خانه » مقاله (برگ 10)

مقاله

نفرینیان سه نسل به آزادگان دهه هشتادی دل بسته‌اند / علیرضا نوری زاده

نفرین به ما که هر بود را نبودی و شعار را بر شعور چیره کردیم تا از گلستان وطن خرزهره بیرون زند
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۱ برابر با ۱۷ نُوامبر ۲۰۲۲ ۱۲:۴۵

آرش ساعت ۱۱ شب از کرج زنگ زد و گفت که از «جوانان محلات» است؛ یعنی آن‌ها که عملا کنترل کف خیابان در دستشان است و به دعوتشان، هزاران تن به خیابان می‌آیند. گفت پدرم دوست دارد پیامی به شما بدهد. پدر گوشی را گرفت و به عربی فصیحی گفت که از اهالی حوزه است و دیشب گفت‌وگوی مرا با شبکه الحدث/العربیه دیده و از توصیف من درباره بچه‌های محلات خیلی خوشش آمده است. من با توجه به روایت جاودانه نجیب محفوظ، نویسنده مصری «اولاد حارتنا» (بچه‌های محله ما)، در پاسخ به سوال گوینده الحدث که پرسید رهبر این انقلاب کیست، گفته بودم «اولاد الحارات»؛ یعنی بچه‌های محلات.

به پدر گفتم آن‌چنان با این بچه‌ها نزدیکم که حس می‌کنم همه را می‌شناسم. بعد از پدر، دقایقی چند با آرش گپ زدم. از آرمان‌هایش گفت که هیچ‌کدام شبیه آرمان‌های ما نبودند. یک‌ بار عاشق شده بود؛ آن‌ هم ۵۲ روز پیش وقتی مشاهده کرد مادر بر به خون نشستن دختری کرد به نام ژینا (مهسا) اشک می‌ریزد. همان لحظه عاشق شده بود؛ عاشق دختری که دیگر نبود اما جهانی به مظلومیت و زیبایی‌اش کرنش می‌کرد. آرش باور داشت که انقلاب پیروز می‌شود؛ چون رو به زندگی است. نسل او می‌خواهد زندگی کند. کفش و لباسی مثل همه فرزندان جهان داشته باشد، با دوست‌دخترش به سینما برود و سرخری مزاحمش نباشد.

از رابطه‌اش با پدری که روحانی است، پرسیدم. صادقانه گفت: «کاری به کار هم نداریم. او غرق در کتاب است، من غرق در موسیقی و وب‌گردی و فیلم. تا پیش از خیزش، رساله‌ام را هم می‌نوشتم برای فوق‌لیسانس. اما حالا مسئولیت کوچه و خیابان واجب دیگری بر عهده‌ام گذاشته است؛ رساله را همیشه می‌توان نوشت اما انقلاب یک‌ بار در جانت متولد می‌شود.»

حرف‌هایش شعله می‌شوند و جانم را می‌سوزانند. اگر این‌ها نسل جوان ایران‌اند، پس ما چه بودیم؟ نفرین به آن‌ها که در دهه‌های ۳۰ و ۴۰ و ۵۰ در سرزمین ما با یک خط‌کشی پررنگ، هر اندیشمند و نویسنده و شاعر و متفکری را که اندک‌ نگاه مثبتی به دستگاه داشت، مطرود و محکوم می‌کردند و در مقابل، هر بچه‌مکتبی را که جفنگیاتی به عنوان شعر و قصه و مقاله سر هم می‌کرد و در آن، نیشی به دستگاه می‌زد و در آثارش «شب» و «جنگل» و «گلوله» و «خلق» جایی والا داشتند، ناگهان به ضرب یک موج که هدایتش دست توده‌ای‌های سابق (که بعد از انقلاب لاحق شدند) و مخالفان کینه‌ورز شاه بود، به نابغه‌ نوظهور تبدیل می‌شد.

زمانی که ما به عنوان مریدان جلال آل‌احمد دوشنبه‌ها در جوار حضرتش در کافه فیروز سعی می‌کردیم سری توی سرها درآوریم، با دیده و دل به کلام آل‌احمد بر صفحه کاغذ یا فراز آوایش که فرمان دهد چه کسی مزدور است و چه کسی مبارز و مجاهد و شرافتمند، چشم دوخته بودیم. با چنین نگرشی بود که در آن سال‌ها، شاعری فرزانه و مقتدر در عرصه شعر همچون زنده‌یاد منوچهر آتشی چون در مجله «تماشا» کار می‌کرد و گاه در تایید نظام قلمی می‌زد و شعری از صمیم دل برای رضا شاه کبیر سروده بود، با کنایه و کم‌لطفی و گاه کینه و عداوت روبرو می‌شد (در مصاحبه‌ای که با او در مجله امید ایران داشتم، گفت که بعد از انقلاب برایش تیغ کشیدند؛ درددل‌هایش اشک به چشم می‌آورد). آتشی را در کانون نویسندگانی که زیر تیغ توده‌ای‌ها درآمده بود، محاکمه کردند و حضرات توده‌ای برای ایفای نقش قاضی صلواتی پیشاپیش، سرو دست می‌شکستند.

ایران آن روز از همه کشورهای خاورمیانه و دورتر، پیشرفته‌تر و مرفه‌تر بود. در چهار سالی که در انگلستان بودم، هر تابستان که به خانه پدری سرمی‌زدم، سرزمینم را با اعجاب و شگفتی می‌نگریستم که طی یک سال گذشته چه تحولاتی را شاهد بوده است. اصفهان سال‌ها از بوی عفن فاضلاب‌های سرباز در عذاب بود. وقتی در پایان تحصیل به ایران بازگشتم- با اتومبیلی که چهار سال معاف از مالیات بود، (امکانی که دولت برای دانشجویان تحصیل‌کرده خارج درنظر گرفته بود)- به سرزمین اجدادی رفتم. اصفهان با زاینده‌رود پرآب و کوچه‌های تمیز بی‌بو و در غیبت گاری‌هایی که هر صبح برای بردن مدفوع انسان‌ها به کوچه‌ها می‌آمدند، شهر دیگری بود. شهر را دگرگون کرده بودند.

دوستم، از بچه‌های جُنگ محمد حقوقی و یارانش، یادآور شد که این از برکت سر استاندار است که با طرح اگو همچون معجزه‌ای اصفهان را از قاذورات هزارساله پاک کرد. این‌ها را می‌دیدیم اما ویروس چپ‌زدگی که در جان و جهان سه نسل متولد دهه‌های ۲۰ و ۳۰ و ۴۰ لانه کرده بود، چشم بصیرت را بسته بود.

به شیراز هم رفتم و چند بار با منصورجان اوجی خیابان زند را طی کردیم. آیا خیابانی زیباتر از این در جهان وجود داشت؟ دانشگاه پهلوی چشم‌وچراغ شیراز و ایران بود. صدها دانشجوی خارجی در این دانشگاه به زبان انگلیسی درس می‌خواندند. این‌همه را داشتیم اما چریک‌های چپمان نزد صدام بعثی و عبدالناصر و جورج حبش قومی و رفیق مائو جنگ مسلحانه شهری آموزش می‌دیدند و مجاهدین منتظر ظهور در اردوگاه فتح دوره می‌گذراندند و با کمک استخبارات صدام حسین، هواپیماربایی می‌کردند تا برادر موسی را نجات دهند؛ وای بر ما که چه کردیم!

به قول زنده یاد اسماعیل خویی عزیز که جای خالی‌اش پرشدنی نیست، «هر بود را نبودی کردیم و هر نبود را بودی».

رفیق شاعری که فارسی را به‌درستی نمی‌دانست اما عشق چریکی به سرش زده بود، عصرها در خیابان شاهرضا نزدیک فرصت، با سه‌چهار جوان معرکه می‌گرفت و چه تلخ که بی‌سبب جان باخت و به شاعر ملی کشور تبدیل شد. با همین نگرش، چهره‌های برجسته مطبوعات از طایفه مدیران و سردبیران و نویسندگان چون زنده‌یادها عباس مسعودی و دکتر مصباح‌زاده، دکتر سمسار و غلامحسین صالح‌یار، حسین سرفراز، دکتر صدرالدین الهی، دکتر محمود عنایت، هوشنگ وزیری، اسماعیل پوروالی، ایرج نبوی، داریوش همایون و… و از ماندگان که عمرشان دراز باد عباس پهلوان، احمد احرار، امیر طاهری و … هر یک به صفتی، با این عنوان که مطبوعاتی‌های دولتی یا مورد تایید حکومت‌اند، از طرف جامعه روشنفکری زیر سوال قرار گرفتند؛ با آنکه آثارشان در نشریات همین افراد منتشر می‌شد و گاه زمین و زمان را به هم می‌بافتند تا شعری، نوشته‌ای یا حتی ذکری از آنان در نشریاتشان منتشر شود.

در مقابل، قهرمانان روزنامه‌نگاری با فرخی یزدی آغاز و به کریم پورشیرازی ختم می‌شدند و هیچ‌کس آماده نبود با یک بررسی دقیق و تحقیق علمی نشان دهد که کریم‌پور و محمد مسعود و بازماندگان مکتب آن‌ها در مطبوعات چه تاجی بر سر دموکراسی و فرهنگ و روزنامه‌نگاری ایران گذاشته‌اند. در روزگاری که چه‌گوارا قهرمان و ایده‌آل ما بود و امامزاده هوشی‌مین از مجرب‌ترین امامزاده‌ها، طبیعی بود که نه در دایره ادیبان و فرهنگ‌ورزان ما و نه در گستره سیاست و نه در بستر ادب، جایی برای زنده‌یادان شجاع‌الدین شفا و محیط طباطبایی و احسان یارشاطر و جلال‌الدین همایی و عبدالحسین زرین‌کوب و احمد مهدوی دامغانی نباشد.

در زمانه‌ای که یک فاشیست دوآتشه و ذوب‌شده در هایدگر مثل احمد فردید به جایگاه خدایی می‌رسید، آشکار است آدم‌هایی از تیره دکتر صاحب‌الزمانی و عصار و علی‌نقی عالیخانی و پروفسور رضا و دکتر داریوش آشوری، هدف کنایه و کینه و نفرت قرار می‌گرفتند و ترور شخصیت می‌شدند.

محمود اعتماد‌زاده، نویسنده و مترجم مشهور و چپ‌زده در کتاب «از هر دری»، در جای‌جای یادداشت‌هایش ستایشگر ژوزف استالین، آدمکش گرجی، و نافی و معاند و دشمن محمدرضا پهلوی است که در نگاه او، نوکر امپریالیست‌ها است و نمی‌گذارد ایران در سایه مهر برادر و رفیق شمالی به مستعمره اتحاد جماهیر شوروی تبدیل شود. خشمگین است که چرا دستگاه امنیتی شاه جبار آدمکش سرتیپ مقربی، جاسوس شوروی به مدت ۴۰ سال، را شناسایی، دستگیر، محاکمه و اعدام کرده است.

در نگاه به‌آذین، رفیق سرتیپ آزادمردی بود که در راه پیروزی خلق و وحدت و همبستگی خلق‌های ایران و اتحاد شوروی و علیه امپریالیسم وحشی یانکی‌ها جاسوسی می‌کرد؛ بنابراین در دادگاه عدل‌ پرولتاریایی به‌آذین، او نه‌تنها جرمی مرتکب نشده بود، بلکه باید دو سه درجه هم به او می‌دادند و در مقام ارتشبدی‌ می‌نشست و از کار جاسوسی‌اش تقدیر می‌شد.

کمتر از نفرین چه گویم به آن‌ها که از زنده‌یادان محمود جعفریان و رضا قطبی و ایرج گرگین، چهره‌هایی غیرواقعی ساختند؛ بی‌آنکه بیندیشند کارشان باعث خواهد شد به جای این سه، جبلی و حاج عزت و سردار غفور و برادر سرافراز و برادر نصیری و برادر عاطفی‌ها بر کرسی ریاست و معاونت و سیاست‌گذاری صداوسیما بنشینند.

شفا چون رئیس کتابخانه پهلوی بود، چون ده‌ها فرزانه دیگر، هدف حمله مستمر موج چپولان بود و جایگاه ادبی و فرهنگی‌اش نفی می‌شد. لابد در آن فضای آشفته اوایل انقلاب است که رهبران حزب توده بعد از اسلام آوردن، به کشف علایق و ارتباطات پنهان بین دیالکتیک امامزاده لنین و ثقه‌الاسلام زینوویف و حجت‌الاسلام راحل سید لئونید برژنف طاب ثراه و مبانی دیالکتیک توضیح‌المسائل «حضرت امام روح‌الله مصطفوی الخمینی» و حاشیه‌های شیخ عباس قمی و ایضاحات حاج حبیب موتلفه مشغول بودند و کسی برای «از کلینی تا خمینی» شجاع‌الدین شفا اعتباری قائل نبود. چنانچه برای اثر دیگرش «تولدی دیگر» و «حقوق بشر، قانون بیضه و بمب اتمی» نیز تنها کسانی اشتیاق نشان دادند که از نخستین قربانیان شعبده بزرگ قرن یعنی ولایت فقیه بودند. چقدر از هموطنان معتقد و ساده‌دل را دیدم که کتاب‌های شفا جهان تاریک و جاهلانه‌شان را روشن کرده بود.

به روزهای دور بازگشته‌ام؛ روزگار شعار و دست کشیدن از شعور؛ روزگاری که «غرب‌زدگی» جلال آل‌قلم عین حق و صدق مطلق به حساب می‌آمد و محیط روشنفکری انتقادهای داریوش آشوری و ناصر وثوقی و دکتر بهار را برنمی‌تافت. شگفتا که در آستانه انقلاب، این مهدی بهار و مصطفی رحیمی بودند که جمهوری مرحمتی سید روح‌الله را با قاطعیت و استدلالی اصولی رد می‌کردند و این مهشید امیرشاهی بود که در آن هوای آلوده به مرگ و شعار و نفرت، نفس بختیار را که آمیخته به عطر دموکراسی و آزادمنشی بود، برای مردمانی معنی می‌کرد که تا خرخره، در لجن تعصب و نفرت و کینه فرورفته بودند.

در طول چهار دهه اخیر، چه کسی به‌ اندازه بهرام مشیری دکان ولایت‌مداران و حامیان چپول آن‌ها را تخته کرده است؟ حضرات زورشان می‌آید اقرار کنند چهار دهه روشنگری‌های مشیری و امثال او تحول و دگرگونی اندیشه امثال آرش‌ها را پی‌ریزی کرده است.

اینک نسلی دیگر با عباراتی دیگر به میدان آمده است که توده‌ای‌ها با کمال وقاحت، خیزش بزرگشان را توطئه امپریالیسم می‌دانند و همصدا با حسین بازجو، رفیق خامنه‌ای، در چهره‌های نجیب و پرتوانشان، نقش عمله و اکره آمریکا و… را جست‌وجو می‌کنند. آتشفشان شهریور رودخانه‌ای مذاب را در چهارسوی وطن جاری کرده است؛ اما بر صفحه این رود مذاب، تزویر و دغا و دغل‌کاری نمی‌بینی. هر آنچه هست، ایمان به پیروزی، عشق و آزادی و زن و زندگی است. آتش بر ابراهیم و سارا گلستان خواهد شد و ایران جایگاه فردوس برین را باز پس خواهد گرفت.

لژیون خارجی سیدعلی نیز چون خودی‌های بدتر از بیگانه ؛وحشت‌زده‌ شده‌اند / علیرضا نوری زاده

کلامی از مادر عروس در نجف بی‌اعتبار
علیرضا نوری‌زاده

سپیده سرزد و آواز نور پیدا شد/ زپشت شیشه‌ شب، روشنی هویدا شد
وطن که فتنه‌ کشمیری‌اش بیابان کرد/ به شبنم نفست خشک بود و دریا شد
دیرگاهی است که از هرچه ارباب عمائم در وطن و عراق و… دل بریده‌ام. یک ملای سنی (مولوی عبدالحمید) با دستار سپید و دل‌سوخته‌اش نشان داد که بر تمامی دستاربه‌سران ما برتری دارد. انسان است و ایرانی؛ دلش با ملتش است و جان و جهانش ایران. جنایتکاری چون موسوی تبریزی با آن پرونده سنگین سیاه به او زنگ می‌زند که «یا مولوی! کوتاه بیا! این‌ها (از جمله خود من) رحم نمی‌کنند؛ می‌کشند و می‌درند. نگاه کن که طناب‌ها یکی‌یکی بالا می‌رود…» اما مولوی کوتاه نمی‌آید. او نه فقط از روحانیون سنی‌مذهب بلکه از دیگر آحاد ملت نیز سخن می‌گوید. در این میان، ناگهان مادرعروس از گوشه نجف به میدان می‌پرد و از جنبش «زن، زندگی، آزادی» و «نه به حجاب اجباری» و عمامه‌پرانی ابراز نگرانی می‌کند.
بگذارید حکایتی مستند بازگویم از او (مقتدی صدر) که تا دو ماه پیش، از ظلم و دخالت جمهوری ولایت فقیه در کشورش به فغان بود و بعد از دریافت یک پیام تند از مامور اطلاعات رژیم، در بغداد خانه‌نشین شد و با خفت، نمایندگان گروهش در مجلس عراق را به استعفا وادار کرد.
ما خبر قتل مرحوم عبدالمجید خویی، فرزند مرجع اعلای تشیع مرحوم ابوالقاسم خویی، را با وحشت و حیرت دریافت کردیم. عبدالمجید درست در همان روزهای نخست ورود سربازان آمریکایی به خاک عراق، بی‌توجه به تقاضای دوستان و اقوامش برای اندکی تامل، به قول متداول آن روزها، همراه و همنشین آمریکایی‌ها، به وطنش بازگشت.
مطالب بیشتر در سایت ایندیپندنت فارسی
دو سه روز پس از قتل او، معد فیاض، همکار آن روزم در الشرق‌الاوسط که همراه خویی بود، شرح ذبح او را که آب به چشم هر انسانی، حتی ناآشنا با خویی می‌آورد، نوشت. معد خود نیز جراحاتی برداشته بود.
او چنین شرح می‌دهد: همراه آقا مجید و کلیددارباشی نجف به حرم حضرت علی رفتیم. در آنجا، عده‌ای از اوباش و بچه‌لات‌های نجف که زیر علم مقتدی- که خود از رفقایش دست‌کمی نداشت- سینه می‌زدند، کوشیدند کلیددار را که چندین نسل مقام کلیدداری حرم را داشت، به اتهام اینکه در برابر صدام حسین کوتاه آمده است، از دست خویی بیرون بکشند و به دستور مقتدی، همان‌جا سر ببرند. خویی مقاومت کرد و گفت: این چه حرفی است؟ مگر در زمان صدام حسین ارباب شما جرات کرد به قتل پدرش اعتراضی کند؟ اما اوباش حمله کردند و کلیددار را با ضرب چاقو، دست بستند. بعد به سراغ خویی آمدند که آزاده‌ترین فرزند پدرش و از استبداد و ولایت فقیه و اوباش نجف بیزار بود.
او و کلیددار را کشان‌کشان به منزل مقتدی بردند. او در باز نکرد و فریاد زد که بکشید این حرامیان را. آن‌گاه ضربات دشنه و خنجر و چند گلوله عبدالمجید و کلیددار را خاموش کردند. پیکرشان را کشان‌کشان بر خاک می‌کشیدند که جمعی از روحانیون و تجار رسیدند و دو پیکر پاره‌پاره را محترمانه به در بردند.
از آن پس، مقتدی صاحب‌نام شد و بچه‌شلوغ کوچه‌های نجف را حجت‌الاسلام نامیدند و او مثل همه سران مافیا، صاحب اعتبار شد. با روی کار آمدن شورای رهبری و نشستن پل بریمر بر تخت ولایت، مقتدی عصیان کرد و چنان رعب و وحشتی در نجف به راه انداخت که بزرگانی چون سیستانی و حکیم و فیاضی و… زبان در کام کشیدند؛ اما ماموران خامنه‌ای کوشیدند از طریق کاظم حائری، از یاران سید صادق صدر، او را به صف نوکران خود درآورند.
زمانی که دکتر ایاد علاوی، آزادمرد عراق، نخست‌وزیری موقت را عهده‌دار شد، مقتدی شورش کرد و نجف را گرفت. علاوی با تایید سیستانی، لشکری راهی نجف کرد و مقتدی وحشت‌زده به ایران گریخت و نجف آرام شد. او در ایران صیغه‌ای گرفت و نزد حائری مثلا درس خواند و در عرض شش‌ماه، در مقوله نجاسات و حیض و استبراء مجتهد جامع‌الشرایط شد.
در بازگشت به عراق، سر به زیرانداخت و به متلک انداختن گاه‌به‌گاه به قم‌نشینان و نوکران رژیم در عراق بسنده کرد. بعد میل ددر به سرش افتاد و با سفرهایی به حاشیه خلیج فارس، با ۱۵۰ میلیون دلار در کیسه، به بغداد بازگشت و «هل من مبارز»گویان به صحنه آمد. جعفری و عادل عبدالمهدی و تا حدودی حیدر عبادی با او مدارا کردند اما با نوری المالکی و هادی العامری به‌سختی درافتاد و آشوب‌هایی به پا کرد که شماری از مردم بی‌گناه عراق در آن‌ها به قتل رسیدند.
اوباش او برخی کرواتی، شماری معمم و عده‌ای نیز گوش‌شکسته و بینی‌پهن باج‌گیر مدینه‌الصدر بودند. رژیم با ترتیب دادن یک سوءقصد نافرجام، به او هشدار داد که اگر زیادی شکر شیوخ خلیج فارس را بخوری، خدمتت می‌رسیم.
مقتدی صدر در انتخابات سال ۲۰۲۱، به دلیل نفرت مردم عراق از نوکران ولی فقیه، بیشترین کرسی‌ها را به دست آورد اما با بی‌ثباتی، تلون‌مزاج، حرف‌های صدتایک‌غاز پراکندن و بعد آخرین اخطار اسماعیل قاآنی- فقط با این شرط که نوری المالکی نخست‌وزیر شود (اما وردستش السودانی اشکالی ندارد)- میدان را به حریف واگذاشت. او چندی به تجدیدفراش و جمع‌آوری مریدان بیشتر مشغول شد تا اینکه هفته پیش «ذات نایافته از هستی» خود را آشکار کرد و جسارت را به آنجا رساند که قدح جنبش بزرگ زنان و جوانان ایران را بر زبان یاوه‌گوی خود جاری کرد.
من قصد پاسخ‌گویی به او را نداشتم؛ ولی وقتی دیدم با خانه‌نشینی حائری و استعفای عملی‌ او از مرجعیت، حالا این جوجه ریش‌سپید پا بر پیکر صدها شهید راه آزادی گذاشته و به یاری سیدعلی برخاسته است، ضروری دیدم زبان یاوه‌گویش را بچینم. جناب مقتدی! تو که اگر در فقه و اصول مثلا با دکتر محسن کدیور امتحان بدهی، از صفر پلاس نمره بیشتری نخواهی گرفت، چگونه به خود جرات می‌دهی بزرگ‌ترین جنبش عدالت‌جویی و نفی تزویر و ریا را به سخره بگیری و زبان تطاول بر آن گشایی؟
من به‌دفعات نوشته‌ام که مرجعیت و روحانیت به دست خمینی و سید علی به خاک افتاد و بی‌اعتبار شد. امروز نه سیستانی جایگاه دهه نخست قرن بیست‌ویکم را دارد و نه برای وحید خراسانی نزد شیعیان اعتباری مانده است. حضرات خفقان‌ گرفته و به قول بهرام مشیری فرزانه، دنبال مغلطه‌بافی‌اند. حجاب را ستون اسلام ناب و دروغ و فریب را اساس حکم اسلامی می‌دانند و کار به جایی رسیده که قاتل عبدالمجید خویی سر از لاک در آورده است و عزای حجاب و پرواز عمامه به دست نوجوانان وطن ما را می‌گیرد. حالا مقتدی صدر که در بلبشوی عراق، دکان و دستگاه پررونقی یافته، به سفیر رژیم در بغداد تضمین داده است در عراق، جنبشی از شیعیان متعصب علیه زنان و نوجوانان وطن ما به راه اندازد؛ البته دستمزد دوقبضه‌ای را نیز می‌طلبد.
یکی از روحانیون محترم که پیش از انقلاب و با همه جوانی، به خمینی پشت کرد، برایم نوشت که فقط پای مقتدای هوچی در میان نیست؛ بلکه وزارت اطلاعات به همه مراجع و آخوندهای سرشناس سرزده و پیغام داده که وقت کارزار است؛ یا به میدان آیید یا به‌زودی تکلیفمان را با شما مفت‌خورها روشن می‌کنیم.
آن‌سو در خانه پدری، جنبشی که مهسا با خون خود پرچم‌دار آن شد، اینک به حرمت و اعتباری رسیده است که هرروز جهان‌شمول‌تر می‌شود. وقتی جاستین ترودو، همراه با هزاران تن از هموطنانم زوال استبداد را آواز داد، زمانی که جو بایدن با همه ملاحظه‌کاری‌اش، از پیروزی ملت ایران سخن به میان آورد و فرزندان ایران در مقام رئیس مجلس نروژ و عضو بوندس‌تاگ و شهرداری فرانکفورت، مرگ ولایت جهل و جور و فساد را آرزو کردند و به خامنه‌ای یادآور شدند که هواپیمای چارتر برای انتقال او و سید ابراهیم رئیسی و حسین سلامی به دادگاه بین‌المللی رسیدگی به جنایت علیه بشریت در لاهه آماده است، آیا یاوه‌گویانی چون مقتدی صدر در عراق و حسین بازجو شریعتمداری و آن دویست‌واندی دست‌چین شده‌های ولی فقیه در طویله مجلس اسلامی که خواستار اعدام نوجوانان و زنان میهنم شده‌اند، به‌جز این جواب که «بسوزید و بترسید و بمیرید که این رودخانه را سر باز ایستادن نیست»، پاسخی دیگر را شایسته‌اند؟
چنان سرشار از امیدم که هر نیمه‌شب از خواب می‌پرم و با رویای خانه پدری به بامداد می‌رسم. من و بسیاری دیگر از به‌تبعیدپرتاب‌شدگان چهار دهه، سه دهه، دو دهه و… فریاد زدیم و بالاخره جان و جهانمان با تلخی‌ها و گاه شیرینی‌های زودگذر جنبش آزادی‌خواهی میهنمان، شهریور امسال چشم گشود. این نه دیگر جنبش سبز است و نه آن خیزش‌های برخاسته و زمین‌خورده؛ همین‌که مقتدی صدر وحشت‌زده زبان به ذم جنبش می‌گشاید و حسین بازجو توصیه می‌کند مبادا مثل شاه صدای انقلاب را بشنوید (که شنیده‌اند)، وجه تمایز این جنبش با دیگر خیزش‌های سال‌های گذشته است.
در این میان، موه‌های سپیدم و هزاران شعر و نوشته و بغض‌های شکسته و بیرون‌ریخته و اشک‌های پنهان‌وآشکارم این حق را به من می‌دهد که به فرزندانم، به خواهران و دختران و برادرهایم از تزلزلی بگویم که هنگام شنیدن تهدیدها و تماشای اطوار رستم‌نماهای سید علی آقا از نوع سلامی شمشیربه‌کف، ناصر ابوالمکارم شکرفروش شیرازی و مقتدی صدر جاهل، می‌تواند خیزش را به درنگ و حسابگری وادارد. در برابر نفس خائنان ذوب‌شده در ولایت تزویر، یادتان باشد که نفس‌های آتشین شما در قلب رژیم نویدبخش فروپاشی نظام در آینده‌ای نه‌چندان دور است.
در صف ارتشی‌های دلاور و آزاده ما بسیارند آن‌هایی که مرحله پایانی نکبت و نقش ویژه خود را از هم‌اکنون در دل و باهم بازمی‌گویند. من می‌دانم در جمع سربازان، درجه‌داران، افسران ارتش امثال موسوی و کیومرث حیدری‌ها که فقط یونیفرمشان با سلامی و باقری فرق دارند، بسیار نیستند. درجه‌داری از نوهد‌ها گفته بود از مصاف با عراق پیروز بیرون شدیم؛ در مصاف با اهرمن از پیروزی فراتر خواهیم رفت.
هر روز که جنبش خیزشی تازه و ابتکاری تازه را رقم می‌زند، مقتدی معمم و حسین بازجوی مکلا و حسین سلامی تیغ‌دار و جبلی صداوسیمادار، فرسوده‌تر و بی‌مایه‌تر می‌شوند. مهسا، دختر ایران سر به آسمان می‌ساید و عزت‌الشریعه‌ها و چرخنده‌ها و خواهرمری‌های ولایت ذلیل‌تر و بی‌آبروتر به خاک می‌افتند.
در سال ۱۳۵۷ ژنرال‌های پرستاره مثل برف آب شدند؛ بعضی گریختند و بعضی هم کنار دیوار فریاد «پاینده‌ ایران» سر دادند و با گلوله‌ غدر خمینی جان باختند؛ اما امروز نظامیان ما در برابر ملتی قرار دارند که اهل کینه‌ورزی و انتقام نیست؛ بلکه حضور آنان در جمع خود را قدر می‌نهند و بدان مباهات می‌کنند.
بازگردم به مقتدی و مقتدی‌ها، حسن نصرالله‌ها و قیس‌خزعلی‌ها، نعیم قاسم و قاووق‌ها، عبدالملک حوثی‌ها و ابراهیم زکزکی‌ها، یعنی لژیون خارجی سیدعلی؛ بدانید که اربابتان می‌رود؛ اما ملت ایران با جاودانگی پیوند دارد و هرگز دوستان و دشمنانش را فراموش نمی‌کند؛ خودی‌های بدتر از بیگانه که جای خود دارند.

قلعه ولایت فقیه تسخیر می‌شود / علیرضا نوری زاده

هشت هفته پس از خیزش، نیابتی‌ها هم کنار می‌کشند
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۱ برابر با ۳ نُوامبر ۲۰۲۲ ۱۲:۳۰

آوای پرخروش ملت سرفراز ایران نظام فاسد و قاتل را روزبه‌روز ضربه‌پذیرتر می‌کند. دلار ۳۵ هزارتومانی، خروج میلیاردها تومان و دلار از بازار بورس و گاه از ایران، تورم بالای ۵۰ درصد و توسل آدمکشان رژیم به شدیدترین نوع ارعاب و آدمکشی (حتی کودک‌کشی) برای خروج نظام از شدیدترین بحرانی که از آغاز انقلاب با آن روبرو بوده، راهی جز آن باقی نگذاشته است که به بالاترین حماقت دست بزند و بکوشد شعله یک جنگ در منطقه علیه عربستان سعودی را روشن کند؛ ولو از طریق وابستگانش در عراق یا حوثی‌های یمن.

از نگاه سید علی خامنه‌ای، سعودی‌ها از چشم آمریکا افتاده‌اند (به سبب اختلاف در افزایش تولید نفت) و این به او فرصت خواهد داد از آل‌سعود انتقام بگیرد. در آخرین دیدارش با اعضای شورای عالی امنیت ملی، مکرر گفته بود: «سعودی‌ها آتش افروختند و ما را گرفتار کردند. حالا نوبت ما است که سر تا پایشان را بسوزانیم.»

من از این جلسه گزارش مشروحی داشتم که در نوشته و گفته‌هایم به زبان عربی به گوشه‌هایی از آن اشاره کردم.

جالب اینکه سربازحلبی‌های ولی فقیه که معمولا در برابر کودکان و نوجوانان و پیران غیرمسلح حسین سلامی‌گونه و رستم قاسمی‌وار، به تیر و خنجر و گرز و کمند می‌درند و می‌کوبند و می‌بندند، در برابر اسرائیل موش و مقابل آمریکا خرگوش‌اند و در این جلسه خاص، حرف‌هایی زدند که کاملا آشکار می‌کرد مرد میدان نبرد نیستند.

در زمان جنگ با عراق، چربی فساد هنوز شکم‌هایشان را مصداق این شعر صائب نکرده بود که «دیدم که ز دور اشکمی می‌آید/ بعد از دو سه روز صاحبش پیدا شد» و گردن‌هایشان به این قطوری نشده بود؛ هنوز آرمان و ایثار برایشان اندک معنایی داشت و اگر ارتش نبود، خوزستان را داده بودند. اما همین‌ها امروز معرکه را در روز اول خواهند باخت.

فکر می‌کنید این سرداران با درجه‌های درپیتی که فقط بلدند شب‌ها زیر بلندای اکباتان و برج‌های مسکونی خطاب به خانواده‌های محترم شعارهای رکیک دهند، قادرند با پهپادها و موشک‌های حسن‌موسایشان در برابر حملات نه آمریکا، که همسایگانشان با مدرن‌ترین ناوگان هواپیماهای جنگی، به نبردی واقعی وارد شوند؟ از نظر من که کار در نهایت از پرتاب چند موشک از جنوب عراق و شمال یمن فراتر نخواهد رفت.

با وجود جنبش بزرگ مردم ایران، برگه‌های نظام یعنی نیابتی‌ها نیز تروریست‌هایی بیش نیستند که دندان‌هایشان یکی پس از دیگری فرو می‌ریزد. حسن نصرالله ناچار شد دمش را زیر عبایش پنهان کند و قرارداد تعیین مرزهای لبنان و اسرائیل را پذیرا شود و عملا اسرائیل را- چنانکه نخست‌وزیر اسرائیل به‌صراحت گفت- به‌صورت دوفاکتو به رسمیت بشناسد. البته ارباب فقیهش اذن رکوع در برابر اسرائیل را صادر کرده بود.

خمینی و هوچی‌های دوروبرش و توده‌ای‌های تازه ختنه‌شده و چپ‌زدگان، سال‌ها پادشاه فقید ایران را که با همسایگان عربش بهترین روابط را داشت و اسرائیل را به‌صورت دوفاکتو به رسمیت شناخته بود، عامل صهیونیست و آمریکا می‌خواندند. شاه نه پنهانی از اسرائیل اسلحه گرفت (خمینی ایران‌گیت را مبارک‌باد گفت) نه در مسقط با آمریکایی‌ها نرد عشق می‌باخت؛ بلکه هرجا مصلحت ملی وطن و مردمش ایجاب می‌کرد، سخت‌ترین انتقادها از آمریکا را بر زبان می‌راند و به نوشته مرحوم علم، مثل ایوب خان، رئیس‌جمهوری سابق پاکستان که عنوان کتابش خطاب به انگلستان را گذاشته بود «دوستان نه اربابان»، بارها به جرالد فورد و کارتر گفته بود اگر دوستیم، رعایت شئون دوستی از سوی هر دو طرف، لازمه استمرار دوستی است.

چگونه می‌توان شاه را وابسته و خمینی و سیدعلی را قهرمان مبارزه با آمریکا و اسرائیل خواند، وقتی هم عرفات و هم محمود عباس، رهبر ملت فلسطین، در گفته‌هایشان به من که در مقالاتم در کیهان لندن روزگار نو و الشرق الاوسط و… هم منتشر شد، تاکید کردند ضرباتی که رژیم خمینی و خامنه‌ای بر پیکر انقلاب فلسطین وارد کرد، گاه از ضربات اشغالگران اسرائیلی هم آزاردهنده‌تر بود.

شاه فقید به فلسطینی‌ها کمک‌های سخاوتمندانه‌ای کرد. دولت ایران اردوگاه حسین با بهترین تجهیزات را در امان، پایتخت اردن، برای آوارگان فلسطینی بر پا کرد. وقتی در دهه اول قرن جدید با همکارم، جمال بزرگ‌زاده، به اردوگاه حسین رفتیم، اشکمان درآمد. جمهوری ولایت فقیه به جای پرداخت تعهدات ایران به دولت اردن، دلارهای نفتی را به جیب تروریست‌های جهاد و حماس می‌ریخت تا مانع از تشکیل دولت وحدت ملی و همبستگی فتح و حماس شود. با این پترودلارها چه خون‌ها ریخته شد و چه برادرکشی‌ها به راه افتاد.

نایب امام زمان نمایش روز قدس را به صحنه آورد اما از زبان یکی از بزرگانش که عمامه هم بر سر داشت، شنیدم که گفته بود: «خدا بنی‌موسی را خیر دهد که پوست این سنی‌های فلسطینی را می‌کند.» و این آقای روحانی سفیر رژیم در چند کشور عربی بود.

شاه فقید از دوستی با فلسطینی‌ها دم نمی‌زد ولی با داشتن دیپلمات‌هایی چون مشایخ فریدنی، جعفر رائد، جعفر ندیم، دکتر خلعتبری و… نه تنها بانفوذترین رهبر مسلمان در جهان اسلام و عرب بود، بلکه با برپایی اردوگاه حسین و دادن بورس تحصیلی به دانشجویان فلسطینی در اردوگاه‌ها، حمایت شیعیان لبنان و امام موسی صدر را هم با خود داشت؛ تا پیش از اینکه سرتیپ ساواک، منصور قدر، تیشه به دست گیرد و رابطه صدر و شاه را تخریب کند؛ وگرنه اصلا روح‌الله مصطفوی نامی با لقب خمینی در نوفل‌لوشاتو ظهور نمی‌کرد.

مصائب رژیم برای ملت‌های عرب

اولین سفیر خمینی در بیروت آخوندی به نام فخر روحانی بود که چند سال پیش‌تر، امام موسی صدر او را از بیروت بیرون کرده بود. در دمشق، زنده‌یاد حسن روحانی، قاضی سرشناس و دوست مرحوم مهندس بازرگان، سفیر بود اما دولتش پاینده نبود و خیلی زود، یزدی او را به تهران فراخواند تا به امر ارباب فقیه، علی‌اکبر محتشمی‌پور، یکی از تلفنچی‌های خمینی در پاریس، را به سفارت، راهی دمشق کند.

در بیروت، فخر روحانی که استوارنامه خود را هرگز به دولت لبنان تقدیم نکرد، در مصاحبه‌ با روزنامه‌های بیروت، علیه جنبش امل و دبیرکل وقت آن، حسین‌الحسینی، و به طور تلویحی علیه امام موسی صدر، حرف‌هایی زد که به اعتراض بزرگان شیعه و دولت لبنان منجر شد. رژیم ناچار او را فرا خواند و محسن موسوی را که از بچه معاودها [ایرانیانی که درگذشته مقیم عراق بودند و اوایل دهه ۵۰ به دلیل تشدید اختلاف میان حکومت محمدرضا شاه و رژیم بعث اقامتشان تمدید نشد و به ایران بازگشتند] بود، به عنوان کاردار راهی بیروت کرد.

با حمله اسرائیلی‌ها به لبنان در سال ۱۹۸۲، خمینی نخست فرمان اعزام نیرو به لبنان را صادر کرد اما با مخالفت سوری‌ها روبرو شد؛ چون می‌ترسیدند اسرائیل به سراغشان بیاید. یادتان باشد سوریه‌ای که روزوشب شعار آزادی فلسطین سر می‌دهد و به همه گروه‌های ضدصلح خاورمیانه از حماس و جهاد اسلامی گرفته تا جبهه خلق فرماندهی عمومی احمد جبریل و فتح انقلابی ابوموسی پناه داده و زعامت جبهه رفض مخالف صلح را عهده‌دار است، از زمان آتش‌بس اکتبر ۱۹۷۳ تا امروز حتی یک تیر هم به‌ سوی اسرائیل نینداخته و با آنکه اسرائیل بخش بزرگی از خاکش در جبل‌الشیخ و جولان را ضمیمه سرزمین خود کرده است، نه حافظ اسد و نه آقازاده‌اش، بشار، هرگز اجازه ندادند ارتش سوریه که فقط برای سرکوبی مردم و ارعاب آن‌ها به کار می‌آید، گامی در جهت آزادی جولان بردارد.

باری، محسن موسوی و محتشمی‌پور سرانجام موافقت سوری‌ها را برای اعزام نمادین یک تیپ سپاه پاسداران به شرق لبنان جلب کردند و نخستین دسته‌های سپاه راهی لبنان شدند. محمدباقر ذوالقدر، غلامعلی رشید، رضا خواستگار، احمد متوسلیان، حسین‌ الله‌کرم و… از جمله فرماندهان ارشدی بودند که به لبنان اعزام شدند.

افراد سپاه در پادگان شیخ عبیدالله در شهر بعلبک که قبل از جنگ‌های داخلی در اختیار ژاندارمرهای لبنان بود، مستقر شدند. از آنجا که جنبش امل حاضر به نوکری رژیم نبود، محتشمی‌پور در بعلبک به رهبری حسین الموسوی که یک معلم رادیکال شیعه عضو امل بود، امل اسلامی را ایجاد کرد. بعد، افواج المقاومه المومنه را به ریاست ابومصطفی الدیرانی (رباینده ران آراد، خلبان اسرائیلی، که کماندوهای اسرائیلی او را ربودند و سال‌ها در زندان‌های اسرائیل بود و پس از آزادی ادعا کرد که سربازان اسرائیلی به او تجاوز کرده‌اند) برپا کرد؛ اما هیچ‌کدام از این دو گروه کوچک نتوانستند اهداف رژیم در لبنان را تحقق بخشند.

سرانجام محتشمی‌پور توانست با خریدن تعدادی از فرماندهان امل و استخدام جوانان شیعه و همراهی چند آخوند از جمله صبحی الطفیلی، اولین دبیرکل حزب‌الله که بعدها علیه رژیم تهران و رهبری حسن نصرالله تمرد کرد و امروز از دشمنان سرسخت خامنه‌ای است، عباس الموسوی، دبیرکل بعدی حزب که کماندوهای اسرائیلی او را کشتند، شیخ نعیم قاسم، نماینده خامنه‌ای در لبنان و معاون دبیرکل فعلی حزب‌الله، شیخ قاووق، شیخ صفی‌الدین و… از شکم جنبش امل، نوزاد حرامزاده‌ای به نام حزب‌الله را بیرون بکشد.

حضور ۴۰ هزار سرباز سوری در لبنان که عملا این کشور را در اختیار داشتند، به حزب‌الله امکان داد هم نیروی نظامی خود را حفظ کند و هم در مجلس لبنان و در کابینه نخست‌وزیران بعد از طائف (رفیق‌الحریری، سلیم الحص، عمر کرامی، فواد سینیوره و عمر المیقاتی) به عنوان یک حزب قدرتمند حضور داشته باشد.

اتحاد راهبردی تهران و دمشق دست جمهوری اسلامی را برای ارسال هزاران خمپاره و موشک و سلاح‌های سبک و نیمه‌سنگین باز می‌گذاشت. در عین حال، صدها تن از افراد حزب‌الله در مراکز آموزشی سپاه پاسداران در ایران، در سطوح مختلف از جنگ تن‌به‌تن گرفته تا هدایت هواپیماهای کایت (بدون موتور) و پرتاب موشک و استفاده از قایق‌های سریع و سلاح توپخانه و… آموزش‌های نظامی گذراندند و از پنج سال پیش، همواره بخشی از متخصصان سپاه به‌ویژه در بخش سلاح موشکی و آموزش در لبنان مستقر بوده‌اند. تعداد این نیروها بین ۱۰۰ تا ۱۵۰ نفر تخمین زده می‌شود. موشک سی۸۰۲ (C802) کپی‌شده‌ از نوع چینی که در جریان درگیری‌های اخیر، متخصصان موشکی سپاه با دو فروند آن ناوچه اسرائیلی را هدف قرار دادند، سپاه در اختیار حزب‌الله گذاشته بود.

بودجه حزب‌الله که در آغاز ۱۰ میلیون دلار بود، سال ۲۰۲۱ به بیش از یک میلیارد دلار رسید. فقط تلویزیون ماهواره‌ای المنار امروز بیش از ۱۵۰ میلیون دلار در سال برای ملت ایران هزینه‌بر می‌دارد. حزب‌الله دارای پنج هزار رزمنده آموزش‌دیده، حدود سه هزار شبه‌بسیجی و حدود دو هزار نیروی کادری آموزشی، مالی و مسئولان ارگان‌های آموزشی، بهداشتی، زنان، شهدا و جانبازان، ایدئولوژی و… است. حقوق‌ ماهیانه‌ این افراد بین ۵۰۰ تا ۱۰ هزار دلار است. البته شبکه المیادین، متحد حزب الشیطان و العالم، در کنار پرس‌تی وی، هیسپان‌ست و عاشورا و کربلا و دو طفلان مسلم، کوفه و… ماشین‌های بلع بیت‌المال‌اند که نه به کار دنیا می‌خورند و نه به درد آخرت.

بعد از قتل رفیق‌الحریری به دست سوری‌ها و اخراج خفت‌بار ارتش سوریه از لبنان، بسیاری از شخصیت‌های لبنانی از جمله گروه‌های موسوم به ۱۴ مارس به رهبری سعدالحریری که اکثریت را در مجلس و دولت در اختیار داشتند، خواستار خلع سلاح حزب‌الله و خروج نیروهایش از مرزهای جنوبی و استقرار ارتش لبنان در این مرزها شدند.

حسن نصرالله که از هوادارانش لقب «سید مقاومت» دریافت کرده بود، به علت مواضعی که در حمایت از سوری‌ها اتخاذ کرد، به‌مرور محبوبیت خود را از دست ‌داد و نوکری ولی فقیه به اعتبار و جایگاه او و حزب‌الله نزد مردم لبنان و بسیاری از دولت‌های عرب از جمله عربستان سعودی و مصر و اردن، ضربه سختی وارد کرد. امروز حزب‌الله که «حزب‌الشیطان» خوانده می‌شود، فقط در قلعه خود در جنوب لبنان و در پناه دلارهای ولی فقیه نفس می‌کشد. حالا صبحی الطفیلی، نخستین دبیر کل، همدل با جوانان ایرانی، ولایت فقیه را ننگ مذهب شیعه می‌داند و خواستار برچیده شدن بساط تزویر و فریب ولایت جهل و جور و فساد از لبنان است. علامه علی الامین، روحانی بزرگ شیعه، هم خواهان رهایی کشورش از چنگال خونین پاسداران فریب و دروغ است.

بازگردیم به وطن؛ به سرزمین نور و عسل؛ به بهترین سرزمین دنیا؛ به دریای عشق و شور و آزادی؛ به فردای روشن بیداری و سلام کنیم به ژینا، حدیث، پیمان، نیکا، غزاله، سارینا، زکریا خیال و به مهرشاد شهیدی؛ به ایران سلام کنیم؛ به رودخانه‌ای که سر باز ایستادن ندارد. بعد به سید علی بیندیشیم که در وحشت و کوری و کری، همچنان زبان دارد و «دشمن دشمن» می‌کند. آمریکا و انگلستان و اسرائیل دشمنان ولی فقیه نیستند. دشمنان او بر بیت و دفترش، بر ستاد سپاه و بر چهره معصوم مهرشاد سایه انداخته‌اند. لعنت ابدی و نفرین جاودانه او را تا پایان خط دنبال می‌کند.

انقلاب تازه، زایش نوین و سقوط اسلام / جلال ایجادی

انقلاب کنونی ایران دمکراتیک زنانه و لائیک است. انقلابی مدرن و جهانگرا و شهروندانه و جوانانه و در برگیرنده همه اقشار و گروهبندی ها در گستره ای ملی است. انقلابی است که مردم ایران را متحد کرد، بسیاری از کدورتها را شست و بمیزان وسیعی همبستگی ملی عملی و اعتمادسازی را تحقق بخشید. انقلابی که سازمان های سیاسی سنتی را پشت سرگذاشت، آنها را غافلگیر نمود و به آنها پیام داد که ادعای رهبری تاریخی آنها بی پایه است و باید نگرش خود را تغییر دهند. انقلابی که جهان را به شگفتی واداشت، مردمان دمکرات جهان را به ستایش کشاند و نیروهای چپ جهان را به دو دسته موافقان خود و مخالفان اسلاموفیل تقسیم نمود. انقلابی که استراتژی های دولت های غربی را به چالش کشانده و آنها وادار به تجدید نظر در سیاست خارجی نسبت به حکومت ایران نمود. انقلابی که چهره ایران را دگرگون نمود و حکومت اسلامی را بطور بیسابقه در جهان منزوی ساخت. انقلابی که خواهان پایان دادن به قدرت سیاسی دینی حاکم است. انقلابی که در بطن یک دارای یک زایش بزرگ است. سرآغاز بیرون رفتن از خودبیگانگی و مسخ اسلامی.

خودمختاری انسان
این انقلاب سوم ایران در اعماق حکایت از یک گسست فرهنگی دارد. میراث اسلام و شیعه گری برای تاریخ و فرهنگ ما، جز آسیب شخصیتی، انحطاط اخلاقی اجتماعی و تبدیل انسانها به خرافه پرستان، نمی باشد. باوجود این میراث شوم، در دل این انقلاب یک گرایش برای تولدی جدید شکل گرفته است و جامعه و تمدن ایران در مسیر تازه ای قرارداده است. البته خطرهای بیشماری در پیش است ولی هوشمندی جامعه باید اجازه دهد تا زایش انجام پذیرد.
چرخش نسبت به اسلام و به گفته ایمانوئل کانت بیرون آمدن از صغارت و وابستگی و تحول به سوی خودمختاری انسان، بیان این گرایش تازه است. این گرایش هنوز صیقل نیافته است ولی روند پختگی و هوشمندی خود را به نمایش درآورده است. اسلام، ایرانیان را به آخوندپرست و امام پرست تبدیل نمود، اسلام مغزهای ایرانیان را فلج نمود و ایرانیان حس کردند که در بردگی خود خوشبخت هستند. ایرانیان که دارای فرهنگ تاریخی بزرگی بودند به مدافعان قبیله استعمارگر بنی هاشم و دعاگویان قرآن و احادیث گندیده تبدیل شدند و بخاطر عبودیت در برابر الله، از خرد و فلسفه و دانش و مدرنیته و شهروندی دور گشتند.
در این انقلاب تاریخ به پرسش کشیده شده و پدیده نوینی در جریان است. ما میخواهم از انسان اسلام زده و ازخودبیگانه بیرون بیاییم. زایش اجتماعی امر ساده ای نیست و بسیار زمان بر است ولی روندها در پنهانی ها و آشوبها آغاز می شوند. در ژرفای این انقلاب ایرانیان بیش از پیش حس می کنند که در حال یک گسست فرهنگی و شخصیتی هستند. در سالهای آینده این گسست عریان تر خواهد شد ولی نمادهای آن فراوانند. نمادهای تولد کدامند؟ اسلام دارای مقدسات پایه ای مانند توحید و حجاب و پیروی از اولی الامر یا اطاعت نماینده الله دارد. همه آیت الله ها خود را اولی الامر می دانند. امروز جوانان و بویژه دختران متعلق به نسل هشتاد، نمایندگان الله را محکوم می کنند و آنها را فاقد ارزش می دانند. دختران به میدان عمومی وارد می شوند و می گویند: «من هستم، من بازیگر اجتماعی هستم، من یک دخترم». امروز دختران حجاب را می سوزانند و به این ترتیب تابوها و خرافه پرستی ها را به آتش می سپارند. دختران در خیابانها می رقصند و درمی یابند که به اعتبار مبارزه اشان پس از چهار دهه، می توانند زندگی شاد داشته باشند و دست در دست پسر بگذارند. پسران و دختران شجاعانه و در کنار هم، در خیابانها فریاد زده «مرگ بر ولایت فقیه» و «مرگ بر این جمهوری اسلامی» و آنها به این نتیجه رسیده اند که باید در خارج از نظام اسلامی، زندگی کرد. در این شعارها، آنها فقط استبداد را نقد نمی کنند بلکه افزون برآن، دین مزاحم و زورگو را نیز نفی می کنند. این دین بر تمام قوانین و ضوابط و روح جامعه سایه انداخته است. امروز اسلام توتالیتر که در پی انحصار است با مخالفت شهروندانه مواجه شده و جوانان شایستگی آنرا کاملن رد می کنند. دین اسلام بعنوان منبع فساد تلقی شده و دیگر اشتیاق برانگیر نیست. نه اسلام قرآنی، نه اسلام حوزوی، نه اسلام اصلاح طلبان و نواندیشان دینی و نه اسلام عرفانی، قادر نیستند برای جامعه دلربایی کرده و جهنم را به عنوان بهشت اجتماعی بفروشند. در این شرایط، خودمختاری انسانی بیش از هر زمانی خود را نشان می دهد، گرایش به آزادی فردی، عرفی گری و لائیسیته برجسته می شود. پشت شعار «مرگ بر ولایت فقیه»، جدایی دین از قدرت سیاسی ترسیم می شود. در هر حجابی که دختران می سوزانند، صدای اعتراضی علیه جبارت مذهبی و دین متجاوز شنیده می شود.
در همین روزهای خیزش علیه نیروی سرکوب، دیدیم جوانان در رستوران های دانشگاه در کنار هم نشستند و سرود خواندند و نشان دادند که زندگی مدرن با مشارکت مهربانانه خواست آنان است. در برخی نقاط شهر می بینیم که دختران گروه گروه با موهای رها شده در باد، در خیابانها درگذرند و گوئی بطور قطع از دوران اسلامی گسسته اند. در این روزها می بینیم چگونه جوانان عمامه آخوند را به زمین انداخته و می گویند «آخوند باید گم بشه» و برای خامنه ای نیز شعار میدهند مرگ بر خامنه ای و حتا مستقیم علیه اسلام شعار می دهند. بطور مسلم دین در زیربنای روانی بخش مهمی از جامعه وجود پررنگ دارد ولی حکایت از برآمد گرایش های نوین در جامعه است.
این پدیده ها نشان می دهد که ابتکارها و رفتارهای اجتماعی تازه ممنوعیت ها را می شکنند. اتهام «گناه و خلاف شرع» از جانب حکومت، برای جوانان بی معناست و آنها با دلیری همه موانع را پشت سر می گذارند. ضابطه های الهی و حکومتی به سخره گرفته می شود و ذهن جوانان، معیارهای مدرن و آزادی را ملاک زندگی قرار می دهد. همه انسان ها به یکسان عمل نمی کنند و هم زمان وارد مدرنیته نمی شوند. جدال ها و تشویش های روانی انسان ها را در پیچیدگی قرار می دهند ولی گرایش تازه در همین بحران ها بوقوع می پیوندند.

ریشه های انقلاب سوم و زایش جدید
در لحظه های انقلابی تغییر انسان سریع است زیرا دگرگونی های جامعه شناختی و روانشناختی و فرهنگی بسیارند. فیلسوفان و جامعه شناسان و هنرمندان و موسیقی دانان و بازیگران اجتماعی و لیدرهای تیزبین و کنشگران روشندل و شجاع و با شرافت، بسترسازان و یاران خودمختاری انسان هستند. تلاش برای خروج از بردگی روانی و فکری چالش بزرگ همیشگی است. آخوندها و نواندیشان دینی و چپ های اسلاموفیل و روشنفکران شیفته اوهام اسلامی و عرفانی تلاش دارند از فروریزی ایدئولوژی دین اسلام جلوگیری کنند. وظیفه ما اندیشه ورزان آزاد فکر و مسئول، کاملن بر خلاف آنها، در جهت ویران نمودن کاخ اسلام و ایدئولوژی اسارت بار شیعه گری و ارتجاع قرآنی است. نقش تاریخی نخبگان فرهنگی و اندیشه ورزان در این زمینه مشخص می شود که آیا با زایش تازه همراهی می کنند و یا با ارتجاع فکری متحد می شوند. در انقلاب سوم کنونی، ما شاهدیم که در ایران، در ذهن و سیاست، اسلام فرومی ریزد. این تمایل به خودمختاری شخصیتی، این گرایش دوری از دین، این تغییر در ذهن جوانان ناگهانی نیست بلکه نتیجه تحول های چند دهه در اجتماع ایران است.
به پنج عامل زیر توجه کنیم:

عامل یکم، سمت گیری انقلابی جامعه
جنبش «رای من کجاست؟» در سال ۱۳۸۸، یک جنبش رفرمیسیتی و اصلاح طلبانه بود. شهروندان مایوس تلاش کردند حق خود را بگیرند ولی دروغ و زور پیروز شد. پس از آن، مبارزه متنوع کارگران و زنان و محیط زیستی ها و مالباختگان و غیره ادامه یافت ولی استبداد با چماق و وعده و توطئه آنها را خاموش کرد. جنبش ۹۶ از مشهد شروع شد و در ۱۶۰ شهر ایران گسترش یافت. جنبش علیه گرانی و فساد حکومتی و استبدادولایت فقیه بود. در این جنبش اصلاح طلبان شرکت نداشتند و ماهیت جنبش غیر دینی بود. شعارهای این جنش چنین بودند: مرگ بر دیکتاتور، مرگ بر روحانی، هم اسلام، هم قرآن، هر دو فدای ایران، استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی، اصلاح‌طلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرانه، غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران، خامنه‌ای قاتله، ولایتش باطله، سید علی بدونه، به زودی سر نگونه، مرگ بر روسیه، چه اشتباهی کردیم که انقلاب کردیم، رضاشاه روحت شاد، نان، کار و آزادی.
سپس خیزش آبان ۹۸ برعلیه سهمیه بندی بنزین در ایران و افزایش ۲۰۰ درصدی قیمت آغاز شد و در ۲۹ استان و ۷۱۹ جای کشور دامنه یافت. برای سرکوب سریع، رژیم بمدت ۱۰ روز اینترنت را در سراسر کشور قطع نمود و طبق گفته سازمانهای حقوق بشری بیش از ۸۰۰۰ نقر دستگیر شدند و ۱۵۰۰ نفر به قتل رسیدند. شعارهای این خیزش چنین بودند: جمهوری اسلامی، نمی‌خوایم، نمی‌خوایم، ننگ ما ننگ ما، رهبر الدنگ ما، بنزین گرون تر شده، فقیر فقیرتر شده، دشمن ما همین‌جاست، دروغ می‌گن آمریکاست، ای ملاها جمع کنین، شَرتونو کم کنین، آزادی و عدالت، این است شعار ملت، ایرانی می‌میرد ذلت نمی‌پذیرد، ملت چرا نشستی، منجی خودِ تو هستی، ای شاه ایران، برگرد به ایران، مرگ بر خامنه‌ای.
بدنبال این خیزش ها، جنبش زیست محیطی ۱۴۰۰ بوجود می آید و پس از آن، بالاخره با قتل دولتی مهسا ژینا امینی، انقلاب ۱۴۰۱ با شعار مرکزی «زن، زندگی، آزادی» آغاز شد. مهسا کلید رمزی برای انقلاب سوم شد. از سقز تا همه کردستان تا تهران و سراسر ایران قیام آغاز شد. تمام احساس خشم و احساس تحقیر مردم علیه حکومت به انفجار کشیده شد. قتل مهسا، ستمدیدگی زنان و خشونت دینی را عریان ساخت. ملت تحقیر شده، ملت چاپیده شده، ملت زخمی شده بپاخاست. دختران به اعتراض علیه باندهای فاشیستی اسلامی «گشت ارشاد» حجاب های خود را در میدان و خیابان به آتش کشیدند، موهای خود را چیدند و فریاد مرگ بر جمهوری اسلامی را سردادند. جوانان، دختران و پسران، به خیابانها ریختند و به مقابله قهرمانانه با نیروهای سرکوب پرداختند. انقلاب از خیابان به دانشگاه و مدرسه رفت و به کارخانه و اداره گسترش یافت. جوانان همه جا نوشتند زن زندگی آزادی و عکس های خمینی و خامنه ای را پاره کردند و سرود «ای ایران» را خواندند و ترانه «برای» شروین را زمزمه کردند.
انقلابیون در خیابانها اعلام کردند : «اصولگرا، اصلاح طلب، دیگه تمام شد ماجرا»، «مرگ برخامنه ای»، «مرگ به ولایت فقیه»، «آزادی زندانی سیاسی»، «آزادی، آزادی، آزادی» و «مرگ بر جمهوری اسلامی». این شعارها بیان روح جنبش ۹۶ بوده و چکیده طرد و پس زدن اصلاح طلبی و کل نظام سیاسی بود. نزد انقلابیون کلیت هیات حاکمه، اصولگرا و اصلاح طلب، محکوم شده و در ذهنیت مبارزان جدید اصلاح طلبی و جریانهای «اسلام رحمانی» طرد می گردد و آنها می گویند «کل نظام نشانه است». اصلاح طلبان، متحدان ولایت فقیه، واکنش شدید نشان داده و مبارزان را «شورشگر و غیر مسئول» می خوانند و محمد خاتمی به مردم می گوید خشونت نکنید و مانند گذشته به دفاع از حکومت نکبت بار اسلامی بلند می شود. در واقع همه آیت الله ها و آخوندها و اصلاح طلبان و بسیاری از نواندیشان دینی و ملی مذهبی ها طرفدار نظام اسلامی هستند و فقط به «زیاده روی» خامنه ای ولی فقیه اعتراض دارند. این انقلاب از همه آنها گذشته است. دیگر بسیاری توهم ها نسبت به امکان بهتر شدن وضع از درون نظام فرو ریخته است. چند دهه گذشت و بالاخره شکست اصلاح طلبی اعلام می شود و برای جوانان آغاز تازه ای بشمار میآید. خیمه شب بازی اصلاح طلبان و نیرنگ های تاکتیکی حاکمان و شگردهای ولایت فقیه به حاشیه کشانده شد و روحیه انقلاب علیه ستمگران دینی و ساختار قدرت آنها رشد نمود. بازگشت به اصلاح طلبی ناممکن است انقلابیون انقلاب می خواهند.

عامل دوم، تغییر فرهنگ خانوادگی
چند دهه جنایت و فساد و دورغگوئی های حاکمان، به طبقه های اجتماعی ماهیت پست حکومت و ایدئولوژی منحط اسلامی او را نشان داد. خانواده ها وعده های خمینی در باره جامعه الهی را دیدند، «عدالت» علی چشیدند و «آزادی» حسین را تجربه کردند و متوجه شدند جهنم جمهوری اسلامی زشت ترین جهنم است. همه اسلام یک دروغ بزرگ و توهین به بشریت مترقی است. توهم پدر و مادر در خانواده ها فروریخت و در فرهنگ روزمره و خانوادگی افشای حکومت و نقد مقدسات و به مضحکه کشاندن آخوندها و امامان، به امر عادی تبدیل شد. بسیاری از خانواده ها دریافتند که آخوندیسم جز تبهکاری و بی اخلاقی و بیشرافتی نسبت به خردانسانی چیز دیگری نیست. رژیم برای ماندگاری خود نه تنها خشونت فیزیکی را همیشه مورد استفاده قرارداده بلکه خشونت ایدئولوژیک و سمبولیک را نیز در مدرسه و دانشگاه و اجتماعی پیوسته بکار گرفته تا از جوانان سربازان امامزمانی بسازد.
از همان ابتدای رژیم، جوانان و نوجوانان در مدرسه ایدئولوژی دینی را باجبار متحمل می شدند ولی در خانه هم حقایقی در باره قدرت دینی و فاجعه آخوندیسم می شنیدند. در این محیط خانوادگی نسل جوان هشتادی رشد کرد و تقدس مذهبی و ارزشهای سنتی در ذهن این نسل دیگر نمی توانست محکم باشد. متلک گوئی بر ضد آخوند، به ریشخند کشیدن مقدسات و زندگی امامان، افشاگری ضد دینی و پخش فرهنگ جهانی، ذهن جوانان را از اسلام دور کرد. افزون برآن، رشد میهن پرستی و ارزش فرهنگ باستانی، اسلام را به عنوان یک دین متجاوز در ذهن منعکس نمود و عامل فرهنگ جهانی و شبکه های اجتماعی منجر به بیداری ذهن حساس ترین لایه های اجتماعی شد.

عامل سوم، فرهنگ شبکه های اجتماعی
جوانان هشتادی محصول دوران اینترنتی و شبکه های اجتماعی می باشند. ارتباط آنها با جهان روزمره است، شیوه زندگی و آرزوهای آنها به جوانان پاریس و لندن و نیویورک و برلین نزدیک است، ارزش های آنان با آزاد زیستن و عشق ورزیدن و موسیقی و سفر و شادمانی، گره خورده است. تربیت عرفی و سکولار و جهانی در روان و رفتار او نفوذ کرده است. در این ساختار ذهنی موعظه های پدرانه و دینی و ضد غربی، دیگر اثر ندارد. بغیر از قشرهای عقب افتاده و متعصب جامعه که در دین حوزوی و پریشان فکری اصلاح طلبی و نواندیش دینی گیر کرده، بخش مهم جامعه و افراد پرشماری از جوانان از شبکه های اجتماعی تاثیر گرفته و متحول شده اند.
در ذهن نسل جوان، اتوریته های سنتی خانوادگی متزلزل شده و بخصوص اتوریته های دینی و احکام حوزوی و دولتی فاقد ارزش هستند. در ذهن جوان، آخوند فاقد هرگونه احترام است. عقب راندن ذهن مذهبی و کسب ارزش های عرفی و اهمیت بخشیدن به میل ها و آرزوهای شخصی، ترس را کوچکتر نموده و سرکشی نسبت به هنجارهای مذهبی و اقتدارگرا را تقویت کرده است. بطور مسلم، ذهنیت عقب مانده و خرافه گرای بخشی از جامعه در اعتقاد دینی و احترام به رسوم مذهبی عاشورا و اربعین و امامزاده پرستی در بند است. در چنین شرایط لایه های اجتماعی روزافزون از اسلام و مذهب شیعه دور می شوند زیرا میلیونها پیامک و فیلم و تصویر، شبانه روز روی ساختار ذهنی و ناخودآگاه جوانان تاثیر می گذارد و پیامها ضد مذهب و ضد تقدسگرایی بسیارند.
با توجه به آمار روزافزون جمعیت جهانی و در نظر گرفتن ۷.۸ میلیارد جمعیت جهان، تعداد کاربران اینترنت، ۶۱.۴ درصد جمعیت جهانی است. فیسبوک، فیسبوک مسنجر، اینستاگرام، توییتر، لینکدین، اسنپ چت، کلاب هاوس، از جمله شبکه های اجتماعی هستند که در فعالیت اقتصادی و اجتماعی و خانوادگی و مناسبات دوستانه و سیاسی مورد استفاده قرار می گیرند. در ایران آمار و اطلاعات سازمان تنظیم مقررات و ارتباطات رادیویی نشان می‌دهد که تا پایان خردادماه ۹۹ بالغ بر ۷۸ میلیون و ۸۶ هزار و ۶۶۳ نفر در ایران از اینترنت استفاده می‌کنند و به بیان دیگر مشترک اینترنت هستند. آمار سازمان تنظیم مقررات و ارتباطات رادیویی از روند نفوذ اینترنت در کشور، گویای ضریب نفوذ ۹۴ درصدی اینترنت است و به بیان دیگر از هر ۱۰۰ نفر در کشور ۹۴ نفر از اینترنت استفاده می‌کنند. در این ارتباط فعالیت های شغلی و اقتصادی جایگاه برجسته ای دارد و نیز فعالیت اجتماعی و سیاسی توسط جوانان بسیار پررنگ است.

عامل چهارم، انقلاب نقد قرآن
در دوران قاجار نقد خرافه های دینی توسط میرزا فتحعلی آخوندزاده و میرزا آفاخان کرمانی و در دوران پهلوی نقد احمد کسروی به شیعه گری، انتقاد صادق هدایت به خرافه ها و اسلام و بررسی انتقادی علی دشتی در کتاب بیست و سه سال، کارهای ارزنده ایی بودند. به گفته برخی کارشناسان پس از انقلاب اسلامی نقد قرآن و اسلام توسط برخی روشنفکران و شخصیت های فرهنگی مانند «شجاع الدین شفا و مسعود انصاری و آرامش دوستدار و علی میرفطروس و جلال ایجادی» رشد یافت. نقد جعلیات در تاریخ رسمی اسلام در کتاب «دو قرن سکوت» عبدالحسین زرین کوب نقش مهمی در فروریزی تاریخ نگاری رسمی ایفا نمود. در این فضای فکری باید از برنامه های تلویزیون بهرام مشیری و شعر محمدجلالی چیمه (سحر) و اسماعیل وفا یغمایی یاد کرد.
بدنبال رشد نقد و افشاگری دین، رسانه های رسمی دیپلوماتیک خارج از کشور مانند بی بی سی مجبور شدند تا مناظره ها و گفتگوهای محتاطانه میان مخالفان و موافقان اسلام را تنظیم کنند، ولی به شکلی که در نهایت نواندیشان دینی و مبلغین دینی مانند عبدالکریم سروش و محسن کدیور «برنده» شوند. یادآوری باید کرد که همزمان با نقد اسلام و افشای مذهب شیعه در جامعه، نواندیشان در برخی رسانه ها از یک رانت دینی و رسانه ای برخوردار بودند و تلاش کردند نقد علمی دین را خنثی کنند. در برابر نقد خردمندانه و شجاعانه قرآن و اسلام توسط ما منتقدان، نواندیشان دینی کارزار انحرافی «رویاهای رسولانه» را بپا کردند و از «هرمنوتیکی» صحبت کردند که به گمان آنها از درک قرآن عاجز است و فقط باید به بررسی قرائت ها و تفسیرها بپردازد.
در برابر این جبهه، تلویزیون های مستقل مانند «سرزمین جاوید» و «مانی» و «میهن»، با برنامه های هفتگی، با حضور روشنفکران آزاداندیش و کارشناسان، بشکل سازمانیافته برنامه نقد قرآن و اسلام و شیعه گری و روایت دینی را در دستور کار قراردادند. انتشار مقاله های انتقادی علمی و کتابهای جدی و آکادمیک در نقد دین و در نقد الله و قرآن، فضای سانسور و محتاط را شکست. استقبال این نوشته ها در داخل و خارج از کشور منجر به پخش نقد دین در میان همه ایرانیان گشت. در دوره های اخیر رشد «کلاب هاوس» با رشد نقد دین و قرآن همراه شد و به تریبونی در نقد بی پروای مذهب و تاریخ قرآن تبدیل گشت. این رویدادها یک فضای فرهنگی جدید بوجود آورد، تابوها را شکست و قدسیت قرآن و پیامبر و امامان فروافکند. مبارزه های فکری علیه اسلام و گسترش مناظره ها در شبکه های اجتماعی، اسطوره های دینی مانند الله و پیامبر و علی و حسین و فاطمه و صادق و مهدی را شکست دادند و اقتدار جمهوری اسلامی و احکام دینی را منهدم نمودند.

عامل پنجم، فروریزی دین باوری در جامعه
جمهوری اسلامی در ابتدای انقلاب اسلامی اعلام نمود که ۸۹ درصد جامعه شیعه، ۱۰ درصد اهل سنت و یک درصد هم در اجتماع جایگاه بقیه دین هاست. این ادعای حکومتی در سال ۲۰۱۱ میلادی تکرار شد. اما سنجش موسسه گمان در سال ۲۰۲۰ میلادی چهره جدیدی از دین در ایران به دست می دهد. بر اساس این سنجش علمی در ایران امروز شیعیان ۳۲ درصد از دینداران ارزیابی می شوند. بنابراین اعتقاد شیعه بشدت ضربه خورده و حاکمان دیگر قادر نیستند واقعیت افت باورمندی شیعه را پنهان کنند. براساس همین سنجش، ایرانیانی که می گویند هیچ دینی را قبول ندارند ۲۲ درصد و کسانی که خود را آتئیسیت ناباور معرفی می کنند ۸.۸ درصد هستند. بقیه کسانی که مورد پرسش قرار گرفتند به افراد زرتشتی، معنویت گرا، ندانم گرا، مسلمان سنی، عرفانگرا، انسانیت گرا، مسیحی، بهائی، یهودی و دیگر موارد، تقسیم می شوند. سنجش سال ۲۰۲۰ میلادی از یک فروریزی دین باوری در ایران حکایت می کند و بویژه مذهب شیعه دستخوش بحران و سقوط شده است. علیرغم بودجه سنگین دولتی و حوزوی برای استوار نمودن دین در ذهن جوانان و نوجوانان، علیرغم کنترل همه رسانه های کشوری در دست اسلامگرایان شیعه و علیرغم دینی نمودن همه کتابهای درسی، جوانان از دین گریخته و اغلب خانواده ها خواهان جدا سازی دین از آموزش و از سیستم سیاسی هستند.
اعتقاد دینی پدیده ای جامعه شناختی و روانشناسانه است که ریشه در نیاز روان برخی انسانها در مقابل ترس و نگرانی و مرگ و عادت دارد. انسانها با دین خود، دژ درونی امنیتی می سازند ولی این دژ در واقعیت جز توهم و سرگشتگی چیز دیگری نیست. این دژ روانی در شرایط فرهنگی پرقدرت مانند آزادی طلبی و جهانی شدن و نیز در رویدادهای بزرگ اجتماعی مانند انقلاب سوم کنونی، ویران می شود و یا به سختی آسیب می بیند. دین استعماری اسلام که در طول تاریخ به فرهنگ و شخصیت انسانی ضربه زده است، امروز توسط رفتار و ذهنیت تازه ایرانیان و بویژه جوانان دختر و پسر به چالش کشیده شده است. اسلام با تصرف قدرت همه جانبه در سال ۵۷ خورشیدی در سیاست و در جامعه به اوج قدرت رسید، ولی این اوج در ضمن سرآغاز سقوط تاریخی اسلام است.
جلال ایجادی
جامعه شناس دانشگاه فرانسه
جلال ایجادی آخرین اثر خود را بنام «بحران بزرگ زیستبوم جهان و ایران» در ۴۸۰ برگ، انتشارات فروغ، منتشر نمود. از این نویسنده تا کنون کتاب «نواندیشان دینی، روشنگری یا تاریک اندیشی»، ۳۱۰ صفحه، نشر مهری، کتاب «جامعه شناسی آسیب‌ها و دگرگونی‌های جامعه ایران»، ۴۰۰ صفحه، انتشارات نشرمهری، کتاب «بررسی تاریخی، هرمنوتیک و جامعه شناسی قرآن»، ۳۸۰ صفحه، و کتاب «اندیشه ورزی‌ها در باره جامعه شناسی، فلسفه، زیستبومگرایی، اقتصاد، فرهنگ، دین، سیاست»، ۷۲۰ صفحه، چاپ نشر مهری، منتشر شده است. جلال ایجادی هر هفته پنج برنامه تلویزیونی در زمینه انقلاب، لائیسیته، دمکراسی، فلسفه، جامعه شناسی و نقد قرآن و اسلام، تهیه و پخش می کند.

آیا زمان ظهور هیئت همبستگی فرا نرسیده است؟ / علیرضا نوری زاده

هیئت‌مدیره مشروطیت را نجات داد
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۵ آبان ۱۴۰۱ برابر با ۲۷ اُکتُبر ۲۰۲۲ ۹:۰۰

شاهزاده رضا پهلوی در مصاحبه اخیر خود در روز پنجشنبه، ۲۸ مهر، یادآور شد که ملت متحد در سراسر ایران همه پشت‌وپناه یکدیگرند و ایرانیان با تمام تنوع تباری، زبانی، جنسیتی، عقیدتی و آیینی، ملتی یکپارچه‌اند و هر کس، به هر شکلی، در صفوف متحد مردم نفاق بیفکند، خواسته یا ناخواسته به این رژیم خونریز و متوحش کمک کرده است.

می‌توانم به‌راحتی بگویم که طی این سال‌ها، هیچ‌گاه در سخنان و مصاحبه‌های ولیعهد پیشین ایران، دوراندیشی و خرد را تا این حد لمس نکرده بودم. پذیرش تکثر به‌خودی‌خود یعنی نفی استبداد و نفی بیدادگری و چشم‌انداز ایرانی که در آن یک نفر برای یک ملت تصمیم نمی‌گیرد، در سخنان شاهزاده ترسیم می‌شود. بنابراین آن‌ها که چند ماه پیش، بعد از مصاحبه مطبوعاتی او، «صدای پای فاشیسم» را شنیدند، حتما یک پوزش بزرگ به او و ملت ایران بدهکارند.

در سپهر مخالفان خارج ایران، منهای پیروان «مرحوم رجوی» و «بانو عضدانلو قاجار» که هنوز چارقد را رها نکرده است (گو اینکه هر لحظه به‌رنگی محصولات مزون‌های پاریس را امتحان می‌کند)، مجال همدلی به شکلی اعجاب‌برانگیز تقریبا به‌سرعت فراهم می‌شود. کردهای میهنم توطئه رژیم را ارائه برای تصویری هولناک از جدایی‌طلبی و سوریه شدن ایران و به وحشت انداختن مردم، بی‌رنگ و بی‌اعتبار کردند. کاک عبدالله مهتدی و کاک مصطفی هجری، رهبران کومله و حزب دموکرات کردستان ایران، و یارانشان با تاکید بر اینکه جزئی از ملت بزرگ ایران‌اند و مهسا دختر کرد ایرانی است، در واقع پیوند اقوام ایرانی با وطن را با رشته‌های ناگسستنی هزاران ساله مستحکم کردند.

خواهران و برادرانم در آذربایجان و اردبیل در عزای مهسا فریاد زدند و اشک ریختند. تالشی‌ها در سوگ «حدیث» همدل با بلوچ‌های داغدار ۹۰ بلوچ نازنین، علیمردان‌ها و لیلاهای لرستان، مرگ استبداد را فریاد زدند. در سواحل جنوب و جزایر خلیج فارس، نوجوانان آزاده میهنم طنین‌انداز آوای بانوی اهوازی بودند که به مردان عرب خوزستان گفت آیا ترجیح می‌دهید زنان و دختران شما با چادر کف خیابان‌ها گدایی کنند یا اختیار انتخاب لباسشان را داشته باشند. روز بعد اهواز به پا خاست و من یک جمله از سر بی‌مهری درباره ایران یکپارچه و همبسته نشنیدم.

در دیگر نقاط ایران، در جمع بختیاری‌های دلاور، بویراحمدی‌ها و قشقایی‌ها که هیچ‌گاه گردن‌ شکسته خسروخان بر فراز دار را از یاد نمی‌برند، در بین کردهای خراسان و شیرازی‌ها (که رژیم شبشان و شاهچراغشان را به خون کشید تا انقلاب نوباوگان میهن را بدنام کند) و یزدی‌ها، همشهریان سهراب سپهری در کاشان، سرزمین دلاوران مازندران و زنان و مردان شجاع گیلک و اهالی مشهد و نیشابور و سبزوار و بیدخت معطر و گرگان و بندر ترکمن و ساری، نوشهر و انزلی و رشت استوار و مقاوم، همه سو لوای وحدت برافراشته‌اند و توطئه‌های رژیم را به مزبله انداخته‌اند.

در استبداد صغیر، نیرو‌های مقاومت بلافاصله مقابل ارتجاعیون متحد شدند. جامعه اصناف در پشتیبانی از مشروطه‌خواهان اعتصاب‌های عمومی بر پا کرد و هزاران نفر داوطلب مسلح از انجمن آذربایجانی‌ها برای دفاع از مجلس شورای ملی آماده شدند. یک دیپلمات انگلستانی اتحاد نیرو‌های مقاومت را چنین توصیف کرده است: «درون و بیرون این دو ساختمان از شگفت‌آورترین توده‌ای که دیده روزگار کهن در برابر نیروی ستم اهریمن تیره‌گون تاکنون ندیده بود، پر بود. اروپارفتگان با یقه سفید آهاردار، کلاه نمدی‌ها، دهقانان و کارگران، عباپوشان بازاری، همگی درهم آمیخته و در دلشان آتش مقدس فروزان است و در جنگی به سود آزادی به امید فداکاری گام نهادند. کیست که از روی غریزه فصل آتشین اثر کارلایل درباره روز فتح باستیل را به یاد نیاورد؟»

این تصویر روزهای استبداد صغیر است. حال در برابر استبداد کبیر با موج خروشان زنان و نوجوانان میهنم چه چیزی می‌تواند جلو ایجاد هیئتی از نیروهایی جوان در داخل و خارج کشور با حضور خردمندان امتحان پس‌داده را بگیرد؟

گمان نمی‌کنم کسی تردید کند که دیگر مدیریت کشور در فردای سرنگونی جمهوری جهل و جور و فساد، قائم‌به‌ذات یک فرد نخواهد بود؛ چه شاه باشد، چه رئیس‌جمهوری، چه نظام پارلمانی باشد چه ریاستی. بنابراین صدای پای فاشیسم از هر نوعش، شنیده نخواهد شد. شمیم وحدت فضا را پر کرده است؛ اگرچه ماموران و نادانان و حسودان هنوز به جدایی‌طلبی و مرتبط کردن حسن به نقی و اسماعیل به مرحوم ولی فقیه تبعیدی در بغداد که خواب ولایت می‌دید و زیارت عاشورا می‌خواند، مشغول‌اند.

این خیزش بزرگ که حالا به یک انقلاب مورد ستایش جهانیان بدل شده است، اسم رمزش، وحدت و همبستگی، لقبش، حاکمیت ملی و هویتش، دموکراسی است. جدا از این، هر چه گفته شود آب در آسیاب دشمن ریختن است. نه بلوچ در اندیشه جدایی است، نه عرب و نه کرد، آذربایجانی صاحب‌خانه است؛ ۶۰۰ سال حکومت با آن‌ها بود؛ ادبیات ایران و جنبش آزادی مدیون آن‌ها است و حالا آن سه چهار تا و نصفی را که عاشق دلارهای الهام علی‌اف و سلطان رجب طیب‌ و مدعی جنوب و شمال‌اند، می‌توان از جمع ۳۰ میلیون ترک ایرانی بیرون ریخت.

بازگردم به موضوع هیئت‌مدیره یا هر اسم دیگری که بر آن بگذارید.

بعد از استبداد صغیر، در حالی که دسته‌بندی‌های ترک و فارس و تنکابن و بختیاری، هریک بنا به مصالح خود فریاد می‌زدند، اتفاق شگفتی رخ داد. با موفقیت انقلابیون تبریز و گسترش امید در میان مشروطه‌خواهان، جوشش و خروشی در دیگر شهر‌های ایران پدید آمد. در رشت گروهی به رهبری یپرم‌خان ارمنی و سه ارمنی رادیکال دیگر تشکیل شد که کمیته‌ای به عنوان کمیته ستار تشکیل دادند و با سوسیال دموکرات‌ها متحد شدند. یپرم‌خان رشت را تصرف کرد و سپس پرچم سرخ خود را بر ساختمان شهرداری انزلی برافراشت. بعد با چریک‌های قفقازی هم‌پیمان شد و با لشکریانش به سمت تهران حرکت کرد.

سردار اسعد بختیاری نیز از جنوب با صمصام‌السلطنه متحد شد و پس از تصرف اصفهان نیروهایش را به سمت تهران حرکت داد. انقلابیون در کرمانشاه هم نیرو‌های ارتجاع را از شهر بیرون راندند و در مشهد، اصناف بازار اعتصاب سراسری کردند.

با این جوشش و خروشی که در سراسر ایران به وجود آمد، جبهه استبداد و ارتجاع به‌شدت تضعیف شد و بسیاری از اشراف و تجار به سفارت عثمانی گریختند. سرانجام در ۲۲ تیرماه، یپرم‌خان و صمصام‌السلطنه به تهران رسیدند و پایتخت را تصرف کردند. انقلابیون اکنون بر مرتجعان پیروز شده بودند و استبداد صغیر به پایان رسیده بود.

مشروطه‌خواهان محمدعلی شاه را از سلطنت خلع کردند و فرزند ۱۲ ساله‌اش، احمد، را به سلطنت گماشتند. دادگاه‌های ویژه‌ای هم برای محاکمه سلطنت‌طلبان و مرتجعان برپا شد و پنج تن از مخالفان سرسخت مشروطیت از جمله شیخ فضل‌الله نوری اعدام شدند. مجلس جدید پیش‌شرط دارایی نمایندگان را از یک هزار تومان به ۲۵۰ تومان کاهش داد، اقلیت‌های مذهبی را به رسمیت شناخت و نمایندگی طبقات و مشاغل را لغو کرد و انقلاب مشروطه ایران در آبان ۱۲۸۸، پیروز شد.

با فرار محمدعلی شاه به سفارت روسیه، در روز ۲۷ جمادی‌الثانی ۱۳۲۷ ساعت ۴ بعدازظهر در بهارستان، مجلس مهمی به نام مجلس فوق‌العاده عالی با حضور روسای دوره اول مجلس شورای ملی و سرداران قشون ملی و عده‌ای از تجار و وزرا و شاهزادگان تشکیل شد. در این مجلس، سردار اسعد به‌اتفاق آرا، به سمت وزیر داخله منصوب شد.

همین مجلس فوق‌العاده عالی به‌اتفاق آرا، محمدعلی شاه از سلطنت خلع و سلطنت را به پسرش احمد میرزا واگذار کرد و چون احمد میرزا کوچک بود و بیش از ۱۲ سال نداشت، علی‌رضا خان ملقب به عضدالملک به سمت نیابت سلطنت تعیین شد.

چون شور و مشورت در مسائل سیاسی و امور مملکتی در مجلس عالی مرکب از طبقات مختلف، کار مشکلی بود و اغلب پس از بحث طولانی در مطالب مهم به‌جایی نمی‌رسیدند، لذا مصلحت دانستند که مجلس فوق‌العاده عالی را منحل کنند و به‌جای آن، یک هیئت مدیره مرکب از ۱۲ انتخاب کنند که یکی از اعضای این هیئت علیقلی خان سردار اسعد بود. اعضای این هیئت مدیره، هیئت قضات دادگاه عالی انقلاب را برگزیدند. علیقلی خان مفاخرالملک، سید محمد خان صنیع حضرت و شیخ فضل الله نوری به حکم همین دادگاه اعدام شدند.

در کابینه‌ای که به تاریخ ۱۸ ربیع‌الثانی ۱۳۲۸ ه.ق. تشکیل شد، علیقلی خان سردار اسعد وزیر جنگ و با استعفای سپهدار تنکابنی، مستوفی‌الممالک رئیس الوزرا شد و دوره اول زمامداری سپهدار که از فتح تهران در ۲۷ جمادی‌الثانی ۱۳۲۷ه.ق. آغاز شده بود، بالاخره پس از یک سال به پایان رسید. (برگرفته از خاطرات و خطرات، مخبرالسلطنه، ملک‌زاده، ابراهیم صفایی)

در شرایط فعلی، فکرش را بکنید چه چیزی می‌تواند مثل یک شورای عالی، هیئت‌مدیره، کنگره همبستگی ملی یا هر اسم دیگری که نماد همبستگی و همدلی باشد، مردم ایران را مطمئن کند که با سرنگونی سید علی آقا، ایران سوریه نخواهد شد. ایران سربلند به دست فرزندانش و با پیوند بزرگانش مثل دوران پس از استبداد صغیر (و البته امروز استبداد کبیر) اساس خانه را از نو می‌نهد و در پناه تفاهم، تساهل و همدلی، دموکراسی را محقق می‌کند.

من به شورایی می‌اندیشم که در آن هم جای مشروطه‌خواه باشد، هم جمهوری‌طلب، هم جبهه ملی و هم چپ ملی، هم ترک آذری و هم کرد سلحشور، هم بلوچ و هم عرب ایرانی، نوه سردار اسعد باشد و نبیره ناصرخان قشقایی و ندیده خان تالش هم باشند؛همچنین آزادگان کرد خراسانی؛ هم فاطمه سپهری باشد، هم نرگس محمدی؛ هم شیرین عبادی باشد و هم حامد اسماعیلیون، هم نازنین بنیادی باشد هم علی کریمی و… .

سه نسل از حضور رژیم جهل و جور و فساد رنج‌ کشیده‌اند. نمایندگان هر سه نسل باید در این جمع حضور داشته باشند.

نامه 33 دانشگاهی و هنرمند و روزنامه نگار به رهبران اتحادیه اروپا

روی سخن امضا کنندگان این نامه، سران کشورهای اروپایی و رهبران اتحادیۀ اروپاست.
پنج هفته از آغاز خیزش سراسری مردم ایران می‌گذرد. جمهوری اسلامی هنوز نتوانسته است آن را فرونشاند. در یک ماه گذشته بیش از ۲۰۰ ایرانی جان خود را در رویارویی با نیروهای سرکوب رژیم از دست داده‌اند. این خیزش گسترده‌ترین و پایدارترین خیزش ایرانیان به ویژه جوانان کشور پس از انقلاب ۱۳۵۷ است. آتش آن با انتشار خبر کشته شدن مهسا امینی، بانوی جوان ۲۲ ساله، بر اثر ضربۀ مغزیِ گشت ارشاد تهران افروخته شد. نخست، نسل‌های جوان به ویژه دختران جوان به پاخاستند و سپس گروه‌های جوان دیگر از جمله دانشگاهیان، فرهنگیان و هنرمندان با آنان همراه شدند.
همبستگی کم‌نظیر ایرانیانِ تبعیدی و مهاجر با مردم به پاخاسته و پشتیبانی افکار عمومی جهان به ویژه سرآمدان سیاسی و فرهنگی بسیاری از کشورها از خواسته‌های جنبش سراسری مردم ایران، در پایداری جنبش بسیار اثرگذار بود. مردم ایران در این روزهای دشوار خویشتن را وامدار همت و بزرگواری همۀ زنان و مردانی می‌دانند که در سراسر جهان از خواسته‌های آنان پشتیبانی کرده‌اند.
شکی نیست که این پشتیبانی‌ در پایداری مردم ایران بسیار اثرگذار بوده است. اما برای رسیدن آنان دست‌کم به بعضی از خواسته‌های بحق خود باید با حمایت جدی و عملی دولت‌های اروپایی همراه شود.
درست است که تنی چند از مسئولانِ بلندپایۀ دولت‌های اروپایی و سران اتحادیۀ اروپا از جنبش سراسری مردم ایران حمایت لفظی کرده‌اند، اما چنان که تجربۀ بیش از چهار دهه حاکمیت جمهوری اسلامی نشان داده است، رهبران آن نظام از این حمایت‌های لفظی هراسی به دل راه نمی‌دهند و جز در برابر گام‌های عملی دولت‌ها عقب نشینی نمی‌کنند.
خانم‌ها، آقایان، شکی نداریم که شما بیش از ما و شهروندان خود با فزون‌خواهی‌ جمهوری اسلامی به ویژه جاه‌ طلبی اتمی و توسعه ‌طلبی منطقه‌ای آن آشنا هستید. شما بی‌شک بهتر از هرکسی می‌دانید که این رژیم به هربهایی و با هر ترفندی می‌خواهد به یک قدرت هسته‌ای تبدیل شود.
از شما می‌پرسیم: چرا به رغم بهانه‌جویی‌ها و مانع‌تراشی‌های جمهوری اسلامی همچنان به مذاکره برای رسیدن به توافق اتمی با آن ادامه می‌دهید؟ شما بهتر از ما می‌دا‌نید که جمهوری اسلامی رژیمی است که جز با بحران‌آفرینی نمی‌تواند به حیات خود ادامه دهد. ما امضا کنندگان این نامه بر این باوریم که رسیدن به توافق اتمی دست رهبران این رژیم را در بی‌ثبات کردن خاورمیانه باز خواهد گذاشت و دود آن، چنان که در گذشته شاهد بودیم، به چشم اروپاییان نیز خواهد رفت. بنابراین، از شما می‌خواهیم به مذاکرات بیهودۀ برجام پایان دهید.
جمهوری اسلامی با قرار دادن پهپاد و جنگ‌افزارهای دیگر در اختیار پوتین، آتش بیار معرکۀ جنگ اوکراین شده است. از شما می‌پرسیم: چرا با رژیمی که آشکارا به یاری ولادیمیر پوتین در تجاوز به خاک یک کشور اروپایی و کشتار مردم آن کشور شتافته است، هم‌چنان مذاکره می‌کنید؟ ما امضا کنندگان این نامه از شما می‌خواهیم دارایی‌های جمهوری اسلامی را که در اصل دارایی های مردم ایران است، در اروپا و جهان مسدود کنید.
خانم‌ها، آقایان، نگذارید جنبشی به این زیبایی و عظمت و گستردگی به شکست بینجامد. از شما می‌خواهیم مردم بافرهنگ و صلح‌طلب ایران را در این روزهای سخت تنها نگذارید. در یاری رساندن به آنان گام‌های عملی بردارید. بدانید که مردم ایران همگامی شما را با خواسته‌های به حق خود فراموش نخواهند کرد.
امضا کنندگان:
ایرج ادیب زاده، روزنامه نگار
هوشنگ اسدی، روزنامه نگار
داریوش آشوری، نویسنده و پژوهشگر
ایمان امیری سلیمانی ، حقوقدان
نوشابه امیری، روزنامه نگار
جلال ایجادی، جامعه شناس استاد دانشگاه
آبتین آیینه، شاعر و پژوهشگر
میترا بابک، دکترمتخصص در روانکاوی
مهرداد بران، پرفسور موزیک و آهنگساز
مهران براتی، کارشناس روابط بین الملل
شاهرخ بهزادی، اقتصاد دان و روزنامه نگار
حمیدرضا جاودان، بازیگر تئاتر و سینما
محمد جلالی چیمه، شاعر و نویسنده
مصطفی خلجی، روزنامه نگار
حمید دانشور، بازیگر و کارگردان
پرویز دستمالچی، نویسنده و پژوهشگرعلوم سیاسی
فرح دوستدار، محقق علوم سیاسی و اجتماعی و نویسنده
نستور رخشانی، نقاش
مرتضی رفیعی، نقاش مینیاتوریست
مهناز شیرالی ،جامعه شناس و متخصص علوم سیاسی
سیاوش عبقری، استاد دانشگاه و کنشگر فرهنگی-سیاسی امریکا
شهلا عبقری، استاد دانشگاه و کنشگر سیاسی و حقوقی زنان
میرزاآقا عسگری مانی، شاعرو مدیر رادیو مانی
بهزاد کشاورزی، عضو سابق هیات علمی دانشگاه تهران
الهیار کنگرلو، پرفسور فیزیکدان دانشگاه کلمبیا
جهانگیر لقایی، کارشناس اقتصادی
آرمین لنگرودی، نویسنده و پژوهشگر تاریخ
حسن مکارمی، روانکاو
شکوه میرزادگی، نویسنده و روزنامه نگار در زمینه میراث فرهنگی
علیرضا مناف زاده، پژوهشگرتاریخ
منوچهر نامور آزاد، هنرپیشه و کارگردان تئاتر
مسعود نقره کار، پزشگ نویسنده و پژوهشگر
عطا هودشتیان، پرفسور علوم سیاسی

چرا تهدید مولانا عبدالحمید توسط سپاه قدس خطرناک است / عبدالستار دوشوکی

کانال تلگرامی اخبار سپاه قدس پاسداران که قبلا مولانا عبدالحمید را تهدید کرده بود و خیره سرانه نوشته بود: “تشویق جوانان و هیجانی کردن آنها، علیه نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران ممکن است برایتان گران تمام شود. این آخرین هشدار است”. اما ظاهرا “آخرین هشدار” نبود. زیرا مجددا امروز یکشنبه تهدید خود را تکرار کرد و باز هم نوشت: ” باز هم می گوئیم این آخرین هشدار است”. کانال سپاه قدس خطاب به مولانا عبدالحمید نوشته است: “با کدام اجازه ای، آمارهای غلط در مورد کشته شدگان اخیر منتشر می کند، با کدام اجازه ای مقام معظم رهبری را تهدید میکند، با کدام اجازه ای نظام را دروغگو می خواند!! باز هم می گوییم این آخرین هشدار است.

البته امیدوارم بقول خودشان این “آخرین هشدار” باشد. چون طلبکار شدن و پررویی و رجزخوانی های تکراری این جماعت ء “تولیدکننده دستگاه معروف مستعان” و بنگاه های عریض و طویل دروغ پراکنی آنها نه تنها شهره عالم که بی وقفه است. جمهوری اسلامی که با حقیقت و راستی بیگانه است هیچ روایت راستین و واقعی را جز دروغ های گوبلزی خود بر نمی تابد. به مصداق آن شعر معروف ” بخشای بر آن مرغ که خونش گه بسمل بر خاک بریزند و طپیدن نگذارند. این سپاه کودک کُش سفاک بیش از صد نفر از جمله بیش از سیزده کودک بلوچ را با بیرحمی مطلق قتل عام کرد و هیهات که بجای تحقیق و تفحص و کشف حقیقت, خانواده های داغدار را تهدید می کند و در مطلب امروز خود مدعی می شود که مولانا عبدالحمید مسئول اتفاقات اخیر در زاهدان است و نه قاتلان حرفه ای سپاه و بسیج و نیروی انتظامی.

علاوه بر سپاه قدس, پاسدار مجید میراحمدی که معاون امنیتی و انتظامی وزیر کشور است نیز با تهدید مولانا عبدالحمید را متهم به تحریک معترضان کرد. البته دفتر مولانا در بیانیه ای جواب این پاسدار را داد و ادعای این پاسدار را بمصداق پاشیدن نمک بر زخم داغدیده ها توصیف کرد و اینکه آمران و عاملان قتل عام زاهدان آزادانه با رسانه ها مصاحبه می کنند و برای فرار از جرم خویش با فرافکنی و دروغگویی سخنان غیر واقعی مطرح می کنند و همچنان مشغول دستگیری و بازداشت دادخواهان هستند. بیانیه می افزاید: ” تحمل وضع موجود برای مردم داغدیده بسیار سخت است”.

هشدار به سپاه

در بلوچستان سپاه “همه کاره” است. لذا ناچارا بجای مخاطب قرار دادن مسئولین سیاسی و یا انتظامی, باید تصمیم گیر اصلی را مخاطب قرار داد و گفت که تهدید و هشدار ره به جایی نخواهد برد. همانگونه که بعد از چند روز پنهان کاری, دروغ و تکذیب‌های متوالی شلیک دو موشک به هواپیمای اوکراینی و قتل ١۷۶ انسان بیگناه را ناچارا پذیرفتید, در مورد قتل عام زاهدان نیز اینگونه عمل کنید زیر حنای حاشای شما مدت مدیدی است که رنگ باخته است و ماه برای همیشه پشت ابر پنهان نمی ماند. در طی دو هفته اخیر بسیاری از سران طوایف, علمای اهل سنت استان و بقیه نقاط ایران و نمایندگان احزاب و سازمانهای سیاسی اصلاح طلب استان با مولانا عبدالحمید تماس گرفته و اغلب دیدار حضوری داشته اند که در آن پشتیبانی مطلق و حمایت بی دریغ خود را از جایگاه مولانا بعنوان دادخواه خانواده های داغدار اعلام کرده اند. لذا این شیوه هراسه و تهدید می تواند به مثابه چوب کبریت به انبار باروت بلوچستان باشد. بخصوص اکنون که بلوچستان تنها نیست. هیچ کسی هراس افکنی ها و دروغهای شما در مورد “تروریسم و تجزیه طلبی” را نخرید. همه ملت ایران همراه بلوچستان است؛ و دیری نخواهد پایید که علی می ماند و حوضش.

در شرایط فعلی که ملت بپا خاسته است و بلوچستان داغدار شرایط ویژه ای دارد, متاسفانه همه خواص جمهوری اسلامی از جمله روسای جمهور پیشین و اصلاح طلبان یا مرعوب گشته و به وادی سکوت مصلحت جویانه رانده شده اند و یا ناچارند قرائت کاذب سپاه را تکرار کنند. آن هم در شرایطی که تیغ در کف زنگی مست بدگوهر است که با اتکا به آن بر مسند و منصب قدرت نشسته است؛ و بقول مولانا آنچه منصب می‌کند با جاهلان, از فضیحت کی کند صد ارسلان. امیدوارم سپاه دست از ارعاب و ارهاب بردارد و کبریت تهدید را متوجه بشکه باروت خشم مالامال مردم بلوچستان و بقیه ایران نکند.

عبدالستار دوشوکی

مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن

یکشنبه ١ آبان ١۴٠١

خیزشی دیگر، ملتی دیگر / علیرضا نوری زاده

اقوام ایرانی هیچ‌گاه تا این حد یکپارچه نبوده‌اند
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۱ برابر با ۲۰ اُکتُبر ۲۰۲۲ ۱۱:۰۰

انگار پس از خستگی ناشی از سال‌ها تبعید و خاموشی چراغ‌های امید، دوباره جان تازه‌ای گرفته‌ایم. من که چنینم و این را در چهره و کلام بسیاری از دوستانم، حتی از نسل پیش از خود، نیز می‌بینم و می‌شنوم. البته تردیدی ندارم که جای خیلی‌ها خالی است. رژیم هم دقیقا می‌دانست داسش باید چه گردن‌هایی را نشانه گیرد و تیربارش بر کدام سینه‌ها ببارد؛ قاسملو، برومند، بختیار، شرفکندی، فرخزاد، بای احمدی و ده‌ها مبارز صادق علیه جمهوری ظلم و جور و فساد که جان و جهان دادند تا نسل شکوفا به حقیقت برسد.

نسل ما، من و امیر جان طاهری، جمشید جان چالنگی و هادی جان خرسندی، فریدون فرح‌اندوز و علیرضا جان میبدی و دکتر ماشاالله آجودانی و علی میرفطروس و تورج اتابکی، آرمان مستوفی و محمدرضا شاهید و بهرام مشیری و آن ده‌ها که رفتند… از ماندگان نسل پیش از ما عباس جان پهلوان و ابراهیم گلستان عزیز، دکتر جلال متینی و… که عمرشان دراز باد و عزیزانی از دکتر صدرالدین الهی گرفته تا بزرگمرد محمود خیامی، علینقی عالیخانی و دکتر احمد مهدوی دامغانی که تنهایمان گذاشتند و بعد از ما، کاملیا انتخابی فرد عزیز، نازنین انصاری، جمشید برزگر، مسیح علی‌نژاد، مهدی مهدوی‌آزاد، مراد ویسی، رایان عباس‌زاده، مجید محمدی، ف.م.سخن که در این سال‌ها جان و جهانمان به عطر ایران خانم شمیم آزادی داشت، کوشیدیم و تلاش کردیم و در کنار اهل سیاست و صاحبان اعتبار رهبری، شاهزاده جان رضا پهلوی، عزیزم کاک عبدالله مهتدی و کاک مصطفی هجری، حسن آقا شریعتمداری، مهران براتی، شهران طبری، ناهید بهمنی و ناهید حسینی، و … بسیاری دیگر بر مبنای تاریخ خروجشان از خانه پدری به اجبار یا اختیار، منزل‌نشین غربت شدیم اما لحظه‌ای از پای ننشستیم.

سه‌شنبه در کلاب‌هاوس فرهنگ، شاعر نازنین کرمانی، ۲۰ هزار نفر آمدند و رفتند و در پایان پنج هزار نفر بودند. همه جوان و همه سرشار از امید به پیروزی. برخی می‌گفتند که فلانی! بر پای پدر و در آغوش مادر بودیم که تو را شناختیم و با تو آمدیم تا امروز که همراهت نشسته‌ایم و گپ می‌زنیم. بسیاری چنین گفتند و من شادمان از اینکه آن همه فریاد و شعر و نوشته بی‌ثمر نبود. پورسیاوش شعر «وطنم» مرا می‌خواند: وطنم سرزمین عشق و غزل/ وطنم نور و آب و عطر و عسل

ساعاتی که با فرزندان و برادران و خواهرانم در اتاق «فرهنگ» عزیز حضور دارم، خوش‌ترین ساعات عمر من است. فکر می‌کنم آیا می‌شد من هم امروز کنار فرهنگ، بر مزار شاه نعمت‌الله ولی، سرود جاودانگی می‌خواندم که «از جمادی مردم و نامی شدم/ وز نما مردم ز حیوان سر زدم» و سر میدان شاپور از لبوفروش دوره‌گرد می‌پرسیدم عمو جان! قصر دوستعلی خان سر جایش هست؟ و او با حیرت نگاهم کند، انگار یکی از اصحاب کهف را دیده است: «پدر جان خواب بودی؟ از قصر معیر دو سه تا برج درآمد. بی‌خبرم؛ می‌گویند نوه‌اش میرزا محمد در آمریکا است…»

دلم می‌خواهد با فرزندانم در خیان پهلوی قدم بزنم و همصدا با آنان مرگ استبداد را آرزو کنم. جنبش سبز تا سر برافراشت، کسی بازگشت به عصر طلایی سید روح‌الله را یادآور شد و شعله آن با کشتار و زندان، فرو نشست و نفس‌ها خشکید تا آبان و دی هزار سال بعد. حالا به مبارکی، خیزشی را شاهدیم که هم عصر خمینی و خامنه‌ای و هم استبداد را در مفهوم عامش نفی می‌کند.

مطلبی از جلسه اخیر شورای عالی امنیت ملی به دستم رسید که آشکار می‌کند رژیم نمی‌داند با چه روشی با جوانان و کودکان به‌جان‌آمده برخورد کند. برای اینکه چرایی امر آشکار شود، ویژگی‌های خیزش و دلایل عجز رژیم را برمی‌شمارم تا بدانید چرا رژیم تا این پایه به عجز رسیده و دست‌وپایش در بند شده است که نه می‌تواند بزند و نه به خاموشی جوانان امید دارد. نسل سرفراز می‌خروشد و رژیم سرکوبگر دور خود می‌چرخد.

ویژگی‌های خیزش

برخلاف جنبش سبز، خیزش شهریور و مهر- تا پیروزی- نه دچار تردید شد و نه در درخواست‌هایش جرح‌وتعدیلی داد. «مرگ بر دیکتاتور»، «مرگ بر خامنه‌ای»، «رهبر ما قاتله، ولایتش باطله»، «می‌کشم آنکه برادرم/ خواهرم کشت» و «زن، زندگی، آزادی» برجسته‌ترین شعارهای رهجویان آزادی‌ در مقابل رژیمی‌اند که از اتخاذ تصمیمی که به هراسش پایان دهد، عاجز است؛ اما چرا؟

۱- خیزش این بار نه منطقه‌ای است و نه در پی خواسته‌ای معین و محدود. این خیزش عمومی است و اگرچه از یک جنایت (قتل مهسا) شعله‌ور شد، چون جرقه‌ای در انبار باروت هزاران قتل، غضب، بیزاری و تنفر از سرتاپای رژیم افتاد.

۲- جنبش و خیزش در یک پیوند تاریخی همه ایرانیان را به یکدیگر وصل کرد. کردها خیلی زود توطئه رژیم را درک کردند. نخست دایی مهسا بود که گفت مهسا کرد ایرانی بود و ما کردها ایرانیان اصیلیم. بعد، دو حزب معتبر کومله و دموکرات کردستان با انتشار بیانیه‌ای، همبستگی و سپس همدلی خود را با ترک و لر و بلوچ و ترکمن و قبایل بختیاری و شاهسون و بویراحمدی و قشقایی نشان دادند و گفتند که تا چه حد در پیوند با همه ایران همدل و همزبان‌اند.

در دومین هفته خیزش همه می‌پرسیدند پس عرب‌ها کجایند؟ با دوستان عرب خوزستانی خود مشورت کردم. بعضی گفتند عرب‌ها دلخورند که چرا در عصیان آب و خشم متروپل تنهایشان گذاشتید (منظور بقیه آحاد ملت ایران بود). گفتم این واقعیت ندارد و همه بودند. یکی‌ از آن‌ها فرزند یکی از مشایخ کعبی بود. گفت عشایر عرب شیعیان متعصبی‌اند که از فردای بی‌حجابی زنان‌ نگران‌اند. به جست‌وجوی نادرستی این برداشت بودم که خانمی از عرب‌های اهواز در هیئتی محتشم و چهره‌ای زیبا، بعد از مقدمه‌ای گفت: «پدرم، برادرم، همسرم، پسرم! آیا می‌خواهید من چادر به سر باشم و در خیابان‌ها گدایی کنم یا سرفراز باشم بدون حجاب اجباری؟ تازه ما عبایه خود را داریم که به چارقد و چادر ارتباطی ندارد.» فیلم این خانم را در برنامه‌ام «پنجره‌ای رو به خانه پدری» در ایران فردا پخش کردم. تاثیر شگرف حدیث این زن عرب اهوازی را دو روز بعد همه شاهد بودیم و همچنان می‌بینیم.

۳- خیزش اخیر موفق شد نوعی همدلی و همبستگی جهانی ایجاد کند و شعار باشکوه «زن، زندگی، آزادی» و تصویر مهسا به نماد بین‌المللی شکوه و سربلندی زن و عظمت ملت ایران بدل شد. سر فراز گیریم که در برابر مرتجع‌ترین، فاسدترین و خون‌ریزترین نظام معاصر ایستاده‌ایم و طعم پیروزی را اندک‌اندک مزه‌مزه می‌کنیم.

در تمام اتاق‌فکرهای نظام و جلسات بزرگان ولایت، بعد از بی‌ثمری حضور نیروهای امنیتی و بسیج، موضوع توزیع گردان‌های سپاه در کوچه و خیابان برای پایان دادن به کابوس ولی فقیه به بحث گذاشته شد اما هر بار این پرسش وجود داشت که اگر سپاه درگیر نشد یا تفرقه ایجاد شد، چه کنیم؟

در مورد ارتش، دریادار حبیب سیاری، معاون رئیس ستاد کل و فرمانده پیشین و موفق نیروی دریایی ارتش، در جلسه‌ای ستادی با سرلشکر محمد باقری، رئیس ستاد کل نیروهای مسلح، فردای روزی که سرلشکر موسوی، فرمانده ارتش، از آمادگی ارتش برای سرکوبی متمردان گفته بود، خاطرنشان کرد که ارتش در اوج اقتدار در سال ۱۳۵۷ قادر بود با هزار کشته و زخمی به انقلاب پایان دهد اما اعلام بی‌طرفی کرد؛ اسم ارتش را نیاورید که بازی خطرناکی است.

همکاری می‌گفت در شهرک شهید محلاتی که خانه‌های سازمانی سپاه در مهم‌ترین بخش‌هایش قرار دارند، بعضی شب‌ها بر بام‌ها، آوای همصدایی با ساکنان دیگر مناطق تهران در نفی رژیم و ولایت فقیه را می‌شنوید. در سنندج، شماری از فعالان کرد پیام‌هایی را دریافت کرده‌اند که این ۴۰-۳۰ ارتشی که دوروبر صداوسیما می‌بینید، از ما نیستند؛ فقط یونیفرم ما را دارند.

بذری که دیروز کاشته شد

در انتخابات ۱۳۸۸، سیدعلی، نایب امام زمان، در اندیشه آماده کردن مقدمات برای ولیعهدی مجتبی بود. به گمان او، یک افندی (احمدی‌نژاد) که به رهبری نظر ندارد، در حوض‌خانه پاستور (بیت رهبر) آقا مجتبی را خلعت می‌پوشاند و همراه ناصر ابوالمکارم شکرفروش شیرازی او را البته به‌اتفاق نوکران ریزودرشت، به خبرگان می‌برد تا پیش از خشک شدن کفن بابا، ردای ولایت بر شانه اندازد و سبحه نیابت مهدی موعود غایب را در دست گیرد. اما حالا علی بن جواد که دنبال هموار کردن راه برای خلافت آقازاده موردلطفش، سید مجتبی، بود، با این همه قلع‌وقمع و کشتار، امروز ولایت خود را هم در معرض خطری واقعی قرار داده است.

این‌ همه نفرتی که از خیزش اخیر نثار او می‌شود، سرانجام بر سر نیزه و مسلسل و حبس و شکنجه حضرتش پیروز خواهد شد. این حکم تاریخ است؛ در محتوم بودن آن شک نکنید. در دو سه هفته اخیر، از منبعی موثق در قم شنیدم که سازمان تبلیغات اسلامی و بنیاد غدیر قرار است حرکتی گسترده‌ راه بیندازند که هدفش وحشت‌آفرینی بین شیعیان ایران، کویت، بحرین، عربستان سعودی، عراق، پاکستان و افغانستان و… با این محور است که «وهابی‌ها می‌آیند تا بنیان شیعه و سادات را براندازند و حکایت کربلا و نجف و ویرانی بقاع متبرکه تکرار خواهد شد».

شاید این کالا در عراق مشتریانی پیدا کند، اما در ایران کسی خریدار این جنس کهنه و قلابی نیست.

روزی تو بازخواهی گشت سرفراز، علی میرفطروس

اشاره:

از تاریخ سرایشِ این شعر سال ها می گذرد ولی بازنشرِ آن در حال شاید-به قول حافظ-«حدیث آرزومندی» باشد. ع.م

************************

این روزها گذرانند
این روزهای تلخ
توطئه
تکرار
روزی تو بازخواهی گشت
سرفراز
ای داغدارِ سبزِ بهار!
ای بزرگوار!

***

از شهرهای دورِ اساطیر

همراه با قوافل فریادهای خُفته و خونین

با کوله‌باری از عطرِ گیلاس‌های سرخ
با کوله‌باری از بوی لاله‌های پریشان
-که از تبارِ عاشقِ لیلا است-

روزی تو بازخواهی گشت

روزی که آفتاب
از شرقِ چشم‌های تو جاری ست
روزی که نام تو
روی لبان هر دریچه
شکفته است

***
روزی تو بازخواهی گشت
سرفراز
ای داغدارِ سبزِ بهار!
ای بزرگوار!

https://mirfetros.com
ali@mirfetros.com

بخشی از یک شعرِ بلند،در مجموعۀ آوازهای تبعیدی

نامه سرگشاده جمعی از اسرای جنگ تحمیلی به رهبر رژیم ایران سید علی خامنه ای

روزی که ما از زندانهای رژیم منحوس صدام حسین آزاد شدیم و به کشور عزیزمان ایران برگشتیم مردم
غیورایران نام “آزادگان” بر ما نهادند و ما این اسم را تا امروز با خود یدک میکشیم و به آن افتخار
میکنیم.اینک فرزندان نسل ما درتمامی شهرها و خیابانهای ایران آزادی را فریاد میزنند ولی توو کلیه
عوامل رژیم سرکوبگرتآنها را اغتشاشگر مینامند در حالیکه آنها فقط طبیعی ترین حقشان یعنی آزادی
را فریاد میزنندولیعوامل تو در خیابانها آنها را به گلوله بستند وکشتند و بسیاری از آنها اینک در
زندانهای رژیم تو زندانی هستند. مردم دلیرو شجاع ایران در تمامی سالهایی که تو برآنان حکومت
میکنی نه طعم آرامش را دیده اند و نه طعم آزادی. البته خودت به درستی این موضوع را درمجلس
خبرگان رهبری زمانی که نمایندگان آن تو را بعنوان رهبر بعد از روح الله خمینی انتخاب کردند قاطعانه
گفتی: (باید خون گریست به حال ملتی کهبخواهند من رهبرشان باشم). شما بدرستی حق مطلب را ادا
کردی و ملت درد مند ایران در تمامی این سالها بدلیل بی لیاقتی و بی کفایتی شماو عوامل تحت فرمانت
خون گریه کردهاند و میکنند. ولی یادت باشد که مردم ایران در سی و چهار سال پیش شما را انتخاب
نکردند و این مجلس فرمایشیخبرگان رهبری بود که با حیله ها و ترفندهای شخص اکبرهاشمی
رفسنجانیخلعت رهبری را برای قامت شما دوختند و برتنتان کردند. اینک ولی مردم ایران یکپارچه در
کوی و خیابان فریاد میزنند که رژیم خودکامه و استبدادیشما را نمیخواهند و شما و عواملت بایستی هر
چه زودتر گورتان را از مملکت ما گم کنید و به همان کشورهایی بروید که در تمامی این سالها پول های
دزدی و غارت شده از بیت المال مردم ایران رابه آنجا برده اید. ختم کلام …. ما جمعی از اسرای جنگ
تحمیلی بین ایران و عراقبه تو ای سید علی خامنه ای که خودت را رهبررژیم جمهوری اسلامی ایران
میدانی هشدار میدهیمکهاز خشونت و کشتار مردم ایراندست برداریو تا دیرنشده چمدانهایت را ببندی
و با تمامی عواملت که ذوب در ولایت تو هستند خاک ایران را ترک کنی وگرنه بلایی بدتر از صدام
حسین و قذافی برسرشما و عوامل سرکوبگرت خواهد آمد و تک تکتان در دادگاههای مردم ایران به جرم
جنایت علیه بشریت وغارت اموال مردم ایران محاکمه خواهید شد. ما تا آخرین نفس در کنارفرزندانمان
در خیابانها و کوچه های ایران زمین آزادی را فریاد میکشیم و شما بی هویت های غیر ایرانی را
ازکشورعزیزمان ایران بیرون میکنیم و آنروز دیر نیست. برای آزادی ایران ازچنگال شما اهریمنان با
تمام وجودمان با شما میجنگیم و شما را در هم میشکنیم.
زنده باد آزادی ، زنده باد ایران وجوانان با غیرتش، زنده باد مردم دلیروغیورایران زمین
زن ،زندگی ، آزادی .مردم ایران همگی برعلیه این دشمنان ایران بپاخیزید … پیروزی نزدیک است.
جمعی از اسرای جنگ تحمیلی ایران و عراق
به تاریخ بیستم مهرماه یکهزار و چهارصد و یک خورشیدی (برای ثبت در تاریخ)

چرا مراجع لال شده‌اند؟ / علیرضا نوری زاده

تربیت‌شدگان عصر پهلوی‌ جزو مخالفان خمینی بودند
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۱ برابر با ۱۳ اُکتُبر ۲۰۲۲ ۹:۱۵

آن‌ها که هنوز امید دارند این جرثومه‌های ارتجاع به خود آیند و جانب ملت را بگیرند، دریابند که آخوند خوب همانی است که زیر خاک خفته است‌ـ KHAMENEI.IR / AFP

آن‌چنان از اهالی ولایت فقیه و حوزویان بیزارم که می‌گویم حیف واژه‌ها که حتی در ذم آن‌ها صرف شود؛ با این‌ همه، با توجه به گسترش انقلاب زیبای نوباوگان خانه پدری، ضروری دیدم برای آخرین بار، از اندیشه‌های ملاهای مثلا موافق و مخالف بگویم تا آن‌ها که هنوز امید دارند این جرثومه‌های ارتجاع به خود آیند و جانب ملت را بگیرند، دریابند که آخوند خوب همانی است که زیر خاک خفته است.

از جنبش امروز با عنوان «انقلاب زیبا» یاد کردم؛ چرا که فتنه خمینی به‌حق یک انقلاب خونین، زشت، درنده، دروغگو و لاف‌زننده بود. خمینی از عراق تا مدرسه رفاه و علوی دروغ گفت. به مدینه‌اش، قم، که رفت، نقاب برگرفت و اقتتلوا (بکشیدشان) سر داد، چادر سر زنان کرد، کراوات برگرفت و ریش گذاشتن و لباس چرک و بی‌اطو پوشیدن را برای جماعت مردان اجباری کرد.

او چهار تیرباران نخست خود در فردای به تخت نشستنش فرمان داد و سپس کشت و کشت و کشت، هستی مردم را به غارت برد و مصادره کرد. تنها آیت‌الله سید کاظم شریعتمداری و برادران زنجانی، آیت‌الله برقعی، حاج‌آقا حسی قمی، سید محمد شیرازی و کمی هم طالقانی، گلزاده غفوری، سید صادق و سید محمد روحانی، حسینعلی منتظری و کاظمینی بروجردی صدای اعتراضشان بلند شد و دیدیم که چه بر سرشان آمد.

چند هفته پیش در مقاله‌ام درباره مرگ مرجعیت و روحانیت، به مواضع حضرات آیات مزدبگیر علنی و وجوهات‌بگیر پنهانی از خزانه معموره «نایب امام زمان» (خامنه‌ای) اشاره‌ای داشتم و حالا در پرتو مواضع هریک درباره «زن، آزادی، و زندگی»، شعار ارزشمند و تحسین‌برانگیز انقلاب زیبا، لازم است آخرین بیل خاک را بر مزارشان بریزم. گو اینکه دیرگاهی است آن‌ها در مزار افکار ارتجاعی خود به خواب مرگ رفته‌اند.

۱- خاندان شیرازی در دو قرن اخیر، از مهم‌ترین خاندان‌های روحانی و به «خاندان همیشه مرجع» معروف بود. از میرزای شیرازی، صاحب فتوای تنباکو و جد مادری و عموی پدر سید صادق، مرجع امروز خاندان، تا سید عبدالهادی و سید علی و میرزا مهدی و سید حسن و سید جعفر گرفته تا شجاع‌ترینشان سید محمد مرحوم که بعد از ۱۵ سال حصر خانگی در قم، در سال ۱۳۸۹ درگذشت و سید صادق، برادرش، متولد ۱۳۲۰، جایش نشست.

سید صادق و نورچشمی‌هایش در قم‌اند اما فرزندان برادرش در کربلا اقامت دارند و مانند پدرشان از این رژیم و اطوار و سلوکش بیزارند. آقا صادق سه چهار تلویزیون ماهواره‌ای به نام‌های حسین و ابوالفضل و قمر بنی‌هاشم و دو طفلان مسلم دارد؛ منتها نه برای دفاع از حقوق ملت ایران؛ بلکه برای ترویج اسلام ناب محمدی ولایتی- گروهی- و حیف از صدها هزار دلاری که خرج این شبکه‌‌ها می‌شود و می‌دانم اگر سید محمد شیرازی زنده بود، محال بود اجازه دهد این برنامه‌ها پخش شوند.

آقا صادق شیرازی با خامنه‌ای سر جنگ دارد؛ منتها در باب قمه‌زنی و تیغ‌کشی و لمن الملکی. حضرتش پیرو مکتب کربلا است بنابراین معتقد است که در عاشورا و اربعین باید با قمه سر را شکافت و با زنجیر پشت را سیاه کرد. برادر کوچک‌ترش هم در لندن است و حوزه مختصری دارد. او که هنگام ورود سید روح‌الله به نجف در مدح خمینی قصیده غرایی به عربی گفته بود، امروز خمینی و خامنه‌ای را منحرف و مرتد می‌داند. فرزندان مرحوم سید محمد انسان‌های روشنی‌اند که آقا مرتضی، یکی از آ‌ن‌ها را، علی فلاحیان وزیر اطلاعات سابق، در حالی که با معشوقه‌اش، فاطمه قائم‌مقامی، کباب آهو به نیش می‌کشید، آتش زد. هنوز بر پیکر مرتضی آثار آن جنایت مشهود است.

باری سخن من با آقا صادق است. او بر منبر و در حضور شماری مرد و زن که از تلویزیون‌هایش هم پخش شد، درباره زنان چنین می‌گوید: «خداوند سه نوع حیوان خلق کرد؛ چهارپایان برای حمل بار و انسان، حیواناتی که برای تامین غذای ما به وجود آمده‌اند، مثل گاو و گوسفند و سوم زنان که برای رفع حاجت مرد خلق شدند و چهره‌شان مثل انسان است تا مرد وحشت نکند.»

یعنی اینکه دسته‌گل‌هایی مثل ندا و ژینا (مهسا) و حدیث و… که به امر سید علی ولی فقیه جان و جهانشان سوخت، حیواناتی بوده‌اند که برای لذت بردن آقا و فرزندان و نوادگانشان خلق شدند. زهی افسوس که برادر سید محمد به این روز افتاده است.

۲- شماری از طلبه‌های جوان در قم و مشهد به وحید خراسانی، کبیرالمراجع، معترض شده‌اند که چرا در برابر جنبش جاری لال شده است؟ به آن‌ها گفته شد که آقا عزادار است که چرا چهره حضرت عباس، که امام هم نبود، قرار بود در یک سریال تلویزیونی پخش شود و این کار قلب فاطمه زهرا را جریحه‌دار کرده است.

یادآوری می‌کنم که ابوالفضل العباس از محصولات ولایت بعد از درگذشت فاطمه بود و مادرش، ام‌البنین، از زنان حرمسرای علی پس از فاطمه است. حال چگونه قلب فاطمه برای پسر ام‌البنین به‌ درد آمده، چون قرار بوده است شمایلش در سریال عاشورا نمایش داده شود، خدا داند.

این حضرت وحید پدرزن صادق لاریجانی است. حضرتش نه بر جوانان به خاک‌وخون کشیده‌شده کف خیابان در عهد خمینی و خامنه‌ای اشکی می‌فشاند نه از جرائم نظام انتقادی می‌کند. او فقط در حال‌وهوای حضرت عباس است و در آذر ۱۳۸۹، یک سال پس از جنبش سبز و آن‌ همه کشته و زخمی و اسیر، می‌فرمایند: «آنچه من شنیده‌ام که خدا نکند چنین باشد، غلطی است که می‌خواهند انجام بدهند که اگر این غلط را انجام دادند، من وظیفه‌ام این است که به آن‌ها گوشزد کنم. اگر سعادتمند باشند در دنیا بیچاره خواهند شد و اگر اهل شقاوت باشند، در دنیا آسیبی به آن‌ها نخواهد رسید ولی آن‌ وقتی که دست بریده حضرت عباس وارد محشر بشود، کمر همه آن‌ها را خواهد شکست که برای ابد از رحمت خدا محروم باشند. شنیده‌ام می‌خواهند قمر بنی‌هاشم را به نقش هنرپیشه‌ها درآورند؛ کسی که حجت خدا مقابل قبر او می‌ایستد و می‌گوید سلام خدا، سلام تمام انبیا، سلام تمام اوصیا و سلام تمام شهدا بر تو یا بن امیرالمومنین؛ کسی که هر صبح و شب، خدا و ۱۲۴ هزار پیغمبر به او سلام می‌کنند؛ این را می‌خواهند به نقش هنرپیشه‌ها درآورند.»

او می‌افزاید: «خدا نکند چنین غلطی بکنند؛ آن‌وقت هرچه پیش آید و هرچه ما بگوییم، معذوریم.»

آیت‌الله وحید خراسانی تاکید کرد: «اگر چنین غلطی بکنند، بدانند که تاسوعای امسال غیر از تاسوعاهای هر سال است. در اثر این صحبت غلط، جوان‌های غیرتمند فانی در قمر بنی‌هاشم، باید روز تاسوعای امسال در عزای قمر بنی‌هاشم محشری بر پا کنند تا بگویند ای دست‌بریده کربلا! ای فرق سر پاشیده از عمود در راه خدا! تو، تو بالاتر از اینی.»

کسی هم به این آقا نگفت آیا جان جوان ندا و سهراب و محسن به‌ اندازه دست بریده ابوالفضل ارزش نداشت که جنابعالی اشکی از دیده مادرانشان بزدایی؟

۳- سید علی سیستانی، مرجع اعلای شیعیان، تا امروز برای دست کشیدن از جنایت حتی نصیحتی هم به خامنه‌ای و فرستادگان چپ و راست او ارائه نکرده و انگارنه‌انگار که ایرانی است و نصیحت‌الملوک از اولین وظایف او است.

میزان وجوهات دریافتی او از مقلدان شیعه در امارات و عربستان سعودی بیش از صدها میلیون دلار در سال است. داماد و نماینده او در ایران، حجت‌الاسلام شهرستانی، خوابگاه و منازلی برای طلاب بیعار و بیکار ساخته است که با دیدنش انگشت حیرت به دهان می‌گیرید؛ ولی دریغ از یک پاپاسی برای هزاران خانواده‌ای که نور چشمانشان به دست مزدوران سید علی در ایران، عراق؛ لبنان؛ یمن و سوریه به قتل رسیده‌اند.

صدها کشیش و خاخام یهودی و موبد زردشتی و شخصیت‌های آتئیست، همچنین روحانیون اهل سنت در چهارسوی جهان اسلام با مردم ایران همدلی کرده‌اند و می‌کنند. آن‌وقت یک مرجع شیعه ایرانی زبان‌ بسته و گوش‌ گرفته و چشم‌ فروهشته است و در حالی‌ که «ضایعه مولمه (دردناک) وفات شیخ حسین اعظم‌الجهلا را به امت شیعه و ساحت مقدس حجت‌بن‌الحسن، روحی فداه، تسلیت می‌گوید» پرپر شدن مهسا، غنچه ۲۲ ساله را اصلا نمی‌بیند؛ لابد چون او کرد و سنی بوده است.

مراجع بی‌بخار

آیا زمانی که احمد علم الهدی، نماینده مجلس خبرگان و پدرزن رئیسی، نماینده سید علی در مشهد، حماله‌الحطب رهبر و دایرکننده لانه‌های فساد در مشهد و شاندیز وکیل‌آباد و کوه سنگی، در شاندیز در یک بساط لهوولعب، اشاره کرد که صیغه شدن زنان ایرانی به شیعیان عراق و لبنانی و پاکستانی ثواب دارد، حتی یک مرجع نبود که توی دهانش بزند که مردک بمیر؛ آیا خواهر و دخترت را هم به صیغه می‌دهی تا ثواب برند؟

یک سوال برایم می‌ماند؛ آیا انسان‌های شرافتمندی مثل دکتر کدیور که برخلاف همسر خواهرش، عطاءالله مهاجرانی، اهل مماشات با سید علی آقا نیستند یا جناب حسن یوسفی اشکوری، روحانی تبعیدی، نمی‌توانند دعوتی مشترک و عام نه برای مراجع بی‌هویت و ذوب‌شده در دلار و دینار، بلکه خطاب به هزاران طلبه و مدرس در ایران و عراق و لبنان منتشر و از آن‌ها دعوت کنند تا یکصدا سرنگونی مرجعیت ضدملی و بی‌احساس را تایید کنند؟ در انتظار آن روزی که کدیور در جایگاه لوتر قرار گیرد.

سخن روز / دکتر نصرت واحدی

چندی پیش دو حادثهﻯ غیرمنتظره دنیای سیاسی ایران را به شدّت لرزانید و بسوی تحوّلی ناگهانی کشانید.
این دوحادثه یکی کشتن دختری ۲۲ ساله به نام مهسا امینی (در۲۵ شهریور ۱۴۰۱ خورشیدی) به دلیل رعایت نکردن حجاب اسلامی بود که خودش از نظر حفظ “عزت انسان” یک جنایت کیهانی، از دید اخلاقی یک رذالت، از زاویه نگرش به تمدّن بربریت و از جهت “فرهنگی” بی احترامی به ارزش زن می باشد.
حادثه دوّم اشتباه، یا ندانم کاری ولایت فقیه بود که امروز قاطعانه دست نشاندهﻯ قدرتهای اتمی روسیه وچین بشمار می آید. آری ولایت فقیه نه ارادهﻯ ملّت ایران بلکه تنها اراده اﻯ بیگانه بیش نیست.
اما این حادثه دوّم کشورهای غربی را بیدار نمود تا جائیکه وجود این ولایت را مغایر با منافع خود تشخیص و لذا تصمیم به طرد آن نمودند.
پس حادثهﻯ نخست اکنون حمایت غرب را نیز پیدا کرده است. حمایتی که در رسانه های بین المللی با عکس و تفسیر شکایات، اجتماعات، خواستها و پیآمد اتفاقات درون کشور باز تاب دارد.
از این رو جنبشی که امروز بر سرتاسر ایران مستولی است، با فریاد فریاد “آزادی و امنیت” دیگر نه اقتصادی، نه رفاهی و نه مذهبی بلکه یک شعار سیاسی و تحوّل طلبی است.
سیاسی است زیرا آوازهﻯ این جنبش در همهﻯ شهرهای ایران و جهان طنین حمایت دارد. خواستی همگانی شده است، اراده ای ملّی که ولونته ژنرال volonté générale نام دارد.
اما این شعار، شعاری تحوّل خواه است. زیرا استبداد مذهبی ایران در این چهار دهه اخیر بر جبر و ارادهﻯ روحانیت پایه داشته و دارد. پس تنها با یک تحوّل می توان این پایه را شکست و جایش اراده مردم را قرار داد.
پس تحوّل در اینجا به معنی دگرگونی نیست که در علِّیت نمود دارد؛ بلکه بیان تغییر پارادایم، یا مقتضیات مملکت است. این مقتضیات حکم می کنند که آینده ایران نه ارادهﻯ روحانیت بلکه بر اساس اراهﻯ مردم می تواند شکل به گیرد.
بنابر این جنبش “آزادی و امنیت” در خود متعییّن زندگی سیاسی آینده نیز می باشد. بعلاوه قرائن نشان می دهند که این جنبش دارای یک رهبری خود خواسته است. زیرا مردم مدام تاکتیک مبارزه را عوض می کنند.
از این رو آنها که خود را رهبر می دانند و یا آنها که آینده ایران را می خواهند متعّین بشوند در تضاد با حرکت مردم قرار دارند. آنها نفاق افکن اند.
با اینهمه باید دانست که این رژیم تنها با به خیابان آمدن نخواهد رفت.
البته ایرانیان در خارج از کشور می توانند و باید به این مبارزه مدد رسانند!
آنها می بایستی یکبار برای همیشه یاد بگیرند که “منم” زدن و “لاف” زدن یک گمراهی است. ایرانیان خارج از کشور تنها یک هدف را بیشتر نمی توانند داشته باشند و آن ایجاد جبهه ای نه دفاعی بلکه تهاجمی است.
چنین جبهه ای می بایستی ظرفیت همه را داشته باشد. چه پیر و چه جوان، چه زن و چه مرد ، چه سلطنت طلب و چه جمهوری خواه، همه در راه برکناری ولایت فقیه می بایستی کوشا و متحدّ باشند.
در خارج از کشور این حبههﻯ مبارزه، یعنی “هجوم و تسخیر” بایستی دارای یک تشکیلات باشد.
هر تشکیلاتی دارای یک اطاق فکر است. اطاق فکر موّلد سیاستی به همراه استراتژی مبارزه است. تاکتیک مبارزه در خود ایران وجود دارد و می تواند حتی گاهی به دلیل شرایط مبارزه با این استراتژی در تضاذ باشد. اما امر سیاست و یا درایت مبارزه لازم است در چارچوب خواستها و شعارهای مردم کف خیابان شکل بگیرد. تا معّرف جنبش آنها بشود.
با این همه سیاست الزامأ به حمایت مردم نیز نیاز دارد. این حمایت بوسیله رسانه های گروهی می تواند ممکن بشود. لذا کلیه رسانه های گروهی خارج از کشور می بایستی متحدأ این وظیفه را بعهده بگیرند. یعنی آنها می بایستی نه تنها هر روز مبارزات مردم در ایران را پیگیری، تشریح و تفسیر نمایند، بلکه کسانی را هم که سیاست هجوم و تسخیر را می توانند معّرف باشند به گفتمان دعوت و به این شکل این سیاست را مقبول مردم و در نتیجه آنها را حامی و پشتیبان مبارزین کف خیابان به نمایند.
ابتدا در این حالت است که همه مردم در صفوف مختلف به کف خیابان می ریزند تا در آنجا احتمال بروز حوادث تحوّل زا را افزایش دهند.
از اینها گذشته باید یاد آور شد که پدران ما ایرانیان در شورش ۵۷ اشتباهی عظیم کردند. اشتباهی که به قیمت خون دهها هزار نفر انجامید، میلیونها ایرانی را مجبور به ترک وطن نمود و هزاران ایرانی را به زندان و شکنجه و توبه کشید.
به این دلیل گروههائی که به این جنایات و تخریب مملکت و نابودی فرهنگ مدد داده اند دیگر از نظر اخلاقی نمی توانند در آینده سیاسی کشور نقشی داشته باشند. مطلبی که الزامأ می بایستی بخشی از استراتژی مبارزه باشد.
امید دارم این سخن به دل شخصیتهای برجسته ایرانی به نشیند و آنها را برانگیزد تا این تشکیلات را بوجود آورند. بعلاوه انتظار دارم از میان ۳۲ نفر ایرانی میلیاردر “در امریکا” کسانی هم غیرت ایرانی” داشته باشند و به این مهم کمک مالی بنمایند.
مونیخ ۱۱ اکتبر ۲۰۲۲
نصرت واحدی

پروژه نسل جوانان انقلابی برای ایران / جلال ایجادی

جلال ایجادی

انقلاب سوم ایران علیه جمهوری اسلامی گسترش می یابد. جوانان موتور این انقلاب هستند، زنان روح آن هستند. پیام آزادی آن برای همه ملت ایران و مردم جهان است. وِیژه گی های این انقلاب کدامند و چگونه جوانان تاریخ ایران را ورق می زنند؟

نقش نسل ها در نیم قرن اخیر
نسل جوانان دهه های ۳۰ و ۴۰ خورشیدی محصول دوران مدرنیزاسیون شهری و روستایی، روند رشدیابنده صنعتی و درآمد نفتی، توسعه نظام دانشگاهی، مدیریت سیاستی اقتدارگرایانه و غیره بود. این نسل تکنوکراتیک بود، به دمکراسی علاقه ای نداشت، با پول نفت آشنا شد، دلزدگی داشت و به چریکیسم و به مذهب شیعه ایدئولوژی دلباخته شده بود، طرفدار جادوگری شریعتی و شیفته شیعه گری خمینی گشت و بازیگر انقلاب ۵۷ شد. انقلابی متوهم و ارتجاعی که بازگشت به اعماق سیاهچال اسلام و ضدیت با مدرنیته و دمکراسی را هدف قرارداده بود. این خطای مهلک تاریخی منجر به برآمد رژیمی شد که تخریب فرهنگی و تاریخی و اجتماعی وظیفه اش بود. جامعه متوهم با اهداف مذهبی اسارت بار پیش از درک دمکراسی و آزادی، همین ارزش ها را به گور سپارد. ازخودبیگانگی و ارتجاع شیعه ما را به گنداب توتالیتاریسم آخوندی پرتاب کرد.
نسل جوانان دهه های ۵۰ و ۶۰ در آستانه و بحبوحه انقلاب شیعه، سرباز جنگ شد، ایدئولوژی حکومتی را متحمل شد، پایش به دانشگاه دولتی و دانشگاه آزاد باز شد، از اسلام رحمانی دفاع کرد، در توهم خط طلایی امام فرو رفت. رژیم مستبد به تاخت و تاز خود ادامه داد و انحصارگرایی و دروغ را معیار اصلی قدرت خود قرار داد. این نسل رای داد که «اشکالات» رفع شود ولی حس کرد که بازنده است و خواستار اصلاحات شد. این نسل با «جنبش سبز»، امید به تغییر را دید ولی با سرکوب خیزش توسط نظام ولایت فقیه، توهم او فروریخت. در زمان «رای من کو؟» تعداد زیادی از این جوانان کشته شدند و بسیاری از آنها مهاجرت کردند. علیرغم پند و اندرز اصلاح طلبان و نواندیشان دینی، این نسل در مسیر رادیکالیسم قرار گرفت.
نسل جوانان ۷۰ و ۸۰ با شبکه های اجتماعی به جهان پیوند یافت و آرزوهای خود را در جهانی آزاد دید. این نسل که از لایه های بسیار گوناگونی تشکیل یافته، در کشور خودش بیشتر درها را بسته یافت. در ابتدا این نسل تحمل کرد و تلاش کرد تا جایگاه خود را تعریف کند و بخشی از آنها بازهم به اصلاح طلبی امید بستند ولی بیش از پیش دریافت که بن بست ها و موانع برای یک زندگی عادی مطابق میل آنها بسیار است. در مرحله دوم بخشی روزافزون از این نسل رادیکالیزه شد و از نظام سیاسی دوری کرد و اسلام در ذهنیت آنها بعنوان منشا مقدس احکام مرد. در مرحله سوم لایه های دیگر به مهاجرت از کشور اقدام نمودند زیرا آینده خود را در جای دیگر می دیدند. بسیاری از این جوانان که وارد دانشگاه شده بودند احساس می کردند که خفقان و کنترل در دانشگاه مزاحم روان آنهاست و بیکاری و عدم امنیت در جامعه در انتظار آنهاست. برخی بررسی های جامعه شناختی نشان میدهد جوانان علیرغم ایجاد «فضایهای» ویژه خود، درموازات قواعد خشک سیاسی و دینی، شماری از آنها دستخوش دل افسردگی و دپرسیون شده و اقدام به خودکشی نمودند و یا به اعتیاد مواد مخدر کشیده شدند. علیرغم تمام این آسیب ها و دشواری ها، همه آنها ناامید نشدند، مقاومت کردند، به میدان اعتراض آمده و قدرت تغییر را در خود بازیافتند. آنها در جنبش ۹۶ و خیزش ۹۸ در کنار لایه های دیگر اجتماعی از طبقه های متوسط و زحمتکش، وارد صف های سیاسی و مبارزاتی شدند.
جنبش ۹۶ در محتوا بطور روشن از جنبش ۸۸ فاصله می گیرد و هدف خود را نفی ولایت فقیه و نفی هیات حاکمه اعلام می کند. شعار «اصولگرا اصلاح طلب دیگر تمام شد ماجرا» اعلام عدم اعتماد به دو جناح در قدرت بود. این شعار بیان یک چرخش بزرگ بود و جنبش اجتماعی از خط رفرمیستی به خط سرنگونی تحول یافت. در جنبش آبان ۹۸ گرایش به انقلاب سیاسی تقویت شد و اعتراض مردم به سهمیه بندی و گرانی بنزین به یک خیزش سیاسی ضدحکومتی در بیش از صد و هفتاد شهر ایران شد. حکومت بلافاصله شبکه های اجتماعی را بست و به گزارش رویتر و سازمانهای حقوق بشر، نیروهای نظامی و بسیجی ۱۵۰۰ نفر را با سلاح سبک و سنگین کشتند. اصلاح طلبان با زشتی در برابر این جنبش موضع گرفتند و برای توصیف و تخطئه آن از واژه هایی چون «ویرانی طلب»، «اغتشاش گر» و «خشونت طلب» استفاده نمودند. دولت حسن روحانی با تائید ولی فقیه و روحانیت و اصلاح طلبان این سرکوب وحشیانه را سازماندهی و اجرا نمود. در شهرهای شیراز و شهریار و تهران و کرج و اصفهان و کرمانشاه و ماهشهر و اهواز بیشترین معترضان کشته شدند.
بدنبال جنبش ۹۸ در سال ۱۴۰۰ جنبش زیست محیطی برای بحران آب شکل گرفت. در سال ۱۴۰۱ جنبش عظیمی بپا شد که انقلاب را هدف خود قرار داد. این انقلاب با چهار ویژگی برجسته خود را نشان داد. یکم، ویژگی سیاسی علیه ولایت فقیه و جمهوری اسلامی و طرح سرنگونی آن. دوم، گرایش زنانه با شرکت پررنگ دختران و زنها و سوزاندن حجاب اسلامی. سوم، گرایش لائیک با نفی شعارهای دینی و هدف قدرت متکی بر آزادی. چهارم، گرایش همگرایی کل ایران و ایجاد همسوئی وحدت طلبانه همه ایرانیان برای پایان دادن به حکومت مستبد ولایت فقیهی انحصارگر. پنجم، گرایش جوانانه این انقلاب که دختر و پسر جوان با شجاعت را به میدان مبارزه کشید.

چرا جوانان نیروی محرکه انقلاب میشوند؟

از نظر جامعه شناسی یک نسل را می توان بر پایه یک مرحله ۲۵ ساله تعریف نمود. در ایران بررسی ابتدایی نشان می دهد که نزدیک ۷۰ درصد شرکت کنندگان در انقلاب کنونی پائین از ۲۵ سال دارند. این نسل هشتاد، نقش تعیین کننده در تحول انقلابی بازی می کند و دیگر نسل ها را بسوی میدان می کشد. حال اگر به آمار توجه کنیم و به جامعه شناسی این نسل بپردازیم باید گفت براساس آمار سهم جوانان گروه سنی ۱۵-۲۹ در کل جمعیت ایران نزدیک ۲۵ میلیون نفر ارزیابی می شود. برخی ویژگی های این نسل کدامند؟ وضع اجتماعی گروهبندی های این نسل چگونه است؟

ویژگی یکم
یکم، بخشی از این گروه سنی دانشجویان هستند. طبق گزارش وزیرعلوم، تحقیقات و فناوری در سال های گذشته تعداد دانشجویان کشور بیش از ۴.۵ میلیون نفر بود، اما با روند نزولی هم اکنون تعداد دانشجویان کشور به ۳.۵ میلیون نفر رسیده است (خبرگزاری جمهوری اسلامی ۲ شهریور ۱۳۹۹). او می افزاید در سال های گذشته تعداد دانشگاه های علمی و کابردی کشور ۱۲۰۰ دانشگاه بود، اما بر اساس طرح جدید دولت ۵۰۰ دانشگاه علمی و کاربردی در کشور تعطیل شدند. او می گوید:«ما نگران ۴۰ درصد فارغ التحصیلان کارشناسی، ۳۰ درصد کارشناسی ارشد و ۱۰ درصد دکترای غیرشاغل که هم اکنون کاری ندارند، هستیم، ضمن اینکه بیشتر فارغ التحصیلان مقطع کارشناسی در کشور که اشتغال بکار ندارند را زنان تشکیل می دهند.». بنابراین بخش دانشجوئی نسل هشتاد کاهش می یابد. در ایران علت های واقعی کاهش تعداد دانشجویان کدامند؟ چند عامل مانند: کاهش نسبی بارآوری جمعیتی در بیست سال اخیر، وجود بیش از ۴۰ درصد بیکاری در نزد دانشجویان دیپلمه، سقوط کیفیت درسی، فضای سرکوب و سانسور در دانشگاه، فضای مذهبی در دانشگاه، بی دانشی بخش بزرگی از استادان، هجوم آخوندها به دانشگاه، افزایش مهاجرت به خارج، نبود آزادی در انتخاب رشته و موضوع پژوهش، کنکور ورودی نامناسب، نبود تضمین شغلی در نظام درسی موجود و غیره، از جمله عوامل کاهش یک میلیونی دانشجویان در ایران است. این نسل از بیکاری رنج می برد. نه تنها افراد با مدرک دانشگاهی بلکه بقیه افراد این نسل نیز با بیکاری و فشار اقتصادی و محرومیت های اجتماعی دست به گریبان هستند. در این رابطه بیافزائیم که میانگین بیکاری دختران و زنان جوان این نسل بنابر مرکز آمار ایران ۳۱ درصد می باشد. تعرض به حقوق زنان و نفی شخصیت زن جزو ذات رژیم است.

ویژگی دوم

دوم، جوانان نسل هشتاد نه تنها در شرایط سخت اقتصادی قراردارند بلکه بعلاوه در فضای اجتماعی و سیاسی و دینی فشارهای سنگینی را متحمل می شوند. آنها از سنت دینی و خانوادگی فاصله گرفته اند و مانند پیشینیان به جهان نگاه نمی کنند. نیازهای آنها آزادی در مناسبات اجتماعی است. بسیاری از آنها در زندگی واقعی خود به عشق و موسیقی و نقاشی، به سفر و دوستی و گپ زدن، به آزادی بیان و انسان دوستی، به بهره گیری از شبکه های اجتماعی، به آموزش با کیفیت و لائیک و علمی، و به آرامش و شادی در زندگی، علاقه دارند. تمام این خواسته ها در جمهوری اسلامی با سرکوب و محدویت و هراس و تنبیه مواجه است. در تعفن اسلام و گنداب شیعه گری و ساختار رژیم مدافع دین، این نیازها سرکوب می شود. جوانان برای شیوه زندگی آزاد مدام در حال جنگ با حاکمیت دینی و آخوندها هستند. مخفی کردن ها و موش و گربه بازی کردنها و سرکوب های دولتی و تبلیغات فاشیسم اسلامی حوزوی و رسانه های حکومتی، آنها را خسته کرده است. جوانان در همه جا تمایل خود را برای قدرت سیاسی لائیک نشان می دهند.

ویژگی سوم
سوم، جوانان از درون مدرسه جمهوری اسلامی بیرون می آیند و رژیم پیوسته تلاش کرده تا جوانان و نوجوانان را اسلامیزه کند و آنها را به سربازان امام زمانی و مدافع خود تبدیل کند. پرکردن کتابهای درسی از فرهنگ منحط دینی و ایدئولوژی شهیدنمایی و تحریفات تاریخی و حذف فرهنگ ایرانی، در جهت اسارت روانی نسل های جوان بوده است. ولی واقعیت واکنش ها و رفتارهای فرهنگی جوانان نشان می دهد که رژیم در هدف خود شکست خورده است. تمام رهبران جمهوری اسلامی و ایدئولوگهای اسلامگرا ضد تمدن غرب و ضد دمکراسی شعار می دهند ولی جوانان و نوجوانان به صدای غرب گوش می کنند. آنها در پی آزادی هستند و آنها می خواهند خودشان زندگی خود را انتخاب کنند و شیوه زندگی لائیک و سکولار داشته باشند. جوانان احکام دینی و قوانین مذهبی را طرد می کنند. طبقه آخوند هرگز این خواست را نمی فهمد. رژیم اسلامی زبان نسل جوان را هرگز نمی فهمد. افکار و اعتقادهای مرتجعانه شیعی حاکمان، آنها را به یک طبقه تبهکار و فاسد و ضد نسل جوان تبدیل کرده است. بنابراین در این نظام تمام امیدهای جوانان به یاس و سرخوردگی تبدیل می گردد. اعتراض و عصیان جوانان از بیعدالتی و استبداد و دین انحصارگر و فربه و مزاحم حکومت، مایه می گیرد.

ویژگی چهارم
چهارم، این نسل به این نتیجه رسیده که رژیم اسلامی را باید واژگون کند. در جامعه از زمانی که تظاهرکنندگان به اصولگرا و اصلاح طلب پشت کردند در واقع نسل جوان از رژیم جمهوری اسلامی برید. جوانان حکومت خامنه ای را دشمن خود یافتند و سران سپاه را دزد و بیشرف تعریف کردند. این آگاهی یک روند است و از ابتدا نمی توانست فراگیر شود ولی روند آگاهی و کشتار هم وطنان توسط آدمکشان حکومتی شمار بیشتری را شجاعت داد و به جدال قطعی علیه قدرت سیاسی سوق داد. در کشتار ۹۸ رژیم دشمنی عمیق خود را به جوان نشان داد. سازمان عفو بین‌الملل در گزارش دومین سال سرکوب جنبش آبان ۹۸ تاکید می‌کند که کشتار معترضان عمدتا در روزهای ۲۴ تا ۲۸ آبان و با مشارکت ماموران انتظامی، امنیتی و سپاه پاسداران انجام گرفت و افزون بر آن، گزارش این سازمان می‌گوید اکثر قربانیان ثبت شده، در دهه ۲۰ زندگی بوده‌اند و سپس افراد گروه سنی ۳۰ دومین دسته از قربانیان می باشد. طبق فهرست این سازمان، معترضان بالای شصت سال، کمترین تعداد قربانیان را داشته‌اند. این آمار به روشنی نشان می دهد که جوانان نیروی محرکه جنبش سراسری بوده اند. آنها بر ترس غلبه یافته اند. انگیزه قوی، مبارزه دسته جمعی، مضر دانستن آخوند انگل، تمسخر نمودن مقدسات شیعه گری، پی بردن به رذالت حاکمان دینی و سران سپاه و بسیجی، همه و همه جوانان دختر و پسر را آماده جدال نمود.
ویژگی پنجم
پنجم، با قتل دولتی ژینا مهسا در ۱۴۰۱، این نسل وارد عصیان شد و بازیگر اصلی انقلاب سوم شد. بسیاری از پدران و مادران آنها می خواستند با اصلاحات ساختار جمهوری اسلامی را بهبود ببخشند. آنها می خواستند با گفتگو و با عقلانیت خود رژیم به را به عقل بیاورند، ولی مغزهای پوسیده خرافه پرست آخوند و رانت های ناشی از فساد کلان و ساختار استبدادی حکومتی ولایت فقیه قادر نبودند اصلاح طلبی را بپذیرند. اصلاح طلبان در جامعه تبلیغ نمودند که در درون نظام هنوز ظرفیت کلان بهبودی وجود دارد. ولی تجربه های خونین در جامعه نشان می داد که رژیم ولایت فقیه کوچکترین امتیازی به جامعه نمی تواند بدهد. در یک جامعه دمکراتیک، تعادل در جامعه، با ایجاد تناسب قوا و امتیازدهی متقابل است. این امتیازدهی پایان درگیری اجتماعی و سیاسی نیست، ولی بیان یک توافق نسبی و گذاراست. در نظام توتالیتر و استبدادی، حاکمیت فقط امتیاز می گیرد و حداکثر فشار را روی جامعه وارد می سازد. در ایران هرچه زمان می گذرد رژیم اسلامی فشار را بالا تر می ببرد. هر چه در زمان پیش می رویم در این نظام الهی، بیعدالتی، زورگویی، جاسوسی روی شبکه های اجتماعی، اسیدپاشی ها و سرکوبهای خیابانی دختران با گشت ارشاد، تطمیع ها و توطئه گری ها علیه ورزشکاران زن و مرد، آزار و تعرض ها به هنرمندان، سرکوب زیست محیطی ها، پخش خرافه پرستی، ضدیت با شادی و عشق ورزیدن، خطر برای کودکان، ستمگری سیاسی و دینی علیه زن، تجاوز بسیجی ها، چپاول ثروت، سقوط ارزش ها و غیره افزایش می یابد. این واقعیت دردناک به جوانان نشان می داد که آنها نمی توانند آزاد باشند و به سبک زندگی مورد علاقه خود ادامه دهند. آنها کمونیسم نمی خواهند، آنها شوینیسم را نمی پسندند، آنها مخالف تبعیض هستند، آنها آزادی را می خواهند، آنها همکاری نسل ها و همدلی و برابری زن و مرد را می خواهند.
این حجم عظیم از خرافه و استبداد و توهین و نیز سنت های کهنه خانوادگی و مردسالار و پدرسالار، مانع پیشرفت جوانان است. جوانان صدای آزادی را دوست دارند ولی رژیم دینی استبدادی و جامعه سنتی، هنجارهای کهنه و دینی را به رخ می کشد و با زور به اجرا در می آورد. دیگر هیچ امیدی به این نظام دیکتاتوری و اسلام حوزوی و رحمانی نیست. در برابر این نظام منحط اسلامی، جوانان و دانشجویان و دانش آموزان بپا خاستند، سایر گروهبندی های اجتماعی نیز وارد روند انقلاب شدند و کارگران نفت هم به جریان انقلاب می پیوندند. وضعیت انقلابی است و انقلاب حکومت اسلامی را نشانه گرفته است. این انقلاب سوم در ژرفای خود چه میخواهد؟ پروژه این انقلاب جوان چیست؟ از نگاه من اجزای این پروژه عبارتند: سرنگونی رژیم اسلامی، جداکردن دین از حکومت و آموزش، گرایش به لائیسیته، دمکراسی و آزادی، کرامت انسانی و حقوق بشر، دفاع از محیط زیست و طبیعت، شادی و سربلندی همه ایرانیان در سراسر ایران یکپارچه، زن زندگی آزادی.
جلال ایجادی
جامعه شناس دانشگاه فرانسه
—————————————-
جلال ایجادی آخرین اثر خود را بنام «بحران بزرگ زیستبوم جهان و ایران» در ۴۸۰ برگ، انتشارات فروغ، منتشر نمود. از این نویسنده تا کنون کتاب «نواندیشان دینی، روشنگری یا تاریک اندیشی»، ۳۱۰ صفحه، نشر مهری، کتاب «جامعه شناسی آسیب‌ها و دگرگونی‌های جامعه ایران»، ۴۰۰ صفحه، انتشارات نشرمهری، کتاب «بررسی تاریخی، هرمنوتیک و جامعه شناسی قرآن»، ۳۸۰ صفحه، و کتاب «اندیشه ورزی‌ها در باره جامعه شناسی، فلسفه، زیستبومگرایی، اقتصاد، فرهنگ، دین، سیاست»، ۷۲۰ صفحه، چاپ نشر مهری، منتشر شده است. جلال ایجادی هر هفته پنج برنامه تلویزیونی در زمینه انقلاب، لائیسیته، دمکراسی، فلسفه، جامعه شناسی و نقد قرآن و اسلام، تهیه و پخش می کند.

حواله دادن آلت تناسلی مرد، «حربه ای مردسالارانه» و ضد شعار زن، زندگی آزادی / شکوه میرزادگی

امروز ویدئویی دیدم از تظاهراتی در خارج کشور، که در آن عده ای زن و مرد زیر بنرهایی با عنوان «زن، زندگی، آزادی» و در کنار پرچم هایی از جمله پرچم شیر و خورشید نشان ایران، شعارهایی می دادند، با رکیک ترین کلمات. راستش به نظرم آمد این بار حکومت اسلامی به وسیله عواملی در خارج کشور عده ای (نادان یا مامور) را تشویق کرده یا فرستاده داخل تظاهرات خارج کشوری ها، تا ماهیت این تظاهرات زیبا، انسانمدار، حقوق بشری، آزادی خواهانه، برابری خواهانه را زیر سئوال ببرد.

استفاده از دشنام هایی عمومی و معمول در یک فرهنگ، خطاب به دشمن قوی تر، طبیعی و کاملا قابل درک است، به ویژه که این دشنام ها در رویارویی با دشمنی باشد که سلاح کشنده دارد، قدرت دارد، زندان و شکنجه دارد. اما استفاده از کلماتی رکیک که نه تنها در فرهنگ یک کشور، بلکه در همه ی کشورها، زشت و غیر اخلاقی شناخته می شده، همیشه اثری منفی برای یک حرکت اعتراضی بوجود می آورد.

در کشورهای دموکرات و با مردمان با فرهنگ و تربیت شده هم ما مرتب در تظاهرات شعارها و ناسزاهایی را می شنویم. اما در چهل و یک سالی که من در اروپا و آمریکا به سر برده ام هرگز این کلمات را که در چند روز گذشته در معدودی از تظاهرات گفته می شود، یا در جاهایی نوشته می شود، در هیچ تظاهراتی، حتی تظاهراتی که مردمانش خشمگین هستند به عنوان شعاری دسته جمعی ندیده ام.

گذشته از همه ی این ها، جنبشی که با شعار هوشمندانه « زن زندگی آزادی» شروع شده، ناسزاهایی با «حواله دادن» آلت تناسلی مرد و نام بردن از آلت تناسلی زن به عنوان نقطه ضعف دشمن ، کاملا متضاد با آزادی زن است. و نادرست تر این که برخی زن ها چنین شعارهایی را می دهند.

آیا به راستی برای یک انسان متمدن که شعار زن، زندگی و آزادی می دهد کلمه ای بالاتر از «جنایتکار»، «وطنفروش»،«واپسگرا»، «آدمکش» «دیکتاتور» «بی شرف» «جانی» وجود دارد که به جایش مردهایی آلت تناسلی خودشان، و زن هایی آلت تناسلی شوهر و یا پدر و برادرشان را به عنوان یک «قدرت مردانه» و نوعی حربه «مردسالارانه» حواله دشمنان انسان و انسانیت می دهند؟

می دانم برای برخی از هموطنان ما نفرتِ به حق از این حکومت به اندازه ای ست که نمی دانند چگونه باید خشم خود را خالی کنند، اما بهتر است از میلیون ها زن ومرد نوجوان و جوانی در ایران بیاموزیم که در سراسر چند هفته گذشته رویاروی این حکومت ایستادند، و با شعارهایی بسیار ساده، اما با محتوایی بسیار با اهمیت تر، حکومتی ها را بیشتر از این کلمات زشت، «زن ستیزانه» و «مردسالارانه» آزار داده اند .

شکوه میرزادگی

یازدهم اکتبر ۲۰۲۲ – ۱۹ مهر۱۴۰۱

Shokooh Mirzadegi

Writer, Journalist and Cultural Heritage Activist
Email: sh.mirzadegi@gmail.com
http://worldculturalheritagevoices.org

http://www.savepasargad.com

زجرهای طاقت فرسای روحی خمینی و خامنه ای در واپسین سالهای عمر / مهرداد زبردست

طرفداران معتقد ساده دل و هزاران تن حزب الهی های سیاه دل رژیم جمهوری اسلامی سالهای متمادی شعار می دادند:…خدایا خدایا تا انقلاب مهدی، خمینی رو نگه دار…از عمر ما بکاه و بر عمر او بیفزا !!!
اما نا امیدانه خود دیدند و شنیدند که امام خمینی به هر بیماری ممکن که بسیاری/و نه همه افراد پیر!! ممکن است به ان دچار گردند، مبتلا گشت و سر انجام با حداقل ۲ سکته قلبی و متاستاز پیشرفته سرطان معده با درد و رنج فراوان به گور سپرده شد.
اما این رنجهای شدید بدنی نسبت به زجرهای روحی او در واپسین سال زندگی بسیار ناچیز است.امام که فقط همین چند ماه پیش نوید پیروزی در جنگ با عراق و فتح قدس/ اسراییل و حتی رفع فتنه در تمام عالم!! را می داد و باعث کشته شدن فجیع و بی دلیل صد ها هزار تن ایرانی و عراقی بیگناه گردید به یکباره افاظه فرمودند که:….من جام زهر صلح را نوشیدم…این قماری بود که با خدا کردم!!!
جالب انجاست که هیچکس از جمله:..سروش ها/مهاجرانی ها/کدیور ها/خاتمی ها/مصباح یزدی ها/نبوی ها/ و حزب الهیی های با سواد! از او و یا حتی از خود نپرسیدند که: اگر خدا درین قمار پیروز گشته پس خمینی صدر صد بر حق نبوده و گناهکار است!!!!؟
در هر حال خمینی دجال شانس فراوان اورد که سرطان پیشرفته معده مجالش نداد که هر چه بیشتر زجر روحی شکست در برابر صدام و امریکای جهانخوار که گویا هیچ غلطی نمی نوانست بکند!!! را روزمره احساس نماید.او از خدا!!شکست خورد، دق کرد..درد کشید و مرد.
اکنون خامنه ای جنایتکار، دروغگو و سیاه دل نیز به سرنوشت امام خمینی دچار گشته است.او که مخصوصا درین چند سال اخیر شاهد شکست سیاسی/اجتماعی و حتی بین المللی رژیم فاسد خود بود.او که با تمامی رعیس جمهور های نظام ،حتی احمدی نژاد!! نیز مشکل پیدا کرده بود، در رویای تبدیل ایران به یک کره شمالی اسلامی بسیار افسرده و عبوس گشته ، حال باید شاهد نتایج افتضاح ایدولوژیک رژیم خود نیز باشد.او اکنون در اخرین سال حیات ننگینش با سر افکندگی و عصبانیت فراوان باید شاهد شعار مرگ بر خامنه ای هزاران نفر از جوانان محروم ایران و مخوصا دختران رنجدیده در اکثر نقاط ایران (حتی در قم و مشهد) باشد که بلحاظ نا کارامدگی و فساد حکومتگران نه تنها چیز زیادی در زندگی برای از دست دادن ندارند جز جانهای ارزشمند خود….بل احساس تجاوز به شعور و غرور خود، انان را به مرحله انفجار و قیام رسانیده است.این شرایط روحی اجتماع ابدا قابل قیاس با انفلاب ۵۷ نیست. این را خامنه ای خوب می داند.در ان انقلاب ، دانشجویان نادانی!! همچون من خیلی چیزها برای از دست داشتن داشتند:..تضمین ۱۰۰٪ کار پس از تحصیل،امنیت تحصیلی/قضایی با وجود شرکت در تظاهرات، ازادی های اجتماعی ، کمک هزینه تحصیلی ، کیفیت عالی علمی اکثر دانشکاه ها با اعتبار بین المللی، امنیت مرزهای کشوری ، قانونمندی قضایی، ابروی بین المللی ایران بلحاظ بانکی پولی/ارتشی/دولتی/توریستی، ازادی همه مذاهب همچون بهاییت ، جدایی قابل قبول نهاد دین از نهاد سیاست با وجود اعتقاد شاه به اسلام، موقعیت قابل قبول زنان و حتی رسیدن انها به مقام قضاوت/وزارت ،…..
اما اکنون همانطور که خامنه ای و سران فاسد و جنایتکار رژیم می دانند رژیم در تمامی زمینه های اجتماعی/سیاسی/بین المللی/محیط زیستی و حتی دینی!! ایران و ایرنیان را به قهقرا کشانیده است.جوانان ایرانی باید به چه دل خوش باشند؟ وقتی با وجود دور نمای تاریک برای یک زندگی معمولی، حتی به غرور انها نیز تجاوز می شود.
اری!!…اکنون خامنه ای نیز پیر، خرفت و بیمار است.سرطان پروستات با احتمال متاستاز و بیماری های روده ای/تنفسی ، امام و غیر امام نمی شناسد.اما بسیار طاقت فرساتر، رنج و شکنجه مداوم روحی خامنه ای است که این واپسین مرحله کوتاه زندگی را بی شک مبدل به یک کابوس وحشتناک برای او نموده است.او بخوبی می داند که حتی اگر جنبش کنونی با از جمله اتش زدن روسری ها، دلاوری شگفت انگیز جوانان و شهادت ده ها تن ایرانیان نازنین که با غیرتی خیره کننده به میدان امده اند، با کشتار و اعدام سرکوب گردد، رژیم او را کاملا بی اینده نموده و ارزوی تبدیل ایران به کره شمالی را با خود به گور خواهد برد.
بدین جهت شاید بهتر باشد که او هنوز نمیرد و شکست رژیم خود را نظاره گر شده و با رنج روحی شدید اندکی از تاوان ستمگری ها و سیاست های احمقانه اش را پس بدهد. او باید حتی شاهد استفراغ فرهنگی حتی خودی ها نیز باشد که خزعبلات و تهدیدهای سالها ستمگری را بالا بیاورند.
حال معلوم نیست که او با که قمار کرده است؟…..یقینا نه با خدا بل با مردم غیور و دلاور ایران که پس از پیروزی، یقینا قبر او و قبر پر از طلای امام خمینی اش را با یاری هنرمندان و تاریخدانان تبدیل به یک موزه هنری-تاریخی دیدنی خواهند نمود تا تمامی نسلهای اینده و حتی اکثر توریست ها نیز تاریخ پر اندوه ولی در نهایت پیروزمندانه ایرانیان درین ۴ دهه را مشاهده گر باشند. استخوانهای این اخوندهای خونخوار باید از ان ارامگاهای طلایی در اورده شده و با عکس ها و درج سمتشان در نزدیکی شهدای معصوم خاوران دفن گردند.

بر چرخ و فلک هیچکسی چیر نشد
وز خوردن ادمی، زمین سیر نشد
مغرور بدانی که نخورده است ترا؟
تعجیل مکن هم بخورد دیر نشد

به امید پیروزی هر چه زودتر مردم ایران

مهرداد زبردست