خانه » هنر و ادبیات » خاطرات و مشقات یک فرهنگی فداکار/رضا اغنمی

خاطرات و مشقات یک فرهنگی فداکار/رضا اغنمی

4305

نویسنده: شادروان حسن صادقی (مدیر)
به کوشش پروفسور حسین صادقی
ناشر: انتشارات شبنم دانش
چاپ اول: ۱۳۹۰- تهران

نویسنده، ازخادمان فرهنگ بوده و بنا به یادداشت پشت جلد کنار تصویر، سال ۱۲۸۶ در روستائی به نام «چکنه» در منطقه نیشابور چشم به دنیا گشوده. تحصیلات اولیه الفبای فارسی و قرآن را درمکتب زادگاه گذرانده. با طی دوره ابتدایی و علوم قدیمه درقوچان ومشهد، درسال ۱۳۰۷ موفق می شود پروانه گشایش دبستان ابتدائی را در روستای چکنه که زادگاهش بوده ازمقامات دولتی اخذ نماید. به سبب نبودن معلم، خودش تعلیم شاگردان را برعهده می گیرد. تلاش های فرهنگی ایشان زمانی قابل تأمل و احترام می شود که : «از ۱۳۰۷ تا ۱۳۳۷ که مشغول خدمت درفرهنگ سرولایت بوده موفق می شوند ۳۵ دبستان و دو دبیرستان یکی پسرانه و دیگری دخترانه در چکنه و دهات دیگر سرولایت دایر کنند» روانش شادبادا.

درپس پیشگفتاری کوتاه و سروده ای «درتاریخچه تأسیس دبستان بصیری وفرهنگ نوین در سرولایت باعنوان «شمه ای ازاوضاع طبیعی، سیاسی واقتصادی سرولایت نیشابور با مختصری از سرگذشت حسن صادقی از۱۲۹۰ تا۱۳۷۳ شمسی». . .» متن کتاب، اطلاعات محلی و سرگذشت نویسنده را در اختیار خواننده می گذارد. اوضاغ جغرافیائی و کشاورزی منطقه را شرح می دهد: «سرولایت که بخش وسیغی ازنیشابور (در۷۲ کبلومتری جنوب شرقی جکنه) با مساحتی یک دهم مساحت کشور سویس است، پس از معرفی حدود و همسایه های جغرافی می نویسد: «این بخش وسیع دارای یکصد و هفتاد پارچه آبادی و پنجاه و هشت هزار جمعیت است». ازآب وهوا و اراضی حاصلخیز، محصولات فراوان دیم کاری ها، درزمین های مسطح و کوهستانی اطلاعات مفیدی را با جزئیات توضیح می دهد. ازآسیب های خشکسالی نیز در منطقه غافل نیست روستائیان : «ناگزیر می شوند برای کارگری به شهرها و نقاط دور دست بروند. از گله داری وضعف آن در میان بومیان و روستائیان گله مند است.

«تعداد ماده گاو هم زاد نیست. برای تعلیف دام ها چراگاه وجود ندارد». از گویش و زبان محاوره مردم و ساکنان روستاها می گوید: «زبان اهالی سرولایت غالبا ترکی می باشد و طبق نوشته های ابوعثمان عمروبن بحر معروف به جاحظ درکتاب فضائل الاتراک، عده زیادی ترک زبان حتی قبل از ظهور اسلام در صفحات شمالی خراسان سکونت داشته اند و درزمان سلاطین سلاجقه یک عده ترک زیان سلجوقی هم به آنها اضافه شده اند. بنا براین از ۱۷۰ پارچه آبادی سرولایت در۱۳۰ پارچه به ترکی و درچهل پارچه به کردی و فارسی تکلم می کنند». ازصنایع دستی که منحصر به گلیم بافی و قالیچه است سخن رفته. ازبه کارگیری بچه ها دراتاق های نمناک برای کلیم و قالی بافی به شدت انتقاد کرده، به درستی یادآورشده است که فضای این قبیل مکان ها برای سلامتی و بهداشت اطفال زیر دوازده سال خطرناک است.

ازاوضاع سیاسی سرولایت و آداب و رسوم و باورهای بومی، روایت های خواندنی و شیرینی دارد که برخی ها بسی جالب و شاید گفت در ردیف استوره های تاریخی ست که سینه به سینه به امروزیان رسیده است. ازآثار کهن و قدیمی اطراف سر ولایت و قصرهای ویران شده و غارهای سرد و طولانی که نشان از گذشته های دور دارد و مخفی گاه عده ای بوده برای تأمین امنیت از هجوم مهاجمان، یاد می کند: «قریه کلیدر(۵/۱۰) کیلومتری جنوب شرقی چکنه نیز در میان دره کم عرض ولی به طول چندین فرسخ واقع شده دارای آثار قدیمه زیادی است. دراین دره آبی که ازکوه بینالود سرچشمه می گیرد جاری است دراطراف این آب درخت های جوز(گردو) زیادی کاشته شده
که عمر بغضی از انها به چند صد سال می رسد». از امامزاده یحیی فرزند زیدبن علی بن الحسین که در چهار کیلومتری کلیدر واقع شده و دیگر ابنیه یاد می کند : « دو کبلومتر بالاتر در ارتفاعات بغل کوه غار بزرگی است که جلو غار را با سنگ های بزرگ و ساروج (مخلوطی از آهک با خاکستر یا ریگ) کار کرده اند. فقط مدخلی باقی گذارده اند» . از داخل غار و حوض قیراندود وتنورخانه وحتی مستراح یاد کرده است که نشان می دهد محل سکونت عده زیادی بوده آن غار برای مدت طولانی : «دنباله آن غار راهرو باریکی به عرض دومتر وارتفاع چهار متر مشاهده می شود که هیچوقت نتوانسته اند به آخر آن برسند. زیرا تاریک و فوق العاده سرد است و حتما چندین کیلومتر امتداد دارد. آنچه مسلم است این غار دز هنگام جنگ و گریز پناهگاه و دژ مستحکمی بوده است».

در «خان بازی های محلی» از شخصی به نام حاج غلامعلی ذِهانی نام برده که در زمان والیگری احمد قوام السلطنه در خراسان، روزی که قوام می خواسته از سرولایت عبور کند به سمت تهران، حاجی برای خودمائی «بجای استقبال وانسانیت دستور می دهد چند تیرهوائی خالی کنند و میخواسته است به والی بگوید که چنین شخص با نفوذی هم دراینجا وجود دارد». قوام بی اعتنا راهش را ادامه می دهد. چند روزبعد دستور می دهد حاجی ذِهابی که درکسوت درویشی، قداره بندی پیش گرفته را دستگیر وبساط او را برچینند: «یک عده سرباز با یک عراده توپ برای دستگیری و درصورت ایستادگی سرکوبی او به محل . . . . . . به محض اینکه گلوله اول به برج اصابت می کند یک بدنه برج با رختخوابها و حاجی و برادرش که بدان تکیه نموده بودند به وسط کاروانسرا پرت وجناب حاجی به یک گلوله توپ بلافاصله تسلیم و خلع سلاح شده راهی زندان مشهد می گردد».
در«عقاید دینی» پس از نکوهش برخی مراسم ازجمله عزادارایی های مذهبی ازقبیل قمه زنی و زنجیر زنی و دیگر خود آزاری ها، روایتی آورده که شنیدن دارد: عده ای ازشبیه خوان های اطراف تهران پس از چندروز شبیه خوانی متوجه می شوند که پول قابل توجهی عایدشان نشده با حیب خالی روی برگشت به خانه نداشتند . به ناگهان خبر می رسد که شاهزاده عین الدوله صدراعظم وقت ازآنجا عبور خواهد کرد. شبیه خوان ها تصمیم می گیردند با نشان دادن جنازه یکی از همکاران جوانشان، پولی از او بگیرند. جوان را به عنوان مُرده سر راه او قرار می دهند. با انداختن پارچه سفیدی روی جنازه به گریه و زاری می پردازند. تا عین الدوله می رسد و دستور می دهد کفن و دفن را انجام دهند: «رسم عین الدوله هم این بود اگر در مسافرت به مرده ای برخورد، باید حتما آن را دفن کن کند والا مسافرتش بدشگون وبدفرجام خواهدبود» جنازه را که به برای شستشو می برند یکی ازهمکارانش یواشکی به اوموضوع را فهمانده قول می دهد که به محض چال کردن اورا نجات بدهند. موقع شستشو: «غسّال آب را نیم گرم نموده مرده را میشوید. لیف و صابون میزند این مرده جوان که هیچگاه دست نرم و لطیف و لیف وصابون ندیده بود تحریک می شود ونمیتواند خودداری کند بی اختیار لَندش (لَند = آلت اتلسلی مرد) بلند می شود. وقتی غسّال می فهمد موضوغ از چه قراراست قدری پنبه به چوب هیزم دم گاو(دم گاو بوته بلند و خشنی است) پیچیده به ماتحت مرده فرو می برد، مُرده از درد و سوزش ماتحت از روی تخته غسّالی برخاسته فرار می کند» حاضران می خندند. عین الدوله که به انگیزه شیبه خوانها پی برده، پولی به آن ها می دهد و نصیحت می کند که : « درآتیه مرتکب چنین عمل خلافی نشوند».

از آداب و رسوم مردم سرولایت – مرکزبخش – تعلیم و تربیت مکتبی واخلاق مردم ده روایت های خواندنی از رسم و رسوم محلی وجنگ و جدال های خانوادگی و عمومی سخن رفته که در مجموع، فاصله طبقاتی و انگیزه های مالی و بگومگوهای رایج زمانه را یاد آور می شود.
در«چکنه قدیم» که: « تا قوچان ۳۶ کیلومتر است»، از ناامنی راه سخن رفته . زمانی که نویسنده برای تحصیل در دبستان، درشهرقوچان می زیست: «می شنیدیم قره سوران (ژاندارم) برای محافظت راه دارند. ولی نه قره سوران می دیدیم ونه امنیتی حاصل بود. یکی ازقره سوران ها به خودم نقل کرد و گفت حقوق ما را خان که رئیس قره سوران ها است میگیرد وماهم بناچار برای امرار معاش شب ها سر راه گرفته قافله ها را لخت میکنیم».
ازسرگذشت مردی فرهنگی می گوید که برای نخستین بار درشهرقوچان یک مدرسه تأسیس کرده بود: «جوان ترک بنام بخشعلیخان، دیپلمه از دبیرستان عشق آباد روسیه بود با دو برادرش که سمت آموزگاری داشتند. فوق العاده جدیت نموده و زحمت می کشیدند بچه ها را ازلحاظ تحصیل و ورزش که حتی تفنگهای چوبی رنگ آمیزی شده داشتند پیشرفت شایانی می نمودند. تعداد محصلین در حدود هشتاد الی نود نفر بود. ازهرنفر ماهی یک تومان شهریه می گرفتند. . . . مردمان عادی به خصوص کسبه ازمدرسه استقبالی نداشته تکفیر می نمودند. . . . بعد ازدوسال مدرسه دولتی شد» مدیرمدرسه مأیوس شده به عشق آباد برمی گردد . «درانجا هم به جرم اینکه جاسوس ایران است پس از چند ماه اورا ترور کردند».

درعنوان:«تأسیس دبستان بصیری و فرهنگ نوین» آمده است که :«درسال ۱۳۰۷ که درمشهد فرهنگ سرو صورتی پیدا میکرد، مدرسطه متوسطه ای هم به نام دانش دایر شده بود». این سند نشان میدهد که نخستین دبیرستان متوسطه در مرکز خراسان درهمان سال ودرسومین سال سلطنت رضاشاه تأسیس شده است. به روایت نویسنده : «نیشایور نیزدر آن تاریخ یک دبستان شش کلاسه داشت». دراین بخش، نویسنده، بااین که تکراریست بازهم ازمشکلات راه انداختن مدرسه در روستای زادگاهش واین بار از کارشکنی های اهل محل می گوید، که پس از تهیه اثاثیه ازقبیل میزو نیمکت و حمل آن به روستا و خانه ای برای محل دبستان «منزل دوم پدرم را که اکنون محل بخشداری است باماهی ۱۵ ریال اجاره نموده به مدرسه اختصاص دادم» برای نام نویسی بجه ها اعلامیه هایی نوشته و بر در و دیوارها نصب می کنند. عده ای در مخالفت با راه اندازی مدرسه اعلامیه هارا کنده ومی گویند که «پسرمیرزاحسین میخواهد بچه های مارا ازدین خارج نماید». نام نویسی تعطیل! نویسنده، با شگردی جامعه شناسانه وارد عمل می شود. با ترتیب روضه خوانی درخانه اش، سخنرانی جالب بازبانی نرم کارساز شده ونام نویسی از ۷ نفر به ۱۷ نفر می رسد تاپایان سال تحصیلی. اما از دیدگاه محلی ها، رفتار واخلاق خوب بچه های مدرسه با دیگربچه ها، مطلوب و قابل تمیزاست. در دومین سال تعداد محصلین به ۳۳ نفر و در سال ۱۳۱۰ به ۳۹ نفر بالغ می شود. با تقویت درس های دینی و راه اندازی نمازخوانی، توجه اهالی بیشترجلب شده. درسال ۱۳۱۱ مدرسه چهار کلاسه می شود : « تا کلاس ششم دانش آموز داشتم. درموفغ امتحان سالیانه شاگردان را به قوچان و نیشابور برای امتحان میفرستادم». اشاره ای دارد به هجوم ملخ دریائی به منطقه نابودی کشتزارها و مزارغ که به فقر وفاقه اهالی می انجامد. شگفتا که عامل و بانی این فاجعه ی غیرمنتظره، ازنظرمردی جاهل و متعصب مذهبی، تأسیس دبستان بوده، و ویرانی آن بنیاد آموزشی را نشانه می گیرد که موفق نمی شود. حضور رئیس معارف و آزمایش درسی از بچه های دبستان روستا، اهمیت تلاش های مسئول مدرسه را ثابت می کند. با تشویق کارکنان دبستان در تأیید زحمات و خدمات، سرو صدای مخالفان ونادانان خاموش می شود.

«سیاست استعماری انگلیس و تریاک فروشی دولت»، دزدیهای »مأمورین دولتی وخانها،« پیشرفت فرهنگ سرولایت» و . . . . . . درپایان فتوکپی قرارداد استخدام و تقدیرنامه ها و تصاویر زیبا از ساختمان های مدارس کهن و نوسازی شده و خانه ها کتاب ۲۲۸ برگی به پایان می رسد.
عشق وعلاقه ی نویسنده برای تعالی رشد جامعه، قابل احترام است. در بستر روایت های کتاب، خواننده احساس می کند که همدل با او در کنارش، در گشت وگذارروستا و شهرهای اطراف، صبر و تحمل را تجربه می کند و یاد می گیرد. بدون کمترین بی حوصلگی با فرودستان پای صحبت نشسته با درک درد و رنج تحجر، آسیب های عقب ماندگی ها را یادآور می شود. با سختی ها گلاویزمی شود و مشکلات را حل می کند. فشارهای سنتی را می فهمد. با اهداف نهائی سنتگرایان و ابزار بیمایه ی نابخردان آشناست با هر نوعش. مداراگری ست پخته و صبور.

این نیز بگویم که: معرفی هرگوشه از وضع جغرافیائی وجامعه شناختی این سرزمین متنوع، امری ضروری وجای سپاس دارد. مردم کشور با همه ی ناهمگونی های بومی، هریک برخوردار ازسنن باستانی با فرهنگی کهن؛ یادمامنده ای گرانقدراز تاریخ اجتماعی این مرز وبوم است، که شادروان حسن صادقی درک کرده با مکتوب کردن خاطراتش درنقش روایتگری صبور، گوشه هایی از اوضاع پریشان و نکبت بار پایانی سلاطین قاجار را، در آستانه ی دگرگونی های کشور مستند کرده است.

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*