خانه » هنر و ادبیات » جنگ و جنگ افروزان/رضا اغنمی

جنگ و جنگ افروزان/رضا اغنمی

 

جنگ و جنگ افروزان

 

نام نویسنده: س طاهر محسنی (نوید)
چاپ نخست: پاییز ۱۳۹۶ – لندن
تصویر روی حلد: استیف مک کوری
ناشر: نشرمهری – لندن

 

کتاب مدت ها پیش توسط نویسنده به دستم رسید که متاسفانه به علت گرفتاری های زیاد معرفی و بررسی آن اندکی به تأخیر افتاد. ولی به قول معروف ماهی را هروقت ازآب بگیری تازه است.
نویسنده از نویسندگان افغان است که با صراحت کلام همان گونه که ازعنوان اثر پیداست جامعه خود ورفتارو کردار های اجتماعی را مستند کرده است.
کتاب به قربانیان جنگ تقدیم شده، وسپس درمقدمۀ خواندنی که سیامک هروی نویسنده نامداروپُرکار براین اثرنوشته:
«واقعیت تاریخی کشورما این است که ما هیچ وقتی مثل دیگر جوامع به دانش و علم و غنامندی فرهنگی نرفتیم و حتی اکثریت ما تعلیمات ابتدایی را هم جدی نگرفتیم. و البته دنیای سیاست ما بدتر از دنیای دانش ما بوده است».

بذر فکر واندیشۀ سازندکی هرملتی باید از درون آبیاری شود تا به باربنشیند. این کشت و برداشت مطلوب شرایط و فضای مساعدی را می طلبد که با کمال تأسف منطقۀ ما به هرعلتی هنوز دراعتیاد به استبداد کهن، در جهل پیرانه گیر است و درقلاب کورانیشی گرفتار.
سیامک هروی درپایان مقدمه خود، پیام خیرخواهانه وبسی جامعه شناسانه دارد که دریغم آمد یادآور نشوم:
«محسنی آنجه براو، وخانواده، دوستانش و اجتماعش رفته با زبان شیرین و فصیح روایت کرده است. چه خوب است تا از این دست کارهای بیش تری داشته باشیم تا نسل های آینده با خواندن دیدگاه های مختلف درباره گذشته سر زمین خویش قضاوتی داشته باشند».

نویسنده درپس «تذکار» چند برگی درشان ومقام انسان و انسانیت با اشاره به سخنان حکیمانه بزرگان حکمت وادیان، به دلپاکی، و فارغ از نیرنگ ونیرنگبازی های سیاست بازان «قدرت»، درد بنیادی وگرفتاری های خونین چندین دهۀ ملت افغان را عریان کرده می نویسد:
«درمیان کشورهای اسلامی، زادگاه من افغانستان چند سالیست که آزمونگاه اسلحه ی شرق وغرب شده ومهد پرورش تروریست های ایدئولوژیکی و دینی گشته است. برخی از دهاقین زحمت کش این سرزمین که قرنهای متوالی از زمین خدا استفاده ی مشروع وقانونی می کردند وازگنج قناعت بهره می بردند، اینک مواد مخدرمی کارندوسودسرسام آوری به جیب کسانی واریز می کنند که کشتن آدم را شریعت اسلام می پندارند».

نویسنده، با عنوان «آن قدر می دانم که هیج نمی دانم» نخستین گفتار خودرا آغاز می کند. پیداست که نویسنده برآمده از خانواده روحانی ست وپدرش نیزدرکسوت علمای منطقه برخوردار ازاحترام اهل منطقه. درنشستی درخانه خود با دعوت ازعده ای معتمدین محل تشکیل داده می گوید :
«تصور می کنم با تحولی که جمهوری داودخان آورده یک مسئله ثابت گشت که اکثریت مردم ازتحول استقبال می کنند و از بی تحرکی حکومت ظاهرشاه خسته بوده اند. با درنظرداشت این شرایط من پیشنهاد می کنم یک نشریه ایجاد نماییم تا بتوانیم حقایق را بامردم بیان کنیم . . . و هم چنان به صورت منصفانه برکمبودهای حکومت انتقاد کنیم. تا آهسته و پیوسته نقایص حکومت جدید رفع شود و نشرحقایق باعث آگاهی این مردم فلک زده گردد». حاضران هر یک نظر خود را بیان کرده، یکی ازحاضران جوان به نام هاشم آقا می گوید:
« با ایجاد نشریه و نوشتن مقاله درد ما درمان نمی شود. شفای درد ما فقط ایجاد خشم انقلابی به توده ها است».
مدیرعبدالله مرد دنیا دیده ای باصورت استخوانی درپاسخ پس از تمجید ازشهامت او .یادآوری از جور وستم شاهان گذشته می گوید:
« درعصری که تمام دنیا به سوی آزادی و ترقی پیش می رفت و برده داری طبق مصوبات بین المللی حذف شده بود دروطن ما اعلام شده بود که فلانی هارا می توانید به عنوان برده بفروشید». همو، حکومت های گذشته و دوران های گوناگون سپری شده را یر می شمارد تا به نادرخان می رسد:
«نادرشاه باردیگر خاطره تلخ دوران قین و فانه را به اذهان زنده کرد و تمام مشروطه خواهان و آزاداندیشان دوران امانی را یا زندانی کرد ویا با تبعید روشن بینی را از ایشان گرفت و آن ها را با تطمیع وادار به سکوت کرد. دراین میان یک جوان هزاره به نام عبدالخالق با شلیک، یک ملت را ازچنگ حاکم مستبد رهانید. گرچه برای خودش و خاندانش بسیار گران تمام شد. طوری که تمام حاضران این مجلس به یاد دارند که به دستورهاشم خان عبدالخالق را به فجیع ترین شکنجه ها شهید و حتی تمام اعضای خانواده اش را به تیغ غضب آۀود سلطانی سربریدند. ظاهرشاه را که درآن وقت ۱۹ ساله بود به کرسی سلطنت نشاند».
مدیر عبدالله درپاسخ او، آفت های روانی واجتماعی خشونت را به درستی توصیح می دهد. نظرخواهی حاضران با اصرار صاحبخانه در شکل گیری یک نشریه خاتمه پیدا کرده و نویسنده که دوران تحصیلی را می گذرانده با شنیدن سخن سقراط از زبان پدرش :
«قلم و کتابچه اش را برداشت و با خط خوش و درشت نوشت:
«آن قدر می دانم که هیج نمی دانم».
نویسنده از کاکا موچی و خاطره هایش درآشنایی با او می گوید. از امامزاده ای که کشف شده ومعجزه های شفادهنده اش دربین عوام:
«حاج آقا پدرشما خواب دیده که بالای “تپه پامی” همان تپه که دردامنه اش تکیه خانه قراردارد امامزاده دفن است. وقتی حاج آقا با یک هیئت آن جا می روند ومی بینند که که این خواب (رویای صادقانه) بوده است ویک لوحه سنگی با خون تازه مشاهده می کنند. . . . ازپدربزرگوار شما هیچ معجزه یی بعید نیست».
تشکیل کتابخانه برای استفاده همگان در مسجد با این که به قول حاج آقا : «جامعه ی ما بیشتر از۹۷ درصد بی سواد است» ازکارهای مفید فرهنگی اجتماعی زمان بوده که نویسنده روایت کرده است.

کودتای نظامی برعلیه داود شاه و کشته شدن او وخانواده اش به دست کودتاگران، در اعلامیه ای منتشر می شود:
«آخرین فرد آل یحیی، آخرین نشانه امپریالیسم کشته شد. بعد ازاین کشور شاهد تولد واقعی دموکراسی و جامعه بدون استثمار فرد از فرد است. بعد ازاین حاکمیت ملی درانحصار ملت شریف واصیل افغان خواهد بود».
نویسنده، درعنوان «شهر وحشت» ازسربه نیست کردن دستگیرشدگان و مخالفان رژیم نوپا به نفرت یاد می کند. تا جایی که کابل شهر ارواح توصیف شده است. دستگیری مخالفان وهواداران داودشاه با حاکمیت حزب خلق خفقان فضای رعب و وحشت را گسترش می دهد. علما سنی و شیعه فتوای جهاد صادر کردند. از فرمانده نظامی کودتا آمده :«ما به ۱۶میلیون مرتجع نیازنداریم برای ما چهار میلیون نفر کفایت می کند».
« حاج آقای ما نیزمثل سایرعلما با لباس بدل به خانه دوستانش پناه می برد. کودتاگران چنان ازباده سرمست وبی عقل بودند که نه تنها به علما رحم نمی کردند بلکه به رفقای خویش نیز رحم نمی کردند . . . همدیگررا ضد انقلاب گفته می کشتند».
درنیمه شب عید قربان عساگر حزب خلق ازطریق پشت بام به حیاط خانه حاج آقا ریخته به طرز توهین آمیزی این مرد روحانی را دستگیر و بازداشت می کنند. نویسنده شرح آن حمله ودستگیری پدرش را درمیان گریه و زاری خانواده شرح داده است. روزتعطیلی عید قربان خبر دستگیری حاج آقا درشهر می پیچد. همین روزهاست که بسیج مردم شکل می گیرد و مبارزه ی مسلحانه با حکومت نوپا که مورد پشتیبانی روس ها بوده آغاز می شود :
«مردم دسته دسته و فوج فوج با تبر، کلنگ، بیل وبعضا با تفنگ هایی که پدرانشان از انگیزان به غنیمت گرفته بودند به صف مجاهدان راه آزادی می پیوستند. طلسم قید خبررسانی نیز شکسته شد و اخبار ظلم درافغانستان دردنیای خارج پخش شد. مهاجران ازایران و پاکستان برای جهان آزاد ابلاغ کردند که درپشت شعارهای فریبنده محو بی سوادی و نان و غذا و خانه، برابری وعدالت و محوفیودالیزم، مردم متدین و چیزفهم کشور و به ویژه علمای افغانستان قتل عام می شوند».

روایتگرکتاب، آز در و دیوارشهرها به ویژه کابل می گوید که پُرازعکس های تره کی شده و اورا نابفۀ شرق معرفی می کرد. با شعارهای فراوان، و وعده وعیدهای خوش درآینده ای مجهول. تا این که:
«بالاخره شاگرد وفادار [حفیظ الله امین] به سبک وسیاق معمول خویش، وفاداری اش را به معلم خود ثابت کرد و اورا با یک بالش انقلابی خفه ساخت و مردم که دربارۀ یاوه سرایی های تلویزیونی نابغۀ شرق جان به لب شده بودند نفس راحتی کشیدند. . . . چند روزی نگذشته بود که معلوم شد شاگرد وفادار به اختناق، بی رحمی و کشتار، هزار ها چند از معلم اش تشنه تراست».

درعنوان «انقلاب یا کودتا»، نویسنده که وقایع پیشین افغانستان را دنبال می کند، در گفتمانی بین فضل احمدخان و خودش به تعبیروتفسیر مفهوم ومعنی کودتا و انقلاب می پردازند که بسی قابل تأمل است، نارس وخام گویی. وارسی وگشودن بحث ش در این بررسی نمی گنجد. ولی به اختصاربگویم وبگذرم که نه کودتا شاخصه ی معینی دارد و نه انقلاب قانونی متعین و مدون. با توجه به سرزمین های کهن با سنتکرایان متشکل از ملیت ها ومذاهب گوناگون که در اعتیاد مطلق به نیندیشیدن گرفتارند. با این یادآوری جای سپاس ازنویسنده که از این دو مقوله بنیادی و اجتماعی یاد کرده، ای کاش دایرۀ کنکاش بیشتر درژرفا می بود و یا کشیده می شد، که نیاز ضروری کل جامعه است. جامعه ای کهن سال که درگرداب جهل و قلادۀ اوهام به بند کشیده شده تا جایی که درعصر تمدن نو، سال هاست بی کمترین حس خفت و خواری ازبی اندیشگی ونفاق درمرداب خشونت خونین فرو رفته است!
گفتمان درعنوان انقلاب یاکودتا از بهترین فصل های این دفتر است که زمینه های آزادی و شناخت حقوق فرد و نشر خردگرایی را فراهم می سازد.
دراثر فشار و خفقان و بگبر وببندهای خشونت بار حکومت، نویسنده با خانواده اش همراه گروهی دیگر از کابل فرار کرده در بخشی که دردست مجاهدین است پناه می برند. اما چند روز بعد حکومت با شروع حمله و بمباران هوایی آن ناحیه امنیت آن دره را به هم می زند. نویسنده کشتار و ویرانی هایی که بار آمده را شرح می دهد.
باآمدن شریفی به آن محل، نویسنده همراه او عازم پایگاه مجاهدین می شوند که درقله های کوتل «خرس خوی» و «اونی» قرار دارد. بعد ازسه روز راهپیمایی به مجاهدین می پیوندند. این درحالی ست که آن منطقه روزقبل وسیله هلیکوپترهای حکومت بمباران شده است. نویسنده وضع جغرافیایی راه های خطرناک پرپیچ و خم کوه های بلند ودره های سرسبز وعمیق آن منطقه افغان را با زبانی شاعرانه توضیح داده است.

پدر نویسنده پس ازمدتی که «اززندان رهاشده به کجاب آمده بود ازچشم درد وسالها زندان برسلامتی اوتآثیر مخربی گذاشته بود» برای معالجه به پاکستان می روند. شرح آن سفر رنج آور ازخرابی جاده وگذرکاه ها و نا امنی وهرج و مرج و بی آبی و بی غذایی منطقه روایت های تلخی دارد. با استقامت ومقابله با سختی های زمانه خودشان را به کراچی می رسانند. مداوای عمل چشم پدر انجام می گیرد. پدربرای ادامه زندگی به افغانستان برمی گردد ونویسنده برای ادامه تحصیل عازم ایران می شود :«جند سالی را درقم وتهران گدراند تا اینکه یک روزازدرس تفسیر برمی گشت نامه ای ازپدرش دریافت».
برای دیدن پدربه افغانستان برمی گردد. خانه وروستا با اندک سکنه محلی و پدرتنها با دوخدمتکار. به علت ادامه ی جنگ داخلی بیشرین ساکنان محل را ترک کرده ورفته اند. خانه های خالی وخلوت فریاد شوم جنگ وویرانی ست که فضای منطقه را فرا گرفته است! به بامیان می رود که مرکز اصلی ستاد و جبهه مجاهدین است. خدمات رفاهی و بهداشتی آن ها را می ستاید. ازاینکه وابسته به هیج کشوری حتی همسایه های اطراف افغانستان نیستند می گوید:
«معتقد بودند که امکانات را باید خودشان خلق کنند. ازشاهکارهای دیگراین جبهه می توان ازکلینک فعال قاصم شهید که بیست وچهارساعته درخدمت زخمیان ومریضان ازاقصی نقاط افغانستان بود یادآوری کرد.همچنان یک مکتب فعال برای باسواد ساختن مردم محل مجاهدین به صورت مجانی خدمات ارائه می کرد»
و سپس شرح می دهد که مجاهدین همه باسوادبودند و«معتقد بودند که تفنگ دادن به دست مجاهدین بی سواد مصداق همان ضرب المثل تیغ دادن به دست زنگی مست است».
شیعه و سنی و دارای هرباوری که داشتند برعلیه دشمن متحد بودند و می جنگیدند. درودیوار قرارگاه هایشان پراز شعارهای عرفای شناخته شده بود.
کتاب با شرح تدارکات تشکیل مدارس و تدریس بچه های محل توسط نویسنده به پایان می رسد.

نویسنده، درتبیین وقایع روز جامعۀ افغان با زبانی ملایم موفق شده که خوانندگان را با گرفتاری ها آشنا کند. پیداست که یک فرهنگی قابل احترام است با اخلاقی مسالمت جو و باورمند باسواد شدن جامعه. این صمیمیت ودل پاکی او جا به جا در روایت هایش جلب توجه می کند. با این پرسش که:
«آیا ملت های با سواد درقلاب استبداد گرفتار نشده و در رفاه و امنیت هستند؟»
درخیزش سال ۱۳۵۷ ایران که به برافتادن سلطنت وبرآمدن حکومت ملایان انجامید، مردم کشور به روایتی بین ۶۰تا۷۰درصد ازدانشگاهی گرفته تا آنان که در حد خواندن و نوشتن با سواد بودند. با این حال حتا دانشگاهیان و روشنفکران همراه عوام به تماشای عکس خیالی خمینی درماه صف بستند! گفتن ندارد که دانش وسواد عمومی مایه پیشرفت هرملتی را فراهم می سازد وبهترین وسیله برای زدودن جهل و اوهام کهن است و درنهایت، بذر فریبنده و ساحرانۀ نابوده وناشدنی های خیالی را می سوزاند وتباه می کند. حس درک وشعورجامعه را بیدار وگسترش می دهد. درجوامع سنتی در چنین دگرگونی ها، برای شکستن اهرم های بازدارنده پُرقدرت درونی عوام، استفاده از تجربه های غرب دردوران رنسانس ضروری ست.
اضافه کنم که کتاب ازدیدگاه دین سنتی اسلام تدوین شده است. با ذهنی پُرولبریزاز یاد مانده های دور ودراز گذشته ها. ناخوانا با تمدن روز و روزگار اکنون. ونادیده گرفتن دگرگونی ها و پدیده های علم و صنعت جهانی. بازخوانی حدیث طاعت وبندگی. مکتوم ماندن درد اصلی جامعۀ افغان و ناگفتنی های بسیار درانگیزه های رشد خشونت و جنگ های ویرانگر داخلی، ضعف کتاب است به امید این که درچاپ بعدی منظور و بازنگری گردد.
وچگونه می شود سایۀ شوم جنگ خانگی چندین دهه را از فضای افغانستان زدود؟
و چکونه می شود این سدها را شکافت. گفت وگفت. با مسالمت و بخردانه. با حفظ حرمت باورهای ایمانی مردم. تا سوزاندن ریشه های تقدس جهل و خشونت!
با آرزوی توفیق نویسنده و ادامه فعالیت های فرهنگی شان.

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*