خانه » مقاله (برگ 38)

مقاله

نوروز و «سنگِ خارای ایران»!/علی میرفطروس

* نوروز به سان یک سنگر و سایه بان،هماره سر پناهِ ملّت و ملیّتِ ما بوده و مارا ازگذشته به حال و ازحال به آینده منتقل کرده و باعث تداوم هویّت ملّی و تاریخیِ ما شده است.

*نوروز-بعنوان یک جشن غیردینی– شایدبی نظیرترین یاکم نظیرترین جشن ها درمیان همهء ملّت های جهان باشدکه درآن،زندگی، زایندگی،شادی و شادخواری –همانندیک فریضهء آئینی و ایزدی– موردستایش قرارگرفته است.

****

اشاره:

متن زیر، گفتگوی علیرضامیبُدی بانگارنده است که درآستانهء نوروزِ سالِ پیش ازشبکهء جهانی تلویزیون پارس پخش شده است.«سنگ خارای ایران»دریچه ای است به رازِ بقای ایران در توفان های متعدّدتاریخی. وقایع اخیر-و خصوصا قیام دی ماه گذشته- نشان می دهندکه «سنگ خارای ایران»ازبسترِ آرامِ خویش برخاسته و گردش ازسرگرفته است!.باچنین نگاهی به تاریخ ایران است که نگارنده درآستانهء نوروزِگذشته،سال ۱۳۹۶ را« سال سرنوشت»نامیده بود.

***

…هروقت نوروز می رسد ازخودم می پرسم که پس ازآنهمه حملات وهجوم های ویرانگرِاقوام بیگانه(که فقط یک حملهء آنها می توانست زبان فرهنگ وتاریخ وتمدّن هرکشورمتمدّنی را برباددهد)،چه رازی درنوروز بوده وهست که به سانِ یک سنگرو سایه بان،هماره سر پناهِ ملّت وملیّتِ مابوده و مارا ازگذشته به حال و ازحال به آینده منتقل کرده و باعث تداوم هویّت ملّی و تاریخیِ ما شده است؟…ازاین گذشته،نوروز-بعنوان یک جشن غیردینی– شایدبی نظیرترین یاکم نظیرترین جشن ها درمیان همهء ملّت های جهان باشدکه درآن،زندگی، زایندگی،شادی و شادخواری –مانندیک فریضهء آئینی وایزدی– موردستایش قرارگرفته واگربدانیم که مفهوم زن از ریشهء زندگی و زایندگی است،متوجه می شویم که درفرهنگ ایران باستان چرا زن آنهمه موردسپاس و ستایش و احترام بوده که حتّی می توانست به پادشاهی سرزمین پهناوری مانندامپراتوری ایران برسد؟و چرا الههء آب ها ،یعنی سرچشمهء رویش و حیات و هستی،«آناهیتا» نامیده شده است.

این دو-سه نکته را عرض کردم تابگویم که ملّت های تاریخی را بایدبطورتاریخی مورد بحث و بررسی قرارداد نه بطورمقطعی ومثلاً بانمونه قراردادنِ جمهوری اسلامی و تعمیم آن به سراسرتاریخ ایران، نتیجه بگیریم که« جمهوری اسلامی محصول طبیعی تاریخ وفرهنگ مااست»!! و یا:«تاریخ ایران،تاریخ امتناع تفکر بوده است»…اینگونه پرانتزهای سیاه درزندگی همهء ملل متمدّن جهان وجودداشته،مثلاً چه کسی تصوّرمی کردکه درآلمان(یعنی درسرزمین بتهون و شوپَن و باخ و برامس و واگنر و هگل و کانت و…)هیولائی بنام هیتلر و فاشیسم و نازیسم متولّدخواهدشد؟ویادرهمین فرانسه باماجرای هولناکِ کشتارِسن بارتلمی ( Massacre de la Saint-Barthélemy) هزاران انسان درآتش تعصّبات مذهبی بسوزند و قتل عام شوند؟یا ظهورموسولینی در یکی ازمراکز مهم تمدن و رنسانس جهانی(یعنی درایتالیا)…همانطورکه گفتم ملّت های تاریخی را باید بطورتاریخی مورد بحث و بررسی قرارداد نه بطورمقطعی.

سال ها پیش عرض کردم:اساساً یکی از ویژگی های ملت ما – در طول تاریخ- این بوده که هر بارکه به شخصیت تاریخی اش، یعنی به هویّت ملّی وفرهنگ وآئین های ملّی اش حمله شد،مردم ماکوشیدند تا درپناه آئین هائی مانندنوروز،چهارشنبه سوری ،جشن سده و جشن مهرگان وغیره سنگر بگیرد و از این پایگاه و پناهگاه به هستی تاریخی خودش ادامه دهد،اصلاً رازپیدایش شاهنامه های ابومنصوری،دقیقی توسی وسرانجام،شاهنامهء ارجمند فردوسی دراین بودکه حافظِ حافظهء تاریخی ایرانیان بودند.این شاهنامه ها- درواقع-آئینه ای بودندکه ایرانیان با نگاه به آنها،هویّت تاریخی وآئین های ملّی شان را بخاطرمی آوردند و یا درشخصیّت هائی مانندفریدون و کاوه و جمشید و رستم، آرزوها و امیدهای شان را برای ظهوریک قهرمان دادگر و دادگستر جستجومی کردند.درواقع،جوهراصلی این شاهنامه استقرارِ داد است،پس شگفت نیست که نخستین سلسله درشاهنامهء فردوسی پیشدادیان نامیده می شود.

همهء این مفاهیم وقتی باخِرَدورزی،آزادگی،عدالتجوئی،مدارا،شادخواری، اخلاق و فضیلت های انسانی آمیخته می شوند،رنگین کمانی بوجودمی آیدکه جهان بینی ایرانی یاایرانشهری نامیده می شود.می خواهم بگویم که عشق و علاقه به این آرمان های شریف و عدالتخواهانه است که در طول قرن ها ملّت ما را به قهرمانان شاهنامه پیوند داده است و اگر امروز نیز تعلّق خاطری به شاهنامه فردوسی وجود دارد، نشانهء آرزوی ملّت ما برای استقرارِ داد و صلح و آزادی است…بنابراین برخلاف بسیاری ازکشورهای مسلمان،اگرما به«امّت»تبدیل نشدیم وتوانستیم بعنوان یک«ملّت»درعرصهء تاریخ باقی بمانیم به یُمنِ وجودِ همین شاهنامه هابود.به عبارت دیگر:درتوفان های سهمگین تاریخی،ما ـ بعنوان ایرانی-تنها در سه چیز خودمان را از مسلمان های دیگر جدا کردیم:

۱-حفظ زبان فارسی،

۲-حفظ و تداوم تاریخ بعنوان آئینهء حافظهء ملّی وقومی ما،

۳- حفظ و نگهبانی ِآئین های ملی،مانندچهارشنبه سوری و نوروز و مهرگان و جشن سده و غیره…

حتّی در دوره های بسیار دشوارتعصّبات مذهبی- مانند دوران سلاطین صفوی-ماشاهدتدوین یکی ازنفیس ترین و زیباترین شاهنامه ها-یعنی شاهنامهء طهماسبی هستیم.معروف است که درزمان شاه عباس کبیر جشن نوروزی باروزعاشورا مصادف شد،بااینحال،شاه عباس(برخلاف رهبران جمهوری اسلامی)مراسم نوروزی را تعطیل یا تحریم نکردبلکه ابتدا آئین نوروزی را به جا آوُرد و بعد درمراسم عاشورا شرکت کرد.

این نمونه ها نشان می دهندکه فراترازسلطهء سلاطین وقت،نوعی حس ملّی یا آگاهی ملّی درملّت ما وجودداشته که موجب تداومِ اندیشه ها و آئین های ایرانی ازگذشتهء باستانی به آینده شده است.

بنده درمقالاتی-ازجمله درکتاب تاریخ درادبیّات و پیشگفتارِ ویرایش تازهء کتاب حلّاج،به سابقهء دیرینهء این«حس ملّی» و«خودآگاهی تاریخی»درفرهنگ ایران اشاره کرده ام،امّا شایدبرخی گمان کنندکه این«خودآگاهی تاریخی»یا«حس ملّی» فقط مختصِّ رجال یا«منوّر الفکر»های جامعه بود درحالیکه-مثلاً- گزارش «گوبینو»-سیّاح و دولتمردفرانسوی در سال ۱۸۵۵ (درزمان ناصرالدین شاه) نشان می دهد که مردم عادی هم -کم وبیش-براین «حس ملّی»یا«آگاهی تاریخی»واقف بودند.«گوبینو»دربیان وجودِاین «حسّ ملّی» درمیان طبقات فرودست جامعه یادآورمی شود:

-«من انجمن‌های بسیاری را دیده‌ام که گویندگان و شنوندگان آن همه از عامی ترین گروه‌ها بودند…در طول چهار ماهی که من در بیابانی در بیست فرسخی تهران در چادری به سر می بردم،خدمتکاران من،هر شب،در چادرِ یکی از پیش‌خدمت‌ها یا آبدارباشی جمع می شدند و در آنجا کتاب می خواندند و دربارهء حوادث تاریخ باستان بحث می کردند…».

ایران،هرگزنخواهد مُرد!

گوبینو می نویسد:

-«ایرانیان قومی باستانی اند و چنان‌که خود می گویند، شاید،کهن‌ترین ملت جهان‌اند که حکومتی منظم داشته‌اند و بر روی زمین هم‌چون ملتی بزرگ عمل کرده‌اند. این حقیقت در ذهن هر خانوادهء ایرانی حضور دارد و تنها گروه‌های درس خوانده نیستند که این مطلب را می دانند و آن را بیان می کنند. حتّی مردمان طبقات بسیار پایین نیز همین سخنان را تکرار می کنند و آن را موضوع گفتگوهای خود قرار می دهند. این مطلب شالودهء استوار حس برتری آنان و یکی از اندیشه‌های عمومی و بخش ارجمندی از میراث معنوی آنان است…روشن است قومی که تا این اندازه به گذشته بها دهد،از اصلی حیات‌بخش و نیرویی بزرگ برخوردار است».

باوجوداین«اصل حیات بخش و نیروی بزرگ»است که بنظر«گوبینو:

–ایران خواهد ماند و هرگزنخواهد مُرد!

سنگ خارای ایران!

باتوجه به حملات و هجوم های متعدّدِ اقوام مختلف به ایران،«گوبینو» اصطلاح بسیار زیبائی به کارمی برَد تا رازِ بقای ایران وتداوم تاریخ و فرهنگ ایران را بازگو کند: سنگ خارای ایران.

بنظرگوبینو:

-«ایران چونان سنگ خارایی است که موج های دریا آن را به اعماق رانده اند، انقلابات جوّی آن را به خشکی انداخته ، رودی آن را با خود برده و فرسوده کرده است،تیزی های آن را گرفته و خراش های بسیاری بر آن وارد آورده،اما سنگ خارا -که پیوسته همان است که بود-اینک،در وسطِ درّه ای بایر، آرمیده است.زمانی که اوضاع بر وفق مراد باشد، آن سنگ خارا گردش از سر خواهد گرفت».

دربارهء بی تفاوتی مردم ایران نسبت به آمد و رفت حکومت های جبّار و ایران ستیز،«گوبینو»به نکتهء بسیارمهمّی اشاره می کندکه گوئی خطاب به حاکمان کنونی ایران است:

-«مردم ایران -با بی اعتنایی- به آمد و رفت حکومت های گوناگون نگاه می کنند،بی آن که به حکومت هایی که از بالای سر شان می گذرند،علاقه ای نشان دهند».

باچنین واقعیّتی است که«گوبینو»می گوید:

-باوجودِ سرسختیِ حکومت ها،«سنگ خارای ایران»،پایدارخواهدماندمگراینکه این حکومت ها خودراباخواست ها و علایق ملّی ایرانیان سازگار کنند.

درپایان،شایسته است که به حکایت آن چنگ نوازِسیستانی اشاره کنم که حدود۳۰سال پیش درکتاب دیدگاه ها از اویادکرده ام:

در تواریخ سیستان آمده است:
وقتی که سپاهیان«قُتیبه»(سردارعرب)،سیستان را به خاک و خون کشیدند،مردی چنگ‌نواز،در کوی و برزنِ شهر – که غرق خون و آتش بود-از کشتارها و جنایات «قُتیبه» قصّه‌ها می‌گفت و اشکِ خونین از دیدگان آنانی که بازمانده بودند،جاری می‌ساخت و خود نیز،خون می‌گریست… و آنگاه، بر چنگ می‌نواخت و می‌خواند:

-«با این‌همه غم
در خانهء دل
اندکی شادی باید
که گاهِ نوروز است

اندکی شادی باید

که گاهِ نوروز است».

حدود ۶۰۰ هزار شیء تاریخی در دوره احمدی‌نژاد از موزه ملی خارج شده‌اند

رئیس پیشین سازمان میراث فرهنگی از خروج ۶۰۰هزار شیء تاریخی از موزه ملی ایران خبر می‌دهد که در زمان حمید بقایی رخ داده که مفقود شده‌اند. او از تلاش بقایی برای حراج شرکت‌های سازمان میراث فرهنگی به قیمت نازل می‌گوید.

روح‌الله احمدزاده کرمانی در دولت دهم به ریاست محمود احمدی‌نژاد رئیس سازمان میراث فرهنگی بوده است. او اما پس از حدود هشت ماه ریاست بر این سازمان در اواسط دی‌ماه ۱۳۹۰ به دلایل نامعلوم از سمت خود استعفا داد بود.
احمدزاده در گفت‌وگو با سایت “مشرق‌” برای نخستین بار علیه حمید بقایی، معاون اول رئیس‌جمهور پیشین محمود احمدی‌نژاد افشاگری کرده و می‌گوید که در پی انتشار مقاله‌ای افشاگر در روزنامه کیهان، به سرپرستی حسین شریعتمداری مطلع می‌شود که ۶۰۰هزار قطعه شیء تاریخی از موزه ملی ایران خارج شده و به احتمال بسیار در حراجی‌های بین‌المللی به فروش رسیده‌اند.

روح‌الله احمدزاده کرمانی، رئیس پیشین سازمان میراث فرهنگی در دولت دهم
احمدزاده که در دور اول ریاست‌جمهوری احمدی‌نژاد مجذوب شخصیت و “ساده‌زیستی” او شده بود، نخست به مدت دو سال از سوی دولت دهم به سمت استاندار فارس انتخاب می‌شود، سپس او را به ریاست سازمان میراث فرهنگی و معاون احمدی‌نژاد منصوب می‌کنند و او این سازمان را از حمید بقایی تحویل می‌گیرد.
پیش از آن ریاست سازمان میراث فرهنگی در تیرماه ۸۸ از اسفندیار رحیم‌مشایی به حمید بقایی منتقل شده بود. و حال احمدزاده در این دوره هشت ماهه خدمت خود به ناپدید شدن ۶۰۰هزار قطعه شیء تاریخی و فروش آنها در یک سری حراجی‌های خارج از کشور پی می‌برد.
در آن زمان پیگیری‌های احمدزاده در مورد چگونگی خروج این آثار باستانی با کارشکنی‌های حمید بقایی و به‌ویژه با عدم همکاری خانم آزاده اردکانی‌، رئیس موزه ملی روبرو می‌شود که از همکاران نزدیک و منصوبان بقایی بوده است. در راستای پیگیری‌های او بالاخره یکی از همکاران سازمان میراث به اطلاع احمدزاده می‌رساند که خانم اردکانی یک شب تا صبح کلید انبار موزه ملی را در اختیار داشته است. این در حالی است که حتا ورود رئیس میراث فرهنگی به انبار موزه باید به همراهی دو تن از نیروهای حراست صورت می‌گرفته است.


حمید بقایی، رئیس پیشین سازمان میراث فرهنگی و سپس معاون اول رئیس‌جمهور احمدی‌نژاد

این رئیس پیشین سازمان میراث فرهنگی جلسه امنای اموال موزه‌ها را فرامی‌خواند می‌گوید: «خانم‌ها، آقایان به من توضیح بدهید، طبق این گزارشی که در دست بنده است، نزدیک به ۶۰۰ هزار شیء، تحت عنوان “طرح سامان‌دهی اشیای منقول تاریخی و فرهنگی” سامان‌دهی شده است. موزه‌های ما از بعد از انقلاب (وابسته به سازمان میراث)، ۹۷ موزه بوده و از سال ۱۳۸۴ تاکنون ۱۰۰ موزه ساختیم و ۱۹۷ موزه داریم. تصور کنید ۲۰۰ موزه در سراسر کشور داریم، ما ۶۰۰ هزار شیء را تقسیم‌ بر ۲۰۰ موزه بکنیم یعنی در هر موزه چند شی‌ء باید وجود داشته باشد؟ در هر موزه تقریباً باید ۳ هزار شیء وجود داشته باشد. ولی این ۲۰۰ موزه، همه موزه‌های ملی ایران نیستند. شائبه‌ای که برای رئیس سازمان میراث فرهنگی ایجاد می‌شود این است که چرا باید این تعداد شیء تاریخی از انبارهای موزه ملی ایران، فک پلمب شده و خارج شوند؟ این اشیاء به کجا منتقل‌شده است؟»

دوربین‌های نظارت رو به آسمان

بر اساس گزارش حراست سازمان میراث، در آن زمان تعداد دوربین‌های موزه ملی بالغ‌ بر ۱۰۰ دوربین می‌شده که حدود ۳۰ تا ۴۰ درصد آنها از کار افتاده بود یا در جهت غیر هدف، رصد می‌کرد و مدت یک سال می‌شده که از کار افتاده‌ بودند.
احمدزاده می‌گوید، بر اساس این گزارش، یکسری از این دوربین‌ها که هنوز سالم بودند، سر دوربین رو به آسمان بوده و از آسمان فیلمبرداری می‌کردند.
او می‌افزاید: «بالاخره این اتفاق معمولی نبود و قطعا عواملی در این مسئله نقش داشتند. از ۱۰۰ دوربینی که ما داشتیم یک تعداد زاویه انحرافی را می‌گرفته و یک سری هم از کار افتاده بود.»
به گفته‌ی احمدزاده، درحالی‌که موزه‌های ما در حال حاضر توانایی در اختیار گرفتن این تعداد اشیاء تاریخی را ندارند، حالا باید برویم و بگردیم که این اموال کجا رفته و چه شده است.

تلاش برای واگذاری شرکت هزار میلیاردی به ۲۵ میلیارد

رئیس پیشین سازمان میراث فرهنگی به تلاش حمید بقایی برای فروش “شرکت توسعه گردشگری” اشاره می‌کند و می‌گوید، در حالی که ارزش این شرکت ۱۰۰۰ میلیارد تومان بوده است و بقایی قصد داشته آن را به قیمت ۱۲۵ میلیارد به فردی واگذار کند که فقط ۲۵ میلیارد تومان آن را به صورت نقد می‌پرداخته است.
از سوی دیگر حمید بقایی حکم انتقال “کانون اتومبیل‌رانی و جهانگردی” به زیرمجموعه نهاد ریاست‌جمهوری صادر کرده بود که احمدی‌زاده مانع از آن شده است. او می‌گوید از قِبَل این کانون می‌شد پول‌های بی‌حساب و هنگفت به جیب زد.
احمدزاده کرمانی می‌گوید، او از هر دوی این اقدامات غیرقانونی ممانعت به عمل آورده است.

منبع:دویچه وله فارسی

یادداشت: «برجام» به تغییراتی ساختاری در حکومت ایران گره خورده است/رضا تقی زاده

ماکت یک موشک و تصویری از رهبر جمهوری اسلامی در میدان بهارستان تهران

میان آمریکا و سه کشور فرانسه، بریتانیا و آلمان پیرامون پیش‌شرط‌های دولت دونالد ترامپ برای باقی ماندن در توافق اتمی سال ۱۳۹۴ با ایران مذاکرات فشرده‌ای صورت گرفته که دست‌کم تا دیدار روز ۲۴ ماه آوریل رییس‌جمهوری فرانسه از واشینگتن ادامه خواهد یافت. اکنون پرسش این است که آیان این گفت‌وگو‌ها می‌تواند به تغییراتی در سازوکار سیاسی حاکم بر ایران و تحول ساختاری در جغرافیای سیاسی منطقه منجر شود؟

ترامپ در ماه ژانویه اعلام کرد چنانچه پیش‌شرط‌های آمریکا تامین نشوند، در توافق اتمی باقی نخواهد ماند.
نتیجه مستقیم خروج آمریکا از توافق اتمی توقف لغو تحریم‌‌ها علیه ایران است؛ تحول با اهمیت و تاثیرگذاری که موسسات عمده مالی و تجاری اروپا، حتی علیرغم نارضایتی دولت‌های متبوع خود، ناگزیر به پیروی از آن می‌شوند.
بر اساس مندرجات بولتن روزانه کاخ سفید، مورخ ۲۳ فوریه، رییس‌جمهور آمریکا طی تازه‌ترین اظهارنظر پیرامون برنامه جامع اقدام مشترک (برجام) در «کنفرانس اقدام سیاسی محافظه‌کاران» در واشینگتن یاد آور شده: «بعد از خودداری از تائید پایبندی ایران به توافق برجام، تحولات جالبی صورت گرفته است».

طرح این اظهارات از جانب رییس‌جمهور آمریکا نشانه پیشرفت در مسیر اتخاذ خط مشی مشترک واشینگتن با کشور های اروپایی در رابطه با آینده توافق اتمی و نحوه برخورد با آن است.

همزمان با اظهارات ترامپ، تیلرسن وزیر آمریکا نیز تائید کرد که «با متحدان اروپایی پیرامون نگرانی‌های مشترک مرتبط با توافق اتمی و همچنین رفتارهای خصمانه و تخریبی جمهوری اسلامی در منطقه در حال گفت‌وگو هستیم».

گفت‌وگوهای تازه در دو سوی آتلانتیک

هفته گذشته برایان کوک، رییس بخش سیاست‌گذاری وزارت خارجه آمریکا اجلاس یک گروه کاری مشترک اروپا و آمریکا را در پاریس هدایت کرد.
هدف گفت‌وگوهای پاریس که در آن علاوه بر کارشناسان سه کشور بزرگ اروپایی، کارشناسان طراحی سیاسی وزارت خارجه آمریکا، اندرو پیک، مدیرکل بخش ایران و عراق در وزارت خارجه آمریکا، کریس فورد مسئول بخش امنیت جهانی و منع گسترش سلاح‌های اتمی و نیز جول ریبورن مدیر ارشد شورای امنیت ملی کاخ سفید و مسئول امور ایران، عراق، سوریه و لبنان نیز حضور داشتند، بررسی ملاحظات مطرح شده از سوی ترامپ در رابطه با ایران و رسیدن به خط مشی مشترک در این رابطه بود.

این مذاکرات قرار است هفته آینده در روم دنبال شده و تا زمان دیدار رسمی امانوئل مکرون، رئیس‌جمهوری فرانسه از آمریکا ادامه یابد.
انتظار می‌رود پیش از ۱۲ ماه مه که روز انقضای مهلت تمدید فصلی لغو تحریم‌های اتمی آمریکا علیه ایران است، سه کشور بزرگ اروپایی و ایالات متحده به چارچوب توافق مشترکی در رابطه با ایران دست یابند.
تغییر راه‌کارها، حفظ اهداف
می‌توان این برآورد را مطرح کرد که توافق اتمی تیر ماه ۱۳۹۴ با ایران بر پایه چنین احتمالی صورت گرفت که تقویت عملگرایان در درون حاکمیت جمهوری اسلامی (دولت حسن روحانی) به تضعیف اصولگرایان و تعدیل رفتارهای خارجی و داخلی و «تغییر تدریجی ماهیت حکومت انقلابی ایران» منجر شود.
تجربه یک سال بعد از اجرای توافق اتمی و آزاد ساختن میلیاردها دلار دارایی‌های بلوکه شده ایران نشان داد که نه تنها تقویت عملگرایان و تعدیل رفتارهای حکومت صورت نگرفته، بلکه جمهوری اسلامی حضور نظامی خود را در منطقه با تجهیز ده‌ها هزار شبه‌نظامی و گسترش جنگ‌های نیابتی افزایش داده است.
با تغییر رئیس‌جمهوری آمریکا، نحوه برخورد ایالات متحده با جمهوری اسلامی تغییر کرد.

دونالد ترامپ روز ۲۳ فوریه در واشینگتن ضمن «وحشتناک» و «یک جانبه» خواندن توافق اتمی، و تکرار مخالفت خود با آن، اظهار داشت: « وقتی با آن‌ها (جمهوری اسلامی) توافق امضاء می‌کردیم، آن‌ها فریاد مرگ بر آمریکا می‌زدند… چرا اصولا با آن‌ها سازش کردیم؟».

طی همان جلسه ترامپ در رابطه با جمهوی اسلامی اضافه کرد: «کسانی که با ما دوستی می‌کنند دوستی ما را می‌بینند و کسانی که با ما بد رفتاری می‌کنند رفتار ما با آن‌ها به‌مراتب بدتر خواهد بود.»

هدف‌های اعلام‌شده و اعلام‌نشده

چهار پیش‌شرط اعلام‌شده آمریکا برای حفظ توافق اتمی شامل: ۱- لغو محدودیت زمانی آن و ندادن اجازه افزایش ظرفیت غنی سازی اورانیوم به جمهوری اسلامی در پایان مهلت انقضای برجام ( غروب)، ۲- محدود ساختن ظرفیت موشک‌های بالیستیک، ۳- اجرای دقیق پروتکل الحاقی ( بازدید بازرسان آژانس از مراکز مشکوک) و ۴- پیشگیری همیشگی از نزدیک شدن ایران به ظرفیت تولید سلاح اتمی است.
نگرانی عمده واشینگتن که در چهار شرط اعلام شده قید نشده، قطع حضور نظامی جمهوری اسلامی در منطقه است که علاوه بر عربستان سعودی و اسرائیل، کشورهای اروپایی نیز خود را در این مورد شریک اعلام کرده‌اند.

دیدار هفته جاری محمد بن سلمان، ولیعهد عربستان از لندن که همزمان با آغاز دور بعدی مذاکرات کارشناسی آمریکا و اروپا که در روم انجام می‌شود، همچنین سفر رسمی او به آمریکا پیش از مذاکرات رئیس‌جمهوری فرانسه در واشینگتن، بخشی از طرح اعمال فشار قدرت‌های منطقه‌ای علیه دولت‌های اروپایی به‌منظور همسو ساختن آن‌ها با سیاست‌های آمریکا در رابطه با جمهوری اسلامی است.
با در نظر داشتن اهمیت و گستره مناسبات تجاری، سیاسی و امنیتی در دو سوی اقیانوس اطلس، پیش‌بینی حصول همگرایی مابین آمریکا و اروپای غربی در رابطه با جمهوری اسلامی، علیرغم اعلام حمایت زبانی کشورهای اروپایی از حفظ برجام، دشوار نیست.
واکنش محتمل جمهوری اسلامی نسبت به خواسته‌های مطرح شده است که بخصوص در وضعیت بحران داخلی کنونی ایران، ارزیابی پیش هنگام آن‌را تا حدودی دشوار می‌سازد.
از یک سو بازگشت تحریم‌ها در وضعیتی که کشور هنوز موج‌های اعتراضی اخیر را پشت سر نگذاشته، می‌تواند به تشدید نارضایتی‌های داخلی منجر شود و از سوی دیگر قبول پیش‌شرط‌های آمریکا نیز، حتی در صورت تعدیل آن‌ها با وساطت اروپا، نشانه ضعف حکومت و تن دادن به شکست تلقی خواهد شد.

سرنوشت حکومت‌های اقتدارگرا زمانی روی خط قرار می‌گیرد که همزمان با از دست دادن حمایت خارجی، نارضایتی‌های داخلی افزایش یافته و تشدید شکاف بین عوامل قدرت و مدعیان حاکمیت، آن‌ها را در وضعیت بحرانی قرار دهد؛ چشم‌اندازی که به‌نظر می‌رسد جمهوری اسلامی، پس از خروج آمریکا از توافق اتمی، ممکن است با آن روبه‌رو شود.
——————————-

درحاشیهء رفراندوم(بیداری ها و بیقراری ها:26)،/علی میرفطروس

بیداری ها وبیقراری ها:۲۶

اشاره:

«بیداری ها و بیقراری ها»نوشته هائی است«خطی به دلتنگی» که می خواست نوعی«یادداشت های روزانه» باشد،دریغا که-گاه-از«خواستن»تا«توانستن»،فاصله بسیاراست.

 

 

درسالهای مهاجرت نامه های فراوانی به دوستانم نوشته ام که متضمن بسیاری ازدیده هاو دیدگاه های نگارنده است.دریغا که بسیاری ازآنها در دسترسم نیست هرچندرونوشتِ موجود برخی ازآن نامه ها میتواندبه غنای این یادداشت ها بیفزاید.

«بیداری هاوبیقراری ها»تأمّلات کوتاه وگذرائی است برپاره ای ازمسائل فرهنگی،تاریخی و سیاسی:دغدغه هاودریغ هائی درشبانه های غربت و تبعیدکه بخاطرخصلت خصوصی خود،گاه،روشن و رام و آرام؛ وگاه،آمیخته به گلایه و آزردگی و انتقاداست،شایدسخنِ«تبعیدیِ یمگان»-بعدازهزارسال-اینک سرشت وسرنوشت مارا رقم می زنَد.

این یادداشت های پراکنده،حاصل پراکندگی های جان و شوریدگی های ذهن و زبان است،«حسبِ حالی» درگذارِزمان که باتصرّفی درشعرحافظ می توان گفت:

 

حسبِ ‌حالی بنوشتیم وُ شد ایّامی چند

محرمی کو؟که فرستم به تو پیغامی چند

***

چهارشنبه، ۹ اسفند ماه ۱۳۹۶ برابر با ۲۸-۰۲-۲۰۱۸

…جان

شمامثل اینکه مطمئن به پیروزی خودتان نیستید!

[دراشاره به مخالفت دو تن ازامضاء کنندگان فراخوان رفراندوم]قدیانی یا کدیور کِی هستندکه اینهمه برای شما مهم اند؟،مثل اینکه بگوئیم:فرّخ نگهدار یا مرحوم کیانوری باطرح رفراندوم و حضورشاهزاده مخالف اند!.این ها -بخاطرتئوری بافی های ایران سوز و «انقلاب شکوهمند اسلامی»شان-ابتداء یک عذرخواهی بزرگ به ملّت ایران بدهکارند!

عزیزجان!

این یک تاکتیک درست و کارسازاست که در محافل بین المللی هم موجّه و مشروع است و بامسالمت،آیندهءایران را نصیب آزادی و دموکراسی خواهدکرد.

 

روحانی می گوید:صندوق!صندوق را بیاورید!

 

ما باهوشیاری و با «سوء استفاده»ازاین شعار بایدبگوئیم:

بله!صندوق !صندوق را بیاورید!،امّا زیرنظرسازمان های ملّی و بین المللی،باشعارِجمهوری اسلامی آری؟ یانه؟

ممکن است بگوئید:رژیم آراء رامهندسی می کند( مانندسایت …)امّاتجربه های جهانی پیشِ روی مااست.ازاین گذشته،شما به نیروی۹۰ درصدیِ مردم -خصوصاً به زنان و جوانان ما درشهرها و روستاها- اطمینان داشته باشید که با میلیون ها چشم و دوربین و موبایل و…مراقب صندوق ها خواهندبود.

وقتی باور های شما و دکتر… را می بینم،ناامیدمی شوم و باز شعرنیمارا زمزمه می کنم:

 

در فروبندکه بامن دیگر

هوسی نیست به دیدارکسی

فکرِ«این خانه چه وقت آبادان؟»-

بودبازیچهء دست هوسی

ثبت نام دوره های تخصصی خانه داستان چوک شروع شد

هفدهمین دوره داستان نویسی، ویراستاری، نقد ادبی، فیلم و فیلمنامه، اسطوره شناسی (فصل بهار)
دوستان گرامی، ظرفیت هر دوره محدود است. برای حضور در دوره بهار در اسرع وقت ثبت نام خود را تکمیل کنید

www.khanehdastan.ir www.chouk.ir

نود و یکمین ماهنامه ادبیات داستانی چوک(اسفندماه سال ۹۶)
برای دانلود تمامی شمارگان این ماهنامه ها و فصلنامه ها به سایت مراجعه کنید
www.chouk.ir
برای ثبت نام دوره رایگان پژوهش و مقاله نویسی به آدرس زیر مراجعه کنید.
www.khanehdastan.ir

مقاله «تولد یک نویسنده»

خالق ادبیات مدرن آمریکا

یادداشتی بر رمان «مهمانی»

داستان عکس «آخرین تزار»

بررسی اسطوره «قصه نمکی»

تاریخچه ادبیات داستانی جهان

بررسی رمان «قتل در رود پشت»

بررسی فیلم «همه چیز درباره ایو»

یادداشتی بررمان «بازمانده روز»

بررسی داستان کوتاه «کوگل‌ماس»

یادداشتی بر کتاب «پرونده هری کبر»

داستان نقاشی «یافتن صلیب راستین»

ساختار ناتورالیستی داستان «چنگال»

نقد داستان «او کمی بهتر از یک قاتل بود»

مصاحبه اختصاصی چوک با «نسرین قربانی»

معرفی برنده جایزه نوبل «بوریس پاسترناک»

نقد جامعه شناختی داستان «سه چرخه برقی»

بررسی عناصر روایی شعر «ما در صحنه بودیم»

بررسی نمایش «آن سوی آینه» و «اگه بمیری»

معرفی رمان «من منچستر یونایتد را دوست دارم»

معرفی برندگان جایزه ادبی پولیتزر «ویلیام ژوزف کندی»

این شماره همراه با: شیما جوادی، محبوبه ابراهیمی، مهدی یزدانی خرم، مرجان عصر آزاد، صادق هدایت، فاطیما فاطری، عطیه راد، آتی جان افشان، مسعود بطحائی، نسرین قربانی، علی ربیعی، حسین یعقوبی، علی جان­محمدی، معین فلاح، حمید جعفری، محمد اسعدی، مرتضی فضلی، محسن حسام، مسعود دستمالچی، معصومه دهنوی، خاطره محمدی، کیان درجزی، فرهاد قبادی، سارا نجفی، سیما رحیمی، محمد مرادپور، مهرداد رایانی مخصوص، سمانه زندی نژاد، لعیا متین پارسا، مهدیه کاظمی احمددرخشان، ارنست همینگوی، استیون دیکسون، ویلیام ژوزف کندی، کازوئو ایشی گورو، آگلند لوگدی، رولف دوبلی، ژوئل دیکر، بوریس پاسترناک، مارک تواین، وودی آلن، فلوریان زلر، جوزف منکوویچ، کلر رداوی، شارلوت برونته، تولگا گوموشآی، نیکولا پریرا، پل دارسی بولز

«چوک» نام پرنده‌ای است شبیه جغد که از درخت آویزان می‌شود و پی‌درپی فریاد می‌کشد.

سردبیر: مهدی رضایی

مشاور: حسین برکتی

نقد دکتر تابنده در نقد مواضع مهاجرانی در مورد دراویش/ دکتر رضا تابنده

نقل از صفحه اینستاگرام رضاتابنده:

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیْمِ

إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَن تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَىٰ أَهْلِهَا وَإِذَا حَکَمْتُم بَیْنَ النَّاسِ أَن تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ ۚ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُم بِهِ ۗ إِنَّ اللَّهَ کَانَ سَمِیعًا بَصِیرًا (سوره نساء، آیه ۵٨)
مولا على (ع) نیز مى فرماید: ((البهتان على البری ء اعظم من السماء))
خود عدوت اوست قندش مى دهى
وز برون تهمت به هر کس مى نهى

با عرض سلام و ارادت خدمت نویسنده محترم و سیاستمدار معظم جناب دکتر مهاجرانی

وقایع اسفبار چند روز گذشته در منطقه مسکونی حضرت آقای حاج دکتر نور علی‌ تابنده مجذوب علیشاه دل‌ هر انسان آزاده‌ای را به درد می‌‌آورد و احساسات مردم را جریحه دار می‌‌کند. بنده مطلع هستم که جنابعالی شاید بنا به معذوریتهایی‌ که دارید، نمی توانید بسیاری از مطالب را بازگو بفرمائید و این مطلب از جهاتی قابل درک است. ولی‌ شما که اهل علم و فرهنگ بودید می‌‌دانید که اهل تحقیق، برای ماندن در طریق صلاح، تمام همّ و غم خود را با منصف بودن و تصمیم عجولانه نگرفتن می‌‌گذارد که در سنت ما هم آمده که ((الأناه من الله والعجله من الشیطان)).
جناب دکتر مهاجرانی گرامی‌، زمانیکه در گذشته از ما دفاع کردید، شکری بود و امروز شکایت. در آنزمان از فضایل معنوی و اخلاقی‌ جناب آقا حاج محمد خان راستین گفتید. البته همان زمان هم، سخنانتان حاکی از عدم اطلاع کافی‌ درباره طریقه درویشی و تصوف نعمت‌اللهی بود، چون از مرحوم جناب آقاى راستین با عنوان قطب دراویش گنابادی یاد کردید. در صورتیکه هرکس به حسینیه راستین و مجالس مرحوم آقای راستین می‌‌رفت، می‌‌دانست که ایشان از مشایخ سلسله نعمت‌اللهی گنابادی بودند و تصویری بزرگ از قطب وقت سلسله نعمت‌اللهی گنابادی حضرت آقاى حاج سلطانحسین تابنده رضاعلیشاه (رحمه الله علیه) در آن حسینیه بود. قاعدتاً مطلع هستید که در هر زمان فقط یک قطب معنوی وجود دارد. اما جالب توجه است که در یادداشتی که درباره مرحوم آقای راستین نوشته اید، فرموده اید: ((در دوران دانش آموزی همیشه فکر می‌‌کردم که اراک بدون حاج محمد راستین با آن سیما و هیبت دوست داشتنی چیزی کم دارد. این اندیشه و عشق در سراسر تاریخ و فرهنگ ما جاری است، مگر می‌‌توان آن را حذف کرد. می‌‌شود فرهنگ ایران را از عرفان و تصوف زدود؟))
گویا علاقه شما به جناب راستین، چون علاقه‌های گذرا و پوچ و واهی این روزگار است و حتی حرمت نان و ‌نمکی را که به قول خودتان پدرتان با جناب راستین خوردند و در امور بنّایی‌ منزل ایشان متصدی بودند را نگاه نداشتید. خوش بینانه ا‌ش اینست که بنا به مسموعات و شواهد برای تدارک زندگی آینده خود، معذوریاتی دارید که ارزشش از حق دوستی‌ و ارادت قدیم بیشتر است چنانکه در همان یاداشت بعد از سخن درباره جناب آقای راستین، از مقامات و حالات مرحوم شیخ ناظم حقّانی نقشبندی فرمودید.

متأسفانه بخت با بنده یار نبود که کتاب “میناگران” جنابعالی را مطالعه ولی‌ حتما خواهم کرد که از مولا علی‌ (ع) روایت میکنند که فرمود: ((سخن حق را از گمراهان و اهل باطل فراگیرید و سخن باطل را از اهل حق نیاموزید.)) بنده، با ارجاع به این حدیث، منظورم این نیست که خدای نکرده اهل باطل هستید، چون بنده هیچ گاه به سادگی به محض شنیدن چند خبر بر مسند قضاوت تکیه نمیزنم ولی‌ میدانم که از جاده انصاف خارج شده اید. البته به این حدیث ارجاع دادم که عرض کنم، پذیرای حرف حق از همه هستم. طبق فرموده خودتان در کتاب میناگران از جناب شیخ ناظم نقشبندی تعریف کرده اید و در همان یادداشتی هم که مرقوم کردید، فرموده اید: ((انصاف این است که همه آنانی‌ که در عمر خود دیده‌ام و از آنان نکته آموخته ام، یاد و نامشان برای همیشه (؟!؟!؟) برایم گرامی‌ است، اما انصاف این است که شیخ ناظم چیز دیگری است… نکته‌هایی‌ که می‌‌گوید، تفسیری که از آیات قرآنی می‌‌کند به وصف نمی آید…))
آیا اینهمه تعریف و تمجید عاقبتش اینست که با یک جمله عجولانه همه سوابق مهر و محبت و ارادت را نابود کنیم؟
حال این سئوال مطرح است که چطور در توئیتی که در توییتر انتشار داده اید، و هر دو طریق صوفیانه را مورد انتقاد تندی قرار دادید؟

در سوابق تاریخی هر دین و مکتبی، دورانهایی بوده است که در بین پیروان تندروی‌ها و حرکات نادرستی رخ داده که بسیاری از آنها تاسف آور است.
جنابعالی از “جیش رجال الطریقه النقشبندیه” گفتید که عده‌ای رهبر این گروه جهادی نظامی را بعثی‌ مشهور عزت ابراهیم الدوری می‌‌دانند. اول از همه باید به عرضتان برسانم که عزت ابراهیم، خود از بعثیان به نام است یا بوده (چون عده‌ای معتقدند که وی دار فانی را وداع گفته است) و ضمناً عزت ابراهیم، پدر همسر عدی صدام حسین هم بود. یعنی‌ وی به هیچ وجه به عنوان یک چهره معنوی شناخته نمیشود بلکه بیشتر چهره سیاسی آلوده‌ای داشت که با رژیم بعثی‌ ارتباط داشت. بهتر از من می‌‌دانید که حزب بعث، یک حزب سکولار است که در کشور‌های عربی‌، اعضایی دارد و البته به دلیل سکولار بودن این حزب، رابطه مستقیمی‌ با جریانهای دینی و معنوی ندارد. طبق نوشته مایکل ویسمن در کتاب Isis: Inside The Army of Terror، عزت ابراهیم خود از پیروان سلسله نقشبندیه در عراق بوده و زمانیکه در عراق قدرتى داشت به آنها آزادى داد. همین رابطه نزدیک و کمک به نقشبندیان باعث شد که بعد از تشکیل “جیش رجال الطریقه النقشبندیه” وی در بین آنان حالت رهبری داشته باشد. سرکار عالی‌ با کلی‌ گویی در توییتر خود فرمودید که دراویش نقشبندی از طریق عزت ابراهیم پیوندشان با داعش برقرار شد که البته این سخن شما درست است. ولی‌ بد نیست، جنابتان در دفتر تحقیقاتتان اضافه بفرمائید که یکی‌ از قربانیان اصلی‌ حمله‌های تروریستی داعش، صوفیان در همه کشور‌های اسلامی هستند. شما که در اخبار و سخنوری و اظهار نظر کردن درباره هر واقعه‌ای ید طولایی دارید، حتما می‌‌دانید که داعشیان چقدر از مقابر و اماکن صوفیه را خراب کردند.

برای نمونه می‌‌توان کشور لیبی را خصوصا در اسفند ماه سال ۱۳۹۳ مثال زد. و یا تخریب مقبره شیخ احمد رفاعی در تل عفر در عراق که سلسله مسحور رفاعیه در تصوف به نام ایشان است. در آبان ماه سال ۱۳۹۵، داعشیان در شهر العریش مصر، دو شیخ صوفی (ابوحراز و المنصوری) را گردن زدند. شیخ سلیمان ابوحراز وقتی که داعشیان وی را ربودند و گردن زدند نزدیک به صد سال سنّ داشت. در ۲۸ بهمن ۱۳۹۵، داعشیان در مقبره لعل شهباز قلندر در سیهون پاکستان بمبی منفجر کردند که یکی‌ از بزرگترین حملات تروریستی داعش در آن کشور بود و حداقل نود نفر در این این عملیات کشته و سیصد نفر زخمی شدند. در آبان ماه سال ۱۳۹۶، داعشیان به مسجد صوفیان در بیر العبد یا بئر العبد در شمال صحرای سینا حمله کردند که منجر به کشته شدن ۳۰۵ نفر شد. در این باره بسیار نکته‌ها و شواهد دیگر هم هست که از حوصله این مقال خارج است.

آقای دکتر سامی مبیض که مورخ و نویسنده‌ای شناخته شده در سوریه است و مدرک دکترای خود را از دانشگاه اکستر انگلستان گرفته است. این روزنامه‌نگار فارغ از عقاید سیاسی ایشان مقاله‌ای بسیار خواندنی تحت عنوان: Damascene Sufism: The Antidote to ISIS نوشته است. بسیاری دیگر از عقلای قوم با تخصص‌ها و گرایش‌های متفاوت هم در اینباره نوشته و سخن رانده اند که تصوف، پاد زهری است برای سم گرایش به داعش. مقاله‌ای دیگر در نشریه Sudan Vision تحت عنوان Sufism the Antidote of the Islamic Nation and its Victorious Language نوشته که درباره سلسله بُرهانیه است که یکى از مراکز اصلى آنان شهر الخرطوم، پایتخت سودان است. مطالعه این مطلب نیز خالى از فایده نیست. مقاله خانم ماریان شرف ژوزف تحت عنوان Sufism: A Powerful Antidote to Terrorism (تصوف: پادزهرى قدرتمند در مقابل تروریسم) هم مقاله مفیدى است.
بسیاری مطالب در مورد رابطه تصوف و داعش و اختلافات بنیادین آنها نوشته شده که شاید مطالعه آنها، ذهنتان را روشن کند تا با دید بازتری به مسائل بنگرید.

بزرگان صوفیه، چه آنهایی که با دنیای مجازی اشنا هستند و چه آنهایی که نیستند، بدون اطلاع کافی‌ و عجولانه در توییتر و دیگر وسایل ارتباط جمعی به حرکتی در مقابل داعش دست نزدند. بلکه با رفتار و منش و نوشتن سنگین و متین به مقابله با داعش پرداختند و فرهنگ سازی کردند. نمونه آن کتاب مشهور Refuting ISIS: Rebuttal of Its Religious and Ideological Foundations نوشته شیخ ابوالهدى محمد الیعقوبى است که ایشان از مشایخ صوفیه است و کتابش یکى از بهترین ردیه هاى داعش است که به زبان انگلیسى طبق روایت اهل سنت نوشته شده. شیخ الیعقوبی از علمای مشهور مذهب مالکی است که در مسجد اموی در دمشق مدرس بود و از مشایخ صوفیه هم هست. وی در حال حاضر برای مبارزه با تند روی‌های مذهب در کشورهای مختلف سخنرانی‌های فروانی دارند که گوش دادن به سخنرانی‌های ایشان و خواندن نوشتار ایشان شاید برای شما اگر به دنبال حق مطلب هستید راهگشا باشد.

اما درباره سلسله نقشبندیه که منصوب است به بهاءالدین نقشبند بخاری صوفی قرن هشت که شما به بزرگ معاصر آنها ارادت عاشقانه داشته و شاید هنوز دارید، بگویم. سلسله نقشبندی، یکی‌ از سلاسل بزرگ صوفیه در بین اهل سنت و جماعت است. این سلسله شاید در طول تاریخ حیاتش دچار تندروئی‌هایی‌ از سوی اقلیت تندرو، شده باشد ولی‌ آیا به راحتی‌ می‌‌توان خدمات آنها را نادیده گرفت؟ زحماتی که شیخ ناظم (که شما پیش از این از ایشان مجذوبانه تعریف و تمجید کردید!!!) و شیخ هشام و شیخ محمد عادل کشیدند و می‌‌کشند را نادیده بگیرید.
حتما می‌‌دانید که عبد الرحمن جامی، شاعر و ادیب و موسیقی‌ دان در طریق خواجگان نقشبندی بود و ستاره‌ای در ادب و فرهنگ ایرانی‌ و اسلامی است. کامل الدین حسین ابن علی‌ سبزواری مشهور به ملا حسین واعظ کاشفی صاحب تفسیر قرآن و تالیفات دیگر من جمله “روضه الشهدا” که امروز لغات “روضه خوانی” اقتباس از این کتاب است از پیروان طریقه نقشبندیان بود و بسیاری دیگر از بزرگان تاریخ ایران. بسیاری از اشخاص به نام در دنیای اسلام، در زمرهٔ‌ مریدان شیخ ناظم و شیخ هشام در آمدند که در این میان می‌‌توان از سلطان برونی، جان بنت، یوسف اسلام (کت‌ استیونس)، پرویز مشرف و مرحوم محمد علی‌ کلی اسم برد. فیلم ورود این اشخاص به سلسله نقشبندیه و مدارک زیاد دیگری موجود است.
شیخ ناظم بیش از سی کتاب به زبان انگلیسی درباره اسلام و تصوف نگاشته اند که در غرب بسیار تاثیر گذار بوده، همینطور جناب شیخ هشام که سوسیلو بمبنگ که سابقاً رئیس جمهور اندونزی بود از جمله مریدن ایشان است. ایشان فتوایی در سال ۱۳۹۰ مبنى بر اینکه قرآن و سنت مخالف خشونت است، نوشتند. امروز هم، در غرب و آسیای مرکزی، نقشبندیه خدمات زیادی من جمله خدمات عام المنفعه و کمک به مردم و حتی برقراری گفته با دیگر ادیان انجام می‌‌دهند. نمونه آن دیدار شیخ ناظم و پاپ بندیکت در قبرس است. این سلسله صوفیه، به دور از تعصبات و خشک مغزی، در غرب و آسیای مرکزی خدماتی می‌‌کند که قاعدتا شما باید مطلع از آنها باشید.
جناب مهاجرانی، اینجا هم چون قبل، حرمت علاقه شما به شیخ ناظم به کنار! اینهمه خدمت نقشبندیه هم به کنار! ولی‌ چه شد که ناگهان با یک حرکت عجولانه در جملاتی کوتاه، همه این مطالب را به گوشه‌ای نهادید و چشم انصافتان را بر آنها بستید.

بعد از آن هم با کمال بی‌ انصافی به خودتان این اجازه را دادید که دراویش گنابادی را “داعشی” بخوانید! لقبی که اکنون مبدل به لقلقه زبان معاندان تصوف شده است و مسلما استفاده از این قبیل القاب ناحق و تهمت‌های نادرست، مقداری از گناهش ٔبر دوش شماست. جناب مهاجرانی، یک ضرب المثل چینی‌ است که می‌‌گوید: ((آنکه تهمت می‌‌زند، هزار بار می‌‌کشد و قاتل، یک بار.))
شما شاید بفرمائید که آن حرکت و کشته شدن مأمورین نیروی انتظامی چه می‌‌شود؟ باید عرض کنم که جنابعالی شخص را با عقیده ا‌ش معرفی‌ کردید و فرمودید: (درویش گنابادی)، با اینکه هنوز صحت این مطلب اثبات نشده بود و هنوز هم تردید‌هایی‌ درباره عامل آن هست. طبق بیانیه بزرگ دراویش نعمت اللهی گنابادی، این واقعه تلخ تمام دراویش را عزا دار و سینه آنها را شرحه شرحه کرد.حرکتی اسف بار که جای هیچ دفاعی ندارد و هر انسانی‌ که بویی از انسانیت برده باشد، قلبش جریحه دار می‌‌شود.

چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضو‌ها را نماند قرار
تو کز‌ محنت دیگران بی‌ غمی
نشاید که نامت نهند آدمی‌

این فاجعه و زخمی شدن عزیزان، غمی عظیم بر دل‌ تمام صوفیان نهاد که زخمش تا ابد بر دل‌ آنها خواهد ماند. هیچ یک از بزرگان دراویش نعمت اللهی گنابادی، نه تنها این عمل را تایید نکردند که تقبیح هم کردند و تسلیت گفتند. چه بسا اگر این واقعه در کشوری که عده‌ای به آن می‌‌گویند: سیستم دمکراتیک غربی هم اتفاق می‌‌افتد، چه بسا عواقب بدتری می‌‌داشت.

پلیس در همه جا، مسئول برقراری نظم عمومی‌ و حفاظت از مردم و مملکت است و در هر کشوری تعرض به پلیس، امری است بس قبیح و هیچ انسان درست فکری این عمل را تأیید نمی کند. البته در کشور‌های زیادی می‌بینید که در بسیاری از موارد متأسفانه اعتراض‌های خیابانی به خشونت کشیده می‌‌شود. حمله و تعرضی که به نیروی انتظامی شد، عملی‌ قبیح بود که مشایخ دراویش آنرا تقبیح کردند و رهبر و بزرگ دراویش نعمت اللهی گنابادی، جناب آقای دکتر نور علی‌ تابنده مجذوب علیشاه نه تنها، این عمل را تقبیح کردند، در بیانیه‌ای فرمودند: ((از مسئولان محترم هم می‌‌خواهم که با عاملان خشونت بار اخیر، اعم از کسانی‌ که به نام درویشی در وقوع آن دخالت داشتند، مطابق قانون و عدالت برخورد کنند. امیدوارم خداوند به همه ما توفیق اظهار مهر و محبت را به یکدیگر عنایت فرماید. والسلام. حاج دکتر نور علی‌ تابنده مجذوب علیشاه، دوم اسفند ۱۳۹۶))
جناب مهاجرانی شما که اهل فضل و علم و عقل هستید و سوابق سیاسی طولانی دارید و کاملا با ترفند‌های سیاسی اشنا هستید، بد نبود اندکی‌ فکر می‌‌کردید که ولو فاجعه ، ولو حرکت نادرست، ولی‌ چه شد که کار به اینجا رسید؟

به هیچ وجه در صدد توجیه این حرکت نیستم و قویا آن را محکوم می‌‌کنم. ولی‌ شما که دست به قلم هستید، می‌‌گویند برای تجزیه و تحلیل مسایل تاریخی و اجتماعی، همیشه باید بستر و وقایعی را که مطلب مورد نظر در آن اتفاق افتاده را در نظر بگیرید! چند روز قبل از وقوع این حادثه، جناب آقای دکتر نورعلی تابنده مجذوبعلیشاه دربیانیه‌ای خطاب به دراویش گفتند: ((من و منزل من امن است و خداوند حافظ آن است. سر خداوند منت نگذارید که ما داریم حفظ می‌‌کنیم. هیچ خطری متوجه آن نیست. فقط خطرات به بهانه شما محتمل و ممکن است، مزاحمت فراهم کند. ضمنا به حاضرین و مأمورین، آرامش توصیه می‌‌شود. محل را ترک و به منزل خود بروند. حاج دکتر نورعلی تابنده مجذوب علیشاه))
ولی‌ با کمال تاسف عده‌ای تفسیر نادرست کرده و مکان را ترک نکردند. ضمنا در آثار صوفیه خوانده اید و می‌‌دانید که مرید موقوف فرمان مراد است چون خود را تحت تربیت و تعالیم معنوی او میداند، پس وقتیکه مریدی به هر دلیلی‌ که باشد، از روی عشق و علاقه یا از روی تعصب یا از روی نادانی‌ و لجاجت، از فرمان مرادش روی بگرداند، باید ارادت حقیقی‌ ا‌ش را زیر سال برد و این مطلب در تاریخ کم اتفاق نیفتاده است. ولی‌ اگر همه مثل شما قضاوت می‌‌کردند، باید می‌‌گفتند: ((شیعه علی‌، عبد الله ابن سبا)) و کلا شیعیان را با عقاید عبد الله ابن سبا که می‌‌گفت: ((علی‌ خدای است که به آسمانها عروج کرده و رعد و برق صدای اوست)) (Marshal Hodgson, Encyclopaedia of Islam)، یکى میکردند. و یا پا فراتر می‌‌نهادند و می‌‌گفتند چون روزی ابن ملجم مرادی، از شیعیان علی‌ بوده، پس خدای نکرده تمام شیعیان، علی‌ (ع) را کشند.
جناب مهاجرانی متأسفانه شما این اشتباه را کردید و بعد هم بر داوری نادرست و ناحق خود اصرار ورزیدید و ادامه دادید که در ادامه درباره آن صحبت خواهم کرد. من هم جزو اولین مطالبی‌ که منتشر کردم، چون بسیار از دراویش از این جماعت اعلام برائت کردم و این خشونت نادرست را به هیچ وجه درست نمیدانم، خصوصاً اگر مخل نظم و قانون باشد. چون توصیه بزرگان گنابادی همیشه رعایت نظم اجتماعی و پیروی از قانون بوده است.
مطلب دیگری که باید به عرض شما برسانم، درباره استفاده از واژه داعشى است که بعد این قضاوت نارواى شما، در بین دوستان نادان و سست عنصر و دشمنان دانا رواج پیدا کرد و شخص شما از مسئولان اصلی‌ این مطلب هستید. حتی اگر ذره‌ای از این برچسب گذاری شما نابجا و ناروا باشد، گناهش متوجه شماست که از روی علم و عمد چنین گفتید. گروه داعش موسوم به “الدوله الاسلامیه فی العراق و الشام”، یک گروه تندروی جهاد گرای است که عملیات‌های تروریستی سازمان یافته و متشکلی انجام می‌‌دهند و حرکات تروریستی آنها عملیاتی سیستماتیک است که طبق برنامه ریزى برای اعمال خشونت و قتل و غارت انجام میشود.
مثلا در ۱۱ تیر ماه ۱۳۹۵، محمد لحویج بوهلال با یک تریلی ۱۹ تنی در روز جشن ملی‌ فرانسه به مردم عادی حمله کرد و ۸۶ نفر را کشت و ۱۵۰ نفر را زخمی کرد. اواخر سال ۱۳۹۵، در وست مینیستر انگلستان، ماشینی به گروهی از مردم می‌‌زند. اواخر تابستان ۱۳۹۶، ماشین ونی در بارسلونای اسپانیا مردم عابر پیاده را زیر می‌‌کند. ولی‌ تمام این حرکتها بنا بر برنامه‌ای منظم انجام شده و به اصطلاح سیستماک بوده است.
ولی‌ آنچه متأسفانه در منطقه پاسداران اتفاق افتاد، عکس العمل قبیحی نسبت به اعمالی مجرمانه مسبوق بر آن بود و عده‌ای نادان افراطی به صورت ناخود آگاه مرتکب آن شدن که بیشتر به جنونی انی می‌‌ماند و اصلا جنبه سیستماتیک نداشت. کاش جنابعالی بیشتر به این مطلب فکر میکردید. چون هر جوان و نوجوانی که با مفهوم تروریسم و انگیزه‌های آن آشنایی داشته باشد، مسلم تفاوت این دو را متوجه میشود.‌ای کاش ابتدا سوابق این قضیه را پیگیری میکردید.

شما همه دراویش را داعشی خواندید، البته مطلب عجیبی‌ نیست، چون بسیاری قاضیان عجول در طول تاریخ این برچسب‌ها را بر دیگران زده اند مثلا اهل سنت، شیعه را “رافضی” خواندند همانطور که اخیرا داعشیان، مردم شریف ایران را “رافضی مجوس” می‌‌نامند. یا اینکه عده‌ای نلسون ماندلا را یک تروریست خواندند در صورتیکه ماندلا هرگز اینگونه نبود و فقط گروهی تندرو که منسوب به وی بودند، دست به حرکات تروریستی زدند. ولی‌ در آخر، حقیقت روشن شد و فقط فرصت طلبانی که در آن آب گل الود در پی‌ ماهی‌ بودند، روسیاه شدند.

ای کاش شما از کارنامه فرهنگی‌-اجتماعی دراویش نعمت اللهی گنابادی، خبر داشتید، یا اگر دارید -چنانچه در مورد حوادث تخریب حسینیه‌های این سلسله نشان دادید- آنها را در قضاوت فعلی نیز سرایت می‌‌دادید و بعد لب به سخن می‌‌گشودید یا مطلبی انتشار می‌‌دادید. طبق فرموده بزرگان نعمت اللهی گنابادی، رهبران آنها زمانیکه بر مسند ارشاد تکیه می‌‌زدند، هیچگونه دخالتی در سیاست نمی کردند. البته این مطلب را باید مدّ نظر داشته باشید که درویشان نعمت اللهی در بزنگاههای تاریخی، به عنوان فردی که پایه تفکّرش تعالیم تصوف است، وارد عمل می‌‌شدند ولی‌ هرگز تصوف را قربانی بازی‌های سیاست نمی کردند. در انقلاب مشروطه، بزرگان گنابادی، خود را رعیت می‌‌خواندند و پیرو نظام حاکم ولی‌ مشاهیر از صوفیان هم داریم چون میرزا محمد معصوم نایب الصدر شیرازی که نامش به عنوان یکی‌ از امضا کنندگان باغ نامه سلیمان خان میکده هست. یا تجلی‌ سبزواری و آقا میرز ابوطالب سمنانی که هر دو مشروطه خواه بودند. این بزرگان تا به امروز هم اگر بتوانند خدمتی بکنند، می‌‌کنند. منتهی در طول تاریخ و این روزگار، شاید عده‌ای کوته فکر با عده‌ای متعصب راه را اشتباه بروند و مرز بین تصوف و سیاست را مشخصات نکنند.

جناب آقای دکتر نورعلی تابنده قبل از اینکه بر مسند ارشاد صوفیان نعمت اللهی گنابادی تکیه بزنند، از رجال بزرگ سیاسی و آزادی خواهان ایران بودند ولی‌ بعد از اینکه به این مقام رسیدند، چندین مرتبه گفتند که به دلیل منصب معنوی که دارند در امور سیاسی دخالت نخواهند کرد.
حال کمی‌ درباره بزرگان گنابادیه خدمتتان عرض کنم. جناب حاج ملا سلطانمحمد گنابادی متوفی ۱۲۸۸ شمسی‌، جناب حاج ملا علی‌ گنابادی متوفی ۱۲۹۷ شمسی‌، جناب حاج محمد حسن بیچاره گنابادی متوفی ۱۳۴۵ شمسی‌ و جناب حاج سلطانحسین تابنده گنابادی متوفی سال ۱۳۷۱ شمسی‌ از طبقه علمأ و مجتهدین نیز بودند ولی‌ در عین حال مشغول به کشاورزی هم بودن و از این راه امرار معاش می‌‌کردند. داشتن کار و شغل برای بزرگان گنابادی بسیار مهم بوده و هست. کما اینکه فردی به نزد جناب ملا سلطانمحمد گنابادی آمد و از علم کیمیا پرسید، جنابش دست سائل را بر رویه پینه‌های دستشان گذاشتند و فرمودند که این است کیمیای من. جناب حاج محمد حسن صالحعلی‌ شاه در کتاب پند صالح که چون دستورنامه‌ای است برای پیروان این طریقت، می‌‌فرمایند که ((دست به کار و دل‌ با یار)) و مرحوم پدرم جناب آقای حاج علی‌ تابنده محبوبعلی شاه که عمرى را به خدمت گذراندند و ایشان بازنشسته شرکت نفت بودند. جناب آقای حاج دکتر نورعلی تابنده مجذوبعلیشاه هم از قضات دادگستری و از اساتید دانشگاه بودند.

بزرگان طریقه نعمت اللهی گنابادی در شهر‌های مختلف ایران من جمله تهران و گناباد و اراک و کرمان و… مدارس و کتابخانه و درمانگاه‌های زیادی ساخته اند. زمانیکه تأسیس مدارس بانوان در بین طبقه مذهبی‌ اقبال چندانی نداشت و حتی با آن مخالفت می‌‌شد، جناب حاج محمد حسن صالحعلی‌ شاه یکی‌ از مشوّقین این امر بودند و به بسیاری از علما آنزمان در اینباره نامه نوشتند.

حال از نظر علمی‌ عرض کنم. جناب ملا سلطانمحمد گنابادی سلطانعلی‌ شاه، که صوفیان نعمت اللهی گنابادی را در دوران اخیر به نام ایشان می‌‌خوانند، کتاب‌های عرفانی زیادی دارند که بسیار مورد توجه، علما و محققین است. تفسیر بیان السعاده ایشان، یک تفسیر منحصر به فرد عارفانه شیعی است که بسیار از علمای اعلام هم این مطلب را تصدیق کرده اند و اخیرا می‌‌توان از آیات الله حسن زاده آملی نام برد. بعد از ایشان جناب ملا علی‌ گنابادی با لقب نور علیشاه هم تالیفاتی در موضوع‌های مختلف دارند که نشان دهنده درک عمیق آنجناب از دین است. بسیاری از محققین در غرب و ایران درباره عمق کتاب “صالحیه” نوشته و گفته اند.

رساله‌ای هم تحت عنوان “رساله محمدیه” دارند که آرا فقهی‌ ایشان است که نگارنده نیز توضیحی بر آن نوشته ام. آرا فقهی‌ ایشان بسیار بکر و مطابق زمان و درخور تحقیق است کما اینکه ایشان از اولین علمای شیعه هستند که صد سال قبل “برده داری” را مصداقا ملغی علم می‌‌کنند حال آنکه نیک میدانید برده داری از رفتارهای زشت داعشیان است و هنوز مورد اعتقاد بعضی‌ از فرقه‌های تندروی اسلامی مثل وهابیون است. جناب محمد حسن صالحعلیشاه و جناب سلطانحسین تابنده رضا علیشاه و مرحوم پدرم حاج علی‌ تابنده محبوب علیشاه هم کتاب‌های زیادی نوشته اند. همینطور جناب آقای حاج دکتر نور علی‌ تابنده مجذوب علیشاه که دارای آثار فقهی‌ و حقوقی هستند که در آن دارای آرایی هستند که نه تنها منطبق با افکار داعشیان نیست بلکه متضاد آن است.

این مکتب دانشمندانی چون مرحوم هادی حائری، مرحوم دکتر علوی نیا، جناب دکتر شهرام پازوکی، جناب دکتر ریخته گران و دیگر دانشمندان اهل علم و معرفت را تربیت کرده است.
ضمنا جناب مهاجرانی محض اطلاع شما باید بگویم تا کنون از کشته شدن یک نفر از درویش‌ها مطلع شده ایم ولی‌ کسی‌ نگفت که حلاج است یا عین القضات. حلاج شدن در طریق درویشی است ولی‌ آن جایگاهی‌ است که هر درویشی به آن نمی رسد. هر درویشی اینقدر فانی در حق و نزدیک به حق نمی شود که حق به زبان او بگوید: (انا الحق).

همانطور که درخت گویای حق شد.
روا باشد انا الحق از درختی
چرا نبود روا از نیک بختی

ما حلاج تراشی نمی کنیم چون نیک می‌‌دانیم درک جایگاه حلّاج نیز در فهم همگان نمی گنجد. حلّاج نامی‌ است برای جایگاهی‌ بس رفیع در عرفان که با عافیت طلبی ناسازگار است و نمی توان هم از نام حلاج سوء استفاده کرد و هم طریق او را نکوهش کرد.
در خاتمه باید عرض کنم که این مکتب عرفانی با چنین عقبه‌ای ستبر و خدمات فرهنگی‌ و اجتماعی زیاد به دلیل یک اتفاق ناگوار و قبیح که اقلیتی متعصب به تحریک مخالفان تصوف و عرفان انجام دادند، بدنام و نابود نمی شود. ولی‌ خوب بود در مقام یک محقق کمی‌ هم از محرکان اولیه این غائله می‌‌گفتید که باعث تحریک احساسات و عواطف شدند. بهر دلیل قضاوتی عجولانه کردید. از این به بعد، هرکس سلسله گنابادی را با برچسب داعشی بخواند، گناهش بر دوش شما نیز هست. جناب دکتر مهاجرانی، تا آنجا که بنده اطلاع دارم، سالهاست که شما
در لندن انگلستان جلسات مثنوی خوانی دارید. بعید است کسی‌ که اهل مثنوی باشد و درباره سنت عرفانی از ظن خود اینطور قضاوت کند.
به امید روزیکه با مطالعه بیشتر و اطلاعات کافی‌ تر و انس بیشتر قضاوت بکنیم. به امید روزی که بنده به جای نگاشتن این جواب با دلی شکسته که حاصل قضاوت ناحق است، دست دوستی‌ با شما بدهم.
امیدوارم روزی برسد که همه به صرف حق بودن حرف سخن بگوییم و حق را ناحق نکنیم.
در خاتمه دوباره تاکید می‌‌کنم که من هم مثل شما تعرض به نیروی انتظامی و جان از کف دادن عده اى مامور را حرکتی‌ قبیح و نادرست می‌‌دانم که امیدوارم اینگونه وقایع تلخ هیچ گاه تکرار نشود.
ولی‌ کاش شما هم گوشه چشمی بر صد‌ها طعن افراد مجروح زندانی می‌‌کردید که بنا به تصدیق مسئولین ندانسته آنجا آماده اند می‌‌کردید و برای آنها هم اظهار تأسف می‌‌کردید. اصل اینست که در این قضیه بسیارى به صرف انسان بودنشان صدمه دیدن و به قول جناب آقای حاج دکتر نورعلی تابنده مجذوبعلیشاه: ((برای من فرقی‌ نمی کند درویش یا غیر درویش، اگر بی‌ جا کشته شده باشد متاثر میشوم.))
قضاوت را می‌‌سپارم به خدا.

خدا نگهدار شما،
قضاوت را می‌‌سپارم به خدا.
خدا نگهدار شما،

رضا تابنده

دکتر رضا تابنده : فارغ التحصیل مقطع لیسانس در زمینه مطالعات دینی از دانشگاه یورک و فارغ التحصیل مقطع فوق لیسانس از دانشگاه تورنتو کانادا و مقطع دکترا در زمینه مطالعات اسلامی از موسسه مطالعات عربی و اسلامی دانشگاه اکستر انگلستان و پژوهشگر دوره فوق دکتری، زمینه مطالعات ایشان در مقطع دکترا در مورد بازگشت سلسله نعمت اللهی گنابادی از هند به ایران در دوره قاجار بوده است و هم اکنون استاد دانشگاه تورنتو میباشند

تأیید درخواست برگزاری گردهم آیی جبهه ملی

 

شورای مرکزی جبهه ملی از مسئولان جمهوری اسلامی در خواست برگزاری یک گردهم آیی نموده است. اقدامی درست و بهنگام که گردانندگان جمهوری اسلامی را بر سر دو راهی «آری یا نه» قرارداده است.

 

پاسخ منفی یعنی رد تمام ادعاهایی که پیرامون وجود آزادی در جمهوری اسلامی می شود.
حسن روحانی و رئیس جمهور قبلی برگزیده رهبر بارها ادعا کرده اند که در جمهوری اسلامی همه آزادی ها ازجمله آزادی بیان اعتراض وجود دارد. با توجه به اینکه آزادی بیان در قانون اساسی جمهوری اسلامی هم تضمین شده است دشوار می توان به در خواست جبهه ملی پاسخ منفی داد.
البته در شرایط کنونی امکان موافقت کردن با این در خواست بسیار کم است.
جبهه ملی با این درخواست به واقع مسئولان نظام را بر سر یک دو راهی قرارداده است. پاسخ «آری یا نه» هر دو به زیان آن ها است.
لازم به یادآوری است که شورای مرکزی جبهه ملی در سال ۱۳۶۰ نیز از وزارت کشور جمهوری اسلامی درخواست کرد که با برگزاری یک گرد هم آیی در میدان امجدیه یا محمد نصیری موافقت کنند و یادآور شده بود چنانچه ظرف مدت سه هفته پاسخ مثبت یا منفی به در خواست جبهه ملی داده نشود جبهه خود رأساً میدان فردوسی را محل برگزاری گردهم آیی اعلام خواهد نمود.
متن دعوت نامه جبهه ملی به این شرح است:

«جبهه ملی دعوت می کند،

هموطنان شرافتمند، مردم غیور و آزادی خواه ایران، انقلاب بزرگ ملت ما که برای نابود کردن استبداد و از میان بردن وابستگی و برچیدن یک رژیم فاسد صورت گرفت از هدف های بنیادی خود منحرف شده است. ناامنی، گرانی، بیکاری و اختناق بیداد می کند.
در نتیجه سوء سیاست ها و پیش آمدن جنگ تحمیلی، میلیون ها تن از هموطنان ما آواره و سرگردان شده اند. با تعطیل دانشگاه ها و محروم شدن کشور از تربیت افراد کارآمد و متخصص، عملاً راه وابستگی به قدرت های استعماری جهان شده است. زنان مبارز و پاکدامن میهن ما مورد انواع تحقیر و توهین قرارگرفته اند. امنیت قضایی به کلی از میان رفته و دادگستری در معرض انحلال قراردارد. با مطرح کردن لوایحی چون قصاص، لایحه احزاب، لایحه بازسازی، درصدد پایمال کردن شخصیت انسانی ملت ما هستند. تمام آزادی های فردی و اجتماعی به وسیله هیأت حاکمه مستبد و انحصارگر زیر پا نهاده شده است. مدعیان حمایت از مستضعفان با انعقاد قراردادهای مفتضحانه میلیاردها دلار از جیب این ملت محروم را به یغما داده اند و بالا تر از همه، استقلال و تمامیت ارضی کشور در معرض تهدید و خطرهای جدی قراردارد.

در چنین اوضاع و شرایطی از شما هموطنان و همه نیروها و سازمان ها و طبقات مختلف دعوت می‌کنیم تا در روز ۲۵ خرداد ماه در گرد هم آیی و راهپیمایی اعتراضی جبهه ملی ساعت چهار بعد از ظهر روز دوشنبه شرکت نمایید و فریاد اعتراض خود را به گوش جهانیان برسانید.
همچنین از مردم مراکز استان ها و شهرهای بزرگ دعوت شد که در همان روز در میدان‌های اصلی شهرهای خود گرد هم آیی نمایند.
این همان گرد هم آیی است که آیت الله در یک نطق شتاب آلود که برای نخستین بار از روی نوشته خوانده شد، ملی ها و مصدقی ها را مرتد اعلام کرد و خونشان را مباح دانست!
اکنون با توجه به اینکه این بار نیز پاسخ مثبت یا منفی به درخواست جبهه ملی داده نخواهد شد تا زمان درخواست گردهم ایی به پایان برسد انتظار می رود آزادیخواهان در روز چهاردهم اسفند سالروز درگذشت مصدق بزرگ در میدان بهارستان سنگر مبارزاتی مصدق و جبهه ملی حضور یافته و صدای اعتراض خود را نسبت به شرایط اختناق آور کشور و وضعیت اسفناک زندگی مردم و خطرهای که با سیاست نابخردانه سردمداران جمهوری اسلامی آینده ایران را تهدید می کند به گوش آزادیخواهان جهان برسانند.

بی بی سی:کودتای آمریکابرای سرنگون کردنِ شاه/علی میرفطروس

اشاره:

درمقالات و گفتگوهای مختلف،ما انقلاب اسلامی ایران و قدرت گیری آیت الله خمینی را«کودتای انقلابی علیه شاه» دانسته ایم.اینک اسنادتازه منتشرشدهء بی بی سی( ۹ فوریه ۲۰۱۸ / ۲۰ بهمن ۱۳۹۶ )طرح سرنگونی رژیم شاه ازطریق یک کودتا در زمان جان.اف. کندی(در اوایل ۱۹۶۰)را موردتوجه قرارداده است.

 

کودتای نظامی علیه شاه درجریان ملّی شدن صنعت نفت نیز مطرح شده بودکه طبق آن قراربود دریک کودتای مشترک علیه شاه و مصدّق، برادرناتنی شاه را به حکومت برسانند.

اینگونه اسناد،دشواری ها و پیچیدگی های سیاست ورزیِ شاه دررابطه باآمریکا رانشان می دهند و یادآور می شوندکه درکِ ایدئولوژیک ازماهیّت سیاسی شاه به عنوان«دست نشانده»و«سگِ زنجیری امپریالیسم»تا چه حد نادرست و اشتباه بوده است.این پیچیدگی ها-همچنین- نشان می دهندکه رابطهء آمریکاباشاه-خصوصاًدر دورهء دموکرات ها-همراه با دروغ و فریبکاری بوده است،مثلاً:درهمان زمان که جیمی کارتر،ایران را«جزیرهء آرامش»می نامید و از پیشرفت ها وسیاست های داخلی وخارجی شاه ستایش ها می کرد،مقامات دولت آمریکا،درسودای سرنگونی شاه بودند؛ماجرای«دام یا فریب بزرگ»نمونهء درخشانی ازاین سیاست بود.

درنظربرخی دوستان،اسنادِ اخیرِ بی بی سی شایدنوعی«پیروزی نظریِ نگارنده» بشمارآید،امّاتأمّل در زوایای پنهان سرنگونی رژیم شاه،بازاندیشی های تازه را دربارهء «انقلاب شکوهمنداسلامی» ضروری می سازد ؛تأمّلی که پژوهشگران تاریخ، روشنفکران و رهبران سیاسی ایران را به فروتنی و تواضع فرا می خوانَدتااز تحلیل های رایج فراتر رفته و پسِ پُشتِ رویدادهای سرنوشت ساز را نیز مورد عنایت قراردهند.

ع.م

محمدرضاه شاه پهلوی پس از یک سال تلاش در آوریل سال ۱۹۶۲ میلادی برای دیدار با کندی به آمریکا سفر کرد

بی‌بی‌سی فارسی در آرشیو ملی آمریکا به اسنادی دست پیدا کرده که نشان می‌دهد دولت جان ‌اف.‌ کندی – که با محمدرضا شاه پهلوی رابطه سرد و پرتنشی داشت – با گروهی در ارتش ایران در تماس مخفیانه بوده است که می‌خواستند کودتا کنند.

اوضاع ایران در سال‎های ۱۹۶۱- ۱۹۶۳ میلادی ناآرام و شاه هم بنا بر اسناد، دچار افسردگی روحی شدیدی بوده به طوری که واشنگتن را به دوستی با شوروی، برکناری نخست‌وزیر و کناره‌گیری از قدرت تهدید می‌کرده است؛ آمریکایی‌ها هم در ظاهر آرامش می‌کردند و در خفا برای همه سناریوها برنامه داشتند، از جمله این که اگر روزی از یکی از خطوط قرمز آنها عبور کرد سرنگونش کنند.

بنا بر یک گزارش سری که در سال ۲۰۱۴ میلادی از حالت طبقه‌بندی خارج شده است، سازمان‌های اطلاعاتی آمریکا روی نماینده (یا رهبر) آن گروه کودتاچی اسم رمز “ایران ۹۱۸” گذاشته بودند تا هویتش را مخفی نگه دارند؛ “ایران ۹۱۸” با یکی از وابستگان نظامی سفارت به نام سرهنگ کارل پوستون به طور مستمر دیدار و درباره تدارکات کودتای احتمالی گفتگو می‌کرد.

وابستگان نظامی آمریکا اگر ماموران سازمان اطلاعات مرکزی (سی‌آی‌اِی) نباشند برای اداره اطلاعات وزارت دفاع (دی‌آی‌اِی) کار می کنند. گزارش تماس‌های “ایران ۹۱۸” با سرهنگ پوستون به خاطر حساسیت محتوای آن ابتدا “تمیز می‌شد” (جزئیات منابع و شگردهای اطلاعاتی‌اش حذف می‌شد) و فقط به روئیت معدودی از مقامات ارشد مانند رئیس سی‌آی‌اِی می‌رسید.

هرچند تعیین هویت “ایران ۹۱۸” هنوز امکان‌پذیر نیست، اسناد و مدارک موجود حکایت از آن دارد که او به احتمال زیاد یکی از افسران نزدیک به سپهبد محمدولی قرنی بوده است- یکی از بلندپروازترین نظامیان تاریخ معاصر ایران که از شرکت در کودتای ۲۸ مرداد علیه محمد مصدق تا نخستین فرماندهی ارتش جمهوری اسلامی را در کارنامه خود دارد.

بنا بر صورتجلسه “تمیز شده” دیدار چهارشنبه ۲۷ دسامبر ۱۹۶۱ میلادی (۶ دی ۱۳۴۰) “ایران ۹۱۸” به مامور سفارت گفت که برنامه کودتا همگام با تحولات سیاسی کشور پیش می‌رود؛ او گفت تعداد طرفداران گروه در داخل و خارج ارتش رو به افزایش است و آنها در حال محاسبه میزان تلفات احتمالی خود در روز کودتا هستند؛ و زمانی وارد عمل خواهند شد که مطمئن باشند کمتر از ۱۰ درصد نیروهایشان را از دست خواهند داد. او فهرست اسامی ۴۲۴ نفر را هم به وابسته نظامی آمریکا داد که قرار بود بعد از کودتا پست‎های دولتی رده پایین‌تر به آنها داده شود.

اسناد و مدارک موجود حکایت از آن دارد که «ایران ۹۱۸» یکی از افسران نزدیک به سپهبد محمدولی قرنی بوده است

نقشه براندازی شاه

هم زمان در واشنگتن گروهی از نزدیکان کندی برای سرنگونی شاه نقشه داشتند. رهبر آن اقلیت بانفوذ یکی از لیبرال‌ترین قضات دیوان عالی آمریکا به نام ویلیام داگلاس بود. داگلاس – از چهره‌های مهم حزب دموکرات و دوست خانواده کندی و دوستدار محمد مصدق – به عنوان رابط جبهه ملی با کاخ سفید و مشاور غیررسمی برادران کندی در امور ایران عمل می‌کرد. بنا بر سندی که در سال ۲۰۱۵ میلادی از حالت طبقه‌بندی خارج شده، داگلاس قویا معتقد بوده که “مشکل ایران” یک راه حل دارد و آن سرنگون کردن شاه است.

بنا بر اسناد، ویلیام داگلاس و متحدانش – رابرت کندی (برادر رئیس جمهور و وزیر دادگستری وقت) و جان وایلی (سفیر سابق آمریکا در ایران) برای انتقال قدرت در ایران یک طرح مشخص به کاخ سفید ارائه کرده بودند تا شاه را کنار بزنند و زمام امور را به شورای سلطنت بسپارند – شورایی متشکل از سیاستمداران مورد اعتماد واشنگتن از جمله ناصر‌خان قشقایی و علی امینی.

اما طرح آنها در سازمان اطلاعات مرکزی، وزارت امور خارجه و شورای امنیت ملی آمریکا خیلی طرفدار نداشت. اکثریت به اصطلاح امروزی “محافظه کار” در دولت وقت آمریکا می‌گفتند که پایین کشیدن شاه از تخت سلطنت کاری ندارد، ولی پر کردن آن تخت با یک گزینه قابل اعتماد سخت است چرا که از جبهه ملی فقط اسمی باقی مانده و خان‌های قشقایی در تبعید حتی در ایل خود نفوذی ندارند چه برسد به آن که بخواهند پادشاهی بکنند.

با این حال، حمایت از سرناچاری مقامات وقت آمریکا از شاه – مردی که پشت سر “ساقه نازک” صدایش می‌کردند – به معنای آن نبود که یک گزینه نظامی احتیاطی برای روز مبادا علیه او تدارک نبینند.

از “آزمایش امینی“ تا گزینه بختیار

بنا بر یکی از اسناد آرشیو ملی آمریکا، تحت عنوان “تدابیر احتمالات سیاسی- ایران”، دولت کندی قصد داشت که اگر شاه به تهدیدش عمل کرد و به یک چرخش استراتژیک به طرف شوروی دست زد، علیه او کودتا کند؛ به این ترتیب که اول “در برابر شاه، دوستی و تفاهم نشان بدهد و هم‌زمان با رهبران میانه‌رو جبهه ملی و شخصیت های نظامی ضد کمونیست قابل اعتماد تماس برقرار بکند و اگر وقتی کودتا از حمایت گسترده برخوردار شد، آنها را به کودتا علیه شاه تشویق کند.»

خط قرمز دیگر واشنگتن علی امینی، نخست وزیر وقت ایران بود- مردی که او را “بهترین و احتمالا آخرین شانس خوب برای جلوگیری از افتادن ایران در ورطه هرج و مرج” می‌دانست.

در واقع کارگروه ویژه “بحران ایران” کاخ سفید پیش از آنکه تصمیم بگیرد از “آزمایش امینی” محکم حمایت بکند گزینه سرنگون کردن شاه را هم بررسی کرده و به این نتیجه رسیده بود که اگر شاه فورا برود، جایش را انقلابیون ملی‌گرا یا نظامیان فاسد خواهند گرفت. کندی، اما، در ایران نه دولت انقلابی یا نظامی، بلکه اصلاحات می‌خواست تا از بروز یک انقلاب کمونیستی در جامعه ارباب‌رعیتی ایران جلوگیری بکند؛ بعد از بحث و بررسی‌های فراوان کندی و دستیارانش به این نتیجه رسیدند که کم خطرترین راه رسیدن به هدف در ایران این است که فعلا شاه را نگه دارند ولی آرام آرام او به حاشیه برانند و برای اصلاحات روی علی امینی سرمایه گذاری بکنند.

به نظر می‌رسد کاخ سفید (حداقل در ماه‌های اول نخست‌وزیری‎ امینی – یعنی پیش از آن که پشت سر او را “آزمایش نافرجام امینی” بخواند) به طور جدی به دفاع از وی مصمم بوده زیرا در سناریویی که شاه یک علی امینی “محبوب” و “موفق” را از روی حسادت برکنار می‌کرد نقشه این بود که “آمریکا فورا با نخست‌وزیر و طرفدارانش در ارتش مشورت و آنها را به حمایت از کودتا تشویق بکند تا نخست وزیر را مجددا در مقامش ابقا و قدرت شاه را کاهش بدهد.”

علی امینی – سفیر پیشین ایران در واشنگتن و از چهره‌‌های مغضوب شاه – حدود چهار ماه بعد از به قدرت رسیدن کندی و در پی اعتراضات و اعتصابات داخلی – به اکراه توسط شاه به نخست‌وزیری منصوب شده بود. از شاه و اکثر نظامیان ارشد گرفته تا طرفداران محمد مصدق و عوامل کودتای ۲۸ مرداد (برادران رشیدیان و محمد بهبهانی)‌ با او مخالف بودند و علیه دولتش توطئه می‌کردند.

بنا بر اسناد، شاه در پشت صحنه با علی امینی (نخست وزیر) و دولت کندی به شدت اختلاف داشته است

امینی در ماه مه ۱۹۶۱ تازه کابینه‌اش را تشکیل داده بود که سپهبد تیمور بختیار، اولین رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) می‍‌خواست سرنگونش کند؛ کندی پشت صحنه طرح کودتا را خنثی کرد. چند ماه بعد (در اواخر اکتبر) خود شاه قصد داشت امینی را برکنار کند که بنا بر سندی که در سال ۲۰۱۴ میلادی از حالت طبقه بندی خارج شده، در پی مخالفت محکم آمریکا و بریتانیا عقب‌نشینی کرد.

به نظر می‌رسد برای دفاع از علی امینی در برابر شاه یا سایر دشمنان و احتمالا برای داشتن یک بازوی نظامی قابل اعتماد برای سناریوهای دیگر بود که آمریکایی‌ها از طریق یک وابسته نظامی خود با گروه “ایران ۹۱۸” در تماس بودند؛ آن تماس‌ها به خصوص بعد از سقوط نظام پادشاهی عراق در کودتای سال ۱۹۵۸ مهم‌تر هم شده بود زیرا بنا بر سندی که در سال ۲۰۱۷ میلادی از حالت طبقه بندی بیرون آمده، وابستگان نظامی ایالات متحده در ایران بعد از کودتای عراق به دقت دسته‌بندی‌های داخلی ارتش ایران را زیر نظر داشتند و از “تماس‌های رسمی” خود با امرای ارتش هم برای ایجاد رابطه ای دوستانه با آنها استفاده می کردند تا اگر شاه را سرنگون کردند، حداقل با آمریکا خصومتی نداشته باشند.

آن روزها ایران خط مقدم جنگ سرد دو ابرقدرت بود و آمریکا برای دفاع از ایران همه گزینه‌ها را روی میز داشت از جمله بمباران اتمی گذرگاه‎های مرزی ‌آذربایجان و اعزام دو لشکر به ایران. گزینه دیگر گزینه تیمور بختیار بود- به این ترتیب که اگر اوضاع کشور به هر دلیلی – مثل ترور شاه یا فرارش از کشور – بهم می‌ریخت و هرج و مرج می‌شد، آمریکا می‎خواست به عنوان “گزینه آخر”، سپهبد بختیار را در مقام دیکتاتور ایران به قدرت برساند.

تیمور بختیار بعدها علنا به دشمن شماره یک شاه تبدیل و در عراق توسط عوامل ساواک ترور شد. اسناد جدید حکایت از آن دارد که اولین رئیس ساواک از سال‌های آخر ریاست‌جمهوری دوایت آیزنهاور (اواسط سال ۱۹۵۸ میلادی) در فکر کودتا بوده. بختیار در فوریه سال ۱۹۶۱ هم در جریان سفرش به واشنگتن به دولت کندی پیشنهاد سرنگون کردن شاه را داد – غافل از آن که آمریکایی‌ها خود او را مردی “شیطانی”، “جاه‌طلب” و “به شدت فاسد و خودخواه” و زیادی مستقل می‌دانستند که اگر قدرت را در دست می‌گرفت احتمال داشت ایران را از اردوی غرب خارج و یک کشور بی طرف اعلام بکند.

معلوم نیست آمریکایی‌ها درباره سپهبد بختیار دقیقا به شاه چه گفتند؛ شاه حدود دو هفته بعد از بازگشت تیمور بختیار به تهران، نه فقط او که روسای اطلاعات و ستاد ارتش – که واشنگتن همه آنها را مانند بختیار فساد یا ناکارآمد می‌دانست – برکنار کرد.

سپهبد قرنی بعد از آزادی از زندان خیلی زود تماس‎های مخفیانه با سفارت آمریکا را از سر گرفت. مقامات سفارت به همه رابطان او اعتماد نداشتند

شبکه قرنی در ارتش

شواهد و مدارک موجود حکایت از آن دارد که کودتاچی مورد علاقه دولتمردان وقت آمریکا رقیب سابق تیمور بختیار یعنی سپهبد محمدولی قرنی بوده است.

بسیاری نام قرنی را از ماجرای “کودتای قرنی” شنیده اند- این که چهار سال بعد از کودتای ۲۸ مرداد در مقام فرمانده اطلاعات نیروی زمینی ارتش (رکن دو) می‌خواست با جلب حمایت دولت آیزنهاور در ایران دولت تعیین کند (در یک کودتا علی امینی را به قدرت برساند) که نقشه‌اش کشف و به خلع درجه و سه سال زندان محکوم شد.

بنا بر یک سند جدید، افسران طرفدار قرنی حدود دو هفته بعد از آن که کندی برنامه کودتای بختیار علیه امینی را خنثی کرد- در شرایطی که قرنی هنوز در زندان بسر می برد – برای دفاع از امینی نزد آمریکایی‌ها اعلان آمادگی کرده‌اند؛ این خبر که “دوستان قدیمی امینی در بین افسران ناراضی” در ارتش آماده حمایت از او بودند واشنگتن را خوشحال کرد زیرا بنا بر سند، دولت کندی در یک سناریوی کودتا روی ائتلافی از علی امینی، جناح الله‌‌یار صالح در جبهه ملی و گروه قرنی حساب می کرد.

آمریکایی‌ها قرنی را افسری فرصت‎طلب و طرفدار غرب می‌دانستند که هرچند از بختیار “ضعیف‎تر” بود، برای کودتا گزینه مناسب‌تری به نظر می‌رسید زیرا برخلاف بختیار شهرت به فساد نداشت و در بین طرفداران محمد مصدق هم “نسبتا قابل قبول‌تر” بود و از آن مهم‌تر در نهادهای نظامی- امنیتی ایران دوستان زیادی داشت.

در اسناد آمریکا، از سپهبد حسن علوی‌کیا (قائم‌مقام ساواک)، سرلشکر منصور اردوآبادی (فرمانده ژاندارمری خراسان)، سپهبد عبدالعلی منصورپور، سپهبد یزدانپناه، حسن امامی (امام جمعه تهران) و سید ضیاءالدین طباطبایی به عنوان هواداران قرنی یاد شده است.

واشنگتن از این نظر گروه قرنی را جدی می‌گرفت که بنا بر ارزیابی یک وابسته نظامی آمریکا، بهترین شانس یک کودتای موفقیت آمیز را داشت زیرا “نسبتا منسجم است. به طور غیرقابل جبرانی به یک شخص متصل نیست و در برگیرنده طیف قابل ملاحظه‌ای از دیدگاه های سیاسی است….و برای تصرف پادگان تهران در موقعیت خوبی قرار دارد.”

سرهنگ دوم نیکلاس رودزیاک ( که فارسی صحبت می کرد و ماموریتش در تهران تازه تمام شده بود) در عین حال یادآور شد که گروه قرنی بدون حمایت یا تشویق آمریکا یا بریتانیا یا هر دوی آنها دست به کودتا نخواهد زد.

بنا بر یکی از اسناد آرشیو ملی آمریکا، علی امینی روز چهارشنبه ۲۷ دسامبر ۱۹۶۱ (۶ دی ۱۳۴۰) با استوارت راکول، معاون سفیر آمریکا، دیدار و نارضایتی شاه از تاخیر کمک‌های نظامی امریکا را ابلاغ کرده. بنا بر سند، دو طرف در مورد موضوعات دیگری هم گفتگو کردند که معلوم نیست چه بوده – زیرا گزارش آن را معاون سفیر در پیامی جداگانه به واشنگتن ارسال کرده. از قضای روزگار – یا شاید هم در اقدامی حساب شده – همان روز وابسته نظامی سفارت و “ایران ۹۱۸” درباره برنامه کودتای احتمالی گفتگو می‌کردند.

در یک سند جدید آمده که سرتیپ اسماعیل ریاحی (نفر اول از راست) پیش از انتصاب به وزارت کشاورزی در گفتگوهای محرمانه‌ خود با مقامات نظامی آمریکا این برداشت را ایجاد کرد بود که بطور مشروط آمادگی آن را دارد که در سرنگون کردن شاه شرکت کند

“ایران ۹۱۸“ که بود؟

اظهارات “ایران ۹۱۸” حکایت از آن دارد که گروهش در آستانه یک اقدام نظامی خونین نبوده بلکه می‌خواست از دولت کندی چراغ سبز کودتا را دریافت بکند. احتمال دارد که “ایران ۹۱۸” خود قرنی بوده باشد هرچند این احتمال ضعیف به نظر می‌رسد. قرنی چند ماه قبلش از زندان آزاد شده بود ولی تحت نظر ماموران امنیتی حکومت قرار داشت و بنا بر اسناد جدید، از طریق رابط با سفارت آمریکا پیام رد و بدل می‌کرد.

مقامات سفارت از حساسیت شدید شاه به قرنی خبر داشتند. بنا بر سندی که در سال ۲۰۱۷ میلادی از حالت طبقه بندی بیرون آمده،‌ واشنگتن بعد از ماجرای “کودتای قرنی”، به شاه قول داد که کارکنان سفارتش نه فقط با افسران ارتش درباره امور سیاسی حرفی نزنند که “از هر گونه تماس با چهره‌های مخالف و شخصیت‌های مشکوک خودداری بکنند.”

به خاطر آن قول‎ها بود که آمریکایی ها در تماس‌های مخفیانه خود با سپبهد قرنی به شدت جوانب احتیاط را رعایت می‌کردند و به همه نزدیکان او هم اعتماد نداشتند. یکی از آن رابطان حسین شاملو نام داشت که سفیر آمریکا فکر می‌کرد با سفارت بریتانیا و ساواک هم مراوداتی دارد و قابل اطمینان نیست.

به نظر می‌رسد “ایران ۹۱۸” یک نظامی نسبتا ارشد بوده باشد زیرا در غیر این صورت نمی توانست به طور مستمر با وابسته نظامی آمریکا گفتگو بکند و توسط ساواک یا اطلاعات ارتش رصد نشود؛ به علاوه، حرف‌های او درباره برنامه کودتا به اندازه ای جدی گرفته می‌شد که به بلندپایه‌ترین مقامات در واشنگتن گزارش می‌شد.

“ایران ۹۱۸” به وابسته نظامی آمریکا گفت که شاه هرگز اجازه نخواهد داد علی امینی امرای متهم به فساد و برکنار شده ارتش را محاکمه و زندانی کند. او معتقد بود دادگاه جنجالی مظفر بقایی – رهبر حزب زحمت‌کشان ملت ایران – نمایشی است چرا که بقایی و شاه پنهانی تماس داشتند و به محض تبرئه بقایی، شاه می‌خواست از او برای تضعیف امینی استفاده کند. سند حکایت از آن دارد که “ایران ۹۱۸” تیمور بختیار را هم یکی از چهره‌های فاسد حکومت می‌دانست.

در بین نظامیان ارشد، ظاهرا سرتیپ امینی – (که به نظر می‎رسد محمود امینی عموی علی امینی بوده باشد) – هم با این گروه در ارتباط بوده زیرا در سند آمده: “منبع گفت سرتیپ امینی اخیرا به او نامه نوشته و توصیه کرده که اگر گروهش تصمیم گرفت دست به اقدام بزند خبرش کنند تا فورا به ایران بگردد.”

پاسخ مقامات آمریکایی به “ایران ۹۱۸” و دامنه تماس آنها با وی مانند هویتش هنوز از صندوقچه اسرار دولت آمریکا بیرون نیامده ولی روشن شدن بخش کوچکی از مراودات مخفیانه آمریکا با گروه سپهبد قرنی و رایزنی‌ دو طرف درباره کودتای احتمالی نشان می‌دهد که حداقل در دو سال اول ریاست جمهوری کندی – یعنی پیش از آن که آمریکا از “آزمایش نافرجام” علی امینی قطع امید بکند و شاه شخصا با پرچم “انقلاب سفید” وارد میدان بشود و مخالفان اصلاحات ارضی و حقوق زنان را در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ سرکوب بکند – گزینه کنار زدنش از قدرت خیلی بیشتر از آن چه تا به حال تصور می‎شد در واشنگتن یا بین امرای ارتش ایران مطرح بوده است.

بنا بر یکی از اسناد آرشیو ملی آمریکا، سرتیپ اسماعیل ریاحی – رئیس رکن یک ارتش که شاه بعدها به وزارت کشاورزی منصوبش کرد تا برنامه اصلاحات ارضی را پیش ببرد – پیش از انتصاب به وزارت در گفتگوهای محرمانه‌ خود با مقامات نظامی آمریکا این برداشت را ایجاد کرد بود که “اگر اعلیحضرت اصلاحاتی که وی فکر می‌کند در نیروهای مسلح و سراسر کشور ضرورت دارد را انجام ندهد- آمادگی آن را دارد که در (کودتا برای) سرنگون کردن شاه شرکت کند”.

عقب نشینی های مهندسی شده؟/تقی روزبه

بطورمشخص حکومت اسلامی در چنبره سه بحران بزرگ قرارگرفته است که همزمان فشارسنگینی را به آن وارد می کند. فشارها و گسست ها چنان است که با گام برداشتن به جلو یعنی حالت تعرضی گرفتن نمی تواند با آن ها مقابله کند و از همین رو ناگزیراست و ناگزیرشده است که از طریق عقب نشینی در برخی حوزه ها، فضائی برای خریدزمان و خروج از وضعیت بحران (مثلا دخیل بستن به برکنارشدن ترامپ یا شکست جمهوری خواهان در انتخابات و..) برای خود فراهم سازد.


مولفه های سه گانه بحران عبارتند از فشارهای سیستماتیک و پی درپی دولت ترامپ که به شکل همزمان برای لغو برجام و برقراری تحریم های گسترده و علیه نفود و حضورمنطقه ای ایران و موشک های بالیستیک، و زیرفشارگذاشتن اروپا برای همکاری با خود و فشاربه ایران صورت می گیرد. این که رژیم به تدریج به سست و یا متزلزل شدن حمایت اروپا از برجام و مقابله با تحریم های پیشاروی آمریکا پی می برد و نیز به سست بودن حمایت چین و روسیه، مجموعا در عرصه جهانی فضای تنفسی برای مانور بین قدرت ها برای رژیم باقی نمی گذارد. از سوی دیگر نارضایتی اقشارو لایه های مختلف جامعه، بویژه دونسل آخر از شرایط سیاسی و اقتصادی و فرهنگی به نقطه غلیان نردیک شده است که اعتراضات اخیر آژیرآن را کشید. اما درکناراین دو عامل اصلی، یعنی فشارنارضایتی داخلی و فشارخارجی که تظاهرات اخیر حتی انگیزه های آن را افزایش داده است، تضادهای درونی رژیم هم هم چنان تشدید می شوند و توان و انسجام قدرت مرکزی را برای مهاربحران و مقابله با فشارهای خارجی ضعیف می کند. نامه اخیر کروبی و یا احمدی نژاد که هردو خطرفروپاشی نظام و نارضایتی عمومی را به او خاطرنشان می کنند و یا افشاگری های شورای شهرعلیه قالیباف و…. بازتاب دهنده گوشه ای از این نوع جالش های درونی رژیم است.

با این همه بنظرمی رسد که در چهارچوب اجتناب ناپذیربودن عقب نشینی و ضرورت اقداماتی توسط رژیم برای بازکردن فضای تنفسی خود، بنطر می رسد که اساس این نوع مانورها و عقب نشینی های موضعی در درجه اول در حوزه بین المللی صورت گیرد، تا در داخل یعنی امتیازدادن به جامعه و یا حتی به حریفان. با این همه در داخل هم در در جه اول معطوف به آرام کردن صفوف منازعات و شکاف های داخلی خواهد بود و در حوزه جامعه هم تمرکزاصلی را روی باصطلاح مسائل معیشتی متمزکزخواهد کرد تا سایروجوه مطالباتی جامعه. بی تردید از میان سه عامل فوق خطرناک ترین آن ها که کمترین عقب نشینی ممکن هم در آن صورت خواهد گرفت همانا خواست های سیاسی و دادن فضای تنفسی به جامعه خواهد بود. چرا که بیم گسترش اعتراضات و فروپاشی مثل زمان شاه و یا تجربه کشورهای بلوک شرق وجود دارد که رژیم بسیار از آن می ترسد. البته این نوع مانورها و «عقب نشینی» ها فعلا در حدلفظ است و باید دید درعمل هم چه می کنند. هف آن است که اولا تا جائی که ممکن است از پیوستن اروپا به آمریکا جلوگیری کنند و ثانیا دستاویزهای آمریکا برای بسیج و فشار را از او بگیرند.

 

حوزه هائی که رژیم تا کنون در آن ها به مانورپرداخته است:

 

پیشتر در یادداشتی تحت عنوان اولین عقب نشینی؟* به موردسپاه در عرصه اقتصادی اشاره داشتم، اکنون در خبرها آمده که جابری انصاری که به منظورشرکت در گفت‌وگوهای ملی سوریه به سوچی در روسیه سفر کرده است، روز سه‌شنبه ۱۰ بهمن در جمع خبرنگاران اظهار داشت: «نیروهای ایرانی هر زمان که به هدف‌های تعیین شده نائل بیایند با رضایت مقامات سوری از این کشور خارج خواهند شد». این نوع فرمولاسیون با در نظرگرفتن فضای کنونی بنظر می رسد تازگی داشته و بی معنا نباشد، حداقل در لفظ به نوعی زمینه سازی برای عقب نشینی می ماند. امری که مورداعتراض قیام جوانان هم بود. مورددیگر ردبودجه پیشنهادی دولت که بر پایه سیاست تعدیل ساختاری و افزایش قیمت ها و مالیات ها صورت گرفته است، در مجلس و انتقاد از مواردی چون حذف یارانه ها و افزایش قیمت سوخت و غیره نیز به نوبه خود بیانگرنوعی عقب نشینی در حوزه اقتصادی و معیشتی است… علاوه براین ها اخیرا مجلس پیوستن ایران به کنوانسیون مبارزه با جرایم سازمان‌یافته را تصویب کرد (به همراه برخی شروط). پیوستن به کنوانسیون‌ بین‌المللی برای مبارزه با پولشوئی و تروریسم و جرایم سازمان یافته یکی از اقداماتی است که دولت ایران به منظورگشایش راه همکاری بانکی با دیگر کشورها و جلب رضایت اروپائیان انجام می دهد. و هم چنین مواردی چون تغییررفتارتحریک آمیزقایق های سپاه در خلیج فارس هم که حتی مورداستقبال آمریکا قرارگرفت و یا دادن مرخصی به یکی از زندانیان دو تابعیتی ایران و آمریکا که آن هم مورداستقبال آمریکا قرارگرفت … و یا تصمیم به حذف تدریجی و قطره چکانی حصرموسوی و رهنورد و کروبی و…. همگی نشانه هائی ولو نه هنوز قاطع از نوعی عقب نشینی های موضعی به شمارمی روند. البته می توان بحث کرد که آیا این ها صرفا مانورهای ظاهری و زبانی هستند یا چیزی فراتر از آن ها؟ با نشانه های موجود هنوز نمی توان قضاوت قاطعی پیرامون ماهیت و کم و کیف آن ها کرد. اما در این میان دو چیز روشن است:

نخست آن که مولفه های عمومی بحران در هرسه وجه خود چنان و خیم و تاثیرگذار هستند که رژیم قادر نخواهد بود که پوزیسیون و موقعیت تا کنونی خویش را حفظ کند. دیگر آن که بحران اخیر و نقشی که اصلاح طلبان در دفاع از کلیت نظام و محکوم کردن اعتراضات بکارگرفتند به جناح حاکم (یک باردیگر) این اطمینان را داد که به حمایت آن ها چه به هنگام فصول «انتخابات» و در هم شکستن تحریم های انتخاباتی و گرم کردن تنورآن و چه به هنگام ریختن مردم و جوانان به خیابان ها برای اعتراض، نیازدارند. آن ها نشان دادند که تحت هیچ شرایطی حتی اگر موردجفا و بی لطفی هم قرارگرفته باشند و ممنوع التصویر و.. باشند، هیچ گاه جناح حاکم و رهبری و هسته اصلی قدرت و نظام را تنها نمی گذارند. آن ها عمیقا خود را بخشی از نظام احساس می کنند. حتی تندترین اشان کروبی نیز حاضر نیست گردی به دوره و سیمای خمین به نشیند و حتی وقتی می خواهد «عذرخواهی» هم از مردم بکند، کمترین اشاره ای حتی به کشتارسال ۶۷ بعنی بزرگترین جنایت جمهوری اسلامی که بفرمان خمینی صورت گرفت، نمی کند. در بهترین حالت دعوای او و امثال او با شخص است تا با سیستم.

 

عقب نشینی مهندسی شده!

 

خلاصه آن که بطورکلی سوای مانور یا واقعی بودن این مواردمشخص، در چهارچوب فرایندهای عمومی حاکم بر وضعیت، و با نیم نگاهی به عملکردگذشته رژیم در بزنگاه های بحرانی، رژیم ناگزیراست پوزیسیون تاکنونی خود را تا حدی تغییربدهد. اما تمامی تلاش خود را بکارمی گیرد که آن را مهندسی شده و هدفمند و کنترل شده و به شکل تاکتیکی (موضعی) صورت بدهد که موجب هیچ خدشه ای به نظام و تغییراساسی در ساختارقدرت نگردد. برای این منظور سعی خواهدکرد برای عبور از گردنه با کاستن از شکاف های درونی، موقعیت خویش را در برابردومؤلفه دیگر بهبود بخشد. البته بطورکلی، شق در پیش گرفتن سرکوب و تعرض استراتژیک یعنی نشان ندادن هیچ انعطافی هم به عنوان یک گزینه مطرح است ( مسیرکره شمالی)، اما با توجه به فعال بودن همزمان مولفه های گوناگون بحران و رابطه ایران با جهان و شکنندگی اقتصادی رژیم متکی به نفت و تفاوت جامعه ایران با آن جا، پای نهادن به آن وادی ( و پرتگاه)، حاصلی جز افزایش خطرمتلاشی شدن و پی آمدهای غیرقابل پیشنی مترتب بر آن ندارد.

آن چه در برابرجنبش های اجتماعی و اپوزیسیون ترقی خواه مطرح است این است که در گام نخست، اولا وجه مهندسی شده و خصلت موضعی عقب نشینی ها را که معطوف به حفظ و تقویت موقعیت متزلزل نظام است، افشاء و رژیم را وادار به عقب نشینی های واقعی در حوزه های اصلی مطالبات جامعه، در حوزه های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی، یعنی آزادی های سیاسی و مطبوعاتی و… پذیرش سبک های زندگی و از جمله رفع حجاب اجباری و نیز مطالبات پایه ای اقتصادی و حق تشکل یابی و یا دست برداشتن از سیاست های تخریب محیط زیستی و یا میلیتاریزم و یا سیاست های مداخله گرانه در منطقه نماید و ثانیا در گام بعدی آن را در راستای تغییرات ساختاری و تغییر و براندازی کلیت نظام و در مسیرخودحکومتی و خودمدیریتی جامعه و مردم سوق دهد. تقی روزبه ۳۱.۰۱.۲۰۱۸

 

*- دستورخامنه ای در باره خروح نیروهای مسلح از کارهای اقتصادی غیر مرتبط

 

اولین عقب نشینی؟ این را باید اولین عقب نشینی مهم رژیم در برابرفشارهای خارج بویژه دولت آمریکا دانست که البته با هدف محکم کردن چاپای خود و رفع نقاط آسیب پذیر خود در مناسبات و مبادلات جهانی صورت می گیرد. با تحریم سپاه توسط دولت ترامپ و هشدار و تهدید کشورهای دیگرجهان بدلیل عواقب معاملات اقتصادی با ایران که که ممکن است مرتبط به این نهادباشد، رژیم برای رفع نگرانی کشورهای اروپائی و نیز چین و دیگرشرکاء اقتصادی اش باین اقدام دست زده است. البته درگذشته هم با روی صحنه آوردن سپاه و از جمله وزارت نفت در زمان احمدی نژاد چوب آن را خورده بود، اما آن تجربه هم مانع از گسترش حوزه نفوذاقتصادی و سیاسی سپاه نشده بود. و اکنون هم باید دید که آیا واقعا چنین تصمیمی را اجراخواهند کرد یا به تصورواهی اعفال دیگران صورت می دهند؟ از سوی دیگر اکنون سیاست دولت آمریکا آن است که اروپا را به جان رژیم ایران بیاندازد (همان سیاستی که به نحوی با چین درموردکره شمالی انحام می دهد) و این کار بویژه پس از اولتیماتوم اخیرچهارماهه برای خروج به شکل جدی تری مطرح شده است و شاهدیم که دولت های اروپائی بدنبال اعمال فشارهائی تحریمی به ایران درموردموشک و سیاست های منطقه ای اش هستند. دیدار و مذاکره اخیروزیرخارجه عربستان با اروپا و گسترش خریدهای اقتصادی آن و امارات با اروپا نیز بخشی از سیاست خالی کردن زیرپای حکومت اسلامی است. در کل رژیم ایران خود را در برابردو راهی یا عقب نشینی و خوردن جام زهرتازه و یا آماده شدن برای تحریم های سفت و سخت آنهم با توجه به شکنندگی اوضاع اقتصادی و نارضایتی عمومی می بیند. چشم اندازی تیره که گام به گام تورآن پهن می شود. بنظرمی رسد اهرم بازگشت به نقطه قبل در حوزه هسته ای و یا تهدید به تولیدموشک های با بردبیشتر و یا حتی آزمایش جدیدموشک های مشابه جر تنگ ترکردن حلقه طناب حاصلی نداشته باشد. دیگر حماسه هسته ای و یا موشکی و یا مداخله و ماجراجوئی نظامی و.. آبی را گرم نمی کند و شورکسی را برنمی انگیزد. حتی باید گفت نوشیدن جام زهر یا «نرمش قهرمانانه» دوم اگر صورت گیرد که بنظر می رسد احتمال آن لااقل در کوتاه مدت شق ضعیف تری باشد نیز خالی از ریسک نباشد. سودای دست یابی به اقتصادمقاومتی مقوله موهومی است و بدست گرفتن مدیریت شبکه ها (اینترنت باصطلاح ملی برای کنترل افکارجوانان ) نیز تلاشی مذبوحانه است. همین دشواری ها و وضعیت شکننده رژیم به نوبه خود قدرتهای بزرگ را برای تشدیدفشار و امیدبه نتیجه آن تشویق می کند. اگر قرار برخواست های مشخص آمریکا باشد، سوای تغییر سیاست های منطقه ای و بردموشک ها، خواهان دائمی کردن محدودیت توافق هسته ای است که به معنی الغاء‌ کامل آن است. تداوم حضورنیروهای آمریکا پس از داعش در سوریه برای مقابله با نفودایران هدف تضعیف موقعیت ایران در منطقه و سوریه و شکاف بین روسیه و سوربه با ایران را دنبال می کند و از این نوع فشارها بیشترهم خواهد شد. در این میان احتمالا همانطور که برخی تحلیل گران حدس می زنند چه بسا رژیم درکنارآماده سازی خود برای شرایط و روزهای دشوار، گزینه مذاکره با اروپا و چانه زنی و سیاست دفع خطر تحریم را برای بدست آوردن فرصت و گذشت زمان تا فراهم شدن شرایط مناسب دنبال کند و چه بسا آن را بطورغیررسمی و پشت پرده شروع هم کرده باشد ( بنظرمی رسد در سطح دیگری خوداروپا هم در مقابل فشارآمریکا به نحوی دنبال تغییرشرایط و فرصت مناسبی است. چون که فشارآمریکا فراتر منافع اتحادیه اروپاست و درموردالغاء یا بی خاصیت کردن کامل برجام بخشی از سیاست کلی تریک جانبه گرائی و تحمیل هژمونی و تقویت وزن ایالات متحده در زنجیره قطب های سرمایه داری است ) اما هرچه که باشد دامنه مانور رژیم باتوجه به فعال بودن همرمان بحران های متعددی که با آن مواجه است محدود و شکننده است.

“دیگه، تمومه ماجرا” اگر…/فریدون احمدی

بحثی پیرامون ضرورت شکل‌دهی مدیریت گذار

نمی توان پیش بینی کرد کی و چگونه اما پایان و فرجام ماجرای جمهوری اسلامی، آغاز شده است. با اتکا به این واقعیت که به هر حال بخشی از نخبگان سیاسی ایران در خارج از کشور بسر می‌برند، در شرایط کنونی هم پیوندی و هماهنگی نیروها و شخصیت‌های مورد اعتماد و شناخته شده برای بخش‌های مختلف مردم، در خارج از کشور ضرورت تام دارد. این کانون یا کانون‌های همبسته، می‌تواند در پیوند و هماهنگی با فعالین داخل کشور مدیریت دوران گذار را برعهده بگیرد. تاکنون فرصت‌های زیادی از چنگ رفته است، امید که این بار مخالفین دموکراسی خواه جمهوری اسلامی از رویدادها عقب نمانند. شخصیت‌های خوش نام، توانمند و کم و بیش شناخته‌ای که مورد اعتماد نسبی بخش‌هایی از مردم باشند، هم در داخل کشور و هم در خارج، نه نایابند و نه پنهان.

در آغاز زمستان امسال خیزش نیرومند یک جنبش سراسری دل‌های شیفتگان و پایوران تغییر و تحول در ایران و نجات کشور ازنکبت جمهوری اسلامی را شادمان کرد و امید رهایی از بختکی را جان و جوانی تازه بخشید که نزدیک به چهار دهه است با سیاهی مایه گرفته از اعماق تاریخ بر سینه ایرانیان و پهنه این سرزمین فروخفته و چنبره زده است. خیزش اعتراضی که به سرعت ده‌ها شهر بزرگ و کوچک را در برگرفت، نشان داد که با یک جنبش مردمی از بطن جامعه مواجهیم و نه با یک بازی سیاسی درچارچوب در گیری‌های جناحی.

این جنبش سرکوب شدنی نیست

گستردگی، فراگیری پرشتاب و مشابهت وتکرار شدن این حرکات اعتراضی، نشانه‌های جامعه شناسانه‌ای هستند که نام جنبش را شایسته آن می‌کنند. شرکتِ از منظر اقتصادی محروم‌ترین لایه‌های اجتماعی و نیز برآمد از جنبه سیاسی و مشارکت اجتماعی در حاشیه نگه داشته شده‌ترین و سرکوب شده‌ترین بخش جامعه به این جنبش خصلتی رادیکال و دگرگون‌خواه داده است. این بخش از جامعه امیدی به حل مشکلات اساسی در چارچوب نظام نمی‌بیند و چاره‌ای نیز جز پیگیری اهدافش ندارد. از سوی دیگر طبقه متوسط شهری نیزکه همواره از نظر فرهنگی و سیاسی ناهمخوان با ایدئولوژی و ساختار حکومت بود، اینک به دلیل شدت‌یابی بحران در همه عرصه‌های حیات اجتماعی به تدریج تعارض آشکارتری با هنجارها و رویکردهای حکومتی را در پیش می‌گیرد. همپوشانی منافع اقتصادی بخشی از طبقه متوسط با حکومت و با تداوم وضعیت موجود، اینک براثرعوامل متعدد رو به تضعیف نهاده است. این وضعیت انزوای اجتماعی بی سابقه‌ای را به رژیم تحمیل کرده و پایگاه اجتماعی آن را بیش از پیش محدود ساخته است. برخی نشانه‌ها در رفتار اجتماعی بسیار گویا و پرمعناست. وقتی شیطنت کودکی آن دانش آموزان اهوازی و بلوچ در خیابان به شکل تندترین شعارها علیه رهبر نظام بروز می‌یابد، باید دریافت که داستان تا کجا پیش رفته است.

جمهوری اسلامی به مثابه یک نظام توتالیتر اینک مرحله پایانی خود را از سر می‌گذراند. اکنون دیگر شرایطی فراهم آمده که نظام در برابر هر حرکت و خیزشی برسردوراهی سرکوب یا عقب نشینی قرار گرفته و هر کدام از گزینه‌ها بازی باخت−باخت را برایش رقم می‌زند. شواهد نشان می‌دهند که این جنبش فراز و فرود و افت وخیز خواهد داشت، اما به هیچ وجه خاموش شدنی و شکست خوردنی نیست. نمی‌توان پیش بینی کرد کی و چگونه به فرجام خود خواهد رسید، اما اصل این است که حرکت آغاز شده و مقصد دور نیست.

پایان دوران سلطه گفتمان اصلاح‌طلبی

طنین افکن شدن شعارهای “اصلاح‌طلب، اصول گرا، دیگه، تمومه ماجرا” و “جمهوری اسلامی، نمی‌خوایم، نمی‌خوایم” و نشاندن جمهوری ایرانی در برابر جمهوری اسلامی در جنبش تیرماه، اعلام توفانی حضور نیروی اجتماعی گذر از نظام و پایان یک دوره سلطه گفتمان اصلاح‌طلبی بود که به مدت بیست سال فضای سیاسی ایران را در چنگال خود داشت. از خرداد سال ۷۶ اصلاح‌طلبان گفتمان اصلاح‌طلبی را با استراتژی تقویت و تسخیر نهادهای انتخابی در برابر نهادهای غیر انتخابی و پیش برد اصلاحات در چارچوب نظا م با تکیه بر روش “فشار از پایین، چانه زنی در بالا” در پیش گرفتند و توانستند چند بار قوه مجریه و یکبار اکثریت مجلس را نیز تسخیر کنند. باید اذعان داشت که اصلاح‌طلبی دستاوردهایی را در گسترش فرهنگ وآگاهی‌های سیاسی مردم و به میدان سیاست کشاندن بخش‌های بیشتری از جامعه نیز در کارنامه خود دارد. اما اصلاح‌طلبان و بوِیژه رهبران مؤثرشان هرآنجا که منافع مردم و کشور و پیشبرد اصلاحات در تعارض با مصالح نظام و اسلام سیاسی قرار گرفت، مصلحت نظام را برگزیدند. به تدریج در هراس از مردم و خواسته‌های مستقلشان فشار از پایین به کناری نهاده شد و تمکین به بالا اساس کار قرار گرفت. با راه باز کردن برای سرکوب جنبش دانشجویی در تیر ۱۳۷۸، با پذیرش حکم حکومتی در مجلس ششم، با قربانی کردن بیش از ۹۰ ملیون رأی در چهار دوره انتخابات ریاست جمهوری به پای ولی فقیه، به مردم پشت و به اعتمادشان خیانت کردند. رنگ و نام عوض کردند و بنفش واعتدالی و حکومتی شدند و نفش مجریان ظریف و خندان امیال ولی فقیه و چهره بزک شده کراهت مطلق جمهوری اسلامی را برعهده گرفتند.

اصلاح‌طلبان اینک در برآمد و شعارهای جنبش تیرماه، کاشته‌های خویش را برداشت می‌کنند. با نگاهی به کارنامه بیست ساله اصلاح‌طلبی، و با سنجش قدرت بلوک ارگان‌های وابسته به ولایت و سپاه و ارگان‌های امنیتی با قدرت ارگان‌های به ظاهر انتخابی دربیست سال پیش و در شرایط کنونی به روشنی می‌توان شکست قطعی گفتمان اصلاح‌طلبی را مشاهده کرد.

ناتوانی اصلاح‌طلبان در ترسیم یک نقشه راه و برنامه عملی و زمینی برای برون برد جامعه از این وضعیت فاجعه بار و آلودگی عمیق این جریان به همه مفاسد دیگر جریان‌های سیاسی در جمهوری اسلامی، گفتمان اصلاح‌طلبی را بی‌آینده کرده است. اینک به تجربه، برای بخش قابل توجهی از مردم ثابت شده است که جمهوری اسلامی اصلاح ناپذیر است.

اصلاح‌طلبان در برابر دوراهی انتخاب

شکست گفتمان اصلاح‌طلبی به معنای پایان تاثیر و نقش اصلاح‌طلبان در فضای سیاسی ایران نیست. اصلاح‌طلبان به دلیل داشتن شبکه گسترده‌ای از رسانه ها، برخورداری از فضای مانور و رانتی که خودی بودن و هم آوایی با نظام برایشان فراهم می‌آورد و همچنین نظر مثبت بخشی از طبقه متوسط بدانها، هنوز در سپهر سیاسی ایران توانایی نقش‌آفرینی دارند. قابل پیش بینی است پس از سپری شدن گیجی اولیه ناشی از خیزش تیرماه، به تلاش برای میوه‌چینی از آن و سوار شدن بر امواج حرکات اعتراضی بعدی دست یازند. از هم اکنون در ادبیات و گنجینه واژگانی بخشی از اصلاح‌طلبان می‌توان رد برخی ترفندها برای تخفیف و تضعیف خیزش اخیر و به شیشه بازگرداندن غول را بازشناخت. از آن جمله است تلاش برای مسکوت گذاشتن شعارهای سیاسی حرکات اخیر و برجسته کردن انگیزه‌ها و خواسته‌های اقتصادی، متهم کردن جنبش به خشونت طلبی و “اغتشاش” نامیدن آن، هراس افکنی و نه هشدار نسبت به آینده، نسبت دادن خیزش مردم به برخی گروه‌های خشونت طلب و نامحبوب، کور و بی رهبری و بی سمت و سو خواندن آن، و…

در راه غلبه گفتمان گذار از نظام

اصلاح‌طلبان به عنوان یک جریان اجتماعی در برابر یک انتخاب قرار گرفته و در آینده قطعی‌تر قرار خواهند گرفت: یا در کنار حکومت مستبد و فاسد و سرکوبگر، در برابرمردم و یا در کنار مردم در گذر از جمهوری اسلامی و برای برقراری دموکراسی. در روزها وهفته‌های اخیر نیز دیدیم که برخی از آن‌ها و چه فجیع و چندش آور در کنارولایت و نظام مستقر قرار گرفتند و خواهان سرکوب جنبش شدند. هنوز جامعه در شرایط دو قطبی: یا این طرف یا آن طرف، قرار نگرفته است اما با برآمد دوباره جنبش، شرایط بدان سمت پیش خواهد رفت. لازم است یاری کرد که بخش هر چه بیشتری از این نیروی سیاسی اجتماعی به سوی مردم و دگرگون خواهی سمت بگیرد. این یاری نه به شکل تقلیل‌گرایی و عقب‌نشینی در شعارها و اهداف که به شکل کار آگاه گرانه و توضیحی پیرامون وضعیت کنونی، نقشه راه و چشم انداز آینده، بایسته و میسر است. می‌توان نشان داد در ساختار سیاسی معیوب جمهوری اسلامی، در چارچوب این قانون اساسی هیچ یک از مشکلات اساسی کشور امکان حل شدن ندارد و سترونی راهبرد اصلاح‌طلبی و اصلاح از درون نظام را توضیح داد.

دیگر آشکارا می‌توان دید تداوم حاکمیت حمهوری اسلامی به معنای تشدید خطر فروپاشی و اضمحلال کشور است. در همین راستا با دوراهی‌های امنیتی – سیاسی ریشه گرفته از اتاق‌های فکر جمهوری اسلامی می‌توان و لازم است مقابله شود. دوراهی‌هایی همچون:

امنیت یعنی تداوم وضعیت موجود، دگرگون خواهی یعنی پذیرش خطر سوریه‌ای شدن ایران،
خواست تحول بنیادی یعنی خشونت طلبی، یا اصلاح یا انقلاب توام با خشونت،
یا اصلاح‌طلبی و میانه روی یا جنگ داخلی و حمله نظامی
و بسیاری دوگانه و سه گانه‌های دیگر از همین دست.

شوربختانه زهر و بدآموزی این بدیل‌های ساختگی در تن و جان بخشی از جامعه و جامعه سیاسی نیز ریخته شده است.

از سوی دیگر ضروری است با تلاش برای ایجاد تفاهم و توافق تا حد گسترده در میان نیروهای سیاسی مخالف بر سر راه و شیوه گذار به دموکراسی در ایران، واهمه مشروع از ناروشنی‌ها را برطرف نمود و زمینه هراس افکنی را محدود کرد.

ترس و تردید‌های طبقه متوسط

فقط بخش کوچکی از طبقه متوسط شهری در جنبش تیرماه شرکت داشت و بخش بزرگ آن از مشارکت در جنبش تیرماه خوداری کرد و با اعتراضات با حفظ فاصله روبرو شد. برای بخش‌های مختلف آن دلایل متفاوتی را می‌توان یافت که نیاز به یک تحقیق جامعه شناسانه دارد.

در نگاهی کلی می‌توان دید بخشی از طبقه متوسط شهری، قشر بالای آن، دارای همپوشانی منافع اقتصادی با تداوم وضعیت موجود است و تاکنون از اقتصاد نفتی، رانتی و غیر عقلایی موجود سهم و سود برده است. این بخش از طبقه متوسط ناخرسندی‌ها و ناهم‌خوانی‌هایی در عرصه‌های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی با وضعیت موجود و نطام حاکم دارد اما نه در حد خواست تحول بنیادین. شاید راهبرد اصلاح‌طلبی را بتوان ترجمان سیاسی روانشناسی وامیال این بخش ازجامعه دانست. اما دلایل این نوع رفتار بخش بزرگ دیگری از طبقه متوسط شهری را باید در عوامل دیگری جستجو کرد. در ایران طبقه متوسط شهری دانش‌آموخته ترین، انتگره شده‌ترین بخش در مناسبات مدرن اجتماعی است که حقوق شهروندی و سیاسی و مدنی از دلمشغولی‌ها و خواسته‌های اصلی اوست و بدین سبب طبقه متوسط شهری را حامل دموکراسی در جامعه می‌نامند. این بخش از جامعه، فرهنگ، روانشناسی و رویکردهای سیاسی خاص خود را دارد. در دخالتگری سیاسی خشونت‌پرهیز است. از تجریه انقلاب اسلامی این درس را آموخته است که بدون داشتن چشم‌انداز و نقشه راه، تنها براساس نفی وضع موجود گام در راه نگذارد تا داستان افتادن از چاله به چاه بار دیگر تکرار نشود. اقشار پایین و میانی طبقه متوسط بشدت از اوضاع کنونی و حاکمیت ناراضی هستند. براثر تشدید بحران اقتصادی، فساد گسترده و کم شدن منابع قابل توزیع، بخشی از آن یا به زیر خط فقر وبه خیل تهی دستان سقوط کرده اند، یا در معرض این خطرند. این اقشار اجتماعی از پایه‌های اصلی هرگونه تحول دموکراتیک در ایرانند.

بدون حضور موثر طبقه متوسط و همپیوندی آن با جنبش‌ها و خواسته‌های فرودستان، پیروزی‌ای به بار نخواهد نشست و آزادی و دموکراسی و عدالت اجتماعی دور از دسترس خواهد ماند. آنچنان که جنبش سال ۸۸ به دلیل عدم پیوند آن با خواسته‌های عدالت طلبانه ناکام ماند. شناخت دلایل ترس و تردیدهای طبقه متوسط در انتخاب راهبرد گذر از نظام، و برنامه ریزی و گام گذاری عملی در راه رفع نگرانی‌ها و تردیدها، از اهمیت بالایی برخورداراست.

ضرورت مدیریت گذار

بسیار براین نکته تاکید شده است که جنبش تیرماه فاقد رهبری بود. این تنها بخشی از واقعیت است. شواهد بسیار از جمله سمت گیری سیاسی واحد شعارها در حرکت‌های اخیر شهرهای مختلف، نشان از وجود رهبری‌های محلی، منطقه‌ای دارد.

تجربه در کشورهای دیگر نیز نشان داده است که در مسیر تداوم جنبش، رهبران شایسته‌ای از درون بخش‌های مختلف جنبش‌های مدنی سربرخواهند آورد. اما فراروییدن رهبری خُرده جنبش‌ها به یک رهبری سیاسی، پله بلند و گذرگاه سختی است که در شرایط سرکوب و خفقان پیمودنش اگر ناممکن نباشد، بسیار دشوار است.

در این میان وظیفه و مسئولیت مهمی بردوش کنشگران سیاسی در خارج از کشور است. با اتکا به این واقعیت که به هر حال بخشی از نخبگان سیاسی ایران در خارج از کشور بسر می‌برند، در شرایط کنونی هم پیوندی و هماهنگی نیروها و شخصیت‌های مورد اعتماد و شناخته شده برای بخش‌های مختلف مردم، در خارج از کشور ضرورت تام دارد. چنین کانون یا کانون‌های همبسته، می‌تواند در پیوند و هماهنگی با فعالین داخل کشور مدیریت دوران گذار را برعهده بگیرد.

مدیریت گذار با ترسیم و هدایت برنامه و نقشه راه برای گذر از جمهوری اسلامی و برقراری دموکراسی در ایران، با نشان دادن الگوی امکان توافق و گردآمدن نیروهای مخالف جمهوری اسلامی خواهان دموکراسی، می‌توانند برای بخش‌های مختلف مردم امید بیافرینند که خلاء قدرتی پس از جمهوری اسلامی نخواهد بود. می‌توانند برای تهی‌دستان و اقشار مختلف طبقه متوسط این اطمینان را ایجاد کنند که فردایشان بسیار بهتر از اکنون خواهد بود.

در این میان باید توجه داشت که اگر میدان خالی بماند “شارلاتان‌ها و فرصت طلبان” نیز فرصت وامکان می‌یابند در یک تند پیچ سیاسی صدمات جبران ناپذیری به روندهای دموکراتیک در کشور وارد آورند.

پیش شرط‌ها برای یک توافق ملی در مسیر گذار
فعال بودن گسل‌های اجتماعی و وجود منافع، رویکردها و اولویت‌های گوناگون درمیان قشرها، طبقات و بخش‌های مختلف جامعه، مدیریت گذار را از دو ویژگی ناگزیر برخوردار می‌کند: داشتن خصلت پلورالیستی و ضرورت برآمد و عمل در چارچوبی ملی و کلان و برفراز و ورای منافع گروها و گرایش ها.

بسیاری از مسائل مورد چالش در حوزه برنامه‌های حزبی می‌گنجند و تعیین تکلیف پیرامون برخی از کلی‌ترین موارد چالش را باید به مجلس مؤسسان پس از جمهوری اسلامی به عنوان تجسم واقعی اراده واقعی و آزاد مردم واگذاشت. محل نزاع برسر اینکه نظام سیاسی آینده یک جمهوری پارلمانی باشد یا یک نظام پادشاهی پارلمانی با نقش تشریفاتی شاه، اینکه ساختار سیاسی کشورمتمرکز باشد یا غیر متمرکز و یا فدرالیستی و موارد دیگری از این دست، مجلس مؤسسان است که در آن نمایندگان منتخب مردم قانون اساسی جدید را تدوین می‌کنند و ساختار سیاسی و پایه‌های حقوقی قوانین ونحوه تنظیم مناسبات اجتماعی در نظام جدید را پایه می‌ریزند.

دامن گرفتن چالش پیرامون این گونه مسائل در شرایط کنونی زود و نابهنگام است ومبارزه همبسته علیه جمهوری اسلامی را تضعیف می‌کند. دهه هاست عوامل نظام و همسویان با آن نیز آتش این چالش‌ها را دامن می‌زنند.

مواردی که تعهد به پایبندی به آنها در مسیر و برای مدیریت گذار از هم اکنون ضرورت دارد، به نظر من عبارتند از:

توافق و تفاهم برسر نقشه راه با اتکا به مبارزات مدنی و خشونت پرهیز
پذیرش منشور جهانی حقوق بشر به عنوان مبنای قوانین قضایی و مدنی
برابرحقوقی کامل زن و مرد، برابر حقوقی همه شهروندان صرف نظر از تعلق اتنیکی، جنسیتی، موقعیت اجتماعی، باور دینی یا عدم باورمندی به ادیان
جدایی دین از نهاد حکومت، بی طرفی حکومت نسبت به اعتقادات دینی شهروندان
انتخابی بودن مقام‌های اصلی نهادهای قدرت، پذیرش رأی و صندوق رأی به عنوان داور نهایی در یک انتخابات آزاد و منصفانه با معیارهای جهانی
تعهد دو یا چند جانبه به عدم توسل به اسلحه و پذیرش حل مسائل از طریق گفت‌وگو در چالش‌هایی همچون خواسته‌های اتنیکی
مخالفت با حمله نظامی، عدم اتکا به کشورهای خارجی، دفاع از یکپارچگی کشور، تنظیم سیاست خارجی براساس منافع ملی و برقراری روابط عادی ومتعارف با همه کشورها برمبنای برابر حقوقی
پذیرش و پی گرفت آماج مشترک آزادی، دموکراسی و عدالت.
وجود چشم انداز فروپاشی نظام، شتاب در شکل دهی یا شکل یابی مدیریت گذار را ضروری ساخته است. تاکنون فرصت‌های زیادی از چنگ رفته است، امید که این بار مخالفین دموکراسی‌خواه جمهوری اسلامی از رویدادها عقب نمانند. شخصیت‌های خوش نام، توانمند و کم و بیش شناخته‌ای که مورد اعتماد نسبی بخش‌هایی از مردم باشند، هم در داخل کشور و هم در خارج، نه نایاب‌اند نه پنهان. قرار نیست که این افراد و این مدیریت، حکومتگران آتی باشند. ممکن است بنا برفرهنگ و سنتی که همه را هم قد خود می‌خواهد، در آغاز نغمه‌هایی در مخالفت نیز نواخته شود “که چرا او و نه من و یا آن دیگری؟” اما به نظر من موضوع آن چنان خطیر است که نباید از دشواری راه هراسید.

فریدون احمدی، بهمن ماه ۱۳۹۶/ ژانویه ۲۰۱۸

ستون پنجم اسرائیل و امریکا در کنار حکومت ایران عمل می کند/ راشا تودی – ترجمه رضا نافعی

نویسنده این مقاله رانیه لوپ نام دارد. سالها در مرکز فرماندهی ناتو در اروپا کار می کرده و مدت ها پس از فروپاشی دیوار دو آلمان نیز ناشناس مانده بود تا این که بعنوان کسی که اخبار ناتو را به دولت وقت آلمان شرقی می رسانده شناخته شد. محاکمه و محکوم به ۱۲ سال زندان شد. پس از گذراندن دوران محکومیت از زندان آزاد شد به حرفه روزنامه نگاری با نوشتن تحلیل های سیاسی روی آورد.
من مقاله او را ابتداء مقداری خلاصه و سپس برای انتشار جهت آگاهی فارسی زبانان ویرایش کردم. طبیعی است که با برخی برداشت ها و اصطلاحات او موافق نباشم اما نزد خود به این نتیجه رسیدم که آگاهی از یک تحلیل متفاوت بهتر از نداشتن آگاهی از آنست، ضمن آن که پذیرش هر آنچه او نوشته الزامی نیست.

«امریکا و اسرائیل، دو متجاوز بزرگ، دو دولت تروریست، ایران را کشوری را که صد سال است به هیچ کشوری حمله نکرده متهم به تجاوز می کنند. این تجاوز کی و کجا رخ داده است؟
از قرار معلوم همین که جمهوری اسلامی ایران تسلیم سلطه جوئی جهانی امریکا و سلطه جوئی منطقه ای اسرائیل نشده، و در برابر آن مقاومت کرده، خود به معنی تجاوز است.
یک مقام ارشد امریکائی گفته است که نوع “بحث ها” در هفته ها و ماه های آینده ژرف تر خواهد شد. در واقع آنچه مورد نظر است بررسی چگونگی “استراتژی جامع پرزیدنت ترامپ برای مقابله با ایران” ، و فعالیت های ایران در سوریه است.
گزارش های دیگری که در روزهای نخست سال نو در رسانه های محلی و همچنین بزبان انگلیسی در “تایمز اف اسرائیل” منتشر شد حکایت از آن داشت که “مقابله با ایران” شامل قتل شخصیت های برجسته ایرانی نیز می گردد.
طبق این اخبار سازمان های اطلاعاتی امریکا برای به قتل رساندن ژنرال قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس، به اسرائیل چراغ سبز داده اند.
ژنرال سلیمانی فرمانده سپاه قدس، فعالیت های نظامی بین ایران و سوریه، عراق، حزب الله و حماس را هماهنگ می کند. او از سال ۱۹۹۸(برابر با ۱۳۷۶ شمسی) این سمت را دارد. اسرائیل در عین حال فراموش نکرده است که حمایت ایران از حزب الله بود که نگذاشت ارتش ظفرنمون اسرائیل با تجاوز به جنوب لبنان بر آن کشور مسلط شود.
در عین حال اسرائیلی ها افتخار می کنند که تا کنون چندین و چند تن از دانشمندان اتمی و طراحان موشکهای ایران را بقتل رسانده اند.
اتاق های فکری که نزدیک به دولت امریکا هستند یک سلسله تحلیل های جالب عرضه کرده اند. در اینجا دو مورد از این مطالعات برای تسلط بر ایران مورد بحث قرار می گیرد. برای پی بردن به طرز تفکر حکام واشنگتن باید تمام سند را مطالعه کرد.
طرح نخست از موسسه معروف “بروکینگز” است که آن را در سال ۲۰۰۹ منتشر کرده است با عنوان: “کدام راه به ایران”، گزینه هائی برای استراتژی جدید امریکا. طرح دوم را موسسه CATO Libertarian در اکتبر سال ۲۰۱۷ عرضه کرده است با عنوان “خطائی که تحمیلی نیست: خطرات مواجهه با ایران”. گرچه تحقیق بروکینگز امروز نیز کتاب راهنما برای سرنگونی دولت ها در کشورهای دیگر است، اما طرح CATO Libertarian در مورد ایران واقع بینانه تر است.
هر دو تحقیق نتیجه می گیرند که تجاوز بازهای آمریکا به ایران، اعمم از این که حمله ای یکباره و بسیار شدید باشد یا حمله ای گسترده برای اشغال ایران باشد مانند حمله امریکا به عراق، هر دو برای ایالات متحده گزینه های بدی هستند. در عین حال که به رغم تحولات سال ۲۰۰۹ جنگ اقتصادی و تحریم علیه ایران، همراه با بی ثبات سازی داخلی، راه حلی مناسب برای دستیابی به هدف است، اما CATO در تحقیقات خود به این نتیجه می رسد که واشنگتن گزینه ای برای تغییر رژیم در ایران ندارد.
در عوض، کاتو توصیه می کند که دولت ایالات متحده ایران را به همین صورت که هست به عنوان یک کشور بپذیرد و با تهران بعنوان یک کشور برابر حقوق، از طریق دیپلماسی نزدیک گردد. اما به نظر می رسد که واشنگتن هیچ گونه آمادگی برای پذیرفتن این پیشنهاد ندارد. در عوض، پیشنهاد می شود که پیروی از راهنمایی بروکینگز برای تغییر رژیم، که آزمون نیز شده است، ادامه داده شود. سند Brookings به چهار فصل تقسیم می شود:
فصل اول – تهران را به تغییر نظر واداشتن: گزینه های دیپلماتیک (یعنی تحریم ها)
فصل دوم – خلع سلاح تهران: گزینه های نظام. (تجاوز آشکار)
فصل سوم – تغییر رژیم (از طریق عملیات مخفی)
فصل چهارم – ترساندن تهران: مهار کردن ایران
در فصل سوم، ما با دو حالت روبرو می شویم که در حال حاضر به ویژه در مورد ایران اهمیت دارد:
بخش ۷: تحریک اقلیت های ایرانی.
بخش ۸: کودتا و ایجاد جنگ داخلی
بنظر می رسد آنچه که ما در حال حاضر در ایران می بینیم ترکیبی است از بخش های ۸ و ۷ طرح Brookings.

اگر ارگانهای امنیتی ناپختگی نشان دهند و عوامل ایجاد آشوب را با توده مردم تظاهرکننده یکی فرض کنند، آنوقت امریکا به مقصود خود رسیده است. اگر چند تن از آشوبگران به هر دو طرف تیراندازی کنند، یعنی هم به پلیس و هم به تظاهرکنندگان آرام، آنوقت وضعیت بسرعت از کنترل خارج می شود. ترکیبی مشابه این در لیبی، در آغاز حمله به سوریه و همچنین در اوکرائین رخ داد.
نیویورک تایمز در یک مقاله مفصل که در تاریخ ۲ ژوئن سال ۲۰۱۷ منتشر شد، گزارش داد که سازمان سیا یک سلول عملیاتی ویژه برای چنین اقداماتی را در ایران راه اندازی کرده است.
این اقدام منعکس کننده تصمیم دولت ترامپ است برای تبدیل جمهوری اسلامی به یکی از اولویت ها در اهداف سرویس های اطلاعاتی آمریکاست، یعنی توسل به عملیات مخفی. از قرار معلوم برای مجهز ساختن “مرکز ماموریت برای ایران” صرفه جوئی نشده است. تحلیل گران، ماموران ویژه و “کارشناسان” یعنی همه کسانی که در کل “آژانس” وجود دارند باید در این مرکز گرد هم آورده شوند تا بتوان طیف گسترده ای از توانائی های این آژانس تبهکار را به نمایش در آورده و به نتیجه رساند.
مایکل دآندره آ Michael D’Andrea رئیس این مرکز از زبده ترین افسران سیا است و در محافل اقدامات تبهکارانه به ” شاهزاده سیاه ” شهرت دارد و چون مسلمان شده است او را ” آیت الله مایک” نیز می نامند . یک همکار سابق او در سازمان سیا در ستایش او با شور و شعف به نیویورک تایمز گفته است: «او می تواند یک برنامه بسیار تهاجمی را هدایت و در عین حال بسیار هوشمندانه عمل کند.»
منظور او اشاره به کار پیشین D’Andreas در آژانس بود که نخست به عنوان رئیس گروه ضد ترور و بعدها به عنوان رئیس ماموریت هواپیماهای بدون سرنشین سیا فعالیت می کرد که فقط بر اساس حدس و گمان، هزاران به ظاهرا اسلامگرا و احتمالا غیرنظامیان را به قتل رساند. او همچنین سرپرست گروه همکاری سیا با وهابی های اسلام بود که به ویژه در لیبی، عراق و سوریه با بریدن سر افرادی که معتقد به ادیان دیگر بودند شهرت یافتند.
D’Andrea با بهره وری از سنگدلی و بی رحمی شدید خود بی شک مهارت های مناسبی برای نقش خود به عنوان رئیس “مرکز ماموریت ایران ” که عنوانی است بی ضرر، یدک می کشد.
در ماه ژوئن، ناظران، فراخواندن او برای تصدی کار جدید را سیگنالی (نشانه ای) تلقی کردند برای عملیات جاسوسی “عضلانی” و عملیات پنهانی علیه ایران .
این انتخاب با شیوه کار مایک پمپئو که ترامپ او را به ریاست جدید سیا برگزید کاملا هماهنگ است. Pompeo به عنوان یک عضو جمهوریخواه کنگره، در هر موردی موضع گیری سخت تری علیه ایران را تحمیل کرده است. بنظر می رسد که انتخاب دارندره آ D’Andrea برای این کار همان انتخاب کارآمد است.
با همین پیش زمینه روز ۳۰ دسامبر در حالیکه در ایران تظاهرات مردم در شهرهای مختلف جریان داشت در جنوب غربی ایران نزدیک مرز عراق یک لوله نفت منفجر شد که بلافاصله نظرها متوجه “داندره آ” شد.

برای این اقدام انفجاری نام یک گروه مشکوک نیز بلافاصله اعلام شد: “بریگادر شهدای اهواز” که گویا متعلق به “انصار الفرقان” است.
از زمان باستان بخشی از ساکنان منطقه اهواز از اقوام عرب بوده اند. آنها یکی از اقلیت های کوچک و فراوانی هستند که در ایران زندگی می کنند. این انفجار بخشی از همان طرح برپائی جنگ قومی در ایران نبود؟
گروه “انصار الفرقان” گروهی است بازمانده از گروه تروریستی “جندالله” که در گذشته نیز از کمک های امریکا استفاده می کرده است.
این گروه متهم به اقدامات متعدد تروریستی در ایران است. رهبر این گروه در سال ۲۰۱۰ کشته شد و پس از آن بقیه اعضاء در “انصار الفرقان” و دیگر گروههای تروریستی به هم پیوستند.

“مارک پری”( Mark Perr) روزنامه نگار حقیقت جو، در سال ۲۰۱۲ با استناد به سندی که از
CIA-Memoranda به او رسانده شده بود گزارش داد که “آژانس” و موساد سازمان اطلاعاتی اسرائیل تروریست های جندالله را با پرچمی دروغین برای اقدامات تروریستی و آسیب رساندن به تاسیسات ایران استخدام کرده است. آنها که دانشمندان اتمی ایران را ترور کردند اعضای جندالله بودند که مستقیما با موساد اسرائیل ارتباط داشتند.
جای شگفتی نیست که درست هنگامی که موساد و سیا مذاکرات خود را درباره “استراتژی مشترک علیه اقدامات ایران در خاورمیانه” گسترده تر کردند یک گروه تروریستی از بازماندگان جندالله بار دیگر در چارچوب استراتژی امریکا برای اقدامات انفجاری و تروریستی فعال شوند.

نظام ولایت، فقیه سوم به خود نخواهد دید /گ هوشنگ کردستانی

«هیچ نظام استبدادی و خودکامه ای در برابر مخالفت مردم مدت زیادی نمی تواند پایدار بماند.»

 

نهال آزادی خواهی که پیش از استقرار جمهوری اسلامی توسط ایران خواهان کاشته شد، اکنون پس از چهل سال به درخت تنومندی تبدیل شده و به بار نشسته و می رود تا به عمر استبداد مذهبی پایان دهد.
خیزش و قیام سراسری هفته های اخیر در شهرهای ایران، گرچه قابل پیش بینی بود، آنچنان ناگهانی اتفاق افتاد که سردمداران جمهوری اسلامی را به شدت دچار وحشت و سر درگمی و افکار عمومی کشورهای صاحب دموکراسی را دچار شگفتی نمود.
چهل سال استقرار استبداد، نابودی آزادی‌های فردی و اجتماعی، سرکوب، بازداشت و شکنجه و کشتار آزادیخواهان به نام دین و الله، غارت و چپاول سرمایه های ملی که باید به کار سازندگی و ایجاد کار در کشور شود، توسط سردمداران ریز و درشت نظام و انتقال آن به بانک های استکبار جهانی!، فقر و نداری اقتصادی، گرسنگی ناشی از فقر و تورم کمر شکن و سرانجام جلای وطن کردن میلیون تن از نخبگان، طاقت مردم را به پایان رساند و آتش سوزان یک قیام و خیزش را شعله‌ور ساخت. آتشی که می رود جمهوری اسلامی و ولایت فقیه را جارو کرده و بقای آن نقطه پایان گذارد.
چند ماه پیش در نوشتاری زیر نام «سامان استبدادی مذهبی از درون می پاشد» امکان یک خیزش و قیامی ناگهانی مردمی را یادآور شده بودم. زد و بندها و دسیسه های درون بیت خامنه ای و احتمال مرگ ناگهانی او، شرایط لازم این جنبش ملی و مردمی را فراهم آورد.
توطئه گرانی که به یاری آقا مجتبی بر تصمیم گیری های علی خامنه ای تأثیر گذارند- به همانگونه که رفسنجانی و خامنه ای توسط احمد آقا بر خمینی داشتند- بر آن شدند که پیش از چنین پیش آمدی، نهاد ریاست جمهوری اسلامی را یا از میان بردارند و یا در اختیار بگیرند.
تظاهرات از پیش برنامه ریزی شده در شهر مذهبی مشهد که روحانیان وابسته به نظام در آن نفوذ قدرتمند دارند و حسن روحانی را هدف گرفته بود کمانه کرد و این فرصت گرانبها را در اختیار مردم زندگی باخته و جوانان نا امید از آینده قرار داد که در شهرهای بزرگ و کوچک برای احقاق خواست های بر حق، انسانی و ملی خود به میدان آیند و این بار نه تنها روحانی بلکه بر ضد خامنه ای شعار دهند.
اتحاد و همبستگی سراسری و پر عظمت مردم، خواب سردمداران را آشفته کرده و ترس و وحشت آنان را فرا گرفته است. زیرا همانطور که شاهدیم شعار «نترسید، نترسید، ما همه با هم هستیم»، خطاب به رژیم و عوامل سرکوبش تبدیل به: «بترسید، بترسید، ما همه با هم هستیم» شده است.
گستردگی و سراسری بودن تظاهرات امکان تمرکز نیروهای سرکوبگر را از سردمداران نظام سلب کرده است.
پیرامون این حرکت قدرتمند و عظیم ضد استبدادی و حق طلبانه، سردمداران نظام به ویژه شخص خامنه ای، باز هم همان نغمه همیشگی دخالت و نفوذ خارجی را ساز کرده اند.
اگر بر فرض دشمن یا دشمنانی خارجی هم بوده باشند که بخواهند از حرکت ملی گرایی و آزادی خواهی مردم سوء استفاده کنند، در جامعه ای که مردم سالاری برقرار بوده و مردم از گردانندگان دولت و زندگانی خود رضایت داشته باشند و از آزادی و رفاه اقتصادی و شرایط سیاسی و اجتماعی دلخواه برخوردار باشند، هیچ خارجی قادر نخواهد بود در آن نفوذ و دخالت نماید.
عدم رضایت همگانی، نابسامانی اقتصادی، فقر و گرسنگی، غارت و چپاول سرمایه های ملی و سرکوب آزادیخواهان می تواند امکان دخالت، نفوذ یا سوء استفاده به دست دشمنان بدهد.
بارها گفته و تکرار شده که جناح های قدرت در حاکمیت اسلامی، شریک جرم همه جنایت ها و چپاول گری‌های گذشته اند. همگی طرفدار بقای نظام می باشند، از همین رو برای حفظ و بقای آن در سرکوب کردن مردمی که برای رسیدن به آزادی و رهایی از استبداد و استقرار مردم سالاری تلاش و مبارزه می کنند با یکدیگر همراه و همدست می باشند.
خوشبختانه اکنون شیرزنان، جوانان دلاور و دانشجویان مبارز و کارگران و کارکنان زحمت کش به ماهیت ذاتی جناح های درون نظام پی برده و آن ها را به یکسان طرد کرده اند.
اساساً یکی از دست آوردهای گرانبها جنبش کنونی آن است که به این نتیجه مهم رسیده اند که به گفتار کسانی که سال ها در جمهوری اسلامی حضور داشته و در جنایت های صورت گرفته مستقیم دست داشته وهمراه بوده اند توجه نکنند بلکه پیشینه سیاسی آنان را مورد بررسی قرار دهند و نه به سخنان گمراه کننده ای که برای سوء استفاده از نیروی آنان و کسب قدرت بیان می دارند.
خامنه ای به عنوان تصمیم گیرنده اصلی نظام، گویا هنوز نفهمیده و یا نمی خواهد بفهمد که در رویارویی با نفوذ و حتی تهاجم و یورش بیگانه، تنها مردم هستند که از هستی ملی و تمامیت ارضی کشور دفاع می کنند و نه شعارهای توخالی و بی محتوا!
شما که مردم را تا این حد ناراضی و از هستی ساقط کرده اید و تنها هنگام رأی گیری دست به دامان آنان می شوید، چگونه و با کدام شجاعت به خود اجازه می دهید که شعارهای تحریک کننده با بیگانگان و قدرت های جهانی سر دهید می زنید. دست آورد بزرگ دیگر مردم از جمله این است که ثابت کردند که ما ملت ایران هستیم و نه امت اسلام، سرزمین ایران داریم و نه سرزمین اسلام، نیروهای نظامی میهن دوست ما، ارتش ایرانند و نه سلحشوران اسلام و… .
با توجه به آن چه این روزهای سرنوشت ساز در ایران می گذرد و به یقین تا سرنگونی استبداد مذهبی ادامه خواهد یافت، خامنه ای دو راه بیشتر پیش رو ندارد:
۱- سرکوب بیرحمانه قیام
۲- شنیدن صدای مردم و به رسمیت شناختن حق طبیعی، انسانی و ملی مردم
– سرکوب مردم به چند دلیل امکان پذیر نیست
الف- به دلیل آنکه گستردگی تظاهرات در سراسر ایران، امکان تمرکز قوای سرکوبگر در یک یا چند شهر عملی نیست، به همان گونه که در بیست و پنجم خرداد شصت در برابر گردهم آیی جبهه ملی و در بیست و پنجم خرداد سال ۸۸ در برابر جنبش سبز (۱) به ویژه آنکه بخشی از این نیروها در عراق و سوریه مستقرند.
ب- شرایط امروز جهان با سال ۶۰ و نیز ۸۸ به زیان سردمداران استبداد و به سود مردم بسیارتغیرکرده است.
۲- عقب نشینی و به رسمیت شناختن حقوق بر حق مردم، آزادی زندانیان سیاسی، محاکمه چپاولگران سرمایه های ملی و متجاوزان به آزادیخواهان و سرانجام برگزاری همه پرسی برای سرنوشت نظام و… شدنی نیست، چون تمام گردانندگان و کسانی که اطراف او را فرا گرفته اند با گفتن یک جمله «رهبر معظم انقلاب» جواز ارتکاب هر نوع جنایت و غارت سرمایه های ملی را به دست می آورند امکان ندارد بشود حقوق و خواست های مردم را به رسمیت شناخت و تأمین کرد.
بنابراین تنها راه پیش رو، ادامه تظاهرات به دور از خشونت و گسترش آن به همه شهرها و سایر نقاط کشور تا رسیدن به پیروزی نهایی است.
استبداد مذهبی در سرازیری فرود است و محکوم به شکست، در صورتی که نهضت ملی گرایی و آزادیخواهی در حال بر آمدن و اوج گیری است و هر آن به پیروزی نزدیک تر می شود. جبهه ملی به عنوان جریان پیرو مکتب سیاسی و منش اخلاقی مصدق، با تمام نیرو از خواست های بر حق مردم پشتیبانی و سرکوبگری های ضد انسانی و ضد ملی سردمداران نظام را به شدت محکوم می کند و به تمام خانواده های داغدار و عزیز از دست داده تسلیت می گوید و یادآور می شود که پیش از به قدرت رسیدن خمینی و استقرار جمهوری اسلامی توسط تنی چند از سران جبهه ملی خصوصاً دکتر غلامحسین صدیقی و دکتر شاپور بختیار به مردم پیرامون فاجعه استبداد مذهبی هشدار داده شد (۲) و در قطعنامه گرد هم آیی خود در ۲۵ خرداد سال ۶۰ -که خمینی به دلیل ترس و وحشت از حضور مردم، ملی گراها و مصدقی ها را مرتد اعلام کرد و خون آنان را مباح دانست- آمده بود :«نظام جمهوری اسلامی به دلیل جنایت هایی که مرتکب شده فاقد پایگاه مردمی و مشروعیت قانونی است و باید جای به نظام مردم سالاری دهد که از سوی مردم تعین می‌گردد». (۳)
از رهبران فکری و تظاهر کنندگان انتظار می رود تا رسیدن به پیروزی نهایی از مبارزه به دور از خشونت پیروی کنند و از شعارهایی که بی تردید از سوی عوامل نفوذی و امنیتی نظام داده می شود تا بهانه ای برای سرکوب ها گردد جلوگیری نمایند.
توجه داشته باشیم که بدنه نیروهای انتظامی و نظامی با مردم همراهند و از خواست آنان حمایت می‌کنند و به خاطر شماری چپاول گر ضد ایرانی رو در روی هموطنان خود قرار نخواهند گرفت. حمایت آنان را باید مغتنم شمارد و از دادن شعارهایی که می توانند ایجاد تنش با نیروهای نظامی و انتظامی که هموطن ما و باطناً با مردم و تظاهرکنندگان همراهند جلوگیری کرد.
جبهه ملی از روحانیون محترم و خارج از حاکمیت می خواهد به خاطر مقام مذهبی و معنوی خود از خواست‌های بر حق و انسانی مردم حمایت و پشتیبانی نمایند و مخالفت قاطع خود را نسبت به سرکوبگری های ضد بشری سردمداران نظام اعلام دارند.

هوشنگ کردستانی، دی ماه ۱۳۹۶
پانویس:
۱- در بیانیه سپاسگزاری از مردم که به دعوت جبهه ملی پاسخ مثبت دادند و با همه تهدیدها به خیابان ها آمدند به دلیل عدم امکان تشکیل شورای مرکزی جبهه با انشاء و مسئولیت من صادر شد و با استقبال هموطنان روبرو و در چندین هزار نسخه تکثیر شد، آمده بود: «امروز دشمن با تمام نیرو به میدان آمد، در صورتی که ملت امروز با همه نیرو و توان خود به میدان نیامده بود. آن هنگام که ملت با همه نیرو و توان خود به میدان آید دیگر از دشمن اثری باقی نخواهد ماند.»
۲- دکتر صدیقی برای جلوگیری از فاجعه ای که آینده ایران را تهدید می کرد با شرط عدم خروج شاه از منطقه جغرافیای ایران حاضر به قبول نخست وزیری بود که متأسفانه پذیرفته نشد.
دکتر بختیار پس از قبول سمت نخست وزیری خطاب به مردم گفت: «دیکتاتوری نعلین از دیکتاتوری چکمه بدتر است. اگر به دنبال آن بروید پشیمان خواهید شد.»
۳- پیرامون این موضوع که چرا برخی از سران جبهه ملی متأسفانه از خمینی و انقلاب حمایت کردند؟ بر این گمانم که مبارزه آنان تا زمانی که برای اجرای قانون اساسی، سلطنت کردن پادشاه و تأمین آزادی های فردی و اجتماعی و برقراری عدالت اجتماعی مبارزه می کردند درست و به دور از اشتباه بود. انحراف از آن جا آغاز شد که برای درمان دردهایی که تنها در یک نظام مردم سالار و قانونمدار برطرف می شد بر استقرار جمهوری اسلامی و نظام ولایت فقیه صحه گذارده شد. به عبارت دیگر تشخیص آنان از درد درست بود ولی درمان نادرست.

درسى در باب اخلاق/ جواد خادم

«این مواضع دقیقا همان جنس و آهنگی را داشت که جواد خادم از طراحان کودتای نوژه در گفتگو با نوری زاده در ایران فردا مطرح کرد. گمان می‌کردند که موج اعتراضات سراسر کشور را در بر می‌گیرد و تا ۲۲ بهمن کار نظام ساخته است. به تعبیر جواد خادم ۲۲ بهمن نماد نظام خُرد می‌شود.

حال آقایان که دیدند. فروپاشی نظام به ثمر نرسید و احتمالا یک دهه دیگر بایست صبر کنند تا به سن جواد خادم برسند! تا شاید حرکت سینوسی‌شان عود کند و موجی برخیزد، طبیعی است که در مورد اینجانب که موضعی دیگر داشته و دارم و به صراحت اعلام کرده‌ام که از نظام و رهبری و انقلاب از موضع انتقادی دفاع می‌کنم، سخن به تهمت بگشایند.»

از [ملکوت] سایت شخصی عطاالله مهاجرانی

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آقاى مهاجرانى گرامى، امروز یکى از دوستانم اظهار داشت که من مورد اظهار لطف شما قرار گرفته‌ام، تا جایى که درباره عود حرکت سینوسى من هم قلم فرسائى کرده بودید. شاید شناخت زیادى از من نداشته باشید من هم سید هستم اما هرگز از ان استفاده تبلیغاتی نمیکنم چون براى من کسر‌شان است که خودم را اقاى جواد خادم بنامم، امیدوارم که من اشتباه کرده باشم. کلمه سید یک قسمت از نام شما در شناسنامه شما باشد از این جهت از شما پوزش میخواهم. سوء استفاد از سید بودن بنظرم نشانه اى از نژاد پرستى در تاریخ اشغال فرهنگى تمدن عرب بر ایرانیان است، چون قبل از هر چیز خود را انسان خدائى میدانم. شما شناخت زیادى إز من ندارید، من اجدادى چون شاه نعمت الله ولى، میرزاى شهید و ملا هادى سبزوارى و پسیان دارم و عرفان را در خدمت پدر بزرگم ابوالفضل قوام شهیدى از شیوخ بزرگ دارویش نعمت الهى اموخته‌ام و خانواده بزرگتر من کلى ازمشاهیر خراسان را در بر دارد، پدر بزرک پدرى من بعد از کشتار مسجد گوهرشاد در زندان رضاشاه کور شد و بعد ازشهریور ۲۰ بلافاصله بعد از ازادى مرد. پدر من توسط رهبر شما اعدام شد گرچه با یک تقاضاى عفو مختصر میتوانست جان خود نجات دهد، خود من هم در دادگاه انقلاب شما محکوم به اعدام هستم.

در عرفان اولین چیزى که اموزش داده میشود خود شناسى که شامل دروغ نگفتن ومتظاهر نبودن و خشمگین نشدن در مقابل حملات نابجاى افراد است. براین پایه کوشش میکنم که از این خواص در جواب گویى شما بهره برم. گرچه در جواب گویى باید شناخت کامل از شما داشته باشم مثلا اگر شما دچار پربشانى فکرى باشد باید از جواب گویى خودارى کنم.

اطلاعات من در مورد شما انچه در ویکیلینک درج شده مورد استفاده قرار داده‌ام امیدوارم تمام نکات مثبت در مورد شما درست باشد و تمام نکات منفى همانطور امروزه که از ان fake news نام میبرند حقیقت نداشته باشد.

شما مورخ، نویسنده، کارشناس و سیاستمدار هستید، من با شما یک وجه مشترک دارم ان هم سیاستمدارى است، اما کاملا با دو دیدگاه متفاوت، شما سعادت انسان را در بندگى خدا که ساخته همان انسان بنده شما است میدانید، من سعادت انسان را در ازادى فکر انسان میدانم، انسانى که تمام محاسن خدا را دارا است. شاید بهمین دلیل است که در سر مقاله ولفجر، مرگ بازرگان و قطب زاده را خواهانید و از داستان میخواهید که حکم اعدام انان را صادر کند، من همان گوسفندى هستم که با بِع بِع کردن در راه کشتارگاه کوشش میکنم که قبل از همراهم قربانى شوم تا همراهم لحظه ایى بیشتر زندگى کند. امروز شما ان کسانى که مرگ بر خامنه ایى (من نمیگویم) میگویند را لعنت و نادان میدانیدو اگر در موقعیتى چون سالهاى ۶۰ بودید، خواهان مرگ انان خواهید بود.

گام هاى مثبت شما در پایه گذارى حزب کارگزاران، تدریس در علوم انسانى، در خواست رابطه دیپلماتیک با امریکا و صدور اجازه ۲۰۰ نشریه مورد تأیید هر انسان ازاده چون من میباشد گر چه بارها مورد عتاب و دلجوئى همان رهبرى که امروز از اوبه نیکى یاد میکنید وشما را وادار به عزیمت به خارج از کشور کرد، قرار گرفته‌اید، او را هنوز فصل الخطاب میدانید که نمونه بارز خدا بندگى است. شما خود را مسلمانى معتقد میدانید اما در اولین لحظه که ممکن است به حیثیت سیاسى شما لطمه وارد شود از راه راستى خارج میشوید براى نمونه همسر صیغه اى شما و در خواست کمک از عربستان براى تحصیل فرزندتان که از نظر من با گفتن حقیقت، میتوانستید موقعیت سیاسى خود را مستحکم تر کنید. من انتقادات از شما را در مورد رفتار فرزند شما در جریان دکل‌ها را بیجهت میدانم، چون رفتار فرزند شما هیچ ربطى به شما ندارد. رفتار سیاسى شما بعد از خروج از ایران مربوط بخود شما است و بر خورد با نظریات شما باید أصولى باشد نه فحاشى، شما هم باید به نظریه سیاسى دیگران احترام بگذارید چون همه ما در محیطى خارج از ایران که ازادى بیان در فرهنگ ان نهادینه شده است زندگى میکنیم

اما برخورد شما با من، انجا که از من بعنوان طراح کودتاى نوژه یاد میکنید هیچ مشکلى ندارم، اما وقتى میگویید “”این مواضع دقیقا همان جنس و آهنگی را داشت که جواد خادم از طراحان کودتای نوژه در گفتگو با نوری زاده در ایران فردا مطرح کرد. گمان می‌کردند که موج اعتراضات سراسر کشور را در بر می‌گیرد و تا ۲۲ بهمن کار نظام ساخته است. به تعبیر جواد خادم ۲۲ بهمن نماد نظام خُرد می‌شود”” مشکل دارم. انچه من گفتم از این قرار است، ” مردم با امتناع از شرکت در جشن ۲۲ بهمن اخرین سنگر فرهنگى رژیم را تصرف کنید”. من هرگز نگفتم کار رژیم ساخته است، من حرف‌هایم را به حالت تعبیر نمیزنم، ارى، شرکت نکردن مردم در ۲۲ بهمن نماد نظام را خرد میکند و ته مانده مشروعیتش زیر سئوال قرار میدهد. ارى اگر اپوزیسیون خارج ازکشور توجهى به نظریات من کرده بود هفته گذشته میتوانست رهبرى این خیزش را بعهد بگیرد و خیزش را تبدیل به یک جنبش همگانى کند.

من مشکلى با اقاى مهاجرانى سیاستمدار ندارم، چون تخطئه کردن رقباى سیاسى قسمتى از ابزار کار سیاسى است، مشکل من با اقاى مهاجرانى کارشناس تاریخ است، چون تحریف گفته‌ها با تاریخ نویسى ناسازگار است، من شما را تاریخ نویسى دروغ پرداز میدانم که سایه بر سایر محسنات شما میافکند و از شما کاریکاتورى که تلاش براى قربت نزدیکتر به فصل الخطاب میکند میشناسم

جواد خادم

من به عنوان یک ایرانی در آلمان از هاشمی شاهرودی شکایت دارم /ف. م. سخن

هاشمی شاهرودی مانند یک موش ترسو به آلمان آمده و در کلینیک پروفسور سمیعی برای معالجه بستری شده است. او ۱۰ سال تمام ریاست قوه ی قضاییه جمهوری اسلامی را بر عهده داشته و قاضی القضات این نظام بوده است. او از ترس اعتراضات ایرانیان و مردم آلمان به جنایت هایی که کرده یا حکم به انجام آن ها داده بی سر و صدا و به صورت پنهان به کشور آلمان آمده تا بعد از به دست آوردن سلامت جسمی خود، در ایران فتوا به جنایت های عجیب و عظیم بدهد.

برای آگاهی دادستان آلمان باید گفت در جمهوری اسلامی قاضی القضات می تواند هر حکمی خواست نسبت به هر کس که صلاح دید صادر کند. او می تواند حکم به قتل یا حکم به آزادی هر کس که خواست بدهد.
اگر این فرد که عراقی است با پاسپورت کشور عراق به آلمان و شهر هانوفر نیامده باشد، من به عنوان یک ایرانی از او شکایت دارم. این فرد از سال ۱۳۷۸ تا ۱۳۸۸ می توانسته حکم به اعدام اشخاص بدهد و از این جهت شاید به طور قانونی نتوان او را در مقابل دادگاه مسوول شناخت. اما نحوه ی کشتن و ناقص العضو کردنی که این شخص بر اساس آن حکم و فتوا می داده از منظر قانونی و در مقابل قوانین منطبق بر «حقوق بشر» محکوم است و من با استناد به کتاب نوشته شده توسط این شخص و موارد مندرج در آن از او به عنوان یک «انسان» و بر اساس حقوق «انسانی» شکایت دارم. نظر این شخص در باره ی به قتل رساندن و ناقص العضو کردنِ «قانونی» انسان ها از این قرار است و او مدت ده سال بر این مبنا حکم به قتل انسان ها یا ناقص العضو کردن شان داده است:

«صفحه ى ٣٣۶ کتاب «بایسته هاى فقه جزا» نوشته ی آیت الله هاشمی شاهرودى:
«…اما آنچه از ادلـۀ حدود و تعزیرات به دست می آید این است که دردناک بودن کیفر به مقدار متعارف آن، شـرطی لازم بوده و جزو اصـل کیفر قرار داده شـده است. در نـتیجه، بی حس کردن محکـوم هنگـام اجرای کیفر به گـونه ای که درد تازیـانه یـا قطـع عضو را احساس نکند، جایز نیست. رأی صحیح همین است و به چند بیان میتوان آن را تقریب کرد…»
صفحه ى ٣٣٧ همین کتاب در باره ى مجازات هایى مثل «به صلیب کشیدن» و «بریدن دست و پا»:
«…آیه ای که حـد محـاربه را بیان کرد، نیز دلالت بر شدیـد بودن کیفر آن دارد، کیفرهایی ماننـد کشـتن و به صـلیب کشـیدن و بریـدن دست و پا در این آیه همه به صـیغۀ تفعیل آمده است که دلالت بر تشدید فعل دارد و آنچه از آن فهمیده میشود شدید کردن کیفر است…»
صفحه ى ٣٣٨ کتاب در باره ی دلیل «فنى» ضرورت درد کشیدن مجرم در اثناى مجازات:
«منظور از تشریع حد، عذاب دادن و آزردن مرتکب است تا بدین وسیله او و بلکه دیگران را از ارتکاب جرم بازدارد. به همین جهت در بعضی از حدود، واجب است که مجازات در حضور گروهی از مؤمنان صورت گیرد و ایشان شاهد اجرای حد باشند. ممکن است ادعاشود که اجرای حـد خصوصًا درمواردی مثل قطع عضو،حتی اگرمحکوم رابی حس نیزکننـد، همواره مرتبه ای از عـذاب و آزار را به همراه دارد ولو به لحاظ آثار بعـد از اجرا باشـد. بر این اساس، مراد از درد و عـذابی که در آیات یاد شده بدان اشاره شده است، همین مقدار از عذاب است و آیات مذکور دلالتی بر شرطیت عذاب و آزار، بیش از این مقدار ندارد. این ادعـا را نمیپـذیریم، زیرا خلاـف ظهور آیات است. ظاهر آیات یاد شـده این است که نفس حـد تازیانه یا قطع عضو، عـذاب و آزار است یعنی عـذاب دادن و آزردن محکوم، با خود حـّد حاصل میشود نه با آثار و پیامـدهای بعـدی آن از قبیل ننگ و بدنامی. بلکه میتوان گفت، فهم عرفی و ارتکـاز عقلاـیی در بـاب کیفرهایی مثل زدن و قطع عضو، آن است که در این کیفرها، همان جنبۀ دردنـاک بودن و آزار جسـمانی آنهـا مورد نظر است تا از این طریق، مجرمان تأدیب شـده و دیگر مرتکب جرم نشونـد و نیز تأدیب آنان مایـۀ تن ّبه دیگران شود، چنانکه در مورد وعـده عـذاب و کیفرهای اخروی و یا آزار و شـکنجه هایی که طاغوتها و زورمداران پیوسـته اعمال میکننـد نیز همین غرض مورد نظر است. این فهم عرفی به آن معنا است که در اینجا قرینۀ عقلی ارتکازی وجود دارد که ادلـۀ کیفرهایی ماننـد تازیانه و رجم را به این نکته منصـرف میکنـد که مراد از این گونه کیفرها، آزردن و عذاب دادن محکوم است و ِصرف شکل و صورت کیفر مراد نیست. بر این اساس، حتی اگر در آیات شریفه، تعبیر عذاب و ایذاء هم نیامده بود بلکه تعبیرهایی مانند َجلد و قطع و ضرب آمده بود نیز ما به مقتضای همین قرینۀ نوعی و فهم ارتکازی، از آنها استفاده میکردیم که در مقام کیفر دهی، عذاب داشتن و دردناک بودن کیفر، شرط است. بنـابراین به مقتضـای طبیعت این گونه کیفرهـا، دردنـاک بودن و آزار داشـتن به انـدازه متعـارف، جزء مفهوم عرفی و ارتکازی آنها است و در این نکته جای هیچ تردیدی نیست…»
صفحه ى ٣۴۵ کتاب «بایسته هاى فقه جزا» در باره ی مجازات هایى مانند سوزاندن و از بلندى در افکندن، که در این مجازات ها هم از نظر این موجود، بى حس کردن محکوم «حرام» است:
«حاصـل کلام آنکه: اطلاق ادلـۀ حـدود و سـیره عملی متشـرعان و اطلاق فتواها و ارتکازهای فقهی و متشـرعی همگی دلالت بر آن دارنـد که در باب حدود و تعزیرات، اجرای کیفرهای جسـمانی بدون بیحسـی، حتی در صورتی که محکوم هم آن را در خواسـت کرده باشد، حرام نیست، چه رسد که او درخواست نکرده باشد. در این حکم هیچ فرقی میان حدود گوناگون وجود ندارد. آری در مواردی مثل حـد تازیانه یا رجم یا سوزاندن یا در افکندن از بلندی، انجام عمل بیحسـی حرام است و باید محکوم از مطالبۀ آن منع شود. چرا که در این گونه موارد،از ادلۀ آنها اسـتفاده می شود که شارع به نوع آزار و عذابی که عادتًا از این کیفرها حاصل می شود نظر داشـته و لازم میدانسـته که محکوم به هنگام اجرای حـد، آن را احساس کنـد. اما در غیر از موارد یاد شده، حرمت بیحسـی یا وجوب منع محکوم از مطالبۀ آن ثابت نیست…»»
کتاب سید محمود هاشمی شاهرودی موجود است و در اینترنت نیز قابل مطالعه است. مردم و دادستان آلمان باید بدانند که از چنین موجودی در کشور خود پذیرایی می کنند و معالجه ی او را بر عهده گرفته اند تا با بدنی سالم به ایران بازگردد و فتوا به چنین رفتارهایی با محکومان بدهد.

بیانیه‌ی نویسندگان، شاعران و هنرمندانِ تبعیدی در حمایت و پشتیبانی از جنبش و مبارزات آزادیخواهانه مردم ایران

ز اشک و آه مردم بوی خون آید، که آهن را
دهی گر آب و آتش دشنه و فولاد می‌گردد
فرخی یزدی

نزدیک به ‌چهل سال از عمر جمهوری اسلامی ایران می‌گذرد و در اینهمه سال، مردم ما هر روز شاهد غارت و چپاول ثروت ملی، دزدی‌ها، اختلاس‌ها، جنایت‌های پنهان و ‌آشکار، تبعیض‌ها و حق کشی‌ها و جنگ خانمان برانداز و بی‌معنا بوده‌اند. خمینی و جمهوری اسلامی که با شعار «همه با هم» به قدرت رسیده بود، مانند هر حکومت توتالیتر و تمامخواه در تاریخ، به مرور به شعار «همه با من» رسید و در این راستا، از هیچ شقاوت و جنایتی فروگذار نکرد: قلع و قمع مخالفان، کشتار بهترین جوانان میهن، شکنجه و تعزیر آزادیخواهان و روشنفکران، قتل‌های زنجیره‌ای، اعدام‌های روزانه و تحقیر و تعزیر مردم در ملاء عام، تحمیل مذهب، مرام و مسلک منسوخ به ‌مردم، دخالت مستمر و مداوم در امور خصوصی‌ و شخصی شهروندان و اجباری کردن نحوه پوشش زنان، حذف‌ و پایمال کردن حقوق اجتماعی آن‌ها، انحلال نهادهای دمکراتیک، احزاب و سازمان‌های سیاسی مترقی کشور، ایجاد نهادی قیّم مآب به ‌نام «وزارت ارشاد»، صغیر و ناقص‌العقل پنداشتن مردم خردمند و با فرهنگ ایران، امر به معروف و نهی از منکر و تعیین تکلیف برای آن‌ها، اعمال سانسور بر رسانه‌های گروهی، کتاب‌ها، روزنامه‌ها، مجلات و در یک کلام، بر همه فرآورده های فرهنگی و هنری، تحریف رذیلانه تاریخ و انحراف جامعه از راه رشد طبیعی و تاریخی، ترویج خرافات، ابتذال، افکار کهنه و ارتجاعی در رادیو و تلویزیون، در مساجد، مدارس و دانشگاه‌ها، ویرانی اقتصاد کشور و ایجاد فقر، فاقه، بیکاری، فساد، فحشاء و انحطاط و… قهقرا!
تزویر، دروغ، دغل و ریاکاری «روحانیون» و جیره خواران و ریزه خواران سفره آن‌ها، بر هیچ کسی پوشیده نیست و در ایران و سراسر دنیا، مردم از ابعاد هول‌انگیز فاجعه آگاه شده‌اند و اینک همگان می‌دانند که سردمداران بی‌کفایت و بی‌درایت این نظام فاسد، مملکت ما را در تمام عرصه‌ها ویران و تباه کرده‌اند. بی‌جهت نیست که در این روزها آتش خشم مردم عاصی و به جان آمده، در هر گوشه‌ای از کشور شعله می‌کشد و مردم مرگ «دیکتاتور» و سقوط حکومت اسلامی را فریاد می‌کنند. این فریاد مردم لگد مال شده، فریاد لشکر بی‌شمار پا‌برهنه‌ها، خیل مردم بی‌خانمان و انبوه گرسنگان است که زیر طاق آسمان ایران می‌پیچد، صدایِ زنان، کارگران، روشنفکران، معلمان،‌ کارمندان، دانشجویان و مردم کوچه و بازار ‌است که سال‌ها و سال‌ها در خفقان و اختناق، در اسارت آخوندها و زیر یوغ «حکومت اسلامی» زیسته‌اند و جان به لب شده‌اند. آری، مردم ما به ‌پا خاسته‌اند تا این حکومت جهل و‌ جنایت را از بُن و بنیاد بَرکَنَند و این لکه ننگ و نکبت را برای همیشه از صفحه تاریخ معاصر بزدایند. دراین کارزار، دور از انتظار نبود و نیست که حاکمیـت، مثل همیشه و هر بار، این خیزش سراسری را که از اعماق جامعه برخاسته، به دخالت و دسیسه «دشمن» و به ویژه آمریکا نسبت بدهد تا بهانه و مستمسکی برای سرکوب مردم داشته باشد، با اینهمه، سردمداران حکومت اسلامی بهتر از هر کسی می‌دانند که اعتراض و شورش خود جوش مردم ما هیچ گونه رابطه‌ای با آمریکا و هیچ کشور بیگانه دیگری نداشته و ندارد. نه، سرنوشت مردم به دست خود آن‌ها رقم خواهد خورد و در این روزهای سرنوشت ساز، نویسندگان، هنرمندان و فرهنگ ‌ورزان مترقی ایران، در کنار مردم مبارز و همراه این مردم ستمدیده ایستاده‌اند و از خواسته‌های بر حق آنان، از تلاش‌ها، جانفشانی‌ها و مبارزه آنان برای کار، نان، آزادی و برای دمکراسی و عدالت اجتماعی، پشتیبانی و حمایت می‌کنند. بی‌تردید این آرمان تاریخی مردم تحقق نمی‌پذیرد، مگر در حکومتی دمکراتیک، لائیک و مردمی…
ما نویسندگان، شاعران و هنرمندان از اهل فرهنگ، اندیشه و هنر خواستاریم که در این برهه حساس از تاریخ که سرنوشت مردم ایران رقم می‌خورد، حمایت همه جانبه خویش را از مردم دریغ ندارند و آن‌ها را در نبرد برای آزادی، دموکراسی و عدالت اجتماعی تنها نگذارند.

*
نعمت میرزا زاده «م. آزرم» ( شاعر). شبنم آذر (شاعر). رضا اغنمی (نویسنده). صاق امان( نقاش). حسین افصحی (نویسنده) پگاه احمدی (شاعر). نسرین الماسی (روزنامه گار و نویسنده). محسن اعتمادی (شاعر، مترجم، فیلمساز). ایوب امدادیان (نقاش). روشنک بیگناه (شاعر). خسرو باقرپور (شاعر). رضا بی‌شتاب (نویسنده). سیاگزار برلیان (شاعر). ناصر پاکدامن (نویسنده و پژوهشگر). کوشیار پارسی (نویسنده و مترجم). فریدون تنکابنی (نویسنده). محمد جلالی «م. سحر» (شاعر). علی اصغر حاج سید جوادی ( نویسنده، روزنامه نگار). نگار حاج سید جوادی (نویسنده، سناریست). ایرح جنتی عطائی ( شاعر، ترانه سرا و کارگردان) بهروز حشمت (شاعر و مجمسه ساز). حسن حسام (شاعر، نویسنده). محس حسام (نویسنده). هادی خرسندی (شاعر، طنز پرداز). نسیم خاکسار (نویسنده). اسماعیل خوئی (شاعر). رضا دقتی (عکاسِ روزنامه نگار. Photojournaliste). حسین دولت‌آبادی (نویسنده). منوچهر دوستی (شاعر). ابوالفضل اردوخانی (نویسنده). اسد رخساریان (مترجم، شاعر). نستور رخشانی (نقاش). فرج سرکوهی (روزنامه نگار، منتقد ادبی). مهرانگیز رساپور «م پگاه» (شاعر). حسین رحمت (نویسنده). حسن زرهی، (نویسنده، روزنامه نگار). حسین زراسوند (شاعر). اکبر سردوزامی (نویسنده). اسد سیف (پژوهشگر و منتقد ادبی). شیوا شکوری (شاعر، نویسنده). جواد طالعی، (شاعر، روزنامه نگار). رضا علامه زاده (نویسنده و سینماگر). میرزا عسکری، «مانی» (نویسنده، شاعر و مدیر رادیو مانی). جلال علوی نیا، (مترجم). بتول عزیز پور (شاعر). سپیده فارسی، (فیلمساز). علی اصغر فرداد (مترجم، شاعر). ساسان قهرمانی (نویسنده). پرویز قلیچ خانی (روزنامه نگار) . سرور کسمائی (نویسنده). زیبا کرباسی ( شاعر). امید کشتکار، (نویسنده). کیان کاتوزیان (نویسنده). گیل آوائی (مترجم و نویسنده). عیدی نعمتی، (شاعر). علیرضا نوری زاده (روزنامه نگار و شاعر). مسعود نقره کار (نویسنده). مجید نفیسی (نویسنده، شاعر). اعظم نورالله خانی(مترجم). ابراهیم مکی (کارگردان تأتر و نمایشنامه نویس). گلمراد مرادی (محقق). باقر مومنی، (پژوهشگر و مورخ). رباب محب (شاعر و مترجم). اسد مذنبی (نویسنده). کامران ملک مطیعی (کارگردان). نجمه موسوی پیمبری (شاعر، پژوهشگر). سیاوش میرزاده (شاعر). ناصر مهاجر (روزنامه نگار، محقق و مورخ). مهناز متین (مترجم، پژوهشگر) سام واثقی (شاعر و مترجم). محسن یلفانی (نویسنده و کارگردان تأتر)