خانه » مقاله (برگ 20)

مقاله

نشریه ادبی بانگ به روز شد

محمود فلکی: نقش ِ ماضی روایتی در داستان

نظریه‌ی تخیلیت در ارتباط با داستان نویسی، به ویژه در رویکرد به تئوریِ اصلِ وجودِ سخن یا زبان در تخیلی بودن یک متن، کامل نخواهد بود، اگر به نگره‌ی نظریه‌پرداز آلمانی، کته هامبورگر پرداخته نشود. هامبورگر در کتاب «منطق اثر ادبی» (چاپ نخست: ۱۹۵۷) با طرح نظریه‌ی «ماضی روایتی» به مسئله‌ی تازه و جذابی در ارتباط با شناختِ تفاوت بین متن تخیلی و واقعی پرداخت که هنوز تازگی خود را حفظ کرده و در مرکز بسیاری از بحث‌های مربوط به تئوری داستان نویسی قرار دارد. می‌کوشم با رویکرد به منطق اثر ادبی و با آوردن دو نمونه از گفتاری ساده به توضیح این نظریه بپردازم:

ادامه

image.jpeg

نمود تجربه شخصی در داستان‌نویسی – ناهید شمس: اغلب حقایق درباره خودمان را از زبان شخصیت داستان‌هایمان روایت می‌کنیم؛ حقایقی که برای خودمان هم تکان‌دهنده است

جایزه ادبی «واو» برندگان خود را شناخت: «مرد کبود» نوشته پیام عزیزی، رمان برگزیده و «چهارده سالگی بر برف»ِ حسین آتش‌پرور شایسته تقدیر
نشر مهری منتشر می‌کند: «طوطی» زکریا هاشمی، نخستین رمان اروتیک در ادبیات مدرن ایران
بنیاد ژاله اصفهانی: بررسی اشعار بیدل دهلوی با حضور بهمن بنی هاشمی
نشر نوگام منتشر می‌کند: «فلک‌زده‌ها» نوشته ماریانو آسوئلا به ترجمه فرشته مولوی و «گورستان شیشه‌ای» نوشته سرور کسمایی

صدوسی‌وچهارمین ماهنامه ادبیات داستانی چوک تقدیم به شما- مهرماه1400

برای دانلود تمامی شمارگان این ماهنامه ها و فصلنامه ها به سایت مراجعه کنید

www.chouk.ir
www.khanehdastan.ir
دوره‌های داستان‌نویسی، ویراستاری، نویسندگی خلاق و تولید محتوا، فیلمنامه‌نویسی، داستان‌نویسی نوجوان

بانک مجموعه داستان چوک شامل حدود ۵۰۰ داستان و داستانک است که طی ۱۵ سال فعالیت اعضای کانون فرهنگی چوک انجام گرفته و در ۱۱۲ شماره ماهنامه ادبیات داستانی چوک منتشر شده است. حالا در قالب یک مجموعه داستان تقدیم شما علاقمندان می شود. برای دوستان خود هم ارسال کنید. بی‌نظیر در تاریخ ادبیات داستانی…
از اینجا دانلود کنید
http://www.chouk.ir/download-mahnameh/15989-500.html
سردبیر: مهدی رضایی

معرفی هنرمند «یرواند اوتیان»

بررسی فیلم «چهارشنبه سوری»

مقاله «نقد؛ حوزه “سکوت” در ادبیات»

مقاله «فرا روایت»؛ «نقدی بر مترجمان»

نگاهی به رمان «چنگیز خان»؛ «جان من»

اسطوره «بله‏رُفون و ماموریتهای بی‌پایان»

مقاله «دربارۀ چیزی که می‌دانید بنویسید»

نگاهی به داستان «شبی که تختخواب افتاد»

معرفی برنده جایزه نوبل «جرج برنارد شاو»

معرفی و پیشینه تاریخی فیلم «شرق (۲۰۲۰)»

مقاله «تمثیل و افسانۀ تمثیلی از منظر داستانی»

نقد و تحلیل مجموعه داستان «رنگی بدون اسم»

روش‌شناسیِ استراتژی‌نویسی در داستانهای پیرنگ‌محور

مقاله «چگونگی پیوستگی فرهنگ و اینترنت ماهواره‌ای»

مقاله «چرا باورهای عامیانه مردم ایران را انتخاب کردم؟»

معرفی کتاب «جستار و تاملاتی در باب درک عمیق آگاهی»

مصاحبه با «رؤیا وهمی» نویسنده کتاب «بوف کور پشت گلی»

نگاهی به رمان «مردن به سبک یک آدم معمولی»؛ «یکی مثل تو»

نگاهی به انیمیشن کوتاه «جادوی سباستین»، «ویچر کابوس گرگ»

مقاله «فلش بک از منظر حواس پنج‌گانه و عناصر داستانی و روانشناسی»

نگاهی به رمان «سیاهاب»؛ «کوری»؛ «جزیره‌ای زیر آب»؛ «کتابخانه نیمه شب»

بررسی زاویه دید در سه داستان «پوسته‌های پیاز، ماموگرافی و چطور می‌توانست بخوابد»

این شماره همراه با: رضا ارژنگ، یرواند اوتیان، رضا طوسی، مهناز رضایی، نعیمه ترکمن‌نیا، سیما میرهادی زاده، سارا محمدی نوترکی، سعید سعیدپور، محمد صالح نورانی‌زاده، شهناز شهبازی، رؤیا وهمی، بهناز بدرزاده، نیلوفر احمدی، الهه خالقیان، محمدرضا یاری‌کیا، مریم روایی بهمن عباس‌زاده، علی صفی، زهرا اسدزاده، رضا طوسی، شهرزاد خان‌محمدی، فروغ حزبه، امید درویش‌زاده، فروغ صابرمقدم، پورچیستا خواجه شهنی، مریم قمی بزرگی، ناهید شیخی، مرتضی حاتمی، سمیه جعفری، محمدرضا یاری‌کیا، اصغر فرهادی، هستی حجت، آفاق دادو الیکا بازیار، علی ملایجردی، صبا محمودوند، رفیع رفیعی، اسکار وایلد، گابریل زاویل، علی عباس حسینی، تولگای گوموشای، خالد حسینی ازوپ، اِدریک وِرِدینبورگ، سلطان جمیل نسیم، ادل رمت، امبورز بیرس، رابرت برتون رابینسون، مت هیگ، جیمز تربر، جرج برنارد شاو، ژوزه ساراماگو، جین کرول اوتس، جیم تایهوتو، جواکوئین بلدوین، کوانگ ایل

مشاور: سوری رحیمی

هیئت تحریریه

دبیران بخش‌ها

گیتا بختیاری (دبیر بخش داستان)

آنی هوسپیان (دبیر بخش مقاله)

پونه شاهی (دبیر بخش ترجمه)

مهدی عبدالله‌پور (دبیر بخش سینما، تئاتر)

تحریریه بخش درباره داستان

ریتا محمدی، شهناز عرش‌اکمل، مصطفی بیان سعید زمانی، مرتضی غیاثی، سیدعلی موسوی ویری، آنی هوسپیان، زهرا فرازاندام، رؤیا مولاخواه، الهام عیسی‌پور، صبا محمودوند، سیما میرهادی‌زاده

تحریریه بخش ترجمه

اسماعیل پورکاظم، سمیرا گیلانی، مریم نفیسی‌راد آرزو کشاورزی

تحریریه بخش سینما و تئاتر

داود احمدی بلوطکی، میلاد پرنیانی، فرنوش رضایی درجی، راضیه مقدم، صحرا کلانتری
برای آشنایی با فعالیت های پانزده ساله کانون فرهنگی چوک، لینک های زیر را بررسی فرمایید. موفق باشید
شبکه تلگرام کانون فرهنگی چوک
telegram.me/chookasosiation
سایت آموزشی داستان نویسی و ویراستاری، تولید محتوا، داستان نویسی نوجوان و فیلمنامه نویسی، خانه داستان چوک
www.khanehdastan.ir
کارگاه های داستان خوانی و کارگاه داستان در خانه داستان چوک
www.khanehdastan.ir/fiction-academy/free-meetings
دانلود ماهنامه‌های ادبیات داستانی چوک و فصلنامه شعر چوک
www.chouk.ir/download-mahnameh.html
دانلود نمایش صوتی داستان چوک
www.chouk.ir/ava-va-nama.html
نخستین بانک مقالات ادبی، فرهنگی و هنری چوک
www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/11946-01.html
فعالیت های روزانه، هفتگی، ماهیانه، فصلی و سالیانه کانون فرهنگی چوک
www.chouk.ir/7-jadidtarin-akhbar/398-vakonesh.html
بانک هنرمندان چوک صحفه ای برای معرفی شما هنرمندان
www.chouk.ir/honarmandan.html
اینستاگرام کانون فرهنگی چوک
instagram.com/kanonefarhangiechook
بخش ارتباط با ما برای ارسال اثر
www.chouk.ir/ertebat-ba-ma.html
گزارش جلسات ادبی- تفریحی کانون فرهنگی چوک
www.chouk.ir/download-mahnameh/7-jadidtarin-akhbar/12607-2016-02-18-11-32-59.html
کارگروه ویرایش ادبی چوک
www.khanehdastan.ir/literary-editing-team
صفحه ویژه مهدی رضایی، نویسنده، محقق و مدرس دوره ادبیات داستانی
www.chouk.ir/safhe-vijeh-azae/50-mehdirezayi.html
گزارش همایش روز جهانی داستان و تقدیر از استاد ر. اعتمادی
www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/15501-2019-02-14-22-43-17.html
گزارش و عکس‌های همایش«روزجهانی داستان » و تقدیر از «جمال میرصادقی»
www.chouk.ir/7-jadidtarin-akhbar/1115-2012-01-07-06-26-37.html
گزارش همایش «روزجهانی داستان» و تقدیر از «قباد آذرآیین»
www.chouk.ir/download-mahnameh/7-jadidtarin-akhbar/12607-2016-02-18-11-32-59.html
گزارش و عکس‌های همایش «روز جهانی داستان» و مراسم تقدیر از «فریبا وفی»
www.chouk.ir/download-mahnameh/7-jadidtarin-akhbar/13838-fariba-vafi.html
گزارش همایش «روز جهانی داستان کوتاه» با تقدیر از «ژیلا تقی‌زاده»
www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/14848-2018-02-12-08-31-27.html
گزارش همایش «روز جهانی ترجمه» و مراسم تقدیر از «مریوان حلبچه‌ای»
www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/14501-translate-day.html
گزارش همایش «روز جهانی ترجمه» و تقدیر از «محمد جوادی»
www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/15320-2018-10-12-15-57-07.html


کانون فرهنگی چوک تریبون همه هنرمندان و حامی همه انجمن ها و کانون های فرهنگی است.این ایمیل توسط گروه گوگل کانون فرهنگی چوک برای شما ارسال شده است مدیران سایت ها و انجمن ها می توانند ازطریق این گروه گوگل به صورت
هفتگی یا ماهیانه فعالیت های کلی و آثار منتشر شده درسایت را به هزاران نفر اطلاع رسانی کنند . همچنان اطلاع رسانی ایمیل های فردی و وبلاگی قابل تایید
نیست از ارسال چنین ایمیل هایی خودداری بفرمایید

برای لغو ثبت نام در این گروه، یک ایمیل ارسال کنید به
stop4story+unsubscribe@googlegroups.com

آدرس سایت کانون فرهنگی چوک
www.chouk.ir
mehdi_rezayi_mehdi@yahoo.com
info@chouk.ir
chookstory@gmail.com
مهدی رضایی

‏این پیام را به خاطر این دریافت کردید که برای مبحثی در گروه «کانون فرهنگی چوک» در ‏گروه Google ثبت‌نام شده‌اید.
جهت لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیل از آن، ایمیلی به stop4story+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
برای مشاهده این گفتگو در وب از https://groups.google.com/d/msgid/stop4story/593f06e6-c179-bb1a-8d3e-ba76eecc5a9a%40chouk.ir بازدید کنید.

بررسی کتاب زنان فراموش شده – رضا اغنمی

نام کتاب: زنان فراموش شده :
قصه ی زندانیان بند نسوان
نام نویسنده: مریم حسین خواه
نام ناشر: نوگام – لندن
چاپ اول: خرداد ۱۳۹۹ (مه ۲۰۲۰ )

در نخستین برگ کتاب امده است:
به راحله زمانی. راحله ذکایی که قول داده بودم قصۀ زندگی شان را بنویسم و نشد که بمانند و بخوانندش .

این کتاب ۱۳۴ برگی با فهرست یک صفحه ای، درپس پیشگفتاری پخته وسنجیده با عنوان :
«قبل ازشروع»، شروع شده باعنوان: شوهرم به «خاطر چک من را انداخت زندان» بسته می شود. عناوین هیجده گانه هریک ، روایت وحشیگری هولناک از ظلم و ستم حکومت ملایان است، که دین و مذهب و مراسم سنتی پانزده قرن سپری شده ی عرب جاهلیت را، بهانه کرده و وسیله ای برای ارضای هوسرانی های مادی و مفتخوری علنی وسابقه دار، بدون کمترین شرم و حیا از سیه روزی و فلاکت هایی که در حکومت آخوندی بر ملت ایران تحمیل کرده اند.
نویسنده، که از بانوان آگاه و ییدار زمانه است با چنین گفتاری در پیشگفتاری باعنوان “قبل ازشروع” درد دل خونین و زخمی خود را با مخاطبین در میان می گذارد:
«این مجموعه روایتی از زندگی زنان زندانی عادی و غیرسیاسی است که جز صفحه ی حوادث روزنامه ها کمترجایی ردی ازآنها دیده می شود. زندگی زنانی که وقتی برای ۴۵ روز دربند عمومی زندان اوین حبس بودم کنارشان زندگی کردم. قصه هایشان را شنیدم وقول دادم که از زندگی شان پشت دیوارهای بلند زندان و آنچه بیرون زندان برآنها گذشته، بنویسم. ازآنهایی که به اتهام قتل دستگیر شده بودند وهرچهارشنبه، چوبه ی دار را انتظار می کشیدند تا آنهایی که اتهام سرقت و کلاهبرداری و«فحشاء» در زندان بودند و بیرون از زندان هیچ کس منتظرشان نبود».

سپس از شیوه ی نوشتن و تصمیم گرفتن خود دراین باره می گوید که:
«آیا گزارش گونه باشد یا داستان :«وقتی دیدم که توان نوشتن گزارشی از«زندگی شان را به عنوان یک روزنامه نگار ندارم چشم هایم را بستم و فکر کردم همه زندگی هایی که زن ها در دوسوی دیوارهای بلند زندان پشت سرگذاشته اند، فقط یک قصه بوده وهمین قصه ها را نوشتم».
نویسنده آگاه زمانه، که خود از ستم دیدگان وزندان کشیده های حکومت منحوس. آخوندی ست، تصمیم براین می گیرد که کتاب را به شیوۀ داستان درسه بخش تنظیم ومنتشر کند.
بخش اول کتاب زیرعنوان «هشت زن وهشت روایت، داستان های زندگی آن هشت زنی است که در ۴۵ روزبازداشتم در اوین، با آن ها همبند بودم. بغیر از راحله زمانی و راحله ذکایی هیچکدام ازاسم ها واقعی نیستند. و داستان ها، گاه دربستری بهم آمیختنی، خیال و واقعیت و گاه با کنارهم چیدن تکه های زندگی چندین زن زندانی نوشته شده اند».
همو اضافه می کند که:
راحله ها می خواستند سرگذشت واقعی زندگی شان را با نام خودشان بنویسم .نوشتم. داستان اول بانام “راحله، و زندگی راحله
زمانی است وداستان سوم با نام “دست هایش را درباغچه کاشت سبز نشد» روایتی از زندگی راحله ذکایی است».
پیشگفتار با چنین روایتی به پایان می رسد:
«سپاس دیگرم از پروین اردلان، شهاب میرزایی، معصومه ناصری و سینود ناجیان است که قبل از انتشاربرخی ازاین داستان ها را خواندند و نطرات حرفه ای شان را با من درمیان گذاشتند.».

هشت زن، هشت روایت
راحله
داستان با هیاهوی زندانیان معتاد به مواد وسارقین شروع می شود. راحله که مسئول سوپر بند زندان است. به سبب کار تخلیه تن ماهی ازکارتن ها، نتوانسته به موقع سوپررا بازکند و اندکی تآخیر سبب هیاهوی وتهدید زندانیان شده:
«دوساعته اینجا معطل شدیم واگه همین الان درسوپر بازنشه شیشه های دفتر رئیس زندان را میاریم پایین»
راحله باصدای آرام می گوید دودقیقه صبر کنید الان این تن ماهی ها را ازکارتن ها دربیارم راهتان می اندازم.

همین که ” اعظم دوبنده” ازته صف خودش را رساند جلو و مشتش رابالا آورد که بکوبد توی شیشه، صغرا خانوم طوری که صدایش به اعظم برسد اما راحله نشنود گفت:
«نکن تو را خدا دیشب حکمش آمده، توی حال خودش نیست بیچاره».
ازحال واحوال و گذران روزانه ی راحله می گوید :
«همیشه همین طوربود. نگاهش که می کردی نمی شد بفهمی خوشحال است یا ناراحت یا ذوق زده. مثل همیشه مانتو شلوار طوسی تنش بود با روسری قهوه ای که توپ توپ های مشگی داشت. داخل بند هم که می رفت این مانتو وروسری تنش بود. حتی توی اتاقش. حتی آن وقت هایی که چمپاته می زد گوشه ی تختش و برای بچه هایش ژاکت و دستکش می بافت».
از مهین خانم سخن رفته که به قول نویسنده از گنده لات های زندان بوده، درباره راحله می گوید:
«جنایت که نکرده شوهرش را کشته». صف که ازخنده منفجرشد یکی با صدای بلند داد زد:
«برای آزادی همه زندانی ها صلوات بفرستید که غائله ختم شود. صلوات تمام نشده یکی از زن ها شروع کرد ریز ریز تعریف کردن که سه سال پیش شوهرش را تکه تکه کرده وانداخته توی بشکه».
بنا به روایت کتاب:
«حکم راحله رفته بود برای اجرای احکام. هرچهارشنبه می توانست آخرین روزش باشد. تا اولین چهارشنبه فقط شش روز مانده بود برای اجرای احکام. هرچهارشنبه ای می توانست آخرین روزش باشد. . . . خودش اما یک طوری بود که انگار عین خیالش نیست. . . ازدیشب که خانم کمالی گفت اجرای احکام برام آمده.»
درد دل وسرنوشت راحله هم شنیدنی ست.
چهارده ساله عروس شده :
«آن قدر ریز بودم که اصلا به چشم نمی اومدم. روزی ازدهات بغلی ملا آوردن عقدم کنه، نشونده بودنم بالای اتاق، یک چادر سفید انداخته بودن روی سرم وهمه نگام می کردن. من اراون نگاه کردنشون ترسیده بودم. ازعباس که می گفتن دیگه شوهرته هم ترسیده بودم. تازه سربازی اش تموم شده بود وموهایش هنوز خوب درنیامده بود. تنها کسی بود که نگام نمی کرد».
وسپس از رفتارها وکتک خوردن های شبانه روزی وآزارهای دایمی شوهرش می گوید:
«هرشب کتک می خوردم که چرا دست و پا چلفتی ام نه بعدترها که بچه ی اولم را زاییدم و دست بهم نمیزد و می گفت چاق شدی. ازپشت موهام رو می پیچید توی دستم و طوری کله ام را می زد به دیوار که چشمش به من نبفته . . . هلم می داد توی پله ها».
این درد دل و گلایه وکتک خوردن و توهین وبدخلقی وهرزه گی دایمی شوهر، زن را به سمت وسوی جنایت هولناک می کشاند.
زن ها می گفتند:
«مردش را توی حیاط خانه باچاقو تکه تکه کرده وانداخته توی بشکه. همسایه ها ازخونی که توی کوچه راه انداخته بود شک کرده بودند که شوهرش راحله را کشته وبه پلیس زنگ زده بودند. می گفتند توی روزنامه این طور نوشته بود.
چندی بعد درزندان که دلتنگ بچه هایش بوده وگریه می کرده برای راوی گفته که چطور شوهرش را می کشد:
«ظهر بود داشتم رخت ها را پهن می کردم وتن لخت شوهرم و اون زنه هی جلوی چشمم بود. شب قبلش وسط هق هق هام پرسیده بودم چرا این کارها را می کنی؟ معذرت که نخواست هیچی، دوباره کتکم زد. گفت من مردم به توچه؟ گفتم به برادرت می گم. گفت صدات دربیاد می کشمت. برادرش می فهمید خون بپا می کرد، نه به خاطر من، خودشون غبرتی بودن و روی این چیزا تعصب داشتن. دید که دست بردار نیستم یه قرص به من داد گفت اینو بخور و بخواب. نمی دونم چی بود ولی وقتی خوابم برد. نصف شب همون طوری که هنوز گیج بودم حس کردم کسی بالاسرمه ازلای چشمم دیدم اومده بالای سرم و می خواد خفه ام کنه، جرئت نکردم چشمام روباز کنم. فقط تکون خوردم وغلت زدم. برگشت سرجایش. چند دقیقه که گذشت بچه هام رو محکم بغل کردم تا صبح خوابم نبرد»
بین آن دوبگومگو بالا گرفته. قبح آوردن زن ناشناس به خانه وهمخوابی با زن غریبه توی خانه باداشتن چند بچه
سرانجام ش منجر به جنایت می شود. زن، با کوبیدن میله ی آهنی که قبلا شوهربارها برسروتن زنش زده بود اورا می کشد.
وبنا به اقرار خودش با تکه تکه کردن جنازه ی شوهر و جاری شدن خون درحیاط و زندانی شدن راحله.
نویسنده، شرح اعدام راحله ونازنینی که به شوهرش سم داده بود دوتایی اعدام می شوند. ص۱۶

چشم های باز مانده درگور
گوشه ی پیاده رو ایستاده بود و هیچ شبیه آن نسرینی نبود که سه ماه پیش با اوخدا حافظی کرده بودم. چشمانم وسط جمعیت دنبال زنی قدبلند وچهارشانه می گشت و اگربا آن صدای خفه و گرفته صدایم نمی زد، باورم نمی شد این زنی که با قدی خمیده این طور درخودش مچاله شده نسرین است».
از تغییر جسمانی او وتشبیه ش به یک بیمار مشرف به مرگ می گوید و ازچشم های خالی و بی نورش:
« انگارچشم های بازمانده در تن مرده ای بودند که خیلی وقت است جان داده وکسی نبوده که ببندشان. فقط چشم هایش نبود، صورت تپل وسفیدش ، کوچک و زرد شده بود و خودش سردبود. بغلش که کردم زیر هرم آفتاب مرداد تهران می لرزید و وسط هق هق های بی صدایش فقط اسم گلناز را می شنیدم».
همو ازقد و قواره ی بلند و شاداب نسرین می گوید که تباه شده و، درحال، کمترین نشانی ازآنها نیست. همچنین ازگلناز:«دختر بچه ای با چهره ای گندمگون که درتنها عکسی که مادرش باخودداشت» با همان محاسن ومزایای نسرین. با موهای فرفری که دور سرش بود. اشک می ریخت و عکس دخترش را گذاشت تو کیف ش.
نویسنده، اشاره دارد به زندانی شدن نسرین و شوهرش به خاطر چک برگشتی. گلناز را هم باخودشان آورده بودند زندان. پس از رهایی از زندان سرگرم تحصیل می شود. «سال سوم دانشگاه بود که شوهرش، پایش را یک پا کرد که بروند ترکیه». درترکیه ازمرض قلبی گلناز وهزینه سنگین عمل مجبور می شود به ایران برگردد و با فروش کلیه خود، هزینه معالجه دخترش را تامین
می کند. شوهر که درترکیه مانده. زن بیچاره و درمانده وبلا کشیده پس از دوسال دوندگی توانست طلاق غیابی بگیرد. ودرمانده از تامین هزینه گذران زندگی. تنها کسی که کمکش می کند خاله ی پیرش بود که دور ازچشم بقیه پول دوهفته اتاق گرفتن در مسافرخانه را به او داد. دو هفته تمام نشده دریک خیاط خانه کار گرفته بود. وجند هفته ای هم شب ها همانجا می خوابیدند. بالاخره یک زیر پله ای اجاره ای پیدا کرد یک اطاق کوچک که فقط برای پهن کردن دوتا تشک جاداشت ویک گوشه اش اجاق گاز گذاشته بودند».
ازدواج با امیر و زندانی شدن آن دو زن وشوهربعلت چک های برگشتی، وازادی شان اززندان، فرار امیر ودررفتن ش . . . و خودکشی گلناز. درآخرین نامه به مادرش:
« نمی ذارن باتو حرف بزنم. نمی ذارن پیشت بیام. خسته شدم. چقدر زور میگن. چقدرکتکم میزنن. اخه مگه من خرم؟
دوستت دارم مامان تو پولی»
داستان به پایان می رسد.

زندانیان بی نقاب

«جوانی بود تحصیل کرده روسیه تازه برگشته بودایران وسر یک دعوای مالی راهی زندان شده بود. بعد از چند ماه هنوز جوان حیران گیج بود و نمی توانست اتفاقاتی که توی زندان می افتاد را باور کند. ازهمه سخت تراین بود که مثل خیلی دیگراززن های زندانی ازطرف خانواه طرد شده بود و می ترسید داغ زندان هیچ وقت ازپیشانی ش پاک نشود».
نویسنده، شرح حال زندانی را از قول او روایت می کند:
توی خانواده ای بزرگ شدم که هیچ خلاف وخلاف کاری درش نبوده .بنابراین هیچ تصور درستی از زندان نداشتم. همیشه فکر می کردم زندان جای خیلی مخوفی با انسان های خطرناک، بیمار، معتاد و ایدزی (است) که هر لحظه ازطرف یکی ممکن است مورد تعرض قرار بگیری، با این تصور به زندان آمدم. ص۱۲۳

آخرین داستان این دفتر، عنوان :
«شوهرم به خاطرچک من را انداخت زندان»

شروع داستان به روایت کتاب:
«فاطمه خانم تمام ۱۰ روزی که بازداشت بود، نه چادر مشکی ای که به خودش پیچیده بود را کنار گذاشت ونه ازکیف ورنی رنگ و رورفته اش جدا شد. شب اول تا حدود صبح کز کرده بود گوشۀ تختش و گلوله گلوله اشک می ریخت. روزها ی بعد، وحشت زده و حیران به رفت وآمد و زندگی زنان درمیانه بندهای اوین ودرهای قفل شده به روی شان خیره شده بود. زنی در میانۀ پنجاه سالگی و شبیه همۀ زنان معمولی گوشه و کنارشهر که هنوز باورش نمی شد شوهرش به خاطر امضای چک ضمانتی اورا به زندان انداخته تا مجبورش کند هرچه دارد را ببخشد وبرود».

فاطمه خانم سپس، سرگذشت زندگی خود را شرح می دهد:
«بانام خدا:
خلاصه ای از زندگی که چه عرض کنم نمی شه گفت زندگی :
دختری بودم چهارده ساله بچه ی تهران وآقایی به خواستگاری من آمد با یازده سال تفاوت یازده سال ازمن بزرگتر بود. خلاصه بگویم که من دراین ازدواج نقشی نداشتم. وقتی ازدواج کردم و زندگی را شروع کردیم. عروس دوماهه بودم که این آقا سرناساز گاری را گذاشت. وهرچند که هرشب دوستانش اورا مست و خراب به منزل می آوردند. (ناگفته نماند که وقتی ازدواج کردیم به شهرستان رفتیم) خلاصه هرشب حال خوبی نداشت. کار ما به دادگاه کشید. وچهارده ما طول کشید واین آقا طلاق نداد و نه به خاطر من. فقط به خاطر مهریه طلاق نداد. من تازه شده بودم شانزده ساله. (چون یک سال ونیم هم عقد کرده مانده بودیم) باهمۀ مشکلاتی که داشتیم به خانۀ آن آقا برگشتم، ولی چه برگشتنی. هرروز از روز پیش بدتر می شد ومن هم این خواست قلبی خودم نبود که بااین آقا زندگی کنم. چون توی فامیل ما رسم نبود که دخترطلاق بگیرد می گفتند دختر باید با لباس سفید رفته با کفن برگردد. تا اینکه چهارسال گذشت و من بچه دار شدم. خدا به من یک پسرداد. ولی این بجه را چه جوری بزرگ کردم بماند. چون خودم هم خیاطی می کردم و هم هنرهای دستی وبازهم زندگی کردم با تمام مشکلاتی که او ومادرش وبعضی ازفامیل های او که ازهمین آقا رو می دیدند (برایم به وجود می آوردند).
ازشهرستانی که بودند به تهران کوچ می کنند. خیاطی خانم و تامین هزینه زندگی ازسوی ایشان، شوهررا با زنهای دیگرآشنا می کند:
«راحت تر بگویم با زن های دیگر می رفت. خلاصه دیدم که دیگر نمی توانم دوام بیاورم همه چیزخودم را بخشیدم. دخترم را ازاو گرفتم و طلاق گرفتم. سه سال ازاین جریان گذشت . پسرم که پیش پدرش بود، با ناراحتی جسمی و روحی پیش من آمد و به من گفت مامان باید برگردی خانه واگربخواهی نیایی من خودم را یا می کشم یا میروم معتاد می شوم. خلاصه باز من به خاطر بچه هایم برگشتم چون دخترم (هم) خیلی یرای پدرش دلتنگی می کرد. باهمۀ این حرفها با کمک فامیل وخیلی بزرگترها ما باز زندگی را شروع کردیم ایکاش نکرده بودیم. چون شوهرم خیلی بدتر شده بود. ولی من چون بازگشته بودم تحمل کردم وباز سر کاررفتم. خرج خودم و بچه هایم و زندگیم کردم وخود را با زندگی و بچه هایم سرگرم کردم. سال ها گذشت. تا این که هر روز این آقا بدتر می شد وخیلی خیلی وقیح تر. ولی من با بچه هایم زندگی میکردم به عشق این دوتا بچه تا( اینکه ) زندگی مشترک ما شد بیست و هفت ساله ولی هرروز لجت تر وتیره تر. تا اینکه همسرم دیگر همه کارهایش علنی شده بود و هم خرجی نمی داد حتی با دوستان من حتی بازنان همکارخودش بود، تا این که همه اطراف فهمیدند و من هم می دانستم ولی خودم را زده بودم به راه دیگری تا اینکه یک اختلاف مالی بین پدر من و برادراین آقا پیش آمد واین آقا خودش را پیش کشید وگفت: یا باید این پول را از برادر من نگیرید یا دختر شما را طلاق می دهم. . . . به دادگاه رفتیم وهمسرم تقاضای طلاق داد. غافل ازانجا که نمی دانست نصف زندگی این آقا به من می رسد . . . دختر نوزده ساله (مان) را ازخانه بیرون کرد. مرا زد وفحاشی کرد کتک زد». مرد طماع به هردری می زند موفق نمی شود.
داستان با این پیام مادر دلسوخته و پردرد به پایان می رسد:
«درآخر این آقا کاری با من و دخترم [مان] کرد که من درحدود سیزده سال است ارهرچه مرد هست بیزارم».

,

قاب‌ها و نقاب‌های اندیشه در تاریخ ایران (بخش نخست)، علی میرفطروس

در دوره‌ای که مردم جز دین و الهیّات باورهای دیگری نمی‌شناختند ، هرگونه الحاد یا ارتدادی در «نقابِ دینی» تجلّی می‌کرد.

* تجربه‌های هولناکِ سال های اخیر، ما را با شرایطِ طاقت سوزِ دگراندیشانِ گذشته آشنا می کند و به مفاهیمی مانند «تقیّه»و «زبان سرخ، سرِ سبز می‌دهد بر باد» اهمیّت سیاسی و جامعه شناسانه می دهد.

به اندیشیدن خطر مکن!

به اندیشیدن خطر مکن!

آن که بر در می‌کوبد شباهنگام

به کُشتنِ چراغ آمده است.

( احمد شاملو )

khtar.jpg

بررسی تاریخ اندیشه در ایرانِ بعد از اسلام با دشواری های فراوان همراه است زیرا که «ترس» و «تقیّه» باعث شد تا آرای حقیقی متفکّران دگر اندیش در نقاب اسلامی و عرفانی ابراز شوند. در کتابی نشان داده ایم حملۀ تازیان به ایران و سُلطۀ اسلام با سرکوب ها و ستم های طاقت سوز همراه بود و لذا،پس از «دو قرن سکوت فرهنگی»(که همه در سنگرِ و سلاح گذشت) باورها و آئین های عصر ساسانی در شکل جنبش های فرهنگی و فرقه های عرفانی تداوم یافت،از جمله:

– حضور گستردۀ مفاهیمی مانند شراب، پیرِ مغان و خرابات در شعر و ادب ایران؛

-وجود آئین هائی مانند رقص،سماع و ‌موسیقى درعرفان ایرانی؛

-نوشیدنِ «قَدَح» (جام شراب) بهنگام تشرّف به آئین عیّاریِ عصر ساسانی و تغییر آن به نوشیدنِ«آب نمک» در مراسم عیّارانِ بعد از اسلام؛

تقدّس عدد «هفت»در آئین های باسنانی ایران(هفت منزل میترائی، هفت امشاسپند در باورهای زرتشتی ،هفت خوان رستم در شاهنامه) و تداوم آن در باورهای عرفانی(هفت شهر عشق ، هفت وادی ،هفت مرتبه وجودی عارف)؛

– وجودِ لباس ۴۰ تکۀ دورۀ ساسانی و شباهت آن با مُرقّع ‌رنگینِ صوفیـان؛

– و اینکه برخی بزرگان عرفان،«شاه»،«شاهنشاه» و«سلطان» نامیده می شدند؛

– و نیز مراسمِ خرقه بخشیدنِ عارفان و شباهت آن با خلعت دادنِ عصرِ ساسانی…نشانه هائی از تداوم آئین های ساسانی در دوران اسلامی است.

چنانکه گفته ایم:آنهمه شادی ها وُ شادخواری ها .آنهمه« بزم نامه»ها وُ «ساقی‌نامه»ها و آنهمه «مـُغنّی‌نامه»ها وُ «رُباب»نامه ها متأثر از آئین‌های عصر ساسانی است که «روح اسلام» از آنها گریزان و بیزار است. سخن شاعران و عارفان ما آنچنان آکنده از تفکرات غیردینی- و گاه ضد اسلامی- است که یک مسلمان واقعی حتّی جرأت شنیدنِ آنرا ندارد:

ما گبرِ قدیمِ نامسلمانیم

نام آورِ کُفر وُ ننگِ ایمانیم

کی باشد وُ کی که ناگهانی ما

این پرده زکارِ خویش بدرانیم

**

ما مردِ کلیسیا وُ زُنّاریم

گبرِ کُهنیم وُ نام برداریم

با جملۀ مُفسدان به تصدیقیم

با جملۀ زاهدان به انکاریم

**

گویند کسان:بهشت با حور خوش است

من می گویم که:آب انگور خوش است

این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار

کآوازِ دُهُل شنیدن از دور خوش است

این امر، پژوهشگران تاریخ ایران را باید کنجکاو کند تا ضمن درکِ شرایطِ طاقت سوزِ مذهبی،عقایدِ پنهان در پسِ پُشتِ مفاهیم اسلامی و عرفانی را استخراج کنند [۱] .مقالۀ حاضر مقدّمه ای است در شناختِ چرائی یا علل و عواملِ آن«نقاب اسلامی- عرفانی».

در پرتو تجربه‌های هولناکِ امروز (جمهوری اسلامی ایران،حکومت طالبان و داعش) اینک بهتر و روشن‌تر می‌توانیم به شرایط دشوارِ دگراندیشانِ دیروز آگاه شویم.این تجربه‌ها به مفاهیمی مانند «تقیّه»و «زبان سرخ، سرِ سبز می‌دهد بر باد» اهمیّت سیاسی و جامعه شناسانه می دهد.

مقالۀ زیر ۳۰ سال پیش برای یک رسالۀ دانشگاهی در دانشگاه سوربُن(پاریس) نوشته شده ، سپس در کتاب عمادالدّین نسیمی،شاعر و متفکّر حروفی انتشار یافته و اینک با اضافاتی منتشر می شود.

***

نقش دین در مناسبات اجتماعی و تلفیق آن با حکومت ها خاصِّ جامعۀ ایران نبوده بلکه این امر، در همۀ نظام‌های پیش سرمایه‌داری وجود داشته است بطوریکه سده های طولانی در اروپا ، کشیش گنجینۀ دانش را در اختیار داشت و فلسفه نیز «دربان کلیسا»بشمار می رفت.کلیسا با قدرت مذهبی و سیاسی خود، پاسدار یک ایدئولوژی عام و فراگیر (مسیحیّت) بود.
در چنان شرایطی، جنبش‌های اجتماعی و تفکراتِ فلسفیِ دگر اندیشان، به ناگزیر از صافی باورهای مذهبی می‌گذشت و رنگی از عرفان و مذهب به همراه داشت. در اروپا حتّی تا اواخر سدۀ ۱۸ و اوایل قرن ۱۹ میلادی نیز عموم جنبش‌های اجتماعی به‌صورت جنبش‌های دینی ظهور کرده‌اند از آن جمله،جنبش بزرگ«آناباتیست»ها که قدرت دولتی و سلسله مراتب دینی و اجتماعی را انکار می‌کردند.[۲]

به‌ عبارت دیگر: در دوره‌ای که مردم جز دین و الهیات باورهای دیگری نمی‌شناختند،هرگونه الحاد یا ارتدادی در نقابِ دینی تجلّی می‌کرد[۳]. استفادۀ دگراندیشان از لفّافۀ مذهبی اولاً:ضرورتی برای مصون ماندن از تکفیر شریعتمداران بود؛ و ثانیاً: وسیله‌ای برای کسب پایگاهِ اجتماعی بشمار می رفت.

بسیاری از آثار ادبی و تاریخیِ ایران از ترس و بیم دگراندیشان در ابراز عقاید خود حکایت می‌کنند چنانکه خیّام نیشابوری در سدۀ چهارم هجری/دهم میلادی یادآور می‌شود:
اسرارِ جهان، چنانکه در دفترِ مااست
گفتن نتوان، که آن وبالِ سرِ مااست
چون نیست در این مردم نادان،اهلی
نتوان گفتن هرآنچه در خاطر مااست [۴]

و یا:

خورشید به گِل نهفت می نتوانم

و اسرار زمانه، گفت می نتوانم

از بحرِ تفکرم برآورد خِرَد –

دُرّی که ز بیم، سُفت می نتوانم [۵]

عبدالرّحمن جامی( شاعر سدۀ نهم هجری/ پانزدهم میلادی) معتقد بود:

من آن نیَم که پیِ حفظ اعتقاد عوام

کَشم عنانِ ارادت ز نُقل و باده و جام

درآی ساقی و در ساغرِ بلورین ریز

شرابِ لعل علی رغمِ کالانعام[افرادِ نادان و جاهل]

از آن شراب که چون از خودت خلاص دهد

نه اسم و رسم گذارد تو را نه ننگ و نه نام

ز وهم روی بگردان که در شریعت عشق

یکی ست عابدِ اوهام و عابدِ اصنام

به سرِّ این سخن آن زنده پی برَد جامی!

که هم ز کفر مبرا بُوَد هم از اسلام [۶]

جامی در اشاره به تسلّط و تزویرِ شریعتمداران تأکید می‌کند:

شیخِ خودبین که به اسلام برآمد نامش
نیست جز زَرق و ریا قاعدۀ اسلامش
دامِ تزویر نهاده است خدا را مپسند
که فتد طایرِ فرخندۀ ما، در دامش[۷]
یا:
منع واعظ ز خرافات، ز غوغای عوام
نتوانیم، ولیکن به دل انکار کنیم [۸]

وقتی‌که عارف معروفی مانند جامی برای بیانِ باورهای خود دچار آنهمه ترس و تهدید بوده، بی‌شک شرایط برای دیگران به‌مراتب دشوارتر و خطرناک‌تر بوده است.

اینکه رهبران «اخوان الصفا» در پنهان داشتن آراء حقیقی خود اصرار داشتند و در آغازِ«رسائل» خود به پیروان اصلی هشدار می دادند تا آن«رسالات را در دسترس کسی قرار ندهند مگر آنکه[آنکس] آزاده و متفکر و طالب علم و دوستدار فلسفه باشد»[۹]؛
اینکه قرمطیان در روابط درونی خود از نوعی خط رمزی بنام «مُقرمَط» استفاده می کردند بطوریکه کسی، جز افراد و اعضاء اصلی نهضت، قادر به خواندن، درک و فهم آن خط نبود، و بهنگام جذب یا پذیرش افراد به عضویّت، فرد را سوگندهای گران می دادند تا «راز»ی را فاش نسازد[۱۰]؛
اینکه حلاّج پس از «مطالعۀ سخت کوشانه در ادیان و عقاید مختلف»[۱۱] ضمن آشنائی با اندیشمندان بزرگی مانند محمّد زکریای رازی در آخرین دورۀ زندگی اش از عرفان عبور کرده و در کودتا علیه خلیفۀ عباسی دست داشته و در نامه های خود به یارانش از نوعی خط رمزی استفاده می کرده بطوریکه بقول ابوعلی مسکویه:

-«جز نویسندگان و گیرندگان آن، کس دیگری قادر به خواندن و فهم آن نامه ها نبود»[۱۲]؛
اینکه عبدالرحمن جامی در بیان عقاید فرقه های صوفیّه تأکید می کند که در میان صوفیان حقیقی، گروه های دیگری نیز وجود داشتند که شکل ادبی و اصطلاحات صوفیگری را به عاریت گرفته بودند ولی افکار واقعی و روش زندگی آنان، هیچ وجه اشتراکی با تصوّف نداشت و حتی مخالف آن بود [۱۳] ؛
اینکه مقدّس اردبیلی (مرگ بسال ۹۹۳ه‍/۱۵۸۴م) در ذکر مُلحدان آن دوران، یادآور می شود:

-« اکثر مُلحدان، گفتگوهای این فرقه (صوفیّه) را، سپر و گریزگاهِ بد اعتقادی و الحاد خود کرده اند…»[۱۴] ؛
اینکه بسیاری از مورّخین و عقیده‌ شناسان در بیان فرقه‌های الحادی تأکید کرده‌اندکه:هر چندگاه، یکی از این مُفسدانِ بی‌دین و ملحدانِ شقاوت- ‌قرین، در لباس قلندری یا در سِلک دراویش جلوه‌گر شده… آنان جرأت نداشتند عقاید ضداسلامی خود را به صراحت آشکار کنند، لذا «برای صید مردم»،دعوت خود را در لباس مذاهب باطنی یا فرقه‌های صوفیّه انتشار می‌دادند [۱۵]؛
اینکه آثارِ برخی شاعران و نویسندگان به زبان استعاره و کنایه سروده شده و یا از زبان شیر، روباه، گاو، زاغ و… (کلیله و دمنه) یا موش و گربه (عُبید زاکانی) نوشته شده است؛
اینکه متفکر معروف دورۀ مشروطیّت، فتحعلی آخوندزاده، شیوۀ خاصی در نگارش«مکتوبات» انتخاب کرده و آنها را تحت نام‌های ساختگیِ «کمال‌الدوله» و «جلال‌الدوله» نوشته است و در ابتدای این کتاب تأکید می‌کند:

-«اجازه ندارید به هیچ‌کس نام مُصنّف را اظهار کنید مگر به کسانی که ایشان را محرم راز شمرده باشید» و یا «این نسخه را باید به کسانی که به معرفت و امانت و انسانیّتِ ایشان، وثوق کامل داشته باشید، نشان بدهید»[۱۶]

همه و همه ناشی از حاکمیّت استبداد سیاه و خشنی بود که بنام دین، هرگونه عقاید مخالفی را به‌عنوان الحاد یا ارتداد سرکوب می‌کرد: مُلحدان و متفکّران دگراندیش را زنده‌زنده می‌سوختند، سر می‌بریدند، پوست می‌کندند، دوشقّه می‌کردند و یا با مقراض (قیچی)، پیکر آنان را پاره‌پاره می‌کردند:

مؤلف کتاب «تاریخ آل سلجوق»در ذکر حکومت ملک محمد سلجوقی در کرمان (۵۵۱- ۵۳۶ه‍/۱۱۴۱-۱۱۵۶ م) می‌نویسد:

-«ملک محمد به غایت خونریز بود… زاهدِ عمّانی را ملک،تعظیمِ بسیار می کرده ، «بابا »می خواند. شیخ برهان الدین احمد کوبنانی گوید: روزی با ملک در سرای او می گشتیم، به موضعی رسیدیم که حدِّ یک خروار (۳۰۰ کیلو) کاغد -همه رقعه- برهم ریخته بود.پرسیدم که این کاغذها چیست؟ملک گفت: فتوای ائمۀ شرع، هرگز هیچکس را نکشتم، الا که ائمه فتوا دادند که او کشتنی است»[۱۷]

مؤلف «تاریخ شاهی» نیز در بارۀ اختناق حاکم در این دوران تأکید می کند:

– «مرد با زنِ خود -در جامۀ خواب- ترسیدی که سرّی گفتی یا رازی در عبارت آوردندی[۱۸]
سیف بن محمد هروی در ذکر حوادث سال ۷۰۰ هجری/۱۲۸۷میلادی می‌نویسد:

-«در این سال، ملک فخرالدّین حکم فرمود که عورات (زنان) به روز از خانه بدر نیایند و هر عورتی که به روز بیرون آید، شمس‌الدین قادسی که مُحتسب است، چادر او را سیاه کند و او را سر برهنه به محلّت‌ها و کوی‌ها برآرَد تا تجربۀ دیگران باشد… و خرابات را برانداخت و مقامران (قماربازان) را سر و ریش تراشید به بازار آورد و شرابخوارگان را بعد از اقامۀ حدود شرع نَبَوی، در زنجیر کشید و به‌کارِ گِل کشیدن و خشت زدن مأمور گردانید…»[۱۹]

ابوالقاسم مسعود خُجندی (فقیه شافعی) نیز برای کشتار باطنیان و دیگر فرقه‌های «ضالّه»، دستور داد تا خندق‌ها کندند و در آنها آتش افروختند… و باطنیان را می‌آوردند و به جماعت یا به انفراد، در آتش می‌افکندند و زنده‌زنده می‌سوختند [۲۰]
خواجه نظام‌الملک در ذکر سرکوب قرامطه و باطنیان به‌ وسیلۀ سلاطین غزنوی یادآور می‌شود:

-«در شهرها افتادند و هرکه را از ایشان می یافتند، می کشتند… پس،هفت شبانه روز در بخارا و ناحیت آن، می گشتند و می کُشتند و غارت می کردند تا چنان شد که در ماوراء النهر و خراسان، یکی از ایشان (قرامطه و باطنیان) باقی نماند و آن که ماند، در آشکارا نیارست آمد، و این مذهب پوشیده بماند… و یکبارگی به زمین فرو شد»[۲۱]

محمّد طاهر قمی (مرگ سال ۱۰۹۸ه‍/۱۶۸۸م) در ذکر عقاید پیروان حلاج در این دوران یادآور می شود:

– «آنان عقاید خویش را آشکار نمی ساختند و در سرداب ها بدان گفتگو می داشتند»[۲۲]

ادامه دارد

https://mirfetros.com

ali@mirfetros.com

______________________________

پانویس ها:

[۱] – این نکتۀ مهم باید مورد توجّۀ پژوهشگرانی باشد که کشمکش‌های خونین اصحاب فقه و اهل فلسفه را ندیده گرفته و یا آن‌را تا حد یک «اختلاف داخلی برای حفظ اسلام» تنّزل داده و بر اساس آن، «دینیّت» یا «اسلامیّت فرهنگ ایرانی» را استنتاج کرده‌اند. در این باره -خصوصاً- مقالات بابک بامدادان (آرامش دوستدار) در نشریۀ الفباء، شماره‌های ۲-۴؛ نشریۀ زمان نو، شماره‌های ۱۰ و ۱۱ قابل ذکر است.

[۲] – در بارۀ جنبش آناباتیست‌ها، نگاه کنید به:

Encyclopedia of Religion, ed. Mircea Eliade, vol 1, New York-London, 1987, pp 247-249; Encyclopedia Universalis, Vol 2, Paris, 1995, p 256-258.

[۳] -بنابراین سخن استاد غلامحسین صدیقی که جنبش های ایرانیان بعد از حملۀ تازیان – از جمله جنبش خُرّمدینان(بابک خُرّمدین) را «جنبش های دینی»نامیده اند، باید با توجه به این «نقاب دینی» مورد نأمّل قرار داد.نگاه کنید به:

Gholam hossein Sedighi, Les Mouvements religieux iraniens au IIeet au IIIesiecle de I’hegire, Paris,1938

جنبشهای دینی ایرانی در قرنهای دوم و سوم هجری،به کوشش یحیی مهدوی،تهران،۱۳۷۲

برای بررسی و نقد منابع و تحقیقات مربوط به جنبش خُرّمدینان (بابک خُرّمدین)نگاه کنید به مقالۀ نگارنده در: فصل‌نامۀ ایران‌نامه ،چاپ آمریکا، زمستان ۱۳۶۹، شمارۀ ۳۳، صفحات ۵۷ تا ۸۹

جنبش خُرّمدینان(بابک خُرّمدین)،علی میرفطروس‏

[۴] -رباعیات خیّام، بکوشش حسن دانشفر، ص۱۸۴

[۵]-همان، ص۱۶۸

[۶]-دیوان کامل جامی، ویراستۀ هاشم رضی، ص۵۵۹، غزل شمارۀ ۱۰۰۹

[۷] – همان، ص ۵۶۸، غزل شمارۀ ۱۰۳۱

[۸] – همان، ص۴۵۵، غزل شمارۀ ۷۳۹

[۹] – رسائل اخوان الصفا و خلان الوفا (برادران صفا و دوستان وفا)، ج۱، بیروت ۱۳۷۷ق/۱۹۵۷م، صص۴۲ و۴۳. اخوان الصفا از نخستین کانون‌های علمی و فلسفی در سدۀ چهارم هجری /دهم میلادی بود. بنیانگزاران این انجمن از بیم تکفیر شریعتمداران، ناشناخته‌اند، اما عقاید آنان، مشتمل بر ۵۲ رساله، اینک موجود است. این رسالات، شامل بحث هایی در بارۀ ریاضیات (بعنوان ریشۀ همۀ علوم)، فلسفه، منطق، علوم طبیعی، ماوراء الطبیعه، علوم عقلی، موسیقی و… می‌باشند و بسیاری از معارف یونانی در آن منعکس است. بطور کلی، اخوان الصفا معتقد بودند که فلسفه، فوقِ شریعت است و فضائل فلسفی، فوق فضائل دینی می‌باشد. آنها، عقل را برتر از ایمان و اعتقاد به دین می‌دانستند و عقاید واقعی خود را در لفّافه‌ای از اصطلاحات و اشارات مذهبی، آمیخته به تنجیم (ستاره شناسی)، سِحر و بازی با حروف و اعداد اظهار نموده‌اند. برای آگاهی بیشتر نگاه کنید به: ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران، ج۱، صص۳۱۹-۳۳۲؛ مقالۀ محمدتقی دانش پژوه، مجلۀ مهر، شماره‌های ۶ و ۱۰ و ۱۱، ۱۳۳۱، صص۳۵۳-۳۵۷ و ۶۰۵-۶۱۰ و ۷۰۹-۷۱۴، دائره المعارف بزرگ شیعه، ج۷، تهران، ۱۳۷۷، صص ۲۴۲-۲۷۱

Encyclopedie de L’Islam, Tome 3, Leiden-Paris, 1971, pp 1098-1103.

[۱۰]- قرمطیان از بزرگترین جنبش‌های اجتماعی در سده‌های سوم و چهارم هجری/ نهم و دهم میلادی است. در تاریخ اسلام، گفتگو در بارۀ جنبش قرمطیان آلوده به شدیدترین دشمنی‌ها است و از این رو، عقاید و تعلیمات رهبران این جنبش با ابرهای ضخیمی از تهمت و افترا پوشیده شده است. برخی تحقیقات موجود، این جنبش را «اسماعیلی» و از «شیعیان تند رو» دانسته‌اند در حالیکه اقدامات قرمطیان در حمله به «خانۀ کعبه» و مصادرۀ اشیاء و جواهرات درونِ آن و نیز کندن یا به یغما بُردنِ «حَجرالاسود» و… با اصول اسلامی مغایرت داشت. بیشترِ رهبران این جنبش، ایرانی بوده‌اند. قرمطیان، با تشکیلات منظّم و مخفی و با رادیکالیسمِ خود، در جغرافیای سیاسی اسلام «نیروئی هول انگیز» بشمار می‌رفت. از نظر فلسفی، قرمطیان تحت تأثیر آموزش‌های اخوان الصفا بودند و در این زمینه، رسالاتی از فلاسفۀ یونان و مصر را ترجمه و بین هواداران خود منتشر کردند. نگاه کنید به: الـجامع فی أخبار القرامطه، سهیل زکّار، دمشق، التکوین، ۲۰۰۷م؛ الاسماعیلیون فی المرحله القرمطیّه، سامی العیاش، صص۶۷-۲۴۸؛ تاریخ و عقاید اسماعیلیه، فرهاد دفتری، صص۱۳۹- ۱۴۱؛؛ تاریخ اسماعیلیان، برنارد لوئیس، صص۹۷-۱۱۳؛ جنبش‌های اجتماعی در ایران پس از اسلام، رضا رضازادۀ لنگرودی، صص۱۲۷-۲۱۰؛ حلّاج، علی میرفطروس، صص۷۰-۸۴

[۱۱] دیوان حلّاج، تحقیق، تصحیح و ترجمه لوئی ماسینیون (متن عربی ـ فرانسه)، ص۸۴.

[۱۲] – تجارب الاُمَم، ج۱، ص۸۱.

[۱۳] – نگاه کنید به: نفحات الانس، صص ۱۳-۱۷.

[۱۴] – حدیقه الشیعه، صص۵۷۵ و۶۰۰.

[۱۵] – از جمله نگاه کنید به: نقاوه الآثار، محمودبن هدایت الله نطنزی، ص۵۱۴؛ روضه الصفا ناصری (ملحقات)، رضاقلی خان هدایت، ج۸، ص۲۷۵؛ عالم آرای عباسی، اسکندربیک منشی، ج۱، ص۴۷۳؛ کامل، ابن اثیر، ج۱۳، صص۶۸ و۹۰؛ الفرق بین الفِرَق، عبدالقاهر بغدادی، ص۱۶۹؛ سیاست نامه، خواجه نظام الملک طوسی، ص۲۸۵؛ بُستان السیاحه، زین العابدین شیروانی، ص۴۱۷.

[۱۶] – نگاه کنید به کتاب فریدون آدمیّت، اندیشه‌های میرزا فتحعلی آخوندزاده، صص۱۱۰ و ۲۳۰-۲۳۴ و ۲۳۷.

[۱۷] – تاریخ آل سلجوق، محمدبن ابراهیم، ص۳۴. مقایسه کنید با سلجوقیان و غُز در کرمان، صص۴۴-۴۵؛ بدائع الازمان فی وقایع کرمان، تاریخ افضل ص ۲۸

[۱۸] – تاریخ شاهی (قراختائیان)، شهاب الدین ابوسعید؟، ص۸۷. مقایسه کنید با: سلجوقیان و غُز در کرمان، ص۳۹؛ عالم آرای عباسی، ج۳، ص۱۱۰۹. برای آگاهی از اختناق مذهبی-سیاسی حاکم بر این دوران نگاه کنید به: تاریخ جهانگشا، جوینی، ج۳، صص۱۶۶-۱۶۸؛ تاریخ گزیده، حمدالله مستوفی، ص۵۱۱.

[۱۹] – تاریخ نامۀ هرات، سیف بن محمد هروی، صص۴۴۱-۴۴۲.

[۲۰] – نگاه کنید به: تاریخ و فرهنگ، مجتبی مینوی، ص۲۱۲. مقاسه کنید با روایت لطیفی در سوزاندن گروهی از حروفیان، از جمله تمنّائی شاعر، در سال ۸۰۴ هجری /۱۴۰۱ میلادی به اتّهام داشتن و نشر عقاید حروفی در زمان سلطان بایزید اول عثمانی: تذکرۀ لطیفی، کتابخانۀ اقدام، استانبول، ۱۳۱۴ هجری، صص۱۱۰-۱۱۱

[۲۱] – سیاست نامه صص۲۶۳-۲۶۴ و ۲۷۲-۲۷۳.

[۲۲] – تحفه الاخیار، ص۳، برای آگاهی از شیوه‌های شکنجه و کشتارِ دگر اندیشان از جمله نگاه کنید به: تاریخ طبرستان، ابن اسفندیار، ج۱، ص۱۶۴؛ تاریخ گردیزی، صص۱۸۴ و۲۵۱ و۲۹۱ و۳۹۱؛ عالم آرای عباسی، ص۴۷۳؛ تذکرۀ میخانه، مُلّا عبدالنبی فخرالزمانی، ص۶۱۶؛ جنبش حروفیّه و نهضت پَسیخانیان (نُقطویان)، علی میرفطروس، صص۶۹-۷۰ و۹۷-۹۸، ۱۰۵ و۱۰۷؛ مقالۀ «کشتار وحشتناکِ اسماعیلیان»، عبدالرفیع حقیقت، مجلّۀ ارمغان، مهر و آبان ۱۳۵۵، صص ۳۷۵-۳۸۳؛ حلّاج، علی میرفطروس، صص۱۱۰-۱۱۴، ۲۳۰ و۲۵۰.

جمهوری اسلامی ،تلاش برای تغییر میز بازی و روند مذاکرات برجام

در حالی که چگونگی ادامه مذاکرات برجامی همچنان در ابهام قرار دارد و اعتبار برجام، در کمتر از دوسال دیگر به پایان می‌رسد، شواهد نشان می‌دهد که جمهوری اسلامی ایران در تلاش برای تغییر ساختار مذاکرات برجامی در تلاش است تا ادامه مذاکرات ی را بر اساس الگوی جدید و با استفاده از یک ساختار جدید دیپلماتیک ادامه دهد. این امر با مخالفتهای جدی حتی از سوی روسیه روبرو شده است . اولیانوف نماینده روسیه در سازمانهای بین المللی هشدار داد که مذاکرات باید از پایان مذاکرات در انتهای خردادماه ادامه یابدو چیزی از اول شروع نخواهد شد .وی گفته است که در دور قبل روی نود درصد مسایل توافق شده و فقط در مورد ده درصد بقیه باید توافق شود . او گفته تاخیر مذاکرات کمکی به حل مسایل نخواهد کرد .
در این میان فداحسین مالکی عضو کمیسیون امنیت ملی روز پنج‌شنبه در گفتگو با رسانه‌ها گفته است در دولت سیزدهم، مدیریت تیم مذاکرات وین احتمالا به عهده دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی خواهد بود. وی در عین حال گفته است یکی از معاونان امیرعبداللهیان در راس هیات مذاکره کننده خواهد بود. وی تاکید کرده است که جمهوری اسلامی ایران با استراتژی جدیدی که دولت سیزدهم در پیش گرفته، عمل خواهد کرد.
فداحسین مالکی همچنین تاکید کرده است که اگر قرار باشد مذاکرت مربوط به توافق آغاز شود، این مذاکرات، فرسایشی نیست.ی وی همچنین خاطرنشان کرده است که دولت جدید مذاکره را برای مذاکره، به مصلحت نمی‌داند، بلکه مذاکره برای نتیجه را به مصلحت می‌داند که خروجی داشته باشد. مالکی تاکید کرده است که خروجی این مذاکرات با توجه به سیاست ایران مشخص است.
این عضو کمیسیون امنیت ملی مجلس همچنان خاطر نشان کرده است که برجام از اولویت اول نظام خارج شده است. وی با بیان این موضوع که ترکیب تیم مذاکره‌کننده در دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی مشخص خواهد شد از احتمال واگذاری مدیریت بحث مذاکرات به دبیرخانه خبر داده و یادآور شده است که علی باقری در راس هیات مذاکره‌کننده قرار خواهد داشت.اخبار در خصوص مدیریت علی باقری برادر داماد علی خامنه‌ای بر مذاکرات وین در حالی عنوان می‌شود که وی در حالی در راس چنین پست مهمی قرار خواهد گرفت که پیش از این مدیریت روابط بین‌الملل قوه‌ی قضائیه را به عهده داشته است و گرچه در دوران دبیری سعید جلیلی در شورای عالی امنیت ملی، معاون سیاست خارجی و امنیت بین‌الملل این شورا بوده است، اما در خصوص این موضوع که آیا توان مدیریت چنین تیمی و مدیریت چنین مذاکرات تخصصی و دیپلماتیکی را دارد یا خیر تردید وجود دارد. به گفته‌ی ناظران و تحلیلگران، علی باقری کنی، با وجود حضور در بخش بین‌الملل نهادهای داخلی جمهوری اسلامی تجربه‌ی دیپلماتیک قابل توجهی ندارد که بتواند در جایگاه شخصی مانند عراقچی یا محمدجواد ظریف در این زمینه نقش‌آفرینی کند و مذاکرات دیپلماتیک جمهوری اسلامی ایران را پیش ببرد. وی همچنین دیدگاههای توهم الودی در مورد قدرت ایران و کوتاه امدن امریکا در مذاکرات دارد که مذاکرات را به بن بست خواهد کشانید .
مالکی در ادامه اظهاراتش همچنین یادآور شده است که بحث اصلی جمهوری اسلامی بحث لغو همه تحریم‌ها است. این در حالیست که امکان نارد امریکا با چنین خواسته ای توافق کند .
وی با بیان اینکه این موضوع در دولت گذشته نیز مورد تاکید کمیسیون امنیت ملی مجلس بوده است، گفته است افراد در تیم مذاکره کننده، کش و قوس‌های سیاسی داشتند که مانع از تحقق اهداف دیپلماتیک جمهوری اسلامی ایران بود. به گفته‌ی مالکی تیم جدید دیپلماسی جمهوری اسلامی ایران، به این رویکرد قائل نیستند. وی تاکید کرده است تیم جدید تاکید دارند که اگر قرار است مذاکره آغاز شود، هدف آن مشخص است.
این عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس همچنین خاطرنشان کرده است که اگر آمریکایی‌ها، لغو همه تحریم‌ها را بپذیرند، ایران هم این کار را می‌پذیرد و ادامه می‌دهد. وی گفته است اگر قرار باشد ماجراهای قبلی تکرار شود، گفتگو و مذاکرات دشوار خواهد بود.
مالکی همچنین تاکید کرده است که در دولت سیزدهم؛ برجام از اولویت اول نظام خارج شده است. وی با بیان اینکه برجام از این پس در دولت به عنوان یک پروژه مهم مطرح خواهد شد و گروهی برای پیگیری این پرونده مشخص خواهند شد و کار را ادامه خواهند داد، گفته است تلاش خواهد شد تا از فرسایشی شدن آن جلوگیری شود.
به گفته‌ی وی به جای تمرکز بر برجام تلاش خواهد شد که ظرفیت نظام بر ظرفیت‌های داخلی برای رفع مشکلات مردم که عمدتا اقتصادی است، متمرکز شود.
جالب است که مخالفان برجام هنوز نمی‌دانند که بخش مهمی از مشکلات اقتصادی در جمهوری اسلامی ایران که مشکلات اقتصادی مردم را دوچندان کرده است، به خاطر فقدان منابع مالی جمهوری اسلامی ایران است که به خاطر توقف فروش نفت و توقف روابط اقتصادی جمهوری اسلامی ایران تشدید شده است.
نتیجه ی مستقیم توقف فروش نفت و کاهش شدید منابع ارزی و ریالی جمهوری اسلامی ایران و کاهش درآمدهای دولت، اقدام گسترده‌ی دولت در چاپ پول است که علاوه بر تشدید مشکلات پایه‌ی پولی به افزایش کمرشکن نقدینگی، تشدید تورم و بحران نقدینگی و بحران مشکلات اقتصادی منجر شده است.

نکته مهم‌تر این است که تمامی مقام‌ها در دولت جدید تاکید دارند که رشد نقدینگی و تورم یکی از مهم‌رین مشکلات اقتصادی دولت و یکی از مهم‌ترین مسائل اقتصاد ایران است اما توجه ندارد که این افزایش نقدینگی و تورم، به خاطر کمبود درآمدهای دولت و اجبار دولت به انتشار پول بی‌پشتوانه برای مدیریت نیازهای مالی و رفع نیازهای مالی دولت و مردم صورت می‌پذیرد و روز به روز وضعیت تولید و اقتصاد را در ایران وخیم‌تر می‌کند.
مالکی همچنین گفته است انجام مذاکرات برجامی اولویت اصل وزارت امور خارجه نیست. وی تاکید کرده است که اولویت اصلی وزارت امور خارجه توجه به دیپلماسی کشورهای همسایه و منطقه و کشورهای آسیایی است. و با بیان اینکه جمهوری اسلامی ایران در این خصوص ضعف دارد، تاکید کرده است که این حوزه‌ها باید ترمیم شود.
مقام‌های تندرو در جمهوری اسلامی و مخالفان برجام در حالی بر ضرورت تمرکز دولت جدید بر توسعه‌ی روابط با همسایگان به جای تمرکز بر برجام تاکید دارند، که طی سال‌های اخیر به روشنی معلوم شده است که تا زمانی که مساله تحریم های بانکی و تجاری جمهوری اسلامی ایران که به واسطه‌ی تحریم‌ها ایجاد شده رفع نشود، جمهوری اسلامی ایران و دستگاه دیپلماسی جمهوری اسلامی ایران حتی امکان توسعه روابط با متحدان خود را نخواهد داشت. چون تا زمانی که تحریم‌ها برقرار است هرگونه رابطه تجاری با ایران به تحریم اقتصادی کشورهای برقرارکننده‌ی ‌ارتباط تجاری با ایران هم خواهد انجامید
به نظر می‌رسد که دیپلماسی جدید دولت سیزدهم، بی‌تفاوتی را به عنوان یک استراتژی دیپلماتیک در پیش گرفته تا این پیام را به طرف‌های مقابل برجام القا کند، که عجله و اولویتی برای بازگشت امریکا به برجام قائل نیست تا از این طریق بتواند امتیازات بیشتری را کسب کند.
جمهوری اسلامی ایران از یک سو از آمادگی دولت جدید ایران برای از سرگیری مذاکرات خبر می‌دهد، و از سوی دیگر، در این باره اقدامی انجام نمی‌دهد و فعالیت دیپلماتیک فعالانه‌ای انجام نمی‌دهد. اما تجربه تاریخی نشان میدهد بعد از مدتی شعار پردازی جمهوری اسلامی نه تنها موفق به تغییر میز و روند مذاکرات نخو.اهد شد بلکه در نهایت با خسارتی که به ملت وارد خواهد امد یا مجبور مشود توافقات قبلی را از موضع ضعیفتر بپذیرد و یا تن به درگیریهای امنیتی بدهد که انهم خسارتش به ملت وارد خواهدآمد .

از قوم‌گرایی ناب، تا اسلام انقلابی محمدی خالص/علیرضا نوری زاده

خط پایان ایدئولوژی مذهبی نزدیک می‌شود

علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار چهارشنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۰ برابر با ۲۲ سِپتامبر ۲۰۲۱ ۱۸:۴۵

در دهه‌های پنجاه و شصت میلادی در قرن بیستم، اندیشه ناسیونالیسم عرب، آمیخته با سُس سوسیالیسم در سه وجه «بعثی، «ناصری» و «قومی- مارکسیست»، با سه نماد متشخص، «میشل عفلق»، «جمال عبدالناصر» و «دکتر جورج حبش»، سراسر جهان عرب را از مراکش تا مسقط (یا به قول ناصر قبل از دعوایش با ایران و عربی خواندن خلیج فارس ـ من المحیط الاطلسی الی الخلیج الفارسی ـ از اقیانوس اطلس تا خلیج فارس) زیر بال گرفته بود.

حتی در عربستان سعودی امیر طلال، فرزند تحصیل‌کرده ملک عبدالعزیز و برادر ملک فیصل پادشاه وقت سعودی، با پناه بردن به قاهره با کمک مصری‌ها کمیته «شاهزادگان آزاد» را به سبک کمیته‌های «افسران آزاد» که باب آن روزگار بود، پایه‌گذاری کرد.

امروز اما او یکی از آخرین فرزندان ملک عبدالعزیز، بنیان‌گذار دولت سعودی، است که گه‌گاه نیز آرزوهای برادر تاجدارش را در قالب رأی و نظر خود عنوان می‌کند که با متر و معیارهای سعودی، نقطه‌نظرهایی بسیار اصلاح‌طلبانه به شمار می‌رود. فرزند او از همسر لبنانی‌اش، ولیدبن طلال، از ثروتمندترین شخصیت‌های جهان است که شماره هتل‌ها و مراکز توریستی او در چهار گوشه عالم از صد فزون است.

تا ژوئن ۶۷ و جنگ شش روزه با اسراییل، عبدالناصر و ناصریسم، دو رقیب بعثی و قومی- مارکسیست را گاه به اطاعت و همدلی واداشته بود و گاه در رویارویی، شکست را نصیب آن دو کرده بود. قبل از وحدت مصر و سوریه در سال ۱۹۵۸، حزب بعث با شعار «وحده، حریه، اشتراکیه» (وحدت، آزادی، سوسیالیسم) در مقابل شعار ناصری‌ها در «اتحادیه سوسیالیست عربی» که عبارت بود از «حریه، اشتراکیه، وحده» (آزادی، سوسیالیسم، وحدت)، ناصر را متهم می‌کرد که وحدت را به تعویق می‌اندازد و آزادی را اولویت می‌دهد.

سه سال بعد، اتحاد ناموفق مصر و سوریه و تشکیل جمهوری متحده عرب و پیوستن دو‌فاکتوی رژیم عقب‌مانده امام یمن به این اتحاد، با کودتای افسرانی که بعثی‌ها در آن قدرت اصلی را داشتند، به انفصال انجامید. ناصر اما اسم جمهوری متحده عرب را تا بعد از جنگ ۶۷ حفظ کرد. مصری‌ها که عاشق کلمه «مصر» هستند، با شکست ژوئن از رؤیای وحدت بیرون آمدند و بار دیگر با جانشینی سرود ملی زمان فاروق به جای سرود جمهوری متحده عرب، «بلادی، بلادی، بلادی، لک حُبّی و فوأدی» («سرزمین من، سرزمین من، قلب و عشقم تو راست»)، مصری بودن را تجربه کردند.

تلاش‌های وحدت با عراق در زمان عبدالسلام عارف، و بعد با لیبی و سودان، نیز عملاً از قوه به فعل درنیامد و با مرگ ناصر و راه و روش متفاوت سادات و اولویت یافتن «مصالح مصر» در مقابل «مصالح عرب»، به ویژه بعد از کمپ دیوید و اخراج مصر از اتحادیه عرب در کنفرانس سران عرب در بغداد، یک بار دیگر میدان‌داری را در عرصه ناسیونالیسم ـ سوسیالیسم عربی به دست بعثی‌ها و قومی‌های مارکسیست داد که بعضاً با بعثی‌ها همراه و همگام بودند.

با این همه، دو شقه شدن بعث با قدرت گرفتن حافظ اسد در سوریه و به زندان افتادن رهبران تاریخی بعث (منهای میشل عفلق که راهی بیروت شد و صلاح بیطار که به پاریس رفت و در همان جا به دست مأموران اسد به قتل رسید)، و نیز نورالدین آتاسی، یوسف زوعین، ابراهیم ماخوس، و ژنرال صلاح جدید، و فرار ژنرال امین الحافظ به عراق، قومی‌های مارکسیست نیز تا فروپاشی اتحاد شوروی مجبور به انتخاب یکی از دو محور بعثی دمشق و یا بغداد شدند.

از آنجا که میشل عفلق سرانجام به بغداد رفت و به عنوان رهبر شورای بین‌العربی بعث، از جایگاه و احترام ویژه‌ای از سوی صدام حسین برخوردار شد، در طول جنگ ایران و عراق، یک شاخه از بعث رویاروی «اسلام ناب انقلابی محمدی-ولایی» قرار گرفت، و شاخه دیگر آن، یعنی بعث سوریه و گروههای تابعه، در کنارش جای گرفتند. هم‌زمان، بعثی‌ها در یک رویارویی خون‌آلود و ویرانگر در سوریه، جنبش اخوان‌المسلمین را با قتل عام حداقل ۲۵ هزار تن و ویرانی شهر حما، نابود کردند.

«معروف الدوالیبی»، نخست وزیر اسبق سوریه در دوران دمکراسی کوتاه پس از استقلال و یکی از رهبران اخوان‌المسلمین، با این اعتقاد که خمینی حتماً جانب فرزندان مسلمانش در سوریه را خواهد گرفت، پس از کشتار حما در رأس گروهی به دیدن خمینی به تهران رفت. خود او در کتابش شرح ملاقاتش را چنین باز می‌گوید: «او در صدر مجلس نشست و ما در اطرافش روی پتو به سختی نشستیم. فرزندش، احمد خمینی، و رئیس دفتر و دو سه تن از مشاورانش هم بودند. از آنجا که در دیدار با منتظری روی خوش دیده بودیم و وعده همدلی دریافت کرده بودیم، خطاب به خمینی با ذکر یا حضرت امام‌المسلمین، شرحی از جنایات حافظ اسد در حما و حمص دادم و در حالی که می‌گریستم، از قتل‌عام مردان و زنان و کودکان و تجاوز به دختران خردسال و زنان شوهردار یاد کردم. در چهره خمینی حتی اثری از تأثر ندیدم. عین چوب خشک نشسته بود و سرش به زیر بود. ناگهان با لحنی غضب‌آلود سر برداشت و گفت «آمریکا و اسرائیل شما را بازی داده‌اند. آقای اسد مردی شریف و انقلابی است. می‌خواستید به عاملیت آمریکا درنیایید تا خسارت نبینید. حالا هم بروید و توبه کنید و آقای اسد را در نبرد با دشمنان اسلام، یاری دهید.»

رهبر اخوان سوریه نیز مثل عمرطلمسانی مصری و… می پنداشتند با پیروزی خمینی، ناصر دیگری این بار در جبهه اسلامی‌ها ظهور کرده است که به کرامت و صداقت ناصر است و خزانه معموره‌اش با پترودلارهای میلیاردی، به روی انقلابیون، خاصه اسلامی‌ها، باز است.

همه گروه‌های اسلام سیاسی به شمول طالبان تمامیت‌خواه و اقتدارگرا هستند

انقلاب ایران، اسلام سیاسی و استفاده ابزاری از دین

دو سرنوشت اسلام‌گرایی در جهان اسلام: تضعیف و حذف یا غلبه نظامی و تمامیت‌خواهی
معروف الدوالیبی اما سرخورده از تهران بیرون رفت و چندی در عراق مأوا گرفت. صدام حسین برخلاف رقیب سوری‌اش، در جنگ با ایران کوشید جبهه‌ای از اسلامی‌های سنّی، علیه ایران برپا کند. اخوان‌المسلمین سوریه و عراق و تا حدی مصر و مغرب و تونس و لیبی و سودان، به یاری‌اش شتافتند. صدام به مرور اطوار مذهبی گرفت. شجره‌نامه طیبه درست کرد و بچۀ کوچه‌های تکریت، ناگهان ذریه علی‌ا‌بن‌ابی‌طالب و زهرای مرضیه شد و با انگشت خونی خود، «الله اکبر» را بر پرچم عراق «به شکرانه پیروزی در جنگ با ایران» نقش زد.

از این مضحک‌تر، بلایی بود که یک هفته پس از درگذشت میشل عفلق، بنیان‌گذار و رهبر تاریخی حزب بعث، صدام حسین بر سر او و حزبش آورد؛ به این ترتیب که عفلق مسیحی را به‌شیوه مسلمانان با آیات قرآنی و عزاداری اسلامی به خاک سپردند و پس از آن در مراسم شب هفت عفلق در ژوئن ۱۹۸۹، اعلام کردند که او در بستر مرگ، اسلام آورده و نام عبدالله را برای خود برگزیده است. آن هم عفلقی که شخصیتی فارغ از مذهب داشت و بستگی‌های قبیله‌ای و منطقه‌ای، و حقاً فردی آزادی‌خواه، لاییک و معتقد به سوسیالیسم بود. (البته برای ما ایرانی‌ها، او یک دشمن ایدئولوژیک بود که چشم به خوزستان ما و خلیج فارس‌مان داشت.) با این همه، انسانی مؤمن به اصول و مبانی بعث و آزادی و سوسیالیسم و وحدت بود.

همکار من، سلیمان الفرزلی که برادرش نقولا الفرزلی از رهبران حزب بعث لبنان و پیرو راه میشل عفلق بود، در اعتراض به کار عراق، مقاله بسیار تندی در الحوادث نوشت و به شدت از اینکه صدام جامه اسلامی بر تن میشل عفلق کرده است، انتقاد کرد. سلیمان یادآور شد که یکی از ویژگی‌های بعث که باعث ریشه کردن و نفوذش در دنیای عرب شده، همین سعه صدر بنیان‌گذاران حزب در برابر پدیده مذهب است. شماری از رهبران تاریخی بعث مسیحی هستند، حال چگونه رژیم عراق به خود اجازه می‌دهد این وجه تمایز حزب بعث از سایر احزاب قومی را (منهای قومی‌های مارکسیست به رهبری جورج حبش مسیحی و نایف حواتمه، رهبر جبهه دمکراتیک برای آزادی فلسطین) که اغلب زیربنای اسلامی دارند، خدشه دار کند؟

اسلامی‌ها و القاعده و طالبان

در چنین فضایی، خیلی طبیعی است که موج اسلام‌گرایی، جایگزین موج قومیت‌گرایی و چپ‌گرایی در جهان عرب شود که مردمانش از سلطه بعثی‌ها و قومی‌ها و سرهنگانِ یکشبه ژنرال شده و روستاییان بی‌فرهنگِ به قدرت رسیده (نمونه‌های بارز آن، عراق و سلطه بچه‌های تکریت، لیبی و رجال قبیله قدادفه، و سوریه و قبیله علوی حافظ الاسد)، جز شعار و جنگ و شکست و فقر و ظلم و استبداد، نصیبی نبرده بودند.

اخوان‌المسلمین مصر که پس از قلع و قمع دوران ناصر، در عصر سادات با سرکوبی چپی‌ها و ناصری‌ها، از سوی سادات بال و پر گرفته بودند، با کنار گذاشتن اصل ترور و تخریب، به مرور از روزنه‌های نسبتاً مفتوح وارد دایره قدرت شدند. به دست گرفتن اداره اتحادیه‌ها و کانون‌های صنفی، نفوذ در وسایل ارتباط جمعی و ورود به پارلمان و دستگاه قضایی، با همه ضربه‌های گاه‌به‌گاه در اواخر دوران سادات و سال‌های مبارک، توانستند با انضباط چشمگیر و منابع مالی فراوان، در سراسر مصر پایگاه مردمی خود را تثبیت و تقویت کنند و توسعه دهند.

در مقابل، جناح‌های افراطی اخوان که با شروع جهاد در افغانستان علیه ارتش سرخ، داوطلبانه افراد خود را به پاکستان و افغانستان فرستادند، به مرور از جنبش مادر «اخوان المسلمین» دور شدند و راه پیشین جنبش اخوان، یعنی ترور و تخریب را، این بار با روش‌هایی پیچیده‌تر، از جمله حملات انتحاری، در پیش گرفتند.

بسیاری از این افراد در پایان جهاد در افغانستان به کشورهای خود بازگشتند و این بار درصدد برقراری خلافت اسلامی، به کشتار مردم خود و تخریب کشور پرداختند. آنچه در الجزایر گذشت، قتل‌ها و ویرانگری‌ها در مصر و مغرب و تونس و عربستان سعودی به‌دست آن ازجهاد بازگشتگان و پیروان بن‌لادن، با به قدرت رسیدن ملاعمر و طالبان در افغانستان، ابعادی گسترده‌تر یافت. برخلاف ادعای رایج مبنی بر آن که گویا سعودی‌ها، سلفی‌ها و اسلامی‌ها را حمایت کرده‌اند و می‌کنند، دولت سعودی بزرگ‌ترین هزینه‌ها را در برخورد با اسلامی‌ها متحمل شد.

هزاران جوان سعودی، از جمله ۱۸ عامل جنایت ۱۱ سپتامبر نیویورک، تحت تأثیر معلمان و مربیانی بودند که بسیاری‌شان از وابستگان اخوان‌المسلمین مصر و سوریه بودند که در جست‌وجوی پناهگاهی امن به عربستان و حاشیه خلیج فارس رفته بودند، و سپس مثل بن لادن، به صف تروریست‌های انتحاری پیوستند.

سعودی‌ها پس از رویارویی خونین، با روشی که به تصدیق دوست و دشمن کارساز بود، بعد از دستگیری جوانان پیرو بن‌لادن و جهاد، به‌جای اعدام‌کردنشان، پس از اتمام بازجویی‌ها، آن‌ها را در اختیار گروهی از معلمان و مربیانی می‌گذاشتند که با همان سلاح اسلام، آن‌ها را از نظر فکری بازسازی می‌کردند. «مشاری الذایدی»، دوست و همکار من در «الشرق الاوسط»، و «ترکی الدخیل»، برنامه‌ساز موفق شبکه العربیه و مجری برنامه «اضاءات»، از جمله جوانان انقلابی بودند که صدها تن از آن‌ها امروز در رسانه‌های جمعی، دستگاه قضا، امنیت، پلیس، آموزش و پرورش، و… مشغول به کارند و درمیان‌شان هم سنی هست و هم شیعه.

در مصر نیز مبارک موفق شد ریشه تروریست‌های اسلامی را برکند. در عین حال، شماری از آن‌ها، ازجمله یاران خالد اسلامبولی، قاتل پرزیدنت سادات، در زندان بازسازی شدند و طی اطلاعیه‌هایی ضمن ابراز ندامت و نفرت از عمل جنایتکارانه خود در قتل سادات و مردمان بی‌گناه، تروریسم را در هر شکل و با هر عنوان محکوم کردند و مغایر با آموزه‌های اسلام دانستند.

با این همه، در بهار عربی، نخست تونس و سپس مصر و بعد سوریه و لیبی، شاهد ظهور قدرتمندانه اسلامی‌های سنی بودند. اما راشدالغنوشی، از سرسپردگان خمینی و خامنه‌ای، فقط توانست تا ریاست پارلمان پیش رود. فرزندان حبیب بورقیبه، به‌ویژه زنان، مجال بیشتری به او ندادند. در مصر تا ریاست جمهوری رفتند، اما یک سال بعد، به دست مردم و ارتش به زمین زده شدند.

محمد مُرسی، رئیس جمهوری‌شان، در زندان مرد و شماری از کادرهاشا ن به آغوش اردوغان، رئیس دولت ترکیه، و شیخ حمد و پسرش شیخ تمیم، حاکم فعلی قطر، خزیدند و خسرالدنیا و‌الأخره شدند. در لیبی موفقیت‌های اولیه خیلی زود به گل نشست و ژنرال حفتر، سردار ملی ارتش، مرد اول میدان شد. در سوریه نیز خیلی زود عامل وحشت شدند و پس از مدتها نوکری اردوغان تازه فهمیده‌اند که دوران اسلام ناب به سر آمده است.

با خیانت آمریکا به ملت افغانستان و جنایت حمید گل‌های (آ إس آی) پاکستان و سلطه طالبان بر افغانستان، آیا اسلام ناب در وجه سلفی عقب‌مانده‌اش، بازهم در راه کسب قدرت در مجموعه‌ای از کشورهای عربی و اسلامی است؟ پاسخ من بدون درنگ منفی است. طالبان برخلاف تلاش‌های ماله‌کش بزرگ، جناب دکتر ظریف، هیچ تفاوتی با طالبان ۱۱ سپتامبر ندارد، و دشمن هزاره شیعه و تاجیک و زبان و فرهنگ فارسی است.

«بهار عربی» و زمینه‌های آن

درک دلایل و اسباب پیروزی اسلامی‌ها (و در رأس آنها حزب مادر «اخوان المسلمین» با هفتاد سال سابقه مبارزه) در برابر نیروهای ملی‌گرا، سکولارها، سوسیالیست‌ها، قومی‌ها و… در بهار عربی، چندان مشکل نیست.

با شکست تجربه سلطه غیرمذهبی‌ها، چه نظامی و چه غیرنظامی، شعار «الاسلام هو الحل» (اسلام راه حل است)، به عنوان شعاری که نور امید در دل‌ها روشن می‌کند، توده‌گیر شد. حماس به این دلیل در انتخابات فلسطین اکثریت را به دست آورد که در نظر مردم، عملکرد رهبرانش به مراتب مردمی‌تر و کمتر آلوده به فساد مالی و اخلاقی ابوهای حاکم بر سرنوشت فلسطین بود. حماس با کمک به فقرا، وام ازدواج، توزیع مواد غذایی و دارو در خانه مستمندان و…، موفق شده بود با این شیوه که در مصر نیز از سی سال پیش از سوی اخوان المسلمین دنبال می‌شد، محبوبیت و نفوذ خود را گسترش دهد.

امروز اما حماس نه تنها از محبوبیت پیشین برخوردار نیست، بلکه اگر انتخابات آزادی در ساحل غربی و غزه برپا شود، بدون شک حماس برنده آن نخواهد بود. به همین دلیل نیز حماس تا امروز با تشکیل دولت ائتلافی با جنبش فتح و دیگر گروه‌های عضو سازمان آزادیبخش فلسطین و برگذاری انتخابات آزاد مخالفت کرده است. مردم غزه حالا دریافته‌اند که اسلام نمی‌تواند راه نجاتی برایشان به ارمغان آورد و نباید سرنوشت خود را به دست تنگ‌نظرانی بدهند که وحشیانه به پلاژها و رستوران‌ها و اماکن عمومی حمله می‌کنند، زنان را وادار به پوشیدن حجاب، و مردان را منع از نوشیدن و خانوارها را منع از شادمانی می‌کنند.

در لبنان نیز حزب‌الله جز در ضاحیه و بخشی از جنوب لبنان، منفور خاص و عام است و با رشوه نفت جمهوری اسلامی ایران، می‌کوشد تا محبوبیت اولیه‌اش را تجدید کند. ولی ای بسا آرزو که خاک شود.

در چنین فضایی، با یک رژیم اسلامی ورشکسته که رئیس جمهوری‌اش تا ششم ابتدایی درس خوانده است و معزول و مفلوک و مورد نفرت ملت و بی اعتمادی جهانیان، در عزلت و ذلت کامل به سر می‌برد، و نیمه دیگرش، ملا برادر و ملا مجاهد و سراج حقانی (که شیعه را مرتد، دختران‌شان را کنیز و پسرهاشان را غلام می‌داند و تجاوز به آن‌ها را مجاز و دستور اسلام) در نتیجه توطئه پاکستان و نادانی جو بایدن به روی کار آمده است، با گسترش هسته‌های مقاومت به رهبری آزادمرد پنجشیر احمد مسعود، خیلی زود فروریختن طالبان را شاهد خواهیم بود. داعش به قندهار رسیده است و آمریکا هزینه نادانی بایدن را پرداخت خواهد کرد. این مقدمه‌ای است و در این باب باز هم خواهم نوشت.

تحلیلی علمی از اوضاع ایران(2)

من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی (حافظ)
نویسنده : دوست نازنینی، دانشمند و از همکارانم در دانشگاه صنعتی آریامهر(شریف امروزی) توصیه کرد که به جای واژه جلوه بهتر است تجلّی بگویم. بنابراین در چاپ این نوشته واژه تجلّی بکار خواهد رفت. دراینجا هر دو را با هم می آورم)

ملّت ایران
در قرن بیست ویکم (م) حالت دنیای زندگی درهر کشوری نه استاتیک (سکون) بلکه پویا است. به شهادت تاریخ پاسخ به این پویائی که خود جان زمانه را بازتاب می‌سازد همانا توجه به “ممکن‌ها و تبدیل آن‌ها به واقعی”ها (فرآیند) است. زیرا “توجه” به “ممکن‌ها ” و تبدیل آن به واقعی‌ها مراحل تدریجی پیشرفت‌اند. در حالیکه پیآمد عدم توجه به آن‌ها چیزی جزگسستگی این مراحل یعنی واماندگی نیست. این “واماندگی” را می‌توان امروز در ایران زمین مشاهده نمود.
دانائی به این دوحالت، یعنی پیشرفت و واماندگی به وسیله انسان به رشتهﻯ تاریخ کشیده شده‌اند. انسانی که خود سیستمی خودسازمانده است. به علاوه این انسان نه تنها می‌تواند در روی زمین سیستم‌های خودسازمانده نیز به وجود آورد(مانند کارخانه اتوموبیل سازی) بلکه به مدد علم فیزیک قادر است برای کار آسمان نیز شرحی مبسوط ارائه دهد.
درست این چند فراز میان آسمان و زمینی تفاوتی بزرگ نشان می‌دهند.
نویسنده در مورد کیهان و نقش انسان درآن کامل‌تر در نوشته‌ای به نام عجایب ” کوآنتوم تئوری” منتشر خواهد کرد. این نقش که در کلام عزّت انسان منعکس می شود در قانون اساسی کشورهای بزرگ دنیای غرب در اصل “حفظ این عزت” برهمه تکلیف شده است. متأسفانه نقض این اصل در روی زمین به وسیله ایدهﻯ تروریسم به ویژه اخیرأ در کابل مشاهده می شود؛ کاری که لاابالی‌گری است، کاری که در صحنه گیتی نمی‌توان و نه باید تحمّل کرد.
سعدی شیراز در غزل “لاابالی چه کند دفتر دانائی را” به ایرانیان آموخت که بدون تقویت هوشیاری خود که پیآمد آن تنومندی جان است، تن آدمی بی‌مصرف، می‌شود. این بی‌مصرفی نشان آدمیت را که عزت و شرافت است بی‌اعتبار می‌کند.
چندین قرن پس از سعدی، مارتین لوتر، ویلهلم فریدریش هگل و “کارل مارکس” برای واژهﻯ لاابالی لفظ “پوبل” را به کار بردند. به ویژه لوتر سخت برای نابودی این گروه برنامه داشت (شبیه اعمال غیرانسانی ولایت فقیه) و مارکس طرفداران خود را از خطر نظام سیاسی “پوبل” برحذر می‌داشت. نظری که چپ‌های ایران از آن بی‌خبر بودند.
این اشارات همه نشانهﻯ درستی نظر سعدی در مورد لاابالی‌گری است. چه پیآمد لاابالی‌گری سکون مرگبار وضعیت اجتماعی – سیاسی کنونی ایران است.
اما حادثه انقلاب اسلامی ایران را نمی‌توان به حساب بی‌توجهی به ممکن‌ها گذاشت. خیر به عکس در آن دوران توجه زیادی به ممکن‌ها می‌شد. از این رو این حادثه از دید تاریخی یک رجعت به عقب، به قرون وسطی بود. این رجعت نه در آن زمان بلکه بسیار زیرکانه پس از تبعید رضاشاه و مراجعت روحانیون به مساجد و تکایا آهسته آهسته با جهت‌گیری به سوی فاشیسم آماده شده بود.
متأسفانه چنین رجعتی نشانهﻯ نه هوشمندی و نه درایت یک قوم بلکه علامت نادانی و بی‌اطلاعی جمعی است که اعضایش جان و تنی جدا از هم دارند. این جدائی در ایران امروزی دوگونه حصار به وجود آورده است. یکی حصار خودی یعنی آقاها، زنده‌ها، صاحب‌ها و آن دیگری حصاری غیر خودی یعنی بردگان، مرده هائی زنده که تنها حق نفس کشیدن دارند. مطلبی که در بحث مسئله قدرت بررسی می‌شود.
خواننده گرامی در بخش یکم این نوشتار به سه مطلب اساسی پیچیدگی، درگیری و جلوهﻯ ممکن‌ها اشاره شد. در اینجا به کُنه این مسائل توجه خواهد شد.
موضوع جلوه، تجلّی ممکن‌ها
تاریخ بیان روند ” تبدیل ممکن‌ها به واقعی‌هاست”. به راه انداز این روند “فورمول جلوه، تجلّی” گویند. در واقع چنین تبدیلی دنیای واقعی‌ها را گسترش می‌دهد. گسترشی که سبب تکوین فرهنگ و با آن تولید تخصص‌های جدید، یعنی نام‌های عام نوین می‌شود. به چند مثال توجه کنیم:

در کار سیاست
دنیای واقعی‌ها در سیاست همانا فضای زندگی (معیشتی) است. از دید سیستم تئوری به این بخش “محیط سیستم” گویند که در اینجا دستگاه دولت است. حالت این فضا به وسیله میزان “خیرعموم”

مشخص می‌شود. این میزان دیروز شاخص رضایت مردم از پادشاه بود و امروز نشانهﻯ میزان خرسندی آنان از دولت است. اما در نظام پادشاهی ایران وضعیت این فضا در گروی فضایل اخلاقی پادشاه بوده است. سعدی می‌گوید :
اگر زباغ رعیت ملک خورد سیبی برآورند غلامان وی درخت از بیخ
در صورتی که امروز در دوران تجدد وضعیت “خیرعمومی” وابسته به کار دولت است. یعنی دولت که کارش رفع دشواری‌های اجتماعی است می‌بایستی مدام برای حلّ این گونه دشواری‌ها از میان همهﻯ “ممکن‌ها” آن ممکنی را برگزیند و به یک تصمیم سیاسی برگرداند که می‌تواند سبب افزایش “خیرعمومی” بشود. چنین فرآیندی به دولت اعتبار، “مشروعیت” می‌بخشد. پس مشروعیت در سیاست فورمول “جلوه، تجلّی سیاسی” است :
به عبارت دیگرهرکسی نمی‌تواند لیاقت چنین کاری را داشته باشد. بلکه شخصی صلاحیت دار، می‌بایستی مسئول تصمیم گیری سیاسی باشد و هم اوست که حق راه اندازی این روال را دارد. خوشبختانه صلاحیت اشخاص تنها با رأی مردم معلوم می‌شود.
مسئله‌ای که در کلام “صلاحیت دار” بازتاب پیدا کرده است. از این رو مردم در انتخابات اخیر ولایت فقیه نظامی را که ۴۳ سال آزگار نتوانسته خیر عمومی را فزونی بخشد، نا صالح تشخیص دادند. یعنی کلید صلاحیت یا آویزه صلاحیت را از گردنش باز کردند. ساده‌تر، وی را معزول ساختند.
این گونه علائم برای مشاغل کلیدی سیاسی لازم‌اند تا همه این آویزه را به طور یک نماد، یک سمبل فورأ بگیرند و دریابند که رابطهﻯ آن‌ها با وی نه رئیس و مرئوس، نه دستور ده و دستور بگیر بلکه خدمتگذاری به ملّت است. لباس قضات کشور یکی از مهم‌ترین علائم در میان علائم کلیدی است. چه این لباس سمبل”عدالت” است. پس هر کسی نمی‌تواند چنین قبائی را برتن بکند. ولایت فقیه به شدّت به این مقام و لباس اهانت کرده است اهانتی که با هیچ زبانی و هیچ معیاری قابل بخشش نیست زیرا این ولایت چه دانسته و چه ندانسته به همهﻯ مردم ظلم روا داشته است. واژهﻯ همه معنی مهّمی دارد. چه این واژه می‌گوید “این ولایت ظالم زمین و آسمان است. به عبارتی دیگر ولایت فقیه تا ابد نامشروع است. اما مردم در برابر نظام نامشروع حق شوریدن دارند(سیر کارل پوپر).
درمورد علم و دانش
در اینجا فضای واقعی فضای تئوری‌هائی است که برخود استوار، قابل تصوّر و تجسم‌اند. از این رو با محدود ساختن علم به معیار درستی و یا نادرستی است که می‌تواند این فضا فزونی یابد.
در مورد اقتصاد
اما امر اقتصاد که بازار معاملات را می‌گستراند رفع کمبود را درگسترش آن به کار می‌برد.
در کار دستگاه تدوین قانون
در کار دستگاه مقننه تنها تولید ساختارهای نرماتیو می‌تواند دنیای حقوقی را فزونی بخشد.

موضوع پیچیدگی
در دوران رضاشاه مردم برای نخستین بار پس از ۱۴ قرن هویت پیدا کردند. هرکسی بنابر قانون می‌بایستی دارای یک شناسنامه باشد. هر شهری هم به چندین شعبه تقسیم شده بود (مردم دهات می‌بایستی به یک شهرک استان خودشان مراجعه می‌کردند) تا هر کسی برای گرفتن شناسنامه به آنجا مراجعه بکند. اما مراجعه به آن شعبه کافی نبود. بلکه هرکسی می‌بایستی مدارکی را همراه با سه قطعه عکس و دوشاهد (برای صحت وجودی خودش) فراهم می‌کرد تا اساسأ مورد بررسی آن اداره قرار بگیرد. این‌ها همه امکاناتی اضافی برای مردم بودند که به سادگی نمی‌شد در آن زمان از کنار شان گذشت. مثلأ می‌بایستی معلوم می‌شد چند مغازه عکاسی در یک محله وجود دارد، کی و چه مدّت این مغازه باز است، چه میزانی مشتری دارد، چه مدّتی طول می‌کشد تا عکس حاضر بشود ….. چنین وضعیتی کار زندگی را دشوار می‌سازد. از این رو به آن پیچیدگی گویند.
اصولأ چه در زمان رضاشاه و چه در زمان محمدّ رضاشاه درایران مردم مدام با چنین پیچیدگیهائی روبه رو می‌شدند. اما این پیچیدگی‌ها خود نشانهﻯ یک جنب و جوش، یک پویائی بی‌نظیر در کشور بود.
از جمله ایجاد یک واحد به نام خانواده، با داشتن محل سکونت و تعداد فرزندان همه شاهد دگرگونی‌ها و تفاوت گذاری میان فرد و جمع به عنوان یک واحد اجتماعی بودند که با الفاظ بندهﻯ خدا، رعیت، جماعت، عمله و اکره فرق داشتند. این الفاظ نیز خودشان برای بسیاری از مردم یک پیچیدگی بشمار می‌رفت. زیرا فهم آن‌ها را که با تفاوت گذاری حاصل می‌شود دشوار می‌ساخت. پس درک پیچیدگی خودش یک دشواری است. سعدی در این مورد می‌گوید :
مشکلی نیست که آسان نشود مرد باید که هراسان نشود
به ویژه هنگامی که کسی ممکنی را واقعی می‌کند نیز پیچیدگی در جامعه فزونی می‌یابد. مثلأ ایجاد مدرسه و دانشگاه و استفاده از این امکانات در دوران پهلوی خودش تنها برای نوجوانان دشوار نبود بلکه والدین و دستگاه‌های مربوطه با روابط جدیدی میان خود و معنی آن مشکل داشتند. در این میان دو مسئلهﻯ دوران تجدد :
یکی وقت و دیگری پوشاک امور زندگانی را، به ویژه برای مردم فقیر کشور، بیش از هر مسئلهﻯ دیگری پیچیده کرده بود. زیرا تا پیش از رضاشاه وقت را مؤذّن و یا طلوع و یا غروب آفتاب تعیین می‌کرد. اما با آمدن رضاشاه یکباره همهﻯ کارهای دولتی و مدارس با تعیین ساعات کارشان منظم و مرتب شدند.
لذا مردم نیاز به ساعت پیدا کردند. این نیاز نیز دشواری دیگری شد که تنها خود ساعت را شامل نمی‌شود بلکه رابطه مردم با ساعت نیز خودش یک پیچیدگی بود. به علاوه در ادارات و در مدارس پوشش جدیدی رسم گشت که همراه خود نه تنها مشاغل جدید تولید نمود بلکه شاخص درجه و مقام افراد نیز شد.
اما تغییر پوشش زنان شاید نه تنها یک کار اساسی بود بلکه همان طور که هنوزهم درایران دیده می‌شود خودش بیش ازهر پیچیدگی دیگری تولید چالش در جامعه نموده است. پس :
به طورکلّی هرگونه امکانات (متغِّیر) بیش از حدّی (تعداد روابط) در دنیای زندگی تولید پیچیدگی می‌کند. زیرا مردم در روبه رو شدن با آن‌ها نمی‌دانند چه باید بکنند، به چه کسی لازم است رجوع نمایند، چه شخصی می‌تواند وضعیت آن‌ها را روشن بکند؟ چه مدارکی باید داشت و این مدارک را از کجا می‌توان به دست آورد.
کوتاه در جامعه تعداد متغّیرها اگر بیش از تعداد روابط باشند به آن پیچیدگی گویند.
از این تعریف نتیجه می‌گیریم که ستم طبیعت(از جمله سیل، طوفان، زلزله، سوختن جنگل‌ها، بیماری‌های مُسری مانند کرونا ……)، جنگ و ترور نیز وضعیتی را به وجود می‌آورند که خود به خود به افزایش پیچیدگی در دنیای زندگانی خواهد انجامید.

موضوع تنش، چالش و درگیری
عمده ترین موضوع زندگی جمعی به راستی مسئلهﻯ تنش، چالش و درگیری اجتماعی است. اما فرهیختگان ایرانی به این موضوع و بررسی آن‌ها کمتر توجه داشته‌اند. زیرا کانون فکری آن‌ها حکایات و روایات، یعنی نقّالی است. غالب کتب تاریخی به جای مانده نیز به فونکسیون نقالی زبان بیشتر از نقد آن توجه داشته‌اند که خود با امر تجزیه و تحلیل ممکن می‌گردد.
ولی اگر کسی به نقالی بنشیند به واقع در آن چنان غرق خواهد شد(به دلیل جزئیات بسیار) که دیگر فرصتی برای تحلیل برایش باقی نخواهد ماند.
متأسفانه تاریخ ۱۴ قرن اخیرایران سرشار از تنش، چالش و درگیری‌های اجتماعی است. معنی این واژه‌ها از یک‌سو و ریشهﻯ آن‌ها از سوی دیگر برای هر گونه چاره اندیشی که به واقع در تصمیمات سیاسی متبلور می‌شود، بنیادی‌ترین امور احزاب و دولت هر کشوری هستند. دانائی به ریشهﻯ این مفاهیم خود معرفتی است که می‌تواند آینده ساز باشد.
تنش و چالش
به ترتیب به معنی فشار درونی و بیرونی دردنیای زندگانی است. در دوران نخست وزیری قوام السلطنه به دلیل وضع بد نان (چه از نظر کیفیت و چه از نظر کمیّت) در تهران تنشی به نام “بلوای ۱۷ آذرسال ۱۳۲۱” به وجود آمد. مردم به اتفاق دانش آموزان به خیابان‌ها ریختند و فریاد برآوردند : “قوام گشنمونه”.
به عکس مسئله چالش که نشانهﻯ فشار از بیرون بر دنیای زندگی است می‌تواند مثلأ ورود انبوه پناهندگان غیر مجاز به کشور(ازافغانستان) و یا حادثه و یا عمل غیرمنتظرهﻯ گروهی و یا یک دولت باشد. در ایران در سه نوبت یکی زمان رضاشاه و دیگری در دوران محمد رضاشاه پس از ۲۸ مرداد و سوّمی با ظهور خمینی با ایجاد ولایت فقیه چالش “جلوه، تجلّی” کرده است. تأکید برکلام جلوه، تجلّی به خاطر این است که بدانیم چالش به گونه‌های دیگری هم ممکن است.
در دوران پهلوی این چالش برآمده از مراکز آموزشی جدید در کشورند. این مراکز روی خانواده‌ها و نوجوانان و جوانان فشار زیادی وارد می‌آوردند. چون چنین مراکزی سنتی نبودند تا برای همه قابل فهم باشند. به علاوه این مراکز می‌بایستی خبرگان و متخصصینی را تربیت می کرد که نظیرش در کشور موجود نبود. از نظر روانی این نا آگاهی‌ها تولید ترس و عدم اطمینان به خود می‌کنند. به این دلیل نیز دولت می‌بایستی با پیآمدهای این دگرگونی‌ها مقابله می‌کرد که به دلیل نبود متخصص امکانش را نداشت. در دوران محمد رضاشاه نیز که سپاه ترویج و آبادانی ……. به وجود آمد این کارهم دیر بود و هم به کودکان و نوجوانان توجه چندانی نداشت. از این رو کشور با دشواری‌های اجتماعی متفاوتی روبه رو شد که همه ناشی از عدم تربیت درست نسل جدید بود.
به ویژه ترس و عدم اطمینان به خود انگیزه‌ای برای روآوری مردم به مذهب است.
امروز نیز ولایت فقیه دست به کارهائی زده است که چون خودش توان اجرای آن‌ها را ندارد، غیر مستقیم در دنیای زندگانی مردم و در رابطه با کشورهای دیگر تولید چالش می‌کند. به عنوان نمونه ایران حتی قادرنیست حتی یک رآکتور اتمی آموزشی از نوع “کندو” خودش بسازد. ولی ولایت فقیه کارخانه‌ای عظیم برای تولید آب سنگین از کانادا خریده است. چنین کارهائی تنها ثروت‌های ملّی را به باد نمی‌دهد. بلکه افزون براین با نابودی محیط زیست و به خطرانداختن “خیرعمومی” که از وظایف ولایت فقیه است بدون شک آیندهﻯ مردم را نیز نا متعّین و نامعلوم می‌کند.
این چالش دارای پتانسیل ایجاد تنش در قشر نوجوانان و جوانان است. تنشی که می‌تواند حصار دورقلعهﻯ “صدرنشینان و امیران” شهرها را به لرزه درآورد. اما این لرزه تعامل “دولت و حصار نشینان” را جلوهﻯ، تجلّی “طور دیگرهم ممکن است”می‌دهد. از این رو نقطهﻯ عطف رژیم استبداد مذهبی است. زیرا دولت را به قدرت خویش نامطمئن می‌کند. اما
درگیری درگیری
در ولایت فقیه تمام تصمیماتی که دولت تا به حال گرفته است با آرزوها و توقعات میلیون‌ها مردمی که فریاد الله اکبر سر می‌دادند مغایرت دارد(از جمله آب و برق مجانی و سهم نفت آن‌ها).
گرچه در طول سلطنت محمّد رضاشاه درگیری‌های اجتماعی بیشتر و شدید تر از هر دوره‌ای پیش از وی بوده است. اما ریشهﻯ این درگیری‌ها با ریشهﻯ درگیری‌های کنونی از زمین تا آسمان فرق دارد. چه اگر نیک بنگریم، شدت و تندی و شتاب جریان نوآوری ایران درهیچ برههﻯ تاریخی قابل مقایسه با دوران رضا شاه و محمد رضاشاه پهلوی نیست. بدون شک براثر این شتابزدگی تصمیمات دولت نیز شتابزده می‌شوند. درست این گونه شتابزدگی موّلد پتانسیل درگیری است. زیرا چنین تصمیماتی محصول عدم توجه کافی به پیآمدهای خود است.
حمله شبانه به خوابگاه دانشجویان دانشگاه تهران شامگاه یکشنبه ۲۴ خرداد (۱۴ ژوئن م.)۲۰۰۹ به وسیله نیروهای امنیتی و انتظامی ولایت فقیه عواقبی را داشت که هیچ کس انتظار نداشت. در دوران نخست وزیری جمشید آموزگارفقید نیز گروهی ناشناس به خانه آیت الله گلپایگانی در قم حمله بردند. به این حمله می‌بایستی بلافاصله آن طور که شاه می‌خواست توجه می‌شد تا از عواقب آن جلوگیری بشود که نشد. نتیجه این عدم توجه آتش زدن سینما رکس آبادان بود.
ازاین رو تصویب قوانین “به قید دوفوریت” جایز نیست.
معمولأ از دید دستگاه سیاسی، یعنی تنها مرجع تصمیم گیری هر کشوری، شرط اساسی گزینش هر تصمیمی توجه به عواقب، یعنی پیآمدهای آنست. زیرا هر تصمیم نپخته قاطعانه حامل پتانسیل “درگیری” است.
پختگی هر تصمیم سیاسی در توافق دولت با اوپوزیسیون به دست می آید(دمکراسی). این راز که سبب تصمیماتی می‌گردد که همه را به خود مکلّف می‌سازد، حکمتی است که در دوآلیسم دولت – اپوزیسیون قرار دارد. ایرانیان از دوران مشروطیت تاکنون غافل از این دوآلیسم در پی دوآلیسم فرمانده و فرمان بر سرگردانند.
علّت به وجود آمدن این پتانسیل همان طور که گفته شد این است که :
هر تصمیمی محیط سیاست یعنی دنیای زندگانی را با ایجاد امکانات جدیدی خود به خود بیش از اندازه دشوار می‌کند.
توجه بفرمائید در دوران رضاشاه مسئله داشتن هویت (شناسنامه) چه فشار و گرفتاری بزرگی برای مردم به وجود آورده بود. یا امروز مسئله “کرونا” و امکانات جدید آن به چه شکل جنب و جوش مردم را سخت محدود ساخته است.چه اگر کسی بخواهد به کشور دیگری مسافرت نماید، نه تنها برگه واکسن (امکان جدید) بلکه گواهی امتحان خون خود(امکان جدید) را که تنها ۲۴ ساعت اعتبار دارد نیزمی‌بایستی به همراه خود داشته باشد.
موفقیت کشورهای بزرگ صنعتی در مقابله با کرونا و تهیه واکسن اتفاق نظری بود که دولت و اپوزیسیون به خرج دادند تا شرایط لازم برای برخورد درست با این بیماری در کشور فراهم گردد.
پس به طور کلّی در کشوری مانند ایران دوران پهلوی چون هر تصمیمی با خود پتانسیل درگیری دارد، دولت می‌بایستی دستگاهی نیز غیر وابسته به دولت برپا می‌ساخت که بتواند نوآوری‌ها را آهسته آهسته به نوآوری اجتماعی نیز تبدیل کند تا با این کار میان نو و کهنه (تکنولوژی و دستکاران) شکاف غیر قابل ترمیم نیافتد. به ویژه که در کشورهای عقب مانده تکنولوژی خودش برای توسعه خود می‌تواند امکانات مالی، بازار فراهم آورد، درحالی که به دستکاران هیچ گونه مددی نمی‌تواند برساند. مسئله‌ای که در این کشورها خود یک دشواری بزرگی را به وجود می‌آورد و مردم و کسبه را برعلیه تجدد می‌شوراند. این درگیری به دلیل اینکه نو و کهنه به دو زمان مختلف تعلّق دارند به درگیری “همزمانی نا همزمانان” معروف شده است. ریشه تمام آشوب‌های دوران سلطنت پهلوی همین درگیری است که متأسفانه در کشمکش ایدئولوژیکی مملکت فراموش شده است. اتفاقأ کشورهای صنعتی بزرگ به این دلیل برای رشد کشورهای عقب مانده نظریه‌های دیگری داشتند که در گرما گرم تب سرمایه داری از جوشش و کوشش افتاد.
درست در جهت رفع دشواری”همزمانی نا همزمانان”محمد رضاشاه در دوران نخست وزیری هویدا دستگاهی را به نام ” مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی ” بنیاد نهاد که سرپرست آن دکتر احسان نراقی شد. او از نیروی سوّمی‌ها بود. شاید گزینش وی نیربا میل نزدیک شدن شاه به این گروه بی ارتباط نباشد.
متأسفانه در طول چند سالی که این مؤسسه کار می‌کرد تنها مسئله‌ای را که درباره‌اش کوششی نشد همین خواست شاه بود. یادم می‌آید چند روز پس از اینکه هویدا از نخست وزیری معزول شد، احسان نراقی تلفنی به نویسنده گفت می‌خواهد به دیدن هویدا برود و خواهش نمود من هم با او باشم که تنها نباشد. اما هنگامی که باهم به دیدن هویدا رفتیم (در منزل مادرش، در دروس) اقلأ حدود بیست نفری از بزرگان مملکت نیز حضور داشتند. آنجا معلومم شد که مسئلهﻯ تنهائی یک بهانه بیش نبوده است. بلکه او می‌خواست در مورد موضوع مهم‌تری با من صحبت بکند. این مهّم و بحث نویسنده با ایشان دربارهﻯ کار “مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی” مطلبی جداگانه خواهد شد که در فرصتی دیگر منتشر خواهم نمود.
البته یکی دیگر از کارهای مهمّ شاه ایجاد مؤسسه “نظرسنجی”بود که دکتر پرویزمرآت قرار شد آن را راه اندازی نماید. اما این پروژهﻯ بسیار بجا و بزرگ را نیز رندان و بدسرشتان به ناکامی کشیدند.
نتیجه گیری بحث در باره موضوع تنش، چالش و درگیری
الف – وجود پیچیدگی اجتماعی
هنگامی که در دنیای زندگی (محیط سیستم سیاسی) پیچیدگی بسیار می‌گردد برای اینکه دولت بتواند کار خود را ادامه بدهد، الزامأ می‌بایستی به کاهش پیچیدگی در دنیای زندگی بنشیند.
چنانچه این کاهش موفق نباشد تنش و چالش در دنیای زندگانی تولید می‌شود.
ب – وجود ممکن‌های بدیل به هنگام تصمیم گیری دولت(کوتاه دولت در برابر جلوه، تجلّی)
از سوی دیگر دولت در برابر “جلوهﻯ، تجلّی هر ممکنی” به محض اینکه بخواهد معلوم بکند کدام یک ازممکن‌های (تعامل‌های بدیل) این جلوه، تجلّی برای دستگاه سیاسی ارزان‌تر تمام می‌شود یعنی ارجح است درخود یک پتانسیل درگیری به وجود می‌آورد.
به این دلیل می‌بایستی ممکن‌ها- یا در این مورد تعامل‌های- بدیل نسبت به شرایط معینی در محیط (دنیای زندگی) و امکانات علمی – فنی و فرهنگی کشورارزیابی و در نهایت براین پایه نیز تصمیم گرفته شود. تا گرفتاری به وجود نیآید. این ارزیابی شبیه اصل “کوچک‌ترین اثر ” در فیزیک است
امید است با این تشریح همه بتوانند امور تنش و چالش و درگیری را ازهم تفکیک کنند. ریشهﻯ همهﻯ بدبختی و نابسامانی‌های کشور نیز ناشی از همین عدم تفکیک است. بهترین مثال برای امر درگیری غائله نفت در دوران دکتر محمدّ مصدق السلطنه است که در طول حدود دوسال نخست وزیری‌اش جامعه ایران برای همیشه به دو پارهﻯ ضدهم شکسته شد.
پیش ازتوضیح این مطلب مسئله عرق ملّی و خلع ید استعمار نباید روی نظرات علمی اثری بگذارند. زیرا دراین صورت مطلب جنبه ایدئولوژیک پیدا می‌کند.
غائلهﻯ نفت
غائله نفت که خودش یک “جلوه، تجلّی” است(قراداد نفت طور دیگری هم می‌تواند باشد). در دورانی که مصدق رئیس فراکسیون اقلیت در مجلس و در ضمن رئیس کمیسیون بررسی نفت در آنجا نیز بود، دولت وقت که پس از علی منصور تیمسارحاج علی رزم آرا بود و مجلس شورای ملّی مسئله نفت را مهم ترین مسئله اعلام کردند.
به این شکل “جلوه، تجلّی” قرارداد نفت بنا برآنچه که گفته شد برای دولت در کانال خروجی‌اش موضوعی کشمکش سازشد. زیرا بنا بر آنچه که آمد دولت می‌بایستی برمبنای رأی کارشناسان عمل کند و تصمیم بگیرد تا در خود پتانسیل درگیری به وجود نیآورد.
در آن زمان دو تعامل یکی قرار داد “گس – گلشائیان” (مشارکت ۵۰/۵۰) و دیگری خواست فراکسیون اقلیت مجلس، “ملّی شدن صنعت نفت در تمام کشور” وجود داشت.
اما ایدهﻯ “صنعتی شدن نفت” با تبلیغات گسترده‌ای که در فضای باز سیاسی کشور به وسیله این فراکسیون به همراه نفوذ فوق‌العاده مصدق می‌شد به خواستی همگانی درآمده بود.
به زبان ساده پیش از اینکه کارشناسان کشور غائله نفت را بررسی بکنند مردم رأی به صنعتی شدن نفت داده بودند. مسئله‌ای که نه تنها پاشنه آخیل غائله نفت شد، بلکه سیاست را نیز به پوپولیسم تبدیل نمود. جالب اینجاست که پس از چندی مصدق خود درمیان مردمی که اورا به دوش داشتند فریاد زد «مجلس آنجاست که مردم باشند». سخنی که پوپولیسم را متافیزیکی نیز نمود.
اما همین پوپولیسم متافیزیکی شده ادارهﻯ کشوررا چند سال پس از این حوادث به دست ولایت فقیه سپرد.
توجه کنیم : چنانچه خواست همگانی ناممکن باشد جلوه‌ای، تجلّی ای نیز ندارد. یعنی نمی‌تواند واقعی بشود. یک سراب است.
از این رو در این گونه موارد اهمیت متخصصین هر کشوری اهمیت پیدا می‌کند. به ویژه می‌بایستی این اهمیت توسطِ روشنفکران مملکت برهمگان معلوم گردد تا ملّت از جور روزگار مصون بماند.
یعنی شایسته است همه بدانند : نظری که قابل پیش‌بینی نیست نه در توان آگاهان سیاسی بلکه بر پایه رأی کارشناسان قابل پذیرش می‌گردد.
لذا پرده پوشی نظر کارشناسان گناهی عظیم نسبت به مسئولیتی است که مردان سیاسی و روشنفکران در برابر ملّت دارند.
اجازه بدهید با هم به اسنادی که دراین مورد در اینترنت منتشر شده‌اند نگاهی بیافکنیم :
« در روز ۱۲ و ۱۶ اسفند ۱۳۲۹ در کمیسیون نفت نظر کارشناسان (فتح‌الله نفیسی و باقر مستوفی) مطرح شد و به مشکلات فنی، اقتصادی و سازمانی “ملی‌شدن صنعت نفت” وهمچنین عدم وجود متخصص و امکانات لازم به ویژه در زمینه حمل‌ونقل (کشتی نفتکش) و بازار فروش اشاره گردید.
در مقابل مصدق طرح ملی‌شدن نفت را صددرصد انجام‌شدنی و آن را از نظر اقتصادی و سیاسی کاملا به صلاح ایران می‌دانست و تقریبا هیچ مشکلی را برای آن متصور نبود. در برابر :
رزم آرا گفت : «اﻓـﺮادی ﻣﻌﺘﻘﺪﻧﺪ ﻛﻪ ﺧﻮد ﻣﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﻧﻔﺖمان را اکتشاف، استخراج و به فروش برسانیم. اما ﭼﻮن اﻳـﻦ ﻣﻮﺿﻮع ﻣﺴﺌﻮﻟﻴﺖ ﺧﻄﻴﺮی در ﭘﻴﺸﮕﺎه ﺗﺎرﻳﺦ و در ﺑﺮاﺑﺮ ﻣﻠﺖ اﻳﺮان اﺳﺖ، در اﻳﻨﺠـﺎ باید صریحا اﻋﻼم ﻛﻨﻢ ﻛﻪ در وﺿﻌﻴﺖ ﻛﻨﻮنی، اﻳﺮان دارای ﻗﺪرت ﺻﻨﻌتی اﺳﺘﺨﺮاج نفت و ﻓﺮوش آن ﺑﻪ ﺑﺎزار‌های ﺟﻬﺎنی، ﻧﻴﺴﺖ.
آﻗﺎﻳﺎن، ﺷﻤﺎ هنوز ﻧﻤـیﺗﻮاﻧﻴـﺪ ﻳـک ﻛﺎرﺧﺎنه ﺳﻴﻤﺎن را ﺑﺎ ﭘﺮﺳﻨﻞ ﺧﻮد اداره کنید، ﻣﻦ اﻳﻦ ﻧﻜﺘـﻪ را ﺑـﻪ ‌ﺻـﺮاﺣﺖ ﺗﻤـﺎم ﺑﻴﺎن می ﻛﻨﻢ: به ﺧﻄﺮ اﻧﺪاﺧﺘﻦ ﺳﺮﻣﺎیه ﻣلّی و ﻣﻨﺎﺑﻊ زﻳﺮزﻣﻴنی ﻛﺸﻮرﻣﺎن ﺑﺰرگﺗﺮﻳﻦ خیانت است».
مصدق نیز در جواب اظهارات رزم‌آرا گفت:
«ﺑﻪ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪگی از جبهه ﻣلّی و ﺑﺎ ﺗﻜﻴﻪ ﺑﺮ ﭘـﺸﺘﻴﺒﺎنی ﻣﻠـﺖ اﻳـﺮان اﻋـﻼم می‌دارم ﻛﻪ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ اﻳﺮاﻧﻴﺎن اﻇﻬﺎرات ﻧﺨﺴﺖ وزﻳـﺮ ﻧﻔـﺮت ‌آور اﺳـﺖ و دوﻟﺘـی ﻛـﻪ ﺗﺴﻠﻴﻢ اﻳﻦ ﺧﻔﺖ ﺑﺮده ‌وار ﺷﻮد، از ﻧﻈﺮ اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﻓﺎﻗﺪ ﻣﺸﺮوﻋﻴﺖ اﺳـﺖ. راه دﻳﮕـﺮی ﺟﺰ ملّی ‌ﻛﺮدن ﻧﻔﺖ وﺟﻮد ﻧﺪارد».
سپس دکترمحمدّ مصدق السطنه در باره درآمد نفتی ایران می‌گوید :
« اگرفرضأ نتوانیم به اندازه کافی نفت استخراج کنیم و به‌جای ۳۰ میلیون تن استخراجی شرکت در ۱۹۵۰ فقط ۱۰ میلیون تن استخراج کنیم و برای استخراج هر تن که شرکت یک لیره خرج می‌کند، ما دو لیره خرج کنیم، براساس فروش هر تن پنج لیره (قیمت خلیج فارس) دولت ایران سالی ۳۰ میلیون لیره درآمد خواهد داشت و از اعمال نفوذ‌های شرکت نفت و دولت انگلیس هم مصون خواهد ماند و دولت انگلیس هیچ کاری نمی‌تواند بکند و جای هیچ ‌گونه نگرانی حتی برای ضعیف‌ترین مردم هم باقی نمی‌ماند».
ملاحظه می‌فرمائید در اینجا مسئله به دور نظرات کارشناسان نمی‌چرخد. بلکه مسئله یک مسئله ایدئولوژیکی است :
” مسبب تمام بدبختی‌های ما انگلیس” است که ما را بردهﻯ خود کرده است. متأسفانه امروز امریکا نیز به آن اضافه شده است. نظری که هنوز که هنوزاست ما ایرانیان آن را چون طلسمی آویزه گردن خود نموده‌ایم. کسی نیز حاضر نیست بپذیرد که این نادانی، بیسوادی و بی‌اطلاعی خود ماست که بردگی‌مان را سبب شده است. رهائی از این بردگی نه با شعار بلکه تنها با دستیابی به علم و دانش و احترام به متخصصین و دانشمندان ایرانی است که می‌تواند ممکن گردد.
نتیجه این کج فکری ترور رزم آرا شد. کسی که بر پذیرش نظر کارشناسان اصرار داشت و ما بر وی ناروا تهمت می‌زدیم. آن‌ها که ترور را وسیله قرار دادند بسیار زود دریافتند که با ترور هیچ مسئله‌ای را نمی‌توان حلّ کرد.
اما یک روز پس از ترور رزم آرا در مجلس شورای ملّی قانون ملّی شدن صنعت نفت مورد قبول کمیسیون قرار گرفت و با قید دو فوریت به مجلس فرستاده شد. همین مجلس در دوره هفدهم خود در تاریخ ۱۱ مرداد ۱۳۳۱ به درخواست شمس قنات‌آبادی (از یاران کاشانی) در ماده واحده‌ای خلیل طهماسبی قاتل رزم آرا را قهرمان ملی نامید و وی را مورد عفو قرار داد.
توجه بفرمائید در غائله نفت چون دولت نتوانست نظر کارشناسان را به اجرا بگذارد، پتانسیل درگیری در دستگاه دولت ایجادشد. اما با قتل رئیس دولت این پتانسیل از بین نرفت. بلکه به عکس این پتانسیل فعّال شد و به صورت بی اعتمادی و عدم اطمینان چون سایه‌اﻯ کلّ نظام کشورداری ایران را زیر پوشش بازرسی و بازبینی خود قرار داد. این سخن اهمیت معنی واژه پتانسیل را به خوبی می‌رساند.
اما پس ازنخست وزیری کوتاه حسین علاء (۶ اردیبهشت ۱۳۲۹) که تنها کارش تصویب قانون ملّی شدن صنعت نفت بود و آمدن محمّد مصدق در این سمت رفته رفته به نسبت ناتوانی دولت در کار نفت و عدم تحقق وعده های مصدق این بی اعتمادی به مجلس نمایندگان و نزدیکان وی نیز سرایت نمود.
توجه کنید در دوران دوّم نخست وزیری مصدق نه تنها ایران تحت محاصره شدید اقتصادی قرار داشت و از دریافت کلیه دارایی‌های خود در خارج از کشور محروم بود. بلکه صادرات نفت نیز به صفر رسید و در مدت ۱۸ ماه تا ۲۵ مرداد ۳۲ ایران کمتر از یک میلیون بشکه نفت یعنی کمتر از تولید یک روز صادرات داشت.
این مسئله مغایر با تصمیمی است که باید بر اساس نظر کارشناسان صورت می‌گرفت تا اصل ارزان بودن تعامل برای دولت محفوظ بماند. اما از زاویهﻯ “جلوه، تجلّی” نیز ملّی کردن صنعت نفت در ایران نمی‌توانست به نفع ملّت باشد. توجه بفرمائید جلوهﻯ، تجلّی هر چیزی تنها نمودار ممکن‌های قابل تبدیل به واقعی‌هاست. دیروز در مبارزات انتخاباتی آلمان کنونی (یکشنبه ۱۲ سپتامبر ۲۰۲۱) هر سه حزب بزرگ این کشور در بحث تلویزیونی با یکدیگر سخن از “چه کاری را باید طور دیگری کرد” به میان آوردند. یعنی آن‌ها به مردم وعدهﻯ نه “سرخرمن” بلکه “ممکن‌های شدنی” را می‌دادند. بنا بر این در کشور ایران بعد از جنگ دوّم جهانی که از نظر فرهنگی و فنی – اجتماعی بسیار عقب مانده بود و از نظر مالی به هر یک دُلار کمک امریکا وابسته، چطور کسی می‌تواند از خلع ید که واقعأ توخالی است سخن بگوید. آن‌ها که سکوهای عظیم اکتشاف نفت را دیده‌اند و ابزار و وسایل این اکتشافات را می‌شناسند می‌توانند نظر کارشناسان ایران آن دوره را تأئید کنند. نظری را که رزم آرا به درستی در شکل فقر علمی – فنی و مالی در کمیسیون مجلس تشرح کرده بود. به ویژه کشور ایران در آن زمان بیش از هر چیزی نیاز مبرم به آموزش و توسعه اجتماعی داشت، ایرانیانی که معنی حزب را تنها در زنده باد و مرده باد می‌شناختند، ایرانیانی که فرهنگ خود را به آئین مذهبی باخته بودند و حق و حقوق خود را نمی‌شناختند، آشکار بود که در هر آشوبی تنها با تحریک احساسات و عواطفشان به مشارکت کشیده می‌شدند. احساسات ناسیونالیستی را که مصدق در جامعه برانگیخت می‌بایستی به این جهت هدایت می‌شد. عجب اینکه ایران در دادگاه لاهه نیز کارشناسی از خود نداشت و می‌بایستی به وسیله پروفسور هنری رولن، استاد حقوق بین‌الملل از دانشگاه بروکسل نمایندگی بشود.
نتیجه : با ملّی شدن صنعت نفت که خلاف نظر کارشناسان نفت صورت گرفت، متأسفانه بردستگاه دولت کشمکش و برخورد، با وجود شادی و خرسندی مردم، سایه‌اﻯ افکند. این سایهﻯ درگیری درسطح دولت در ٢۵ مرداد با خروج شاه از ایران و جنجال حزب توده و چپگرایان و پائین کشیدن مجسمه‌ها در شهرهای کشور تبدیل به تصوّر”ادارهﻯ مملکت به گونه‌ای دیگر هم ممکن است” گردید.
اما این تصوّر در روز ۲۷ مرداد سبب نگرانی همهﻯ مردم نسبت به آینده خویش شد. چه ناگهان کسبه و بازار کار خودرا تعطیل کردند و اتوبوس و تاکسیرانی همه جا متوقف شد. به این شکل مردم مملکت مخالفت خود را با دولت مصدق ابراز داشتند. چه ناگهان خیابان‌ها از ازدحام ده‌ها هزار نفری که روزهای پیش حضور می‌یافتند و شعار مرگ بر شاه می‌دادند خالی شد.
از پیراهن سفیدها و جنجال‌های دیروزی دیگرخبری نبود. نویسنده خود شاهد این ماجرا بوده است. انگار کسی با دستوری راه پیمائی‌ها، شعارها، سینه چاک زدن‌ها را غدغن کرده بود. در شهر نه پاسبان، نه سرباز و تانک دیده می‌شد.
گروهی هم که عصر همین روز از جبهه ملّی به نزد مصدق (نقل از شادروان نخشب) رفته بودند تا اسلحه برای دفاع از یک کودتای احتمالی بگیرند، با عدم موافقت مصدق روبه رو شده، حیران برگشته بودند.
بنابراین کار دولت مصدق در روز ۲۷ مرداد پایان یافته بود و روز ۲۸ مرداد بیشتر جنبه نمایشی و انتقال قدرت داشت. نه تنها این بلکه روز ۲۷ مردا پاسخ مردم به تصمیم گران قیمت تعامل ملّی کردن صننعت نفت بود.
ایران با وجود اینکه صنعت نفت را ملّی کرده بود، نتوانست (به دلیل پائین نگه داشتن قیمت نفت حدود ۲,۱ دُلار هر بشکه) از نفت خود بهره‌ای ببرد و همچنان فقیر ماند. معذالک دولتمندان همین کشور پس از ۲۸ مرداد موفق به پیشرفت‌های مهّمی به ویژه در بخش آموزش و صنعت(نیازهای فوری مملکت) شدند.
ابتدا هنگامیکه با فعالیت‌های شخص شاه شرکت اوپک با همه مخالفت‌های جهانی به وجود آمد و قیمت نفت به بشکه‌ای ۱۱,۲ دُلار رسید ایرانیان دارای بنیهﻯ مالی شدند و امکان یک پیشرفت دائمی را یافتند. عجبا که این موفقیت را توده‌های مردم جشن نگرفتند و شادی و پایکوبی نکردند. به عکس فعالیت مجاهدین و فدائیان بیشتر و بیشتر گردید.
موضوع ادیان
سال‌ها پیش در تلویزیون پارس ۴ سالی به طور هفتگی چندین نفر از ادیان مختلف دورهم جمع می‌شدند و با مدیریت آقای میبدی بسیار پُر حرارت راجع به باورهایشان گفت‌وگو می‌کردند. اما درهیچ نوبتی کسی از میان آن‌ها نیامد بگوید این دین که در باره‌اش سخن پردازی می‌شود و دنیا را نیز به چالش کشیده است چه معنی – مضمون و چه فونکسیونی دارد. کمبودی که غالبأ در مسائل متفاوت اجتماعی و سیاسی نیز در میان عام وجود دارد. کمبودی که یک سردر گُمی است. به این دلیل در اینجا سعی می‌شود این کمبود در چارچوب علمی بررسی گردد.
دین به واقع یکی از زیرسیستم‌های اجتماعی است. اهمیت این سخن در این است که باور دینی را (و با آن تمام مذاهب دنیا) نه در تجربه درونی تک تک افراد(آنچه که نامعلوم است)، بلکه در کُنه (گوهر) موضوع مورد گفت‌وگوی مؤمنین جست‌وجو کند. بدیهی است که پیروان هر دین و مذهبی منکر این نظر می‌باشند. زیرا به گمان آن‌ها بدون آئین‌ها، رسوم، اسطوره‌ها و دُگم‌های مذهبی هرگز نمی‌توان تصوری از مذهب(فردی) داشت.
البته این نظر نظر کاملأ درستی نیست. چه هر یک از ما در کلاس‌های ابتدائی ۴ عمل اصلی را یاد گرفته‌ایم و با آن می‌توانیم کار خرید روزانه را حساب کنیم. اما این دانائی که ریاضی نیست. کافی است کسی از ما بپرسد عدد ۱ یعنی چه؟ آن وقت آنچه را که در مدرسه ابتدائی یاد گرفته‌ایم باید دور بریزیم. ریاضی را ابتدا می‌بایستی تعریف کرد. اقلیدس وقتی هندسه خودش را نوشت به واقع از پیش می‌دانست هندسه یعنی چه و بر مبنای این دانائی اصول هندسه را تهیه کرد. آن‌ها که دین را با آئین‌هایش می‌شناسند با “بُت پرستان” فرقی ندارند. هرچه قدر هم سفره حضرت عباس بیاندازند، نذر و نیاز بکنند، نماز بخوانند و مشّرف به کعبه شده باشند.
به این دلیل وظیفهﻯ روشنگری هرانسانی، دانائی به معنی دین است. درست این دانائی بربریت، ترور، ستم و سرکوب هر موجودی را درروی زمین از بن ریشه کن می‌کند. براین اساس به تشریح کلام دین می‌نشینیم :
دین زیر سیستمی گفتمانی از اجتماع است.
شاید به این دلیل واژه “جماعت” برایش برازنده باشد. این گفتمان نیاز به یک محل دارد که از قدیم “معبد” نام داشته است. از این واژه چنین برمی آید که گفتمان دینی گفتمانی است که در هیچ یک از دستگاه‌های اجتماعی نمی‌تواند صورت بگیرد. در”معبد” که به آن کنیسه(یهودیان)، کلیسا(عیسویان) و مسجد(مسلمانان)، سه دین ابراهیمی گفته می‌شود پیروان این ادیان به گفتمان می‌نشینند. درست به این دلیل نیز دین به معبد (جائی که پیروانش باهم باشند) نیاز دارد. محلی که آهسته آهسته خودش نماد دین شده است. بدون معبد (کنیسه، کلیسا، مسجد ….. ) دین نیز بی معنی می‌شود. در واقع معبد محل نشو و نمای روح دین (تمام آئین و رسوم دُگم‌ها) است.
تولید دین با تفاوت گذاری میان آسمان و زمین
هزاران سال پیش پدران ما ضمن گفتمان‌های متعدد خویش میان آسمان و زمین تفاوت گذاشته‌اند. این تفاوت سبب ایجاد زیر سیستمی اجتماعی از کلّ عالم زندگانیشان به نام “دین” شده است. عجبا که این تفاوت گذاری در میان تمام اقوام به یک شکل صورت گرفته است.
علّت این همسانی فکری بدون شک وضعیت مشترکی است که همه اقوام در مقابل آسمان و زمین داشته‌اند. یعنی پدران ما در هر کجا که بودند آسمان را ابدی، خارج از دسترس خود، غیر قابل تشخیص و تعین در برابر زمینی می‌دیدند که بر آن فنا سایه افکنده است، بر روی آن هیچ چیزی باقی نیست، ابدی نیست. اتفاقات روی زمین و بلاهای آسمانی و مرگ و پس از مرگ غیر قابل پیش‌بینی و تعیین‌اند. معنی و مقصود از آن‌ها بر کسی روشن نیست.
این عدم آگاهی از یک‌سو و ستیز، جور وستم همنوع از سوی دیگر در آدمی تولید ترس، عدم اطمینان، عدم امنیت و یأس و نا امیدی به آینده می‌کند. آنچه که در کلام تنهائی می‌تواند تبلور نماید.
کوتاه زندگانی زمینی با بلاهای ناگهانیش به همراه مرگ قطعی و ناآگاهی پس از مرگ ، برای هر انسانی با وضعیت ابدی آسمان فرق دارد.
پس برای همه آدمیان آسمان قدسی (ابدی، دنیای غیر قابل تصوّر: آن دنیا) در برابر زمین فانی (دنیای فانی، قابل تصوّر) قرار دارد.
به این شکل دین تنها زیر سیستم اجتماعی است که آسمان و زمین را در شکل این دنیا(فانی) و آن دنیا(باقی) مطرح می‌کند و آن را موضوع گفتمانی می‌نماید.
فونکسیون دین
به طور کلّی رابطهﻯ دین با جامعه را “کارمایه” یا “فونکسیون” دین گویند. در حالی که رابطهﻯ دین با یکی از زیر سیستم‌های اجتماعی “خدمات دینی” نام دارد. بالاخره رابطه دین با خودش را به درستی “واکنش دینی” گفته‌اند.
رابطه دین با جامعه یعنی فونکسیون دین به وسیله مذاکره روحانیت با جامعه شکل می‌گیرد. محل این مذاکرات به طور کلّی برای مسلمان “مسجد” نام دارد. ولی مذهب شیعه در ایران دارای حوزه‌های مذهبی نیز هست. در عمل این کار نیاز به “روشن بینی”(وحی الهی یا سخن سلطه‌ای بزرگ چون زردشت و بودا) دارد. تا با آن اصول و آئین و رسومی جمعأ نظم دینی را برپا کند.
بسیاری از فقها و دانشمندان فونکسیون دین را “وحدت ” اجتماعی می‌دانند.
این نظردرست نیست. زیرا ازآنجا که دین با گفتمانی معینی از دنیای زندگانی مشتق می گردد. این اشتقاق با تفاوت گذاری دین از محیطش یعنی همه آن گفتمان‌هائی که بر محور این باور خاص نمی‌چرخند میسر می‌شود.
به این دلیل دین یک تفکیک، یک جدائی ونه انتگراسیون است.
به واقع دین با گفتمان خود در بارهﻯ وضعیت زمین و آسمان سعی دارد نامتعین‌هائی را که سبب ترس انسان می‌شوند متعیّن سازد تا انسان(مؤمنان) به زندگی خویش اعتماد پیدا کنند. با این فونکسیون دستگاه دین در واقع شکلی “معنائی” پیدا می‌کند. چه دین سعی می‌کند با آئین‌ها، رسوم و نهادهای خود آن چیزهائی را که برای انسان معلوم نیستند، قابل تشتخیص نمی‌باشند، سبب ترس، عدم اطمینان و یأس وی می‌شوند معلوم و معنی کند. برای این کار دنیای قدسی (دنیای نامرئی، آن دنیا) و دنیای فانی را لازم دارد. دوآلیسمی که خود دوقطب گناه و پاکی را به وجود می‌آورد تا با آن بتوان به زندگانی معنی و مقصود دهد.

خداوند جلوهﻯ، تجلّی همه ممکن‌هاست
اما این اعتماد به خود و زندگانی به قیمت باور به نامتعیّن دیگری به دست می‌آید. زیرا ادیان روی زمین از جمله سه دین بزرگ ابراهیمی دنیا و همهﻯ ممکن‌ها را در چارچوب خداوندی که مظهر :
نیکی مطلق – جلال مطلق – دانائی مطلق
است می‌جویند. سعدی در این مورد می‌گوید :
“منّت خدای را عزّ و وجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت”.
چنین خالقی به واقع جلوهﻯ، تجلّی هر ممکنی می‌باشد.
متأسفانه امروزه ممکن‌هائی که در گوشه وکنار این دنیای خاکی واقعیت می‌یابند به راستی نمی‌توانند خصلت خدائی داشته باشند بلکه همه شیطانی‌اند.
از این گذشته امروزه برخلاف هزاران سال پیش هر ترس و واهمه‌ای به وسیله علم (دانائی) و انفورماسیون از بین رفته است. به علاوه درکشورهائی که مردم برخود حاکم‌اند “خیرعمومی” آدمی را غیر وابسته و خودمختار ساخته است. همچنین بسیاری از نظرات “روشن بینی” دینی با حقایق امروز مطابقت ندارند .
درست به این دلایل مراجعین به معابد هر روز کمتر و کمتر می‌شوند. تا جائی که روزهای یکشنبه به جای گفتمان دینی حدود سه میلیارد زن و مرد، پیر و جوان در مقابل تلویزیون‌ها به دیدن بازی فوتبال می‌نشینند. آری زمین فوتبال معبدی است که همه برای دیدن قدسی‌های خویش که فوتبالیست‌های مشهور جهانند سینه چاک می‌کنند و عظمتشان را می‌ستایند.
مقدسات این دنیا دیگر نه آسمانی بلکه همه زمینی اند.
ادامه دارد

انقلاب سترون

حتی عاجز از تولید یک منبری

علیرضا نوری زاده

ایندپندنت فارسی

• ۴۳ سال است طایفه حاکم که هرروز بیشتر و بیشتر ، به پالایش حلقه خود از غیر خودی ، إهتمام ورزیده است ، و هدف غائی خود را تولید هیأت حاکمه ای پاک و سرشار از معرفت و انسانیت و آزادگی ، احسان به خلق و شرافت (حداقل در لفظ ) و ذوب شده در ولایت ، قرار داده است . شگفتا که این مجموعه به قدرت رسیده در ۲۲ بهمن ۵۷ ، حتی از تولید یک خطیب منبری مثل فلسفی ، یک مداح مثل ذبیحی و علی بهاری ؛ یک گوینده رادیو تلویزیون مثل فریدون فرح اندوز ، تقی روحانی ، ایرج گرگین ، آذرپژوهش ، فیروزه امیرمعز و … عاجز بوده است . یک هنرپیشه به محبوبیت فردین ، یک خواننده چون شجریان و ناظری و مرضیه و الهه و گوگوش و ابی ، یک نقاش مثل ایران جان درودی و حسین زنده رودی ، یک جامعه شناس مثل دکتر غلام حسین خان صدیقی ،و آریانپور ؛ یک اقتصاد دان مثل دکتر عالیخانی و صفی اصفیا و ابتهاج ، یک کارآفرین مثل محمود خیامی و لاجوردی و رضائی ، ویک روضه خوان مثل مرحوم احتشام زاده تولید کند . تولیدات رژیم دست بالا (ترین ) محمد خاتمی و جواد ظریف ،و بشکل عمومی از نوع حبیب الله عسکر اولادی تازه مسلمان ، خواهر مری و معصومه خانم دباغ و اسدالله لاجوردی میباشند .معلم قرآنش سعید طوسی با ۱۳۰ فقره ارتکاب تجاوز کامل ، نیمه و ملامسه ای ؛ روضه خوان منبر حسینی اش ؛ آسدرضا نریمان و شاعر دربارش حمید سیزواری است و روزنامه نگارش حسین شریعتمداری سربازجوی وزارت اطلاعات .
• در چنین فضائی آیا میتوان امیدوار به حضور کسانی چون دکتر غلام حسین خان صدیقی ، شاپور بختیار و یا حتی دکتر علی أمینی در صحنه بود ؟ آنها که برای نجات و رهائی میهن ؛ وجاهت ملی که هیچ ، جان را نیز برخی رهائی میهن میکردند . برای نسل بعد از انقلاب ، به ویژه همکاران جوان من ، اشاراتی به مردان و زنان عصر پهلوی ها ، حداقل میتواند دربرابر مردان و زنان عصر ولایت فقیه ، چهره هائی را معرفی کند که در بزنگاههای تاریخی ؛ از خود گذشتند و تجلی آن بیت مشهور شدند که ، اول قدم از عشق سرانداختن است .

غلام حسین خان در آن زمستان تلخ

دخترش که در انگلیس درس می‌خواند و پس از سر و صداهای پائیز ۵۷ به تهران آمده بود، در می‌گشاید. چراغی در دست دارد، جلو می‌رود، از وسط برف‌ها راه باریکی باز شده که نشان می‌دهد پیش از من کسان دیگری از این راه رفته‌اند. کارگران برق پایتخت از ساعت ۷ برق را قطع میکنند . هدف جلوگیری از مشاهده تلویزیون و به ویژه اخبار مشروح ساعت ۹ شب است . بی بی سی با ترانزیستور میداندار مطلق است .
جلوی هشتی خانه یا به قول امروزی‌ها هال، تعداد زیادی کفش انباشته شده. من هم کفش‌هایم را بیرون می‌آورم. به دیدن استاد می‌روم و باید خاضع و خاشع به خدمتش برسم.

در سال‌های دانشگاه سه چهار استاد مشتریان زیادی از دانشکده‌های دیگر هم داشتند . یکبار می‌کوبیدیم و می‌رفتیم الهیات تا سر کلاس استاد تبعیدی امیرحسین آریانپور حاضر شویم.
کلاس حمید عنایت در دانشکده خودمان لبریز بود. حتی آقای سیدرضا زواره‌ای هم خودش را یواشکی از قضائی توی کلاس سیاسی عنایت می‌انداخت تا اسلام و سوسیالیسم را به روایت عنایت گوش می‌کند.
گاهی دسته جمعی می‌رفتیم حسینیه ارشاد تا حرف‌های شریعتی را که در دانشگاه بی‌کلاس بود گوش دهیم.
در یکی از این روزها که دسته جمعی به کلاس دکتر صدیقی رفتیم و همه گوش بودند و استاد باریک میان آزاده ؛ گرم سخن، مقوله‌ای در جامعه شناسی را مطرح و استفسار رأی شاگردان را کرد . یکی دو تن پرت و پلاهایی می‌گویند و او مؤدبانه پاسخ می‌دهد: به تصور این بنده، حضرتعالی در این زمینه به خطا می‌روید و بد نیست تأملی در نوشته‌های ماکس وبر بفرمائید و بعد این طور برایشان سینه چاک دهید. وبه دومی که “کی‌یر که گور” را به رخش می‌کشد اشاره می‌کند: دوست عزیز تکیه بر اسامی بی آنکه انسان اعتبار و جایگاه این اسامی را بداند کار ناصوابی است…
دو شمع و یک چراغ توری اتاق پذیرائی دکتر غلامحسین خان صدیقی وزیر کشور دکتر مصدق را روشن کرده است. از پدر شنیده بودم که هنگام محاکمه دکتر مصدق در دادگاه نظامی وقتی صدیقی را آورده بودند، رفته بود جلوی میز متهم یعنی دکتر مصدق سر خم کرده بود و گفته بود سلام عرض می‌کنم جناب نخست وزیر. حالا او نگران روی صندلی کنار در نشسته است و جمعی از هم ولایتی‌ها آمده‌اند تا پرس و جو کنند آیا درست است دکتر نخست وزیری را قبول و سپس رد کرده است. و اگر نخست وزیر شد، آیا سربازی کاس آقا و مشکل مالی غضنفر پسر مشهدی رحمت را حل می‌کند؟
دکتر نخست آن‌ها را راهی می‌کند و بعد با ما به سخن می‌نشیند. من و زنده یاد علی باستانی به دیدارش رفته‌ایم. و او ماجرا را از ابتدا شرح می‌دهد:
راستش آقا اعلیحضرت ۲۵ سال کوشیدند ماها را داخل آدم به حساب نیاورند. هر وقت بحثی شد داستان جام زدن با پیشه‌وری را به میان آوردند. در حالی که در آن شب کذائی که قرار بود سید جعفر به حزب ایران بیاید، اعلیحضرت ایشان را به دربار خواند و در واقع جام آنجا زده شد.

در جبهه ملی دوم ما تلاش کردیم به ایشان خطرات یک بعدی شدن سیاست را گوشزد کنیم. البته آقا چون نیک نظر کرد پر خویش در آن دید. گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست. بله همه گناه‌ها را هم نباید گردن ایشان گذاشت. بعضی از این رفقای ما هم واقعاً شورش را درآوردند. این بیچاره دکتر امینی خیلی دلش می‌خواست با ما کار کند. آقایان با طرح قراردادکنسرسیوم و مشتی شعار هی گفتند طرف به مصدق ضربه زده، بنده از طریق آقازاده آقای دکتر سؤال کردم ایشان از احمدآباد گفتند پسر خانم فخرالدوله نیاز ندارد یک میلیون دلار بگیرد. آقا دست از منفی بازی بردارید. سرانجام آن فرصت از دست رفت. اعلیحضرت هم با بالا رفتن درآمد نفت و توافق با روس‌ها دیگر اسب خود را می‌راندند و اعتنایی به کسانی که حقاً خواستار حفظ تاج و تخت و مکان و مقام پادشاه مشروطه بودند نکردند.
در تاریکی شب زیر نور شمع و چراغ زنبوری که دکتر دکتر چند بار آن را تلمبه می‌زند تا خاموش نشود، پای صحبت استاد نشسته‌ایم.
دکتر صدیقی از سفر سنجابی به پاریس می‌گوید، آقا کسی به ایشان مأموریت نداده بود تا میراث جبهه ملی را پشت قباله عقدی کنند که قاعدتاً باید دو طرف در آن بله گویند. اما ایشان بله را گفتند و آیت‌الله به سادگی ایشان خندیدند.
ایشان خنده را ایجاب فرض فرمودند و با ساز و دهل خبر از توافقنامه تاریخی دادند. حال آن که آقای مانیان به بنده گفتند آقا اصلاً اعتنائی به ایشان نکرد.
بنده وقتی مورد مشورت آقای دکتر امینی و انتظام قرار گرفتم گفتم عیبی ندارد. حالا که اعلیحضرت متمایل به دیدار من هستند برویم. رفتیم آقا ایشان را دیدیم. متأثر شدم از حالشان، بسیار سرگشته بودند آقا.
دو جلسه رفتیم گفتند صدیقی شما یک عمر گفتید قانون اساسی. حالا من حاضرم دولت را با اختیارات کامل به شما بدهم و خودم هم مدتی برای معالجه به خارج بروم.
خدمتشان عرض کردم با کمال میل بنده وجاهت ملی را برای سنگ قبرم نمی‌خواهم، اما اعتقاد دارم در شرایط فعلی اعلیحضرت بهتر است تشریف ببرید نوشهر یا کیش. شورای سلطنت هم درست شود و مدتی حضرتعالی استراحت کنید ولی سایه‌تان بر سر ارتش باشد که هم شیطانی نکند و هم از هم نپاشد. ایشان به فشارهای خارجی‌ها اشاره کردند، بنده گفتم با قدرت سفیر آمریکا و انگلیس را بیرون بیندازید. و بگوئید این‌ها عنصر نامطلوبند و وجودشان در کشور ما مضر است. سری تکان دادند برخاستند راه رفتند و از پنجره به بیرون نگریستند بعد گفتد باشد فکر می‌کنیم.

چند روز پیش آقای دکتر امینی گفتند آقا بجنبیددیر می‌شود، کار دارد خرابتر می‌شود.
بنده از دوستان خواسته بودم مطالعه کنند اگر ما حکومت نظامی را لغو کنیم با استناد به چه ماده قانونی می‌توانیم وزرا و مسؤولان سابق را که به استناد ماده پنج دستگیر شده‌اند، در حبس نگه داریم. من مرد قانونم و ضد قانون را همه گاه محکوم کرده‌ام.
دختر دکتر صدیقی می‌گوید امروز خوشبختانه پدر با رد شدن شروطشان کنار کشیدند.
کلام دکتر اما سرشار از نگرانی است.
حالا هم باید به دکتر بختیار کمک کنیم، هم از من جوانتر است هم شجاع‌تر، خدا کند که موفق شود. نگاه کنید آقا این سنجابی و اعوانش چه بساطی راه انداخته‌اند. آن مکی که قلب مصدق را خون کرده بود دوباره ظاهر شده و کیسه مارگیری‌اش را بیرون کشیده. بختیار را باید کمک کنیم.
در مجلۀ امید ایران، تحت عنوان آخرین روزهای شاه، خاطرات ایام پر از حادثه ماههای آخر رژیم را می‌نویسم، با اسم مستعار “سیاستمدار بازنشسته”.
ماجرای ملاقات دکتر صدیقی با شاه را به تفصیل باز گفته‌ام. منشی مجله خبرم می‌کند که بانوئی کهنسال به دیدنم آمده است. به استقبالش می‌روم. خانم دکتر است. دستش را می‌بوسم، کاغذی از دکتر به من می‌دهد که در آن نوشته است:
فرزندم از لطف شما به خود سپاسگزارم. لازم می‌دانم توضیح دهم که من در ملاقات با پادشاه هرگز جسارتی به ایشان نکردم و حرفهایم را کاملاً مؤدبانه و با رعایت شؤونات ایشان عنوان کردم…
هفته بعد نوشته‌ام را تصحیح می‌کنم. باید می‌دانستم که دکتر صدیقی هرگز اهل درشت گوئی نیست. به جز آن شبان که در خدمتش بودم و داریوش و پروانه فروهر اشک ریزان آمدند با نامه دکتر سجنابی که شما نخست وزیری را قبول نکنید چون وجاهت ملی‌تان از بین می‌رود و به جبهه ملی ضربه می‌خورد. دکتر نامه را با خشم پرت کرد و فریاد زد به جناب دکتر سنجابی بفرمائید این نامه برای لای گیسشان خوب است. من عضو جبهه ملی نیستم که فرمان ببرم وجاهت ملی را هم برای سنگ قبرم نمی‌خواهم.

در آن شب سرد با امید از دکتر صدیقی جدا شدم که نخست وزیری را پذیرفته بود حالا اما با علی باستانی او را ترک می‌کنیم و می‌دانیم شاه با نپذیرفتن شرایط او، یعنی ماندن در ایران، سلطنت را واگذار کرده است گو اینکه هنوز امیدواریم دکتر بختیار کاری کند.


بختیار در کمیته استقبال امام
جلوی کمیته استقبال جای سوزن انداختن نیست. صدها تن در کوچه مستجاب جمع شده‌اند. یک لحظه به یاد آن روزهائی هستم که منزل آقای مستجابی می‌آمدیم. دهه اول محرم روضه داشت و خود آقا روضه را ختم می‌کرد. باریک میان و بلند، خوش گوی و خوش روی بود و از اخوان صفا نشانه داشت.
حالا اما کوچه‌اش در تسخیر انقلابی‌هاست.
آقای محمد شریف در حیاط صندلی گذاشته و کارت خبرنگاران خارجی را کنترل می‌کند. چه کسی می‌تواند باور کند که او سفیر ایران در کنیا و بعد آفریقای جنوبی خواهد شد. پدرش حاج میرزا عبدالله شاهرودی؛ قطبی بود که بسیاری از احرار سر به کویش داشتند و حالا او به خدمت انقلابی درآمده است که هدفش برکندن ریشه طریقت است.
هر از چند گاه سر و صدائی بلند می‌شود و جمعی مسلح فردی را که سر و رویش را با کیسه‌ای یا شالی پوشانده‌اند به کمیته می‌آورند و تحویل می‌دهند. سرهنگ توکلی ستادش را در کمیته قرار داده و ساختمان جنب آن را برای تحویل گرفتن سلاح‌های در دست مردم اختصاص داده است. بازرگان هنوز به نخست وزیری نرفته و قرار است امروز ظهر راهی مقر تازه‌اش بشود. سر انتخاب بعضی از وزرا هنوز بحث است. نادر جهانبانی و به دنبال او نشاط و بیگلری و نجیمی نائینی، و دیگر بزرگان لشکری و کشوری را می‌آورند. اتاق بزرگی را برای بازداشتی‌ها اختصاص داده‌اند.
دکتر ابراهیم یزدی عضو شورای انقلاب و معاون نخست وزیر مرتب به بازداشتگاه سر می‌زند. درگیری بین دکتر آزمون و هویدا باعث می‌شود که نخست وزیر سیزده ساله را به اتاقی جدا از دیگران منتقل کنند. توی بازداشتگاه، وحشت بزرگ در نگاه همه سایه انداخته است. اما نه جهانبانی وحشت زده نیست. از نگاهش ملامت می‌بارد. حتی اعتنائی به احمد آقا نمی‌کند که از او می‌پرسد شما خارجی؟! آزمون نامه‌ای به فرزند امام می‌دهد.
جعفریان غمزده چشم به نقطه‌ای دور دوخته است. ناگهان همهمه‌ای بلند می‌شود، بختیار را آوردند!
همه از اتاق بیرون می‌ریزند. صابر با فیلمبردارش توی راهرو است. کسی را می‌آورند که سر و رویش بسته است. کت و شلوار خاکستری رنگ پیچازی بر تن دارد. کوتاه‌تر از بختیار می‌نماید. علائی فریاد می‌زند این هم از مرغ طوفان که توی تله افتاد. صابر به فیلمبردارش می‌گوید زود باش. زندانی را به طبقه سوم می‌برند. لحظه‌ای خشکم زده است. آیا واقعیت دارد؟ خلخالی توی زیرزمین است و با عده‌ای مشغول تماشای فیلم بازگشت آقا است. همین امروز صبح آقا به او و ربانی شیرازی حکم قاضی القضاتی و دادستانی داده است. سخت وحشت‌زده‌ام.
کمی که سر و صدا می‌خوابد بالا می‌روم به بهانه جویا شدن اسامی اعضای کابینه از بازرگان. قرار است تلفنی اسم‌ها را به روزنامه بدهم. توی راهرو ابوالفضل بازرگان را می‌بینم.
آیا درست است؟ بختیار بود؟
ابوالفضل بازرگان برادرزاده مهندس و همیشه همراه اوست می‌گوید نه بیچاره معلمی بود که کمی شباهت با بختیار داشت آزادش کردیم. خدا را شکر که دکتر نبود.
آن قدر خوشحال شده‌ام که نمی‌توانم شادی‌ام را پنهان کنم. با ابوالفضل به اتاق مهندس می‌رویم. صدر حاج سید جوادی و یزدی و چمران و سرتیپ مسعودی و صباغیان و سحابی با مهندس جلسه دارند. بازرگان فهرست اسامی وزرا را به دستم می‌دهد. نخستین نام سنجابی است که وزارت خارجه نصیبش شده آیا اعلامیه سه ماده‌ای پاریس، و در سرمای مهرآباد ساعتی ایستادن و بعد به امید دیدار آقا زیر باران و برف در مدرسه دخترانه علوی سه ساعت صبر کردن، فقط برای رسیدن به وزارت خارجه انقلاب بود؟
راستی دکتر سنجابی چگونه می‌اندیشید که آقا او را بر بازرگان ترجیح خواهد داد. فراموش کرده بود که آقا در منزل کاشانی بر منبر در باب دکتر مصدق و جبهه ملی چه گفته بود.
به روزنامه باز می‌گردم و اخبار صبح را می‌نویسم. ماجرای دستگیری معلم شبیه بختیار را.. هادی هم با طنز یگانه اس می نویسد “بختیار از مرز بازرگان گریخت ” و همین اشارات فرصتی برای بختیار فراهم میکند که در آن بامداد بهاری با گذرنامه فرانسوی تهران را به سوی شهر جوانی ها ، عشق و مبارزه که مسلخ بعدی اش شد ترک کند .

خاتمی و روحانی آخرین رقبا

نوبت رفتن کی میرسد ؟

ایندپندنت فارسی

                 علیرضا نوری زاده

*آیا اخراج لاریجانی ها از دایره قدرت ، به همینجا ختم خواهد شد و سید علی اقا ، سراغ دیگر ستونهای انقلاب خمینی نخواهد رفت ؟
آیت الله خمینی کوتاه زمانی پیش از مرگش (به گفته مرحوم صادق طباطبائی ) در حضور فرزندش سید احمد به شمس وزیر و قمر وزیرش گفته بود اگرره نفاق گرفتید و به جان هم افتادید ، فاتحه جمهوری اسلامی و حکومت را بخوانید . ۱۴ قرن حسرت وبعد حلاوت پیروزی . این شیرین کامی را با وحدت و همدلی ، ابدی کنید .
مرحوم طباطبائی در چند نوبتی که در لندن باری که در برایتون در منزل دوستی مشترک نیمروزی را ، حرفها زدیم ، هربار میگفت این سید (خامئه ای ) خیلی طمعکار است و چشم و رو و وفا سرش نمیشود و بعد پس پرده کدورت بین او و خانم ( مرحومه خد یجه بتول ثقفی تهرانی ) همسر آیت الله خمینی را باز گفت که منجر به قطع هرگونه ارتباط بین أنها شده بود .

داستان به نخستین روز بازگشت حسین فرزند آقا مصطفی و نواده خمینی و خانم از یکسو و نوه ی علامه حاج شیخ مرتضی حائری یزدی از سوی مادر ، از سفر چندماهه به عراق و آمریکا ، بازمیگردد . او در آمریکا در مصاحبه با من رژیم را فاسد و خامنه ای را بدون شایستگی برای مقام رهبری دانست و ولایت فقیه را نیز نفی و ردکرد . از این مهمتر دیداری جانانه با شاهزاده رضا پهلوی داشت . اصغر حجازی رئیس امنیت خانه خاصه خامنه ای طرحی وحشت آور برای عقاب حسین ریخته بود . حسین برغم جوانی بسختی بیمار و درعین حال گرفتار بود ! قرار بود بعد از بازداشت موقت مثل عمویش احمدآقا باسموم خطرناکی که وارد داروهایش میکنند ، با درد و تشنج به لقاء الله فرستاده شود . کسی از دفتر خامنه ای طرح سربه نیست کردن نوه محبوبش را به اطلاع او رساند. خانم محمدی گلپایگانی را احضار کرده بود “به ایشان بگوئید اگر جسارتی به نورچشمنی من بشود یا خدای ناکرده موئی از سرش کم ، در چهارمردان قم سر برهنه بیرون میروم و فریاد میزنم و به عالمیان میگویم با احمد م چه کردید و حالا قصد سوء به حسینم دارید.

رهبر رژیم وحشتزده همه طرحهای ضد حسین را لغو کرد وخانم خجسته همسرش را به دلجوئی خانم فرستاد .( پایان گفته های مرحوم طباطبائی )
همسر امام ، روابط با خامنه ای را بکلی قطع کرد . و تازمان مرگش در سال ۱۳۸۸ خانم اگر خواستی داشت از طریق هاشمی رفسنجانی به مسئولان ابلاغ میکرد .
در واقع میتوان گفت حذف ستونهای انقلاب و یاران نزدیکان آقای خمینی که با قتل احمد خمینی آغاز شده بود ، در ابعاد وسیعتری با قهر همسر آیت الله خمینی ، حصر موسوی و رهنورد و کروبی و سپس قتل هاشمی رفسنجانی ادامه یافت أنهم در ابعادی به مراتب خشن تر و دور از همه پیوندهائی که سید علی أقا را با یاران و پیروان و نزدیکان آیت الله خمینی مربوط میکرد .

خانم در ماههای آخر زندگی

نگرانی های رهبر
آقای خامنه ای در درجه اول نگران زندگی فرزندان و همسرش به ویژه مجتبی در پی غیبت خویش است . در این یک مورد نه میشود از حسن نصرالله مدد گرفت نه از ملابرادر و نه از حشد الشعبی . سرنوشت محتومی است که هم علی بدان گردن مینهد و هم عباس و حسین و زین العابدین . هم سراغ معاویه میرود هم چنگیز نه به ناپلئون رحم میکند نه به چرچیل . در عین حال از یاد نبریم که ولایت آقای خامنه ای ، بر مواردی استوار شده که هر یک از این موارد خود یک جعل و دروغ و در نتیجه کل ولایت رهبر رژیم ؛ جعلی و دروغ و غیرشرعی است. مدعیات کذب درباره ویژگیهای سید علی حسینی خامنه ای از این قرار است ؛
۱ ـ خامنه‌ای کشف و نه انتخاب خبرگان است.
(اگر تا پریروز این حرف را نوکران مستقیم آقا به صورت غیر رسمی و در گعده ـ نشستهای آخوندی ـ خود مطرح می‌کردند با ذکر این مطلب از سوی محمدرضا مهدوی کنی رئیس پیشین و در گذشته مجلس خبرگان معلوم شد که مهر ولایت (یعنی یک بدعت جعلی در مذهب تشییع ) در لحظه ولادت در کف دست آقا ؛ حک شده است .
البته تولیت حضرت معصومه نیز از قول خواهر ناتنی ایشان که هنگام ولادتشان حاضر بوده اند ، ادعاکرد ؛ آقا به محض خروج از رحم مادر فریاد میزد یاعلی ، یاعلی !!
۲ ـ اگر آقای خمینی با رهبری یک انقلاب به مقام ولایت رسید سید علی آقای با لطف ویژه آقا ـ اینجا آقا دیگر معنی خاص دارد، یعنی امام زمان ـ به ولایت رسیده است. این دروغ را نخستین بار محسن قمی نماینده ولی فقیه در دانشگاه تهران عنوان کرد و بعد دار و دسته مصباح راحل به ترویج آن پرداختند.
آقا (خامنه‌ای) با آقا (امام زمان) ارتباط مستقیم دارد و معجزاتی که از رهبر در سرکوبی فتنه‌ها و افشال ـ خنثی کردن به شکست کشاندن ـ توطئه‌های داخلی و خارجی، دیده‌ایم مؤکد این است که ایشان از خود حضرت مدد گرفته اند که توجیهات لازم را به مقام معظم رهبری داده‌اند.
این مقوله را که محمدی گلپایگانی دئیس دفتر رهبر به دفعات به این و آن گفته، محور یک سلسله مدعیات است که در سایتها و نشریه‌های دستگاههای تبلیغاتی ولی فقیه عنوان شده و می‌شود. این أخریها که مرحوم سرلشگر بسیجی ( با ۱۱ سال قدمت بر دیگر أمراء ) حسن فیروزآبادی گفته بود ، آقا همان آقاست . خمینی وقتی تعبیری چنین را از فخرالدین حجازی خاصه مداحش شنید ، چنان در دهان اوزد که تا پایان عمر لالمونی گرفت و خیلی زود شوکران الهی را سرکشید .
۴ ـ آقای خامنه‌ای احاطه کامل بر امور و پیامدهای آن دارند، از همین رو از ابتدای کار خاتمی با او مخالف بودند چون می‌دانستند او مصدر فتنه خواهد بود.با احمدی نژاد مداراکردند ولی وقتی رویش زیاد شد خدمتش رسیدند . روحانی نیز که نوکر ابد مدت بود تا عمامه کج نهاد و اطوار در آورد که این منم طاووس علیین شده ، مثل سلفش بی حرمت شده ، از کاخ شهری و قصر سعدآباد راهی خانه پدری در سمنان کردند . نباید ایشان را با دیگر رهبرانی مقایسه کرد که دارای قدرت ویژه نیستند و الهام از عالم بالا نمی‌گیرند. این مدعا نیز به دفعات در سخنرانی‌های آدمهائی چون احمد خاتمی، ومحمد یزدی و شاگردانش و نوکران سرشناس ولی فقیه مطرح شده است.
از سوی دیگر اصل انتخاب آقای خامنه‌ای نیز زیر سؤال است چون دیگر ماجرای گزینش او توسط مجلس خبرگان نکته پر رمز و رازی نیست. به این معنا که
الف: در زمان انتخاب به مقام رهبری، علی‌رغم حذف صفت مرجع برای رهبر در تعدیلات قانون اساسی توسط شورای بازنگری، مجتهد بودن رهبر دیگر جای چون و چرا نداشت، و با توجه به اینکه آقای خامنه‌ای به هیچ روی دارای درجه اجتهاد نبود و اصولاً حضور کمرنگ سه چهارساله ایشان در حوزه مجال نمی‌داد که حضرتش چیزی فراتر از حداکثر دروس سطح را خوانده باشد. همین مصباح یزدی که تا قبل از مرگش ، با دریافت سالی ۱۴ میلیارد تومان جزو نوکران و عتبه بوسان سید علی آقا شده بودو حتی خود را روی پای او انداخت ، در زمان انتخاب آقا به رهبری گفته بود ایشان اگر توانست سه صفحه از کتاب «کفایه» را روخوانی کند من او را قائد امت اسلام خطاب خواهم کرد.
آقای خامنه‌ای در اوج اعتبارش در مشهد، یک منبری مخالف رژیم بود که در جمع کوچکی نیز گاه به گاه تفسیر قرآن می‌کرد و درس اخلاق می‌داد. (عباس سلیمی نمین و محمدباقر قالیباف و حسن فیروزآبادی دراین کلاسها حاضر میشدند ). حال چگونه می‌شود چنین آدمی که از روز اول انقلاب وارد کارهای اجرائی شده و ۸ سال در مقام رئیس جمهوری کار کرده، تبدیل به مجتهد جامع‌الشرایط بشود؟ این نوع اجتهاد از همان نوعی است که نادرشاه بعد از فتح هند در راه بازگشت با آن برخورد کرده بود. می‌گویند نادر وارد شهری شد که دید پر است از علیشاه و حسن شاه و محمد شاه و.. پرسید چه خبر است، این ولایت مگر چند شاه دارد؟ گفتند یک وقت شاهی مثل حضرت شما با فتح و مبارزه و جهانگیری شاه می‌شود، یک زمانی نیز آدمهای بنگی و چرسی روی تخته پوستی می‌نشینند و خود را شاه می‌خوانند (اشاره به اقطاب دروایش) اینها از نوع شاتوت و شاتره و شاه دانه هستند. در زمینه اجتهاد نیز یادم هست پدرم برای آنکه یکی از اقوام نزدیک را که عشق به سردفتری داشت اما با وجود داشتن تجربه کاری، لیسانس نداشت تا اجازه باز کردن دفتر اسناد رسمی بگیرد، با دو تا قالیچه نزد مرحوم سید ابوالقاسم کاشانی برد و آقای کاشانی همانجا به محررشان گفتند اجازه اجتهاد را به دست آن قوم نزدیک بدهد. او با استناد به همین ورقه، دفتر اسناد رسمی موسوی شاه عبدالعظیمی را خرید و سالها دفتر را اداره کرد. برای آقای خامنه‌ای نیز بعدها اجازه اجتهاد درست کردند. ( البته قیمت خیلی از قیمت دوتا قالیچه بالاتر بود )
ب: آقای خامنه‌ای وقتی اعلام مرجعیت کرد و نامش را در بین مراجع به‌رسمیت شناخته از سوی رژیم اعلام کردند یکی از این مراجع مرحوم میرزای تبریزی رساله‌هایش را جمع کرد و گفت وقتی آسد علی مرجع شود ما از مرجعیت استعفا می‌دهیم. آقای وحید خراسانی اعلام کرد فعلاً به استفتائات پاسخ نمی‌دهد. آقای ناصر ابوالمکارم یک کارخانه قند رشوه گرفت تا مرجعیت رهبر را به رسمیت شناسد. آقای شبیر زنجانی سر درس خارج گفت مرجعیت دولتی را به رسمیت نمی‌شناسد. و مرحوم بهجت فومنی ره به مطالبه و شوخی زد که
(من مجتهدم آخ ؛ او مجتهد است وای ، میزا قاسمی وای ، هم ترشی تره آخ ، هم باقالی قاتوق وای مرجع مرجعه ایدل ، مرجع شده ای غافل ) این شعر آبکی بود که بچه های شیطان قم ؛وقتی مرحوم بهجت گاهی از خانه بیرون میزد برایش میخواندند و او با آن طبع شوخ چیزهائی زیر لب میگفت و میخندید .
وقتی مرجعیت رهبر از سوی جامعه روحانیت پذیرا نشد چگونه می‌توان این دروغ بزرگ را که ایشان از مراجع عظام است و فتاویش لازم الاتباع، باور کرد.
ج: رساله‌های تا کنون منتشره از آقای خامنه‌ای به فارسی و چند زبان دیگر را سید محمود هاشمی شاهرودی و دو سه تن دستیارانش نوشته و تهیه کرده‌اند. اصولاً آقای خامنه‌ای، استعداد آخوندی ندارد به همین دلیل همیشه در بین آخوندها که رندان در جمعشان بسیارند، کم می‌آورد و خیلی زود به صحرای کربلا می‌زند. شما به سخنان او در دیدار با علما در قم و مشهد توجه کنید. حتی یک عبارت که بر شأن آخوندی او تأکید کند، در میان سخنانش وجود ندارد.
به این فهرست، کارنامه عملکرد آقای خامنه‌ای را در سی و دو سال اخیر اضافه کنید. در کجای این کارنامه شما، با آدمی سر و کار دارید که در بزنگاههای مهم تصمیمات صائب گرفته باشد و عملکردش به جا و درست از کار درآمده باشد. و در مسائل فقهی و مذهبی ، قرائت تازه و روایت حدیثی (نو ) را آورده باشد .؟

آقای خامنه ای نگران است ، فردای غیابش چه کسی ادامه زندگی , آقازاده سید مجتبی و نورچشمش محمد امین خان را ؛ ضمانت خواهد کرد ؟ آیا سید ابراهیم رئیسی ردای ولایت را بر شانه مجتبی خوهد انداخت ویا مدعی خواهد شد دائی جان أعلم الهدی مهر ولایت را به پر قنداقش زده اند .
آقای خامنه ای برای کوتاه شدن دست رقیبان مدعی و قدرتمند لازم است زیرآب یک به یک را بزند . هاشمی رفسنجانی جان به آب میدهد، شیخ صادق لاریجانی ، با بی آبروئی نعلین ها را برای خروج جفت میکند .فرزندان بهشتی و مطهری از صحنه خارج میشوند . خوئینی ها ی ۸۰ ساله خانه نشین میشود و پرخوانده حزب الله محتشمی پور به گورخوابی ابدی میرود . دیگر کسی نمانده جز محمد خاتمی و حسن روحانی . سرنوشت آنها نیز مقرر شده است کمی صبر داشته باشید.

تازه معنای «هیچی» را فهمیده‌ایم/علیرضا نوری‌زاده

سخنان محمد نوریزاد را میشنیدم ، در پالان بود ، روستائی که زادگاه رضاشاه بزرگ بود. مخالفان مردی که ایران را ، نیمه جان تحویل گرفت و طی ۲۰ سال که در طول شانزده سال آن ، پادشاه مقتدر ایران بود، به کشوری مستقل ،یکپارجه و امروزین تبدیل کرد ، برای تحقیر او از ترکیب رضا خان پالانی استفاده میکنند . راستی را پس از نادر بزرگ ، پادشاهی داشته ایم که بجز رضاشاه شایستگی لقب بزرگ و کبیر را داشته باشد؟
نوری زاد هم نسل من است و شاید ثلث زندگیش را در عصر پهلوی دوم گذرانده باشد .اواز مخالفان سرسخت رژیم پهلوی بوده و آنچه از رضاشاه میگوید حاصل تجربه شخصی نیست بلکه دستاورد خوانده ها ؛ دیده ها و شنیده های اوست .
امروز من و او ومیلیونها ایرانی با تحسر از روزگار پدر(رضا شاه ) و پسر (محمدرضاشاه ) یاد میکنیم . نگاهی به کابینه سید ابراهیم رئیسی ، تحسر و تأثر را به هم میآمیزد . در آغاز قرن شمسی با چه کسانی أغاز کردیم و قرن را با چه کسانی به پایان میبریم . پهلوی اول در سوم حوت (اسفند ) ۱۲۹۹ وارد صحنه نظامی و سیاسی ایران شد و درآ بان ۱۳۰۴ مجلس به نام سعادت ملت ایران انقراض قاجاریه را تصویب و حکومت موقتی را به ریاست آقای رضا پهلوی معین کرد. بعد از تشکیل مجلس مؤسسان در ۴ اردیبهشت ۱۳۰۵ آقای پهلوی با عنوان رضاشاه پهلوی تاجگذاری کرد . به عبارتی مجلس شورای ملی بنا به اختیارات خود و تفسیرهای نمایندگان طرفدار رضاشاه که دل به ریاست جمهوری داشت ولی ناچار تن به خواست آخوندها داد و پادشاه شد ، سلسله ای را با ۱۵۰ سال عمر و ۷ پادشاه برد و سلسله ای آورد که ۵۷ سال عمرکرد ، تنها با دوپادشاه .آن ۷ تن دهها شهر و منطقه ایران را از دست دادند و کشور را زیر قرض خارجی و نکبت و بیماری و فروپاشی اقتصادی گذاشتند و این دو ایران نوینی ساختند ، سه جزیره مهم تنب بزرگ و کوچک و ابوموسی و ۱۱ جزیره دیگر را که عملا در اختیار ما نبود پس گرفتند ، جایگاه ایران را در عرصه بین المللی به بالاترین نقطه رساندند ، و روزی که دومی شان برای دست نیازیدن به کشتار و سرکوبی ، با چشمان اشکبار ایران را برای همیشه ترک کفت بیش از صد ملیارد دلار به صورت ودائع بانکی ، سهام ، قروض به دولتهای خارجی از مصر و اسرائیل وو سنگال گرفته تا آلمان و فرانسه و بریتانیا ، برای ملت ایران باقی گذاشت . حتی آنچه را مایملک خاندانش بود از جواهرات ملکه و تابلوهای گرانبها تا هدایای نفیسی که در طول سلطنتش از رهبران جهان گرفته بود ، اتومبیلهای نفیسش و … در کاخهای سلطنتی برای ملتش باقی گذاشت . (اسب او را خلخالی با میخی که در طویله یافت کور کرد )

مردان رضا شاه و پسرش

رضاشاه برخلاف پسرش در آدم شناسی ، یگانه بود، درعین حال میتوانست بعد از ختم بازی دوستانه “آس بازی ” رو به سردار اسعد کرده و بگوید ، أسعد ! گمانم فکر نمیکردی بازی ما به بازی شما سیا ستمداران برسد ؟ بعد هم با یک اشاره و بی اعتنا به حیرت همه ، سردار را به سوی سرنوشت محتومش روانه میکرد.

 

تیمورتاش مردان رضاشاه از کشوری تا لشکری یا استخوان خرد کرده و امتحان پس داده عصر قاجاربودند ، یا تکنوکراتهای بیزار از قاجار ، درس خوانده های وطن و یا صاحب منصبان رفیع دولت .که اغلب درد مشترکی داشتند و أن ؛ عقب ماندگی ایران و فساد دربار و حکومتها بود . آرزوی مشترکی هم داشتند ، سرفرازی ، پیشرفت ، استقلال و رهائی وطن از چنگ خرافه و استبداد و ارتجاع بود . فروغی دوبار نخست در برپائی سلطنت پهلوی و سپس در انتقال پادشاهی از پدر به پسر نقش آفرین بود . مخبرالسلنه هدایت طولانی ترین زمامداری را بر عهده داشت . نام طاهر و منش آقائی آقامستوفی الممالک اورا در صف مردان رضا شاه قرارداد همچنانکه کسانی چون دکتر مصدق ، ملک الشعراء ، زعیم ، تقی زاده ، عدل الملک ؛ متین دفتری ، منصورالملک، دشتی و…در کنار او و گاه مقابلش قرار گرفتند.

کابینه هدایت

.، و از نظامیان عصر دو پهلوی که عهده دار مسئولیتهای کلان بودند باید به ؛رؤسای ستاد و فرماندهان زیر اشارت کرد
• سپهبد امان‌الله جهانبانی از دی ۱۳۰۰ تا ۱۳۰۵
• سرتیپ حبیب‌الله شیبانی از ۱۳۰۵ تا ۱۳۰۶
• سرتیپ محمد نخجوان از ۱۳۰۶ تا ۱۳۱۳ (
• سرلشکر عزیزالله ضرغامی – از ۱۳۱۳ تا ۱۳۲۰
• سرلشکر مرتضی یزدان‌پناه – از ۹ مهر ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۱
• سرتیپ حسن ارفع – از ۱۳۲۱ تا ۱۳۲۲
• سرتیپ حاج‌علی رزم‌آرا – از ۱ مرداد ۱۳۲۲ تا مهر ۱۳۲۲
• سرتیپ علی ریاضی – از ۱۳۲۲ تا ۱۳۲۳
• سرلشکر حاج‌علی رزم‌آرا – از ۱۵ اردیبهشت ۱۳۲۳ تا آذر ۱۳۲۳
• سرلشکر حسن ارفع – از ۶ دی ۱۳۲۳ تا ۲۷ بهمن ۱۳۲۴
• سرلشکر فرج‌الله آق‌اولی – از ۲۷ بهمن ۱۳۲۴ تا ۱۳۲۵
• سرلشکر حاج‌علی رزم‌آرا از ۱۰ تیر ۱۳۲۵ تا تیر ۱۳۲۹
• سرلشکر عباس گرزن – از تیر ۱۳۲۹ تا ۳۱ تیر ۱۳۳۱
• سپهبد مرتضی یزدان‌پناه – از ۲ مرداد ۱۳۳۱ تا ۳۰ مرداد ۱۳۳۱
• سرلشکر محمود بهارمست – تا ۹ اسفند ۱۳۳۱
• سرتیپ محمدتقی ریاحی – از ۹ اسفند ۱۳۳۱ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲
• سرلشکر نادر باتمانقلیچ – از ۱۳۳۲ تا ۱۳۳۴
• سپهبد عبدالله هدایت – از مرداد ۱۳۳۴ تا ۲۴ اسفند ۱۳۳۹
• سپهبد عبدالحسین حجازی – از ۲۴ اسفند ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۴
• ارتشبد بهرام آریانا – از ۳۰ آذر ۱۳۴۴ تا اردیبهشت ۱۳۴۸
• سپهبد فریدون جم – از ۱۴ اردیبهشت ۱۳۴۸ تا ۲۸ تیر ۱۳۵۰
• ارتشبد غلامرضا ازهاری – از ۱۳۵۰ تا دی ۱۳۵۷
• ارتشبد عباس قره‌باغی – از دی ۱۳۵۷ تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷

آن پدر و آن پسر

رضاشاه سفارش پسر را به دولتمردان خود کرده بود . بدون تلاشهای فروغی ولیعهد به سلطنت نمیرسید. در عین حال رضاشاه در پرتو پروژه دولت سازی دهها تن از بااستعدادترین جوانان وطن را برای تحصیل به خارج فرستاد که بعد ها هم مردان روزگار پسرش شدند ، حتی مخالفان محمد رضاشاه در جمعشان حضور داشتند اما منهای یکی دو توده ای مثل کیانوری ، بقیه هم چون ارانی ، مهندس بازرگان ، مهندس سحابی ، برادران زیرک زاده ، و برادران صالح و… انسانهای باشرف ، وطن دوست و آزاد ه ای بودند که بامخالفان هفت تیر به کمر ۲۰ ساله عشق چریکی شاه در دهه چهل . پنجاه ، خیلی فرق داشتند . از اعضای کنفدراسیون محصلان ایرانی در خارج که بزرگترین تجمع مخالفان شاه بود پرویز نیکخواه و کوروش لاشائی و منوچهر فرحبخش و محمد حاجی دائی و … مثل جوانان عصر رضاشاه که به خارج اعزام شدند و در جمعشان بودند کسانی که در ابتدا ره عداوت با پهلوی را رفتند و در بازگشت به وطن با خلوص کمر خدمت بستند ، از مخالفت به مبدأ ضرورت خدمت برای تسریع سرعت پیشرفت و عدالت رسیدند و نیکخواه در این راه جانش را از دست داد.
• گاهی دولتمردان و زنان عصر دوپهلوی را با تیغ به دستان وزارتمدار این زمانه مقایسه میکنم . آیا شأن و جایگاه ملت ما چنان بود که در آغاز قرن شمسی با رضاشاه و حضور مردانی از تیره مستوفی و مدرس و پیرنیا و سردار اسعد و داور و تیمورتاش و شازده اسکندری و دکتر مصدق و سید ضیاءالدین طباطبائی و و… (بزرگی و خدمت و یا تأثیر مثبت و منفی هر یک در تعبیر هرکسی از ظن خود شد یار او، در هر دیده متفاوت است اما هیچکس در اعتبار و چشم دوربین آنها تردیدی ندارد) رو به اعتلا و سربلندی داشته باشد اما دردر پایان قرن یعنی صد سال بعد، با کوتوله های سیاسی آنهم از خونریز و آدمخوار، ره ذلّت و زوال را پیش گیرد؟ مستوفی کجا و رئیسی کجا، مدرس کجا و سید علی آقا کجا؟ مگر میشود حاج مهدی قلی خان هدایت را، در کنار مصطفی پورمحمدی نشاند و نیرالملک وزیر علوم را همتای زاهدی عضو سابق انجمن شهر کرمان و وزیر علوم تحفه ی اصولگرایان دانست. وزیر جنگی چون سردار اسعد کجا و مصطفی محمد نجّار و دهقان کجا . آیا چنان سقوط کرده ایم که به جای داور قوه قضائیه در دست جنایتکاری به اسم محسنی اژه ای افتاده است . رئیسی بر کرسی فروغی و سید علی حسینی ابن میرزاد جواد در جایگاه رضاشاه بر کرسی لمن الملکی تکیه زده است .
این روزها من با یادآوری انقلاب در برنامه تلویزیونی “پنجره ای رو به خانه پدری “فرصتی دوباره یافته ام تا در اوراق و نوشته های آن روزها و خاطره ها و یادها تأمل کنم. برای بسیاری از راهبران فکری آن روز نسل ما یعنی نسل ۲۰ تا ۳۰ سالگان، که هنوز در قید حیات هستند، ظاهرا اقرار به اشتباه خیلی سخت است. اما من به صراحت از همان نخستین هفته های انقلاب (گواهم ۲۸ شماره امید ایران، مقالات هفته نامه خلق مسلمان، و نوارهائی که پس از توقیف امید ایران، با همکاری علیرضا میبدی و یا به تنهائی منتشر کردم) اعلام داشتم انقلاب یک خودکشی دسته جمعی بود. مهندس بازرگان هم این را اقرار کرد. «ما منتظر باران رحمت بهاری بودیم، سیلاب آمد و خانه را ویران کرد». همه آرزوهای ما برای رسیدن به آزادی و حاکمیت ملی و داشتن کشوری پیشرفته که ژاپن خاورمیانه باشد، با روی کار آمدن زنده یاد دکتر شاپور بختیار، قابل تحقق یافتن بود. اما تاریخ با اگر و احتمالا و شاید نوشته نمیشود .قدر آدمها البته شناخته میشود منتها اغلب پس از غیبتشان ، چنانکه امروز بختیار اعتباری فراتر از همه زندگان دارد . گاهی از خود میپرسم ،
آیا از انقلابی که میتوانست با توفیق بختیار، کشوری را که از نظر توسعه اقتصادی و اجتماعی و جامعه مدنی سرآمد همه کشورهای منطقه بل همه اروپای شرقی و بعضی از کشورهای اروپائی بود با استقرار حاکمیت ملی دمکراسی، امروز پیشگام در هدایت خاورمیانه به سوی توسعه و تحول و دمکراسی باشد، اما زمام آن به دست خمینی و متحدان چپ و رادیکالش افتاد انتظار داریم که موجودی شایسته تر از رئیسی و روحانی و احمدی نژاد را پرورش دهد؟ ارئیسی هم مثل احمدی نژاد فرزند یک خودکشی جمعی است. انقلاب در روایت ولایت فقیهی زلزله ای بود که زمین را شکافت و حشرات الارض را بیرون ریخت. اینها فرزندان شایسته انقلابی هستند که به یک خودکشی جمعی شباهت داشت . مهمترین ویژه گیهای اینان ، دریدگی ، فریبکاری ، دروغ زنی ، تظاهر به دیانت، بی احساسی نسبت به آب و خاک و ملت میباشد . آیا آن هیچی بزرگ داخل هواپیمای –رهبر محبوب ما ازسفر آید – یادتان هست!

حدیث نیک و بد ما نوشته خواهد شد – علیرضا نوری زاده

در پاسخ به تیتری که آقای عبدالستار دوشوکی برای نوشته خود علیه من انتخاب کرده اند باید بگویم اتفاقا دوزاری ایشان است که سالها بعد از روی کارآمدن رژیم جهل و جور و فساد (از توصیفات من از رژیم از چهل سال پیش ) افتاده است ورنه در همان مقاله ایندپندنت فارسی من به تفصیل نوشته ام از کی شمشیر قلم را علیه رژیم برداشته ام . جناب دوشوکی بعد از بیرون آمدن از ایران به پاکستان به یاری دکتر رضا حسین بر ، باز به خانه پدری بازگشتند در معیت غلام …خان که قرار بود در اولین دوره مجلس رژیم انتخاب شود ، شد ولی مثل مرحوم ابوالفضل قاسمی نمایندگیش را لغو کردند . دوزاری ایشان نه در بازگشت به وطن و نه حتی در دوران اقامت در دبی هم افتاده بود ؛ وگرنه ….(بگذارید حداقل پرده ای بین ما باشد )
شگفتا که من هنوز زنده ام و ایشان مثل حسین بازجو برایم پرونده میسازد . حضرت اگر به عنوان دبیرسیاسی روزنامه اطلاعات به کمک مرحوم آیت الله سید هادی خسروشاهی به بام مدرسه رفاه نرفته بودم و شرح آن فاجعه را نمینوشتم چه کسی میدانست در آن پنجشنبه شب / بامداد جمعه چه گذشت ؟ بدون آنکه مثل آقای دوشوکی مزه پراکنی کنم و از آقای مصداقی شاهد بگیرم به ایشان یادآور میشوم آنچه در باره زنده یاد فرخ رو پارسا نوشتم به گواه خانواده ایشان در کتاب ماندگار دوست و همکارم منصوره پیرنیا تأیید شده است . راستی را این کینه ورزی حضرت دوشوکی آیا ادامه دشمنی ایشان با جناب حسین برنیست . اودوست ۵۰ ساله من از روزگار تحصیل در ایران است و در همه این سالها به جز مهر و شرافت و آزادگی از اوندیده ام. این چه کینه ای است که حالا پای مرا میگیرید .؟ بارها در باب ایشان از من گله کرده اید .!چرا ؟ حسین بر که بجز مبارزه برای تحقق خواستهای برحق هموطنان بلوچ و همه ایرانیان ، کاری نکرده ست ؟
حضرت دوشوکی تیتر روزنامه مارا زنده یاد سردبیر و دو معاونش حسین شمس ایلی و زنده یاد علی باستانی میزدند .تیتر مورد استفاده شما در یاب اعدامها را نیز آنها زدند . اما لابد حضرتعالی در سومین روز انقلاب با مخالفان خمینی مجلس بحث و جدل داشتید ؟ لابد دانشجوی ساده ای بوده اید که در خیابان فریاد مرگ برخمینی سرداده بودید . یاللعجب آقای مصداقی درپی موضوعی که ربطی به امروز ندارد مطلبی را نوشت. این چه ربطی به مقوله دوزاری دارد ؟ لینک گذاشته اید که من چیزی بگویم و آقای مصداقی پاسخی دهد و به جای آنکه امروز همه ما پشت و پناه او در مورد حمید نوری و به زندان انداختنش باشیم ، مشغول جنگ و جدال برسر امری شویم که هیچ ربطی به مقاله من ندارد . آقاجان از میان آنهمه مطلب دوزاری و لینک جناب ایرج مصداقی را یافتی ؟
من این روزها در کلاب هاوس و از آماری که از شمار بینندگان تلویزیونم “ایران فردا ” دارم ، آنقدر از چهل سال مبارزه خود راضی ام که سخنان امثال شما نومیدم نمیکند . چنان از من در چهل و سه سال پیش نوشته اید که انگار آن روز پنجاه ساله بودم و چنان از خود فرموده اید که انگار کودک معصوم شیرخواره ای بوده اید که به علت نبوغ ره دانشگاه گرفته اید . آقاجان به کارت برس ، پزشکی را دنبال کن ، دل از کینه حسین بر بشوی و با دادن لینک مطلب آقای مصداقی تلاش نکن در مطالب من تشکیک کنی . آقای مصداقی هیچوقت ادعا نکرد عین حقیقت را همیشه میداند . هرکسی میتواند نظری داشته باشد . ایشان هم روزی مطلبی نوشتند که من فراموش کرده ام کما اینکه ایشان هم مطلبی را که من در باره کتاب ارزنده شان نوشتم و دور از انصاف بود فراموش کرده اند . این روزها بهترین خدمت به مقام معظم به جان هم انداختن مبارزان است ، در کلاب هاوس زیر کلاه شرعی دفاع از وحدت ایران با متهم کردن اقوام به تجزیه طلبی وسفید شوئی کردن من ، و در بیرون با عدم درک صحیح از عنوان “تازه معنای هیچی را فهمیدیم ” – که من از فردای انقلاب فهمیدم – و عکس هزار بار منتشر شده من در آغاز انقلاب ، تیتر اطلاعات و لینک مطلب جناب مصداقی را پشت هم ردیف کردن ، تلاش شود بعد از نیم قرن نوشتن و گفتن ، شأن و جایگاه مرا تخریب کنند و احسنت حسین بازجو را نصیب برند و مرا با ایرج مصداقی درگیر کنند . بازی شناخته شده ای است اما من مسئولیتهای مهمتری دارم که یکی از آنها حمایت از تلاشهای ایرج مصداقی در بدام انداختن و محاکمه حمید نوری از دژخیمان رژیم ولایت فقیه است .
جناب دوشوکی اینکه با تحریف و کذب در باره من ، قصد کسب شهرت و جنجال به پا کردن داشته باشید ، از نظر من تلاش بی ثمری است .من هنوز زنده ام پس از رفتنم هم ؛
حدیث نیک و بد ما نوشته خواهد شد . زمانه را قلم و دفتری و دیوانی است .

*من دیگر وقت خود را برای پاسخگوئی به سخنان شما به هدر نخواهم داد بدرود آقای عبدالستار دوشوکی برای همیشه .

گزارش هشتمین روز محاکمه‌ی حمید نوری (عباسی) از استکهلم/امیرجواهری لنگرودی

یادداشت۸

پنجشنبه ۴ شهریور ۱۴۰۰ برابر با ۲۶ اگوست ۲۰۲۱

امروز پنجشنبه هشتمین نشست در سومین هفته‌ی دادگاه حمید نوری(عباسی) دادیار سابق دستگاه قضایی حکومت اسلامی در دادگاه مرکزی شهر استکهلم برگزار شد.
برپایه خبرهای منتشره، امروزسومین روزی است که ایرج مصداقی بعنوان یکی از شاکیان پرونده‌ی حمید نوری در ادامه‌ی صحبت‌های روزهای پیش در برابرپرسش‌های دادستان وقضات دادگاه به بیان نظر خود می‌پردازد. در روزهای پیش او به زندان گوهردشت، معرفی «هیئت مرگ» راهروها، سالن حسینیه یا آمفی تاتر که عزیزان‌مان را در آنجا سربردار نمودند اشاره کرد و شرحی از جزئیات این مکان ارائه داد.
اظهارات جلسه هشتم دادگاه مربوط بود به کشتار سال۶۷، مصداقی در این روز دادگاه، تماما درپاسخ به پرسش های پُرشمار دادستان و قاضی دادگاه ، همه‌ی جزئیات پرسش‌های آنها را پاسخ می‌دهد. روز گذشته او به ترکیب چهارنفره‌ی «هیئت مرگ»: ابراهیم رئیسی، نیری، اشراقی و مصطفی پورمحمدی اشاره نمود و افزود که ناصریان و نوری ، زندانیان رابه نزد این «هیئت مرگ» منتخب خمینی می‌بردند.
وی ازاعدام‌هایی صحبت به میان آورده که بازجویی آنها، تنها چند دقیقه طول کشیده و منجر به صدور حکم قطعی و اجرای اعدام آنها شده است. اما در این دادگاه حمید نوری با تمامی امکانات باید تا آوریل سال ۲۰۲۲ حضور داشته باشد، حرف‌های بیشمارانی را با ترجمه‌ی کلمه به کلمه‌ی آن‌ها بشنود و آنگاه طی فرصت مناسب در کنار زبده‌ترین وکیلی که در اختیارش است، ازخودش دفاع کند. ببینید تفاوت برخورد بیدادگاه دو تاسه دقیقه‌ای”هیئت مرگ” در گوهردشت و سایر زندان‌های ایران در دهه‌ی شصت، تا برپایی دادگاهی با ۹ماه فاصله‌ی زمانی،در۸۹ جلسه ، فرصت شنیدن و داوری کردن در استکهلم سوئد! ازکجا تا به کجاست؟! درحالی‌که سفیر مزدور حکومت اسلامی درسوئد، احمد معصومی فر، با ادعای «نقض حقوق زندانی، ممانعت از معاینه پزشک، هتک حرمت‌های اعتقادی واعمال شکنجه جسمی و روحی» گفته: «شکایتی را توسط وکلا تنظیم و به مرجع قضایی تسلیم کرده است».
ای سفیر دروغگو، چرا دربرابرمحاکمه‌ی «حمید نوری»، دادیار اسبق زندان گوهردشت کرج که به اتهام مشارکت در اعدام گروهی زندانیان سیاسی در دهه‌ی شصت با این سطح شاکی و شاهد و خانواده‌های دادخواه که در حال پیگیری آنند و تاکنون طی هشت جلسه در جریان این دادگاه، ده‌ها بار نام ابراهیم رئیسی، به عنوان عضو «هیئت مرگ» مطرح شده، شما حمایت بیش از ۱۰۰ هزار ایرانی آزادی‌خواه در سوئد از موجودیت این دادگاه را در کنار خیل عظیم شاکیان – شاهدان و خانواده های دادخواه درسراسرایران وخارج ازمرزها را نمی‌بیند که بدان چشم دوخته وهرجلسه‌ی محاکمات را با حساسیت و مسئولیت دنبال می‌کنند، هیچ در نمی‌بابید؟
چرا شما در برابر انتشار فیلم‌ها، تصاویر و ویدیوهای منتشره پس از هک دوربین‌های مداربسته‌ی زندان اوین و رسوایی بزرگی که رقم خرده است، اگر چنین رخدادی در همین سوئد و یا در هرکشور دیگری بروز می نمود؛ ما شاهد برکناری گسترده مدیران دستگاه قضایی آن کشور می شدیم، شما سکوت کرده و خفه خون گرفته‌اید؟
روزنامه‌ی همدلی در ایران طی یادداشتی با عنوان «ماجرای هک دوربین‌های زندان اوین چیست؟» نوشت: «درحالی که تصاویر و ویدیوهای منتشر شده نشان از هک شدن دوربین‌های زندان اوین دارد، تاکنون خبری از واکنش مقامات رسمی نیست و قوه ‌قضاییه، وزارت اطلاعات و نیروی انتظامی هیچ واکنشی نشان نداده‌اند. با وجود سکوت مقامات، هک دوربین‌های زندان اوین یک چالش بزرگ امنیتی است».
همدلی با اشاره این‌که هنوز «حجم اطلاعات» که در دست هکرها افتاده مشخص نیست، پرسیده است: «آیا آرشیو کامل فایل‌های ذخیره شده دوربین‌های زندان اوین به دست هکرها افتاده است؟ یا این‌که فقط لحظاتی که هک صورت گرفته، فیلم آن ضبط شده است؟ چه مدت زمانی هکرها به دوربین‌های زندان دسترسی داشته‌اند؟» این روزنامه افزود: «احتمالاً به زودی شاهد شناسایی برخی افراد ‌(نیروهای امنیتی و مأموران زندان) از روی تصاویر آن‌ها خواهیم بود که هکرها شناسایی‌شان کرده‌اند و این به خودی خود ضربه‌ی بزرگی به نهادهای امنیتی وارد خواهد کرد…»
در همین روزنامه طی یادداشت دیگری آمده است: «در یکی از فیلم‌های منتشر شده سربازان صفر، زندانی را مورد ضرب و شتم قرار می‌دهند، درحالی‌که این مأمورین باید آموزش ببینند. قبلاً مسئولین می‌گفتند تخلف یک مأمور را نمی‌توان به سایر مأمورین بسط داد، اما باید پرسید وقتی این‌ مأموران به آموزش نیاز دارند چه‌کسی به‌آن‌ها آموزش داده است که با متهم چنین رفتاری می‌کنند؟ اگر مأمور آموزش ندیده مقصر مقامات بالاتر هستند…» (۱)
وجود میدان فراخ آزادی‌های سیاسی درکشور سوئد، ما طی برپایی هر دادگاه، حضورده‌ها و صدها تن از افراد و فعالان سیاسی و زندانیان جان بدر برده کشتارهای دهه‌ی شصت، و حضورآنان در درون و برون دادگاه هستیم. آنها از کشورهای مختلفی به استکهلم می‌آیند. همچنین هر روز برپایی دادگاه، شاهد حضور خبرنگاران ایرانی و خارجی، که هریک ازآنان به سهم خویش این محکمه را دادگاهی پُراهمیت تلقی می‌کنند و برای پوشش خبری در محل حضوردارند.
نکته‌ی گفتنی اینکه ازطریق کانال تلگرامی که با نام «حمید نوری»، نام گذاری شده، طی روزهای گذشته به این سو، گشایش یافته، چرا که برپایه آئین نامه‌ی حقوقی، نمی‌توان دادگاه را برای بیرون تصویربرداری نمود. از اینرو صدای کل برنامه‌ی دادگاه، توسط این کانال تلگرامی، به شکل – آنلاین- گزارش می‌گردد. افزون براین، با توجه به شرایط کرونایی، تعدادی از خانواده‌های اعدام شدگان دهه‌ی شصت و برخی شاکیان حمید نوری نیز از کشورهای مختلف خود را به استکهلم رسانده‌اند و فضای درون و برون و مواقع استراحت میدانی از دید و بازدیدها را می‌توان در برابر خود گشود.
برپایه‌ی گزارشات منتشره، در پیچ و خم برپایی دادگاه گاه از حادثه‌ی شگفتی آوری که در دادگاه دیده شد، گزارش دریافت می‌شود. در خبرها آمده است؛ هنگام رونمایی از نقشه‌ی زندان گوهر دشت که روی پرده‌ی دادگاه نمایش داده می شد. دادستان ازمصداقی درباره‌ی یکی ازدرب‌های زندان گوهر دشت پرسید، کدام درب زندان مورد نظرت است؟ مصداقی که متوجه سئوال دادستان نشده بود، حمید نوری با خودکار اشاره داشت که منظورش این درب است! و این در حالی‌ست‌که حمید نوری پیشترمنکر حضورش در زندان گوهردشت بوده و گفته که کارمند زندان اوین بوده است.
دادگاه هفتم و هشتم، آنگونه که تا حال گزارشاتش درسطح وسیع بازتاب یافته است، بارعاطفی بیان شاکی و شاهد ماجرا، مصداقی مشحون از بیان اندوهش بود. او در حین بیانش می‌گریست و دادگاه را نیز به گریه واداشت.
مصداقی دربیان آنچه که برهم‌نسلانش طی روزهای اعدام سال ۶۷ در راهروهای مرگ گوهردشت گذشت،گاهی آنچنان دچار اندوه برآمده از خاطره‌ی آن جنایات می‌گشت و با بغض آنرا تعریف می‌نمود که تمام دادگاه را باخود به اندوه و گریه می‌کشاند. ازجمله زمانی که وی، روایت اعدام «کاوه نساری» یکی از زندانیانی که صرع داشت و بر اثر ضربه مغزی حافظه‌اش را از دست داده بود و با این وضع او را به پای طناب دار کشاندند، تعریف کرد، فضای حاکم بر دادگاه بسیار متأثر از این روایت بود. اما حمید نوری بدون کوچک‌ترین واکنشی فقط به مصداقی نگاه می‌کرد. این روایت چون پتک گرانی برسر و جان حمید نوری می‌بارید و بر او فرود می‌آمد که اگر فیلم‌برداری می‌شد،همه‌ی ما شاهد لرزش دستان‌اش می‌شدیم.
مصداقی درروزهشتم محاکمه یاد آورشد: حمید نوری را برای اولین بار در«تونل مرگ» دیده است. تونلی که پاسدارها تشکیل می‌دادند و آنها را با کابل و هرآنچه که در دست داشتند، می‌زدند و به اطاقی که درآن اکسیژن کم بود، می‌بردند.
دادستان از او پرسیدند: شما هویت اصلی حمید نوری را از کجا تشخیص دادید، چون آن زمان گفته می‌شد که حمید نوری به نام حمید عباسی در زندان گوهردشت شناخته شده بوده است؟
مصداقی درپاسخ دادستان گفت: طی سال۶۷ ، یکسال بعد از اعدام‌ها، یکی از دوستانش توسط حمیدعباسی؛ دریک اطاق شکنجه داده می‌شود. کارت شناسایی از جیب ایشان می‌افتد، آنگاه دوست ایشان از زیر چشم بند می‌بیند که حمید عباسی، شهرت اصلی‌اش حمید نوری بوده است و مواردی دیگری از جمله دیدار «هیئت مرگ» با شخص منتظری – که پیشتر در مقطع قرائت کیفر خواست دادستان، صدایش پخش شده بود – در نشست امروز مطرح شد.
برپایه‌ی یادداشت‌های پیشینم برآنم:
دادخواهی همین است! هم صدا شدن با مادران، پدران، همسران و فرزندان همه‌ی ایرانیان خفته در خاوران‌های ایران، بدون گره زدن نامِ مبارزان با وام خواهی حقوق بشری اتحادیه‌ی اروپا که نماینده‌اش در جریان مضحکه‌ی نشست قاضی مرگ ابراهیم رئیسی بر تخت قوه‌ی اجرایی مهمان این جانی و حاکمیت جنایتکار بوده‌اند .
باری کارما از امروز با دادگاه و محاکمه حمید نوری در استکهلم تازه آغاز شده است، پژواک صدای دادخواهی همه‌ی مردمان رنج کشیده و داغدار، به وسعت ایران باشیم !
قرار است جلسه‌ی بعدی دادگاه روز سه شنبه آینده ۳۱ اگوست در دادگاه مرکزی استکهلم و با حضور شاهد دیگری دنبال شود.
تا یادداشتی دیگر …
(۱)- روزنامه همدلی، عذرخواهی از اوین، چهارشنبه ۰۳شهریور ۱۴۰۰
https://hamdelidaily.ir/index.php?post=23076

مارینا جان بولاد ، در قصر کمال جنبلاط لبنان اندک اندک میمیرد/علیرضا نوری زاده

بیروت برای سه نسل از اشراف زادگان ایرانی در فاصله‌انقلاب مشروطیت تا دهه‌ پنجاه قرن بیستم، ایستگاه معرفت با دو وجه شرقی و غربی بود. هم جمال زاده نویسنده و امیرعباس هویدا در بیروت به مدرسه و دانشگاه رفته بود و هم تیمور و شاپور بختیار و شگفتا که این امیر عباس و شاپور دیرسالی در برابرهم ایستاده بودند . روزی که معلم هر دو «تقی‌الدین الصلح» نخست وزیر اسبق لبنان در سفر رسمی‌اش به تهران از امیرعباس سراغ شاپور را گرفت به او گفته شد شاپور در زندان است. تقی‌الدین الصلح هنگام ترک تهران با شاگرد دیگرش شاپور بختیار که به خواست او از زندان آزاد شده بود دیدار کرد.

محمد رضا شاه که در راه سفر به قاهره برای ازدواج باخواهر پادشاه وقت مصر در بیروت توقف کرده بود چنان شیفته‌ی لبنان شد که در دوران پادشاهی مسائل لبنان را از نزدیک دنبال می‌کرد و دولتمردان لبنانی چون کمیل شمعون، مسیحی و کاظم‌الخلیل شیعه و خاندان سنی الصلح و سلام از جمله دوستان صمیمی او بودند. شمعون هراز گاه برای شکار به ایران میآمد
ولید جنبلاط در تهران
*مسعود کیمیائی فیلم “بیگانه بیا ” نخستین فیلمش را بعد از ظهری ، خصوصی برای رفیقانش نمایش داد . فیلم مرا سخت ، گرفت ، بخصوص پریچه موطلائیش که در کناربهروز وثوقی و فرامرز قریبیان و فرخ ساجدی دلبری میکرد و دل و دیده ما هجده سالگان را در همان نگاه اول ربوده بود . مسعود اینو از کجا پیدا کردی ؟ اسفند جان منفردزاده با طنز پر مایه اش سر به سر کیمیائی میگذاشت که بابا این لوطی گری نیست که فرشتگان همه مسعودی اند !

درهمان جلسه با مارینا متر أشنا شدیم . زنی به غایت زیبا که مسعود گفت شش زبان بلد است و دختر یک اوکراینی –آلمانی مهاجر و مادری روسی ایرانی است . از او سولاتی کردم تا هفته بعد در مجله فردوسی ، ضمن معرفی فیلم ، چهره و زندگی اورا دقیقتر شرح دهم . وقتی گفت نام فامیلش جان بولاد است ، تعجب کردم اسم بگونه ای غریب آشنا بود اما هرچه فکر کردم ، کمتر چیزی به یادم آمد . چند صباحی گذشت مسعود کیمیائی به شدت درگیر تدارکات قیصر بود . روزی اسفند زنگ زد که سوار شو بیا خانه ماریا پدرش فوت کرده و میرویم گورستان روسها .آدرس داد چهاراه حقوقی توی یکی از فرعیها .رفتم مارینا و مادرش سیاه پوش و دخترک زیبای ۵ شش ساله اش با پیراهن سپید گوشه ای کز کرده بود . مادر قهوه ای دلپذیر به ما داد و راه افتادیم . مسعود کنار دست من در جلو بود اسفند صندلی پشت ، مشغول شیطنت و یکباره به در ماشین میزد که ای وای علی ماشینت خرد شد . در گورستان کشیش ارتدوکس مراسم را برگزار کرد و با هم به خانه مارینا بازگشتیم و ودکائی و نان و پنیری و مادر که به یاد همسرش مینوشید و اشک میریخت .
چند هفته ای بعد مارینا زنگ زد نخست برای تشکر از مطلبی که در باره روز تشییع جنازه پدرش در مجله فردوسی نوشته بودم و بعد دعوتی به شام در خانه اش و خواهش کرد آقای عباس پهلوان هم باشند که به ایشان ارادت دارد و … ساعت ۷ شب رفتیم . مسعود هم بود و من با شگفتی ولید جنبلاط فرزند دولتمرد بزرگ لبنانی کمال جنبلاط را که به روی نیمکتی لم داده بود دیدم . مثل همیشه با کت چرمی ، شلوار جین و بلوز فرانسوی و پوتین چرمی مشکی !
ولید را در بیروت دوسه بار در دانشگاه آمریکائی دیده بودم که توی کافه تریا با امین جمیل و دانی شمعون پسران پیر جمیل و کامیل شمعون که از مخالفان پدرش بودند با شماری زیباروی تنگ هم نشسته بودند .

ولید در تهران خانه مارینا همسر اولش
آنشب ، شبی تاریخی شد . مارینا تعریف کرد که جد بزرگش برادر جد بزرگ جنبلاط بوده که در پایان قرن نوزدهم به اوکراین و مسکو میرود ، زن میگیرد و به عنوان امیری لبنانی ماندگار میشود و او پس از دیدار یکی از عموهایش از این رابطه آگاه میشود و برای کمال جنبلاط نامه ای مینویسد . بعد با ولید مراوداتی مکتوب برقرار میکند و حالا ولید آمده تا با او ازدواج کند و به لبنانش ببرد . مارینا از همسر اولش که از او جدا شده بود دختری داشت که با او به لبنان رفت و امروز در هلند از زیباترین مانکن ها و هنرپیشگان هلندی است .

کمال جنبلاط
این قصه را نیز من در فردوسی نوشتم . مارینا به لبنان رفت و در قصر کمال جنبلاط منزل کرد .
رهبر سرشناس و برجسته “دروزهای” لبنان کمال جنبلاط که در عین حال حزب سوسیالیست پیشرو او، طلایه‌دار قومیت عربی و متحد شفیق جمال عبدالناصر و عرفات بود همه‌رژیمهای راستگرای خاورمیانه را دشمن می‌دانست اما وقتی نام ایران به میان می‌آمد تأمل می‌کرد که هم سرسپرده مولانا بود و هم دلبسته خواجه شیرازو سعدی ، ضمن آنکه از الموت و حسن صباح چنان یاد می‌کرد که از کعبه آمال و قهرمان رویاهایش.
در کتاب این زندگی من است او در برابر سؤالهای متعد که علیه پادشاه ایران عنوان میشد از دادن پاسخهای منفی پرهیز میکرد و ضمن ستایش از فرهنگ و ادب و شعر و تصوف ایران زمین ، زیر لبی میگفت پادشاه سرزمینی به عظمت ایران را هرگز ملامت نمیکنم . ولید پسرش که بعد از قتل پدر توسط عوامل حافظ الأسد رهبر سوسیالیست های پیشرو و دروزی‌های لبنان شد با همسری نیمه ایرانی به لبنان باز گشته بود . و با آنکه پیوندشان دوام چندانی نیافت اما تا کمال جنبلاط زنده بود عروس ایرانی‌اش قدر می‌دید و بر صدر می‌نشست.هنوز سالی به شروع جنگ داخلی لبنان مانده بود که از لندن به لبنان رفتم و بعد از دیدار امام موسی صدر و کسب اجازه از او به دیدار کمال جنبلاط شتافتم (شرح این دیدار-ها- یکسال قبل از انقلاب به صورت پاورقی در روزنامه اطلاعات با عنوان شش هزار کیلومتر در جستجوی واقعیت به چاپ رسید.) در قصر جنبلاط در مختاره با آن ستونهای سنگی و اتاقهائی که شبیه اتاقهای قصرهای عثمانی در استانبول و قاهره بودند . به اتاقی هدایت شدیم که کمال جنبلاط با هیبت خود علی رغم آن جسم نحیف ، فضا را تحت کنترل داشت .. بانوی خانه امیره می شکیب ارسلان در کنار همسرش و مارینا سمت چپ میز در کنار ولید نشسته بود ، من در سمت راست با دکتر مروان حماده دولتمرد سرشناس دروزی که سالها بعد از سوءقصد طراحی شده رژیم سوریه جان سالم بدر برد و همسرش ، قرار گرفته بودیم .

همسرکمال جنبلاط و مادر ولید امیره می شکیب که در سال ۲۰۱۳ در سویس در گذشت

نورا شراباتی همسر سوم ولید و مادر سه فرزندش
تیمور، اصلان، دالیا

ولید جنبلاط در قصر مختاره با سگهایش
آنشب کمال جنبلاط مثنوی خواند فارسی کمی میدانسب به متون هندی هم علاقمند بود و أوپانیشت ها را بارها خوانده بود . از بودا گفت و از شاه نعمه الله ولی و اینکه اینها هزار بار از این امامهای شما برجسته ترند .از مانی گفت و از مزدک و اینکه حضرت زرتشت برزگترین انسان روی زمین از بدو خلقت بوده است . سوریها او را کشتند من در قاهره بودم به سرعت به بیروت رفتم و برفراز جبل برجنازه امیر جبل و دو همراهش نیایش ویژه انجام دادم . ولید سوگند یادکرد إنتقام پدر را از حافظ الأسد بگیرد اما مشایخ جبل او را منصرف کردند که ما تحمل قتل ترا نداریم باید صبور باشی حالا تو امیر کوهستانی . ولید صبورانه تحمل کرد تا روزی که توانست مرگ بر بشار الأسد را در برابر سرای حکومتی در قلب بیروت فریاد بزند . اما به مرور آن ولید پرشوری که یک بطر ویسکی را ، به ساعتی خالی میکرد پیر و شکسته روزهای سختی را میگذراند . و هفته پیش با ریش نتراشیده و افسرده در تلویزیون العربیه از درد های لبنان در حال فروریختن میگفت . سگ محبوبش کارلوس هم اورا تنها گذاشت و حالا ولید است و مختاره و خاطره مارینا و مادری که عاشقانه دوستش داشت .

لبنان پس از انقلاب

شیعیان لبنان ورود آیت‌الله خمینی را که فرزندش سید احمد با دختر خواهر امام موسی صدر ازدواج کرده بود، به صحنه‌ی سیاست با شگفتی استقبال کردند. دو سال پیش از آن احمد که میهمان دائی همسرش شده بود در جنوب لبنان با روحانیون شیعه دیدار کرده بود و حالا به عنوان سایه‌ای در پشت سر پدرش ظاهر می‌شد. دو سال پس از انقلاب وقتی علی اکبر محتشمی‌پور از نزدیکان رهبر انقلاب ایران به عنوان سفیر به سوریه رفت، دولت لبنان که با جنگهای داخلی و ظهور امیران جنگی اسمی بیشتر نداشت، سفیر رژیم ایران حجت‌الاسلام فخر روحانی را که به «نبیه بری» رهبر جنبش امل و رئیس فعلی پارلمان لبنان سخت تاخته و او را عامل آمریکا خوانده بود اخراج کرد. از آن پس عملاً محتشمی‌پور اداره امور لبنان را در دست داشت. و چیزی نگذشت که از رَحِم جنبش أمل، نوزادی به نام حزب‌الله را بیرون کشید. در دهه‌ی هشتاد جمهوری اسلامی میدان نبرد با آمریکا و غرب را به لبنان کشاند.
از یکسو با چاپ تمبری که روی آن تصویر آیت‌الله خمینی بود و عنوان جمهوری اسلامی لبنان بر آن نقش داشت، آشکار ساخت که در صدد اسلامی کردن لبنان است و از سوی دیگر با حمایت از حزب‌الله و وابستگانش که مقر تفنگداران دریائی آمریکا در بیروت و قرارگاه فرانسوی‌ها را در دره‌ی بقاع منفجر کردند و سفارت آمریکا را به خاک و خون کشیدند و شماری شهروندان آمریکائی و غربی را به گروگان گرفتند (از جمله ویلیام باکلی رئیس دفتر سیا در خاورمینه که زیر شکنجه به دست ریشهری به قتل رسید و جسدش را در تهران سوزاندند ) به تصفیه حساب با غرب مشغول شد. ۲۰۰۰یا بیشتر از افراد سپاه که بعد از حمله اسرائیل به لبنان در سال ۱۹٨۲در این کشور مستقر شده و بعضاً حتی با دختران شیعه ازدواج کرده بودند با این رویا در لبنان مانده بودند که بر لحاف چهل تکه خوشرنگ لبنان با ادیان و مذاهب و احزاب گوناگون، یک رنگ سیاه بپاشند. به عبارتی لبنان را به حزب‌الله تحویل دهند. بدون اینکه دریابند لبنان برای غرب و جهان عرب تجربه‌ای است که دوامش حتی در بدترین روزهای جنگ داخلی تضمین شده است. علی رضا عسکری معاون اسبق وزارت دفاع ، فرمانده سپاه در لبنان برای دوسال ؛ که به غرب پناهنده شد جزئیات حضور سپاه و نقاط قوت و ضعفش را در اختیار اسرائیلی ها قرار داد و اسرائیل موفق شد ضربات سنگینی بر سپاه وارد کند . محسن موسوی کاردار رژیم در بیروت ، احمد متولیان فرمانده سپاه ، کاظم اخوان عکاس خبرگزاری ارنا و تقی رستگار مقدم مامور اطلاعات سپاه در لبینان از بلند پایگان رژیم بودند که توسط ایلی حبیقه از فرماندهان فالانژ ربوده و تحویل اسرائیل شدند . رژیم در بازی زشت تبلیغاتی سی سال اقوام آنها را دور دنیا کشاند با این ادعا که این چهار تن زنده اند و در اختیار اسرائیل ، بعد ها رون آراد خلبان اسرائیلی را نیز برای معاوضه با آنها در پی سقوط هواپیمایش اسیر کردند و چون به جائی نرسیدند به قتلش رساندند . جنگهای داخلی لبنان را ویران کرد اما لبنان فرهنگ و هنر و مدارس عالی و دانشگاها و السفیر و النهار و الحیاه و اللواء و مجلات الحوادث و المستقبل و الصیاد وسرمقاله های تکان دهنده میشل ابوجوده در النهار … باقی ماندند . کنسرتهای فیروز و ماجده الرومی و آلیسا و عاصی الحلانی ، مارسل خلیفه و راغب علامه ، برگزار میشد و جنگ حتی رابطه هارا به هم نریخته بود .
رفیق حریری معلم و حسابدار لبنانی صیداوی که با رفتن به عربستان و برپائی یک شرکت ساخت و ساز با ساختن یک بیمارستان و چند اتو بان ؛ سخت مورد توجه امیر عبدالله ولیعهد وقت و پادشاه بعدی قرار گرفته بود در پاسخ امیر که میخواست ۵ میلیون دلار به او پاداش بدهد گفته بود به من یک گذرنامه و شهروندی بدهید. امیر عبدالله حریری را به شهروندی پذیرفت و گذرنامه سیاسی به اودا د .حریری با این امتیاز آمد و شد به لبنان را شروع کرد دهها مدرسه ساخت . ۵۰۰ دانشجوی سنی و شیعه را برای تحصیل به فرانسه و بلژیک و کانادا فرستاد .
با تلاشهای او سرانجام لبنان جدید در «طائف» با میزبانی و صدها ملیون دلاری که سعودیها به امرای جنگ و بزرگان سیاست دادند زاده شد و بار دیگر ققنوس از خاکستر خود برخاست. رفیق الحریری، با ثروتی که در دوران کار در عربستان سعودی اندوخته بود برای بازسازی کشورش به میدان آمد و خیلی زود نشان داد دولتمرد تیزبین و خردگرائی است که حساسیتهای وطنش را می‌شناسد.ریاست دولت به او واگذار شد
در کمتر از ده سال او لبنان را ساخت مانهاتان بیروت سولیدر به زیباترین شکل با آسمان هراشهای زیبا حیات جدید لبنا. و قانون دیرپای سهم بندی برپایه مذهب را کاملاً به اجرا درآورد. ریاست جمهوری و فرماندهی کل ارتش از آن مسیحیان مارونی، ریاست دولت با سنّی‌ها و ریاست پارلمان از آن شیعیان شد. در واقع از بدو استقلال لبنان چنین بود اما قرارداد طائف خط کشی‌ها را واضح‌تر کرد که مثلاً اگر قرار شد وزیر خارجه ارتدکس نباشد سهمش به شیعیان می‌رسید هم چنانکه وزارت کشور و دادگستری و کشور بین مسیحیان مارونی و مسلمانان سنی ، و ارتدوکسها و ارمنی ها و به ندرت شیعیان در گردش خواهد بود.
حضور سوریه در لبنان که عملاً سی سال اراده‌ی ملوکانه‌اش از طریق ژنرال غازی کنعان و پس از او رستم غزاله از سوی بازیگران اصلی سیاست پذیرفته شده بود در کنار جمهوری اسلامی که می‌کوشید از حزب‌الله یک شبه دولت بسازد با مرگ حافظ الاسد بازیگر ماهر سیاست خاورمیانه و روی کار آمدن فرزند بی‌تجربه‌اش، دچار اخلال شد. اسد جوان تحمل پدر را نداشت به همین دلیل اگر از سیاستمداری لبنانی «نه» می‌شنید، سرنوشت او را حواله به دستگاه عریض و طویل شوهر خواهرش ژنرال آصف شوکت رئیس استخبارات می‌داد. رفیق‌الحریری تا زمانی که اسد جوان شأن او را رعایت می‌کرد می‌کوشید با مسالمت مشکلات را حل کند اما زمانی که دمشق بدون مشورت با او وابستگانش پارلمان لبنان را وادار کرد قانون را زیر پا بگذارند و ریاست جمهوری امیل لحود را که شش سال ریاستش پایان یافته بود برای سه سال تمدید کنند، رفیق‌الحریری برآشفت و از ریاست دولت کنار رفت. جانشین او عمر کرامی یک سنی از طرابلس که از اعتبار برادر نامدارش رشید کرامی که خود قربانی یک عمل تروریستی شده بود خرج می‌کرد لبنان را دربست به سوریه واگذاشته بود اما رفیق‌الحریری با حضور سنگین خود مانعی در این راه به حساب می‌آمد. قتل وی لبنان را نه فقط تکان داد بلکه زیر و رو کرد. جنبش استقلال خواهی به خونخواهی رفیق الحریری به انقلابی منجر شد که خروج ارتش سوریه، روی کار آمدن دولت اکثریت ضد سوریه، و همبستگی کامل لبنان با ایالات متحده و غرب را به همراه داشت. در این میان جمهوری اسلامی نیز در کنار سوریه از بازندگان بزرگ این تحول بود.
حمله اسرائیل به لبنان در ژوئیه سال بعد بار دیگر قواعد بازی را بر هم زد. حزب‌الله با ربودن دو سرباز اسرائیلی زمینه‌ساز این حمله شد اما فرمان عملیات از تهران و دمشق صادر شده بود. ثلث لبنان ویران شد و حسن نصرالله دبیرکل حزب‌الله رسماً با نشان دادن چک ۳۵۰ ملیون دلاری آیت‌الله خامنه‌ای رهبر جمهوری اسلامی از پولهای حلالی یاد کرد که حزب‌الله در کنار موشکهای فجر و زلزال از رژیم ایران دریافت کرده است.
بعد از جنگ ،اکثریت که عنوان جبهه ۱۴ مارس را به یاد رفیق‌الحریری بر خود گذاشته است بیش از پیش دریافت تا رشته حزب‌الله در دست دمشق و تهران است و کامیون کامیون اسلحه از ایران از راه سوریه به دست حزب‌خدا می‌رسد و دلارهای نفتی ایران چرخ حزب‌الله را می‌چرخاند، استقلال لبنان معنائی نخواهد داشت به همین دلیل در طول سالهای اخیر نوک تیز حمله جبهه ۱۴ مارس متوجه تهران و دمشق بود. اما جبهه به مرور پس از امیل لحود ، ضعیف و از هم گسسته شد . باروی کارآمدن میشل عون ژنرال تبعیدی که با قتل رفیق حریری بخت بازگشت به کشورش را پیدا کرده بود دست در دست حزب الله ، عملا راه را بر سعد حریری جهت ادامه دادن راه پدرش بست . اسد با توطئه های پیاپی در حالیکه خود درگیر جنگی ویرانگر بود که یک ملیون کشته و ۸ میلیون آواره و سوریه ای ویران حاصلش بود ، به توطئه و قتل دولتمردان مستقل و آزاده لبنان هم چون جورج حاوی ، جبران توینی ، پی یر جمیل فرزند امین جمیل رئیس جمهوری اسبق که وکیل مجلس بود و بعد از عمویش بشیر دومین بزرگ آل جمیل بود که قربانی سوریها میشد ، ژنرال وسام الحسن ، و دهها تن دیگر ادامه داد تا فضای رعب در لبنان برقرار باشد .شریک ایرانی و مزدوران حزب اللهی اش در این مهم دست در دست دمشق داشتند (ودارند ) . ولید جنبلاط از ترس مرگ و و به ویژه قتل پسر و جانشینش تیمور خود را از صحنه کنار کشیده و حرفهای جنجالی و سرد و گرم خود را متوقف کرده و از حزب الله ضمانت گرفته پسرش را نکشند .

تیمور جنبلاط ولیعهد ولید

لبنانی که روزی ملاذ و ملجاء همه ی آزادگان منطقه بود که از استبداد در وطنشان میگریختند امروز با سلطه حزب الله و ذلت عون در برابر حزب الله ، به خطرناک ترین و ناامن ترین کشور خاورمیانه تبدیل شده که در بدترین شرایط اقتصادی هر آن انتظار فروریختن ستونهای اقتصادی و اجتماعیش میرود .سالی یک ملیون و نیم توریست ثروتمند از حاشیه خلیج فارس و سعودی دیگر به لبنان نمیروند .کمکهای مالی نیز به خاطر حضور رژیم ایران و حزب الله از سوی سعودی و امارات و کویت قطع شده است .دیگر از لبنان زیباو بافرهنگ قرنهای ۱۹ و ۲۰ خبری نیست .در سالن اجتماعات دانشگاه آمریکائی بیروت صدای فیروز را قطع میکنند و به جایش عربده نوحه خوانهای ولی فقیه بالا میرود .لبنان آهسته آهسته میمیرد و بیروت ، خاطره زیبائی است از نور و آواز و حمراء و روشه و جبل و جونیه و کریزی هورس که اندک اندک کمرنگ میشود.
. …………………………

*ایندپندنت فارسی

مصاحبه ی دکتر احمد سیف/رضا اغنمی

استاد اقتصاد سیاسی در نیو کالج لندن مطرح کرد

برنامه‌های اقتصادیِ کاندیداها به همان جایی می‌رسد که اکنون هستیم/ سرکوبِ مزد مخرب‌ترین سیاست است/ دامن زدن به اقتصادِ غیرمولدِ صدقه‌ای خطرناک است/ شلختگی سیاست‌پردازی، سرمایه‌گذاری را متوقف کرده است

احمد سیف می‌گوید: برای من که سالهاست از ایران دورم، حیرت‌آور است که از سویی هر روزه می‌خوانم که شمار کثیری از واحدهای تولیدی با ۳۰ تا ۵۰ درصد ظرفیت تولیدی کار می‌کنند و از سوی دیگر می‌بینم در همین اقتصاد، دوستان خواستار سرکوب مزد هستند تا به قول خودشان سرمایه‌دار «سود» ببرد.
به گزارش خبرنگار ایلنا، به‌تازگی اتاق ایران طرحی را با عنوان «دیدگاه‌های رنج‌آفرین و دیدگاه‌های گنج‌آفرین در حوزه اقتصاد (بایدها و نبایدها در مطالبات اقتصادی)» ارائه داده که بخش‌هایی از آن به طور مستقیم معیشت کارگران را هدف قرار داده است. نویسندگان این طرح معتقدند افزایش حقوق کارگران نتیجه‌ای جز تورم و افزایش بیکاری به همراه ندارد. در این طرح برای کاستن از هزینه‌های دولت پیشنهادهایی چون قانونی کردنِ قرارداهای موقت، افزایش سن بازنشستگی، تغییر محاسبه‌ی مستمری بازنشستگی و احیای فرهنگ استاد – شاگردی و به کار گرفتنِ جوانان بیکار بدون پرداختِ حداقل دستمزد ارائه شده است. همچنین نویسندگان بر تسریع روند خصوصی‌سازی در ایران تاکید دارند و معتقدند «دولت در ایران از وظایف اصلی خود دور شده و در فعالیتهایی وارد شده که جزو فعالیت بخش خصوصی است». احمد سیف (استاد اقتصاد سیاسی در نیو کالج لندن) در گفتگو با ایلنا بخش‌هایی از این طرح را بررسی و نقد کرده است.
مشروح گفتگو با این اقتصاددان در ادامه می‌آید:
در طرح اتاق ایران، که به زعم نویسندگانش برای حل معضلات اقتصادی ارائه شده، برای بهبود وضعیت اشتغال پیشنهادهایی ازجمله به کار گرفتن جوانان بیکار و پرداخت سی درصد از حداقل حقوق به آن‍ها پیشنهاد شده است. آنطور که نویسندگان می‌گویند احیای فرهنگ استاد شاگردی در عین حال که می‌تواند بحران اشتغال را حل کند، هزینه‌ی چندانی هم بر کارفرما تحمیل نمی‌کند! چنانکه مستحضرید چنین پیشنهادهایی البته بی‌سابقه نیست (یکی از تازه‌ترین نمونه‌هایش «طرح کارورزی دانش‌آموختگان دانشگاهی» بود که به‌درستی با اعتراضات گسترده‌ای رو به رو شد). ارزیابی شما از طرح چنین موضوعاتی چیست و اینکه آیا با ورود نیروی کار ارزان‌قیمت شرایط برای استثمار بیشتر نیروی کار فراهم نخواهد شد؟
متاسفانه باید بگویم آن‌هایی که در ایران از چنین سیاست‌هائی دفاع می‌کنند و آن را حلال مشکلات می‌دانند حداقل ۴۰ سال از زمانه عقب مانده‌اند. به گمان من این سیاست‌پردازان چنین طرحی را از آن‌چه در زمان خانم تاچر در بریتانیا اجرا شد و اتفاقا دوام زیادی هم نداشت، نسخه‌برداری کرده‌اند. آن برنامه هم عنوانش «کارآموزی نیروهای جوان» بود ولی برخلاف آن‌چه در ایران مطرح است که به قول معروف از «کیسه‌ی خلیفه می‌بخشند» و تنها قرار است سی درصد حداقل مزد پرداخت شود – آن هم حداقل مزدی که حتی ۱۰۰ درصدش هم برای گذران یک زندگی فقیرانه کافی نیست – در دوره‌ی تاچر همه‌ی هزینه‌ها را دولت می‌پرداخت و این برنامه برای کارفرما هزینه‌ی چندانی نداشت. ولی پس از اینکه در عمل ناچار شدند این برنامه‌ی سخیف را متوقف کنند، نه اشتغالِ دائمی برای کسی ایجاد شد و نه سطح مهارت کسی بیشتر شد. البته شماری از کارفرماها به تدریج با جایگزینیِ کارگران دائمی با کسانی که در این طرح بودند برای خود «گنج‌آفرینی» کردند.

سرکوب مزد مخرب‌ترین سیاستی است که می‌شود در پیش گرفت

با این حداقلی که من درباره‌ی اقتصاد ایران می‌دانم، مخرب‌ترین سیاستی که می‌شود در این شرایط در پیش گرفت سرکوب مزد است که در کنار هزار و یک مصیبت دیگری که وجود دارد رکود را نیز نهادینه خواهد کرد. درواقع با مسئولیت‌گریزیِ مسئولان مالی دولت، تورم در این اقتصاد نهادینه شده و اگر این برنامه‌های سرکوبِ مزد هم جا بی‌افتد، تردید نداشته باشید که رکود عمیقی در آن نهادینه خواهد شد.
ببینید یک اقتصاد سرمایه‌داری برای اینکه به دست‌انداز نیفتد برای خودش حساب و کتاب دارد. یک سرمایه‌دار یا کارآفرین تنها در صورتی سرمایه‌گذاری خواهد کرد که بداند برای آن‌چه قرار است تولید کند – کالا یا خدمت – تقاضا در بازار وجود دارد. یادآوری می‌کنم که تقاضا با نیاز تفاوت دارد؛ این تقاضا یعنی میزان تقاضای کل – نیاز به اضافه‌پول برای پرداخت بها – در اقتصاد باید به آن حدی باشد که کالاهای تولید شده به فروش برود. نکته‌ی اساسی این است که بخش عمده‌ی مصرف‌کنندگان -احتمالا بیش از ۹۰درصدِ آن‌ها حتی در جامعه‌ی سرمایه‌داری نیز – در واقع مزدبگیران هستند.
برای من که سالهاست از ایران دورم، حیرت‌آور است که از سویی هر روزه می‌خوانم که شمار کثیری از واحدهای تولیدی با ۳۰ تا ۵۰ درصد ظرفیت تولیدی کار می‌کنند و از سوی دیگر می‌بینم در همین اقتصاد، دوستان خواستار سرکوب مزد هستند تا به قول خودشان سرمایه‌دار «سود» ببرد. من هم حرفی ندارم؛ شرایط را برای بیشینه‌سازی سود فراهم کنید ولی اگر کالا به فروش نرود، یعنی برای خریدش پول و درآمد دیگران کم باشد، این سود از کجا می‌آید؟!
امیدوارم دوستان، رانت‌خواریِ گسترده‌ی اقتصاد را «سودآوری» تعبیر نکرده باشند. تا جائی که من می‌فهمم، سود در فرایند تولیدِ ارزش به دست می‌آید و رانت هم در واقع شیوه‌ی خاصی از کلاه‌برداری است که من از سر شما کلاه بر می‌دارم و شما هم از سرِ من. وقتی شرایط برای فروش کالا – در نتیجه‌ی کمبود تقاضا – دشوار باشد، احتمال دارد که سرمایه‌دار دیگر آن را تولید نکند – شاهدش هم همین داستان ظرفیت مازادی است که عرض کردم – و وقتی این مسائل در هر جامعه‌ای باشد، یا سرمایه‌گذاری صورت نمی‌گیرد و یا اگر هم صورت گیرد میزانش کافی نیست.
سؤال اساسی این است که در این شرایط، سرمایه‌گذار با چه انگیزه‌ای دست به سرمایه‌گذاری بزند؟ وقتی سرمایه‌گذار نمی‌تواند از همه‌ی ظرفیتی که ایجاد کرده استفاده کند، دیگر سرمایه‌گذاری هم بی‌معنی می‌شود. باید توجه داشته باشیم که بدون اصلاح اساسی ساختار و تنها با چند اقدام نسنجیده چون پرداخت ۳۰ درصد حداقل مزد نمی‌توان مشکل «اشتغال» را تخفیف داد. بیهوده مردم را پیِ نخودسیاه نفرستیم!

خرید نیروی کار، خرید سیب‌زمینی و پیاز نیست!

متاسفانه آن‌هائی که مدافع این برنامه هستند، خرید نیروی کار را با خرید سیب‌زمینی و پیاز قاطی کرده‌اند و تفاوت اصلی و اساسی این دو را یا درک نمی‌کنند و یا عمدا نادیده می‌گیرند. من و شمای مصرف‌کننده که می‌خواهیم دو کیلو پیاز بخریم، وقتی می‌رویم بازار و می‌بینیم قیمت پیاز کمتر شده، بعید نیست به جای دو کیلو پنج کیلو بخریم. قیمت پیاز پائین آمده و تقاضا برای آن بیشتر شده است.
اینکه برخی می‌گویند با زیر ضرب گرفتن مزد، تقاضا برای نیروی کار بیشتر می‌شود و مشکل اشتغال تخفیف می‌یابد، بر این ادعای معیوب استوار است که انگیزه‌ی خرید پیاز و نیروی کار را همانند هم می‌دانند و به قول دوستان در ایران، «قیمت» حرف اول را می‌زند! اگر این نگاه در میان کسانی که خواستار اجرای این سیاست سخیف در ایران هستند وجود داشته باشد، روشن است که گرفتار یک خبط اساسی در مقدمات اقتصاد هستند. چون در واقعیتِ زندگی، این دو با یکدیگر زمین تا آسمان تفاوت دارند. شمای سرمایه‌دار اگر نتوانید آنچه را که من در کارخانه‌ی شما تولید می‌کنم بفروشید، به کار من هم نیاز نخواهید داشت و اتفاقا مهم هم نیست که بهای این نیروی کار من چقدر است. گیرم که مزد را سرکوب کردید ولی وقتی جنس تولید شده به فروش نرود نه سودی به دست می‌آید و نه شغلی پایدار باقی خواهد ماند.
به طور کلی در شرایطی که تقاضای کل در اقتصاد کمبود دارد، سرکوب مزد نه فقط به زیان کارگران که اتفاقا به زیان سرمایه‌‎داران هم است. چون برخلاف آن چه در نگاه اول به نظر می‌رسد، بر سودآوری‌شان اثرات منفی خواهد گذاشت. دراین شرایط است که سرمایه‌گذاری نکردن به صورت عادت ثانویه‌ی سرمایه‌داران درمی‌آید.
در پاسخ به این سؤال که برای بهبود وضع معیشت کارگران چه اقداماتی باید انجام داد عده‌ای به ناتوانی دولت در شرایط فعلی اشاره می‌کنند و معتقدند که حل بحران معیشت منوط به رشد اقتصادی و افزایش تولید و در نهایت افزایش اشتغال است. آن‌ها برآنند که انجام اقدامات حمایتی به دست دولت‌ها و افزایش دستمزدها آورده‌ای جز تورم و بدتر کردن معیشت کارگران ندارد. شما چنین استدلالات، یا بهتر است بگوییم توجیهاتی را قبول دارید؟ آیا تنها راه کاستن از هزینه‌های دولت کاهش دستمزد کارگران است؟

من هم با این دیدگاه موافقم که تنگنای اصلی اقتصاد ایران کم توجهی به تولید ارزش است ولی سؤال اساسی این است که چه شد که به اینجا رسیدیم؟ پیوسته به این نکته باید اشاره کنم که سیاست‌پردازانِ تنبل در ایران از زمان کشف نفت، یعنی در این بیش از صد سال گذشته عمدتا با تکیه بر درآمدهای نفتی کوشیده‌اند اقتصاد را اداره کنند. هر وقت بازار نفت رونق داشته، بخش عمده‌ای از دلارها صرف واردات، از شیرمرغ تا جان آدمیزاد، شده و هر وقت گرفتار بحران در بازار نفت شده‌ایم اقتصاد ایران هم گرفتار بحران شده است. البته که این نگاه معیوب باید تغییر کند و باید به تدریج برای رسیدن به اقتصادی که به درآمدهای نفتی وابسته نباشد برنامه‌ریزی کرد و این هم هیچ راهی ندارد غیر از مدیریت مفید تولید ارزش در اقتصاد ایران.
دو سه سال قبل از انقلاب اسلامی، چون بازار نفت رونق داشت، اقتصاد نیز «پررونق» بود و از «شیرمرغ تا جان آدمیزاد» را وارد می‌کردند. چرا این قدر دور برویم؛ در هشت سال ریاست‌جمهوری آقای احمدی‌نژاد، ایشان با افتخار اعلام کردند که با «واردات» قصد کنترل «تورم» را دارند. ظاهرا به ذهن ایشان و همکاران اقتصادیشان نرسیده بود که راه سهل و ساده‌تری هم وجود دارد و آن میدان دادن به تولیدات داخلی و رفع موانعِ آن است. به هیچ وجه منظور من این نیست که دور خودمان دیوار بکشیم و با جهان بیرونی هیچ رابطه‌ی اقتصادی و دادوستدی نداشته باشیم، ولی در عین حال قبول ندارم که لازم است دسته بیل و پارچه چادری را هم وارد کنیم.

راه برون‌رفت از بحران فعلی اصلاح عملکرد دولت است

من وارد جزئیات نمی‌شوم ولی باید برای اداره‌ی اقتصاد ایران برنامه‌ریزی کرد و نقش دولت هم در این‌جا مهم است. دولت‌ها در ایران خوب عمل نمی‌کنند و راه برون‌رفت از این وضعیت، اصلاح عملکرد دولت است نه پیش کشیدنِ الگوهای کتابی که در هیچ کجای جهان وجود ندارد. به علاوه نهادهای نظارتی دیگر باید وظایف خود را به درستی انجام دهند. مجلس شورای اسلامی باید به وظایف نظارتی خود عمل کند و به ویژه با تصویب قوانین مفید به دولت کمک نماید.
در حوزه‌هائی که بخش خصوصی می‌تواند سرمایه‌گذاری کند باید موانع موجود برطرف شود و دولت به کاربران بخش خصوصی اطمینان دهد که تا وقتی در چارچوب قوانین عمل می‌کنند، کسی مزاحم آن‌ها نخواهد شد. البته حوزه‌های دیگری هم هست که بخش خصوصی به آن‌ها نمی‌پردازد، برای مثال سرمایه‌گذاری در تحقیقات و فن‌آوری‌ها و بهبود مهارت‌های انسانی، که در این عرصه‌ها دولت باید دست به سرمایه‌گذاری بزند. به‌روز کردنِ فن‌آوری و بهبود مهارت‌های انسانی باعث می‌شود که بهره‌وری کار افزایش یابد که به تبع آن، مزد هم باید افزایش یابد. آنچه در ایران لازم داریم اقتصادی مولد است که در آن اتفاقا به کارگران که در تولید ارزش فعالیت دارند مزدهای بالا می‌پردازد و این مزدهای بالا که در واقع پی‌آمد بیشتر شدنِ تولید هم است، دلیلی ندارد که سر از تورم قیمت‌ها در بیاورد.
معترضه اشاره کنم که یکی از علل دشواری مقابله با تورم در ایران این است که عامل اصلی آن از جانب عرضه عمل می‌کند نه از جانب تقاضا، و بعد شرایطی ایجاد شده است که درآمدهای «رانتی» زیادی در آن دست به دست می‌شود. درآمدهای رانتی هم درواقع بیان بیرونی چاپ پول در اقتصادند. وقتی تولید کافی نباشد و چاپ پول هم به این گستردگی اتفاق بیفتد، طبیعی است که تورم به همین صورتی درمی‌آید که الآن هست.
خواهش می‌کنم فکر نکنید در فرنگ نشسته‌ام و از روی درس‌نامه‌ها درباره‌ی اقتصاد ایران اظهار فضل می‌کنم. همین چند روز پیش قرار شد ۲۸۰۰۰ خودرو به فروش برسد. در کل ۳۴۵۷۵۳۸ نفر برای خرید این خودروها اسم‌نویسی کردند، یعنی بیش از ۱۲۰ نفر متقاضی خرید یک خودرو بودند. چرا بررسی نمی‌‎شود که مشکل در کجاست؟ برای یک نوع از این خودروها هر خودرو با ۵۵۰ متقاضی مواجه شده است. یعنی برای خرید ۵۰۰۰ خودرو، ۲۷۴۹۹۰۶ نفر اسم‌نویسی کردند. من هم می‌دانم علت این نام‌نویسی احتمالا به دست آوردن درآمدهای رانتی است ولی چرا با بیشتر کردن تولید، برای تخفیف این مصیبت کوشش نمی‌شود. اگر این خودروسازان، دولتی هستند دولت باید مواخذه شود و اگر خصوصی هستند دولت باید برای حفظ منافع عمومی دست به اقدام بزند.
موضوع دیگری که در این طرح به آن اشاره شده خصوصی‌سازی هرچه سریع‌تر شرکتهای دولتی است. در طرح آمده «چنانچه شرکتهای دولتی رقیب بخش خصوصی هستند باید هرچه سریعتر واگذار شوند تا رقابت منصفانه شود و رانت بخش دولتی موجب زیان فعالیت بخش خصوصی نشود یا فعالیتهای زیان‌ده شرکتهای دولتی متوجه دولت نشود». این درحالی است که تجربه‌ی خصوصی‌سازی در ایران حتی از دید طرفدارانش توفیق چندانی نداشته. نظر شما در باب روند خصوصی‌سازی در ایران چیست؟ آیا اصلاً حلال مشکلات اقتصاد فروبسته‌ی ایران خصوصی‌سازی هر چه بیشتر است؟
برای من حیرت‌آور است که با این کارنامه‌ی سیاه خصوصی‌سازی در ایران هنوز هستند کسانی که از این برنامه‌ی سرقت از اموال عمومی در ایران دفاع می‌کنند. در همه‌ی جوامعی که دست به خصوصی‌سازی زدند شاهد نمونه‌هائی از فساد و کلاه‌گذاری بر سرِ دولت و مردم بودیم ولی مورد ایران به واقع یکی از رویدادهای نادر فرایند خصوصی‌سازی درجهان است. همین‌طور سردستی اشاره کنم، آن‌ها که خواستار واگذاریِ بیشتر اموال دولتی هستند، درباره‌ی واگذاری المهدی، ایران ایرتور، پتروشیمی، چینی البرز و الوند، دشت مغان، رشت الکتریک، هپکو، گوشت زیاران، ماشین‌سازی تبریز، هفت تپه و چه بسیار نمونه‌های دیگری که احتمالا منِ خارج‌نشین از جزئیات آن با خبر نیستم چه نظری دارند؟ اگرهم تجربه‌ای لازم بود، به گمان من این تعداد تجربه‌ی فاجعه‌بار کافیست تا دولتمردان برای رفع مشکلات اقتصادی نگاه متفاوتی به کار گیرند.

هدف از خصوصی‌سازی در ایران «گنج آفرینی» برای عده‌ای خاص است

البته، اگر هدف «گنج آفرینی» برای عده‌ی معدودی ازمابهتران باشد، ادامه خصوصی‌سازی کار مفیدی است همان‌طور که تاکنون این گونه بوده است. می‌توانند بقیه اموال دولتی را به همین شکل واگذار کنند تا این «سارقان» مدرن با نقد کردن هر آنچه که نقد شدنی است و ذخیره کردن آن در بانک‌های خارجی، به خیال خام خویش از بار فعالیت‌های دولتی بکاهند. مدافعان این برنامه‌های فاجعه‌بار ظاهرا دقت نمی‌کنند که مشکل اصلی در واقع مسئله‌دار بودن ساختار دولت و سیاست در ایران است. آنچه باید در وهله‌ی اول انجام گیرد در واقع اصلاحِ عملکرد دولت و نهادهای دیگری است که هرکدام براساس قوانین وظایف و مسئولیت‌های مشخصی برعهده دارند.
مجلس شورای اسلامی نه رقیب دولت، بلکه نهاد قانون‌گذاری است که باید با تصویب قوانین مفید و موثر به دولت کمک کند. قوه قضائیه هم به همین نحو با مدیریت موثر اجرای قوانین در ایران، باید جامعه را در راه رسیدن به شرایطی که در آن قانون‌مداری حاکم باشد هدایت کند. البته که مطبوعات هم در اینجا نقش موثری دارند که باید درضمنِ افشای کاستی‌ها به سهم خویش برای یافتن راه‌های برون رفت مساعدت کنند. درواقع آنچه در ایران باید اصلاح بشود بطور کلی عملکرد دولت و دیگر نهادهاست. با واگذاری اموال عمومی و رها کردن مشکلاتی که بوروکراسی حاکم بر ایران دارد، تردید ندارم که هیچ مشکلی رفع نخواهد شد. همانطور که گفتم در این وضعیت تنها برای شمار معدودی از کسانی که به «رانت‌های ارتباطی» دسترسی دارند امکانات گسترده‌ی «گنج آفرینی» فراهم می‌شود، ولی گرفتاری اقتصادی جامعه و مردم حل نخواهد شد.
لازم نیست ادعای مرا قبول کنید. الان بیش از ۳۰ سال است که افتان و خیزان برنامه‌ی حراج اموال عمومی را ادامه داده‌اند. هرکس که دردِ ایران داشته باشد می‌بیند که شرایط اقتصادی به شدت ناگوارتر شده است. برخلاف ادعاهائی که به خصوص این روزها مطرح می‌شود، گرفتاری این نیست که دولت فعلی فلان و بهمان است بلکه متاسفانه دولت آقای احمدی‌نژاد و حتی پیش از ایشان دولت آقای خاتمی – اگرچه وضع به بدیِ الآن نبود- نیز در این مورد کارنامه‌ی موفقی ندارند. در واقع می‌توانیم بگوییم که از زمان مرحوم هاشمی که زمان شروع این سیاست اقتصادی مخرب بود، وضعیت کلی به همین روال است.

فضای سیاسی و اقتصادی در ایران باید با حاکمیت مطلق قانون، امن شود

من نه تنها با خصوصی‌سازیِ بیشتر شدیدا مخالفم بلکه حتی معتقدم که همانند فسخ واگذاری هفت تپه، دیگر واحدهایی که به همین سیاق به ازمابهتران واگذار شده باید فسخ شوند. باید یک اقدام جدی برای تصحیح عملکردها صورت بگیرد. مجلس باید به وظیفه‌ی نظارتی و قانون‌گذاری‌اش عمل کند و قوه قضائیه باید بر فعالیت‌هایش در مبارزه با فساد مالی و اقتصادی بیافزاید. فضای حیات سیاسی و اقتصادی در ایران به جای اینکه «امنیتی» باشد، می‌بایست با حاکمیت مطلق قانون، امن شود و همگان بدانند که در پناه قانون کسی قرار نیست مزاحم آن‌ها شود.
وقتی در این راستا اقداماتی صورت گرفت، دلایل کمتری هم برای گریز سرمایه از کشور وجود خواهد داشت و در چنین شرایطی سرمایه‌دار مشتاق می‌شود به جای مشارکت در فعالیت‌های سوداگرانه در بازار ارز و سکه و مسکن در فعالیت‌های مولد سرمایه‌گذاری کند. البته که قوانین مالیاتی هم باید دراین راستا متحول شوند. یعنی مالیات بر مزد و بر تولید ارزش باید به حداقل ممکن برسد. به عکس، دولت می‌تواند برای کسب درآمد، با تنظیم قوانین لازم از فعالیت‌های سوداگرانه و از درآمدهای بسیار گسترده‌ی رانتی مالیات بگیرد.
من هیچ‌گاه مدافع بازکردن شتاب‌زده‌ی دروازه‌های اقتصادی کشور به روی کالاها و محصولات خارجی نبوده‌ام ولی در عین حال معتقد بودم و هستم که در عصر جهانی کردن باید با کشورهای دیگر تعامل داشت. دولتمردان در ایران باید با هر برنامه‌ای که به این تعامل گسترده زیان می‌رساند مقابله کنند. تجارت خارجی باید با توجه به منافع درازمدت کشور مدیریت شود. به ویژه در پیوند با محصولاتی که تولید داخلی داریم، باید با در پیش گرفتن سیاست‌های مفید نه فقط منافع مصرف‌کنندگان تامین شود که در کنار آن زندگی تولیدکنندگان نیز تضمین شود. پیشتر هم گفتم وقتی سیاست‌پردازی به گونه‌ای است که تولیدکننده‌ی داخلی از همه سو زیر ضرب قرار می‌گیرد، چرا عده‌ای از اینکه در اقتصاد ایران سرمایه‌گذاری صورت نمی‌گیرد شکوه دارند؟!
در اغلب موارد دقت نمی‌کنیم آنچه سرمایه‌گذاری نکردن را به صورت عکس‌العملی «عقلائی» درمی‌آورد، در واقع شلختگی سیاست‌پردازی در ایران است. در هشت سالی که آقای احمدی‌نژاد رئیس‌جمهور بودند و اتفاقا وضع ارزی کشور هم خوب بود، سیاست «ضد تورمی» دولت استفاده از واردات بود. به عنوان مثال، اگرچه سالی ۴۰۰ تا ۵۰۰هزار تُن کمبود شکر داشتیم ولی سالی بیش از ۳.۵ میلیون تُن شکر وارد ایران شد. چرا هیچ کس نپرسید که با چه منطقی اجازه ورود این حجم عظیم را داده‌اند! درآن صورت، وقتی به این شیوه سیاست‌پردازی می‌کنید، بر سرِ تولید داخلی چه خواهد آمد؟ و همین روایت دردناک در پیوند با بسیاری محصولات دیگر وجود دارد.
در واقع من به این نکته اشاره می‌کنم که بدون توجه به این پیش‌زمینه‌ها، مدافعان خصوصی‌سازی گسترده در ایران، اگرچه در بیان تنگناها درست می‌گویند ولی به عنوان یک برون رفت به بیراهه می‌افتند. چون اگر مشکلاتی که به اختصار به آن‌ها اشاره کرده‌ام، رفع نشوند نظام بازار آزاد و «بازار رقابتی» هم عمل نمی‌کند. بطور خلاصه، برای این که مشکلات نظام اقتصادی سرمایه‌داری کمتر شود، وجود یک دولت قانون‌مند و کاربلد یک نیاز اساسی است. اگرچه به خودی خود کافی نیست ولی حتما یک نیاز ضروری است. متاسفانه در برنامه‌های مطرح شده به نظرم از این وجه غفلت می‌شود و بر این توهم دامن می‌زنند که انگار بدون پرداختن به این کمبود اساسی در ایران، دست‌های نامرئی آدام اسمیت می‌تواند مشکلات را برطرف کند که البته این‌گونه نخواهد شد.
از نظر شما، به طور کلی برای بهبود وضعیت معیشت کارگران چه اقدامات عاجلی باید انجام داد؟
برای تخفیف این مشکل و بطور کلی هر مشکل دیگری، اولین قدم این است که شما وجود مشکل را بپذیرید تا راه برای یافتن چگونگی برون‌رفت، اندکی هموار شود. باید تاکید کنم که اگرچه از نظر اخلاقی هم این مسئله مهم است که زندگی اکثریت مردم از یک حداقلی برخوردار باشد، ولی من حتی از این هم فراتر رفته و می‌گویم که اگر قرار است تنگناهای بی‌شمار نظام اقتصادی را درمان کنید، باید به این اصل بدیهی اخلاقی پای‌بند باشید و به آن عمل کنید.
در پاسخ به سؤال دیگرتان هم گفتم اگر به راستی علاقمند به پایان بخشیدن به رکود ساختاری در اقتصاد ایران هستیم باید برای بهبود زندگی کارگران- یعنی تولیدکنندگان- دست به اقدام جدیِ عملی زد.

با اقتصاد صدقه‌ای مخالفم
من همیشه گفته‌ام هیچ‌گاه با اقتصاد «صدقه‌ای» موافق نبوده‌ام. ادعاهائی می‌شود که می‌خواهند از منابعی نامشخص به هرکس ماهی ۴۵۰هزار تومان یا به گفته‌ی دیگری ماهی یک میلیون تومان یارانه بدهند و یا مثلا می‌گویند می‌خواهیم یارانه پرداختی را ۵ برابر کنیم، همه‌ی این‌ها «راه‌حل» هائی است که از خود بیماری به مراتب خطرناک‌تر است. این ادعاها دقیقا شبیه به وضعیت همان کسی است که قبل از این که چاهی کنده باشد، مناری را دزدیده و بعد مانده که با منار چه باید بکند.
کسانی که از این برنامه‌های صدقه‌ای دفاع می‌کنند باید قبل از هرچیز، برنامه‌شان را برای درآمدآفرینی و برای رشد تولید ارزش ارایه نمایند چون در غیر این صورت، این‌ها وعده‌هائی است که با هزار «قسم حضرت عباس» هم راست نمی‌شود. البته می‌شود با چاپ بی‌حساب پول به ظاهر صدقه پرداخت، ولی مدت زمان زیادی طول نخواهد کشید که تورمِ افسارگسیخته همه‌ی رشته‌ها را پنبه خواهد کرد. همچنین می‌توان با استدلالی معیوب که انگار فقط ثروتمندان مصرف‌کننده‌ی «بنزین» هستند، قیمت بنزین را چند برابر کرد ولی باز هم غول تورم سر بر می‌آورد.
پیشتر هم گفتم مشکل اصلی و اساسی اقتصاد ایران این است که در آن «امکانات» کسب درآمد بدون داشتنِ نقشی در تولید ارزش، زیاد است و این یکی از علل و انگیزه‌های اصلی کمبود سرمایه‌گذاری در این اقتصاد است. در واقع به جای اینکه اقتصادی ایجاد کنیم که در آن کارکردن و تولیدِ ارزش یک فضیلت باشد – چون برای تخفیف مشکلاتِ کنونی هیچ راه دیگری وجود ندارد – این نگاه‌ها در واقع می‌خواهد بدون پرداختن به مقوله‌ی مزد، با اندکی «رشوه» به فعالان اقتصادی، آن‌ها را پی نخود سیاه بفرستد.
در گزارش‌ها می‌خوانم که دیگری وعده‌ی پرداخت حقوق به زنان خانه‌دار می‌دهد، ولی تاکنون ندیده‌ام که در کنار این همه هزینه‌هائی که برای دولت آینده می‌تراشند، کمی هم محبت کنند و شیوه‌های کسب درآمد بیشتر- در واقع تنظیم نظام مالیاتی- و رشد و گسترش تولید را هم توضیح دهند. اینکه می‌شود با صرفه‌جوئیِ بیشتر و یا جلوگیری از ریخت و پاش‌ها اندکی منابع بیشتر داشت در همه شرایط درست است ولی آنچه لازم است درواقع بازسازی نظامی است که به تجربه نشان داده است فاقد کارآئی است.
جسته و گریخته می‌خوانم که شیوه‌ی مقبول کسب درآمد برای نامزدهای ریاست‌جمهوری، مثل گذشته افزایش قیمت‌هاست؛ به عنوان مثال قیمت انرژی و اندکی مشخص‌تر قیمت بنزین. آنچه به واقع هراس‌آور است این است که درحالی که خیال دارند به این ترتیب، برای دولت کسب درآمد بیشتر کنند، ولی یا آگاه نیستند و یا عمدا نادیده می‌گیرند، که افزایش قیمتی که برای آن برنامه‌ریزی می‌کنند، باعث می‌شود که تورم فزاینده در این اقتصاد نهادینه شود و به همین خاطر قدرت خرید همین رشوه‌ای که می‌خواهند بپردازند هر روز کمتر شود. با این وضع طولی نخواهد کشید که باز هم می‌رسیم به اول خط و دقیقا به همان وضعیتی که در اقتصاد ایران پیش آمد وقتی که آقای احمدی‌نژاد به خیال خودشان «یارانه‌ها» را «هدفمند» کرده بودند. من تردید ندارم که برنامه‌های اقتصادیِ پا در هوای نامزدهای محترم سرانجام به همان جائی خواهد رسید که اکنون در آن هستیم.

بدون رفع تنگناهای ساختاری اقتصاد، هیچکس توان اجرایی کردنِ وعده‌ها را ندارد

من نمی‌دانم آیا مطالعه‌ای برای درک علل رکود اقتصادی در ایران انجام گرفته است یا خیر؟ آیا کسی می‌داند که علت اینکه اغلب واحدهای تولیدی از همه‌ی ظرفیت تولیدی‌شان استفاده نمی‌کنند، چیست؟
میزان دستمزدها باید حداقل به اندازه میزان تورم افزایش یابد و این کاریست که باید همیشه انجام می‌گرفت اما این‌گونه نشد. وضعیت ایده‌آل این است که میزان افزایش دستمزد واقعی از میزان تورم بیشتر باشد و البته این بیشتر بودن هم به میزان زیادی بستگی دارد به اینکه برنامه‌ای برای بهبود سطح مهارت کارگران داریم یا خیر؟ آیا برای بِروز کردن ماشین‌آلات و بکارگیری فن‌آوری‌های تازه سرمایه‌گذاری می‌شود؟ به سخن دیگر، براین نکته تاکید می‌کنم که بدون رفع تنگناهای ساختاری اقتصاد، اقتصاد ایران به ویژه با وضعیتی که دربازارهای نفت حاکم است، توان لازم را برای تامین مالی آن چه که وعده داده می‌شود، ندارد.
از سوی دیگر، بد نیست یادآوری کنم که اگر برای بهبود بهره‌وری دست به اقدام بزنیم و اگر ماشین‌آلات بکارگرفته شده بروز شوند، با بیشتر شدن عرضه‌ی کالاها و خدمات مواجه می‌شویم که اگر نظارت کافی به بازارها وجود داشته باشد، پی آمدش بر تورم کاهنده خواهد بود. درضمن، اگر بهبود بهره‌وری به صورت افزایش میزان واقعی دستمزد در بیاید در آن صورت، تاحدودی می‌تواند به مشکل ناکافی بودن تقاضای کل دراقتصاد- که احتمالا علت اصلی وجود ظرفیت مازاد تولیدی در واحدهاست- هم پاسخ دهد. یعنی هم می‌توان افزایش دستمزد داشت و هم تورم کاهنده، ولی این اهداف با دستور به دست نمی‌آید؛ برنامه‌ریزی می‌خواهد و اراده سیاسی لازم دارد. آنچه در این شرایط خطرناک است دامن زدن به یک اقتصاد غیرمولدِ صدقه‌ای است. به تجربه‌ی تاریخ و جغرافیا می‌دانیم که هرجا این سیاست را در پیش گرفتند، طولی نکشید که افراد عادی هزینه‌های گزافی به ازای آن پرداختند..
گفتگو: زهرا معرفت