خانه » مقاله (برگ 16)

مقاله

سایه رفت بی آن که سایه ای باشد / شکوه میرزادگی

امیرهوشنگ ابتهاج (سایه) شاعر و پژوهشگر ادبیات معاصر ایران، زندگی را وداع گفت. او رفت… بی آن که حضورش سایه ای بر سر ایران و ایرانی باشد

نمی توان نگفت که سایه یکی از شعرا و به ویژه غزلسراهای های خوب معاصر بود . اما این را هم نمی توان نگفت که سایه یک شاعر سرشناس بود که ۴۳ سال جان کندن میلیون ها انسان سرزمین اش را دید و هیچ نگفت.

شاعر و نویسنده خوب بودن و بسیار خوب بودن حتی، هنرمند و آوازخوان درخشان بودن اگر رو در روی بیداد و بیدادگران نایستد یا حداقل انکارشان نکند اثرش چون آبی ست در حوضچه ای کوچک ، که هر چقدر هم زلال باشد به مرور می خشکد.

نمی شود نگفت که این شاعر خوش سخن چرا این همه زشتی و بیداد را دید و هیچ نگفت، حتی وقتی که سال ها در بیرون از ایران در امن و امان زندگی می کرد،هیچ نگفت.

سوسیالیست بودنش، اعتقادش بود و به ما ربط نداشت اما تا آخر عمر ستایش حزب توده را کردن، و تا آخر عمر چشم بر جنایت های حکومت اسلامی بستن و گاه با شعرهایش همراه آن ها شدن، بی آن که کمترین خطری متوجه او باشد، به تک تک ما ربط دارد. کسی که شهرت دارد با یک فرد عادی که گفتن و نگفتن اش اثر زیادی در جامعه ندارد، تفاوت زیادی دارد. شاعر و نویسنده و هنرمند زمانه ی والایی حقوق بشر مسئول است که از دردها و رنج های بشری سخن بگوید، دوران سعدی و حافظ دیگر نیست (اگر چه آن ها در حد توان آنروزگارشان به مراتب بیش از بسیاری از بزرگان امروز ما از رنج ها و دردها سخن گفتند و هر کجا که توانستند راهشان را از بیدادگران جدا کردند).

درگذشت این شاعر خوب را به خانواده و دوستانش تسلیت می گویم و متاسفم که این شاعر خوب درختی بود که هیچ سایه ای برای مردم نداشت.

به قول خودش:

آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت

درِِ این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت

شکوه میرزادگی
دهم آگوست ۲۰۲۲

خامنه‌ای و عاملش نوری المالکی منفورترین‌ها / علیرضا نوری زاده

امروز خامنه‌ای منفورترین شخصیت غیرعراقی در این کشور است
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱ برابر با ۴ اوت ۲۰۲۲ ۷:۱۵

عراق روزهای سرنوشت سازی را می‌گذراند. دیگر نه سیستانی مشکل‌گشا است و نه اسماعیل قاآنی، فرمانده نیروی قدس سپاه ـ سایت خامنه‌ای

تقریبا ۲۰ متر مانده به مکتبه‌الاسد، چند دکان پارچه‌فروشی با طاقه‌طاقه چادرهای کرپ‌دوشین، چند تسبیح و انگشترفروشی، یک قنادی، دکان حاج مهدی کبابی، دکان فستق شامی (پسته و بادام) و بستنی شامی یک گوشه از این بازارچه را تشکیل می‌دادند. در دورانی که رفت‌وآمد به سوریه برای ایرانی‌ها ممکن بود، این قسمت شلوغ‌ترین بخش بازارچه بود. دریغا که ایرانی‌ها، این زوار برجسته و سخاوتمند عتبات و شام و حجاز در روزگار شاه، در عهد ولایت فقیه به روزی افتادند که دمپایی پلاستیکی و پسته و حلقه ازدواج و … می‌فروختند تا چند لیره بی‌ارزش سوریه به دست بیاورند.

در این میان، یک مغازه پارچه‌فروشی با چند صندلی لهستانی قدیمی پاتوق عراقی‌های شیعه مخالف صدام بود. صاحب‌ دکان از بچه‌های کاظمین و شاگردش یک شیعه متعصب از مریدان حسین الشامی بود که در بازارچه او را مالک صدا می‌زدند. با مشتری‌های ایرانی کمی فارسی حرف می‌زد. در آن سال‌هایی که رژیم ولایت فقیه در عراق پیشگام بود، زمانی که مجلس اعلا- ساخته سپاه- وجود داشت و هادی العامری، فرمانده نظامی‌ آن، درجه سرهنگی و بعد سرتیپی سپاه را داشت، الدعوه نیز در این دوران صاحب واحدهای ترور و خرابکاری زیردست سپاه پاسداران بود؛ البته چون در چند عملیات برای نیروهای صدام حسین خبرچینی کردند، از جبهه فراخوانده شدند و کارشان به شرکت در بازجویی و شکنجه اسرای عراقی در بازداشتگاه‌های تهران و گرگان منحصر شد. در همین پادگان گرگان بود که ده‌ها اسیر عراقی هنگام بازدید نمایندگان صلیب سرخ جهانی از شرایط خود زبان به شکوه گشودند؛ به‌ویژه چند آسوری. اواخر کار ده‌ها کشته و مجروح از میان اسرای عراقی به جا ماند که قاتلان بیشتر آن‌ها از حزب الدعوه و از همان گاردهای بازجو بودند.

عالیجناب نوری کامل محمدحسن المالکی که امروز قادر است نصف دمشق را با یک حواله ساده خریداری کند و در عراق به او «قارون کاظمین» می‌گویند، مردی با بیش از ۱۰۰ میلیون دلار پس‌انداز، ثروتمندترین سیاستمدار شیعه در عراق، همان شاگرد پارچه‌فروشی زینبیه است.

مالکی‌ها بعد از صدام

بعد از سرنگونی صدام حسین، رژیم جمهوری اسلامی در مرحله نخست، صدها تن از عوامل خود از جمله شماری از وابستگان سپاه بدر و قدس را به عراق اعزام کرد. در جریان سفر محمدباقر حکیم به عراق، بیش از شش هزار تن از سپاه بدر و اعضای مجلس اعلا به همراه شماری از کماندوهای حزب الدعوه که بیشترشان در کادرهای تروریستی آموزش دیده بودند، به عراق بازگشتند.

تعداد کثیری از این افراد با حضور رهبران الدعوه و مجلس اعلا در شورای حکومتی و وزارتخانه‌ها به ارگان‌های نظامی، امنیتی و اقتصادی جذب شدند. تیپ «الذئاب» (گرگ‌ها) در نیروهای امنیتی عراق که به دستور آمریکایی‌ها منحل شد، تماما از وابستگان سپاه بدر تشکیل شده بود. افراد این تیپ صدها تن از سنی‌ها و نیز روشنفکران و نویسندگان، وکلا و زنان آزادی‌خواه عراق را کشتند.

در طول این سال‌ها، علاوه بر ورود عوامل رژیم به ارگان‌های نظامی و امنیتی، سه ارگان وزارت اطلاعات، سپاه قدس و اطلاعات سپاه گاه به‌صورت مشترک و زمانی به‌طور جداگانه، در حداقل ۱۱ شهر عراق، اداره ستادهایی را عهده‌دار بودند. سفرای رژیم نیز همگی از اطلاعاتی‌های سرشناس سپاه قدس و دارای سابقه کار اطلاعاتی در لبنان و خلیج فارس بودند و هستند. عمده‌ترین مراکز فعالیت‌های اطلاعاتی رژیم بصره، نجف، کربلا، کوفه، کاظمین، مدینه‌الصدر، العماره، الناصریه، الدیوانیه و شهرهای سلیمانیه و اربیل در شمال عراق در منطقه کردستان‌اند.

علاوه بر این مراکز، رهبر جمهوری اسلامی در نجف، با اعزام محمد مهدی آصفی، رهبر معنوی الدعوه، به این شهر به‌عنوان نماینده اصلی، وکلایی همچون نورالدین اشکوری را مامور کرد تا با دلار سلطه او را بر این شهر برقرار کنند. بعد از آن‌ها که به لقاء الله‌شان رفتند، اباذری و حسینی و نجفی مامور شدند که این آخری به کرونا درگذشت.

در این میان، سیستانی که علاوه بر مخالفت با ولایت فقیه، کلا آبش با سیدعلی آقا به یک جوی نمی‌رفت، از چند سو محاصره شد. نخست آنکه سیدمحمدرضا، آقازاده او، چنان با عمار حکیم، پسر عبدالعزیز، رئیس مجلس اعلا، یک جان در دو قالب شدند که اوامر مطاع اصغر حجازی را که از طریق عمار می‌رسید، روی چشم می‌گذاشت. تکلیف شهرستانی، داماد سیستانی، که دستش زیر ساطور دادگاه ویژه قم است، نیز کاملا روشن است.

از سوی دیگر، اطلاعات سپاه تمام خانه‌های نیمه‌ویران اطراف خانه سیستانی را خرید یا اجاره کرد و آخوندهای نوکر رژیم را در آنجا اسکان داد. کلیه وسایل استراق سمع نیز بر درودیوار خانه سیستانی نصب است. روزی موفق الربیعی، مشاور امنیت ملی نخست‌وزیر سابق عراق، به دیدن سیستانی رفته بود و مسائلی از جمله ابعاد دخالت‌های رژیم ولایت فقیه در امور عراق را با او در میان گذاشته بود. چند هفته بعد، او به تهران سفر کرد و در اولین دیدارش با محسنی اژه‌ای، وزیر وقت اطلاعات، اژه‌ای به او گفته بود: «نزد آقای سیستانی شکایت از ما نبرید، حرفی دارید مستقیم به ما بگویید.»

موفق الربیعی در دیدار با سیستانی حتی خواهش کرده بود محمدرضا در اتاق نباشد و در تهران فهمید که واقعا دیوارها موش و موش‌ها گوش دارند.

در طول دو دهه گذشته، منهای دوران نخست‌وزیری دکتر ایاد علاوی (یگانه بخت عراقی‌ها برای برون‌رفت از مصیبت) سپاه بدر با رخنه مستمر به درون تشکیلات امنیتی، انتظامی، ارتش، تشکیلات دولت، دستگاه قضایی و رسانه‌های دیداری- شنیداری و مکتوب و نمایندگانی در مجلس، در کنار حزب الدعوه با دو جناح (اخیرا جناح سومی نیز سر برداشته است) به استوار کردن پایه‌های قدرت خود مشغول بوده‌اند.

این توضیح ضروری است که حکیم و ارکان مجلس اعلا از جمله سید محمود هاشمی شاهرودی، رئیس مرحوم قوه قضاییه، در زمان تشکیل آن، همگی از بسترالدعوه برخاسته بودند. مرحوم آیت‌الله سید محمدباقر صدر پدرخوانده و مرشد فکری الدعوه بود. محمدحسین فضل لله و عباس الموسوی، دبیرکل سابق حزب‌الله، و گروه‌های شیعه‌ای که بعد از انقلاب ایران در عربستان سعودی و کویت و بحرین پا گرفتند و با اندیشه «دعوت» در واقع یک اخوان‌المسلمین شیعه را پایه‌گذاری کردند، از حاشیه درس او به پا خاستند.

در رژیم گذشته، الدعوه بعد از انتقال به ایران با ساواک و دستگاه‌های نظامی ـامنیتی ایران همکاری بسیار نزدیکی داشت. مرحوم سید مهدی حکیم، برادر بزرگ عبدالعزیز و محمدباقر (عموی عمار حکیم)، شماری از فعالان الدعوه را به ایران برد و با همکاری نزدیک با دستگاه‌های امنیتی ایران در اجرای سوءقصد نمایشی به ژنرال عبدالغنی الراوی، عضو شورای انقلاب عراق که به ایران پناهنده شده بود، مستقیما شرکت داشت. به علت همین روابط دیرین، مهدی حکیم کوتاه زمانی پس از خاتمه جنگ ایران و عراق، در هتل هیلتون خارطوم به دست ماموران امنیتی صدام حسین به قتل رسید. مهدی حکیم هیچ مهری به خمینی و انقلاب ایران نداشت و در لندن زندگی می‌کرد.

باری بعد از انقلاب، جناح سری نظامی الدعوه با آموزش‌های نظامی سپاه، به‌عنوان مهم‌ترین تشکیلات نظامی سری فعال در عراق، چندین عملیات را با شهامتی شگفتی‌برانگیز به اجرا درآورد؛ از آن جمله سوءقصد به صدام در شهرک الدجیل و سوءقصد به طارق عزیز در دانشگاه المستنصریه که در واقع بهانه صدام برای حمله به ایران شد. سوءقصد به عدی، فرزند صدام، هم از جمله عملیات نظامی جناح زیرزمینی حزب الدعوه بود؛ اما جناح سیاسی این حزب می‌کوشید خود را تا حدودی از زیر سایه سنگین رژیم ایران بیرون بکشد.

ابراهیم الجعفری که رهبری یک جناح را داشت، بعد از دو سه سال اقامت در ایران، به لندن آمد و نوری المالکی نیز در دمشق بود. جناح حسین الشامی نیز بیشتر از تهران دلبسته لندن بود. مجلس اعلا و سازمان بدر به سبب مهر وابستگی که به علت ارتباط با رژیم بر پیشانی دارند، در جریان انتخابات نخست‌وزیر، چه قبل از انتخابات و چه بعد از آن، موفق نشدند فرد موردنظر خود را بر کرسی نخست‌وزیری بنشانند. تنها عادل عبدالمهدی و نه حسین شهرستانی که تحت‌ حمایت حکیم و عامری بود، توانست ریاست دولت را به دست گیرد.

با این حال، نوری المالکی دو دوره نخست‌وزیری عراق را عهده‌دار شد؛ دوره‌هایی که سیاه‌ترین روزهای عراق طی آن رقم خوردند. نزاع شیعه و سنی با تلاش المالکی برای پس زدن سنی‌ها شدت گرفت. داعش ظهور کرد و نیمی از عراق را تصرف کرد. فساد دستگاه حکومتی فقط با جمهوری اسلامی قابل مقایسه بود. حزب الدعوه، عصائب اهل حق، جداشده از جیش المهدی مقتدا صدر و النجباء، حزب‌الله عراق و میلیشیای المهدی، همچنان روبه‌قبله ولی فقیه و سپاه نماز می‌گزارند.

گروه دیگر شیعیان طرفداران مقتدی صدرند. جالب است بدانید که در انتخابات ماقبل اخیر عراق، صدر با حزب کمونیست عراق در یک جبهه بودند. در تکوین گروه صدر، علاوه بر جوانان جیش المهدی و جوانان متعصب شیعه عرب، بعضی از تکنوکرات‌ها و دانشگاه‌دیده‌های مجذوب مکتب فکری سید محمدصادق صدر نیز یک حلقه فکری برای مقتدی صدر ایجاد کردند.

امروز پیروان مقتدی صدر و هواداران اندیشه «ایران برهّ برهّ» یعنی ایران باید عراق را ترک کند، گرد هم آمده‌اند. بر اساس آمار نشریه «صدای ملت» که مدیرش شیعه است، امروز خامنه‌ای منفورترین شخصیت غیرعراقی در این کشور است. در میان عراقی‌ها، نوری المالکی منفورترین و مصطفی الکاظمی، نخست‌وزیر، و دکتر برهم صالح، رئیس‌جمهوری، محبوب‌ترین‌ها به شمار می‌روند. در پاسخ این سوال که عمده‌ترین پشیمانی شما چیست؟ ۶۵ درصد گفته‌اند «آن‌طور که باید از دکتر ایاد علاوی حمایت نکردیم»؛ همان پشیمانی که ما ایرانی‌ها درباره دکتر شاپور بختیار و افغان‌ها درباره دکتر نجیب‌الله دارند.

بحران عراق با حضور طرفداران مقتدی صدر در مجلس و سلطه شعار بر شعور، چشم‌انداز مبهمی را پیش رو قرار داده است. نوکران جمهوری ولایت فقیه با آن‌ همه بردن و خوردن و جنایت، دست‌بردار نیستند و کردها با اختلاف‌هایشان بخت خود را برای آنکه نیرویی تعیین‌کننده باشند، به دست خود کمرنگ کرده‌اند.

عراق روزهای سرنوشت سازی را می‌گذراند. دیگر نه سیستانی مشکل‌گشا است و نه اسماعیل قاآنی، فرمانده سپاه قدس، که بیشتر به یک رمال و شمع‌فروش می‌ماند.

44 سال یا روسری یا توسری / علیرضا نوری زاده

خمینی و خامنه‌ای و صحابه در سنگر حجاب نیز شکست خورده‌اند. امروز زن ایرانی زیباترین نماد مقاومت در همه جهان است

علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۶ مرداد ۱۴۰۱ برابر با ۲۸ ژوئیه ۲۰۲۲ ۱۸:۳۰

نخستین بار شهرزاد را در حیاط کوچک استودیو آریانا دیدم. با مسعود کیمیایی حرف می‌زد و مسعود در نیمه ساختن قیصربود. عصر همان روز مسعود گوشه‌ای از کافه را فیلمبرداری می‌کرد. همانجا که بهمن جان مفید تکه معروف «من بودم حاجی نصرت، علی فرصت، آره و اینا خیلی بودیم» و شهرزاد بی‌پروا رقصید. در یک استراحت نیم‌ساعته مسعود گفت می‌دانی این خانم چه شعرهایی می‌گوید؟ یک لحظه نگاهش کردم کتابچه‌ای دردستش بود و می‌خواند.

روز بعدش سردبیرم، عباس پهلوان، که شهرزاد را شناخته بود مرا مامور کرد با او به گفت‌وگو بنشینم، گفت‌وگویی که لحظه لحظه‌اش را به یاد دارم و همان‌طور که مجله فردوسی با نهادن تصویر سوسن برپشت جلد مجله اول روشنفکران و دانشجویان ایران با مصرعی از منصور اوجی «این سوسن است که می‌خواند» سوسن را در بین دانشجویان و اهل اندیشه چهره کرد و بعد پهلوان با فیلمنامه «فریاد» او را برامواج نور و صدا به سینما کشاند، این بار نیز این فردوسی و عباس پهلوان بودند که شهرزاد را در تصویری متفاوت به اهل شعر و سینمای متفاوت عرضه کرد.

دو روز با او نشستم و عنوان مطلب و روی جلد فردوسی شد «زنی که از ظلمات آمد» با یک دفتر شعر، زندگی درهم‌شکسته، برادر غیرتی که در دفاع از خواهر کوچک‌تر از شهرزاد، کسی را زده بود و حالا درزندان روزگار تلخی را طی می‌کرد. شهرزاد که بر صحنه کافه‌های لاله‌زار می‌رقصید، این بار از واژه‌های سیاهی می‌گفت که قلبش را می‌فشارند. «گزارش مصاحبه» مرا پهلوان چون همیشه با تیترها و آرایشش ، خیلی پرسروصدا کرد.

هفته‌ها بحث بر سر شهرزاد بود که با قیصرگل کرده بود و بعد طوقی حاتمی و داش آکل کیمیایی و … و تصویر خود را به‌عنوان بازیگری پرتوان در کنار شاعری عاشق و صادق، به‌عنوان یکی از مطرح‌ترین چهره‌های اهل سینما و شعر تثبیت کرد. ابراهیم گلستان بزرگ‌مرد ادب و سینما او را ستود و پوری بنایی حمایتش کرد تا «مریم و مانی» را بسازد. سال‌های دوری از ایران، از او چندان خبر نداشتم و در بازگشت می‌دیدم چه پرتوان می‌گوید و می‌نویسد و بازی می‌کند.

جلو دفتر نخست‌وزیری ولوله بود. بامدادان، همسرم که پرستار بیمارستان پهلوی بود با شماری از دوستان پرستار و پزشک و دانشجویان آموشگاه اشرف پهلوی در پاسخ به صدای زن آزاده و مبارز ایرانی به جلو دفتر نخست‌وزیری رفته بود. من و تنی چند از همکاران روزنامه‌نگارم هم رفتیم. بانو مهرانگیز منوچهریان، حقوقدان و دیپلمات برجسته، دعوت کرده بود که بیایید قصه جده بزرگمان که به اسارت به مدینه برده شد، تکرار می‌شود.

۱۷ اسفند برابر ۸ مارس بود و انقلاب ۲۵ روزه بود .خمینی حکم حجاب داده بود و جوجه‌هایش مثل حسن روحانی راهی ادارات شده بودند تا اسلام ناب را بر سر زنان ایران هوار کنند. در برابر دفتر نخست‌وزیری بعد از دانشگاه و صداوسیما صدها زن و دختر حتی بعضی با روسری فریاد می‌زدند حجاب نه. روبه‌رویشان تکیه‌داده بر نرده‌های دفتر نخست‌وزیری اوباش اسلامی با واژه‌های رکیک خطاب به آن‌ها که می‌توانستند خواهر، مادر، دختر، همسر و از اقوامشان باشند، فریاد می‌زدند یا روسری یا توسری و در مقابل طنین آوای دختران ایران زمین جاری بود که ، نه روسری نه توسری، که جای توست سروری.

یکباره خشکم زد ، شهرزاد را دیدم همان شهرزاد طوقی و داش آکل، شهرزاد مانی و مریم و سه دفتر شعر، با گیسوان سیاه پریشان بر شانه، دوربینی به دست در جمع خواهرانش، صحنه پرشور نخستین فریادها علیه خمینی و ارتجاع در راه را به تصویر می‌کشید. همان جوانان و میانسالانی که تماشاگر فیلم‌های او بودند و برای دیدنش فریاد می‌کشیدند، حالا به او ناسزا می‌گفتند که «جایی خودم خلاصت می‌کنم» و دست‌ها را به علامت تپانچه‌ای بالا و پایین می‌بردند.

بانویی میانسال که روسری به سر داشت، وقتی که جوانان آن سوی خیابان پاستور لب به رکاکت گشودند و حیا را کنار گذاشتند و جفا پیشه کردند، با شهامت جلو یکی از سردسته‌های اوباش ایستاد و بعد از زدن سیلی محکمی به او، گفت شرم کن پسرم من مادر تو هستم، این‌ها دو خواهرت هستند و این همسرت است. جوان سر به زیر انداخت و گم شد اما اوباش ماندند.

مهندس بازرگان که با وجود اعتقاداتش هرگز همسر و دخترانش را وادار به رعایت حجاب نکرده بود (دخترش همکلاسی من در دانشکده حقوق بود و چه زیبا و محتشم اما بی‌حجاب همراه با دو دوست زیبا و پر دانشش نازنین یگانه و لعیا غفوری، سرآمد دختران کلاس ما بودند).

بازرگان در دوران نخست‌وزیری خون دل می‌خورد و موجه‌ترین همکارش مهندس امیرانتظام را برای تسلای بانوان تظاهر‌کننده فرستاده بود. امیر انتظام با چهره مهربان و واژگان آرامش‌بخشش قول داد مانع از حجاب اجباری شوند. کمی بعد، نماینده مرحوم آیت‌الله طالقانی هم آمد که «دخترانم، خوهرانم آرام باشید، نگذارید دشمنان سوءاستفاده کنند.» پیرمرد انگار نمی‌دانست رئیس دسته دشمنان سید روح‌الله مصطفوی برای خود او نیز نقشه‌ای سیاه کشیده است. زنان ایستادند. دلاورانه، سروآسا و خروشان، تنی چند از آنان به داخل دفتر نخست‌وزیری دعوت شدند و با امیرانتظام و ابوالفضل، برادرزاده مهندس بازرگان، گفت‌وگو کردند. شهرزاد پرتوان در تکاپو بود بهترین تصویرها را ضبط کند و کرد.

بامدادی، ونگ‌ونگ اشراقی داماد، ولی از رادیو درآمد که بی‌چادر هرگز! عفت زن به حجاب است. تا ظهر نشده بود حرف‌هایش را بلعید و پوزش خواست. از مرحوم شریعتمداری پرسیدیم گفت هرگز حجاب حتی در زمان پیامبر و ائمه، اجباری نبوده است. بهشتی هم دنبالش را گرفت و هاشمی هم تصویری با عفت خانم انداخت که در سوءقصد کذائی نجاتش داده بود.

جنگ به یاری خمینی و استحکام سنگر اولش «حجاب» آمد. شهرزاد در غبار استبداد پنهان شد و فیلمش را کسی ندید. مهرانگیز منوچهریان و دولتشاهی و شوکت ملک جهانبانی خاموش شدند، مهشید امیرشاهی از خانه پدری بیرون شد تا در خانه مادر شهامت جبلی خود را بر سر خمینی بکوبد که پیش از ظهورش کوبیده بود. گیتی پورفاضل که در امید ایران با شهامت می‌نوشت با تعطیلی مجله به دستور خمینی چندی خاموش بود تا در وکالت با شیرین عبادی و نرگس محمدی هم‌صدا شود.

اما جنگ زنان را دو زندانه کرد با شوی و فرزند در جبهه و نان‌آور خانه شدن، آن‌قدر گرفتار حفاظت از خانه و فرزند بودند که مجالی برای اندیشیدن به حقوق خود نمی‌یافتند. خمینی و دارودسته‌اش خود را فاتح مطلق می‌دانستند. زنان را به چادرهای رنگ‌ورورفته، چهره‌های ماتم‌زده، بی آرایش و پیرایش، به مطبخ‌نشینی محکوم کردند. البته برای خودشان بسترهم بر قرار بود وگرنه جنی در هزار سالگی دختری در سن نبیره‌اش را به حجله نمی‌برد.

من وقتی بانوی مبارز فاطمه سپهری را می‌بینم و می‌شنوم که در بهترین سال‌های جوانی شوهرش در جبهه شهید می‌شود و او فرزند را به دندان می‌گیرد و برای رهایی از نگاه ذوب‌شدگان فاسد در ولایت‌، چادر فرو نمی‌اندازد اما فریاد مرگ بر استبداد و رضا شاه روحت شاد سرمی‌دهد، می‌بینم خمینی و خامنه‌ای و صحابه در سنگر حجاب نیز شکست خورده‌اند.

سید علی خامنه‌ای ۴۴ سال پس از سلطه بحارالانوار ملاباقر مجلسی بر روح القوانین منتسکیو، مبارزه پرشکوه زنان ایران را علیه حجاب اجباری به غرب و خارجی نسبت می‌دهد و در دیدار با مداحانش، امام جمعه‌ها، می‌گوید: «به بهانه‌ حجاب و این‌ها باز قضیه‌ زن را مطرح کرده‌اند» و این موضوع «از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی همواره مطرح بوده است ناگهان وسائل تبلیغاتی و رسانه‌های رسمی و دولتی آمریکا و انگلیس و بعضی جاهای دیگر و مزدورانشان و پیروانشان هجوم می‌آورند در یک برهه‌ای سر قضیه‌ زن و یک بهانه‌ای هم پیدا می‌کنند مثل مسئله‌ حجاب و این چیزها.»

همین چیزها است که ستون فقرات ولایت جهل و جور و فساد را می‌لرزاند.

نسرین ستوده، گیتی پورفاضل، نرگس محمدی، هدی عمید، نجمه واحدی، شیرین عبادی، مهرانگیز کار، شهران طبری و … شمار اندکی از جمع زنان مبارز میهن ما هستند که طی این همه سال در زندان و خانه، در سفر و حضر، در وطن و در تبعیدگاه فریاد آزادی سر داده‌اند. حجاب اجباری را نفی کردند و طرح عفاف سید روح‌الله و سید علی و من اتبعهما را به مزبله تاریخ انداخته‌اند. امروز زن ایرانی زیباترین نماد مقاومت در همه جهان است. خامنه‌ای خدای ۶۰ را و سید ابراهیم رئیسی، رئیس القتله، قانون ۸۴ را به رخش می‌کشد. قانون ۹۰ و ۱۰۰ و ۵۰۰ را هم که بیاورید فرقی نمی‌کند. نوادگان فرخ رو پارسا، شوکت ملک جهانبانی، هاجر تربیت، مهرانگیز منوچهریان تا رسیدن به ساحل آزادی و عدالت و سکولاریسم، این بحر مواج را طی خواهند کرد.

آیا این مایه افتخار زن و مرد ایرانی نیست که دو بانوی جوان ایرانی کاملیا انتخابی فرد(سردبیرمهم‌ترین نشریه روزانه الکترونیکی فارسی)، نازنین انصاری، ناشر و رئیس شورای سردبیری کیهان لندن، و بانوان دیگری از جمله شعله شمس، همسر زندیاد حسن شهباز سردبیر مهم‌ترین فصلنامه فرهنگی و سیاسی و اجتماعی و ادبی در خارج کشور «ره آورد»، و نوشابه امیری بعد از سردبیری نخستین یومیه الکترونیکی در جنبش سبز و بعد از آن، امروز در عرصه رسانه، ثابت‌قدم و استوار بر قلعه ولایت جهل و جور و فساد می‌تازند؟ رژیم سنگر عفافش را به دست الهام چرخنده و دیگر چرخنده‌های ریزودرشت مؤنث و مذکر سپرده است.

یک ترانه زویا زاکاریان، یک آواز حمیرا، یک مقاله شیرین عبادی و یک حضور لیلی حاتمی و نیکی کریمی و گلشیفته فراهانی در کن و ونیز و برلین، یک کنسرت گوگوش، یک شعر تازه شهرزاد و فراتر از این، دوام و حضور پرنقش، محتشم‌ترین بانوی اول همیشه ایران، شهبانو فرح پهلوی، معنایی جز این ندارد که آقای خامنه‌ای، مجتبی‌، علم‌الهدی، اژه‌ای‌، فلاحیان‌، رئیسی! شما سنگر را باخته‌اید. پس فساد و فریب و جنایت از آن شما باشد و باشید تا پایانتان در لوله‌های زنگ‌زده در بیابانی، قذافی‌وار رقم زده شود. اما از آن بانوانی که نام بردم، عزت و افتخار و شوکت و پیروزی نصیب ملت ما خواهد شد.

دیدار ولادیمیر و سیدعلی؛ فروش وطن به روبل روسی / علیرضا نوری زاده

اسلام ناب محمدی انقلابی برای «اوروس» قوانین خاصی وضع کرده است

علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۱ برابر با ۲۱ ژوئیه ۲۰۲۲ ۹:۳۰

پتر کبیر با آرزوی رویت خلیج همیشه فارس روی در نقاب خاک کشید و ولادیمیر پوتین امروز خلیج فارس را از آن خود می‌داند_ سایت خامنه‌ای

تماشای دیدار ولادیمیر پوتین، رهبر قاطبه اهالی اوروس و چچنستان و تاتارستان و غازان و آرخانگلسک، با ولی امر مسلمانان کره ارض، مرا به تاثری عمیق واداشت. همه‌ جرائم جمهوری ولایت فقیه یک‌ طرف و فروختن حاکمیت ملی و خاک و دریای ما به بیگانه یک‌ طرف. به یاد شعار خمینی و میلیون‌ها هموطن تب‌زده می‌افتم که بانگ برمی‌آوردند «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی»؛ شعاری که از همان آغاز دروغ و بی‌پایه بود.

روز جمعه بود و عرفات به‌عنوان نخستین مهمان انقلاب با هواپیمای شیخ زاید از امارات به تهران آمده بود. فقط قطب‌زاده خبر داشت و گفت تو هم که او را می‌شناسی، بیا با هم برویم و رفتیم. عرفات مثل بچه‌ها ذوق‌زده بود و بیخودی می‌خندید. قطب‌زاده با او در اتومبیل نخست‌وزیری عازم مدرسه رفاه شد. هانی حسن که نخستین سفیر فلسطین در ایران شد و با او از بیروت رفاقت داشتم، هم در ماشین من نشست و باقی همراهان ابوعمار با یک اتوبوس ایران ناسیونال خیلی شیک رهسپار مدرسه رفاه شدند.

هانی حسن در راه پرسید: «علی چه فکر می‌کنی؟ آیا خمینی به ما کمک خواهد کرد؟» بعد در حالی که خیابان‌های تهران را تماشا می‌کرد، گفت: «هرگز باورمان نمی‌شد که شاه به این آسانی فرو بشکند.» بعد خودش افزود: «البته با نامردی دوستان آمریکایی‌اش!»

یک روز بعد از طرح صلح راجرز، وزیر خارجه آمریکا، ابوعمار که برای حمله به عبدالناصر تحت فشار گروه‌های چپ و تندرو بود، از ناصر پرسید آیا واقعا شما به آمریکایی‌ها اعتماد می‌کنید؟ ناصر پوزخندی زد و گفت: «ابو عمار! عمه ۹۰ ساله‌ام را هم دست آن‌ها نمی‌دهم تا مراقبش باشند.»

به مدرسه رفاه رسیدیم و ماچ و بوسه‌های عرفات و حسین و احمد خمینی و بوسه بر دست آقا زدن و بعد سفره پهن شدن و قیمه به رگ زدن. حیرت عرفات و همراهانش که از کاخ شیخ زاید می‌آمدند، قابل وصف نیست. سفره آخوند و قیمه‌پلو و لقمه با دست زدن و… قرار شد عرفات و همراهان برای داشتن امنیت کامل، در کاخ نخست‌وزیری بخوابند. هانی حسن را من رساندم. این بار محمد شریف مهدوی، پسر آیت‌الله حاج شیخ عبدالله شاهرودی، هم با ما بود. شریف با دو کلمه انگلیسی دانستن و عمامه بزرگ و هیکل تنومندش مدتی بعد مامور خرید گوشت از استرالیا شد و بعد سفیر در کنیا و عاقبت سفیر در آفریقای جنوبی و هنوز به ۵۵ سالگی نرسیده، چند هفته‌ای پس از وصلت نوه‌اش با نوه آل هاشمی رفسنجانی، ناگهان ورپرید.

هانی حسن زمزمه‌وار پرسید: «فکر می‌کنی این‌ همه تظاهر و فریبکاری پایدار باشد؟» پاسخی ندادم. محمد شریف در ماشین بود. هانی حسن ادامه داد: «ما بزرگانی از نوع عبدالناصر و عبدالکریم قاسم و ملک فیصل را دیده‌ایم. خمینی دربان خانه آن‌ها هم نیست. از فرودگاه نگاه می‌کردم. همه‌جا شعار لاغربیه و لاشرقیه به چشم می‌خورد. فکر می‌کنی کارتر این‌ها را آورده که شعار لا غربیه را بالا ببرند؟»

از بی‌پروایی هانی در شب نخست ورودش به تهران حیرت کردم. دو سه روز بعد، به روزنامه اطلاعات آمد و خواهش کرد این جملات را برای زنده‌یاد صالح‌یار، سردبیر و علی باستانی، معاون او، و دبیران سرویس‌ها ترجمه کنم. گفت: «این حرف‌ها را کسی به شما می‌زند که هم ناصر و کاسترو و نکرومه و بن بلا را دیده است و هم کاریکاتورهای انقلابی از نوع قذافی و نمیری را؛ حواستان جمع باشد. من در همین دو سه روز هم صداقتی ندیدم. شما فکر می‌کنید آخوندها با قطب‌زاده و یزدی و بنی‌صدر و مصدقی‌ها کنار بیایند. این‌ها آمده‌اند جنگ شیعه و سنی راه بیندازند. فردا قلم می‌شکنند و پس‌فردا مغزهای آزاداندیش را. هم شرقی می‌شوند و هم غربی؛ بستگی به مصلحتشان دارد.» من دو سه بار از ترجمه کامل حرف‌های او خودداری کردم چون در جمع ما توده‌ای‌های تازه‌ختنه‌کرده هم بودند و لابد اخبار جلسه را عینا منتقل می‌کردند.

مرحوم سیدهادی خسروشاهی، سفیر رژیم در واتیکان و بعد رئیس حفاظت منافع در مصر، در کتابش شرح می‌دهد که در زمان نمایندگی خمینی در ارشاد، کیانوری دو سه روز یک‌ بار می‌آمد و درباره ارتش و ملیون اخبار مثلا محرمانه به من می‌داد تا به امام بدهم. حکایت نوژه را به‌طور کامل با اسم‌های حقیقی و رمز و محل ملاقات‌ها را به من سپرد. توده‌ای‌های اطلاعات بعدها که اسناد ساواک منتشر شد، همگی ساواکی با حقوق‌های ناچیز از آب درآمدند.

هانی حسن مدت زیادی در مقام سفارت دوام نیاورد و مدتی ابو ایمن، معاونش، و سپس صلاح الزواوی سفیر شد که دو سال پیش بعد از ۴۰ سال سفارت، به رحمت خدا رفت و حالا دخترش جانشین او است.

تزار ولادیمیر و سلطان سید علی

روس‌ها با مشاهده احوال ایران در چنگ آخوندها در عهد دو شاه آخری صفوی هم در اندیشه فتح قفقاز و آسیای میانه بودند اما ظهور نادر، پسر پوستین‌دوز ابیوردی، آن‌ها را به تامل واداشت و بعدهم آغا محمدخان قاجار با دلاوری، قفقاز و ماورا آن را تا گرجستان و قلعه شوشی تحت سلطه ایران درآورد؛ گو اینکه پای همان قلعه شوشی به قتل رسید.

طرح پتر کبیر برای تسلط بر قفقاز و دیگر سرزمین‌های ایرانی، در وصیت‌نامه منتسب به او برای بازماندگانش باقی ماند. در آن وصیت‌نامه اشاره شده بود که هندوستان مخزن ثروت عالم است و برای رسیدن به آن، باید تمام موانع موجود را از میان برد و با انحطاط و اضمحلال ایران به سمت خلیج فارس و آب‌های گرم پیشروی کرد. (امیراحمدیان، ۱۳۸۳، ص ۱۶۳) کاترین دوم هم برای عملی ساختن وصیت منسوب به پتر کبیر درصدد تصرف قفقاز برآمد. (طالع، ۱۳۸۰)

روس‌ها با بهانه‌هایی بی‌پایه جنگی را به ایران تحمیل کردند که به معاهده گلستان منجر شد اما دوره دوم جنگ‌ها، از دست رفتن ۱۷ شهر قفقاز علاوه بر سست‌عهدی دولتیان و شخص فتحعلی‌شاه و گرفتار شدن عباس میرزا میان برادران حسود و درباریان فاسد، یک عامل مهم دیگر هم داشت؛ روضه‌خوانی مثل سید علی حسینی خامنه‌ای که نام سید محمد مجاهد بر خود گذاشته بود و با آنکه می‌دانست عباس میرزا چند سالی برای تجدید قوا و سربازگیری وقت لازم دارد، با طرح شعارهایی نظیر شعارهای خامنه‌ای علیه آمریکا و اسرائیل، منتها این بار علیه کفار روس بر سر منبر و تحریک عوام، شاه را در شرایطی قرار داد که ناچار شد جنگ را از سر بگیرد.

متن دو نامه از عباس‌میرزا و یک نامه از فتحعلی‌شاه در دست است که موافقان و مخالفان جنگ و اهداف آن‌ها را از دعوت روحانیون آشکار می‏‌کند. نامه فتحعلی‌شاه به عباس‌میرزا صراحت بیشتری دارد. این نامه در سوم ذی‌حجه ۱۲۴۱ ق، یعنی چند هفته مانده به آغاز جنگ با روسیه، نوشته شد: «در هر مورد من قصد و نظر شما را انجام داده‏‌ام. شما مصلحت دانستید آقا سیدمحمد با روسای مذهبی به اینجا آورده شوند. بسم‌الله؛ آن‌ها آمده‌اند. شما به من گفتید به سلطانیه بیایم. بسم‌الله: من اینجایم. شما پول می‌خواستید، دادم؛ اگر پول بیشتری می‌خواهید، من آورده‌‏ام. شما وضع سرحد و احوال امور را می‌دانید. اگر فکر می‌کنید صلح مصلحت است، صلح کنید. اگر خواهان جنگ‌اید، آن را شروع کنید و مسئولیت آن را به گردن بگیرید؛ چون مرا تا اینجا کشانده‏‌ای، دیگر بهانه نیاور که من همراهی نکرده‌‏ام.» (تیموری، ۱۳۸۴، ج ۲، ص ۱۱۰۳/ گزارش ویلاک به کنینگ، اف.او۶۰/۲۷)

همین سید محمد مجاهد پس از شکست نیروهای ایرانی، به روس‌ها پیغام داد که بیایید که وقت نبیذ است و صلح و عشق سلامت… بعد هم که مردم شارلاتان‌بازی او را کشف کردند، به نجف گریخت.

منظره خامنه‌ای در برابر پوتین را پیش چشم آورید. روضه‌خوانی که به هزار توطئه و نیرنگ غرب و شرق، بر کرسی سلطانی نشسته، جنایتکاری چون پوتین را که تا امروزعامل قتل یک میلیون سوری و اوکراینی است، می‌ستاید و در برابر دل‌های داغدار بازماندگان جنایت دیگر پاسدارانش در سرنگونی هواپیمای مسافربری اوکراینی، به پوتین آفرین و مرحبا می‌گوید چرا که «در قضیه اوکراین، چنانچه شما ابتکار عمل را به دست نمی‌گرفتید، طرف مقابل با ابتکار خود، موجب وقوع جنگ می‌شد… اگر راه در مقابل ناتو باز باشد، حدومرزی نمی‌شناخت و اگر جلو آن در اوکراین گرفته نمی‌شد، مدتی بعد به بهانه کریمه، همین جنگ را به راه می‌انداختند».

بی‌حیایی و بی‌شرمی تا کجا؟ ۱۴۰۰ سال است برای حسین و ۷۲ تن از اقوام و یارانش روضه و دسته و عزاداری و اشک و ناله به راه انداخته‌اند. آیا خون نیم میلیون سوری و اوکراینی، از خون حسین و علی‌اکبر و اصغر کمرنگ‌تر بود؟

پتر کبیر با آرزوی رویت خلیج همیشه فارس روی در نقاب خاک کشید و ولادیمیر پوتین امروز خلیج فارس را از آن خود می‌داند. به فرمان ولی فقیه و نوکرانش، برای زن ایرانی پا نهادن در دریا و استخر از معاصی کبیره است و مرتکب به شدیدترین وجه مجازات می‌شود اما برای آقایان و بانوان روسی در بوشهر، پلاژ و محل‌های شنا ویژه برپا است و اسلام ناب محمدی انقلابی برای «اوروس» قوانین خاصی وضع کرده است.

سیدعلی که در جنگ با روس‌ها همچون سید محمد مجاهد طعم شکست را چشیده، حالا درمقام ولی امر به پوتین که علی‌اکبر ولایتی، مشاور اعلایش، شباهت‌هایش با مسیح را کشف کرده است، می‌گوید: «یک مسئله مهم در موضوع سوریه اشغال مناطق حاصل‌خیز و نفت‌خیز شرق فرات به‌وسیله آمریکایی‌ها است که این قضیه باید با بیرون راندن آن‌ها از آن منطقه علاج شود.»

او همچنین با بیان اینکه غربی‌ها با روسیه قوی و مستقل به‌کلی مخالف‌اند، خطاب به پوتین می‌گوید: «آمریکایی‌ها هم زورگو و هم حیله‌گرند و یکی از عوامل فروپاشی شوروی سابق فریب خوردن در مقابل سیاست‌های آمریکا بود. البته روسیه در دوره جنابعالی استقلال خود را حفظ کرده است.»

از این پس پوتین باید از شوق سر به آسمان ساید که سید علی استقلالش را تایید کرده است. مردی که خود استقلال و حاکمیت سرزمینش را به بیگانگان می‌فروشد، حالا مدعی است که روس‌ها مستقل‌اند.

به‌عنوان یک روزنامه‌نگار ایرانی از مشاهده همان دو دقیقه فیلم دیدار ولادیمیر و سید علی، احساس شرم کردم و یک لحظه تصاویر قوام‌السلطنه در برابر استالین و شاه فقید در مقابل برژنف و کاسیگین را پیش دیده نهادم. آیا ما ملت در حق خود این‌ همه ظلم کردیم که سروری را زیر پا اندازیم و به نوکری رهبرمان برای روسیه تن در دهیم؟

مسئولین میراث فرهنگی بهتر است دست به هیچ چیز نزنند، پل تاریخی نیاکو هم آسیب دید / شکوه میرزادگی

به گفته مدیرکل میراث فرهنگی گیلان «ده درصد پل تاریخی نیاکو، به دلیل فشار آب بسیار زیاد رودخانه سید علی اکبری که از زیر این پل عبور می کند آسیب دیده است. سال گذشته مسئولین میراث فرهنگی به بهانه حفظ این پل که چند سده از ساخت آن می گذرد، دیوار به اصطلاح حفاظتی برایش ساختند اما این دیوار نه تنها کار حفاظت را انجام نداده بلکه خود ویران شده و ده درصد پل را هم ویران کرده است. این را هم توجه کنید که این پل هم قبل از انقلاب و هم بعد از انقلاب مرمت هایی شده است و در تمام سال های عمرش بدون دیوار حفاظتی سلامت مانده. اولین سالی هم نبوده که رودخانه سیدعلی اکبری از زیر آن عبور می کند. چه شده که حالا و پس از یک سال که از ساختن دیوار حفاظتی می گذرد کارش به ویرانی کشیده است. (دیواری که معلوم نیست بر چه اساسی و با چه مقدار هزینه ای ساخته شده است). آیا نباید به این وزارت میراث فرهنگی و گردشگری حکومت اسلامی گفت لطفا دست به هیچ چیز نزنید چرا ک جز ویرانی و نابودی کاری از شما برنمی آید؟
پل نیاکو که به عنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده، از اوایل دوره قاجار (و برخی تاریخ شناسان می گویند از اواخر دوره صفویه) باقی مانده، در روستای نیاکو، شهرستان اشرفیه قرار دارد.
شهرام صداقت ـ تهران
بنیاد میراث پاسارگاد

اسلام ما و اسلام آن‌ها / علیرضا نوری زاده

خمینی دین رافت و مهر را مصادره کرد و ملاعمر و بن‌لادن و البغدادی پشت قباله‌اش را مهر کردند
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۱ برابر با ۱۴ ژوئیه ۲۰۲۲ ۱۰:۱۵

روح‌الله خمینی، فاضل لنکرانی و مصطفی خمینی- دفاع‌پرس

امیر طاهری، دوست و همکار عزیزم، دوهفته پیش در مقاله خود در ایندپندنت فارسی، با عنوان «محاکمه در پاریس و پرسش‌های آینده» موضوع‌هایی را مطرح کرد که به اعتقاد من باید روی آن‌ها تامل کرد و فقط به چشم یک مقاله به آن ننگریست و سرسری از آن نگذشت.

طاهری در جایی از مقاله‌اش نوشته بود: «چگونگی همزیستی تمدن‌ها با همه تفاوت‌ها، اختلاف‌ها و ضدیت‌هایشان با یکدیگر، همچنان در مرکز دغدغه‌های جهانی قرار دارند. آیا می‌توان ضدیت را به اختلاف و اختلاف را به تفاوت تبدیل کرد و بر اساس آن تفاوت، به همزیستی در متنی از احترام متقابل و با توجه به منافع مشترک در صحنه بین‌المللی رسید؟ آیا اسلام در خمینی، ابوبکر بغدادی، ملا محمد عمر و صلاح عبدالسلام خلاصه می‌شود؟» [صلاح عبدالسلام سرکرده تروریست‌هایی بود که ۱۳۰ انسان بی‌گناه را در فرانسه به قتل رساندند و تعداد زیادی را مجروح کردند. آن‌ها در پاریس محاکمه و به زندان‌های طولانی محکوم شدند]

سوال طاهری می‌تواند با اغماض، پاسخی چنین داشته باشد که خیر؛ خمینی و بغدادی و امیرالمومنین کابل و دنباله‌روهایشان نمایندگان اسلام نیستند؛ اما کسی مثل من که دیرزمانی است پیام اسلام را آن‌گونه که در غرب و شرق طنین افکنده دنبال می‌کند، از مدت‌ها پیش به این نتیجه رسیده‌ است که دست‌کم با عملکرد پیروان اسلام انقلابی ناب محمدی در دو وجه شیعه و سنی آن، صدای آن اسلام دیگر کمتر به گوش می‌رسد و در بسیاری از نقاط اصلا طنینی ندارد که شنیده شود.

متاسفانه از زمان روی کار آمدن خمینی، در یک رقابت شوم میان اهل سنت و شیعه ولایی، نوعی رقابت برای عرضه نسخه «اسلام من اصلی است» به راه افتاد. از ابوالعلاء مودودی تا ملاعمر و از بن‌لادن تا البغدادی و اخوان‌المسلمین مصر و… تا بوکوحرام در غرب آفریقا، همگی به عنوان پیام‌آوران متعصب و افراطی اسلام به‌ رسمیت شناخته شده‌اند.

وقتی کشور قطر که چهاراسبه می‌تازد تا در جامعه مدرن جهانی برای خود جایی پیدا کند، حامی نخست طالبان و حماس می‌شود و مدت‌ها در سوریه با حمایت از جبهه نصرت و هیئت تحریر شام عملا این گروه‌های تروریستی متعصب و جاهل را تقویت می‌کند تا حکومت اسلامی‌ خود را برپا کنند و در دوحه پذیرای ملاهایی می‌شود که می‌خواهند اسلام داعشی را در افغانستان پیاده کنند؛ یا ایالات متحده آمریکا، در مقام بزرگ‌ترین دموکراسی و آزادترین جامعه جهان، کلید ورود به کابل را به دست کسانی می‌دهد که بن‌مایه اندیشه و رفتارشان ضد تمام ارزش‌هایی است که آمریکا به آن باور دارد، آیا می‌توان از اسلام دیگری سخن گفت؟

غرب دموکرات هم از همه‌چیز کاملا خبر دارد و با اینکه در دستگاه‌های امنیتی‌ خود لابد هزاران سند و مدرک از تروریست بودن رژیم ولایت فقیه در دست دارد و رفتار ۴۴ ساله رژیم با ملت ایران از یک سو و تجاوز و دخالت‌هایش در کشورهای منطقه و فراتر را از سوی دیگر شاهد است، لحظه‌ای از دلجویی از رژیم و دادن امتیاز‌های پیداوپنهان دادن به جمهوری ولایت فقیه کوتاهی نکرده است. (به همین به‌ اصطلاح مذاکرات اتمی توجه کنید) آیا می‌توان باور کرد که دنیای آزاد اسلام دیگری جز اسلام امیرالمومنین کابل و نایب امام زمان تهران و دنباله‌روهای آن‌ها را به‌ رسمیت بشناسد؟

هیلاری کلینتون و رئیسش باراک حسین اوباما برای براندازی حسنی مبارک و تقدیم مصر به اخوان المسلمین از هیچ کوششی دریغ نکردند و اگر پایداری و شجاعت مصری‌ها و ارتش ملی مصر نبود، امروز پرچم اسلام ناب اخوانی در شمال و شرق آفریقا و شاید هم غرب آن به اهتزاز درآمده بود. این خنده‌دار است که بگوییم آمریکا خمینی را نمی‌شناخت و اعزام رمزی کلارک به پاریس از سر کنجکاوی بود. آیا همیلتون جردن آن‌قدر کودن بود که قسم‌های حضرت عباس دکتر ابراهیم یزدی را باور کند و بعدها مدعی شود که خمینی همه را فریب داد؟ راستی اگر ماجرای گروگان‌گیری ۵۲ دیپلمات در تهران در هر نقطه دیگری از جهان (غیرمسلمان) رخ داده بود، واکنش آمریکا همان بود که در رابطه با ایران شاهد بودیم؟

همه این نمونه‌ها مرا به تامل واداشت که آیا جهان به وجه عام و غرب به شکل خاص، به اسلام ناب محمدی انقلابی در دو وجه سلفی سنی و ولایی شیعه نیاز دارد و در عین حال، آیا غرب رویارویی نهایی این دو وجه را به مصلحت خود می‌داند؟

پیش از انقلاب، من هرگز در غرب مسلمان بودن خود را پنهان نکردم. وقتی مرحوم اردشیر زاهدی، سفیر ایران در آمریکا، سرآمد سفرای شرق در مرکز جهانی غرب بود و هنگامی که عده‌ای جوجه‌مسلمان تندرو غیرایرانی نخستین پرچم گروگان‌گیری اسلامی در ینگه‌دنیا را بالا بردند، همین سفیر مشکل‌گشا شد و غائله را خاتمه داد، ما احساس غرور می‌کردیم. از اینکه محمدرضاشاه و ملک فیصل، دو پادشاه فقید، دست وحدت اسلامی می‌دادند نگران نمی‌شدیم و زمانی که شهبانو برای افتتاح نمایشگاه هنر اسلامی ایران به لندن می‌آمد، ناراحت نبودیم که چرا ما اسلام‌پناهیم.

همه‌چیز به‌قاعده بود. شاه هم به زیارت ثامن الائمه می‌رفت و هم به تماشای اپرای مادام باترفلای می‌نشست. هم کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان داشتیم، هم پژوهشگاه فلسفه با همین دکتر سیدحسین نصر فرقه مریمیه و کیف‌کش او، غلامعلی حداد عادل (البته در آن روزها که کراوات می‌زد)؛ مسجد دانشگاه برپا و در کنارش باشگاه فردوسی با ساز و آواز به‌ راه بود. دکتر گردیزی، دوست اهل افغانستانم که در مقطع دکترای حقوق تحصیل می‌کرد و بعدها رئیس بخش دری دویچه وله شد، یک‌ بار به من گفت: «خوش به حالتان کشوری دارید که هم مدرن است هم پایبند به معنویت و احیاء رمضان و عاشورای حسینی.»

اسلام برای ما جزئی از هویت ملی‌مان بود، نه تمام آن. خدا همچنان بخشنده مهربان بود و ما کسی را که قاصم جبار باشد و مکار و منتقم قهار نمی‌شناختیم. ماه رمضان اغلب صادقانه- و بسیاری از ملاهای حاکم از سر تظاهر- روزه می‌گرفتیم. رمضون یخی در ماه محرم لب به «دوا» (عنوان می نزد جاهل‌ها) نمی‌زد و خانم سوسن اگر یک میلیون هم به او می‌دادند، شب‌های احیاء و عاشورا روی صحنه نمی‌رفت.

در مصر هم چنین وضعی را شاهد بودم. محمد بیومی شب جمعه کنار نیل «بیره» (آبجو) می‌نوشید و نزدیک صبح دهانش را آب می‌کشید و آماده می‌شد ظهر به نماز جماعت شیخ شعراوی برود. در لبنان و سوریه و اردن و عراق و ترکیه و پاکستان و افغانستان هم چنین بود. هتل‌های کابل لبریز از جوانان اروپایی بودند که اغلب با یک اتومبیل کوچک از اروپا به ترکیه و ایران و افغانستان و هند سفر می‌کردند. یک‌ بار با شهیار قنبری به هتل‌های شمس‌العماره رفتیم و از جوانان اروپایی مسافر شرق گزارشی جانانه تهیه کردیم که در مجله فردوسی چاپ شد.

اغلب این جوان‌ها در سال‌های پیش از دانشگاه آمده بودند تا شرق مسلمان را ببینند و چقدر دلبسته فرهنگ و زندگی ما شده بودند؛ دختر و پسر درهم می‌لولیدند و اسلام‌ ترسی نداشت. اصلا اسلام‌هراسی نه برای ما مسلمانان و نه برای غربی‌ها، معنایی را افاده نمی‌کرد؛ نه حزب‌اللهی در میان بود و نه داعشی. انقلابی‌ها اغلب رو به‌ قبله مسکو یا پکن و بدشانس‌هایشان مثل حسن جداری رو به آلبانی انورخوجه نماز می‌گزاردند. تندروترین گروه‌های فلسطینی را مسیحیانی مثل جورج حبش و نایف حواتمه رهبری می‌کردند و ابوحسن سلامه‌ای در بیروت بود، یکی از رهبران خوش‌تیپ فتح که در هتل فنیسیای بیروت با جورجینا رزق، ملکه زیبایی لبنان و جهان، نرد عشق می‌باخت و عروسی‌شان حادثه مهم لبنان شد. (ابوحسن سلامه در ۲۲ ژانویه ۱۹۷۹ با برنامه‌ریزی اسرائیل در بیروت به قتل رسید. جورجینا آن زمان فرزندشان را شش‌ماهه باردار بود)

در آن زمان، اسلام‌ خدایی بخشنده و مهربان داشت و امام موسی صدر، رهبر شیعیان لبنان، با آواز مرضیه و گلپایگانی غرق شعف می‌شد؛ منشی‌اش دختری زیبا از مسیحیان لبنان بود و نوروز پیش از انقلاب، از اینکه به دلیل موقعیتش نمی‌تواند در کنسرت گوگوش در سالن کازینو لبنان در جونیه شرکت کند، متاسف بود. ملای شیعه اعلای ما سید کاظم شریعتمداری بود و خطیبان بزرگ شهر راشد و دکتر سید محسن بهبهانی و دکتر عباس مهاجرانی بودند. یک ذبیحی داشتیم و یک بهاری؛ حالا ۲۰ هزار نوحه‌خوان فقط در تهران داریم. از اسلام عصر نوجوانی ما اگر چیزی هم به جا مانده باشد، رخ در نهان کشیده است و دیدنی نیست.

حالا در ایران و افغانستان و تا حدودی عراق، از فرخ‌رو پارسا و مهرانگیز منوچهریان و دکتر آناهیتا و فاطمه کیلانی و سمیره صراف اثری نیست. در تهران گوهرالشریعه و خواهر مری، در افغانستان متعلقه ملا هیبت‌الله و در عراق، رقیه‌السادات نجفی جای آن‌ها را گرفته‌اند. تنها در اردن و مغرب و تا حدی مصر و تونس است که زنان همچنان محترم‌اند. در امارات متحده عربی، وزرای زن سرآمد کابینه‌اند و در عربستان سعودی، حضور بانوان در وزارت و صدارت و نمایندگی هرروز گسترده‌تر می‌شود اما پرچمداران اسلام ناب در این کشورها هم از توطئه و تلاش برای خنثی کردن کوشش‌های حاکمیت برای امحای تعصب و تندروی دست برنداشته‌اند و شهروندانی که تحت تاثیر پیام اسلام ناب انقلابی محمدی در دو وجه شیعه و سنی آن‌اند، در برابر جایگزینی اسلام معتدل و امروزی مقاومت می‌کنند.

تا زمانی که غرب دستمال ابریشمی به‌دست به توجیه و ماله‌کشی جنایت‌ها و انحراف‌های اسلام‌مداران مکتب خمینی/اخوان طالبانی مشغول است و در جست‌وجوی رضایت سیدعلی و امیرالمومنین کابل است، مصیبت اسلام ناب محمدی انقلابی اول برای ما و بعد برای جهان ادامه خواهد داشت.

دوازده ایراد اساسی و نگران کننده به “شورای ملی تصمیم” / عبدالستار دوشوکی

بعد از انتشار بیانیه شش ماده ای “شورای ملی تصمیم”, عکس العمل های متفاوتی توسط هموطنان در نقد این شورا نشان داده شده که تلاش می کنم بدون داوری و قضاوت شخصی نظرات انتقادی هموطنان را در این نوشتار منعکس کنم تا مسئولین “شورای ملی تصمیم” بتوانند به انتقادات مطرح شده با سعه صدر جواب بدهند. علاوه بر گردآوری جمع اضداد در این شورا نظرات فراوانی در ارتباط به نحوه تشکیل این گروه در فضای مجازی مطرح شده است. هموطنی نوشته است. زنگ تفریح آخر هفته ایرانی “شورای ملی تقسیم” بعنوان نسخه کپی برابر اصل ارائه شده است, که حاکی از آن است شورایی که برای “وصل” آمده بود باعث “فصل” شده است.

انتقاد و ایراداتی که هموطنان مطرح کرده اند را می توان در ١٢ بخش خلاصه کرد که هر کدام از آنها کنکاش و تجزیه و تحلیل خود را با کمک تحلیلگران موافق و مخالف می طلبد.

اول: انتقاد به اصل دوم شورا که می گوید “حفظ تمامیت ارضی کشور با تاکید بر نظام غیرمتمرکز”. منتقدان معتقدند که حفظ تمامیت ارضی کشور بصورت مشروط مورد توافق گروه های اتنیکی و “جدایی طلب” قرار گرفته. یعنی با شرط نظام غیرمتمرکز. این یعنی نپذیرفتن بدون قید و شرط تمامیت ارضی ایران که بر طبق نوشته هموطنان یک اصل خدشه ناپذیر و غیر مشروط است. وقتی که مسئولین این شورا منتقدان را به اصل دوم یعنی اصل حفظ تمامیت ارضی ایران رجوع می دهند. کاملا واضح و روشن است که تمامیت ارضی بصورت مشروط (به عدم تمرکز) مورد پذیرش قرار گرفته آنهم در یک جمله واحد و در یک بند واحد. در صورتی که این دو بدون هیچگونه ارتباط و اتکای متقابل و یا شرط و شروطی می توانست در دو بند جداگانه ارائه شوند.

دوم: حذف پرچم در لوگوی این شورا که ظاهرا بر طبق انتقادات مطرح شده هموطنان, بخش قابل ملاحظه ای از امضا کنندگان با پرچم سه رنگ شیر و خورشید ایران شدیدا مخالف بودند. لذا تصمیم گرفته شد پرچم حذف شود و بجای آن چندین قلب نیم شکسته رنگارنگ بعنوان سمبل و نماد ملیت های مختلف ایران گنجانده شود.

سوم: حذف خلیج فارس در نقشه لگوی این شورا. زیرا بر طبق نظرات منتقدین به دلیل مخالفت برخی با نام “خلیج فارس” ناچار شدند, خلیج فارس را به همرای دریای خزر و دریای عمان کاملا حذف کنند, که کردند. لذا نقشه تمامیت ارضی (و آبی) ایران ناقض ماند.

چهارم: اعتراض برخی از هموطنان در مورد تاکید بر چند ملیتی بودن ایران که هم در لوگو بصورت چند قلب نیمه شکسته و رنگی آمده و هم در متن بیانیه با ذکر اسامی “ملیت های” ایران آمده است. از جمله ملیت فارس که ذکر شده است (کُرد، ترک، عرب ، لر، ترکمن، بلوچ، فارس). همانگونه که در ابتدای این مقاله تاکید کردم نگارنده الزاما با همه نظرات هموطنان موافق نیستم. اما ناچارم از ره امانتداری انتقادات آنها را بدون غرض و قضاوت منعکس کنم.

پنجم: حمایت کامل تلویزیون ایران اینترنشنال از این حرکت. این رسانه که بر طبق ادعای روزنامه گاردین توسط عربستان سعودی پایه گذاری شده است, با خواننده سرشناس مورد علاقه دیرینه بنده یعنی جناب آقای داریوش اقبالی مصاحبه طولانی داشت که داریوش از ضرورت همبستگی سخن گفت. در بیانیه این شورا اسم داریوش در صدر حامیان آن آمده است.

ششم: حمایت کامل تلویزیون کلمه که عده ای از هموطنان آن را یک تلویزیون تکفیری ضدایرانی و ضد شیعه که توسط عربستان پایه گذاری شده است می نامند. اکثر مجری ها و میهمانان این شبکه جزو امضا کنندگان و حامیان این حرکت هستند. این شبکه در زمان ظهور داعش از آن گروه جنایتکار وحشی حمایت کرد و از مردم ایران درخواست کرد داعش را به جمهوری اسلامی ترجیح بدهند.

هفتم: مشخص نیست این شورا قرار است در مورد چه چیزی تصمیم بگیرد؟ اسم این مجموعه ناهمگون و جمع اضداد “شورای ملی تصمیم” است. اما در بیانیه مشخص نشده که تصمیم در مورد چه چیزی و چگونه باید گرفته شود؟

هشتم: احتمالا برخی از احزاب و سازمانها که مسلح هستند شرط “حق دفاع مشروع – بخوان مسلحانه, را در اصل یک جای داده اند. یعنی حتی گذار مسالمت آمیز نیز مشروط شده است. در صورتی که “حق دفاع از خود” کاملا عیان است و احتیاجی به بیان جهت دار ندارد.

نُهُم: با کمال احترام به زندانیان زجر کشیده, اما صرف مظلوم واقع شدن و زندان رفتن به خودی خود حقانیت و مشروعیت رهبری یا سخنگویی برای فرد بوجود نمی آورد؛ مخصوصا برای کسانی که از منظر سیاسی فرق بین “حاکمیت ارضی” و “تمامیت ارضی” را نمی دانند. یا وگرنه ما امروز می توانیم دهها هزار زندانی سیاسی سابق بعنوان رهبر یا سخنگو داشته باشیم. در نتیجه این نوع سوء استفاده های عوامفریبانه و احساساتی از “حبس” قابل قبول نیست. وانگهی آقای کمال جعفری ماه هاست که در زندان است و حق ملاقات با خانواده را ندارد و خود ایشان عضویت یا سمت سخنگویی خود را اعلام نکرده اند. ایشان که نه تنها در دسترس نیست بلکه ممنوع الملاقات می باشند چگونه می تواند مسئولیت سخنگوی را برای مردم و رسانه ها ایفا کند؟

دهم: مصادره اعتراضات کف خیابانی اقشار مختلف کشور به نفع خود. انگار که شورای ملی تصمیم نماینده انحصاری و برگزیده مردم معترض کف خیابان از داخل کشور است. این مصادره به مطلوب نوعی انحراف در استدلال و شکلی عوام فریبانه از “مغلطه” و خودخواهی است.

یازدهم” نکته مهم دیگر که خانم شهلا انتصاری دیگر سخنگوی این گروه در تلویزیون اندیشه افشا کردند (دقیقه ١۷) این است که ورود به این شورا برای هموطنان بصورت دموکراتیک و آزاد نبوده, بلکه به مثابه یک باشگاه (کلوب) خصوصی بوده که هیچ کس اجازه ورود به آن را ندارد مگر آنکه اکثریت اعضای موجود (۵٠ درصد بعلاوه ١) به پذیرفتن شخص جدید رای بدهند. این امر گزینشی نه تنها در تاریخ گردهمایی ها و ائتلاف و اتحادهای ملی ایرانیان بی سابقه و حیرت آور است, بلکه احزاب نوع استالینستی هم اینگونه عمل نمی کردند. مخصوصا برای مجموعه ای که ادعای “در پرتو همکاری همه نیروهای سیاسی و شخصیت ها” را دارد. وانگهی صلاحیت آن چند نفر بنیانگزار یا هسته اولیه را چه کسی تایید کرده است؟

دوازدهم: برخی از بانیان و مسئولین این شورا قبلا با مجموعه سه نفری دیگری به نام “کمیته سه نفره پشتیبانی از بیانیه ١۴ نفر” همراه بودند که در ابتدا با دعوت جناب آقای حسن اعتمادی از آقایان مسعود نقره کار و بهروز ستوده در برنامه رمز پیروزی تلویزیون اندیشه شکل گرفت. دلیل جدایی آقای نقره کار از این کمیته هرگز مشخص نشد. برخی از بانیان با “شورای مدیریت گذار” نیز همراه بودند. اما چرا و به چه دلیلی آن اتحادها را شکستند و جدا شدند تا مجموعه موازی خودشان را نه بصورت آزاد بلکه بصورت “کلوب گزینشی و خصوصی” ایجاد کنند, باید گفت والله العلم. یعنی اتحادشکنان سابقه دار در صدد ایجاد اتحاد زیر پرچم خودشان بر آمده اند.

حال بگذریم از اینکه برخی از امضا کنندگان ادعا کرده اند که روحشان خبردار نبوده و اصلا از متن و یا ترکیب امضا کنندگان اطلاع نداشتند. و برخی نیز امضای خود را پس گرفتند. در مورد این ادعاها داوری نمی کنم. چون بعید است آدم هایی که این همه ادعای فضل و کرامات و بصیرت سیاسی دارند, بدون آگاهی از ترکیب یا بندهای یک بیانیه آن را امضا کرده باشند. شاید حال که هوا را پس دیده اند پس کشیده اند. مدتی پیش صحبت کوتاهی در همین زمینه با آقای دکتر مسعود نقره کار گرامی (سخنگوی شورای ملی تصمیم) داشتم و با صراحت و قاطعانه گفتم که در هیچ جمعی از جمله “شورای ملی تصمیم” شرکت نمی کنم. نادمان نیز می توانستند از همان ابتدا موضع دو پهلو خود را مشخص کنند تا این بیماری سابقه دار و غم انگیز ء انشعاب و پس گرفتن امضاها تکرار نشود. بیماری مزمنی که بلای جان اپوزیسیون و مایه اعتبارزدایی آن شده است. زیرا اینگونه حرکت های نسنجیده و خام سبب می شود جمهوری اسلامی نفس تازه ای بکشد و مردم را از عقلانیت و درایت اپوزیسیون نومید کند. نکات انتقادی زیاد دیگری نیز مطرح شده است که آنها را می گذارم و می گذرم.

عبدالستار دوشوکی

مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن

تیر ١۴٠١

doshoki@gmail.com

نگاهی نو به جنبشِ بابک خُرّمدین (بخش دوم) / علی میرفطروس

* مهاجرت و إسکانِ قبایل بیگانه بافتِ جمعیّتی شهرهای ایران را تغییر داد و ضمن تضعیف نهادهای شهری، باعث رواج فرهنگ و اخلاقیّات قبیله ای در ایران شد.

* وجود باورهای مانوی -مزدکی و ستایشِ خورشید و یا تقدّس نان و شراب در برخی جنبش های بعد از اسلام نشانۀ کوشش های ایرانیان به منظور حفظ آئین ها و باورهای باستانی شان است.

* در باورهای مهرپرستی، مهر(میترا) از درونِ سنگ زاده شده و نمادِ پایداری ، مقاومت و جاودانگی بشمار می رفت.

آنکس که زندگی و برازندگی می آموزد؛

بندگی نمی آموزد.

(سخن منسوب به بابک خطاب به پسرش)

***

نخستین خلفای اسلامی یهودیّت و مسیحیّت را به عنوان «ادیان الهی» به رسمیّت می شناختند ،امّا آئین زرتشت را آئینی «غیر ابراهیمی و غیر الهی» دانسته و لذا با زرتشتی ها برخوردی ناگوار داشتند،بااینهمه، عموم جنبش های اجتماعی در این دوران دارای ماهیّتی زرتشتی، مزدکی،خُرّمدینی و غُلات شیعه بودند.اینکه عقیده شناسانِ معروف مزدکیان، باطنیّه،غُلاه ،قرامطه و خُرّمدینان را در یک ردیف قرار داده و آنان را خارج از اسلام دانسته اند[۱] بیانگر این حقیقت است که عقاید آنان را نمی توان در چهارچوب اسلام رسمی یا سُنّتی قرار داد. به عبارت دیگر، با توجّه به ذخائری از باورهای مانوی -مزدکی و ستایشِ خورشید و یا تقدّس نان و شراب در برخی جنبش های بعد از اسلام آنها را می توان کوشش های ایرانیان به منظور حفظ آئین ها و باورهای باستانی شان دانست. خواجه نظام ‌الملک، ابن حزم، ابن جوزی، عبدالقاهر بغدادی، بیرونی ، مقریزی و دیگران در این باره تأکید می کنند:

-«از آغاز تسلّط تازیان ، ایرانیان کوشیدند تا با شیوه‏ های مختلف به تجدید آیین قدیم خود بپردازند، قیام قرمطیان، سُنباد و بابک خرّمدین از جملۀ این شیوه ها بود»[۲]

دشت مُغان و قلعۀ بابک

در باورهای مهرپرستی، مهر(میترا) از درونِ سنگ زاده شده و نمادِ پایداری ، مقاومت و جاودانگی بشمار می رفت. در «اوستا» هشت تن از یارانِ مهر در چکادِ کوه ها -بر فرازِ برج ها -به دیدبانی نشسته و نگران پیمان شکنان هستند[۳] بر این اساس،کوه در نزد مهرپرستان از تقدّس خاصی برخوردار بود و از این رو ، بسیاری از معابد و مهرابه های مِهری در دلِ کوه ها و صخره ها ساخته می شدند.نمونۀ شگفت انگیزِ اینگونه «معماریِ صخره ای» را می توان در میمندِ کرمان مشاهده کرد که در بخش آینده به آن خواهیم پرداخت. آدام اولئاریوس (Adam Olearius)که در سدۀ هفدهم میلادی از نواحی اردبیل دیدن کرده،از استقبال خود توسط «یکهزار سوارِ سرخ پوش»یاد کرده و می گوید که خانه های مُغان در این منطقه «در دلِ کوه ساخته شده بود.» [۴]

نواحی کوهستانی پناهگاه مناسبی برای برخی جنبش ها بود؛ اینکه ستاد قیام مقنّع در قلعۀ کوهستانی«سام» یا «سنام»( نزدیک‏ شهر کَش در حوالی بخارا)، ستاد مبارزاتی بابک در قلعۀ کوهستانی«بَذّ»(جمهور)در کوه ‏های سبلان و مرکز مبارزاتی‏ حسن صبّاح در قلعۀ الموت قرار داشت،یکی از عوامل پایداری این قیام‏ ها بود.خواجه نظام‌ الملک از خُرّمدینانِ اصفهان که «در کوه‏ها مأوا گرفته‏ اند» یاد کرده[۵] و سمعانی نیز در ذیل «خُرّمی» و «مُحمّره» (سرخ جامگان) به خُرّمدینانی به نام «شَروَینیّه»در کوه‏ های همدان اشاره نموده است.[۶]

ابن حوقل در ذکر آذربایجان از کوه های بلند خُرمیّه یاد کرده « و فرقۀ خُرمیّه که بابک از ایشان بود در آنجا می باشند.»[۷]

قلعۀ بذّ(جمهور)در شمال شهرستان اَهَر و در سه کیلومتری جنوب غربی شهر کلیبر قرار دارد و از طرف شرق با دشت مغان همسایه است.با توجه به آتشکدۀ بزرگ«آذرگُشسب»( آذَرْ گُشْنَسب) در آذربایجان[۸]،بنظر می رسد که دشت مغان از مراکزِ مغان های زرتشتی بود. به خاطر اهمیّت دشت مغان این ناحیه در اواخر دورۀ ساسانی واحد اداری جداگانه ای بود.[۹] دشت مغان در دوران استیلای تازیان یکی از کانون های شورش در آذربایجان و یکی از میدانگاه های نبَردِ بابک خُرّمدین با سپاهیان خلیفۀ عبِاسی بود چنانکه ذکر شهر بابک در شمارِ شهرهای دشت مُغان تأئید کنندۀ این نظر است. یکی از آخرین جنگ های مهم سپاهیان عبّاسی با بابک در دشت مغان روی داد(سال ۲۲۰ / ۸۳۵) که منجر به عقب نشینی بابک به سوی منطقۀ بَذّ شده بود[۱۰]

باستان شناسانی که از قلعۀ بَذّ دیدار کرده اند نام جمهور را برگرفته از کوه های جمهور دانسته اند[۱۱].به نظر نگارنده شاید «جمهور» ترکیب تغییر یافتۀ «جم» (جمشید) +«هور»(خورشید) باشد. چنانکه خواهیم دید جمشید و خورشید در باورهای مِهری پیوندی ذاتی و جوهری دارند.از این گذشته، نخستین طلیعۀ خورشید(هور=خور)از قُلۀ بلندِ«بَذّ» برای خُرّمدینان آن منطقه یادآورِ ستایش ایزد مهر(خورشید) بود که در باورِ زرتشتیانِ اواخر ساسانی مقامی ممتاز داشت[۱۲]

با وجود جستجوهای بسیار، نگارنده نتوانسته ریشۀ واژۀ «بَذّ» را پیدا کند.زنده یاد احمد کسروی نیز – که به جغرافیای تاریخی و ریشه یابی اسامی شهرها توجۀ بسیار داشته – به این واژه نپرداخته است.به نظر می رسد که «بَذّ» واژه ای پارسی بوده و کلماتی مانند«مِیْ بَذ»(ساقی)یا«می+مذ=میمند»(صاحبِ شراب) شاید روشنگر این بحث باشند.

«بَذّ» منطقه ای کوهستانی با اراضی فراخ و گسترده بود که دامداری و خصوصاً پرورش گوسفند در آن رونق فراوان داشت به طوری که جاویدان بن شَهرَک -پیشوای خُرّمدینان «بَذ» پیش از بابک – با بیش از دو هزار گوسفند برای تجارت به بازارهای اردبیل، زنجان و میمند رفت و آمد می کرد.

با چنان موقعیّتی،پس از حملۀ تازیان به آذربایجان و تصرّف اراضی مردم توسط اعراب مهاجر،مردم «بَذ» نیز می توانستند با این«مهمانان ناخوانده» دشمنی و نزاع داشته باشند.به روایت یعقوبی:قبیلۀ روّاد اَزدی از تبریز تا بَذّ«فرود آمدند»[۱۳]

قلعۀ«بَذّ»(جمهور) دژِ حیرت انگیزی بود که بر فرازِ قُلّه‌ای در ارتفاع ۲۳۰۰ تا ۲۶۰۰ متری از سطح دریا قرار داشت و اطراف آن را درّه هائی به عُمقِ ۴۰۰ تا ۶۰۰ متر دربر گرفته بود که رسیدن به داخل قلعه را بسیار دشوار می ‌ساخت.پیش از این که به دروازۀ دژ برسیم از گذرگاهی می‌گذریم، این گذرگاه همچون دالانی است که تنها گنجایشِ گذشتن یک نفر را دارد و دو نفر به سختی از آن می ‌توانند بگذرند. گذرگاه در فاصلۀ دویست متری دروازۀ دژ و روبروی آن می‌باشد. آمدنِ هر تازه ‌واردی کوهبان ‌ها را – که در برج‌های دوسویِ دروازه جای داشته‌اند- هشیار می‌کرد.جایگاه کوهبان‌ها در بلندی است و بنابر این به هر چیز و هر کس چیرگی کامل داشته‌اند.در چهار جهت قلعه،چهار برج دیده بانی-به صورت نیمه استوانه -ساخته شده اند.این ها جایگاه کوهبان ها و سربازانی است که تا گردنِ خود، استتار کرده و هر جُنبده را تا کیلومتر دورتر از فرازِ کُتل ها،درّه ها و کوهپایه ها زیر نظر گرفته اند.برای نفوذ به درون قلعه بایستی حتماً از دروازه گذشت و از کوهستان راهی برای وارد شدن نیست. نزدیک شدن ابزارِ دِژکوب، منجنیق و آتش‌افکن به این دژ تقریباً ناشدنی بود.[۱۴] افشین برای مصون ماندنِ سپاهیانش از شبیخون های خُرمدینان سه خندق در اطراف سپاهیانش کَنده بود،با اینحال سپاهیان خلیفۀ عبّاسی دچارِ وحشت بودند و خطاب به افشین می گفتند:

-«تا چند در تنگنا بنشینیم؟میان ما و دشمن[بابک]چهار فرسنگ[۲۴کیلو متر] فاصله است و چنان عمل می کنیم که گوئی دشمن، مقابل ما است.از کسان و جاسوسانی که میان ما می گذرند،شرم داریم.میان ما و دشمن چهار فرسنگ [۲۴کیلو متر] است و ما از وحشت مُرده ایم.»[۱۵]

«بذّ» بی تردید دارای قصرها و ساختمان های متعدّدی بود چندانکه چند سال پس از سقوط قلعۀ بابک به دست سپاهیان عبّاسی (۲۲۲ / ۸۳۶) ابن خُردادبِه نخستین سیّاحی بود که از«بَذّ»(جمهور)دیدار کرد و آن را «شهر بابک» نامید. او در شعری به وسعت و عظمتِ برباد رفتۀ قلعۀ «بَذّ»- «همانند باغِ إرَم»- اشاره نمود. [۱۶]

سپس ابودُلَف المُهَلهِل در سال ۳۴۱/۹۵۳ از قلعۀ «بَذّ» دیدار کرد و نوشت:

– «در بَذّ پرچم های سرخ جامگان معروف به خُرّمیّه برافراشته شد و بابک از آنجا برخاست».[۱۷]

آذربایجانِ آذر به جان

آذربایجان از دیرباز از مهم ترین مناطق ایران بود.وجود آتشکدۀ مهم زرتشتیان به نام آذرگُشسب(آذَرْ گُشْنَسب)در«شیز»(در ۴۵ کیلومتری شهر تکاب)، آذربایجان را به قلب ایران تبدیل کرده بود. در اعیاد،جشن ها و خصوصاً در تاجگذاری ها، شاهان ساسانی- پیاده- از تیسفون (مدائن) به «آذَرْ گُشْسب» می رفتند و در آن به نیایش می پرداختند.[۱۸]

در آن زمان آذربایجان از طریق زنجان،همدان و کرمانشاهان با تیسفون (مدائن) پایتخت ساسانی ارتباط داشت و به عنوان یک قطبِ زیارتی و پُر رفت و آمد وقایع پایتخت ساسانی(از جمله جنبش مزدکیان) می توانست در آن منطقه انعکاس داشته باشد.به قول بلعمی: پس از کودتای درباریان ساسانی علیه قباد ( در سال ۴۹۶میلادی):

-«مزدک را نیز بگرفتند و خواستند که بکُشندش، بسیار مزدکیان گرد آمدند و حَرب خواستندی کردن و مردمان[درباریان]از مزدک دست بداشتند.»[۱۹]

بنابراین، روایت ابن بلخی می تواند درست باشد که پس از این کودتا مزدک به آذربایجان گریخت و در آنجا «شوکتی عظیم داشت چنانک قصد او نتوانستند کرد.»[۲۰] در همین رابطه، سخن ابن داعی- که زادگاه مزدک را تبریز دانسته – شاید خالی از حقیقت نباشد. [۲۱]

در تهاجم تازیان به آذربایجان(۲۲/۶۴۳) و مقاومت های درخشان مردم، سر- انجام ضمن پرداخت مبلغی گزاف به حُذیفه (سردارِ عرب):

-«… قرار شد تا حُذیفه کسی را نکُشد یا به اسیری نگیرد؛آتشکده ای را ویران نسازد و بر کُردان بلاسجان و سبلان و ساترودان تعرّض نکند و خاصّه اهل شیز را از رقص و پایکوبی در روزهای عید و انجام مراسم دیگر باز ندارد»[۲۲]

تأکید بر«عدم تعرّض به کُردانِ بلاسَجان و سبلان و ساترودان» نشانۀ این است که اولاً:کُردها در آذربایجان حضوری گسترده داشتند و ثانیاً این کُردها در مقابله با تازیان سرسختانه جنگیده بودند[۲۳].از این گذشته،ذکر«باب الاکراد» ( دروازۀ کُردها) در نوشته های سیّاحان نشانۀ حضور پُررنگ کردها در آذربایجان بود.[۲۴] اسفندیار مرزبان آذربایجان تأکید می کرد که کُردان برای ادامۀ نبرد با تازیان:«به کوه ها گریزند و در آنجا سنگر گیرند»…و حُذیفه «خلقی از کُردها را بکشت.»[۲۵]

در جنبش بابک خُرّمدین نیز وجود سردارانی مانند «عصمت کُرد» نشان دهندۀ حضور کُردها در آن جنبش است.

مسلمانان، آذربایجان را «الاراضی المفتوحه عَنوَه»(سرزمین‌های به زور گرفته شده) می‌شمردند،از این رو،این منطقه در نوعی «حکومت نظامی» همواره شاهد حضور سنگین جنگجویان تازی بود چندانکه به روایت طبری در سال ۲۴/ ۶۴۴ شش هزار جنگاورِ تازی در آذربایجان بود [۲۶] که هر چهار سال یکبار تعویض می شدند. [۲۷]

یکی از موارد مهم «صلحنامه»ها این بود که مردم شهرهای مفتوحه« سلاح بر نگیرند و شهر را خالی کنند تا مردِ جنگی در آن نباشد… و نیمی از خانه ‏های خود را به تازیان دهند تا با ایشان باشند و از احوال ایشان باخبر باشند تا به ضرورت،مسلمان باشند.»[۲۸]

این «همزیستی» موجب مخالفت و نارضائی ایرانیان بود چندانکه در قم۷۰ تن از بزرگان زرتشتی را در یک روز سربُریدند تا مردم به مجاورت آنان راضی شدند.[۲۹]

امکانات اقتصادی و مناطق سر سبز آذربایجان سیل مهاجرت قبایل عرب به این مناطق را تشدید کرده بود چندان که تنها از عشیرۀ بنی تغلّب بیش از دو هزار خانوار در آذربایجان سکونت کردند[۳۰] مهدی، خلیفۀ عبّاسی (حکومت ۱۵۸ تا ۱۶۹ / ۷۷۵ تا ۷۸۵) نیز طایفه ای از قبایل یمنی را به آذربایجان فرستاد چندانکه روّاد اَزدِی را در تبریز تا بذّ(مرکز خُرّمدینان)، مرّ بن علی طائی را در نریز ( از توابع اردبیل)،حمدانی را در میانه ،و قبیله های دیگرِ یمنی را در سایر نواحی آذزبایجان پراکنده ساخت آنچنانکه جز این قبایل «کسی در آذربایجان نبود.» [۳۱]در مهاجرت‏ و اسکان قبایل عرب در مناطق آذربایجان نیز هر قبیله ‏ای هر چه توانست گرفت چندانکه مردم این نواحی-ناچار- اراضی و املاک‌شان را از دست دادند و خود به کشاورزان اعراب مهاجر تبدیل شدند[۳۲] .سران این قبایل مهاجر -بعدها- به عنوان مالکان بزرگ و خُرده‌ مالکان- در برابر اجحافات مالیاتی خلافت عبّاسی- عَلَم مخالفت برافراشتند و باعث شورشهائی گردیدند چندانکه یعقوبی در ذکر طغیان این مالکان به سال ۱۹۸/۸۱۳ (سه سال پیش از قیام بابک) یادآور می‏شود:

– «در آذربایجان‏ ،محمد بن روّاد اَزدِی و یزید بن بلال یمنی و محمد بن حُمید همدانی و عثمان بن افکل و علی بن مرطائی و در عراق عجم‏ [جبال: همدان، کرج، اصفهان، ری و…] ابودُلَف عِجلی و مرّه بن ابی ردینی و علی بن بهلول و محمد بن زهره… سر به طغیان برداشتند.»[۳۳]

تصرّف املاک و خانه های مردم توسط قبایل مهاجر موجب خشم ساکنان شهرها و روستاها بود و چه بسا که مردم آذربایجان نیز:

-«هر گاه عرب بانگِ نماز گفتی، دهقانان آن ناحیت او را دشنام دادندی.»[۳۴]

در شورش مردم طبرستان علیه اعراب مهاجر(حوالی سال‌های ۱۶۰/۷۷۶):

– «در یک‏ روز اصحاب خلیفه را در شهر و بازار و مسجد و حمّام و خانقاه و هر کجا که می‏ یافتند می ‏کشتند و زنانِ‏ طبرستانی که شوهر از عرب کرده بودند، شوهر‌های خود را می‏ گرفتند و آن‌ها را می ‏کشتند و چنان شد که از حدِّ تَمیشَه (در طبرستان و گرگان) تا به‏ گیلان -در یک روز- دمار از روزگارِ آن‌ها برآوردند.» [۳۵]

برخی مورّخان در ذکر نخستین کارِ بابک یادآور ‏‌شده اند:

-«… و اوّل کاری که[بابک] کرد بر جماعتی از عرب یمنی تاخت و همه را کشت و آن نواحی را گرفت.»[۳۶]

به نظر می رسد که این «جماعت عربِ یمنی»بازماندگان گروه ‏هایی از قبایل یمنی بودند که در سال ۱۴۱/ ۷۵۸ به آذربایجان منتقل شده بودند.[۳۷]

بهنگام جشن نوروز ، مهرگان و جشنِ سده مالیات هائی به عنوان «عیدی» از مردم اخذ می شد چندانکه در زمان معاویه مالیات های مربوط به جشن نوروز، مهرگان و سده ۱۰ میلیون درهم بود[۳۸].

یکی از نتایج مهم مهاجرت و إسکانِ قبایل عرب این بود که بافتِ جمعیّتی شهر های ایران را تغییر داد چندانکه یعقوبی در سدۀ چهارم/دهم از « بهم آمیختگی عرب ها و پارسیان» در شهرهای مهم ایران یاد می کند. [۳۹] این امر ضمن تضعیف نهادهای شهری،باعث رواج فرهنگ و اخلاقیّات قبیله ای در ایران شد چندانکه به قول فردوسی:

از ایران وُ از تُرک وُ از تازیان

نژادی پدید آید اندر میان-

نه دهقان، نه تُرک وُ نه تازی بُوَد

سخن‌ها به کردار بازی بُوَد[۴۰]

ادامه دارد
https://mirfetros.com
ali@mirfetros.com

[۱] – شاذان نیشابوری، الایضاح، تصحیح و تحشیۀ سید جلال‌الدین محدّث ارموی، طبع دانشگاه تهران، ۱۳۵۱، صص‏ ۵۲-۵۸؛ نوبختی، ابو محمد حسن بن موسی، فِرَق الشّیعه، به اهتمام و ترجمۀ محمدجواد مشکور، بنیاد فرهنگ ایران، تهران، ۱۳۵۳، صص ۶۰-۶۳؛ شهرستانی، محمد بن عبد الکریم، الملل و النِحَل، تصحیح محمد بدران، مطبعه الأزهر، مصر، ۱۳۷۰/۱۹۵۱، ج ۱، صص ۵۸۱-۵۸۲؛ متن فارسی ترجمۀ افضل‌الدّین صدر ترکه اصفهانی، به تصحیح و مقدمۀ سید محمد رضا جلالی‌ نائینی، انتشارات علمی، تهران، ۱۳۲۱، صص ۱۸۸، ۲۱۱، ۲۶۵؛ خواجه نظام ‌الملک، سیاستنامه، تصحیح جعفر شعار، انتشارات‏ جیبی، تهران، ۱۳۴۸، صص ۲۴۹-۲۵۱ و ۲۷۹-۲۸۶؛ ابن داعی حسنی رازی، تبصره العوام فی معرفه مقالات الأنام، تصحیح عباس اقبال، طبع مجلس، تهران، ۱۳۱۳، صص ۶۷، ۱۸۰-۱۸۲، ۱۸۴؛ دیلمی‏، بیان مذهب الباطنیّه و بُطلانه، تصحیح ستروطمان، مطبعه الّدوله، استانبول، ۱۹۳۸، صص ۵، ۱۸، ۲۱-۲۵؛ بغدادی، عبدالقاهر، الفَرق بین الفِرَق، به حواشی محمّد بدر، مطبعه المعارف، مصر، ۱۳۲۸ /۱۹۱۰،صص۲۵۱ و ۲۷۷؛ الرازی،فخر الدین،اعتقادات فرق المسلمین والمشرکین، ج ۱، دار الکتب العلمیه، بیروت، بدون تاریخ، صص۷۸-۷۹

[۲] – ابن حزم، الفِصَل فی الملل و الاهواء و النِحَل، ج ۲، مصر، ۱۳۱۷ق، صص ۱۱۵-۱۱۶؛ بغدادی، پیشین، ص ۱۷۳؛ خواجه نظام‌الملک، پیشین، ص ۲۵۰، ۲۸۵-۲۸۶؛ شاکر مصطفی، دوله بنی العبّاس، نشر وکاله المطبوعات، کویت، ۱۹۷۳، ج ۱، ص ۲۶۹

[۳] -اوستا، از گزارش استاد ابراهیم پور داود،نگارش جلیل دوستخواه، انتشارات مرواید، تهران، ۱۳۶۲، ص ۲۰۶

[۴] – سفرنامۀ آدام الئاریوس (بخش ایران)، ترجمۀ احمد بهپور، نشر ابتکار، تهران، ۱۳۶۳، صص۹۶- ۹۷ و ۱۰۱-۱۰۲. مقایسه کنید با مُغان نگین آذربایجان، احد قاسمی، ج۱، تهران، ۱۳۷۷، صص۲۹۸-۲۹۹

[۵] – خواجه نظام‌ الملک، پیشین، ص ۲۸۵.

[۶] – الانساب، به تصحیح و تعلیق عبد الرحمن المعلّمی الیمانی، مطبعه مجلس دائره المعارف، حیدرآباد (دکن)، ۱۳۸۳و ۱۳۸۵/۱۹۶۳ و ۱۹۶۶؛ ج ۲، صص ۷-۸، ج ۵، ص ۱۰۴

[۷] -ابن حوقل، صوره الارض، ترجمۀ جعفر شعار، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران ، تهران، ۱۳۴۵، ص۱۱۶

[۸] -دربارۀ آتشکدۀ «آذرگُشسب» (آذَرْ گُشْنَسب) نگاه کنید به: کریستن سن، ایران در عصر ساسانیان، ترجمۀ رشید یاسمی، انتشارات صدای معاصر، تهران، ۱۳۸۵، صص۱۲۰-۱۲۱

[۹] – لسترنج، سرزمین‌های خلافت شرقی، ترجمۀ محمود عرفان، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۳۷، ص۱۸۸

[۱۰]-طبری، پشین، ج۱۳، ص۵۸۰۷؛ ابن مسکویه، تجارب الأمم وتعاقب الهُمم، ج۴،الطبع الثانیه، طهران، ۲۰۰۰ میلادی، ص۱۸۰؛ ابن الأثیر، أبو الحسن، الکامل فی التاریخ، ج ۶، دارالکتاب العربی، بیروت، ۱۴۱۷/ ۱۹۹۷، ص ۱۵. همچنین نگاه کنیدبه: هویدا، رحیم، «موقع جغرافیائی دشت مُغان و چند رویداد تاریخی در آن»، نشریۀ دانشکدۀ ادبیّات تبریز، شمارۀ ۹۷-۱۰۰، ۱۳۵۰، خصوصاً صص۱۰۰-۱۰۲

[۱۱] – کامبخش فرد، سیف الله: «قلعۀ جمهور یا بَذّ، جایگاه بابک خُرّمدین»، ماهنامۀ هنر و مردم، شمارۀ ۵۰، آذر۱۳۴۵، ص۲؛ همو، مجلۀ بررسی‌های تاریخی، شمارۀ ۴، تهران، ۱۳۴۵، صص۶-۸؛ دیباج، اسماعیل، «آثار باقیمانده از آتشکده‌ها، شهرها و قلعه‌های آذربایجان»، بررسی‌های تاریخی، شمارۀ ۶، تهران، ۱۳۴۶، صص۸-۱۰؛ترابی طباطبائی،جمال،آثار باستانی آذربایجان، ج۲، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، تهران، ۱۳۵۵، صص۴۴۶-۴۴۷

[۱۲] – نگاه کنید به بحث درخشان کریستن سن، پیشین، صص۱۰۲-۱۰۳

[۱۳] -یعقوبی،پیشین،ص۳۶۱

[۱۴]-کامبخش فرد، پیشین، صص۲-۶؛ تاریخ‌نامۀ طبری، ابوعلی بلعمی، به کوشش و تصحیح محمد روشن، نشر نو، تهران، ۱۳۶۶، ج ۳، صص ۱۲۵۷-۱۲۵۸

[۱۵] -طبری، پیشین، ج۱۳، ص۵۸۲۷

[۱۶] -ابن خردادبه، المسالک و الممالک، طبع بریل، لیدن، ۱۸۸۹، ص ۱۱۹-۱۲۲؛ ترجمۀ حسین قره چانلو، صص۹۷و ۹۸. مقایسه کنید با یاقوت حموی، مُعجم البُلدان، ج۱، دار صادر، بیروت، ۱۳۹۷/ ۱۹۷۷، ص ۳۶۱؛ یعقوبی، البُلدان، ترجمۀ محمد ابراهیم آیتی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۵۶، زیرنویس ص۴۷

[۱۷] – ابودُلَف المُهَلهِل،سفرنامه ابودُلَف در ایران، با تعلیقات و تحقیقات ولادیمیر مینورسکی، ترجمۀ ابوالفضل طباطبائی، انتشارات‏ فرهنگ ایران‌زمین، تهران، ۱۳۴۲، صص ۴۶ و ۴۷

[۱۸] – ابن خردادبِه، پیشین، ص۱۱۹

[۱۹] – تاریخ بلعمی، ج۲، تصحیح ملک الشعرای بهار، به کوشش محمد پروین گنابادی، کتابفروشی زوّار، تهران، ۱۳۵۳، ص۹۶۸

[۲۰] – ابن بلخی، فارسنامه، به سعی و اهتمام و تصحیح لسترنج و نیکلسون، کمبریج، ۱۹۲۱، ص۹۸

[۲۱] – تبصره العوام، پیشین، ص۲۴۶

[۲۲] -بلاذُری، پیشین، ص۱۶۳

[۲۳] -این نکته را مدیون مقاله‌ای از استاد عبّاس زریاب خوئی هستم.

[۲۴] -ابن حوقل، پیشین، ص۸۷

[۲۵] -العِبَر؛ تاریخ ابن خلدون، ج ۱، ترجمۀ عبدالحمید آیتی، مؤسسۀ مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران، ۱۳۶۳، ص۵۴۶

[۲۶] – طبری، پیشین، ج۵، صص۲۰۹۱-۲۰۹۲

[۲۷]- کسروی، احمد، شهریاران گمنام، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۲۵۳۷، صص۱۳۷و ۱۴۸

[۲۸] – نگاه کنید به نَرشَخی، پیشین، صص ۴۲، ۶۶، ۶۹ و ۷۳؛ بلاذری، پیشین، صص ۱۰۱ و ۱۶۷ و ۱۶۸، ۲۸۸ و ۲۹۴؛ طبری،پیشین، ج ۵،ص۱۹۵۹؛ ج ۹، صص ۳۸۵۶-۳۸۵۹

[۲۹] – نگاه کنید به: قمی، حسن بن محمد، تاریخ قم، تصحیح سید جلال‌الدین تهرانی، چاپ مجلس، تهران، ۱۳۱۳، صص۲۵۴-۲۵۶

[۳۰] – الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۱۱، صص۵۹ به نقل از: مشکور، نظری به تاریخ آذربایجان، انتشارات انجمن آثار ملّی، تهران، ۱۳۴۹، ص۱۳۷

[۳۱] – تاریخ یعقوبی،ج ۲، ترجمۀ محمد ابراهیم آیتی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۵۶، صص۳۶۱-۳۶۲

[۳۲] – فتوح البُلدان،پیشین،ص۱۴۰، ۱۶۵-۱۶۶، ۱۶۷-۱۶۸و ۲۸۸؛مختصر البُلدان، ابن فقیه همدانی، ترجمۀ ح. مسعود، بنیاد فرهنگ ایران، تهران، ۱۳۴۹، صص ۱۲۶-۱۲۷

[۳۳] -یعقوبی، پیشین، ج ۲، ص ۴۶۱-۴۶۲

[۳۴] – قمی، حسن بن محمد، تاریخ قم، تصحیح سید جلال‌الدین تهرانی، چاپ مجلس، تهران، ۱۳۱۳، صص ۴۸، ۲۶۲، ۲۶۳. ۳۰۹

[۳۵] – تاریخ طبرستان، رویان و مازندران،ظهیرالدین مرعشی، به کوشش‏ محمد حسین تسبیحی، انتشارات شرق،تهران، ۱۳۴۵، ص ۶۰؛ تاریخ طبرستان، ابن اسفندیار، تصحیح عباس اقبال، کلاله خاور، تهران، ۱۳۱۴، ج ۱، ص۱۸۳

[۳۶] – بیان الادیان، ابوالمعالی محمد بن‏ الحسینی العلوی، به کوشش محمد تقی دانش‏پژوه، فرهنگ ایران‌زمین، ج ۱۰، تهران، ۱۳۴۱، ص ۳۰۰

[۳۷] – نگاه کنید به: یعقوبی، پیشین، ج ۲، ص ۳۶۱-۳۶۲

[۳۸] – یعقوبی، ج۲، ص۱۴۵

[۳۹] -نگاه کنید به: البُلدان، صص۴۵-۵۵

[۴۰]-شاهنامۀ فردوسی، ج ۹، زیر نظر: ا. برتلس و عبدالحسین نوشین، مسکو، ۱۹۶۶، ص۳۱۹، در پادشاهی یزدگرد.

پایان ولی فقیه چگونه رقم خواهد خورد؟ / علیرضا نوری زاده

آن «سیدعلی» و این «ولی لم‌یزلی»؛ قدرت چه بر سر سید غزل‌خوان دوتارنواز آورد

علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۶ تیر ۱۴۰۱ برابر با ۷ ژوئیه ۲۰۲۲ ۱۴:۳۰

استحاله سیدعلی آقای شوخ‌طبع شاعرمسلک اهل بزم به ولی‌امر مسلمانان جهان اینک با رویای بمب اتم و تکرار تجربه کیم ایل سونگ، خامنه‌ای را در مسیر خطرناکی انداخته است‌ـ KHAMENEI.IR / AFP

این آخری‌ها با آنکه سخنان ولی امر (سیدحسن نصرالله و نوری المالکی و قیس خزعلی و عبدالملک حوثی و البته مشتی عیار قلب‌ساخته و زر نمایش‌داده، گروهی که غیرت و مردانگی را از روح و دل به زباله‌دان قدرت انداخته و دل و دین با نام نامی سیدعلی پرداخته‌اند) ملال‌آور، تکراری و همواره عصبانی‌کننده است، همچنان بارها می‌خوانم، می‌شنوم و چنگ بر واژگانش می‌کشم که سید با خودت چه کردی؟

جمال عبدالناصر وقتی به قدرت رسید، تا پایان عمر همان جمال، یا به‌ قول مصری‌ها گمال، باقی ماند؛ از بیک‌باشی (سرگردی) به سرهنگی رسید، ده‌ها میلیون عاشق داشت و روزی که مرد، کمتر از سه هزار جنیه (به نرخ آن روز حدود ۵۰۰ دلار) در حسابش بود و بابت خریدن خانه برای دختر اولش ۱۱ هزار جنیه به بانک رهنی بدهکار بود. با این‌ همه و با وجود دگرگونی‌های شگرفی که در جامعه مصر ایجاد کرد و با اجرای اصلاحات ارضی و برپایی صنایع فولاد، مصر را به خانه اول صنعتی شدن برد، به دلیل دو جنگ بیهوده با اسرائیل و دشمنی با آمریکایی که مهم‌ترین حامی‌اش بود، عقل مصری‌ها و میلیون‌ها عرب را از کار انداخت و شعار را جایگزین شعور کرد.

در مرگش من که نوجوان بودم زار می‌زدم و عباس جان‌پهلوان می‌کوشید آرامم کند. تنها وقتی به مصر رفتم و محمد بیومی، دانشجوی حقوق دانشگاه عین‌الشمس، مرا نزد خانواده‌اش برد و من معنای فقر حقیقی را لمس کردم و سه سال بعد که دوباره به مصر رفتم و دیدم محمد وکیل شده و در یک شرکت آمریکایی کار می‌کند و با وام بانک مصر، خانه کوچک و تمیزی برای پدر و مادرش تهیه کرده است و ستایش انورالسادات را از او و خانواده‌اش شنیدم، تازه فهمیدم عبدالناصرها در عین پاکدامنی و ساده‌زیستی، با خیالات خام و نسنجیده خود، چه بلایی سر ملتشان می‌آورند و کسانی مثل سادات و محمدرضا شاه و محمدظاهر شاه و ملک حسین با وجود بمباران انقلابی‌های عصر خود، با برقراری بهترین روابط با شرق و غرب، چه چشم‌انداز شوق‌انگیزی را با دل و جان، برای کشورهای خود ترسیم کردند.

سادات به قتل رسید و ظاهرشاه با کودتای پسرعمو داوود خان به غربت فرستاده شد. روزی که بازگشت، همه امید مردمش برای سعادتمند شدن بود اما خلیل‌زاد و کرزی و سید علی خامنه‌ای با هم تاس همدلی انداختند و با یک لقب «بابا»، کارش را ساختند. ملک حسین چند روز مانده به مرگ به کشورش بازگشت و برادرش حسن را که سخت با اخوان‌المسلمین همدلی می‌کرد، بعد از ۴۰ سال، از ولیعهدی عزل کرد و عبدالله، پسر همسر انگلیسی‌ مطلقه‌اش، را به تخت نشاند و این عبدالله تا امروز ثابت کرد که پسر حسین بن طلال است و با وجود تهیدستی، کشورش را به بهترین شکل اداره می‌کند و نیمه دموکراسی‌ خود را جا انداخته است. اما تلخ‌تر از همه سرنوشت شاه ایران بود که در پی یک خودکشی جمعی ملتش و نامردی دوستان غربی‌اش، با اشک و سرطان در بیمارستان معادی قاهره خاموش شد.

پایان قذافی و صدام را هم دیدیم که اولی مجنون و معتاد ملتش را در جهل مرکب نگه داشت و دومی با آنکه عراق را با اقتدار به قدرتمندترین و پیشرفته‌ترین کشور منطقه بعد از ایران بدل کرده بود، می‌پنداشت با برپایی تلویزیون شباب و اتوبان بغداد-بصره و توپ ۳۰۰ متری شاه منطقه می‌شود.

در یک دور تسلسل باطل، اردن ماند و در مصر عبدالفتاح السیسی آمد و عراق به دست پارچه‌فروشان دور کوچه‌های زینبیه دمشق مثل نوری المالکی افتاد تا روی صدام را سفید کنند. صدام دزد نبود؛ اما این‌ها هم صدام‌وار می‌کشند و هم ولایت فقیه‌وار می‌دزدند. در لیبی محشر کبرا به پا است و در یمن با رسیدن پای جمهوری اسلامی و مرگ بر آمریکا و لعنت بر یهود، ملتی پردرد و رنج و فقیر تکه‌تکه می‌شوند. در لبنان، حزب خدا کوکایین قاچاق می‌کند و با پول ملت ایران شهرک گلستان می‌سازد.

برمی‌گردم به خامنه‌ای؛ یکی از همان جنون‌زدگانی که با وهم دشمنی با آمریکا می‌کشد و می‌بندد و میهن را به‌سوی نابودی می‌غلتاند.

راستی این سیدعلی حسینی خامنه‌ای کیست؟

من بارها درباره سیدعلی حسینی خامنه‌ای نوشته‌ام و گهگاه نیز کسانی بر اثر همین نوشته‌ها، مرا متهم کرده‌اند که به سید بی‌علاقه نیستم و چون او را از گذشته‌ای دور می‌شناسم، اغلب رعایت حالش را می‌کنم.

البته آن سیدعلی خامنه‌ای که من می‌شناختم، در روز به تخت رهبری نشستن روی در نقاب خاک کشید. به معنی دیگر، من آن خامنه‌ای پیش از انقلاب را می‌شناختم و تا پایان دوران ریاست‌جمهوری‌اش هم عملکرد او را از مثلا شیخ علی‌اکبر هاشمی بهرمانی، متفاوت می‌دانستم؛ اما این نایب امام‌زمانی را که چنان در خودباختگی غرق شده که نمرودوار ره به خدایی می‌کشد و رایت خدای سال ۶۰ را بالا می‌برد، نمی‌شناسم؛ خدای قاصم جبار مکاری که رسولش خمینی، جبرییلش احمد آقا، خالدبن ولیدش محسن رضایی و عزراییلش صادق خلخالی و دستیارانش از نوع ری‌شهری و لاجوردی و حاج داوود و پورمحمدی و همین شش‌کلاسه سید ابراهیم رئیسی بودند.

من این ولی فقیه را بیگانه‌ای می‌دانم که دشمن ایران و ایرانی است؛ بنابراین در پرداختن به شخصیت او نیز از دو نگاه او را بررسی می‌کنم.

سید علی حسینی تبریزی فرزند سید جواد تبریزی ملقب به میرزای تبریزی در آستانه انقلاب، روحانی نسبتا جوانی بود که در جمع بچه‌مذهبی‌های مشهد و شماری از اهل شعر و سخن و هنر در مشهد و تهران شهرتی داشت. در جمع برادران و خواهران، سید علی و بدری خانم نزد پدر و مادر جایگاه ویژه‌ای داشتند و سید علی در میان اهل قلم و نظر هم معتبر و محترم بود.

مرحوم میرزا جواد، پدر خامنه‌ای، ملای زاهد و قناعت‌پیشه‌ای بود که به نان خشک و یک خانه ۱۰۰ متری در پایین‌خیابان مشهد قانع بود و در برابر هیچ احدی سر خم نمی‌کرد. البته حاج آقا حسن طباطبایی قمی، ملای اول خراسان، و مرحوم میلانی هوای او را داشتند؛ به‌خصوص از آن زمان که پای سید علی به بیت آقا باز شد و با حاج آقا محمود، فرزند مرجع سرشناس مشهد، آشنایی و دوستی پیدا کرد. (هرچند سال‌ها بعد همین محمود را که به وطن بازگشته بود، به زندان انداخت و آزار داد)

سیدعلی آقا از ۱۹-۱۸ سالگی با ورود به حلقه مستمعان مرحوم محمدتقی شریعتی (پدر علی شریعتی) کم‌کم ره به سیاست کشید و هم‌زمان با حضور در محفل انس عماد خراسانی (هر زمان که در مشهد بود)، در شعر و موسیقی نیز طبع‌آزمایی می‌کرد.

معاشرت با فکلی‌های مشهد طبعا روحیه‌ای متفاوت از روحیه جوجه‌آخوندهای متشرع همسن‌وسالش به او داده بود. حتی زمانی که با نزدیک شدن محرم و صفر مقلدان حاج آقا حسن طباطبایی قمی استدعا می‌کردند که آقا منبری مورداعتمادی را به ولایت و دیار آن‌ها روانه کند، سیدعلی خامنه‌ای به دلیل آشنایی که با حاج آقا محمود طباطبایی، فرزند آقا، داشت، راهی کرمان می‌شد. در آنجا دو مجلس پروپیمان در انتظارش بود که هم روحش را تازه می‌کرد و هم جانش را از عطر گل کوکنار می‌انباشت. پاکت آخر روضه هم معمولا از پاکت مرحمتی صاحبان عزای حسینی در دیگر شهرها ضخیم‌تر بود؛ در عین حال، در کرمان همیشه فرصت دست می‌داد که به آستان شاه نعمت‌الله ولی در ماهان هم سری بزند و با درویشان حلقه ماهان هم‌آوازشود و دزدکی مراتب ارادت خود به پیروان ولایت عرفان سرکار آقا (ابراهیمی) را ابراز کند.

خامنه‌ای در کوتاه‌زمانی که به قم آمد و با مرحوم سید هادی خسروشاهی و علی آقا حجتی کرمانی و علامه رضا صدر آشنا شد، آشکار کرد که اهل بحث و فحص حوزوی و شریعت بازی نیست. حضورش در درس منتظری هم به چند هفته نکشید؛ در حالی که به درس مرحوم علامه طباطبایی سخت دلبسته بود.

خامنه‌ای اصولا اعتنایی به اهل شریعت نداشت؛ به‌خصوص که مدتی بود با فرزند محمد تقی شریعتی یعنی علی شریعتی هم آشنا شده بود و سخنان او را درباره روحانیت متحجر ایستا و روحانیت مترقی پویا و شیعه صفوی و شیعه علوی بسیار می‌پسندید.

خامنه‌ای در بازگشت به مشهد، با دختر آقای خجسته، یکی از بازاری‌های علاقه‌مند به پدرش، ازدواج کرد و شگفتا که برخلاف قاعده عیالمندی شدن و گوشه‌نشینی، سیدعلی آقا درست بعد از ازدواج، نیش زدن به دستگاه از روی منبر را آغاز کرد. چند باری که گرفتار شد، مرحوم تیمسار بهرامی به دادش رسید و یک‌ بار مانع از آن شد که سید را به اوین ببرند و زندان را با تبعید به ایرانشهر عوض کردند. هر بار که سید علی دچار مشکل می‌شد، همسر او که به‌حق بانویی متشخص و مقاوم بود، دست بچه‌ها را می‌گرفت و به تهران می‌آمد تا پیگیر کار همسرش بشود و حداقل دو بار پادرمیانی دکتر اقبال مشکل‌گشای خامنه‌ای شد.

حلقه درس مشهد

خامنه‌ای با آنکه می‌توانست در تهران به عنوان خطیبی خوش‌سخن اسم‌ورسمی در کند، همیشه ترجیح می‌داد در زادگاهش مشهد بماند. من در سال ۱۳۵۱ بعد از خاتمه سربازی و در آستانه سفر به انگلستان، سری به مشهد زدم و در آنجا دریافتم که خامنه‌ای جلسه‌ای برپا می‌کند که در آن، شماری از بچه‌محصل‌ها و معدودی دانشجو شرکت می‌کنند. جلسه‌ای هفتگی که ظاهرا برای تفسیر قرآن است اما به جز یک ربع اول، باقی جلسه به بحث درباره حافظ و مولانا و عطار و گاه فردوسی و اخوان ثالث و عماد خراسانی و موسیقی و عرفان می‌گذرد. عباس سلیمی نمین هم از جمله شاگردانش بود.

نکته جالب دیگر توجه خامنه‌ای به ارتش و شهربانی بود. او از همان ابتدای انقلاب با شماری از ارتشی‌ها و افسران شهربانی که به انقلاب پیوسته یا از قبل با شاه مخالف بودند مثل تیمسار مسعودی، امیر رحیمی، سرتیپ مجللی، قرنی و… حشرونشر داشت. بعد هم که به عنوان نماینده خمینی و معاون وزارت دفاع وارد دولت شد، بار دیگر حلقه‌ای از افسران جوان را دور خود جمع کرد که چهره‌های شاخصشان نامجو، فکوری، صیاد شیرازی، آشتیانی، سلیمی، صالحی، عقیقی روان، موسوی، محمدی‌فر، دیانت و… بودند. اغلب این افراد با حمایت خامنه‌ای در ارتش، به بالاترین مقام‌ها رسیدند.

ریاست‌جمهوری

رنجی که خامنه‌ای در دوران ریاست‌جمهوری از دست خمینی کشید، بدون شک از رنجی که بعدها خاتمی از دست او کشید، کمتر نبود. خمینی که در زمان انتخاب خامنه‌ای گفته بود ما از سر ناچاری و چون آدم نداشتیم، به ورود روحانیون به عرصه اجرایی و انتخاب خامنه‌ای رای دادیم، در درگیری خامنه‌ای با میرحسین موسوی، جانب موسوی را گرفت و حتی یک بار توی دهان رئیس‌جمهوری زد که «جنابعالی معنای حکومت اسلامی را نفهمیده‌اید» و حکایت احکام ثانویه را مطرح کرد که «بله ما حتی می‌توانیم حج را متوقف کنیم و مبانی دین را نیز و جنابعالی وارد این معقولات نشوید».

یک‌ بار هم سر جریان سلمان رشدی دست بالا برد که توی دهان سید بزند؛ چون او گفته بود که اعلام پشیمانی رشدی کافی است. با مرگ خمینی و مخالفت شورای نگهبان با شورای رهبری، با وصیت شفاهی جعلی خمینی که فقط رفسنجانی آن را شنیده بود و مهدوی کنی که شتابان از سفر لندن بازگشته بود، آن را تکرار کرد (وقتی خامنه‌ای، این سید جلیل، را دارید دنبال کسی نگردید)، در زمانی که کروبی و توسلی و سید احمد سرگرم وداع با خمینی و به خاک سپردن او بودند، در سقیفه خبرگان، با ۵۳ یا ۵۴ رای از ۷۲ عضو حاضر، خامنه‌ای به رهبری انتخاب شد.

خامنه‌ای وامدار رفسنجانی تا دوسه سال کوشید اصول شراکت را رعایت کند اما به مرور و با قدرت گرفتن «دفتر مقام معظم رهبری» و وسوسه‌های دو معاون سابق وزارت اطلاعات محمدی گلپایگانی و اصغر حجازی که همه‌کاره دفترش بودند و از بامداد تا شام در گوش سید می‌خواندند که اگر میخ ولایت را محکم به پیشانی نظام نکوبید، این شیخ علی‌اکبر قالیچه را از زیر پای شما می‌کشد، سرانجام بعد از جنبش سبز و شنیدن فریاد مرگ بر خامنه‌ای، هاشمی را زیرآبی به لقاءالله فرستاد، حصر موسوی و کروبی را ادامه داد، احمدی‌نژاد هم یاوه‌گو لقب گرفت و روحانی عروسک پشت‌پرده شد؛ طائب به حصری بی‌حصر رفت و شش‌کلاسه‌ای را بر تخت ریاست نشاند تا زمین را برای «آقا مجتبی» هموار کند؛ همان‌طور که قذافی و صدام برای سیف‌الاسلام و قصی چنین خیالی در سر داشتند.

استحاله سیدعلی آقای شوخ‌طبع شاعرمسلک اهل بزم و … به ولی‌امر مسلمانان جهان و نایب برحق امام عصروالزمان و جایگزینی پیپ و نی دود به سبحه و حب و شربت شفنتوس (شربت تریاک) اینک با رویای بمب اتم و تکرار تجربه کیم ایل سونگ و پسر و نوه‌اش، خامنه‌ای را در مسیر خطرناکی انداخته است که پایانش چندان از پایان قذافی و صدام دور نخواهد بود و فقط مردم می‌توانند با پایین کشیدن نمرود، مانع از وقوع فاجعه شوند.

دروغ ها علیه تاریخ پهلوی، خریدار ندارد / عرفان قانعی فرد

عرفان قانعی فرد – ویژه خبرنامه گویا

اساس فتنه ۱۳۵۷ و بلوای تروریستی پشت سر آن، از نظر گفتمانی چیزی برای عرضه به بشریت به جامعه ایران نداشته و ندارد. و کل ماجرا بر اساس دروغ چرخید و همچنان بنا به روده درازی اهل ۱۳۵۷ هنوز در بر همان پاشنه می چرخد. داستان سازی و قهرمان سازی های تقلبی آخوندپسند، موجب سردرد است. به قول زنده یاد «احمد کسروی» “بدبخت ملتی که تاریخش را نداند و شوربخت تر از آن، ملتی که نخواهد تاریخ کشورش را بداند! “

۳ نمونه مشهور را در اینجا برای نسل جوان به یادگار می گذارم.

· اول : میرزاده عشقی

سیدمحمدرضا کردستانی با تخلص میرزاده عشقی (۲۰ آذر ۱۲۷۳ – ۱۲ تیر ۱۳۰۳) شاعر، روزنامه‌نگار، نویسنده و نمایشنامه‌نویس ایرانی دوره مشروطیّت و مدیر نشریه قرن بیستم بود در دوره نخست‌وزیری رضاشاه

‏افشای مرگ میرزاده عشقی توسط رسام ارژنگی – نقاش معروف ایرانی- به خنثی شدن صدها قصه دروغ و بی شرمانه مُلا ها و چپ ها کمک وافر کرد.

«بعد از شهریور۲۰ و آزادی مطبوعات هر کس به فراخور حال و روز و سلیقه خود قتل عشقی را یکجور نوشته. ۱۰۰ سال پیش وقتی که از دروازه دولت که بیرون میرفتی همه جا بیابان بود و شمیران این همه خیابان و ساختمان نداشت. جلوی دروازه دولت چند راس الاغ بودند که مرد و زن سوارش شده و به شمیران میرفتند، معمولاً صبح زود راه می افتادند که عصر آنجا باشند. در میدان تجریش یک بلندی بود که به آن سر پل تجریش میگفتند. جوانهای شیک پوش و زنهای زیبا با چادر مشکی ابریشمی و پیچه بند از ظهرها و عصرها آنجا گردش میکردند، سرپل تجریش، جای اسم و رسمداری شده بود، بین زنهایی که آنجا حضور داشتند و اهل دل خوب میشناختندشان، لعبتی بود با قامت موزون و چهره ای زیبا با چشمهای فریبنده و موهای ابریشم‌وار که گاهی باد تارهایی از آن موها را به چهره تابنده او می انداخت.

این دلبر هزاران دلداده داشت،جلوه های ویژه ای داشت که عارف و عامی با یکبار دیدنش بیقرارش میشدند، جوانها که هیچ، پیرها هم وقتی او را میدیدند واله و شیدایش میشدند.در میان شیفتگان او میرزاده عشقی شاعر هم بود که آن زیبارو به او استثنائاً اندک توجهی داشت. دراین میان آدم لات آسمان جُلی بنام ضیاء همایون با او رقابت میکرد. این دو عاشق، هر دو بی پول بودند اما عشقی بخاطر هنرش از ضیاء برتری داشت. عشقی شاعر بود و گاهی با نمایش رستاخیز سلاطین ایران، اسمی در میکرد و مختصر وجهه ای گیرش می آمد، در حالی که ضیاء از این امتیاز بی بهره بود. وقتی عشقی در جریده «قرن بیستم» کاریکاتوری را برای مرتبه اول انتشار داد، ضیاء پیش خودش فکر کرد اگر عشقی را بکشد هم در رقابت با آن لعبت تنها میماند و هم از نظر سیاسی مورد حمایت قرار میگیرد، در واقع کشتن عشقی از نظر او تیری بود که دو نشان را هدف گرفته بود. ضیاء با این فکر تپانچه ای به قیمت ۶ ریال خرید و یک پاکت نامه ای بدست گرفت و

‏به اتفاق یک همفکر درِ منزل عشقی را زدند و نامه را به عشقی دادند. عشقی وقتی مشغول خواندن شد ضیاء یک تیر به او زد و فرار کرد. عشقی را به بیمارستان بردند.از او عیادت کردم،زخمش کشنده نبود، ولی عجیب ترسیده بود،بنظرم ترس از مرگ زودتر از تیر تپانچه، عشقی را از پای در آورد. عشقی وقتی تیر خورد چنان وحشت کرد که بی اختیار فریاد می کشید: ای وای مرا با تیر زدند.ما بارها دیدیم که یک شاهسون با چند تا زخم در سنگر میجنگد و از پای در نمی آید و تفنگ را زمین نمیگذارد. بهر صورت عشقی با یک گلوله کشته شد، اما خواب ضیاء درست تعبیر نشد، عوض اینکه به او پول و کار خوب بدهند دستور توقیف و محاکمه اش داده شد و ضیاء ۳ سال زندان ماند و بعد هم آزاد شد. اما طبیعت او را محاکمه و محکوم به مرگ کرد، او در زیر آوار ماند خفه شد و مرد. اصولاً عشقی به زن علاقه داشت وقتی که از اسلامبول آمده بود یک زن خارجی هم با خود آورده بود که در تهران ولش کرد و به سراغ یکی دیگر رفت،

‏از شعرهایش: خداوندا مگر من دل ندارم /چرا یک خانم خوشگل ندارم

من و او بر سر قاجار با هم اختلاف عقیده داشتیم، از علی دشتی خوشش نمی آمد و همیشه با هم سر لجاجت داشتند،به او میگفتم: تو ول کُن ولی او دست بردار نبود. به زرتشتیها عجیب علاقه داشت و زرتشتیها نیز او را صمیمانه دوست داشتند، میگفت:اگر فرصت و آسایش داشته باشم اُپِرِتهای زیادی از ایران باستان میسازم، ولی او هیچوقت آسایش نداشت. احساسات تند و علاقه عجیبی که به ایران داشت دائم او را مشغول میکرد. عشقی شعرهای نیما را نمیپسندید، اصلاً مسلکشان یکی نبود. او میهن پرست بود و ایران را دوست داشت اما نیما یوش پرست

‏بود. عشقی از عارف خوشش می آمد. بارها اتفاق افتاد که این سه با هم در نگارستانم دور هم جمع میشدند و بحث میکردند و شعر میخواندند. عارف نیز روحیه و علاقه عشقی را تحسین میکرد.عارف مرد عجیبی بود. همیشه آرزو داشتم پولی میداشتم و در زادگاهش قزوین،آرامگاهی با سبک معماری قدیم ایران بسازم».

‏خاطرات و روایات زیبای صورتگر نقاش را در وبسایت خانوادگی اش دنبال بفرمائید [https://arzhangihoma.ir/3]

اما هنوز ۵۷ی های بی کتاب و بی اندیشه می گویند، رضاشاه آمده و میرزاده عشقی را کشته!

· دوم: فرخی یزدی

فرخی یزدی، شاعر خوبی بود. به خاطر طلبکاری و فساد مالی به زندان افتاد و مالاریا داشت و مُرد. افسانه دروغ روزنامه و رسانه ها و مطرح کردن آمپول هوا توسط پزشک احمدی و رضاشاه، چرند محض است! احمد کسروی، وکیل پرونده بود! « تعجب میکنم فرخی، به حکایت پرونده، چند مرض مهلک نفریت و مالاریای مزمن و مانند اینها داشته و چون مرده، طبیب قانونی مرگ او را عادی دانسته و جواز دفن صادر کرده، با این حال اصرار میکنند که او را کشته‌شده با دست احمدی وانمایند و به تکلفات باورنکردنی میپردازند! » /دفاعیات احمد کسروی ص.۱۲۱

اما توده ای ها و مُلاها چه می گویند ؟ ” در زندان قصر به وسیله آمپول هوا که توسط پزشک احمدی به وی تزریق گردید به قتل رسید. ” یا ” شاعری که لبانش را با نخ و سوزن دوختند!”

· سوم : کریم پور شیرازی

اشرف پهلوی برای چهارشنبه سوری که را آتش زد؟ این پرسشی است که معمولا افراد دارای عقل سلیم در مقابل داستان های دروغ توده ای ها و مصدقی ها و مذهبی های هوادار خمینی مطرح می کنند.

اما در واقع امر، کسی کریم پور شیرازی را آتش نزد.پس از تلاش نافرجام برای فرار از زندان،خودسوزی کرد.آنهم با نفت بخاری که به تازگی از داریوش فروهر گرفته بود.فورا به بیمارستان منتقل شد. اگر میخواستند او را بکشند، دیگربه بیمارستان که نمیبردند!

یعنی اگر شرکت کنندگان در بلوای ۵۷ از هر گروهی، بیایند و بگویند که ماست سفید است، قطعا رنگ دیگری دارد. دروغ های سادیسم وار وزیر دادگستری مصدقی هم در روزنامه ها منتشر شد که در اینجا می آید. فرق وی با ابراهیم رئیسی در دروغ گویی و بی شرمی چیست ؟ هیچ!

به تاریخ روزنامه ها و روز انتشار آن نگاه کنید، براستی چه ربطی به چهارشنبه سوری دارد ؟ چرا به دروغ اسم اشرف پهلوی را مطرح می کنند؟ این نمایش آتش سوزی و زنده سوزی در کجا رخ داده ؟ جامعه ایرانی را احمق فرض کرده اند؟ یا انقضای روشنفکری و انقلابی گری و آزادیخواهی، مهمل بافتن و جعل کردن و بایکوت است ؟

جالب است که حضرات جاعل – زبانم لال آزادیخواه – حواسشان نیست که روزنامه های کشور و رسانه های خارجی، خبر بازگشت اشرف پهلوی را ۴۸ ساعت قبل از رساندن کریم پور به بیمارستان، مطرح کرده اند! اما واقعیت مرگ کریمپورشیرازی اززبان تنها شاهد عینی پرویز خطیبی عضو حزب توده هم آمده بود. البته قبلا هم بسیاری از وب سایت ها اسناد جالبی آوردند که از سوابق سیاسی و روانی و خودکشی کریم پور شیرازی سخن می راند [ مانند کتاب “نگاهی به نهضت ملی ایران” اثر سعید رهبر]

· سکوت در مقابل ترور هژیر به فتوی یک مُلای شیعه

هنوز هم در مملکت، در بر همان پاشنه ۷۴ سال قبل میچرخد! مُلایی بی ریشه، حُکم ترور میدهد و یکی را در جهت منافع شخصی اش نمیداند. امروز هم، طرفداران مُلای شیعه و شیفته مُسکو، با داس و گرز به جنگ با پهلوی برخاسته اند! این بار، جامعه، پریشان فکر، بیسواد، غرق در خرافات و موهومات نیست. اما کسی از تروریست بودن جماعت خودشان سخنی به میان نمی آورند!

مخالفت کاشانی با نخست وزیر شدن هژیر و دستور به ترور او کاشانی مُلا از آخربهار تا اواسط پائیز ۱۳۲۷ مخالف نخست وزیری عبدالحسین هژیر(وزیر کابینه قوام) بود. وقتی مجلس موافق نخست وزیری هژیر بود. کاشانی به نمایندگان موافق هژیر اهانت و تهدید می کرد. بعد دانشجویان دانشگاه را تحریک کرد.

دانشجویان در بهارستان اجتماع کردند تا که هژیر نخست وزیر نشود و در خارج از مجلس، تظاهرات بود، به تدریج گروهی از مردم به آنان پیوستند و پلیس کنترل کرد اما اوباش مُلاها اوضاع را بهم زدند تا تیراندازی شود و شماری هم مجروح. کاشانی ۲۵ خرداد اعلامیه داد تا مردم را علیه هژیر تحریک کند.

در ۲۷ خرداد برخی از بازاریان آمدند و در بهارستان اجتماع کردند و مجتبی نواب صفوی [رئیس جمعیت تروریستی فدائیان اسلام] برای تظاهرکنندگان سخنرانی کرد. اجتماع با دادن شعار تظاهرکنندگان؛ لغو ابراز تمایل مجلسیان و برکناری هژیر بود که باز ماموران انتظامی مداخله کردند و زد و خورد آغاز شد.

سوم تیرماه هنگام سخنرانی هژیر در مجلس، اوباش علیه او از جایگاه تماشاگران شعار دادند و به صحن مجلس کشید و نمایندگان مخالف و کمونیست! هم شدند تظاهرکننده با عکس کاشانی در دست. از ۸ تیرماه تظاهرات تا هفته های بعد و پایان کار دولت هژیر ادامه یافت. کاشانی او را بهایی، انگلیسی، خواند . ترمیم کابینه بیفایده شد و هژیر درنیمه آبان (بعد ۴ ماه و چند روز) از دولت رفت.۲۸ تیرسال بعد، هژیر وزیر دربار شد. ۴ ماه بعد ـ ۱۳ آبان ۱۳۲۸حسین امامی از جمعیت تروریستی فدائیان اسلام هژیر را در مسجد سپهسالار به گلوله بست (تیراندازی در مجلس روضه خوانی وعزاداری عاشورا و سینه زنی!)

از ۱۰ تیر۱۳۲۷ یک مُلا تروریست از نخست وزیر خوشش نیامده، دستور ترورش را داده! یا در۱۶اسفند ۱۳۲۹در حیاط مسجد شاه، رزم‌آرا نخست‌وزیر را ترور کردند. و ۷۴ سال بعد، مردم ایران از هیات وزیران فاقد شخصیت در کابینه یک مُلای رئیس جمهور متنفرند، بدون حق اعتراض!

براستی تا این دروغ ها و هذیان گویی ها، از سپهر سیاسی ایران پاک نشود، بازار مکاره سیاست ایران بر همان پاشنه ی می چرخد و نسل جوان هم تمایلی به شنیدن این نوع از اباطیل نداشته و ندارد. و پایان عرایضم سخنی از «آبراهام لینکن» است :

می توان «اندکی از مردم» را برای «همیشه» فریب داد

حتی می توان «همه مردم» را برای «مدتی» فریب داد

اما نمی توان «همه مردم» را برای «همیشه» فریب داد

کودتای خامنه‌ای علیه دست‌ پروردگانش / علیرضا نوری زاده

آخوندی که درجه‌ای معادل «سرتیپ» داشت و فرماندهی بسیج و حفاظت و حراست اطلاعات در کارنامه‌اش بود، با یک حکم صوری مشاور حسین سلامی شد
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۹ تیر ۱۴۰۱ برابر با ۳۰ ژوئن ۲۰۲۲ ۱۱:۰۰

AddThis Sharing Buttons
Share to Facebook
Share to TwitterShare to پست الکترونیکیShare to TelegramShare to WhatsApp

«کاظمی»‌ها درسپاه زیادند، مثل‌هاشمی‌ها و موسوی‌ها در دستگاه حکومتی، و این کسی که به جای طائب آمد، از نوع سردار احمد کاظمی نیست که در مقام فرمانده نیروی زمینی سپاه، به فرمان آقا دچار «سانحه هوایی» شود (همان‌ گونه که زنده‌یاد سپهبد فلاحی همراه نامجو و…، به تیر غیب از داخل خاک ایران، به قتل رسیدند و هواپیمای هرکولس سی ۱۳۰ آن‌ها خاکستر شد، یا همان‌گونه که به فرمان ولی فقیه ثانی، سرلشکر منصور ستاری، فرمانده نیروی هوایی در اصفهان دود شد وبه آسمان رفت).

این محمدآقا اما صنمی است. قرار بر این بود که سردار محقق جانشین طائب برکرسی او نشیند، اما ناگهان کاظمی مورد عنایت قرار گرفت، ولی حکمش را بفرموده خدایگان، حسین سلامی زد، نه فرمانده کل قوا.

حسین طائب (میثم در بیت) دوشنبه احضار شده بود و مجتبی و نه پدرش، به او خبر رفتنش را داده بود، و می‌گویند وداعشان اشک‌آلود بود؛ مثل وداع احمد خمینی با اسدالله لاجوردی. ۱۳ سال در اطلاعات (وزارت و سپاه) و سه سال مسئول هماهنگی بیت و دفتر با دستگاه‌های اطلاعاتی، مجتبی را مثل فرزندی به او پیوند داده بود. آن دو با هم نقشه به خون کشیدن جنبش سبز را طراحی کردند و سپس به اجرا درآوردند، و وقتی طائب محسن روح‌الامینی را به مرتضوی سپرد تا در کهریزک علیه پدرش (دوست نزدیک خامنه‌ای) از او اقرار بگیرد و اوباش مرتضوی او را خرد کردند، روح‌الامینی را احضار کرد و گفت «پسرت را شهید می‌خوانیم، اما اگر صدایت دربیاید، اعترافات (ساختگی) پسرت را درباره تو و ارتباطت با میرحسین موسوی فاش می‌کنم». روح‌الامینی هیچ نگفت و به پابوس «رهبر» هم رفت.

چهارشنبه، طائب با همکارانش وداع کرد و کاظمی با احترام زیاد، دفتر ریاست را تحویل گرفت. عصر آن روز، حمله قلبی مصلحتی اورا به بیمارستان بقیه‌الله‌الاعظم کشاند، اما توصیه شد که ملالی نیست جز دوری از میز. و روز بعد به مشهد رفت تا با رفیق دیر و دور علم‌الهدی گعده‌ای داشته باشد (مجالس خصوصی ملایان).

در رابطه با طائب داستان‌های بسیاری روایت شده است؛ از سوء‌قصد ساختگی تا بی‌عرضگی در حفاظت از جان فرماندهان سپاه و علمای اتمی، اما آنچه او را با سر به زمین زد و آن همه اعتماد و محبت سیدعلی به او را به نفرت و بی‌اعتمادی تبدیل کرد، سه پرونده بود (یادمان باشد که او با پرونده‌سازی علیه رحیم مشایی و بقایی، از مدیران تیم احمدی‌نژاد، و ربودن نیما (روح‌الله زم) و محمد خاتمی، از بنیان‌گذاران سپاه، از عراق و ترور عباس یزدانی، از افراد تیم مهدی‌ هاشمی در پرونده «استات‌اویل» و «شاهد» تخلف رژیم در پرونده شکایت شرکت کرسنت از رژیم در لاهه، و نیز ترور سعید کریمیان، مدیر «جم تی‌وی» و مسعود مولوی، نیروی جدا‌شده از بدنه نظام، درترکیه، تقدیرنامه‌های چپ و راست از خامنه‌ای و پسرش دریافت کرده بود. البته جمشید شارمهد را وزارت اطلاعات در مسقط ربود و او این موفقیت را به وزیر وقت اطلاعات تبریک گفت.

بازگردیم به سه پرونده‌ای که بعد از دستیابی محمود علوی (وزیر اطلاعات) و حسام‌الدین آشنا (مشاور روحانی) به جزییات آن‌ها، آن دو خامنه‌ای را در جریان گذاشتند و سیدعلی آقا هم سیداصغر حجازی، رئیس امنیت خانه شخصی‌اش، را مامور کشف صحت و سقم گزارش روحانی/علوی کرد.

آن سه پرونده، نخست مرتبط با کارشناسان محیط زیست بود که درپی دو حمله موفق اسرائیل به نطنز و ملارد دستگیر شدند. در بهمن ۹۸ خبری با این چهارچوب منتشر شد:

«غلامحسین اسماعیلی، سخنگوی قوه قضاییه ایران از قطعی شدن حکم ۵۸ سال زندان برای هشت فعال محیط زیستی که در زندان به سر می برند خبر داده است. او روز سه شنبه ۲۹ بهمن در یک نشست خبری با خبرنگاران اتهام این فعالان محیط زیستی را اقدام علیه امنیت ملی ذکر کرده است… توضیحات سخنگوی قوه قضاییه ایران نشان می‌دهد که احکام صادر شده از سوی شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب برای فعالان محیط زیستی عینا و بدون هیچ تغییری در دادگاه تجدیدنظر تایید شده است.

نیلوفر بیانی و مراد طاهباز سنگین‌ترین احکام را از سوی شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب دریافت کرده و هر یک به ۱۰ سال زندان و «رد وجوه دریافتی از آمریکا» محکوم شده‌اند. هومن جوکار، طاهر قدیریان هر یک به هشت سال زندان، امیرحسین خالقی، سپیده کاشانی و سام رجبی هر یک به شش سال زندان، و عبدالحسین کوهپایه به چهار سال زندان محکوم شده‌اند.

پیش‌تر کمپین گزارش داده بود که اتکا به اعترافات اجباری که با تحت ‌فشار قرار دادن متهمان در جریان بازجویی‌‌ها به دست‌آمده است، محور اصلی اولین جلسه دادگاه، هشت حافظ محیط زیست زندانی بود که در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی ابوالقاسم صلواتی و به صورت غیرعلنی برگزار شد و هیچ مدرکی دال بر اتهام ارائه نشد. براساس همین گزارش، برخی از فعالان محیط زیست بازداشت‌شده با تهدید به مرگ مجبور به اقرار علیه خود شده‌اند و ماموران اطلاعات سپاه پاسداران علیه این فعالان با استناد به اعترافات غیرواقعی که تحت اجبار و فشار شدید از آن‌ها به دست آمده، پرونده‌سازی کرده‌اند.

یک منبع آگاه به کمپین گفته بود که برخی از این فعالان محیط زیست ماه‌ها تحت بازداشت انفرادی و شکنجه روانی، تهدید به قتل، تهدید به تزریق دارو‌های توهم‌زا، و تهدید به دستگیری و قتل اعضای خانواده خود قرار داشتند و برخی از این فعالان برای اجبار به اعتراف علیه خودشان، ضرب و شتم شده‌اند.

احکام سنگین زندان برای فعالان محیط زیست در حالی صادر شده که شورای امنیت ملی، وزارت اطلاعات، و سازمان محیط زیست ایران، اتهامات منتسب‌شده به این فعالان را رد کرده‌اند و محمدحسین آقاسی که وکالت دو نفر از این زندانیان را برعهده داشته، به کمپین گفته است که دلایل و مستندات قوی دال بر اتهامات در پرونده‌های این فعالان وجود نداشته است.»

با قتل کاووس سیدامامی، محیط‌شناس برجسته، زیر شکنجه، طائب سر به آسمان سایید که یکی را زدم، بقیه را نیز از حیز انتفاع می‌اندازم.

دومین پرونده مربوط به علی دیواندری بود. علی دیواندری (دیواندره‌ای) با هشت نفر دیگر از متهمان پرونده «اخلال در نظام اقتصادی کشور» بودند. دیواندری متهم ردیف پانزدهم در پرونده اکبر طبری هم بود که پیش‌تر برای او و هشت متهم دیگر، ۲۴ جلسه دادگاه تشکیل شده بود و در نهایت به حبس محکوم و روانه زندان شده بود.

او زیر سخت‌ترین شکنجه‌‌ها قرارگرفت، اما با پرداخت ۱۵۰ میلیارد تومان به یکی از معاونان طائب، تبرئه شد. فارس‌نیوز خبر تبرئه شدن او را نوشت و پس از همین توضیحات بالا، افزود: «با این حال، قوه قضاییه روز گذشته حکم برائت علی دیواندری را به عنوان مدیرعامل پیشین بانک‌های ملت و پارسیان و رئیس سابق پژوهشکده پولی و بانکی کشور صادر کرد.»

و سرانجام، سومین و مهم‌ترین پرونده، به عبدالرسول دری اصفهانی مرتبط بود که به‌علت تلاش‌های صادقانه‌اش در مذاکرات برجام، از روحانی نشان عالی خدمت گرفته بود، و طائب به اتهام جاسوسی دستگیرش کرد.

هدف طائب، زدن او و سیروس ناصری، دیپلمات سرشناس نظام بود. ناصری با اشاره‌ هاشمی رفسنجانی شبانه «جیم شد»، اما دری به دام افتاد.

به گزارش رسانه‌های ایران، «عبدالرسول دری اصفهانی، یکی از بانفوذترین افراد حاضر در تیم مذاکره‌کننده هسته‌ای، در دادگاه به اتهام جاسوسی محاکمه و محکوم شد.»

اسناد فوق را جواد کریمی قدوسی، عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس و نماینده مردم مشهد در «خانه ملت»، در اختیار خبرنگار «موج» قرار داده بود.

در بخشی از حکم دادگاه برای دری اصفهانی آمده است: «دری اصفهانی در ملاقات حضوری با جک استرا، وزیر اسبق انگلیس و مشاور عالی M16، یک بسته اطلاعاتی به جک استرا تحویل می‌دهد و به همین دلیل از سوی وزیر اسبق انگلیس مورد تقدیر قرار می‌گیرد.»

کریمی قدوسی تاکید کرد که باید مردم و مسئولان از محتوای این گونه دادگاه‌ها مطلع شوند.

صفحه‌ای از حکم علیه دری اصفهانی چنین بود:

دری با بدترین شکنجه‌ها حاضر به پذیرش اتهام‌هایش نشد. ریاست جمهوری، وزارت خارجه، و وزارت اطلاعات اتهامات طائب به دری اصفهانی را بی‌پایه و دروغ دانستند. ظریف هم در شورای‌ عالی امنیت ملی گواهی داد که «یک میلیارد و هفتصد میلیون دلار تحویلی در ژنو (هواپیما به هواپیما) را از تصدق چانه‌ زدن‌های دری گرفتیم. او بسیار خردمند، ماهر در گفت‌وگو، و وفادار بود».

وقتی نامه روحانی و علوی و سخنان ظریف به خامنه‌ای رسید، او اصغر حجازی را مامور رسیدگی کرد. حجازی که طائب را رقیب می‌دانست، بی‌گناهی دری و کارشناسان محیط زیست و داستان رشوه ۱۵۰ میلیاردی دیواندی را تایید کرد. این‌جا بود که خامنه‌ای تصمیم به عزل فردی گرفت که در سفر اخیرش به عراق، به قیس الخزعلی، رئیس «عصائب حق»، و‌ هادی العامری، رئیس سازمان بدر، گفته بود «آقا از من خواستند به شما بگویم زهرتان را سر آمریکایی‌ها خالی کنید و انتقام حاج‌قاسم (سلیمانی) را بگیرید». این گفته‌ها را نیز‌هادی العامری در سفری کوتاه به ایران همراه با سیدمجتبی حسینی، نماینده خامنه‌ای در نجف، به اطلاع اصغر حجازی رسانده بود. به معنای دیگر، چنان‌که مرحوم علم در خاطراتش چندین بار ذکر می‌کند، «الملک عقیم»؛ مگر می‌شود طائب از قول نایب امام زمان داستان جعل کند؟

با این تفاصیل، آخوندی که درجه‌ای معادل «سرتیپ» داشت و فرماندهی بسیج و حفاظت و حراست اطلاعات در کارنامه‌اش بود، با یک حکم صوری مشاور حسین سلامی شد که شش کلاس رئیسی را هم نخوانده است.

سردار محمد کاظمی که جای طائب را گرفت و حکمش را سلامی داد نه سیدعلی، از کسانی است که دست بخواهی، سر و پا هم می‌آورد: «به تیغ و به خنجر به گرز و کمند / برید و درید و شکست و ببست / یلان را سر و سینه و پا و دست» (با پوزش از حضرت فردوسی)

ظاهرا این سردار نوکر آقا خواب‌هایی هم دیده بوده که یکی از آن‌ها تعبیر شد و آن ربودن و کشتن روح‌الله زم و ربودن محمد خاتمی، با یاری سلفش، حسین طائب، بود. در این زمینه هم سه سال پیش خبری با این مضمون در فضای مجازی منتشر شد:

«بر اساس این گزارش، سرتیپ «محمد کاظمی» سردار «در سایه‌» سپاه پاسداران، طی روزهای اخیر شخصا در مورد آمدنیوز با سردار احمد حق‌طلب، غلام حلقه‌به‌گوش خود در سازمان اطلاعات سپاه، جلسات متعددی را برگزار کرده و با دستور وی، واحدهای عملیات برون‌مرزی را برای اجرای طرح ترور یا ربایش مخالفان و سرشاخه‌های روح‌الله زم فعال کرده است. همچنین، طرح‌ریزی عملیات ربایش «آرش شعاع‌شرق» خبرنگار آزاد در ترکیه، ترور دکتر «ناصر کرمی»، فعال محیط زیست در نروژ، ترور «امیر عباس فخرآور» به دلیل برخی ارتباطات در کنگره آمریکا، تخلیه‌ اطلاعاتی و ترور «سیدمجتبی واحدی»، مشاور پیشین مهدی کروبی، در آمریکا، ترور یا ربایش «سید محمد حسینی»، مجری سابق تلویزیون، تخلیه‌ اطلاعاتی و ترور «علیرضا نوری‌زاده» مدیر تلویزیون ایران فردا، ترور تعدادی از پرسنل نظامی خارج‌شده، نظامیانی از ایران که بیشتر در ترکیه، امارات، ارمنستان و آذربایجان استقرار دارند، تخلیه‌ ‌اطلاعاتی و ترور «محسن سازگارا»، فعال رسانه‌ای مقیم آمریکا، ترور یا ربایش سرگرد خلبان احمدرضا خسروی…، را در دستورکار احمد حق‌طلب، معاونت عملیات سازمان اطلاعات سپاه، قرارداده است.»

لینک خبر منتشر شده در ۲۵/۲/۲۰۱۸ را این‌جا می‌گذارم، چون بسیار مفصل است و سرتان را بیشتر از این درد نمی‌آورم.

تطور تاریخی مفهوم سکولاریسم و سکولار کردن/ احد قربانی

هنگامی که دانشمندان شروع به توضیح چگونگی کارکرد جهان، جامعه و انسان کرده بودند، راه را برای علم و سکولاریسم هموار کردند.
هر چند از جمهوری اسلامی تا طالبان، از محافظه کاران تا لیبرال‌های امریکایی به سکولاریسم حمله می‌کنند و آنرا جنگی با مذهب توده‌ها و نوعی زوال اخلاقیات در دوران معاصر می‌شمارند اما بیشتر تاریخنگاران هم‌نظر هستند که سکولاریسم و که سکولاریزاسیون در دوره ای به وجود آمد که به عنوان «دوران جدید آغازین» شناخته می شود – دورانی بین سال های ۱۵۰۰ و ۱۷۵۰، زمانی که علم، سرمایه‌داری، بحران مذهبی و رشد دولت‌های متمرکز برای تغییر شکل آگاهی غربی با هم متحد شدند.
مفاهیم سکولاریسم اغلب آگاهانه و موذیانه به اشتباه تعبیر می‌شوند. سکولاریسم و سکولاریزاسیون، هرگز به معنای بی‌خدایی نبود و نیست. در بیشتر موارد، اروپاییان «دوران جدید آغازین» که برای سکولاریسم مبارزه می‌کردند، عمیقاً مسیحی بودند. ولی برای آنها مرز بین امور دینی و دنیوی بیشتر از پیش مشخص شد. سپهر پوشش دین کوچک‌تر شد، به طوری که بسیاری از بیم‌ها و امیدهایی که پیش از این به زبان دینی بیان می‌شد، به صورت دنیوی بیان شد. سکولاریسم مبتنی بر درک این شناخت فروتنانه استوار است که حقایق ابدی برای عقل انسانی غیرقابل دسترس هستند. تنها بینش محدودی که تجربه ما در این دنیا به دست می‌دهد، به امور دنیوی بشر مربوط است.
با سکولاریزاسیون در جامعه غربی، تغییرات چشمگیری در زندگی مادی مردم بوجود آمد. در همه جا بازار ایجاد شد. دنیای سکولار تازه در حال ظهور، دنیایی بود پر از چیزهای جدید: ادویه‌ها، تنباکو و شکلات از دنیای جدید. ابریشم و فیروزه از ترکیه عثمانی، چینی و گلدوزی از خاور دور.
علاوه بر مجموعه سرسام‌آور اشیاء طبیعی و مصنوعی عجیب و غریب وارداتی، اروپایی‌ها خود اختراعات، نوآوری و مدهای جدید بی‌شماری ابداع کردند، از آن میان ساختن داروها از تجربه و با تقطیر کیمیاگری، بافتن پارچه‌های پنبه‌ای که به رنگ قرمز درخشان با قرمزدانه مکزیکی رنگ شده بودند، جواهرات و تزئین‌های لباس که با سنگ‌های قیمتی گرانبها و نفیس از کلمبیا، که از طریق بندر هرمز به اروپا حمل می‌شد. همه‌ی این چیزهای عجیب و غریب داستانی شگفت داشت و دانستن اینکه کدام داستان‌ها واقعی هستند، کار ساده‌ای نبود. درک جهان اطراف و دنیای مادیات برای مردم بی‌نهایت مهم شده بود.
نیاز به دانستن و کنجکاوی درباره اینکه پدیده‌ها و ابزارها چگونه کار می‌کنند با انبوهی از کتاب‌های «چگونه-می‌توان» برای خوانندگان با استفاده از چاپخانه‌های جدید، برآورده می‌شد. کتاب‌های مربوط به مهارت‌های مکانیکی توسط توپچی‌ها، معماران، صنعتگران و مهندسان در قرن پانزدهم در نسخه‌های خطی نوشته شدند. آن رساله‌های نخستین، که بسیاری از آن‌ها به شکلی مجلل مصور شده‌ بودند، توسط متخصصان هر رشته برای سایر متخصصان و عموم نوشته و تا آن زمان به طور گسترده توزیع نشده‌ بودند. اما، نویسندگان با تشریح فرآیندهای مکانیکی و بیان چگونگی کارکرد ابزارها و پدیده‌ها – برخلاف اسرار صنفی و گاه خانوادگی بودن آنها – شروع به تبدیل مهارت‌های مکانیکی از دانش شخصی و خانوادگی به دانش علمی و عمومی کردند. وقتی لئوناردو داوینچی شروع به فکر کردن در باره‌ی ماشین‌ها کرد، این فرآیند انتشار عمومی دانش به خوبی در جریان بود.

انقلاب کتابخوانی در قرن شانزدهم در اروپا با انبوهی از کتابچه‌های راهنما همراه بود که اسرار هنر و فنون را به تفصیل بیان می‌کردند، مخاطبان مشتاقی از خوانندگان در عموم مردم پیدا کردند. این کتابچه‌های ساده و کاملاً کاربردی، عادات پنهانکاری پیشه‌وری را رد می‌کردند و سکولاریسم را تقویت می‌نمودند و مردم بیشتری به حقایق زمینی دسترسی می‌یافتند و به آنها علاقمد می‌شدند. در عصر ظهور کتاب‌های «چگونه-می‌توان»، ساختن کلید دانستن بود.
در سال ۱۵۳۵، یک چاپخانه فرانکفورتی به نام کریستین اگنولف کتابچه Kunstbüchlein (کتابچه مهارت‌ها) را منتشر کرد. این جزوه که با قیمت ارزان روی کاغذ ضخیم چاپ شده بود برای عرضه در نمایشگاه کتاب فرانکفورت آن سال، کسی فکر نمی‌کرد کاندیدای احتمالی ایجاد یک تحول بنیادی به نظر آید. اما از بسیاری جهات، دقیقاً همین کار را انجام داد: نه یک انقلاب علمی – که بعداً رخ داد – بلکه انقلابی در نحوه نگرش مردم به علمی که مدت‌ها (به دلایل موجه) با سوء ظن و بی‌اعتمادی به آن نگاه می‌کردند.
امروزه، وقتی به کیمیاگری فکر می‌کنیم، معمولاً این واژه را با جست‌وجوی شبه‌عرفانی اما توهم‌آمیز برای سنگ فلاسفه، یا با طرح‌هایی مبهم برای ایجاد طلا از فلزات پایه مرتبط می‌کنیم. این کلیشه‌های منفی تا حدودی توجیه پذیر هستند. کلاهبرداری کیمیاگران در اروپا بیداد می‌کرد. جای تعجب نیست که پاپ جان بیست و دوم در سال ۱۳۱۷ میلادی با صدور بیانیه‌ای این مهارت را محکوم کرد و کیمیاگران مجبور شدند مهارت خود را مخفیانه تمرین کنند. در کیمیاگری، متخصصان بیش از آنچه می توانستند وعده می‌دادند، به عنوان نمونه در سال ۱۵۹۶ میلادی گئورگ هونائر تضمین کرد که خزانه دوکِ وورتمبرگ را که پول نقد نداشت، با تبدیل آهن به طلا پر کند. نیازی به گفتن نیست که طرح جنون آمیز او با وجود حمایت پرهزینه دوک شکست خورد. هوناور که به اتهام کلاهبرداری محکوم شد، از چوبه دار ۹ متری ساخته شده از آهنی که دوک برای آزمایش های کیمیاگر تهیه کرده بود به دار آویخته شد.
اما کیمیاگری به اهداف پیش پا افتاده و عملی‌تری نیز خدمت می کرد. زنان با تهیه آب مقطر برای مصرف دارویی و آرایشی، در آشپزخانه کیمیاگری می‌کردند. متالورژیست‌ها زمانی که فولاد را گرم می‌کردند و کیفیت‌های جدید و بهبود یافته ای به آن می بخشیدند، کیمیاگری می‌کردند. هنگامی که زنان عرق آکوویت، را در ظرف‌های آشپزی تقطیر می‌نمودند، کیمیاگری می‌کردند. انقلابی که بی سر و صدا توسط کتابچه مهارت‌های اگنولف اعلام شد، این بود که نقشی جدید و عملی برای کیمیاگری تعریف کرد و اهداف کیمیاگری را به دور از طرح‌های بلندپروازانه و فریبنده و به سوی دغدغه‌های روزمره تغییر داد.
کتابچه‌ی اگنولف گنجینه‌ای از اطلاعات عملی بود. این کتابچه شامل دستورالعمل‌هایی درباره رنگدانه‌ها برای هنرمندان، تکنیک‌هایی برای سخت‌کردن فولاد و آهن، دستورالعمل‌هایی برای حکاکی و آبکاری فلزات، و دستورالعمل‌هایی برای رنگرزی پارچه‌ها و از بین بردن لکه‌ها از لباس بود. به طور خلاصه، این کتابچه راهنمای همه منظوره جامع فناوری خانگی و صنعتی در اواخر سده‌ی میانه بود.
در راستای این کارکرد کتابچه، عنوان یک بخش آن “Rechter Gebrauch d’Alchimei” (استفاده درست از کیمیاگری) بود. اگنولف توضیح داد که این کتابچه «بسیاری از مهارت‌ها و هنرهای پنهان، مفید و دلپذیر را که قبلاً پنهان شده بود، نه فقط برای خوشحال کردن کیمیاگران، بلکه برای بهرهمند شدن همه کارگران ماهر» آشکار می کند. اگنولف با چشم پوشی از دیدگاه‌های شبه جادویی کیمیاگری در مورد ماده و مواد، دستورالعمل های ساده‌ای را منتشر کرد، عمدتاً دستور العمل‌هایی که هر کسی می توانست از آن پیروی کند. برای نشان دادن تضاد بین «استفاده درست از کیمیاگری» و سوء استفاده از آن، کتابچه با یک شعر اخطاردهنده پایان می‌یافت:
هشت چیز پیامد کیمیاگری است:
دود، خاکستر، بدگوئی فراوان و خیانت،
آه‌های عمیق و کار طاقت فرسا،
فقر و تنگدستی بیجا
اگر می‌خواهی از همه اینها آزاد باشی،
از کیمیاگری دوری کن.
کتابچه کوچک اگنولف در فرهنگ عامه راه یافت. دستورالعمل‌های آن که پیوسته تجدید چاپ و ترجمه می شد، اسرار حرفه‌ای بی‌شمار قرن شانزدهمی را در سراسر اروپا منتشر می‌کرد. این کتابچه همچنین الهامبخش انواع دیگر کتاب‌های «چگونه-می‌توان» شد. صنعتگران مشتاق مهارت‌های جدید آموختند، همزمان خوانندگان عادی اسرار تجاری را که قبلاً پنهان بود، یاد گرفتند. کتابچه مهارت های اگنولف با تبدیل اسرار مهارت‌های صنایع دستی به قوانین و روش‌های ساده، جایگزین کردن مهارت‌های مخفی پیشه‌وران را با تولید انبوه مبتنی بر دانش فنی مبتنی بر «چگونه-می‌توان» برای صنعتگران تسریع کرد.
صدها هزار «کتاب اسرار» گوناگون در قرن ۱۶ و ۱۷ در سراسر اروپا چاپ و توزیع شد. تقریباً برای هر هنر و فعالیت قابل تصور – هر نوع دانش سکولار – از جمله رابطه جنسی، کتاب‌هایی وجود داشت. راهنماهایی وجود داشت که نحوه انتخاب همسر خوب را آموزش می‌داد، کتابچه راهنمای ماماها که فن‌های صحیح زایمان را آموزش می‌داد، کتابچه‌هایی که ترفندهای تولید و تجارت را آشکار می‌کردند، و دستورالعمل‌هایی که به والدین آموزش می‌دادند چگونه فرزندان را به درستی تربیت کنند. کتابچه‌های راهنمای خودیاری پزشکی بخش بزرگی را تشکیل می دادند. به عنوان مثال، کتاب‌هایی وجود داشت که نحوه راه‌اندازی یک کارگاه‌ تقطیر و ساخت اکسیرها و شربت‌های پزشکی، عطرها و مایع‌های آرایشی از گیاهان را آموزش می‌داد که شاخه دیگری از «کاربرد درست کیمیاگری» به‌شمار می‌رفت.
با انتشار گسترده‌ی کتاب‌های چاپ شده، اسرار تجاری رمز و راز خود را از دست دادند. کتاب‌های اسرار بیش از پیش روشن می‌کردند که یک دستورالعمل می‌تواند به طور مؤثر جایگزین راز یک پیشه‌ور شود، و آنچه قبلاً به عنوان معما و راز تلقی می‌شد، اکنون می‌توانست صرفاً به‌عنوان یک مهارت تلقی شود. کتاب‌های اسرار که از چاپخانه‌ها پخش می‌شدند، فرهنگ جدید کنجکاوانه به وجود آوردند که بر زندگی روزمره در اروپای مدرن نخستین تاثیر داشت.

یکی دیگر از کتاب‌های «چگونه-می‌توان» بسیار مشهور دوران نوزائی که مسیر تاریخ را تغییر داد، کتاب شهریار (۱۵۳۲) اثر نیکولو ماکیاولی بود – متنی عمیقاً عمل‌گرایانه درباره چگونگی کسب قدرت و حفظ آن. این تصویر سنتی شاهان نبود و ویژگی‌های حاکم مطلوب و آرمانی را توضیح می‌داد. این یک کتاب راهنمای به‌غایت واقع‌گرایانه خط سیر سیاست‌های مزورانه، سالوسانه و خائنانه دوره‌ی نوزائی با دقت ترسیم می‌کرد.
همانگونه که کتابچه مهارت‌های اگنولف از کیمیاگری ابهام زدایی می‌کرد، کتاب شهریار ماکیاولی اسرار حکومت داری را آشکار می‌کرد و برای مثال توضیح می داد که آیا برای شاه بهتر است رعایا از او بترسند یا دوستش داشته باشند (پاسخ او، همانطور که شاید خیلی‌ها اکنون می‌دانند، این است که اگر چه پادشاه دوست دارد هر دو را داشته باشد، اما اگر نمی‌تواند، بهتر است از او بترسند). پس از ماکیاولی، نظم سیاسی دیگر به عنوان یک سایه زمینی از نظم آسمانی یا الهی تلقی نمی‌شد، بلکه ساختاری انسانی بود که برای خدمت به منافع و علایق کنونی، این‌جهانی و عملی عده‌ای حاکم طراحی شده بود.
ماکس وبر، جامعه‌شناس آلمانی، در کتاب دورا‌ن‌ساز خود، اخلاق پروتستانی و روح سرمایه‌داری (۱۹۰۵)، درباره «افسون‌زدایی از جهان» که در اوایل دوره مدرن رخ داد، نوشت، یک تغییر فرهنگی بنیادی بود که او آن را نشانه‌ی ویژه‌ی مدرنیته می‌دانست. وبر گفت که این تغییر مستلزم این اعتقاد است که “هیچ نیروی غیرقابل محاسبه‌ و اسرارآمیز” در طبیعت وجود ندارد. جهان طبیعی – حداقل در مبادی و اصول – قابل شناخت، قابل پیش‌بینی و دستکاری است. در دنیای افسون‌زدائی‌شده، همه چیز قابل‌درک و رام‌شدنی است، حتی اگر هنوز درک و رام نشده باشند. وبر به جای «باغ بزرگ افسون‌شده» در اواخر سده میانه – یک دولت عدنی که با الهام الهی از سوی کشیشان هدایت می‌شود – جهان مدرن اولیه را انسان محور و کهکشان را مرده، فاقد شخصیت و بی‌فاعل می‌دید.
به نظر وبر، راه به سوی سکولاریسم از قلمرو مذهبی آغاز شد. او افسون‌زدائی و رفع توهم را به اصلاحات پروتستانی نسبت داد که، به گفته او، ایمان و باورها در مورد شمول قوانین مقدس و شرعی در همه‌ی عرصه‌ها را خدشه‌دار کرد. آثار مقدس کارایی خود را از دست دادند و آیین‌های مقدس دیگر به طور خودکار مصلحت الهی به شمار نمی‌آمدند. مذهب که از تشریفات جادویی «خرافاتی» رها شده بود، به اعتقاد درونی تبدیل شد. اما در این ادعا وبر جای تردید است. اصلاحات کمک چندانی به تقویت حصار بین امر مقدس و امر دنیوی نکرد. اصلاح‌طلبان پروتستان هرگز این تصور را که شریعت نمی‌تواند در امور دنیوی مداخله کند را رد نکردند. اصلاح طلبان به شدت از قدرت خداوند در مجازات، تنبیه و پاداش افراد و جوامع دفاع کردند. پروتستان ها دخالت شریعت در دنیای سکولار را انکار نکردند، فقط به دستور انسان این کار را نمی‌کردند.

کلیسای کاتولیک ضد اصلاحات نیز مرزی بین امور مقدس و امور دنیوی نمی‌کشید، بلکه در عوض فریب عجیب و غریب مذهبی خود را ترویج می‌کرد، مانند برگزاری آیین مقدسین. به گفته مورخ رابرت اسکریبنر، “جهان اخلاقی شده”، جهانی شد پر از فرشتگان و شیاطین، جهانی که در آن تولد یک کودک ناقص یا ظهور یک ستاره دنباله دار به عنوان نشانه یا هشداری از خشم قریب الوقوع الهی معرفی می‌شد.
واقعیت این است که دنیای اخلاقی اواخر قرون وسطی رو به زوال گذاشت – اما نه به دلیل یوریش مسیحیت اصلاح‌شده، آنطور که وبر می‌خواست. بلکه، با رشد سواد، علم و فن در تمام زمینه‌های فرهنگی، در نتیجه گسترش سریع چاپخانه. در کمتر از یک قرن، اختراع یوهانس گوتنبرگ از قلب اروپا به دورترین نقاط آن گسترش یافت. در اوایل قرن شانزدهم، شهر سالامانکا در اسپانیا دارای ۵۲ چاپخانه و ۸۴ کتابفروشی بود.

اولویت صنعت چاپ و کتابچه‌های «چگونه-می‌توان» روشن می‌کند که چرا افسون‌زدائی جهان غرب با احیای به ظاهر متناقض جادوی باستانی همزمان شد. واضح است که وقتی هرمتیسم در میان روشنفکران رنسانس بطور گسترده رایج شد، علاقه هرمسی باستان به جادوی ماشین‌ها کنار گذاشته شد. ماشین‌های خودکار، جرثقیل‌ها و ابزارهای محاصره دیگر به عنوان منبع شگفت‌انگیز قدرت‌های پنهان دیده نمی شدند. آنها فقط اختراعات مکانیکی بودند. گسترش کتاب‌های راهنمای فنی و کتاب‌های افشای اسرار این اندیشه را گستردند که خود ماشین‌ها به نحوی جادویی هستند. انسان‌گرایان دوران نوزائی سحر و جادو را ستایش می‌کردند نه به این دلیل که به ماشین‌ها قدرت جادویی می‌بخشید، بلکه به این دلیل که ظرفیت و استقلال انسان‌هایی را که رؤیای جادوگری را در سر می پروراندند را افزایش دادند.
دانش فنی به «افسون زدایی از جهان» که مورد نظر وبر بود منجر شد. این توهم‌زدائی نتیجه‌ی مستقیم آن کتابچه‌های چگونه-می‌توان بود که اسرار صنایع دستی پیشه‌وران را به زبان ساده بیان می‌کردند. خوانندگان کتاب‌های اسرار ممکن بود متوجه نشده باشند که چرا مواد خاصی آهن را سخت می‌کنند یا رنگ‌ها را بادوام می‌سازند، اما درک بهتری در مورد چگونه می‌توان این کارها را انجام دهند، پیدا کردند. دنیای صنایع دستی – مانند دنیای سیاست – سِحرآمیزی خود را از دست داد. خود را از یوغ الهی رها کرد.
دلیل خوبی وجود داشت که چرا کتابچه‌های فنی اغلب به عنوان «کتابچه اسرار» نامیده می شدند. زیرا آنها نه تنها شیوه‌های تجاری کاملاً محافظت شده را آشکار کردند، بلکه در دنیای آنها دیگر «رازهایی» به معنای نیروهای پنهان مرموز و اسرارآمیز در طبیعت وجود نداشت. بیشتر کتاب‌های چگونه-می‌توان به شکل کتاب‌های دستورالعمل بودند. اعتبار یک دستورالعمل به طور سرشتی مبتنی بر دیدگاه افسون‌زادئی شده‌ی وبری از جهان است، زیرا اثربخشی دستورالعمل بر این فرض استوار است که طبیعت قابل شناخت، قابل پیش‌بینی و تکرارپذیر است.
از آنجا که سکولاریزاسیون مفهوم نظم کیهانی و متافیزیکی را زیر و رو کرد، ظهور کتاب‌های چگونه-می‌توان بذر دیدگاهی بازتر و روادارتر از انسانیت را کاشت. تفاوت‌های ریشه‌ای میان مردم و فرهنگ‌ها، که از رویارویی اروپایی‌ها با قاره آمریکا به وضوح آشکار گردید، الهام‌بخش تلاش‌هایی برای درک ویژگی و آداب و رسوم مردم بومی شد. میلیون‌ها غیراروپایی، که وجودشان یک نسل قبل کاملاً ناشناخته بود، اروپایی‌ها ناگهان با آنها آشنا شدند.
زمانی که اروپا، جهان جدید، قاره امریکا راکشف کرد، نیاز مبرمی به درک تنوع قومی ایجاد شد. این نیاز قلمرو اعتبار و مرجعیت دینی را بیش از پیش کوچکتر کرد و در درازمدت علم مردم‌شناسی تطبیقی را به وجود آورد.
با نگاهی به تاریخ افسون‌زدایی طبیعتاً این سؤال مطرح می‌شود که آیا جهان می‌تواند بازخرافات‌زده و بازافسون‌زده شود؟ نشانه های نگران کننده ای وجود دارد که حداقل در عرصه سیاست می تواند. در اینجا نیز وبر بینش مهمی ارائه کرد. او خاطرنشان کرد که بوروکراسی‌ها در اجرای قوانین خوب هستند اما لزوماً در تعریف اهدافی که الهام‌بخش آنها هستند، خوب نیستند. این پدیده فضایی را برای ظهور رهبران کاریزماتیک باز می کند که این اهداف را دوباره تعریف می‌کنند و گاهی اوقات در فرآیند، سیستم سیاسی را دگرگون می‌کنند. کاریزما کاملاً افسون‌کننده و مسحورگر است. قدرت، افسون‌کنندگی و جادوی غیرمنطقی خود را دارد، به‌ویژه در بستر جامعه ناآگاه، شهروندان با دانش علمی و اجتماعی اندک، عدم استقلال اندیشه و با رهبران کاریزماتیک با امکانات مادی و تبلیغی زیاد.

یک سیستم سیاسی دموکراتیک باید سازوکاری برای افسون‌سازی داشته باشد، سیستمی که از به قدرت رسیدن عوام فریب‌ها، شیادان و جلادان، از طریق کاریزمای خود، جلوگیری کند.
کاریزما بر پایه احساسات استوار است، نه درک دقیق از قوانین اجتماعی و اقتصادی و در شرایط بحرانی به وجود می‌آید. رهبران کاریزماتیک با درک بحران و با دستکاری پراوهام و متوهم در اطلاعات در رسانه‌ها خود را تبلیغ می‌کنند.
پادشاهان و روحانیون با همه‌ی حماقت خود به تاثیر پیشرفت‌های صنعتی، علمی و فنی در رشد مردم و خطری که از این راه استبداد شرقی و خرافات اسلامی را تهدید می‌کرد دریافتند و با همه‌ی توان جلوی رشد فن و دانش در خاور میانه را گرفتند. صنعت چاپ جدید پس از چهارصد سال پس از اختراع آن در ایران رایج شد. مدارس و دانشگاه مبتنی با علوم جدید تا به امروز با دشمنی حاکمان و روحانیون دست و پنجه نرم می‌کند.
حکومت‌های دینی چه در مسیحیت و چه در اسلام، کارنامه سیاهی دارند. بر بستر این کارنامه سیاه، زمانی ایدئولوژی‌های سکولار مانند ناسیونالیسم، سوسیالیسم، سرمایه‌داری بازار آزاد و سایرین به طور گسترده در سیاست و ساختن جوامع مدرن دست به کار شدند.
بر بستر سیاست‌های استعماری و امپریالیستی و اشتباهات دولت‌های سکولار در جهان سوم، بحران‌ها و مشکلات، گروه‌های مذهبی توانستند ایدئولوژی‌های جایگزین عوام‌فریبانه و آرمانگریانه ارائه کنند، توده‌های ناآگاه و مذهبی را بسیج و سازمان‌های دینی-سیاسی بزرگ، خشن، متعصب، خودحق‌پندار، جهادی مؤثری ایجاد کنند و در برخی از کشورهای جهان سوم قدرت را به دست گرفتند و در سیاست، اقتصاد، صلح و امنیت جهانی تاثیرهای منفی چشمگیر گذاشتند.
برآمدن اسلامگرائی سکولاریسم در کشورهای سکولار را هم در حالت تدافعی قرار داد و سیاست‌مداران مذهبی در این کشورها حمله‌های خزنده و مذبوحانه خود را شروع کردند. اگرچه ایالات متحده با جهان جنوب بسیار متفاوت است، شاهد ظهور سیاست‌های مذهبی از حدود سال ۱۹۷۰ تا حدی واکنشی به اقدامات سکولار دولتی هستیم. دیوان عالی که به پرونده‌های مطرح شده توسط «اتحادیه آزادی‌های مدنی آمریکا» پاسخ می دهد، تنها در دهه ۱۹۳۰ احکامی را مبنی بر جدایی دولت-کلیسا در ایالت‌ها را آغاز کرده است. پس از جنگ جهانی دوم چندین اقدام دولتی سکولاریزه کننده وجود داشت، اما مخالفان ضدسکولار بر دو تصمیم دادگاه عالی متمرکز شده اند، غیرقانونی کردن عبادت در مدارس در سال ۱۹۶۲ و قانونی شدن سقط جنین در سال ۱۹۷۳. نگرانی قبلی راست مذهبی در مورد نظریه تکامل نیز ادامه یافته است. همچنین تمرکز بر مخالفت با آموزش مدارس در مورد همجنس گرایی یا حتی در مورد سکس. پس از سال ۲۰۰۱، دولت ایالات متحده تحت ریاست جمهوری جورج دبلیو بوش، کمتر سکولار شد، و بودجه فدرال را برای برنامه‌هایی «مبتنی بر ایمان» تصویب کرد و با مخالفت‌های مذهبی در مورد پژوهش‌های سلول‌های بنیادی و تأمین بودجه برنامه‌های بین‌المللی که شامل نامبردن از سقط جنین می شود، موافقت کرد.
بسیاری از تغییراتی که توسط سکولاریزاسیون دولتی ایجاد شد، با روی کار آمدن احزاب مذهبی، همانطور که در ایران و ترکیه و افغانستان می‌بینیم، حفظ شده‌اند. مخالفان سکولاریسم عمدتاً با مشکلات اجتماعی، اقتصادی و نارضایتی گسترده مردم به ویژه جوانان و زنان روبرو هستند. آنها بیشتر بر اموری چون پوشش مذهبی، جدائی زن و مرد، جلوگیری از تحصیل زنان و نگهداشتن آنها در خانه، دشمنی با ادیان و مذاهب و خداناباوری، جلوگیری از سقط جنین، گسترش جهادگری، جلوگیری دانش‌های نوین و خرافه‌ستیز متمرکز هستند.
ظهور مجدد حکومت‌های شرعی در ایران، سومالی و افغانستان و به نوعی ترکیه، و برآمدن طالبان، داعش، بوکوحرام و … خاطره‌ی فراموش‌شده‌ی سده میانه را زنده کرده است.
ایدئولوژی‌های ضدسکولار منسجم‌تر، گستاخانه‌تر و وحشیانه‌تر از آنچه بودند، ظاهر شدند. آنها سلاح‌ها جنگی پیشرفته و رسانه‌های تبلیغاتی که در سایه‌ی پیشرفت علمی و صنعتی سکولاریسم تکامل یافت را برای اشاعه خرافات، تحمیق توده‌ها و گسترش جنگ و جهاد بکار می‌گیرند، اما با کارنامه‌ی تاریخی و معاصر آنها مقاومت جدی در سراسر کشورهای اسلامی برای راندن مذهب از سپهر عمومی به سپهر خصوصی به سرعت در حال رشد است. حکومت‌های شرعی با مقاومت بی‌نظیر جوانان و زنان روبرو هستند.
سیاست مذهبی در ژاپن و چین و در بیشتر اروپا اهمیتی ندارد. به نظر می رسد سکولاریسم در کشورهایی که در حال رشد و در رفاه و در کشورهایی که منابع قابل توجهی به شبکه های ایمنی اجتماعی اختصاص داده اند، مانند اروپای غربی و کانادا، قوی‌تر است. با این حال، حضور جمعیت مسلمان در اروپای غربی، با عدم شناخت اروپائیان از عمق عقب‌ماندگی و درجه خشونت و درنده‌خوئی اسلامگرایان و جهادگران اسلامی و عدم شناخت غرب از دروغگوئی و غیرقابل اعتمادبودن رهبران مسلمان، سوء استفاده مسلمانان از رواداری، دموکراسی، امکانات امنیت شخصی، اقتصادی و اجتماعی جامعه‌ی رفاه غربی، مشکلاتی را برای سکولاریسم اروپایی ایجاد کرده است و می‌کنند. اما در در خاور میانه، مردم با تجربه روزانه‌ی حکومت‌های شرعی مجهز با امکانات تکنولوژیک و فنی مدرن، عزم خود را برای راندن دین به سپهر خصوصی، جایگزین کردن حکومت دینی با حکومت سکولار و قوانین شرعی به قوانین وضعی جزم کرده‌اند.
احد قربانی دهناری
۹ تیر ۱۴۰۱ – ۳۰ ژوئن ۲۰۲۲

برای مطالعه بیشتر
Berkes, Niyazi. The Development of Secularism in Turkey. Montreal: McGill University Press, 1964.
Bruce, Steve, ed. Religion and Modernization: Sociologists and Historians Debate the Secularization Thesis. Oxford: Clarendon, 1992.
Chadwick, Owen. The Secularization of the European Mind in the Nineteenth Century. Cambridge, U.K.: Cambridge University Press, 1976.
Dobbelaere, Karel. “Secularization: A Multidimensional Concept.” Current Sociology 29, no. 2 (1981): 3–۲۱۳.
Jacoby, Susan. Freethinkers: A History of American Secularism. New York: Henry Holt, 2004.
Keddie, Nikki R. “Secularism and the State: Toward Clarity and Global Comparison.” New Left Review 226 (1997): 21–۴۰.
Royle, Edward. Radicals, Secularists and Republicans: Popular Freethought in Britain, 1866–۱۹۱۵. Manchester, U.K.: Manchester University Press, 1980.
Ruedy, John. Islamism and Secularism in North Africa. New York: Palgrave Macmillan, 1994.
Smith, Christian. The Secular Revolution: Power, Interests, and Conflict in the Secularization of American Public Life. Berkeley: University of California Press, 2003.
Tamimi, Azzam, and John L. Esposito, eds. Islam and Secularism in the Middle East. London: Hurst, 2000.
Yared, Nazik Saba. Secularism and the Arab World: 1850–۱۹۳۹. London: Saqi Books, 2002.

نگاهی نو به جنبشِ بابک خُرّمدین (بخش اوّل)،علی میرفطروس

* در نبردِ بابکانِ زمانه با خلیفگانِ ظالم شخصیّت بابک خُرّمدین هنوز روحِ زمانۀ ما است.

* تاریخ ایران در دو سدۀ نخستِ بعد از حملۀ تازیان و استقرار اسلام نشان دهندۀ «خلاء» یا «گسست»ی است که فهمِ تحوّلات آن دوران را دشوار می کند.

*پس از سقوط ساسانیان خاطرۀ آن عصر در ذهن وُ ضمیر بسیاری از ایرانیان تداوم یافت و این«حافظۀ تاریخیِ» توسط تاج نامه ها و شاهنامه ها از گذشته به حال و از حال به آینده منتقل گردید.

***

آنکس که زندگی و برازندگی می‌آموزد؛

بندگی نمی‌آموزد.

(سخن منسوب به بابک خطاب به پسرش)

طرح مسئله:

در دوره‌های خاموشی و فراموشی،هر نسلی بر اساس رویدادهای تازه،نگاهی ‏تازه به تاریخ و قهرمانان میهن خود می‏ افکند.این«نگاه تازه» چه بسا چشم اندازِ تازه‌ای باشد که در تحقیقات پژوهشگرانِ گذشته، مستور یا مغفول مانده است، هم از این رو ست که گفته‌اند:«هر تاریخی،تاریخ معاصر است».

زندگی و سرنوشت بابک خُرّمدین هماره از دغدغه‌های ذهنیِ من بود چندان که شعر «حماسۀ بابک » در سال ۱۳۵۴بازتابی از آن است.سال‌ها بعد همکاری در اجرای« بالۀ بابک خُرّمدین » به همّت هنرمند برجسته،نیما کیان تبلور دیگری از این دغدغه‌ها بود.

طرحِ اوّلیّۀ این پژوهش در سال ۱۳۵۷ و به دنبال انتشارِ آخرین شعر صورت گرفته بود ولی متن اصلی آن در سال‌ ۵۹ و در سایۀ داس ها و هراس ها قلمی شد ؛ گوئی که در نبردِ بابکانِ زمانه با خلیفگانِ ظالم شخصیّت بابک خُرّمدین روحِ زمانۀ ما بود.

متن کاملِ این پژوهش -در سه دفتر-تنها چیزی بود که بهنگامِ تَرکِ ایران (۱۳۶۱) و در فراز وُ فرودهای سفری دشوار با خود آورده بودم.آن دفتر ها مروری بود بر کشاکش ها و کوشش های ایرانیان پس از حملۀ تازیان و به دنبال پاسخ به چند پرسش اساسی بود،از جمله:

– امپراتوری ساسانی چرا و چگونه در حملۀ تازیانِ بیابانی فروپاشید؟

– آیا«استقبال ایرانیان از اعراب و اسلام» واقعیّت داشته است؟

-و اساساً پس از حملۀ تازیان و سُلطۀ اسلام ما-ایرانیان- چگونه با آئین های ملّی خود کنار آمدیم؟

پاسخ به این پُرسش ها،ضمن اینکه علل و عواملِ«کیستی؟» یا «چیستیِ؟»ما را عیان می کند در عین حال،نوعی آسیب شناسی تاریخیِ ملّتی است که « در تمامتِ تاریخش

(این رودبارِ خون)

از مهربانی وُ ایثار

سطری حتّی

(نه سطوری)

بر وَی نرفته است

إلاّ ستم

یا طرحِ ارغوانیِ ساطوری

و اینک

تاریخِ پُرشکوهِ تبارش را

گردِ سُمِ ستوران

برقِ بلیغِ دشنۀ دشمن

و زخمِ تاریکِ تازیانۀ «تاتار»

تفسیر می کند …»[۱]

بر این اساس،در این پژوهشِ دیرینه به قیام های بِه آفرید، سُنباد،ابو مُسلم خراسانی، استاذسیس، خِداش، مقنّع ،شعوبیّه و…بابک خُرّمدین نیز پرداخته شده بود ولی با توجه به انتشار مقالات ارزشمند در این باره،نگارنده ضمن حذف آن بخش ها،تنها به برخی جنبه های جنبش بابک خُرّمدین بسنده نموده است ، از جمله:

– خُرّمدینان در تاریخ

– آذربایجانِ آذر به جان

– دشت مُغان و قلعۀ بابک

– خُرّمدینی؟یا«خُور دینی»؟

– ستایش شادی و خُرّمی،

– اهمیّت رنگِ سرخ=سُرخ جامگان،

– تقدّسِ شراب،

– از مِیْمَنْد تا «مِی» مند

– آئین مهر و ستایش خروس سَحَری!

– نواختنِ تنبور(حتّی در میانۀ جنگ ها)،

– جایگاه زنان در باورِ خُرّمدینان

-تیره و تبار

– و…

«نگاهی نو» ناظر به تفسیری نو از برخی رویدادها،آئین ها و باورهای خُرّمدینان است.فصلی از این پژوهشِ حدود ۳۲ سال پیش در مجلۀ «ایران ‌نامه» ( چاپ آمریکا،زمستان ۱۳۶۹) منتشر شده و اینک بخش های دیگر آن -با افزودن منابع و مطالب تازه- انتشار می یابد.مراسمِ سالانۀ بزرگداشتِ خاطرۀ بابک خُرّمدین (روزهای۱۰ – ۱۲تیرماه در قلعۀ بابک) فرصتی است برای نگاهی دیگر به زندگی و سرنوشت این چهرۀ شگفتِ تاریخ ایران.

با آنچه که گفته شد،این پژوهش،محصول شور وُ شراره های جوانی و مصداقِ «آتشی ز کاروان به جا مانده» است که امیدوارم در جان های بیدار بگیرد و باعث شَرَری گردد.

این دفترِ دیرینه زمانی منتشر می شود که بابک خُرّمدین هنوز روحِ زمانۀ ما است.لذا، آنرا به همۀ بابکانِ میهن؛ بهترین فرزندان آفتاب…و نیز به خاطرۀ دوست مهربانم منوچهر فرهنگی تقدیم می کنم.باشد که «بر این نامه بر سال ها بگذرد».

در این مقاله، اعداد سمت راست،سال هجری و ارقام سمت چپ معادل میلادی آن است.

پیشینۀ بحث و ارزیابی منابع

جنبش بابک خُرّمدین(سرخ جامگان) از آغاز (۲۰۰ / ۸۱۶ ) مورد توجۀ مورّخان و عقیده شناسان اسلامی بوده است هر چند که تهمت ها و دشنام های رایج شناخت آنرا بسیار دشوار و گاه غیر ممکن می کند. به جرأت می‏توان گفت که منابع تاریخی در بارۀ‏ باورهای کمتر جنبشی اینهمه به اختصار و ابهام و اتّهام سخن گفته ‏اند گوئی که برای«ابطال»یا«براندازی نظریِ» جنبشی که بیش از بیست سال امپراتوری عظیم عبّاسیان را تهدید می‌‏کرد ، همه «همصدا » هستند.با اینحال،از خلال این دشنام ها و دشمنی ها می‏توان خطوط اصلی عقاید خُرّمدینان را شناخت‏؛عقایدی که در نظرِ مؤلّفان اسلامی«إباحه»،«کفر» و «الحاد» بشمار می رفتند.

با رونق شرقشناسی در اروپا پژوهشگران غربی نیز به خُرّمدینان و جنبش بابک خُرّمدین عنایت کرده و در شناخت آن کوشیده اند. تحقیقات پژوهشگران ایرانی نیز به غنای این مطالعات افزوده اند.به پاسِ این تلاش ها و نیز با این اعتقاد که ارزیابی منابع در پژوهش‌ های تاریخی کاری است اساسی،نگارنده در آغازِ ، کتابشناسیِ تقریباً مفصّلی در بارۀ خُرّمدینان و بابک خُرّمدین ارائه کرده است. در این باره -البتّه- فضلِ تقدّم و تقدّم فضل با استاد سعید نفیسی[۲] و استاد غلامحسین صدیقی است[۳] هر چند که نگارنده با پاره‌ای از نظرات و نتیجه گیری ‌های شان موافق نیست.مثلاً: غلامحسین صدیقی در کتاب درخشان « جنبش ‏های‏ دینی ایرانی در قرن های دوم و سوم هجری» جنبش بابک خُرّمدین را نیز «جنبش دینی» نامیده است.به نظر می‌رسد که چنین برداشتی چندان دقیق نیست و ماهیّت عُرفی و غیر دینیِ جنبش خُرّمدینان را مخدوش می کند چرا که واژۀ دین در کلماتی مانند «بِه دین» و «خُرّم دین» فاقد معنای رایج در مذهب است با این تأکید که واژۀ دین در اوستا به صورت «دِئَنا»و به معنای کیش،آئین و شناخت آمده است. از این گذشته، نشان داده ایم که در سراسرِ قرون‏ وسطی عموم مبارزات سیاسی و اجتماعی شکل دینی داشته و در نقابی از عرفان یا مذهب تجلّی می‏ کرد.این امر به آسانی از مجموعۀ شرایط و محدودیّت‏‌های تاریخیِ آن عصر قابل درک است و محتوای‏ اجتماعی یا عُرفیِ این جنبش‏ها را تحت الشُعاع قرار نمی دهد.از این رو،نگارنده معتقد است که جنبش خُرّمدینان به رهبری بابک خُرّمدین را نخست باید جنبشی اجتماعی و سیاسی‏ نامید.

در واقع، بابک‏ ابتداء یک مبارزِ اجتماعی بود نه یک مجاهد مذهبی همان گونه که مزدک نیز «بیشتر مردِ کار و اصلاح طلبیِ راستین بوده تا آموزگارِ مذهبی»[۴]و لذا «صحیح نیست که مکتب مزدک را یک جنبش دینی بنامیم».[۵]

گامی در تاریخ

تاریخ ایران در دو سدۀ نخستِ بعد از حملۀ تازیان و استقرار اسلام نشان دهندۀ «خلاء» یا «گسست»ی است که فهمِ تحوّلات اجتماعی و فرهنگی آن دوران را دشوار می کند.این«گسست»ناشی از آشوب ها و آشفتگی های دورانی است که استاد عبدالحسین زرین کوب آنرا «دو قرن سکوت»نامیده است[۶] و طبیعی است که در چنان شرایط آشفته ای از آفرینش های فرهنگی، فلسفی و هنری خبری نباشد[۷]

هر چند فرار یزدگرد سوم از پایتخت (تیسفون = مداین) و فقدان فرماندهی واحد در مقابله با تازیان و نیز اختلافات و رقابت های سرداران سپاه ساسانی و حتـّی خیانت برخی از آنان[۸] عوامل مهمی در پیروزی تازیان بودند،امّا این ادعا که «ایرانیان اسلام را با آغوش باز پذیرفتند» نه تنها با اسناد تاریخی مغایر است بلکه این اسناد نشان می دهند که خودِ تازیانِ مهاجم نیز چندان رغبتی به «ترویج اسلام» نداشتند.از این گذشته، روایت های تاریخی از شورش ‏های متعدّد ایرانیان علیه مهاجمان یاد می کنند چندانکه ۱۰۰ سال نخستِ حملۀ تازیان را می توان«سال های بیقراری ایرانیان»نامید زیرا که در فاصلۀ ۱۰۰ سال حدود ۱۲۵ شورش و قیام در ایران صورت گرفته بود.[۹]

هدفِ عُمدۀ تازیان در حمله به ایران کسب غنائم بود و عُمَر آنان را برای «ربودن غنائم فراوان»برمی انگیخت و«هوای غنائم خُسروان را در دلهای شان افکند»[۱۰] و لذا،تاراج ، باج ، خراج و اسیرگرفتن زنان و نوجوانان خصلتِ اصلی حملاتِ آنان بشمار می رفت. عمر به سران قبایل عرب گفته بود:

-« حجاز جای ماندنِ شما نیست مگر آنکه آذوقه جای دیگر بجوئید که مردمِ حجاز جز به این وسیله نیرو نگیرند »[۱۱]

ارعاب و إرهاب

اعتقاد به«النصرُ بالرُعب» و ایجاد ارعاب و إرهاب از طریق کشتارهای هولناک وسیله ای بود برای سلطۀ روحی بر مردم مناطق اشغال شده [۱۲]. منظور از «إرهاب»شیوه‌ای برای ایجاد ترس و ترور و وحشت انگیزی بود.این شیوه از آغاز،«هم استراتژی؛ و هم تاکتیک» برای گسترش و تحکیم اسلام بود. ما به نمونه هائی از این شیوه های هولناک – حتّی برای «مسلمان سازیِ» قبایل عربی- اشاره کرده ایم.[۱۳]

سیاست «ارعاب و إرهاب» در حمله به ایران نیز کاربُردِ فراوانی داشت، مثلاً:در جنگ شهر«اُلّیس»(سال ۱۲/ ۶۳۳) خالدبن ولید(سردار تازیان) برای ترساندن و درهم شکستن شور و مقاومت مردم،دستور داد تا اسیران را برکنارۀ رودخانۀ شهر سربُریدند آنچنانکه آن رود را «نهر الدّم»(رودِ خون)نامیدند[۱۴]

در حمله به سیستان نیز ربیع بن زیاد (سردارِ عرب)برای کاستن از شورِ مقاومتِ مردم دستور داد:

-«تا صَدری[بلندائی] بساختند از آن کُشتگان(یعنی،اجساد کشته شدگان را روی هم انباشتند) … و هم از آن کشتگان،تکیه گاه‌ها ساختند و ربیع بن زیاد بَرشد و بر آن بنشست»[۱۵]

در حمله به جُرجان(گرگان) – یکی از مراکز مهم خُرّمدینان – نیز مقاومت مردم چنان بود که یزیدبن مُهلّب از خونِ گرگانیان آسیاب‌ها گرداند و سپس شش هزار کودک و زن و مرد و جوان را اسیر کرد و همه را به بردگی فروختند و – سپس- برای ارعاب و عبرت مردم:

-«فرمود تا درمسافتِ دو فرسخ (دوازده کیلومتر) دارها زدند و پیکرِ کُشتگان را بر دو جانبِ طریق (جاده) بیاویختند».[۱۶]

پس از فتح استخر ،نزدیک شیراز(در سال ۲۸ / ۶۴۸) مردم آنجا سر به شورش برداشتند و حاکم عرب شهر را کشتند… تازیان مسلمان مجبور شدند تا برای بار دوم استخر را محاصره و تصرف کنند. مقاومت و پایداری مردم شهر چندان بود که فاتح استخر (عبدالله بن عاص) را سخت هراسان و خشمگین ساخت بطوریکه: -«سوگند خورد که چندان بکـُشد از مردم استخر که خون براند… پس به استخر آمد و (آنجا را) به جنگ بَستـُد… و خونِ همگان مباح گردانید و چندانکه کشتند؛ خون نمی‌رفت، تا آبِ گرم به خون ریختند، پس[خون] برفت… و عدّۀ کشتگان که نام بردار بودند چهل‌هزار کشته بود بیرون از مجهولان…»[۱۷]

نتایج شوم این حملات در ویرانی شهرها و فروپاشی مناسبات شهری در ایران-متإسفانه- کمتر مورد توجّۀ نویسندگان بوده است. روایت جریر طبری در حملۀ سپاهیان قُتیبه به نواحی مرو،بخارا،سمرقند و نیشابور بیانگر عُمق آن ویرانی ها است:

-«قُتیبه به هر شهری که جای گیرد یا سوی آن رَوَد،سوارانش در آنجا گودالی بر جای نهند»[۱۸]

در آن هنگام (۸۸/۷۰۷)بخارا و سمرقند ، مرو و نیشابور از مراکز مهم فرهنگ و اقتصاد و تجارت بود آنچنانکه شهری مانند به قول نَرشَخی:« بَیکند(نزدیک بخارا) را زیادت از هزار رِباط (کاروانسرا)بوده است به عددِ دیهای بخارا».[۱۹]

مهاجرت دسته جمعیِ قبایل عرب و اسکان آنان در شهرهای مهم ایران -چنانکه خواهیم گفت-عامل دیگری در این گسست بود. سیاستِ «عَرَب گردانیِ» یا «تعریب» نیز می توانست هویّت تاریخی و فرهنگیِ ایرانیان را -مانند مصری ها-دچار زوال سازد. آنچه که این«تعریب» را تقویت کرد مفهوم «موالی»بود که بر اساس آن،بیشتر ایرانیانِ اسیر تحتِ« ولاء » (سرپرستیِ) این یا آن قبیلۀ عرب قرار گرفتند و نام و نشان عربی یافتند.[۲۰]بر این اساس،نام ایرانی رهبران جنبش ها تغییر یافت و از جمله نام رهبر سیاه جامگان از« بهزادان پورِ ونداد هرمزد» به «ابو مسلم خراسانی» تبدیل شده بود[۲۱].

آفتابی در ظلمت

بسیاری از «موالی» از نجیب زادگان ساسانی یا از فرزندان دهقانان بودند.[۲۲] دینوَری دربارۀ«جنگ هولناک جلولا» یادآوری می کند که «مسلمانان اسیران زیادی از دخترانِ آزادگان و بزرگان ایران گرفتند»[۲۳]. یکی از این اسیران در نبردِ نهاوند ، پیروز (فیروز) بود که بعدها «ابولؤلؤ»نامیده شد.

نهاوند شهری نزدیک کرمانشاه و همدان بود و همدان یکی از مراکز مهم خُرّمدینان بشمار می رفت[۲۴].تازیان نبردِ نهاوند (در سال ۲۱/ ۶۴۲) را «فتح الفتوح» نامیده بودند زیرا که مردم نهاوند پایداری و ایستادگی بسیار نموده بودند[۲۵].پیروزی در نهاوند راه را برای فتوحات بعدیِ تازیان هموار کرد و پیروز (فیروز) پس از اسارت به مالکیّت یکی از سران و سرداران در آمد و غلام وی گردید.

معروف است که وقتی اسیران جنگ نهاوند را به مدینه آوردند «فیروز» (ابولؤلؤ) هر اسیرِ کوچک و بزرگی را که می دید، برسرش دست نوازش می کشید و می گریست و می گفت:«عُمَر جگرم را بخوُرد»[۲۶]

فیروز(پیروز)سرانجام،در سال ۲۳ / ۶۴۴ عُمر را در مسجد مدینه به قتل رساند و عُبیدالله(پسرِ عُمر)به خونخواهی پدر،فیروز و دخترِ خُرد سالِ فیروز(لؤلؤ =مرجان) و نیز،هرمزان-سردار معروف ایرانی-را به جرم همدستی با فیروز به قتل رساند[۲۷]

روایت های تاریخی از سرنوشت این اسیران نکات دیگری نیز به دست می دهند از جمله:پس از تصرّف بخارا بدست «سعید بن عثمان»در سال۵۶/ ۶۷۵ و اسارت گروهی از بزرگ زادگان بخارائی:

-«ایشان [اسیران بخارائی] به غایت تنگدل شدند و گفتند:این مرد [سعیدبن عثمان] را چه خواری ماند که با ما نکرد…چون در استخفاف خواهیم هلاک شدن – باری – به فایده هلاک شویم…پس،به سرای سعید اندرآمدند،درها را بستند و سعید را بکشتند و خویشتن را نیز به کشتن دادند»[۲۸]

خاطرۀ ملّی و تداوم تاریخ

با توجه به اینکه فرهنگ و خاطرۀ ملّی مفاهیمی تاریخی و دراز مدت هستند طبیعی بود که پس از سقوط ساسانیان خاطرۀ آن عصر در ذهن و ضمیر بخش بزرگی از ایرانیان تداوم یابد و این«حافظۀ تاریخیِ» توسط شاهنامه ها، تاج نامه ها ، سیاستنامه ها،اندرز نامه ها،نصیحت الملوک ها و گرشاسب نامه ها از گذشته به حال و از حال به آینده منتقل گردد.[۲۹]

این احساس ملّی و مشترک می توانست در بازسازی فرهنگ و ایجاد جنبش های آینده عامل مهمی باشد[۳۰].به نظر مادلونگ و اشپولر: خُرّمدینان -و در رأس ایشان بابک خُرّمدین – دست کم در نزد بخشی از مردم ایران – نمایندۀ چنین احساسی بود[۳۱].التون دنیل نیز معتقد است که«همۀ این سرکشی ها دارای گرایشی به افکارِ کافرانه و حتّی خطرناک نسبت به اسلام بود یا چنین پنداشته می شدند»[۳۲]

برآمدنِ دبیران و وزیران ایرانی در دستگاه خلافت عبّاسی- خصوصاً برمکیان – فصل تازه ای از تجدید حیات ملّی و معنوی ایرانیان بود چندانکه دوران وزارت و صدارت برامکه را «تجلّیگاهِ شُکوه و عظمت دربار ساسانیان» نامیده اند. برمکیان از بازماندگان دهقانان عصر ساسانی بودند که تولیَتِ آتشکدۀ نوبهار-شهر بلخ- را برعهده داشتند[۳۳]. همۀ افراد این خاندان خصوصاً (خالد،جعفر و فضل) اهل ادب و فرهنگ و شعر و شراب و بزم و موسیقی بودند چندان که گفته اند:«ایّام شان جشن و سُرورِ دائم بود.»[۳۴]. خالد برمکی( وزیر سفّاح) خلیفۀ عبّاسی را از تخریب ایوانِ کسری (مدائن) و مصرف کردنِ مصالح آن برای ساختن شهر بغداد، منع کرده بود.«بیت الحِکمه» (خزانه الحکمه)که به همّت برمکی ها تأسیس شده بود، مرکزی برای حضور و فعالیّت دگر اندیشان و خصوصاً ایرانیان شعوبی بود[۳۵] چندانکه در بارۀ آنان گفته اند:

-«هنگامی که در مجلسی ذکر شِرک روَد،چهرۀ برمکیان درخشیدن گیرد،و اگر آیه ای از قرآن نزد ایشان تلاوت شود،احادیثی از مزدک پیش آورند»[۳۶].

نفوذ برمکیان بر خلیفۀ معروفی مانند هارون الرشید که دوران حکومتش به«هزار و یک شب» معروف است، آنچنان بود که اگر هارون چیزی از خزانه (بیت المال) می خواست میسّر نمی شد. بقول ابن خلدون «برامکه بر او چیره گشته و در فرمانروائی با او شریک بودند»[۳۷].در چنان شرایطی «تغییر خلافت عبّاسی و انتقال آن به خاندان برمکی» بسیاری از درباریان عبّاسی را نگران کرده بود. آنچه که این نگرانی را تقویت می کرد ایجاد سپاهی از ایرانیانِ هوادار برامکه توسط فضل برمکی بود.طبری تعداد این سپاه را «پانصد هزار مرد»ذکر کرده که« بیست هزارِشان به بغداد آمدند و باقیمانده در خراسان بماندند» [۳۸]. این رقم هر چند اغراق آمیز می نماید ولی باعث بدگمانی های هارون الرشید شد. قتل عام هولناک خاندان برمکیان نتیجۀ این بدگمانی ها و توطئه ها بود.

احساسات ملّی و تعلّق خاطر به گذشتۀ تاریخی ایران در جنبشِ مردآویج گیلی چنان بود که در سال های ۳۲۰ /۹۳۲ او ضمن اطلاق عنوان«شاهنشاه» به خود و برگزاری شکوهمند جشن های نوروز و مهرگان و سده،«باز گرداندن پادشاهیِ عجم را در سر داشت» و به کارگزارش در اهواز نوشت:

-«ایوان کسری را برایم آماه کن تا هنگام رسیدن به پایتخت[بغداد] در آنجا فرود آیم.تو باید آن را به همان شکلِ پیش از آمدنِ عرب بسازی»[۳۹]

چندی بعد (در سال های ۲۷۰ / ۸۸۳ ) شعوبیِان تازی ستیز و پُرشوری مانند محمد بن حسین ملقّب به یزدان(دندان؟) به قول ابن ندیم: مانند بابک خُرّمی سودای «بازگرداندنِ دولت از اسلام به ایرانیان» را داشتند و «سبب حوادثی ناگوار در اسلام گردیدند.»[۴۰]

اینکه پس از شکست بابک خُرّمدین،خُرّمدینان «یکسره به قرمطیان پیوستند»[۴۱] و در سال ۲۹۵/ ۹۰۷ در قیام ابوبلال قرمطی شرکت کردند[۴۲] نشانۀ نزدیکیِ نظریِ خُرّمدینان و قرمطیان بود؛ قرمطیانی که اقدامات ضد اسلامی شان موجب مجادلات بسیار در آن عصر بوده است.[۴۳]

ادامه دارد

<iframe width=”560″ height=”315″ src=”https://www.youtube.com/embed/EgNbhvQrTSc” title=”YouTube video player” frameborder=”0″ allow=”accelerometer; autoplay; clipboard-write; encrypted-media; gyroscope; picture-in-picture” allowfullscreen></iframe>

شعر بابک خُرّمدین، با صدای علی میرفطروس

[۱] -بخشی از شعر ایران نگارنده در لینک زیر:

ایـران!،علی میرفطروس

[۲] – مجلۀ مهر، سال اول، شماره‏ های ۹ و ۱۰ و ۱۲، تهران، ۱۳۱۲؛ سال دوم، شماره‏های ۱ و ۳، تهران، ۱۳۱۳ ش؛ بابک خرّمدین، دلاور آذربایجان، چاپ اول، تهران، ۱۳۳۳؛ چاپ دوّم ۱۳۴۲.

۳-Sadighi, G. H. Les Mouvements Religieux Iraniens au IIe et au IIIe Siècle de L’Hègire. Paris: Les Presses Modernes, 1938,PP229-280

جنبش ‏های‏ دینی ایرانی در قرن های دوم و سوم هجری،انتشارات پاژنگ، تهران،۱۳۷۲، صص۳۲۶-۲۷۴

۴- فرقه های اسلامی، ترجمۀ ابوالقاسم سِرّی، انتشارات اساطیر، تهران، ۱۳۷۷ ، ص۲۴

[۵] – کلیما، اوتاکر، تاریخ جنبش مزدکیان،ترجمۀ جهانگیر فکری ارشاد،انتشارات توس،تهران،۱۳۵۹،ص۳۲۹

[۶] – زرین کوب،عبدالحسین ،دو قرن سکوت،انتشارات امیرکبیر،تهران،۱۳۳۶

[۷] – در پژوهش های تاریخی معمولاً از حملۀ تازیانِ شبه جزیرۀ عربستان به عنوان «حملۀ اعراب به ایران » یاد می شود بی آنکه گفته شود که اعراب و مسیحیان حوزۀ حکومت ساسانی (مانند حیره،انبار، فرات، نواحی سواد و…) در برابر تازیان مهاجم پایداری های بسیار نموده بودند آنچنان که موجب خشم و حیرتِ سرداران مسلمان شده بود.در جنگ قادسیّه دو تن از سرداران ارمنی به نام های مامیکونیان و گرگور نیز شجاعانه جنگیدند و خود نیز کشته شدند. نگاه کنید به: طبری ،محمدبن جریر،تاریخ الرسل و الملوک (تاریخ طبری)،ج۴، ترجمۀ ابوالقاسم پاینده،بنیاد فرهنگ ایران،تهران،۱۳۵۲،صص ۱۴۸۰، ۱۴۸۲ ،۱۴۹۷، ۱۴۹۸، ۱۵۰۸،۱۵۰۱، ۱۵۱۲ و ۱۵۱۳.در بارۀ سرداران ارمنی در جنگ قادسیّه نگاه کنید به کتاب مورّخ ارمنی:تاریخ سِبِئوس، ترجمۀ محمود فاضلی بیرجندی ، نشر ققنوس،تهران،۱۳۹۶،صص ۲۰۹-۲۱۰

[۸] – نگاه کنید به:طبری،ج۵، صص۱۶۲۸ و ۱۶۲۹؛بلاذُری،فتوح البُلدان،ترجمۀ آذر تاش آذرنوش،بنیاد فرهنگ ایران،تهران،۱۳۴۶،صص۱۲۸-۱۳۰؛ابن خلدون، مقدّمه، ج۱،ترجمۀ محمد پروین گنابادی،بنگاه ترجمه و نشر کتاب،تهران، ۱۳۴۵، ص۴۹۶

[۹] -منبع دقیق این سند در یادداشت نگارنده «ناخوانا» است ولی آنچه مُسلّم است منبع این شورش ها ،مقالۀ ارزشمند یکی از ایرانشناسان برجسته -دانیل دِنِت (Daniel Dennett) یا التون دانیل (Daniel Elton) می باشد.برای گزارشی از این شورش‏ها و سرکوب ها نگاه کنید به:میرفطروس،علی،ملاحظاتی در تاریخ ایران، انتشارات فرهنگ، فرانسه -کانادا، ۱۹۸۸ ،صص ۶۷-۹۳. همچنین نگاه کنید به لینک زیر:

فصل اوّل کتاب ملاحظاتی در تاریخ ایران

[۱۰] -بلاذُری،پیشین،ص۴۸ و ۵۱.برای نمونه هائی از این غنائم و چگونگی برخورد تازیان با آنها نگاه کنید به: طبری،پیشین،ج۴،در فتح ابُلّه،صص۱۴۳۲-۱۴۳۵؛ج ۵، صص ۱۸۱۹-۱۸۲۶؛بلاذُری،پیشین،ص۶۷

[۱۱] – طبری،پیشین،ج۴،صص۱۵۸۷-۱۵۸۹و ۱۶۵۵؛ج ۵،صص ۱۷۰۷، ۱۷۷۲، ۱۷۵۹و ۱۹۳۶؛ مقایسه کنیدبا: خواندمیر،حبیب السیر، ج۱،تهران،۱۳۳۳، ص۳۰۲ و ۴۰۱

[۱۲] – به نظر نگارنده جنایات هولناک طالبان و نیروهای داعش در «فتحِ» شهرهای عراق و سوریه و افغانستان شباهت شگفت انگیزی با حملات و هجوم های تازیان به ایران دارد.

[۱۳] -نگاه کنید به:میرفطروس،پیشین،فصل دوم،خصوصاً صص ۶۲-۶۶، و نیز نگاه کنید به لینک زیر:

ملاحظاتی درتاریخ ایران،فصل دوم

مقایسه کنید با صفحۀ ۱۶۰۶ تاریخ طبری در کشتنِ اسیرِان سپاه بهمن مردانشاه، سردار ساسانی.همچنین مقایسه کنید با خُطبۀ رُعب انگیز حجّاج بن یوسف ثقفی،طبری، پیشین،ج۸،صص ۳۵۱۹-۳۵۲۰؛ مسعودی،ابوالحسن، مُروج الذّهب، ج۳، به تصحیح کمال احمد مرعی ، مکتبه العصریّه، بیروت، ۱۴۲۵/ ۲۰۰۵، صص۱۰۷-۱۰۸؛ترجمۀ فارسی، ابوالقاسم پاینده،بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران،۱۳۴۷، ج ۲، ص ۱۳۱-۱۳۲

[۱۴] – طبری،پیشین،ج۴،صص۱۴۹۱-۱۴۹۴.

[۱۵] – تاریخ سیستان،مؤلف ناشناس،به تصحیح ملک الشعرای بهار، تهران ، ۱۳۱۴، صص۸۰-۸۲ .مقایسه کنید به عمل قُتیبه در حمله به جام گرد(یکی از ولایات خوارزم)،طبری،ج۹،ص۳۸۵۴؛ برای آگاهی از شعر چنگنواز سیستانی در این حملات نگاه کنید به یادداشت نگارنده:

مقدّمه ای بر شعرِ چنگ‌نوازِ سیستانی:اندکی شادی باید/ که گاهِ نوروز است،علی میرفطروس

[۱۶] -ابن اسفندیار،تاریخ طبرستان، ج۱، به تصحیح عباس اقبال،تهران،۱۳۲۰ ، ص۱۶۴؛ گردیزی،ابوسعیدعبدالحی،تاریخ گردیزی،به تصحیح و تحشیۀ عبدالحی حبیبی،تهران،۱۳۶۳،ص۲۵۱؛بلاذری،پیشین،صص۱۸۷-۱۸۸

[۱۷] -ابن بلخی،پیشین، ص ۱۱۶.

[۱۸] -طبری،پیشین،ج۹،ص۳۸۶۵

[۱۹] -نَرشَخی،ابوبکرمحمدبن جعفر،تاریخ بخارا،ترجمۀ ابونصراحمدبن القیاوی، تصحیح و تحشیۀ مُدرّس رضوی،تهران،۱۳۵۱ ،صص۲۵و۶۱-۶۲

[۲۰] -دربارۀ موالی و موقعیّت تحقیرآمیزِ شان نگاه کنید به: عزالدین اسماعیل ، فی الشعر العباسی، مصر،۱۹۸۰،صص۶۹-۷۹؛جوده،جمال،اوضاع اجتماعی -اقتصادی موالی در صدر اسلام،ترجمۀ مصطفی جبّاری و مُسلم زمانی،تهران، ۱۳۸۲؛ مقداد،محمود،الموالی و نظام ولاء من الجاهلیه الی اواخر العصر الاُموی، دار الفکر،دمشق،۱۴۰۸ق.

[۲۱] -در بارۀ«تعریب»نگاه کنید به:محمدی ملایری،محمد،تاریخ و فرهنگ ایران،ج ۱،انتشارات توس، تهران،۱۳۷۵،صص۱۶-۳۲ ؛ج ۲، صص ۱۵-۲۲ و۴۱۶-۴۱۸

[۲۲] -در بارۀ دهقانان و نقش شان در حفظ فرهنگ باستانی ایران نگاه کنید به بحث نگارنده، «دهقانان؛حاملان و حافظانِ فرهنگ باستانی ایران »،ویرایش تازۀ کتاب حلّاج:

حلّاج در ۴۰سالگی،علی میرفطروس

[۲۳] -دینوری،پیشین،ص۱۴۱

[۲۴] – باستانی پاریزی با اشاره به کرمانشاه از فیروز به عنوان « احتمالاً کُردِ خونگرم» یاد کرده است.نگاه کنید به: آسیاب هفت سنگ،چاپ پنجم، انتشارات دنیای کتاب، تهران، ۱۳۶۴، ص۳۴۷

[۲۵] – نگاه کنید به مقالۀ«نبردِ نهاوند ؛واپسین مقاومت حکومت ساسانی در برابر تازیان مسلمان»،زیبا شیر آلی،مجلّۀ تاریخنامۀ خوارزمی،پاییز ۱۳۹۸،صص ۵۷ – ۶۶

[۲۶] – طبری، پیشین ،ج ۵ ، ص۱۹۵۸

[۲۷] – طبری،پیشین،ج ۵،صص۱۸۸۳- ۱۸۹۴و صص۲۰۸۸؛ بلاذُری،پیشین،صص۸۰-۸۱؛ مُجمل التواریخ و القصص،ص۲۸۱

[۲۸] – نَرشَخی،پیشین ،صص۵۴-۵۷ ،مقایسه کنید با: بلاذُری،پیشین، ص۲۹۸

[۲۹] -برای بحثی در این باره نگاه کنید به کتاب جواد طباطبائی:خواجه نظام‌الملک طوسی؛ گفتار در تداوم فرهنگی ایران،انتشارات مینوی خِرَد، تهران، ۱۳۹۳. در بارۀ مفهوم ایرانشهر نگاه کنید به بحث همین نویسنده در مقالۀ زیر:

دربارۀ مفهوم ایرانشهر،دکتر جواد طباطبایی

[۳۰] – واژۀ «ملّی»و«استقلال ملّی» هرچند که مفهومی تازه و مدرن است،امّا نگارنده آنرا برای جنبش های اجتماعی این دوران – از جمله جنبش خُرّمدینان – مناسب می داند.در این باره نگاه کنید به مقالۀ نگارنده با نامِ« مفهوم ایران، وطن،زبان فارسی و هویّت ملّی».همچنین نگاه کنید به رسالۀ محسن عزیزی با نام«تسلّط عرب و شکوفایی احساسات ملّی در ایران»:

M.Azizi, La dominiation arabe et peponouissement du sentiment nationale en Iran(de 651 a 900), Paris,1938; E. M. Wright, “Bābak of Badhdh and al-Afshīn during the Years A.D. 816-841; Symbols of Iranian Persistence against Islamic Penetration in North Iran,” Muslim World, April 1948, PP. 43-59 ; F. Novzaribaghah, Les révolutions et les mouvements nationaux des Iraniens aux VII e et VIII e siècles,

Paris, Thèse d’Université, ۱۹۵۳

همچنین نگاه کنید به:دریایی،تورج،تاریخ و فرهنگ ساسانی.ترجمهٔ مهرداد قدرت دیزجی. انتشارات ققنوس، تهران، ۱۳۹۲، ۱۳۷–۱۳۸

[۳۱] -مادلونگ،پیشین،ص۱۹؛اشپولر،برتولد،تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، ج ۱،ترجمۀ جواد فلاطوری،بنگاه ترجمه و نشر کتاب،تهران،۱۳۴۹، ص ۳۶۶.

۳۲ -Elton L. Daniel: The political and social history of Khurasan under Abbasid rule 747–۸۲۰, University of Michigan Library , 1979, P126

تاریخ اجتماعی و سیاسی خراسان در زمان حکومت عباسیان ،ترجمۀ مسعود رجب نیا،شرکت انتشاراتی علمی و فرهنگی،تهران،۱۳۶۷ ص۱۳۶

[۳۳] – مسعودی،پیشین،ج۲،ص۳۸۷

[۳۴] -مسعودی،پیشین،ج۲،ص۳۷۶

[۳۵] -دربارۀ «بیت الحِکمه» نگاه کنید به:دانشنامۀ جهان اسلام،ج ۵، تهران، ۱۳۷۹، صص۸۱-۸۳ ؛دائرهالمعارف بزرگ اسلامی،ج۱۳،تهران،۱۳۸۳،صص۲۷۴-۲۸۱

[۳۶] – جَهشَیاری،الوزرا و الکُتّاب،ص ۲۶۴؛مَقدِسی،آفرینش و تاریخ،ج۶ ،ص ۱۰۷، به نقل از حلّاج،علی میرفطروس،تهران،۱۳۵۷ ،۹۴

[۳۷] -ابن خلدون،مقدّمه،ج ۱،ترجمۀ محمد پروین گنابادی،بنگاه ترجمه و نشر کتاب،تهران، ۱۳۴۵ ،ص۲۶

[۳۸] -طبری،پیشین،ج۱۲ ،۵۲۶۱

[۳۹] -نگاه کنید به:ابن مِسکویه،تجارب الاُمم،ج ۵،ترجمۀ علینقی منزوی،تهران، ۱۳۷۶،صصص۴۱۲-۴۱۳ و ۴۱۹ -۴۲۰. در بارۀ عقاید سیاسی مردآویج گیلی نگاه کنید به مقالۀ محسن رحمتی و علاءالدین شاهرخی «مرداویج و اندیشه احیای شاهنشاهی ساسانی»،مجلۀ پژوهش های تاریخی دانشگاه اصفهان،شمارۀ ۱، بهار ۱۳۹۱،صص ۱۷ – ۳۸ ؛رضا رضازادۀ لنگرودی،جنبش های اجتماعی در ایران پس از اسلام،ویراست دوم،نشر فرهنگ نو،تهران،۱۳۹۹،خصوصاً ص۱۱۵

[۴۰] -ابن ندیم، الفهرست، دارالمعرفه، بیروت، ۱۳۹۸ هـ/۱۹۷۸ م. ص۲۳۴ . ترجمۀ فارسی، محمدرضا تجدّد، انتشارات ابن سینا، تهران، ۱۳۴۳،ص۳۵۲؛ لوئیس، برنارد،تاریخ اسماعیلیان،ترجمۀ فریدون بدره ای،انتشارات توس،تهران،۱۳۶۲، صص۸۴ و ۱۱۰

۴۱ -The Cambridge History of Iran, Cambridge university press, Vol 4,

۱۹۷۵, p.503

ترجمۀ فارسی،حسن انوشه،انتشارات امیرکبیر،تهران،۱۳۶۳،ص۴۳۸

[۴۲] -خواجه نظام الملک،پیشین،صص۲۴۵-۲۴۶، نسخۀ محمد قزوینی

[۴۳] -برای نمونه نگاه کنید به:میرفطروس،حلّاج،تهران،۱۳۵۷،صص۷۰-۸۴

اگر می‌پس