خانه » هنر و ادبیات (برگ 18)

هنر و ادبیات

رُم، اکران شکوه و افول زندگی/لیلا سامانی

آقای عبدی موضوع این گفت و گو بناست که راجع به ” رم در سینما ” باشد؛ همین است که برای ورود به بحث، اگر موافقید از خود ” رم ” شروع کنیم… همین طور که می دانید این شهر بستر بسیاری از فیلم ها بوده و با دانش اندک من بسیار بیشتر از باقی شهر های مهم دنیا سوژه ی سینما شده؛ سوال اول من هم در همین مورد است، به نظر شما این ادعا اساسا درست است که رم مثلا نسبت به پاریس یا برلین بیشتر سوژه ی فیلم ها شده؟

به دلیل گستردگی سینما، آمار مشخصی ندیده ام که چه شهری چند بار مورد توجه مستقیم فیلمسازها قرار گرفته و با تار و پود قصه آمیخته. اما اگر به حافظه رجوع کنیم، تعداد فیلم هایی که مثلاً پاریس در آنها نقش بسیار اساسی ای دارد اصلاً کم نیست؛ مثلاً از همان دهه سی در شاهکار رنه کلر،” زیر بام های پاریس”. برلین البته کمتر از پاریس، اما نمونه های درخشانی هست مثل “زیر آسمان برلین”( یا بال های اشتیاق) ساخته ویم وندرس که فراموش نشدنی است. نیویورک و فضای شگفت انگیزش هم بارها و بارها سوژه فیلم ها شده. اما به هر حال رم بسیار مورد توجه فیلمسازان بزرگ ایتالیایی قرار گرفته و به جزء غیر قابل تفکیکی از برخی از شاهکارهای تاریخ سینما بدل شده، شاید به همین دلیل در نگاه اول به نظر برسد که بیشتر از بقیه در سینما نقش داشته.

به صورت اجمالی چه عواملی در این بیشتر به چشم آمدن رم دخیل بوده اند؟

این که سینمای ایتالیا بخصوص در دهه شصت یکی از بهترین سینماهای دنیا بوده و بسیاری از فیلم های بزرگ تاریخ سینما در این شهر ساخته شده، بخصوص فیلم های فدریکو فلینی که برخی شان به شدت با این شهر گره خورده.

جایگاه سیاست و نقش حکومت ها در پررنگ شدن رم تا کجا بوده؟ یعنی چه میزان از این آثار هنری را در خدمت سیاست و وسیله ی تبلیغ می دانید؟

سیاست ها و حکومت ها به نظرم تاثیر چندانی در سینما نداشته اند. آنهایی هم که خواسته اند داشته باشند، فیلم ساخته شده ماندگار نشده و خیلی زود فراموش شده. فکر می کنم عشق فلینی به رم است که این شهر را در فیلم هایش جاودانه کرده. البته در سال های اخیر شهرداری های چند شهر در سینما فعال شده اند و مثلاً همین شهر رم بودجه فیلم وودی آلن را تامین کرده تا فیلمی داستانی آمیخته با فضای این شهر بسازد که فکر می کنم به اندازه دو فیلم دیگر وودی آلن درباره شهرها- درباره پاریس و بارسلون- موفق نیست.

برویم سراغ چند فیلمی که برای این گفت و گو در نظر گرفته ایم و از ” رم، شهر بی دفاع ” روسلینی شروع کنیم، جایگاه رم در این فیلم از نگاه شما تا چه اندازه بود؟

حواشی و داستان مخفی ساخته شدن این فیلم در دوران جنگ خیلی شنیدنی است و در عین حال فضای شهر نقش اساسی ای در آن دارد. نئورئالیست ها بسیار به رم پرداخته اند و پس از جنگ فیلم های بسیاری داریم که فقر حاکم بر این شهر و مصائب جنگ را نمایش می دهند. رم شهر بی دفاع کمی قبل تر از آنهاست، از سردمداران نئورئالیسم که دوره اشغال را نمایش می دهد، جایی که شهر واقعاً بی دفاع مانده و فضای خفقان را می شود حس کرد. بعدتر خود روسلینی هم باز به رم برگشت و چهره های دیگری را از آن نشان داد و مثلا در اروپای ۵۱ یک زن و شوهر ثروتمند را در این شهر پس از جنگ تصویر کرد که به نظرم به همراه دو قسمت دیگر سه گانه اش فیلم های قدرتمندتری هستند از رم شهر بی دفاع و همان فیلم ها هستند که فیلمسازان موج نوی سینمای فرانسه را شیفته روسلینی کردند.

و “زندگی شیرین”؟

آن داستان دیگری است…. میان فیلمسازان خوب ایتالیایی- که کم هم نیستند- فلینی محبوب ترینم است. کاری که او با فیلم هایش بخصوص در دهه شصت می کند شگفت انگیز است. زندگی شیرین آغاز این راه است، هرچند کامل نیست و فلینی فیلم های بهتری دارد؛ از جمله هشت و نیم و جولیتای ارواح. اما زندگی شیرین در تاریخ سینمای ایتالیا – و دنیا- فیلم بسیار مهم است. حواشی جنجالی زیادی دارد که بسیاری از آنها برمی گردد به همین شهر رم. همین سر و صداها و عکاس پاپاراتزی باعث فروش شگفت انگیز فیلم شد که مثلاً شد پرفروش ترین فیلم خارجی در آمریکا تا آن زمان. فکر می کنم زندگی شیرین با جان رم آمیخته و برخی میدان ها و مراکز توریستی شهر با خاطره این فیلم برای مردم دنیا زنده شده است؛ از جمله آن میدان معروف و فواره ها و در آب رفتن آنیتا اکبرگ که می دانید…

برسیم به ” رم ” فلینی که اساسا در مورد رم ساخته شده، شهری که از نظر او سکوی پرواز رویاها نامیده شده بود، ” رم ” در این فیلم کجای قصه است؟ جایگاه مستندات را در این فیلم چطور عرض یابی می کنید؟

فیلم رم به گمانم دنباله ای است بر زندگی شیرین. اگر در آنجا رم به طور مستقیم به عنوان داستان فیلم مطرح نمی شد، این بار فلینی می خواهد به شهر مورد علاقه اش به طور مستقیم ادای دین کند. حق هم دارد؛ این شهر واقعاً شگفت انگیز است و بی شک یکی از دو سه تا زیباترین شهرهای دنیاست؛ یک موزه سرباز. حالا فلینی در یک شیوه بسیار شخصی به شهر نزدیک می شود. از در و دیوار تا آدم ها، از فاحشه خانه ها تا آنیا مانیانی که فلینی می گوید سنبل شهر رم است. همه این ها خیلی شخصی هستند. فلینی علاقه ای به وفادار ماندن به واقعیت و آوردن سند و مدرک و حتی اطلاعات دادن ندارد. او یک شهر را به شکل بسیار شخصی و دلی روایت می کند؛ همان طور که هشت و نیم را شاید بتوان شخصی ترین شاهکار تاریخ سینما نامید.

و سر آخر هم فیلم ” زیبایی بزرگ “؛ که بسیاری از منتقدین این فیلم را نسخه ی امروزین زندگی شیرین نامیده اند؛ نظر شما در این باره چیست؟

البته فیلم به زندگی شیرین شباهت دارد و وجه شباهت شان در ارتباط شان با شهر رم است، اما از لحاظ تماتیک و موضوع به شدت شبیه هشت و نیم است. من واقعاً تعجب می کنم که منتقدان غربی چطور متوجه شباهت این فیلم به هشت و نیم نیستند و همه بدون استثناء به زندگی شیرین اشاره می کنند؛ شاید هم از روی دست هم کپی می کنند. اما فیلم برای من یک ادای دین تمام عیار به هشت و نیم است؛هر دو فیلم درباره هنرمندی هستند که به بن بست فکری رسیده و هر دو فیلم پایان مشابهی دارند.

اتفاقا مورد سوال دقیقا هم این است؛ این طور که پیداست ( شاید حتی به دلیل عنوان فیلم، که شرحی بر رم است ) خود موضوع ” رم امروز ” بیشتر برای اهالی سینما جالب آمده تا نویسنده ی سرگشته ای که نمی داند چه بنویسد؛ (نویسنده ای که در هر کجای دیگر هم می توانست باشد)… یعنی به نظر شما این داستان را می شد در هر شهر دیگری هم جلوی دوربین برد؟

با این که زیبایی بزرگ به شدت با رم آمیخته، اما به نظرم بحث اش درونی تر است؛ درباره مفهوم زیستن و خلق و به بن بست رسیدن. اگر سورنتینو این شخصیت را در شهر دیگری می گذاشت، قطعاً با فیلم کاملاً متفاوتی روبرو بودیم، اما او در عین ستایش از شهر، به هشت و نیم فلینی و جهان شخصی او ادای دین می کند. جالب است که من در جشنواره کن و بعدتر در اکران عمومی فیلم ندیدم که حتی یک منتقد انگلیسی یا آمریکایی به هشت و نیم اشاره کند، در حالی که چند دوست سینمادوست ایتالیایی من در فیس بوک شان به ادای دین این فیلم به هشت و نیم اشاره داشتند و نه زندگی شیرین. نمی دانم اما شاید خیلی ها هشت و نیم را ندیده باشند، حتی همان منتقدان شناخته شده! زندگی شیرین در دنیا بسیار بیشتر دیده شده.

ممنون، تنها در آخر می خواهم تا از حال و هوای این روزهای رم هم بپرسم، پس از دوران اوج سینمای ایتالیا در دهه های شصت و هفتاد و فیلم های فراوانی که در این شهر ساخته می شدند، اوضاع و احوال رم را در روزهای اخیر چطور پیش بینی می کنید؟

خب به هر حال دوران رونق رم همان سال ها بود با استودیوی چینه چیتا و انبوهی فیلمساز طراز اول که نامشان با تاریخ سینمای جهان گره خورده. حالا اوضاع تغییر کرده. این روزها البته در سینمای ایتالیا فیلم خوب هم ساخته می شود و اتفاقاً برخی از آنها با رم گره خورده اند، اما اغراق نیست که بگوئیم که خیلی ها در جهان با یاد و خاطره فیلم زندگی شیرین به دیدن شهر رم می آیند.

یادی از غلامسحین ساعدی/رضا اغنمی

سی و دو سال از مرگ زودرس غلامحسین ساعدی گذشت. شبی درهفته های اخیر خواب دیدم. شاد وشنگول نشسته بودیم درایوان خانه امیراباد تهران. صحبت از گذشته ها و دوران نوجوانی بود که به ناگهان غیبش زد. از خواب پریدم.

 

واهمه های بی نام ونشان بالاسرم بود. از سرشب دست گرفته بودم. درسال های گذشته داستان های این دفتر را خوانده بودم و از داستان دو «برادر» و « فقیر» شگفت زده درمانده بودم. از قدرت فکر وقلم توانای نویسنده. نویسنده ای هوشمند که درون جامعه بارآمد، با درک درست دردهای کهنه و ریشه دار، پژوهشگرو روایتگری متعهد، درشناخت وشناساندن عوامل پریشانی ها و درماندگی های تاریخی هموطنانش شد.
درمطالعه ی داستان این بار بیشتر از فضای هولناک داستان دچارترس شدم. ترس و وحشت از رفتار وکردارهای برادر کوچک! روایت های قرآنی دربارۀ «مسخ» درخاطرم شکل گرفت. آیات متلون زیادی دراین باره آمده به دو تای آن ها بسنده می کنم:
« بنگرید به آیه ۱۶۶ سوره اعراف و آیه ۵ سوره جمعه. اولی مسخ را، ازسرکشی، کبروغرور انسان و شکستن حرمت ممنوع شده ها معرفی می کند و دومی از “کمثل الحمار، یحمل اسفارا” مانند دراز گوشی که کتاب حمل می کند».

آیا ساعدی، نفوذ پدیدۀ مسخ درجامعه را دریافته بود؟
افکاروآثارش این نظریه را تأیید می کند. بی تردید او در جستجوی دلهره های اولیه، با نخستین بذر مسخیت که دردل وروان آدمی افشانده شده را شناخته است. ازسراتجام ویرانگر ترس ووحشت، بیم و هراس و واهمه های فزایندۀ جامعه آگاه بوده. یقین داشت که سیمای پنهان مسخ رخنه کرده چه سرنوشت بدخیم را برای آینده تدارک دیده است. درپیچ وخم چنین بررسی ها با مشاهدۀ آثارشوم دلهره ها، با سیاهه ای ملموس از دوام جهل واوهام سنتی، فقر وپریشانی خفقان و قلاده، اختلاف مشرب و مسلک های اجتماعی، ومهمتر، شکست های تکراری، و وحشت از گسترش مسخ، پیامد و آسیب های فلاکتبار آن را با دیدی به غایت تیز درداستان، رمان، سناریو و لال بازی ها دنبال می کند.

داستان «دوبرادر» به گونه ای ساده ازاختلاف بین دوبرادر آغاز شده است، با تفاوت های زیاد. اما نه به صورت عاطفی. برادربزرگ ظاهرا تنبل و تن پرور تا دیروقت توی رختحواب می ماند. بیکار و عاطل وبا طل می گردد. با جیب های پر از تخمه جلوآفتاب لم داده به دیوار لخت سیگار می کشد و کتاب می خواند. خانه در هم ریخته وهرجای را که بنگری آت آشغال است درهم و برهم و ته سیگار و پوست تخمه!
برادر کوچک اما نظم و ترتیب را دوست دارد. به موقع سرکار می رود و به موقع برمی گردد خانه. می خواهد برادر بزرگ هم مثل او و دیگران باشد: کار کند. برود سرکار. دست از بیکاری و تنیلی بردارد وباطل نگردد. مثل خودش باشد با نظم وترتیب و دلخواه او زندگی کند. برادربزرگ اما خواسته های برادرکوچک را نادیده گرفته و با میل ودلخواه خود زندگی را ادامه می دهد.
برادر بزرگ به عادت دیرینه هر صبح تا دیروقت می خوابد و با پهن شدن آفتاب توی اتاق از خواب بیدارشده رختخواب را جمع نکرده، آشغال هایی که توی اتاق ریخته تمیز نکرده می رود بیرون برای ولگردی. ظهر برمی گردد خانه. سماور را روشن کرده. چایی می خورد پاکت تخمه درکنارش درلای پتو درعالم خودش غرق کتاب خوانی می شود.

برادرکوچک وقتی می آمد خانه از ریخت و پاش و بی انضباطی برادر بزرگ کفری شده داد و فریاد راه می انداخت. این قبیل بگومگوهای تند با صدای بلند و فریادهای آزار دهنده بین آن دوبرادر هر شب و روز تکرار می شد.
به روایت نویسنده :
« برادر کوچک تا با مشت بینی برادر بزرگ را به صورتش پهن نمی کرد و خون راه نمی انداخت آرام نمی گرفت و نمی خوابید. برادر کوچک همیشه از پرروئی و نمک نشناسی و ولگردی برادر بزرگ و برادربزرگ از نامهربانی برادر کوچک پیش خود گله می کرد».
صاحبخانه و همسایه بالائی همیشه از سروصداها و برخوردهای آن دو ناراحت و شاکی بودند. صاحبخانه ناراضی از آن ها بارها خواسته بود که اتاق را خالی کرده بروند جای دیگر.

برادر بزرگ شب ها جلوپنجره می نشست و ساعت ها چشم می دوخت به تماشای ماه. درحالی که
برادر کوچک درخواب بود :
«اما برادر بزرگ همیشه فکر می کرد که او به خواب نرفته بلکه خود را به خواب زده وداره توطئه می چیند؛ توطنه، نه برای اینکه برادر بزرگ مثل کنه ای به او چسبیده و زندگیش را به کثافت کشیده، بلکه بخاطر این که ازاو بدش می آید و متنفر و دلخور است».

رؤیای شبانه برادر کوچک، بخشی از نمایش بیم و هراس این داستان قوی ست که ساعدی با قلم ساحرانه روایت می کند.
برادر کوچک خواب می بیند که برادر بزرگ با یک بسته کتاب وارد اتاق شده همه را وسط اتاق می ریزد. وسپس پاکت تخمه و قوطی سیگار را کنار کتاب ها گذاشته بعدا سماوررا روشن کرده وجوش آورده، بر حسب عادت همیشگی زندگی او را به کثافت کشیده. فریاد می کشد پاشو این کثافت ها را جمع کن و الا همه را با هیکل کثیفت از پنجره می ریزم بیرون. و دوبرادر درگیر می شوند :
«برادر بزرگ مچ پای او را می گیرد وبا فریاد می گوید:
«چه کار می کنی؟ قاتل برو کنار»
برادر کوچک ناراحت می شود وتوبرۀ تخمه را بر می دارد و به کلۀ برادر بزرگه می کوبد وبرادر بزرگه می افتد و از خود بی خود می شود و چشم های برادر بزرگ را نگاه می کند که باز شده به ماه خیره مانده است، دست پاچه بلند می شود و می خواهد جنازه را گوشه ای قایم کند اما جائی را پیدا نمی کند و چاره را دراین می بیند که جنازه را زیر کتاب ها وتل تخمه ها پنهان کند. اما هرکار می کند پاهای برادر بزرگه بیرون می مانند و پیرزن صاحبخانه پیدا می شود ودست به فریاد می گذارد که:
«آهای قاتل نمی توانی قایمش کنی».
برادر کوچک با وحشت ازخواب پرید وفریاد کشید و برادربزرگ که بیداربود ونفس های بریده بریدۀ اورا گوش می کرد بلند شد و در را بازکرد و پا به فرار گذاشت و ناگهان سُر خورد و ازپله ها پائین غلتید».
صاحبخانه وهمسایه بیدارمی شوند. پیرزن با خشم وعصبانیت اعلام می کند که فردا باید خانه را خالی کنند والا پلیس را خبر خواهد کرد.

برادر بزرگ درپس اخطارهای پیرزن صاحب خانه برای تخلیۀ اتاق، به بهانه بیماری سخت پنج شبانه روز در رختخواب می ماند. ناله و زاری سر می دهد. پیرزن که به بهانۀ برادربزرگ پی برده است دکتری را بالاسر او آورده تا او را معاینه کند که برادر بزرگ با سخنان پیچیده مانع شده، نمی گذارد. دکترقول می دهد که تمام خواسته های او را انجام خواهدداد. با این قول مساعد درد دل برادر بزرگ شکافته می شود. سرانجام پس ازمعاینه و صحبت های طولانی، برادر بزرگ نیازهای دلخواه روزانه خود را با دکتر در میان می گذارد:
«پیرزن که تنها نیستش. برادر کوچکمو باهاس قانع کنی. اون دشمن خونی منه. فکرمیکنه که من وبال گردنشم. و یه آدم عاطل وباطلم. همیشه شماتتم میکنه. شماتت بیکاری و ولگردی و هزارچیز دیگه رو. اون ازدست من دل پری داره که چرا دنبال کارنمیرم ونمی دونه که من برگ صلاحیت کار ندارم. تازه خرج منم زیاد نیس دوتا نون سفید وصدگرم کالباس برام کافیه. تخمه و سیگارم لازم دارم. اگه گیرم بیاد مشروب هم می خورم. مخصوصا اگه یکی مهمونم بکنه. من هرروز چندبار ازدستش کتک می خورم، وهمینجوربیخودی وحالا که چند روزی مریضم زیاد کارم نداره. پیرزن که خیلی از من بدش میاد فکر میکنه که من ازلجم روی پله ها می شاشم ومخصوصا تخمه می شکنم که پوسته هاشو بریزم اون پائین. اون فکر می کنه من مزخرف ترین آدم دنیا هستم. با برادرم بد نیس و بیشتر بخاطر منه که ما دوتا را جواب کرده وبرادرهم می دونه که به آتش من می سوزه. امروز وفردا باهاس خودمو برای یک کتک مفصل و یه دعوای حسابی حاضر کنم».

دکتر آنچه که می خواست به دست آورده. وسایل خود را درون کیفش گذاشته می پرسد:
ازاینا گذشته حالا چی میخوای؟
«یک استکان عرق خیلی بهم می چسبه».
دکترآدرس خونه ای «شماره ۴۱ کوی مبارک آباد» را به برادربزرگ داده می گوید فردا صبح اسباب کشی کرده بروید به این خانه. به پیرزن صاحبخانه می گوید:
«واقعا مریضه به مرض ناجوریم گرفتاره. من نسخه ای براش نوشتم که فردا صبح حتما حالش خوب میشه»
و آخر سربه پیرزن صاحب خانه خبر می دهد که فردا صبح این جا را ترک خواهند کرد.

به وقت جمع آوری اثات خانه برادرکوچک چمدان های برادر بزرگ را به دقت بازرسی می کند به این بهانه که :
«دیگه حاضر نیستم تو خونۀ تازه توی کثافت زندگی بکنم».
چمدان را باز می کند. پرازکتاب. روی کتاب ها طنابی حلقه کرده بود. درمقابل پرسش برادر کوچک که «این دیگه چیه؟» می گوید:
« دستش نزن طناب داره. یکی از بچه ها بهم بخشیده»..
برادر کوچک با اعتراض پنجره را بازکرده می اندازذ توی خرابه ی پشت ساختمان.
چمدان دوم هم پرازکتاب با بغلی بزرگی:
«پیچیده درپارچه سیاهی مایع غلیظی توی بطری بوی بادام تلخ و نفتالین»
برادر کوچک با گفتن:
«اینم لابد شیشۀ شوکرانه، آره».
بغلی بزرگ را می اندازد به خرابه .
چمدان سوم پراز تخمه بود. وی مقوائی باخط برادر بزرگ نوشته بود:
«ذخیره برای روزهای آینده. مرداد ماه سی و دو».
«برادر کوچک تکرار کرد:
روزهای آینده کدوم روزهای آینده».
چمدان را خواست از پنجره بیرون بیندازد که برادر بزرگ مانع می شود و تهدید می کند که اگراین کاررا بکند بی شرف است اگرعینک او را خرد نکند!
درگیری وکتک کاری همیشگی بین آن دو. ودخالت همسایه ها. برادر بزرگ زیرلگدهای برادر کوچک فریاد می زند:
« به شما چه حق کتک کاری هم تواین خونه نداریم»
فردا صبح اسباب کشی به خانه ۴۱مبارک آباد انجام می گیرد.


خانه جدید مبارک آباد، اتاق ها پُر ازحشره های ریز و درشت، سوسک وعنکبوت با پروپاچه پشم دار و مگس های ریز ودرشت. برادر بزرگ در مقابل غر ولند وناراختی های عصبی برادرکوچک به تمیزکردن اتاق ها می پردازد . اما وحشت از حشرات ریز ودرشت که درهمه جای ساختمان پراکنده و لانه بسته اورا به شدت نگران کرده است:
«خانه بدجوری مریض بود. در و دیوار صدای خسته ای داشتند. چیز نمور وتیره ای داشت همه جارا می گرفت. بلند شد و باعجله ازدر تنگ خانه رفت بیرون. برادر کوچک کنار خیابان ایستاده بود و بولدزرهائی را که توی گرد وخاک می غلتیدند تماشا می کرد.برادر بزرگ آهسته دست برادرکوچک را گرفت و با التماس گفت:
«اینجا نمیشه زندگی کرد ازاینجابریم».
برادر کوچک دستش را از دست برادر بزرگ بیرون کشید و گفت چرا بریم».
برادر بزرگ گفت:
«یه جور بخصوصیه، من می ترسم. این کرما، یه جورعجیبی هستن. فکر می کنم که گوشتخوارباشن
برادر کوچک زیربار نمی رود. می گوید مسخره بازی درنیار.
برادر بزرگ گفت :
«گوش کن ببین چی میگم، تو این خونه حتما بلایی سر یکی مون میاد. بریم یه جای دیگه. یه خونه دیگه»
برادرکوچک می گوید کجا برویم. برادر بزرگ می گوید برگردیم به همان خانه قبلی.
آمبولانسی آژیرکشان از درون گرد وغبار بیرون آمده به سرعت عازم قبرستان بود که وقت عبور از مقابل آن دو برادر، مردی که کنار راننده نشسته به آنها دست تکان می دهد. برادر کوچک می پرسد این دیگه کیه؟
برادر بزرگ با تأمل گفت:
« لابد می شناسدمون. اما من یادم نمیاد که کجا دیدمش».

بگو مگوی آن دو، بجایی نمی رسد درهمان خانه با آن حشرات و سروصدای بلدزرها ماندگار می شوند. با این که برادربزرگ می گوید که:
«یا من یا تو یکی ازما دوتا همین نزدیکیا می میریم. من از اینجا بوی عجیبی می شنفم. من ازاین خونه بیزارم. ازاین خیابون خاکی ازاین قبرستون وازاین خونه».
درادامه بگومگو های آن دو، برادربزرگ می گوید اگز از این بیغوله نتوانم نجات پیدا کنم خودم را راحت می کنم.
«برادر کوچک گفت:
« زودتر این کارو بکن که هردو نفرمونو راحت بکنی».
برادر بزرگ از نبودن طناب و این که او طنابش را ازبین برده ودورانداخته یادآور می شود. برادر کوچک که عصبانی شده درحال بیرون رفتن ازدر خانه می گوید :
«طناب که چیزکمیابی نیس، اگه گیرت نیومد خبرم کن. یکی برات بخرم».

شب هنگام، برادر بزرگ به قبرستان می رود. ومدتی درقبرستان می چرخد. پیرمردی بیل به دوش با قدی خمیده وفانوس دردست را می بیند. پیرمرد می پرسد:
«جوون این وقت شب سراغ چی اومده ای؟».
برادر بزرگ دستپاچه شد وگفت:
«تو این یکی دوروز پیرزن شصت هفتاد ساله ای را نیاودند اینجا؟
پیرمرد گفت: می خوای چه کاربکنی؟
برادر بزرگ گفت:
« باهام آشناس».
پبرمرد سرتکان داد و گفت:
بروسراغ آشناهای زنده، ازمرده ها که کاری ساخته نیس».
برادر بزرگ گفت:
«سراغ کی برم؟».
پیرمرد گفت:
«سراغ هرکسی میخوای برو و زندگیتو بکن».

بدون خداحافظی راه می افتد به سمت خانه درمیان گرد وغبارسروصدای بلدزرها:
«شب لرزش عجیبی داشت. حالا دیگر ازمنزل تازه نمی ترسید. به خانه که رسید و خواست در را باز کند پایش به چیزی خورد. خم شد ودسته گل بسیار بزرگی را دید که به در تکیه داده بودند . . . نامه ای لای گل ها بود. خط دکتر را شناخت . . .». دکتر نوشته بود که ازکرم های موازی نباید بترسد آنها با زنده ها کاری ندارند. آرزوکرده بود که «درجوارگل و آفتاب و زن ها ی جوان خوش و خرم باشی».

از انتهای حیاط درطبقه بالا زیر نور مهتابی، زن جوانی را که توله کوچکی دربغل گرفته می بیند.

برادرکوچک بحث طناب را پیش کشیده که بالاخره گیرت نیومد”
برادربزرگ سکوت کرده جواب نمی دهد.
«چشمش رفته به طنابی که آرام آرام درحیاط پائین می آمد. به اتتهایش جعبه ای بسته بودند نگاه میکرد» توله سکی ازتوی جعبه بیرون می پرد. برادر کوچک می گوید این دیگرچه بساطی ست. برادر بزرگ حضور زن جوان و توله سگ را وهرانچه را که دیده برای او تعریف می کند. برادرکوچک می گوید:
«توهم همه ش می نشینی و تماشایش می کنی. تخمه وکتاب، بیکاری، عرق وخانوم بالائی مبارکه چشم ما روشن».
برادربزرگ خوشحال شده می خندد. ازآن روز به هوس افتاده و وسوسه شده که دستی به جعبه بزند. تا این که گل لیموئی کوچکی را چید و گذاشت توی جعبه و رفت بالا . دراین میان رابطه دوستی برادر کوچک با خانم بالایی برقرارشده وهکذا پایش به خانه و اطاق خواب، خنده و گفتگو در ایوان.
برادرکوچک ازنشستن برادربزرگ درحیاط و توجه او به خانم جوان بالایی سخت حساس وعصیانی شده که نباید توی حیاط بنشیند وچشم چرانی کند!
روزی جعبه پائین میآید با چندپرسش کتبی: از برادربزرگ با اینگونه کلمات:
سین : آی تفالۀ آدمی که اون پائین افتاده ای، خود را معرفی کن.
جیم : من همان تفالۀ آدمی هستم و اسم و رسم دیگه ای هم ندارم.
اهم پرسش ها:
«آیا تا آخر این وضع را ادامه می دهی؟. به برادرت رحم کن شرت را از سرآن بیچاره کم کن»
پاسخ می دهد:
«چیزی به آخرنمانده. دلخورنباشید». «اطاعت می کنم»
آخرین سین جیم این است:
«شجاع باش ودست بکارشو».
«مطمنن باشید».

دربخش پایانی داستان، برادر بزرگ سه روز لب به سیگار ومشروب نمی زند وازتخمه شکستن پرهیز می کند. عصرها کنارخیابان خاکی درانتظار تاریکی می نشیند و سپس می رود کنار باغچه خالی که برادرکوچک گل ها را کنده و ییرون ریخته بود قدم می زند. از حیاط سایۀ زن و مردی را درایوان می بیند که شوخی می کردند و می خندیدند.
غروب روزچهارم زن تنها توله دربغل روی ایوان نشسته منتظربود:
«برادر بزرگ سایه اش را روی دیوار می دید و طرح موهایش را که چین های درشتی داشت و سایۀ خوش حالتی روی دیوار درست کرده بود».
حیاط را نگاه می کند. برادر بزرگ را به علت تاریکی هوا نمی بیند. جعبه را باتوله پائین می فرستد. توله بیرون آمده باخوشحالی می پرد بیرون:
«زن طناب جعبه را به یکی از میله های ایوان بسته و رفته بود. توله با خوشحالی خاک های باغچه را بهم میزد. از طبقه بالا صدای بهم خوردن در وسپس صدای زن همسایه شنیده شد:
تا حالا کجا بودی؟
صدای برادرکوچک شنیده شد که گفت:
زودترنمی تونستم. یارو تا آفتاب نرفته کنار در می شینه و تکون نمی خوره».
برادر بزرگ سایۀ آن دو را بغل هم می بیند درحال بوسیدن همدیگر و رفتن به اتاق خواب.

«برادر بزرگ با خود گفت:
« چند روز به زمستون مونده؟ چند روز به آخر زمستون مونده؟».

آمبولانسی آژیرکشان دم درایستاده مردی پیاده شده زنگ درخانه را می زند. در باز نمی شود :
« دوباره زنگ زد. چند لحظه بعد چیز سنگینی پشت دیوار افتاد. صدای آمبولانس دوباره شنیده شد که آژیرکشید و به طرف قبرستان راه افتاد».
در میان سر و صدای بلدزرها، سایش پیچ و مهرۀ موتورهای کهنه:

«برادربزرگ چارپایه ای را که گوشۀ حیاط بود آورده گذاشت زیر ایوان و رفت روی آن. صداها واضح تر شد. صدای مرد و زنی که توی خیابان می خندیدند و صدای بولدزرها که آرام آرام دور می شدند و صدای کرم های موازی که داشتند به مقصد نزدیک می شدند.
چیزی مانند جرقه در داخل اتاق دیده شد. برادر بزرگ با خود گفت: « چه خبره» . . .
و ازایوان گل پژمرده ای را پرپر کردند و توی حیاط ریختند» .

برادر بزرگ طناب را گرفته حلقه ای زده با دور سرش اندازه می کند. آمبولانس باردیگر دم درخانه ایستاده مردی پیاده می شود.
«آن وقت همه چیز آماده شد. و برادربزرگ حلقۀ طناب را دور گردنش حس کرد. نفس راحتی کشید و آهسته گفت شب بخیر»
لگدی به چارپایه زد و در هوا معلق ماند. زنگ در را زدند».

ساعدی، در این داستان، با آفرینش صحنه های ظاهرا عادی، با زبانی طنز وطعنه و استعاره و قابل تأمل، فضای هولناک بیم و هراس را در قالب حوادث ورفتارهای روزانۀ اجتماعی به نمایش گذاشته ومهمتر، خوانشی دیگر ازمسخ شدگی جامعه سنتی وپیامدهای ویرانگرجهل را یادآورمی شود.
او که ازنوجوانی ازپشت میز مدرسه، خاطره های زخمی فشار و خفقان غالب را لمس کرده، با بیم و هراس ته نشین شده درجانش از قلاده و زنجیر، با زبان حکومت آشنا شده، در راه بیداری مردم ندای قلم را برمی گزیند. شروع کاراز روزنامه های دیواری مدرسه وبعدها برخی روزنامه های مخفی و داستان های کوتاه پایه های تجربی وآیندۀ خود را سامان می دهد. در دوران تحصیل پرشکی و سپس
در رشتۀ روانشناسی و سروکارداشتن با بیماران روانی دربیمارستان روزبه، به تاثیر خوف وهراس در روان انسان پی می برد و باعارضه های بیم و هراس آگاه می شود. با شیوه های گوناگون در آثار خود، از حضور چنین بلای شوم یاد می کند. بنگرید به «زارها»، «ترس ولرز» و «پرواربندان» و . . . عارضۀ مسخی انسان ها. حتا در همین داستان دو برادر، مسخ شدن برادر کوچک را با همان زبان همیشگی خود به استادی یادآور می شود.
اینکه در داستان ها و نمایشنامه ها درتقابل سنت و مدرنیته، ازملا و حکومت یاد می کند، شناساندن حاملان جهل سنتی وآمران حکومتی ست که در بیشتر آثار خود دنبال کرده است. تا آثاردلهره ها، بیم و هراس ته نشین شده در جامعه، از وحشت احکام ازلی، و درکنارش فرمان های حکومتی را نشان دهد که وقتی گروهی درفقر وفلاکت زیر آواراحکام مدفون شده درمقابر تاریخ، به اندیشه های موریانه خورده و پوک ونمور معتاد شده، و قلاده و زنجیر حکومتی نیز به کمین نشسته می بنید، مسخ شدن جامعه برای آمران وعاملان قدرت، موهبت بزرگی ست!

با احترام به خاطره ها و آثارفرهنگی بجا مانده اش.

روایت 28 مرداد 1322 درادبیات داستانی/رضااغنمی

گردآورنده : هوشنگ انصاری
چاپ اول: ۲۰۱۷ (۱۳۹۶ش) لندن
طرح جلد: عبدالرضا طبیبیان
رویه آرایی: کمال خرسندی
ناشر: نشر مهری

 

در نخستین برگ کتاب آمده:
«تقدیم به خاوران ها – دهه ۱۳۶۰»

 

فهرست یک برگی درپس سخنی با خواننده و پیشگفتار و گاهشمار، آرای سیزده نویسنده ی معاصر را درباره عنوان بالا برگزیده و با جمع آوری نظر آن عده، اثر با ارزشی به ادبیات تبعید افزوده است.
آن گونه که در«سخنی با خواننده» آمده، این دفتر حاصل دوسال مطالعه وکار تمام وفت بوده و« انتخاب چکیده ای از هر کتاب» که گردآورنده توانسته این کار ضروری را به سرانجام برساند.

در پیشگفتار، شرایط سخت ومشقت بار زندگی کارگران و اعتصاب سال ۱۳۳۰ را، از قول یرواند ابراهامیان، آورده
همچنین جلوتر ازآن یعنی اعتصاب تکان دهنده کارگران شرکت نفت را در روز اول می ۱۳۲۵ که:
«دریک گردهمایی ۸۰۰۰۰ نفری درآبادان، یک سخنران زن، شرکت نفت را به باد اعتراض گرفت که آنچه صرف غذای سگ ها می کند بیش از دستمزدی است که به کارگران می دهد. و خواهان پس گرفتن صنعت نفت شد».
با چنین بررسی ها، زمینه های حادثه ی بیست و هشت مرداد را در دگرگونی های زمانه می گشاید.

گردآورنده، با گشت و گذاری صبورانه، به قصد جستجوی واقعیت ها و بازنگاری گذشته ها، به هرکتاب و کتابخانه سر زده. با تورق کتب داستان و رمان، با تمیز اثاری که با خرد وخرد گرایی، در تبیین دردهای جامعه، همدل وهم اندیشه ی مردم است ، با سبک وسنگین کردن روایت هریک، که صادق ترین و سالم ترین تاریخ نگاران زمانه ی خود هم هستند دراختیار مخاطبین قرار داده است.

براهنی در «رازهای سرزمین من» می گوید:
« اعتصاب هم که بطورکلی همیشه ی خدا درهرحکومتی خلاف مصالح مملکتی بود و اصلا خلاف شئون ملت ایران»
و سپس با حادثه ی اعتصاب ۱۳۳۰ اثرات و پیامدهای آن را روایت می کند:
«حسین علاء نخست وزیر ضمن اعلام حکومت نظامی مدعی شد که این اعتصاب «آتش جنگ طبقاتی را شعله ور ساخته و به این ترتیب پایه های جامعه را از درون ویران می سازد».
همو، با نگاهی تیز و دلسوزانه، فرهنگ غالب را به باد انتقاد می گیرد :
شیخ هم می گوید:
« اعتصاب حرام، عزاداری برای عزیزان حرام، بقولی که گفته می شود یک اصل اخلاقی دارد به جامعه دیکته می شود و آن اینست که خانواده ها به خود بقبولانند این عادت را که درعزای فرزندانشان شیون نکنند یقه چاک ندهند گیسو برنکنند».
اما درراه شهدای عرب دوران باستان، قمه زنی کنند حتا سراطفال معصوم یک ساله را نیز باآرایش و پوشش قربانیان بت ها، با قمه زنی خونالود در منظر تماشای عموم قرار دهند و به نمایش درآورند!

گردآورنده اثر به سبب بومی بودن و آشناتی به منطقه، روایتگر حوادث بسیاری ست که ازدیدگاه خیلی ها دورمانده، از آن جمله : از تخریب آرامگاه «سرباز گمنام» به بهانه توسعه ی خیابان و مسجد درشهر آبادان یاد می کند:
«جنب شیر وخورشید سرخ یک قبرستان قدیمی وجود داشت که یک ضلع آن مسجد و دبستان دولو و ضلع دیگر به موازات خیابان سده چند مغازه و انبار شرکت میوه وآرامگاه سرباز گمنام قرارداشت که آرامگاه سربازانی بود که در نبرد خرمشهر و آبادان درسوم شهریور ۱۳۲۰ درمقابل نیروهای متفقین جان باخته بودند. هرساله قبل از سال ۱۳۵۷ درشهریور ماه مراسمی توسط نیروی دریائی برسرمزار این جانبازان برگذار می شد. ولی درپایان جنگ آرامگاه را تخریب کردند» .
سپس ازکار بسیار انسانی و ریشه دار فرهنگی سفیر یا کاردار انگلیس یاد می کند که شنیدنی ست و بسی عبرت آموز در سنجش دو فرهنگ «ما و بیگانه ها» :
«وقتی سفیر یا کاردار انگلیس به آبادان می آید ومردگانشان را از قبرستان انگلیس ها در بریم آبادان با هواپیما ازآبادان می برند آن وقت وطن فروشان مزار سربازان این خاک و بوم را خیابان می کنند».

همو، پس از یاد آوری نمونه هایی از درد های کهن و مهلک زادگاه خود، دست مخاطبین را گرفته با آثار نویسندگانی که درباره حادثه ی بیست و هشت مرداد قلم زده اند آشنا می کند.
با روایت های احمد محمود که خود، ناظر و شاهد اوضاغ زمانه بوده شروع می کند:
احمد محمود یک دوره وقایع را در«غریبه و پسرک بومی»، «همسایه ها»، «مدار صفر درجه» وداستان «یک شهر» بیان می کند». و سپس با آوردن بخش هایی از آن ها، حوادث گذشته را در آیینۀ زمان با امروزیان درمیان می گذارد. بعنوان مثال :
در «غریبه و پسرک بومی» میتینگ انتخاباتی مجلس چهاردهم که اولین انتخابات آزاد ازسال ۱۳۰۴ بود . . . . . . . در«همسایه ها» زمان داغ ملی کردن نفت و زدن اتیکت کارگران نفت و راننده تانکرها به سینه خود: «صنعت نفت باید ملی گردد» و گفتگوی کارگران درقهوه خانه در «مدارصفر درجه اعتصاب سال ۱۳۳۰ درآبادان و«داستان یک شهر» دستگیری افسران، زندان، شکنجه و تیرباران افسران «جسدها را به کسانشان نداده اند؛ گویا جسدها را رو هم ریختن تو آمبولانس و بردن مسگرآباد» و تبعید دانشجویان افسری، و . . . ».

درویشیان در کتاب «سالهای ابری» کرمانشاه زمان قبل و بعد از کودتا وفقری که گریبانگیر مردم این شهراست و بزرگ علوی، ما را با کرمان و تهران سال های ۳۲ -۳۰ و حزب توده آشنا می کند. و نسیم خاکسار در«قفس طوطی جهان خانم». و محمود دولت آبادی «در روزگار سپری شده مردم سالخورده» و مهدی افشار نیک در «گود» به زورخانه ها و شعبان تاجبخش ها و حمله به خانه مصدق، بده بستان زورخانه ها و بوی گندی که از زورخانه ها بلند می شود . . . و غزاله علیزاده در«تالارها» و پرینوش صنیعی در«سهم من» و شهرنوش پارسی پور در«طوبا و معنای شب» و «مادرم بی بی جان» اصغر الهی و«سال های اصغر» ناصر شاهین پر، اسماعیل فصیح در «درد سپاوش» مروری برحواث کودتا و بعد از کودتا بیان می کند».
همو، از دردهای ناگفته و بسی سنگین مادران غافل نیست. دربسترمبارزات با مادران قربانیان همدل و همآواز با نویسنده ها احساس انسانی خود را نشان می دهد:
« دررمان های مورد اشاره، انگار هرکدام از نویسندگان زندگی مادران خود را به تصویر می کشند. و می توان گفت مادرها بطور وحشتناکی رنج می برند و زندگی سختی را سپری می کنند برای عزیزانشان»

پیشگفتار، با گفتاری از تخیلات در رمان نویسی شروع شده با اشاره به سلیقه ها و عقاید گوناگون براین باور است که : « ازطریق خواندن رمان ها، داستان ها و اسطوره ها می توان به درک عقایدی پرداخت که بر جهان حکومت می کند خواندن رمان روشی برای فکر کردن ودرک کردن برای تصورکردن است».
رُمان دایره خیال را گسترش می دهد. افق های تازه می گشاید. تغییرات متنوع رُمان زمینه های تازه و بازشدن دریچه های دیگر را فراهم می سازد. به غنای ادبیات ملت ها اشاره درست وآموزنده ای دارد:
«تاریخ واقعی هرملت، ادبیات آن ملت است»

گردآورنده، نگاهی دارد به تاریخ ادبیات معاصر کشور. مبداء آن را ازسال های ۳۰ – ۱۳۲۰ منظور کرده است. این واقعیت را نمی توان نا دیده گرفت که پس از شهریور ۲۰ تا کودتای ۱۳۳۲ زمینه های گوناگون فکری وسیاسی درجامعه پدید آمد. با وجود هرج ومرج و ناامنی با حضور قوای نظامی و اشغالگر روس و انگلیس در کشور و تعویض سلطنت، فضای سیاسی کشور به شدت تکان خورد. آزادی روزنامه ها و احزاب گوناگون وچه بسا مخرب
نشانگر، رهایی از قلاب و غل و زنجیر زندان بود. و همچنان که از زندان «اندیشه و تفکر» آزادی ۵۳ نفر وراه اندازی حزب توده و دیگراحزاب و سا زمان های سیاسی دیگر، مسائل تازه ای را مطرح کرد که برای مردم تازگی ها داشت. بساط رنگین روزنامه فروش ها و نشر کتاب های گوناگون، مردم و به ویژه جوانان را مجذوب کرد. آن دوازده سال پرهیاهو و سراسرشتاب زده، با همه ی آفت ها دریچه های تازه گشود. مردم را روزنامه خوان وجوانان را با کتاب و کتاب خوانی آشنا کرد. روشنفکر برسر زبان ها افتاد. هر روزنامه خوان حامل چنین مدعا گردید. با این حال ، بذر ادبی و سیاسی در سراسر خاک کشور پراکنده و درحال شکفتن بود. نیاز به آبیاری داشت. در بستر تشنگی جامعه، آدم های لایق هم تولید می شود. این مهم اجتماعی را به درستی یاد آورشده است. می نویسد:
«اگر درسال های ۳۰ .۱۳۲۰ بیشتر توان نیروهای روشنفکری صرف احزاب و مطبوعات می شود، دراین دوره به سوی خلاقیت های ادبی و هنری جریان می یابد، در حقیقت، « هر نسلی کم و بیش همان تعداد آدم با هوش را تولید می کند. آنچه تغییر می کند رابطه بین استعداد های نسل نو با امکاناتی است که شرایط اجتماغی و تاریخی دراختیار می گذارد»

هریک از راویان این دفتر ازهنرمندان وبیداران زمان هستند و سروکارشان با قلم و نوشتن است. بدون تردید برخی ها به جرم داشتن همین شغل و سبک زندگی، با قلاب و زنجیر زندان و تبعید آشنا شده اند. چهره واقعی حکومت ها را دیده و لمس نموده اند. در گذر از کوران تجربه هاست که این طیف اجتماعی را امین ترین وسالم ترین تاریخ نگاران باید شمرد. با اعتماد به نفس، روایت ها یشان را چدی گرفت.
«به قول سیمین دانشور هرهنرمندی یکپا مورخ است. منتها تاریخ نویس دل آدمی درزمانه خاص».
انتخاب این روش بررسی در مسائل تکان دهنده پیچیده ملی – سیاسی و پُرهیاهو، مانند حادثه بیست وهشت مرداد، هشیاری گردآورنده را توضیح می دهد. براین باورو اعتماد است که خواننده در برگ برگ این دفتر با حوادث گذشته و چه بسا فراموش شده ها رو به رو می شود.

باعنوان «جاذبه داستان نویسی ایران» اشاره ای دارد به این که در «فاصله سال های ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۷بیش از پنجاه نویسنده جوان نخستین کتاب های خود را منتشر می کنند» و سپس ازنویسندگان زن می گوید و«خلق آثار داستانی» آن ها. ازسیمین دانشور. گلی ترقی . مهشید امیرشاهی شهرنوش پاسی پور. میهن بهرامی و غزاله علیزاده «درآثار حدیث نفس گونه شان زندگی دورنی [درونی] پرمایه ای را به نمایش می گذارند»
به احتمال زیاد همان دوران سرآغاز عصیان زنانه برعلیه ادبیات مردسالانه ی ریشه دار تاریخی ست که تا به امروز ادامه دارد. آخرین اثری که دراین باره خواندم : کتاب «از آینه بپرس» نوشته ی خانم شهلا شفیق است که به تازگی ها وسیله ی نشرباران درسوئد منتشر شده با زبان سنجیده و تیز و بی پروا!

به روایت از احمد شاملو می گوید:
« تولد شاهکارهای ادبیات نوین ما بسی پیش از دهه چهل تا پنجاه آغاز شده است . . . ازاواخر نخستین دهه قرن هجری شمسی حاضر(۱۳۰۱ تا ۱۳۱۰) و نه تنها دهه ۴۰ تا ۵۰، آثاری درشعر و ادبیات فارسی به وجود آمده است که در سراسر جهان نظیری نداشته است. . . . هرچند ادبیات این دوره ادامه پیشروترین سنت های هنری است. اما بهترین آثار، محصول تلاش نویسندگان برای رهایی ازقالب «نوع» های متداول و درانداختن طرح های زیبا شناختی نو است. دهه ۱۳۲۰ دهه داستان کوتاه بود، اما در دهه ۱۳۴۰، رمان مهمترین بخش ادبیات منثور ما را تشکیل می دهد».

همو، سپس از ساعدی، نویسنده «عزاداران بیل» ار«تنگسیر» و «سنگ صبور» صادق چوبک و «نفرین زمین» آل احمد و «از روزگار رفته حکایت» گلستان و «شازده احتجاب» گلشیری و دولت آبادی که آثار رئالیستی نیرومندی را درباره روستائیان خراسان می نویسد. «سووشون» دانشور، . . داستان های صادقی« سنگر و قمقمه های خالی» رمان های چون «همسایه ها» ی محمود و «دل کور» فصیح، «سگ و زمستان بلند» پارسی پور و «شب هول» شهدادی به ادبیات ایران جلوه تازه ای می بخشد و موجد دگرگونی های مهمی درآن می شوند».

گردآورنده اثر پس از پیشگفتار با عنوان گاهشمار، از افتتاح پالایشگاه آبادان در تا ریخ ۱۲۹۱ تا روز امضای قرارداد نفت با کنسرسیوم درشهریور ۱۳۳۳ جدول مفیدی در سه برگ تنظیم ودراختیار مخاطبین قرارداده. جدول تاریخ وقایع مربوط به شرکت نفت ایران و انگلیس ، اعتصاب های کارگران، شروع مبارزه برای ملی شدن صنعت نفت و دادگاه لاهه و حوادث برخوردهای مربوطه و باقی قضایا را برای خواننده روشن می کند.

درتنظیم گفتار نویسنده های این اثر، مآخذ و منابع روایت ها به دقت ذکر شده است. مستند بودن روایت ها تآیید اعتبار متن کتاب است. اجرگردآورنده و یارانش مستدام باد.

به زبان قانون…/رضا اغنمی

بیژن جزنی و حسن ضیاء ظریفی دردادگاه نظامی

 

نویسنده ها: ناصرمهاجر- مهرداد باباعلی
ناشر: نشر نقطه. امریکا. اروپا
طرح: خاور
روی جلد وبرگ آرایی: بنفشه مسعودی
چاپ اول: انتشارات مجله ی آرش. امریکا ۱۳۹۴
چاپ دوم: آلمان زمستان ۱۳۹۵

 

درآغاز کتاب فهرست دوبرگی اهمیت موضوع متن و دقت دونویسنده را یادآور می شود. عناوین گوناگون فضای هولناک دادگاه نظامی، بیم وهراس قلاده و زنجیرهمراه ناله وفریاد شکنجه گاه ها زیر پوستت می خُلد؛ ازدرون سیاهی ها، زمزمه ی امید به آزادی دگرگونت می کند به پیشوازش می روی.
پیشگفتارها، افق واقعیت ها را گسترش می دهد. آرام آرام دلهره ها را می زداید. با غم و اندوه سنگین، به نیروی بیداری و حقانیت ” قلم”، یادبود ها از زیر گرد وغبار گذشته ها سر می کشد. فراموش شده ها در خیال، با نور رنگباخته از امید، می دانی که فریب تکراریست، دار و طناب را به گودال تسلیم می راند.
روایت هریک از بیداران زخمی و صدای پرویز قلیچ خانی با آن صفای باطن و بی پیرایه همیشگی ش “درچرائی دفتر”، دلگیر، اما صبور وآرام می گوید :
برو جلو بخوان! بخوان! قصه ی سرگذشت نسل های گم شده را بخوان! تکرارهای تاریخی را. روایت بار امانت را. میراث کهن و کهن سال این سرزمین نفرین شده را.

از دستگیری تادادگاه نظامی

بررسی آگانه ازپیش زمینه های سیاسی و نقش فعالیت های گروهی ازپیشگامان به گسترش مبانی دموکراسی ست، و رهائی ملت از استبداد دوران. در زمانه ای که کشوردرحال دگرگونی واکثریت مردم، برای درک شعور درست از آزادی و دموکراسی نیازمند رهبران فکری بودند. با توجه به حضور بساط گسترده “سنت” باعوامل ریشه دار، درحالی که سازمان های محکم و پُر قدرت همه طبقات جامعه را درچنگ خود و خودی ها داشتند، رخنه کردن در چنان حصار کار آسانی نبود.
بااین حال تلاش پیگیرانه ی مبارزان جوان چشم وگوش خیلی از سنتگرایان را گشود. پایه های سنت را در اذهان سست کرد به ویژه قشر جوان.
شکل گیری و رونق گرفتن آرمان های سیاسی وفرهنگی گوناگون چه بسا درتضاد با هم درآن فضای ملتهب اجتماعی، غیرمنتظره نبود. درهردگرگونی اجتماعی و سیاسی، این گونه مجادله ها و بهمریختگی ها از روایت های مستند تاریخ ملت هاست .
درهمین مقوله جا دارد سخن درست وسنجیده ی دوست عزیز محمدرضا شالگونی را بیاورم که رقم زن بخشی ازآمال و آرزوهای خونالود نسل های پس از شهریور ۱۳۲۰ گردید:
« اکنون پس از چند دهه بهتر می توان دید که معضل بزرگ مارکسیست های ایران این بود که مرجع فکری شان عمدتا (وحتا می شود گفت انحصارا) مارکسیسم روسی گذشته ازصافی دوره تسلط استالین بود وتازه همین منابع فکری نیز دردهه های پس ازشکست کودتای ۲۸ مرداد، درنتیجه ی آمیختگی با ملی گرایی مصدقی، تاحدودی جاذبه وتأکیدات طبقاتی خود راازدست داده بود». بنگرید ص۳۲۴

در رژیم گذشته روزنامه ها ومجلات وکتاب خوانی و سینماها و گسترش سایرنهادهای هنری و سرگرمی های نوپا در تغییر روحیه ی جوانان امید آفرین بود. درکنار مراکز فساد و شرب ولهوولعب وهرگونه بساط تفریح موردعلاقه ی مردم دردسترس بود اما، غیرشرعی! مسجد و منبر هم دایربود. ولی حکومت هرگز دینی نبود. نه تنها روحانیت، هردستاربندی از احترام ویژه ای برخوردار بود.

جمع آوری مستندات ومصاحبه با صاحب نظران معتمد، توسط دونویسنده با سابقه نیک، درتأیید صحت وسلامت متن روایت هاست. تلاش ها نشان می دهد که آن دو با دقت کامل وقایع زمانه ی تحول و پُر التهاب را بازنگری کرده، تصویر درست حوادث آن سال های سپری شده را با اطمینان دراختیارعموم گذاشته اند. خدمات و زحمات شان جای سپاس دارد.
درزمان برگراری کنفرانس بین المللی حقوق بشر درتهران، که دراریبهشت ۱۳۴۷ برگزار شده، خانم جزنی، تصمیم می گیرد نامه شکوائیه ای به نمایندگان حقوق بشربنویسد و واقعیت وضع زندانیان سیاسی را به گوش نمایندگان حقوق بشر برساند. به سراغ دکترهدایت متین دفتری می رود:
«به رغم آن که چند هفته بیشتر، پایوران ساواک از او زهر چشم گرفته بودند».
با این حال ایشان بدون کمترین واهمه نامه ای به انگلیسی، خطاب به نمایندگان حقوق بشر تنظیم نموده وضع نا به سامان زندانیان سیاسی را، آنگونه که بوده به اطلاع آن ها می رساند. با چاپ وآماده شدن نامه در برگ های زیاد، نامه ها را توی پاکت گذاشته، همراه یکی ازدوستانش خانم صدیقه در پوشش و آرایش مهمانداران، وارد محل جلسه شده پاکت ها را روی میزها می گذارند وفوری محل را ترک می کنند. با این که مأموران ساواک متوجه متن نامه ها شده واز روی میزها برمی دارند، اما دیرشده بود نامه به دست نمایندگان می افتد:

«نامه روشنگرانه و اعتصاب غذای قهرمانانه ده زندانی سیاسی در رسانه های داخلی و بین المللی بازتابی نیافت و جریان های سیاسی اپوزیسیون خارج از کشور را به جنب وجوش انداخت».
از نمایشی بودن آن کنفرانس درتهران سخن رفته و همزمانی اش با انقلاب سفید شاه که :
«درپهنه ی بین المللی ونیز تبلیغاتی، بیش و کم کامیاب بود. اما درنگاهی تاریخی، گذرگاهی شد وپیش درآمد دوره ی نوینی از بیدادگری و سرکوبی سیاسی آزادیخواهان و ناهمسازان با طرح برنامه های مدرنیزاسیون شاه. وجدان های بیدار وآگاه خیلی زود دریافتند که مردم ایران نه تنها از حقوق سیاسی برخوردار نیستند که ازشآن اجتماعی و کرامت انسانی نیز بی بهره اند.

دادگاه جزنی و یارانش آستانه ی بیداری بود».

در عناوین :
کارزار کنفدراسیون جهانی دانشجویان و محصلین ایرانی، محاکمه، دادگاه نظامی درآئینه ی رسانه های جهانی، فرجام، بازنگری دو دفاعیه به زبان قانون، نهادها، سازمان ها وجنبش های درحال گذار دهه ی چهل، جناح چپ دموکراسی یا جنبش نوین کمونیستی و دفاع حقوقی، دفاع ایدئولوژیکی با دفاع حقوق سیاسی.
هردونویسنده، درگفتارهای بالا بیداری نسل جوان را با بازخوانی حوادث آن سال ها هدف قرار داده و دنبال می کنند. کاری بس آگاهانه وضرورت زمان. با تمیز این که حکومت، هرگونه رشد فکری و اندیشۀ نوخواهی را در قلاب تحجر به بند کشیده و می کشد، با مطرح کردن نیازها و درخواست های ساده ومعمولی دانشجویان، درکنار نقل حوادث، ماندگاری مطالبات عادی و تکرار مشکلات تاریخی جامعه را توضیح می دهند.
با کمال تأسف درهردو رژیم پاسخ این گونه تقاضاهای عادی به دادگاه های نظامی، سرکوب و زندان و اعدام دانشجویان آگاه منتهی شده است.
گفتن دارد که این بخش کتاب، نشانگرفصلی ازتاریخ اجتماعی – سیاسی کشور دردهه چهل است که دگرگونی های بهمن ۵۷ را فراهم آورد. نگاه منصفانه ی نویسندگان به این بخش، از خواندنی ترین برگ های این اثر است که می باید به دقت خواند.

قبل ازبستن بررسی این بخش، دریغم آمد که سخن عبرت انگیز شادروان جزنی را که در: «بازنگری دو دفاعیه به زبان قانون» دردادگاه نظامی آورده است، بگذرم و نیاورم!
«متآسفم که داریم به عهد شاه شهید بر می گردیم. درآن عهد کلمات “قانون” و”قانونی” جرم شناخته می شد و وقتی می گفتند فلانی قانونی شده، یعنی سرش به تنش زیادی می کند! اما سرانجام انقلاب مشروطیت ایران قانون و قانونی را برمسند حکومت نشاند. آیا امروز کلمه ی “سیاسی” و “سیاست” دارد همان وضع قانون و قانونی را پیدا می کند وکسی که از آزادی و حقوق مردم و از سیاست و قانون اساسی حرف بزند باید سال ها در زندان بماند؟».
گفتار دونویسنده به پایان می رسد.

 

دفاعیه ها

شامل: دفاعیه در ردصلاحیت دادگاه نظامی بیژن جزنی
متن آخرین دفاع در جلسه دوازدهم دادگاه بیژن جزنی
نقض تحقیقات و رد صلاحیت دادگاه بدوی حسن ضیاء ظریفی
آخرین دفاع دردادگاه بدوی حسن ضیاء ظریفی

دفاعیه های هردو قربانی، محکم وقانونی وحق طلبانه است. برحسب صریح قوانین مشروطه محاکمه آن دو دردادگستری باید انجام می گرفت ونه دردادگاه نظامی. اما چون پیشاپیش محکومیت این گونه مخالفان معترض به تصویب مقامات رسیده، محکومیت قطعی ست! بین مردم دادگاه های فرمایشی بی جا برسر زبان ها نیفتاده؟ حکمتی باید در کار بوده باشد تا چنین ضرب المثلی صدق پیدا کند! به هرصورت محکومیت این قبیل مجرمان، درجوامع سنتی از قبل تعیین می شود. با ختم دادگاه و رآی قاضی های نشاندار جلادان مزدور با بازیگرانی ماهر درکسوت پرچمداران عدالت حکم دادگاه را اجرا می کنند!
نه سروصدای معترضان و جگر گوشه ها و طرفداران قربانیان را گوش شنوایی هست و نه فریاد حقوق دانان و حقوق بشری ها که پایبند قانون هستند.

درعنوان یک دیدار به قلم ناصرمهاجردرگفتگو باخانم مهین جزنی، ازتهدیدهای تیمسارمقدم و تیمسار فرسیو، سخن رفته آن هم زمانی که ویلیام ویلسن درتهران بوده (شرح زندگی این حقوقدان وشخصیت برجسته انگلیسی باعنوان: «زندگی نامه ویلیام ویلسن» دربرگ ۱۸۱آمده وبا تجلیل ازاویاد شده است)
کار سرفرازانه ای که هردو نویسنده بایادآوری ازاین حقوقدان ادای دین کرده اند.
یادآوری کنم که درمصاحبه ها وگفتگوهای خانم میهن جزنی با ناصرمهاجر، نکات تازه ای امده که مخاطبین را، بهتر و بیشتر با جزئیات و کیفیت دادرسی ها آشنا می کند.

عنوان هتل کاسپین، مصاحبه ای ست که ناصرمهاجر با آقای دکترهدایت متین دفتری انجام داده و درباره نخستین دیداراو با آقای ویلسن درخانه مهین، درحالی که :
«یکی دو اتومبیل ساواک دراطراف خانه ایشان به چشم می خوردند»، مذاکره بین آن دو حقوقدان و مسائل جنبی سخن رفته است.
گزارش های «بتی اشتون. لوئیجی کاوالیبری (۱و۲) و گزارش هانری گاریدو.

عنوان : مرا وصال ملاقات آن زمان باشد

شامل سه گفتگوی ناصرمهاجر با مجید کیانزاد است. که شرح برنامه ریزی فرار اززندان و شکست أن طرح را شرح داده است:
در اوایل فروردین ماه ۴۸ یعنی درشب صفر، رفقا با آمادگی کامل در حالی که صورت های خود را برای استتار سیاه کرده بودند، آماده ی اجرای برنامه شدند. ازنظر زمانی شبی درنظر گرفته شده بود که به علت نبودن ماه درآسمان تاریکترین شب باشد. سعید به اتفاق رفقا سرمدی و سورکی ازدرهای مربوطه گذشتند و خود را به پشت بام رسانیدند».
اتفاق بدی رخ می دهد. سورکی که مرض قلبی داشته به علت حمله ناگهانی ازحال رفته و زمین می افتد . . . همچنین «تعویض ناگهانی وغیرقابل پیش بینی افسرنگهبان زندان به علت وضع حمل زنش موجب می شود که وجود رفقا درخارج از زندان کشف شود و فرار با نافرجامی رو به رو گردد». شکنجه وآزار وتبعید آن عده ازسرگرفته می شود.
وسرانجام جان عده ای جوان جستجوگر و تحصیل کرده با آرزوهای های بزرگ در مسلخ قدرت پایمال می شود.

درپایان نامه هایی از م شالگونی . اصغر ایزدی. مهرداد باباعلی. بیژن جزنی به یک دوست. مهدی سامع باعنوان چند نکته به ناصر مهاجر. و حرفی مختصر درمعرفی یک کتاب به زبان قانون از نسیم خاکسار. کتاب شناسی و نمایه کتاب به پایان می رسد.

فغان ز جغد جنگ و مرغوای او … /محمد سفریان

نود و نه سال قبل و در روز یازدهم نوامبر سال ١٩١٨؛ عاقبت کابوسی چهارساله؛ که به بزرگترین جنگ تاریخ شهره شده پایان یافت.
جنگی که در پی یک ترور یک سویه اتفاق افتاد و در کوتاه زمانی؛ قدرت های بزرگ و دودمان های سلطنتی بسیاری را به جان هم انداخت. اتفاقی که از جوانب بسیاری حائز أهمیت تاریخی ست و هنوز و از پس عبور صد سال؛ مستلزم تحقیق و پژوهش بسیار و بسیار.
این جنگ نقشه جغرافیا و نمودارهای قدرت و ثروت را در چهارسوی دنیا تغییر داد و برای نخستین بار پس از رونق گرفتن علوم انسانی و پایه های تمدن و تعقل در سده های بعد از رنسانس؛ دیگر بار طبیعت درنده خو و توحش آدمیزاد را عیان کرد.
در این جنگ برای نخستین بار (در عصر معاصر و به گونه ای در تمام تاریخ) غیر نظامیان در مقیاس وسیعی قربانی جنگ شدند و دامنه آتش و دود از جبهه های جنگ فراتر رفت و شهر ها و خانه ها و زندگی های معمول را نشانه گرفت.
شیوه های نوین جنگی که پیشتر در حد تئوری و موضوع کلاس های نظام بودند؛ جامه عمل به تن کردند و خاکریزها و سنگرها به شیوه های جدیدتری سر و سامان گرفتند.
نیروهای هوایی و استفاده از جنگ افزارهایی که با آسمان پیاما ها حمل می شدند و همچنین؛ نخستین استفاده از بمب های شیمیایی در همین جنگ صورت گرفت.
از این آمار و گفته های کلی هم که عبور کنیم؛ می ماند آبادی هایی که به عبور ایام جان گرفتند و صاحب هویت شدند؛ خیابان ها و کلیساها و إماکنی که از پس صدها سال زیستن؛ بستر زندگی و شور و شوق و غم و دلتنگی و همراه و همپای انسان شده بودند… همان ها که در اعجابی بسیار غمگنانه در کوتاه زمانی بدل به خاک و نیستی شدند و چنان که گویی؛ بودنی نبوده از آغاز.
و قربانی دیگری که صد البته؛ هم از قصر و شوکت شاهان گران تر بود و هم از رفاقت شهرها و آبادی ها؛ هم از تاریخ مرزها و سنتها و هم از نام رومانوف ها و عثمانی ها؛ : «جادوی بی قیمت حیات ».
در این جنگ هم مثال تمامی دیگر درگیری های میان آدمیزاد؛ بسیاری از زنان و مردان و کودکان؛ بی انتخاب خودشان؛ از حق مسلم زیستن محروم شدند و بی آنکه آرمان و یا حتی تعریفی از آزادی و دفاع و ناموس و وطن و … در سر داشته باشند؛ قربانی زیاده خواهی و بی عدالتی اهل قدرت و زبان بی منطق جنگ شدند.
به اینها همه علاوه کنید؛ مرگ هزاران عشق و انتظار آن همه زن و کودک در خانه نشسته که آرزوی در آغوش گرفتن مرد خانه را با خود به گور بردند و نابودی هزار «زنده» دیگری که نعمات زمین را از همیشه ی تاریخ با آدمیزاد شریک بوده اند. از آن همه حیوان خانگی؛ تا جنبندگان در آب و دریا که همه و همه بی هیچ دفاعی؛ جز از مرگ چاره ای نداشتند.
در ادامه این صفحه یادبود؛ عکس هایی ماندگار از این رویداد تلخ را آماده ی نمایش کرده ایم؛ باشد که در این روزگار که بوی جنگ طلبی و دعوا؛ از خاور تا باختر را گرفته؛ هر یک به سهم خود با مرور این کلمات و تامل در عمق این تصاویر؛ گامی در جهت دور شدن از جنگ برداریم و در پاس داشتن حق حیات و سلامت مادر طبیعت بیشتر از قبل بکوشیم.

سگی ملبس به جامه رزم سربازان آلمانی – ۱۹۱۵


دفن اسبهای مرده در جریان جنگ

سربازهای کشته شده رومانیایی

کلیسایی ویران شده، بدل به پناهنگاه موقت سربازان مجروح آمریکایی شده است

سربازان هندی در خدمت ارتش فرانسه

مادر و کودکی در فرانسه ماسک ضد گاز پوشیده اند.

سرباز بریتانیایی در دهانه توپ ۳۸ کالیبر

پیاده کردن اسبی در ترکیه، به عنوان تجهیزات جنگی ارتش اتریش – مجارستان

یک فرمانده فرانسوی کنار گورستانی ایستاده که سربازان کشته شده در خط مقدم در آن مدفون شده اند.

توپچی کشته شده ی آلمانی یک هفته پیش از پایان جنگ – ۴ نوامبر سال ۱۹۱۸

سربازانی پشت سنگر حین نامه نوشتن برای خانه.

اعلام ترک مخاصمه در یازدهم نوامبر سال ۱۹۱۸، در حین جشنی عظیم در فیلادلفیا، جمعیتی از هزاران گرداگرد، تندیس المثنای آزادی در خیابان براد جمع شده اند تا پایان جنگ را جشن بگیرند.

یک تفنگدار دریایی، زنی را در جریان رژه بازگشت به وطن، در پایان جنگ جهانی اول می بوسد.

توضیح تیتر:
تیتر فوق مصرع نخستین از سروده ای بلند است که محمد تقی بهار أدیب و شاعر ایرانی در نکوهش جنگ و مدح صلح ساخته است. اگر از جمله ی کنجکاوان و اهالی پی گیر ادبیات هستید؛ می توانید نسخه ی کامل این سروده ی به غایت آموزنده و فکر برانگیز را در دیگر صفحه ی بخش فرهنگی خبرنامه ی خلیج فارس دنبال کنید.

بازارچه کتاب… عربیِ جویس به روایت تصویر/ بهارک عرفان

بازارچه‌ی کتاب این هفته‌ی ما سرکی‌ست به پیشخوان کتاب‌فروشی‌های گوشه‌گوشه‌ی جهان کتاب. عناوین برگزیده‌ی ما در این گذر و نظر اینهاست:

مرد رویاهای من

 

نویسنده: دوریس دوری
مترجم: علی عبداللهی
ناشر: کتابسرای نیک
تعداد صفحات: ۷۹ صفحه
قیمت: ۸۰۰۰ تومان

دوریس دوری نویسنده کتاب «مرد رویاهای من»، یکی از شاخص‌ترین نویسندگان زن کشور آلمان است. وی برنده جایزه ارنست هوفیشتر و جایزه بتینا فون آرنیم مجله بریگیته است. این نویسنده پرکار، در سال ۱۹۹۹، اولین رمانش را با نام «حالا چه کنیم؟» منتشر کرد. از این نویسنده آثار پرفروشی منتشر شده است، از آن‌ها می‌توان به «آن‌ها از من چه می‌خواهند؟»، «برای همیشه و تا ابد»، «آیا من زیبایم؟» و «پیراهن آبی» اشاره کرد.
نوشته‌های دوریس دوری دارای متنی لطیف و زنانه است. نمونه بارز این توصیف را می‌توان در داستان «مرد رویاهای من» یافت. «مرد رویاهای من» بیانگر تلاش زنی است در جستجوی خود به بهانه یافتن مرد رویاهایش؛ زنی احساساتی که به خاطر شرایط زندگی‌ مبتذلش احساس تهی بودن می‌کند و در تلاش برای گریختن از آن است. او در این میان دلبسته مردی آس و پاس و کثیف می‌شود؛ عشقی یک طرفه و با خیال اینکه از ابتذال زندگی معمول خود بگریزد.
داستان، ما را به آمریکای لاتین، پرو و ویرانه‌های ماچوپیچو می‌برد، تا با شخصیت‌های داستان تمدنی عظیم اما ویرانه آشنا شویم و تکامل دو فرد را از دو زاویه نظاره کنیم.
نویسنده در داستان «مرد رویاهای من» با زبانی عینی و تصویرگرا سخن می‌گوید نه سخنانی پیچیده و تحلیلی، نویسنده سعی دارد تا خواننده اتفاقات داستان را همچون فیلمی در ذهن خود متصور سازد.
دوریس دوری، در این کتاب، ما را به پانصد سال قبل، در آثار نقاشان ایتالیایی در فلورانس، در دربار مدیچی‌های معروف می‌برد تا از این رهگذر، پیوند گذشته و اکنون و دغدغه‌های پایان ناپذیر بشری را نظاره‌گر باشیم.

یولیسس و عربی

 

نویسنده: جیمز جویس
تصویرگران: «رابرت بری»، «جاش لویتاس»، «دیوید لاسکی» و «آنی ماک»
مترجم: شهریار وقفی پور
ناشر: چترنگ
تعداد صفحات: ۵۲ صفحه
قیمت: ۱۷ هزار تومان

 

جیمز جویس، نویسنده پرآوازه ایرلندی، از مهم‌ترین و تأثیرگذارترین نویسندگان قرن بیستم است. جویس با مجموعه‌داستان «دوبلینی‌ها» (۱۹۱۴) پا به عرصه نویسندگی گذاشت. داستان کوتاه «عربی» از این مجموعه جزء تأثیرگذارترین آثار او، روایت ارزش‌ها و نگرانی‌های انسان در قرن بیستم است. او یولیسس را به عنوان ستاره درخشان کارنامه خود و بزرگ‌ترین رمان قرن بیستم ثبت کرد. یولیسس روایت یک روز تابستانی همراه با استیون دِدالوس، لئوپولد بلوم و مالی بلوم است.
این اثر از مهم‌ترین آثار نوشته‌شده با تکنیک جریان سیال ذهن است. جویس با به کارگیری متدهای زبانی و ادبی به گونه‌ای متفاوت، به خلق دنیایی جدید از کلمات دست زده است. از این رو آثار وی همواره جزء دشوارترین کتب ادبی محسوب می‌شود و به سبب این دشواری بسیاری از لذت مطالعه آن‌ها محروم مانده‌اند.
در همین راستا رمان‌های مصور به مطالعه ساده‌تر این آثار بدون تغییر در متن اصلی کمک می‌کند. نشر چترنگ آثار برجسته و کلاسیک جهان را به صورت رمان مصور، ترکیب متن و تصویر، منتشر کرده است و عنوان کرده که در تلاش است تا با رواج این گونه ادبی، مطالعه آثار کلاسیک را برای مخاطبان مطبوع‌تر سازد.

گنج نامه (داستان های گنج نمکی)

 

نویسنده: احمد اخوت
مترجم: فرشاد رضایی
ناشر: نشر افق
تعداد صفحات: ۱۴۴ صفحه
قیمت: ۱۱ هزار و ۵۰۰ تومان

 

این کتاب ۳ داستان از نوشته های ویلیام فاکنر را در بر می گیرد که همگی شان درباره گنج هستند. نام کتاب هم به همین دلیل گنج نامه گذاشته شده است. اصطلاح گنج نمکی، ریشه در جنگ داخلی آمریکا دارد. در آن زمان این ضرب المثل بین مردم متداول بود که «نقره هایت را چال کن و هرچه گیرت آمد، بخور!»
یکی از داستان های کتاب، «طلا همیشه نیست» با همین عنوان در زمان حیات نویسنده و توسط خود فاکنر منتشر شد و اکنون در مجموعه داستان هایش چاپ می شود. داستان «گنج» هیچ گاه به اسم خود نویسنده چاپ نشد و تنها به صورت جزئی از یک رمان منتشر شد؛ بار اول در رمان دهکده و مرتبه دوم در قالب فصل دوم رمان «اسب های خالدار». این ترجمه، این امکان را به داستان مذکور داده که برای اولین بار به اسم خود فاکنر چاپ شود. داستان سوم کتاب هم با عنوان «عمه مولی» یک اثر ترجمه – تالیفی است. یعنی در اصل، در مجموعه «موسی نازل شو» به صورت پراکنده چاپ شده است. این داستان توسط فاکنر در قالب داستان بلندتری با نام «آتش و اجاق» آورده شده است.
علاوه بر داستان ها، ۲ پیوست هم در این کتاب چاپ شده و عناوین مختلف کتاب به این ترتیب است:
سرآغاز، گاهشمار زندگی و آثار ویلیام فاکنر، گنج نمکی، گنج، طلاه همیشه نیست، عمه مولی، پیوستی بر لوکاس بوشام، رهنمودهای ویلیام فاکنر درباره داستان نویسی.
همه مقدمه هایی که برای داستان ها نوشته شده اند، به علاوه سرآغاز، گاهشمار و گنج نمکی به قلم احمد اخوت نوشته شده اند و ۳ داستان «گنج»، «طلا همیشه نیست» و «عمه مولی» نوشته های فاکنر هستند. داستان های کتاب از نظر مضمونی دو وجه دارند؛ اول موضوع گنج قلابی است و وجه دوم، ریشه در این رباعی خیام دارد: «آن قصر که جمشید در او جام گرفت….»
در قسمتی از این کتاب می خوانیم:
لوکاس در تاریکی هم کاملا می دانست باید از کدام مسیر برود و راهش چگونه است، چون در همین مزرعه به دنیا آمده بود، آن هم بیست و پنج سال پیش از ادموندز که حالا مالکش بود.
روی این زمین کار کرده بود، تقریبا از وقتی که دیگر آن قدر بزرگ شده بود که می توانست خیش را سرپا نگه دارد و کار کند. از بچگی و نوجوانی تا وقتی مرد شد، در سرتاسر این کِشتگاه شکار کرده بود. بعد دیگر دنبال شکار نرفت، نه اینکه چون دیگر مرد شده بود شب ها یا روزها نمی توانست دنبال شکار برود، بلکه بیشتر به این خاطر که احساس می کرد شکار خرگوش یا ساریگ در شان و منزلتش نیست و برایش افت دارد. او حالا نه تنها پیرترین کارگر مزرعه بلکه مسن ترین فرد زنده در کِشتگاه ادموندز بود، یعنی پیرترین زاد و رود مک کاسلین. بماند که در چشم هم ولایتی هایش او نه از خاندان مک کاسلینِ بزرگ بلکه ثمره یکی از برده های مک کاسلین بود؛ تقریبا هم سن و سال آیزاک مک کاسلین که به لطف حمایت مالی روت ادموندز و پولی که به او می داد در شهر زندگی می کرد و اگر حق و عدالتی در کار بود او، لوکاس، الان باید مالک زمین و همه دارایی هایش می بود، اما افسوس که مردم از این ها خبر نداشتند و نمی دانستند که پدربزرگ همین لوکاس، یعنی کاس ادموندز پیر، او را از هر حق و میراثی محروم کرده است. سنش را بخواهید هم سن آیزاک، تقریبا به سن و سال باک و بادی مک کاسلینِ پیر بود. در زمان حیات این دو نفر بود که پدرشان کاروترز مک کاسلین این کِشتگاه را از سرخپوست ها پس گرفت، یعنی در آن زمان های قدیم که مردم، سیاه و سفید، همه مرد بودند.

مرد خیلی راحت؛ یک چالش با احساس

 

نویسنده: اریک امانوئل اشمیت
مترجم : مرسده مهدی‌پور
تعداد صفحات: ۱۲۴ صفحه
ناشر: نشر کتاب پارسه
قیمت: چهار هزار تومان

 

اریک امانوئل اشمیت را پیشتر با کتاب‌های «خرده‌جنایت‌های زناشویی»، «مهمانسرای دو دنیا»، «موسیو ابراهیم» و… شناخته‌ایم. آثار این نویسنده فرانسوی به زبان‌های مختلف ترجمه شده و نمایشنامه‌هایش در بیش از پنجاه کشور از جمله ایران به روی صحنه رفته است.
اشمیت دکترای فلسفه نیز دارد و تاکنون چندین جایزه از جمله جایزه تئاتر مولیر فرانسه، بهترین مجموعه داستان گنکور و آکادمی بالزاک را نصیب خود کرده است.
در بخشی از این نمایشنامه می‌خوانیم:
«خنده شما زخم می‌زنه، محکوم می‌کنه، تحقیر می‌کنه، بی‌آبرو می‌کنه، خنده‌ای پر از شرارته. طوری می‌خندید انگار دارید فحش می‌دید، برای آروم کردن خودتون و توهین به دیگران. اگه خنده شما من رو کوچک کنه، باعث بزرگی شما نمی‌شه؛ فقط از هم دورمون می‌کنه…»

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه/ لیلا سامانی

جنگ و حادثه و خبر؛ از همیشه‌‌ی تاریخ؛ پای اهل قصه و نویسنده و ماجراجو را هم به صحنه باز کرده است؛ اما غالبا در حوادثی تا به این حد بزرگ و تاثیر گذار؛ خود ماجرا؛ بر تخیل و قدرت قلم چیره می شود و بسیاری از سربازها و یا انسانهایی که به هر نحو درگیر حادثه بوده اند؛ انگار که بی اختیار از حکم حادثه اطاعت می کنند و برای نگارش و ثبت وقایع قلم به دست می گیرند.

جنگ جهانی اول هم از جمله‌‌ی همان حوادث غریب و یگانه است که بازتاب فراوانی در دنیای ادبیات داشته است؛ چه از منظر روایات صادقانه و چه آنجا که رد پای تخیل و داستان هم به وقایع انفاقیه باز می شود.
همکارمان؛ لیلا سامانی در پژوهشی جالب توجه؛ برخی از این آثار را معرفی کرده و از دلایل ماندگاری‌‌شان گفته؛ با هم بخوانیم.

«وداع با اسلحه» – ارنست همینگوی

ارنست همینگوی، یکی از تصویرگران زبردست این رزم‌گاه است. او به سبب حضورش در جنگ‌های پیاپی، پوچی این پدیده‌ی شوم را از نزدیک لمس کرده‌بود و نظاره‌گر لگدمال شدن آرمان جوانان هم‌نسلش بود، راوی این سرخوردگی‌ها شد و برای تقدیس زندگی، از داستانهای عاشقانه‌ای گفت که در تقابل با جنگ و نیستی سر بر می‌کشیدند. او با به تصویر کشیدن جلوه‌های گوناگون مرگ، اعجاز عشق را والاترین موهبت هستی برشمرد. رمان «وداع با اسلحه» او که در سال ۱۹۲۹ منتشر شد، براساس عشق آتشین خود او بود به پرستارش «اگنس فون کوروسکی»، زمانی که در جریان مجروح شدنش در جنگ جهانی اول، در بیمارستانی در ایتالیا بستری بود. همینگوی در این اثر قصه‌گوی شور و شیدایی «فردریک هنری» ستوان عاشق‌پیشه‌ی آمریکایی به یک پرستار زیبای انگلیسی به نام «کاترین برکلی» شده‌است. او شکفتن این مهر و عشق را در برابر جلوه‌گر شدن هراس و نفرت زاییده از دل جنگ قرار داده‌است و در نهایت حقیقت جنگ را پیش چشم خواننده هویدا می‌کند، جنگی که نتیجه‌اش جز پوچی و نابودی امیدها و آرزوها نیست:
« و اکنون مدتی گذشته بود و من هیچ چیز مقدسی ندیده بودم و چیزهایی که پر افتخار بودند؛ افتخاری نداشتند و قربانیان مانند انبارهای خواربار شیکاگو بودند که با موجودی گوشت کاری نمی کردند جز این که دفن اش کنند . کلمه های بسیاری بود که آدم دیگر طاقت شنیدن شان را نداشت و سرانجام فقط اسم مکان ها آبرویی داشتند. کلمه ها مجرد مانند افتخار و شرف و شهامت یا پوچ در کنار نام های دهکده ها ، شماره ی جاده ها ، شماره ی فوج ها ، وتاریخ ها ، ننگین می نمود» (ترجمه – نجف دریابندری)

«توپ‌های ماه اوت» – باربارا تاکمن

می توان ثابت کرد که بزرگترین آثار غیر داستانی به اندازه آثار داستانی دلچسب و تاثیر گذارند. روایت تاکمن و شرح ریز بافت او از جزییات ویرانی های تراژیک سی روز نخست جنگ جهانی اول، یکی از این نمونه هاست. او پس از گذر از فصل‌های مقدماتی، و توصیف جزئی‍ات از وقایع آغازکننده آن جنگ بزرگ، بر روی تاریخ نظامی متخاصمان، با تأکیدی ویژه بر قدرت‌های بزرگ، متمرکز شده‌است.
توپ‌های ماه اوت روایتی‌‌ست از مراحل آغازین جنگ جهانی اول، از تصمیم دول اروپایی برای ورود به جنگ تا عملیات نظامی مشترک فرانسویان و بریتانیایی‌ها برای متوقف ساختن پیشروی آلمانی‌ها در خاک فرانسه. تاکمن ضمن شرح ماوقع ماجرا، برای خواننده از بحث‌ها، طرح‌ها، استراتژی‌ها، رخدادهای جهان، و احساسات جهانیان پیش و طی جنگ بزرگ روایت کرده‌است. این کتاب کتاب برنده جایزه پولیتزر در سال ۱۹۶۳ در بخش آثار عمومی غیر داستانی شد.

«وداع با همه آن چیزها» – رابرت گریوز

رابرت گریوز از سرباز واحد تفنگداران سلطنتی بریتانیا در جنگ اول جهانی به یکی از برجسته‌ترین رمان‌نویسان و شاعران بریتانیایی تبدیل شد. او جایزه یادبود جیمز تیت‌بلک و‌هاثورن را که قدیمی‌ترین جوایز ادبی بریتانیایی هستند در ۱۹۳۴ دریافت کرد. جز این، دو رمان تاریخی مهم گریوز یعنی «منم کلودیوس» و «خدایگان کلودیوس» در ۱۹۹۸ از سوی کتابخانه مدرن در فهرست صد رمان بزرگ انگلیسی‌زبان در قرن بیستم قرار گرفت و در سال ۲۰۰۵ نیز از سوی مجله تایم به‌عنوان دو تا از صد رمان بزرگ انگلیسی‌زبان از ۱۹۲۳ تا امروز انتخاب شد.
اما وقوع جنگ جهانی اول و پی‌آمدهای فاجعه بار آن از «گریوز» یک معلول روانی ساخت، تا جایی که خاطرات سالهای شوم جنگ بر سراسر زندگی او سایه افکند. «گریوز» خاطرات خود را در کتابی به نام «وداع با همۀ آن چیزها» به تصویر می‌کشد و اگر چه سعی دارد واقعا با تمام آن خاطرات وداع گوید، ولی پس از سالها تلاش قادر نیست آنها را از ذهن خود بزداید.

مجموعه اشعار زیگفرید لورن ساسون

این شاعر، نویسنده و سرباز انگلیسی، شهرتش را مرهون شعرهای ضد جنگ و خودزندگی‌نامه‌های داستانی‌‌اش است. تا پیش از شروع جنگ جهانی بیشتر اشعار او دربرگیرنده ی مضامین عاشقانه بود، اما با شروع جنگ جهانی اول و پیوستن ساسون به ارتش دریچه ی جدیدی بر دنیای شعرش باز شد.

او در جنگ جهانی اول دلاورانه در فرانسه جنگید و دوبار به شدت زخمی شد. او دو قطعه از مشهورترین شعرهای ضد جنگش را در ۱۹۱۷ و ۱۹۱۸ منتشر کرد؛ زمانی که همچنان در ارتش خدمت می‌کرد. این شعرها موجب شهرت او شدند. کمی بعد او را به یک آسایشگاه فرستادند. ساسون در آنجا ویلفرد اوون را ملاقات کرد که مانند خودش شاعری صلح‌جو بود. آن‌ها دوستان نزدیکی شدند و اوون از ساسون تأثیر پذیرفت. کمی بعد اوون در جبهه درگذشت و ساسون آثار او را پس از مرگش منتشر کرد. بیشتر شعرهای او در دو مجموعه «شعرهای گردآوری شده» و «مسیر صلح» منتشر شده‌اند.

در میان دستخط‌‌های به جا مانده از ساسون، نامه‌‌ای هست که در آن خطاب به دوستش نوشته است: « من باور دارم که این جنگ که ابتدا به عنوان نبردی در راه آزادی آغاز شده ‌بود دیگر به جنگی برای تجاوز و فتح تبدیل شده ‌است. من به چشم خود درد و رنج سربازان را می‌بینم. من دیگر بیش از این قادر به تحمل مصیبتی نیستم که به اعتقاد من منجر به ستمگری و شرارت می‌شود.»

«در جبهه‌‌ی غرب خبری نیست» – اریش ماریا رمارک

این کتاب از جمله¬ی ضد جنگ ترین آثار این حوزه است. یک تصویر تماما حقیقی از نیروی پشت سنگر آلمان در جریان جنگ جهانی اول که از دریچه چشمان پاول بویمر سرباز جوان داوطلب آلمانی دیده می شود که شورو حرارتش برای شرکت در جنگ به سرعت فروکش می کند و نبرد دیگری را آغاز می کند برای حفظ انسانیتش.
رمارک در سال ۱۹۶۳ در مصاحبه‌ای گفت: «مسئله‌ی اصلی من، مسئله‌ای کاملا انسانی بود، اینکه جوانان ۱۸ ساله را، که در واقع باید در برابر زندگی قرار می‌گرفتند، به ناگهان در برابر مرگ قرار داده بودند و اینکه چه اتفاقی برای آنان می‌افتد. به این دلیل هم من کتاب “در غرب خبری نیست“ را نه کتابی در باره‌ی جنگ، بلکه کتابی در باره‌ی پس از جنگ می‌دانم، چون پرسش این کتاب این است که چه بر سر ما خواهد آمد؟ ما پس از این، پس از تجربه‌ی مرگ، چگونه می‌توانیم زندگی کنیم؟»
او و تعدادی از دوستان مدرسه‌اش تحت تأثیر سخنرانی‌های میهن‌پرستانه‌ی معلمشان، داوطلبانه در ارتش نام‌نویسی کرده‌اند. اما پس از تجربه‌ی ده هفته آموزش وحشیانه و طاقت‌فرسا زیرنظر سرجوخه‌‌ای خشن و بی‌رحم؛ به این نتیجه می‌رسند که حس ملی‌گرایی و وطن‌پرستی که با اعتقاد به آن به ارتش پیوستند، اکنون به نظرشان پوچ و توخالی می‌رسد و جنگ چهره‌ی باشکوه و غرورآفرینش را نزد آنها از دست می‌دهد.
این راوی زخم خورده با ریزبینی جزئیات زندگی در جبهه را شرح می‌دهد، از حملات گازی و بمباران‌ها گرفته تا زخم‌های مهلک و بیماری‌های کشنده و حمله‌ی موش‌ها. این توصیف‌ها موجب شده است که این کتاب از بهترین کتاب‌هایی باشد که خطرات و دشواری‌های جبهه‌های جنگ و اثرات مخرب جنگ بر انسان‌ها را به تصویر کشیده‌اند.

چه باشد از بلای جنگ صعب‌‌تر؟


اشاره:
محمد تقی بهار؛ أدیب، شاعر، نویسنده و سیاستمدار ایرانی؛ در کشاکش روزهای بسیار پر تلاطم ایران و در هیاهوی مشروطه خواهی، در زمانی که صلح هنوز به یک آرمان مدنی بدل نشده بود و تشکلات انسانی سعی در گسترده معنی واژه نداشتند خالق اثری شد که خبر از ستایش صلح در کنه اندیشه او دارد.
او همچنین این صلح دوستی را با شیرین ترین کلام با نفرت از جنگ هم در آمیخته تا حاصل؛ ابیاتی شوند همه درّ و گوهر ناب و معلمطریقت شاد زیستن و بی آزار بودن.
در ادامه ی مجموعه مطالبی که به بهانه ی سالروز آخر گرفتن جنگ جهانی اول خدمت تان ارائه کردیم؛ صورت کامل این شعر را در همین صفحه از پی می آوریم؛ خواندن و اندیشیدن به معانی لغاتش؛ بی گمان خالی از سود نخواهد بود…

 

 

فغان ز جغد جنگ و مرغوای او
که تا ابد بریده باد نای او
بریده باد نای او و تا ابد
گسسته و شکسته پر و پای او
ز من بریده یار آشنای من
کز او بریده باد آشنای او
چه باشد از بلای جنگ صعبتر؟
که کس امان نیابد از بلای او
شراب او ز خون مرد رنجبر
وز استخوان کارگر، غذای او
همی زند صلای مرگ و نیست کس
که جان برد ز صدمت صلای او
همی دهد ندای خوف و می‌رسد
به هر دلی مهابت ندای او
همی تند چو دیوپای در جهان
به هر طرف کشیده تارهای او
چو خیل مور گرد پارهٔ شکر
فتد به جان آدمی عنای او
به هر زمین که باد جنگ بروزد
به حلقها گره شود هوای او
به رزمگه خدای جنگ بگذرد
چو چشم شیر لعلگون قبای او
به هر زمین که بگذرد، بگسترد
نهیب مرگ و درد ویل و وای او
جهانخواران گنجبر به جنگ بر
مسلط‌اند و رنج و ابتلای او
ز غول جنگ و جنگبارگی بتر
سرشت جنگباره و بقای او
به خاک مشرق از چه رو زنند ره
جهانخواران غرب و اولیای او؟
به نان ارزنت بساز و کن حذر
ز گندم و جو و مس و طلای او
به سان که که سوی کهربا رود
رود زر تو سوی کیمیای او
نه دوستیش خواهم و نه دشمنی
نه ترسم از غرور و کبریای او
همه فریب و حیلت است و رهزنی
مخور فریب جاه و اعتلای او
غنای اوست اشک چشم رنجبر
مبین به چشم ساده در غنای او
عطاش را نخواهم و لقاش را
که شومتر لقایش از عطای او
لقای او پلید چون عطای وی
عطای وی کریه چون لقای او
کجاست روزگار صلح و ایمنی؟
شکفته مرز و باغ دلگشای او
کجاست عهد راستی و مردمی؟
فروغ عشق و تابش ضیای او
کجاست عهد راستی و مردمی؟
فروغ عشق و تابش ضیای او
کجاست دور یاری و برابری؟
حیات جاودانی و صفای او
فنای جنگ خواهم

بازارچه کتاب… کافکای عاشق /بهارک عرفان

بازارچه‌ی کتاب این هفته‌ی ما سرکی‌ست به پیشخوان کتاب‌فروشی‌های گوشه‌گوشه‌ی جهان کتاب. عناوین برگزیده‌ی ما در این گذر و نظر اینهاست:

 

شکوه زندگی
نویسنده: میشائیل کومپفمولر
مترجم: محمد همتی
ناشر: نو
تعداد صفحات: ۲۶۴ صفحه
قیمت: ۲۵ هزار تومان

نسخه اصلی این کتاب در سال ۲۰۱۲ چاپ شده و نشر نو در سال ۲۰۱۷ امتیاز انتشار ترجمه فارسی آن را از ناشر آلمانی اش خریداری کرده است. میشائیل کومپفمولر در این رمان، شخصیتی دیگر برای فراتنس کافکا نویسنده اهل چک طراحی کرده و کافکای عاشق را در سطور خود به تصویر کشیده است. او در این رمان، شکوه زندگی را زیر سقف خانه های محقری نشان می دهد که کافکا و دورا دایامانت مدام از یکی به دیگری اسباب کشی می کردند. این شکوه به قول کافکا همیشه و همه جا هست. تنها کافی است او را فرا بخوانیم.
رمان «شکوه زندگی» یک رمان عاشقانه درباره زندگی کافکا است که به ۲۴ زبان ترجمه شده و موفق شده جایزه ژان مونه را در سال ۲۰۱۳ از آن نویسنده اش کند. میشائیل کومپفمولر متولد سال ۱۹۶۱ است. فرانتس کافکا نیز یک نویسنده اهل چک بود که کومپفمولر در بخش «موخره و سپاسگزاری» رمانش، درباره اش چنین می نویسد:
اثری از نامه نگاری فرانتس کافکا و دورا دیامانت باقی نمانده است. دورا دایامانت در تابستان ۱۹۲۴، تعداد ۲۰ دفتر یادداشت و ۳۵ نامه کافکا را با خود به برلین برد که در ماه اوت ۱۹۳۳، گشتاپو در تفتیش خانه اش آن ها را مصادره کرد و از آن تاریخ گمشده به شمار می آیند. دورا دایامانت تا سال ۱۹۳۶ در آلمان زندگی کرد و پس از آن سه سال در اتحاد جماهیر شوروی ساکن بود. اندکی پس از شروع جنگ جهانی دوم به انگلستان مهاجرت کرد و همان جا در سال ۱۹۵۲ در سن ۵۴ سالگی درگذشت. پدر کافکا تا سال ۱۹۳۱ و مادرش تا سال ۱۹۳۴ زنده بودند. خواهران کافکا، الی و والی و اوتلا و همچنین خواهرزاده ای به نام هانا در سال های ۱۹۴۲ _ ۱۹۴۳ در اردوگاه های شلمنو و آشویتس کشته شدند.
این کتاب فصل های زیادی دارد اما این فصول در ۳ بخش اصلی با عناوین «یک/آمدن»، «دوم/ماندن»، «سوم/رفتن» طبقه بندی می شوند.
در قسمتی از این کتاب می خوانیم:
چند روزی همه چیز به خوبی و خوشی پیش می رود و دخترک خوشحال است و تمام اتفاقات را به خاطر می سپارد و خود را برای شاه رخداد قصه آماده می کند، برای روزی که عروسک اعتراف می کند که به این زودی بر نمی گردد. فکرش را بکن، شاهزاده از من خواستگاری کرده! نوشته است که بیست و چهار ساعت فرصت دارد که فکر کند، اما نیازی به این همه فرصت ندارد و دلش می خواهد با شاهزاده ازدواج کند. دورا پایان دیگری را برای این قصه ترجیح می دهد. می شود عروسک تازه ای خرید و گفت که این همان عروسک قدیمی است و میا در طول سفر تغییر کرده و این همان میای قدیمی است. نه، فرانتس؟ دکتر با او موافق نیست. داستان باید پندی هم داشته باشد. پس عروسک در آخرین نامه اش می نویسد که خیلی خوش بخت است و اگر دختربچه بیشتر از او مراقبت کرده بود، هرگز با شاهزاده آشنا نمی شد. با این حساب آیا اینکه تو خوب مراقبم نبوده ای خوب است، یا خوب نیست؟ این حرفِ دل فرانتس هم هست: اگر من سال ها پیش ناگهان دچار بیماری سل نشده بودم و ازدواج کرده بودم، حالا کنار تو در برلین نبودم. حالا این که من دچار بیماری سل شده ام خوب است یا بد؟
زندگی شان چیزی کم ندارد. با هم هستند، وقت دارند و همین مهم است. تنها نگرانی شان اجاره خانه بالایی است که هر ماه می پردازند، درست است که در منطقه خیلی زیبایی هستند، اما این همه کرایه برای یک اتاق زیاد است. هرچند روز یک بار هم صاحب خانه دم در ظاهر می شود و مبلغی بر کرایه می افزاید. آخر ماه اوت، چهار میلیون مارک داده اند و در این فاصله کرایه نیم میلیون مارک بیشتر شده است.

 

کابوس ماهان

 

نویسنده: مجید شفیعی
ناشر: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
تعداد صفحات: ۱۵۶ صفحه
قیمت: ۳۵ هزار ریال

 

 

رمان «کابوس ماهان» که به بیان وقایعی از زمان خوارزمشاهیان پرداخته، دارای یک شخصیت محوری است که پس زمینه آن در هفت پیکر نظامی گنجوی وجود دارد و البته مواردی به این شخصیت اضافه شده است.
شخصیت اصلی این کتاب، ماهان نام دارد و طبیب ویژه خوارزمشاه است. او تعدادی صندوقچه دارد که این صندوقچه‌ها در اصل، نماد هستند و مردم درد دل های خود، رازها و رویاهایشان را برای آنها واگویه می‌کنند. به عبارتی صندوقچه ها می‌خواهند دردها و آلام مردم را کاهش بدهند.
رمان «کابوس ماهان»، بازنویسی «هفت پیکر» نظامی نیست بلکه نویسنده برای شخصیت مورد نظر، فضا، داستان و موقعیت جدیدی آفریده و به بازآفرینی پرداخته است.
مجید شفیعی، پیش از این هم به بازآفرینی قصه های کهن و ادبیات کلاسک ایرانی پرداخته و از جمله آثار او می توان به «نریمان و راز سیمرغ» و «ماه پیشونی قصه ما» اشاره کرد.
به گفته شفیعی، افسانه‌های ایرانی، گنجینه‌های بی‌پایانی هستند که ما از آن، بهره چندانی نبرده‌ایم. اما بسیاری از نویسندگان غربی، تحت تاثیر کتاب مقدس و «ایلیاد» و «اُدیسه» هومر نوشته‌اند اما ما آن‌گونه که باید و شاید از قصه‌های خود بهره نبرده‌ایم.

 

روحِ گریان من

نویسنده: کیم هیون هی
مترجم: فرشاد رضایی
ناشر: ققنوس
تعداد صفحات: ۲۳۹ صفحه
قیمت: ۱۵ هزار تومان

کتاب «روح گریان من» به غیر از فصل های مقدمه و موخره، در ۱۸ فصل نوشته شده است. این اثر، داستان و روایت اتفاقاتی است که برای کیم هیون هی رخ داده اند؛ زنی که در حکومت کره شمالی و در زمان نوجوانی اش از خانواده جدا شد و سخت ترین آموزش های نظامی را دید تا به عنوان جاسوس به بسیاری از کشورهای دنیا سفر کند.
کیم هیون هی از عملیات های وحشتناک و همچنین از یکی از خوف ناک ترین ماموریت های جاسوسی می گوید و اتفاقات دردناک، سرشار از ترس و رنج خود را در این کتاب روایت می کند. این کتاب پس از نگارش و چاپ، به ۱۱ زبان دنیا ترجمه شد. بسیاری از مردم جهان پس از چاپ این کتاب بود که با این شخصیت آشنا شدند و او را شناختند.
«روح گریان من» با مقدمه ای که هیون هی درباره دادگاهش آورده شروع می شود و پایان و موخره اش خطاب به پدر و مادرش و آرزو برای متحد شدن کره های شمالی و جنوبی است. پایان مطالبی که این جاسوس نوشته و در قالب کتاب چاپ شده اند، مربوط به سال ۱۹۹۱ است.
در قسمتی از این کتاب می خوانیم:
روزهای بعد با کُندی عذاب آوری پیش می رفت. ما در قلب شوروی و در میانه شب سوخت گیری مجدد کردیم. زمین پوشیده از برف بود و چند چراغی که از سمت شهر بهمان چشمک می زدند انگار تنها برای اضافه کردن به غم و اندوه این مکان کار گذاشته شده بودند. یک روز مشقت بار را در مسکو گذراندیم و بعد به بوداپست رفتیم.
بوداپست هم مثل مسکو به پیشواز زمستان پیش رو رفته بود. آخر شب رسیدیم و فهمیدیم هیچ کس در سفارتمان در آن جا از ورود ما خبر ندارد. ظاهرا ماموریت ما آن قدر فوق محرمانه بود که تنها معدود افرادی از آن خبر داشتند. کیم با سفارت تماس گرفت و با گفتن یک کلمه رمز خاص به یک مامور مخفی وصل شد. نیم ساعت بعد یک راننده از طرف سفارت رسید و قرار بود ما را به خانه ای تیمی ببرد که باید چند روز آتی را در آن سپری می کردیم یا حداقل سعی کرد این کار را انجام دهد. بعد از چند دقیقه راننده اعتراف کرد که تازه سرِ این کار آمده و بوداپست را خیلی خوب نمی شناسد. برف ریزی می بارید و ما ساعت ها در خیابان های متروک بوداپست می چرخیدیم تا این که خانه تیمی را پیدا کردیم.
آن چند روز در بوداپست بدجوری حوصله سربر بودند. کیم سونگ ایل خیلی ضعیف تر و پریشان تر از آن بود که بتواند بیرون بیاید و چون هنوز زیر پوشش گردشگران ژاپنی نرفته بودیم کار جالبی نداشتیم که انجام دهیم. من هر از چندگاهی در محله چرخ می زدم تا کمی با این شهر جدید آشنا شوم ولی هوا مزخرف بود و جز افسردگی حس دیگری به آدم دست نمی داد. تلویزیون هیچ برنامه سرگرم کننده ای نداشت و من یک کلمه از حرف هایشان را هم نمی فهمیدم..

داستان‌ها و افسانه‌های مردم پاکستان

نویسنده: کومال لاکسمن
مترجم : مهرداد مهدویان
بازنویس: حسین فتاحی
ناشر: ذکر
قیمت: چهار هزار تومان

قصه‌ها و افسانه‌ها هم سفر می‌کنند و از سرزمینی به سرزمین دیگر می‌روند و همواره جذابیت‌های خاص خود را دارند چراکه قصه‌ها و افسانه به مکان و زمان خاصی تعلق ندارند و مردم از شنیدن آن لذت می‌برند. از سوی دیگر قصه‌ها نشان دهنده آداب و رسوم و فرهنگ و غم‌ها و شادی‌های یک قوم یا یک ملت اند.
انتشارات ذکر به گردآوری «داستان‌ها و افسانه‌های ملل» پرداخته که بخشی از این داستان‌ها به مردم پاکستان تعلق دارد. در پشت جلد «داستان‌ها و افسانه‌های مردم پاکستان» آمده: «در ادبیات مردم، قصه‌های مردمی- قومی‌جایگاه خاصی دارند. تاریخ روایت این قصه‌ها به دوران کتاب مقدس «ودا» می‌رسد.
داستان‌های مردمی‌نه وابسته تاریخ هستند و نه دارای پیش زمینه مشخص و معلوم. نشانه‌های مبهم نژاد انسان اولیه، بقایای ارزش‌ها و آداب اجتماعی اولیه، اعتقاد به قدرت‌های شگفت‌انگیز آن زمان در آن داستان‌ها به گونه ای پنهان و مبهم انعکاس دارند.
شخصیت‌هایی که در مجموعه «داستان‌ها و افسانه‌های مردم پاکستان» آمده، خیال انگیز و رمانتیک هستند و برخی از آنان بر مبنای پاره ای حقایق تاریخی نوشته شده اند. اما در بعضی داستان‌ها با قدرت‌های فوق انسانی رو به رو هستیم.

بازسازی مالیخولیای نقاشی در قاب عکس / رهیار شریف

ادوارد هاپر (Edward Hopper)، نقاش شهیر آمریکایی، تصویرگر تنهایی و از خودبیگانگی آدمی در قرن بیستم لقب گرفته و دامنه تاثیر آثارش بر سایر هنرها، از ادبیات و معماری تا سینما گسترده شده است. او از همان کودکی به خاطر حجب بیش از حدش بیشتر در تنهایی و در پناه سایه ی نقاشی به سر می برد. همین انس و الفت با نقاشی سرنوشتش را رقم زد و او پس از تحصیلات مقدماتی به مدرسه هنری نیویورک رفت و آنجا زیر نظر اساتید وقت تعلیم نقاشی دید.
سفر او به پاریس و آشنایی با ادگار دِکا و گوستاو کوربه سرآغاز تحول جدیدی در کار هنری اش شد.و او برنامه بلند مدتش یعنی کشیدن پرتره از انسان هایی که از طبیعت، جامعه و حتی خودشان گسسته بودند را آغاز کرد.
آدمهای تابلوهای هاپر، درگیر سکوتی سخت اند و بیشترشان یکه و تنها به کنجی خزیده اند. آدمهایی مطرود که انگار از همه جا جامانده اند، اما با این همه به واسطه ی المانهایی چون پنجره و دریچه همچنان امیدوار و جست و جو گرند. هاپر تنهایی و سکوت و سرگشتگی آدمهای آثارش را به تلخی آغشته نکرده و بر این فضای مالیخولیایی رنگ سیاهی نزده است. او تصویرگر رنگین انزوا و خلوت آدمی ست و این عزلت و گوشه نشینی را با بی آرزویی برابر نمی کند.
نقاشی های هاپر با وجود سکون و سکوتشان راوی قصه هایی سودایی اند و بیننده با دیدن آنها به دل داستان پرتاب می شود، همین است که در بسیاری از موارد کار هاپر خیلی بیشتر به عکاسی و هنر سینمای قرن بیستم آمریکا نزدیکتر است تا نقاشی های آوانگاردی که توسط هنرمندان معاصرش از دهه ۴۰ به بعد انجام می گرفت.
همین قرابت هم ریچارد تاچمن، عکاس مشهور معاصر را بر آن داشته تا در آخرین پروژه عکاسی اش با نام «مراقبه هاپر»، سوژه نقاشی های مشهور ادوارد هاپر را زنده کند و از لنز دوربینش به آنها نگاه کند.
با هم نگاهی می اندازیم به این تناسخ جادویی:

پیچیدن تلخی‌ها در لفافه‌ی لطیف قصه /مینا استرابادی

یادی از علی اشرف درویشیان

اشاره:
روزهای نخست آبان ماه مصادف شده با انتشار خبر در گذشت علی اشرف درویشیان، نویسنده عدالت‌خواه، پژوهشگر ادبیات کودکان و یکی از اعضای دیرین کانون نویسندگان ایران . او بعد از یک دوره طولانی بیماری در ۷۶ سالگی چشم بر جهان فروبست.

او با تأثیر‌ پذیـری‌ از‌ جـریان «گـرایش به روستا» در دهه چهل،نویسندگی را آغاز کرده بود، در این دهه‌ جریانهای روشنفکری نوپایی‌ که‌ به گـونه‌ای از مذهب و زندگی مذهبی مـردم ایـران رو برگردانده بودند،دست به ایجاد نهادها،سازمانها و حرکتهایی می‌زدند که هم در دهه چهل و هم در دروه‌های پس از آن کشاکشها و بازتابهای‌ اجتماعی فراوانی را پدید می‌آورد.
یادنامه¬ی خلیج فارس از این نویسنده دردآشنا را در ادامه از پی بگیرید، با مرور یادداشتی از حافظ موسوی و خواندن مقاله اختصاصی تحریریه خلیح فارس درباره او:

علی اشرف درویشیان در زمره ی آن دست از نویسندگان با شهامت و جسوری بود که در راه بیان محنت و درد مردم و افشای حقیقت موجود، از آمیخته شدن رنگ سبز قلمشان با سیاهی سیاست ابایی نداشت، درویشیان در آثارش با جسارت و هنری مثال زدنی این لطافت و تلخی را در هم تنیده است. شاید از همین روست که مدتی نام ” لطیف تلخستانی” را برخود نهاده بود.
او در گذر از تنگنای خفقان هرگز از بر دوش کشیدن صلیب رنج مشترک ِ استبداد، شانه خالی نکرد و در آزمونی سخت نشان داد که چطور می شود با قلم زندگی کرد و جانش را به بهای منفعت نفروخت. پای فشاری و استقامت او در راه نوشتن و هیچ انگاشتن سنگلاخ سانسور، پاسخی رساست برای همه ی کسانی که می پرسند: چگونه می شود پاسبانی را به خلوت خلقت اثر ادبی راه داد و باز هم نوشت؟ درویشیان هنر درک رابطه ی نوشتن و تاقچه را آموخته است و آن را از خصیصه های نوشتن در این سرزمین استبداد زده می داند و با همین سلاح است که توانسته آزادی بیانش را حفظ کند؛ نکته ای که رمز ماندگاری نویسندگان در تاریخ هزار پیچمان است.
درویشیان دردها و آلام مردم سرزمینش را در لفافه ی شیرین داستان می¬پیچید، داستان هایی که گاه با طنزی گزنده آمیخته می شوند و بر ذهن خواننده اثری ژرف می گذارند. او با زبانی ساده و اغلب کودکانه از “فقر” ی می گوید که بر جان مردم سرزمینش چنگ انداخته است. اما او این فقر را تنها منحصر به تنگدستی مادی ِ طبقه ی فرودست جامعه نمی داند ، بلکه با ظرافتی هنر مندانه، گونه ی دیگری از فقر را نیز به نمایش می گذارد، تصویری که در آن عقب ماندگی فکری و فرهنگی ، جهل و قشری نگری طبقات متوسط و ثروتمند جامعه هم به سخره گرفته می شود.
او در نوشته هایش به جست و جوی عوامل ظلم و ستمی بود که برگرده ی طبقه بی چیز جامعه تحمیل شده است و در این کاوش، حکومت، روشنفکران، تضاد طبقاتی، عقاید مذهبی خرافه آمیز و سنت را به چالش می کشد.
درویشیان دربیان عوام فریبی متظاهرانه ی طبقه ی سرمایه دار، از “انار” ی می گوید که با ظاهری زیبا رعیت بینوا را به پیدا شدن داروی بیماری فرزندش دلخوش می کند، اما لحظه ای بعد پوچ بودن آن صدقه ی خوش آب و رنگ هم نمایان می شود :

«چطور به او بگویم که انار فقط پوسته. که بادش کردن، که آبش را میکدن و برای مسخره کردن ما آنجا گذاشتن و رفتن…»
درویشیان از ” مادر نمونه …” ای می گوید که تمام مصائب یک خانواده را بر دوش می کشد و از هر گونه حقی بی بهره است، او تصویر درماندگی و حیرانی نسلی چون ” یاره” را به ترسیم می کند که در خیال پردازیها و اوهام خود غرق اند، اززبان سیل زدگان فراموش شده در ” ظلم آباد” به استبداد دشنام می دهد ، او از ” هتاو”، می نویسد، از آن دختر خردسال، که زنجیر سنت بند جانش را ازهم گسسته است، و خاطره ی ” نیاز علی ندارد” را در کسوت معلمی چون “صمد بهرنگی” روایت می کند و بازهم می نویسد و می گوید و همچنان رسوا می کند.
درویشیان، در مدت زندگی حرفه ایش بهای آفرینش زیبایی و داستان را با کوه رنج پرداخت و حتی حتی در بستر بیماری هم ، آرزویش، زیستن به شرط نوشتن درد بود.

علی‌اشرف عزیز! با این‌همه، نگران نباش /حافظ موسوی

علی‌اشرف درویشیان آخرین برگ درخشان و نمونه‌وار ادبیات متعهد دهه پنجاه خورشیدی بود. البته از چهره‌های شاخص آن ادبیات هنوز هم نویسندگان و شاعران نامداری در میان ما هستند – عمرشان دراز باد- اما علی‌اشرف تنها کسی بود که به آن نوع ادبیات تا آخر عمرش وفادار ماند و هیچ‌گاه وسوسه نشد که راه و روشی دیگر در پیش گیرد. این روزها که جامعه ادبی و فرهنگی ما از درگذشت درویشیان به‌شدت متأثر است، شاید سخن‌گفتن از آن نوع ادبیاتی که او می‌نوشت و از آن دفاع می‌کرد چندان به‌جا نباشد.

علی‌اشرف آن‌قدر صمیمی، مهربان، شرافتمند و صادق بود که همگان دوستش می‌داشتند و کمتر کسی، حتا مخالفان آن نوع ادبیات، در اصالت ادبیات او تردید ندارند. اگرچه برخی بر این باورند که پرونده آن نوع ادبیات بسته شده است، اما من فکر می‌کنم بار دیگر، دست‌کم به‌بهانه خاموشی درویشیان، باید این پرونده را گشود و از آن به‌روشنی سخن گفت. ادبیات متعهد و جامعه‌گرای ما که از مشروطه آغاز شده بود در دهه چهل، هم از حیث زیبایی‌شناسی و هم از حیث تأثیر اجتماعی، به چنان اوجی دست یافت که به‌نظر می‌رسید به پایان راه رسیده است. در اواخر دهه چهل، درحالی‌که نوع جدیدی از هنر و ادبیات که از حمایت آشکار و پنهان حکومت پهلوی برخوردار بود و با داعیه هنر ناب از درگیر‌شدن با مسائل اجتماعی و سیاسی پرهیز می‌کرد، انتشار «ماهی سیاه کوچولو» (مرداد ١٣۴٧) و مرگ باورنکردنی صمد بهرنگی (شهریور ۴٧)، و ماجرای سیاهکل در بهمن ۴٩ که گویی ویراست دیگری از «ماهی سیاه کوچولو» در عرصه عمل انقلابی بود، به جامعه روشنفکری ایران و به‌طریق اولی به ادبیات ما چنان شوکی وارد کرد که تا مدت‌ها مهر و نشان خود را بر اغلب اشعار و داستان‌ها‌ی دهه پنجاه بر جای گذاشت. پس از مرگ صمد، نویسنده‌ای به‌نام داریوش عبادالهی که امروز کمتر کسی او را می‌شناسد، بیست‌وچند کتاب قصه به‌تقلید از سبک‌وسیاق صمد نوشت که با همان شکل‌وشمایل، در تیراژهای بیست تا سی هزار منتشر می‌شد و به‌سرعت به‌فروش می‌رسید. زنده‌یاد عبادالهی به‌قول معروف این‌کاره نبود و زود میدان را خالی کرد. خودش یک‌بار به من گفت که با توصیه و تشویق ساعدی سعی کرده است جای خالی صمد را پر کند، اما بر اثر فشار ساواک و تهدید به اخراج از کار مجبور شده است دست از نوشتن بردارد. عبادالهی به‌زودی فراموش شد، اما با انتشار مجموعه‌داستان «از این ولایت» در سال ۵٢ ، معلوم شد که جانشین واقعی صمد کسی نیست جز علی‌اشرف درویشیان.
درویشیان همچون صمد از اعماق جامعه برخاسته بود. درک او از مردم، از فقر، از گرسنگی، از بی‌خانمانی، درکی «کاغذی» نبود. این اصطلاح «کاغذی» را علی‌اشرف درباره روشنفکرانی به‌کار می‌برد که اگرچه از درد و رنج مردم سخن می‌گویند، اما ممکن است در لحظه‌ای حساس پایشان بلغزد و به آرمان مردم پشت کنند. درویشیان در پیشگفتار کتاب یادمان صمد بهرنگی درباره کسانی که فکر می‌کنند دوره صمد و کتاب‌هایش سپری شده است می‌نویسد: «برخی از اینان روزگاری به‌اقتضای شوروحال جوانی و نیز موج فراگیر زمانه، وارد مبارزه بر ضد ستمگری‌های اجتماعی شدند و حتا در این راه سختی‌ها، شکنجه‌ها و زندان‌ها کشیدند، اما از آنجا‌که عشق به مردم فرودست در عمق وجود برخی از آنان ریشه نداشت و آگاهی اجتماعی‌شان کاغذی بود، با یورش توفان سهمگین سرکوب‌ها و به‌دنبال آن، ناکامی‌ها، همه‌چیز را پایان‌یافته پنداشتند و آرام‌آرام از واقعیات دور شدند و اینک برای آن‌ها دیگر نه انسان ستمدیده‌ای وجود دارد و نه کودک بی‌پناهی. اصالت داستان‌های درویشیان و وفاداری او به آرمان‌های شریف انسانی‌اش که چیزی جز آرزوی عدالت اجتماعی نبود، در زندگی پررنج او و آگاهی اصیل برآمده از تجربه‌های زیسته‌اش ریشه داشت.
علی‌اشرف به‌غایت ساده و فروتن بود. او درعین‌حال که روشنفکری سازش‌ناپذیر بود، اعماق وجودش از شوروشوق کودکانه، صفای روستایی و عشق به زندگی لبریز بود. روزی از سر لطف درباره کتاب «زن، تاریکی، کلماتِ» من در محفلی (در یکی از کافه‌های کرج) سخن گفت و مرا به‌ حیرت واداشت. او روی شعری انگشت گذاشته بود که ته‌مایه‌ای از اروتیسم در آن بود و من گمان می‌کردم چنان شعری در دایره پسند او نمی‌گنجد. سخن به درازا کشید و گویا از مرحله پرت شدم. غرض اشاره‌ای بود به نوع نگاه علی‌اشرف درویشیان به ادبیات و آنچه که در روزگاری نه‌چندان دور «ادبیات متعهد»ش می‌خواندند و این روزها اگر نامش را بر زبان بیاوریم می‌ترسیم که مسخره‌مان کنند. باکی نیست. اگرچه من نیز منکر آن نیستم که نوشتن در شرایط دشوار و سنگینی ِ بار مسئولیت اجتماعی و سیاسی بر دوش نویسندگان و هنرمندان در غیاب احزاب و سازمان‌های سیاسی، برای هنر و ادبیات ما خسارت‌هایی دربر داشته، اما ما هنوز به نفس آن تعهد نیازمندیم. شاملو در یکی از آخرین ماه‌های زندگی‌اش در فیلم مستند فرشاد فداییان از ر

روزگاری که در آن زیسته است به تلخی یاد می‌کند و می‌گوید کاش در شرایط اجتماعی دیگری می‌زیست و می‌توانست آن‌طور که دلش می‌خواست با کلمه و زبان کار کند. گلشیری هم در یکی از آخرین مصاحبه‌هایش چیزی نزدیک به همین مضمون را بیان کرده است. اگر سانسور نبود، اگر بی‌عدالتی نبود، اگر پاداش نوشتن برای نویسنده‌ای چون علی‌اشرف درویشیان محرومیت از کار نبود، سهم او از ادبیات معاصر ما بسیار بیش از این‌ها می‌توانست باشد. طنز درخشانی که در برخی از آثار درویشیان دیده می‌شود و تصویرهای دقیق و صادقانه‌ای که او از مردم روزگار خود پرداخته است در حافظه ادبیات ما خواهد ماند. اما از او بسیار بیش از این‌ها می‌توانستیم به‌یادگار داشته باشیم اگر… اگر… اگر… علی‌اشرف عزیز! با این‌همه، نگران نباش. مردمی که تو برای آن‌ها نوشتی، قدر و منزلت تو را به‌خوبی می‌شناسند. تو در قلب آن‌ها زندگی خواهی کرد. دوستان و دوستداران تو اکنون در برابر بانوی ارجمندت سر تعظیم فرود خواهند آورد و به او بابت رنجی که عاشقانه و صبورانه در این سال‌ها تحمل کرد درود خواهند فرستاد.

لمس رنگ، بوییدن کلمه مینا استرآبادی

باز هم صفحه چهره‌‌نما و باز هم گشت و گذاری به چهارسوی دنیای فرهنگ و هنر. در نهمین شماره این صفحه، از بزرگانی یاد کرده ایم که به قول شاعر ما نغمه ای ماندگار در صحنه ی زندگی سرودند و رفتند. همراه گزیده نویسی های این هفته ی ما به چهارگوشه ی دنیا سفر کنید و از حال فرهنگ سازان بزرگ این کره ی خاکی، خبر شوید…

شاعر راستین آزادی

در نخستین بخش چهره¬نمای این هفته نزدیکی سالروز درگذشت پل الوار را بهانه ای کرده ایم تا تلخی و تیرگی این روزها را با اشعار زلال و آشتی جویانه ی این شاعر شهره ی فرانسوی رنگ بیداری بزنیم و حدیث آزادی و برابری رو با زبان شعر مکرر می کنیم.
پل الوار در اواخر قرن نوزدهم و در خانواده ای متوسط زاده شد. او بعد از تحصیلات مقدماتی به علت ابتلا به بیماری سل ناگزیر درس و دانشگاه را رها کرد و به سرودن شعر روی آورد. او با شروع جنگ جهانی اول به خدمت نظام فراخوانده شد و در همین دوران بود که نخستین دفترهای شعرش را به چاپ رساند، «اشعاری براى صلح» عنوان یکی از این مجموعه اشعار بود که الوار آن را در بحبوحه ی این جنگ خانمانسوز سروده بود.
اما بعد از جنگ الوار با آندره برتون، لوئى آراگون و فیلیپ سوپو آشنا شد وبا شرکت آنان «بیانیه شعر سوررئالیستى فرانسه» را امضا کرد. به این ترتیب الوار در زمره ی شاعران ردیف اول مکتب سوررئالیسم قرار گرفت و سبک شخصى خاصى در این مکتب به وجود آورد تا جایی که در میان تمامى هنرمندان به چهره اى محبوب و ممتاز بدل شد.
الوار در سال ۱۹۲۴ و پس از جدایی از همسر محبوبش گالا سر به شیدایی گذاشت و چونان یک کولی رهسپار سفر به دور دنیا شد. او در بازگشت از این سفرهای پیاپی آثار پخته و زنده ای را منتشر کرد که از آن جمله می توان به دفترهای شعر «مرگ ازنمردن»، «پایتخت اندوه» و «چشمان پرثمر» اشاره کرد.
حضور الوار در صحنه ی سیاست با شرکتش در نبردهای داخلی اسپانیا و پیوستنش به نهضت مقاومت فرانسه ادامه پیدا کرد، او شعر معروف آزادی را در سال ۱۹۴۱ و در هنگامه ی اشغال فرانسه به دست نیروهای آلمان نازی سروده است، شعری در ستایش آزادی برای تمامی انسانهای دربند جویای رهایی.
پل الوار پس از آزادی فرانسه، شعرش را از سویه های سیاسی مبرا کرد ، شعری ناب و مردمی با رگه های تغزل ادب فرانسوی.
این شاعر و حامی محرومان و آزادیخواهان، سرانجام در نوامبر سال ۱۹۵۲ در پاریس و بر اثر سکته قلبی درگذشت.

نقاش لامسه

میانه نوامبر مصادف است با سالرزو در گذشت «مــــِرِت اُپــِنهایــــِم» Méret Oppenheim هنرمند یاغی و سوداگر سوییسی؛ زنی که استاد آمیختن حواس پنج گانه بشر در قالب تابلوی نقاشی بود.
«مــــِرِت اُپــِنهایــــِم» در اکتبر سال ۱۹۱۳ در برلین چشم به جهان گشود و شیفتگی اش به عکاسی؛ مجسمه سازی و نقاشی او را به ورطه ی هنر حرفه ای کشانید.
او در بیست سالگی در قامت دختری جوان پرشور و زیبا به حلقه سوررئالیست های پاریس پیوست و جایی که «مـــَن رِی»، عکاس آوانگارد آمریکایی، او را به عنوان مدل یک سلسله عکسهای خود قرار داد . این همکاری مقدمه ی فعالیت و همکاری او کنار هنرمندانی چون آندره برتون، مکس ارنست، فرنسیس پیکابیا، مارسل دوشان، شد و موفقیت های چشمگیری را برای او رقم زد.
مرت اپنهایم شخصیتی بسیار جسور، سنت گریز، یاغی و هنجارشکن داشت و مدام در پی آن بود تا مسائل بدیهی انگاشته شده جامعه را از زیر تیغ نقد بگذراند و به پرسش بکشد. اپنهایم به نقش های پذیرفته شده جنسیتی تیزبینانه می نگریست و می کوشید ورای ساختارهای از پیش تعیین شده به آنچه «زن» نامیده می شود و آنچه زن باید انجام دهد نگاهی دگرگونه بیندازد. بسیاری از منتقدان آثار او را در گفت وگوی مستقیم با فمینیسم خوانده اند یا برخی آن را زنانه تلقی کرده اند. اما به عقیده خود اپنهایم، هنرش جنسیت ندارد و نمی شود آن را زنانه یا مردانه کرد.
او در شاهکار خودش با نام «فنجان پوست»، با تصور دو جنس با بافتاری متباین، دو جنس کاملامتفاوت را با هم تلفیق می کند، فنجان، نعلبکی و قاشق چایخوری کوچکی که یکسره از خز پوشانده شده است، ترکیب ظروف خوراکی با خز خرگوش یکی از آن مجاورت‌های تکان دهنده و دور از ذهنی است که اساس نظام منطق‌گریزِ سورئالیسم مبتنی بر آن بود. اثر اپنهایم نمایی مجلل دارد مانند یک زن بورژوا با کت و یقۀ پوست و نمادی از میل و هوس؛ فنجان و نعلبکی با پوست حیوانی پوشیده شده اند که دلالت های قدرتمند اغواگر را داراست.
مرت اپنهایم در سال ۱۹۸۲ جایزه هنری برلین را به خود اختصاص داد و درست در همان سال بود که در «داکومنتای هفت» شرکت کرد. او مدت کوتاهی قبل از مرگش به عضویت آکادمی هنری برلین درآمد و در سال ۱۹۸۵ زندگی را وداع گفت و جهان هنر را از وجود پررمز و راز و شگفت انگیز خود تهی کرد.

برساختن حماسه از زندگی روزمره

این شماره چهره نما را با یادی از ژان باتیست سیمون شاردِن (Jean Baptiste Siméon Chardin) نقاش بلند آوازه‌ی فرانسوی در قرن هجدهم به پایان می آوریم، نقاشی که چونان شاعری امور روزمره ی زندگی را نقش می زد و نوسانهای پیش پا افتاده ی طبیعت بیجان را تصویر می کرد.
ژان باتیست سیمون شاردن در دوم نوامبر سال ۱۶۹۹ و در خانواده ای از طبقه ی میانی به دنیا آمد. پدر او کارگاه مبل سازی داشت و از جمله نامیان این صنف بود. شاردن هم در همین کارگاه بود که شیفته ی طراحی شد و از همین مسیر بود که به نقاشی روی آورد.
او از همان آغاز بر آن بود تا جهان پیرامونش را عاری از نقشهای کلاسیک و مدلهای اشرافی به تصویر بکشد. آن قدر که صحنه های زندگی مردم معمولی و طبیعت بیجان را سوژه ی اصلی آثارش قرار داد . از نظر او گونه های سیب، به فریبندگی گونه های دختران جوان بودند و درخشندگی کارد بر سر میز غذا خوری، لحظه ی شگفتی ای بود که نمی شد از آن چشم پوشید. نقاشی های شاردن از طبیعت بیجان، زنده و جاندارند. او از گنجه ی آشپزخانه تصویری غنایی و از خوراک روی میز تابلویی حماسی خلق می کند. رنگ، طرح و سایه روشنهای او در ترسیم طبیعت بیجان استادانه و کم نظیر اند.
شاردن گرایشات دموکراتیک داشت و از همین رو در آثارش وضع زندگی بینوایان و کارگران و صنعتگران را ترسیم کرده است. او با وجود آن که در دوران سراسر تجمل فرانسه می زیست، هرگز فریفته ی زندگی اشراف زادگان و درباریان نشد و زیبایی و زندگی را میان طبقات میانی و فرودست جامعه می جست . تا آنجا که هنرش به منزله ی نمادی شد برای پیکار طبقاتی و طغیان قشر میانی علیه خوشگذرانی و فساد اشراف.
تبحر شاردن در شبیه سازی از فضای داخلی و طبیعت بی جان بود .او در یکی از مشهورترین آثارش با عنوان «دعای پیش از غذا» اتاق ساده ای به تصویر کشیده شده که در آن مادری همراه دو فرزندش آماده ی غذا خوردن اند و مادر آداب دعای پیش از غذا را به آنها آموزش می دهد. در آرامش سوژه ها و نورپردازی مختصر و اشیای بی جان فرسوده ی تابلو احساس لطیفی موج می زند که ساختگی و غیر واقعی نیست بلکه حاکی از صداقت ژرف بینی و نوع دوستی نقاش است .

بازارچه کتاب .. مدحیه عشق/ بهارک عرفان

بازارچه‌ی کتاب این هفته‌ی ما سرکی‌ست به پیشخوان کتاب‌فروشی‌های گوشه‌گوشه‌ی جهان کتاب. عناوین برگزیده‌ی ما در این گذر و نظر اینهاست:

 

در مدح عشق

نویسنده: آلن بدیو و نیکلاس ترونگ
مترجم: بابک داورپناه و امیرهوشنگ افتخاری راد
ناشر: چشمه
تعداد صفحات: ۸۵ صفحه
قیمت: ۷ هزار و ۵۰۰ تومان

 

امیرهوشنگ افتخاری راد دبیر مجموعه «پرتاب های فکر» درباره انتشار آن می نویسد: این مجموعه نه بر مقتضای بازار کتاب و خلئی در آن، بلکه با داعیه باز کردن فضای تهی (به درون، نه بیرون) در میان قفسه های پیوسته انبوهِ کتاب منتشر می شود.
او همچنین می نویسد: این آثار دارای نگرش انتقادی تاریخی هستند که امروز خود دست کاری شده یا در نشر ایده‌ها و کتاب‌ها هضم شده و تحت عنوان رشته ای مطالعاتی در آمده اند، اما در عین حال می خواهند حامل محتوایی به زعم آدورنو، بدون مقصود باشند؛ محتوایی که چه بسا مقصود خود نویسنده نبوده است، بلکه خواننده منتقد آن را باز می یابد.
کتاب «در مدح عشق» گفتگو و کلنجارهای آلن بدیو و نیکلاس ترونگ را در بر می‌گیرد. بدیو درباره این کتاب می گوید: اکنون کمی باد به غبغب خود می‌اندازیم؛ نیکلاس پرسش هایی را پرسید و من نقش مبهم یک فیلسوف عشق را بازی کردم، با هم خوب کار کردیم و موفق شدیم. تردیدی نیست که تیرمان درست به هدف نشست. متنی که می‌خوانید تفصیل چیزی است که آن روز گفتیم. ریتم خودانگیخته وضوح و نیرو را حفظ کرده است، اما بی نقض تر و قاطع تر.
این کتاب به غیر از مقدمه کوتاهش، ۷ بخش دارد که به ترتیب عبارت اند از: عشق در معرض تهدید، فلسفه و عشق، برساختن عشق، حقیقت عشق، عشق و سیاست، عشق و هنر، در پایان.
در قسمتی از این کتاب می خوانیم:
چه رابطه ای میان سیاست و عشق وجود دارد؟ آیا این رابطه چنین است که سیاست نیز مستلزم رخدادها و اظهارات و وفاداری هاست؟
طبق دیدگاه من، سیاست پدیدآورنده رویه حقیقت است، اما رویه ای است که حول امر جمعی می گردد؛ منظورم این است که کنش سیاسی ملاکی است برای حقیقت آن چه امر جمعی قدرت انجام دادنش را دارد؛ من باب مثال، آیا سیاست می تواند در بردارنده برابری باشد؟ آیا می تواند چیزی را چندگون است ادغام کند؟ می تواند بپذیرد که تنها یک جهان وجود دارد؟ چیزهایی از این دست. سرشت سیاست می تواند ذیل این پرسش قرار گیرد: افراد زمانی که به هم می رسند، سازمان دهی می کنند، فکر می کنند و تصمیم گیری می کنند، چه کار می توانند بکنند؟ در عشق مسئله این است که دو نفر قادر می شوند تفاوت را لمس و آن را خلاق کنند؛ در سیاست، مسئله دانستن این است که آیا شماری از مردم، توده ای از مردم، به واقع می توانند برابری را خلق کنند؛ و دقیقا همان طور که خانواده در سطح عشق وجود دارد که تاثیر عشق را اجتماعی کند، در سطح سیاست قدرت دولت وجود دارد که شور و هیجان سیاست را فرو نشاند و سرکوب کند. همین رابطه ناجور میان سیاست به منزله روش عملی و جمعی فکر کردن از طریق موضوع قدرت، در رابطه با دولت به منزله ابزار مدیریت و نظم دهنده قدرت، و موضوع عشق در رابطه با ابداع مهارنشدنی دو و خانواده به منزله واحد بنیادین مالکیت و خودمحوری، وجود دارد.

بام‌نشینان

نویسنده: کارتین راندل
مترجم: نیلوفر نیکزاد
ناشر: پیدایش
تعداد صفحات: ۳۲۶ صفحه
قیمت: ۲۲ هزار تومان

 

در این رمان داستان «سوفی» بیان می‌شود. سوفی نوزادی است که از یک سانحه‌ کشتی نجات پیدا می‌کند. ماجرای زندگی‌اش از وقتی آغاز می‌شود که مردی عجیب ولی دوست‌داشتنی او را با خود به خانه‌اش می‌برد. چارلز و سوفی تصمیم می‌گیرند به پاریس سفر کنند و به دنبال گذشته‌ی سوفی بگردند. آنجاست که سوفی با دنیای بام‌نشینان آشنا می‌شد و این نکته مهم را در زندگی‌اش کشف می‌کند که وقتی کوچک‌ترین احتمالات را نادیده بگیری گاهی غیرممکن‌ها هم اتفاق می‌افتند.

داستان این‌گونه آغاز می‌شود: «نوزادی توی یک جعبه ویولن سل، وسط کانال پیدا شد. او تنها موجود زنده‌ای بود که در کیلومترها آب دیده می‌شد. تنها چیزی که به چشم می‌خورد یک نوزاد بود و تعدادی میز و صندلی و اسباب‌ و نوک دماغه‌ای یک کشتی که داشت توی اقیانوس ناپدید می‌شد.
صدای موسیقی در محوطه‌ کشتی پیچیده بود. موسیقی چنان بلند و دلنشین بود که هیچ‌‌کس متوجه نشد آب دارد از زیر فرش‌ها بیرون می‌زند. حتی بعد از اینکه صدای جیغ و فریاد وحشت‌زده‌ مسافرها بلند شد، نواختن ویولن‌ها همچنان ادامه داشت. بعضی از جیغ‌ها درست با نت دوی بالای سازها هماهنگ شده بودند.
این بچه‌ به لطف گرمای موسیقی یک سمفونی از بتهوون، صحیح و سالم وسط کانال پیدا شد. او کیلومترها از محل حادثه دور شده بود و آخرین نفری بود که نجات پیدا کرد. کسی که او داخل قایق نجات کشید یکی از مسافرهای همان کشتی بود. او یک‌جورهایی محقق بود و این تخصص محقق‌هاست که به همه‌چیز خوب توجه می‌کنند. او متوجه شد که این نوزاد، دختربچه‌ای است با موهایی روشن مثل رعد و برق آسمان و لبخندی معصومانه شبیه آدم‌های خجالتی.»

کاترین راندل متولد ۱۹۸۷ در آفریقا و سپس اروپا بزرگ شد. او در سال ۲۰۰۸ در آکسفورد انگلستان به‌عنوان یک نویسنده درخشید و دو شاهکار خود به نام‌های بام‌نشینان و طوفان‌های چرخنده را خلق کرد. راندل در حال حاضر مشغول گذراندن دوره‌ دکترای نویسندگی در رمان بزرگسال است.

بن‌نامه مصدرهای زبان فارسی

نویسنده: شایان افشار
ناشر: مروارید
تعداد صفحات: ۶۶۱ صفحه
قیمت: ۵۵ هزار تومان

 

این کتاب اثری تک‌جلدی و دوزبانه، به فارسی ـ انگلیسی است که آن را شایان افشار، نویسنده، و استاد زبان فارسی تالیف کرده است. این کتاب یک دایره المعارف برای شناسایی مصدرهای زبان فارسی و بن‌های سازنده‌ مصدرهای زبان فارسی کهن، دری و میانه است.
به گفته مولف این فرهنگنامه در نوع خود گامی است در تحقق به یاد آوردن و کاربرد کارواژه‌های زیبا و موزون فارسی که در یک زمینه‌ زبانی، فرهنگی و تاریخی که به دست فراموشی سپرده شده‌اند.
هدفِ پژوهش و فرآهم آوردنِ این فرهنگنامه، زنده کردن کارواژه‌هایِ زیبایِ فارسیِ دری است و در کنار آم مولف سعی کرده است تا پدیده‌ عقب‌نشینی تاریخی کارواژه‌هایِ ساده‌ فارسی در برابر «فعل» های مرکب ساختگی (جَعلی) را نیز برای علاقه‌کندان و پژوهشگران زبان فارسی به نمایش بکشد.
مولف در بخشی از مقدمه خود بر این کتاب نوشته است: جایِ بازگشایی و کار در شکل‌ها و ساخت‌هایی مصدری و ریشه‌یابی بسیار گسترده است و کار چندانی هم در این مورد صورت نگرفته است؛ و این کاردرآمدی بر کاری گسترده‌تر است. اُمید است در چاپ و یا جلد دیگرِ این کار، با همکاری و همیاری هموندان دانشگاهی و کارآمدان زبان‌دان و زبان‌شناس، کار گسترده‌تر و پربارتری صورت گرفته، به دست داده شود.

رمانی با یک طوطی

نویسنده: اندری ولوس
مترجم : آبتین گلکار
ناشر: ماهی
تعداد صفحات: ۱۶۸ صفحه

 

اندری ولوس، نویسنده معاصر روس، در این رمان با روایت ماجراهایی که در یک کتابخانه عمومی در مسکو می‌گذرد به مسئله غلبه نگرش تجاری و سرمایه‌داری بر دانش و فرهنگ می‌پردازد، مشکلی که ظاهرا ابعادی جهانی و فراگیر یافته است.
در پشت جلد این کتاب آمده است:
«کالاباروف یک روز در میان راهی دادگاه می شود، چون پیوسته به کتابخانه سوءقصد می کنند، گاهی به ساختمان و گاهی هم زمینش. گاهی شرکت نفت می خواهد در آن ساکن شود و گاهی شرکت گاز. جایگاه سوختگیری با فناوری نانو درست کننده و گاهی پارک آبی، این سوء قصدها فعلا دفع شده است.ولی اگر روزی واقعا واقعا کالاباروف را بر کنار کننده چه کسی برای دفاع از کتابخانه سپر به دست می گیرد و شمشیر می زند؟
اندری ولوس در کتاب با نثری ساده و روشن به مسله غلبه نگرش تجاری و سرمایه داری بر دانش و فرهنگ می پردازد، مشکلی که ظاهرا ابعادی فراگیر و جهانی به خود گرفته است.»