خانه » مقاله (برگ 37)

مقاله

کشف مومیایی منسوب به رضا شاه کبیر

محسن رنانی: با پیکر رضاشاه چه کنیم؟/ پیکر رضاشاه به مثابه سرمایه نمادین

از نگاه توسعه، نه خاتمی باید تخریب شود و نه احمدی‌‌نژاد؛ چرا که هر کدام از این‌ها در لحظه‌ای از تاریخ ‌آینده ما می‌توانند نقش‌های مهمی بازی کنند. از حوادث دی‌ ماه گذشته درس بگیریم و یادمان نرود که جامعه‌ فاقد سیاستمداران نمادین یا جامعه‌ای که شخصیت‌های نمادینش منفعل یا دست بسته باشند، جامعه‌‌‌ای ژله‌ای خواهد بود که در یک لحظه‌ تاریخی ممکن است یک دلقک بتواند از آن سوی آب‌ها آن را دستخوش بی‌ثباتی کند.

«من با آن‌ که مطمئن هستم برای انتشار این نوشته ناسزاهای بسیاری خواهم شنید اما بنابر وظیفه روشنفکری و برای مصالح جمهوری اسلامی و آینده این سرزمین، این نوشته را منتشر می‌کنم. امید که آنان که با محتوای آن موافقند یک بار دیگر در آن به دیده نقد بنگرند و آنان که با آن مخالفند،‌ یک بار دیگر منصفانه آن را بخوانند. والعاقبه للمتقین.»

محسن رنانی، استاد دانشگاه، در یادداشتی در کانال تلگرامی‌اش نوشت:

 

عکس‌ها نشان می‌دهد که پیکر مومیایی شده‌ای که این روزها در جوار حرم حضرت عبدالعظیم کشف شده است، همان کالبد رضاشاه است که پس از تخریب مقبره رضاشاه توسط آقای خلخالی و سایر انقلابیان، در زیر آوار مدفون و اکنون با خاک‌برداری هویدا شده است.

من اگر مسئول میراث فرهنگی بودم، حتی اگر مشکوک بودم، فرض را بر این می‌گذاشتم که این پیکر رضاشاه است و وظیفه قانونی خود را در قبال حفظ میراث تاریخی کشور انجام می‌دادم تا آنگاه که بررسی‌های بعدی واقعیت را آشکار سازد. و اگر از مقامات سیاسی بودم دستور می‌دادم این پیکر به موزه سپرده شود و به دقت از آن مراقبت شود؛ چرا که پیکر رضاشاه متعلق به ما نیست، متعلق به تاریخ ایران است و این تاریخ باید حفظ شود.

این نوشته دو بخش دارد: بخش اول آن سیاسی و هیجانی است و به این می‌پردازد که چرا به نفع و صلاح جمهوری اسلامی است که پیکر رضاشاه را با احترام به موزه بسپارد. این بخش کوتاه است و آن را برای خوانندگان بی‌حوصله‌ در آغاز آورده‌ام و البته جدی است اما احتمالا آنان که باید، آن را جدی نمی‌گیرند.

اما بخش دوم، که آن را برای خواننده جدی و پرحوصله و عمیق نوشته‌ام، یک تحلیل اقتصادی و اجتماعی است که در آن از نقش نمادین پیکر رضاشاه برای اقتصاد آینده کشور صحبت‌ می‌شود و به این بهانه وارد بیان کارکرد سرمایه‌های نمادین به عنوان سرمایه‌های توسعه‌آفرین می‌شویم؛ با این هدف که نشان دهیم یک فرصت منحصربه‌فرد برای نجات آینده توسعه کشور، تمرکز بر تولید، جذب، حفاظت و انباشت سرمایه‌‌های نمادین است.

من با آن‌ که مطمئن هستم برای انتشار این نوشته ناسزاهای بسیاری خواهم شنید اما بنابر وظیفه روشنفکری و برای مصالح جمهوری اسلامی و آینده این سرزمین، این نوشته را منتشر می‌کنم. امید که آنان که با محتوای آن موافقند یک بار دیگر در آن به دیده نقد بنگرند و آنان که با آن مخالفند،‌ یک بار دیگر منصفانه آن را بخوانند. والعاقبه للمتقین.

بخش اول: کشف پیکر رضاشاه به مثابه یک فرصت سیاسی

این بخش را بی‌مقدمه در پنج نکته خلاصه می‌کنم:

یک: این‌ که جمهوری اسلامی به این عزم و جسارت برسد که پیکر رضاشاه را به یک موزه ملی منتقل کند، نشانه اقتدار و احساس قدرت در جمهوری اسلامی است. این اقدام به این معنی است که جمهوری اسلامی ایران از نمادهای پهلوی نمی‌ترسد و آنها را به‌ عنوان بخشی از تاریخ ایران حفظ می‌کند. چنین اقدامی به معنی خلع سلاح کردن کل سلطنت‌طلب‌هاست. یعنی اگر جمهوری اسلامی از پیکر رضاشاه نترسد از نوه‌ او و از دیگر نمادهای رژیم پیشین نیز نمی‌ترسد.

دو: این اقدام به منزله نوعی التیام بخشیدن به روند تندروی‌های گذشته در قبال تاریخ ایران و رژیم پهلوی است. بنابراین سرمایه اجتماعی نظام و امید به تدبیر آن‌‌ را افزایش می‌دهد. جمهوری اسلامی به این ترتیب خودش را از تندروی‌های امثال مرحوم خلخالی جدا می‌کند و ناگفته می‌گوید که من آن جمهوری اسلامی تندروی خلخالی نیستم. به گمان من این برای نظام، اعتبار بیشتر و سرمایه اجتماعی بالاتر به‌ همراه می‌آورد. در واقع اگر چنین عزمی در نظام ایجاد شود در گام اول به منزله نوعی تابو شکنی است اما در واقع آغاز فرایند حساسیت‌زدایی و نرمالیزاسیون خواهد بود.

سه: با این اقدام فضا و زمینه و موضوعی برای گفت‌وگو درباره تاریخ پهلوی باز می‌شود. نگه داشتن این پیکر و انتقال آن به موزه، در اصل، مجوز دادن به جامعه فکری برای باز کردن غده چرکینی است که دردناک باقی مانده است و از آن گفت‌وگو نمی‌شود. جامعه روشنفکری و مردم عادی به بهانه این پیکر، گفت‌وگو خواهند کرد و پرونده توسعه در ایران بار دیگر ورق خواهد خورد. ما برای ورود به سال صفر توسعه، باید روی مسائل مهمی گفت‌وگوی ملی راه بیندازیم. از جمله روی سیاست‌های توسعه‌ای خودمان و رژیم قبل.

این‌ که نظام سیاسی یک طرفه همه اقدامات رژیم قبل را تخطئه کند، در واقع مجوز اخلاقی داده است که در طرف دیگر هم بخش‌هایی از جامعه به ویژه نسل جوان همه اقدامات رژیم گذشته را توجیه کنند و مطلوب بدانند. ما چاره‌ای نداریم که به گفت‌وگوی عقلانی و اخلاقی درباره گذشته خویش روی‌ بیاوریم تا آینده‌مان تکرار گذشته نباشد. این فرصتی است تا گفت‌وگوی منطقی درباره گذشته را شروع کنیم. من گاهی در برخی مجامع دانشجویی جرأت نمی‌کنم از خطاهای بسیار فراوان رژیم گذشته سخن بگویم چون پیش‌فرض بخشی از نسل جدید این است که در آن دوران همه چیز گل‌ و بلبل بوده است.

فراموش نکنیم که هیچگاه روشنفکران ملی ما درباره مرحوم دکتر مصدق و روشنفکران دینی ما درباره آیه‌الله منتظری به خود اجازه ندادند، نقدی جدی داشته باشند، چرا؟ چون حمله مخالفان و رسانه‌های رسمی آن دو بزرگ چنان بی محابا و بی‌اخلاق بوده است که باعث شده است یاران و علاقه‌مندان آنها نقد دوستان به آنان را ستم و بی‌وفایی و بی‌تدبیری بدانند.

درباره رژیم گذشته نیز چنین کرده‌ایم. دستگاه رسانه‌‌ای رسمی چنان بی محابا همه چیز را با چوب تخریب رانده است که باعث شده است نسل جوان امروز از آن سوی بام بیفتد و همه چیز آن رژیم را مطلوب ارزیابی کند. همین هفته گذشته در یکی از گروه‌های تلگرامی خانوادگی شاهد پرخاشگری جوانان خاندان به یکی از انقلابیون سابق که اکنون سال‌هاست گوشه‌ عزلت گزیده است، بودم که او را بازخواست می‌کردند که اولا چرا در براندازی رژیم قبل مشارکت داشته‌ است و ثانیا اگر اکنون معتقد است که این نظام آن چیزی نیست که قرار بود باشد، چرا در براندازی آن اهتمام نمی‌کند. این فضا، حاصل بستن همه‌ راه‌های گفت‌وگوی ملی درباره مسائل مهم است و چنین می‌شود که ناگهان در دی‌ماه ۱۳۹۶ این عقده‌های فروخورده بیرون می‌ریزد.

چهار: بی‌گمان ماه‌های اول تعداد زیادی از مردم برای دیدن پیکر رضاشاه راهی موزه می‌شوند. اشکالی ندارد این خودش نوعی تخلیه انرژی اجتماعی و سیاسی است و بعد از مدتی مسأله کاملاً طبیعی می‌شود. مگر کسی الان برای زیارت مزار مصدق صف می‌کشد؟ یا این‌ که مزار آیت‌الله منتظری در دسترس مردم است، خطری برای نظام سیاسی است؟ به هیچ‌ وجه. اما جامعه با همین چیزهای ظاهراً کوچک نفس می‌کشد و احساس آزادی و پویایی می‌کند.

پنجم: بازتاب خارجی این اقدام نیز البته خوب خواهد بود. در نگاه جهانی نوعی ظرفیت و قدرت و اعتماد به نفس جمهوری اسلامی را بازتاب می‌دهد.

نتیجه: بنابراین به گمان من لازم است مقامات ارشد کشور در این مورد با روشن‌بینی برخورد کنند و از موضع بزرگواری و شجاعت، دستور بدهند که پیکر به موزه منتقل شود؛ دستوری که در تاریخ ایران ماندگار خواهد شد. همین دیروز، عکس‌های چهار رئیس جمهور گذشته آمریکا و بانوانشان همراه با بانوی اول آمریکا منتشر شد که در مراسم درگذشت همسر بوش پدر در کنار هم شادمانه عکس می‌گرفتند. مردم ما برای احساس امید به آینده نیازمند این صحنه‌های تاریخی هستند. اکنون وقت آن است که جمهوری اسلامی در کنار تاریخ بایستد و با آن عکس بگیرد و البته نقدش کند اما نابودش نکند.

آن موقع که آقای خلخالی با مقبره رضاشاه چنان کرد، شاید غلبه هیجان انقلابی بر عقلانیت قابل توجیه بود. اما امروز اگر همچنان عقلانیت اجتماعی ما زیر لگدهای هیجان و سیاست زمین‌گیر شود، نشانه آن خواهد بود که با نظام تدبیر کنونی دیگر امیدی به شکل گیری عقلانی فرآیند توسعه نخواهد بود. امیدوارم این نشانه بر نشانه‌های دیگر پیشین افزوده نشود.

بخش دوم: پیکر رضاشاه به مثابه سرمایه نمادین

الف) مقدمه

سال‌ها پیش در مقاله‌ «توسعه یعنی شهری با تندیس شاطر رمضان» نوشتم، ای کاش مقبره رضاشاه را به «موزه عبرت» تبدیل کرده بودیم. اکنون هم می‌گویم پیکر رضاشاه را باید، مانند جنازه استالین که به عنوان دیکتاتور روسیه به موزه سپرده شده است، به موزه بسپاریم. همان‌گونه که کاخ مرمر رضاشاه حفظ کردیم و اکنون بخشی از میراث فرهنگی ماست پیکر او نیز ارزش تاریخی دارد.

همان‌گونه که اگر کاخ مرمر بسوزد، سوخته آن هم جاذبه تاریخی خواهد بود، پیکر رضاشاه نیز حتی اگر استخوانی بیش از آن نمانده باشد اثر تاریخی و جاذبه فرهنگی خواهد بود. خیلی از آثار تاریخی وقتی سوختند بیشتر مشهور شدند و جاذبه شدند. پس پیکر رضاشاه نیز صرف‌ نظر از این که او خوب بود یا بد، دوستش داریم یا نه، یک اثر تاریخی است و حق نابودی آن‌ را نداریم. همان‌گونه که امروز مقبره کوروش کبیر یک اثر تاریخی است و کسی حق تخریب آن‌ را ندارد.

فرقی نمی‌کند، این که پیکر رضا شاه را گم‌و‌گور کنیم مثل این است که دستور بدهیم تمام حوادث تاریخی که اسم رضاشاه در آنها آمده است از همه کتاب‌های کشور حذف شود. گم‌وگور کردن پیکر رضاشاه با پاک کردن تاریخ رضاشاه یکی است و پاک کردن تاریخ رضاشاه یعنی پاک کردن بخشی از تاریخ ایران. و البته این خیال خام است که کسی گمان کند می‌تواند تاریخ را حذف کند. ما در تلاش برای حذف تاریخ نه تنها ناکام می‌مانیم بلکه همان تلاش‌های ما برای حذف تاریخ نیز در تاریخ می‌ماند.

تلاش‌های برای حذف تاریخ تلاشی است که پیشاپیش شکست خورده است. همان‌گونه که اگر حکومت دستور بدهد که تمامی کلمات زشت از فرهنگ‌ لغت‌های زبان فارسی حذف شود، آن کلمات زشت همچنان در زبان فارسی باقی‌ می‌ماند و میان مردم چرخش می‌کند، تلاش برای حذف هر بخشی از تاریخ که از نظر حکومت نامطلوب است نیز شکست می‌خورد. همان‌گونه زبان زنده و پویا است و وابسته به لغاتی که در کتاب لغت است نیست، تاریخ نیز زنده و پویا است و بستگی به خوشایند یا ناخوشایندی ما ندارد و منتظر این که ما بخش‌هایی از آن را کتمان کنیم یا نه، نمی‌ماند. بنابراین ما به جای تلاش برای حذف تاریخ، بهتر آن است که کمک کنیم به تبیین بهتر و دقیق‌تر و صادقانه‌تر تاریخ.

نکته دیگر این که توسعه خودش یک فرآیند تاریخی است و حاصل انباشت تجارب تاریخی است، حذف عمدی بخش‌هایی از تاریخ، نوعی ممانعت از انباشت تجارب بشری است و در واقع ایجاد مانع در برابر توسعه طبیعی و تاریخی جامعه است و تنها نتیجه اش پرهزینه کردن این بلوغ تاریخی جامعه خواهد بود.

بنابراین حکومت ها به جای آن که بخواهند با حذف یا کتمان بخش‌هایی از تاریخ، خودشان را منزه بنمایانند، دقیقا خودشان را در برابر تاریخ آینده در مظان اتهام قرار می‌دهند و نسل‌های آینده آنها را متهم خواهند که مانع بلوغ طبیعی جامعه شده‌اند. در حالی که تلاش حکومت باید بر این استوار باشد که تجربه‌های تاریخی دائما به بصیرت و دانش ضمنی و عبرت تبدیل بشود و به تکامل اجتماعی ما کمک کند. پوشاندن تجارت تاریخی، موجب کند شدن و پرهزینه شدن فرآیند تکامل تاریخی جامعه می‌شود.

ب) مفهوم سرمایه نمادین

سرمایه نمادین از کشف‌های جامعه شناسان در اواخر قرن بیستم به‌ ویژه پیر بوردیو، جامعه‌شناس فرانسوی است. اگر چه پیش از آن در اواخر قرن نوزدهم، تورستین وبلن، اقتصاددان و جامعه‌شناس نروژی-آمریکایی نیز از مصرف نمادین سخن گفته بود اما ایده او برای یک قرن مکتوم ماند.

خیلی خلاصه: هر کشوری نتواند سرمایه نمادین تولید کند توانایی تولید، جذب، نگهداری و انباشت سایر سرمایه‌های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی را نیز در بلندمدت نخواهد داشت. یعنی رشد یک کشور زمانی امکان‌پذیر است که آن کشور بتواند سرمایه‌های نمادین جذب، تولید و انباشت کند.

سرمایه نمادین چیست؟ هر دارایی‌ متعلق به جامعه که شهرت، توجه، احترام و افتخار برای بخشی از جامعه یا برای کل جامعه فراهم آورد. ممکن است یک سرمایه نمادین حتی مورد نفرت بخشی از جامعه باشد؛ این خودش نشانه آن است که برای بخش دیگری از جامعه سرمایه نمادین است و همان قدرت نمادین آن سرمایه است که موجب نفرت بخش دیگری، که آن را دوست ندارند، شده است.

سرمایه نمادین می‌تواند یک ساختمان باشد (مثل تخت جمشید، میدان نقش جهان، سی‌وسه پل و …)، می‌تواند یک شخصیت تاریخی باشد (مثل پیامبر اکرم، کوروش یا مولوی و…) می‌تواند یک اثر فرهنگی باشد (مثل شاهنامه یا موسیقی سنتی ایرانی یا تابلو‌های نقاشی کمال‌الملک و…) می‌تواند یک پدیده اجتماعی باشد (مثل عاشورا، نوروز و…) می‌تواند یک شخصیت زنده سیاسی، مذهبی یا نظامی باشد (مثل مقام رهبری، مراجع تقلید، مهندس موسوی، آقای خاتمی، سردار سلیمانی و…) می‌تواند یک شخصیت علمی یا فرهنگی یا هنری زنده باشد (مثل پروفسور سمیعی، استاد فرشچیان، استاد شجریان، استاد عزت‌الله انتظامی و…)

پ)‌ شکل‌گیری سرمایه‌های نمادین

در واقع هر سرمایه نمادین قبلا یکی از سرمایه‌های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و … بوده است که به یک علتی، به شهرت رسیده است و توجه عمومی را به خود جلب کرده و کم‌کم مورد احترام قرار گرفته و سپس به مرز افتخار رسیده است. مثلا استاد فرشچیان، به عنوان یک هنرمند برجسته، نخست سرمایه انسانی بوده است که اکنون به علت آن‌ که شهرت جهانی پیدا کرده است به یک سرمایه نمادین ملی در عرصه هنر برای ما تبدیل شده است. او نه تنها برای ما مورد احترام است بلکه در سطح جهانی برای ما افتخار می‌آورد.

مولوی به‌ عنوان یک شخصیت فرهنگی تاریخی و مثنوی به‌ عنوان یک اثر ادبی تاریخی نیز اول سرمایه‌های فرهنگی بوده‌اند که ترک‌‌های ترکیه آنها را به یک سرمایه نمادین جهانی برای خود تبدیل کردند و سالیانه میلیاردها دلار از توریست‌هایی که برای دیدن قونیه و مراسم سماع و مثنوی خوانی به ترکیه می‌روند درآمد کسب می‌کنند. اکنون نیز تاجیک‌ها دارند روی فردوسی و شاهنامه کار می‌کنند تا او را برای خود به یک سرمایه نمادین جهانی تبدیل کنند.

برای نمادین شدن یک فرد اصلا نیازی نیست که او انسان خوبی بوده باشد، افراد بد هم می‌توانند نمادین باشند (مثل هیتلر برای آلمان‌ها و چنگیز برای مغول‌ها و استالین برای روس‌ها) یا نیازی نیست ساختمان مطلوبی بوده باشد (مثل اردوگاه آدم سوزی آشوویتس در لهستان که میراث نازی‌های اشغالگر است) یا حتی نیازی نیست خودش چیز ارزشمندی باشد (مثل کلاه کهنه نمدی رئیس‌علی دلواری یا آدامس جویده شده فرگوسن، مربی منچستریونایتد که در موزه ورزش انگلستان نگهداری می‌شود و در حراجی حدود نیم میلیون پوند قیمت‌گذاری شده است.)

ت) منافع سرمایه نمادین

این سرمایه‌های نمادین به چه درد می‌خورد؟ این سرمایه‌های نمادین عامل همبسته شدن، تجمع و انباشته شدن سایر سرمایه‌ها می‌شوند. مثلاً یک مرجع تقلید مانند آیت‌الله خمینی به عنوان یک سرمایه نمادین، موجب شد تا بخش بزرگی از سرمایه‌های انسانی، علمی، فرهنگی، سیاسی و حتی اقتصادی کشور در جریان انقلاب اسلامی در کنار هم مجتمع شوند و برای پیروزی انقلاب با هم همکاری کنند.

یا وقتی استاد شجریان به عنوان یک سرمایه نمادین هنری تصمیم می‌گیرد در بم، باغ هنر بسازد؛ عده‌ای زمین می‌دهند (سرمایه اقتصادی)؛ بهترین طراح‌ها جمع می‌شوند و به رایگان کار طراحی و نقشه‌کشی آن را انجام می‌دهند (سرمایه انسانی)؛ عده‌ای مصالح آن را تأمین می‌کنند و الی ‌آخر. همه این‌ها به علت وجود سرمایه نمادین استاد شجریان بوده است.

یا وقتی فلان استاد و پزشک برجسته تصمیم می‌گیرد یک مرکز فوق‌تخصصی پزشکی بسازد؛ یک نفر زمین می‌دهد، وزارت بهداشت حمایت می‌کند سرمایه‌داران بزرگ اعلام آمادگی برای تأمین سرمایه می‌کنند، پزشکان بزرگ اعلام آمادگی برای همکاری و مشارکت می‌کنند و… . آنگاه یک مرکز تخصصی پزشکلی شکل می‌گیرد.

پس هر انباشت و تجمیع سرمایه‌ای از هر جنس که در کشور صورت بگیرد اگر نخواهیم که با منابع مالی دولتی و با زور پول‌های نفتی و با فشار قانون انجام شود، بهتر است یک سرمایه نمادین محور آن قرار گیرد. البته الزامی نیست که برای تجمیع سرمایه‌های دیگر، حتما یک سرمایه نمادین انسانی زنده بیاید وسط. مثلا ممکن است ساختمان یک سقاخانه در یک محله، سرمایه نمادین محله باشد که افراد محله عصرها در آنجا جمع می‌شوند و گپ می‌زنند.

همین گپ‌ها باعث ارتباط و اعتماد و همکاری آنها در محله می‌شود (تولید سرمایه اجتماعی). بعد هم چند نفر از آنها در این گپ‌وگفت‌ها تصمیم می‌گیرند با هم شراکتی راه بیندازند (انباشت سرمایه اقتصادی) یا تصمیم می‌گیرند برای محله یک کتابخانه خوب بسازند (تولید سرمایه فرهنگی) و … . پس سرمایه نمادین از هر جنس که باشد می‌تواند مولد و جاذب و تجمیع کننده انواع سرمایه‌های دیگر باشد. در واقع سرمایه نمادین به عنوان نخ تسبیح سایر سرمایه‌ها عمل می‌کند.

ث) سطوح سرمایه نمادین

سرمایه نمادین انواع سطوح دارد مثلا می‌تواند خانوادگی باشد (مثل وجود یک متخصص در یک خاندان که بقیه متخصص نیستند یا وجود یک مادر بزرگ که همه خانواده گرد او متحد هستند)، می‌تواند محلی باشد (مثل یک هنرمند یا یک روحانی زاهد یا یک مقبره در یک محله)، می‌تواند گروهی باشد (مثل یک پیشکسوت برای ورزشکاران یا صنعتگران) می‌تواند منطقه‌ای باشد (مثل یک شخصیت منطقه‌ای) می‌تواند ملی باشد (مثل شخصیت‌های فرهنگی و هنری و مذهبی و سیاسی ملی یا آثار تاریخی ملی و …). ممکن است یک سرمایه نمادین ملی باشد ولی الزاما مورد قبول یا احترام همه اعضای یک ملت نباشد اما مهم این است که تعلق ملی دارد.

مثلا مولوی عبدالحمید در عین حال که یک سرمایه نمادین منطقه‌ای برای استان سیستان و بلوچستان هست، در سطح ملی هم برای اهل تسنن سرمایه نمادین ملی است. یا آقای خاتمی برای بخش‌های اصلاح‌طلب جامعه سرمایه نمادین است. من حتی معتقدم آقای احمدی‌نژاد هم برای بخش‌هایی از جامعه سرمایه نمادین بود اما خودش و رقبایش به سرعت او را تخریب کردند.

در مورد آقای روحانی می‌دانم که ایشان یک سرمایه سیاسی است که در انتخابات ۹۶ تا مرز نمادین شدن هم رفت اما رویکرد ایشان در بعد از انتخابات، دوباره ایشان را به سمت یک سرمایه سیاسی عقب برد. در واقع آقای روحانی در زمان انقلاب اسلامی یک «کنشگر سیاسی» بود؛ در بعد از انقلاب به یک «شخصیت سیاسی» تبدیل شد؛ وقتی رئیس‌جمهور شد «سرمایه سیاسی» شد ولی هنوز «سرمایه نمادین‌» نشده است.

چرا؟ چون در مردم «باور» ایجاد نکرده است. یک سرمایه سیاسی وقتی به یک «سرمایه نمادین» تبدیل می‌شود که در مردم «باور»‌ ایجاد کند. آقای خاتمی در میان بخش بزرگی از جامعه این کار را کرده است، آقای احمدی‌نژاد هم تا حدودی چنین کرد و البته لازم به تاکید نیست که پیش از همه این‌ها، آیه‌الله خمینی و آیه‌‌الله خامنه‌ای، توانایی بی‌نظیری در ایجاد «باور» در جامعه از خود نشان داده‌اند. باور یعنی چه؟ یعنی این که جامعه باور کند که این سرمایه نمادین توان ایجاد جنبش، تغییر، تحول و حرکت یا حتی ایجاد ثبات در وضع موجود را دارد.

می‌تواند سرمایه‌ها را فرا بخواند، مردم را بسیج کند،‌ قول‌هایی که می‌دهد را محقق کند و هرگاه بخواهد می‌تواند در سطوح ملی یا منطقه‌ای یا قومی یا در سطوح بخشی و حرفه‌‌ای اقدامات جدی و تغییرات چشم‌گیر ایجاد کند. وقتی «باور»‌ ایجاد شده در مورد کسی است که دوستش داریم یا با او همفکریم، این «باور» به دنبال خودش «افتخار» هم می‌آورد. بنابراین مرز نمادین بودن و نبودن، ایجاد باور و قدرت افتخارآفرینی است. یعنی هر چه شخصیتی از شهرت به سمت برانگیختن احترام برود ظرفیت نمادین شدنش بالاتر می‌رود. وقتی وارد ساحت «افتخار» شد یعنی حضورش برای دیگران افتخار آفرین شد، نمادین شده است.

ج) تفاوت با کاریزما

و البته فرق سرمایه نمادین با اسطوره‌ها یا شخصیت‌های دارای کاریزما، در مقدس بودن است. سرمایه‌های نمادین مقدس نیستند. گر چه بسیار احترام برانگیز و افتخار آفرین باشند. اما شخصیت‌های کاریزما، مقدسند، یعنی نقد ناپذیرند و اگر نقد شوند، ممکن است نقد کننده با اهانت و خشونت روبه‌رو شود. مثلا وقتی می‌‌گوییم علی دایی سرمایه نمادین ورزش ماست، به این معنی نیست که مقدس است. یعنی ما ضمن احترام و احساس افتخار نسبت به علی دایی، البته او را نقد هم می‌کنیم و هیچ‌گاه دستش را به نشانه تقدس نمی‌بوسیم.

فرق جامعه مدرن با سنتی در همین‌جاست. در جامعه سنتی سرمایه نمادین انسانی، به سرعت به کاریزما و تقدس گرفتار می‌شود. در‌ حالی‌ که در جامعه مدرن ممکن است انبوه سرمایه‌های نمادین تولید شود بدون آن‌ که مقدس باشند. متأسفانه وقتی سرمایه‌‌های نمادین به شخصیت‌های کاریزما و مقدس تبدیل می‌شوند ممکن است در آنها ظرفیت تخریبی ایجاد شود.

مثلا صدام حسین یک سرمایه نمادین برای عراقی‌ها بود که به علت مقدس شدن، دیگر قابل نقد نبود و علی رغم تلاش‌های گسترده‌ای که برای شکل دهی یک عراق مدرن و قدرتمند کرد اما از مرحله‌ای به بعد آسیب‌های جبران ناپذیری به کشور و ملت خویش زد.

چ)‌ سرمایه‌ نمادین، ضرورت آینده توسعه در ایران

ایران کشوری است که دیگر نمی‌تواند به نفت تکیه کند. منابع طبیعیِ دیگرِ ما نیز رو به انتهاست. نزدیک به ۱۰ میلیون بیکار آشکار و پنهان داریم و سالیانه نیز یک میلیون نفر به تعداد متقاضیان کار ما افزوده می‌شود. در‌ حالی‌ که پیش‌بینی می‌شود در بهترین حالت بتوانیم سالی ۷۰۰ هزار اشتغال جدید ایجاد کنیم. بنابراین اگر کار جدی‌ای نکنیم، به سرعت فقیر می‌شویم.

ما چاره‌ای نداریم که برای توسعه آینده خودمان بر صنعت توریسم تکیه کنیم. ما جزء ۱۰ کشور اول در زمینه دارا بودن آثار باستانی و تاریخی و جاذبه‌های گردشگری هستیم. البته صنایع دانش‌محور نیز جزء لاینفک توسعه آینده خواهد بود اما گردشگری، دست کم در کوتاه و میان‌مدت، می‌تواند سهم موثر‌تری داشته باشد.

به گمان من نه تنها آینده جامعه ایران حتی آینده نظام سیاسی به توانایی ما برای گسترش صنعت توریسم گره می‌‌خورد. البته فرصت‌های دیگری نیز هست. مثلاً ما می‌توانیم یکی از مراکز عمده تولید انرژی خورشیدی در دنیا بشویم اما هر کار دیگری برای جهش اقتصادی ما نیازمند چند دهه سرمایه گذاری‌های سنگین است، که فعلا دست‌ کم تا بیست سال آینده برای ما مقدور نیست. بعد از آن نیز دیگر احتمالاً نفت ارزش اقتصادی زیادی نخواهد داشت.

بنابراین از این پس نباید اجازه دهیم که هیچ سرمایه نمادین بالقوه‌ای از دست ما برود… باید برای تبدیل تمام امام‌زاده‌های کشور به جاذبه‌های گردشگری فکر کنیم. باید مقبره‌ هارون‌الرشید در مشهد را احیا کنیم و آن را به جاذبه‌ای توریستی برای یک میلیارد مسلمان اهل سنت تبدیل کنیم. باید مقبره خواجه نظام‌الملک و ملک‌شاه سلجوقی را در اصفهان به سرمایه نمادین تبدیل کنیم.

می‌توانیم امکان بازدید توریست‌های خارجی از حرم امام رضا (ع) و مقبره امام خمینی و سایر بقاع مذهبی را فراهم کنیم. باید در کویرهای‌مان کمپ‌های توریستی ایجاد کنیم و هزاران علاقه‌مند به شب‌های کویر را از دور دنیا جذب کنیم؛ باید سقاخانه‌های محلات را احیا کنیم؛ باید برج‌های کبوتری را به‌ عنوان یکی از منحصربه‌فرد‌ترین صنایع تاریخی ایران به شهرت جهانی برسانیم. باید لباس‌های محلی و مراسم سنتی فرهنگ‌های مختلف ایرانی به‌ویژه موسیقی آنان را احیا کنیم و خیلی کارهای دیگر.

امارات متحده یکی از کشورهایی است که در تولید سرمایه نمادین بسیار موفق عمل کرده است. جزیره نخل یا برج‌العربیه دو سرمایه نمادین امارات هستند که به شدت سرمایه‌های اقتصادی و انسانی را به سوی امارات جذب کرده‌اند. این کشور حتی بسیاری از نمادهایی که به سرمایه تبدیل کرده است را به نوعی کپی‌برداری یا اقتباس کرده است.

مثلاً با ساختن منطقه‌ای با معماری بادگیر‌های یزد و تبلیغ وسیع جهانی در مورد آنها، نماد بادگیرها را به عنوان نمادی بومی معرفی کرده است و اکنون در دور دنیا، هر کس که با معماری ایران آشنا نباشد، وقتی پوستر بادگیرهای یزد را می‌بیند می‌گوید اینجا دوبی است.

ح) لزوم صیانت از سرمایه‌های نمادین

متاسفانه هم حکومت‌های ایران سرمایه‌های نمادین را تخریب می‌کرده‌اند و هم مردم ما بیش از آن‌ که اهل ساخت باشند اهل تخریب این سرمایه‌ها بوده‌اند. مثلا بخش بزرگی از آثار معماری دوره صفوی به دستور حاکمان محلی قاجاران نابود شده است؛ یا این‌ که مردم ما فقط بر روی آثار باستان یادگاری نمی‌نویسند بلکه با تولید جوک و شایعه بر علیه شخصیت‌هایی که می‌توانند سرمایه نمادین باشند، آنها را نابود می‌کنند. ما در جامعه جهانی بلند نخواهیم شد مگر آن که بتوانیم دست از تخریب سرمایه‌های نمادین خود برداریم. حتی افرادی که دوستشان نداریم ولی به طور بالقوه می‌توانند نقش نمادین بازی کنند را نباید تخریب کنیم.

من به عنوان کسی که از همان آغاز منتقد سیاست‌های آقای احمدی‌نژاد بوده‌ام و آنها را برای آینده ایران خطرناک می‌دانسته‌ام،‌ همیشه مراقب بودم که ایشان را تخریب نکنم؛ چرا که سرمایه‌های نمادین از نظر ارزش‌های اخلاقی خنثی هستند یعنی خواه تالار بزم پادشاهان صفوی در کاخ چهلستون اصفهان باشد یا عبادتگاه شاه نعمت‌الله ولی در ماهان، یا زندان اسکندر در یزد، سرمایه نمادین هستند و باید حفاظت شوند.

از نگاه توسعه، نه خاتمی باید تخریب شود و نه احمدی‌‌نژاد؛ چرا که هر کدام از این‌ها در لحظه‌ای از تاریخ ‌آینده ما می‌توانند نقش‌های مهمی بازی کنند. از حوادث دی‌ ماه گذشته درس بگیریم و یادمان نرود که جامعه‌ فاقد سیاستمداران نمادین یا جامعه‌ای که شخصیت‌های نمادینش منفعل یا دست بسته باشند، جامعه‌‌‌ای ژله‌ای خواهد بود که در یک لحظه‌ تاریخی ممکن است یک دلقک بتواند از آن سوی آب‌ها آن را دستخوش بی‌ثباتی کند.

خ) کارکرد سرمایه‌های نمادین در بحران

شخصیت‌هایی که سرمایه‌های نمادین هستند در دوران ثبات، نه تنها موجب انباشت بقیه سرمایه‌ها می‌شوند، بلکه منشاء تحولات آرام و اصلاحگرانه نیز می‌باشند. اما نقش مهم این سرمایه‌ها در دوران بی‌ثباتی و تنش است که می‌توانند وسط بیایند و مانع گسیختگی اجتماعی و سیاسی شوند. به گمان من اگر سوریه فروریخت به علت ناتوانی جامعه سوریه در تولید سرمایه‌‌های نمادین ملی بوده است. اگر تعدادی چهره نمادین ملی در درون جامعه سوریه وجود داشت آنها می‌توانستند به عنوان نماینده جامعه با حکومت مذاکره کنند و نگذارند سوریه وارد جنگی ویرانگر شود و وقتی هم وارد جنگ شد با مذاکره، مانع طولانی شدن آن شوند. اکنون اما بیش از هفت سال است که سوریه در آتش جنگ می‌سوزد و هنوز گروه‌های معارض دولت سوریه نتوانسته‌اند بر سر انتخاب یک رهبر به تفاهم برسند. یعنی بشار اسد به علت موقعیت سیاسی خود به‌ طور طبیعی در آن بخش از جامعه که طرفدار حکومت بود سرمایه نمادین محسوب می‌شد اما متاسفانه در بخش دیگر جامعه که مخالف حکومت بود کسی نبود که در موقعیت سرمایه نمادین ملی، با حکومت مذاکره کند و برای توقف درگیری‌ها تفاهم کند و جامعه نیز به تفاهم آنها احترام بگذارد.

د) جمع‌بندی

در واقع سرمایه‌های نمادین مانند عمود خیمه، بخش‌های مختلف جامعه را منسجم و عقلانی نگاه می‌دارند. بنابراین سرمایه‌های نمادین بالقوه و بالفعل را نباید تخریب کنیم، حتی اگر رقیب ما باشند، چون فرصت‌های زیست مسالمت‌آمیز جامعه محدود می‌کنیم. پیامبر اکرم وقتی مکه را فتح کردند، نگذاشتند ابوسفیان به‌ عنوان سرمایه نمادین قریش تخریب شود و خانه او را محل امن قرار دادند که هر کس به آنجا برود در امان است. فدایش شوم که ضمن آن که مهربان بود و خُلق عظیم داشت، بی‌آن‌که مکتب دیده و خط نوشته باشد، به گونه‌ای رفتار می‌کرد که گویی خیلی از نظریه‌های علمی امروز سیاست و جامعه‌شناسی و روانشناسی اجتماعی را می‌دانست.

و البته همه این‌ها را گفتم که بگویم اکنون پیکر رضاشاه نه تنها بخشی از تاریخ ایران است، بلکه می‌تواند به‌ عنوان یک سرمایه نمادین تاریخی، در آینده یک جاذبه جهانی توریستی برای ما ایجاد کند؛ همان کاری که مقبره استالین در روسیه می‌کند. امروز سر به نیست کردن پیکر رضا‌شاه هیچ تفاوتی با تخریب شبانه تخت جمشید ندارد و اگر چنین کنیم تاریخ درباره ما همان قضاوتی را خواهد کرد که درباره ظل‌السلطان (پسر ناصرالدین شاه و حاکم اصفهان) کرد که از روی حقارت و کینه‌توزی دستور داد بسیاری از آثار معماری صفویه به ویژه کاخ آیینه‌خانه، که به فرمان شاه عباس دوم بر ساحل زنده رود ساخته شده بود، تخریب شود.»

حلّاج در ۴۰ سالگی،/علی میرفطروس

ر اردیبهشت ماه ۹۷،دقیقاً۴۰سال از انتشارنخستین چاپ کتاب«حلّاج» می گذرد.این کتابِ کوچک،حاصل کارِ دانشجوی جوانی بودکه کنجکاوی،شور و شراره های دوران شباب را درشخصیّتِ شعله ورِ حلّاج آمیخته بودبااین تأکیدکه:«هرکارِفردی،کمبودها و ضعف های خاص خودرادارد.مؤلف بااعتقادبه این اصل معتقداست که این کتاب فقط مقدمه و زمینه ای است برای نگرش ها و تحقیقات دیگری در زندگی و عقایدحلّاج»(حلاّج،چاپ اوّل،تهران،اردیبهشت۱۳۵۷،ص۷).

در این ۴۰سال ،حلّاج بیش از۴۰بار-بطورمُجاز و غیرمُجاز- بازچاپ شده و می شود.استقبال خوانندگان عالیمقدار ازاین کتاب شایدنشانهء نوعی حقیقتباشد؛حقیقتی مانند انسان گرائی،عدالت،مدارا و دلیریِ اندیشه که به سان آرزوئی شریف می بایستی بربسترِواقعیّتِ تلخ اجتماعی تحقّق یابد.

باگذشت ۴۰ سال-طبیعتاً-حلّاج نیز به بلوغ و بلاغت رسیده ،هم ازاین روست که نگارشِ ونگرشِ تازهء کتاب شامل موضوعات تازه ای است که آنرا ازچاپ های گذشته ممتاز و متمایز می کند.

تجربهء سال های اخیر،شخصیّتِ حسین بن منصورحلّاج را ازسایه سارِ قرون و اعصار بیرون کشیده و بازاندیشی دربارهء زندگی،عقاید و علل قتل فجیعِ وی را ازاهمیّت تازه ای برخوردار کرده است.دراین روزگارِناپایدار و دشوارکه عمرِکوتاه ما چونان جویباری به دریاهای آرامش می پیوندد،امیداست که انتشارِ متن تازه و کاملِ کتاب پرتوِ تازه ای درشناخت این چهرهء شگفتِ تاریخ ایران و اسلام به شمارآیدو بقول فرزانهء توس:«براین نامه برسال ها بگذرد».

متن زیر،بخشی ازدیباچهء تازهء کتاب حلاّج است.

ع.م

***

در سال ۱۶ هجری/۶۳۷میلادی وقتی شمشیرهای خون چکانِ تازیان آخرین قُلاع ساسانیان را درهم نوَردید؛دوران تازه‌ای در حیات فرهنگی ایرانیان آغاز شدکه بی توجهی به ویژگی‌های آن،درک درست تاریخ اجتماعی ایرانِ بعدازاسلام را دشوارخواهد ساخت.در بیشترِپژوهش های موجود،درّهء عمیقی ایرانِ قبل و ایرانِ بعدازاسلام را ازیکدیگرجدامی کندگوئی که درقبل ازاسلام نه ازفرهنگ و تمدّن و اخلاق خبری بود و نه ازهنرو علم و ادبیّات،اثری.

ازاین گذشته،می دانیم که فرهنگ و آئین های یک ملّت باستانی پدیده های تاریخی و درازمدّت هستند که پس ازاشغال سرزمین شان توسط مهاجمان بیگانه،پنهان و آشکار یا درلوا و لفّافه های مختلف می توانند به حیات خویش ادامه دهند،به همین جهت ما برای تبیین تحوّلات فکری و فرهنگی این دوران،به جای «ایرانِ اسلامی»،اصطلاح«ایرانِ بعدازاسلام»را دقیق تر می دانیم.

***

بررسی اسناد مربوط به هجوم تازیان به ایران و چگونگی سقوط امپراتوری ساسانی نشان می دهد که قحطی،خشکسالی و فقر و فلاکتِ قبایل تازیان و درنتیجه،آز و نیازِآنان برای دستیابی به سرزمین های مرفّه و حاصلخیزِ امپراتوری ساسانی عامل اصلیِ حملهء آنان به ایران بود و باتوجه به ارتدادِ گستردهء قبایل عربی ازاسلام«اهل ردّه» و عدم تثبیت اسلام درشبه جزیرهء عربستان(۱)،به نظرمی رسدکه برای تازیان مهاجم،«جهادبرای اسلام»اهمیّت ثانوی داشت.عُمَر خطاب به سران این قبایل گفته بود:

-«حجاز جای ماندنِ شمانیست مگرآنکه آذوقه جای دیگر بجوئیدکه مردمِ حجاز جز به این وسیله نیرو نگیرند»(۲).

جنگ های چندین سالهء خسروپرویز باامپراتوری رُمِ شرقی (از سال ۶۰۲ تا ۶۲۷ میلادی)ارتش ساسانی را بسیارخسته کرده بود.خودکامی های خسروپرویز در حذف دولتمردان و سردارانِ کاردان و سرانجام، محاکمه و قتل وی و جابجائی چندپادشاه درفاصلهء قتل خسروپرویز تا حکومت یزدگردِسومِ نوجوان،چنان آشفتگی و اغتشاشی به وجودآورده بودکه نخستین حملاتِ قبایل بیابانگرد درنظر سران و سرداران ساسانی،«نادیده»یا«ناچیز»جلوه نمود (۳)و این«بی تفاوتی»،موجب تحریض وتشویق این قبایل درحمله های هماهنگِ آینده به ایران شد.ازاین گذشته،عزل شخصیّتِ پُرنفوذِ «نُعمان بن مُنذر» ازحکمرانی منطقهء مرزی«حیره»،حملهء تازیان به ایران را تسهیل کرد.خاندان «نُعمان بن مُنذر»-ازدیرباز-درمقابل تازیانِ بادیه نشین به سانِ سدّی به شمار می رفت.«حیره» از امیرنشین های پُررونق امپراتوری ساسانی بودکه ضمن رواج زبان و فرهنگ ایرانی،اقوام مختلفی درآن زندگی می کردند(۴).همدستی برخی سرداران ساسانی با سران قبایل تازیان-خصوصاً درجنگ سرنوشت سازِ«قادسیه»- نیز برضعف و زوال سپاه ساسانی افزود.رستم فرّخزاد،سپهسالاربزرگ و میهن پرست ساسانی درجنگ «قادسیّه»-درنامه ای تلخ به برادرش آیندهء سیاسی ایران را چنین پیش بینی کرده بود،پیش بینی حیرت انگیزی که گوئی از زبان و زمانهء ما می گوید(۵) :

ازاین پس شکست آید از تازیان

ستاره نگردد مگر بر زیان

که این خانه از پادشاهی تهی است

نــه هـنـگــام پـیـروزی و فـرّهـی است

بــر ایــرانــیــان زار و گــریــان شــدم

زسـاسـانـیـــــان نـیـــز بـریـان شـدم(۶)

حملات اولیّهء تازیان به شهرهای مرزی ایران و بی تفاوتی سرداران سپاه ساسانی نسبت به این حملات،مردم شهرهای عرب نشین ایران(مانندحیره،انبار،فرات،سواد و …)را دچارخشم کرده بود(۷).مردمی که با مذاهب و باورهای مختلف،قرن هازیرچتر امپراتوری ساسانی به مسالمت و مدارا زیسته بودند،دربرابرغازیان وغارتگران مهاجم چنان پایداری و مقاومتی کردندکه«خالدبن ولید»-سردار معروف اسلام-دچارحیرت و خشم گردیدآنچنانکه درحمله به شهرِعرب نشینِ«اُلّیس»(درجنوب شرقی شهرنجف کنونی)گفت:

– «[ازنظرپایداری و مقاومت]قومی راچون پارسیان و درمیان پارسیان، قومی را چون«اُلّیس»ندیدم» (۸).

دربرابر این پایداری هاو مقاومت ها، تازیان به خشونت و ارعاب و خصوصاً«إرهاب»متوسّل شدند چرا که به اعتقاد آنان:النصرُبالرُعب.

منظور از«ارهاب»شیوه‌ای برای ایجاد ترس و ترور و وحشت انگیزی بود تا بوسیلهء آن مهاجمان بتوانند بر روح و روان مردمانِ مغلوب چیره شوند.ما در کتاب دیگری به این موضوع پرداخته ایم(۹)،مثلاً:درجنگ شهر«اُلّیس»،خالدبن ولیدبرای ترساندن مردم و درهم شکستن شور و مقاومت آنان،دستوردادتا اسیران را برکنارهء رودخانهء شهر سربریدندآنچنانکه آن رود را«نهرالدّم»(رودِ خون)نامیدند(۱۰).

درحمله به سیستان نیز،مردم مقاومت بسیار و تازیان خشونت بسیار کردندبطوریکه ربیع بن زیاد(سردارتازی)برای ارعاب و ارهاب مردم و کاستن از شور مقاومت آنان دستور داد:

-«تا صَدری بساختند از آن کُشتگان (یعنی،اجساد کشته شدگان جنگ را روی هم انباشتند) … و هم از آن کشتگان،تکیه گاه‌ها ساختند و ربیع بن زیاد بَرشد و بر آن بنشست» (۱۱).

در حمله به گرگان نیز مقاومت مردم چنان بود که یزیدبن مُهلّب (سردارتازیان) از خونِ گرگانیان آسیاب‌ها گرداند و سپس شش هزار کودک و زن و مرد و جوان را اسیر کرد و همه را به بردگی فروختند و- سپس- برای ارهاب و عبرت مردم:

–«فرمود تا درمسافت دو فرسخ (دوازده کیلومتر) دارها زدند و پیکرِ کُشتگان را بر دو جانبِ طریق (جاده) بیاویختند» (۱۲).

پس از اسارت و عُسرت ایرانیان و انتقال آنان به مدینه و مناطق دیگرعربستان،هر یک از سران قبایل- به عنوان غنائم جنگی-مالک بخشی از اسیران شدند.این اسراء به عنوان«موالی»در اختیار یا تحتِ قیمومتِ رؤسای قبایل بودند(۱۳).بسیاری ازاین«موالی»ازنجیب زادگان ساسانی بودندچنانکه دینوَری دربارهء«جنگ هولناک جلولا» یادآوری می کندکه«…مسلمانان،اسیران زیادی ازدخترانِ آزادگان و بزرگان ایران گرفتند»(۱۴).وقتی اسیران جنگ نهاوندرا به مدینه آوردند،یکی از اسیران بنام «فیروز»(ابولؤلؤ)هراسیرِکوچک و بزرگی راکه می دید،برسرش دست نوازش می کشید و می گریست و می گفت:«عُمرجگرم را خورد»۱۵). همین فیروز بهنگام نمازصبح درمسجدمدینه عُمر را به قتل رساند و عُبیدالله(پسرِعُمر)به خونخواهی پدر،دخترِخُردسال فیروز (لؤلؤ=مرجان) وسردار معروف ایرانی-«هرمزان»-را به جرم همدستی با «فیروز» کشت(۱۶).

فرزندان این نجیب زادگانِ اسیر -بعدها- باعث عصیان ها و شورش هائی شدند بطوری که پس از قتل عام مردمِ بخارا بدست «سعیدبن عثمان» (۵۶هجری/ ۶۷۵ میلادی ) و اسارت گروهی از بزرگ زادگان بخارائی:

-«ایشان[اسیران بخارائی]به غایت تنگدل شدند و گفتند:این مرد[سعیدبن عثمان]راچه خواری ماندکه بامانکرد…چون دراستخفاف خواهیم هلاک شدن-باری-به فایده هلاک شویم…پس،به سرای سعید اندرآمدند،درهارابستند و سعیدرابکشتند و خویشتن را نیزبه کشتن دادند» (۱۷).

دراین کشاکش هاو کوشش ها وکشمکش های خونین،ایرانیان توانستند تنها در سه چیز از فاتحان ممتاز و متمایز شوند و درسنگر و سایه بان آن،خودرا ازگذشته بهحال و ازحال به آینده منتقل کنند:

-تاریخ(حافظهء قومی)،

-فرهنگ و آئین های ملّی،

-زبان فارسی(۱۸)

دهقانان؛حاملان و حافظانِ فرهنگ باستانی ایران

دهقانان در اواخر دورهء ساسانی طبقه ای از نجبای زمینداربودندکه واسط یاحلقهء پیوندِ روستائیان و دربار به شمارمی رفتند.آنان وظیفهء جمع آوری مالیات،تأمین قشون و ادارهء منطقهء خودرابرعهده داشتند و درواقع،دهخدایانِمناطق خویش بودندکه باشمشیر،اسب،کلاه و کمربندمخصوص ازدیگرطبقات و اقشار متمایز می شدند.بعدازهجوم تازیان و زوال اشرافیّت ساسانی،این طبقه نقش اساسی درحفظ و تداوم فرهنگ و آئین های ایرانی داشتند(۱۹).

پس ازجنگ ها و مقاومت های اولیّه،بسیاری ازدهقانان (دهخدایان) باحفظ موقعیّت اجتماعی شان به اسلام گرویدند و یا باحفظ دین و آئین خویش به پرداختن جَزیه و خراج گردن نهادند(۲۰).این طبقهء کهن-درواقع- وارثان و حافظان فرهنگ و آئین های دورهء ساسانی بودندو چه بساکه سازش و تعامل باتازیان مهاجم را برای حفظ و بقای آئین های باستانی شان لازم می دانستند بطوری که علاوه برجزیه و خراج های رسمی،ایرانیان هرسال -بهنگام جشن های سده، نوروز و مهرگان- مبلغی نیز بعنوان «عیدی»به خلیفه پرداخت می کردند، مبلغ این «عیدی» در زمان معاویه به ۱۰میلیون درهم می رسید(۲۱).

ناآگاهی و ناتوانی فاتحان بیابانگرد در مدیّریت سرزمین پهناورایران ساسانیان -خودبخود- دهقانان را-به عنوان اهل دیوان،کاتبان و نویسندگان- در دستگاه خلافت دارای موقعیتی ممتاز کرد(۲۲). دهقانان -به عنوان حاملان و حافظان تاریخ داستانی و باستانی ایران -درقرن ۴ هجری/۱۰میلادی -و خصوصاً در عصردرخشان سامانیان- دراعتلای زبان، فرهنگ و آئین های ایرانی نقش فراوانی داشتند. به روایت مسعودی : «درسال ۳۰۳ هجری [۹۱۶میلادی] درشهر استخر فارس در نزدِ یکی از بزرگ زادگان ایرانی[دهقانان] کتابی عظیم دیدم که ازعلوم و اخبار پادشاهان، بناها و سیاست ها و تدبیرهای شان مطالب فراوانی داشت که درکتاب های دیگر-مانند خدای نامه و آئین نامه و غیره- ندیده بودم باتصویر بیست و هفت تن از پادشاهان ساسانی و ذکرسرگذشت هرپادشاه و رفتارِ وی باخواصِ یاران و عوامِ رعیّت و حوادث مهمی که در دوران پادشاهی وی پدیدآمده بود…دراین کتاب از زرتشت (مجوس) و نیزازمراتب الانوار و فرقِ بین نور و نار یادشده بود»(۲۳).

براین اساس ، در سال ۳۴۶هجری/۹۵۷میلادی وقتی ابومنصورعبدالرزّاق، امیر ایراندوست و آزادهء توس (۲۴) فرمان دادتا وزیرش،ابومنصور مُعمَری، برای تدوینشاهنامهء ابومنصوری اقدام کند،وی،دهقانان شهرهای مختلف را فراخواندو به عنوان«بازماندگان شاهان قدیم»از روایات آنان به عنوان«مأخذمعتبر» استفاده کرد(۲۵)،همچنانکه فردوسی توسی نیزاز دهقانان توس بود«ازدیهی که آن دیه را باژ خوانند…بزرگ دیهی است…فردوسی در آن دیه شوکتی تمام داشت چنانکه بدخلِ آن ضیاع از امثال خود بی نیاز بود».(۲۶).فردوسی درسراسرشاهنامه از دهقانان به عنوان«بازگوکنندگان تاریخ ایران باستان»یاد می کند:

ز گفتار دهقان یکی داستان

بپیوندم از گفتهء باستان(۲۷)

یا:

نباشی بدین گفته همداستان

که دهقان همی گوید از باستان(۲۸)

یا:

زگفتاردهقان کنون داستان

توبرخوان و برگوی باراستان(۲۹)

ویا:

– به گفتار دهقان کنون باز گرد

نگر تا چه گوید سراینده مرد (۳۰)

فرزندان و بازماندگان دهقانان بتدریج چنان موقعیّتی یافتندکه دستگاه خلافت عبّاسی رنگی عمیقاً ایرانی یافت بطوری که دربارهء«فضل بن سهل سرخسی»که «مردِ شمشیر و قلم»(ذوالریاستین)نامیده می شد- گفته اند:

-«این مجوس زاده(فضل بن سهل)درسودای احیای سلطنت پادشاهان قدیم وکسرائیان است»(۳۱).

پیدایش حکومت های مستقل طاهریان، صفاریان، آل زیار و خصوصاً سامانیان و آل بویه به تداوم فرهنگ و آئین‌های ایرانی دربعدازاسلام غناو قدرت بیشتری بخشیدچنانکه «مردآویج زیاری» ضمن برگزاری جشن های نوروز،مهرگان و سده ،سودای بازگرداندن پادشاهی عجم و تسخیربغداد درسرداشت و درنامه ای به کارگزارخویش دراهوازنوشت:

-«ایوان کسری رابرایم آماده کن!تاهنگام رسیدن به پایتخت[بغداد]درآنجا فرودآیم.توبایدآنرابه همان شکل پیش ازآمدنِ تازیان بسازی!» (۳۲).

باتوجه به سلطهء ارهاب و ارعاب،چگونگی تداوم اندیشه ها و آئین‌های ایرانی دربعد ازاسلام فصل بدیع و برجسته ای است که متأسفانه هنوزبطورشایسته موردتوجهء پژوهشگران قرارنگرفته است درحالیکه می دانیم ملّت ها در فراز و فرودهای تاریخی و دربرخوردبا حملات و هجوم‌های بیگانگان- ازشکل ها،شیوه‌ها و شگردهای مختلف برای حفظ هویّت تاریخی خود استفاده می کنند.این امر،خصوصاً دربارهء ایرانیان که نسبت به مهاجمان بیابانگرد از فرهنگی فاخر و تمدّنی ممتاز برخوردار بودند دارای اهمیّت بسیار است. ابن حزم- عقیده شناس اسلامیِ قرن ۵هجری/۱۱میلادی در این باره تأکید می‌کند:

-«ایرانیان که بر همهء ملّت‌ها سَروَری داشتندو خود را آزادگان می‌نامیدند،چون دولت شان به دست تازیان برافتاد،برآنان گران آمد و لذا کوشیدند تا با بداندیشی و بدخواهی آئین قدیم شان را تجدید کنند و ازاین رو- بارها -به نبرد با اسلام برخاستند که سُنباد، اُستاذسیس، مقنّع، بابک و دیگران از آن جمله بودند. سپس بهتر آن دیدند تا به شیوهء دیگر در کار اسلام؛ حیله‌ گری و با مسلمانان مبارزه کنند.» (۳۳).

سخن ابن حزم را عقیده شناسانی مانند عبدالقاهر بغدادی،خواجه نظام‌الملک، ابن جوزی،بیرونی،مقریزی ودیگران نیز تائیدکرده‌اند(۳۴).به عبارت دیگر،پس ازسرکوب پایداری‌ها و شورش ها(۳۵)،ایرانیان بتدریج در حصار اندیشه و فرهنگ سنگر گرفتند و با پنهان شدن در لوا و لفّافهء زنادقه و فرقه های الحادی و عرفانی کوشیدند تا به قول ابن حزم«به شیوهء دیگر در کارِ اسلام حیله‌گری و با مسلمانان مبارزه کنند»،شیوه ای که به قول پژوهشگر معروف مصری، احمدامین: «بسیارخطرناک ترازجنگِ رو در رو بود» (۳۶). بنابراین در بررسی جنبش‌های فکری و اجتماعی ایران در بعد از اسلام،توجه به شکل شناسی (Morphologie) این جنبش‌ها لازم و ضروری است(۳۷).

یکی از تغییرات مهم پس از حملهء تازیان،«عَرَب گردانی» یا «تعریبِ» نام و هویّت ایرانیان بود،به این معنا که عموم «موالی» و فرزندان شان مجبورشدندتاخودرا به نام و نَسَب یکی ازقبایل تازی منسوب کنند(۳۸).ایرانیانی که در این قبایل رشد و پرورش یافته بودند -بی تردید- توسط پدران و مادران شان با فرهنگ و آئین‌های نیاکان خود آشنائی داشتند و می‌توانستند حامل و مروّج این فرهنگ و آئین ها دربعدازاسلام باشند و چنانکه خواهیم گفت«جنبش شعوبیّه»-درواقع- کوششی برای تداوم فرهنگ ساسانیان دربرابرسلطه جوئی و برتری طلبی تازیان بود،لذا می توان با برخی ازپژوهشگران عرب موافق بود که «لاقیدی نسبت به مبانی اسلام»،«شرابخواری»و«کامجوئی»درزندگی و آثارکسانی مانندبشّاربن بُرد، ابن مقفّع، ابونواس اهوازی، احمدبن اسحاق خارکی و اَبان لاحقی «بازتاب فرهنگ دورهء ساسانی در دوران اسلامی است»(۳۹).این شاعران و نویسندگان به «مُجُون» و «الخُلَعاء» معروف بودند(۴۰). باتوجه به حرام بودنِ موسیقی،رقص(سماع) و غنا دراسلام، رواج چنگ، نی و حتّی حضورزنانِ چنگنواز،خواننده و خُنیاگر در عرفان ایرانی می تواندنشانهء تداوم آئین های دورهء ساسانی دربعد از اسلام باشد(۴۱) همچنانکه آئین قلَندَری و عیّاری (جوانمردی)در تصوّف (۴۲) و نیز مراسم تشییع جنازهء مردگان باشادی و دَف و چنگ (۴۳)می توانندبازماندهء همان دوران به شمارآیند.حافظ دراین باره می گوید:

برسرِ تُربتِ من بی می و مطرب منشین

تا به بویت زلَحَد رقص کنان برخیزم(۴۴)

خاطرهء دوران ساسانی و تداوم آن دربعدازاسلام چنان بودکه نه تنهاصفّاریان،سامانیان،آل بویه(دیلمیان) و آل زیار بلکه حکومت های تُرک تباری مانندسلطان محمودغزنوی نیز-باجعل«نَسَب نامه» کوشیدندتا خودرا ازتبارِ ساسانیان به شمارآورند(۴۵).

«ابوعُبیده» (متولّدحدود۱۱۴ هجری/۷۳۳میلادی)- ازموالی و شعوبیان ایرانی تبار- دربارهء منشاء و سرچشمهء عقایدش نکتهء قابل تأمّلی دارد.به گفتهء وی:

-«پدران شان در دربار خسروان (ساسانیان) خطیب بودند،چون اسیر شدند و فرزندان شان در سرزمین‌های عربی به دنیا آمدند،آن عِرقِ کهن یاجوهرِسخنوری بیدار شد و لذا کوشیدند تا در میان عرب زبانان همان اعتباری را یابند که در میان پارسی زبانان داشتند.»(۴۶).

روایت «ابوعُبیده» و داشتنِ«عِرق کهن» یا «جوهرِ سخنوری»را می‌توان به بیشترِ نویسندگان،شاعران و متفکران ایرانی تبارِ این دوران تعمیم داد و درپرتوِ آن،تداوم اندیشه ها و آئین های ایرانی در بعدازاسلام را استخراج کرد.

درپرتوِ چنین نگاهی است که بررسی زندگی و عقاید حسین بن منصورحلاّجو علل عقیذتی یا عوامل سیاسی قتل فجیعِ وی اهمیّت تازه ای می یابد.

✔️ زلزله‌ای در برنامه آموزشی عربستان: ظرف 10 روز آینده، 35 میلیون کتاب آموزش دینی جدید در مدارس عربستان توزیع می شود/مهدی خان بابا تهرانی

🔷وزارت آموزش عربستان سعودی امروز توزیع ۳۵ میلیون نسخه کتاب درسی دینی را با همکاری ارتش و گارد ملی در مدارس این کشور آغاز نموده و کتاب‌های قدیم درس «پرورشی» را از سطح کشور جمع‌آوری کرد. کتاب‌های جدید هر چیزی که مؤید تفکر اخوان المسلمین و تفاسیر آنان از قرآن کریم باشد را حذف کرده و بر عکس روال ۸۰ سال گذشته این کشور، دیدگاه های اسلامی مسامحه‌آمیزتر را با استناد به قرآن کریم جایگزین می کند.

🔸الدیار در این رابطه می نویسد که جمع آوری کتب قدیمی و توزیع کتاب‌های جدید به دستور شاهزاده محمد بن سلمان ولیعهد سعودی انجام می‌شود و قرار است ظرف مدت ۱۰ روز پایان یابد. همچنین قرار است ۲۰۰ میلیون نسخه کتاب از مدارس جمع آوری شده و برنامه پرورشی قبلی، لغو شود به گونه ای که تفکر اسلامی تغییر ریشه‌ای پیدا کرده و عقاید اخوان المسلمین باطل دانسته شود.

♦️روزنامه الدیار لبنان در ادامه می نویسد: در همین راستا گارد ملی عربستان سعودی تا کنون ۱۲ هزار معلم (با گرایش‌های وهابی) را که برخی سوری الاصل، عراقی و یا تونسی هستند بازداشت کرده اند. ۳۵ هزار معلم مصری نیز که در مدارس عربستان علوم اسلامی تدریس می کنند هم بازداشت شده اند.

🔹این فرمان در بین ارتش مطاوعه (ارتش دینی وهابی که موظف به حفظ و اجرای نسخه وهابی اسلام بوده و برای این کار، خودروهای گشتی در سطح شهر دارند) یک شوک یا زلزله محسوب می شود. اما ارتش عربستان دستور یافته که اعضای ارتش مطاوعه را سرکوب کرده و کسانی که قصد نافرمانی دارند در کامیون های نظامی بازداشت نموده و در مراکز خودشان زندانی کند.

🔸اما کتاب های دینی جدید قرار است از رسالت تبلیغی و تبشیری حضرت محمد (ص) سخن گفته و سخنی از عقاید وهابی، نظریات ابن تیمیه و یا حتی خلفای راشدین به میان نیاورند. کمیته متخصصان اسلام شناسی، برنامه های آموزشی جدیدی تهیه کرده‌اند که طبق آن اسلام، دین محبت، تسامح و صلح معرفی می شود و به آن دسته از آیات قرانی که در رابطه با قتل یا زدن یا خشونت است اشاره ای نشود.

♦️سفرای کشورهای قدرتمند در ریاض از وقوع یک کودتای دینی نظامی بزرگ علیه ولیعهد سعودی می ترسند اما به نظر می رسد شخص ولیعهد از اوضاع امنیتی و نظامی اطمینان داشته و به ارتش مأموریت داده است که هر مخالفتی را سرکوب کنند.

جامعه بیمار از دین اسلام/جلال ایجادی

جامعه بیمار کدامست؟ آن جامعه ای که در «قدسیت» فرورفته، منابع هوشیاری و نیروهای فکری خود را به هدر داده و نابود می کند و ناتوان از بکار گیری خرد خلاق انسانی برای بهروزی و آزادی انسان است. روشن است که عوامل فلج کننده یک جامعه بسیار متنوع است، ولی جامعه ایران در بیماری مذهب زدگی قرار دارد و قدرت سیاسی حاکم در آن و فرهنگ کهنه دین خو، منشا تباهی سلامت جامعه است.

تحول در گرایش ها

جامعه تاریخی ایران دینی بوده و در چند دهه اخیر بلحاظ مذهب گرائی در اجتماع وقدرت سیاسی دینی، بمثابه یک کلیت، تمایلات تازه وگوناگونی از خود بروز میدهد. ازیکسو اجرای مذهب اسلام در تمامی عرصه ها و پیوند آن با قدرت سیاسی استبدادی، تمام واقعیت خشن آنرا به نمایش تاریخی کشاند وبخش های گسترده جامعه را نسبت به دین به رفتار شک آمیز و یا بیزاری وطرد کشاند و میتوان گفت که این پدیده در جامعه ایران بیسابقه بوده است. بزرگترین شکست تاریخی اسلام در تجربه جمهوری اسلامی اتفاق میافتد. از سوی دیگردورشدن بخش مهم جامعه از قدرت سیاسی دینی حاکم ، مارا با برآمد مذهبگرائی جدید و خرافه پرستی پررنگتر درنزد لایه های اجتماعی مواجه نمود. بطور مسلم توضیح عملکرد ونقش دین در جامعه ایران بسیار پیچیده است و فهم توسعه خرافه پرستی در بخش سنتی و بویژه اقشار مدرن آسان نیست. جامعه از قدرت سیاسی دینی دور میشود و تفسیر رسمی اسلام را بی اعتبار میداند ولی در همان زمان پراتیک های جدید دینی در اجتماع و فعالیت هنری و عرفانی و مراسم خانوادگی و دعاگوئی و آداب خداپرستی تازه تولید میکند.

البته جامعه ایران پویاست و در همین جامعه امروزی گرایش ضد دین اسلام و مذهب شیعه در حال توسعه است. رشد طنز نسبت به اسطورهای «قدسی» مانند قرآن و محمد و علی و نقی و امام مهدی و امامزاده ها و حتا ابراز بیزاری نسبت به این پدیده ها و فراتر از آن، طرد اسلام و الله و توسعه خداناباوری و آتئیسم، جلوه دیگری در رفتار جدید نسبت به دین است. دین اسلام رسمی و سنتی ضربه میخورد و اعتبار خودرا از دست میدهد، در ضمن تمایل به دین گرائی و عرفانگرائی باشکال تازه فعال است. در همزمانی با این گرایش ها بی اعتمادی به دین رشد میکند ولی ترسی رفتار انسانها را فلج نموده و آنها را در نقد قاطع محتاط میکند.

دین از نظر روانکاوانه و جامعه شناسانه و آنتروپولوژیک پدیده بسیار پیچیده ای است. اسلام در پیشروی خود دستخوش بحران است و فرد در شک و تزلزل دینی خود، اشکال جدید باور دینی میافریند. اکثریت مردم جهان دیندار هستند ولی این دینداری بسیار متنوع است. همه ادیان نیز به یک شکل عمل نمی کنند. اسلام یک دین ایدئولوژیک و فربه است که در پی سیادت در جامعه و بر ذهن و روان انسان است. آثار تخریبی دین قرآنی سهمگین است زیرا این دین، بمثابه یکی از عوامل تخریب کشورهای مسلمان را درمانده نموده و فرد را دچار رفتار انحطاطی کرده است. این دین استقلال فکری و شخصیتی را نابود میکند. این دین یار استبداد سیاسی و جهل آفرینی و خشونت پروری در جامعه است.

جامعه شناسان و دین

جامعه شناسانی مانند امیل دورکیم، کارل مارکس، ماکس وبر بخشی از تفکر خود را درباره دین نوشته اند. این نوع تحلیل ها به نام جامعه شناسی دین نامیده می شود. جامعه شناسی دین ادعای تحلیل وبررسی موشکافانه وعلمی دین را دارد، دین بمثابه پدیده ای محصول تاریخ وجامعه، که بار فرهنگی زمان خودراحمل میکند ودر مناسبات اجتماعی و ذهنی تاثیرمیگذارد. تحلیل جامعه شناختی دین به رابطه انسان و نیروی فرا زمینی توجه کرده، به بررسی امر “مقدس” در باورهای ذهنی وزندگی روزمره و سمبولها و عادآب ورسوم مذهبی پرداخته، خرافات را همچون پدیده های اجتماعی ودر پیوند بسیار نزدیک بادستگاه مذهبی مورد ارزیابی قرارداده و بالاخره رابطه دین و فرد و جمع را نشان می دهد.

نزد روانشناسان درباره خاستگاه خرافات، دیدگاه های روانشناختی بسیار متفاوتی وجود دارد؛ برخی روان شناسان براین نظرند که منشأ خرافات اشتباهات است، آنان ناتوانی روح انسانی دربرابر دشواری ها و ناهشیاری یا ناخودآگاه بودن را منشأ خرافات می پندارند. برخی روانشناسان خرافات را بیان نیاز ذهن انسانی در کسب توضیح جهت هدایت زندگی خود میدانند. از این دیدگاه، بانبود درک علمی وعدم راهیابی به تصمیم روشن از راه های عقلانی، در زمان های حساس وسخت، یا در امور مهم وبحرانی، زمینه فراهم می شود تا افراد برای رسیدن به قطعیت ذهنی به خرافات پناهنده شوند. خرافه اغلب اعتقاد ساده ای بشمار میاید و پذیریش آن آسانتر است.

نگاه جامعه شناختی، دین و خرافات رامحصول روابط انسانها و راهی برای پاسخ به نیازهای روحی واجتماعی و یا عامل آرامش بخشی روح انسانی و نیز مکانیسم از خود بیگانگی قلمداد میکند. این دیدگاه برآنست که بینش راز دار وشیوه تفکرافسانه گرا و یا مذهبی نیز می تواند خاستگاه مهمی برای پدیدآیی خرافات باشد، یعنی مذهب خرافات خاص خودرا دامن میزند. بهرحال یک ذهنیت که از منطق تحقیقی وعلمی و شک نظری دور است، زمینه ساز جادوگری و خرافه گرائی است. یکی از عوامل پدید آمدن خرافات، نداشتن درک درستی از علیت ومنشا پدیده ها است؛ تحت تاثیر یک سلسله عوامل و انگیزه ها، خرافات آرام آرام در روان افراد جوانه زده و سپس در گروه اجتماعی و جامعه گسترش می یابد و خرافه هاهمچون باور فرهنگی و رفتاری فرد، رفتار اجتماعی را شکل می دهند. روان انسان در یک فضای بسته تنبل شده و جزمگرا و محتاط می شود. فقدان آموزش و روحیه جستجوگر، شیوه نادرست تفکر در عرصه پژوهش، تفسیر عامیانه و سست پدیده ها، به جای علت یابی درباره پدیده های طبیعی و فرا زمینی، سبب اعتقاد به اموری می شوند که برتمام گستره باورها و برنامه های زندگی برخی انسان ها سایه می افکند. این شرایط وتکرار مضامین دینی و عاداب مذهبی افراد را به خرافات متمایل می کند و اعتقادات مذهبی با تائید عناصر خرافی موافق خود، آنها را تقویت نموده و ابعاد گسترده میدهد. هرچقدر جامعه باز باشد و به انتقاد عادت داشته باشد و تاریخ ادیان دیگر را بداند و در آموزش نوجوانی و شهروندی خود باز و نقاد بماند، تاثیر پذیری اش از دگماتیسم مذهبی و خرافات کمتر خواهد بود. خرافات در تمامی جوامع وجود دارد و مسئله حساس وزنه آنها در زندگی عینی و روزمره انسانهاست.

کار بسیاری ازجامعه شناسنان مطالعه جوهر پدیده دینی نیست، بلکه تحلیل رفتارها وکردارها و گفتارها و عادتهائی است که ناشی از باور دینی میباشد. معاشرت در اجتماع، مناسبات گروهی، قواعد جنسی، ارزشهای رفتاری، مجموعه امور مجاز و غیر مجاز وتصورات و اهداف معین که دررابطه با بینش دینی قرار می گیرند، مورد بررسی آنها است. بنابراین از نظر این گروه برای جامعه شناسی دین بویژه رفتار معنادار انسان دینی مورد اعتنا است. به این دلیل در جامعه شناسی دینی از ارزش مربوط به اصول، خداشناسی یا دیدگاه های دینی، یا حتی از مشروعیت اعتقاد به جهان آخرت بحث نمی شود، بلکه فقط رفتار دینی به عنوان رفتار انسان خاکی به مقتضای هدف اشان مطالعه می گردد. آنچه مطرح است، فهمیدن تأثیری است که رفتار دینی بر رفتارهای دیگر اخلاقی، اقتصادی، سیاسی یا هنری افراد و اجتماع دارد. البته گروه دیگری از جامعه شناسان هستند که از گروه اول متمایز میباشند. این جامعه شناسان خود را وارد پدیده دین میکنند. آنها نقد اجتماعی و کارکرد دین را با تاریخ اندیشه آن و افق فکری و تناقضات آن مورد تحلیل قرار میدهند. این گروه درک بهتر عملکرد دین را به بازشناسی خود پدیده دین و نگاه نقادانه نسبت به دین پیوند میدهد. این جامعه شناسان از بیطرفی نسبت به دین خارج شده و با روشی علمی به جراحی دین پرداخته و درون و ساختار آنرا به نقد گرفته و اثرات سنگین آنرا در ذهن جامعه و انسان نشان میدهد.

از میان جامعه شناسانی که به تحلیل دین پرداخته میتوان از دیدگاه های زیر در بررسی خود بهره گرفت:

امیل دورکیم جامعه شناس فرانسوی قرن نوزده در اثر خود “ صور بنیانی حیات دینی ” دین را مورد مطالعه قرار میدهد:”دین یک سیستم همبسته اعتقادی وکردارهائی است در رابطه با امور مقدس”. در نگاه اودین دریک حرکت جمعی و باشور شکل میگیرد، انرژی جمعی در مراسم گروهی عنصری در جهت زنده نگهداشتن دین است. این پدیده ها در میان بومیان استرالیا و جوامع صنعتی در خیلی موارد بطور مشابه ظاهر میشوند و عمل میکنند. او برخلاف “اسپنسر” که دین را به پدیده روانشناسانه مانند رویا نزدیک میکرد، بر آنست که دین امری فقط وهم‌آلود و هذیانی نیست، بلکه بیانگر حقیقتی مطلق به نام جامعه است و این از راه تصورات جمعی که جامعه آن‌ها را می‌سازد تحقق می‌یابد. او در تحلیل نهایی، آشکار کرد که دین “به‌یک معنا” واجد هذیان نیز میباشد. امیل دورکیم در تحلیل از اشکال ابتدائی زندگی دینی مطرح میکند که اعضای قبیله استرالیائی ها نسبت به امر مقدس “توتم” احترام بسیار داشته و به آن دست نمیزنند. بنظر اوزندگی مذهبی توتمیستی، افراد را به پیروی وتقدیس اجداد و رئیس گروه میکشاند وراز بقای آنان درستایش روح پدران ودر این وابستگی نهفته است. شخصیت فردی معنا ندارد بلکه گروه به عنصر خود، هستی میدهد و فضای جمعی ستایش آمیز بحول “توتم” قانون زندگی است.

ماکس وبر، جامعه شناس آلمانی بویژه در اثر خود “دین پروتستان و روح سرمایه داری”، تأثیر رفتار دینی را بخصوص روی اخلاق و اقتصاد و تولید سرمایه داری و سیاست و آموزش و تربیت مطالعه کرده است. از نگاه اورفتار دینی در دین پروتستانی دست کم به طور نسبی عقلانی وهمسو با منطق اقتصاد جدید است. اوبرآنستکه باید میان دید دینی اعتقادی معطوف به رستگاری در آخرت، که زندگی انسانی در این جهان را کم اهمیت وخوار می شمرد و دینی که بدنیا توجه دارد، تفاوت اساسی گذاشت. ماکس وبر در دید جامعه شناختی دین، تمایز میان جادو و دین پیامبرانه قائل شده است. از نظر اوجادو به توسلِ به خدایان و نیروهای عینی به منظور حل مسائل کنونی وشخصی اشاره دارد و در مقابل دینداری کاهنانه، به خدایان برای علایق اجتماعی تر و گسترده تر توسل می جوید و با فرا رفتن از جادو و با سرسپردگی به “امر الهی”، به اجتماع روح، نظم و جهت می بخشد. نه یهودیت و نه اسلام، بلکه دین پروتستانی به مثابه عادتی تجلی میکند که پیامد کاربرد عقل در برابر جادوست. عقل در اینجا دگرگون کننده زندگی شخصی و آشکار کردن جایگاه شخصی در اجتماع گسترده تر است. عقلانی شدن عامل مؤثر در توسعه دینی است و به واسطه پیام آسمانی برای اجتماع به توفیق وسیع تری دست می یابد.

کارل مارکس توجه را به شباهت های فرهنگی و کارکرد دین، قانون، سیاست و ایدئولوژی که همه جنبه های روبنایی جامعه بشری هستند، معطوف ساخته است. او معتقد بود که روبناها در نهایت بر اثر روابط تولیدی ونوع مالکیت که در اعماق جامعه در کاراند، تعیین میشود. در نظر مارکس، زیربنا اقتصاد است و اساس است ودین از اهمیت فرعی برخوردار است، زیرا ایدئولوژی روبناست. در مارکسیسم همه چیز بر اساس وضع مادی واقتصادی شکل میگیرد و عامل تحرک همه چیز، مناسبات طبقاتی اقتصادی است. بنوبه خودعامل تحرک وضع اقتصادی نیز تحول وتکامل وسائل تولیدی است. مارکس علت اساسی پیدایش دین را وضع اقتصادی جامعه وخواست طبقه ستمگرمی داند و بدین ترتیب وی می نویسد، انسان سازنده دین است و نه دین سازنده انسان، دین تریاک مردم است. مارکس میگفت :”مذهب سعادتی خیالی است” و طبقات زحمتکش علیه آن باید مبارزه کنند تا به سعادت واقعی برسند. از نظر مارکس دین و ایدئولوژی از نظر واقع نمایی نه تنها چیزی را نشان نمی دهند، بلکه گاهی واقعیت را وارونه جلوه می دهد و نیز زمانی هم خود واقعیتی وارونه است. دین یک ایدئولوژی و سحرانگیز است، دین اصالت ندارد و تنها ابزاری در دست زورمندان برای تحمیل عقاید خود به ستمدیدگان است. در واقع روی آوردن به دین به دلیل توجیه وضعیت موجود و ناتوانی در مقابله با دشواری های دردناک و تسکین دردهاست.

رازهای توتمیستی

برای زیگموند فروید اعتقادات روحی انسان با پاتولوژی های روانی او در ارتباط هستند. در واژه شناسی، “توتم” جانور و یا گیاهی است که با اجداد رابطه دارد و حافظ یک گروه و یا یک قبیله است و ستایش برانگیز است. در اجتماع توتم گرائی پیوند افراد را به یک مرجع معنا داده و نیایش برانگیز میباشد. اساطیرابتدائی وعادات توتمیستی وجادوئی از خواص عادات پر وسواس و لذت آوری است که در پی دور کردن اضطراب و یا برای اجتناب از انفجار ناخودآگانه است. توتم ها ی رفتاری در نزد فرد و گروه با رفتارهای ابتدائی و حیوانی نزدیک شده وانسانها رادربرابر ناملایمات در پناه خود میگیرند و آرامش بخش میشوند. توتم های راز دار و با اوهام در شکل گفتارها و رفتارهای خرافی، توضیحی سرآمیز برای زندگی، دشواری ها و تاریکی های آن میباشند. در جوامع سنتی و نیز در جوامع مدرن، رفتار وباور توتمی وجود داشته و بیان نوعی فرهنگ شخصیت ها با عقده ها و سرکوفت ها بشمار میاید. مراسم مذهبی و خرافی جنبه توتمگرائی داشته و با تابوها و “منکرات” مشخص میشوند. منطق و تعقل ریاضی و علمی، قادر به توضیح نیست، آنها را درساختار عملکرد روانی، روحی و توتم گرایشان باید فهمید.

مردم شناس فرانسوی “کلود لوی اشتروس” کیش پرستش هر فرد نسبت به ارباب خویش را توتم پرستی فردی می نامد و برآنست که پرستش ازگروه و اجداد که قدرت نگهداری دارند، قدرت تاثیر دارند و ضامن ادامه رسوم و عادات و همبستگی جمعی اند، با اسطوره حیوانی معینی قابل تعریف است. رابطه بر پایه تعقل و خرد مدرن نیست، بلکه برپایه نیاز عاطفی وروانی دربرابر دشواری هاست. پیوندهای فرهنگی و طبیعی و جنسییتی، تنظیم کننده عملکرد توتمیستی میباشد و برای افراد گروه امنیت و خوشبختی میاورد. از این گفته میتوان استنتاج نمود که در ایران توجه شدید به امام و خاندان علی در نزد شیعیان بیان توتم پرستی آنهاست. بعلاوه توتمیسم جمعی و فردی باتوتمیسم جنسییتی توام میشود .در بین تمامی اقوام ، همه مردان قبیله از یک سو، همه زنان قبیله از سوی دیگر، به هر دسته خاصی که تعلق داشته باشند، گویی دو جامعه متمایز و حتی متخاصم نسبت به یکدیگر را تشکیل می دهند. زنان خودرا با فاطمه و زینب و پذیرش محرومیت های زن اسلامی معنا میبخشند و مردان خودرا با شخصیت هائی مانند “مولاعلی” با شمشیر وزورش هم قبیله میدانند و با پیوندهایی اسرار آمیز به “جانورتوتمی” پرقدرت مربوط میدانند.

برخی برآنند که توتمیسم فردی شکلی از بت پرستی است. فرد احساس می کند انواع ارواح ترسناک دور و برش را گرفته اند، فرد در احساسی عاطفی در پی دلگرمی و حمایت است واین امر را در مراسم و فضای جمعی وباشور میسرمی داند. فرد برای آسودگی درونی و ادامه بقا در پی نگهدارنده ای اسرار آمیز وباقدرت برای خویش است. ایجاد این مکانیسم نوعی نیرنگ وخودفریبی ویا شیوه ای است که انسانها برای مقابله با خطرات زندگی ودلهره های خود اختراع کرده اند. مردم جوامع ابتدائی معتقدند که روحشان پس از مرگ در حیوان ویا گیاهی تجلی میکند وباین ترتیب آرامش وجدان خواهند داشت ودر امان خواهند بود. کلود لوی استروس در کتاب خود “توتمیسم در شرایط کنونی” ذهنیت انسانی را از شرایط اجتماعی مجزا ساخته تا استقلال نسبی آنرا بیان کند وسپس مشابهت عملکرد قبیله ای و گروهی انسان را با عملکرد حیوانی نمایان میسازد و توتم انسانی یک بیان و گویش سمبولیک ورازگونه است.

“گوستاو لوبن” در اثر خود “روانشناسی توده ها” که درسال ۱۸۹۵ منتشر شد مینویسد: “تنها شکل دیندار بودن فقط اعتقاد به خداپرستی نیست. بلکه در ضمن به هنگامی که تمام منابع روانی فرد، تمام سرسپردگی اراده فرد، تمام خرافات آتشین مزاج فرد، در خدمت یک آمال که بهدف تبدل شده و احساسات و فعالیت ها را جهت میدهد، نیزشکلی از دینداری است. عدم بردباری و فناتیسم از مشخصات عادی احساسات دینی میباشند، اینها ویژه گیهای اجتناب ناپذیر کسانی است که اعتقاد دارند راز خوشبختی زمینی و جاودانه در دست آنهاست.” در این اثر او بیان میکند که توده ها تعقل نمیکنند و آنها چیزی را در کلیت خود رد میکنند و یا میپذیرند بدون آنکه مورد بحث خردمندانه قرارگرفته باشد، آنها تحت تاثیر فضای روانی با فناتیسم کورکورانه به حرکت درمیآیند وبا احساسات کورویا خشونت بار و افراطی وارد عمل میشوند. ستایش بت پرستانه تسلیم کور رابرانگیخته واین تسلیم نسبت به یک رئیس و یا خدا و یا شیئی بت شده، هوشیاری توده ها را پس زده، در آنها نوعی معجزه گرائی و خرافه گرائی رشد داده و توده ها را به تسلیم طلبی و تقدیرگرائی ویا حتا به جنایت سوق میدهد.

دین، طرحی برای ترس

جامعه شناسی دین، پژوهش علمی رفتارها وگفتارها وشیوه هایی است که از طریق آنها انسان وجامعه و فرهنگ و اندیشه وعادات ورسوم اجتماعی ، بر” منشا الهی و الوهی” عمل میکنند. این منشا شکل دهنده ویا توجیه گرفعالیت انسانی میگردد. اندیشه جامعه شناختی بر آنست که پدیده دین را نباید یکجانبه و مغرورانه به عنوان “خرافات عامیانه”، طرد و تخطئه نمود، زیرا این پدیده با تاریخ و اجتماع وروان انسانها پیوند دارد. هرچند خرافات ذاتی دین اند، ولی دین دارای ریشه بسیار نیرومند بوده و حتا سکولار شدن گسترده جامعه بمعنای پایان دین نیست. مارکس فرهنگ و اعتقادات را روبنائی تلقی نموده و بناگزیر نقش آنها را فرعی جلوه میداد، حال آنکه باورها واز آن میان باورهای مذهبی نقشی عمیق در زندگی انسان دارند. امروزه تاریخنگاران درباره نقش مذهب در طول تاریخ بسیار نوشته اند، فیلسوفان در بستر تاریخی خود پیوسته علیه مقولات دینی در جدال فکری بوده اند، روان شناسان بر تاثیر بنیادی مذهب در ذهنیت فردی و اجتماعی تاکید فراوان نموده اند و جامعه شناسان نقش باورها در زندگی انسان را بررسی کرده و تأثیر باورها و اعتقادات انسان درزندگی فردی و اجتماعی را نشان داده اند. انسان بر اساس سوبژکتیویته خود وباورها و اعتقاداتش، در جامعه می اندیشد و رفتار می کند. باورها، اندیشه و کردار انسان را شکل داده و به آن جهت داده اند. اما آنچه مهم است، اینستکه کدام دسته از باورها و نگرش ها توانسته ومیتوانند نقشی مثبت در زندگی انسان ایفا کرده، ارزش های جهانشمول را پرورش داده وباعث افزایش کیفیت زندگی وآرامش وتعالی وآزادگی روح انسانی شوند.

آیا همه باورهای انسان عامل بهتر شدن زندگی می شوند؟ واقعیتی است که از نگاه خردگرایانه، باورها و اعتقادات کور و تاریکی گرا نیز وجود دارند که بخشی از فضای فکری بسیاری از کنشگران وبازیگران اجتماعی را تشکیل میدهد. امروزه برخی از این باورها به شکل رسوم دینی و خرافات، سخت در افکار و اذهان مردم رسوخ کرده است؛ این باورها گاه بعنوان یک نیروی محرکه کور افراد را به تحرک واداشته وآنها را به جنایت و خشونت بی انتها کشانده ویا درشرایطی دیگر با جدا کردن انسان از زندگی واقعی و جدا کردنش از اراده شخصی، روح انسان را سست کرده، خودمختاری شخصیتی را از او سلب نموده و باعث گسترش دترمینیسم و تقدیرگرایی و بی حسی ورخوت و انفعال ناشی از این دیدگاه، شده اند. آلبرت انیشتین مینویسد :” خدا به طور خلاصه چیزی نیست جز انعکاس تزلزل انسان”. انسان وقتی در تنگنا است، وقتی احساس ناتوانی دارد به مرجع قدرتمند آسمانی روی میاورد. باوردینی و خرافات که فرد را به امر “مقدس” پیوند میزند آیا مانعی دربرابرآزادی فرد و خود آگاهی اوقرار میدهند؟

اپیکور، فیلسوف یونانی میگفت:” هدف فلسفه را آزاد کردن بشر از ترس، و بخصوص ترس از خدا (خدایان) میدانم. من از مذهب بیزارم زیرا مذهب در جهل پیشرفت میکند، آنرا ترویج میدهد و زندگی را از وحشت جاسوسان آسمانی، خشم و غضب بیرحمانه و مکافاتهای بی انتها تیره وتار میسازد.” فلسفه پرسش میکند وبا جستجوی خود ذهن را قدرت عمل داده و آزاد میکند، حال آنکه مذهب به تعبد گرایش دارد وبا تهدید به جهنم و تیره بختی وعذاب همیشگی، آزادی را سلب میکند. بقول آرتورشوپنهاورفیلسوف آلمانی قرن نوزدهم مینویسد:”تمامی ادیان وعده پاداش اخروی برای فضایل روحی و معنوی میدهند، اما هیچ پاداشی برای فضایل عقلی وشعوری نمیدهند.” اوبرآنست که “ادیان مانند لیوانهای براقی هستند که به تاریکی احتیاج دارند.” در نادانی است که دین میدرخشد و دین خوشبختی کاذب اخروی را تبلیغ میکند، ولی بندگی امروز را میطلبد. بنژامین دیسرائیلی سیاستمدار انگلیسی قرن نوزده میگفت:” از نقطه ای که دانسته ها به پایان میرسد، مذهب آغاز میگردد.” براین پایه مذهب دانائی را تشویق نمیکند بلکه پیروی از اراده خداوند را راه رستگاری بشر میداند و آنچه اراده الهی است اجباری است. پرستیدن آنچه مذهب میگوید حکمی است که با تعصب همراه است و وابستگی روحی، تسلیم گرائی به اراده خدا و تقدیر اوست. “دونی دیدرو” فیلسوف فرانسوی مینویسد:”از غیرت، تعصب وخرافه پرستی، تا بربریت و وحشیگری فقط یکقدم فاصله است.” به بیان دیگر خرافه گرائی زمینه ساز خشونت در تاریخ است زیرا با فقدان بردباری خود، در پی طرد و نابودی دیگران است.

از نگاه دین باوران و مبلغان مذهب پدیده دین راه رستگاری است، حال آنکه از نظر بسیاری از اندیشمندان باورهای دینی تعقل را هموار ننموده، راه به کورذهنی برده، انسان را از اقدام مستقل و خردمندانه فردی دورکرده وحتا گاه قادراست انسان را به رفتار وحشیگرانه بکشاند. کافی است به آیات قرانی توجه کنید، فضای قرآن از رعب و دلهره و وحشت و تهدید، آکنده است. انسان در فضای قرآنی به صلیب ترس میخکوب می شود. قرآن میگوید ایمان به الله بیاورید تا «رستگار» شوید، به بیان دیگر این «رستگاری» همان عبودت در بردگی است. قرآن برآنست تنها خداست که سزاوار ترسیدن است، باید از خدا و مخالفت با او و از روز رستاخیز ترسید. ترس گاهی وسیلۀ آزمایش الهی است. خدای قرآن میگوید: تنها از من بترسید (نحل/۵۱؛ بقره/۴۰)، خداوند با بیان کیفر، بندگان خود را می‌ترساند (زمر/۱۶)، الله معجزه‌ها را جز برای ترساندن [مردم] نمی‌فرستد (اسراء/۵۹). خدا به پیامبر می‌ گوید: در دل خود، پروردگار خود را بامدادان و شامگاهان با تضرّع و ترس، آهسته و آرام یاد کن و از غافلان نباش (اعراف/۲۰۵). هدف قرآن چیست؟ ایجاد شرایط ذهنی برای اعمال سیادت است. عادت دادن به ترس. بدین ترتیب ترس باید تزلزل بوجود آورد و به اطاعت انسان در برابر الله منجر گردد. زمانی که انسان از فکر مستقل محروم شد و مطیع شد، قادر است هر دستور الهی مانند عمل جنایتکارانه را انجام دهد. این همه ارزشهای خود را در دین خلاصه کرده و انگیزه و پولسیون خود را برای دین بکار میگیرد.

دین، هنجارساز جامعه و روان

خرافات را میتوان از نظر واژه شناسی رفتاری غیر تعقلی تلقی نمود وآنرا از نظر خرد بیهوده ارزیابی کرد. خرافات در ارزشگزاری خود، نشانه ها و حرفها و کردارها را مقدس ساخته واحترام انگیزمی نمایاند، بدون آنکه عقلانیتی پشتوانه آن باشد. باورخرافه برخی کردارها و گفتارها را زشت وغیر مقدس میداند ویا برعکس برخی دیگر را مقدس و دینی قلمداد میکند. خرافات را گاه بمثابه پاتولوژی روانی میتوان ارزیابی نمود که از هرگونه اوبژکتیویته وعینیت رویدادها دور بوده و خود را با امر رازدارانه و خدائی پیوند میزند. خرافات به نیروئی اسرار آمیز وخارق العاده تکیه کرده و در اشکال حاد خود به ازخودبیگانگی و خودفراموشی و خود آزاری ودیگر آزاری منجر میگردد.

دین برآنست که سحر و جادو چیزی است که واقعیت داشته، ولی عملی است مذموم و گناهیست بزرگ نزد پروردگار. چنانچه در سوره یونس آیه ۷۷ میاید: وَلاَ یُفْلِحُ السَّاحِرُونَ، ساحران (هرگز) رستگار نمی شوند. گرچه یک دین بینش گسترده نسبت به دنیا و آخرت، نسبت به ستارگان و انسان و نسبت به صواب و گناه ارائه میدهد، ولی در دستگاه کنشی خود، همراه با ادعای معجزه و سحر بوده و برای ادامه خود تولید خرافه نموده و ادعای آفرینش پدیده های فرا طبیعی و اعجاز دارد. بعلاوه تمامی کارگزاران دین همسوی با پیامبر مورد نظرخودجهت تاثیر گذاری، بافسونگری ویا ایجاد ترس می پردازند و در بسیاری زمینه ها با خرافه ها وافسونگری مذهبی عمل میکنند. تمامی مذاهب ادعای معجزه دارند، موسی دریا را شکافت، عیسا کورها را شفا بخشید و محمد ماه را دو نیمه کرد. همه امامان شیعه شفا میدهند و ومهدی امام دوازده دنیارا نجات خواهد بخشید. هریک از این ادیان مراسم و رفتارهای جمعی و نمایش های احساسی وروانی راتشویق نموده تا وابستگی توتمیستی برقرار بماند و پیروان پراکنده نشوند.

همه خرافات با ریشه مذهبی نیستند، برخی به تفسیرهای راز آمیزنسبت به طبیعت برمیگردند. ولی خرافات و مذهب را میتوان در درون گروهبندی اعتقادات رازدار و سحرگون و جادوگرانه دانست که در عملکرد روانشناسانه خود بسیارنزدیک و یا یکسان هستند. در شرایط اضطراب روح بشری، دین میگوید نذر کنید و در حرم دخیل ببندید و دعا کنید و شیطان را لعنت کنید، خرافه میگوید رمال را ببینید و فال قهوه بگیرید وجن را از خود دور کنید. تفاوت این دو در کجاست؟

مراسم جادوگری و تسخیر روح در قبایل اولیه با بی تاب شدن در ماه محرم و غش کردن و داستان جن وپری از یک جنس هستند. مراسم و دعای جادوگر قبیله برای نزولات آسمانی و دوشقه کردن ماه توسط پیامبر اسلام و مراسم عاشورای شیعه برای تسخیر اذهان، از یک ماهیت اند. هردو امید کاذبی در نزد فرد میافرینند وباین اعتبار کمبودها و عقده ها و زخمهای درونی آرامش مییابند. مناسک عبادی و رجوع به “توتم” نگهدار وایجاد احساسات دینی و مشتاقانه، فرد را در اطمینان روحی قرار میدهد. خرد و تعقل و مشاورت خواستن و اندیشه را طلبیدن، دوراست از روند روانشناسانه ای که فرد در تصویرهای توتمی لاهوتی و ناسوتی بدست میاورد. اندیشه پرسش میکند و “اما و اگر” میگذارد و خطر میافریند و انسان آرامش ندارد، حال آنکه خود را به دست توتم ها وخرافه ها و اعتقاد آسمانی سپردن راحتتر است. انسان مصرف کننده توتم میشود تا برای خود آرامش بخرد و یا احساس آرامش فراهم کند. روحی که به این ترتیب سیراب میشود و در توهمات خود رضایت دارد، جز احترام و تقدس و ستایش نسبت به اعتقادات دینی و توتم ها و خرافات راه دیگری نمی پیماید.

مردمی که به اعتقاد دینی و خرافی دلبسته اند و در آن استقرار یافته اند، از تلاش مستقل وحشت دارند و ترس دوری از دین، انها را فلج میکند. مردم دین زده و اسلام زده تنبل و بی مایه و تسلیم یافته الله میباشند. الله گفت برای رستگاری بترسید و زندگی خود را با مناسک و آداب پرکنید تا مشغولیت روانی داشته و احساس تنهایی نکنید. گریه برای خدا و خود را حقیر نمودن، رضایت الله را موجب میشود. خواست قرآن چنین است. بدین ترتیب کارخانه شست و شوی مغزی دین اسلام انسان را از خرد تهی میکند. دین در جامعه با ایجاد نورم ها و احکام، الگوی جامعه را جهت میدهد و در ذهن انسان، ناخودآگاه را میسازد. جامعه شناسی باید این رابطه تنگاتنگ دوجانبه را مورد بررسی مداوم قرار دهد. جامعه کلان ایدئولوژی نورم ها و معیارها را بر پایه دین تنظیم میکند و ناخودآگاه که از تاریخ و تریبت و خانواده و دین خوئی درازمدت بیرون آمده با الگوی کلان درهم میآمیزد. جامعه دینی در معیارها و ارزشها و احکام دینی نفس میکشد و خط قرمزها را تعیین میکند و رفتار و منش روانی انسان، با نفی خود و خلاقیت خود، به تبعیت آن می پردازد. جامعه کلان قدرت سیاسی ولایت فقیهی و قانون کشوری و نظام قضاوت و نظام تقدس امامان و الله را تعریف میکند و ضمانت اجرایی آنها را فراهم میکند و ذهن ایرانی مسلمان که از تهاجم اسلام و سنت شیعه گری و اهل سنت، مایه گرفته و تقدیر گرا شده، چیزهای «طبیعی» را فقط در چارچوب اسلام می بیند. این جامعه بیمار است زیرا تنوع جهان و ارزشهای گوناگون را نمی بیند بلکه فقط ناهنجاری اسلامی را به «هنجار طبیعی» خود بدل ساخته است. این تراژدی از آسمان نمی آید بلکه محصول تاریخ است و محصول قدرت سیاسی، نظام حوزوی آیت اللهی، نواندیشان دینی، روزنامه نگاران خدمتکار و نیز محصول انفعال و ترس روشنفکران و نخبگان چپ و راست است که نقد دین را کنار گذاشته اند و از ارتداد و پرسشگری فلسفی و نقد فکری دین و قرآن، دست کشیده اند.

جلال ایجادی

جامعه شناس دانشگاه فرانسه

گروه وحدت ملّی ایرانیان اروپا/ اصول فکری گروه وحدت /دکتر فریبرز صارمی هامبورگ – آلمان

گروه وحدت ملی ایرانیان از تعداد محدودی از پژوهشگران و الیت سیاسی مقیم اروپا تشکیل گردیده که قلبشان برای ایران و سرنوشت ایران می طپد و هدفشان فقط خدمت به ایران است.
تنی از هم همیهنان در رابطه با اصول فکری این گروه سوالاتی نموده بودند که کوتاه اصول فکری گروه را به اطلاع آن هم میهنان می رسانیم.
در خاتمه تحلیلی در رابطه با سیاست منطقه ای ایران و نشست اخیر ایران، روسیه و ترکیه را برای دوستان و همرزمان تفسیر می نماییم

از طرف گروه وحدت ملّی ایرانیان اروپا
دکتر فریبرز صارمی

 

اصول و مبانی که ما بدآن به مثابه وفاق ملی معتقدیم و براستمرار و پی گیری آن تاکید می کنیم عبارت از چند اصل می باشد .
استقلال ملی،تمامیت ارضی و یکپارچگی اقوام ایرانی بصورت یک ملت، وظیفه بزرگ نیروها و گرایشهای ملی هم برای نجات ایران از استبداد دینی و هم نگهداشتن ایران در استقلال و تمامیت آن می باشد.
استقلال برجسته ترین ارزشها و آرمان نخست هر ملت است و برای ملت اصیل ایران مقامی والا و بی همتا دارد.
تاکید بر اولویت استقلال کشور، از آنجا که حفظ استقلال و تمامیت ارضی ایران، امروزه دشوارتر از هر زمان دیگر شده اهمیت بسزایی دارد.
ما واژه استقلال ملی را هم به معنای استقلال سیاسی و اقتصادی بکار می بریم و هم به معنی دفاع از هویت ملی، و حفظ زبان، فرهنگ، هنر، سنت، و فلسفه ایرانی.
استقلال ملی را از مسئله آزادی ملت و دموکراسی جداناپذیر می دانیم . تضمین همبستگی و وحدت ملی با اصل مشارکت استانها در اداره امور داخلی خود مغا یرتی ندارد.
هدف ما دفاع از حاکمیت و حکومت مردمی است و هم دفاع از یکپارچگی و جلوگیری از قطعه، قطعه شدن ایران بوسیله تجزیه طلبان ایرانی که بوسیله دشمنان خارجی منطقه ای هدایت می شوند.
تیره ها و اقوام ایرانی می بایستی هم ویژگی قومی و فرهنگی خود را حفظ و هم پیوندهای ملی و پاسداری از سرزمین ایران، از هیچ کوششی دریغ نورزند.
قصد گروه وحدت ملی در عین حال روشن کردن رابطه حاکمیت ملی و دموکراسی است. دموکراسی به معنای حاکمیت مردم، با حاکمیت ملی همذات می باشد. در دموکراسی ملت به عنوان عامل اصلی حاکمیت شناخته شده است. حق حاکمیت و حق قانونگذاری در دموکراسی پارلمانی با مردم است.
حقوق بشر تعهد اول دموکراسی و رعایت این حقوق است. حقوق بشر محتوای اصلی و تکیه گاه دموکراسیهای نوین است. منشور جهانی حقوق بشر که پس از جنگ جهانی دوم پذیرفته شده حق حیات و زندگی، حق بیان و آزادی عقیده، حق کار، حق خانواده، حق مالکیت، حق برابری مدنی و شهروندی را از مبانی حقوق بشر اعلام کرد، حقوق بشر یک شعار و حربه سیاسی نیست یک ضرورت جهانی و نظام اخلاقی بشر است.
رعایت حقوق بشر در عین حال مستلزم غیر مکتبی و غیر مسلکی بودن نظام حکومتی می باشد ،
متاسفانه حکومت دینی ایران در چهل سال گذشته و از بدو تاسیس خود حقوق بشر را زیر پا گذشته و هزاران نفر را غیر منصفانه اعدام و تحت شکنجه قرار داده و حتی آزادی بیان و قلم را زیر پاگذاشته است.
سرانجام به عدالت می رسیم، برجسته ترین ارزشهای بشر عدالت است. عدالت جزو لاینفک اصول وفاق ملی است. هیچ کس نیست این نکته را درنیافته باشد که حاکمیت ملی و دموکراسی جز برپایه عدالت و برابری تحقق یافتنی نیست.
اگر اهداف سیاسی دموکراسی تحقق پذیرد، دیگر از سلطه و مطلقیت یک اقلیت علیه اکثریت یا بر عکس چیزی باقی نمی ماند.
این بطور کوتاه نکاتی از اصول فکری این گروه می باشد که در آینده اصلاح و تکمیل خواهد شد.
اینک به نشست اخیر ایران، روسیه و ترکیه می پردازیم.

**************************

در زمانی که دونالد ترامپ از خروج نیروهای آمریکایی از سوریه سخن می گوید و باقی ماندن آنها در این کشور را یا تنها برای مبارزه با داعش و یا به تامین هزینه ها از سوی عربستان سعودی مشروط می کند، همسویی و همراهی و همگامی ایران، روسیه و بویژه ترکیه به معنای تسلط بیشتر ژیوپلتیک ایران و روسیه بر منطقه و پیروی سیاستهای منطقه ای جمهوری اسلامی قلمداد می شود.
آمریکا، اسراییل و عربستان از ایران به عنوان عامل بی ثباتی در منطقه نام می برند و عربستان در همه جا با ایران در جنگ نیابتی می باشد.
ایران با روسیه در اتحاد استراتژیک می باشد و با کمک روسیه به ترکیه نزدیک گردیده، اگر آمریکا از سوریه خارج شود، روسیه، ایران و ترکیه به سرعت جای خالی آمریکا را پر خواهند نمود.
ترکیه در مناطق تحت کنترل ی پ گ و ایران و روسیه در مابقی سرزمین سوریه.
روسیه و ترکیه با وجود همه تقابل استراتژیکی خود با آمریکا و غرب وضعیتی متفاوت با ایران دارند.
اردوغان هنوز ابقای اسد در قدرت را دلپذیر نمیداند، اما در کوتاه مدت سرکوب کردها را در اولویت می داند. روسیه به سوریه به عنوان مقر پایگاه نظامی می نگرد. اما آمریکا، عربستان و اسراییل حضور ایران در سوریه را تهدیدی برای حاکمیت خود می دانند.
به این خاطر تقابل نظامی میان ایران و اسراییل و عربستان جدی تر گردیده و عربستان و اسراییل از نظر سیاسی، نظامی و اطلاعاتی نزدیکتر گردیده اند.
در خاتمه باید یادآوری نمایم که تنوع نیروهای حاضر در منازعه جاری، چنان زیاد و پیچیده است که کنترل همزمان همه عوامل را بشدت دشوار کرده است. از داعش و حکومت اسد، گرفته، از کردها گرفته تا قدرتهای منطقه ای با منافع متضاد. ایران و حزب الله در کنار مرز اسرائیل.
دو بلوک سیاسی منطقه ای در حال شکل گرفتن است. ایران، روسیه و ترکیه به رهبری روسیه و بلوک دیگر، آمریکا، عربستان و اسرائیل به رهبری آمریکا و با استفاده امکانات وسیع مالی عربستان سعودی.

«مدیریت گذار» در کنفرانس لندن /گفتگوی اخبار روز با فریدون احمدی درباره ی «کنفرانس لندن»

• در روزهای ۲۵ و ۲۶ فروردین برابر با ۱۴ و ۱۵ آوریل، قرار است در شهر لندن کنفرانسی برگزار شود، که عنوان آن «مدیریت گذار از جمهوری اسلامی» اعلام شده است. در دو اطلاعیه ای که از سوی «اتحاد برای دموکراسی در ایران» پیرامون این کنفرانس منتشر شده، جزئیات زیادی ارایه نشده است. اخبار روز با آقای فریدون احمدی پیرامون این کنفرانس، گفتگوی زیر را انجام داده است …


اخبار روز:
دوشنبه ۲۰ فروردین ۱٣۹۷ – ۹ آوریل ۲۰۱٨

اخبار روز: در روزهای ۲۵ و ۲۶ فروردین برابر با ۱۴ و ۱۵ آوریل، قرار است در شهر لندن کنفرانسی برگزار شود، که عنوان آن «مدیریت گذار از جمهوری اسلامی» اعلام شده است. در دو اطلاعیه ای که از سوی «اتحاد برای دموکراسی در ایران» پیرامون این کنفرانس منتشر شده، جزئیات زیادی ارایه نشده است. اخبار روز با آقای فریدون احمدی پیرامون این کنفرانس، گفتگوی زیر را انجام داده است. فریدون احمدی از فعالین «اتحاد برای دموکراسی در ایران» و سازمان دهندگان کنفرانس لندن است:

اخبار روز: برگزارکننده ی این کنفرانس، «اتحاد برای دموکراسی در ایران» است؟

فریدون احمدی: بله این کنفرانس از سوی “اتحاد برای دموکراسی در ایران” سازماندهی وبرنامه ریزی شده است.

اخبار روز: کمی در باره ی این «اتحاد» و رهبری آن توضیح بدهید.

فریدون احمدی: اتحاد برای دموکراسی در ایران (UDI) در فوریه ۲۰۱۲ با برگزاری کنفرانس استکهلم اعلام موجودیت کرد و در راستای اهداف اولیه اش، غلبه گفتمان انتخابات آزاد براساس موازین بین المللی و گسترش فرهنگ دیالوگ و گفتگو میان نیروهای سیاسی مختلف و دموکراسی خواه ایرانی موفقیت قابل تاکیدی داشت. هدف اتحاد، برقراری دموکراسی در ایران است با اتکا به جنبشهای مطالباتی و اعتراضی مردم و برآمد یک جنبش عمومی دموکراسی خواهی و عدالت طلب، در اشکال مبارزات خشونت پرهیز برای گذر از نظام جمهوری اسلامی. در همین راستا بر اساس اسناد انتشار یافته، اتحاد برای دموکراسی پیشبرد گفتگوی ملی در باره راه گذار به دموکراسی و نیز پیرامون گسل ها و تنش های اجتماعی در ایران را برای همگرایی و همآوایی نیروهای خواهان دموکراسی، وظیفه خود قرار داده است و این اهداف را با اتکا به مبانی نفی استبداد و نقض حقوق بشر، نفی هرگونه تبعیض (جنسیتی، دینی و عقیدتی، اتنیکی، …) و تلاش برای دموکراسی بر مبنای منشور جهانی حقوق بشر و جدایی نهاد دین از دولت پیش می برد.
جمع اولیه بنیان گذار اتحاد برای دموکراسی در ایران طیف متنوعی از نظر خواستگاه سیاسی بودند از جمله آقایان: عبدالله مهتدی، محسن سازگارا، شهریار آهی، جواد خادم، حسن شریعتمداری و خود من. آقای شریعتمداری به عنوان مشاور با اتحاد همیاری داشتند. از نظر ساختاری اتحاد برای دموکراسی از یک شورای سیاست گزاری و یک هیئت دبیران شکل گرفته است که جمعی از سرآمدان عرصه سیاست و فرهنگ نیز هیئت دبیران را با مشاوره های خود یاری می دهند.

اخبار روز: در کنفرانس لندن چه کسانی دعوت شده اند، قرار است چه کسانی در آن سخنرانی کنند، دعوت ها از افراد است یا احزاب و سازمان ها هم به لندن دعوت شده اند؟

فریدون احمدی: در این کنفرانس قریب سی تن از شخصیت ها و کنشگران سیاسی و فرهنگی از داخل و خارج کشور به عنوان سخنران شرکت دارند که طی دو روز در پنل ها و یا به شکل سخنرانی مجزا اظهارنظر خواهند کرد. تم ها و موضوع های چهار پنل و نیز سخنرانی ها به ترتیب عبارتند از:
– جنبش اخیر و ضرورت مدیریت گذار از جمهوری اسلامی،
– مدیریت گذار و نقشه راه تا برقراری دموکراسی در ایران،
– سیاست خارجی و منطقه‌ای رژیم و مساله دگرگونی سیاسی در ایران از منظر جهانی،
– جامعه مدنی و جنبش های اعتراضی به مثابه پایه هرگونه دگرگونی بنیادی و لزوم اتحاد و همسویی آنها.
در پایان کنفرانس نیز زمانی برای جمع بست موارد طرح شده در نشست های کنفرانس و چگونگی پی گیری آن ها پیش بینی شده است. کنفرانس باز است و مستقیم در شبکه های اجتماعی و برخی رسانه های تصویری پخش خواهد شد. محلی که به دلایل امنیتی برای نشست های کنفرانس انتخاب شده است، اجازه پذیرش جمع محدودی از مهمانان را به عنوان ناظرمی دهد. سخنرانان به جز دو مورد، به عنوان فردی دعوت شده اند و در این مرحله از نمایندگان احزاب و سازمان ها دعوت نشده است. ما در یکی دو روز آتی، چند روز پیش از شروع کنفرانس برنامه کامل نشست همراه با نام سخنرانان و شرکت کنندگان در پنل ها را اعلام خواهیم کرد و در اینجا اجازه دهید از برجسته کردن و ذکر نام چند تن از انان خودداری کنم.

اخبار روز: کنفرانس با فراخوانی که اخیرا با ۱۵ امضا در مورد «رفراندم» منتشر شد، ارتباطی دارد؟

فریدون احمدی: نه ارتباط مستقیم ندارد. هم این کنفرانس و هم بیانیه پانزده امضایی هدف یگانه ای را دنبال می کنند و آن گذر از جمهوری اسلامی و برقراری یک نظام متکی بر دموکراسی در ایران است. بیانیه رفراندم بر پیشنهاد یک راهبرد مشخص یعنی رفراندم استوار است. در این کنفرانس در مورد امر گذار، مدیریت آن، راهبرد و نقشه راه همفکری و گفتگو خواهد شد. از چندین تن از امضا کنندگان بیانیه رفراندم نیز برای شرکت در این کنفرانس دعوت شده که برخی از آنان حضور خواهند داشت.

اخبار روز: نام کنفرانس «مدیریت گذار از جمهوری اسلامی» اعلام شده است. همه ی مخالفان جمهوری اسلامی در فکر گذار از آن هستند، چرا این کنفرانس رسالت «مدیریت» این گذار را بر عهده گرفته است؟

فریدون احمدی: این کنفرانس رسالت “مدیریت” این گذار را ندارد. قرار نیست در این کنفرانس “شورای انتقالی” یا “شورای مدیریت گذار” معرفی شود. همانگونه که ذکر شد، آنچه که اهداف بلاواسطه این کنفرانس را شکل می دهد عبارتند از:
نشان دادن خطراتی که سرنوشت کشور را تهدید می کند و امر محتوم فروپاشی نطام سیاسی و در همین رابطه ضرورت مدیریت گذار،
نمایش گفتگوی دمکراتیک و مدل متکثر مدیریت گذار،
همفکری و گفتگو پیرامون نقشه راه تا برقراری نظام مبتنی بر دموکراسی پارلمانی،
نشان دادن اصلی‌ترین راهکارهای مبارزاتی مردم و ایجاد امید برای پیروزی از طریق مقاومت مدنی و جنبش های اعتراضی.
طبیعی است این کنفرانس تشکیل داده نمی شود که فقط نطق های خوبی در آن ایراد شده و مسائل در هوا رها شوند، هیئت و کمیته ای لازم است تا ایده ها و اهداف کنفرانس را پیگیری کند و گام هایی اجرایی درجهت شکل گیری مدیریت گذار به پیش بردارد. واقعیت این است که کشور هشتاد ملیونی ایران با آن همه گسل های فعال اجتماعی، سیاسی، فرهنگی تنها می تواند با الگویی پلورالیستی و کثرت گرایانه از همه نیروهای دموکراسی خواه و خواهان گذر از جمهوری اسلامی و از همه لایه های اجتماعی، جنسیتی، نسلی، اتنیکی و … بدون آنکه هیچ کدام از بخش های برشمرده کنار بمانند، نمایندگی شود. فقط “در فکر گذار” بودن کافی نیست. فرصت بسیار تنگ است. به قول آلمانی ها خوب است این کار دیروز انجام بشود. باید در این راستا گام های اجرایی برداشت. شاید بتوان در یک بازه زمانی مثلن شش ماهه تا یک ساله به یک “میثاقی ملی” و “مدیریت گذار”ی دست یافت که مورد اعتماد و اتکاء بخش های بزرگی از مردم و جامعه سیاسی قرار گیرد و شانس ها برای نیل مردم ایران به آمال تاریخی شان را افزایش دهد.

اخبار روز: برگزاری کنفرانس لندن با افزایش خطر بروز درگیری نظامی در منطقه و تغییر رفتار آمریکا علیه جمهوری اسلامی همزمان شده است. این همزمانی اتفاقی است و یا تحولات اخیر، از جمله زمینه هایی است که شما را به فکر سازماندهی گذار از حکومت در چنین کنفرانسی رسانده است؟

فریدون احمدی: شورای سیاستگزاری اتحاد برای دموکراسی در نشستی حضوری که بیش ازیک سال پیش در شهر کلن آلمان داشت احکام و ارزیابی های چهارگانه زیر را مورد تصویب قرار داد که تیتروار عبارت بودند از: در ایران شرایط ویژه ای حاکم شده است که شاحص های آن از نظر ابعاد و عمق نسبت به گذشته از کیفیت نوینی برخوردارند. دوم، احتمال وقوع رویدادها و تحولات تعیین کننده سیاسی در ایران بالاست و در آن حد نزدیک که باید به آن پرداخت و در برابر شقوق مختلف آن برنامه ریزی کرد، سوم، تداوم حاکمیت جمهوری اسلامی به معنای تشدید خطر فروپاشی و اضمحلال کشور است و طرح گفتمان ضرورت تغییر نظام جمهوری اسلامی به یک ضرورت سیاسی تبدیل شده است و چهار مقابله با گفتمان و تئوری های شکست خورده اصلاح طلبی که نقش چهره آرایی و سپر دفاعی نظام را یافته اند، راستای مهمی از فعالیت سیاسی و نظری راتشکیل می دهد. اینک پس از خیزش دی ماه و چشم انداز تشدید بحران ها در همه ابعاد آن، مساله ضرورت گذار و اهمیت گام گذاری در راستای مدیریت آن، بیش از پیش الزامی شده است. درست خلاف افسانه ساخته شده در اتاق های فکر جمهوری اسلامی که حفظ امنیت در ایران یعنی تداوم این نظام، تا جمهوری اسلامی پابرجاست متاسفانه خطر جنگ در منطقه و وقوع فاجعه در ایران بالاست.

یادداشت های نوروزی/علی میرفطروس

۲۸ اسفند۱۳۹۶/۱۹مارس۲۰۱۸

سال پیش درهمین روزها گفته بودم که سال ۱۳۹۶،« سال سرنوشت»است.رویدادهای غیرمنتظره درایران(خصوصاً قیام سراسری مردم در دی ماه گذشته) و تأثیرات آن در فضای ملّی و بین المللی نشانهء همین«سال سرنوشت»بوده و هست.

گفته اندکه «عرصهء سیاست از خلاء وحشت دارد»،بنابراین،درآغازِ سال نو،آرزو می کنم که با آینده نگری و همبستگی ملّی براین«خلاء سیاسی»فائق آئیم.

فروغی و فردوسی

 

۲۹ اسفند۱۳۹۶/۲۰مارس۲۰۱۸

این اواخر داشتم شمارهء ۵۲ «مهرنامه»و شمارهء ۱۳۹هفته نامهء فرهنگی «صدا»را مرور می کردم،مجلاّتی تمییز و حرفه ای که نشانهء صداهای تازه درسپهرفرهنگی ایران است.

«مهرنامه»ظاهراًتوسط برخی ازیاران و شاگردان سابق دکترعلی شریعتی منتشرمی شود ولی اینک با «عبورازشریعتی»،نوعی لیبرالیسم فلسفی و سیاسی را نمایندگی می کنند.این شمارهء «مهرنامه»باروی جلدی ازشریعتی،از وی بنام«روشنفکرمسلّح» یادکرده وکوشیده تادرمقالات ونقدهای متنوّعی،«اُمّت گرائی»و عقایدِتجدّدگریز و آزادی ستیزِشریعتی را بررسی کند.موضوعی که من -در۳۰ سال پیش- درکتاب « ملاحظاتی درتاریخ ایران »به آن پرداخته بودم.

نشریهء هفتگی «صدا»نیزدارای مقالات متنوعی است.اختصاص بخشی ازاین شماره به یادمانِ محمدعلی فروغی-با نام «روشنفکرمستطاب»-نشان دهندهء صداهای تازه ای است که اشاره شد چراکه تاچندی پیش بخاطرتعصّبات سیاسی-ایدئولوژیک،شخصیّت محمدعلی فروغی مورد بُغض و کینهء بسیاری از«روشنفکران»بود.دراین شمارهء صدا نویسندگانی ماننداحمد یزدان پناه،حسن اندیشه،ضیاء موحد،مهدی محقّق و امین شیروانی ازفروغی به نیکی یادکرده اند ولی فریدون جُنیدی(پژوهشگرشاهنامه) درگفت و گو با بهارهء بوذری- باتبختُر و تکبّری کم نظیر -سخنانی برزبان آورده که مایهء حیرت و تأسف است.جُنیدی دراین گفتگو با تأکید براینکه«فروغی کاروانسالارِ رویکردبه غرب بود»،مدعی است:

-هرکس که تاکنون شاهنامه را تصحیح کرده،نادرست تصحیح کرده.

-اگرشما سبک شناسی[ملک الشعرا] بهارراخوانده باشیدکه هیچ کس به طورکامل آن را نخوانده…

-هیچ کس شاهنامه را درک نکرده است.

[دربارهء فروغی]شما ازیک نگاه متخصّص پرسش می کنید.من نبایدازنگاه یک دانش آموز چهارم ابتدائی[یعنی خانم مصاحبه کننده] نظربدهم.فروغی حق نداشته به شاهنامه دست بزند.

-من هیچ اثری ازعشق به ایران درآثارش[فروغی]نمی بینم.فروغی کدام کاررابرای ایران کرد؟هیچ کار!

-به من نمی توانیدبگویندکه نثرفروغی زیبا و روان بوده است.من ۳۵۰۰صفحه شاهنامه نوشتم که یک واژهء تازی درآن نیست.داستان ایران هم در۶۰۰صفحه نه واژهء تازی دارد و نه نثرسنگینی دارد.همه مثل آوای بلبل چه چه می زند.

و…

این مایه از خودپسندی و «معرفت»دربارهء محمدعلی فروغی،حیرت انگیز و تاسّفبار است چراکه کمترین سخن دربارهء فروغی اینست که او با برگزاری جشن هزارهء فردوسی،احداث آرامگاه فردوسی،تاسیس فرهنگستان زبان ایران،نوشتن ده ها مقاله و سخنرانی دربارهء فردوسی و تصحیح درخشان شاهنامه (در۸۵ سال پیش)،مارا با فردوسی و شاهنامه آشنا کرد.(برای بحثی ارزشمنددراین باره نگاه کنیدبه مقالهء «فروغی و فردوسی»).

بنابراین،اگر فروغی نمی بود-چه بسا- که حضرت استادی الآن به شغلِ دیگری مشغول بود!

داریوش شایگان:سالکی درجستجوی«خویش»!/علی میرفطروس

امروز(۵ شنبه) خبررسیدکه دکترداریوش شایگان چشم ازجهان فروبست.اوازنادر روشنفکرانی بودکه با فرهنگ و فلسفهء شرق و غرب آشنائی گسترده داشت.

 


باکتاب های داریوش ازایران آشنابودم و «ادیان و مکتب‌های فلسفی هندِ»او برای فهم و درک عقاید حلّاج در سفرش به هند،ازکتاب های بالینی من بود،بااینحال، نوعی«فاصله»مرا از او و عقایدِوی دورمی کرد.

شایگان بخاطرتعلیم و تربیت و تحصیل اش در اروپا و خصوصاً درفرانسه-اساساً -«فرانسه نویس» و«فرانسه اندیش» بود.او ازدوران کودکی و نوجوانی ازفرهنگ و تاریخ میهن خویش دورمانده بود و ازاین رو،کوشش های وی،تلاش صادقانهء سالِکی درجستجوی «خویش»بود.شایگان می خواست معنویّت و عرفان شرق را در برابرِمدرنیتهء غرب قراردهد ولی آشنائی و ارادت وی به اندیشه های هانری کوربَن و شاگردان ایرانی وی(سیدحسین نصر و سیداحمدفردید)،آفاق تفکرمعنویِ شایگان را به تیره و تار ساخت،آفاقی که توسط آل احمد(درغرب زدگی)و دکترعلی شریعتی(دربازگشت به خویش)سپهرِ فکری روشنفکران ایران را درنوردیدو-سرانجام- به«عَرَب زدگی»و بازگشت به«خیش»(انقلاب اسلامی)انجامید.بااینحال،بایدگفت که شایگان پس ازانقلاب اسلامی با دین-وخصوصاًبا «دینِ سیاسی» یا «سیاستِ دینی»،میانه ای نداشت.او -باآزادگی و اخلاقِ یک روشنفکراروپائی- دربرابرفتوای قتل سلمان رُشدی(۱۳۶۷) موضع گرفت و آنرا نوعی«تروریسم قرون وسطائی»خواند.

تراژدی داریوش شایگان نحوهء برخورد و حضورِ وی دراقلیم سنّت و مدرنیته بود،کتاب های«هویّت چهل تکّه»و«نگاهِ شکسته» (schizophrénie culturelle ) حدیث این تضاد و«روان پارگیِ فرهنگی»است.او درکتاب«انقلاب دینی چیست؟»،ضمن نقدِ نظرات قبلیِ خویش،به انتقاد از اندیشه های شریعتی پرداخت و تضاد و تعارض این اندیشه ها با آزادی و دموکراسی را نشان داد.خطرِ«ایدئولوژیک شدن سُنّت و دین»مضمون اصلی این کتاب بود.ازاین دیدگاه،وی درسال های اخیرمعتقدبودکه به خاطرسیطرهء ایدئولوژیک،رهبران سیاسی و روشنفکران ایران درقبل ازانقلاب ازفهم و درکِ جوهرتحوّلات اجتماعی،صنعتی و فرهنگی رژیم شاه عاجزبودند.

داریوش شایگان-به راستی-گنجینه ای بودکه«درزیرآسمان های جهان» زیسته بود ولی-دریغا-که با وجودهمهء دانش و بینشِ خود،موفّق نشدتا بنیانگذارِمکتب فلسفی نوینی درایران باشد.او -بطورحیرت انگیزی-عاشقِ ایران بود و درهمهء «سال های ابری»،نخواست ازایران بگریزد و درغرب اقامت کند،بااینحال،لحظه ای درشناساندن فرهنگ ایران به جهانیان کوتاهی نکرد،کتاب«پنج اقلیم حضور»به زبان فرانسه(دربارهء اشعار و اندیشه های فردوسی،خیام،مولوی،سعدی و حافظ) ازآخرین تلاش های فرهنگیِ وی بود.شایگان در کمک به انتشارِ فصلنامه هائی مانند کِلک و بخارا نیز همّتی بلند داشت.

درسال ۱۳۶۹/ ۱۹۹۱ چاپ مقالهء مفصّلی ازمن درفصلنامهء ایران نامه (به سردبیری داریوش شایگان)،باعث شد تابا وی درپاریس دیداری داشته باشم و این،فرصتی بودتا من ازآن«فاصله»که مراازاو جدامی کرد،حرف بزنم.درمقابل انتقادِ تندِ من از کتاب«آسیادربرابرغرب»، شایگان بافروتنیِ صمیمانه ای گفت:

-درجامعه ای که روشنفکرانش جلال آل آحمد و علی شریعتی باشند،فیلسوفش هم من باید باشم…

بایداعتراف کنم که ازصمیمیّت،فروتنی و فرزانگی او فراوان آموختم.

ازیادداشت های منتشرنشدهء بیداری ها و بیقراری ها

یادداشت‌های نوروزی، داریوش شایگان: سالِکی در جست‌وجوی «خویش»!/ علی میرفطروس

۲۸ اسفند۱۳۹۶ / ۱۹ مارس ۲۰۱۸
سال پیش در همین روزها گفته بودم که سال ۱۳۹۶، «سال سرنوشت» است. رویدادهای غیرمنتظره درایران (خصوصاً قیام سراسری مردم در دی ماه گذشته) وتأثیرات آن در فضای ملّی وبین المللی نشانهء همین «سال سرنوشت» بوده وهست.
گفته‌اند که «عرصهء سیاست از خلاء وحشت دارد». بنابراین، درآغازِ سال نو، آرزو می‌کنم که با آینده نگری وهمبستگی ملّی براین «خلاء سیاسی» فائق آئیم.

۲۹ اسفند ۱۳۹۶ / ۲۰ مارس ۲۰۱۸
این اواخر شمارهء ۵۲ «مهرنامه» و شمارهء ۱۳۹هفته نامهء فرهنگی «صدا» به دستم رسید، مجلاتی تمییزوحرفه‌ای که نشانهء صداهای تازه درسپهرفرهنگی ایران است.

«مهرنامه» ظاهراً توسط برخی از یاران و شاگردان سابق دکترعلی شریعتی منتشرمی شود ولی اینک با «عبور از شریعتی»، نوعی لیبرالیسم فلسفی و سیاسی را نمایندگی می‌کنند. این شمارهء «مهرنامه» با روی جلدی ازشریعتی، از وی بنام «روشنفکر مسلّح» یادکرده و کوشیده تا در مقالات ونقدهای متنوّعی، «اُمّت گرائی» وعقایدِ تجدّدگریز و آزادی ستیزِ شریعتی را بررسی کند. موضوعی که من – در۳۳ سال پیش – درکتاب «ملاحظاتی درتاریخ ایران» به آن پرداخته بودم.

نشریهء هفتگی «صدا» نیزدارای مقالات متنوعی است. اختصاص بخشی ازاین شماره به یادمانِ محمدعلی فروغی-با نام «روشنفکرمستطاب» – نشان دهندهء صداهای تازه است چراکه تاچندی پیش بخاطرتعصّبات سیاسی- ایدئولوژیک، شخصیّت محمدعلی فروغی مورد بُغض وکینهء بسیاری از «روشنفکران» بود. دراین شمارهء صدا نویسندگانی ماننداحمد یزدان پناه، حسن اندیشه، ضیاء موحّد، مهدی محقّق وامین شیروانی ازفروغی به نیکی یادکرده‌اند ولی فریدون جنیدی (پژوهشگرشاهنامه) درگفتگوبا بهارهء بوذری- باتبختُروتکبّری کم نظیر-سخنانی برزبان آورده که مایهء حیرت وتأسف است. جُنیدی دراین گفتگو با تأکید براینکه «فروغی کاروانسالارِ رویکردبه غرب بود»، مدعی است:
-هرکس که تاکنون شاهنامه را تصحیح کرده، نادرست تصحیح کرده.
-اگرشما سبک شناسی[ملک الشعرا] بهارراخوانده باشیدکه هیچ کس به طورکامل آن را نخوانده…
-هیچ کس شاهنامه را درک نکرده است.
[دربارهء فروغی]شما ازیک نگاه متخصّص پرسش می‌کنید. من نبایدازنگاه یک دانش آموز چهارم ابتدائی[یعنی خانم مصاحبه کننده] نظربدهم. فروغی حق نداشته به شاهنامه دست بزند
-من هیچ اثری ازعشق به ایران درآثارش[فروغی]نمی بینم. فروغی کدام کاررابرای ایران کرد؟ هیچ کار!
-به من نمی‌توانیدبگویندکه نثرفروغی زیبا وروان بوده است. من ۳۵۰۰صفحه شاهنامه نوشتم که یک واژهء تازی درآن نیست. داستان ایران هم در۶۰۰صفحه نه واژهء تازی دارد ونه نثرسنگینی دارد. همه مثل آوای بلبل چه چه می‌زند.
و…
این مایه ازخودپسندی و «معرفت» دربارهء محمدعلی فروغی، حیرت انگیزو تاسّفبار است چراکه کمترین سخن دربارهء فروغی اینست که او با برگزاری جشن هزارهء فردوسی، احداث آرامگاه فردوسی، تاسیس فرهنگستان زبان ایران، نوشتن ده‌ها مقاله وسخنرانی دربارهء فردوسی وتصحیح درخشانِ شاهنامه (درحدود۸۵ سال پیش)، مارا با فردوسی وشاهنامه آشناکرد. برای بحثی ارزشمنددراین باره نگاه کنیدبه مقالهء «فروغی و فردوسی».
بنابراین، اگر فروغی نمی‌بود-چه بسا- که حضرت استادی الآن درحَرَم امام رضا یا درمیدان نقش جهانِ اصفهان «فالِ بلبلیِ حافظ» می‌فروخت و…

۲ فروردین۱۳۹۷ / ۲۲ مارس ۲۰۱۸

داریوش شایگان: سالکی درجستجوی «خویش»!

امروز (۵ شنبه) خبررسیدکه دکترداریوش شایگان چشم ازجهان فروبست. اوازنادر روشنفکرانی بودکه با فرهنگ وفلسفهء شرق وغرب آشنائی گسترده داشت.

باکتاب‌های داریوش ازایران آشنابودم و «ادیان و مکتب‌های فلسفی هندِ» او برای فهم ودرک عقاید حلّاج درسفرش به هند، ازکتاب‌های بالینی من بود، بااینحال، نوعی «فاصله» مرا از او وعقایدِوی دورمی کرد.
شایگان بخاطرتعلیم وتربیت وتحصیل‌اش در اروپا وخصوصاً درفرانسه-اساساً – «فرانسه نویس» و «فرانسه اندیش» بود. او ازدوران کودکی و نوجوانی ازفرهنگ وتاریخ میهن خویش دورمانده بودوازاین رو، کوشش‌های وی، تلاش سالِکی درجستجوی «خویش» بود. شایگان درتلاشی صادقانه می‌خواست معنویّت وعرفان شرق را در برابرِمدرنیتهء غرب قراردهد ولی آشنائی و ارادت وی به اندیشه‌های هانری کوربَن وشاگردان ایرانی وی (سیدحسین نصرو سیداحمدفردید)، آفاق تفکرمعنویِ شایگان را تیره وتارساخت، آفاقی که توسط آل احمد (درغرب زدگی) ودکترعلی شریعتی (دربازگشت به خویش) سپهرِ فکری روشنفکران ایران را درنوردید و-سرانجام-به «عَرَب زدگی» وبازگشت به «خیش» (انقلاب اسلامی) انجامید. بااینحال، بایدگفت که شایگان پس ازانقلاب اسلامی بادین-خصوصاً «دینِ سیاسی» یا «سیاستِ دینی» – میانه‌ای نداشت ولذا باآزادگی و اخلاق یک روشنفکراروپائی دربرابرفتوای قتل سلمان رُشدی (۱۳۶۷) موضع گرفت وآنرا نوعی «تروریسم قرون وسطائی» خواند.
تراژدی داریوش شایگان نحوهء برخورد و حضورِ وی دراقلیم سنّت ومدرنیته بود، کتاب‌های «هویّت چهل تکّه» و «نگاهِ شکسته» (schizophrénie culturelle) حدیث این تضاد و «روان پارگی فرهنگی» است. او درکتاب «انقلاب دینی چیست؟» ضمن نقدِ نظرات قبلی خویش، به انتقاد از اندیشه‌های شریعتی پرداخت وتضادوتعارض این اندیشه‌ها با آزادی ودموکراسی را نشان داد. خطرِ «ایدئولوژیک شدن سُنّت و دین» مضمون اصلی این کتاب بود. ازاین دیدگاه، وی درسال‌های اخیرمعتقدبودکه به خاطرسیطرهء ایدئولوژیک، رهبران سیاسی وروشنفکران ایران درقبل ازانقلاب ازفهم و درکِ جوهرتحوّلات اجتماعی، صنعتی وفرهنگی رژیم شاه عاجزبودند.
داریوش شایگان-به راستی-گنجینه‌ای بودکه «درزیرآسمان‌های جهان» زیسته بود ولی-دریغا-که با وجودهمهء دانش و بینشِ خود، موفّق نشدتا بنیانگذارِمکتب فلسفی نوینی درایران باشد. او -بطورحیرت انگیزی-عاشقِ ایران بود ودرهمهء «سال‌های ابری»، نخواست ازایران بگریزد ودرغرب اقامت کند، بااینحال، لحظه‌ای درشناساندن فرهنگ ایران به جهانیان کوتاهی نکرد، کتاب «پنج اقلیم حضور» (دربارهء اشعارواندیشه‌های فردوسی، خیام، مولوی، سعدی و حافظ) ازآخرین تلاش‌های فرهنگیِ وی بود. شایگان در کمک به انتشارفصلنامه هائی مانند کِلک و بخارا نیز همّتی بلند داشت.
درسال ۱۳۶۹/ ۱۹۹۱ چاپ مقالهء مفصّلی ازمن درفصلنامهء ایران نامه (به سردبیری داریوش شایگان)، باعث شد تابا وی درپاریس دیداری داشته باشم واین، فرصتی بودتا من ازآن «فاصله» که مراازاو جدامی کرد، حرف بزنم. درمقابل انتقادِ تندِ من از کتاب «آسیادربرابرغرب»، شایگان بافروتنیِ صمیمانه‌ای گفت:
-درجامعه‌ای که روشنفکرانش جلال آل آحمد وعلی شریعتی باشند، فیلسوفش هم من باید باشم…
بایداعتراف کنم که ازصمیمیّت، فروتنی وفرزانگی او فراوان آموختم.

برای کمک به زلزله زدگان کرمانشاه:چاپ پنجم کتاب«آسیب شناسی…»منتشرشد/ تارنمای علی میرفطروس

برای کمک به زلزله زدگان کرمانشاه

 

 

پس ازفاجعهء زلزلهء کرمانشاه و ضرورت کمک رسانی به هموطنان شریفِ ما،فروشِ همّت عالیِ چاپ پنجم کتاب«آسیب شناسی یک شکست»اقدام کوچکی دراین راه بودکه خوشبختانه با همّت و حمایت گرمِ هموطنان روبرو شده است.دراین«زمستان بی برگی»چنین استقبال و عنایتی نمونهء دیگری ازهمدلی ها و همبستگی های ملّی مارا آشکار می سازد.

تاکنون ۵۹۸نفر(درداخل وخارج از کشور)با کمک های مالی و مستقیمِ خود به زلزله زدگان، همّتِ عالی خویش را درخرید و سفارشِ این کتاب ابراز داشته اند.

نگارنده ضمن سپاس صمیمانه ازهمّتِ ایرانیارانِ عالیمقدار،به آگاهی می رساند که درآستانهء نوروزباستانی،متن«پ.د.افِ»کتاب (باویرایش تازه و افزوده های بسیار)برای درخواست کنندگان ارسال می شود.

افزوده های چاپ تازه-به اضافهء عکس های متعدّد- و درنتیجه،حجمِ سنگینِ متنِ اینترنتی،باعث شده تاکتاب درقطع بزرگ(A4) منتشرشود.این امر،استفاده ازمتن کتاب(خصوصاًبرای دوستانِ داخل ایران)را آسان تر می سازد و نیز از نشرِغیرمُجاز کتاب توسط ناشران دیگر جلوگیری خواهدکرد.

دوستانی که خواهان دریافت متنِ«پ.د.افِ»کتاب هستند هنوز می توانندبهاء همّتِ عالیِ آن رابه حساب«بنیادنیکوکاریِ نوروز »(کمک به زلزله زدگانِ کرمانشاه) واریزنمایند(۱).

دربخشی ازپیشگفتارچاپ تازهء کتاب می خوانیم:

پژوهش‌های تاریخی در گذرِ روزگاران تکامل می‌یابند و مانند هر پدیدهء اجتماعی، دستخوش تحـّول می‌شوند. در روند این تحـّول و تکمیل است که گفته‌اند: «هر تاریخی، تاریخ معاصر است». بر این اساس، برخی کسانی که تا دیروز «قهرمانان ملّی» و «اسطورهء شراقت و شهامت» قلمداد می‌شدند، امروزه به صفت دیگری نامیده می‌شوند(۲).

حوزهء مطالعات نگارنده – اساساً – تاریخ و فرهنگ و عرفان ایران است و پرداختن به زندگی و کارنامهء سیاسی دکتر مصدّق، ناشی از یک «کنجکاوی» و حاصل این پرسش بود که «چرا پس از گذشت چند دهه، شخصیـّت سیاسی مصدّق و خصوصاً رویداد ۲۸ مرداد تا این حدّ در حافظهء تاریخی و سیاسی ما تداوم یافته است و – اساساً – دستاورد مبارزات ۵۰ سالهء دکتر مصدّق در حوزهء توسعه و تجدّد ملّی در ایران معاصر چه بود؟ و… لذا، این کتاب کوچک تلاشی تازه برای پاسخ دادن به پرسش یا پرسش‌های کهنه و دیرینه است.

در چاپ تازه اسناد و موضوعات تازه‌ای به کتاب افزوده شده‌اند،از جمله:

نگاهی تازه به قتل اسرارآمیز سرتیپ افشارطوس، رئیس شهربانی دولت مصدّق. با توجه به قتل‌های زنجیره‌ای این دوران توسّط «کمیتهء ترور سازمان نظامی حزب توده» (به رهبری خسرو روزبه و نورالدین کیانوری)، نگارنده این فرضیـّه را مطرح کرده که نقش این «کمیتهء ترور» در قتل افشارطوس به منظور فتنه‌انگیزی و تشدید اختلاف بین مصدّق و شاه و سپس، برای بدنام کردن و متّهم نمودن یکی از دشمنان سرسخت حزب توده (یعنی دکتر مظفّر بقائی) چه بود؟

ازاین گذشته، از اردیبهشت تا مردادماه ۱۳۳۲، حوادث مهمّی در عرصهء سیاسی ایران روی داد که سرشت و سرنوشت سیاسی دکتر مصدّق را در ۲۸ مرداد ۳۲ رقم زد. ما این مسائل و رویدادها را در بخش «از اردیبهشت دوزخی تا مردادماه خاموش» بررسی کرده‌ایم.

مقایسه و مقابلهء فلسفهء سیاسی دکتر مصدّق با آراء و اندیشه‌های رضا شاه، محمّد علی فروغی، قوام‌السّلطنه، دکتر مظفّر بقائی و خلیل ملکی چشم‌انداز جالبی از عقاید این پنج شخصیـّت ممتاز تاریخ معاصر ایران به دست می‌دهد. مفهوم «مقابله» – جدا از معنای مقایسه و تطبیق – ناظر به تقابل این عقاید است که – گاه – در کسوت اتّهامات بی‌پایهء این و آن خود را نشان داده است. در چاپ پنجم کتاب، ما این عقاید را در بخش «مقایسه‌ها و مقابله‌ها» مورد بررسی قرار داده ایم.

حقیقت- خصوصاً حقیقت تاریخی- تراوش فکر و اندیشهء یک فرد نیست بلکه این امر، محصول تلاش همهء کسانی است که با بردباری و شجاعت در شبانه‌های تیره، نقبی به سوی نور (حقیقت) می‌زنند، از این نظر، تحقیق به معنای جستجو کردن حقیقت است. لذا، کتاب حاضر تنها می‌تواند بخشی از حقیقت باشد، به این امید که «بر این نامه‌ بر سال‌ها بگذرد» و پژوهندگان آینده، کاستی‌ها و کمبودهای آن را جبران سازند.

علی میرفطروس

 

نوروز و «سنگِ خارای ایران»!/علی میرفطروس

* نوروز به سان یک سنگر و سایه بان،هماره سر پناهِ ملّت و ملیّتِ ما بوده و مارا ازگذشته به حال و ازحال به آینده منتقل کرده و باعث تداوم هویّت ملّی و تاریخیِ ما شده است.

*نوروز-بعنوان یک جشن غیردینی– شایدبی نظیرترین یاکم نظیرترین جشن ها درمیان همهء ملّت های جهان باشدکه درآن،زندگی، زایندگی،شادی و شادخواری –همانندیک فریضهء آئینی و ایزدی– موردستایش قرارگرفته است.

****

اشاره:

متن زیر، گفتگوی علیرضامیبُدی بانگارنده است که درآستانهء نوروزِ سالِ پیش ازشبکهء جهانی تلویزیون پارس پخش شده است.«سنگ خارای ایران»دریچه ای است به رازِ بقای ایران در توفان های متعدّدتاریخی. وقایع اخیر-و خصوصا قیام دی ماه گذشته- نشان می دهندکه «سنگ خارای ایران»ازبسترِ آرامِ خویش برخاسته و گردش ازسرگرفته است!.باچنین نگاهی به تاریخ ایران است که نگارنده درآستانهء نوروزِگذشته،سال ۱۳۹۶ را« سال سرنوشت»نامیده بود.

***

…هروقت نوروز می رسد ازخودم می پرسم که پس ازآنهمه حملات وهجوم های ویرانگرِاقوام بیگانه(که فقط یک حملهء آنها می توانست زبان فرهنگ وتاریخ وتمدّن هرکشورمتمدّنی را برباددهد)،چه رازی درنوروز بوده وهست که به سانِ یک سنگرو سایه بان،هماره سر پناهِ ملّت وملیّتِ مابوده و مارا ازگذشته به حال و ازحال به آینده منتقل کرده و باعث تداوم هویّت ملّی و تاریخیِ ما شده است؟…ازاین گذشته،نوروز-بعنوان یک جشن غیردینی– شایدبی نظیرترین یاکم نظیرترین جشن ها درمیان همهء ملّت های جهان باشدکه درآن،زندگی، زایندگی،شادی و شادخواری –مانندیک فریضهء آئینی وایزدی– موردستایش قرارگرفته واگربدانیم که مفهوم زن از ریشهء زندگی و زایندگی است،متوجه می شویم که درفرهنگ ایران باستان چرا زن آنهمه موردسپاس و ستایش و احترام بوده که حتّی می توانست به پادشاهی سرزمین پهناوری مانندامپراتوری ایران برسد؟و چرا الههء آب ها ،یعنی سرچشمهء رویش و حیات و هستی،«آناهیتا» نامیده شده است.

این دو-سه نکته را عرض کردم تابگویم که ملّت های تاریخی را بایدبطورتاریخی مورد بحث و بررسی قرارداد نه بطورمقطعی ومثلاً بانمونه قراردادنِ جمهوری اسلامی و تعمیم آن به سراسرتاریخ ایران، نتیجه بگیریم که« جمهوری اسلامی محصول طبیعی تاریخ وفرهنگ مااست»!! و یا:«تاریخ ایران،تاریخ امتناع تفکر بوده است»…اینگونه پرانتزهای سیاه درزندگی همهء ملل متمدّن جهان وجودداشته،مثلاً چه کسی تصوّرمی کردکه درآلمان(یعنی درسرزمین بتهون و شوپَن و باخ و برامس و واگنر و هگل و کانت و…)هیولائی بنام هیتلر و فاشیسم و نازیسم متولّدخواهدشد؟ویادرهمین فرانسه باماجرای هولناکِ کشتارِسن بارتلمی ( Massacre de la Saint-Barthélemy) هزاران انسان درآتش تعصّبات مذهبی بسوزند و قتل عام شوند؟یا ظهورموسولینی در یکی ازمراکز مهم تمدن و رنسانس جهانی(یعنی درایتالیا)…همانطورکه گفتم ملّت های تاریخی را باید بطورتاریخی مورد بحث و بررسی قرارداد نه بطورمقطعی.

سال ها پیش عرض کردم:اساساً یکی از ویژگی های ملت ما – در طول تاریخ- این بوده که هر بارکه به شخصیت تاریخی اش، یعنی به هویّت ملّی وفرهنگ وآئین های ملّی اش حمله شد،مردم ماکوشیدند تا درپناه آئین هائی مانندنوروز،چهارشنبه سوری ،جشن سده و جشن مهرگان وغیره سنگر بگیرد و از این پایگاه و پناهگاه به هستی تاریخی خودش ادامه دهد،اصلاً رازپیدایش شاهنامه های ابومنصوری،دقیقی توسی وسرانجام،شاهنامهء ارجمند فردوسی دراین بودکه حافظِ حافظهء تاریخی ایرانیان بودند.این شاهنامه ها- درواقع-آئینه ای بودندکه ایرانیان با نگاه به آنها،هویّت تاریخی وآئین های ملّی شان را بخاطرمی آوردند و یا درشخصیّت هائی مانندفریدون و کاوه و جمشید و رستم، آرزوها و امیدهای شان را برای ظهوریک قهرمان دادگر و دادگستر جستجومی کردند.درواقع،جوهراصلی این شاهنامه استقرارِ داد است،پس شگفت نیست که نخستین سلسله درشاهنامهء فردوسی پیشدادیان نامیده می شود.

همهء این مفاهیم وقتی باخِرَدورزی،آزادگی،عدالتجوئی،مدارا،شادخواری، اخلاق و فضیلت های انسانی آمیخته می شوند،رنگین کمانی بوجودمی آیدکه جهان بینی ایرانی یاایرانشهری نامیده می شود.می خواهم بگویم که عشق و علاقه به این آرمان های شریف و عدالتخواهانه است که در طول قرن ها ملّت ما را به قهرمانان شاهنامه پیوند داده است و اگر امروز نیز تعلّق خاطری به شاهنامه فردوسی وجود دارد، نشانهء آرزوی ملّت ما برای استقرارِ داد و صلح و آزادی است…بنابراین برخلاف بسیاری ازکشورهای مسلمان،اگرما به«امّت»تبدیل نشدیم وتوانستیم بعنوان یک«ملّت»درعرصهء تاریخ باقی بمانیم به یُمنِ وجودِ همین شاهنامه هابود.به عبارت دیگر:درتوفان های سهمگین تاریخی،ما ـ بعنوان ایرانی-تنها در سه چیز خودمان را از مسلمان های دیگر جدا کردیم:

۱-حفظ زبان فارسی،

۲-حفظ و تداوم تاریخ بعنوان آئینهء حافظهء ملّی وقومی ما،

۳- حفظ و نگهبانی ِآئین های ملی،مانندچهارشنبه سوری و نوروز و مهرگان و جشن سده و غیره…

حتّی در دوره های بسیار دشوارتعصّبات مذهبی- مانند دوران سلاطین صفوی-ماشاهدتدوین یکی ازنفیس ترین و زیباترین شاهنامه ها-یعنی شاهنامهء طهماسبی هستیم.معروف است که درزمان شاه عباس کبیر جشن نوروزی باروزعاشورا مصادف شد،بااینحال،شاه عباس(برخلاف رهبران جمهوری اسلامی)مراسم نوروزی را تعطیل یا تحریم نکردبلکه ابتدا آئین نوروزی را به جا آوُرد و بعد درمراسم عاشورا شرکت کرد.

این نمونه ها نشان می دهندکه فراترازسلطهء سلاطین وقت،نوعی حس ملّی یا آگاهی ملّی درملّت ما وجودداشته که موجب تداومِ اندیشه ها و آئین های ایرانی ازگذشتهء باستانی به آینده شده است.

بنده درمقالاتی-ازجمله درکتاب تاریخ درادبیّات و پیشگفتارِ ویرایش تازهء کتاب حلّاج،به سابقهء دیرینهء این«حس ملّی» و«خودآگاهی تاریخی»درفرهنگ ایران اشاره کرده ام،امّا شایدبرخی گمان کنندکه این«خودآگاهی تاریخی»یا«حس ملّی» فقط مختصِّ رجال یا«منوّر الفکر»های جامعه بود درحالیکه-مثلاً- گزارش «گوبینو»-سیّاح و دولتمردفرانسوی در سال ۱۸۵۵ (درزمان ناصرالدین شاه) نشان می دهد که مردم عادی هم -کم وبیش-براین «حس ملّی»یا«آگاهی تاریخی»واقف بودند.«گوبینو»دربیان وجودِاین «حسّ ملّی» درمیان طبقات فرودست جامعه یادآورمی شود:

-«من انجمن‌های بسیاری را دیده‌ام که گویندگان و شنوندگان آن همه از عامی ترین گروه‌ها بودند…در طول چهار ماهی که من در بیابانی در بیست فرسخی تهران در چادری به سر می بردم،خدمتکاران من،هر شب،در چادرِ یکی از پیش‌خدمت‌ها یا آبدارباشی جمع می شدند و در آنجا کتاب می خواندند و دربارهء حوادث تاریخ باستان بحث می کردند…».

ایران،هرگزنخواهد مُرد!

گوبینو می نویسد:

-«ایرانیان قومی باستانی اند و چنان‌که خود می گویند، شاید،کهن‌ترین ملت جهان‌اند که حکومتی منظم داشته‌اند و بر روی زمین هم‌چون ملتی بزرگ عمل کرده‌اند. این حقیقت در ذهن هر خانوادهء ایرانی حضور دارد و تنها گروه‌های درس خوانده نیستند که این مطلب را می دانند و آن را بیان می کنند. حتّی مردمان طبقات بسیار پایین نیز همین سخنان را تکرار می کنند و آن را موضوع گفتگوهای خود قرار می دهند. این مطلب شالودهء استوار حس برتری آنان و یکی از اندیشه‌های عمومی و بخش ارجمندی از میراث معنوی آنان است…روشن است قومی که تا این اندازه به گذشته بها دهد،از اصلی حیات‌بخش و نیرویی بزرگ برخوردار است».

باوجوداین«اصل حیات بخش و نیروی بزرگ»است که بنظر«گوبینو:

–ایران خواهد ماند و هرگزنخواهد مُرد!

سنگ خارای ایران!

باتوجه به حملات و هجوم های متعدّدِ اقوام مختلف به ایران،«گوبینو» اصطلاح بسیار زیبائی به کارمی برَد تا رازِ بقای ایران وتداوم تاریخ و فرهنگ ایران را بازگو کند: سنگ خارای ایران.

بنظرگوبینو:

-«ایران چونان سنگ خارایی است که موج های دریا آن را به اعماق رانده اند، انقلابات جوّی آن را به خشکی انداخته ، رودی آن را با خود برده و فرسوده کرده است،تیزی های آن را گرفته و خراش های بسیاری بر آن وارد آورده،اما سنگ خارا -که پیوسته همان است که بود-اینک،در وسطِ درّه ای بایر، آرمیده است.زمانی که اوضاع بر وفق مراد باشد، آن سنگ خارا گردش از سر خواهد گرفت».

دربارهء بی تفاوتی مردم ایران نسبت به آمد و رفت حکومت های جبّار و ایران ستیز،«گوبینو»به نکتهء بسیارمهمّی اشاره می کندکه گوئی خطاب به حاکمان کنونی ایران است:

-«مردم ایران -با بی اعتنایی- به آمد و رفت حکومت های گوناگون نگاه می کنند،بی آن که به حکومت هایی که از بالای سر شان می گذرند،علاقه ای نشان دهند».

باچنین واقعیّتی است که«گوبینو»می گوید:

-باوجودِ سرسختیِ حکومت ها،«سنگ خارای ایران»،پایدارخواهدماندمگراینکه این حکومت ها خودراباخواست ها و علایق ملّی ایرانیان سازگار کنند.

درپایان،شایسته است که به حکایت آن چنگ نوازِسیستانی اشاره کنم که حدود۳۰سال پیش درکتاب دیدگاه ها از اویادکرده ام:

در تواریخ سیستان آمده است:
وقتی که سپاهیان«قُتیبه»(سردارعرب)،سیستان را به خاک و خون کشیدند،مردی چنگ‌نواز،در کوی و برزنِ شهر – که غرق خون و آتش بود-از کشتارها و جنایات «قُتیبه» قصّه‌ها می‌گفت و اشکِ خونین از دیدگان آنانی که بازمانده بودند،جاری می‌ساخت و خود نیز،خون می‌گریست… و آنگاه، بر چنگ می‌نواخت و می‌خواند:

-«با این‌همه غم
در خانهء دل
اندکی شادی باید
که گاهِ نوروز است

اندکی شادی باید

که گاهِ نوروز است».

حدود ۶۰۰ هزار شیء تاریخی در دوره احمدی‌نژاد از موزه ملی خارج شده‌اند

رئیس پیشین سازمان میراث فرهنگی از خروج ۶۰۰هزار شیء تاریخی از موزه ملی ایران خبر می‌دهد که در زمان حمید بقایی رخ داده که مفقود شده‌اند. او از تلاش بقایی برای حراج شرکت‌های سازمان میراث فرهنگی به قیمت نازل می‌گوید.

روح‌الله احمدزاده کرمانی در دولت دهم به ریاست محمود احمدی‌نژاد رئیس سازمان میراث فرهنگی بوده است. او اما پس از حدود هشت ماه ریاست بر این سازمان در اواسط دی‌ماه ۱۳۹۰ به دلایل نامعلوم از سمت خود استعفا داد بود.
احمدزاده در گفت‌وگو با سایت “مشرق‌” برای نخستین بار علیه حمید بقایی، معاون اول رئیس‌جمهور پیشین محمود احمدی‌نژاد افشاگری کرده و می‌گوید که در پی انتشار مقاله‌ای افشاگر در روزنامه کیهان، به سرپرستی حسین شریعتمداری مطلع می‌شود که ۶۰۰هزار قطعه شیء تاریخی از موزه ملی ایران خارج شده و به احتمال بسیار در حراجی‌های بین‌المللی به فروش رسیده‌اند.

روح‌الله احمدزاده کرمانی، رئیس پیشین سازمان میراث فرهنگی در دولت دهم
احمدزاده که در دور اول ریاست‌جمهوری احمدی‌نژاد مجذوب شخصیت و “ساده‌زیستی” او شده بود، نخست به مدت دو سال از سوی دولت دهم به سمت استاندار فارس انتخاب می‌شود، سپس او را به ریاست سازمان میراث فرهنگی و معاون احمدی‌نژاد منصوب می‌کنند و او این سازمان را از حمید بقایی تحویل می‌گیرد.
پیش از آن ریاست سازمان میراث فرهنگی در تیرماه ۸۸ از اسفندیار رحیم‌مشایی به حمید بقایی منتقل شده بود. و حال احمدزاده در این دوره هشت ماهه خدمت خود به ناپدید شدن ۶۰۰هزار قطعه شیء تاریخی و فروش آنها در یک سری حراجی‌های خارج از کشور پی می‌برد.
در آن زمان پیگیری‌های احمدزاده در مورد چگونگی خروج این آثار باستانی با کارشکنی‌های حمید بقایی و به‌ویژه با عدم همکاری خانم آزاده اردکانی‌، رئیس موزه ملی روبرو می‌شود که از همکاران نزدیک و منصوبان بقایی بوده است. در راستای پیگیری‌های او بالاخره یکی از همکاران سازمان میراث به اطلاع احمدزاده می‌رساند که خانم اردکانی یک شب تا صبح کلید انبار موزه ملی را در اختیار داشته است. این در حالی است که حتا ورود رئیس میراث فرهنگی به انبار موزه باید به همراهی دو تن از نیروهای حراست صورت می‌گرفته است.


حمید بقایی، رئیس پیشین سازمان میراث فرهنگی و سپس معاون اول رئیس‌جمهور احمدی‌نژاد

این رئیس پیشین سازمان میراث فرهنگی جلسه امنای اموال موزه‌ها را فرامی‌خواند می‌گوید: «خانم‌ها، آقایان به من توضیح بدهید، طبق این گزارشی که در دست بنده است، نزدیک به ۶۰۰ هزار شیء، تحت عنوان “طرح سامان‌دهی اشیای منقول تاریخی و فرهنگی” سامان‌دهی شده است. موزه‌های ما از بعد از انقلاب (وابسته به سازمان میراث)، ۹۷ موزه بوده و از سال ۱۳۸۴ تاکنون ۱۰۰ موزه ساختیم و ۱۹۷ موزه داریم. تصور کنید ۲۰۰ موزه در سراسر کشور داریم، ما ۶۰۰ هزار شیء را تقسیم‌ بر ۲۰۰ موزه بکنیم یعنی در هر موزه چند شی‌ء باید وجود داشته باشد؟ در هر موزه تقریباً باید ۳ هزار شیء وجود داشته باشد. ولی این ۲۰۰ موزه، همه موزه‌های ملی ایران نیستند. شائبه‌ای که برای رئیس سازمان میراث فرهنگی ایجاد می‌شود این است که چرا باید این تعداد شیء تاریخی از انبارهای موزه ملی ایران، فک پلمب شده و خارج شوند؟ این اشیاء به کجا منتقل‌شده است؟»

دوربین‌های نظارت رو به آسمان

بر اساس گزارش حراست سازمان میراث، در آن زمان تعداد دوربین‌های موزه ملی بالغ‌ بر ۱۰۰ دوربین می‌شده که حدود ۳۰ تا ۴۰ درصد آنها از کار افتاده بود یا در جهت غیر هدف، رصد می‌کرد و مدت یک سال می‌شده که از کار افتاده‌ بودند.
احمدزاده می‌گوید، بر اساس این گزارش، یکسری از این دوربین‌ها که هنوز سالم بودند، سر دوربین رو به آسمان بوده و از آسمان فیلمبرداری می‌کردند.
او می‌افزاید: «بالاخره این اتفاق معمولی نبود و قطعا عواملی در این مسئله نقش داشتند. از ۱۰۰ دوربینی که ما داشتیم یک تعداد زاویه انحرافی را می‌گرفته و یک سری هم از کار افتاده بود.»
به گفته‌ی احمدزاده، درحالی‌که موزه‌های ما در حال حاضر توانایی در اختیار گرفتن این تعداد اشیاء تاریخی را ندارند، حالا باید برویم و بگردیم که این اموال کجا رفته و چه شده است.

تلاش برای واگذاری شرکت هزار میلیاردی به ۲۵ میلیارد

رئیس پیشین سازمان میراث فرهنگی به تلاش حمید بقایی برای فروش “شرکت توسعه گردشگری” اشاره می‌کند و می‌گوید، در حالی که ارزش این شرکت ۱۰۰۰ میلیارد تومان بوده است و بقایی قصد داشته آن را به قیمت ۱۲۵ میلیارد به فردی واگذار کند که فقط ۲۵ میلیارد تومان آن را به صورت نقد می‌پرداخته است.
از سوی دیگر حمید بقایی حکم انتقال “کانون اتومبیل‌رانی و جهانگردی” به زیرمجموعه نهاد ریاست‌جمهوری صادر کرده بود که احمدی‌زاده مانع از آن شده است. او می‌گوید از قِبَل این کانون می‌شد پول‌های بی‌حساب و هنگفت به جیب زد.
احمدزاده کرمانی می‌گوید، او از هر دوی این اقدامات غیرقانونی ممانعت به عمل آورده است.

منبع:دویچه وله فارسی

یادداشت: «برجام» به تغییراتی ساختاری در حکومت ایران گره خورده است/رضا تقی زاده

ماکت یک موشک و تصویری از رهبر جمهوری اسلامی در میدان بهارستان تهران

میان آمریکا و سه کشور فرانسه، بریتانیا و آلمان پیرامون پیش‌شرط‌های دولت دونالد ترامپ برای باقی ماندن در توافق اتمی سال ۱۳۹۴ با ایران مذاکرات فشرده‌ای صورت گرفته که دست‌کم تا دیدار روز ۲۴ ماه آوریل رییس‌جمهوری فرانسه از واشینگتن ادامه خواهد یافت. اکنون پرسش این است که آیان این گفت‌وگو‌ها می‌تواند به تغییراتی در سازوکار سیاسی حاکم بر ایران و تحول ساختاری در جغرافیای سیاسی منطقه منجر شود؟

ترامپ در ماه ژانویه اعلام کرد چنانچه پیش‌شرط‌های آمریکا تامین نشوند، در توافق اتمی باقی نخواهد ماند.
نتیجه مستقیم خروج آمریکا از توافق اتمی توقف لغو تحریم‌‌ها علیه ایران است؛ تحول با اهمیت و تاثیرگذاری که موسسات عمده مالی و تجاری اروپا، حتی علیرغم نارضایتی دولت‌های متبوع خود، ناگزیر به پیروی از آن می‌شوند.
بر اساس مندرجات بولتن روزانه کاخ سفید، مورخ ۲۳ فوریه، رییس‌جمهور آمریکا طی تازه‌ترین اظهارنظر پیرامون برنامه جامع اقدام مشترک (برجام) در «کنفرانس اقدام سیاسی محافظه‌کاران» در واشینگتن یاد آور شده: «بعد از خودداری از تائید پایبندی ایران به توافق برجام، تحولات جالبی صورت گرفته است».

طرح این اظهارات از جانب رییس‌جمهور آمریکا نشانه پیشرفت در مسیر اتخاذ خط مشی مشترک واشینگتن با کشور های اروپایی در رابطه با آینده توافق اتمی و نحوه برخورد با آن است.

همزمان با اظهارات ترامپ، تیلرسن وزیر آمریکا نیز تائید کرد که «با متحدان اروپایی پیرامون نگرانی‌های مشترک مرتبط با توافق اتمی و همچنین رفتارهای خصمانه و تخریبی جمهوری اسلامی در منطقه در حال گفت‌وگو هستیم».

گفت‌وگوهای تازه در دو سوی آتلانتیک

هفته گذشته برایان کوک، رییس بخش سیاست‌گذاری وزارت خارجه آمریکا اجلاس یک گروه کاری مشترک اروپا و آمریکا را در پاریس هدایت کرد.
هدف گفت‌وگوهای پاریس که در آن علاوه بر کارشناسان سه کشور بزرگ اروپایی، کارشناسان طراحی سیاسی وزارت خارجه آمریکا، اندرو پیک، مدیرکل بخش ایران و عراق در وزارت خارجه آمریکا، کریس فورد مسئول بخش امنیت جهانی و منع گسترش سلاح‌های اتمی و نیز جول ریبورن مدیر ارشد شورای امنیت ملی کاخ سفید و مسئول امور ایران، عراق، سوریه و لبنان نیز حضور داشتند، بررسی ملاحظات مطرح شده از سوی ترامپ در رابطه با ایران و رسیدن به خط مشی مشترک در این رابطه بود.

این مذاکرات قرار است هفته آینده در روم دنبال شده و تا زمان دیدار رسمی امانوئل مکرون، رئیس‌جمهوری فرانسه از آمریکا ادامه یابد.
انتظار می‌رود پیش از ۱۲ ماه مه که روز انقضای مهلت تمدید فصلی لغو تحریم‌های اتمی آمریکا علیه ایران است، سه کشور بزرگ اروپایی و ایالات متحده به چارچوب توافق مشترکی در رابطه با ایران دست یابند.
تغییر راه‌کارها، حفظ اهداف
می‌توان این برآورد را مطرح کرد که توافق اتمی تیر ماه ۱۳۹۴ با ایران بر پایه چنین احتمالی صورت گرفت که تقویت عملگرایان در درون حاکمیت جمهوری اسلامی (دولت حسن روحانی) به تضعیف اصولگرایان و تعدیل رفتارهای خارجی و داخلی و «تغییر تدریجی ماهیت حکومت انقلابی ایران» منجر شود.
تجربه یک سال بعد از اجرای توافق اتمی و آزاد ساختن میلیاردها دلار دارایی‌های بلوکه شده ایران نشان داد که نه تنها تقویت عملگرایان و تعدیل رفتارهای حکومت صورت نگرفته، بلکه جمهوری اسلامی حضور نظامی خود را در منطقه با تجهیز ده‌ها هزار شبه‌نظامی و گسترش جنگ‌های نیابتی افزایش داده است.
با تغییر رئیس‌جمهوری آمریکا، نحوه برخورد ایالات متحده با جمهوری اسلامی تغییر کرد.

دونالد ترامپ روز ۲۳ فوریه در واشینگتن ضمن «وحشتناک» و «یک جانبه» خواندن توافق اتمی، و تکرار مخالفت خود با آن، اظهار داشت: « وقتی با آن‌ها (جمهوری اسلامی) توافق امضاء می‌کردیم، آن‌ها فریاد مرگ بر آمریکا می‌زدند… چرا اصولا با آن‌ها سازش کردیم؟».

طی همان جلسه ترامپ در رابطه با جمهوی اسلامی اضافه کرد: «کسانی که با ما دوستی می‌کنند دوستی ما را می‌بینند و کسانی که با ما بد رفتاری می‌کنند رفتار ما با آن‌ها به‌مراتب بدتر خواهد بود.»

هدف‌های اعلام‌شده و اعلام‌نشده

چهار پیش‌شرط اعلام‌شده آمریکا برای حفظ توافق اتمی شامل: ۱- لغو محدودیت زمانی آن و ندادن اجازه افزایش ظرفیت غنی سازی اورانیوم به جمهوری اسلامی در پایان مهلت انقضای برجام ( غروب)، ۲- محدود ساختن ظرفیت موشک‌های بالیستیک، ۳- اجرای دقیق پروتکل الحاقی ( بازدید بازرسان آژانس از مراکز مشکوک) و ۴- پیشگیری همیشگی از نزدیک شدن ایران به ظرفیت تولید سلاح اتمی است.
نگرانی عمده واشینگتن که در چهار شرط اعلام شده قید نشده، قطع حضور نظامی جمهوری اسلامی در منطقه است که علاوه بر عربستان سعودی و اسرائیل، کشورهای اروپایی نیز خود را در این مورد شریک اعلام کرده‌اند.

دیدار هفته جاری محمد بن سلمان، ولیعهد عربستان از لندن که همزمان با آغاز دور بعدی مذاکرات کارشناسی آمریکا و اروپا که در روم انجام می‌شود، همچنین سفر رسمی او به آمریکا پیش از مذاکرات رئیس‌جمهوری فرانسه در واشینگتن، بخشی از طرح اعمال فشار قدرت‌های منطقه‌ای علیه دولت‌های اروپایی به‌منظور همسو ساختن آن‌ها با سیاست‌های آمریکا در رابطه با جمهوری اسلامی است.
با در نظر داشتن اهمیت و گستره مناسبات تجاری، سیاسی و امنیتی در دو سوی اقیانوس اطلس، پیش‌بینی حصول همگرایی مابین آمریکا و اروپای غربی در رابطه با جمهوری اسلامی، علیرغم اعلام حمایت زبانی کشورهای اروپایی از حفظ برجام، دشوار نیست.
واکنش محتمل جمهوری اسلامی نسبت به خواسته‌های مطرح شده است که بخصوص در وضعیت بحران داخلی کنونی ایران، ارزیابی پیش هنگام آن‌را تا حدودی دشوار می‌سازد.
از یک سو بازگشت تحریم‌ها در وضعیتی که کشور هنوز موج‌های اعتراضی اخیر را پشت سر نگذاشته، می‌تواند به تشدید نارضایتی‌های داخلی منجر شود و از سوی دیگر قبول پیش‌شرط‌های آمریکا نیز، حتی در صورت تعدیل آن‌ها با وساطت اروپا، نشانه ضعف حکومت و تن دادن به شکست تلقی خواهد شد.

سرنوشت حکومت‌های اقتدارگرا زمانی روی خط قرار می‌گیرد که همزمان با از دست دادن حمایت خارجی، نارضایتی‌های داخلی افزایش یافته و تشدید شکاف بین عوامل قدرت و مدعیان حاکمیت، آن‌ها را در وضعیت بحرانی قرار دهد؛ چشم‌اندازی که به‌نظر می‌رسد جمهوری اسلامی، پس از خروج آمریکا از توافق اتمی، ممکن است با آن روبه‌رو شود.
——————————-

درحاشیهء رفراندوم(بیداری ها و بیقراری ها:26)،/علی میرفطروس

بیداری ها وبیقراری ها:۲۶

اشاره:

«بیداری ها و بیقراری ها»نوشته هائی است«خطی به دلتنگی» که می خواست نوعی«یادداشت های روزانه» باشد،دریغا که-گاه-از«خواستن»تا«توانستن»،فاصله بسیاراست.

 

 

درسالهای مهاجرت نامه های فراوانی به دوستانم نوشته ام که متضمن بسیاری ازدیده هاو دیدگاه های نگارنده است.دریغا که بسیاری ازآنها در دسترسم نیست هرچندرونوشتِ موجود برخی ازآن نامه ها میتواندبه غنای این یادداشت ها بیفزاید.

«بیداری هاوبیقراری ها»تأمّلات کوتاه وگذرائی است برپاره ای ازمسائل فرهنگی،تاریخی و سیاسی:دغدغه هاودریغ هائی درشبانه های غربت و تبعیدکه بخاطرخصلت خصوصی خود،گاه،روشن و رام و آرام؛ وگاه،آمیخته به گلایه و آزردگی و انتقاداست،شایدسخنِ«تبعیدیِ یمگان»-بعدازهزارسال-اینک سرشت وسرنوشت مارا رقم می زنَد.

این یادداشت های پراکنده،حاصل پراکندگی های جان و شوریدگی های ذهن و زبان است،«حسبِ حالی» درگذارِزمان که باتصرّفی درشعرحافظ می توان گفت:

 

حسبِ ‌حالی بنوشتیم وُ شد ایّامی چند

محرمی کو؟که فرستم به تو پیغامی چند

***

چهارشنبه، ۹ اسفند ماه ۱۳۹۶ برابر با ۲۸-۰۲-۲۰۱۸

…جان

شمامثل اینکه مطمئن به پیروزی خودتان نیستید!

[دراشاره به مخالفت دو تن ازامضاء کنندگان فراخوان رفراندوم]قدیانی یا کدیور کِی هستندکه اینهمه برای شما مهم اند؟،مثل اینکه بگوئیم:فرّخ نگهدار یا مرحوم کیانوری باطرح رفراندوم و حضورشاهزاده مخالف اند!.این ها -بخاطرتئوری بافی های ایران سوز و «انقلاب شکوهمند اسلامی»شان-ابتداء یک عذرخواهی بزرگ به ملّت ایران بدهکارند!

عزیزجان!

این یک تاکتیک درست و کارسازاست که در محافل بین المللی هم موجّه و مشروع است و بامسالمت،آیندهءایران را نصیب آزادی و دموکراسی خواهدکرد.

 

روحانی می گوید:صندوق!صندوق را بیاورید!

 

ما باهوشیاری و با «سوء استفاده»ازاین شعار بایدبگوئیم:

بله!صندوق !صندوق را بیاورید!،امّا زیرنظرسازمان های ملّی و بین المللی،باشعارِجمهوری اسلامی آری؟ یانه؟

ممکن است بگوئید:رژیم آراء رامهندسی می کند( مانندسایت …)امّاتجربه های جهانی پیشِ روی مااست.ازاین گذشته،شما به نیروی۹۰ درصدیِ مردم -خصوصاً به زنان و جوانان ما درشهرها و روستاها- اطمینان داشته باشید که با میلیون ها چشم و دوربین و موبایل و…مراقب صندوق ها خواهندبود.

وقتی باور های شما و دکتر… را می بینم،ناامیدمی شوم و باز شعرنیمارا زمزمه می کنم:

 

در فروبندکه بامن دیگر

هوسی نیست به دیدارکسی

فکرِ«این خانه چه وقت آبادان؟»-

بودبازیچهء دست هوسی