برقراری خلافت اسلامی، به کشتار مردم خود و تخریب کشور پرداختند. آنچه در الجزایر گذشت، قتلها و ویرانگریها در مصر و مغرب و تونس و عربستان سعودی بهدست آن ازجهاد بازگشتگان و پیروان بنلادن، با به قدرت رسیدن ملاعمر و طالبان در افغانستان، ابعادی گستردهتر یافت. برخلاف ادعای رایج مبنی بر آن که گویا سعودیها، سلفیها و اسلامیها را حمایت کردهاند و میکنند، دولت سعودی بزرگترین هزینهها را در برخورد با اسلامیها متحمل شد.
هزاران جوان سعودی، از جمله ۱۸ عامل جنایت ۱۱ سپتامبر نیویورک، تحت تأثیر معلمان و مربیانی بودند که بسیاریشان از وابستگان اخوانالمسلمین مصر و سوریه بودند که در جستوجوی پناهگاهی امن به عربستان و حاشیه خلیج فارس رفته بودند، و سپس مثل بن لادن، به صف تروریستهای انتحاری پیوستند.
سعودیها پس از رویارویی خونین، با روشی که به تصدیق دوست و دشمن کارساز بود، بعد از دستگیری جوانان پیرو بنلادن و جهاد، بهجای اعدامکردنشان، پس از اتمام بازجوییها، آنها را در اختیار گروهی از معلمان و مربیانی میگذاشتند که با همان سلاح اسلام، آنها را از نظر فکری بازسازی میکردند. «مشاری الذایدی»، دوست و همکار من در «الشرق الاوسط»، و «ترکی الدخیل»، برنامهساز موفق شبکه العربیه و مجری برنامه «اضاءات»، از جمله جوانان انقلابی بودند که صدها تن از آنها امروز در رسانههای جمعی، دستگاه قضا، امنیت، پلیس، آموزش و پرورش، و… مشغول به کارند و درمیانشان هم سنی هست و هم شیعه.
در مصر نیز مبارک موفق شد ریشه تروریستهای اسلامی را برکند. در عین حال، شماری از آنها، ازجمله یاران خالد اسلامبولی، قاتل پرزیدنت سادات، در زندان بازسازی شدند و طی اطلاعیههایی ضمن ابراز ندامت و نفرت از عمل جنایتکارانه خود در قتل سادات و مردمان بیگناه، تروریسم را در هر شکل و با هر عنوان محکوم کردند و مغایر با آموزههای اسلام دانستند.
با این همه، در بهار عربی، نخست تونس و سپس مصر و بعد سوریه و لیبی، شاهد ظهور قدرتمندانه اسلامیهای سنی بودند. اما راشدالغنوشی، از سرسپردگان خمینی و خامنهای، فقط توانست تا ریاست پارلمان پیش رود. فرزندان حبیب بورقیبه، بهویژه زنان، مجال بیشتری به او ندادند. در مصر تا ریاست جمهوری رفتند، اما یک سال بعد، به دست مردم و ارتش به زمین زده شدند.
محمد مُرسی، رئیس جمهوریشان، در زندان مرد و شماری از کادرهاشا ن به آغوش اردوغان، رئیس دولت ترکیه، و شیخ حمد و پسرش شیخ تمیم، حاکم فعلی قطر، خزیدند و خسرالدنیا والأخره شدند. در لیبی موفقیتهای اولیه خیلی زود به گل نشست و ژنرال حفتر، سردار ملی ارتش، مرد اول میدان شد. در سوریه نیز خیلی زود عامل وحشت شدند و پس از مدتها نوکری اردوغان تازه فهمیدهاند که دوران اسلام ناب به سر آمده است.
با خیانت آمریکا به ملت افغانستان و جنایت حمید گلهای (آ إس آی) پاکستان و سلطه طالبان بر افغانستان، آیا اسلام ناب در وجه سلفی عقبماندهاش، بازهم در راه کسب قدرت در مجموعهای از کشورهای عربی و اسلامی است؟ پاسخ من بدون درنگ منفی است. طالبان برخلاف تلاشهای مالهکش بزرگ، جناب دکتر ظریف، هیچ تفاوتی با طالبان ۱۱ سپتامبر ندارد، و دشمن هزاره شیعه و تاجیک و زبان و فرهنگ فارسی است.
«بهار عربی» و زمینههای آن
درک دلایل و اسباب پیروزی اسلامیها (و در رأس آنها حزب مادر «اخوان المسلمین» با هفتاد سال سابقه مبارزه) در برابر نیروهای ملیگرا، سکولارها، سوسیالیستها، قومیها و… در بهار عربی، چندان مشکل نیست.
با شکست تجربه سلطه غیرمذهبیها، چه نظامی و چه غیرنظامی، شعار «الاسلام هو الحل» (اسلام راه حل است)، به عنوان شعاری که نور امید در دلها روشن میکند، تودهگیر شد. حماس به این دلیل در انتخابات فلسطین اکثریت را به دست آورد که در نظر مردم، عملکرد رهبرانش به مراتب مردمیتر و کمتر آلوده به فساد مالی و اخلاقی ابوهای حاکم بر سرنوشت فلسطین بود. حماس با کمک به فقرا، وام ازدواج، توزیع مواد غذایی و دارو در خانه مستمندان و…، موفق شده بود با این شیوه که در مصر نیز از سی سال پیش از سوی اخوان المسلمین دنبال میشد، محبوبیت و نفوذ خود را گسترش دهد.
امروز اما حماس نه تنها از محبوبیت پیشین برخوردار نیست، بلکه اگر انتخابات آزادی در ساحل غربی و غزه برپا شود، بدون شک حماس برنده آن نخواهد بود. به همین دلیل نیز حماس تا امروز با تشکیل دولت ائتلافی با جنبش فتح و دیگر گروههای عضو سازمان آزادیبخش فلسطین و برگذاری انتخابات آزاد مخالفت کرده است. مردم غزه حالا دریافتهاند که اسلام نمیتواند راه نجاتی برایشان به ارمغان آورد و نباید سرنوشت خود را به دست تنگنظرانی بدهند که وحشیانه به پلاژها و رستورانها و اماکن عمومی حمله میکنند، زنان را وادار به پوشیدن حجاب، و مردان را منع از نوشیدن و خانوارها را منع از شادمانی میکنند.
در لبنان نیز حزبالله جز در ضاحیه و بخشی از جنوب لبنان، منفور خاص و عام است و با رشوه نفت جمهوری اسلامی ایران، میکوشد تا محبوبیت اولیهاش را تجدید کند. ولی ای بسا آرزو که خاک شود.
در چنین فضایی، با یک رژیم اسلامی ورشکسته که رئیس جمهوریاش تا ششم ابتدایی درس خوانده است و معزول و مفلوک و مورد نفرت ملت و بی اعتمادی جهانیان، در عزلت و ذلت کامل به سر میبرد، و نیمه دیگرش، ملا برادر و ملا مجاهد و سراج حقانی (که شیعه را مرتد، دخترانشان را کنیز و پسرهاشان را غلام میداند و تجاوز به آنها را مجاز و دستور اسلام) در نتیجه توطئه پاکستان و نادانی جو بایدن به روی کار آمده است، با گسترش هستههای مقاومت به رهبری آزادمرد پنجشیر احمد مسعود، خیلی زود فروریختن طالبان را شاهد خواهیم بود. داعش به قندهار رسیده است و آمریکا هزینه نادانی بایدن را پرداخت خواهد کرد. این مقدمهای است و در این باب باز هم خواهم نوشت.
تحلیلی علمی از اوضاع ایران(2)
من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی (حافظ)
نویسنده : دوست نازنینی، دانشمند و از همکارانم در دانشگاه صنعتی آریامهر(شریف امروزی) توصیه کرد که به جای واژه جلوه بهتر است تجلّی بگویم. بنابراین در چاپ این نوشته واژه تجلّی بکار خواهد رفت. دراینجا هر دو را با هم می آورم)
ملّت ایران
در قرن بیست ویکم (م) حالت دنیای زندگی درهر کشوری نه استاتیک (سکون) بلکه پویا است. به شهادت تاریخ پاسخ به این پویائی که خود جان زمانه را بازتاب میسازد همانا توجه به “ممکنها و تبدیل آنها به واقعی”ها (فرآیند) است. زیرا “توجه” به “ممکنها ” و تبدیل آن به واقعیها مراحل تدریجی پیشرفتاند. در حالیکه پیآمد عدم توجه به آنها چیزی جزگسستگی این مراحل یعنی واماندگی نیست. این “واماندگی” را میتوان امروز در ایران زمین مشاهده نمود.
دانائی به این دوحالت، یعنی پیشرفت و واماندگی به وسیله انسان به رشتهﻯ تاریخ کشیده شدهاند. انسانی که خود سیستمی خودسازمانده است. به علاوه این انسان نه تنها میتواند در روی زمین سیستمهای خودسازمانده نیز به وجود آورد(مانند کارخانه اتوموبیل سازی) بلکه به مدد علم فیزیک قادر است برای کار آسمان نیز شرحی مبسوط ارائه دهد.
درست این چند فراز میان آسمان و زمینی تفاوتی بزرگ نشان میدهند.
نویسنده در مورد کیهان و نقش انسان درآن کاملتر در نوشتهای به نام عجایب ” کوآنتوم تئوری” منتشر خواهد کرد. این نقش که در کلام عزّت انسان منعکس می شود در قانون اساسی کشورهای بزرگ دنیای غرب در اصل “حفظ این عزت” برهمه تکلیف شده است. متأسفانه نقض این اصل در روی زمین به وسیله ایدهﻯ تروریسم به ویژه اخیرأ در کابل مشاهده می شود؛ کاری که لاابالیگری است، کاری که در صحنه گیتی نمیتوان و نه باید تحمّل کرد.
سعدی شیراز در غزل “لاابالی چه کند دفتر دانائی را” به ایرانیان آموخت که بدون تقویت هوشیاری خود که پیآمد آن تنومندی جان است، تن آدمی بیمصرف، میشود. این بیمصرفی نشان آدمیت را که عزت و شرافت است بیاعتبار میکند.
چندین قرن پس از سعدی، مارتین لوتر، ویلهلم فریدریش هگل و “کارل مارکس” برای واژهﻯ لاابالی لفظ “پوبل” را به کار بردند. به ویژه لوتر سخت برای نابودی این گروه برنامه داشت (شبیه اعمال غیرانسانی ولایت فقیه) و مارکس طرفداران خود را از خطر نظام سیاسی “پوبل” برحذر میداشت. نظری که چپهای ایران از آن بیخبر بودند.
این اشارات همه نشانهﻯ درستی نظر سعدی در مورد لاابالیگری است. چه پیآمد لاابالیگری سکون مرگبار وضعیت اجتماعی – سیاسی کنونی ایران است.
اما حادثه انقلاب اسلامی ایران را نمیتوان به حساب بیتوجهی به ممکنها گذاشت. خیر به عکس در آن دوران توجه زیادی به ممکنها میشد. از این رو این حادثه از دید تاریخی یک رجعت به عقب، به قرون وسطی بود. این رجعت نه در آن زمان بلکه بسیار زیرکانه پس از تبعید رضاشاه و مراجعت روحانیون به مساجد و تکایا آهسته آهسته با جهتگیری به سوی فاشیسم آماده شده بود.
متأسفانه چنین رجعتی نشانهﻯ نه هوشمندی و نه درایت یک قوم بلکه علامت نادانی و بیاطلاعی جمعی است که اعضایش جان و تنی جدا از هم دارند. این جدائی در ایران امروزی دوگونه حصار به وجود آورده است. یکی حصار خودی یعنی آقاها، زندهها، صاحبها و آن دیگری حصاری غیر خودی یعنی بردگان، مرده هائی زنده که تنها حق نفس کشیدن دارند. مطلبی که در بحث مسئله قدرت بررسی میشود.
خواننده گرامی در بخش یکم این نوشتار به سه مطلب اساسی پیچیدگی، درگیری و جلوهﻯ ممکنها اشاره شد. در اینجا به کُنه این مسائل توجه خواهد شد.
موضوع جلوه، تجلّی ممکنها
تاریخ بیان روند ” تبدیل ممکنها به واقعیهاست”. به راه انداز این روند “فورمول جلوه، تجلّی” گویند. در واقع چنین تبدیلی دنیای واقعیها را گسترش میدهد. گسترشی که سبب تکوین فرهنگ و با آن تولید تخصصهای جدید، یعنی نامهای عام نوین میشود. به چند مثال توجه کنیم:
در کار سیاست
دنیای واقعیها در سیاست همانا فضای زندگی (معیشتی) است. از دید سیستم تئوری به این بخش “محیط سیستم” گویند که در اینجا دستگاه دولت است. حالت این فضا به وسیله میزان “خیرعموم”
مشخص میشود. این میزان دیروز شاخص رضایت مردم از پادشاه بود و امروز نشانهﻯ میزان خرسندی آنان از دولت است. اما در نظام پادشاهی ایران وضعیت این فضا در گروی فضایل اخلاقی پادشاه بوده است. سعدی میگوید :
اگر زباغ رعیت ملک خورد سیبی برآورند غلامان وی درخت از بیخ
در صورتی که امروز در دوران تجدد وضعیت “خیرعمومی” وابسته به کار دولت است. یعنی دولت که کارش رفع دشواریهای اجتماعی است میبایستی مدام برای حلّ این گونه دشواریها از میان همهﻯ “ممکنها” آن ممکنی را برگزیند و به یک تصمیم سیاسی برگرداند که میتواند سبب افزایش “خیرعمومی” بشود. چنین فرآیندی به دولت اعتبار، “مشروعیت” میبخشد. پس مشروعیت در سیاست فورمول “جلوه، تجلّی سیاسی” است :
به عبارت دیگرهرکسی نمیتواند لیاقت چنین کاری را داشته باشد. بلکه شخصی صلاحیت دار، میبایستی مسئول تصمیم گیری سیاسی باشد و هم اوست که حق راه اندازی این روال را دارد. خوشبختانه صلاحیت اشخاص تنها با رأی مردم معلوم میشود.
مسئلهای که در کلام “صلاحیت دار” بازتاب پیدا کرده است. از این رو مردم در انتخابات اخیر ولایت فقیه نظامی را که ۴۳ سال آزگار نتوانسته خیر عمومی را فزونی بخشد، نا صالح تشخیص دادند. یعنی کلید صلاحیت یا آویزه صلاحیت را از گردنش باز کردند. سادهتر، وی را معزول ساختند.
این گونه علائم برای مشاغل کلیدی سیاسی لازماند تا همه این آویزه را به طور یک نماد، یک سمبل فورأ بگیرند و دریابند که رابطهﻯ آنها با وی نه رئیس و مرئوس، نه دستور ده و دستور بگیر بلکه خدمتگذاری به ملّت است. لباس قضات کشور یکی از مهمترین علائم در میان علائم کلیدی است. چه این لباس سمبل”عدالت” است. پس هر کسی نمیتواند چنین قبائی را برتن بکند. ولایت فقیه به شدّت به این مقام و لباس اهانت کرده است اهانتی که با هیچ زبانی و هیچ معیاری قابل بخشش نیست زیرا این ولایت چه دانسته و چه ندانسته به همهﻯ مردم ظلم روا داشته است. واژهﻯ همه معنی مهّمی دارد. چه این واژه میگوید “این ولایت ظالم زمین و آسمان است. به عبارتی دیگر ولایت فقیه تا ابد نامشروع است. اما مردم در برابر نظام نامشروع حق شوریدن دارند(سیر کارل پوپر).
درمورد علم و دانش
در اینجا فضای واقعی فضای تئوریهائی است که برخود استوار، قابل تصوّر و تجسماند. از این رو با محدود ساختن علم به معیار درستی و یا نادرستی است که میتواند این فضا فزونی یابد.
در مورد اقتصاد
اما امر اقتصاد که بازار معاملات را میگستراند رفع کمبود را درگسترش آن به کار میبرد.
در کار دستگاه تدوین قانون
در کار دستگاه مقننه تنها تولید ساختارهای نرماتیو میتواند دنیای حقوقی را فزونی بخشد.
موضوع پیچیدگی
در دوران رضاشاه مردم برای نخستین بار پس از ۱۴ قرن هویت پیدا کردند. هرکسی بنابر قانون میبایستی دارای یک شناسنامه باشد. هر شهری هم به چندین شعبه تقسیم شده بود (مردم دهات میبایستی به یک شهرک استان خودشان مراجعه میکردند) تا هر کسی برای گرفتن شناسنامه به آنجا مراجعه بکند. اما مراجعه به آن شعبه کافی نبود. بلکه هرکسی میبایستی مدارکی را همراه با سه قطعه عکس و دوشاهد (برای صحت وجودی خودش) فراهم میکرد تا اساسأ مورد بررسی آن اداره قرار بگیرد. اینها همه امکاناتی اضافی برای مردم بودند که به سادگی نمیشد در آن زمان از کنار شان گذشت. مثلأ میبایستی معلوم میشد چند مغازه عکاسی در یک محله وجود دارد، کی و چه مدّت این مغازه باز است، چه میزانی مشتری دارد، چه مدّتی طول میکشد تا عکس حاضر بشود ….. چنین وضعیتی کار زندگی را دشوار میسازد. از این رو به آن پیچیدگی گویند.
اصولأ چه در زمان رضاشاه و چه در زمان محمدّ رضاشاه درایران مردم مدام با چنین پیچیدگیهائی روبه رو میشدند. اما این پیچیدگیها خود نشانهﻯ یک جنب و جوش، یک پویائی بینظیر در کشور بود.
از جمله ایجاد یک واحد به نام خانواده، با داشتن محل سکونت و تعداد فرزندان همه شاهد دگرگونیها و تفاوت گذاری میان فرد و جمع به عنوان یک واحد اجتماعی بودند که با الفاظ بندهﻯ خدا، رعیت، جماعت، عمله و اکره فرق داشتند. این الفاظ نیز خودشان برای بسیاری از مردم یک پیچیدگی بشمار میرفت. زیرا فهم آنها را که با تفاوت گذاری حاصل میشود دشوار میساخت. پس درک پیچیدگی خودش یک دشواری است. سعدی در این مورد میگوید :
مشکلی نیست که آسان نشود مرد باید که هراسان نشود
به ویژه هنگامی که کسی ممکنی را واقعی میکند نیز پیچیدگی در جامعه فزونی مییابد. مثلأ ایجاد مدرسه و دانشگاه و استفاده از این امکانات در دوران پهلوی خودش تنها برای نوجوانان دشوار نبود بلکه والدین و دستگاههای مربوطه با روابط جدیدی میان خود و معنی آن مشکل داشتند. در این میان دو مسئلهﻯ دوران تجدد :
یکی وقت و دیگری پوشاک امور زندگانی را، به ویژه برای مردم فقیر کشور، بیش از هر مسئلهﻯ دیگری پیچیده کرده بود. زیرا تا پیش از رضاشاه وقت را مؤذّن و یا طلوع و یا غروب آفتاب تعیین میکرد. اما با آمدن رضاشاه یکباره همهﻯ کارهای دولتی و مدارس با تعیین ساعات کارشان منظم و مرتب شدند.
لذا مردم نیاز به ساعت پیدا کردند. این نیاز نیز دشواری دیگری شد که تنها خود ساعت را شامل نمیشود بلکه رابطه مردم با ساعت نیز خودش یک پیچیدگی بود. به علاوه در ادارات و در مدارس پوشش جدیدی رسم گشت که همراه خود نه تنها مشاغل جدید تولید نمود بلکه شاخص درجه و مقام افراد نیز شد.
اما تغییر پوشش زنان شاید نه تنها یک کار اساسی بود بلکه همان طور که هنوزهم درایران دیده میشود خودش بیش ازهر پیچیدگی دیگری تولید چالش در جامعه نموده است. پس :
به طورکلّی هرگونه امکانات (متغِّیر) بیش از حدّی (تعداد روابط) در دنیای زندگی تولید پیچیدگی میکند. زیرا مردم در روبه رو شدن با آنها نمیدانند چه باید بکنند، به چه کسی لازم است رجوع نمایند، چه شخصی میتواند وضعیت آنها را روشن بکند؟ چه مدارکی باید داشت و این مدارک را از کجا میتوان به دست آورد.
کوتاه در جامعه تعداد متغّیرها اگر بیش از تعداد روابط باشند به آن پیچیدگی گویند.
از این تعریف نتیجه میگیریم که ستم طبیعت(از جمله سیل، طوفان، زلزله، سوختن جنگلها، بیماریهای مُسری مانند کرونا ……)، جنگ و ترور نیز وضعیتی را به وجود میآورند که خود به خود به افزایش پیچیدگی در دنیای زندگانی خواهد انجامید.
موضوع تنش، چالش و درگیری
عمده ترین موضوع زندگی جمعی به راستی مسئلهﻯ تنش، چالش و درگیری اجتماعی است. اما فرهیختگان ایرانی به این موضوع و بررسی آنها کمتر توجه داشتهاند. زیرا کانون فکری آنها حکایات و روایات، یعنی نقّالی است. غالب کتب تاریخی به جای مانده نیز به فونکسیون نقالی زبان بیشتر از نقد آن توجه داشتهاند که خود با امر تجزیه و تحلیل ممکن میگردد.
ولی اگر کسی به نقالی بنشیند به واقع در آن چنان غرق خواهد شد(به دلیل جزئیات بسیار) که دیگر فرصتی برای تحلیل برایش باقی نخواهد ماند.
متأسفانه تاریخ ۱۴ قرن اخیرایران سرشار از تنش، چالش و درگیریهای اجتماعی است. معنی این واژهها از یکسو و ریشهﻯ آنها از سوی دیگر برای هر گونه چاره اندیشی که به واقع در تصمیمات سیاسی متبلور میشود، بنیادیترین امور احزاب و دولت هر کشوری هستند. دانائی به ریشهﻯ این مفاهیم خود معرفتی است که میتواند آینده ساز باشد.
تنش و چالش
به ترتیب به معنی فشار درونی و بیرونی دردنیای زندگانی است. در دوران نخست وزیری قوام السلطنه به دلیل وضع بد نان (چه از نظر کیفیت و چه از نظر کمیّت) در تهران تنشی به نام “بلوای ۱۷ آذرسال ۱۳۲۱” به وجود آمد. مردم به اتفاق دانش آموزان به خیابانها ریختند و فریاد برآوردند : “قوام گشنمونه”.
به عکس مسئله چالش که نشانهﻯ فشار از بیرون بر دنیای زندگی است میتواند مثلأ ورود انبوه پناهندگان غیر مجاز به کشور(ازافغانستان) و یا حادثه و یا عمل غیرمنتظرهﻯ گروهی و یا یک دولت باشد. در ایران در سه نوبت یکی زمان رضاشاه و دیگری در دوران محمد رضاشاه پس از ۲۸ مرداد و سوّمی با ظهور خمینی با ایجاد ولایت فقیه چالش “جلوه، تجلّی” کرده است. تأکید برکلام جلوه، تجلّی به خاطر این است که بدانیم چالش به گونههای دیگری هم ممکن است.
در دوران پهلوی این چالش برآمده از مراکز آموزشی جدید در کشورند. این مراکز روی خانوادهها و نوجوانان و جوانان فشار زیادی وارد میآوردند. چون چنین مراکزی سنتی نبودند تا برای همه قابل فهم باشند. به علاوه این مراکز میبایستی خبرگان و متخصصینی را تربیت می کرد که نظیرش در کشور موجود نبود. از نظر روانی این نا آگاهیها تولید ترس و عدم اطمینان به خود میکنند. به این دلیل نیز دولت میبایستی با پیآمدهای این دگرگونیها مقابله میکرد که به دلیل نبود متخصص امکانش را نداشت. در دوران محمد رضاشاه نیز که سپاه ترویج و آبادانی ……. به وجود آمد این کارهم دیر بود و هم به کودکان و نوجوانان توجه چندانی نداشت. از این رو کشور با دشواریهای اجتماعی متفاوتی روبه رو شد که همه ناشی از عدم تربیت درست نسل جدید بود.
به ویژه ترس و عدم اطمینان به خود انگیزهای برای روآوری مردم به مذهب است.
امروز نیز ولایت فقیه دست به کارهائی زده است که چون خودش توان اجرای آنها را ندارد، غیر مستقیم در دنیای زندگانی مردم و در رابطه با کشورهای دیگر تولید چالش میکند. به عنوان نمونه ایران حتی قادرنیست حتی یک رآکتور اتمی آموزشی از نوع “کندو” خودش بسازد. ولی ولایت فقیه کارخانهای عظیم برای تولید آب سنگین از کانادا خریده است. چنین کارهائی تنها ثروتهای ملّی را به باد نمیدهد. بلکه افزون براین با نابودی محیط زیست و به خطرانداختن “خیرعمومی” که از وظایف ولایت فقیه است بدون شک آیندهﻯ مردم را نیز نا متعّین و نامعلوم میکند.
این چالش دارای پتانسیل ایجاد تنش در قشر نوجوانان و جوانان است. تنشی که میتواند حصار دورقلعهﻯ “صدرنشینان و امیران” شهرها را به لرزه درآورد. اما این لرزه تعامل “دولت و حصار نشینان” را جلوهﻯ، تجلّی “طور دیگرهم ممکن است”میدهد. از این رو نقطهﻯ عطف رژیم استبداد مذهبی است. زیرا دولت را به قدرت خویش نامطمئن میکند. اما
درگیری درگیری
در ولایت فقیه تمام تصمیماتی که دولت تا به حال گرفته است با آرزوها و توقعات میلیونها مردمی که فریاد الله اکبر سر میدادند مغایرت دارد(از جمله آب و برق مجانی و سهم نفت آنها).
گرچه در طول سلطنت محمّد رضاشاه درگیریهای اجتماعی بیشتر و شدید تر از هر دورهای پیش از وی بوده است. اما ریشهﻯ این درگیریها با ریشهﻯ درگیریهای کنونی از زمین تا آسمان فرق دارد. چه اگر نیک بنگریم، شدت و تندی و شتاب جریان نوآوری ایران درهیچ برههﻯ تاریخی قابل مقایسه با دوران رضا شاه و محمد رضاشاه پهلوی نیست. بدون شک براثر این شتابزدگی تصمیمات دولت نیز شتابزده میشوند. درست این گونه شتابزدگی موّلد پتانسیل درگیری است. زیرا چنین تصمیماتی محصول عدم توجه کافی به پیآمدهای خود است.
حمله شبانه به خوابگاه دانشجویان دانشگاه تهران شامگاه یکشنبه ۲۴ خرداد (۱۴ ژوئن م.)۲۰۰۹ به وسیله نیروهای امنیتی و انتظامی ولایت فقیه عواقبی را داشت که هیچ کس انتظار نداشت. در دوران نخست وزیری جمشید آموزگارفقید نیز گروهی ناشناس به خانه آیت الله گلپایگانی در قم حمله بردند. به این حمله میبایستی بلافاصله آن طور که شاه میخواست توجه میشد تا از عواقب آن جلوگیری بشود که نشد. نتیجه این عدم توجه آتش زدن سینما رکس آبادان بود.
ازاین رو تصویب قوانین “به قید دوفوریت” جایز نیست.
معمولأ از دید دستگاه سیاسی، یعنی تنها مرجع تصمیم گیری هر کشوری، شرط اساسی گزینش هر تصمیمی توجه به عواقب، یعنی پیآمدهای آنست. زیرا هر تصمیم نپخته قاطعانه حامل پتانسیل “درگیری” است.
پختگی هر تصمیم سیاسی در توافق دولت با اوپوزیسیون به دست می آید(دمکراسی). این راز که سبب تصمیماتی میگردد که همه را به خود مکلّف میسازد، حکمتی است که در دوآلیسم دولت – اپوزیسیون قرار دارد. ایرانیان از دوران مشروطیت تاکنون غافل از این دوآلیسم در پی دوآلیسم فرمانده و فرمان بر سرگردانند.
علّت به وجود آمدن این پتانسیل همان طور که گفته شد این است که :
هر تصمیمی محیط سیاست یعنی دنیای زندگانی را با ایجاد امکانات جدیدی خود به خود بیش از اندازه دشوار میکند.
توجه بفرمائید در دوران رضاشاه مسئله داشتن هویت (شناسنامه) چه فشار و گرفتاری بزرگی برای مردم به وجود آورده بود. یا امروز مسئله “کرونا” و امکانات جدید آن به چه شکل جنب و جوش مردم را سخت محدود ساخته است.چه اگر کسی بخواهد به کشور دیگری مسافرت نماید، نه تنها برگه واکسن (امکان جدید) بلکه گواهی امتحان خون خود(امکان جدید) را که تنها ۲۴ ساعت اعتبار دارد نیزمیبایستی به همراه خود داشته باشد.
موفقیت کشورهای بزرگ صنعتی در مقابله با کرونا و تهیه واکسن اتفاق نظری بود که دولت و اپوزیسیون به خرج دادند تا شرایط لازم برای برخورد درست با این بیماری در کشور فراهم گردد.
پس به طور کلّی در کشوری مانند ایران دوران پهلوی چون هر تصمیمی با خود پتانسیل درگیری دارد، دولت میبایستی دستگاهی نیز غیر وابسته به دولت برپا میساخت که بتواند نوآوریها را آهسته آهسته به نوآوری اجتماعی نیز تبدیل کند تا با این کار میان نو و کهنه (تکنولوژی و دستکاران) شکاف غیر قابل ترمیم نیافتد. به ویژه که در کشورهای عقب مانده تکنولوژی خودش برای توسعه خود میتواند امکانات مالی، بازار فراهم آورد، درحالی که به دستکاران هیچ گونه مددی نمیتواند برساند. مسئلهای که در این کشورها خود یک دشواری بزرگی را به وجود میآورد و مردم و کسبه را برعلیه تجدد میشوراند. این درگیری به دلیل اینکه نو و کهنه به دو زمان مختلف تعلّق دارند به درگیری “همزمانی نا همزمانان” معروف شده است. ریشه تمام آشوبهای دوران سلطنت پهلوی همین درگیری است که متأسفانه در کشمکش ایدئولوژیکی مملکت فراموش شده است. اتفاقأ کشورهای صنعتی بزرگ به این دلیل برای رشد کشورهای عقب مانده نظریههای دیگری داشتند که در گرما گرم تب سرمایه داری از جوشش و کوشش افتاد.
درست در جهت رفع دشواری”همزمانی نا همزمانان”محمد رضاشاه در دوران نخست وزیری هویدا دستگاهی را به نام ” مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی ” بنیاد نهاد که سرپرست آن دکتر احسان نراقی شد. او از نیروی سوّمیها بود. شاید گزینش وی نیربا میل نزدیک شدن شاه به این گروه بی ارتباط نباشد.
متأسفانه در طول چند سالی که این مؤسسه کار میکرد تنها مسئلهای را که دربارهاش کوششی نشد همین خواست شاه بود. یادم میآید چند روز پس از اینکه هویدا از نخست وزیری معزول شد، احسان نراقی تلفنی به نویسنده گفت میخواهد به دیدن هویدا برود و خواهش نمود من هم با او باشم که تنها نباشد. اما هنگامی که باهم به دیدن هویدا رفتیم (در منزل مادرش، در دروس) اقلأ حدود بیست نفری از بزرگان مملکت نیز حضور داشتند. آنجا معلومم شد که مسئلهﻯ تنهائی یک بهانه بیش نبوده است. بلکه او میخواست در مورد موضوع مهمتری با من صحبت بکند. این مهّم و بحث نویسنده با ایشان دربارهﻯ کار “مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی” مطلبی جداگانه خواهد شد که در فرصتی دیگر منتشر خواهم نمود.
البته یکی دیگر از کارهای مهمّ شاه ایجاد مؤسسه “نظرسنجی”بود که دکتر پرویزمرآت قرار شد آن را راه اندازی نماید. اما این پروژهﻯ بسیار بجا و بزرگ را نیز رندان و بدسرشتان به ناکامی کشیدند.
نتیجه گیری بحث در باره موضوع تنش، چالش و درگیری
الف – وجود پیچیدگی اجتماعی
هنگامی که در دنیای زندگی (محیط سیستم سیاسی) پیچیدگی بسیار میگردد برای اینکه دولت بتواند کار خود را ادامه بدهد، الزامأ میبایستی به کاهش پیچیدگی در دنیای زندگی بنشیند.
چنانچه این کاهش موفق نباشد تنش و چالش در دنیای زندگانی تولید میشود.
ب – وجود ممکنهای بدیل به هنگام تصمیم گیری دولت(کوتاه دولت در برابر جلوه، تجلّی)
از سوی دیگر دولت در برابر “جلوهﻯ، تجلّی هر ممکنی” به محض اینکه بخواهد معلوم بکند کدام یک ازممکنهای (تعاملهای بدیل) این جلوه، تجلّی برای دستگاه سیاسی ارزانتر تمام میشود یعنی ارجح است درخود یک پتانسیل درگیری به وجود میآورد.
به این دلیل میبایستی ممکنها- یا در این مورد تعاملهای- بدیل نسبت به شرایط معینی در محیط (دنیای زندگی) و امکانات علمی – فنی و فرهنگی کشورارزیابی و در نهایت براین پایه نیز تصمیم گرفته شود. تا گرفتاری به وجود نیآید. این ارزیابی شبیه اصل “کوچکترین اثر ” در فیزیک است
امید است با این تشریح همه بتوانند امور تنش و چالش و درگیری را ازهم تفکیک کنند. ریشهﻯ همهﻯ بدبختی و نابسامانیهای کشور نیز ناشی از همین عدم تفکیک است. بهترین مثال برای امر درگیری غائله نفت در دوران دکتر محمدّ مصدق السلطنه است که در طول حدود دوسال نخست وزیریاش جامعه ایران برای همیشه به دو پارهﻯ ضدهم شکسته شد.
پیش ازتوضیح این مطلب مسئله عرق ملّی و خلع ید استعمار نباید روی نظرات علمی اثری بگذارند. زیرا دراین صورت مطلب جنبه ایدئولوژیک پیدا میکند.
غائلهﻯ نفت
غائله نفت که خودش یک “جلوه، تجلّی” است(قراداد نفت طور دیگری هم میتواند باشد). در دورانی که مصدق رئیس فراکسیون اقلیت در مجلس و در ضمن رئیس کمیسیون بررسی نفت در آنجا نیز بود، دولت وقت که پس از علی منصور تیمسارحاج علی رزم آرا بود و مجلس شورای ملّی مسئله نفت را مهم ترین مسئله اعلام کردند.
به این شکل “جلوه، تجلّی” قرارداد نفت بنا برآنچه که گفته شد برای دولت در کانال خروجیاش موضوعی کشمکش سازشد. زیرا بنا بر آنچه که آمد دولت میبایستی برمبنای رأی کارشناسان عمل کند و تصمیم بگیرد تا در خود پتانسیل درگیری به وجود نیآورد.
در آن زمان دو تعامل یکی قرار داد “گس – گلشائیان” (مشارکت ۵۰/۵۰) و دیگری خواست فراکسیون اقلیت مجلس، “ملّی شدن صنعت نفت در تمام کشور” وجود داشت.
اما ایدهﻯ “صنعتی شدن نفت” با تبلیغات گستردهای که در فضای باز سیاسی کشور به وسیله این فراکسیون به همراه نفوذ فوقالعاده مصدق میشد به خواستی همگانی درآمده بود.
به زبان ساده پیش از اینکه کارشناسان کشور غائله نفت را بررسی بکنند مردم رأی به صنعتی شدن نفت داده بودند. مسئلهای که نه تنها پاشنه آخیل غائله نفت شد، بلکه سیاست را نیز به پوپولیسم تبدیل نمود. جالب اینجاست که پس از چندی مصدق خود درمیان مردمی که اورا به دوش داشتند فریاد زد «مجلس آنجاست که مردم باشند». سخنی که پوپولیسم را متافیزیکی نیز نمود.
اما همین پوپولیسم متافیزیکی شده ادارهﻯ کشوررا چند سال پس از این حوادث به دست ولایت فقیه سپرد.
توجه کنیم : چنانچه خواست همگانی ناممکن باشد جلوهای، تجلّی ای نیز ندارد. یعنی نمیتواند واقعی بشود. یک سراب است.
از این رو در این گونه موارد اهمیت متخصصین هر کشوری اهمیت پیدا میکند. به ویژه میبایستی این اهمیت توسطِ روشنفکران مملکت برهمگان معلوم گردد تا ملّت از جور روزگار مصون بماند.
یعنی شایسته است همه بدانند : نظری که قابل پیشبینی نیست نه در توان آگاهان سیاسی بلکه بر پایه رأی کارشناسان قابل پذیرش میگردد.
لذا پرده پوشی نظر کارشناسان گناهی عظیم نسبت به مسئولیتی است که مردان سیاسی و روشنفکران در برابر ملّت دارند.
اجازه بدهید با هم به اسنادی که دراین مورد در اینترنت منتشر شدهاند نگاهی بیافکنیم :
« در روز ۱۲ و ۱۶ اسفند ۱۳۲۹ در کمیسیون نفت نظر کارشناسان (فتحالله نفیسی و باقر مستوفی) مطرح شد و به مشکلات فنی، اقتصادی و سازمانی “ملیشدن صنعت نفت” وهمچنین عدم وجود متخصص و امکانات لازم به ویژه در زمینه حملونقل (کشتی نفتکش) و بازار فروش اشاره گردید.
در مقابل مصدق طرح ملیشدن نفت را صددرصد انجامشدنی و آن را از نظر اقتصادی و سیاسی کاملا به صلاح ایران میدانست و تقریبا هیچ مشکلی را برای آن متصور نبود. در برابر :
رزم آرا گفت : «اﻓـﺮادی ﻣﻌﺘﻘﺪﻧﺪ ﻛﻪ ﺧﻮد ﻣﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﻧﻔﺖمان را اکتشاف، استخراج و به فروش برسانیم. اما ﭼﻮن اﻳـﻦ ﻣﻮﺿﻮع ﻣﺴﺌﻮﻟﻴﺖ ﺧﻄﻴﺮی در ﭘﻴﺸﮕﺎه ﺗﺎرﻳﺦ و در ﺑﺮاﺑﺮ ﻣﻠﺖ اﻳﺮان اﺳﺖ، در اﻳﻨﺠـﺎ باید صریحا اﻋﻼم ﻛﻨﻢ ﻛﻪ در وﺿﻌﻴﺖ ﻛﻨﻮنی، اﻳﺮان دارای ﻗﺪرت ﺻﻨﻌتی اﺳﺘﺨﺮاج نفت و ﻓﺮوش آن ﺑﻪ ﺑﺎزارهای ﺟﻬﺎنی، ﻧﻴﺴﺖ.
آﻗﺎﻳﺎن، ﺷﻤﺎ هنوز ﻧﻤـیﺗﻮاﻧﻴـﺪ ﻳـک ﻛﺎرﺧﺎنه ﺳﻴﻤﺎن را ﺑﺎ ﭘﺮﺳﻨﻞ ﺧﻮد اداره کنید، ﻣﻦ اﻳﻦ ﻧﻜﺘـﻪ را ﺑـﻪ ﺻـﺮاﺣﺖ ﺗﻤـﺎم ﺑﻴﺎن می ﻛﻨﻢ: به ﺧﻄﺮ اﻧﺪاﺧﺘﻦ ﺳﺮﻣﺎیه ﻣلّی و ﻣﻨﺎﺑﻊ زﻳﺮزﻣﻴنی ﻛﺸﻮرﻣﺎن ﺑﺰرگﺗﺮﻳﻦ خیانت است».
مصدق نیز در جواب اظهارات رزمآرا گفت:
«ﺑﻪ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪگی از جبهه ﻣلّی و ﺑﺎ ﺗﻜﻴﻪ ﺑﺮ ﭘـﺸﺘﻴﺒﺎنی ﻣﻠـﺖ اﻳـﺮان اﻋـﻼم میدارم ﻛﻪ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ اﻳﺮاﻧﻴﺎن اﻇﻬﺎرات ﻧﺨﺴﺖ وزﻳـﺮ ﻧﻔـﺮت آور اﺳـﺖ و دوﻟﺘـی ﻛـﻪ ﺗﺴﻠﻴﻢ اﻳﻦ ﺧﻔﺖ ﺑﺮده وار ﺷﻮد، از ﻧﻈﺮ اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﻓﺎﻗﺪ ﻣﺸﺮوﻋﻴﺖ اﺳـﺖ. راه دﻳﮕـﺮی ﺟﺰ ملّی ﻛﺮدن ﻧﻔﺖ وﺟﻮد ﻧﺪارد».
سپس دکترمحمدّ مصدق السطنه در باره درآمد نفتی ایران میگوید :
« اگرفرضأ نتوانیم به اندازه کافی نفت استخراج کنیم و بهجای ۳۰ میلیون تن استخراجی شرکت در ۱۹۵۰ فقط ۱۰ میلیون تن استخراج کنیم و برای استخراج هر تن که شرکت یک لیره خرج میکند، ما دو لیره خرج کنیم، براساس فروش هر تن پنج لیره (قیمت خلیج فارس) دولت ایران سالی ۳۰ میلیون لیره درآمد خواهد داشت و از اعمال نفوذهای شرکت نفت و دولت انگلیس هم مصون خواهد ماند و دولت انگلیس هیچ کاری نمیتواند بکند و جای هیچ گونه نگرانی حتی برای ضعیفترین مردم هم باقی نمیماند».
ملاحظه میفرمائید در اینجا مسئله به دور نظرات کارشناسان نمیچرخد. بلکه مسئله یک مسئله ایدئولوژیکی است :
” مسبب تمام بدبختیهای ما انگلیس” است که ما را بردهﻯ خود کرده است. متأسفانه امروز امریکا نیز به آن اضافه شده است. نظری که هنوز که هنوزاست ما ایرانیان آن را چون طلسمی آویزه گردن خود نمودهایم. کسی نیز حاضر نیست بپذیرد که این نادانی، بیسوادی و بیاطلاعی خود ماست که بردگیمان را سبب شده است. رهائی از این بردگی نه با شعار بلکه تنها با دستیابی به علم و دانش و احترام به متخصصین و دانشمندان ایرانی است که میتواند ممکن گردد.
نتیجه این کج فکری ترور رزم آرا شد. کسی که بر پذیرش نظر کارشناسان اصرار داشت و ما بر وی ناروا تهمت میزدیم. آنها که ترور را وسیله قرار دادند بسیار زود دریافتند که با ترور هیچ مسئلهای را نمیتوان حلّ کرد.
اما یک روز پس از ترور رزم آرا در مجلس شورای ملّی قانون ملّی شدن صنعت نفت مورد قبول کمیسیون قرار گرفت و با قید دو فوریت به مجلس فرستاده شد. همین مجلس در دوره هفدهم خود در تاریخ ۱۱ مرداد ۱۳۳۱ به درخواست شمس قناتآبادی (از یاران کاشانی) در ماده واحدهای خلیل طهماسبی قاتل رزم آرا را قهرمان ملی نامید و وی را مورد عفو قرار داد.
توجه بفرمائید در غائله نفت چون دولت نتوانست نظر کارشناسان را به اجرا بگذارد، پتانسیل درگیری در دستگاه دولت ایجادشد. اما با قتل رئیس دولت این پتانسیل از بین نرفت. بلکه به عکس این پتانسیل فعّال شد و به صورت بی اعتمادی و عدم اطمینان چون سایهاﻯ کلّ نظام کشورداری ایران را زیر پوشش بازرسی و بازبینی خود قرار داد. این سخن اهمیت معنی واژه پتانسیل را به خوبی میرساند.
اما پس ازنخست وزیری کوتاه حسین علاء (۶ اردیبهشت ۱۳۲۹) که تنها کارش تصویب قانون ملّی شدن صنعت نفت بود و آمدن محمّد مصدق در این سمت رفته رفته به نسبت ناتوانی دولت در کار نفت و عدم تحقق وعده های مصدق این بی اعتمادی به مجلس نمایندگان و نزدیکان وی نیز سرایت نمود.
توجه کنید در دوران دوّم نخست وزیری مصدق نه تنها ایران تحت محاصره شدید اقتصادی قرار داشت و از دریافت کلیه داراییهای خود در خارج از کشور محروم بود. بلکه صادرات نفت نیز به صفر رسید و در مدت ۱۸ ماه تا ۲۵ مرداد ۳۲ ایران کمتر از یک میلیون بشکه نفت یعنی کمتر از تولید یک روز صادرات داشت.
این مسئله مغایر با تصمیمی است که باید بر اساس نظر کارشناسان صورت میگرفت تا اصل ارزان بودن تعامل برای دولت محفوظ بماند. اما از زاویهﻯ “جلوه، تجلّی” نیز ملّی کردن صنعت نفت در ایران نمیتوانست به نفع ملّت باشد. توجه بفرمائید جلوهﻯ، تجلّی هر چیزی تنها نمودار ممکنهای قابل تبدیل به واقعیهاست. دیروز در مبارزات انتخاباتی آلمان کنونی (یکشنبه ۱۲ سپتامبر ۲۰۲۱) هر سه حزب بزرگ این کشور در بحث تلویزیونی با یکدیگر سخن از “چه کاری را باید طور دیگری کرد” به میان آوردند. یعنی آنها به مردم وعدهﻯ نه “سرخرمن” بلکه “ممکنهای شدنی” را میدادند. بنا بر این در کشور ایران بعد از جنگ دوّم جهانی که از نظر فرهنگی و فنی – اجتماعی بسیار عقب مانده بود و از نظر مالی به هر یک دُلار کمک امریکا وابسته، چطور کسی میتواند از خلع ید که واقعأ توخالی است سخن بگوید. آنها که سکوهای عظیم اکتشاف نفت را دیدهاند و ابزار و وسایل این اکتشافات را میشناسند میتوانند نظر کارشناسان ایران آن دوره را تأئید کنند. نظری را که رزم آرا به درستی در شکل فقر علمی – فنی و مالی در کمیسیون مجلس تشرح کرده بود. به ویژه کشور ایران در آن زمان بیش از هر چیزی نیاز مبرم به آموزش و توسعه اجتماعی داشت، ایرانیانی که معنی حزب را تنها در زنده باد و مرده باد میشناختند، ایرانیانی که فرهنگ خود را به آئین مذهبی باخته بودند و حق و حقوق خود را نمیشناختند، آشکار بود که در هر آشوبی تنها با تحریک احساسات و عواطفشان به مشارکت کشیده میشدند. احساسات ناسیونالیستی را که مصدق در جامعه برانگیخت میبایستی به این جهت هدایت میشد. عجب اینکه ایران در دادگاه لاهه نیز کارشناسی از خود نداشت و میبایستی به وسیله پروفسور هنری رولن، استاد حقوق بینالملل از دانشگاه بروکسل نمایندگی بشود.
نتیجه : با ملّی شدن صنعت نفت که خلاف نظر کارشناسان نفت صورت گرفت، متأسفانه بردستگاه دولت کشمکش و برخورد، با وجود شادی و خرسندی مردم، سایهاﻯ افکند. این سایهﻯ درگیری درسطح دولت در ٢۵ مرداد با خروج شاه از ایران و جنجال حزب توده و چپگرایان و پائین کشیدن مجسمهها در شهرهای کشور تبدیل به تصوّر”ادارهﻯ مملکت به گونهای دیگر هم ممکن است” گردید.
اما این تصوّر در روز ۲۷ مرداد سبب نگرانی همهﻯ مردم نسبت به آینده خویش شد. چه ناگهان کسبه و بازار کار خودرا تعطیل کردند و اتوبوس و تاکسیرانی همه جا متوقف شد. به این شکل مردم مملکت مخالفت خود را با دولت مصدق ابراز داشتند. چه ناگهان خیابانها از ازدحام دهها هزار نفری که روزهای پیش حضور مییافتند و شعار مرگ بر شاه میدادند خالی شد.
از پیراهن سفیدها و جنجالهای دیروزی دیگرخبری نبود. نویسنده خود شاهد این ماجرا بوده است. انگار کسی با دستوری راه پیمائیها، شعارها، سینه چاک زدنها را غدغن کرده بود. در شهر نه پاسبان، نه سرباز و تانک دیده میشد.
گروهی هم که عصر همین روز از جبهه ملّی به نزد مصدق (نقل از شادروان نخشب) رفته بودند تا اسلحه برای دفاع از یک کودتای احتمالی بگیرند، با عدم موافقت مصدق روبه رو شده، حیران برگشته بودند.
بنابراین کار دولت مصدق در روز ۲۷ مرداد پایان یافته بود و روز ۲۸ مرداد بیشتر جنبه نمایشی و انتقال قدرت داشت. نه تنها این بلکه روز ۲۷ مردا پاسخ مردم به تصمیم گران قیمت تعامل ملّی کردن صننعت نفت بود.
ایران با وجود اینکه صنعت نفت را ملّی کرده بود، نتوانست (به دلیل پائین نگه داشتن قیمت نفت حدود ۲,۱ دُلار هر بشکه) از نفت خود بهرهای ببرد و همچنان فقیر ماند. معذالک دولتمندان همین کشور پس از ۲۸ مرداد موفق به پیشرفتهای مهّمی به ویژه در بخش آموزش و صنعت(نیازهای فوری مملکت) شدند.
ابتدا هنگامیکه با فعالیتهای شخص شاه شرکت اوپک با همه مخالفتهای جهانی به وجود آمد و قیمت نفت به بشکهای ۱۱,۲ دُلار رسید ایرانیان دارای بنیهﻯ مالی شدند و امکان یک پیشرفت دائمی را یافتند. عجبا که این موفقیت را تودههای مردم جشن نگرفتند و شادی و پایکوبی نکردند. به عکس فعالیت مجاهدین و فدائیان بیشتر و بیشتر گردید.
موضوع ادیان
سالها پیش در تلویزیون پارس ۴ سالی به طور هفتگی چندین نفر از ادیان مختلف دورهم جمع میشدند و با مدیریت آقای میبدی بسیار پُر حرارت راجع به باورهایشان گفتوگو میکردند. اما درهیچ نوبتی کسی از میان آنها نیامد بگوید این دین که در بارهاش سخن پردازی میشود و دنیا را نیز به چالش کشیده است چه معنی – مضمون و چه فونکسیونی دارد. کمبودی که غالبأ در مسائل متفاوت اجتماعی و سیاسی نیز در میان عام وجود دارد. کمبودی که یک سردر گُمی است. به این دلیل در اینجا سعی میشود این کمبود در چارچوب علمی بررسی گردد.
دین به واقع یکی از زیرسیستمهای اجتماعی است. اهمیت این سخن در این است که باور دینی را (و با آن تمام مذاهب دنیا) نه در تجربه درونی تک تک افراد(آنچه که نامعلوم است)، بلکه در کُنه (گوهر) موضوع مورد گفتوگوی مؤمنین جستوجو کند. بدیهی است که پیروان هر دین و مذهبی منکر این نظر میباشند. زیرا به گمان آنها بدون آئینها، رسوم، اسطورهها و دُگمهای مذهبی هرگز نمیتوان تصوری از مذهب(فردی) داشت.
البته این نظر نظر کاملأ درستی نیست. چه هر یک از ما در کلاسهای ابتدائی ۴ عمل اصلی را یاد گرفتهایم و با آن میتوانیم کار خرید روزانه را حساب کنیم. اما این دانائی که ریاضی نیست. کافی است کسی از ما بپرسد عدد ۱ یعنی چه؟ آن وقت آنچه را که در مدرسه ابتدائی یاد گرفتهایم باید دور بریزیم. ریاضی را ابتدا میبایستی تعریف کرد. اقلیدس وقتی هندسه خودش را نوشت به واقع از پیش میدانست هندسه یعنی چه و بر مبنای این دانائی اصول هندسه را تهیه کرد. آنها که دین را با آئینهایش میشناسند با “بُت پرستان” فرقی ندارند. هرچه قدر هم سفره حضرت عباس بیاندازند، نذر و نیاز بکنند، نماز بخوانند و مشّرف به کعبه شده باشند.
به این دلیل وظیفهﻯ روشنگری هرانسانی، دانائی به معنی دین است. درست این دانائی بربریت، ترور، ستم و سرکوب هر موجودی را درروی زمین از بن ریشه کن میکند. براین اساس به تشریح کلام دین مینشینیم :
دین زیر سیستمی گفتمانی از اجتماع است.
شاید به این دلیل واژه “جماعت” برایش برازنده باشد. این گفتمان نیاز به یک محل دارد که از قدیم “معبد” نام داشته است. از این واژه چنین برمی آید که گفتمان دینی گفتمانی است که در هیچ یک از دستگاههای اجتماعی نمیتواند صورت بگیرد. در”معبد” که به آن کنیسه(یهودیان)، کلیسا(عیسویان) و مسجد(مسلمانان)، سه دین ابراهیمی گفته میشود پیروان این ادیان به گفتمان مینشینند. درست به این دلیل نیز دین به معبد (جائی که پیروانش باهم باشند) نیاز دارد. محلی که آهسته آهسته خودش نماد دین شده است. بدون معبد (کنیسه، کلیسا، مسجد ….. ) دین نیز بی معنی میشود. در واقع معبد محل نشو و نمای روح دین (تمام آئین و رسوم دُگمها) است.
تولید دین با تفاوت گذاری میان آسمان و زمین
هزاران سال پیش پدران ما ضمن گفتمانهای متعدد خویش میان آسمان و زمین تفاوت گذاشتهاند. این تفاوت سبب ایجاد زیر سیستمی اجتماعی از کلّ عالم زندگانیشان به نام “دین” شده است. عجبا که این تفاوت گذاری در میان تمام اقوام به یک شکل صورت گرفته است.
علّت این همسانی فکری بدون شک وضعیت مشترکی است که همه اقوام در مقابل آسمان و زمین داشتهاند. یعنی پدران ما در هر کجا که بودند آسمان را ابدی، خارج از دسترس خود، غیر قابل تشخیص و تعین در برابر زمینی میدیدند که بر آن فنا سایه افکنده است، بر روی آن هیچ چیزی باقی نیست، ابدی نیست. اتفاقات روی زمین و بلاهای آسمانی و مرگ و پس از مرگ غیر قابل پیشبینی و تعییناند. معنی و مقصود از آنها بر کسی روشن نیست.
این عدم آگاهی از یکسو و ستیز، جور وستم همنوع از سوی دیگر در آدمی تولید ترس، عدم اطمینان، عدم امنیت و یأس و نا امیدی به آینده میکند. آنچه که در کلام تنهائی میتواند تبلور نماید.
کوتاه زندگانی زمینی با بلاهای ناگهانیش به همراه مرگ قطعی و ناآگاهی پس از مرگ ، برای هر انسانی با وضعیت ابدی آسمان فرق دارد.
پس برای همه آدمیان آسمان قدسی (ابدی، دنیای غیر قابل تصوّر: آن دنیا) در برابر زمین فانی (دنیای فانی، قابل تصوّر) قرار دارد.
به این شکل دین تنها زیر سیستم اجتماعی است که آسمان و زمین را در شکل این دنیا(فانی) و آن دنیا(باقی) مطرح میکند و آن را موضوع گفتمانی مینماید.
فونکسیون دین
به طور کلّی رابطهﻯ دین با جامعه را “کارمایه” یا “فونکسیون” دین گویند. در حالی که رابطهﻯ دین با یکی از زیر سیستمهای اجتماعی “خدمات دینی” نام دارد. بالاخره رابطه دین با خودش را به درستی “واکنش دینی” گفتهاند.
رابطه دین با جامعه یعنی فونکسیون دین به وسیله مذاکره روحانیت با جامعه شکل میگیرد. محل این مذاکرات به طور کلّی برای مسلمان “مسجد” نام دارد. ولی مذهب شیعه در ایران دارای حوزههای مذهبی نیز هست. در عمل این کار نیاز به “روشن بینی”(وحی الهی یا سخن سلطهای بزرگ چون زردشت و بودا) دارد. تا با آن اصول و آئین و رسومی جمعأ نظم دینی را برپا کند.
بسیاری از فقها و دانشمندان فونکسیون دین را “وحدت ” اجتماعی میدانند.
این نظردرست نیست. زیرا ازآنجا که دین با گفتمانی معینی از دنیای زندگانی مشتق می گردد. این اشتقاق با تفاوت گذاری دین از محیطش یعنی همه آن گفتمانهائی که بر محور این باور خاص نمیچرخند میسر میشود.
به این دلیل دین یک تفکیک، یک جدائی ونه انتگراسیون است.
به واقع دین با گفتمان خود در بارهﻯ وضعیت زمین و آسمان سعی دارد نامتعینهائی را که سبب ترس انسان میشوند متعیّن سازد تا انسان(مؤمنان) به زندگی خویش اعتماد پیدا کنند. با این فونکسیون دستگاه دین در واقع شکلی “معنائی” پیدا میکند. چه دین سعی میکند با آئینها، رسوم و نهادهای خود آن چیزهائی را که برای انسان معلوم نیستند، قابل تشتخیص نمیباشند، سبب ترس، عدم اطمینان و یأس وی میشوند معلوم و معنی کند. برای این کار دنیای قدسی (دنیای نامرئی، آن دنیا) و دنیای فانی را لازم دارد. دوآلیسمی که خود دوقطب گناه و پاکی را به وجود میآورد تا با آن بتوان به زندگانی معنی و مقصود دهد.
خداوند جلوهﻯ، تجلّی همه ممکنهاست
اما این اعتماد به خود و زندگانی به قیمت باور به نامتعیّن دیگری به دست میآید. زیرا ادیان روی زمین از جمله سه دین بزرگ ابراهیمی دنیا و همهﻯ ممکنها را در چارچوب خداوندی که مظهر :
نیکی مطلق – جلال مطلق – دانائی مطلق
است میجویند. سعدی در این مورد میگوید :
“منّت خدای را عزّ و وجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت”.
چنین خالقی به واقع جلوهﻯ، تجلّی هر ممکنی میباشد.
متأسفانه امروزه ممکنهائی که در گوشه وکنار این دنیای خاکی واقعیت مییابند به راستی نمیتوانند خصلت خدائی داشته باشند بلکه همه شیطانیاند.
از این گذشته امروزه برخلاف هزاران سال پیش هر ترس و واهمهای به وسیله علم (دانائی) و انفورماسیون از بین رفته است. به علاوه درکشورهائی که مردم برخود حاکماند “خیرعمومی” آدمی را غیر وابسته و خودمختار ساخته است. همچنین بسیاری از نظرات “روشن بینی” دینی با حقایق امروز مطابقت ندارند .
درست به این دلایل مراجعین به معابد هر روز کمتر و کمتر میشوند. تا جائی که روزهای یکشنبه به جای گفتمان دینی حدود سه میلیارد زن و مرد، پیر و جوان در مقابل تلویزیونها به دیدن بازی فوتبال مینشینند. آری زمین فوتبال معبدی است که همه برای دیدن قدسیهای خویش که فوتبالیستهای مشهور جهانند سینه چاک میکنند و عظمتشان را میستایند.
مقدسات این دنیا دیگر نه آسمانی بلکه همه زمینی اند.
ادامه دارد
انقلاب سترون
حتی عاجز از تولید یک منبری
علیرضا نوری زاده
ایندپندنت فارسی
• ۴۳ سال است طایفه حاکم که هرروز بیشتر و بیشتر ، به پالایش حلقه خود از غیر خودی ، إهتمام ورزیده است ، و هدف غائی خود را تولید هیأت حاکمه ای پاک و سرشار از معرفت و انسانیت و آزادگی ، احسان به خلق و شرافت (حداقل در لفظ ) و ذوب شده در ولایت ، قرار داده است . شگفتا که این مجموعه به قدرت رسیده در ۲۲ بهمن ۵۷ ، حتی از تولید یک خطیب منبری مثل فلسفی ، یک مداح مثل ذبیحی و علی بهاری ؛ یک گوینده رادیو تلویزیون مثل فریدون فرح اندوز ، تقی روحانی ، ایرج گرگین ، آذرپژوهش ، فیروزه امیرمعز و … عاجز بوده است . یک هنرپیشه به محبوبیت فردین ، یک خواننده چون شجریان و ناظری و مرضیه و الهه و گوگوش و ابی ، یک نقاش مثل ایران جان درودی و حسین زنده رودی ، یک جامعه شناس مثل دکتر غلام حسین خان صدیقی ،و آریانپور ؛ یک اقتصاد دان مثل دکتر عالیخانی و صفی اصفیا و ابتهاج ، یک کارآفرین مثل محمود خیامی و لاجوردی و رضائی ، ویک روضه خوان مثل مرحوم احتشام زاده تولید کند . تولیدات رژیم دست بالا (ترین ) محمد خاتمی و جواد ظریف ،و بشکل عمومی از نوع حبیب الله عسکر اولادی تازه مسلمان ، خواهر مری و معصومه خانم دباغ و اسدالله لاجوردی میباشند .معلم قرآنش سعید طوسی با ۱۳۰ فقره ارتکاب تجاوز کامل ، نیمه و ملامسه ای ؛ روضه خوان منبر حسینی اش ؛ آسدرضا نریمان و شاعر دربارش حمید سیزواری است و روزنامه نگارش حسین شریعتمداری سربازجوی وزارت اطلاعات .
• در چنین فضائی آیا میتوان امیدوار به حضور کسانی چون دکتر غلام حسین خان صدیقی ، شاپور بختیار و یا حتی دکتر علی أمینی در صحنه بود ؟ آنها که برای نجات و رهائی میهن ؛ وجاهت ملی که هیچ ، جان را نیز برخی رهائی میهن میکردند . برای نسل بعد از انقلاب ، به ویژه همکاران جوان من ، اشاراتی به مردان و زنان عصر پهلوی ها ، حداقل میتواند دربرابر مردان و زنان عصر ولایت فقیه ، چهره هائی را معرفی کند که در بزنگاههای تاریخی ؛ از خود گذشتند و تجلی آن بیت مشهور شدند که ، اول قدم از عشق سرانداختن است .
غلام حسین خان در آن زمستان تلخ
دخترش که در انگلیس درس میخواند و پس از سر و صداهای پائیز ۵۷ به تهران آمده بود، در میگشاید. چراغی در دست دارد، جلو میرود، از وسط برفها راه باریکی باز شده که نشان میدهد پیش از من کسان دیگری از این راه رفتهاند. کارگران برق پایتخت از ساعت ۷ برق را قطع میکنند . هدف جلوگیری از مشاهده تلویزیون و به ویژه اخبار مشروح ساعت ۹ شب است . بی بی سی با ترانزیستور میداندار مطلق است .
جلوی هشتی خانه یا به قول امروزیها هال، تعداد زیادی کفش انباشته شده. من هم کفشهایم را بیرون میآورم. به دیدن استاد میروم و باید خاضع و خاشع به خدمتش برسم.
در سالهای دانشگاه سه چهار استاد مشتریان زیادی از دانشکدههای دیگر هم داشتند . یکبار میکوبیدیم و میرفتیم الهیات تا سر کلاس استاد تبعیدی امیرحسین آریانپور حاضر شویم.
کلاس حمید عنایت در دانشکده خودمان لبریز بود. حتی آقای سیدرضا زوارهای هم خودش را یواشکی از قضائی توی کلاس سیاسی عنایت میانداخت تا اسلام و سوسیالیسم را به روایت عنایت گوش میکند.
گاهی دسته جمعی میرفتیم حسینیه ارشاد تا حرفهای شریعتی را که در دانشگاه بیکلاس بود گوش دهیم.
در یکی از این روزها که دسته جمعی به کلاس دکتر صدیقی رفتیم و همه گوش بودند و استاد باریک میان آزاده ؛ گرم سخن، مقولهای در جامعه شناسی را مطرح و استفسار رأی شاگردان را کرد . یکی دو تن پرت و پلاهایی میگویند و او مؤدبانه پاسخ میدهد: به تصور این بنده، حضرتعالی در این زمینه به خطا میروید و بد نیست تأملی در نوشتههای ماکس وبر بفرمائید و بعد این طور برایشان سینه چاک دهید. وبه دومی که “کییر که گور” را به رخش میکشد اشاره میکند: دوست عزیز تکیه بر اسامی بی آنکه انسان اعتبار و جایگاه این اسامی را بداند کار ناصوابی است…
دو شمع و یک چراغ توری اتاق پذیرائی دکتر غلامحسین خان صدیقی وزیر کشور دکتر مصدق را روشن کرده است. از پدر شنیده بودم که هنگام محاکمه دکتر مصدق در دادگاه نظامی وقتی صدیقی را آورده بودند، رفته بود جلوی میز متهم یعنی دکتر مصدق سر خم کرده بود و گفته بود سلام عرض میکنم جناب نخست وزیر. حالا او نگران روی صندلی کنار در نشسته است و جمعی از هم ولایتیها آمدهاند تا پرس و جو کنند آیا درست است دکتر نخست وزیری را قبول و سپس رد کرده است. و اگر نخست وزیر شد، آیا سربازی کاس آقا و مشکل مالی غضنفر پسر مشهدی رحمت را حل میکند؟
دکتر نخست آنها را راهی میکند و بعد با ما به سخن مینشیند. من و زنده یاد علی باستانی به دیدارش رفتهایم. و او ماجرا را از ابتدا شرح میدهد:
راستش آقا اعلیحضرت ۲۵ سال کوشیدند ماها را داخل آدم به حساب نیاورند. هر وقت بحثی شد داستان جام زدن با پیشهوری را به میان آوردند. در حالی که در آن شب کذائی که قرار بود سید جعفر به حزب ایران بیاید، اعلیحضرت ایشان را به دربار خواند و در واقع جام آنجا زده شد.
در جبهه ملی دوم ما تلاش کردیم به ایشان خطرات یک بعدی شدن سیاست را گوشزد کنیم. البته آقا چون نیک نظر کرد پر خویش در آن دید. گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست. بله همه گناهها را هم نباید گردن ایشان گذاشت. بعضی از این رفقای ما هم واقعاً شورش را درآوردند. این بیچاره دکتر امینی خیلی دلش میخواست با ما کار کند. آقایان با طرح قراردادکنسرسیوم و مشتی شعار هی گفتند طرف به مصدق ضربه زده، بنده از طریق آقازاده آقای دکتر سؤال کردم ایشان از احمدآباد گفتند پسر خانم فخرالدوله نیاز ندارد یک میلیون دلار بگیرد. آقا دست از منفی بازی بردارید. سرانجام آن فرصت از دست رفت. اعلیحضرت هم با بالا رفتن درآمد نفت و توافق با روسها دیگر اسب خود را میراندند و اعتنایی به کسانی که حقاً خواستار حفظ تاج و تخت و مکان و مقام پادشاه مشروطه بودند نکردند.
در تاریکی شب زیر نور شمع و چراغ زنبوری که دکتر دکتر چند بار آن را تلمبه میزند تا خاموش نشود، پای صحبت استاد نشستهایم.
دکتر صدیقی از سفر سنجابی به پاریس میگوید، آقا کسی به ایشان مأموریت نداده بود تا میراث جبهه ملی را پشت قباله عقدی کنند که قاعدتاً باید دو طرف در آن بله گویند. اما ایشان بله را گفتند و آیتالله به سادگی ایشان خندیدند.
ایشان خنده را ایجاب فرض فرمودند و با ساز و دهل خبر از توافقنامه تاریخی دادند. حال آن که آقای مانیان به بنده گفتند آقا اصلاً اعتنائی به ایشان نکرد.
بنده وقتی مورد مشورت آقای دکتر امینی و انتظام قرار گرفتم گفتم عیبی ندارد. حالا که اعلیحضرت متمایل به دیدار من هستند برویم. رفتیم آقا ایشان را دیدیم. متأثر شدم از حالشان، بسیار سرگشته بودند آقا.
دو جلسه رفتیم گفتند صدیقی شما یک عمر گفتید قانون اساسی. حالا من حاضرم دولت را با اختیارات کامل به شما بدهم و خودم هم مدتی برای معالجه به خارج بروم.
خدمتشان عرض کردم با کمال میل بنده وجاهت ملی را برای سنگ قبرم نمیخواهم، اما اعتقاد دارم در شرایط فعلی اعلیحضرت بهتر است تشریف ببرید نوشهر یا کیش. شورای سلطنت هم درست شود و مدتی حضرتعالی استراحت کنید ولی سایهتان بر سر ارتش باشد که هم شیطانی نکند و هم از هم نپاشد. ایشان به فشارهای خارجیها اشاره کردند، بنده گفتم با قدرت سفیر آمریکا و انگلیس را بیرون بیندازید. و بگوئید اینها عنصر نامطلوبند و وجودشان در کشور ما مضر است. سری تکان دادند برخاستند راه رفتند و از پنجره به بیرون نگریستند بعد گفتد باشد فکر میکنیم.
چند روز پیش آقای دکتر امینی گفتند آقا بجنبیددیر میشود، کار دارد خرابتر میشود.
بنده از دوستان خواسته بودم مطالعه کنند اگر ما حکومت نظامی را لغو کنیم با استناد به چه ماده قانونی میتوانیم وزرا و مسؤولان سابق را که به استناد ماده پنج دستگیر شدهاند، در حبس نگه داریم. من مرد قانونم و ضد قانون را همه گاه محکوم کردهام.
دختر دکتر صدیقی میگوید امروز خوشبختانه پدر با رد شدن شروطشان کنار کشیدند.
کلام دکتر اما سرشار از نگرانی است.
حالا هم باید به دکتر بختیار کمک کنیم، هم از من جوانتر است هم شجاعتر، خدا کند که موفق شود. نگاه کنید آقا این سنجابی و اعوانش چه بساطی راه انداختهاند. آن مکی که قلب مصدق را خون کرده بود دوباره ظاهر شده و کیسه مارگیریاش را بیرون کشیده. بختیار را باید کمک کنیم.
در مجلۀ امید ایران، تحت عنوان آخرین روزهای شاه، خاطرات ایام پر از حادثه ماههای آخر رژیم را مینویسم، با اسم مستعار “سیاستمدار بازنشسته”.
ماجرای ملاقات دکتر صدیقی با شاه را به تفصیل باز گفتهام. منشی مجله خبرم میکند که بانوئی کهنسال به دیدنم آمده است. به استقبالش میروم. خانم دکتر است. دستش را میبوسم، کاغذی از دکتر به من میدهد که در آن نوشته است:
فرزندم از لطف شما به خود سپاسگزارم. لازم میدانم توضیح دهم که من در ملاقات با پادشاه هرگز جسارتی به ایشان نکردم و حرفهایم را کاملاً مؤدبانه و با رعایت شؤونات ایشان عنوان کردم…
هفته بعد نوشتهام را تصحیح میکنم. باید میدانستم که دکتر صدیقی هرگز اهل درشت گوئی نیست. به جز آن شبان که در خدمتش بودم و داریوش و پروانه فروهر اشک ریزان آمدند با نامه دکتر سجنابی که شما نخست وزیری را قبول نکنید چون وجاهت ملیتان از بین میرود و به جبهه ملی ضربه میخورد. دکتر نامه را با خشم پرت کرد و فریاد زد به جناب دکتر سنجابی بفرمائید این نامه برای لای گیسشان خوب است. من عضو جبهه ملی نیستم که فرمان ببرم وجاهت ملی را هم برای سنگ قبرم نمیخواهم.
در آن شب سرد با امید از دکتر صدیقی جدا شدم که نخست وزیری را پذیرفته بود حالا اما با علی باستانی او را ترک میکنیم و میدانیم شاه با نپذیرفتن شرایط او، یعنی ماندن در ایران، سلطنت را واگذار کرده است گو اینکه هنوز امیدواریم دکتر بختیار کاری کند.
بختیار در کمیته استقبال امام
جلوی کمیته استقبال جای سوزن انداختن نیست. صدها تن در کوچه مستجاب جمع شدهاند. یک لحظه به یاد آن روزهائی هستم که منزل آقای مستجابی میآمدیم. دهه اول محرم روضه داشت و خود آقا روضه را ختم میکرد. باریک میان و بلند، خوش گوی و خوش روی بود و از اخوان صفا نشانه داشت.
حالا اما کوچهاش در تسخیر انقلابیهاست.
آقای محمد شریف در حیاط صندلی گذاشته و کارت خبرنگاران خارجی را کنترل میکند. چه کسی میتواند باور کند که او سفیر ایران در کنیا و بعد آفریقای جنوبی خواهد شد. پدرش حاج میرزا عبدالله شاهرودی؛ قطبی بود که بسیاری از احرار سر به کویش داشتند و حالا او به خدمت انقلابی درآمده است که هدفش برکندن ریشه طریقت است.
هر از چند گاه سر و صدائی بلند میشود و جمعی مسلح فردی را که سر و رویش را با کیسهای یا شالی پوشاندهاند به کمیته میآورند و تحویل میدهند. سرهنگ توکلی ستادش را در کمیته قرار داده و ساختمان جنب آن را برای تحویل گرفتن سلاحهای در دست مردم اختصاص داده است. بازرگان هنوز به نخست وزیری نرفته و قرار است امروز ظهر راهی مقر تازهاش بشود. سر انتخاب بعضی از وزرا هنوز بحث است. نادر جهانبانی و به دنبال او نشاط و بیگلری و نجیمی نائینی، و دیگر بزرگان لشکری و کشوری را میآورند. اتاق بزرگی را برای بازداشتیها اختصاص دادهاند.
دکتر ابراهیم یزدی عضو شورای انقلاب و معاون نخست وزیر مرتب به بازداشتگاه سر میزند. درگیری بین دکتر آزمون و هویدا باعث میشود که نخست وزیر سیزده ساله را به اتاقی جدا از دیگران منتقل کنند. توی بازداشتگاه، وحشت بزرگ در نگاه همه سایه انداخته است. اما نه جهانبانی وحشت زده نیست. از نگاهش ملامت میبارد. حتی اعتنائی به احمد آقا نمیکند که از او میپرسد شما خارجی؟! آزمون نامهای به فرزند امام میدهد.
جعفریان غمزده چشم به نقطهای دور دوخته است. ناگهان همهمهای بلند میشود، بختیار را آوردند!
همه از اتاق بیرون میریزند. صابر با فیلمبردارش توی راهرو است. کسی را میآورند که سر و رویش بسته است. کت و شلوار خاکستری رنگ پیچازی بر تن دارد. کوتاهتر از بختیار مینماید. علائی فریاد میزند این هم از مرغ طوفان که توی تله افتاد. صابر به فیلمبردارش میگوید زود باش. زندانی را به طبقه سوم میبرند. لحظهای خشکم زده است. آیا واقعیت دارد؟ خلخالی توی زیرزمین است و با عدهای مشغول تماشای فیلم بازگشت آقا است. همین امروز صبح آقا به او و ربانی شیرازی حکم قاضی القضاتی و دادستانی داده است. سخت وحشتزدهام.
کمی که سر و صدا میخوابد بالا میروم به بهانه جویا شدن اسامی اعضای کابینه از بازرگان. قرار است تلفنی اسمها را به روزنامه بدهم. توی راهرو ابوالفضل بازرگان را میبینم.
آیا درست است؟ بختیار بود؟
ابوالفضل بازرگان برادرزاده مهندس و همیشه همراه اوست میگوید نه بیچاره معلمی بود که کمی شباهت با بختیار داشت آزادش کردیم. خدا را شکر که دکتر نبود.
آن قدر خوشحال شدهام که نمیتوانم شادیام را پنهان کنم. با ابوالفضل به اتاق مهندس میرویم. صدر حاج سید جوادی و یزدی و چمران و سرتیپ مسعودی و صباغیان و سحابی با مهندس جلسه دارند. بازرگان فهرست اسامی وزرا را به دستم میدهد. نخستین نام سنجابی است که وزارت خارجه نصیبش شده آیا اعلامیه سه مادهای پاریس، و در سرمای مهرآباد ساعتی ایستادن و بعد به امید دیدار آقا زیر باران و برف در مدرسه دخترانه علوی سه ساعت صبر کردن، فقط برای رسیدن به وزارت خارجه انقلاب بود؟
راستی دکتر سنجابی چگونه میاندیشید که آقا او را بر بازرگان ترجیح خواهد داد. فراموش کرده بود که آقا در منزل کاشانی بر منبر در باب دکتر مصدق و جبهه ملی چه گفته بود.
به روزنامه باز میگردم و اخبار صبح را مینویسم. ماجرای دستگیری معلم شبیه بختیار را.. هادی هم با طنز یگانه اس می نویسد “بختیار از مرز بازرگان گریخت ” و همین اشارات فرصتی برای بختیار فراهم میکند که در آن بامداد بهاری با گذرنامه فرانسوی تهران را به سوی شهر جوانی ها ، عشق و مبارزه که مسلخ بعدی اش شد ترک کند .
خاتمی و روحانی آخرین رقبا
نوبت رفتن کی میرسد ؟
ایندپندنت فارسی
علیرضا نوری زاده
*آیا اخراج لاریجانی ها از دایره قدرت ، به همینجا ختم خواهد شد و سید علی اقا ، سراغ دیگر ستونهای انقلاب خمینی نخواهد رفت ؟
آیت الله خمینی کوتاه زمانی پیش از مرگش (به گفته مرحوم صادق طباطبائی ) در حضور فرزندش سید احمد به شمس وزیر و قمر وزیرش گفته بود اگرره نفاق گرفتید و به جان هم افتادید ، فاتحه جمهوری اسلامی و حکومت را بخوانید . ۱۴ قرن حسرت وبعد حلاوت پیروزی . این شیرین کامی را با وحدت و همدلی ، ابدی کنید .
مرحوم طباطبائی در چند نوبتی که در لندن باری که در برایتون در منزل دوستی مشترک نیمروزی را ، حرفها زدیم ، هربار میگفت این سید (خامئه ای ) خیلی طمعکار است و چشم و رو و وفا سرش نمیشود و بعد پس پرده کدورت بین او و خانم ( مرحومه خد یجه بتول ثقفی تهرانی ) همسر آیت الله خمینی را باز گفت که منجر به قطع هرگونه ارتباط بین أنها شده بود .
داستان به نخستین روز بازگشت حسین فرزند آقا مصطفی و نواده خمینی و خانم از یکسو و نوه ی علامه حاج شیخ مرتضی حائری یزدی از سوی مادر ، از سفر چندماهه به عراق و آمریکا ، بازمیگردد . او در آمریکا در مصاحبه با من رژیم را فاسد و خامنه ای را بدون شایستگی برای مقام رهبری دانست و ولایت فقیه را نیز نفی و ردکرد . از این مهمتر دیداری جانانه با شاهزاده رضا پهلوی داشت . اصغر حجازی رئیس امنیت خانه خاصه خامنه ای طرحی وحشت آور برای عقاب حسین ریخته بود . حسین برغم جوانی بسختی بیمار و درعین حال گرفتار بود ! قرار بود بعد از بازداشت موقت مثل عمویش احمدآقا باسموم خطرناکی که وارد داروهایش میکنند ، با درد و تشنج به لقاء الله فرستاده شود . کسی از دفتر خامنه ای طرح سربه نیست کردن نوه محبوبش را به اطلاع او رساند. خانم محمدی گلپایگانی را احضار کرده بود “به ایشان بگوئید اگر جسارتی به نورچشمنی من بشود یا خدای ناکرده موئی از سرش کم ، در چهارمردان قم سر برهنه بیرون میروم و فریاد میزنم و به عالمیان میگویم با احمد م چه کردید و حالا قصد سوء به حسینم دارید.
رهبر رژیم وحشتزده همه طرحهای ضد حسین را لغو کرد وخانم خجسته همسرش را به دلجوئی خانم فرستاد .( پایان گفته های مرحوم طباطبائی )
همسر امام ، روابط با خامنه ای را بکلی قطع کرد . و تازمان مرگش در سال ۱۳۸۸ خانم اگر خواستی داشت از طریق هاشمی رفسنجانی به مسئولان ابلاغ میکرد .
در واقع میتوان گفت حذف ستونهای انقلاب و یاران نزدیکان آقای خمینی که با قتل احمد خمینی آغاز شده بود ، در ابعاد وسیعتری با قهر همسر آیت الله خمینی ، حصر موسوی و رهنورد و کروبی و سپس قتل هاشمی رفسنجانی ادامه یافت أنهم در ابعادی به مراتب خشن تر و دور از همه پیوندهائی که سید علی أقا را با یاران و پیروان و نزدیکان آیت الله خمینی مربوط میکرد .
خانم در ماههای آخر زندگی
نگرانی های رهبر
آقای خامنه ای در درجه اول نگران زندگی فرزندان و همسرش به ویژه مجتبی در پی غیبت خویش است . در این یک مورد نه میشود از حسن نصرالله مدد گرفت نه از ملابرادر و نه از حشد الشعبی . سرنوشت محتومی است که هم علی بدان گردن مینهد و هم عباس و حسین و زین العابدین . هم سراغ معاویه میرود هم چنگیز نه به ناپلئون رحم میکند نه به چرچیل . در عین حال از یاد نبریم که ولایت آقای خامنه ای ، بر مواردی استوار شده که هر یک از این موارد خود یک جعل و دروغ و در نتیجه کل ولایت رهبر رژیم ؛ جعلی و دروغ و غیرشرعی است. مدعیات کذب درباره ویژگیهای سید علی حسینی خامنه ای از این قرار است ؛
۱ ـ خامنهای کشف و نه انتخاب خبرگان است.
(اگر تا پریروز این حرف را نوکران مستقیم آقا به صورت غیر رسمی و در گعده ـ نشستهای آخوندی ـ خود مطرح میکردند با ذکر این مطلب از سوی محمدرضا مهدوی کنی رئیس پیشین و در گذشته مجلس خبرگان معلوم شد که مهر ولایت (یعنی یک بدعت جعلی در مذهب تشییع ) در لحظه ولادت در کف دست آقا ؛ حک شده است .
البته تولیت حضرت معصومه نیز از قول خواهر ناتنی ایشان که هنگام ولادتشان حاضر بوده اند ، ادعاکرد ؛ آقا به محض خروج از رحم مادر فریاد میزد یاعلی ، یاعلی !!
۲ ـ اگر آقای خمینی با رهبری یک انقلاب به مقام ولایت رسید سید علی آقای با لطف ویژه آقا ـ اینجا آقا دیگر معنی خاص دارد، یعنی امام زمان ـ به ولایت رسیده است. این دروغ را نخستین بار محسن قمی نماینده ولی فقیه در دانشگاه تهران عنوان کرد و بعد دار و دسته مصباح راحل به ترویج آن پرداختند.
آقا (خامنهای) با آقا (امام زمان) ارتباط مستقیم دارد و معجزاتی که از رهبر در سرکوبی فتنهها و افشال ـ خنثی کردن به شکست کشاندن ـ توطئههای داخلی و خارجی، دیدهایم مؤکد این است که ایشان از خود حضرت مدد گرفته اند که توجیهات لازم را به مقام معظم رهبری دادهاند.
این مقوله را که محمدی گلپایگانی دئیس دفتر رهبر به دفعات به این و آن گفته، محور یک سلسله مدعیات است که در سایتها و نشریههای دستگاههای تبلیغاتی ولی فقیه عنوان شده و میشود. این أخریها که مرحوم سرلشگر بسیجی ( با ۱۱ سال قدمت بر دیگر أمراء ) حسن فیروزآبادی گفته بود ، آقا همان آقاست . خمینی وقتی تعبیری چنین را از فخرالدین حجازی خاصه مداحش شنید ، چنان در دهان اوزد که تا پایان عمر لالمونی گرفت و خیلی زود شوکران الهی را سرکشید .
۴ ـ آقای خامنهای احاطه کامل بر امور و پیامدهای آن دارند، از همین رو از ابتدای کار خاتمی با او مخالف بودند چون میدانستند او مصدر فتنه خواهد بود.با احمدی نژاد مداراکردند ولی وقتی رویش زیاد شد خدمتش رسیدند . روحانی نیز که نوکر ابد مدت بود تا عمامه کج نهاد و اطوار در آورد که این منم طاووس علیین شده ، مثل سلفش بی حرمت شده ، از کاخ شهری و قصر سعدآباد راهی خانه پدری در سمنان کردند . نباید ایشان را با دیگر رهبرانی مقایسه کرد که دارای قدرت ویژه نیستند و الهام از عالم بالا نمیگیرند. این مدعا نیز به دفعات در سخنرانیهای آدمهائی چون احمد خاتمی، ومحمد یزدی و شاگردانش و نوکران سرشناس ولی فقیه مطرح شده است.
از سوی دیگر اصل انتخاب آقای خامنهای نیز زیر سؤال است چون دیگر ماجرای گزینش او توسط مجلس خبرگان نکته پر رمز و رازی نیست. به این معنا که
الف: در زمان انتخاب به مقام رهبری، علیرغم حذف صفت مرجع برای رهبر در تعدیلات قانون اساسی توسط شورای بازنگری، مجتهد بودن رهبر دیگر جای چون و چرا نداشت، و با توجه به اینکه آقای خامنهای به هیچ روی دارای درجه اجتهاد نبود و اصولاً حضور کمرنگ سه چهارساله ایشان در حوزه مجال نمیداد که حضرتش چیزی فراتر از حداکثر دروس سطح را خوانده باشد. همین مصباح یزدی که تا قبل از مرگش ، با دریافت سالی ۱۴ میلیارد تومان جزو نوکران و عتبه بوسان سید علی آقا شده بودو حتی خود را روی پای او انداخت ، در زمان انتخاب آقا به رهبری گفته بود ایشان اگر توانست سه صفحه از کتاب «کفایه» را روخوانی کند من او را قائد امت اسلام خطاب خواهم کرد.
آقای خامنهای در اوج اعتبارش در مشهد، یک منبری مخالف رژیم بود که در جمع کوچکی نیز گاه به گاه تفسیر قرآن میکرد و درس اخلاق میداد. (عباس سلیمی نمین و محمدباقر قالیباف و حسن فیروزآبادی دراین کلاسها حاضر میشدند ). حال چگونه میشود چنین آدمی که از روز اول انقلاب وارد کارهای اجرائی شده و ۸ سال در مقام رئیس جمهوری کار کرده، تبدیل به مجتهد جامعالشرایط بشود؟ این نوع اجتهاد از همان نوعی است که نادرشاه بعد از فتح هند در راه بازگشت با آن برخورد کرده بود. میگویند نادر وارد شهری شد که دید پر است از علیشاه و حسن شاه و محمد شاه و.. پرسید چه خبر است، این ولایت مگر چند شاه دارد؟ گفتند یک وقت شاهی مثل حضرت شما با فتح و مبارزه و جهانگیری شاه میشود، یک زمانی نیز آدمهای بنگی و چرسی روی تخته پوستی مینشینند و خود را شاه میخوانند (اشاره به اقطاب دروایش) اینها از نوع شاتوت و شاتره و شاه دانه هستند. در زمینه اجتهاد نیز یادم هست پدرم برای آنکه یکی از اقوام نزدیک را که عشق به سردفتری داشت اما با وجود داشتن تجربه کاری، لیسانس نداشت تا اجازه باز کردن دفتر اسناد رسمی بگیرد، با دو تا قالیچه نزد مرحوم سید ابوالقاسم کاشانی برد و آقای کاشانی همانجا به محررشان گفتند اجازه اجتهاد را به دست آن قوم نزدیک بدهد. او با استناد به همین ورقه، دفتر اسناد رسمی موسوی شاه عبدالعظیمی را خرید و سالها دفتر را اداره کرد. برای آقای خامنهای نیز بعدها اجازه اجتهاد درست کردند. ( البته قیمت خیلی از قیمت دوتا قالیچه بالاتر بود )
ب: آقای خامنهای وقتی اعلام مرجعیت کرد و نامش را در بین مراجع بهرسمیت شناخته از سوی رژیم اعلام کردند یکی از این مراجع مرحوم میرزای تبریزی رسالههایش را جمع کرد و گفت وقتی آسد علی مرجع شود ما از مرجعیت استعفا میدهیم. آقای وحید خراسانی اعلام کرد فعلاً به استفتائات پاسخ نمیدهد. آقای ناصر ابوالمکارم یک کارخانه قند رشوه گرفت تا مرجعیت رهبر را به رسمیت شناسد. آقای شبیر زنجانی سر درس خارج گفت مرجعیت دولتی را به رسمیت نمیشناسد. و مرحوم بهجت فومنی ره به مطالبه و شوخی زد که
(من مجتهدم آخ ؛ او مجتهد است وای ، میزا قاسمی وای ، هم ترشی تره آخ ، هم باقالی قاتوق وای مرجع مرجعه ایدل ، مرجع شده ای غافل ) این شعر آبکی بود که بچه های شیطان قم ؛وقتی مرحوم بهجت گاهی از خانه بیرون میزد برایش میخواندند و او با آن طبع شوخ چیزهائی زیر لب میگفت و میخندید .
وقتی مرجعیت رهبر از سوی جامعه روحانیت پذیرا نشد چگونه میتوان این دروغ بزرگ را که ایشان از مراجع عظام است و فتاویش لازم الاتباع، باور کرد.
ج: رسالههای تا کنون منتشره از آقای خامنهای به فارسی و چند زبان دیگر را سید محمود هاشمی شاهرودی و دو سه تن دستیارانش نوشته و تهیه کردهاند. اصولاً آقای خامنهای، استعداد آخوندی ندارد به همین دلیل همیشه در بین آخوندها که رندان در جمعشان بسیارند، کم میآورد و خیلی زود به صحرای کربلا میزند. شما به سخنان او در دیدار با علما در قم و مشهد توجه کنید. حتی یک عبارت که بر شأن آخوندی او تأکید کند، در میان سخنانش وجود ندارد.
به این فهرست، کارنامه عملکرد آقای خامنهای را در سی و دو سال اخیر اضافه کنید. در کجای این کارنامه شما، با آدمی سر و کار دارید که در بزنگاههای مهم تصمیمات صائب گرفته باشد و عملکردش به جا و درست از کار درآمده باشد. و در مسائل فقهی و مذهبی ، قرائت تازه و روایت حدیثی (نو ) را آورده باشد .؟
آقای خامنه ای نگران است ، فردای غیابش چه کسی ادامه زندگی , آقازاده سید مجتبی و نورچشمش محمد امین خان را ؛ ضمانت خواهد کرد ؟ آیا سید ابراهیم رئیسی ردای ولایت را بر شانه مجتبی خوهد انداخت ویا مدعی خواهد شد دائی جان أعلم الهدی مهر ولایت را به پر قنداقش زده اند .
آقای خامنه ای برای کوتاه شدن دست رقیبان مدعی و قدرتمند لازم است زیرآب یک به یک را بزند . هاشمی رفسنجانی جان به آب میدهد، شیخ صادق لاریجانی ، با بی آبروئی نعلین ها را برای خروج جفت میکند .فرزندان بهشتی و مطهری از صحنه خارج میشوند . خوئینی ها ی ۸۰ ساله خانه نشین میشود و پرخوانده حزب الله محتشمی پور به گورخوابی ابدی میرود . دیگر کسی نمانده جز محمد خاتمی و حسن روحانی . سرنوشت آنها نیز مقرر شده است کمی صبر داشته باشید.
تازه معنای «هیچی» را فهمیدهایم/علیرضا نوریزاده
سخنان محمد نوریزاد را میشنیدم ، در پالان بود ، روستائی که زادگاه رضاشاه بزرگ بود. مخالفان مردی که ایران را ، نیمه جان تحویل گرفت و طی ۲۰ سال که در طول شانزده سال آن ، پادشاه مقتدر ایران بود، به کشوری مستقل ،یکپارجه و امروزین تبدیل کرد ، برای تحقیر او از ترکیب رضا خان پالانی استفاده میکنند . راستی را پس از نادر بزرگ ، پادشاهی داشته ایم که بجز رضاشاه شایستگی لقب بزرگ و کبیر را داشته باشد؟
نوری زاد هم نسل من است و شاید ثلث زندگیش را در عصر پهلوی دوم گذرانده باشد .اواز مخالفان سرسخت رژیم پهلوی بوده و آنچه از رضاشاه میگوید حاصل تجربه شخصی نیست بلکه دستاورد خوانده ها ؛ دیده ها و شنیده های اوست .
امروز من و او ومیلیونها ایرانی با تحسر از روزگار پدر(رضا شاه ) و پسر (محمدرضاشاه ) یاد میکنیم . نگاهی به کابینه سید ابراهیم رئیسی ، تحسر و تأثر را به هم میآمیزد . در آغاز قرن شمسی با چه کسانی أغاز کردیم و قرن را با چه کسانی به پایان میبریم . پهلوی اول در سوم حوت (اسفند ) ۱۲۹۹ وارد صحنه نظامی و سیاسی ایران شد و درآ بان ۱۳۰۴ مجلس به نام سعادت ملت ایران انقراض قاجاریه را تصویب و حکومت موقتی را به ریاست آقای رضا پهلوی معین کرد. بعد از تشکیل مجلس مؤسسان در ۴ اردیبهشت ۱۳۰۵ آقای پهلوی با عنوان رضاشاه پهلوی تاجگذاری کرد . به عبارتی مجلس شورای ملی بنا به اختیارات خود و تفسیرهای نمایندگان طرفدار رضاشاه که دل به ریاست جمهوری داشت ولی ناچار تن به خواست آخوندها داد و پادشاه شد ، سلسله ای را با ۱۵۰ سال عمر و ۷ پادشاه برد و سلسله ای آورد که ۵۷ سال عمرکرد ، تنها با دوپادشاه .آن ۷ تن دهها شهر و منطقه ایران را از دست دادند و کشور را زیر قرض خارجی و نکبت و بیماری و فروپاشی اقتصادی گذاشتند و این دو ایران نوینی ساختند ، سه جزیره مهم تنب بزرگ و کوچک و ابوموسی و ۱۱ جزیره دیگر را که عملا در اختیار ما نبود پس گرفتند ، جایگاه ایران را در عرصه بین المللی به بالاترین نقطه رساندند ، و روزی که دومی شان برای دست نیازیدن به کشتار و سرکوبی ، با چشمان اشکبار ایران را برای همیشه ترک کفت بیش از صد ملیارد دلار به صورت ودائع بانکی ، سهام ، قروض به دولتهای خارجی از مصر و اسرائیل وو سنگال گرفته تا آلمان و فرانسه و بریتانیا ، برای ملت ایران باقی گذاشت . حتی آنچه را مایملک خاندانش بود از جواهرات ملکه و تابلوهای گرانبها تا هدایای نفیسی که در طول سلطنتش از رهبران جهان گرفته بود ، اتومبیلهای نفیسش و … در کاخهای سلطنتی برای ملتش باقی گذاشت . (اسب او را خلخالی با میخی که در طویله یافت کور کرد )
مردان رضا شاه و پسرش
رضاشاه برخلاف پسرش در آدم شناسی ، یگانه بود، درعین حال میتوانست بعد از ختم بازی دوستانه “آس بازی ” رو به سردار اسعد کرده و بگوید ، أسعد ! گمانم فکر نمیکردی بازی ما به بازی شما سیا ستمداران برسد ؟ بعد هم با یک اشاره و بی اعتنا به حیرت همه ، سردار را به سوی سرنوشت محتومش روانه میکرد.
تیمورتاش مردان رضاشاه از کشوری تا لشکری یا استخوان خرد کرده و امتحان پس داده عصر قاجاربودند ، یا تکنوکراتهای بیزار از قاجار ، درس خوانده های وطن و یا صاحب منصبان رفیع دولت .که اغلب درد مشترکی داشتند و أن ؛ عقب ماندگی ایران و فساد دربار و حکومتها بود . آرزوی مشترکی هم داشتند ، سرفرازی ، پیشرفت ، استقلال و رهائی وطن از چنگ خرافه و استبداد و ارتجاع بود . فروغی دوبار نخست در برپائی سلطنت پهلوی و سپس در انتقال پادشاهی از پدر به پسر نقش آفرین بود . مخبرالسلنه هدایت طولانی ترین زمامداری را بر عهده داشت . نام طاهر و منش آقائی آقامستوفی الممالک اورا در صف مردان رضا شاه قرارداد همچنانکه کسانی چون دکتر مصدق ، ملک الشعراء ، زعیم ، تقی زاده ، عدل الملک ؛ متین دفتری ، منصورالملک، دشتی و…در کنار او و گاه مقابلش قرار گرفتند.
کابینه هدایت
.، و از نظامیان عصر دو پهلوی که عهده دار مسئولیتهای کلان بودند باید به ؛رؤسای ستاد و فرماندهان زیر اشارت کرد
• سپهبد امانالله جهانبانی از دی ۱۳۰۰ تا ۱۳۰۵
• سرتیپ حبیبالله شیبانی از ۱۳۰۵ تا ۱۳۰۶
• سرتیپ محمد نخجوان از ۱۳۰۶ تا ۱۳۱۳ (
• سرلشکر عزیزالله ضرغامی – از ۱۳۱۳ تا ۱۳۲۰
• سرلشکر مرتضی یزدانپناه – از ۹ مهر ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۱
• سرتیپ حسن ارفع – از ۱۳۲۱ تا ۱۳۲۲
• سرتیپ حاجعلی رزمآرا – از ۱ مرداد ۱۳۲۲ تا مهر ۱۳۲۲
• سرتیپ علی ریاضی – از ۱۳۲۲ تا ۱۳۲۳
• سرلشکر حاجعلی رزمآرا – از ۱۵ اردیبهشت ۱۳۲۳ تا آذر ۱۳۲۳
• سرلشکر حسن ارفع – از ۶ دی ۱۳۲۳ تا ۲۷ بهمن ۱۳۲۴
• سرلشکر فرجالله آقاولی – از ۲۷ بهمن ۱۳۲۴ تا ۱۳۲۵
• سرلشکر حاجعلی رزمآرا از ۱۰ تیر ۱۳۲۵ تا تیر ۱۳۲۹
• سرلشکر عباس گرزن – از تیر ۱۳۲۹ تا ۳۱ تیر ۱۳۳۱
• سپهبد مرتضی یزدانپناه – از ۲ مرداد ۱۳۳۱ تا ۳۰ مرداد ۱۳۳۱
• سرلشکر محمود بهارمست – تا ۹ اسفند ۱۳۳۱
• سرتیپ محمدتقی ریاحی – از ۹ اسفند ۱۳۳۱ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲
• سرلشکر نادر باتمانقلیچ – از ۱۳۳۲ تا ۱۳۳۴
• سپهبد عبدالله هدایت – از مرداد ۱۳۳۴ تا ۲۴ اسفند ۱۳۳۹
• سپهبد عبدالحسین حجازی – از ۲۴ اسفند ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۴
• ارتشبد بهرام آریانا – از ۳۰ آذر ۱۳۴۴ تا اردیبهشت ۱۳۴۸
• سپهبد فریدون جم – از ۱۴ اردیبهشت ۱۳۴۸ تا ۲۸ تیر ۱۳۵۰
• ارتشبد غلامرضا ازهاری – از ۱۳۵۰ تا دی ۱۳۵۷
• ارتشبد عباس قرهباغی – از دی ۱۳۵۷ تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷
آن پدر و آن پسر
رضاشاه سفارش پسر را به دولتمردان خود کرده بود . بدون تلاشهای فروغی ولیعهد به سلطنت نمیرسید. در عین حال رضاشاه در پرتو پروژه دولت سازی دهها تن از بااستعدادترین جوانان وطن را برای تحصیل به خارج فرستاد که بعد ها هم مردان روزگار پسرش شدند ، حتی مخالفان محمد رضاشاه در جمعشان حضور داشتند اما منهای یکی دو توده ای مثل کیانوری ، بقیه هم چون ارانی ، مهندس بازرگان ، مهندس سحابی ، برادران زیرک زاده ، و برادران صالح و… انسانهای باشرف ، وطن دوست و آزاد ه ای بودند که بامخالفان هفت تیر به کمر ۲۰ ساله عشق چریکی شاه در دهه چهل . پنجاه ، خیلی فرق داشتند . از اعضای کنفدراسیون محصلان ایرانی در خارج که بزرگترین تجمع مخالفان شاه بود پرویز نیکخواه و کوروش لاشائی و منوچهر فرحبخش و محمد حاجی دائی و … مثل جوانان عصر رضاشاه که به خارج اعزام شدند و در جمعشان بودند کسانی که در ابتدا ره عداوت با پهلوی را رفتند و در بازگشت به وطن با خلوص کمر خدمت بستند ، از مخالفت به مبدأ ضرورت خدمت برای تسریع سرعت پیشرفت و عدالت رسیدند و نیکخواه در این راه جانش را از دست داد.
• گاهی دولتمردان و زنان عصر دوپهلوی را با تیغ به دستان وزارتمدار این زمانه مقایسه میکنم . آیا شأن و جایگاه ملت ما چنان بود که در آغاز قرن شمسی با رضاشاه و حضور مردانی از تیره مستوفی و مدرس و پیرنیا و سردار اسعد و داور و تیمورتاش و شازده اسکندری و دکتر مصدق و سید ضیاءالدین طباطبائی و و… (بزرگی و خدمت و یا تأثیر مثبت و منفی هر یک در تعبیر هرکسی از ظن خود شد یار او، در هر دیده متفاوت است اما هیچکس در اعتبار و چشم دوربین آنها تردیدی ندارد) رو به اعتلا و سربلندی داشته باشد اما دردر پایان قرن یعنی صد سال بعد، با کوتوله های سیاسی آنهم از خونریز و آدمخوار، ره ذلّت و زوال را پیش گیرد؟ مستوفی کجا و رئیسی کجا، مدرس کجا و سید علی آقا کجا؟ مگر میشود حاج مهدی قلی خان هدایت را، در کنار مصطفی پورمحمدی نشاند و نیرالملک وزیر علوم را همتای زاهدی عضو سابق انجمن شهر کرمان و وزیر علوم تحفه ی اصولگرایان دانست. وزیر جنگی چون سردار اسعد کجا و مصطفی محمد نجّار و دهقان کجا . آیا چنان سقوط کرده ایم که به جای داور قوه قضائیه در دست جنایتکاری به اسم محسنی اژه ای افتاده است . رئیسی بر کرسی فروغی و سید علی حسینی ابن میرزاد جواد در جایگاه رضاشاه بر کرسی لمن الملکی تکیه زده است .
این روزها من با یادآوری انقلاب در برنامه تلویزیونی “پنجره ای رو به خانه پدری “فرصتی دوباره یافته ام تا در اوراق و نوشته های آن روزها و خاطره ها و یادها تأمل کنم. برای بسیاری از راهبران فکری آن روز نسل ما یعنی نسل ۲۰ تا ۳۰ سالگان، که هنوز در قید حیات هستند، ظاهرا اقرار به اشتباه خیلی سخت است. اما من به صراحت از همان نخستین هفته های انقلاب (گواهم ۲۸ شماره امید ایران، مقالات هفته نامه خلق مسلمان، و نوارهائی که پس از توقیف امید ایران، با همکاری علیرضا میبدی و یا به تنهائی منتشر کردم) اعلام داشتم انقلاب یک خودکشی دسته جمعی بود. مهندس بازرگان هم این را اقرار کرد. «ما منتظر باران رحمت بهاری بودیم، سیلاب آمد و خانه را ویران کرد». همه آرزوهای ما برای رسیدن به آزادی و حاکمیت ملی و داشتن کشوری پیشرفته که ژاپن خاورمیانه باشد، با روی کار آمدن زنده یاد دکتر شاپور بختیار، قابل تحقق یافتن بود. اما تاریخ با اگر و احتمالا و شاید نوشته نمیشود .قدر آدمها البته شناخته میشود منتها اغلب پس از غیبتشان ، چنانکه امروز بختیار اعتباری فراتر از همه زندگان دارد . گاهی از خود میپرسم ،
آیا از انقلابی که میتوانست با توفیق بختیار، کشوری را که از نظر توسعه اقتصادی و اجتماعی و جامعه مدنی سرآمد همه کشورهای منطقه بل همه اروپای شرقی و بعضی از کشورهای اروپائی بود با استقرار حاکمیت ملی دمکراسی، امروز پیشگام در هدایت خاورمیانه به سوی توسعه و تحول و دمکراسی باشد، اما زمام آن به دست خمینی و متحدان چپ و رادیکالش افتاد انتظار داریم که موجودی شایسته تر از رئیسی و روحانی و احمدی نژاد را پرورش دهد؟ ارئیسی هم مثل احمدی نژاد فرزند یک خودکشی جمعی است. انقلاب در روایت ولایت فقیهی زلزله ای بود که زمین را شکافت و حشرات الارض را بیرون ریخت. اینها فرزندان شایسته انقلابی هستند که به یک خودکشی جمعی شباهت داشت . مهمترین ویژه گیهای اینان ، دریدگی ، فریبکاری ، دروغ زنی ، تظاهر به دیانت، بی احساسی نسبت به آب و خاک و ملت میباشد . آیا آن هیچی بزرگ داخل هواپیمای –رهبر محبوب ما ازسفر آید – یادتان هست!