خانه » بایگانی/آرشیو برچسب ها : داغ (برگ 4)

بایگانی/آرشیو برچسب ها : داغ

ادمیرال علی؛ پسرک پابرهنه کوچه‌های خرمشهر از جنگ تا وزارت و دریابانی / علیرضا نوری زاده

شمخانی به سبب تسلط بر زبان عربی و انگلیسی در حد مکالمات روزمره، در سفرهایش به کشورهای عربی و دیدارهایش با مقام‌های این کشورها گاه بی‌پروایی‌هایی باورنکردنی از خود نشان داده بود.
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۴ خرداد ۱۴۰۲ برابر با ۲۵ مه ۲۰۲۳ ۱۰:۳۰

علی شمخانی، متولد ششم مهر ۱۳۳۴ در اهواز، فرمانده نظامی و سیاست‌مدار ایرانی است – AFP

دکتر مدنی زنگ زد که «کیفت را بردار و بیا مهرآباد!» وسط کار مجله «امید ایران» سفر سخت بود اما رفتم. با یک هرکولس سی۱۳۰ پرواز کردیم. چند ردیف صندلی بود و بقیه نیمکت. در راه، تیمسار دریادار دکتر مدنی از آرزوهایش می‌گفت و عناد و کینه خمینی با ارتش. دوهفته پیش خلخالی را که برای کشتار افسران عازم اهواز بود، با اقتدار تهدید کرده بود که «پایت را قلم می‌کنم اگر به خوزستان بیایی!» این را به مهندس بازرگان هم گفت. در فرودگاه اهواز فرماندار با شورلت استانداری منتظر بود. به دفتر دکتر مدنی رفتیم. او علاوه بر استانداری و فرماندهی نیروی دریایی، وزیر دفاع هم بود اما خیلی زود با آنچه از توطئه‌های رژیم بعثی عراق مشاهده کرد و با توجه به تعداد مشتاقان وزارت دفاع ملی از جمله مرحوم مصطفی چمران و همین آقای خامنه‌ای که روز دیدارش از وزارت دفاع پشت تانک پرید، ترجیح داد خوزستان و نیروی دریایی را حفظ کند.

حدود ۳ عصر با هلی‌کوپتر نیروی دریایی به خرمشهر رفتیم. دوماه و اندی از انقلاب می‌گذشت و همه‌سو پریشان احوال بود، به‌جز نیروی دریایی که به همت مدنی و معاونش، دریادار محمود علوی، و افسرانی چون ناخدا افضلی، حسینی، ملک‌زادگان، دانه‌کار، ایرانی و… با همان اقتدار عصر پهلوی دوم حفظ شده بود.

جلو ساختمان ستاد نیروی دریایی، چهار جوان حراست ساختمان را عهده‌دار بودند. یکی‌شان درشت‌هیکل بود و با زبانی مخلوط از عربی خوزستانی و فارسی با یکی از همکارانش حرف می‌زد. به عربی با او گپ کوتاهی زدم که هنوز به یاد دارم. یک تی‌شرت کاپیتان تنش بود با یک شلوار جین نیمدار. یک چفیه پیچازی هم در آن گرما دور گردن داشت. پوتین باتای عراقی پوشیده بود و بسیار خنده‌رو و پرتحرک بود. گفت دانشجوی جندی‌شاپور است و به فرمان دریادار کمیته مرکزی خرمشهر را اداره می‌کند. این دیدار اول و آخر من با شمخانی بود؛ قبل آنکه فرمانده نیروی دریایی و وزیر و رئیس شود و دانشگاه پدافند ملی (دافوس) و ارشد مدیریت را با پشتکار بگذراند.

از همان آغاز چهره شدن این عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی کارش را دنبال کردم. برایم قابل‌توجه بود که یک بچه‌کشاورز فقیر چگونه با وجود شرایط و بندوبست مافیای قدرتمندی که سال‌ها در عرصه نظامی و اقتصادی و امنیتی پیشگام بود، با حاج مرتضی رضایی وغلامعلی رشید و باقر قالیباف و باقر ذوالقدر و… هم‌پیمان می‌شود و با آذرمیدخت طباطبایی از یک خانواده سرشناس ازدواج می‌کند (البته بعدا سه همسر دیگر هم اختیار کرد که یکی‌شان در کنزینگتون لندن در منزلی مجلل زندگی می‌کند).

شمخانی بدون اینکه انتظارش را داشته باشد، به فرماندهی نیروی دریایی ارتش منصوب شد؛ ترفند سیدعلی خامنه‌ای در سپردن فرماندهی نیروی دریایی ارتش به یک پاسدار فقط به‌ دلیل بی‌اعتمادی او به بلندپایگان این نیرو پس از دستگیری و اعدام ناخدا افضلی، فرمانده برجسته‌ای که ۶۷ روز پس از آغاز جنگ، نیروی دریایی عراق را به کلی از صحنه خارج کرد، نبود. بلکه او بر آن بود که پس از جنگ، عملا ارتش را در سپاه ادغام کند اما در پی مخالفت شدید رفسنجانی و شماری از فرماندهان ارتش مثل سرلشکر علی شهبازی، نتوانست این آرزویش را عملی کند. یادمان باشد سیدعلی آقا آن روزها هنوز ضعیف و نیازمند هاشمی رفسنجانی بود.

علی شمخانی، متولد ششم مهر ۱۳۳۴ در اهواز، فرمانده نظامی و سیاست‌مدار ایرانی است که مثل حسن روحانی ۱۰ سال دبیری شورای عالی امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران و نمایندگی سید علی خامنه‌ای را عهده‌دار بود. شمخانی را می‌توان از موسسان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و از نخستین اعضای آن به شمار آورد. همین امر سبب شد تا اولین مسئولیت خود به عنوان فرمانده سپاه استان خوزستان را در سال ۱۳۵۸ و در سن ۲۴ سالگی برعهده بگیرد.

با آغاز جنگ در سال ۱۳۵۹، به عنوان یکی از فرماندهان ارشد در جنگ حضور یافت و حتی در سال ۱۳۶۰ به سمت جانشین محسن رضایی، فرمانده کل سپاه پاسداران، ارتقا یافت. در سال ۱۳۶۵ با حفظ سمت، فرماندهی نیروی زمینی سپاه را به دست گرفت و سپس از سال ۱۳۶۷ تا ۱۳۶۸ معاون اطلاعات و عملیات ستاد فرماندهی کل قوا در دولت شد.

شمخانی تا سال ۱۳۷۶ به عنوان فرمانده نیروی دریایی ارتش و سپاه پاسداران به فعالیت مشغول بود تا اینکه در این سال و با روی کار آمدن محمد خاتمی، توانست به عنوان وزیر دفاع و پشتیبانی نیرو‌های مسلح از مجلس رای اعتماد بگیرد و بدین‌ترتیب به کابینه راه یابد.

با پایان دولت اول سید محمد خاتمی در سال ۱۳۸۰، علی شمخانی برای شرکت در انتخابات هشتمین دوره ریاست‌جمهوری، نام‌نویسی کرد تا بخت خود را در این راه بیازماید اما در نهایت با کسب تنها دو درصد آرا، از رسیدن به بالاترین مقام اجرایی جمهوری اسلامی باز ماند. پس از آن، برای بار دوم به عنوان وزیر دفاع به کابینه دولت هشتم راه یافت و تا سال ۱۳۸۴ در این مقام بود.

با روی کار آمدن محمود احمدی‌نژاد، از سال ۱۳۸۵ ریاست کمیسون دفاعی امنیتی و شورای راهبری روابط خارجی را به دست گرفت؛ تا اینکه در ۱۹ شهریور ۱۳۹۲ با حکم حسن روحانی، جایگزین سعید جلیلی، دبیر شورای عالی امنیت ملی کشور، شد.

علی شمخانی اولین وزیر ایرانی است که به دلیل نقشش در طراحی و اجرای سیاست تنش‌زدایی و توسعه روابط با کشورهای عربی حوزه خلیج فارس، بالاترین نشان دولتی (مدال عبدالعزیز) را از پادشاه عربستان سعودی دریافت کرد.

از آغاز تا انجام

کارنامه مسئولیت‌های شمخانی را می‌توان در دسته‌بندی زیر خلاصه کرد:

فرماندهی سپاه خوزستان در هشت سال دفاع مقدس
انتقال به نیروی دریایی ارتش با دریافت درجه دریاداری (سرتیپی) و انتصاب به فرماندهی آن با حکم فرمانده کل قوا
فرماندهی نیروی دریایی سپاه، هم‌زمان با فرماندهی نیروی دریایی ارتش با حکم فرمانده کل قوا
وزیر دفاع دولت خاتمی
دریافت درجه دریابانی (سرلشکری) از فرمانده کل قوا در سال ۱۳۷۸
نامزدی در انتخابات ریاست‌جمهوری
ریاست مرکز مطالعات راهبردی نیروهای مسلح
عضویت در شورای راهبردی روابط خارجی ایران
دبیری شورای عالی امنیت ملی

او هم اکنون عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام و مشاور سیاسی سید علی خامنه‌ای است؛ مقامی تشریفاتی در کنار ۲۴ مشاور سیاسی نظامی دیگر. خامنه‌ای با حکم خود عملا جایگاه نظامی شمخانی را بی‌رنگ کرد. حال برای بسیاری این سئوال مطرح است که شمخانی چرا برکنار شد؟

برخی ماجرا را به اعدام علیرضا اکبری، مشاور سابق شمخانی، ربط می‌دهد. اکبری در دوران ریاست‌جمهوری محمد خاتمی مشاور و معاون وزیر دفاع وقت، علی شمخانی، بود. او از اواخر دهه ۸۰ در بریتانیا اقامت داشت و ضمن کسب شهروندی این کشور، به فعالیت‌های اقتصادی مشغول بود. اکبری سال ۱۳۹۸ به اتهام جاسوسی بازداشت و به اعدام محکوم شد. وزارت اطلاعات دولت ابراهیم رئیسی چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱ در بیانیه‌ای، علیرضا اکبری را «یکی از مهم‌ترین عوامل نفوذی سرویس جاسوسی بریتانیا» خواند.

مهدی اکبری، برادر علیرضا اکبری، پیش از اعدام او به بی‌بی‌سی فارسی گفت که برادرش تیرماه ۱۳۹۸ به دعوت علی شمخانی، دبیر شورای عالی امنیت ملی ایران، به ایران سفر کرد و از بدو ورود زیر چتر امنیتی وزارت اطلاعات بود و تحت بازجویی قرار گرفت. در واقع شمخانی برای بقای خود به همه مبانی اخلاقی پشت پا زد و او را به وزارت اطلاعات تحویل داد. بنابراین علی‌رغم همه تفسیرهای مفسران نوظهور، موضوع اکبری عامل برکناری شمخانی نبوده است.

فساد شمخانی و مافیای خانوادگی او (پسران، عروس‌ها، دامادها، خواهران، برادرزن‌ها، و برادران) و داستان اشاره یک سردار به ساعت ۵۰۰ هزار دلاری پسر او در جلسه با رهبر، هم از علل برکناری شمخانی شمرده شده است که این نیز قصه‌ای بیش نیست. مصطفی میرسلیم، از جوکیان دربار سیدعلی، هم ساعت نیم‌میلیون‌دلاری می‌بندد و در مصاحبه تلویزیونی پزش را هم می‌دهد و البته کسی هم اعتنایی نمی‌کند.

مخالفت رئیسی با شمخانی و اصرارش برای برکناری او بلافاصله بعد از انتصابش به ریاست‌جمهوری، هم موضوعی بود که خامنه‌ای به‌شدت و در چندین نوبت با آن مخالفت کرد؛ پس چرا حالا، بعد از موفقیت‌های شمخانی در پکن و بغداد و مصالحه با ریاض و پیمان امنیتی با بغداد، باید او را برکنار کند؟

حال روایت مرا نیز بشنوید که برگرفته از گزارش دو منبع به معنای واقعی موثق است.

شمخانی به سبب تسلط بر زبان عربی و انگلیسی در حد مکالمات روزمره، در سفرهایش به کشورهای عربی و دیدارهایش با مقام‌های این کشورها گاه بی‌پروایی‌هایی باورنکردنی از خود نشان داده است که از فرد باتجربه‌ای مثل او بعید بود. مثل برخوردش با جوزپ بورل، رئیس کیمسیون خارجی اتحادیه اروپا.

به این یادداشت از ملاقات این دو توجه فرمایید: «عکاسان خبری از ملاقات دیروز بعدازظهر جوزپ بورل، مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا، با دریابان شمخانی، دبیر شورای عالی امنیت ملی کشورمان، عکس‌هایی منتشر کردند که انتشار آن سوالاتی را ایجاد کرد. حضور هم‌زمان شمخانی و بورل کنار نقشه ایران که در اتاق ملاقات‌ دبیر شورای عالی امنیت ملی نصب است و توضیحاتی که شمخانی به مهمان خود ارائه می‌کند، کنجکاوی مخاطبان در مورد محتوای گفت‌وگوی دو مقام ایرانی و اروپایی همراه با بررسی نقشه ایران را به‌ دنبال داشت.

ماجرا از این قرار بود که پس از مصافحه رسمی شمخانی و بورل و قبل از آغاز رسمی گفت‌وگوها، دیپلمات اروپایی کنار نقشه ایران رفت و از دبیر شورای امنیت ملی کشورمان در مورد ویژگی کوه‌های اطراف تهران از جمله تعداد قلل مرتفع این رشته کوه‌ها سوالاتی را مطرح کرد! دریابان شمخانی نیز بر خلاف رویه همیشگی خود که با مهمانان خارجی صرفا با زبان فارسی صحبت می‌کند، برای جوزپ بورل به زبان انگلیسی توضیحات جامعی داد.

بورل در ادامه به شمخانی گفت که از کوهنورد بودن او اطلاع دارد و چون خودش هم حرفه‌ای کوهنوردی می‌کند، خواستار دریافت این اطلاعات از او شده است. بورل در پایان این گفت‌وگوی کوتاه و غیررسمی، با صمیمیت از شمخانی خواست در برنامه کوهنوردی مشترک با او شرکت کند و پاسخ شمخانی این بود که: کاملا آماده‌ام.»

در این مورد خامنه‌ای مستقیما از شمخانی پرسیده بود که داستان کوه و نقشه‌ها چه بود؟

روایت دوم مربوط به موضع‌گیری‌های شمخانی به عملکرد دولت رئیسی و به‌ویژه رفتار و کارنامه احمد وحیدی در برخورد با جنبش «زن، زندگی، آزادی» است. شمخانی نه در خلوت بلکه در جلوت نیز رئیسی و وحیدی را محکوم می‌کرد. در یکی از جلسات شورای عالی امنیت ملی در فروردین ماه که رئیسی ریاستش را عهده‌دار بود و سیدمجتبی نیز برای تسلیم پیامی از جانب پدرش به شورا آمد، دریابان وقتی دبیر جلسه توصیه‌های حاضران را برمی‌شمرد، زمانی را به شرح انتقادهای خود اختصاص داد. رئیسی هم گزارشی به خامنه‌ای داد و بر شماری از بی‌احتیاطی‌های شمخانی انگشت گذاشت و این پایان قصه کسی بود که از پس‌کوچه‌های خرمشهر آغاز کرد و نقطه ختامش را در کاخ فلسطین، نزدیک کاخ مرمر، گذاشتند.

او هم رفت؛ مثل رحیم صفوی و سرلشکر شهبازی و ده‌ها بزرگ نظام که به خاموشی رفتند.

آنچه درباره شمخانی باید گفت، بسیار مفصل تر از این‌ها است؛ آلودگی‌های مالی او و مافیای خانوادگی‌اش حکایت نیم‌گفته‌ای است که باید منتظر بازگویی‌اش باشیم .

امنیت‌خانه مبارکه چگونه پیدا شد؟ / علیرضا نوری زاده

از واواک تا ساواما و از خسرو تهرانی تا اکبرچاقو
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲ برابر با ۱۸ مه ۲۰۲۳ ۱۲:۴۵

سیدمجتبی هم مثل ابوی سخت دلبسته واژه اطلاعات است. به همین دلیل هجدهمین سازمان اطلاعات ویژه خود را به دست خونین حسین طائب و جواد آزاده (شکنجه‌گر همسر سعید امامی) در کاخ ملکه مادر در نزدیکی اطلاعات ویژه حضرت ابوی افتتاح کرد. دفتر ابوی زیر نگین سید اصغر (میر) حجازی و دفتر ویژه او در کف باکفایت عمو حسین (طائب) است.
من هم دلبسته «اطلاعات» بودم و هستم. منتها آن خانه بزرگ و باشکوهی که زنده‌یاد سناتور عباس مسعودی بر پا داشت و من نیز مدتی در آن تشکیلات پرافتخار دبیر شب و بعد دبیر سیاسی‌اش [روزنامه اطلاعات] بودم. هفته‌ها پیش و پس از فتنه سیدروح‌الله کشمیری، در روزنامه‌ای نفس می‌کشیدم که هر ستونش یادآور بزرگی از آل قلم در عصر پهلوی اول و دوم بود. اما ستون‌های «اطلاعات» پدر و پسر ولایت را رذل‌ترین آدمکشان بالا برده‌اند و بر خاکش یاد هزاران آزاده سایه انداخته است. انگار رژیم جهل و جور و فساد برای انتقام‌گیری از روزنامه اطلاعات که حکایت خمینی و رازورمزش را در آن مقاله لعنتی رشیدی مطلق به‌اجبار چاپ کرده بود، این نام زیبا را بر امنیت‌خانه سید روح‌الله کشمیری نهاد.
فردای انقلاب، خمینی یکی از نوکران آستان ملک پاسبان یعنی برادر کهتر مهندس غرضی، مرحوم بازرگان و برادر هاشم صباغیان، از یارانش در نهضت آزادی، را مامور سرپرستی ساواک کرد. آن‌ها هم یک تیم ۱۰ نفره را به ساواک بردند و با کمک بعضی از ماموران به‌انقلاب‌پیوسته ساواک، به طبقه‌بندی و فایل کردن پرونده‌های خیلی محرمانه مشغول شدند.
احمد خمینی رابط این جمع با پدرش بود. اوایل اسفند ۱۳۵۷ احمد فرمان پدرش را به «غرضی جونیور» ابلاغ کرد: «تمام اسناد مربوط به روحانیت را به صورت خیلی محرمانه برای مشاهده من از جانب آقا آماده کنید.» احمد به همراه حجت‌الاسلام وقت ری‌شهری، این اسناد را سه روز بررسی کرد، ۲۰ پرونده را با خود برد و الباقی را در گاوصندوق مرکزی دفتر رئیس ساواک (مقدم و قبل از او نصیری ) گذاشت و کلیدها را هم برد. بعدها در زمان نخست‌وزیری رجایی و باهنر و در نهایت مهندس موسوی، اسناد ساواک در اختیار خسروتهرانی، بهزاد نبوی، سعید حجاریان و بچه‌های تیم نازی‌آبادی‌ها قرار گرفت.
تا امروز کسی به این نکته مهم توجه نکرده است که نام‌هایی که در ۲۰ پرونده فوق‌محرمانه خارج‌شده از ساواک ذکر شده بودند، همگی به نوعی سربه نیست شدند؛ مطهری در شب قعده شورای انقلاب بیرون محل نشست، مفتح هنگام خروج از دانشکده الهیات، ربانی شیرازی در جاده شیراز و ۲۲ تن هم در انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی که در جمعشان محمد بهشتی و جمعی از وکلای دوره اول مجلس مثل حیدری نماینده نهاوند، از همه سرشناس‌تر بودند. البته انفجار دفتر نخست‌وزیری و قتل رجایی و باهنر کار مجاهدین بود و کشمیری، مهندس عملیات سه دهه بعد در هلند به دست سربازان گمنام امام زمان به لقاءالله اعزام شد.
تاسیس وزارت اطلاعات سه سال بعد و پس از بحث و جدل‌ها در مجلس و نخست‌وزیری انجام گرفت. در هیئت مکلف به نوشتن قانون وزارتخانه، جمعی مثل ری‌شهری، فلاحیان، اسماعیل فردوسی‌پور [از مجروحان انفجار حزب جمهوری اسلامی و اولین وزیر پیشنهادی موسوی برای وزارت اطلاعات؛ او به علت همراهی با والده مرحوم تیمسار جواد معین‌زاده و هوشنگ معین‌زاده، نویسنده معرفت‌جو، در سفر بیت‌الله‌الحرام قبل از انقلاب، در مجلس رای نیاورد و نماینده مجلس ماند و با دعای خیر لابد مرحومه مادر معین‌زاده‌ها آلوده وزارت نشد و مثل ری‌شهری و فلاحیان و قربانعلی دری نجف آبادی معروف به ماست‌بند و الباقی خولی‌های ولی فقیه اول و ثانی، سرتا پا به خون و نفرت آغشته نشد] بر آن بودند که دستگاه امنیتی رژیم باید زیر نظر ولی فقیه باشد اما تیم مهندس موسوی به سرپرستی سعید حجاریان به‌سختی در برابر آن‌ها ایستادند و تاکید کردند تشکیلات اطلاعاتی جدید باید به صورت وزارتخانه تاسیس شود تا بتوان عملکردش را در مجلس تحت نظارت داشت. سرانجام قانون تاسیس وزارت اطلاعات نوشته شد و به تصویب خمینی و مجلس رسید و ری‌شهری بر کرسی وزارت تکیه زد.
پایه‌گذاران امنیت‌خانه
هنگام تاسیس وزارت به‌ جز تیم ساواما (اطلاعات نخست‌وزیری ـ‌ـ تیم خسرو تهرانی و حجاریان و ربیعی و …)، آخوندهای امتحان‌پس‌داده در آدم‌کشی از نوع ری‌شهری، فلاحیان، شفیعی، پورفلاح، اژه‌ای، یونسی، عاملی و شماری نیز از اطلاعات مرتضی رضایی (سپاه) و اطلاعات کمیته‌ها به نظارت باقری کنی، برادر مهدوی کنی، که پسرانش یکی داماد خامنه‌ای و دیگری قائم‌مقام وزیر خارجه بود، باید از دیگر کادرها به هدایت ابراهیمی که معاون وزیر شد، سیدرضا احمدزاده، مسئول گروه فرهنگی، محمدمهدی آخوندزاده باستی که سفیر در بنگلادش و لندن و پاکستان و بعدها سردبیر تهران تایمز و معاون وزیر شد هم یاد کنم که در ترورهای خارج نقش کلیدی داشت. دیگر اسامی به این شرح‌اند:
جواد آزاده، از معاونان وزارت اطلاعات و از اطلاعاتی‌های کادر موسس و شکنجه گر همسر سعید امامی
رسول اسلامی، وردست ولایتی‌ــ باند امنیتی‌ــ اطلاعاتی وزارت خارجه در امنیت‌خانه ولی فقیه
هادی اسماعیلی، مدیرکل التقاط در جمع کادر موسس
علی‌اکبری، از معاونان وزارت اطلاعات در دوره فلاحیان
باقراکبریان، از معاونان و مشاوران وزارت اطلاعات دوران محسنی اژه‌ای که احمدی نژاد برکنارش کرد
سعید امامی (اسلامی)، معاون امنیت وزارت اطلاعات عامل ترورهای خارجی و داخلی که با واجبی به لقاءالله اعزام شد [او چنان به خامنه‌ای نزدیک بود که هنگام سفر مجتبی و همسرش دختر حدادعادل و همسر خامنه‌ای (خانم منصوره خجسته باقرزاده) به لندن برای علاج فرزند خامنه‌ای او را به همراه و همسرش، فهیمه دری نوگورانی، با آنان فرستاد]
مهدی پرورده، معروف به مجیدی، مدیرکل امنیت داخلی
مصطفی کاظمی، از یاران نزدیک سعید امامی و نفر دوم مسئولان قتل‌های زنجیره‌ای
پورفلاح، از معاونان و مشاوران وزارت اطلاعات دوران محسنی اژه‌ای که احمدی‌نژاد برکنار کرد
پورقناد، معاون پورمحمدی در بخش خارجی و شریک ترورهای خارجی و از مدیران ستادی وزارت اطلاعات
مصطفی پورمحمدی، معاون وزیر اطلاعات و وزیر کشور و مسئول ترورهای داخل و خارج
احمد پورنجاتی، نماینده مجلس و دندانپزشک، معاون ستاد تبلیغات جنگ مدیرکل وزارت اطلاعات هنگام تاسیس
محمدرضا تاجیک، معاون وزارت اطلاعات دوران یونسی که بعد از انتخابات دستگیر شد
تقوی، از معاونان وزارت اطلاعات و مسئول پرونده شرکت‌های هرمی
محمد تقوی مسئول اداره ۱۴ ضدجاسوسی در سوئد و خارج از کشور
مسعود توانا، مدیرکل عملیاتی حوزه اروپای غربی و عضو محفل قتل‌های زنجیره‌ای
حمید جلالی، از پرسنل معاونت امنیت و اداره کل طرح و بررسی (مسئول سابق کارگزینی امنیت)
رشید جلالی جعفری، از معاونان وزارت اطلاعات و عضو کمیسیون امنیت مجلس که سال‌ها در وزارت اطلاعات بود
حاج حبیب‌الله حبیبی، معاون فرهنگی وزیر اطلاعات دوران محسنی اژه‌ای که احمدی نژاد برکنارش کرد و عامل مصاحبه‌های تلویزیونی
اکبر خوش‌کوش با نام مستعار اکبر اکبری معروف به اکبرچاقو، مشاور عملیاتی فلاحیان در زمان وزارت اطلاعات و از عوامل ترورهای داخل و خارج، قاتل فریدون فرخزاد
محسن راشد
محسن روشن
مهدی مسعود، مدیرکل عملیات استان تهران و عامل قتل پروانه اسکندری (فروهر)
فرهاد رهبر، معاون وزارت اطلاعات و رئیس دانشگاه تهران
عباس سلیمی نمین، از مدیران وزارت اطلاعات و مدیرمسئول نشریه کیهان هوایی و تهران تایمز و…
سنایی، معاونت حفاظت، از مدیران ستادی وزارت اطلاعات
محمد شریف‌زاده معروف به محمدی، از دادستانی اوین در دهه ۶۰ و مسئول بند ۲۰۹، مدیرکل امنیت داخلی وزارت دوران یونسی
حسین شریعتمداری نام مستعار حسین معصومی معروف به حسین‌بازجو، عضو معاونت بررسی و رسانه‌ای وزارت اطلاعات و عضو دفتر سیاسی سپاه پاسداران، مدیر موسسه کیهان
محمد شریعتمداری، وزیر سابق بازرگانی، معاون وزیر اطلاعات و عضو گروه راهبردی رهبری
محمد شفیعی، معاون مردمی وزارت اطلاعات در دوره دری نجف‌آبادی و یونسی، عضو باند ترورهای داخلی و خارجی و معاونت دانشجویی وزارتخانه
شهشهانی، مدیرکل ضدجاسوسی عراق
مهرداد عالیخانی، با نام مستعار صادق مهدوی، معاون عملیات و از عوامل قتل‌های سیاسی، برادر همسر خسرو براتی
ابراهیم فلاحیان، معاونت اقتصادی، از مدیران ستادی وزارت اطلاعات، پسر برادر علی فلاحیان
حسین فلاحیان، برادر علی فلاحیان و از معاونان سابق وزارت
قاسم فلاحیان، (دفتردار وزارتی)، از مدیران ستادی وزارت اطلاعات
دکتر فیروزآبادی، از معاونان و مشاوران وزارت اطلاعات دوران محسنی اژه‌ای که برکنار شد
حسن محمدی، مدیرکل وزارت اطلاعات در زمان فلاحیان
غلامحسین محمدی گلپایگانی، با نام مستعار علوی، رئیس دفتر بیت رهبری که چهار سال به همراه سیداصغر میرحجازی از معاونان وزارت بودند. خامنه‌ای هردو را به دفترش برد؛ یکی رئیس دفتر شد و دیگری اطلاعات ویژه رهبری را برپا کرد
علی معصومی، شوهر خواهر علی فلاحیان، از بخش اقتصادی
حجت الاسلام دکتر حسام‌الدین آشنا، سخنگوی شورای عالی امنیت ملی، داماد و رئیس دفتر دری نجف‌آبادی و معاون او در جریان قتل‌های زنجیره‌ای

*‌قانون تأسیس وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران
‌ماده ۱- به منظور کسب و پرورش اطلاعات امنیتی و اطلاعات خارجی و حفاظت اطلاعات و ضدجاسوسی و به دست آوردن آگاهی‌های لازم از ‌وضعیت دشمنان داخلی و خارجی جهت پیشگیری و مقابله با توطئه‌های آنان علیه انقلاب اسلامی کشور و نظام جمهوری اسلامی ایران، وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران تشکیل می‌گردد.
‌تبصره ۱- اطلاعات نظامی با حفظ هماهنگی با وزارت اطلاعات بر عهده ارگان‌های نظامی خواهد بود.
‌تبصره ۲- اطلاعات تخصصی آشکار در هر زمینه به عهده ارگان تخصصی مربوط می‌باشد.
‌تبصره ۳- هر یک از وزارتخانه‌ها و مؤسسات و شرکت‌های دولتی و نهادها و نیروهای نظامی و انتظامی که در کسب اطلاعات تخصصی خود به مسائل امنیتی برخورد نمایند، همچنین هر گونه اطلاعاتی که مورد تقاضای وزارت اطلاعات باشد، موظفند آن اطلاعات را در اختیار وزارت اطلاعات قرار دهند.
‌ماده ۲- به منظور انجام مشورت‌های لازم جهت هماهنگی امور اجرایی اطلاعات، در حدود قانونی هر ارگان، شورایی مرکب از اعضاء زیر تشکیل می‌گردد:
۱- وزیر اطلاعات
۲- دادستان کل کشور
۳- وزیر کشور یا نماینده تام‌الاختیار او
۴- مسئول حفاظت اطلاعات سپاه پاسداران
۵- مسئول واحد اطلاعات سپاه پاسداران
۶- مسئول حفاظت اطلاعات ارتش
۷- مسئول واحد اطلاعات ارتش
۸- وزیر امور خارجه یا نماینده تام‌الاختیار او
۹- مسئول حفاظت اطلاعات نیروهای انتظامی
‌ماده ۳- اطلاعات انتظامی بر عهده نیروهای انتظامی متشکل از شهربانی، ژاندارمری، کمیته انقلاب می‌باشد. حوزه مأموریت اطلاعاتی هر یک از نیروهای انتظامی طبق آیین‌نامه‌ای خواهد بود که به تصویب وزیر کشور می‌رسد و هماهنگی بین آن‌ها بر عهده وزیر کشور می‌باشد.
‌ماده ۴- کلیه امور اجرایی امنیت داخلی بر عهده ضابطین قوه قضاییه می‌باشد.
‌تبصره ۱- وزارت اطلاعات قبل از عملیات، اطلاعات لازم را در اختیار ضابطین قرار خواهد داد.
‌تبصره ۲- ضابطین کلیه اسناد و مدارک اطلاعاتی را که در حین عملیات به دست می‌آورند بلافاصله به وزارت اطلاعات تحویل خواهند داد.
‌ماده ۵- سپاه پاسداران ضمن تبعیت از خط مشی وزارت اطلاعات در مورد مبارزه با ضدانقلاب داخلی و مأموریت‌های محوله در اساسنامه سپاه تا ‌اعلام آمادگی وزارت اطلاعات، اطلاعات داشته و حق کسب و جمع‌آوری اخبار و تولید اطلاعات و تجزیه و تحلیل آن و شناسایی ضدانقلاب را داشته و این وزارتخانه را کمک می‌کند.
‌ماده ۶- واحد اطلاعات سپاه پاسداران وظایف زیر را بر عهده دارد:
۱- اطلاعات نظامی
۲- گرفتن اطلاعات لازم از وزارت اطلاعات قبل از عملیات به عنوان ضابط قوه قضاییه
۳- تحویل اخبار واصله امنیتی به وزارت اطلاعات
‌ماده ۷- حفاظت اطلاعات در ارتش جمهوری اسلامی ایران در قالب یک سازمان متمرکز و مستقل وابسته به ستاد مشترک با حفظ هماهنگی با‌ وزارت اطلاعات انجام می‌شود. مسئول این سازمان از بین افراد مورد تأیید مقام رهبری و فرماندهی کل نیروهای مسلح با حکم رئیس ستاد مشترک نصب می‌گردد. عزل وی نیز با تأیید مقام رهبری با حکم رئیس ستاد مشترک انجام می‌شود.
‌تبصره ۱- کلیه افرادی که در این سازمان خدمت می‌نمایند، پس از تأیید سازمان سیاسی ایدئولوژیک ارتش به وسیله رئیس سازمان حفاظت اطلاعات ارتش نصب و عزل می‌گردند.
‌تبصره ۲- افراد حفاظت اطلاعات ارتش از نظر مقررات انضباطی تابع فرمانده یگان خود می‌باشند.
‌ماده ۸- حفاظت اطلاعات در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در قالب یک سازمان متمرکز مستقل وابسته به ستاد مرکزی سپاه پاسداران انجام می‌شود. مسئول این سازمان از بین افراد مورد تأیید مقام رهبری و فرماندهی کل نیروهای مسلح با حکم فرمانده کل سپاه پاسداران نصب می‌گردد. عزل وی نیز با تأیید مقام رهبری و حکم فرمانده کل سپاه پاسداران انجام می‌شود.
‌تبصره ۱- کلیه افرادی که در این سازمان خدمت می‌نمایند پس از تأیید نماینده مقام رهبری در سپاه پاسداران به وسیله رئیس سازمان حفاظت اطلاعات سپاه نصب و عزل می‌گردند.
‌تبصره ۲ – افراد حفاظت اطلاعات سپاه از نظر مقررات انضباطی تابع فرمانده یگان خود می‌باشند.
‌ماده ۹- حفاظت اطلاعات در نیروهای انتظامی در قالب یک سازمان متمرکز در وزارت کشور انجام می‌شود، مسئول این سازمان به وسیله وزیر کشور نصب و عزل می‌گردد. این سازمان در هر یک از نیروهای انتظامی واحدی مستقل و وابسته به همان نیرو خواهد داشت.
‌تبصره ۱- کلیه افرادی که در این سازمان و واحدهای مربوطه خدمت می‌نمایند پس از تأیید سازمان سیاسی ایدئولوژیک در شهربانی و ژاندارمری و نماینده وزیر کشور در کمیته انقلاب اسلامی به وسیله رئیس سازمان حفاظت اطلاعات نیروهای انتظامی نصب و عزل می‌گردند.
‌تبصره ۲- افراد حفاظت اطلاعات در نیروهای انتظامی از نظر مقررات انضباطی تابع فرمانده یگان خود می‌باشند.
‌ماده ۱۰- شرح وظایف وزارت اطلاعات:
‌الف- کسب و جمع‌آوری اخبار و تولید، تجزیه، تحلیل، و طبقه‌بندی اطلاعات مورد نیاز در ابعاد داخلی و خارجی.
ب- کشف توطئه‌ها و فعالیت‌های براندازی، جاسوسی، خرابکاری، و اغتشاش علیه استقلال و امنیت و تمامیت ارضی کشور و نظام جمهوری اسلامی ایران.
ج- حراست اخبار، اطلاعات، اسناد، مدارک، تأسیسات، و پرسنل وزارتخانه.
د- دادن آموزش و کمک‌های لازم به ارگان‌ها و نهادها جهت حفاظت از مدارک، اسناد، و اشیاء مهم آنها.
‌تبصره- هر یک از ارگان‌ها و نهادها، مسئول حفاظت از مدارک، اسناد، و اشیاء مهم خود می‌باشند.
ه- ارائه خدمات اطلاعاتی ضروری به سازمان‌ها و ارگان‌ها و آگاه ساختن به‌موقع آنها نسبت به توطئه‌ها.
‌و- همکاری و تبادل اطلاعات و تجارب اطلاعاتی با کشورهایی که حائز صلاحیت لازم باشند.
‌تبصره- تعیین صلاحیت کشور مورد نظر و حوزه همکاری و میزان تبادل اطلاعات و تجارب اطلاعاتی به عهده هیئت وزیران که به ریاست رئیس‌جمهور تشکیل شود خواهد بود.
‌ماده ۱۱- خط مشی کلی و اهداف اطلاعاتی این وزارتخانه باید به تصویب هیئت وزیران که با حضور رئیس‌جمهور تشکیل می‌شود برسد.
‌ماده ۱۲- هیچ‌یک از کارکنان این وزارتخانه و سازمان‌های حفاظت اطلاعات و واحدهای اطلاعاتی نباید عضو هیچ حزب یا سازمان و گروه سیاسی باشند.
‌ماده ۱۳- دولت موظف است پس از تصویب این قانون حداکثر ظرف سه ماه لایحه ضوابط استخدام نیروهای مورد نیاز این وزارتخانه را تهیه و ‌جهت تصویب به مجلس شورای اسلامی تقدیم نماید.
‌ماده ۱۴- کلیه نهادها و ارگان‌ها موظفند همکاری‌های لازم را در زمینه در اختیار قرار دادن نیروی انسانی، امکانات، و تجربیات اطلاعاتی به منظور تسهیل در انجام مسئولیت‌های وزارت اطلاعات معمول دارند.
‌تبصره- آیین‌نامه اجرایی این ماده به وسیله وزارت اطلاعات با هماهنگی ارگان‌ها و نهادهای ذی‌ربط حداکثر ظرف مدت سه ماه تهیه و به تصویب ‌هیئت وزیران خواهد رسید.
‌ماده ۱۵- بودجه وزارت اطلاعات همه ساله به وسیله این وزارتخانه برآورد شده و در لایحه بودجه کل کشور منظور می‌گردد.
‌تبصره ۱- اعتبارات وزارت اطلاعات با امضای نخست‌وزیر و وزیر اطلاعات تخصیص یافته و به حساب هزینه قطعی منظور می‌گردد.
‌تبصره ۲- اعتبارات این وزارتخانه از شمول قانون محاسبات عمومی مستثنیٰ و تابع آیین‌نامه‌ای است که به وسیله وزارتین اطلاعات و اقتصاد و ‌دارایی تهیه و به تصویب هیئت وزیران خواهد رسید.
‌ماده ۱۶- اعتبارات لازم جهت تأسیس وزارت اطلاعات از محل اعتبارات ردیف ۵۰۳۰۰۱ و ۱۰۲۰۰۱ قانون بودجه در سال جاری تأمین خواهد ‌شد.
‌تبصره ۱- تأمین کادر و امکانات مورد نیاز این وزارتخانه حتی‌المقدور از طریق انتقال کارکنان ذی‌صلاح و امکاناتی که در اختیار سایر نهادها و ‌ارگان‌هاست انجام خواهد گرفت.
‌تبصره ۲- بودجه، امکانات، مدارک، و اسناد و ابزارهای امور اطلاعاتی کلیه ارگان‌ها، نهادهایی که در این قانون وظیفه اطلاعاتی به آن‌ها محول نگردیده یا حدود کار اطلاعاتی آن‌ها محدود شده است، در اختیار وزارت اطلاعات قرار می‌گیرد.
‌قانون فوق مشتمل بر شانزده ماده و هجده تبصره در جلسه روز پنجشنبه بیست و هفتم مرداد ماه یک‌هزار و سیصد و شصت و دو مجلس شورای اسلامی تصویب و به تأیید شورای نگهبان رسیده است.
‌رئیس مجلس شورای اسلامی- اکبر هاشمی

ولایت عظما می‌کشد و می‌درد تا زمینه‌ساز ولایت سید مجتبی شود / علیرضا نوری زاده

اسلام ناب و سب‌النبی، بیدخت و عشق لم‌یزلی
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲ برابر با ۱۱ مه ۲۰۲۳ ۱۲:۴۵

سخنرانی علی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی در مشهد – اول فروردین ۱۴۰۲ – AFP

با آنکه علمای شیعه و سنی در باب وصف سب‌النبی (دشنام و لعن و نفرین پیامبر) اتفاق‌نظر ندارند، در مفهوم فقهی امر و تعبیر صرفا دینی، مرتکب آن واجب‌القتل است. فقهای شیعه حکم ساب‌النبی (دشنام‌دهنده به پیامبر) را قتل دانسته‌اند و توبه را مانع کشتن فرد نمی‌دانند؛ اما ابوحنیفه از امامان مذاهب اربعه اهل سنت، توبه از سب‌النبی را مانع کشته شدن می‌داند.

مبنای شرعی حکم سب‌النبی روایات متواتر و اجماع است. بیشتر فقها برای دادن عنوان ساب‌النبی و کیفر او، داشتن قصد برای سب بدون تقیه و اکراه و نادان نبودن را شرط دانسته‌اند. برخی همچون شهید ثانی سب‌النبی را از موارد ارتداد و به این دلیل حکم ساب‌النبی را قتل می‌دانند اما بسیاری از فقهای شیعه عنوان سب‌النبی را برای کشتن سب‌کننده کافی می‌دانند و معتقدند حکم آن به عناوین دیگر مانند ارتداد وابسته نیست. فقهای اهل‌ سنت نیز درباره ساب‌النبی در باب ارتداد بحث کرده‌اند و باب مستقل سب‌النبی ندارند. مرحوم آیت‌الله خویی از فقهای شیعه، سب‌النبی را به عنوان یکی از گناهان و جرائم حدی به حساب آورده و در بیشتر منابع حدیثی و فقهی، سب‌النبی در فصل قذف [دادن نسبت ناروای زنا یا لواط به دیگری که بسیار شبیه توهین یا افترا است ولی قانون‌گذار به جهت تاثیری که بر حیثیت و آبروی مخاطب قذف و اطرافیانش دارد، آن را جرمی خاص با آثار و احکام و مجازات خاص می‌داند] یا پس از آن آمده است.

حسب روایت ویکی شیعه، سب‌النبی در حد ارتداد و ساب‌النبی واجب‌القتل است. چنین بود که سیدعلی، نایب امام زمان، حکم قتل دو جوان را صادر کرد. طبق بیانیه قوه قضاییه، یوسف مهرداد و صدرالله فاضلی زارع به اتهام «سب‌النبی و اهانت به مقدسات اسلامی» اعدام شدند. صدرالله فاضلی زارعی با اتهام‌هایی چون چون «قذف مادر پیامبر اسلام»، «سب‌النبی» و «ارتداد فطری» و یوسف مهرداد با اتهام «سب‌النبی و توهین به مقدسات» به اعدام محکوم شده بودند.

حکومتی این حکم را صادر می‌کند که مرحوم آیت‌الله منتظری، باعث و بانی ولایت فقیهش، صراحتا نوشت که «ولایت مطلقه فقیه به‌مثابه شرک مطلق است.» آثار این شرکت و ارتداد از فردای انقلاب ظاهر شد؛ وقتی خمینی امام سیزدهم شد، تصویرش به ماه رفت و جانشینش هنگام تولد فریاد یاعلی می‌کشید و اسلام ناب یا شرک مطلق در مزار خمینی، یک جبار آدمکش، تجلی یافت تا کی بساطش جمع شود. ما این اسلام را نمی‌شناختیم و دریغ که همه با اسلام مخلوط به عرفان پیش از انقلاب، در چاله شرک خمینی افتادیم.

اسلام عرفانی طاغوت

در چشم من‌ــ حداقل در آن سال‌های خردی و نوجوانی‌ــ مرحوم صالح علیشاه گنابادی‌ تجلی واقعی بزرگانی چون مولانا و ابوسعید بود که غیر از رباعی‌های منسوب به او، معنای توحید و عشق به واجب‌الوجود با روایت او را چون به دلم نشسته بود، حقیقت مطلق می‌پنداشتم.

از بچه‌های نسل من عبدالکریم حاجیان چریک فدایی شد، جابرزاده انصاری مجاهد شد و محمدرضا فشاهی از همان لحظه دل بستن به رایا همسرش، در پرتو جذبه پیری از راهیان چپ که دوست پدرهمسرش بود، سال‌های بعد از جنگ را ذره‌بین‌به‌دست میان متون مارکسیستی دنبال حقیقت بود. رضا امامی و مهدی طالقانی هم دل با شریعتی داشتند. کرامت موللی و محمدحسن احمدی (نوه دختری آیت‌الله حاج آقا احمد خوانساری) نیز عبا بر شانه می‌انداختند و نزد آقای خوانساری تمرین شرع‌مداری می‌کردند.

اما من در پرتو یاد پیر احمدآبادی و حاشیه پرخطر جبهه ملی و دوستان پدر که در بین آن‌ها هم حبیب ستایشگر عارف، هم جواهری وجدی شاعر، هم سید عرفان، نوکر حسین بن علی، حضور داشتند و هم یاران دبستانی و جوانی‌اش که هر یک در جایگاه خود سرفرازترین بودند، از حسنعلی خان صارم کلالی، یاور داریوش فروهر، گرفته تا استاد فرزانه بزرگوارم، زنده‌یاد دکتر احمد مهدوی دامغانی، دکتر سید محسن بهبهانی، خطیب سرشناس، و سید عبدالهادی آقایان که این آخری‌ها نماینده مجلس و منشی هیئت رئیسه بود، روزگار سپری می‌کردم.

در مجلس پدر کسانی را دیدم که هر کدام در نگاهم غول‌های زیبایی بودند که در استوای زمین منزل داشتند. وقتی شوهرعمه‌ام، مرحوم حاج شیخ علی مقدادی اصفهانی، فرزند حاج شیخ حسنعلی نخودکی مشهور (که آن روزها در مشهد و یک چند پس از سوءقصد به او در اصفهان مقیم بود) به تهران می‌آمد، خانه ما به مجلس بحث و فحص بدل می‌شد و در مدت اقامت حاج شیخ، فرزانگانی چون زنده‌یادان امیر شهیدی، میرزا علی‌اکبرخان ستوده، مدرس دزفولی، محمودخان قوام صدری، جهانشاه خان صمصمام بختیار، سرهنگ میرزایی، آیت‌الله حاج میرزا عبدالله مسیح تهرانی ملقب به چهل‌ستونی و فرزندانش حسن سعید و محمد آل آقا، کی استوان، مهیاری و… روز و شبشان در خانه ما می‌گذشت.

پای صحبت آن‌ها نشستن بیش از هر مدرسه و دانشگاهی برای من آموزنده و در عین حال دلپذیر بود. شب جمعه خانه در طنین سوز ساز مرتضی خان ورزی و کمانچه استاد بهاری و آواز دلنشین ادیب خوانساری و گاه نی‌ داوودی موسوی به خانقاه دل‌ها تبدیل می‌شد. در چنین فضایی بار آمدن و بیرون خانه در مدرسه و دانشگاه، با رفقای چپ و اسلامی و بی‌دین سر کردن و در مجله فردوسی و کافه فیروز و چارلی و شب‌ شعرها با اهل ادب و هنر و سیاست سر و کار داشتن، روزی با رضا امامی به حسینیه ارشاد رفتن و روز دیگر با خسرو گلسرخی سر به خرابات چپ زدن، دوشنبه در محضر آل احمد وردست عباس پهلوان نشستن و اقوال بزرگان را نیوشیدن همه و همه بر ذهن جوانت بیدارکننده حیرتی است که سرانجام رهت را به «بیدخت» می‌کشاند.

بیدخت، نیم‌روستایی شهرک‌شده، در پرتو یک نام و یک حضور معنا پیدا کرد. راستی این قطب و پیر و آقا را در هاله قدسی پیچیدن از کی آغاز شد؟ یادم می‌آید آقای کمدار، دوست زرتشتی پدر، همه ساله ۱۳ رجب در باغ بزرگش در شمیران ولیمه می‌داد و درویش مشتاق را دعوت می‌کرد تا در مدح علی بخواند. یک زرتشتی و سرسپردگی به علی و درویش مشتاق؟ حکایاتی که مرحوم ستایشگر از پیرش ذوالریاستین تعریف می‌کرد، حتی برای ذهن باورمند نوجوانی من هم سنگین بود. ضمن اینکه حکایات کرامات حاج شیخ نخودکی را سال‌ها پیش از انتشار کتاب دوجلدی «نشان از بی‌نشانی‌ها»، پرفروش‌ترین کتاب در ایران، از دهان مریدان شنیده بودم.

من بزرگانی را می‌دیدم از طایفه وزیران و اسپهبدان سه‌ستاره و چهارستاره و حمایل و تاج‌دار که برای زیارت پیر صالح به بیدخت می‌آمدند و آن‌گاه که او نبود، فرزندش سلطان حسین را می‌دیدم که مثلا یکی از مظاهر قدرت و ثروت وقت ساعت‌ها دوزانو در برابرش نشسته بود و زارزار می‌گرید. آن زمان هنوز برنامه‌های مذهبی در تلویزیون‌های خارج را ندیده بودم و نمی‌دانستم مراتب جذبه و سرسپردن و به دیدن قطب گریستن و غش کردن خاص ما نیست و دنبال ریشه‌اش که بگردی، به مراسم «زار» جنوبی‌ها می‌رسی که خود از آفریقا آمده و تازه بومیان آمریکا و استرالیا و گینه و نیوزیلند و هبریدنو هم از این دست مراسم داشته‌اند و دارند.

اگر در روزگار ما شبکه «خدا» و «پیش به سوی بهشت» و «هله لویا» و… با کشیش‌هایی که چون هنرپیشگان هالیودی، بعد از یک ساعت نشستن زیر دست سلمانی و آرایشگر و با لباس‌های چند هزاردلاری، در صفحه جعبه تماشا ظاهر می‌شوند و با کشیدن عکس مار و دست کشیدن به سر زنی معلول که ناگهان با گریه و فریاد، شروع به دویدن می‌کند، به کلاهبرداری مشغول‌اند و در فاصله‌های کوتاه مرتب برای تبلیغات شماره کارت اعتباری شما را طلب می‌کنند که بشتابید غفلت موجب پشیمانی است و اگر امروز ۱۰۰ دلار کمک کنید، ۱۰۰۰ در آخرت دریافت می‌کنید، در مملکت ما نیز از این دست مارگیران و شعبده بازان بسیار بوده‌اند.

به همین دلیل وقتی کسانی از تیره نخودکی‌ها و قوام‌زاده‌ها و جندقی‌ها و صالح‌علیشاه‌ها پیدا می‌شوند که ثروت و دولت در نگاهشان کمتر از خاشاک و مرید و مقلد در حضرتشان اگر سینه از عشق منجلی نداشته باشد، حتی اگر در جایگاه سلطانی قرار گیرد، کمتر از علی آقای پینه‌دوز است که وقتی از در می‌آمد، پیر بیدخت در برابرش از جا بر می‌خاست و زمین ادب می‌بوسید و از او التماس دعا می‌طلبید، حضورشان و محضرشان جلوه دیگری دارد.

بنده صالح خدا که سلطنتش در دل یاران و یاورانش برقرار بود، وقتی که مژده وصل یافت و ره به حجله مرگ کشید، حسین را به پیر عاشق ساعت مشیرالسلطنه مرحوم جذبی سپرد که آقا این فرزندی صاحب «آن» است و تو که بنده دولت آنی که «آنی» دارد، همسفرش شو! در روزهای انقلاب، در آن سرگشتگی‌ها و وحشت، یگانه خلوتی که در آن سایه‌ای از وحشت نبود، همان منزلگه دل‌ها در سیدخندان بود که در فاصله‌ای نزدیک به آن، حسینیه ارشاد با سایه شریعتی، سربرافراشته بود.

ما به غربت اجباری محکوم شده بودیم که آقای تابنده خبر داد به همراه جمعی از یارانش قصد سفر به بیت‌العتیق دارد تا سینه آتش‌گرفته تشنه را با جرعه‌ای از زمزم عشق خنک کند. مرحوم رائد جلو افتاد و به ساعتی، کارها درست شد و مرحوم سلطان حسین و اصحاب به حجاز سفر کردند. زمان کوتاهی پس از این دیدار ناگهان بانگ برآمد که خواجه نیست. چرا؟ هیچ‌کس نفهمید؛ و مرگ فرزند سلطان حسین که محبوب خاص و عام بود، نیز در پرونده‌ سیاه فلاحیان و سعید امامی و در حلقه سلسله قتل‌های به «فرموده آقا» زیر خاکستری از فریب و دروغ گم شد.

اینجا بود که حضرت نورعلی‌خان وظیفه‌دار شد تا چراغ خانه عشق را روشن نگاه دارد. او که از قضاوت به وکالت و از خدمت در محضر پیر احمدآبادی به اخوت با مهدی بازرگان رسیده بود، پرچم حقوق بشر به دستی و لوای خدمت خلق گرفتار در دست دیگر، آن شب که برادرزاده محبوبش، به سوی دیدار معشوق رکاب کشید، گزیری نیافت جز آنکه دستار قضاوت فرو اندازد، خامه وکالت بشکند، ردای فقر بر شانه اندازد، چراغ عقل خاموش کند و صلای مصلحت فراموش، شمع سوزان عشق را شب‌پره شود و به عشق آفتاب حقیقت که چون پدید شود، هم حکایت مردان آشکار شود و هم قصه نامردمان ورد زبان رهگذران در کوی و برزن و بازار، قدم در راه او بگذارد.

فتح‌الفتوح بیدخت

وقتی سیدعلی آقا قم را فتح کرد و منتظری را بعد از ضرب‌وجرح به خانه‌نشینی کشاند، تبریزی خلعت مرجعیت پس فرستاد و مکارم شیرازی تتمه شرفش را که پیش از این با فروش استاد و سرورش، شریعتمداری، در معامله با قدرت فروخته بود، به کارخانه قند دزفول واگذار کرد و شد وردست مرحوم فاضل قفقازی (که هنگام مرگ ۸۰ ملیون دلار ثروت داشت) و آقازاده‌اش با گرفتن نمایندگی فروش لاستیک و سمند، کرسی نیابت امام زمانی پدر راحل در چهارراه چهارمردان سابق و نامردان فعلی، گذاشته بود تا ابوی بر فراز آن، در مدح قزل‌ارسلان مشهدی سابقا تبریزی پشتک و وارو بزند.

سیدعلی آقا سپس اصفهان را فتح کرد؛ پیش از او البته سلف صالحش، آقا حسین خادمی را دق‌مرگ کرده بود، او نیز چنان کرد که مصرف کوکنار سیدجلال، روضه‌خوان سابق و مرجع اصلاح‌طلب لاحق، به روزی ۱۸ نخود افزایش یابد. نماینده مقام عظمای ولایت از دمشق احضار و مامور اصفهان شد.

مشهد دیرگاهی بود با شمشیر بران شیخ عباس واعظ و آقازاده‌اش، ناصرخان، فتح شده بود. نوه میلانی را به لقاءالله فرستادند و آقازاده حاج حسن آقای قمی را پس از ۴۰ روز نسق‌گیری در امنیت‌خانه مبارکه، زبان بریدند که صم بکم گوشه‌ای نشیند و جیک نزند تا مبادا سرنوشت برادرش صادق نصیبش شود که در جاده خراسان چنان موردمرحمت کامیون ارسالی حاج سعید امامی قرار گرفت که نه از خودش نشان ماند و نه از فرزند و همسر و فرزندانش. محمود نیز رفت و از قمی، استاد خامنه‌ای، اثری نماند. این‌ها در دوران طاغوت قدر دیده بودند و جایشان در صدر بود.

همه سو را فتح کردند، از دارالعلم شیراز تا دارالعباد یزد؛ از سنگر ستار تبریزی تا خانه درویش امیرخیزی. مانده بود بیدخت که خاری شده بود در چشم اهل ولایت فقیه. تا خانه گلی پیر گنابادی خراب نمی‌شد، دل نایب مربوطه امام زمان چهارراه آذربایجان آرام نمی‌گرفت. نورعلی خان تابنده را هم گرفتند و با غل و زنجیر بر مرکب هوایی نشاندند و بعد او را میراندند.

اسلامشان ماند و قضات صلواتی، احکامشان ماند و سب‌النبی‌شان و حالا در یک هفته ۹ تن را می‌کشند تا رقم اعدامی‌ها در شش ماه از ۲۵۰ فزونی گیرد.

ما چه می‌کنیم ؟ کلاب‌ هاوس می‌زنیم و چاله میدان را به آنجا می‌بریم. برای اینکه خوابمان ببرد و سیدعلی دعایمان کند، در آشکار و پنهان مشتی به سوی رضا پهلوی پرتاب می‌کنیم تا هرگز آرزوی رهایی از اسلام ناب نصیب ملت دربند نشود. چه باک که دوره می‌کنیم دیروز را و هنوز را.

چرا رئیسی به سوریه رفت؟ / علیرضا نوری زاده

از موشک‌خواهی رفیق‌دوست تا باج‌خواهی اسد
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲ برابر با ۴ مه ۲۰۲۳ ۱۶:۳۰

ابراهیم رئیسی، رئیس‌جمهور ایران و بشار اسد، رئیس‌جمهور سوریه – AFP

سیدابراهیم رئیسی، دستیار منصوب سیدعلی آقا در گندآفرینی، به دمشق رفت. بگذارید به تاریخ روابط بعث سوریه و نظام ولایی جهل و جور و فساد نگاهی سریع بیندازیم.

موشک سکاد و پاسخ منفی حافظ اسد

رفیق‌دوست، مسئول عمده تامین اسلحه جبهه‌های جنگ، بعد از دیداری با خمینی، به اصطلاح خودشان به شام آمد. شام آن بخش از دمشق است که مزار زینب کبری و برادرزادگانش آنجا قرار دارد. مسجد اموی و سوق حمیدیه و آثار به‌جامانده از عصر روم و اسلام و معاویه و صلاح‌الدین و بعد دوران استعمار عثمانی و در نهایت فرانسوی.

بعد از ظهور خمینی، آن چند دکانی که به اسم مدرسه دینی و حوزه و نمایندگی مراجع در بخش قدیمی دمشق، حول‌وحوش سیده یا ست زینب دایر بودند، به‌سرعت توسعه یافتند و اینک به شهری در دل دمشق مدرن تبدیل شده‌اند. دو خیابان بالاتر حتی در اوج درگیری‌ها با داعش و اخوان و… شبکده‌ها باز بودند و رقص و آواز در فراز. برادران پاسدار هم گاه همراه دوستان سوری‌شان دل به دریا می‌زدند و به شبکده‌ها سر می‌زدند. البته حالا با حضور گسترده اطلاعات سپاه شبکده رفتن نه سخت بلکه محال شده است.

رفیق‌دوست آمده بود موشک ببرد. صدام شش‌تا شش‌تا شهرها را با سکادهای روسی‌اش می‌زد و ما فقط موشک‌های ضدتانک و هوا‌به‌زمین از نوع تاو و فونیکس و سپارو و… داشتیم (شاه فقید در خرید سلاح به تقویت بنیه دفاعی ارتش از یک‌سو و نیروی ضربتی و سریع هوایی و دریایی تکیه داشت؛ قوی‌ترین نیروی زرهی و هوایی و دریایی را داشتیم اما چون قصدمان تجاوز به کشوری نبود، دنبال موشک‌های زمین‌به‌زمین نرفتیم) حالا رفیق‌دوست نزد برادران سوری آمده بود. برادرانی که میلیون‌ها بشکه نفت مجانی از ما گرفته بودند و حالا موقع اثبات مردی و رفاقتشان بود.

در میان حیرت او و همراهانش، شخص حافظ اسد از فروش یا اهدای سکاد به برادران ایرانی خودداری کرد. منطقش هم خیلی ساده بود؛ این درست که ما با شما برادر و متحدیم و با رژیم صدام حسین در عداوت و دشمنی، اما مردم عراق عرب‌اند و ما نمی‌توانیم با سلاح خود به قتل آن‌ها و ویران کردن خانه‌زندگی‌شان رضایت دهیم.

پس ما چه کنیم حضرت رئیس؟! جنگ را فرسایشی کنید، صدام از پا در می‌آید.

پس رفیق‌دوست به لیبی رفت و با تعهد به اینکه پرونده امام موسی صدر دنبال نشود، تعدادی موشک گرفت و به ظاهر گریبان قذافی را از چنگ صادق طباطبایی، خواهرزاده و مهدی فیروزان، داماد امام و خواهرزاده‌اش و خاندان طباطبایی قمی و… رها کرد. رباب بانو صدر، خواهر امام موسی، که هنوز هم اشکبار غیبت برادر است، پذیرای عهد شوم رفیق‌دوست با قذافی قاتل نشد.

مسئولان رژیم مکرر به سوریه می‌رفتند ولی اسد پدر فقط پس از مرگ خمینی به ایران آمد. حواس حافظ جمع بود. در عین دوستی با ایران، ارتباط بین‌العربی‌اش را هم حفظ می‌کرد. بالاترین کمک‌ها را از سعودی می‌گرفت اما شب زیر سایه ولایت می‌خوابید. در لبنان هم با دست باز عمل می‌کرد و عرب‌ها نظارت عالیه‌اش را پذیرفته بودند.

روزی که رفت، گمانش بر این بود که نورچشمی بشار با کمک عبدالحلیم خدام و مصطفی طلاس، وزیر دفاع و پسرانش، ماهر، برادر بشار، و باندهای علوی در ارتش و امنیت، کشور را اداره خواهد کرد و همچنان از ایران و عرب‌های خلیج فارس باج خواهد گرفت و لبنان مثل بره‌تودلی عملا به تبعه‌اش تبدیل خواهد شد؛ اما چنین نشد.

حماقت‌های بشار نخست به از هم پاشیده شدن الیگارشی بعثی‌علوی‌سنی منجر شد و با جنایت کشتن رفیق حریری با نقشه حزب‌الله و همدستی سپاه، با خفت از سوریه رفتند. حزب‌الله بدنام و منفور و جمهوری ولایت فقیه با کارنامه سیاه یک چند کشتن مخالفان را دنبال کردند. از جورج حاوی کمونیست تا جمیل، وکیل مجلس و فرزند امین جمیل، رئیس‌جمهوری پیشین لبنان، و جبران توینی، روزنامه‌نگار، و ۱۲ تن دیگر به تیر غدر و انفجار به قتل رسیدند. اما نوکران اسد و حزب‌الله همچنان با ارعاب و تهدید سرکار می‌آمدند.

بهار عربی ناگهان چرت‌ها را پاره کرد. بشار به دام افتاد و رژیم به حمایتش، سپاه به سوریه فرستاد تا در کنار حزب‌الله و بعدها روس‌ها و نوکران رژیم با کشتار سوری‌ها و ویرانی سوریه، اسد را حفظ کنند. درست در لحظه‌ای که اسد با سلاح شیمیایی به کشتار حلب و حما ابعاد نفرت‌انگیزی داد، قرار بود آمریکا و متحدانش در یک پنجشنبه کلکش را بکنند اما روس‌ها باراک حسین اوباما را سر طاس نشاندند و با تسلیم سلاح‌های شیمیایی اسد، اوباما را از صرافت برکندن اسد انداختند.

در این میان، رژیم هرروز جای پای خود را در سوریه و لبنان محکم‌تر کرد. نگاهی به گروه‌هایی که امروز در منطقه شامات و لبنان جیره‌خوار رژیم‌ و در خدمت بشار اسدند، آشکار می‌کند که چگونه سیاست غلط آمریکا واروپا هم اسد را سرپا کرد و هم سیدعلی خامنه‌ای را میدان‌دار در سوریه و لبنان.

۱- حزب‌الله لبنان

حزب‌الله علاوه بر میلیشیای داوطلب که حقوقی حداکثر بین ۱۵۰ تا ۳۰۰ دلار دریافت می‌کنند، دارای حداقل ۱۰ هزار کادر و جنگجوی ثابت و کارمند و کارشناس است. این افراد حقوقی معادل ۵۰۰ تا ۵۰۰۰ دلار در ماه می‌گیرند. دبیرکل حزب، معاونانش، روسای دوایر و فرماندهان منطقه‌ای همراه با کارکنان بخش رسانه‌ای (تلویزیون المنار و روزنامه‌ها و مجلات حزب) هم مستمری‌های کلان دریافت می‌کنند و نصرالله و نعیم قاسم که علاوه بر معاونت دبیرکل، نماینده خامنه‌ای در لبنان است، دارای بودجه مخصوص‌اند.

بودجه سالیانه حزب‌الله هم اکنون بیش از ۹۰۰ میلیون دلار است. یادتان باشد که از فردای جنگ اخیر اسرائیل و حزب‌الله تا امروز بیش از یک هزار و ۶۰۰ میلیون دلار برای بازسازی مناطق نفوذ حزب‌الله در جنوب لبنان و بخش جنوبی بیروت به حزب پرداخت شده است که یک فقره آن همان چک ۳۵۰ میلیون دلاری سیدعلی آقا به سیدحسن نصرالله بود.

خامنه‌ای این پول را از محل فروش خانه ۵۰ متری ابوی در پایین‌خیابان مشهد تامین نکرده است بلکه به فرمان سلطانی‌اش، به سه شماره این پول کلان که می‌شد از محل آن اعتبار لازم برای افزایش حقوق کارگران شرکت واحد را فراهم کرد و به فریاد بیماران تهیدست رسید و همچنین مانع از آن شد که دختران ایران برای تامین هزینه تحصیل برادر و خواهر یا عمل جراحی مادر و پدر، پیکر عزیز و پاک خود را به دست نوکیسگان رژیم و حاشیه‌نشینان منطقه بسپارند.

خامنه‌ای به شنیدن خبر بیوه شدن زن حزب‌اللهی یا یتیم شدن کودک شیعه اهل جنوب لبنان احتمالا غصه‌دار شده است و امکان دارد خواب به چشمان مبارکشان راه نیابد؛ اما زجر و درد و فقر میلیون‌ها کارگر ایرانی احساسات مبارک را بر نمی‌انگیزاند و اصلا اعتنایی ندارند که اعتیاد در بین جوانان چه می‌کند و وضع فحشا از سر فقر و ناچاری در دارالسلطنه قم به کجا رسیده است. حضرتش دل در گرو مهر حماس و جهاد و حزب‌الله و حشدالشعبی و… دارد؛ بنابراین در قلبش جایی نمانده است که از آن اهالی خانه پدری شود.

۲- حماس

با نزدیک‌تر شدن حماس به رژیم طی سال‌های اخیر، میزان کمک‌های مالی به این گروه به طور تصاعدی افزایش یافته است. تنها اسماعیل هنیه، رئیس شورای سیاسی حماس، در دو سفر به تهران بیش از ۲۰۰ میلیون دلار نقد و محمود زهار، وزیر خارجه پیشین کابینه ائتلافی فلسطین و از رهبران قدیمی حماس، ۱۰۰ میلیون دلار کمک دریافت کردند. علاوه بر این، رژیم یک مستمری ۱۰ میلیون دلاری ماهانه در اختیار رهبری خارج حماس (یعنی خوش‌نشینان دمشق) قرار می‌دهد.

وزیر خارجه رژیم در دو سفر اخیرش به سوریه و لبنان، ده‌ها چمدان دلار و یورو تقدیم حزب‌الله و حماس و جهاد اسلامی کرد. حماس در آستانه سفر رئیسی به سوریه و به تحریک رژیم و در پاسخ به استقبال بی‌نظیر اسرائیل از شاهزاده رضا پهلوی، حملات موشکی از غزه به اسرائیل را آغاز کرد. در پاسخ، اسرائیلی‌ها هم حماس را زدند و هم احتمالا انبار موشکی و بمب‌های سپاه در دامغان (پایگاه هاشمی نژاد) را.

۳- جهاد اسلامی

این نوزاد کج‌ومعوج رژیم که از شکم حماس بیرون آمد، با داشتن نزدیک به ۷۰۰ جنگجو و کادر و رهبری داخل و خارج، سالانه بیش از ۹۰ میلیون دلار برای ملت ایران هزینه داشته است. آقای جهاد نخاله بعد از رمضان عبدالله شلح، رهبر این گروه که موردعنایت ویژه سیدعلی آقا و سپاه قدس است، یک میلیون دلار در ماه مقرری شخصی دارد که بابت آن شبانه‌روز به دعاگویی ذات اقدس نایب امام زمان مشغول است.

۴ـ گروه فتح انتفاضه و جبهه خلق برای آزادی فلسطین‌

فرماندهی عمومی به رهبری نوکران سوریه بعد از مرگ احمد جبریل و بقایای دارودسته جورج حبش نیز هرازگاه از کیسه پرفتوت ولی فقیه مبلغی چشمگیر دریافت می‌کنند.

این کمک‌ها را که روی هم بگذارید و در مورد بعضی از گروه‌ها مثل حزب‌الله که بیش از ۴۰ سال است از مواهب نوکری نایب امام زمان برخوردار است، میزان کمک‌ها در سال‌های رفته را نیز به‌تقریب حساب کنید، آن وقت درمی‌یابید رژیمی که از دادن پنج درصد اضافه حقوق به کارگران شرکت واحد ابا دارد و تظاهرات کارگران و معلمان و طبقات محروم را به شدیدترین وجه سرکوب می‌کند، حقوق بازنشستگان را بالا می‌کشد و قصد فروش خانمان و خاک وطن را دارد تا صندوق سوراخ تامین اجتماعی را پرکند، چه آسان ثروت ملت ایران را خرج کلاشانی از نوع زیاد نخاله و اسماعیل هنیه و محمود زهار و البته حجت الاسلام والمسلمین سیدالمقاومه حسن نصرالله و شرکت سهامی حزب‌الله می‌کند.

رئیسی در شامات

در چنین احوالی، سید ابراهیم رئیسی، رئیس‌جمهوری شش‌کلاسه، به سوریه می‌رود. چرا؟ پاسخ ساده است.عرب‌ها دارند به سوریه بازمی‌گردند. این بازگشت با سرمایه‌گذاری‌های کلان وضع بشار را بیشتر تثبیت خواهد کرد. او از اینکه ماموران رژیم با سوءاستفاده از فقر در روستاهای هم‌مرز با لبنان، روستاییان را با رشوه‌هایی گاه کمتر از هزار دلار به شیعه شدن وامی‌دارد، سخت ناراحت است. شیخ‌المشایخ علویان اخطار داده است.

بازگشت سعودی به معنای این است که اسد در لبنان نباید در انتخابات (پارلمانی) رئیس‌جمهوری بعدی دخالت کند. بشار در پی عهد پدرش به خاندان فرنجیه، می‌خواهد سلیمان فرنجیه را برکشد. حزب‌الله هم تمکین کرده است اما جمهوری ولایت فقیه فرنجیه را عامل پنهان آمریکا می‌داند و به دنبال میشل عون دیگری است. به احتمالی، ممکن است با گزینه سوریه موافقت کند اما در تشکیل کابینه سهم می‌خواهد که سعودی‌ها به هیچ روی زیر بار آن نخواهند رفت.

رئیسی را وزرای دفاع و نفت و امور خارجه و آقا مهرداد (بذرپاش ) هم همراهی می‌کنند؛ برای بستن قراردادهای اقتصادی و نظامی .

مسئله اسرائیل و دست‌اندازی‌های حزب‌الله به خاک اسرائیل و واکنش‌های دولت دست‌راستی نتانیاهو برای بشار که به دنبال سرمایه‌گذاری برادران عرب است، مطلوب نیست. در این میان، اگر سیدعلی آقا «نقشه راه» دیگری در سر داشته باشد، رئیسی در قد و قواره جاانداختن آن نیست و باید منتظر دیدار دریابان شمخانی از دمشق بود.

محمد جمشیدی، اعتمادالسلطنه دربار سید ابراهیم، در باب مذاکرات چهار ساعته اربابش با بشار نوشته است: دو رئیس‌جمهوری درباره محیط راهبردی منطقه به‌خصوص در فلسطین به توافق‌های مهمی در راستای عمق دادن به همکاری‌های اقتصادی دست یافتند. به این می‌گویند هیچ ضرب‌درهیچ. اگر در باب فلسطین حرف زدند و مسائل راهبردی، توافق‌های در راستای عمق دادن چه صیغه‌ای است؟

به هر روی من پیشداوری و پیشگویی نمی‌کنم اما به اعتقاد من، دستاورد حقیقی این سفر زیارت مزار حضرت زینب و رقیه و سکینه و یک روضه مفصل در این مکان‌ها خواهد بود.

در عین حال اجلاس چهارگانه ربعه خبیثه، روسیه و سوریه و ترکیه و جمهوری ولایت فقیه، تشکیل خواهد شد. از این امامزاده هم شاهد معجزه‌ای نخواهیم بود.

دو ماه عمر وصل تا فصل / علیرضا نوری زاده

شاهزاده سفیر سیار جنبش است. باید همه‌سو سفر کند، حتی به چین و روسیه. به موهای سپیدش بنگرید که فلکش رایگان نبخشیده است؛ باید قدر بیند و بر صدر نشیند
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۲ برابر با ۲۷ آوریل ۲۰۲۳ ۸:۰۰

شاهزاده رضا پهلوی، سفیر سیار جنبش است – AFP

آن‌ها که طی نیم قرن یا کمی بیشتر نوشته‌ها، تحلیل‌ها، شعرها و البته گفته‌های مرا خوانده یا شنیده‌اند، پیوند مرا با فلسطین می‌دانند. ۱۷ ساله بودم که به دفتر مجله فردوسی رفتم و شعر «عاشقی از فلسطین» محمود درویش، مهم‌ترین شاعر مقاومت فلسطین، را که به پارسی برگردانده بودم، روی میز عباس جان پهلوان گذاشتم. پهلوان با نگاهی سریع به شعر فقط پرسید اهل خوزستانی؟ گفتم نه ولی زبان عربی را نزد پدرم و البته آقا سیف، معلم سرخانه‌ام (ملای شوریده‌سر آذربایجانی عمامه‌انداخته و لباده‌به‌آتش‌فکنده) با جدیت بسیار دنبال می‌کنم. هفته بعد که شعر چاپ شد، در آن فضای فلسطین‌زده مورتقدیر قرار گرفتم. از آن پس ادبیات مقاومت کارت‌ویزیت من شد. رفیقم، غلامرضا امامی، نویسنده و مترجم سرشناس که اداره انتشارات بعثت را عهده‌دار بود، «حماسه فلسطین» را که مجموعه‌ای از بهترین شعرهای مقاومت فلسطین بود منتشر کرد. ۲۰ سالم بود. بعد «نفت سلاح ما در نبرد» نوشته عبدالله طریقی، وزیر نفت عربستان سعودی را به خواست جلال آل‌احمد (که با مادرم خویشی نیز داشت) به پارسی برگرداندم و از آن پس در کنار نگارش شعر و نوشته، شعر و قصه‌های مقاومت فلسطین از بزرگانی چون نزار قبانی، یوسف الخال، سعید عقل و صلاح عبدالصبور را ترجمه کردم.

محمدرضا جعفری روزی به دفتر مجله فردوسی زنگ زد و قراری گذاشتیم (فرزند آزاده زنده‌یاد عبدالرجیم جعفری، مدیر انتشارات امیرکبیر که رژیم جهل و جور و فساد مصادره‌اش کرد و آن برجسته‌ترین کانون نشر خاورمیانه را در کف مشتی دزد جاهل قرار داد که شعورشان در حد حسین کرد شبستری بود). محمدرضا در دوران سربازی و ستوان دوم بود. من بعد از دوسالی با پایان دانشکده حقوق به سربازی رفتم. در آن بالاخانه دفتر امیرکبیر نشستیم و گفت‌وگو کردیم. یک‌باره با لحن بسیار صمیمی گفت علیرضا علاقه‌مندیم مجموعه‌ای از شعرهای محمد درویش را دست‌چین و ترجمه کنی. بعد هم با صداقت و ادب همیشگی‌اش افزود حق ترجمه و تالیف ۱۵ درصدی هم می‌دهیم.

خیلی خوشحال شدم. یک سناریو فیلم می‌نوشتم، بین دو تا سه هزار تومان دریافت می‌کردم. خیلی هم راغب نبودم. حالا کاری که سر تا پای جان و جهانم را لبریز می‌کرد، به من عرضه شده بود. کار را با نظارت پدرم به پایان بردم و چه ترجمه‌ای شد. با نام «بیرون از اسطوره‌ها»؛ جوانان راه‌آهن و جوادیه، آمیزه‌‌ای از شعرها را چندین شب در کاخ جوانان راه‌آهن به صحنه بردند که بسیار از آن استقبال شد.

از آن پس با سفرهای بسیار به سوریه و لبنان و مصر و اردن، با شاعران و مبارزان فلسطینی از نزدیک آشنا شدم. هنگام محاصره اردوگاه آوارگان تل الزعتر در بیروت از سوی ارتش جنایتکار حکومت بعثی حافظ الاسد، کنار فلسطینی‌ها بودم. بعدها که عرفات در سومین شب به تخت نشستن اهریمن به تهران آمد، به مهندس بازرگان گفت: این علی در تل الزعتر بر زخم فرزندان مقاومت اشک می‌ریخت و مرهم می‌نهاد.

بعد از عرفات، دوستی من با یکی از باشرف‌ترین رهبران فلسطینی، محمود عباس (ابومازن)، رهبر ملت فلسطین، ادامه یافت و امروز او را یگانه بخت صلح بین فلسطین و اسرائیل می‌دانم. حیف که ۱۰۰درصدی‌های دست‌راستی یهودی به اسحاق رابین مجال ندادند پروژه صلح را تکمیل کند و میدان به دست تندروهای لیکود و احزاب مذهبی تندرو افتاد. هم‌زمان جمهوری ولایت فقیه با هزینه کردن میلیون‌ها دلار و تشویق تندروهای فلسطینی، مانع از آن شد که صلح به بار نشیند.

این همه نوشتم و طی هفته پیش در «پنجره‌ای رو به خانه پدری» گفتم تا به این نکته بسیار مهم برسم که حتی از نظر منی که دل با فلسطین داشته و دارم و این‌ همه ظلمی را که به این ملت بافرهنگ روا شده است، برنمی‌تابم، سفر شاهزاده به اسرائیل را برگ برنده‌ای می‌دانم که او در چهارراه جهان بر زمین زد و تنها کوتوله‌های سیاسی از مشاهده و نحوه پوشش این سفر دچار همورویید مغزی شدند.

منهای آن‌ها که سال‌ها پشت در برزخ انتظار کشیدند و پیرانه سر میل جوانی دارند و با یک استکان چای نعناع و نان قندی یاد سال‌های چریکی و اردوگاه جورج حبش و نایف حواتمه در لبنان و امان افتاده‌اند و دلشان می‌خواست شاهزاده دو سه تا از آن‌ها را به‌عنوان راهنما به قدس و حیفا می‌برد.

از این هم مصیبت‌بارتر حکایت آن‌ها بود که دست در بیعت «زن، زندگی و آزادی» دادند اما از فردای جورج تاون، دم خروس بدعهدی‌شان از پس لایه‌های «این منم طاووس علیین‌شده» بیرون زد.

من همیشه با نگاه به سرنوشت آقای اسماعیلیون دیدگانی پراشک و قلبی مجروح داشته‌ام. در انتظار رسیدن همسر و فرزندت چشم به آسمانی که خبر فاجعه از زمین به گوشت می‌رسد، خونت منجمد می‌شود و از آن لحظه، زیستن فاجعه‌ای است که لحظه‌ای رهایت نمی‌کند. در چنین احوالی، سفر با بزرگان سیاست و با مبارزان راه آزادی نشستن آرامت می‌کند. به جمع جورج تاون دعوت می‌شوی، در برلین هزاران تن با تویی که تا دیروز ناشناس بودی، همدلی می‌کنند؛ اما حالا همه تو را در کنار شاهزاده رضا پهلوی، دکتر شیرین عبادی و کاک عبدالله مهتدی می‌شناسند. وقتی شاهزاده و نازنین و مسیح به کنفرانس مونیخ و بعد و قبلش پارلمان اروپا در استراسبورگ و شورای اروپا در بروکسل می‌روند، می‌گویند دلگیر شده‌ای که مدعوان از جانب مونیخ انتخاب شده‌اند. چرا شما باید دائما روی ترازو بروی؟!

من افسرده می‌شدم؛ خبرها را می‌خواندم و فقط خودخوری می‌کردم و هفت ماه با همه صدق از شما حمایت کردم؛ با آنکه می‌دانستم چرا بعد از ۴۴ سال مبارزه و دونوبت با خطر جانی روبرو شدن، سهم‌خواهی نمی‌کنم؛ اما شما ازراه‌نرسیده، به وزن‌کشی افتاده‌اید!

دلم از شما گرفت آقای اسماعیلیون! (ایام هجر را گذراندیم و زنده‌ایم/ ما را به سخت‌جانی خود این گمان نبود)

سرانجام بیانیه کذایی آمد و بعد مصاحبه که چقدر پرتحریف بود و خالی از مهر. برادر من! رضا پهلوی در راستای وظیفه‌اش بر بلندای ستیز آمده بود. شما چنگ در چنگش زدید به قصد تقرب. شاهزاده چه گفته بود که مستحق ملامت شد؟ جز آنکه بر مبنای تعهداتش تاکید کرد درهای اتوبوس باز است و بلیتی در ورود مطالبه نمی‌شود؟ شما به بهانه «تحمیل عقیده» رفتید؛ حالا خواهید دید جز جمع جورج‌تاون کسی اشک از نگاهت پاک نخواهد کرد، افلاکی هم نمی‌شوید.

چهار روز بعد اطلاعیه چهارامضایی بیرون آمد با این مضمون: «چهار ماە پیش ما از طیف‌های گوناگون و با پیشینەهای سیاسی متفاوت، از روی باورمان بە اهداف و آرمان‌های انقلاب زن، زندگی، آزادی و در پاسخ بە انتظار عمومی جامعە برای ایجاد یک کانون هماهنگی بەهم پیوستیم و گرد منشور مهسا جمع شدیم. ما جز کمک بە جنبش در داخل، گسترش روح تکثر و تنوع و تقویت همکاری و همبستگی کە پیام‌های مهم این انقلاب بود و نیز رساندن صدای جنبش آزادی‌خواهانە مردم بە گوش جهانیان، هدفی در سر نداشتیم. هدف ما یاری رساندن به مردم‌ برای خواسته اصلی‌شان، یعنی صندوق آزاد رای برای تعیین حکومت دلخواهشان است و رسیدن بە آزادی و عدالت و برخورداری از یک زندگی انسانی با تکیه بر مبانی حقوق بشر. می‌خواستیم و کماکان می‌خواهیم کە درخدمت بە این اهداف شریف و انسانی، سهم خود را ادا کنیم. هرچند شرایط پیش‌آمده ادامه همبستگی را دشوار کرده است، ما ادامه اتحادمان را توشه راه تلاش‌های بعدی خواهیم ساخت. منشور مهسا از دل انقلاب زن، زندگی، آزادی سر برآورده است و تا پیروزی آن معنای خود را از دست نخواهد داد. نازنین بنیادی، شیرین عبادی، مسیح علی‌نژاد و عبداللە مهتدی.»

عزیزان من چرا مرموز حرف می‌زنید؟ چه شرایطی پیش آمده که مردم برای دانستن آن غریبه‌اند؟ اسماعیلیون از درز کردن حرف‌ها ناراحت است. با کاک عبدالله سخن می‌گویم، او آزرده از آن‌ها است که می‌گویند بعد از چهار دهه مبارزه و از دست شدن شماری از بهترین عزیزانش، چرا ایمان خود به یکپارچگی ملی را آواز می‌کند. حرف‌هایی که در بعضی شبکه‌ها عنوان می‌شود، برای من هم مشمئزکننده است چه برسد به صاحب‌دردی چون عبدالله مهتدی. شیرین عبادی بعد از دریافت جایزه صلح نوبل گفت کار سیاسی نمی‌کند اما در تصمیم خود تجدیدنظر کرد و برای فرزندان دردکشیده خانه پدری پیام داد که می‌آیم.

من نمی‌دانم بیانیه چهار تن از جورج‌تاونی‌ها با همدلی با شاهزاده نوشته شد یا نه؟ این‌همه ناصواب گفتن درباره هواداران شاهزاده گاه بی‌سبب نیست. ۴۰ سال پیش شاهزاده در اولین دیدارمان از مگسان گفت و شیرینی؛ افراطی‌های راست و چپ می‌کوبند؛ یکی در حمایت از پهلوی سوم و یکی در نفی پهلوی‌ها. به فیلم‌ها و تصاویر شاهزاده و همسرش در رم و پارلمان ایتالیا می‌نگرم. آیا وقت آن نیست که از این سرمایه بزرگ بهره ببریم و نگذاریم سرنوشت جنبش مهسا و زن، زندگی، آزادی به سرنوشت جنبش سبز و ندا دچار شود؟

برای ندا نوشته بودم:

ندا دخترم
نازک‌آرای باغ جوانی
ندا دخترم پرتو زندگانی
به جشن عروسیت رهبر
یکی خاصه جلاد خود را روان کرد
که پیراهنت را به بارانی از خون بشوید
کسی را به صبح غزلخوان آوازهایت
به زیر عبای سیاهش نهان کرد
***
ندا دخترم لحظه لحظه
نفس‌های گرمت
به روی تن مرگ پرواز می‌کرد
تو بودی که با چشم‌هایت جهان را صدا کرده بودی
جهان در پی پر زد‌ن‌هات بیداری‌اش را
به یاد عزیز تو آغاز می‌کرد
ندا دخترم حجله‌ات را
همه داغداران
به سوی سحرگاه بیداری سبز بردند
که نام تو را در صف عاشقان وطن می‌شمردند
تو بودی که با آخرین جمله‌هایت
امید رهایی،
به جان‌های پردرد ما می‌دمیدی
ندا دخترم، این تو بودی که ما را
از این ظلمت مرگ و نفرت
به صبح شکوفایی زندگی می‌کشیدی

شاهزاده امروز پاسدار همه خون‌هایی است که از سرنگونی هواپیمای اوکراینی، ۵۳۰ کشته در خیابان، شماری اعدامی، ۹۰ بصیرت جان به‌ساچمه‌ازکف‌داده ریخته شده‌اند. یاری‌اش کنیم. اگر اسرائیل می‌رود، برای گردش و تفریح نیست. او امروز تمثیلی از شعری است که زنده‌یاد دکتر شاپور بختیار همواره بر لب داشت: من و دل گر فنا شویم چه باک؟ غرض اندر میان سلامت اوست.

شاهزاده سفیر سیار جنبش است. باید همه‌سو سفر کند، حتی به چین و روسیه. به موهای سپیدش بنگرید که فلکش رایگان نبخشیده است؛ باید قدر بیند و بر صدر نشیند و یادمان نرود این سفرها بی‌خطر هم نیست. می‌دانم کاک عبدالله با او است و شیرین بانو و نازنین و علی کریمی با همه دلش و… .

سفر پرماجرای شاهزاده به اسرائیل / علیرضا نوری زاده

شاهزاده همراه همسر گرانقدرش با تجربه‌ای تازه بازمی‌گردد و مردم اسرائیل به‌ویژه ایرانیان یهودی خاطره حضورشان را از دل نخواهند برد.
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۲ برابر با ۲۰ آوریل ۲۰۲۳ ۸:۳۰

شاهزاده رضا پهلوی و گیلا گاملی‌ال در یک جلسه در تل آویو، با خبرنگاران صحبت می‌کنند – ۱۹ آوریل ۲۰۲۳ – AFP

سفر شاهزاده رضا پهلوی به اسرائیل مثل بسیاری از کارهای او در هفت ماه گذشته با انتقاد اغلب مخالفان بالقوه و بالفعل هرگونه نقشی از او در پهن‌دشت اپوزیسیون روبه‌رو شد.

من به محض آنکه از سفر شاهزاده باخبر شدم، آرزو داشتم حالا که او به بیت‌المقدس می‌رود که خاستگاه پیامبران است، و دیوار ندبه و کلیسای قیامت و مسجدالاقصی، (نمادهای مهم سه دین ابراهیمی)، در برابرش قرار دارند، از هر سه مکان بازدید کند و با این کار یک میلیارد و نیم مسلمان (که هیچ ربط و پیوندی با رژیم جهل و جور و فساد ندارند) و میلیون‌ها مسیحی و یهودی و بخش از ملت باورمند خود را شادمان کنند.

البته اگر این‌ کار را هم نمی‌کردند، پیامی، توییتی برای محمود عباس، رئیس دولت خودمختار فلسطین، می‌فرستادند. دوستی از آمریکا به من گفت فردای روزی که در «پنجره‌ای رو به خانه پدری» این موضوع را مطرح کردی، هما سرشار، همکار دور و دیر و از اهالی دلسوخته قلم که خود از یهودیان ایرانی است، همین سخنان را به نحوی دلنشین مطرح کرد. (هما، دکتر کامران بروخیم، و دکتر گوئل کهن و… فراتر از مذهبشان آزاده‌اند و عاشق ایران. یکایکشان را دنبال کرده‌ام؛ جز دلشورگی برای خانه پدری و نفرت از رژیم جهل و جور و فساد ندیده‌ام)

اگر نتانیاهو دست از تعصب بردارد و اراضی اشغالی سال ۱۹۶۷ را به صاحبانش بازگرداند، دولت مشروع خودمختار فلسطین امروز متحدی به‌مراتب صادق‌تر از بعضی اعراب پیدا خواهد کرد. امروز فلسطینی‌ها بیش از دیگران از شعارهای توخالی ولی فقیه و قدس‌قدس کردن پوشالی‌شان بیزارند. عشق یک‌شبه انقلاب فلسطین به سید روح‌الله کشمیری یک‌شبه هم به تب نشست. بگذارید کمی به عقب بازگردم؛ به سه روز پس از به تخت نشستن خمینی. این حکایت را پیش از این در اطلاعات و کیهان و روزگار نو به مناسبت‌های خاصی، فشرده و مفصل نوشته‌ام؛ چون دیدار نخست را خود شاهد بودم.

عرفات در راس هیئتی ۸۰ نفره از رهبران جنبش فتح و نیز نمایندگانی از جبهه خلق و جبهه دموکراتیک و اسلامی‌های فلسطین و ام‌علی، مادر چهار شهید فلسطینی، با چند صندوق دارو به تهران آمده بود. ظاهرا فکر می ‌کرد الان در خیابان‌های تهران از کشته پشته و از مجروحان تپه درست شده است.

همراهان عرفات را همان شب اول در مدرسه علوی ولو کردند. خورشت قیمه برپا بود و هم‌زمان با اطعام همراهان ابوعمار، در اتاق مدیر مدرسه که بزرگ‌تر از باقی اتاق‌ها بود، سفره‌ای انداختند و عرفات و معاونان و دوستان همدلش گرد آن نشستند. خمینی البته با تامل و نازکنان آمد و بالای اتاق نشست. عرفات سمت چپ او و احمد آقا سمت راستش قرار گرفتند. سید حسین، پسر آقا مصطفی که بعد از مرگ پدرش در نجف محبوب جد و جده بود و در عین حال کار مترجمی بین «آقا» و عرفات را بر عهده داشت، گرد سفره در چرخش بود.

رسول صدرعاملی، نوجوانی که برای رفتنش به پاریس برای درس خواندن خیلی نزد زنده‌یاد فرهاد خان مسعودی (که هرگز لطف و محبت او را از یاد نخواهم برد) مایه گذاشته بودم و وقتی دیدم علی‌رغم آنکه از متولدان روزنامه‌‌نگاری در صفحات شایعات داغ داغ، سرد سرد مجله جوانان است، مایه سیاسی دارد، همه گونه هوایش را داشتم، چون از پاریس در کنار استاد منصور تاراجی در هواپیمای سیدروح‌الله به تهران آمده بود و تنها یکی دو سال بزرگ‌تر از حسین خمینی بود، خیلی با نوه «آقا» گرم گرفته بود و آن شب نیز همراه با پسر حاج عراقی که چندی بعد همراه با پدرش ترور شد (ظاهرا به دست بچه‌های فرقان اما خیلی‌ها بر این باور بودند که محرک کس دیگری بوده است؛ احتمالا بهشتی بود و کمی هم رفسنجانی) و سید حسین پروانه‌وار با دوربینش از این شاخه به آن شاخه می‌پرید. گاهی شکار لبخند می‌کرد و زمانی روی دست‌های چربی که لقمه می‌چید زوم می‌کرد. سه چهار عکس از من گرفت و عکاس روزنامه نیز که با ما بود، عکس‌هایی از همه ما ثبت کرد.

عرفات یک بند حرف می‌زد. مثل بچه‌ها ذوق‌زده شده بود. عصر که از فرودگاه می‌آمد، به قطب‌زاده گفت همیشه فانتوم‌های اسرائیلی برای بمباران ما می ‌آمدند، اما امروز فانتوم‌های ایرانی از هواپیمای ما استقبال کردند و این برای من غیرقابل تصور بود. حالا ایران بزرگ و قدرتمند در کنار ما خواهد بود و رویای دیدار قدس و نماز در مسجدالاقصی به امامت امام خمینی واقعیت خواهد یافت.

ملک فیصل نیز چنین آ‌رزویی داشت اما به دست امیری از نوادگان برادری ناتنی که دل در گرو دخترکی از بنی‌یعقوب داشت، هم گرفتار وسوسه‌های معشوق اهل کنشت بود و هم سرسپرده به شیخکی وهابی که فیصل را به دلیل برپایی تلویزیون در کشور و افتتاح سینما و استقبال از جورج پمپیدو و بانو به اتفاق ملکه ترک‌نژادش (مادر سعود الفیصل، وزیر خارجه دیرسال فقید و برادرانش ترکی و عبدالله و خالد و…) تکفیر کرده بود، به قتل رسید.

خمینی نیز از حضور عرفات به وجد آمده بود. حالا چریک سرشناس فلسطینی بر شانه‌هایش بوسه می‌زد و سید ثوار [انقلابی] خطابش می‌کرد. اما تب عشق ابوعمار و حاج آقا روح‌الله خیلی زود به عرق نشست. مصطفی چمران به خمینی خبر داد دفتر نمایندگی عرفات در اهواز کانون فساد است و ابوجعفر، نماینده او مشغول تحریک عرب‌های خوزستانی است و کلمه انفصال (جدایی‌) را در سرشان فرو کرده است. چند هفته بعد، ‌دریادار دکتر مدنی (هنوز هم باور نمی‌کنم که دیگر بین ما نیست) ابوجعفر و تنی دیگر را بیرون کرد و درهای دفتر نمایندگی سازمان آزادی‌بخش فلسطین را بست، بعد هم سه فلسطینی را که معلوم شد به گروه جبهه خلق برای آزادی فلسطین (گروه جورج حبش) وابسته بودند دستگیر کرد و نرم‌نرمک شکاف و جدایی‌ها آشکار شد.

هانی حسن که به سفارت به تهران آمده بود، رفت و جای خود را به سرگرد ابوایمن داد که بعدها سفیر فلسطین در افغانستان شد. او نیز کوتاه زمانی بعد جای خود را به صلاح الزواوی داد که خیلی زود به کبوتر حرم تبدیل شد و بیش از ربع قرن در تهران مداحی ولی‌فقیه کرد تا مرد.

روز دوم ورود عرفات به تهران در سفر نخست او، به او گفتند ساختمان دفتر حفاظت منافع اسرائیل در خیابان کاخ را برای سفارت فلسطین درنظر گرفته‌ایم و آن را به شما می‌دهیم. اما این وعده نیز هرگز عملی نشد و ابتدا به بهانه نیاز ساختمان به تعمیر، سفارت فلسطین را کمی پایین‌تر در خیابان کاخ در خانه‌ای مجلل و البته مصادره‌ای بر پا داشتند و بعد هم اصلا به روی مبارک نیاوردند که قرار بود سفارت فلسطین در دفتر حافظت منافع اسرائیل در نزدیکی میدان کاخ را به برادران فلسطینی واگذارند.

عرفات، نخستین مهمان انقلابی خمینی، چون برای خود حق و حقوقی قائل بود و به علت آنکه شماری از مخالفان رژیم شاه را در اردوگاه‌های خود در اردن و سپس لبنان آموزش داده بود، انقلاب را وامدار خود می ‌دانست، انتظار داشت سید روح‌‌الله درهای خزائن معموره محمدرضا شاه را به رویش بگشاید. البته چنین نشد و از آنجا که عرفات بیش از خمینی با کسانی رفاقت داشت که یا مثل قطب‌‌زاده سرانجام لقمه چپ انقلاب شدند و به امر سید روح‌الله سرشان به دار رفت یا چون بنی‌صدر ره تبعید گرفتند یا آنکه چون نواده مکرم ولی فقیه، سید حسین، مغضوب جد کبیر واقع شدند، بنابراین طرح خمینی برای به خدمت درآوردن انقلاب فلسطین با شکست روبرو شد.

با شروع جنگ ایران و عراق و موضع‌گیری عرفات به نفع صدام حسین به‌ویژه پس از آنکه در پایان دومین سال جنگ نیروهای ایرانی ارتش عراق را از خرمشهر بیرون راندند و خمینی ماموریت میانجیگری هیئت رهبران کشورهای عضو کنفرانس سران اسلامی را که عرفات نیز جزو آن بود، نپذیرفت، عرفات رسما به عنوان عنصری سازشکار و خائن نه‌فقط هدف حملات گسترده ارگان‌های تبلیغاتی نظام قرار گرفت بلکه هدف توطئه‌های گسترده گاه برای قتلش و گاه از هم پاشیدن سازمان آزادی‌بخش هم واقع شد.

در این مورد رژیم دست در دست رژیم سوریه قرار داده بود که برای نابودی عرفات از هیچ تلاشی فروگذار نمی‌‌کرد. می‌توان گفت انقلاب ایران با از دست دادن عرفات و انقلاب فلسطین عملا همدلی و همبستگی گروه‌های انقلابی چپ و ملی در منطقه را از دست داد و تنها مزدبگیرانی از طایفه احمد جبریل، رئیس جبهه خلق برای آزادی فلسطین (فرماندهی عمومی) و بعدها حماس و جهاد اسلامی و الصابرین به دیگر نوکران فلسطینی و لبنانی سوریه از نوع خالد فاهوم (رئیس سابق پارلمان فلسطین) و عاصم قانصوه، رهبر حزب بعث لبنان، پیوستند که تا پایان عمر نماز مزدوری رو به قبله تهران و دمشق می‌گزاردند؛ البته بعد از نوش جان کردن یک بطر عرق ابی‌سعدی لبنان با فول و تبوله.

دفتر نهضت‌های آزادی‌بخش

در سال اول انقلاب، دفتر نهضت‌های آزادی‌بخش و انقلابی برای هماهنگی با جنبش‌های اسلامی و انقلابی در منطقه و جهان برپا شد. نخست در وزارت امور خارجه و به ریاست سودابه سدیفی، همسر سابق غضنفرپور، از مترجمان خمینی در پاریس و بعدها یار بنی‌صدر و نماینده مجلس اول پا گرفت اما چندی بعد به سپاه منتقل شد و ریاست آن را مهدی هاشمی، برادر داماد منتظری برعهده گرفت (همان مهدی هاشمی که بعد از مغضوب شدن، پرونده دست داشتنش در قتل مرحوم آیت‌الله شمس‌آبادی و شیخ قنبرعلی و… قبل از انقلاب به جریان افتاد و از جمله بابت همین قتل‌ها قصاص شد).

این دفتر در اولین سالروز انقلاب در تهران، نخستین نشست بین‌‌المللی جنبش‌های انقلابی و سازمان‌های آزادی‌بخش را با حضور ۲۷ سازمان و گروهک به اصطلاح انقلابی و آزادی‌بخش برپا کرد. در این نشست، خلیل الوزیر (ابوجهاد) که بعدها به دست کماندوهای اسرائیلی در تونس به قتل رسید، ریاست هیئت سازمان آزادی‌بخش فلسطین را به عهده داشت و در روز اول نشست به ریاست کنفرانس انتخاب شد، اما به محض آنکه عده‌ای نقاب بر چهره و چفیه بر سر و روی را مشاهده کرد که در برابرشان تابلوهایی از این قبیل سازمان انقلاب اسلامی در جزیره‌العرب، حزب‌الله حجاز، حزب‌الله کویت، جنبش خلق برای رهایی مسقط و عمان، جنبش جهاد در مصر و… قرار داشت، ضمن اعتراض به میزبانان ایرانی گفت که یا این افراد چهره نشان می‌‌دهند و خود را معرفی می‌‌کنند یا او در کنفرانس حاضر نخواهد شد.

واکنش ابوجهاد طبیعی بود؛ در واقع کشورهایی که این گروهک‌ها درصدد براندازی رژیم‌هایش بودند، مهم‌ترین حامیان فلسطین و سال‌ها تامین‌کننده بودجه سازمان آزادی‌بخش فلسطین بودند. مهدی هاشمی و تنی چند از سران سپاه از جمله عباس زمانی (ابوشریف) برای اینکه کنفرانس به هم نخورد، تعدادی از شرکت‌کنندگان سر و رو پوشانده را از جلسه بیرون بردند و چندی بعد ارتباط گروه‌های ریشه‌‌داری مثل سازمان آزادی‌بخش فلسطین و جبهه مورو فیلیپین و فطانی تایلند و اسلامی‌های مصر با دفتر سازمان‌های آزادی‌بخش سپاه عملا قطع شد و دفتر فقط با گروه‌های مخالف صدام حسین و گروهک‌های چندنفره‌ای سرو کار داشت که قصدشان براندازی سعودی‌ها و کویتی‌‌ها و مصری‌ها و تونسی‌ها بود.

در کنار این تحولات، دیدار دیگری هم به بی‌اعتباری خمینی نزد احزاب و گروه‌های اسلامی سنی به ویژه جنبش اخوان‌المسلمین در جهان عرب منجر شد. در طول جنبش «زن، زندگی، آزادی»، رسانه‌های فلسطینی در همدلی با زنان و جوانان ایرانی سنگ‌تمام گذاشتند. دوستان فلسطینی‌ام مرتب پیگیر رویدادهای ایران بودند؛ همان‌طور که عرفات بعد از بریدن از خمینی، رابطه خود را با دوستان ایرانی‌اش حفظ کرد و بارها دلبستگی خود با دکتر شاپور بختیار در پی دیدارشان در تونس را یادآور می‌شد. افسوس که بختیار ذبح اسلامی شد و عرفات ذبح شیمیایی. دیدار آن دو در تونس را ابومازن از نزدیک دنبال می‌کرد. او در ارتباط با ایران، رفاقتش با دوستان ایرانی‌اش را که همه ضد خمینی و خامنه‌ای بودند، حفظ کرد.

با چنین تفاصیلی، فکرش را بکنید اگر شاهزاده می‌توانست سری به مسجدالاقصی بزند و روز بعد در رام‌الله با ابومازن (محمود عباس) دیدار کند. من در باب زمینه‌ این دیدار با دوستان فلسطینی بسیار گفته بودم؛ حتی پیش از سفر.

درباره این سفر لازم است اضافه کنم که یهودیان ایرانی مقیم اسرائیل بی‌نهایت وطن‌پرست، دلبسته و سرسپرده عشق به ایران و سنت‌ها و عادات و یادهای قدیم‌اند. جوان‌هایشان هم قرمه‌سبزی و عیدی و امید و اندی و مهرداد آسمانی و لیلا فروهر و ابی را دوست دارند، شبکه‌های ماهواره‌ای فارسی‌زبان را می‌بینند و گاه نزد مادربزرگ و پدربزرگ به‌تفنن فارسی هم می‌آموزند. استقبال آن‌ها از شاهزاده بی‌مانند بود.

امیدوارم اگر سفر دیگری پیش آمد، فرزند پادشاهی که می‌کوشید صلح را در منطقه خاورمیانه جا بیندازد و از فردای جنگ ۱۹۶۷، اسرائیل را به تخلیه کردن اراضی اشغالی ساحل غربی رود اردن دعوت می‌کرد، با نگاه یک دولتمرد آگاه، اگر دستی به لطف به اسرائیل داد، دستی دیگر به مهر به ملت فلسطین دهد که ایران و فرهنگ ایرانی را اجر می‌نهد.

اکثر مردم فلسطین دیرگاهی است که حساب خود را از حماس و جهاد و عاصفه و… که مزدوران روح‌الله و سیدعلی بوده‌اند و هستند، جدا کرده‌اند. محمود عباس هم مثل آحاد ملت ایران در آرزوی روزی است که ایران سرفراز و به عنوان نماد صلح و پیشرفت در منطقه با نظامی سکولار و دموکرات و یار خاطر ملل منطقه باشد، نه مصدر ترور و آشوب و اغتشاش.

شاهزاده همراه همسر گرانقدرش با تجربه‌ای تازه بازمی‌گردد و مردم اسرائیل به‌ویژه ایرانیان یهودی خاطره حضورشان را از دل نخواهند برد.

آن‌ها که آرزوی به بار نشستن مصالحه تهران و ریاض را دارند / علیرضا نوری زاده

لبخندهای شمخانی و امیرعبداللهیان را دیدیم؛ آیا دم خروس را هم می‌بینیم؟
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار پنج شنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۲ برابر با ۱۳ آوریل ۲۰۲۳ ۱۰:۱۵

دیدار حسین امیرعبداللهیان، وزیر امور خارجه ایران و شاهزاده فیصل بن فرحان، وزیر امور خارجه عربستان سعودی در پکن – AFP

هیچ زمان درمنطقه ای که از مدیترانه تا خلیج فارس و دریای عمان کسترده است ، چونان امروز دولتها و ملتها ، اینهمه تحقق أمال و آرزوهای خود را در مصالحه دو ابر قدرت منطقه تحقق پذیر ندانسته اند… نخست به بغداد بپردازیم که بعد از یمن عمده ترین محور
بعد از سرنگونی صدام حسین در مرحله نخست رژیم چندصد تن از عوامل خود از جمله شماری از وابستگان سپاه بدر و قدس را به عراق اعزام کرد. در جریان سفر محمدباقر حکیم به عراق بیش از شش هزار تن از سپاه بدر و اعضای مجلس اعلا به همراه شماری از کوماندوهای حزبر الدعوه که بیشترین آموزشها را در کادرهای تروریستی دیده بودند، به عراق بازگشتند. تعداد کثیری از این افراد با حضور رهبران الدعوه و مجلس اعلا در شورای حکومتی و وزارتخانه ها، جذب ارگانهای نظامی، امنیتی و اقتصادی شدند. تیپ گرگها (الذئاب) در نیروهای امنیتی عراق که به دستور آمریکائیها منحل شد تماما از وابستگان سپاه بدر تشکیل شده بود. افراد این تیپ صدها تن از سنیها و نیز روشنفکران و نویسندگان، وکلا و زنان آزادیخواه عراق را به قتل رساندند. در طول سه سال نخست دولتهای نیم بند عراق ؛ علاوه بر ورود عوامل رژیم به ارگانهای نظامی و امنیتی، سه ارگان وزارت اطلاعات، سپاه قدس و اطلاعات سپاه گاه به صورت مشترک و زمانی به طور جداگانه اداره ستادهائی را در حداقل ۱۱ شهر عراق عهده دار بودند.
حسن کاظمی قمی ؛ نخستین سفیر رژیم که خود از اطلاعاتیهای سرشناس و دارای سابقه کار اطلاعاتی در لبنان و خلیج فارس بود به همراه مسئول اطلاعات سپاه، صفری که با عنوان وابسته بازرگانی فعالیت میکرد، با بعضی از شبکه های سه ارگان مذکور در ارتباط. عمده ترین مراکز تمرکز فعالیتهای اطلاعاتی رژیم، بصره، نجف، کربلا، کوفه، کاظمین، مدینه الصدر، العماره، الناصریه، الدیوانیه و شهرهای سلیمانیه و اربیل در شمال عراق در منطقه کردستان بود و هنوز هم سفرای رژیم این ارتباطها را کم و بیش حفظ کرده اند .
در نجف علاوه بر این مراکز، رهبر جمهوری اسلامی با اعزام محمد مهدی آصفی رهبر معنوی الدعوه به این شهر به عنوان نماینده اصلی وکلائی را نیز هم چون نورالدین اشکوری مأمور کرد تا سلطه او را با دلار بر این شهر برقرار کنند. در این میان آقای سیستانی که علاوه بر مخالفت با ولایت فقیه به طور کلی آبش با سید علی آقا به یک جوی نمیرفت از چند سو محاصره شد، نخست آنکه آقازاده ایشان سید محمدرضا چنان با عمار حکیم پسر عبدالعزیز رئیس مجلس اعلا، و رهبر مجلس در روزگار قدتش که ولی فقیه اورا عمارنا (عمار ما ) خطاب میکرد ؛ یک جان در دو قالب شد که اوامر مطاع اصغر حجازی را که از طریق عمار میرسید روی چشم بگذارد . تکلیف آقای شهرستانی داماد آقای سیستانی که دستش زیر ساطور دادگاه ویژه قم است نیز کاملا روشن است.و کشمیری داماد دوم و روضه خوان سابق در دبی ، از زمان خمینی ، با أستان ولایت بیعت کرده و دوسره بار میکند. بعد از أصفی خامنه ای دهها تن از أخوندهای دست پرورده اطلاعات را به عراق و بویژه نجف فرستاد .سفرای رژیم بعد از حسن کاظمی قمی (رابط ویژه با طالبان و وزیر مختار آتش به اختیار در کابول ) همگی از سپاه قدس و یا اطلاعات سپاه بودند (والبته هستند ) سردار حسن دانائی فر؛ إیرج مسجدی ، سردار محمدکاظم صادق که اصلا عراقی است .
از سوی دیگر اطلاعات سپاه تمام خانه های نیمه ویران و قدیمی اطراف خانه آقای سیستانی را خرید و یا اجاره کرد و آخوندهای نوکر رژیم را در آنجا اسکان داد. کلیه وسائل استراق سمع نیز بر در و دیوار خانه سیستانی نصب شد(روزی موفق الربیعی مشاور امنیت ملی نخست وزیر عراق به دیدن آقای سیستانی رفته بود و مسائلی را از جمله ابعاد دخالتهای رژیم ولایت فقیه در امور عراق را با ایشان در میان گذاشته بود. چند هفته بعد او به تهران سفر کرد و در اولین دیدارش با محسنی اژه ای وزیروقت اطلاعات و رئیس فعلی قوه قضائیه ، به او گفته بود نزد آقای سیستانی شکایت از ما نبرید، حرفی دارید مستقیم به ما بگوئید. موفق الربیعی در دیدارش با آقای سیستانی حتی خواهش کرده بود محمدرضا توی اتاق نباشد و در تهران فهمید که دیوارها واقعا موش و موشها گوش دارند)
نفوذ در حکومت و منفور در بین ملت
با وجود ۸ سال جنگ بین ایران و عراق و یک میلیون کشته و زخمی، نه عراقیها دشمن ایران بودند و نه ایرانیها کینه ای از عراقیها در دل داشتند. اصولا عراقیها به علت نزدیکی با ایران و تماسهای مستمر با ایرانیان سخت به ایران دلبسته بودند و بعد از سرنگونی صدام حسین ایران دارای پایگاه معنوی والائی نزد اکثریت عراقیها فارغ از دین و نژادشان بود. امروز اما از برکت جنایات و فساد و دزدی عوامل و وابستگان رژیم به ویژه حشد الشعبی نفرت جای احترام و لطف گذشته را گرفته است .از میان دولتهای پس از سرنگونی صدام حسین یپانه دولتمرد آزاده و غیر وابسته عراق دکتر ایاد علاوی که موفق شده دست مقتدی صدر ، خاندان حکیم و سرسپردگانی چون نوری المالکی و ابراهیم جعفری و… برای مدتی کوتاه کند و راه بر تعدیات و دخالتهای سپاه قدس ببندد با توطئه مشترک آمریکا و جمهوری اسلامی با وجود پیروزی در انتخابات کنارزده شد. از أن پس نوری ألمالکی ، عادل عبدالمهدی ، حیدر ألعبادی ، إبراهیم الجعفری با درجات متفاوت روبه قبله چهارراه أذربایجان نماز میگزاردند. مصطفی الکاظمی کوشید خط میانه را بگیرد. او هم کنارزده شد و به جایش محمدشیاع السودانی أمد که ألدعوه ای است اما تا حالا کوشیده است اندک اقتدار و استقلالی از خود نشان دهد . تاکنون ۵ تظاهرات بزرگ ضد جمهوری ولایت فقیه و شهرهای شیعه نشین با آتش زدن تصاویر خمینی و خامنه ای و قاسم سلیمانی برپا شده است . سه بار کنسولگریهای رژیم در بصره ، نجف و باز هم بصره به عنوان “أوکار ألتجسس ” –لانه های جا سو سی به آتش کشیده شده است.
در بسیاری از شهرهای عراق از جمله کربلا مردم عادی که شیعیان متعصبی نیز هستند رژیم را لعن و نفرین میکنند. (با کمی تأمل میبینیم که همین وضع در لبنان نیز به وجود آمده، به طوری که لبنانی که ایران را به علت شباهتهای دو ملت و جامعه مدنی پیشرفته هر دو، به صورت نزدیکترین و بهترین متحد و دوست طی قرن گذشته به حساب میآورد، حالا با آتش افروزی حزب
الله و گروههای وابسته به سوریه و رژیم در لبنان، اعتبار ایران به علت حمایت عجیب و غریبش از حزب الله زیر سئوال رفته و در یک همه پرسی که سایت لبنان آزاد به چاپ رسانده، ۸۴ درصد از مردم از جمله گروه کثیری از شیعیان از رژیم ایران و سوریه به عنوان مسبب اصلی مصائب خود یاد کرده ا ند و حزب الله را که تا پیش از جنگ بزرگ با اسرائیل از محبوبیت زیادی برخوردار بود به عنوان تشکیلاتی در اختیار تهران و دمشق و زائده های از ولایت فقیه و بعث سوریه میدانند) همین نکبت در نقاط دیگر نیز در انتظار رژیم است.
اینهمه پول توی جیب حماس و جهاد اسلامی کردند و حتی در جهاد اسلامی یک گروه شیعه هم درست کردند، اما فلسطینیها پس از اعدام صدام حسین در سوگ سردار قادسیه دوم اشک ریختند و تصاویر او را بالا بردند دریغ از یک تصویر خمینی و خامنه ای… احمدی نژاد با هوا کردن فیل نفی هولوکاست و تهدیدهای توخالی اش علیه آمریکا و متحدانش و البته اسرائیل، یکچند نزد شاگرد شوفرهای شام و حمالهای قاهره و جاشوهای طنجه محبوبیتی کسب کرد ، امروز با گزارشهائی که در رابطه با جنبش بزرگ زن ؛ زندگی آزادی توسط شبکه های ماهواره ای بزرگی چون إم بی سی ، الحدث ، ألعربیه و ألشرق مشاهده میکنند و جنایت رژیم کودک کش را میبینند ، روز به روز بیشر از پیش ، نفرت از ولایت فقیه و رژیم اسلامی ، در جان و جهانشان ، نقش میبندد. عملکرد قاسم سلیمانی فرمانده مقتول سپاه قدس و حاج مرتضی رضائی جانشین فرمانده سپاه و سرپرست اطلاعات سپاه و شفیعی از مسئولان وزارت اطلاعات تا پیش از قتل سلیمانی و أبومهدی ألمهندس ، در أغاز زیر عنوان پاکسازی عراق از داعشی ها مورد حما یت و مهر مردم بود اما وقتی المدی و ألشرقیه بخشی از جنایتهای أنها را فاش کردند ، یکباره ورق برپشت ، تصاویر و تندیسهای سلیمانِ به آتش و تبر سپرده شد . رژیم که از چند ماه قبل با تبلیغات گسترده علیه سعودیها مدعی بود آنها در کار توطئه علیه شیعیان هستند با خضوع و خشوع علی شمخانی را راهی پکن کرد تا مراتب ارادت سید علی آقا را به خادم حرمین شریفین و ولیعهدش ابلاغ کند. سنگ مصالحه (همچنان میگویم مفاهمه ) نهاده شده أولویت البته یمن و بعد لبنان و عراق و فلسطین است.به قول أستاد عبدالرحمن ألراشد ، حضور هیأت صلح سعودی در صنعا بشارت خیری است که باید از أن استقبال کرد.همینطور هست هیأتهای کارشناسی دو طرف که برای بررسی أماده سازی مراکز دیپلماسی در تهران و مشهد و ریاض و جده هم اکنون در این شهرها بسر میبرند… جمهوری اسلامی أنقد ر بدعهدی کرده است که قسم حضرت عباسش را باور ندارند. دم خروس همه گاه از زیر عبا و عمامه اش بیرون زده است. صبورانه مسیر روابط با ریاض را دنبال میکنم چون هدف رژیم از مصالحه با آهداف سعودی ها تفاوتهای بسیاری دارد.
گام بعدی در مصالحه بعد از رسیدن به تفاهم و تشکیل دولت ائتلافی در یمن ، إنتخاب رئیس جمهوری لبنان بدون دخالت حزب الله روی میز گفتگوهاست .سوریه و عراق دو هدف بعدی و سرانجام دست کشیدن از همه توطئه ها در بحرین و فلسین و مغرب است. أفریقا نیز دور از نظر سعودی ها نیست . چنانکه پاکستان و افغانستان. این همه را برروی میز ریخته اند و یا دانه دانه به أنها میپردازند؟ راه طولانی است و از مسیر ۴۴ سال دوستیهای کوتاه و دشمنیهای طولانی میگذرد.. عراقیها و لبنانیها با توجه ویژ ه ای تماسهای ایران و سعودی را دنبال میکنند. هر دستاورد مثبتی در این عرصه برزندگی أنها تأثیر مستقیم خواهد داشت.
اردن همسایه دیگر عراق به علت وضعیت حساس جغرافیائی و حضور میلیونی فلسطینیها، در کنار یک میلیون عراقی آواره و یا وابسته به رژیم سابق که در میانشان هم دختر صدام «رغد» و فرزندانش را میتوان دید هم سیصد، چهارصد تن از وزرا و ژنرالها و سفرا و بلندپایگان رژیم بعثی را، هم میلیونرهای فراری و هم مستضعفان درمانده ای را که در گوشه و کنار خیابانهای امان سیگار و بلیط و تخمه میفروشند، با اوضاع استثنائی و سختی روبرو است. ملک حسین با صدام حسین روابط تنگاتنگی داشت و بابت آن سالی یک میلیون تن نفت ارزان و انواع و اقسام کمکها را دریافت میکرد. عبدالله پسر او، که فرصت داشتن روابط ویژه با صدام را پیدا نکرد، در جنگ عراق عملا در کنار آمریکا بود اما ته دلش راضی به روی کار آمدن کسانی نبود که رو به قبله تهران نماز میگزارند، به همین دلیل نخستین کسی بود که نسبت به هلال شیعه در منطقه هشدار داد. عبدالله در کشوری فقیر با هزاران مشکل و اخوان المسلمینی که همدل و همصدا با سلفیهای سنی و پیروان اسامه بن لادن در عراق هستند و توده ای که صدام را ستایش میکردند و در مرگش میگریستند وامروز او را سیدالشهدا میخوانند، بدون کمکهای آمریکا و عربستان سعودی و امارات ؛ قادر به تحمل بار سنگینی که با سرنگونی صدام بر شانه های نحیف کشورش گذاشته شده نبود، اما این شاه روشن اندیش که تا سه روز پیش از مرگ پدرش در سایه بود و به علت داشتن مادر انگلیسی حتی خواب سلطنت را نیز بعد از عمویش حسن که ۲۷ سال ولیعهد بود، نمیدید، با درایت فوق العاده ای همراه با گوش سپردن به نصایح دولتمردان عصر پدرش و گزینش تیمی از دولتمردان جوان و پاکدامن تحصیلکرده، طی سالهای اخیر موفق شده نه تنها جلوی سرایت آشوبهای عراق را به کشورش بگیرد بلکه با پناه دادن به فرزندان و شماری از پایوران و سرکردگان رژیم سابق عراق هم طرفداران صدام و مخالفان آمریکا را راضی و وادار به احترام گذاشتن به خود کرده است و هم به دلیل روابط نزدیکش با آمریکا و اتخاذ سیاستی عاقلانه و واقعگرا، در رابطه با مسأله فلسطین و روابط با اسرائیل، حمایت و پشتیبانی آمریکا و غرب و حتی اسرائیل را برای رژیمش تضمین کرده است. جالب اینکه هیأت حاکمه جدید عراق نیز پس از آنکه شیعه های وابسته به ایران بعد از غرولندی نسبت به اظهارات ملک عبدالله(هلال شیعه) کردند، مکرر به دیدار او میروند ونظام پیشرفته پزشکی اردن بهترین شرایط را برای شخصیها و دولتمردان عراقی عرضه میکند.تا بج جای سفر به اروپا و تحمل هزینه های سنگین از بهترین شرایط درمانی مدرن اردن بهره مند شوند .
پرزیدنت جلال طالبانی رنیس جمهوری متوفای عراق ؛ قبل از انتقال به آلمان ماهها در یکی از بهترین بیمارستانهای خصوصی اردن بستری شد. اردن نیز هم چون مغرب و مصر آرزو میکنند مصالحه پکن به طور جدی به بار نشیند .
من اما هنوز هم ضخامت و سنگینی لیت و لعل را لمس میکنم. نیم قرن است رصد نشینم و أنچه دیده ام دوز و کلک و نامردیهای اهالی ولایت فقیه بوده است . پس رخصت دهید که ابرها کاملا کنار رود که نیش عقرب نه از ره کین است.

از ۲۸ مرداد تا دانشگاه جورج تاون / علیرضا نوری زاده

هدف در چهارراه آذربایجان است نه واشنگتن دی‌سی
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۲ برابر با ۶ آوریل ۲۰۲۳ ۱۲:۴۵

رفتار خمینی و دارودسته‌اش با همه آن‌ها که با جان و دل، در به پیروزی رساندن او به‌نحوی سهیم بودند، نمادی از بی‌اخلاقی سیاسی در سرزمین ما است – shahraranews

مهدی فتاپور، فدایی خلق قدیمی، همسرش، مریم، و تنی از جمهوری‌خواهان دوشنبه به لندن آمدند و در یک مصاحبه مطبوعاتی از طرح همدلی خود سخن گفتند و از همبستگی با دیگر نیروهای مخالف رژیم جهل و جور و فساد دم زدند. روز بعد در برنامه «پنجره‌ای رو به خانه پدری» میزبان فتاپور شدم؛ صادق و بی‌پروا حرف زد. از خطای چریک‌ها گفت و اینکه مبارزه مسلحانه هم آن روز خطا بود و هم امروز و مبارز سیاسی تپانچه به دست نمی‌گیرد. بعد هم از نیروهای در صحنه گفت و اینکه جمهوری‌خواهان که بر دموکراسی، سکولاریسم، برابری و نفی تبعیض در همه اشکالش متفق‌القول‌اند، چرا نباید بتوانند با ملی‌مذهبی‌ها با همین فلسفه، مشروطه‌خواهان و چپ‌های ملی‌مذهبی برگشته از نظام به تفاهم برسند؟

اما «صد درصدی‌ها» به فلسفه فتاپور اعتقادی ندارند و آشتی و زبان تفاهم در راه هدفی والا برایشان بی‌معنی است. در فرهنگ سیاسی صد درصدی، همه‌چیز یا سیاه است یا سپید؛ اگر دیروز عمری در راه آزادی و دموکراسی‌طلبی مبارزه کرده بودی و در این سلک و سلوک، هزینه‌های سنگین از جان و جهانت، جوانی و خانواده‌ات، رفاه و سلامتی‌ات داده بودی و خلیل ملکی‌‌وار ستون‌های فلک‌الافلاک را بر شانه‌های خسته‌ات حمل کرده بودی، به محض آنکه دهان باز می‌کردی که این ره که کامبخش و کیانوری و شرکا قافله‌سالار آن‌اند به کعبه آزادی و برابری و رفاه نمی‌رسد، بلکه ترکستان «عمو یوسف گرجی» و گولاک «دایی بریا» در پایان این راه است، ظرف چند ساعت به نوکر امپریالیسم و مزدور جیره‌‌خوار دربار و سگ زنجیری استعمار تبدیل می‌شدی و یاران همسفرت به تو پشت می‌کردند و در جراید حزبی کاریکاتورت را می ‌کشیدند، در حالی که عمو سام زنجیری به گردنت انداخته است و چون سگ تو را به این‌سو و آن‌سو می‌برد.

صد درصدی‌ها چنان نمونه‌های در یادماندنی از چنین برخوردی را در تاریخ معاصر ما نشان داده‌اند که امروز پس از ۴۴ سال تحمل فلاکت و ذلت زیر سلطه جمهوری ولایت فقیه، پنج نفر از ما قادر نیستیم کنار هم بنشینیم و سر اصولی که اغلب مورداتفاق نظر تک‌تک این پنج نفر است، به توافق کلی برسیم.

وقتی هم این توافق در یک جمع کوچک اما پرمایه در دانشگاه جورج تاون واقعیت پیدا می‌کند، صد درصدی‌ها شمشیر می‌کشند که پهلوی‌چی‌ها دارند لشکر می‌کشند و مبارزه با رژیم ولایت فقیه فعلا در یخچال بماند که باید رضا پهلوی و همدلانش را بر زمین کوفت.

در وجود یکایک ما هم شیخ فضل‌الله نوری خانه دارد، هم پیر احمدآبادی، هم مهاجرانی‌وار سر بر درگاه نایب مهدی موعود می‌ساییم و هم از حافظ می‌گوییم. حسین‌حسین می‌کنیم اما نیمه‌شب شمر می‌شویم و خسروداد و رحیمی را سینه می‌دریم. بگذارید چند نمونه را ارائه دهم.

۱ـ بعد از تجربه حزب توده و نیروی سوم، در آستانه انقلاب به رهبری جبهه ملی، رفیقی [دکتر بختیار] که ۲۵ سال زندگی و جوانی‌اش را در راه آرمان‌هایش وقف کرده و متحمل زندان و محرومیت و حتی از هم پاشیدن خانواده‌اش شده بود و التزامش به آرمان و جبهه‌ای که از جوانی بدان پیوست، آن‌چنان بود که در جریان اعتصاب بزرگ دانشجویان، با آنکه خودش به ادامه اعتصاب معتقد بود، چون اکثریت شورای جبهه ملی به پایان دادن اعتصاب تصمیم گرفت، ملامت دانشجویان و مردم را به جان خرید و این تصمیم را به اطلاع رهبران جنبش دانشجویی طرفدار نهضت ملی رساند و بعد در عرض سه‌سوت از جبهه ملی اخراج شد. بعد بلبلانی که سر به آستان‌بوسی سیدروح‌الله مصطفوی خمینی گذاشته بودند و طلوع خورشید را این بار از مغرب استقبال می‌کردند، ناگهان به یاد اسنادخانه سدان و رابطه فامیلی رفیقشان با همسر دوم پادشاه افتادند و با آنکه می‌دانستند آن رفیق، زنده‌یاد دکتر شاپور بختیار، همه عمرش حتی سیگار هم نکشیده بود، به دامن زدن شایعه اعتیاد او همت گماشتند.

یکی از نزدیک‌ترین دوستان دکتر بختیار که همه‌گاه در زیر سایه دکتر زندگی کرده بود و حسرت دبیرکلی حزب ایران را داشت اما با بودن بختیار محلی از اعراب نداشت، روزی به روزنامه اطلاعات زنگ زد و با عصبانیت به من که تقریبا هر روز دکتر را می‌دیدم و مصاحبه‌ای با او داشتم، گفت به چه دلیل این‌قدر از این آدم خائن معتاد تعریف می‌کنی؟ من در پاسخ گفتم: تا آنجا که به یاد می‌آورم، این آدم به قول شما خائن معتاد تا یک ماه پیش سرور و رفیق عزیزتان بود و هم او با زور خود شما را وادار کرد همراهش به کوه بروی و مواظب سلامتی‌ات باشی!

رفتاری که رهبر جبهه ملی با دکتر بختیار کرد حقیقتا شرم‌آور بود. بگذارید صحنه‌ای را برای شما تصویر کنم. حدود ساعت ۶ بعدازظهر بود. دکتر بختیار دومین ملاقاتش را با شاه انجام داده و شاه تقاضاهای او مبنی بر ابراز تمایل مجلس به نخست‌وزیری‌اش، خروج از کشور پس از رای اعتماد گرفتن دولت، و برخورداری از اختیارات قانونی نخست‌وزیر مطابق قانون اساسی را پذیرفته بود. آن بعدازظهر من در منزل دکتر بودم و همراه با رفیق همیشگی‌اش، احمد خلیل‌الله مقدم، حاج مانیان معروف، امیررضا، پسرعمویش، شاهرودی، از بچه‌های حزب ایران و پزشکی از دوستانش که از شیراز آمده بود و از ذکر نامش به علت بودنش در ایران معذورم، به سخنان دکتر گوش می‌دادیم که از دیدار شاه آمده بود. بعد همگی راهی منزل دکتر سنجابی شدیم که یاران بختیار آنجا جمع شده بودند.

بختیار بسیار خوشحال بود. بعد از ۲۵ سال آرزوی او و یارانش برای تشکیل دولت ملی تحقق پیدا می‌کرد و او که بیش از همه ما متوجه خطر برپایی حکومت آخوندی بود و دیکتاتوری نعلین را هزار بار بدتر از دیکتاتوری چکمه می‌دانست، عجله داشت به دوستانش مژده دهد مشکلی که باعث شد بزرگمرد ملی، دکتر صدیقی، نتواند پیش از او کابینه‌اش را تشکیل دهد، نه‌تنها برای او مشکلی به شمار نمی‌رود بلکه او از این امر استقبال می‌کند.

دکتر صدیقی خروج شاه از ایران را به مصلحت نمی‌دانست. خود این مرد وارسته شبی که در نور شمع به علت قطع برق در خدمتش بودم و بعد از دو ماه، حاصل آن دیدار را در «امید ایران» نوشتم و بانوی گرامی او به دفترم آمد و یادداشتی در باب نوشته‌ام از دکتر صدیقی به من داد، همان شبی که دو زنده‌یاد داریوش و پروانه فروهر نیز با پیام دکتر سنجابی در منع پذیرش نخست‌‌وزیری آمده بودند، به من گفت به مصلحت است اعلیحضرت برای استراحت به کیش یا شمال بروند و البته شورای سلطنت تشکیل شود تا ایشان مسئولیت مستقیمی نداشته باشند. دکتر صدیقی معتقد بود اعلیحضرت فرمانده کل قوا است و در غیاب او، ارتش از هم می‌پاشد.

با این حال دکتر بختیار خواست شاه برای سفر به خارج را کاملا تایید می‌کرد. حدود ساعت ۶ به منزل دکتر سنجابی رسیدیم. مرحوم مانیان پیشاپیش آمدن دکتر بختیار برای یک امر مهم را تلفنی به دکتر سنجابی اطلاع داده بود. به محض رسیدن دکتر بختیار و قبل از شروع جلسه و بیرون آمدن ما چند نفری که عضو شورا یا جبهه ملی نبودیم، دکتر سنجابی جعبه گزی را که مشاور آن روزهایش از زادگاه خود آورده بود، بین حاضران گرداند و تبریک گفت. نیم ساعت بعد، همان مشاور به‌سرعت تلفن بی‌بی‌سی‌ را گرفت و اخراج دکتر بختیار از جبهه ملی را به فردی خبر داد که دو دقیقه بعد، وسط خبر شامگاهی آن را عنوان کرد؛ بدون آنکه خبر مشمول ضابطه همیشگی بی‌بی‌سی شود که هر خبری باید از سوی دو خبرگزاری یا منبع موثق تایید شود.

لحظاتی بعد، دکتر بختیار برآشفته از جلسه بیرون آمد و ما همراهش شدیم و همان شب برایمان روشن شد که وقتی دکتر در جلسه عنوان می‌کند شاه شروط ما را پذیرا شده و تشکیل دولت را به جبهه ملی واگذار کرده است، مرحوم دکتر سنجابی می‌پندارد چون دبیرکل جبهه ملی است، پس ریاست کابینه نیز با او خواهد بود اما بختیار روشن می‌کند که شاه نخست‌‌وزیری را به او که نفر دوم جبهه است، واگذار کرده است و در اینجا دکتر سنجابی صدایش را بالا می‌برد که شما حق ندارید کابینه تشکیل دهید. دکتر بختیار می‌گوید وطن من در خطر است و برای نجاتش از جنابعالی اجازه نمی‌گیرم. سنجابی هم می‌گوید بیرونتان می‌کنیم و… بختیار سخت آزرده بود.

آن روز که خمینی بازگشت و من برای دکتر بختیار دیرهنگام شب روایت کردم که به مستقبلانش از جمله سنجابی چه بی‌حرمتی‌ها کرد، بسیار متاثر شد. روز بعد، زمانی که حکایت انتظار کشیدن دبیرکل جبهه ملی زیر باران و در سرما در مدرسه علوی را شنید، بیشتر متاثر شد… تعامل رهبری جبهه ملی با ستون استوار جبهه و مرغ طوفانی که نترسید و دل به دریا زد، از همه مبانی و اصول انسانی و اخلاق ایرانی به دور بود.

۲ـ رفتار خمینی و دارودسته‌اش با همه آن‌ها که با جان و دل، در به پیروزی رساندن او به‌نحوی سهیم بودند و آن‌ها که جانش را نجات دادند، از مرحوم آیت‌الله شریعتمداری گرفته تا پاکروان و از بنی‌صدر تا قطب‌زاده و در نهایت حزب توده و مجاهدین و حجتیه و… نماد دیگری از بی‌اخلاقی سیاسی، ماکیاولیستی و صد درصدی بودن اقطاب سیاست در سرزمین ما است.

۳ـ فاجعه‌بارتر از همه رفتار ولی فقیه مقیم عراق و بعدا پاریس با همه آن‌هایی بود که هنگام فرارش چتر حمایت بر سرش گشودند. زنده‌یاد دکتر عبدالرحمن قاسملو، مهدی خانبابا تهرانی، دکتر ساعدی، دکتر حاج سیدجوادی، دکتر مسعود بنی‌‌صدر و… این آخری‌ها دکتر هدایت‌الله متین‌دفتری و همسر ارجمندش مریم و… که به محض جدا شدن از شورای به اصطلاح مقاومت، یکشبه به عوامل رژیم و خودفروش و وابسته تبدیل شدند.

چه ناجوانمردانه با بنی‌صدر رفتار کردند که بدون او، رجوی حتی جواز ورود به فرانسه پیدا نمی‌کرد. هنوز هم صد درصدی‌ها یک شعار می‌دهند: یا امام زمان مقیم ملکوت اعلا و بانوی مقیم پاریس و تیرانا را قبول دارید و برایش سینه چاک می‌دهید یا آنکه مزدورید و نوکر وابسته! در چنین فضای بی‌اخلاقی‌ها، طبیعی است که اگر از دوم خرداد و پیامدهایش سخن بگویی مزدور رژیمی اما معانقه با عموصدام تا روز سرنگونی ستاره بختش اشکالی ندارد. روزی دگر رضا پهلوی و سناتور جسی هلمز دیداری داشتند، تحریف حقیقت می‌کردی که «ربع پهلوی» از رئیس سابق سیا خواست او را به سلطنت بازگرداند و کسی نمی‌گفت شازده مسعود! همسر نوه فتحعلیشاه! آن که رئیس سیا است، ریچارد هلمز نام دارد و این یکی جسی است! (خسن و خسین هر سه دختران مغاویه نبودند)

تا پیش از جورج تاون، گویی همه در خواب بودند و همت و غیرت آن بقال تایبادی را نداشتند. حالا یک‌باره همه اهل نبرد شده‌اند و شمشیر قجری برداشته‌اند که رفقا گاه نبرد است و ستیز!

مقدمه‌ای طولانی آوردم تا به این موخره برسم؛ چون ۴۴ سال بعد از انقلاب و حوالی ۷۰ سال بعد از ۲۸ مرداد، هنوز هم بسیاری از ما شمشیر دولبه این روز را بر سر و گردن یکدیگر می‌زنیم. من یکی که خسته شده‌ام از اینکه هر بار مجال گفت‌وگو و همصدایی بین عده‌ای از ایرانیان آزادی‌خواه در داخل و خارج کشور پیدا شد، درست در نقطه‌ای که امیدوار می‌شویم بانگ همبستگی برخواهد خاست و جایگزینی دموکراتیک شکل خواهد گرفت، گرفتار عقده‌ ۲۸ مرداد می‌شویم که این روزها مدعیان پیروی از نهضت ملی و دلبستگان به آرمان‌های زنده‌یاد دکتر محمد مصدق به یادش سوگوارند و در نوشته‌ها و گفته‌های خود «کودتاگران» را تقبیح می‌کنند و در مقابل، طرفداران نظام پیشین به هزار و یک دلیل موجه و غیرموجه متوسل می‌شوند تا ثابت کنند کودتا نبود و قیام ملی بود.

جالب اینکه عمده‌ترین نیروی فعال اپوزیسیون که در رده سنی ۳۰ تا ۶۰ قرار می‌گیرند، اصولا ۲۸ مرداد یا جایی در صحنه سیاسی نداشتند یا مثل بنده سه چهار ساله بودند یا اصولا پا به عرصه جهان نگذاشته‌ بودند. متاسفانه ما به جای آنکه در راه ساختن فردای بهتر و نجات خانه پدری از چنگ اهل ولایت فقیه به نقاط تفاهم و توافق بین خود بیندیشیم، به ۲۸ مرداد چسبیده‌ایم و هر دو طرف اغلب با غیرسیاسی‌ترین خطاب و کلامی سرشار از طعن و اهانت به گروه دیگر با این رویداد که امروز سهم تاریخ است و ما نمی‌توانیم در بازنویسی آن نقشی داشته باشیم، برخورد می‌کنند.

به گمانم، ما به یک تجدیدنظر کلی در قضاوت‌هایمان درباره بازیگران صحنه ۲۸ مرداد و سال‌های پیش از انقلاب نیاز داریم. فکرش را بکنید، حمید شوکت کتابی درباره قوام‌السلطنه می‌نویسد؛ ناگهان ده‌ها قلم از شمشیر بیرون می‌آیند تا نویسنده و دولتمرد موردبحث او را که از خاکسترش نیز اثری به جا نمانده، تکه‌تکه کنند؛ یا زنده‌یاد دکتر مصدق برای ما قداست و اعتبار فرشتگان و ائمه را پیدا می‌کند گویی بری از هر نوع خطایی بوده است یا گمان می‌کنیم با مصدق‌السلطنه خواندن او و استناد به یک نوشته بی‌پایه و یک روز سر زدن او به محفلی ماسونی در آن عهد و روزگار و گفتن اینکه پیشوای نهضت ملی ماسون بود، از قدر و اعتبارش می‌کاهیم.

همین قضاوت را در مورد دکتر بقایی و مکی و آیت‌الله کاشانی داریم. یا آن‌ها را تالی شمر می‌دانیم یا قهرمانان ضداستبداد و یادمان می‌رود که این‌ها نیز بشر بودند؛ هم صفات ارزنده‌ای داشتند و هم ضعف‌هایی؛ اگر قضاوت می‌کنیم، باید کلیت آن‌ها را در نظر داشته باشیم.

سپهبد زاهدی ۲۸ مرداد متولد نشد. به زندگی داماد موتمن‌الملک از همان آغاز نظر بیندازیم. اگر مخالف اوییم و او را عامل اجرای کودتای ۲۸ مرداد می‌دانیم، این انصاف را هم داشته باشیم که نقشش را در دفاع از استقلال و تمامیت ارضی ایران طی سه دهه در گیلان و ارومیه و خوزستان و فارس و اصفهان انکار نکنیم.

انسان‌ها سیاه و سفید نیستند. برای فضای خاکستری هم اندکی جا بگذاریم. حکم اگر صادر می‌کنیم، این انصاف و عدالت را داشته باشیم که انسان‌ها را روی حب و بغض و باورهای شخصی خود محکوم نکنیم یا آن را که دوست می‌داریم، در جایگاه قدیسین قرار ندهیم. لحظه‌ای چشم فرو بندیم و بیندیشیم همه آن‌ها که مثلا در رویدادی مثل ۲۸ مرداد مورد لطف یا غضب ما هستند، اگر امروز سر از خاک برآورند، بر احوال خانه پدری و ملت ایران اشک می‌ریزند و افسوس می‌خورند که چرا ملتی در جایگاه و اعتبار ملت ایران امروز باید در چنگ رژیمی قرون وسطایی و تبهکار اسیر باشد.

رضا پهلوی در بهمن ۱۳۵۷ نوجوانی با دلی روشن برای فردا و دانشجوی خلبانی بود. مثل همه نوجوانان بر احوال پدر و خانواده‌اش اشک ریخته است. او بر آن بود چنان‌که بارها برایم گفت، پادشاهی مشروطه‌پیوند باشد. بختش یار نشد و مردمی تب‌زاده زیر عبای خمینی رفتند.

امروز صددرصدی‌ها باید بدانند یا روزگارشان با مجتبی در جهل و جور و فساد به سر می‌شود یا یک ایرانی شایسته به نام رضا پهلوی با همدلانش چراغ فردای روشن آزادی را برمی‌افروزند. سرجدتان دست بردارید؛ ۲۸ مرداد و سیاهی‌ها و سپیدی‌های عصر پهلوی‌ها را به تاریخ بسپارید و به امروز و ذلت مردم ایران و درد و مصیبت و روزگار دوزخی ملت زیر سلطه ولایت جهل و جور و فساد بنگرید. آن‌گاه در اندیشه نوروزی باشید که در راه است. نوروزی که مزار مهسا و حدیث و محسن شکاری و مجیدرضا رهنورد و… را با دل و جان گلباران و تندیس بختیار و قاسملو و برومند و شرف‌کندی و الهی و مظلومان و… را در چهارسوی وطن برپا می‌کنیم. همان نوروزی که کاوه در کنار فریدون بساط ضحاک را برچید.

ایران در چنبره ۲۷ حلقه مافیا / علیرضا نوری زاده

خمینی جنایتکار کبیر بود اما دزد نبود
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۰ فروردین ۱۴۰۲ برابر با ۳۰ مارس ۲۰۲۳ ۱۱:۳۰

خمینی اسلام ناب انقلابی محمدی را از کوزه بیرون آورد و آن را در دو وجه شیعه و سنی به جان نه فقط مسلمانان بلکه جامعه بشری انداخت – AFP

ایران سرزمین اشغال‌شده صدر اسلام است، پس بدزدید و بچاپید و بکشید که خداوند حلالتان کرده است؛ همان‌طور که مصباح یزدی در دیداری با سعید جلیلی و باقری لنکرانی که از مریدان سرسخت او و به دنبال کرسی ریاست و نایب‌رئیسی مجلس دهم مجلس بودند، گفته بود: خداوند مثل صدر اسلام یک بار دیگر ولایت مجوس‌ها را با این همه ثروت به شما ارزانی داشته، پس دریغ نکنید؛ اینجا ملک طلق شما است. (نقل به مضمون از یکی از اعضای سابق جبهه پایداری که قبل از مرگ در مکالمه‌ای این را به من گفت.)

خمینی اسلام ناب انقلابی محمدی را از کوزه بیرون آورد و آن را در دو وجه شیعه و سنی به جان نه فقط مسلمانان بلکه جامعه بشری انداخت. ظهور بن‌لادن‌ها، ظواهری‌ها، حسن نصرالله‌ها، طالبان، داعش، حماس، جهاد اسلامی، حرکت شباب، بوکوحرام و… همگی با به قدرت رسیدن مردی که می‌خواست در جهان، خلافت اسلامی بر پا کند و خود در مقام خلیفه‌المسلمین جای هارون‌الرشید را بگیرد، مرتبط است.

این خمینی بود که آخوندهای سنی را هم مثل شیعه‌ها تشویق کرد که شما هم می‌توانید با ترور و تکفیر و ارعاب، رژیم‌ حاکم بر کشورتان را سرنگون کنید و اگرچه راشد الغنوشی در تونس، عباسی مدنی در الجزایر، خالد اسلامبولی و ایمن‌الظواهری در مصر، بن لادن در عربستان، الزرقاوی در اردن و سپس عراق و ملاعمر و قاضی حسین در افغانستان و پاکستان نتوانستند قدرت را به طور کامل به دست گیرند و حکومت ملاعمر در کابل نیز دولت مستعجل بود، سرانجام دست‌پروردگانشان در کابل به قدرت رسیدند و جامعه‌ای را که اندک‌اندک به‌سوی مدنیت و تحول پیش می‌رفت، متوقف کردند و سپس به عقب برگرداندند.

بذری که سید روح‌الله کاشت، امروز به دلیل خطاکاری و فقدان سیاستی قاطع و آشکار در ایالات متحده و اروپا در قبال بنیادگرایی، سلفی‌جویی، اسلام ناب محمدی انقلابی، ارتجاع، واپس‌گرایی و… همچنان عربده می‌کشد و زندگی را بر میلیون‌ها انسان در چهار سوی جهان تلخ کرده است؛ اما اینکه خمینی‌ایسم بعد از مرگ صاحب عله به‌مراتب خطرناک‌تر شد، واقعیتی تردیدناپذیر است.

ظهور «نایب برحق امام زمان»، سید علی ولی فقیه و نوکران ذوب‌شده در ولایتش با پول و امتیاز و به تبع آن نوکران غیرایرانی‌اش و نیز سلفی‌های داعشی سنی و اذنابشان از طالبان تا بوکوحرام نخست اسباب نگرانی اهل اندیشه و فرهنگ و زنان‌ــ به‌ویژه‌ــ در دنیای اسلام و سپس در دیگر نقاط جهان را در ابعادی گسترده فراهم کرده‌اند.

چندی قبل با فرزند یکی از دوستانم که مادری مصری و پدری ایرانی دارد، سخن می‌گفتم. نوجوانی که تازه فارغ‌التحصیل شده و در خانه‌ای رشد کرده بود که نفی ولایت فقیه ستون‌های آن را بالا برده است. این پسر جوان در لندن به مدرسه و دانشگاه رفته بود اما یک لحظه حس کردم با یکی از فارغ‌التحصیلان مدرسه دیوبندی وزیرستان پاکستان یا مدرسه حقانی مواجهم. وقتی هم گروهی از همین نوجوانان فاجعه ۱۱ سپتامبر یا جنایت قطارهای زیرزمینی لندن، بمب‌گذاری‌های جهانی و قتل صدها فرزانه و اهل فرهنگ و این اواخر حمله به سلمان رشتی روی سن را رقم زدند، وحشت‌زده شدم. حالا اگر سید علی با الطاف باب مالی دستش به میلیاردها دلار توقیفی برسد، چه خواهد کرد؟ اگر میلیاردها دلار پول نفت را در اختیار تفاله‌چای‌خورهای خمینی بگذارند تا اذهان پاک این جوانان را مسموم کنند، جهان ما به کدام سو کشیده خواهد شد؟

بگذارید صریح‌تر بگویم. ۳۲ سال پس از مرگ خمینی که زندگی سه نسل را نابود کرد، اینکه با کسانی مواجه‌ایم که می‌خواهند بشریت را نابود کنند. وقتی سرداران سپاه و امنیت‌خانه مبارکه از نابودی و محو اسرائیل می‌گویند، معنای حرفشان خیلی ساده است: ویرانی ایران و منطقه.

من می‌ترسم؛ برای اولین بار از خمینی‌ایسم احساس وحشت می‌کنم. نه برای خودم و جانم که زمان زیادی پیش رو ندارم، بلکه برای فرزندانم، برای آن‌ها که امروز به دنیا آمده‌اند. اگر دنیا (با پوزش بسیار) به پفیوزی خود در برابر اهل ولایت فقیه ادامه دهد، تردیدی ندارم که سرنوشت فرزندان و نوادگان نسل ما نیز با وحشت و مرگ و ویرانگری پیوند خواهد خورد.

آری؛ من می‌ترسم وقتی می‌شنوم خانم نانسی پلوسی خواب دیدار با حداد عادل را می‌‌دیده است. می‌ترسم وقتی می‌بینم در برابر جنایت رژیم علیه زنان و نوجوانان و کودکان، هنوز هم به امامزاده ولایت دخیل می‌بندند و باب مالی به سوی تهران و به امیرعبداللهیان لبخند می‌زند و جوزپ بورل با عشوه‌های پنهانی برای کوهنوردی با شمخانی نقشه می‌ریزد. می‌توانم نگران نباشم که نایب امام زمان حالا دست از سر یمن و لبنان و سوریه و عراق برمی‌دارد؟

شمخانی در دیدار از عراق خواستار خلع سلاح کومله و حزب دموکرات کردستان شد اما به شعبه ایرانی پ‌ک‌ک هیچ اشاره‌ای نداشت؛ یعنی اینکه رفقا از خودمان‌اند. در حالی که اگر تیری در رفته بود، از کلاشنیکف‌های حیات آزاد (پژاک) خارج شده بود نه تفنگ پیشمرگه‌های کومله و دموکرات.

سپاه در دو وجه

فقط اسلام ناب ذووجهین نیست؛ بلکه سپاه نیز دارای دو وجه است: وجه آدم‌کش و جبار و ضدملی و وجه مافیایی پولساز دزد بیت‌المال همه‌کاره. البته یک عده سرهنگ به پایین و چندتایی سردار هم در سپاه هستند که شرافت سربازی را وانگذاشته‌اند و همچنان از آن شور و حال نخستین چیزی در خود دارند. در همین دیدار اخیر «مقام معظم»، بعضی از همین‌ها از ساعت آقازاده شمخانی گفتند و همسر و فرزندان بچه‌های سپاه در زندان اوین و… .

در میدان اقتصاد، جای آن بازاری‌های سرشناس را که اغلب هم دین داشتند و هم دلبسته وطن و نهضت ملی ایران بودند، بازاری‌هایی از طایفه دستمالچی و مانیان و فواکهی و… گرفته‌اند و به جای مدیران کارآمدی که بزرگ‌ترین واحدهای صنعتی ایران را اداره می‌کردند، حالا آقازاده‌های ناصر ابوالمکارم و جنتی و حدادعادل و مهدوی و باقری کنی نشسته‌اند و اداره مهم‌ترین واحدهای صنعتی را در راه به ورشکستگی کشاندنشان، بذرپاش‌ها عهده‌دار شده‌اند.

حال وقتی این جمع را در کنار مافیای تبلیغات و مطبوعات از تیره حسین بازجو و قلم‌به‌مزدان روزنامه‌های جوان و تهران‌امروز و جبلی، مدیر صداوسیمای ولی فقیه و حاج عزت، صاحب میراث فرهنگی و گردشگری، قرار دهید، می‌بینید که همگی از نوع همان تفاله‌چای‌خورهای خمینی‌اند که یا با درجه و بی‌درجه اهل سپاه‌اند یا سر در آخور امنیت‌خانه رژیم دارند.

خمینی هرگز به ایران مهری نداشت و به ایرانی بودن افتخار نمی‌کرد اما همان او هنگامی که بارزان تکریتی، برادر صدام و رئیس استخبارات وقت عراق، نزدش رفت که بیایید با ما همکاری کنید، همه‌چیز به شما می‌دهیم، گفته بود من حاضر نیستم با شما علیه کشورم فعالیت کنم و وقتی بارزان گفته بود در این صورت ما معذوریم که به شما اقامت بدهیم، داد زده بود من اقامت هم نمی‌خواهم و می‌روم (به نقل از دکتر عاملی، سفیر وقت ایران در عراق). اما امروز وارثان اندیشه او و پرچمداران خمینی‌ایسم ایران را دربست تقدیم روس‌ها کرده‌اند و از اینکه روس‌ها و جمهوری‌های سابق اتحاد شوروی ۸۹ درصد دریای مازندران را بلعیده‌اند، ککشان هم نمی‌گزد.

حضور سید شش‌کلاسه بی‌سواد دروغ‌زنی چون ابراهیم رئیسی در کرسی ریاست‌جمهوری فاجعه بزرگ دیگری است که در پی توطئه مشترک فرماندهان سپاه و مافیای بیت به رهبری سید مجتبی به ملت ایران تحمیل شد.

رئیسی و مافیای سپاه نه تنها مشغول واگذاری حاکمیت ملی به روسیه و چین‌اند بلکه در معامله فروش وطن به دولت عظمای آل ثانی قطر و… نیز دست دارند. اینکه شاهزاده‌های قطری برای خرید جنگل‌های شمال، زمین‌های ساحلی و دامنه‌های البرز به رئیسی و سپاه میلیون‌ها دلار پرداخته‌اند ، براندام هر فرد عاشق ایران لرزه می‌اندازد.

بچه‌پرروهای تردامن

پنج سال پیش از انقلاب و روی کار آمدن رژیم جهل و جور و فساد، آن که خائن و عامل آمریکایش می‌خواندند، وقتی خبردار شد یک شرکت آمریکایی با کمک یک بازرگان نفتی عراقی/ایرانی (حمید جعفر، مدیرعامل کرسنت) در میدان دریایی مشترک ایران و امارت در فجیره مشغول حفاری و نصب دکل برای استخراج گاز است، دستور داد نیروی دریایی کلیه عملیات را تحت نظر بگیرد و روزی که به او اطلاع دادند که سر اعلیحضرت به سلامت، پروژه آماده بهره‌برداری شده است، به نیروی دریایی ایران دستور داد با یک عملیات ضربتی، پروژه‌ای را که به ضرر ایران بود، ریشه‌کن کنند. عملیات ضربتی چند ساعتی طول کشید، آمریکایی‌ها و کارگران محلی گریختند و در پایان عملیات، نه از تاک نشان ماند و نه از تاک‌نشان!

بیش از سه دهه و نیم بعد و پس از آنکه قطری‌ها میلیاردها مترمکعب از گاز ما را مکیدند، حمید جعفر جمهوری ولایت فقیه را به خاطر نقض قرارداد به دادگاه برد. دادگاه هلندی هم به نفع حمید جعفر رای داد و جمهوری ولایت فقیه را به پرداخت ۱۸ میلیارد دلار غرامت محکوم کرد. در قرارداد مافیایی سپاه که با مداخله کردان، معاون شرکت نفت، شکل گرفت، نخست مصالح ملی وطن و سپس جوان پرشور و مبتکری به نام عباس یزدان‌بخش (یزدانی) که جان بر سر این معامله گذاشت، قربانی شدند.

ماجراى عباس یزدانى که با هماهنگى حسین طائب و معاون اقتصادی‌اش محراب (اطلاعات سپاه) و بهره‌بردارى از نفوذی‌هاى حیدر مصلحى در ترکیه و دبى، انجام شد، همگان را در بهت فرو برد. این ماجرا و شنود دفتر على مطهرى و منزل على لاریجانى صرفا بر دو هدف استوار بود؛ نخست آنکه شیخ علی اکبرهاشمى رفسنجانی را (که پسرش مهدی دوست نزدیک یزدانی بود و پای او را به قراداد کرسنت کشانده بود) تحت فشار قرار دهند و از دخالت و نفوذ او در اداره دولت روحانى بکاهند و دوم اینکه حلقه مافیا هنوز نمی‌دانست در دایره اصحاب هاشمی چه حوادثى در شرف وقوع است، زیرا اکثر گفت‌وگوها حضورى انجام می‌شد. به گمان آنان، پول‌هاى خاندان هاشمى نزد عباس یزدانى بود و بخشی از این پول‌ها قرار بود صرف فتنه‌انگیزی شود و عباس هم محور هماهنگى‌های داخل و خارج بود.

طائب پیش از ربودن عباس یزدانی، در گزارشی به خامنه‌ای، داستانی سرهم کرد که به موجب آن هماهنگى‌ها بین عباس و اپوزیسیون و سفارت آمریکا در دبى انجام شده و اداره جریان فتنه در داخل هم به دست مهدى هاشمی انجام می‌گیرد و رضا صالحى و على مطهرى و یارانشان به جاى تاجیک و سعید حجاریان به نظریه‌پردازى براى پیشبرد انقلاب مخملى پرداخته‌اند.

پیدا کردن سرنخ‌ها به یک شورا واگذار شد تا بتواند منافذ را ردیابى و اقدام‌های پیشگیرانه را عملیاتى کند. این نظریه بر این تئورى استوار بود که هدف روحانى براى باز کردن فضاى سیاسى و آزاد کردن فعالیت‌ انجمن‌هاى مردم‌نهاد به آزاد شدن پتانسیل جوانان معترض و سازماندهى مجدد اما کمى مخفى‌تر منجر خواهد شد و چنانچه دولتى قدرتمند و سازمان‌دهنده بر سر کار آید، می‌تواند براى آینده نظام خطرساز باشد.

پدرخوانده‌های سپاه و امنیت سرانجام این جمع‌بندی رسیدند که کرسنت اسب تروایی است که یزدانی و مهدی هاشمی هدایت آن را عهده دارند اما می‌توانند با یک مانور حساب‌شده کرسنت را به زیر عبای ولی امر مسلمانان بیاورند. کردان از سوی باند سپاه و طائب مامور گفت‌وگو با کرسنت شد. قرارداد مبنی بر آن بود که ایران با فروش گاز به امارات اولا مانع از دزدی‌های دولت عظمای قطر از فلات قاره گاز پارس جنوبی شود و هم پس از ربع قرن، گاز ایران، چراغ‌ها در آن‌ سوی تنگه هرمز را هم بیفروزد و عایداتی عظیم به خزانه دولت وارد کند.

پرونده کرسنت در چالش سختى قرار گرفت. کردان تقاضای ۷۰ میلیون دلار رشوه برای سپاه کرد تا از حوزه استخراج و عبور لوله‌های انتقال گاز حراست کند؛ اما کرسنت که تاکنون هزینه‌های سنگین و هدایای بسیاری از کف داده بود، زیر بار رشوه نرفت و شکایت کرد.

روزی در لندن عباس یزدانی به دیدنم آمد. سخت آشفته و نگران بود؛ به‌خصوص که در یک شهادت ویدیویی در دادگاه لاهه، به نفع کرسنت سخن گفته بود و در پی آن، تهدید به مرگ شده بود. قرارداد متوقف شد و خسارت سنگینى به ایران وارد آمد. مثل همیشه بى‌خردان و زورمندان فاسد ابتدا با هر طرحی که خود در آن دستی نداشته باشند، مخالفت می‌کنند و بعد خودشان پا پیش می‌گذارند و خواستار تعامل مستقیم با طرف خارجی پروژه و طرح می‌شوند.

در خصوص قرارداد فروش گاز به امارات از طریق شرکت کرسنت هم محمدرضا رحیمى، معاون اول احمدی‌نژاد و یکی از سران مافیا، در آغاز در لباس مخالف قرارداد ظاهر شد. به صداوسیمای حاج عزت (در آن روز) آمد و علیه قرارداد ضجه و شیون سر داد اما بعد از طریق حاج آقایى در بازار که آدم محترمى است، به حل مشکل علاقه‌مند شد. قرار بود چند صدهزار دلارى به جیب مبارک بزند که با توپخانه کیهان و امنیتى‌ها مواجه شد. سپس مشایى با حضور در کاخ شیخ محمد، نخست‌وزیر امارات و حاکم دبی، کوشید مشکل کرسنت را حل کند اما باز سروکله حسین طائب و معاونش محراب و حسین بازجو نماینده «آقا» و مدیر موسسه کیهان پیدا شد و امنیتی‌چى‌ها دوباره جلو توافق را گرفتند.

بعد از کنار رفتن کردان و رحیمى و مشایى، نوبت امنیتى‌چى‌ها شد تا مشکل را حل کنند اما آن‌ها در مرداب دادگاه لاهه گرفتار شدند و بر سیره اخلاق و تربیت و رفتارشان، عباس را در یک دیدار تجاری ربودند و در گوشه‌ای از امارات به کشتی بردند و به قتلش رساندند. آنگاه پیکر او را بعد از چند روز به ساحل بازگرداندند و بر ماسه‌ها انداختند. آن‌ها همسر، فرزند، مادر، برادر و تمام خانواده یزدانی را به سوگ نشاندند فقط به این خاطر که بر فساد و خیانت خود سرپوش گذارند.

مطابق قرار داد کرسنت، ایران می‌باید ۲۵ سال گاز میدان اسفندیار و فروزان را به خانه اماراتی‌ها و کارخانه تولید برق شارجه می‌رساند .فکر کنید با این قرارداد امارات تا چه حد به انرژی ایران وابسته می‌شد؛ اما مافیای سپاه با رشوه‌خواهی و قتل عباس یزدان پناه خسارتی سنگین بر شانه‌های اقتصاد وطن وارد کرد.

من این نمونه را چون در جریان آن قرار داشتم آوردم؛ وگرنه ۲۷ تشکیلات مافیایی دفتر «نایب امام زمان»، سپاه پاسداران، اطلاعات سپاه، امنیت‌خانه مبارکه، آستان قدس رضوی، موقوفات معصومه و… علاوه بر سرقت میلیاردها تومان و دلار، با قارون‌های ریز و درشت ، بزرگ‌ترین دزدی‌های تاریخ خانه پدری را مرتکب شده‌اند و خواهند شد و ایران ثروتمند از ژاپن شدن به بنگلادش شدن تن در می‌دهد و در گام بعدی شانه به شانه بورکینافاسو خواهد زد.

با این عبارت حدیث فساد راخاتمه می‌دهم: خمینی شرمطلق بود اما دزدی در عهدش به جز مورد حیدری و کفاشان و رفیقدوست در خریدهای نظامی، یک پدیده فراگیر نبود و کمتر کسی جرئت دزدی داشت. خمینی جنایتکار و آدمکش بود اما دزد نبود؛ اما جانشین او منحط‌ترین خلافت اسلامی دوران را بر پا کرده است؛ دورانی سیاه‌تر از عهد سلطان مراد عثمانی و متوکل عباسی.

اگر شیرزنان و مردان، نوجوانان خانه پدری و نسل ما جنبش عظیم «زن، زندگی و آزادی» را صادقانه ادامه ندهند و اپوزیسیون خردمندانه در وادی حقیقت و همدلی پای نگذارد، مافیای سپاه، امنیت و عمامه چیزی باقی نخواهند گذاشت. مغول‌ها به قول آن نیشابوری، آمدند و کشتند و بردند و خوردند و رفتند؛ اما این‌ها همه آن جنایات را مرتکب شدند ولی مانده‌اند. تنها دست‌های پرتوان شما فرزندان و برادران و خواهرانم قادر است بر این تراژدی مهر پایان بزند.

آشتی با رژیم قهر و کین ممکن است؟ / علیرضا نوری زاده

مذاکره، مفاهمه، مصالحه؛ ولی فقیه شش بار در معامله سر حریف کلاه گذاشته است
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۳ فروردین ۱۴۰۲ برابر با ۲۳ مارس ۲۰۲۳ ۱۱:۱۵

سخنرای علی خامنه‌ای در راهپیمایی شهر مشهد – اول فروردین ۱۴۰۱ – AFP

«مصالحه» در زبان عربی معنایی وسیع دارد. دو طرف مخالف و گاه دشمن نخست «مذاکره» می‌کنند تا به «مفاهمه» برسند. دوران «مفاهمه» مثل دوران شیرینی‌خوران در ازدواج‌های سنتی است. طرفین فرصتی پیدا می‌کنند تا در حد معقول، دستی به سر و روی هم بکشند و هوای دل را با حضور عشقی که در بسیاری از موارد حقیقت پیدا می‌کند، معطر کنند. عقد که انجام شد و طرفین شرعا محرم شدند، «مصالحه» آغاز می‌شود اما «مصالحه» گاه پس از چندی به «مجادله» و «مقاطعه» و در نهایت انفصال منجر می‌شود. حالا اگر عروس خانم عمو و دایی گردن‌کلفتی داشته باشد، آقاداماد باید هزینه سنگینی بپردازد تا جدایی را نهایی کند. اگر بچه‌ای هم در کار بود که مشکل دوتا می‌شد و… .

عربستان سعودی و جمهوری ولایت فقیه دوسال و اندی مذاکره کردند. رئیس اطلاعات سعودی و ایروانی، معاون شمخانی، مسئولیت مذاکرات را عهده‌دار بودند. مذاکرات به نتیجه نرسید (اگرچه ایروانی بی‌سواد رئیس هیئت نمایندگی ایران در سازمان ملل شد و مزدش را گرفت. فکرش را بکنید؛ ایروانی بر کرسی انتظام و فریدون هویدا، دکتر قاسم غنی و … نشسته است)؛ اما بالا گرفتن شعله انقلاب و شدت یافتن تنش داخلی و بحران مشروعیت رژیم سیدعلی خامنه‌ای را واداشت دست‌ها را بالا ببرد و به خواست سعودی‌ها که حاضر نبودند با وزارت‌خارجه‌ای‌ها مذاکره کنند و نماینده تام‌الاختیار ولی فقیه را طلب کردند، تن در دهد.

چنین شد که دریابان شمخانی راهی چین شد و بعد از چهار روز، اعلام «مصالحه» کردند (که باید اعلام «مفاهمه» می‌کردند) و حالا در این دو ماه شیرینی‌خوران، باید دید رفتار طرفین (والبته بیشتر جمهوری ولایت فقیه) کار را به «مصالحه» واقعی و عقدکنان می‌رساند یا نه.

عربستان سعودی ۴۴ سال ضربات و شیطنت‌ها و توطئه‌های جمهوری اسلامی را با صبر و حلم و خرد تحمل کرد. درست مثل آمریکا که ده‌ها جنایت رژیم علیه شهروندانش را تحمل کرد و از گروگانگیری در تهران تا انفجارهای بیروت و ربودن شهروندانش که در میانشان ویلیام باکلی، رئیس دفتر سیا در بیروت، هم بود که به وضع فجیعی زیر شکنجه کشته شد، تا انفجار خُبَر و بعد بمب‌های کنارجاده‌ای در عراق و افغانستان و ترور در واشنگتن و… بی‌تنبیه گذشت.

بگذارید گوشه‌ای از مصائب عربستان را بازگویم تا آشکار شود چرا سعودی‌ها محتاط‌ند و به قول و قرار خمینی و خامنه‌ای اعتمادی نداشتند ولی به روی هاشمی رفسنجانی و محمد خاتمی آغوش گشودند.

روابط ایران و عربستان سعودی از فردای انقلاب متشنج بود. شاه فقید با سعودی‌ها روابط ویژه‌ای داشت که از روزگار ملک فیصل تا عهد ملک خالد ادامه داشت و دو رژیم در ابعادی گسترده، علیه دشمن مشترک (جمال عبدالناصر) همکاری می‌کردند.

خمینی از همان آغاز با بدعت «برائت از مشرکین» (مگر در مکه مشرکی هست؟) سعودی‌ها را بسیار نگران کرد. من هنگام آن حج خونین در مکه بودم و هنوز آن مناظر رعب آور را از یاد نبرده‌ام.

یک سال پیش از آن فاجعه، سعودی‌ها در ساک زائران بیچاره فقیر قهدریجان اصفهان ده‌ها کیلو ماده منفجره یمتک کشف کرده بودند.

طرح فتح مکه

حادثه ارسال ماده منفجره سی۴ با حجاج زارع اصفهانی و بعد حج خونین که شرحش را به تفصیل همین‌جا آورده بودم، این روابط پرتشنج را تیره‌تر کرد.

خمینی حج را که اوجب‌واجبات است تعطیل کرد. او سال‌ها خواب فتح مکه را دیده بود و حالا!!؟ اما به‌ محض مردنش، رفسنجانی تماس‌ها را از سر گرفت و دو سال بعد زائران بازگشتند؛ با این تعهد که مراسم برائت به شکل محدود و فقط در چادر بعثه در منا که کمتر از ۵۰۰ نفر در آن جا می‌شدند، برگزار شود.

تا اینجا سعودی‌ها سه دوره با رژیم مماشات کرده بودند اما قسم حضرت عباس با پیدا شدن دم خروس در انفجارهای ظهران و خُبر و دستگیری عوامل دست‌آموز رژیم دود شد و به هوا رفت. ملک عبدالله بعدها به خاتمی که با احترام‌های ویژه از عربستان سعودی دیدار می‌کرد، گفته بود که جورج بوش سه بار فریه، رئیس اف‌بی‌آی، را اینجا فرستاد تا ما بخشی از اعتراف‌های عاملان انفجار خبر را در اختیارشان بگذاریم؛ چون ما با دستگیری صایغ (یکی از متهمان که در تهران آموزش دیده و مواد منفجره را از راه کویت به خبر برده بود) همه‌چیز را می‌دانیم اما من حاضر نشدم برادران و خواهران ایرانی‌ام را دم تیغ بوش بدهم.

ملک فهد آن سال روی صندلی چرخدار با حال ضعف و بیماری در فرودگاه از خاتمی استقبال کرد. ملک عبدالله هم در راس یک هیئت ۱۰۰ نفره، به تهران آمد و در کنفرانس سران اسلامی شرکت کرد و شبی بر بام تهران رفت تا برف را تماشا کند. یک روز نیز با همراهانش به خانه هاشمی رفسنجانی رفت و چلوکباب خانگی تناول کرد.

چهارمین «مصالحه‌» ایران و سعودی ابعادی گسترده داشت و عبدالله نوری، وزیر کشور وقت ایران، و امیر نایف، وزیر کشور سعودی، بر پیمانی امنیتی توافق کردند اما با برکناری نوری، حسن روحانی آن را امضا کرد؛ آن‌ هم در زمانی که دبیر شورای عالی امنیت ملی بود. روابط هر روز گسترده‌تر می‌شد. هاشمی رفسنجانی هم ۱۷ روز به عربستان سعودی رفت و مرحله پنجم مصالحه با همین‌ها شکل گرفت.

اما این مصالحه هم چندان پایدار نبود. داستان شیخ هوچی تروریست نمر النمر و اعدامش، به فاجعه تخریب و به آتش کشیدن سفارت سعودی در تهران و کنسولگری‌شان در مشهد و قطع روابط منجر شد و این بار سعودی‌ها کوتاه نیامدند و جدایی هفت سال ادامه یافت.

پنج سال پیش و یک نوبت هم سه سال قبل، امیر محمد بن سلمان، ولیعهد سعودی، به خامنه‌ای یادآور شد که ما دست روی دست نمی‌گذاریم که با امنیت ملی ما بازی کنید؛ هر عمل دشمنانه‌ای انجام دهید، پاسخش را در کشور خود دریافت خواهید کرد. تلاش‌های عمان و عراق هم سردی روابط را گرم نکرد تا اینکه رئیس‌جمهوری چین به ریاض رفت و بعد سید ابراهیم رئیسی دست در گردن چینی‌ها انداخت.

کمند مهر چنان پاره کن

شاعر ما سروده است: کمند مهر چنان پاره کن که گر روزی/ شدی ز کرده پشیمان، به هم توانی بست

توهم سلطه‌جویی در سطح منطقه (و از نظر سیدعلی و فرماندهان سپاهش در سطح جهان) از نوع همان اوهامی است که در قرون اخیر، ناپلئون و هیتلر را در دروازه‌های مسکو و لنینگراد (سن پترزبورگ پریروز و امروز) به نابودی کشاند و در سال‌های نزدیک‌تر به ما، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی را با عظیم‌ترین زرادخانه تاریخ در کوه‌وکمر‌های افغانستان دود کرد و به هوا فرستاد. همین اوهام بودند که عبدالناصر را از پرداختن به مصر بازداشتند؛ حال آنکه او انسانی پاک و صالح بود و سعادت ملتش را در نظر داشت اما رویای امت واحده عرب و درگیر کردن کشورش در جنگ با اسرائیل و وحدت با سوریه و سپس جنگ یمن که پیش از ضربه ۶ ژوئن ۱۹۶۷ کمر ارتش مصر را خرد کرد و یک سلسله اقدام‌های عوام‌پسندانه که از طبع دماگوگ [عوام‌فریب] ناصر مایه می‌گرفت، گریبانش را گرفت.

دماگوژی گرفتاری است که بسیاری از رهبران آزاده و صالح و حتی دموکرات به آن مبتلا شده‌اند. دیدن هزاران انسان که تصویرت را بالا برده‌اند و نامت را فریاد می‌زنند و شعار می‌دهند: «بالدم و بالروح نقدیک یا جمال» (با خون و روح فدای تو جمال) یا فدای ابوعمار یا صدام یا «روح منی خمینی/ بت‌شکنی خمینی‌» و نیم قرن پیش‌تر مصدق و… می‌تواند حتی پاکدل‌ترین انسان‌ها را به بیراهه کشاند. تازه یادمان باشد در مورد ناصر یا مصدق و حتی عرفات و صدام حسین و تا حدودی خمینی، توده‌ها از صمیم دل فریاد می‌زدند و به ساندویچ و ساندیس و سکه و دلار برای به خیابان کشاندن آن‌ها نیازی نبود. حال آنکه در مورد سیدعلی آقا همین حزب‌الله و حماس و جهاد اسلامی اگر دو روز مواجبشان قطع شود، به دنبال ارباب تازه‌ای خواهند رفت.

نگاهی به رابطه مجلس اعلای عراق، عمار حکیم، سپاه بدر و هادی العامری، سردار سابق، با جمهوری ولایت فقیه در چهار سال اخیر آشکار می‌کند که پول و مصلحت‌هایی که می‌توانند هر آن تغییر کنند، عامل اصلی پیوند گروه‌ها و سازمان‌هایی‌اند که سیدعلی آقا قصر اوهام خود را بر زمین شن و ماسه‌ای آن بنا کرده است. خامنه‌ای تا دیروز عمار حکیم را همچون سیدمجتبی عزیز می‌داشت و هنگام سخن گفتن با ترکیب «عمارُنا» (عمار ما) از او یاد می‌کرد؛ ولی عمار چهار سال پیش در مخالفت با نامزد ولی فقیه برای نخست‌وزیری عراق یعنی نوری المالکی تا آنجا پیش رفت که از قصر پادشاه سعودی و کاخ قبه ریاست‌جمهوری مصر و ویلای خصوصی پادشاه اردن سر در آورد.

جمهوری اسلامی در عهد خمینی، برای تعویض نعلین آخوندی او با گیوه خلافت اسلامی هزینه بسیار سنگینی پرداخت. جنگ ایران و عراق با انبوه کشته‌ها، زخمی‌ها، شیمیایی‌ها و معلول‌ها، ویرانی صدها شهر و روستا و تاسیسات صنعتی و فرهنگی و تاریخی، آلودگی تا خرخره در لبنان با هزینه میلیاردی که همچنان ادامه دارد، حضور در عراق و افغانستان و یمن به صورت نظامی و امنیتی و البته با هزینه‌ای که سر به فلک می‌زند، اداره تشکیلاتی که رشته‌اش از بوگوتا و کاراکاس تا سیرالئون و سودان و پاکستان و مالزی و استرالیا و آسیای میانه از یک‌سو و کانادا و آمریکای شمالی در سوی گسترده است (بیش از ۴۸۰ حزب و بنیاد و شورا و جمعیت اسلامی و فرهنگی و ده‌ها مدرسه و حوزه و مرکز پژوهشی در پنج قاره جهان با پول‌های مرحمتی ولی فقیه و حکومتش برای تبدیل جایگاه ولی امر چهارراه آذربایجان به خلیفه‌الله فی‌الارض مشغول‌ کارند)، دست داشتن در ده‌ها اقدام تروریستی در کویت و عربستان سعودی و لبنان و اروپا و آفریقا، داشتن پرونده‌ای سیاه و قطور در خصوص اعمال غیرقانونی و مخالف با عرف و اخلاق و مقررات بین‌المللی همه و همه هزینه‌‌هایی‌اند که طی ۴۴ سال گذشته برای دوختن گیوه ولایت امر جهانی برای ولی فقیه اول و ثانی، پرداخت شده‌اند.

با در نظر گرفتن تفاوت‌های امروز و ۵۰ سال پیش (دهه ۱۹۶۰ در قرن گذشته) آنچه عبدالناصر برای پوشیدن کفش زعامت عرب و بعد آفریقا و جهان سوم هزینه کرد، کمتر از هزینه‌ای بود که رژیم تا امروز پرداخته است. با این همه اگر امروز صداوسیمای رژیم به ۱۲-۱۰ زبان برنامه دارد، در دهه ۱۹۶۰، صوت‌العرب به ۴۰ زبان دنیا برنامه داشت.

در جهان عرب، صدها حزب و روزنامه و اتحادیه و جمعیت فدایی ناصر بودند و شعار «وحدت، آزادی و سوسیالیسم» در چهارسوی جهان عرب شعار نخست توده‌ها بود. حتی بعد از شکست سهمگین ژوئن ۱۹۶۷، وقتی ناصر استعفایش را اعلام کرد، میلیون‌ها عرب (حتی مسیحی‌ها) خیابان‌ها را از رباط تا بغداد پر کردند و فریادهای «بدون تو هرگز» چند ساعت بعد ناصر را مجبور کردند استعفایش را پس بگیرد.

در مرگ ناصر، همه گریستند؛ زیرا میلیون‌ها عرب و غیرعرب در وجود او، قهرمان فرضی خود را یافته بودند. برای جمعی عرفات، برای گروهی صدام حسین و برای بسیاری از ما هوشی‌مین و چه‌گوارا و حتی مائو و استالین چنین منزلتی داشتند. از همه آن مردان رویایی که اعتبار و جایگاهشان صدها بار فراتر و مستحکم‌تر از سیدعلی آقا و رئیس‌جمهوری شش‌کلاسه‌اش بود، امروز چه مانده است؟

امروز حتی در رابطه با دکتر مصدق، یکی از آزاداندیش‌ترین و شریف‌ترین رهبران محبوب توده‌ها، که پرونده‌ای درخشان از مبارزه با استعمار و استحمار از خود به یادگار گذاشته، سوالات و انتقاد‌هایی مطرح است که در زمان حیات این بزرگمرد مجال طرح شدن نداشتند؛ اینکه چرا حاضر نشد اللهیار صالح جایش را بگیرد و کار نفت را به پایان برد؟ چرا مجلس را منحل کرد و امکان برکناری خود را برای شاه فراهم کرد؟ چرا در ۲۸ مرداد کمک توده‌ای‌ها را نپذیرفت و در عین حال از ارتشی که بخش بزرگی از فرماندهانش طرفدار او بودند، برای مقابله با شورشیان یا کودتا بهره نجست؟ اگر صالح جای او را می‌گرفت، سرنوشت ایران تغییر می‌کرد و انقلاب اسلامی رخ نمی‌داد! این‌ها همه فرضیاتی‌اند که به صورت سوال مطرح شده‌اند. درباره ناصر و صدام و عرفات و استالین و هیتلر و مائو و لنین و گاندی و البته خمینی نیز همین سوالات و نظایر آن مطرح است. این شخصیت‌ها که جایگاه و اعتبارشان صدها بلکه هزاران بار فراتر و بیش از ولی فقیه بود، مسحور توده‌ها و در نهایت قربانی «دماگوژی» شدند که امروز گریبان رژیم حاکم بر وطن ما را گرفته است.

یاسر عرفات، رهبر متوفای انقلاب فلسطین، در مصاحبه‌ای که با او داشتم و در «روزگار نو» به چاپ رسید، یادآور شد: یکی از مشکلات ما در لبنان رسیدگی به درخواست خانواده‌هایی است که پس از پیروزی انقلاب ایران، نام فرزندانشان را خمینی گذاشته‌اند و امروز خواستار تغییر این اسامی‌اند.

فعلا تا دو ماه شیرینی خوران است. خیلی عجله نکنید؛ سیب به بالا پرتاب شده است؛ تا بازآمدنش به زمین، دو ماه باید تامل کرد.

حالا نوبت منشور شد / علیرضا نوری زاده

چرا جای پرچم، مشت چپی نشسته و جای تمامیت ارضی را یکپارچگی سرزمینی ایران گرفته است؟!
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
جمعه ۲۶ اسفند ۱۴۰۱ برابر با ۱۷ مارس ۲۰۲۳ ۰:۱۵

یک‌بار دیگر امضای شاهزاده رضا پهلوی زیر پیمان‌نامه و منشوری آمد که پنج امضای دیگر نیز در کنار امضای او به چشم می‌خورد. از حاضران در دانشگاه جورج تاون، دو تن (گلشیفته فراهانی و علی کریمی غایب‌اند. بی‌آنکه غیبتشان معنای جدایی و تبرا جستن از نشست جورج تاون در ۱۰ فوریه باشد. هریک از این دو عزیز لابد دلایلی داشته‌اند. باید موضوع تهدیدهای جدی خانواده‌هایشان و اظهار لطف‌های عالی‌جاه دکتر عبدالکریم سروش، کاشف عظمت و معرفت سید روح‌الله مصطفوی را هم در نظر داشت.)

اما آنچه مرا به نوشتن این مطلب وادار کرد، شمشیر کشیدن مستقیم و غیرمستقیم خودی‌های طرفدار سلطنت مشروطه و مطلقه از یک‌سو و البته دوستان چپ و ملی!! و قوم‌گرایان افراطی علیه شاهزاده با ایرادهای حقا ملانقطی (و نه لغتی) در مورد منشور بود. منشور مهسا که نامش با ظرافت و دقت بسیار انتخاب شده‌، «منشور همبستگی و سازماندهی برای آزادی » است که مخفف آن می‌شود مهسا، نام جاودانه کرد دختر ایرانی من.

حالا بپردازیم به ایرادها (و نه انتقادهایی که از سر خیرخواهی و بعضا با صداقت عنوان شده بود)

نخستین ایراد متوجه مشت گره کرده به‌عنوان نماد همدلی و سرسختی مبارزان بر فراز منشور بود. آقا اگر ریگی به کفششان نیست، چرا پرچم شیر و خورشید نشان را فراز نکردند؟

باور کنید اگر پرچم را می‌گذاشتند فریاد برمی‌خاست که‌ ای بابا دیدید حرف ما درست بود که این پهلوی چی‌ها از همین حالا می‌خواهند پرچم سلطنتی رژیم گذشته را توی سر ما بزنند.

برای اشاره به الباقی ایرادها اجازه دهید منشور را بخوانیم:

* ایجاد فشار بین‌المللی بر جمهوری اسلامی برای لغو حکم اعدام و آزاد کردن بی‌قیدوشرط و فوری تمام زندانیان سیاسی.

رایزنی با دولت‌های دموکراتیک برای اخراج سفرای جمهوری اسلامی.

* رایزنی با دولت‌های دموکراتیک برای حمایت از این منشور و سازماندهی پس از آن.

*ایجاد راه‌هایی برای یاری‌رسانی به مردم ایران.

تاثیرگذاری این دولت‌ها باید به نحوی صورت بپذیرد که آن‌ها حق دخالت در امور داخلی و تصمیمات مردم ایران را نداشته باشند.

گام‌های بعدی با حضور کنشگران داخل ایران بر عدالت انتقالی، تشکیل شورای انتقال قدرت و راهکارهای انتقال قدرت به حکومتی دموکراتیک، ملی و سکولار تمرکز می‌کند. این کار نیازمند همراهی هم‌وطنان متخصص در رشته‌های مختلف است که به همکاری دعوت خواهند شد و کمیته‌های تخصصی گذار از جمهوری اسلامی را تشکیل می‌دهند. سازوکارهای دموکراتیک و اجرایی این هم‌بستگی و سازماندهی برای نتیجه‌گیری از مبارزات مدنی مردم ایران در اولین فرصت معرفی و اجرا خواهد شد.

باورهای مشترک نیروهای خواهان تغییر نظام جمهوری اسلامی برای رسیدن به ایران دموکراتیک:​

حکمرانی دموکراتیک​

۱. تعیین نوع حکومت از طریق همه‌پرسی و استقرار یک نظام دموکراتیک سکولار (بر مبنای اصل جدایی دین از حکومت) که در آن تمامی مقامات سیاسی و رسمی، به‌واسطه انتخابات آزاد و دموکراتیک انتخاب می‌شوند و باید همه‌ شهروندان از هر باور، قوم، جنسیت و گرایش جنسی در پیشگاه قانون، از حقوق و احترام برابر برخوردار باشند.

۲. حفظ یکپارچگی سرزمینی ایران با پذیرش گوناگونی زبانی، قومی (اتنیکی)، مذهبی و فرهنگی آن.

۳. تمرکززدایی از قدرت با سپردن اختیارات مالی، اداری و سیاست‌گذاری به نهادهای منتخب استانی، شهری و ناحیه‌ای.

۴. تشکیل نهاد مستقل نظارت بر انتخابات و پذیرش نظارت نهادهای ناظر داخلی و بین‌المللی بر انتخابات.

۵. برگزاری انتخابات دموکراتیک برای تشکیل مجلس موسسان و تدوین قانون اساسی جدید در فرآیندی شفاف و مشارکتی.

حقوق بشر و کرامت انسانی​

۶. پذیرش تکثر و تنوع در جامعە ایران و تلاش برای رفع تبعیض‌های تاریخی و کنونی. پذیرش جایگاه زبان‌های مادری بر اساس قوانین و کنوانسیون‌های بین‌المللی.

۷. التزام قانون اساسی جدید به‌ تمامی اصول اعلامیه‌ جهانی حقوق بشر و تمامی حقوق و آزادی‌های ذکرشده در آن.

۸. لغو مجازات اعدام و هر نوع کیفر جسمانی؛ ممنوعیت هر نوع مجازات خودسرانه در دوران گذار و پیوستن به کنوانسیون منع شکنجه در نظام جدید.

۹. پیوستن و عمل به کنوانسیون بین‌المللی رفع هرگونه تبعیض علیه زنان، عمل به کنوانسیون حمایت از افراد دارای معلولیت، عمل به کنوانسیون حقوق کودکان و تمام کنوانسیون‌های بین‌المللی که ایران به آن‌ها پیوسته است، اما بدون اجرا باقی مانده‌اند؛ پذیرش دو پروتکل اختیاری میثاق بین‌المللی حقوق مدنی و سیاسی.

۱۰. پیوستن و عمل به کنوانسیون‌های سازمان بین‌المللی کار درباره‌ حقوق کارگران شامل آزادی تشکل‌ و حق سازمان‌یابی، اعتصاب و مذاکره‌ی جمعی؛ تامین سلامت، امنیت و منع تبعیض در محیط کار و ضمانت حداقل دستمزد عادلانه.

عدالت​

۱۱. حمایت از تشکیل دستگاه قضایی مستقل بر طبق استانداردهای جهانی.

۱۲- دادخواهی برای تمامی قربانیان جمهوری اسلامی در کمیته‌های حقیقت‌یاب از طریق تشکیل دادگاه‌های عادلانه و بی‌طرف با امکان دسترسی آزادانه به وکیل مستقل و انتخابی.

صلح و امنیت​

۱۳. انحلال سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و تمام زیرمجموعه‌های آن. امکان ادغام نیروهای نظامی سپاه در نیروهای نظامی دیگر چون ارتش در صورت اثبات عدم دخالت در جنایات و داشتن تخصص. وظیفه‌ ارتش صرفا دفاع از یکپارچگی سرزمینی کشور باشد.

۱۴. تعامل و ایجاد رابطه‌ صلح‌آمیز با تمامی کشورهای جهان و پایان‌ دادن به دخالت در امور دیگر کشورها و پیوستن به دادگاه بین‌المللی کیفری. اقامه‌ دعاوی حقوقی در چارچوب قوانین بین‌المللی برای لغو پیمان‌های ناعادلانه و مغایر با منافع ملی که در نظام جمهوری اسلامی با کشورهای دیگر یا شرکت‌ها عقد شده است.

۱۵. پیوستن به کنوانسیون ایمنی و امنیت هسته‌ای.

پایداری محیط‌زیستی​

۱۶. التزام به اصول پایه‌ توسعه پایدار و حقوق محیط‌زیستی بشر و پیوستن و عمل به قطعنامه‌های سازمان ملل در این موارد.

شفافیت اقتصادی و رفاه​

۱۷. از بین‌ بردن انحصارات اقتصادی، رعایت استانداردهای بین‌المللی بانکی و مبادلات پولی و همچنین تسهیل مبادلات تجاری و جذب سرمایه‌گذاران بین‌المللی. تمرکز بر سیاست‌های جبرانی و امتیازات اقتصادی ویژه برای توانمندسازی مناطق و استان‌های محروم نگه داشته شده. شفافیت و مبارزه با فساد و پیوستن به کنوانسیون گروه ویژه‌ اقدام مالی (اف‌ای‌تی‌اف)

ایران برای گذر از استبداد جمهوری اسلامی نیازمند هم‌بستگی تمام ایرانیان آزاده است. شجاعت مردم ایران و مبارزه‌ پیگیر آنان برای آزادی، چشم‌انداز روشن فردای ما است. در آفریدن فردای آزاد خود کنار هم بایستیم.)

آیا فراز نخست جای انتقاد دارد؟ ایجاد فشار برای آزادی زندانیان سیاسی و لغو حکم اعدام در تعارض با خواست‌های ملت ما است؟ درعین حال رایزنی با دولت‌های دموکراتیک برای حمایت از منشور و اخراج سفرای رژیم و ایجاد راه‌هایی برای یاری رساندن به مردم ایران بدون آنکه این دولت‌ها برای دخالت در امور داخلی کشور و تصمیمات مردم ایران حقی داشته باشند، پا گذاشتن روی اصل حاکمیت ملی است؟

آیا تشکیل شورای انتقال قدرت به حکومتی دموکراتیک، ملی و سکولار در تعارض با مواضعی است که اغلب شخصیت‌های سیاسی و احزاب چپ و راست طی سال‌ها در برنامه‌ها و خواست‌های خود به آن‌ها اشاره و تاکید داشته‌اند؟

پس مشکل چیست؟ آیا منشور نوع نظام را تعیین کرده است که بعضی نگران شده‌اند که بله رضا دارد جای خود را مستحکم می‌کند!!

بلافاصله منشور با صراحت اعلام می‌کند تعیین نوع حکومت از طریق همه‌پرسی و استقرار یک نظام دموکراتیک سکولار (بر مبنای اصل جدایی دین از حکومت) که در آن تمامی مقام‌های سیاسی و رسمی، به‌واسطه انتخابات آزاد و دموکراتیک انتخاب می‌شوند و باید همه شهروندان از هر باور، قوم، جنسیت و گرایش جنسی در پیشگاه قانون، از حقوق و احترام برابر برخوردار باشند.

ایراد این بند در کجاست؟ نوع نظام به فردای آزادی و به اراده مردم در دو وجه همه‌پرسی و مجلس موسسان موکول شده است.

به اعتقاد من در دو سوی خط اپوزیسیون، کسانی دوست دارند سرنا را از سر گشادش بنوازند. هدف، رضا پهلوی است، حال طرف مشروطه‌خواه باشد یا چهار تن جدا شده از کومله به‌عنوان یک حزب کرد ایرانی با دبیرکلی چون کاک عبدالله مهتدی که بارها در برنامه تلویزیونی من در ایران فردا (پنجره‌ای رو به خانه پدری) باورش را به تمامیت ارضی و یکپارچگی میهنش ایران، آواز داده است.

در منشور بر حفظ یکپارچگی سرزمینی ایران و تنوع فرهنگی و مذهبی آن تاکید شده است. اما ملانقطی غر می‌زند که چرا نگفته تمامیت ارضی!!؟

برادرم، خواهرم، یکپارچگی با تمامیت چه تفاوتی دارد؟ راحت بگو بابام جان هرچه رضا پهلوی بگوید حتی در کنار مهتدی، عبادی، اسماعیلیون، بنیادی و علی‌نژاد ازنظر من مردود است و باید در برابرش موضع گرفت!!

از این‌ طرف جمعی فریاد می‌زنند عدم تمرکز؟ این یعنی تسلیم به جدایی‌طلبان!!

حضرات سلطنت‌طلب! مکر ویدیوی شاه فقید را ندیده‌اید؟ من در برنامه‌ام آن را پخش کردم. چندین بار بر اصل عدم تمرکز، ضرورت تصمیم‌گیری ده، شهرستان، شهر و استان برای مسائل داخلی‌شان تاکید کرده است. راستی فکر می‌کنید در قرن بیست‌و‌یکم و در منشوری که بر میثاق جهانی حقوق بشر تکیه دارد، می‌توان فرماندار سقز را از خراسان انتخاب کرد.

دوستان هیچ‌یک از اقوام ایرانی جدایی‌طلب نیستند. اگر چهارتا و نصفی با الطاف خاندان علی‌اوف و کمیته مرکزی غیر‌موجود و خیالی یک حزب کرد و نمک‌پروردگان «یا حبیبی» و سفره‌چینان حمید گل پاکستانی جیغ‌واره‌هایی می‌کشند، این دلیل جدا دلی ترک و کرد و عرب و بلوچ و… نیست. ای ‌کاش فرصتی بود تا به سخنان عبدالله مهتدی و برادر آزاده ادیب و عاشق حضرت فردوسی و حافظ، زنده‌یاد دکتر قاسملو، ابوفهد رفیق اهوازی‌ام در پیامی که برای شاهزاده فرستاد، بی تنگ‌نظری گوش می‌دادید. مولوی عبدالحمید این روحانی آزاده اهل سنت را نمی‌شنوید وقتی در خطبه‌اش فریاد می‌زند من ایرانی بلوچم، ما یک ملت واحدیم.

آیا شما با تشکیل نهاد مستقلی برای نظارت بر انتخابات و …مخالفید؟ آیا ضرورت تشکیل مجلس موسسان را به صورتی شفاف برای تدوین قانون اساسی جدید، در تعارض با مصالح خود و نه خانه پدری می‌دانید؟

با پذیرش زبان‌های مادری در کنا‌ر زبان ملی فارسی مخالفید، یا با تکثر و تنوع فرهنگ و سنن و عادات ایرانی؟ اقوام ایرانی طی قرن‌ها این گربه نشسته به دیوار آسیا را حفظ کرده‌اند، کردها را در برابر عثمانی‌ها، ترک‌های سلحشور وطن را در برابر عثمانی‌ها و باقراوف‌ها و نوکرانشان فراموش کرده‌اید؟ راستی دلاوری و از جان و مال و همسر و فرزند و برادر گذشتگی عرب‌های ایرانی را در تجاوز صدام حسین به همین زودی فراموش کرده‌اید؟ فقط کافی بود ۱۰ هزار نفرشان با ارتش عراق همکاری کنند تا خوزستان عزیز، نور چشم ما، عربستان شود. کارونشان خونین شد، نخل‌هایشان از ریشه قطع شد، خانه و مزرعه و دام‌هایشان از بین رفت با این‌همه ماندند و جنگیدند تا خوزستان عزیز عربستان و استان نوزدهم عراق نشود. آیا این‌ها را می‌دانید و باز تجزیه تجزیه می‌کنید. مگر بختیاری و قشقایی و بویر‌احمدی و طالش نیستند که از دلهره دروغینتان از خطر جدا‌یی دم می‌زنید!؟

راستی لابد با لغو مجازات اعدام مخالفید و قصد دارید در روز رهایی، اهالی ولایت‌فقیه را بر درخت‌های خیابان پهلوی به دار بکشید.

آیا با پذیرش کنوانسیون‌های بین‌المللی درباره حقوق کارگران و حق اعتصاب و … مخالفید یا برپایی دستگاه قضایی مستقل بدون دخالت آخوند را برنمی‌تابید. چشم‌انداز یک دادگستری نوین با منظری که فداکاری‌ها و همت والای پرنیا و داور و عبده و متین دفتری و ده‌ها قاضی شریف، پدیدآورنده‌اش بود، آیا منظر نازیبایی است؟

شاید با بند مربوط به دادخواهی برای تمامی قربانیان جمهوری ولایت‌فقیه با تشکیل کمیته‌های حقیقت‌یاب و تشکیل دادگاه‌های عادل و… برای خالی نبودن عریضه مخالفت می‌کنید.

تعامل صلح‌آمیز با جهان و منطقه، غرور ملی شما را جریحه‌دار می‌کند؟ دوست دارید میلیاردها دلار از ثروت ملی ما خرج حزب‌الله و حماس و جهاد اسلامی و حشدالشعبی و جامعه‌المصطفی‌العالمیه شود و برای فرزندان بلوچستان، خوزستان و کردستان و … مدرسه و بیمارستان و هنرستان و دانشگاه نسازد؟ پیوستن به کنوانسیون ایمنی و امنیت اتمی و التزام به مبانی پایه‌ای محیط‌زیست در نگاه شما ملانقطی‌ها بر ضد مصالح عالیه ملی است یا کار از جای دیگری می‌لنگد؟

در عرصه اقتصاد هم ایراد گرفته‌اید حال آنکه منشور تاکید می‌کند:

«از بین‌ بردن انحصارات اقتصادی، رعایت استانداردهای بین‌المللی بانکی و مبادلات پولی و همچنین تسهیل مبادلات تجاری و جذب سرمایه‌گذاران بین‌المللی. تمرکز بر سیاست‌های جبرانی و امتیازات اقتصادی ویژه برای توانمندسازی مناطق و استان‌های محروم نگه داشته شده. شفافیت و مبارزه با فساد و پیوستن به کنوانسیون گروه ویژه‌ اقدام مالی (اف‌ای‌تی‌اف)»‌، چه ایرادی دارد که بر چهره‌اش خنجر خونین کشیده‌اید؟

********************

دلم از همه شما گرفته، نیم‌قرن یا بیشتر است که می‌نویسم، می‌سرایم، تحلیل می‌کنم و در رادیو و تلویزیون از سال ۴۹ می‌گویم و… در این مدت بسیار دیده‌ام آن‌ها که راهنمای چپ می‌زدند و به راست می‌پیچیدند و آن‌ها که چپ‌رو بودند و با راهنما و بوق و کرنا، راست‌رو از آب درآمدند. ازاین‌رو باورشان ندارم، اما این را به‌خوبی می‌دانم رضا پهلوی درد وطن دارد. مثل من دلش برای خانه پدری تنگ شده است، می‌خواهد بازگردد و از زایشگاه مادران و نوزادان که مادرش او را در یکی از اتاق عمل‌هایش به دنیا آورد و نامش تا فتنه خمینی بر تارکش بود، دیدن کند. آزارش ندهید. رضاشاه را آواز دادید، نواده‌اش را که می‌گوید می‌آیم با مهر استقبال کنید. نه شاه است و نه رئیس‌جمهوری، عاشق است همین.

فروپاشی از نوع روسی / علیرضا نوری زاده

آیا سپاه نقش کا‌گ‌ب هنگام فروپاشی روسیه را بازی می‌کند؟
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۸ اسفند ۱۴۰۱ برابر با ۹ مارس ۲۰۲۳ ۱۲:۳۰

دستگاه‌های امنیتی رژیم عاجز از حفظ رژیم‌اند در عین حال قابلیت ظهور به عنوان آلترناتیو را ندارند – AFP

۲۰ سال پس از سقوط بوریس یلتسین و برشدن ستاره بخت سرهنگ ولادیمیر پوتین، مطالب زیادی نوشته شد؛ از جمله یورونیوز در گزارشی یادآور شد که شهروندان روسیه ۲۰ سال پیش در چنین روزی یعنی در ۳۱ دسامبر ۱۹۹۹، هرگز انتظار نداشتند سال جدید میلادی را با رئیس‌جمهوری جدید آغاز کنند؛ اما سرنوشت سیاسی این کشور یک‌شبه تغییر کرد و بوریس یلتسین، رئیس‌جمهوری که از مجریان فاز نهایی تغییر رژیم و فروپاشی حکومت کمونیستی در روزهای پایانی سال ۱۹۹۱ بود، در سخنرانی سال جدید، استعفایش را اعلام کرد و گفت: «از قدرت کناره‌گیری می‌کنم. هر کاری که می‌توانستم، انجام داده‌ام.»

در آن زمان، بوریس یلتسین بسیار بیمار بود و اطرافیان او این را به‌خوبی فهمیده بودند که صبر کردن تا پایان دوره ریاست‌جمهوری او بسیار پرخطر است و لازم است که کرملین هرچه سریع‌تر به فکر جانشینی برای یلتسین باشد. البته جانشین بوریس یلتسین در ماه اوت، یعنی چند ماه پیش از اعلام استعفا، انتخاب شده بود؛ همان زمان که ولادیمیر پوتین به مقام نخست‌وزیری روسیه منصوب شد.

زمان اعلام خبر پایان ریاست‌جمهوری یلتسین نیز با دقت انتخاب شد: آغاز سال جدید میلادی؛ زمانی که تقریبا همه مردم در حال تماشای تلویزیون‌اند و از برنامه‌های شاد کمدی و موسیقی لذت می‌برند و در انتظار شنیدن سخنرانی سالانه رئیس‌جمهوری‌اند. آن شب شبی خاص بود. بوریس یلتسین پیر و خسته که به الکلی بودن شهرت داشت، خداحافظی کرد و ولادیمیر پوتین جوان و پرانرژی تنها لحظاتی قبل از به صدا درآمدن زنگ نیمه‌شب، آغاز هزاره جدید را به مردم روسیه تبریک گفت.

سرگئی استانکوویچ، مشاور سیاسی بوریس یلتسین، می‌گوید: «چنین انتقال قدرت دراماتیکی آن‌ هم در آستانه سال جدید مطمئنا تضمینی برای جلوگیری از عملی شدن هرگونه سناریو غیرمنتظره و تمایل برای پر کردن خلاء به‌وجودآمده در قدرت محسوب می‌شد. در آن زمان، کمونیست‌ها و پوپولیست‌ها خیلی قوی بودند و می‌توانستند با سنگ‌اندازی در روند انتقال قدرت یک بحران سیاسی جدی به وجود آورند.

اتابک فتح‌الله‌زاده در تاریخ ایرانی می‌نویسد: «روزگار چه زود می‌گذرد. باورم نمی‌شود به همین زودی ۳۰ سال از فروپاشی شوروی گذشت. در آن روزهای فروپاشی، دو بار از سر ضرورت پایم به مسکو، پتروگراد، تاشکند و به دو روستا در قزاقستان رسید. مردم در شهر‌ها با بهت و ناباوری به ویترین مغازه‌های خالی نگاه می‌کردند. من تاکنون چنین قیافه‌های ماتم‌زده، شوکه‌شده و سردرگمی ندیده‌ بودم. چنین به نظر می‌رسید که دیگر از فردا خورشید طلوع نخواهد کرد. در آن زمان، من درکشان نمی‌کردم اما مردم حق داشتند که در چنین حالتی قرار بگیرند؛ زیرا آنان از جنگ‌های داخلی شوروی و جنگ جهانی دوم خاطرات نفرت‌انگیز و ملموسی داشتند.

در آن زمان [فروپاشی شوروی]، هنوز کسانی به عینه شاهد بودند که در جنگ‌های داخلی میلیون‌ها انسان از گرسنگی تلف شدند و چگونه آدم‌های نیمه‌جان از گرسنگی حتی گوشت مرده‌ها را می‌خوردند و هنوز کسان بسیاری از اهالی لنینگراد شاهد بودند یا از بزرگ‌ترهای خود شنیده بودند که مردم و نظامی‌ها در جنگ جهانی دوم از شدت گرسنگی به هیچ جنبنده‌‌ای اعم از موش و سگ و گربه هم رحم نمی‌کردند. مردم حتی از جنازه بوگرفته اسب‌هایی که با گلوله‌باران فاشیست‌ها کشته‌شده بودند، نیز نمی‌گذشتند.

در آن روز‌های فروپاشی، پس‌انداز ناچیز میلیون‌ها نفر در حد کاغذتوالت بی‌ارزش شده بود. اولین روزی که در پتروگراد پا به خیابان گذاشتم، شنیدم دختربچه‌ای تقریبا چهارساله از مادرش خواست یک شکلات کوچک و کم‌ارزش برایش بخرد. مادر جواب داد دخترم الان پول ندارم بعدا برایت می‌خرم. با اصرار‌های دختر کوچولو مادر کنترلش را از دست داد و دخترش را زد. زن مسنی که آنجا بود، رو به مادر دختر کرد و گفت: زن مگر دیوانه شدی، خب چرا بچه را می‌زنی؟ مادر که زنی زیبا و جوانی بود، بدون اینکه چیزی بگوید زد زیر گریه…»

و آنچه من دیدم…

من شاهد روزهای پایانی نبودم اما وقتی به مسکو رسیدم و سپس از هشت جمهوری آسیای میانه و قفقاز دیدن کردم، قدرت مافیا را دیدم، کازینوهای مرکز پول‌شویی را دیدم و هجوم روسپی‌ها را که اغلب زیبا و جوان بودند و از چهار گوشه اتحاد جماهیر سابق می‌آمدند. برایم سخت نبود فروریختن بنای ۸۰ ساله لنین و استالین و مشتی پسران فروشکسته از نوع چرنینکو یلتسین دائم‌الخمر را پیش‌بینی کنم. در ۱۸ مقاله، گزارش و مصاحبه در صوت الکویت، برداشت‌های خود را بیان کردم. از آن همه جبروت فقط کا‌گ‌ب باقی مانده بود و سرهنگ ورزشکار باریک‌میانش، پوتین. الباقی مشغول غارت میراث حزب بودند. کارخانه‌ها به فروش می‌رفتند، میلیونرهای جدید سر برمی‌آوردند و سفارتخانه‌های غربی با صف مراجعان جوان و اغلب صاحب‌مال، برنامه‌ای پروپیمان داشتند. تئاتر بالشوی هم شبیه عاقبت نسیه‌فروش در تصاویر حجره‌های قدیمی بود.

آیا حکایت شوروی یا روسیه در خانه پدری ما در حال تکرار است؟

زرادخانه روسیه در قوی‌ترین وضعیت بود و به‌جز دزدی‌های گاه‌به‌گاه نظامیان در جمهوری‌های سابق و فروش بخش‌هایی از آن به کشورهای آفریقایی، ایران، سوریه و عراق و…، انبارهای موشک‌های قاره‌پیمای اتمی و بالیستیک، هواپیماهای فوق‌مدرن و سامانه‌های دفاعی مدرن سرجایشان بودند. روسیه لرزان و گرسنه دست‌ها را جلو غرب بالا برده بود، حال آنکه حتی در عصر گورباچف هم می‌کوشید اقتدار خود را ولو در ظاهر، حفظ کند.

در ایران، ۱۷ دستگاه امنیتی برخلاف کا‌گ‌ب، ناکارامدی خود را آشکار کرده‌اند و ضربات امنیتی از خودی و بیگانه، به آن‌ها برای یافتن یک جانشین و بالا بردن پرچم پوتین ایرانی، مجالی نمی‌دهد. اما شرایط مشابه با روسیه روز‌به‌روز مشهودتر می‌شود؛ سقوط ریال، تورم بالای ۶۰ درصد، نکول سفته‌های بین‌المللی، تحریم‌ها، بی‌اعتباری رژیم و رهبرانش در نزد جهانیان، آدمکشی‌های مستمر و حالا مسموم کردن پریچه‌های ما چیزی برای چانه زدن رژیم با مردم خود و دولت‌های قدرتمند جهان باقی نگذاشته است.

در روسیه، یک روز صبح گاز و برق قطع شد و روز دیگر مغازه‌ها خالی ماندند. روس‌ها پسته‌خور نبودند که پسته کیلویی یک میلیون تومان در زندگی‌شان اثر داشته باشد، اما نبود یک برگ ژامبون و یک قاچ لبو و استکان ودکا خیلی محسوس بود؛ دختران جوان و پسران خوش‌سیما و ورزشکار در خیابان‌ها به امید لقمه‌ای‌ نان پرسه می‌زدند. با این حال نه یلتسین و نه پوتین جنایتی چون مسموم کردن غنچه‌های جوان در مدارس را مرتکب نشدند اما در ایران عصر سیدعلی این کار انجام شد.

غلامعلی حدادعادل، کیف‌کش اسبق سید حسین نصرالله، پدرزن آقا مجتبی و مدیر مشترک کارخانه چاپ اسکناس (مدرسه غیرانتفاعی فرهنگ) ضمن دفاع از نوکری رژیم به روسیه و چین تاکید می‌کند: آیا سیاست درستی است که ما به دولت‌هایی نزدیک شویم که هدفشان براندازی نظام است؟ گروه‌های پهپادی سپاه برای آموزش و بهینه‌سازی هواپیماهای بدون‌سرنشین همه ماهه به روسیه و نظام‌های مشابه (بلاروس، کره شمالی و ونزوئلا) در آمدوشدند.

در معیاری صدها بار کوچک‌تر، اسلحه‌خانه نایب امام زمان هم پروپیمان است. بالاخره اهداف اسرائیلی‌ها باید ارزش بمباران شدن را داشته باشند.

آیا لحظه فروپاشی در خانه پدری می‌تواند مانند روسیه باشد؟

با تفاوت‌های اندکی، پاسخ مثبت است. به‌ویژه داستان مسمومیت و جدایی بخش‌هایی از وابستگان و بنیان‌گذاران جمهوری ولایت‌فقیه از کل رژیم (میرحسین موسوی، زهرا رهنورد، مصطفی تاج‌زاده، ابوالفضل قدیانی، سردار حسین علایی و …). تعبیر از تاج‌زاده [شاهزاده رضا پهلوی] تا تاج‌زاده [مصطفی تاج‌زاده زندانی در اوین] در ایران در محفل خبرگان سر زبان‌ها است.

حرف‌های خامنه‌ای در قشلاق احمدشاهی‌اش (ظاهرا افسرده و غضبناک از احوالات روزگار و مسموم کرده پروانه‌ها) بعد هم فرمانش به دستگیری و مجازات مرتکبان جرائمی که فقط از دست یک تشکیلات بزرگ با لجستیک وسیع و پرمایه و افراد بی‌شمار برمی‌آید، و روز بعد پس از چهار ماه عجز، ادعای دستگیری شماری از مجرمان، نشان می‌دهد که رژیم در حال از هم گسستن است. از فردای نمایش خونین شاهچراغ باید این را می‌دانستیم؛ تکرار خطاها و تجارب شکست‌خورده و ناهماهنگی دست چپ با دست راست نظام.

آیا واقعا می‌توان این رژیم را حتی اگر آقایان رافائل گروسی و رابرت مالی و جوزف بورل و اصلا خود جو بایدن عاشقانه دلبسته مقام ولایت باشند، حفظ کرد؟

دستگاه‌های امنیتی رژیم عاجز از حفظ رژیم‌اند در عین حال قابلیت ظهور به عنوان آلترناتیو را ندارند. می‌ماند سپاه که به عقیده من، این نیروی ۱۷۰ هزار نفره با ۴۵ هزار سرباز و درجه‌دار و افسروظیفه، هم پوتین خود را یافته است و هم پرویز مشرف‌های ذخیره را و کنترل کشور برایش چندان سخت نیست زیرا منهای آدمخوارهایی چون حسین سلامی و اسماعیل قاآنی و محمد خاکپور، صدها افسر بلندپایه در واحدهای سپاه خدمت می‌کنند که نگاه و نظرشان، به قدرت رسیدن منهای آخوند است.

سپاه ۴۳ سال پیش قوام یافت؛ تصویر سپاه در نگاه اغلب مردم، کاملا متفاوت با امروز بود. در واقع آن سپاهی که در عهد خمینی با عده‌ای از بچه‌‌توحیدی‌های صف و مجاهدین انقلاب اسلامی شکل گرفت، بعد از او به دست رفسنجانی و خامنه‌ای هم امنیتی شد، هم مافیایی و هم تاجر و هم فساد در ابعاد باورنکردنی اخلاقی، خرید کازینوها و روسپی‌خانه‌ها در ماکائو برای کسب سود بالا و پول‌شویی، سپاه را در شرایط دیگری قرار داد.

سیدعلی خامنه‌ای برخلاف خمینی که تا آخرین لحظه عمر بر توده‌ها و جاذبه مذهبی و شخصیت خود تکیه داشت، چون نه جایگاه دینی و انقلابی خمینی را حائز بود و نه از نظر شخصیتی اعتمادبه‌نفس خمینی و قدرت و جاذبه او را داشت، تکیه‌گاهش را بر دو محور امنیتی و نظامی قرار داد. ورود دو تن از معاونان وزارت اطلاعات (محمدی گلپایگانی و اصغر حجازی) به بیت رهبری و احراز بالاترین مقام در این دفتر نخستین نشانه تغییر تکیه‌گاه‌ها با رفتن خمینی و آمدن خامنه‌ای بود.

در این مرحله، مرتضی رضایی، محسن رضایی، محمدباقر ذوالقدر، غلامعلی رشید، علیرضا افشار، سیف‌اللهی، ایزدی، حسین علایی، احمد وحید و احمدی موسوی در کنار سرلشکر بسیجی دامپزشک حسن فیروزآبادی و علی شمخانی که اولین سپاهی بود که با درجه دریاداری فرماندهی نیروی دریایی ارتش را عهده‌دار شد و در مرحله بعد از انتخاب رفسنجانی در دوره دوم ریاست‌جمهوری‌اش، قالیباف و سردار حجازی، فرمانده بسیج، و قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس، به جمع حاضران جلسات پنجشنبه شب خامنه‌ای پیوستند. جلساتی که در ساعت آخر با خروج غیرنظامی‌ها و پیوستن چند چهره امنیتی (سعید امامی، مصطفی پورمحمدی و اصغر حجازی و بعد از جریان قتل‌های زنجیره‌ای و از بین رفتن سعید امامی، یک‌چند دری نجف‌آبادی و جواد آزاده و سپس ایروانی و محسنی اژه‌ای و البته مجتبی خامنه‌ای و محمدی گلپایگانی) به مرور عنوان «اتاق فکر رهبری» بدان اطلاق شد.

سپاه بعد از جنگ و مرگ خمینی و صاحب درجه و لقب تیمساری شدن حدود ۹۰ تن از فرماندهانش و بالا گرفتن کار اطلاعات سپاه با همدلی و همکاری کامل علی فلاحیان، وزیر سابق اطلاعات با سپاه و ارگان‌هایش، با ماموریت‌های تصفیه سران و فعالان اپوزیسیون در خارج که به دست عوامل سپاه قدس و اطلاعات سپاه صورت گرفت، میخ خود را بر زمین کوبید.

بدون نفی نقش هاشمی رفسنجانی در روند سرکوبی‌ها و قتل‌ها در داخل و خارج کشور، امروز کاملا آشکار شده است که سپاه و دستگاه اطلاعاتش در قتل برجسته‌ترین رهبران اپوزیسیون نقش ویژه داشت. بعدها با اعترافات سعید امامی و اکبر خوش‌کوشک و مرتضی قبه، مشخص شد فلاحیان که ظاهرا خود را بی‌اطلاع نشان داده بود، در تمام مراحل طرح‌ریزی و اجرای ترورهای مورداشاره مشارکت مستقیم داشت.

برعکس، امروز وزارت اطلاعات عملا در تبعیت کامل از اطلاعات سپاه است. بعضی از دوستانم مثل دکتر سازگارا بر این باورند که قضیه مسمومیت پروانه‌های معصوم ما می‌تواند ترفندی از جانب سپاه برای قبضه قدرت به بهانه بی‌عرضگی دولت و ارگان‌های امنیتی باشد. در مسکو، گاراژی بود که دو برادر چچنی و یک شریک تاتار صاحبش بودند. تخصص این‌ها در سرویس و خدمات به خودروهای آلمانی بود. در کمتر از شش ماه، ده‌ها مشتری این گاراژ ناپدید و خودروهایشان از طریق لهستان به اروپا برده شد و با شماره‌های ساختگی جدید به فروش رفت. سرانجام ماموران پوتین در یکی از آمدوشدهای برادران چچنی، آن‌ها را شناسایی و دستگیر کردند و دو ماه طول کشید تا با شکافتن آسفالت، ۳۷ جسد بیرون کشیدند و بعد، فروپاشی ابعاد آشکارتری پیدا کرد.

سپاه حداقل در بخش‌هایی، منسجم‌ترین نیروی نظام است. من نگاه سپاه را رو به سوی دیگری می‌بینم. در این باب بیشتر خواهم نوشت. سپاه برای نجات نظام پا به میدان نمی‌گذارد، بلکه نجات خود را در نظر دارد؛ گو اینکه سوگندش حفظ نظام است. اما این رویای سپاه با جنبش «زن، زندگی، آزادی»، به کابوسی تلخ و سنگین بدل خواهد شد. تنها یک راه می‌ماند: سپاه در کنار مردم در جهت تحقق آرمان بزرگ ایرانیان؛ دموکراسی سکولار با انسان‌های برابر.

هزاره‌گراها، توطئه تازه سپاه قدس / علیرضا نوری زاده

قصه محافل قتل‌های زنجیره‌ای تکرار می‌شود
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۱ اسفند ۱۴۰۱ برابر با ۲ مارس ۲۰۲۳ ۱۰:۱۵

وقتی آشفتگی فکری و ناامنی سیاسی و اقتصادی از یک طرف و فقر از طرف دیگر فراگیر می‌شود، بساط خرافه‌گرایی پهن می‌شود – AFP

دخترانمان را مسموم می‌کنند، بعد حکایت مضحک مقصران محفلی را در شیپور گشادشان می‌دمند. دخترانی که با حضور پرشور خود در مدرسه و خیابان رژیم را سخت به وحشت انداختند، حالا هدف یکی از زشت‌ترین جنایات رژیم قرار گرفته‌اند. فاضل میبدی زیج می‌نشیند و محفل‌یابی می‌کند. خطیب‌زاده به دنبال هزاره‌‌گراهای آخرالزمانی است و رژیم با بهره‌برداری از فضای رعب و وحشتی که بین دانش‌آموزان و خانواده‌هایشان ایجاد کرده، بر این باور است که دانش‌آموزان دیگر جرئت به خیابان آمدن نخواهند داشت. با این حساب، ده‌ها مدرسه در چهار گوشه ایران به فریاد درد آغشته شدند.

واژه «محفلی» به جمعی اشاره دارد که بدون یا با ارتباط با حکومت، کارهایی می‌کنند که حکومت را بدنام می‌کند و سوءظن مردم به دست داشتن ارگان‌های حکومتی را بالا می‌برد. برای مثال در جریان اسیدپاشی به زنان در اصفهان، پس از آنکه ردپای بسیج پیدا شد، فریاد برآمد که «خودسرها» برای لطمه زدن به اعتبار جمهوری اسلامی، این جنایت را مرتکب شده‌اند.

من با تعبیر «محفل» خوب آشنایی دارم. در واقع در جریان تلاش‌های یک سال و نیمه‌ام برای یافتن پاسخی مناسب به سوالاتم درباره قتل‌های زنجیره‌ای، با این تعبیر مکرر برخورد کردم. در عین حال نخستین بار آنجا دریافتم در فرهنگ حکومت ولایت فقیه، از جنایت آتش زدن بسیار دردناک سینما رکس هم با تعبیر محفلی یاد شده است و در پی آن، روح‌الله حسینیان از محافلی یاد می‌کند که هدفشان بی‌اعتبار کردن رژیم اسلامی در داخل و در عرصه بین‌المللی است.

فراموش نمی‌کنم که در همان زمان، یک‌ بار با اشاره به گروه فرقان، از آن‌ها نیز به عنوان محفلی گمراه یاد شد. بعد از قتل فجیع دکتر کاظم سامی، نخستین بار از قاتل او به عنوان یک بیمار روانی یاد شد و بعد از «محفل روانی‌ها» می‌گفتند و می‌نوشتند؛ اما محفلی‌ها با قتل‌های زنجیره‌ای ابعاد دیگری یافتند و عنوان خودسر نیز به آنان اضافه شد.

وقتی سعیدی سیرجانی را گرفتند، در زندان با او به مشکل خوردند. سعیدی اصل‌وفرع اعتقاداتشان را زیر سوال می‌برد. بعد از مدتی، سعید امامی و معاونانش آن‌قدر احساس بدی می‌کردند که این پیرمرد دستشان انداخته است که یک‌ شب وقتی زنده‌یاد سعیدی به علت یبوست چندروزه از درد و نفخ شکم فریاد می‌زد، با شیاف پتاسیم به جای ملین، او را به قتل رساندند. این قتل برنامه‌ریزی نشده بوده و در واقع می‌خواستند سعیدی را ببرند و به قول سعید امامی، زیر شکنجه او را بسازند و برگردانند. بنابراین در اینجا به محفل نیاز نبود. اما قتل‌هایی مانند قتل احمد میرعلایی با برنامه‌ریزی و با نام محفل انجام گرفت و او را دقیقا با حساب کتاب کشتند.

قتل دکتر مظفر بقایی جزو اولین قتل‌هایی است که در این سری انجام گرفت. بعد شمار دیگری از نویسندگان مانند برازنده یا دکتر صانعی نیز از برکات محفل‌ها برخوردار شدند. جالب اینکه در مورد میرعلایی، بعد از کشتن با ریختن مشروب بر سرورویش و رها کردنش در کوچه و بطری‌به‌دست، چنین افاده کردند که حضرتش از مستی به مرگ رسیده است، حال آنکه جای دو آمپول بزرگ بر بازویش را نمی‌توانستند پنهان کنند.

از سال ۱۳۷۰ تا یک سال بعد از روی کار آمدن خاتمی در سال ۱۳۷۷، تعداد قربانیان محفل سرکش به ۲۸ تن می‌رسید که از این عده، تعدادی بسیار سرشناس‌اند ولی در میان آن‌ها آدم‌های کمتر آشنایی هم هستند؛ مانند حاجی‌زاده شاعر کرمانی که با پسرش به قتل رسید.

در مورد احمد خمینی، باز محفل سعید امامی همه‌کاره بود. من اولین بار این حکایت را در روزنامه الوطن کویت نوشتم. بعد از آن، عماد باقی پیگیر ماجرا شد و بعد حسن خمینی بود که اعتراف کرد او را خواسته‌اند و با او در این‌ باره صحبت کرده‌اند.

حسین خمینی، فرزند ارشد مصطفی خمینی، که پدربزرگش او را به‌نوعی در قم حصر کرده بود، بعد از سفر به آمریکا و عراق به من اطلاعاتی داد که کشتن احمد به دست محفل سعید امامی را تایید می‌کرد. احمد خمینی اواخر عمر بسیار اسباب نگرانی شده بود و چون مرگ او می‌توانست طبیعی جلوه داده شود (به علت ابتلای به دیابت و فشارخون و مسئله اعتیادش) این‌ها موفق شدند در داروهایی که برای او از خارج می‌رسید، دست ببرند و زمینه مرگش را فراهم کنند.

بعد از من، عمادالدین باقی نیز مرگ احمد خمینی را شائبه‌دار دانست. او به دلیل نوشتن مقالاتی درباره مرگ احمد خمینی به دادگاه احضار شد و در جلسه پنجم دادگاه گفت حاضر است نامه‌ای کتبی از حسن خمینی بیاورد که در آن حسن خمینی به نقل از نیازی، یکی از مسئولان رسیدگی به قتل‌های زنجیره‌ای، به اتهامات متهمان اشاره کرده است.

مرگ دیگری که به این گروه نسبت داده شد، قتل فخرالسادات برقعی بود؛ زنی از اقوام پورمحمدی که چون از فساد فلاحیان در قم مطلع بود، با گاز خانه کشته و سپس در آتش خاکستر شد. برای این جنایت عنوان محفل سیدالمرسلین انتخاب شد.

یکی از کسانی که راز محفل‌ها را به تفصیل برایم گشود، مصطفی کاظمی بود. مصطفی کاظمی که یکی از متهمان اصلی بود، خود برایم نقل کرد (در یکی از مرخصی‌هایی که داشت من موفق شدم تلفنی با او صحبت کنم) که بچه‌های وزارت اطلاعات‌ــ سعید امامی و مصطفی کاظمی که به موسوی معروف بودــ این‌ها برای خودشان در زمین وزارت اطلاعات مسابقه فوتبال می‌گذاشتند. در یکی از بازی‌ها، قربانعلی دری نجف‌آبادی معروف به ماست‌بند، وزیر وقت اطلاعات، با مرسدس بنزش می‌آید و کنار زمین می‌ایستد. کاظمی دوان‌دوان خود را به او می‌رساند و هم‌زمان با او، عالیخانی، قاتل اصلی فروهرها، به آن دو می‌پیوندد و به دری می‌گویند آیا ضرورت اجرای کار (از بین بردن فروهر) به اطلاع شما رسیده است؟ دری می‌گوید چرا اینقدر معطل‌اید؟ چرا زودتر کارشان را تمام نمی‌کنید؟ ای‌ کاش همه این‌ها را یکجا کلکشان را می‌کندید (این جمله به معنای وجود فهرستی از روشنفکران برگزیده برای ذبح اسلامی به دست محفل خودسر است).

دو روز بعد که دوباره این مسئله در دفتر در‌ی و با حضور مصطفی پورمحمدی قائم‌مقامش و سعید امامی مطرح می‌شود، در‌ی می‌گوید انتظار نداشته باشید من نامه رسمی به شما بدهم. کاری را که شما قبلا در مورد ضدانقلاب با موفقیت انجام دادید، این بار هم بکنید و کلک همه‌شان را بکنید.

دستگاه وزارت اطلاعات مشارکت در قتل فروهرها را به‌کل انکار می‌کرد. در حالی که کاظمی می‌گوید: ما تصورمان این بود که این کار را به دستور رهبر داریم انجام می‌دهیم. و وقتی با خامنه‌ای روبرویش می‌کنند، گریان می‌گوید: مگر شما نمی‌خواستید این‌طور شود؟ و جالب این است وقتی علی ربیعی از طرف خاتمی مامور پیگیری قضیه شد، وزیر اطلاعات وقت، یعنی دری نجف‌آبادی، سه بار به اسم اعظم قسم خورد که من این کاره نبودم و از این کار خبر نداشتم.

زمانی که نوار شکنجه فاطمه دری نوگورانی، همسر سعید امامی، به دستم رسید و این‌ها را از تلویزیون ماهواره‌ای ضیا آتابای پخش کردم و صدایش را روی اینترنت گذاشتم، چنان لطمه‌ای به نظام زده شد که دیگر افسانه محفل خودسر معنایش را از دست داد. فردی را که تا دیروز ندیمه همسر رهبر بود آوردند و زیر شکنجه، به زشت‌ترین اعتراف‌ها واداشتند. این اتهام‌ها را به زنی زدند که همه می‌دانستند زنی پاکدامن بود. حالا اگر شوهرش آدمکش بود، او زنی پاکدامن و متدین بود. یعنی معلوم شد این نظام به هیچ چیز اعتقاد ندارد.

با افتضاح قتل‌های زنجیره‌ای، دیگر از محفل خبری نبود تا اسیدپاشی‌های اصفهان و قتل زنان روسپی در مشهد و حالا حکایت مسمومیت دانش‌آموزمان. وقتی رژیم طرحی می‌ریزد و از محفل استفاده می‌کند، دو هدف را پیگیری می‌کند؛ نخست ایجاد رعب و وحشت در آن بخش از جامعه که موردنظر است و دوم مانع شدن از امری که فرد یا گروهی به ارتکاب آن متهم‌اند [فروهر باید برود چون دارد ماندلای ایران می‌شود و مختاری می‌خواهد واسلاو هاول شود].

کم‌هزینه‌ترین عمل برای رژیم ایجاد یک محفل نمادین یا حقیقی است (اسید پاشان اصفهان). در مورد دخترمدرسه‌ای‌ها، صدایشان برای شخص خامنه‌ای و رژیمش سخت آزاردهنده است. آن همه شور که در صدای دختران نوجوان جاری است، موجی از صدا که از قم بلند می‌شود و «مرگ بر خامنه‌ای» و «مرگ بر دیکتاتور» می‌گوید. به این پرندگان سبک‌بال نمی‌شود گلوله‌ای شلیک کرد. گلوله بازمی‌گردد و چهره و عمامه‌ات را به آتش می‌کشد. دنیا هم مجالت نمی‌دهد که غنچه‌ها را پرپر کنی. پس راه چاره چیست؟ اینکه محفلی از آستین در آوری؛ آن هم از غیر مدد جویی.

فاضل میبدی که ظاهرا مستقیم آلوده جنایت نیست، مدعی می‌شود هزاره گراها مسئول مسمومیت دختران‌اند. رژیم هم در سایت‌ها و روزنامه‌هایش مدعی است گروهی موسوم به هزاره‌گرا مسئول این مسمومیت‌های سریالی در مدارس‌اند. این گروه‌ و تفکر معتقد است که دختران نباید درس بخوانند یا نهایتا باید تا سوم دبستان درس بخوانند. این جریان یک جریان مذهبی و ضدمدرنیته است (تفکر طالبانی).

محمد تقی فاضل میبدی می‌گوید: «یک جامعه‌شناس که نمی‌توانم نامش را بگویم، در قم پژوهشی در این زمینه انجام داد و در جلسه‌ای این موضوع را برای برخی شرح داد. در این تحقیقاتی که انجام داد، به این نتیجه رسید که هزاره‌گراها این اقدام‌ها را انجام می‌دهند. این مسمومیت‌ها اتفاقی نیست. این جریان شبیه طالبان‌اند، گرچه طالبان اجازه نمی‌دهد دختران به دانشگاه بروند اما این گروه می‌گویند دختر نهایتا تا سوم دبستان باید درس بخواند. من در شگفتم که چرا دولت و نهادهای امنیتی این جریان را دنبال نمی‌کند و موضوع برای مردم شفاف نمی‌کند؟»

این روحانی در مورد فضای حاکم بر قم بعد از این مسمومیت‌ها توضیح داد: «در مدارس دخترانه رعب و وحشت حاکم است. جامعه‌شناسی که پژوهشی در این خصوص انجام داده، معتقد است مرکز ثقل این جریان در قم و اصفهان است.»

شبکه شرق درباره هزاره‌گرایی نوشت: هزاره‌گرایی تقریبا در همه فرهنگ‌های دینی و اجتماعی جهان یافت می‌شود. برخی از مسلمانان نیز تصور کرده‌اند که در قرآن نیز در آیه‌ای از هزاره‌گرایی سخن گفته شده است.

در مقاله‌ای تحت عنوان «هزاره‌گرایی؛ رویکردها و گونه‌ها» در فصلنامه انتظار موعود، نوشته مهراب صادق‌نیا، در تعریف هزاره‌گرایی آمده است: هزاره‌گرایی به معنی اعتقاد به پایان قریب‌الوقوع نظام کنونی دنیا و پدیدار شدن حکومتی در غایت خوبی، هماهنگی و عدالت‌پیشگی در جهان است. مهم‌ترین شاخصه‌های هزاره‌گرایان اول نارضایتی از وضع موجود و سپس اعتقاد به وقوع دوره‌ای از جهان است که عدالت، صلح و رفاه در آن فراگیر می‌شود.

حجت الاسلام مسعود ادیب سال ۱۳۸۷ در خبرگزاری ایسنا در مورد حضور موجی از خرافه‌گرایی هشدار و چنین توضیح داده بود: ما در مورد اعتقاد به منجی در ادیان دیگر هم خرافه‌گرایی را شاهدیم. موجی از خرافه‌گرایی تحت عنوان هزاره‌گرایی را در میان مسیحیان و دیگر معتقدان به منجی شاهدیم که یکسری از آن‌ها در جامعه‌ ما هم بازتاب یافته است.

چند سال پیش، رسول جعفریان در یادداشتی با عنوان «هزاره‌گرایی، خرافات و سیاست» نوشت: «وقتی آشفتگی فکری و ناامنی سیاسی و اقتصادی از یک طرف و فقر از طرف دیگر فراگیر می‌شود، بساط خرافه‌گرایی پهن می‌شود. اینجا است که طالع‌بین‌ها و فالگیران وارد میدان می‌شوند و با استمداد از باورهای هزاره‌گرایانه و نگاه‌های مشابه، سفره خویش را پهن می‌کنند.»

لحظه‌ای فکر کنید چه کسی است که روز و شب در صداوسیما و منابرش هزاره‌گرایی را نشر می‌دهد و خرافه را تا آنجا می‌برد که می‌گوید «مقام معظم رهبری» هنگام زاده شدن فریاد یا علی سر داده بود.

ظهور پرویز ثابتی در میامی، گناه تازه شاهزاده / علیرضا نوری زاده

انتشار تصویری از پرویز ثابتی در تظاهراتی با حضور ایرانیان در میامی همراه با همسر و دخترشان، بار دیگر بهانه به دست مخالفان داده است
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
جمعه ۵ اسفند ۱۴۰۱ برابر با ۲۴ فِورِیه ۲۰۲۳ ۱۳:۳۰

 در ایران امروز جبهه ملی یکی نیست – public media

شنبه ساعت هشت از شهر فرشتگان به لندن سرد و دلگرفته بازمی‌گشتم. داریوش باقری، دوست و همکار قدیمی‌ام، خبرم کرد که شنبه تجمع بزرگ ایرانیان در «داون تاون» برابر شهرداری برپا خواهد شد .در این پنج ماه انقلاب زن زندگی و آزادی، در لندن بخت حضور در جمع هموطنانم را نداشتم.

تابوتی که جمهوری ولایت فقیه برای شاهزاده، من و مسیح علی‌نژاد، علی کریمی و محسن سازگارا بر دوش مزدوران سید علی درتظاهرات روز ۲۲ بهمن، در تهران و شماری از شهرهای بزرگ به نمایش گذاشت.

خطر حمله به من (با سوزنی زهرآلود یا پنجه‌ای بر چهره‌ام ، مشتی بر قلب و …) به من مکرر یاد آوری شده است. روزی به دفتر نمایندگی سید علی در ورای میداول رفتم، سریعا مرا دور کردند، اما در لس آنجلس همه شوق بود و مهر. باقری و همسر نازنینش وفریدون میرفخرایی همکار دیروز تلویزیون ملی و امروز لندن و ینگه دنیا، ده‌ها تصویر از من و هموطنانی که با نگاهی پر مهر سراغم می‌آمدند، ثبت کردند. دوباره دیدن این تصاویر بلور اشک به دیده‌ام می‌آورد.

شاهزاده سه نوبت به میان جمع آمد. بار اول و نخست، بی سخنی، فقط اشک بود و همدلی با موج‌هایی که فریادش می‌زدند. من آخرین سخنران بودم، دوستی در گوشم به نرمی گفت این بار به ۸۰ هزار حاضران پیامی می‌فرستد. سخنانم به پایان رسیده بود. بدرودی گفتم. دوساعت پروازم را به لندن عقب انداخته بودم تا در جمع هم‌وطنانم حاضر باشم .

شاهزاده به روی سن آمد و موج‌ها دریا شد. نگاه به سلبرتی‌ها، سرشناسان، پزشکان، کارشناسان «ناسا» و اهل قلم دوخته بودم که اغلب چشم تری داشتند و دلی پردرد. عسل پهلوان همکارم در «ایران فردا» و دختر عباس جان پهلوان که در هفده سالگی در مجله فردوسی، دستم بگرفت و پا به پا برد تا شیوه راه رفتن آموخت … با فواد پاشایی، دبیر مشروطه‌خواهان لیبرال ساعت‌ها پای کوفتند و سرود خواندند، از رفتگان گفتند و از جاودان نا‌م‌ها. لیلا جان فروهر آمد که شب دوش با عزیزم کامران بروخیم درخدمت او، فریبا و اسماعیل نبی صاحب کاسپین در اورنج کانتی و همسر لیلا، مجلس انسی داشتیم. خواند و زیبا خواند. مهرداد آسمانی با صدای عزیزش و ترانه‌های ماندگارش هم‌چون «کیو کیو بنگ بنگ» از بهترین ترانه‌های گوگوش با شعر زویا زاکاریان و ترانه بسیار ماندگارش با شعرهای شهیار قنبری و موسیقی اسفند منفردزاده، رفیق هزار ساله‌ام همان گوشه در خیابان در گوشم می‌پیچد؛ انگار برای من می‌خواند.

سعید محمدی که نام برادر اشک به دیده‌اش می‌آورد، برادری که هواپیمای شیخ علی اکبر بهرمانی را به خارج آورد و طعمه گلوله‌های آدمخواران ری‌شهری و فلاحیان شد. هنگامه دیرآمده‌ای که، صدایش پرواز کبوتری بر آسمان خلیج همیشه فارس است، ساده در میان جمع اشک شوق در دیده دارد. شهبال جان شب پره و همسرش گلی بانو دوست و همکار دیر و دورم( با بلک کتز، فرهاد و ابی که دیدارش همیشه نعمت است، شهرام برادرش و ده‌ها نغمه‌پردازنی که از او آموختند) تکیه به شانه‌اش می‌دهم. حالا هر دو سپید موییم و در یاد آن شبی که پس از نامزدی به کوچینی رفتیم و شهبال نواخت با برادرش و فرهاد خواند. انگارا انگار همه عشق اینجا در پرواز است.

بانویی، فرزند یک‌ماهه در بغل و سه ساله‌اش در کالسکه با همسرش از راه دور آمده است. از شوق می‌گرید: علیرضا آیا برمی‌گردیم؟

– بله دخترم باز می‌گردیم. عمر سید علی و رژیمش کوتاه است.

حمید شب‌خیز و نادر رفیعی دوستان قدیم‌ام، مثل همه دوستانم هستند. دکتر فریدون بروخیم پزشکی عاشق ایران و رامین فرزاد، دندانپزشک سرفرازی که در تمام مدت مهندسی کردن روی دندان‌هایم به تهران و شمیران و اصفهان و شیراز می‌بردم. پرده بزرگ تلویزیونش فقط سر آشتی با وطن دارد، همسر نازئینش که شب درد من، با رامین هوایم را سخت داشتند.

برای بوسیدن پیشانی عباس پهلوان به خانه عسل می‌رویم. ۲۰ تن از دوستانم هستند علیرضا جان میبدی و ناهید، بهمن فتحی، فریدون رازی، حسین حجازی همکار بزرگوارم و این همه را می‌بینم که فردا بازگردم. همه از دیدن فرزاد به وجد آمده اند. وکیل درجه یک، هم‌مدرسه‌ای و هم‌دانشکده‌ای دکتر سیروس مشکی، دکتر سیروس کنگرلو، دکتر دانش فروغی عسل و سعید همسر دانش بنیادش، رضا پهلوان، وای هنوز خیلی‌ها را ندیده ام.

عسل و فواد در گوشی می‌گویند سفرت را به عقب بینداز، شنبه پر باری داریم و تو هم سخنرانی. صبح به ویرجین اتلانتیک زنگ می‌زنم و پروازم به ده شب شنبه می‌افتد. جمعه دکتر فرزاد ساختمان دندانم را کامل می‌کند و شباهنگام با دوستان پزشک و دندان‌پزشک و داروسازش و هموطنی موسوی به یک شبکده مکزیکی می‌رویم. عجب شبی است انگار در شبکده‌ای در خانه پدری هستیم. به هتلم باز می‌گردم. نیما پسر مهترم در لندن مشغول ساختن فیلم تازه‌اش است، من اما به خانه زیبایش می‌روم. دخترش باران فریاد می‌زند بابا علی جون. عروسم «ایمی» پر از آفتاب بهاری است. مرا تحویل داریوش جان باقری می‌دهد. به جاده کوه سنگی. دوساعت در راهیم. موج موج ایرانی و پرچم سه رنگ شیروخورشید نشان. به «داون تاون» که می‌رسیم، دیگر دریا در برابرمان نیست، اقیانوس است.

پرانتزی هم باز کنم. درست بعد از این جمع عظیم پرشور و از آن پس، کنفرانس امنیتی مونیخ و دیدار با سناتورهای فرانسوی و دعوت به سخنرانی در پارلمان اروپا در استراسبورگ، موج چهارمی برمی‌خیزد از آنها که ترجیح می‌دهند سیدعلی آقا بماند اما شاهزاده‌ای در کار نباشد. جواهرات سلطنتی، پاسپورت خارجی، دنائت و پستی در زندگی خصوصی و ناگهان پرویز ثابتی.

انتشار تصویری از پرویز ثابتی در تظاهراتی با حضور ایرانیان در میامی همراه با همسر و دخترش، بار دیگر بهانه به دست مخالفان و عقده‌داران از شاهزاده رضا پهلوی می‌دهد تا با توپ پر به سوی او شلیک کنند. آن هم در زمانی که در پی نشست دانشگاه جورج تاون، موجی از همدلی و امید، در خانه پدری و خانه‌های موقت ما تبعیدیان به راه افتاد.

حضور شاهزاده در تظاهرات هشتاد هزار نفری لس آنجلس، منظره‌ای پیش چشمم گذاشت که وقتی برای سخنرانی دعوتم کردند با جان و دل کوتاه سخنانی گفتم. مرگ سیدعلی، و پیروزی هموطنانم را آرزو کردم.
و رفقا؟ از آنها چه بگویم که ویروس توده، مثل سفلیس شفا یافتنی نیست. چپ ملی با همه دلگیری‌ها از گذشته اگر حرفی دارد، با شخص آقای ثابتی دارد. قصه چیست؟ آقای ثابتی که به‌جز گفتگو با عرفان قانعی‌فرد و یکی دو گفتگوی در حاشیه، در تجمعات ظاهر نشده بود، آن روز به اصرار دخترش به تظاهرات میامی می‌رود. پردیس ثابتی که در عرصه علم از نخبگان زمانه است چون خود و مادر در جمع‌اند و پدر را نیز در کادر می‌کند و تصویر را در فیس بوک خود منتشر می‌کند.

محمد علی ابطحی، که در دادگاه به‌وقت محاکمه، ذات نایافته از هستی بخش خود را نشان داد، می‌نویسد :شاه می‌آد با لشکرش!

ابطحی نمی‌نویسد شیخ که آمد، آدمخواران گمنام امام زمان را آورد ، فلاحیان و مصلحی سه صفر هفت را و حسین طائب را. حاج قاسم یا محمد آزادی و اکبر خوشکوشک قاتلان زنده یادان دکتر شاپوربختیار و فریدون فرخزاد را.

تازه، شاهزاده‌ای که هنگام انقلاب هفده ساله بوده، چه ارتباطی با ثابتی دارد؟

نامه جبهه ملی؟

در این میان، نامه جبهه ملی (کدامشان؟) به رضا پهلوی، مطابق نحوه خطابشان، حیرت برانگیز است و درعین حال نشان می‌دهد که تعالیم حضرت سنجابی و اسلامیت أقای مهندس سحابی درخون و گوشت این عالیجنابان جریان دارد.

آنهایی که جبهه ملی را در ابعاد ملی و ضدبیگانه خود باور دارند، در خارج مهندس هوشنگ کردستانی و دکتر عبدالکریم انواری هستند که دومی به علت شرایط جسمی و اندوه سال‌های غربت فعال نیست. با ذبح اسلامی بختیار و برومند و فروهر و … جز این دو نمانده‌اند. که عضو آخرین شورای جبهه ملی بوده‌اند.

البته ۷۳ تا جبهه ملی سه تا هفت نفره اینجا و آنجای جهان، هراز گاه اعلامیه‌ای صادر می‌فرمایند و اگر از بسیاریشان بپرسید مبانی و اصول پیدایی جبهه ملی چه بود؟ هاج و واج نگاهتان می‌کنند و شانه بالا می‌اندازند. در ایران امروز جبهه ملی یکی نیست. جبهه ملی از درون دچار تفکیک است. افسوس که این نام با خنجر زدن به دکتر بختیار در آن سی وهفت روز تاریخی به تنگی نفسی دچار شد که تا امروز ادامه دارد.

درنامه جبهه می‌خوانیم :«آقای رضا پهلوی … اگر شما حقیقتا به فکر رهایی ایران از چنگال استبداد و مخمصه کنونی بوده و به‌طور واقعی به نظام جمهوری و رای مردم و آینده روشن این کشور پس از یکصد و بیست سال تلاش ناکام که برای استقرار حاکمیت ملی و آزادی پشت سر گذاشته، اعتقاد دارید سوگند پادشاهی ۴۲ سال قبل را لغو کنید و به اطرافیان خود بگویید از واژه «شاهزاده» برای شما استفاده نکنند و جمهوری‌خواهی خود را به صراحت اعلام نمایید و هواداران خود را در یک جمعیت جمهوری‌خواه متشکل نمایید. و آنگاه در عرصه سیاسی کشور گام بگذارید و اگر به آن سوگند و تعهد برای اعاده مشروطه سلطنتی پایبندید، به وضوح بیان کنید و یک حزب سلطنت طلب بر پا کنید تا تکلیف برای همه روشن باشد. قبل از اعلام موضع شفاف در مورد آینده، فراخوان دادن و دخالت شما در جنبش مردم ایران، سازنده نبوده و به عنوان موج‌سواری و ترفندی برای مصادره جنبش تلقی می‌گردد و نتیجه‌ای جز جلوگیری از ایجاد وحدت ملی و تضعیف و تخریب خیزش مردم و خشنودی حکومت درمانده و به بن‌بست رسیده و بدون آینده جمهوری اسلامی نخواهد داشت.»

شما هنوز به نبیره‌های فتحعلیشاه ایران فروش، حضرت والا و شازده می‌گویید آن‌هم صد سال بعد از تغییر سلسله قاجار از طریق رای نمایندگان مجلس مؤسسان؛ حالا به فردی که پدر و پدربزرگش شاه بوده‌اند می‌گویید پسر شاه بودن را از اسمت خذف کن!! تمامی شاهزادگان سلسله‌های سرنگون شده اروپا مثل یونان، پرتقال، آلبانی، اتریش ، بلغارستان و …. هنوز لقب پرنس را یدک می‌کشند.

نکته دوم، طلب استعفای ایشان است از آنچه به قبول پادشاهی در قاهره معروف است.بیش از چهل سال است که شاهزاده از آن عهد بازگشته است. وقتی به صراحت از بی‌مقامی و بی‌رنگی می‌گوید، از مهرش به جمهوریت (مثل پدربزرگش ) واینکه حتی به پادشاهی نمادین انتخابی نظردارد. دیگر از او چه می‌خواهیم؟ حرکت قاهره در فردای خاموشی پدر، در شرایط روحی دردناک خاندان و جمع محدود یاران صورت گرفت. درواقع، این اقدام بیش از آنکه به وجه عملی‌اش نظرکند، به وجه عاطفی‌اش نظر داشت.

شاید برای نخستین بار زمینه‌ای برای عبور از جمهوری ولایت فقیه یافته‌ایم. این لحظات حساس را با جدال کشیشان کلیسای قسطنطنیه نابود نکنیم. سلطان محمد فاتح بیرون دروازه شهر بود و کشیشان بیزنطی مسلک بر سرهم می‌کوفتند که آیا میخ‌های صلیب عیسی به لاهوتش خورد یا به ناسوتش.هفته‌ای بعد، محمد فاتح نام استانبول بر شهرگذاشت و چندی بعد کلیسای شهر، مسجد ایاصوفیه شد و تیغ سلطان نه فقط لاهوت و ناسوت مسیح، بلکه اتباعش را هم درید.

سید مجتبی آماده است. آیا بر دوش شما به قدرت می‌رسد و یا به دست شما و حمایتتان از دمکراسی، نظام سکولار، وحدت سرزمینی، حرمت نهادن به حقوق همه آحاد و اقوام ایرانی، و حمایت از رضا پهلوی و هم‌نشینانش در جورج تاون سوار اتوبوسی می‌شویم که به قول شاهزاده، بلیط ورودی و صندلی رزروی ندارد. تنها با این اتوبوس، آزادی و دموکراسی دست یافتنی خواهد بود.

بر بام مدرسه رفاه یا در شهیاد آزادی / علیرضا نوری زاده

سپاه پاسداران در بزنگاهی تاریخی قرار گرفته است
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۱ برابر با ۱۶ فِورِیه ۲۰۲۳ ۱۰:۱۵

اگر ارقام رسمی درباره تعداد اعضای سپاه پاسداران را باور کنیم، سپاه امروز ۱۹۰ هزار نیروی نظامی دارد. تعداد کادر فنی و حرفه‌ای سپاه (پزشکان، متخصصان رشته‌های فنی، گروه تبلیغات، ارتش سایبری‌ــ پدافند غیرعامل‌ــ معلولان جنگ شاغل در واحدهای تخریب و تجسس سایبری و فضایی و پارازیت‌اندازان روی کانال‌ تلویزیون‌های سیاسی ماهواره‌ای) هم تا پایان سال ۱۴۰۰ نزدیک به ۱۲ هزار تن بودند.

فقط ۴۵ درصد از جمع اول و دوم پیوستگان، همچنان در سپاه فعال‌اند. ۴۴ درصد سپاهی‌ها بین سال‌های ۱۳۶۷ تا ۱۳۹۰ به سپاه پیوسته‌اند و ۹ درصد از پیوستگان سپاه در ۱۱ سال اخیر جذب سپاه شده‌اند. دو درصد نیز بعد از بازنشستگی به امر خامنه‌ای یا به درخواست فرماندهی کل سپاه و موافقت خامنه‌ای، دوباره به خدمت فرا خوانده شدند.

نخستین دودستگی و پرونده‌سازی علیه شماری از فرماندهان سپاه (از سوی حسین طائب، فرمانده وقت اطلاعات سپاه) در جریان جنبش سبز آغاز شد. کسانی مثل سردار علایی، نخستین فرمانده نیروی دریایی سپاه، از نخستین فرماندهانی بودند که هزینه دلبستگی به موسوی را پرداختند. شماری هم بازنشسته و گروهی نیز اخراج شدند. با این‌ همه، سپاه بحران را پشت سر گذاشت و خامنه‌ای با انتصاب حسین سلامی به فرماندهی سپاه و اسماعیل قاآنی به فرماندهی سپاه قدس، در واقع آشکار کرد که برای فرماندهان آموزش‌دیده و لایق سپاه اعتباری قائل نیست، بلکه به دنبال نوکران دست‌به‌سینه‌ای است که اوامر امامانه او را بر دیده می‌گذارند.

کوتوله‌های سپاه یکی بعد از دیگری به خاطر وفاداری به آقا و نورچشمی‌ او شوشکه به دست گرفتند و در مقام فرماندهی جا خوش کردند اما در پنج ماه گذشته، دیگر شکاف‌ها پرکردنی و اختلاف‌ها حل‌شدنی نبوده‌اند. آنچه نوشتم، مستند به گزارشی از درون سپاه است. با پیوستن میرحسین موسوی به جنبش «زن زندگی آزادی»، بخش بزرگ‌تری از سپاه به‌ویژه از بین پیران نسل اول و جوان‌ترهای نسل سوم و چهارم از رژیم و ولایت فقیه فاصله گرفته‌اند. بسیاری از اینان فرزندان بنیان‌گذاران سپاه‌اند که اغلب با رژیم قهرند. حال با این حساب، آیا خامنه‌ای می‌تواند در معرکه نهایی خود با ملت در آینده‌ای نه‌چندان دور، به سپاه امید ببندد؟

سپاه، ضامن استقرار نظام

تشکیل سپاه پاسداران بعد از انقلاب برآمده از دو تصور نه‌چندان دور از هم ارکان اولیه نظام بود. (شخص خمینی با این دو تصویر بیگانه بود، چون او جایگاه خود در جامعه را چنان بالا می‌دید که اصولا باور نداشت گروهی حتی در میان نظامیان بلندپایه، جرات کنند فکر براندازی نظام او را در سر بپرورانند. البته خواهم گفت چگونه این نگرش بعد از سفر شاه به آمریکا و گروگان‌گیری دیپلمات‌های آمریکایی تغییر کرد)

تصور اول را کسانی چون دکتر ابراهیم یزدی، مصطفی چمران و تا حدودی ابوالحسن بنی‌صدر داشتند. آن‌ها بر این گمان بودند ــ تاثیر چپی‌ها در این امر را نباید دور از نظر داشت‌ــ که باید ارتش شاهنشاهی را منحل کرد اما چون خمینی با این کار موافق نبود و کسانی مثل مهندس بازرگان، تیمسار ولی‌الله قرنی، سرهنگ توکلی، تیمسار مسعودی و تیمسار ریاحی، نظامیان همراه انقلاب و داریوش فروهر نیز به‌سختی با این نظر مخالف بودند، در سومین روز پیروزی انقلاب که اولین جلسه شورای انقلاب بعد از سقوط رژیم سلطنتی بود، طرح ایجاد یک نیروی موازی شبه‌نظامی متشکل از جوانان انقلابی که بافت ایدئولوژیک داشته باشد، به‌تصویب رسید و همان شب، خمینی نیز به این فکر نظر موافق نشان داد؛ به شرط آنکه مراقبت کنند افراد ناصالح وارد نیرو نشوند و ماموریت این نیرو موقتی و تا زمان استقرار نهادهای جدید و حکومت اسلامی، باشد.

نخستین گروه برای تشکیل سپاه ترکیبی از بچه‌بازاری‌های آشنا با سلاح مثل محسن رفیقدوست و نظامی‌های فراری مثل غلامعلی رشید و جوانان چپ اسلامی انقلابی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی (که از پیوند هفت گروه چریکی اسلامی کوچک مثل توحیدی، صف و گروه اباذر و…)، بعضی از وارداتی‌ها از لبنان و عراق به همراه خمینی همانند عباس زمانی ابوشریف (که خط سیری از پاکستان تا لبنان و عراق داشت) و محمد خاتمی (ابووفا که در عراق و کویت و لبنان حضور داشت و دو سال پیش سپاه قدس او را در عراق ربود و اکنون در اوین است) و تنی چند از تحصیلکرده‌های آمریکا و اروپا بودند که راه بعضی از آن‌ها به لبنان نیز کشیده شده بود.

تصور دوم را روحانیون دور و بر خمینی داشتند؛ کسانی مثل بهشتی و هاشمی رفسنجانی و موسوی اردبیلی و باهنر و خامنه‌ای که از ابتدا در اندیشه تسخیر قلعه قدرت و برقراری حکومت آخوندی بودند. آن‌ها اعتقاد داشتند بدون داشتن نیروی نظامی نمی‌توانند هدف خود را عملی کنند و زمانی که فکر تشکیل یک نیروی گارد ویژه شبه‌نظامی در شورای انقلاب مطرح شد آن‌ها ضمن حمایت کامل از این فکر، بر جنبه ایدئولوژیک کار اصرار کردند. یعنی اینکه در گزینش افراد قبل از توجه به کارآمدی نظامی و دانش و هوش، باید به ایمان و وفاداری آن‌ها به نظام توجه داشت. صاحبان این تصور تعدادی از طلبه‌ها، بچه‌آخوندها و گروهی از محافظان اولیه خمینی و مدرسه رفاه را وارد سپاه کردند.

در جریان تشکیل سپاه و بعدا هدایت آن، کار به دست دیگران افتاد و حداقل در مرحله نخست و تا زمان آغاز جنگ ایران و عراق، این سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بود که توانست دیگران را از جمله ابوشریف و گروهش را که شماری از اعضای حزب ملل اسلامی و آموزش دیدگان جنبش فتح در لبنان در میانشان دیده می‌شدند، کنار بزند. محسن رضایی در آن تاریخ از سران سازمان مجاهدین انقلاب بود ولی زمانی که به فرماندهی اطلاعات سپاه و سپس فرماندهی سپاه رسید، ارتباطات خود را با سازمان مجاهدین انقلاب به‌کلی قطع کرد.

سپاه در مقام دستگاه اطلاعات

از آنجا که با تصویب لایحه انحلال ساواک در دولت دکتر شاپور بختیار و سپس پیروزی انقلاب، عملا سازمان اطلاعات و امنیت از هم پاشیده بود، در هفته‌های نخست پیروزی انقلاب هیئت مامور رسیدگی به اسناد ساواک (غرضی، استاندار بعدی خوزستان و وزیر نفت و پست و تلگراف سابق، و برادر مهندس هاشم صباغیان، معاون نخست‌وزیر موقت انقلاب، از اعضای این هیئت بودند) تنها در اندیشه جدا کردن اسناد مربوط به همکاری‌ بعضی از ارباب عمائم و انقلابیون مسلمان با ساواک بودند. همچنین اسناد درباره گروه‌های رقیب‌ــ مثل ارتباط شماری از توده‌ای‌ها و مجاهدین و ملیون با ساواک‌ــ را خارج می‌کردند تا بعدها از آن‌ها برای ضربه زدن به رقبا شمشیری بسازند.

دولت انقلاب بر آن بود تا سازمان اطلاعات و امنیت ملی را در جایگاه ساواک قرار دهد. «ساواما» چنین متولد شد اما تا زمانی که بعضی از کارمندان اداره هشتم و تشکیلات ضدجاسوسی ساواک پیشین به کار دعوت و بعضی از دوایر ساواک احیا شوند، عملا بار جمع‌آوری اطلاعات و برخورد با مخالفان به عهده سپاه گذاشته شد.

اطلاعات سپاه نخست تحت ریاست محسن رضایی و سپس یک رضایی دیگر (مرتضی رضایی که مدتی جانشین فرمانده کل سپاه شد) به‌سرعت بر پا شد و تعدادی از جوانان انقلابی از جمله زندان‌دیده‌های دیروز و جداشدگان از سازمان مجاهدین خلق و گروه‌های چریکی کوچک اسلامی جذب این تشکیلات شدند.

در آستانه انقلاب، برخی جوانان محروم و فقیر به فعالیت‌های زیرزمینی رو آورده بود و در همین فضا به‌مرور در گروه مسلح کوچکی که تعدادی از اسلامی‌های دانشگاه و هیئت‌های مذهبی برپا کرده بودند و نام منصورون بر آن گذاشته بودند، جذب شدند. محسن رضایی، عبدالله‌زاده وعلم‌الهدی از جمله افراد سرشناس این گروه بودند.

این گروه به همراه شش گروه دیگر سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را بر پا کردند. این گروه‌ها عبارت بودند از: سازمان «بدر» که از بچه‌های شهرری و نازی‌آباد بودند و چهره سرشناس آن علی عسگری نام داشت که بعدها از اطلاعاتی‌ها شد و چندی نیز در بدنه انصار حزب‌الله فعالیت می‌کرد، گروه «فلق» که بیشتر اعضایش از بچه‌های اتحادیه‌های اسلامی در خارج از کشور بودند و مصطفی تاج‌زاده، بهروز ماکویی، حسن واعظی و طیرانی در آن عضویت داشتند. گروه توحیدی «صف» که مهم‌ترین اعضایش محمد بروجردی، حسین صادقی، اکبر براتی و اباذر بودند، گروه «امت واحده» که از بچه‌های زندانی و شماری از بریده‌ها از مجاهدین خلق تشکیل می‌شد و سرشناس‌ترین آن‌ها بهزاد نبوی، محمد سلامتی و ابوالفضل قدیانی بودند، گروه‌های کوچک «موحدین» و «فلاح» با کسانی چون حسن منتظرقائم، حسین شیخ‌عطار و محمد رضوی.

این گروه‌ها پس از مدت‌ها مذاکره تصمیم به پیوند گرفتند. مرتضی الویری، از وابستگان رژیم و شهردار سابق تهران که مدتی هم سفیر جمهوری اسلامی در اسپانیا بود و در برپایی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی نقش ویژه‌ای داشت، در خاطرات خود می‌نویسد: «هفت گروه بودیم که در کمیته استقبال از امام خمینی شرکت داشتیم…»

در آغاز تشکیل سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، این گروه با احمد خمینی، ابوالحسن بنی‌صدر و هاشمی رفسنجانی روابط دوستانه و نزدیکی داشت و از همان هفته‌های نخست انقلاب، تلاش خود را به تشکیل کمیته‌های انقلاب، دست انداختن روی ساواک و اسنادش، برپایی یک سازمان اطلاعاتی جدید و در نهایت تشکیل سپاه پاسداران معطوف کرد.

با دستیابی این گروه به قدرت، اسلحه و پول، اختلاف‌ها بین اعضای اولیه و شورای مرکزی هم آغاز شد که توضیح درباره آن و حضور آخوند مرتجعی به نام آیت‌الله راستی کاشانی، از نوکران سابق شیخ محمود حلبی، رهبر حجتیه، در این سازمان به‌عنوان نماینده‌ خمینی، خارج از بحث ما است. تنها این نکته را باید گفت که ذوالقدر و فلاح و رضایی از نخستین سران سازمان بودند که پس از درگیری شدید با بهزاد نبوی، سازمان را ترک کردند و خیلی زود صف دشمنان خونین سازمان را تشکیل دادند. ذوالقدر همچون محسن رضایی و شمار دیگری از اعضای اولیه مجاهدین انقلاب به سپاه پیوست و خیلی زود قابلیت‌هایش در عرصه مدیریت نظامی اطلاعاتی را آشکار کرد.

یکی از ویژگی‌های ذوالقدر که پیش از انقلاب و در درون گروه کوچک منصورون نیز آن را آشکار کرده بود، بی‌رحمی و قساوت عجیبش بود. معمولا این ویژگی را با بار مثبت استفاده می‌کنند اما در باب ذوالقدر این ویژگی بار منفی دارد. زمانی که گروه منصورون تصمیم گرفت در کاباره‌ها و رستوران‌ها و دیسکوهای تهران بمب‌گذاری کند، کسی که با خونسردی تمام در چند رستوران از جمله خوانسالار بمب گذاشت، همین سردار سرتیپ دکتر محمدباقر ذوالقدر بود.

او در عملیات کشتار ترکمن‌صحرا به همراه محسن رضایی و در کردستان به همراه مرتضی رضایی و خواهرزاده‌اش علیرضا افشار، چنان قساوتی نشان داد که حتی دوستان نزدیکش هم از او وحشت‌زده بودند. ذوالقدر در نیمه نخست دهه ۹۰ قرن پیش، زمانی که به سودان فرستاده شد تا بر تشکیل واحدهای زبده و گاردهای ریاست‌جمهوری نظارت داشته باشد، با بن لادن و دکتر ایمن الظواهری که آن روزها در سودان بودند، روابط نزدیکی برقرار کرد. همچنان که در لبنان موفق شد با جهاد اسلامی، حماس و گروه‌های ضدصلح فلسطینی روابطی عمیق برقرار کند.

ذهنیت امنیتی‌ــ‌نظامی رهبر

سیدعلی خامنه‌ای برخلاف خمینی که تا آخرین لحظه عمرش بر توده‌ها، جاذبه مذهبی و شخصیت خود تکیه داشت، چون نه جایگاه دینی و انقلابی خمینی را داشت و نه از نظر شخصیتی دارای اعتماد به نفس خمینی و قدرت و جاذبه او بود، بر دو محور امنیتی و نظامی تکیه کرد. ورود دو تن از معاونان وزارت اطلاعات (محمدی گلپایگانی و اصغر حجازی) به «بیت رهبری» و اعطای بالاترین مقام در این دفتر به آن‌ها نخستین نشانه تغییر تکیه‌گاه‌ها با رفتن خمینی و آمدن خامنه‌ای بود.

رهبر فعلی جمهوری اسلامی که در دوران نمایندگی خمینی در وزارت دفاع و سپس ریاست‌جمهوری‌اش با بعضی ارتشی‌ها روابط نزدیکی برقرار کرده بود و شماری از ارتشی‌ها از قبیل علی صیاد شیرازی، قاسم علی ظهیرنژاد، حسنی سعدی، علی شهبازی، محمد سلیمی و… به او بسیار نزدیک بودند، در مقام «ولایت عظما» در یک چرخش ۱۸۰ درجه‌ای، به سپاه دل بست و به تحبیب و تقدیر از فرماندهان سپاه پرداخت.

در این مرحله، مرتضی رضایی، محسن رضایی، محمدباقر ذوالقدر، غلامعلی رشید، علیرضا افشار، سیف‌اللهی، ایزدی، حسین علایی، احمد وحید، احمد موسوی، محمد باقر قالیباف، عزیز جعفری، غلامعلی رشید، در کنار سرلشکر بسیجی نیمه‌دامپزشک مرحوم فیروزآبادی و علی شمخانی (اولین سپاهی که با درجه دریابانی دبیر شورای عالی امنیت ملی است و فرماندهی نیروی دریایی ارتش را عهده‌دار شد) و در مرحله بعد از انتخاب رفسنجانی در دوره دوم ریاست‌جمهوری‌اش، قالیباف و سردار ذوالقدر و سرلشکر امروز باقری، سردار حجازی، فرمانده پیشین بسیج، و قاسم سلیمانی، فرمانده وقت سپاه قدس، به جمع حاضران در جلسات پنجشنبه‌شب خامنه‌ای پیوستند؛ جلساتی که در ساعت آخر با خروج غیرنظامی‌ها و پیوستن چند چهره امنیتی نظیر سعید امامی، مصطفی پورمحمدی و اصغر حجازی و بعد از جریان قتل‌های زنجیره‌ای و از بین رفتن سعید امامی، یک‌چند دری نجف آبادی و جواد آزاده و سپس ایروانی (قبل از ماموریت سازمان ملل) و حسین طائب و محسنی اژه‌ای و البته مجتبی خامنه‌ای و محمدی گلپایگانی به‌مرور به «اتاق فکر رهبری» تبدیل شدند.

سپاه بعد از جنگ و مرگ خمینی و صاحب درجه و لقب تیمسار شدن حدود ۹۰ تن از فرماندهانش و بالا گرفتن کار اطلاعات سپاه با همدلی و همکاری کامل علی فلاحیان، وزیر سابق اطلاعات با سپاه و ارگان‌هایش، با ماموریت‌های تصفیه سران و فعالان اپوزیسیون در خارج از طریق عوامل سپاه قدس و اطلاعات سپاه، میخ خود را بر زمین کوبید.

بدون نفی نقش هاشمی رفسنجانی در روند سرکوبی‌ها و قتل‌ها در داخل و خارج کشور، امروز کاملا آشکار شده که سپاه و دستگاه اطلاعاتش در قتل زنده‌یاد دکتر عبدالرحمن قاسملو که در حال مذاکره با نمایندگان رفسنجانی بود و ترور جاودان‌نام دکتر شاپور بختیار، در شرایطی که فرانسوا میتران، رئیس‌جمهوری فرانسه، برنامه سفر خود به تهران را اعلام کرده بود و بدون مشورت با رئیس‌جمهوری وقت و با کسب اذن به‌صورت مستقیم از رهبر، دست داشته است. طبق اعترافات سعید امامی و اکبر خوش‌کوشک و مرتضی قبه، فلاحیان که ظاهرا خود را بی‌اطلاع نشان داده بود، در تمام مراحل طرح‌ریزی و اجرای ترورهای مورداشاره مشارکت مستقیم داشت.

طرح دیگری که در اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات بدون اطلاع دولت انجام گرفت و رفسنجانی نیز بعد از قتل‌های زنجیره‌ای به آن اشاره کرد، موضوع انتقال یک خمپاره‌انداز بزرگ به بلژیک برای ارسال به آلمان یا فرانسه به منظور حمله به ستاد مجاهدین خلق بود.

بعد از دوم خرداد، فرماندهی سپاه که با شگفتی رای دادن ۹۰ درصد از سپاهیان به نفع خاتمی را شاهد بود، در برابر ملامت و توبیخ خامنه‌ای به چاره‌جویی برآمد و با این تصمیم که زمان ورود سپاه به میدان سیاست و تشکیل یک بازوی مردمی قدرتمند که بتواند در کارزارهای سیاسی نظر‌گاه‌های فرماندهی و رهبری را عملی کند، فرا رسیده و هم‌زمان با بایکوت محسن رضایی از سوی خاتمی و اصلاح‌طلبان، محسن رضایی را از فرماندهی کنار گذاشت و یحیی رحیم صفوی جانشین او شد که هم در میان بچه‌های سپاه محبوب‌تر بود و هم حساسیت‌هایی که درباره محسن رضایی وجود داشت، در رابطه با او به چشم نمی‌خورد.

برای تشکیل این با بازوی مردمی پرتوان، فرماندهان سپاه در هماهنگی با حسن فیروزآبادی و غلامعلی رشید و عبدالله نجفی، در ستاد کل نیروهای مسلح، نخست با برگزاری دوره‌های آموزش سیاسی و امنیتی، بخشی از نیروهای کادر بسیج را برای ایفای نقش تازه خود آماده کردند. بخش دیگری از بسیجی‌ها در مرحله بعد به‌عنوان زنبورهای کارگر کندوی قدرت در دو نقش سرکوبگر و وحشت‌آفرین و سیاهی‌لشکر قدرت ظاهر شدند.

گمان می‌کنید این سپاه دست روی دست می‌گذارد تا بعد از رحلت «آقا»، «آقازاده» بر تخت نشیند و فرمانده کل قوا شود؟

چنین نیست و نخواهد شد. سپاه باید دست در دست ارتش در کنار مردم، پاسدار آزادی و حقوق انسان و برابری باشد. سپاه می‌تواند به جای آنکه با نکبت خامنه‌ای و لعنت ملت نابود شود و سران آن مثل سران نظامی نازی‌ها در دادگاه‌های ملی محاکمه شوند، مانند ارتش مصر نجات‌دهنده ایران و ایرانی شود. میان عزت و ذلت فاصله کوتاهی است؛ همتی باید و عشقی به جاودانه سرزمینی که خروشش جهانی را به شگفت آورده است.