خانه » مقاله » از قوم‌گرایی ناب، تا اسلام انقلابی محمدی خالص/علیرضا نوری زاده

از قوم‌گرایی ناب، تا اسلام انقلابی محمدی خالص/علیرضا نوری زاده

خط پایان ایدئولوژی مذهبی نزدیک می‌شود

علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار چهارشنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۰ برابر با ۲۲ سِپتامبر ۲۰۲۱ ۱۸:۴۵

در دهه‌های پنجاه و شصت میلادی در قرن بیستم، اندیشه ناسیونالیسم عرب، آمیخته با سُس سوسیالیسم در سه وجه «بعثی، «ناصری» و «قومی- مارکسیست»، با سه نماد متشخص، «میشل عفلق»، «جمال عبدالناصر» و «دکتر جورج حبش»، سراسر جهان عرب را از مراکش تا مسقط (یا به قول ناصر قبل از دعوایش با ایران و عربی خواندن خلیج فارس ـ من المحیط الاطلسی الی الخلیج الفارسی ـ از اقیانوس اطلس تا خلیج فارس) زیر بال گرفته بود.

حتی در عربستان سعودی امیر طلال، فرزند تحصیل‌کرده ملک عبدالعزیز و برادر ملک فیصل پادشاه وقت سعودی، با پناه بردن به قاهره با کمک مصری‌ها کمیته «شاهزادگان آزاد» را به سبک کمیته‌های «افسران آزاد» که باب آن روزگار بود، پایه‌گذاری کرد.

امروز اما او یکی از آخرین فرزندان ملک عبدالعزیز، بنیان‌گذار دولت سعودی، است که گه‌گاه نیز آرزوهای برادر تاجدارش را در قالب رأی و نظر خود عنوان می‌کند که با متر و معیارهای سعودی، نقطه‌نظرهایی بسیار اصلاح‌طلبانه به شمار می‌رود. فرزند او از همسر لبنانی‌اش، ولیدبن طلال، از ثروتمندترین شخصیت‌های جهان است که شماره هتل‌ها و مراکز توریستی او در چهار گوشه عالم از صد فزون است.

تا ژوئن ۶۷ و جنگ شش روزه با اسراییل، عبدالناصر و ناصریسم، دو رقیب بعثی و قومی- مارکسیست را گاه به اطاعت و همدلی واداشته بود و گاه در رویارویی، شکست را نصیب آن دو کرده بود. قبل از وحدت مصر و سوریه در سال ۱۹۵۸، حزب بعث با شعار «وحده، حریه، اشتراکیه» (وحدت، آزادی، سوسیالیسم) در مقابل شعار ناصری‌ها در «اتحادیه سوسیالیست عربی» که عبارت بود از «حریه، اشتراکیه، وحده» (آزادی، سوسیالیسم، وحدت)، ناصر را متهم می‌کرد که وحدت را به تعویق می‌اندازد و آزادی را اولویت می‌دهد.

سه سال بعد، اتحاد ناموفق مصر و سوریه و تشکیل جمهوری متحده عرب و پیوستن دو‌فاکتوی رژیم عقب‌مانده امام یمن به این اتحاد، با کودتای افسرانی که بعثی‌ها در آن قدرت اصلی را داشتند، به انفصال انجامید. ناصر اما اسم جمهوری متحده عرب را تا بعد از جنگ ۶۷ حفظ کرد. مصری‌ها که عاشق کلمه «مصر» هستند، با شکست ژوئن از رؤیای وحدت بیرون آمدند و بار دیگر با جانشینی سرود ملی زمان فاروق به جای سرود جمهوری متحده عرب، «بلادی، بلادی، بلادی، لک حُبّی و فوأدی» («سرزمین من، سرزمین من، قلب و عشقم تو راست»)، مصری بودن را تجربه کردند.

تلاش‌های وحدت با عراق در زمان عبدالسلام عارف، و بعد با لیبی و سودان، نیز عملاً از قوه به فعل درنیامد و با مرگ ناصر و راه و روش متفاوت سادات و اولویت یافتن «مصالح مصر» در مقابل «مصالح عرب»، به ویژه بعد از کمپ دیوید و اخراج مصر از اتحادیه عرب در کنفرانس سران عرب در بغداد، یک بار دیگر میدان‌داری را در عرصه ناسیونالیسم ـ سوسیالیسم عربی به دست بعثی‌ها و قومی‌های مارکسیست داد که بعضاً با بعثی‌ها همراه و همگام بودند.

با این همه، دو شقه شدن بعث با قدرت گرفتن حافظ اسد در سوریه و به زندان افتادن رهبران تاریخی بعث (منهای میشل عفلق که راهی بیروت شد و صلاح بیطار که به پاریس رفت و در همان جا به دست مأموران اسد به قتل رسید)، و نیز نورالدین آتاسی، یوسف زوعین، ابراهیم ماخوس، و ژنرال صلاح جدید، و فرار ژنرال امین الحافظ به عراق، قومی‌های مارکسیست نیز تا فروپاشی اتحاد شوروی مجبور به انتخاب یکی از دو محور بعثی دمشق و یا بغداد شدند.

از آنجا که میشل عفلق سرانجام به بغداد رفت و به عنوان رهبر شورای بین‌العربی بعث، از جایگاه و احترام ویژه‌ای از سوی صدام حسین برخوردار شد، در طول جنگ ایران و عراق، یک شاخه از بعث رویاروی «اسلام ناب انقلابی محمدی-ولایی» قرار گرفت، و شاخه دیگر آن، یعنی بعث سوریه و گروههای تابعه، در کنارش جای گرفتند. هم‌زمان، بعثی‌ها در یک رویارویی خون‌آلود و ویرانگر در سوریه، جنبش اخوان‌المسلمین را با قتل عام حداقل ۲۵ هزار تن و ویرانی شهر حما، نابود کردند.

«معروف الدوالیبی»، نخست وزیر اسبق سوریه در دوران دمکراسی کوتاه پس از استقلال و یکی از رهبران اخوان‌المسلمین، با این اعتقاد که خمینی حتماً جانب فرزندان مسلمانش در سوریه را خواهد گرفت، پس از کشتار حما در رأس گروهی به دیدن خمینی به تهران رفت. خود او در کتابش شرح ملاقاتش را چنین باز می‌گوید: «او در صدر مجلس نشست و ما در اطرافش روی پتو به سختی نشستیم. فرزندش، احمد خمینی، و رئیس دفتر و دو سه تن از مشاورانش هم بودند. از آنجا که در دیدار با منتظری روی خوش دیده بودیم و وعده همدلی دریافت کرده بودیم، خطاب به خمینی با ذکر یا حضرت امام‌المسلمین، شرحی از جنایات حافظ اسد در حما و حمص دادم و در حالی که می‌گریستم، از قتل‌عام مردان و زنان و کودکان و تجاوز به دختران خردسال و زنان شوهردار یاد کردم. در چهره خمینی حتی اثری از تأثر ندیدم. عین چوب خشک نشسته بود و سرش به زیر بود. ناگهان با لحنی غضب‌آلود سر برداشت و گفت «آمریکا و اسرائیل شما را بازی داده‌اند. آقای اسد مردی شریف و انقلابی است. می‌خواستید به عاملیت آمریکا درنیایید تا خسارت نبینید. حالا هم بروید و توبه کنید و آقای اسد را در نبرد با دشمنان اسلام، یاری دهید.»

رهبر اخوان سوریه نیز مثل عمرطلمسانی مصری و… می پنداشتند با پیروزی خمینی، ناصر دیگری این بار در جبهه اسلامی‌ها ظهور کرده است که به کرامت و صداقت ناصر است و خزانه معموره‌اش با پترودلارهای میلیاردی، به روی انقلابیون، خاصه اسلامی‌ها، باز است.

همه گروه‌های اسلام سیاسی به شمول طالبان تمامیت‌خواه و اقتدارگرا هستند

انقلاب ایران، اسلام سیاسی و استفاده ابزاری از دین

دو سرنوشت اسلام‌گرایی در جهان اسلام: تضعیف و حذف یا غلبه نظامی و تمامیت‌خواهی
معروف الدوالیبی اما سرخورده از تهران بیرون رفت و چندی در عراق مأوا گرفت. صدام حسین برخلاف رقیب سوری‌اش، در جنگ با ایران کوشید جبهه‌ای از اسلامی‌های سنّی، علیه ایران برپا کند. اخوان‌المسلمین سوریه و عراق و تا حدی مصر و مغرب و تونس و لیبی و سودان، به یاری‌اش شتافتند. صدام به مرور اطوار مذهبی گرفت. شجره‌نامه طیبه درست کرد و بچۀ کوچه‌های تکریت، ناگهان ذریه علی‌ا‌بن‌ابی‌طالب و زهرای مرضیه شد و با انگشت خونی خود، «الله اکبر» را بر پرچم عراق «به شکرانه پیروزی در جنگ با ایران» نقش زد.

از این مضحک‌تر، بلایی بود که یک هفته پس از درگذشت میشل عفلق، بنیان‌گذار و رهبر تاریخی حزب بعث، صدام حسین بر سر او و حزبش آورد؛ به این ترتیب که عفلق مسیحی را به‌شیوه مسلمانان با آیات قرآنی و عزاداری اسلامی به خاک سپردند و پس از آن در مراسم شب هفت عفلق در ژوئن ۱۹۸۹، اعلام کردند که او در بستر مرگ، اسلام آورده و نام عبدالله را برای خود برگزیده است. آن هم عفلقی که شخصیتی فارغ از مذهب داشت و بستگی‌های قبیله‌ای و منطقه‌ای، و حقاً فردی آزادی‌خواه، لاییک و معتقد به سوسیالیسم بود. (البته برای ما ایرانی‌ها، او یک دشمن ایدئولوژیک بود که چشم به خوزستان ما و خلیج فارس‌مان داشت.) با این همه، انسانی مؤمن به اصول و مبانی بعث و آزادی و سوسیالیسم و وحدت بود.

همکار من، سلیمان الفرزلی که برادرش نقولا الفرزلی از رهبران حزب بعث لبنان و پیرو راه میشل عفلق بود، در اعتراض به کار عراق، مقاله بسیار تندی در الحوادث نوشت و به شدت از اینکه صدام جامه اسلامی بر تن میشل عفلق کرده است، انتقاد کرد. سلیمان یادآور شد که یکی از ویژگی‌های بعث که باعث ریشه کردن و نفوذش در دنیای عرب شده، همین سعه صدر بنیان‌گذاران حزب در برابر پدیده مذهب است. شماری از رهبران تاریخی بعث مسیحی هستند، حال چگونه رژیم عراق به خود اجازه می‌دهد این وجه تمایز حزب بعث از سایر احزاب قومی را (منهای قومی‌های مارکسیست به رهبری جورج حبش مسیحی و نایف حواتمه، رهبر جبهه دمکراتیک برای آزادی فلسطین) که اغلب زیربنای اسلامی دارند، خدشه دار کند؟

اسلامی‌ها و القاعده و طالبان

در چنین فضایی، خیلی طبیعی است که موج اسلام‌گرایی، جایگزین موج قومیت‌گرایی و چپ‌گرایی در جهان عرب شود که مردمانش از سلطه بعثی‌ها و قومی‌ها و سرهنگانِ یکشبه ژنرال شده و روستاییان بی‌فرهنگِ به قدرت رسیده (نمونه‌های بارز آن، عراق و سلطه بچه‌های تکریت، لیبی و رجال قبیله قدادفه، و سوریه و قبیله علوی حافظ الاسد)، جز شعار و جنگ و شکست و فقر و ظلم و استبداد، نصیبی نبرده بودند.

اخوان‌المسلمین مصر که پس از قلع و قمع دوران ناصر، در عصر سادات با سرکوبی چپی‌ها و ناصری‌ها، از سوی سادات بال و پر گرفته بودند، با کنار گذاشتن اصل ترور و تخریب، به مرور از روزنه‌های نسبتاً مفتوح وارد دایره قدرت شدند. به دست گرفتن اداره اتحادیه‌ها و کانون‌های صنفی، نفوذ در وسایل ارتباط جمعی و ورود به پارلمان و دستگاه قضایی، با همه ضربه‌های گاه‌به‌گاه در اواخر دوران سادات و سال‌های مبارک، توانستند با انضباط چشمگیر و منابع مالی فراوان، در سراسر مصر پایگاه مردمی خود را تثبیت و تقویت کنند و توسعه دهند.

در مقابل، جناح‌های افراطی اخوان که با شروع جهاد در افغانستان علیه ارتش سرخ، داوطلبانه افراد خود را به پاکستان و افغانستان فرستادند، به مرور از جنبش مادر «اخوان المسلمین» دور شدند و راه پیشین جنبش اخوان، یعنی ترور و تخریب را، این بار با روش‌هایی پیچیده‌تر، از جمله حملات انتحاری، در پیش گرفتند.

بسیاری از این افراد در پایان جهاد در افغانستان به کشورهای خود بازگشتند و این بار درصدد برقراری خلافت اسلامی، به کشتار مردم خود و تخریب کشور پرداختند. آنچه در الجزایر گذشت، قتل‌ها و ویرانگری‌ها در مصر و مغرب و تونس و عربستان سعودی به‌دست آن ازجهاد بازگشتگان و پیروان بن‌لادن، با به قدرت رسیدن ملاعمر و طالبان در افغانستان، ابعادی گسترده‌تر یافت. برخلاف ادعای رایج مبنی بر آن که گویا سعودی‌ها، سلفی‌ها و اسلامی‌ها را حمایت کرده‌اند و می‌کنند، دولت سعودی بزرگ‌ترین هزینه‌ها را در برخورد با اسلامی‌ها متحمل شد.

هزاران جوان سعودی، از جمله ۱۸ عامل جنایت ۱۱ سپتامبر نیویورک، تحت تأثیر معلمان و مربیانی بودند که بسیاری‌شان از وابستگان اخوان‌المسلمین مصر و سوریه بودند که در جست‌وجوی پناهگاهی امن به عربستان و حاشیه خلیج فارس رفته بودند، و سپس مثل بن لادن، به صف تروریست‌های انتحاری پیوستند.

سعودی‌ها پس از رویارویی خونین، با روشی که به تصدیق دوست و دشمن کارساز بود، بعد از دستگیری جوانان پیرو بن‌لادن و جهاد، به‌جای اعدام‌کردنشان، پس از اتمام بازجویی‌ها، آن‌ها را در اختیار گروهی از معلمان و مربیانی می‌گذاشتند که با همان سلاح اسلام، آن‌ها را از نظر فکری بازسازی می‌کردند. «مشاری الذایدی»، دوست و همکار من در «الشرق الاوسط»، و «ترکی الدخیل»، برنامه‌ساز موفق شبکه العربیه و مجری برنامه «اضاءات»، از جمله جوانان انقلابی بودند که صدها تن از آن‌ها امروز در رسانه‌های جمعی، دستگاه قضا، امنیت، پلیس، آموزش و پرورش، و… مشغول به کارند و درمیان‌شان هم سنی هست و هم شیعه.

در مصر نیز مبارک موفق شد ریشه تروریست‌های اسلامی را برکند. در عین حال، شماری از آن‌ها، ازجمله یاران خالد اسلامبولی، قاتل پرزیدنت سادات، در زندان بازسازی شدند و طی اطلاعیه‌هایی ضمن ابراز ندامت و نفرت از عمل جنایتکارانه خود در قتل سادات و مردمان بی‌گناه، تروریسم را در هر شکل و با هر عنوان محکوم کردند و مغایر با آموزه‌های اسلام دانستند.

با این همه، در بهار عربی، نخست تونس و سپس مصر و بعد سوریه و لیبی، شاهد ظهور قدرتمندانه اسلامی‌های سنی بودند. اما راشدالغنوشی، از سرسپردگان خمینی و خامنه‌ای، فقط توانست تا ریاست پارلمان پیش رود. فرزندان حبیب بورقیبه، به‌ویژه زنان، مجال بیشتری به او ندادند. در مصر تا ریاست جمهوری رفتند، اما یک سال بعد، به دست مردم و ارتش به زمین زده شدند.

محمد مُرسی، رئیس جمهوری‌شان، در زندان مرد و شماری از کادرهاشا ن به آغوش اردوغان، رئیس دولت ترکیه، و شیخ حمد و پسرش شیخ تمیم، حاکم فعلی قطر، خزیدند و خسرالدنیا و‌الأخره شدند. در لیبی موفقیت‌های اولیه خیلی زود به گل نشست و ژنرال حفتر، سردار ملی ارتش، مرد اول میدان شد. در سوریه نیز خیلی زود عامل وحشت شدند و پس از مدتها نوکری اردوغان تازه فهمیده‌اند که دوران اسلام ناب به سر آمده است.

با خیانت آمریکا به ملت افغانستان و جنایت حمید گل‌های (آ إس آی) پاکستان و سلطه طالبان بر افغانستان، آیا اسلام ناب در وجه سلفی عقب‌مانده‌اش، بازهم در راه کسب قدرت در مجموعه‌ای از کشورهای عربی و اسلامی است؟ پاسخ من بدون درنگ منفی است. طالبان برخلاف تلاش‌های ماله‌کش بزرگ، جناب دکتر ظریف، هیچ تفاوتی با طالبان ۱۱ سپتامبر ندارد، و دشمن هزاره شیعه و تاجیک و زبان و فرهنگ فارسی است.

«بهار عربی» و زمینه‌های آن

درک دلایل و اسباب پیروزی اسلامی‌ها (و در رأس آنها حزب مادر «اخوان المسلمین» با هفتاد سال سابقه مبارزه) در برابر نیروهای ملی‌گرا، سکولارها، سوسیالیست‌ها، قومی‌ها و… در بهار عربی، چندان مشکل نیست.

با شکست تجربه سلطه غیرمذهبی‌ها، چه نظامی و چه غیرنظامی، شعار «الاسلام هو الحل» (اسلام راه حل است)، به عنوان شعاری که نور امید در دل‌ها روشن می‌کند، توده‌گیر شد. حماس به این دلیل در انتخابات فلسطین اکثریت را به دست آورد که در نظر مردم، عملکرد رهبرانش به مراتب مردمی‌تر و کمتر آلوده به فساد مالی و اخلاقی ابوهای حاکم بر سرنوشت فلسطین بود. حماس با کمک به فقرا، وام ازدواج، توزیع مواد غذایی و دارو در خانه مستمندان و…، موفق شده بود با این شیوه که در مصر نیز از سی سال پیش از سوی اخوان المسلمین دنبال می‌شد، محبوبیت و نفوذ خود را گسترش دهد.

امروز اما حماس نه تنها از محبوبیت پیشین برخوردار نیست، بلکه اگر انتخابات آزادی در ساحل غربی و غزه برپا شود، بدون شک حماس برنده آن نخواهد بود. به همین دلیل نیز حماس تا امروز با تشکیل دولت ائتلافی با جنبش فتح و دیگر گروه‌های عضو سازمان آزادیبخش فلسطین و برگذاری انتخابات آزاد مخالفت کرده است. مردم غزه حالا دریافته‌اند که اسلام نمی‌تواند راه نجاتی برایشان به ارمغان آورد و نباید سرنوشت خود را به دست تنگ‌نظرانی بدهند که وحشیانه به پلاژها و رستوران‌ها و اماکن عمومی حمله می‌کنند، زنان را وادار به پوشیدن حجاب، و مردان را منع از نوشیدن و خانوارها را منع از شادمانی می‌کنند.

در لبنان نیز حزب‌الله جز در ضاحیه و بخشی از جنوب لبنان، منفور خاص و عام است و با رشوه نفت جمهوری اسلامی ایران، می‌کوشد تا محبوبیت اولیه‌اش را تجدید کند. ولی ای بسا آرزو که خاک شود.

در چنین فضایی، با یک رژیم اسلامی ورشکسته که رئیس جمهوری‌اش تا ششم ابتدایی درس خوانده است و معزول و مفلوک و مورد نفرت ملت و بی اعتمادی جهانیان، در عزلت و ذلت کامل به سر می‌برد، و نیمه دیگرش، ملا برادر و ملا مجاهد و سراج حقانی (که شیعه را مرتد، دختران‌شان را کنیز و پسرهاشان را غلام می‌داند و تجاوز به آن‌ها را مجاز و دستور اسلام) در نتیجه توطئه پاکستان و نادانی جو بایدن به روی کار آمده است، با گسترش هسته‌های مقاومت به رهبری آزادمرد پنجشیر احمد مسعود، خیلی زود فروریختن طالبان را شاهد خواهیم بود. داعش به قندهار رسیده است و آمریکا هزینه نادانی بایدن را پرداخت خواهد کرد. این مقدمه‌ای است و در این باب باز هم خواهم نوشت.

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*