خانه » مقاله » سروش − تفسیر سخنان خداوند یا تعبیر خواب‌های محمد /اکبر گنجی

سروش − تفسیر سخنان خداوند یا تعبیر خواب‌های محمد /اکبر گنجی

2337
عبدالکریم سروش فرضیه رقیبی برای مدل سنتی وحی مقبول عموم مسلمین ارائه کرده است. لب مدعای او چنین است: مفسران تاکنون قرآن را به عنوان سخنان خداوند تفسیر کرده‌اند، اما اکنون نوبت خوابگزاران است تا خواب‌های محمد را تعبیر کنند.

سروش مدل سنتی “پیامبر نامه‌گیر و نامه‌رسان” را نمی‌پذیرد. این مدل برای فیلسوفانی چون فارابی، ابن سینا و ملاصدرا هم مسأئل بسیاری پدید آورده بود که کوشیدند از طریق ساختن نظام‌های ستبر متافیزیکی بر آن فائق آیند. عارفان مسلمان هم به نحو دیگری با همین مسئله دست به گریبان بودند. در میان نواندیشان دینی آرش نراقی در مقاله ” سنت گرایی انتقادی در قلمرو دین: نظریه‌ای در باب منطق اصلاح فکر دینی در اسلام (بخش اوّل)” کوشید تا فهم و دفاعی مدرن از نظریه سنتی وحی ارائه کند. درک و دانش محدود من آن دفاعیه را بر نمی‌تافت، لذا در مقاله “سنت گرایی متعارض و نقدناپذیر آرش نراقی” آن را به پرسش گرفتم.

در برابر فرضیه سروش نیز خود را با چنین وضعیتی روبرو می‌بینم. به طور طبیعی این حق سروش است که فرضیه تازه‌ای برای فهم و درک وحی و قرآن ارائه کند، اما این فرضیه باید به اندازه کافی روشن و دقیق باشد تا باب گفت و گوی انتقادی را بگشاید. من در این نوشته می‌کوشم تا استدلال کنم که فرضیه سروش لااقل با ۱۴ اشکال روبرو است که عبارتند از: ۱- رفت و آمد میان خدای متشخص و خدای بی صورت محض. ۲- محدود بودن نظریه به صرف قرآن یا تعمیم آن به وحی. ۳ – مشکلات معرفتی فرضیه. ۴- رفت و آمد میان خواب‌های تعبیر شده و خواب‌های تعبیر نشده. ۵- محتوای بصری نداشتن کل قرآن. ۶- نتایج روانشناسانه غریب. ۷- تکرار نظر مشرکان در قالبی نو. ۸- غیر حساس بودن به رفتار و گفتار پیامبر. ۹- استدلال بهترین تبیین نامعتبر. ۱۰- غیرقابل قبول بودن فرضیه برای جامعه مومنان. ۱۱- غیر تاریخی بودن نظریه. ۱۲ – مغفول نهادن هدف هدایتگری دین. ۱۳- منحل شدن نبوت. ۱۴- مسئله زندگی پس از مرگ.

بیان کردن این نکات تأکید بر این نیاز است که سروش باید از طریق ایضاح مفهومی، روشن کردن مدعیات و ادله آن راه گفت و گو و نقد را بگشاید. ایضاح مفهومی و بیان دقیق مدعیات اولین گام سخن گفتن محققانه و فرضیه پردازانه است.
محمد رسول است، یعنی آنچنان که در این تصویر قدیمی آمده است از جبرئیل پیام می‌گیرد تا به امتش برساند. سروش این روایت ساده را نمی‌پذیرد. به جای آن از “رؤیاهای رسولانه” سخن می‌گوید.

محمد رسول الله است، یعنی آنچنان که در این تصویر قدیمی آمده، از جبرئیل پیام الله را می‌گیرد تا به مردم برساند. سروش این روایت ساده را نمی‌پذیرد. به جای آن از “رؤیاهای رسولانه” سخن می‌گوید. این فرضیه تا چه حد قانع‌کننده است؟

2336

تفاوت‌های اساسی مدل سنتی و مدل رقیب

مطابق مدل یا تبیین سنتی از وحی:

الف- خدا موجودی متشخص و متمایز از جهان است که مانند انسان‌ها دارای ذهن و عقل و فهم و خودآگاهی است و توانایی سخن گفتن و انتقال معنا دارد (چنین خدایی را می‌توان انسانوار نامید). به تعبیر دیگر، خداوند دارای اندیشه‌هایی است و می‌تواند از برساخته انسانی زبان برای انتقال آن اندیشه‌ها به آدمیان استفاده می‌کند.

ب- قرآن سخنان خداوند است که از طریق پیامبر در اختیار دیگران قرار گرفته است.

پ- نبوت به معنای برگزیدن انسانی خاص از سوی خدای متشخص انسانوار برای ابلاغ سخنان و پیام های- امر و نهی- او به مردم است.

ت- سخنان خداوند تفسیربردار است و مومنان و مفسران در طول تاریخ آن را تفسیر کرده‌اند و می‌کنند.

سروش مدل رقیبی در برابر روایت عموم مسلمانان برساخته که مطابق آن:

الف- خدا وجود بی صورت محض و عین جهان است که ذهن ندارد، و چون اندیشه‌هایی ندارد توانایی انتقال آن از طریق گفتار را نیز ندارد. از آنجا که خداوند ذهن و اراده ندارد نه تنها نمی‌تواند سخن بگوید، بلکه نمی‌تواند اندیشه‌ای را درک کند یا سخن و دعا و تمنایی را بشنود و یا تأیید و تصویب کند.

ب- قرآن خواب‌های محمد و خوابنامه نبوی است.

پ- محمد انتقال دهنده سخنان و پیام‌های خداوند نیست، فقط خواب‌های تولید شده خودش را بیان می‌کند. او در تولید خواب هایش مدخلیت تام و تمام دارد.

ت- خواب‌ها را باید خوابگزاران تعبیر کنند.

به نظر سروش قرآن را سخنان خداوند به شمار آوردن قابل فهم نیست، اما محصول خواب دیدن پیامبر به شمار آوردن کاملاً برای همه قابل فهم است. او در برنامه “پرگار” (بی بی سی) گفت:

“ببینید من که می‌گویم خواب دیدند اتفاقا این را ما می‌فهمیم، اما این که خدا حرف زد، خدایی که بی جهت است، بی مثل و مانند است، بدون اعضا و جوارح است، چه جوری با پیامبرش حرف می‌زنه؟…محصول این مکاشفه خیلی مهم است، اگر بگوئید از جنس خواب بوده، آن وقت محصولش نیاز به خواب گزاری دارد…بنده معتقدم خوک و میمون شدن یهودیان که در قرآن آمده را در خواب دیده اند”.

خدایی که حرف نمی‌زند، قادر به شنیدن هم نیست. از این رو دعا کردن در فرضیه سروش سخن گفتن با خدای مشخص انسانوار نیست، حدیث نفس و مراقبه است.

برخی اشکالات که نوشتارکنونی بدانها می‌پردازد، به قرار زیرند:

اشکال اول- “خدای متشخص انسانوار” یا “خدای بی صورت محض”؟

خداهای متفاوت، یا تصورات گوناگون از خدا، سرشت و سرنوشت نبوت و وحی و قرآن را به کلی تغییر خواهند داد. به تعبیر دیگر، یک خدا، وحی – سخنان خداوند- و نبوت – برگزیدن فردی خاص و مأمور کردن او برای رساندن سخنان و پیام‌های خداوند به مردم- را قابل فهم و ممکن می‌سازد، اما خدایی دیگر، جایی برای وحی و نبوت باقی نمی‌گذارد.

بدین ترتیب، یک اندیشمند وقتی با این “مسئله” دست به گریبان می‌شود که خدا موجودی متشخص و انسانوار نیست و سخن گفتن و شنیدن خداوند ممکن نیست، مجبور است از نو طرحی ارائه کند که به وحی و نبوت و قرآن معنای جدیدی ببخشد. عبدالکریم سروش با چنین مسئله بزرگی دست و پنجه نرم کرده است.

به باور من انگیزه اصلی سروش از طرح نظریه رویا رسولانه هماهنگ کردن نظریه خود در باب قرآن با نظریه خود درباره خداوند است. اما چنان که در این بند توضیح خواهم داد، نظریه سروش درباره خداوند از نظر الاهیاتی دارای پیامدهای ستبری است که خود سروش هم در نوشته‌های مختلف خود نتوانسته به آن وفادار بماند و در نتیجه سخنان او در نوشته‌های مختلف نامنسجم و ناسازگار است. همچنین در این بند نشان می‌دهم که نظریه رویای رسولانه منطقا مستقل از نظریه سروش درباره خداوند است و اگر سروش به نظریه خود درباره خدا وفادار بماند قرآن نسبت به نوشته‌های بشری از وضعیت الاهیاتی ویژه‌ای برخوردار نیست.

مسئله سروش را در این جمله ببینید که او می نویسد:

“مادامی که دست خداوند را در قرآن مستقیماً در کار ببینیم و محمّد را در تجربه وحی، منفعل محض بشماریم و قرآن را محصول علم بیکران باری تعالی بدانیم، این معضلات[قرآن] هیچ‍ گاه حلّ نخواهد شد. کافی است که ورق را برگردانیم و انسانی الهی را فاعل و خالق این اثر سترگ ببینیم…[قرآن حاصل] فاعلیّت تامّ و تمام اوست…خدا محمّد را تألیف کرد و محمّد قرآن را.”

سروش به درستی در پاسخ جعفر سبحانی می نویسد: “تا تصویر درستی از رابطه خدا و جهان نداشته باشیم، پیامبر شناسی و وحی شناسی هم چهره راستین شان را آشکار نخواهند کرد”. سروش می‌گوید که خدایش خدای وحدت وجودیان است.

و.ت. استیس در کتاب کلاسیک عرفان و فلسفه– ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، انتشارات سروش، چاپ اول ۱۳۵۸- میان وحدت وجود آفاقی (objective) و انفسی (subjective) تمایز قائل می‌شود. مطابق وحدت وجود آفاقی خدا با جهان یکی است و کل جهان خداست. خدا همه چیز است و همه چیز خداست. محی الدین عربی می‌گفت:”وجود فقط خداست” (الفتوحات المکیه، ج۲، ص ۶۹)، “در هستی غیر از خدا نیست” (همان، ج۲، ۱۱۴)، “وجود غیر از عین حق نیست و در هستی سوای او نیست” (همان، ج۲، ص ۵۱۶)، “موجودی غیر از خدا نیست” (همان، ج۲، ۲۱۶)، “موجودی غیر او نیست” (همان، ج۲، ص ۵۶۳). “قسم به کسی که عزت و جلال و کبریا از آن اوست غیر از خداوند واجب الوجود چیز دیگری وجود ندارد” (همان، ج۱، ص ۷۰۱).”خدا هر چیزی را در بر می‌گیرد زیرا عین هر چیزی است” (همان، ج۳، ص ۳۸۶)، “عارفان او را عین هر شیء می‌بینند” (همان، ج۳، ص ۴۱۰)، “کسی که خدا در را برایش گشوده باشد او را در هر شیء یا عین هر شیء می‌بیند” (همان، ج ۱، ص ۵۹۲).

اما مطابق وحدت وجود انفسی جهان متمایز از خدای متشخص انسانوار است و عارف از طریق سلوک نفس به اوج صعود کرده و در آناتی با خدا یکی می‌شود.

به نظر سروش عمده اشکالات ما درباره خداوند- از جمله مسئله شر (غیبت خداوند در هولوکاست و سونامی اندونزی و کشتار غزه)- ناشی از انسانوار به شمار آوردن خداوند است. خدا در همه این رویدادها حضور فعال داشت و همه کارها را خود او انجام می‌داد و خودش یهودی‌ها را می‌سوزاند. خداوند انسان نیست و نباید از او انتظارات انسانی داشت. محمد در خواب دید که خداوند بر تخت (عرش) نشسته بود. محمد در خواب دید که ۸ نفر در قیامت خدای نشسته بر تخت را حمل می‌کردند. خدا حرف نمی‌زند و امر نمی‌کند.

به گفته سروش در بادی نظر باید تصوری همچون زمان یا عدد یا معنی از خدا داشت. اگر چنین تصوری از خدا داشته باشیم معلوم نیست چرا باید به خدا قدرت علی نسبت دهیم. عددها که قدرت علی ندارند. از این که بگذریم، سروش می‌گوید مطابق این تلقی از خداوند، دعا و شفاعت هیچ تأثیری در خدای ناانسانوار ندارد و مطابق نظریه ملاصدرا تأثیر از این سو به آن سو به طور مطلق بسته است. هیچ توجیه عقلی و فلسفی برای دعا کردن وجود ندارد- بلکه صد دلیل علیه آن داریم- و اگر موسی و محمد دعا نمی‌کردند، من هم دعا نمی‌کردم. همه صورت ها[از جمله محمد] با خداوند نسبت مساوی دارند. علیت نزد ملاصدرا بیانگر آن است که خداوند خودش مصور به صور می‌شود.

فکر کردن برای خداوند ناممکن است. خدا فکر و اهتمام و رقت و شفقت ندارد. خدایی که کاری به ما ندارد، چرا ما با او کار داشته باشیم؟ وقتی شما همت کنید، خدا همت کرده است. وقتی شما اراده کنید، خدا اراده کرده است. خداوند ذهن و زبان ندارد و امر و نهی نمی‌کند. هدف و غایتی ندارد. محمد در خواب همه هستی را در حال سجده دید، به خاک افتاد، نماز خواند و ما را امر به نماز کرد.

شیعیان خداوند را پدر بزرگ محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین به شمار می‌آورند که اینها با یکدیگر روابط خصوصی دارند و جهان بر حسب دلخواه خودشان می‌گردانند. خداوند شفقت ویژه به اینها و هیچ کس دیگر ندارد، این انسانوارگی و بت پرستی و شرک است. خداوند وسط معرکه هولوکاست بود و آتش افروزی می‌کرد و می‌سوزاند. خداوند جز خلقت هیچ کار دیگری در عالم انجام نمی‌دهد. دین همه اش تولید و محصول محمد و خواب‌های اوست.

سروش قائل به “خدای بی صورت محض بیکران ازلی ابدی” فاقد روح و صفات انسانی (رحم، خشم، غضب، انتقام، خشنودی، خالق، آفرینش، شفقت، تکلم، رازق، حیات، عالم، حکیم، تمامی اسمأ حسنی، علم به غیر، امر و نهی، غرض و مقصود داشتن، و…) است. می‌گوید مهمترین انتقادی که به خداشناسی او شده این است که رابطه انسان‌ها را با خدا قطع کرده است و با خدای بی صورت نمی‌توان رابطه‌ای داشت. هر جا وجود و هستی است، آنجا خداست. عالم هستی نمایشگاه خداست. وقتی می‌گوئیم سنگ و گل و خار هست، یعنی خود خدا ظهور و تجلی کرده است.همه صورت ها، صورتکهایی بر خداست. تأثیرگذاردن معلول (انسان) بر علت (خداوند) محال است و نمی‌توان از طریق دعا و عبادت/نماز در خداوند تغییری ایجاد کرد. ترس از خدای بی صورت و عشق به خدای بی صورت معنا ندارد. نماز و دعا تکرار تجربه پیامبر است، نه سخن گفتن با خدای بی صورت فاقد توانایی شنیدن. “خدا در ماست، پیش ماست و خود ماست“. سجده کردن شرکت در ارکستر جهانی است.

مطابق این تلقی همه موجودات عالم- از جمله انسان ها- خدا هستند. اما سروش در همه احوال به این تلقی وفادار نمی‌ماند. وقتی سخن گفتن خداوند را نفی می‌کند، پای خدای بی صورت را به میان می‌کشد که سخن نمی‌گوید و همه عالم خود اوست. سروش درباره نسبت خدا و مخلوقات می‌نویسد:

“ذهن عامیان از آن نسبت بی‌چون، صورتی مادّی و انسانی می‌سازد و خدایی را که جدایی از خلق ندارد، چون پادشاهی مقتدر بر تخت سلطنت می‌نشاند تا از راه دور به بندگانش پیام بفرستد. امّا همین که شیشۀ این پندار بشکند و معیّت قیّومیۀ حق با مخلوقاتش به نیکی دریافته شود، آن متافیزیک فراق به متافیزیک وصال بدل خواهد شد و ظهور و بطون حق در اشیا، چنان که در رؤیای قدسی پیامبر رؤیت شده، روی خواهد نمود و به قول صدرالدین شیرازی، اشیاء همچون شئون و نعوت حق دیده خواهند شد. نه تنها خدا، درپیامبر بود که پیامبر در خدا بود و هر چه می‌اندیشید، اندیشۀ او بود. و این جز بدان سبب نیست که خدای موحّدان، بی‌فاصله و بی‌حجاب در کائنات و ممکنات حاضر است و جمیع ممکنات وکائنات هم در اوست. جهان، الاهی است. و این مهم‌ترین کشف محمّد (ص) بود” (محمد راوی رویاهای رسولانه، ۲).

سروش از این گزاره که “خداوند وجود بی صورت محض ناانسانوار است“، این گزاره که “خداوند سخن نمی‌گوید و قرآن سخنان محمد است” را استنتاج می‌کند. گزاره دوم شرط لازم گزاره اول است. اما این گزاره که “وحی/قرآن همانان خواب/رویا است“، از دو گزاره قبلی مستقل است و نتیجه یا لازمه هیچ کدام از آن گزاره‌ها نیست. این ادعا که خدا سخن نمی‌گوید و آن چه در قرآن آمده سخنان محمد است، سروش را دست به گریبان مسائل بی شمار‌ی کرده است که ناگزیر شده گزاره تازه‌ی وحی/قرآن همانا خواب/رویا است را مطرح سازد هر چند که معلوم نیست این گزاره تازه چه کمکی به آن مسائل می‌کند جز این که خود مسائل تازه‌تری را بیافریند.

فرضیه سروش مسئله نبوت و وحی را پیش می‌آورد و سروش برای وفادار ماندن به آنها دوباره پای خدای متشخص انسانوار را به میان می‌کشد. به عنوان مثال می‌گوید: “محمد از خدا پر شده است”. مگر دیگر موجودات جهان از خدا پر نشده‌اند و خود خدا نیستند؟ اگر موجودی ذره‌ای از خدا خالی باشد، خداوند از بی نهایت بودن و بیکرانگی می‌افتد و دیگر خدای ملاصدرا و وخدت وجودیان نیست.

سروش در آخرین نوشته اش تحت عنوان “رویاهای رسولانه؛ زهی کرشمه خوابی که به ز بیداری ست” نیز دائماً در حال عبور از یکی از این دو خدا به دیگری است. به عنوان مثال می‌نویسد:

“محمّد (ص) از خدا پر می‌شود و خدا به قامت و قواره محمّد (ص) درمی‍ آید و لذا سخن محمّد در خور علم محمّد است، نه در خور علم خدا. چون نوری بی رنگ که از حبابی رنگین بتابد و رنگ حباب را بگیرد…و خدا هنوز حرف‍ها دارد که نگفته است؛ و نمی‌توان گفت با آمدن قرآن و آخرین پیامبر، وحی و الهام پایان پذیرفت و حرف تازه‌ای برای خدا نمانده است؛ بلی مانده است و لذا بسط تجربه نبوی ممکن است”.

ببینید چه شد؟ همان خدایی که سخن نمی‌گفت و ذهن نداشت، اینک که نوبت تکرار نبوت رسید، علم دارد، حرف هم می‌زند و همه حرف هایش را هنوز نزده است و حرف‌های تازه اش را در خواب به پیامبران جدید نشان خواهد داد. آیا سروش فراموش کرده که به ما گفته بود:

“خدا سخن نگفت و کتاب ننوشت، بل انسانی تاریخی به جای او سخن گفت و کتاب نوشت و سخنش همان سخن او بود…چنان نیست که محمد مخاطب آواهایی قرار گرفته باشد و در گوش باطنش سخنانی را خوانده باشند و فرمان به ابلاغ آن داده باشند…به او نگفته‌اند برو و به مردم بگو خدا یکی است…به او نگفته‌اند برو و به مردم بگو خدا و فرشتگان و دانایان بر وحدانیت خدا گواهی می‌دهند…به او نگفته‌اند برو و به مردم بگو که رستاخیزی هست و میزانی و دوزخی و بوستانی و حشر خلایق و نشر کتب…به او خبر نداده‌اند که همه چیز تسبیح خدا می‌کند” (رویای ۱).

“این تصوّر که فرشته‌ای آیه‌ها را به قلب محمّد فرو می‌ریخته است و او آن‌ها را بازخوانی می‌کرده است، باید جای خود را به این تصوّر دهد که محمّد (ص) چون گزارشگری جان‌بخش و صورتگر و حاضر در صحنه، وقایع را گزارش می‌کرده است. به جای این گزاره که در قرآن، الله گوینده است و محمّد شنونده، اینک این گزاره می‌نشیند که در قرآن محمّد (ص) ناظر است و محمّد راوی است. خطابی و مخاطبی و اخباری و مخبری و متکلّمی و کلامی در کار نیست، بل همه نظارت و روایت است. آن سَری نیست بل این سَری است.”

اگر خدا وجود بی صورت محض نا انسانوار باشد، همه موجودات، از جمله محمد و سروش و اسود عسنی و مشرکان و کفار هم خدا هستند. محمد از خدا پر نشده است، محمد خود خداست که خواب هایش را تعریف می‌کند. هیتلر نیز خود خداست و کتاب نبرد من کتاب خدا. چالش روبروی سروش این است که چه فرقی میان قرآن و نبرد من در نسبت با خدای بی صورت محض وجود دارد؟ بر مبنای نظریه سروش، همه کتاب ها- از جهت خدایی بودن- شبیه یکدیگرند. همان خدایی که در آشویتس یهودیان را می‌سوزاند، نبرد من هیتلر را هم نوشت.

سروش در موضع نقد مدل سنتی از وحی – از جمله در گفت و گوی با جعفر سبحانی و عبدالعلی بازرگان- به بحث علیت ملاصدرا و رابطه خدا و جهان مطابق این نظریه استناد می‌کند. “وحدت شخصی وجود” اساس نظریه ملاصدرا بوده و موجود و وجود منحصر در حقیقت واحد شخصی- واجب- است. معلول‌ها شئون و تجلیات و اطوار و جهات و حیثیات وجودی علت واحد هستند. بر این مبنا جز خدا هیچ موجودی وجود ندارد، معلول شأنی از شئون و جهتی از جهات علت است. با حضور اطلاقی خداوند غیری باقی نمی‌ماند و آنچه به ظاهر غیر می‌نماید چیزی جز ظهور آن مطلق منبسط نیست.

مطابق این نظریه، هر چه هست، خود خداست. خدای ناانسانوار نامتشخص همان گونه که سخن نمی‌گوید، چیزی را تصویب و تأیید هم نمی‌کند. از این رو موجه نیست که ادعا شود محمد سخن می‌گوید و سخنان او مورد تصویب و تأیید خدای بی صورت محض است. سروش در نقد مدل سنتی به نظریه صدرا توسل می‌جوید، اما هرگاه به مدل خود می‌رسد، به لوازم منطقی و عملی این موضع پایبند نمی‌ماند. همان گونه که “قل”‌های قرآن سخنان خود محمد با محمد هستند، تأیید‌ها و تصویب‌ها هم تأیید‌ها و تصویب‌های خود محمد هستند.

بدین ترتیب وقتی سروش می‌نویسد:”خداوند با اجابت این دعا، علم او[محمد] را زیادت بخشید و او را در صراط تکامل افکند و پیامبرتر کرد” (رویای ۱)، از او می‌پرسیم، خدای بی صورت محض مگر گوش دارد؟ چگونه می‌شنود؟

از این رو اگر خدای سروش خدای بی صورت محض ناانسانوار باشد، مقاله‌های رویاهای رسولانه باید کاملاً بر این مبنا بازنویسی شده و با این اصل سازگار شوند. از یاد نبریم که سروش گفت به محمد از سوی خداوند هیچ مأموریتی داده نشده است. با خدای بی صورت محض ناانسانوار، رسالت و مأموریت از سوی خداوند منحل شده و نبوت هم به گزارش خواب‌ها فروکاسته می‌شود. می‌ماند تعبیر خواب‌ها که در فرضیه سروش به روشنی معلوم نیست وظیفه محمد بوده یا انسان شناسان و روانکاوان آینده؟

نکته محوری دیگری هم وجود دارد. “خدای بی صورت محض” یا “خدای نامتشخص ناانسانوار” خالق هم نیست. وقتی همه وجود خود خداست، همه حرکت‌ها و رویش‌ها و زادن‌ها هم حرکات و رویش‌ها و زادن‌های خود خداست. هر مادری که فرزندی می‌زاید، خداست که در حال زایش و تولد است. محمد استثنایی در زایش‌های خدای بی صورت محض نبود. امواج اقیانوس را فراموش نکنیم. همه زنده کردن‌ها و مردن‌ها کار خود خداست. به همین دلیل سروش می‌گفت که در هولوکاست خود خدا یهودیان را می‌سوزاند. البته سروش در جایی به دشواری سخن گفتن از خلقت توسط خدای بی صورت محض اشاره کرده است.

اشکال دوم- فرضیه‌ای در باب وحی یا فرضیه‌ای تنها درباره قرآن؟

سروش به صراحت روشن نمی‌سازد که فرضیه رقیبی درباره وحی عرضه کرده یا فرضیه او فقط و فقط ناظر به قرآن است؟ تا حدی که من می‌فهمم، سروش سرشت و ماهیت- به زبان ذات گرایان- وحی را خواب قلمداد کرده و میان وحی و خواب اینهمانی برقرار کرده است. آیا هر خوابی وحی است یا فقط برخی خواب‌ها وحی هستند؟ اگر فقط برخی خواب‌ها وحی‌اند چه فرقی میان خواب‌هایی که وحی هستند و آنها که وحی نیستند وجود دارد؟ و پرسش مهمتر: با کدام پیش فرض‌ها و ادله می‌توان وحی را همان خواب دانست؟ اگر خدای بی صورت محض اساس باشد، از فاقد کلام بودن خداوند نمی‌توان خواب بودن سخنان محمد را استنتاج کرد.

اگر سروش بگوید فرضیه من درباره وحی است، جامعه مومنان یهودیان، مسیحیان، بهائیان و مورمون‌ها آن را نمی‌پذیرند و بسیار خشمگین خواهند شد که متون مقدس شان را به خواب‌های پیامبرشان تقلیل دهیم. اما اگر سروش بگوید نظریه من فقط و فقط درباره وحی محمدی و قرآن است، ممکن است آنها خشنود شوند که او کل قرآن را به خواب‌های محمد فروکاسته و رقیبی را از میدان به در کرده است.

سروش از یک سو منکر نقش تبلیغ گری روشنفکری دینی است و از سوی دیگر از وظیفه پیامبرانه روشنفکری دینی و حتی مسلمان کردن یک غیر مسلمان توسط خودش سخن گفته است. بر من روشن نیست که سروش چگونه یک غیر مسلمان را مسلمان کرده است. اما می‌توان پرسید: آیا اگر سروش به آن غیر مسلمان در مقام هدایت می‌گفت به خواب‌های فردی در ۱۴۰۰ سال پیش ایمان بیاور، او مسلمان می‌شد؟

اشکال سوم- نتایج غیر قابل قبول معرفتی

نا دقیق بیان کردن مفاهیم و مدعیات جزیی از “رویاهای رسولانه” است. مفهوم خواب اساس فرضیه سروش است. وقتی منتقدان به نقد فرضیه خواب می‌پردازند، سروش با به میدان آوردن مفاهیمی چون رویا، کشف، شهود، خیال، و…راه نقد را می‌بندد. فرضیه خواب را وقتی می‌توان نقد کرد که خواب باقی بماند، اما وقتی به شهود، رویا، کشف عرفانی، علم خیال فیلسوفان، و…بسط پیدا کرد، آن چنان مبهم می‌شود که راه نقد بسته شده و فرضیه را از نقد مصون می‌سازد.

از سوی دیگر می‌دانیم که معرفت شناسان پنج منبع ادراک حسی، حافظه، درون نگری، عقل و گواهی را به عنوان منابع معرفت معرفی کرده‌اند. گویی سروش خواب را یکی از منابع معرفت به شمار آورده و برای آن حجیت قائل است. برای این که می‌گوید به همان دلیلی که برای وحی حجیت قائل هستید، برای خواب هم حجیت قائل باشید. اولاً باید مستقلاً بحث کرد و نشان داد که وحی به عنوان یک منبع مستقل دارای حجیت معرفت شناختی است یا نه؟ ثانیاً حتی اگر وحی دارای حجیت معرفت شناختی باشد، نمی‌توان ادعا کرد چون وحی دارای حجیت معرفت شناختی است، پس خواب هم دارای حجیت معرفت شناختی است. سروش اینها را دقیقا از یکدیگر متمایز نکرده و تکلیف آنها را در نظریه خود روشن نمی‌سازد. مگر آن که بگوید خواب را مصداقی از درون نگری به شمار می‌آورد. آیا این مدعا را می‌توان جدی گرفت؟

به نظر می‌رسد که اگر وحی را از جنس خواب بدانیم، به سختی می‌توان از حجیت وحی دفاع کرد. این مشکلی است که نوگرایان مسلمان بر آن انگشت نهاده‌اند. وقتی محسن آرمین این نقد را مطرح کرد، سروش در پاسخ او نوشت:

“گفته‌اند خواب حجّت نیست، و لازمه رؤیاپنداری وحی “نفی حجیّت تعالیم و آموزه‌های پیامبر و بالاتر از آن، امتناع رسالت است”. بسیار خوب؛ امّا مگر ادّعای وحی حجّت است؟ مؤمنان به هر دلیل که وحی نبوی را حجّت می‌دانند، خواب نبی را هم که عین وحی اوست، باید معتبر بشمارند. گرچه رؤیا خواندن وحی، راه را برای تصوّر صحیح آن (و شاید هم تصدیق آن) هموارتر خواهد کرد” (محمّد (ص)؛ راوی رؤیاهای رسولانه ۴).

مومنان به این دلیل وحی نبوی را حجت می‌دانند که آن را سخنانی می‌دانند که خدا به نبی گفته است. واضح است که اگر وحی سخن خدا نباشد، مومنان نمی‌توانند به همان دلیلی که وحی نبی را حجت می‌دانند، خواب نبی را هم حجت بدانند. اگر نبی خداست، هیتلر هم خداست، چه فرقی میان خواب اولی با دومی است؟

تا حدی که من می‌فهمم، حجیت سه گزاره زیر در یک حد نیست:

اول- مدعیات و سخنان مرا با توجه به دلایل عقلی که برای توجیه آنها ارائه می‌کنم بپذیرید.

دوم- تمامی مدعیات من سخنان خدای عالم مطلق، قادر مطلق و خیر محض هستند و من فقط و فقط سخنان او را عیناً به شما منتقل کرده ام. این سخنان را بپذیرید چون کلام خداوند هستند.

سوم- تمامی سخنان و مدعیات من خواب‌هایی است که دیده ام و برای شما تعریف می‌کنم. خواب‌های من را بپذیرید.

یعنی حتی جامعه مومنان که به راستگویی پیامبر ایمان دارند و این پیش فرض آنان را به جلو می‌راند که مدعیات دیگرش را بپذیرند، میان سخنان محمد و سخنان خداوند تفاوت‌های عظیمی می‌نهند، چه رسد به تمایز خواب‌های محمد از سخنان خداوند.

اشکال چهارم- رفت و آمد میان خواب‌های تعبیر شده و خواب‌های تعبیر ناشده

محمد خواب هایش را تعبیر ناشده در اختیار عموم قرار می‌داد یا تعبیر شده؟ کلیه مشاهدات و خواب‌ها گرانبار از نظریه‌اند و رنگ معرفت، معیشت، فرهنگ زمانه و جغرافیا را به خود می‌گیرند. پرسش مهم این است: مشاهدات و خواب‌های نظریه بار محمد، تعبیر شده یا تعبیر ناشده به دیگران عرضه شده اند؟ مشاهدات و خواب‌ها پس از تعبیر اولیه توسط مشاهده کننده و خواب دیده در اختیار دیگران قرار می‌گیرند تا آنها از نو آن را تعبیر کنند.

در فرضیه سروش تکلیف این مراحل به دقت روشن نمی‌شود. نظریه بار بودن خواب‌های محمد مقبول اوست. می‌گوید محمد نقشی کاملاً فعال در خواب دارد و خیال و خردش:

“بر کشف‌های بی‌صورت او، صورت زبان و زمان و مکان می‌بندند، و بر هسته‌ی بصیرت‌های او پوسته‌های اعراض می‌تنند، و جامه‌ی تاریخ و طبیعت می‌پوشانند” (رویاهای ۵).

اما موضع او درباره تعبیر خواب‌ها توسط محمد برای ارائه به دیگران پارادوکسیکال است. یعنی اساس فرضیه او این که آنها خواب‌های تعبیر ناشده‌اند که مردم شناسان و روانکاوان باید تعبیرشان کنند. اما این مدعا به مسائل لاینحلی می‌انجامد- به آن مسائل لاینحل باید مستقلاً بپردازیم- که سروش برای گریز از آنها در مواردی این ادعا را مطرح می‌سازد که محمد خواب هایش را پس از بازسازی و دستکاری در اختیار دیگران قرار می‌داده است. به چند گونه سخن گفتن او بنگرید:

الف- سروش از یک سو می‌نویسد که قرآن: “عین مَشاهد و مناظر رؤیایی رسول اسلام‌اند و چنان‌اند که او دیده و آزموده و چشیده و شنیده و با زبانی تهی از کنایه‌های کژتاب با ما در میان نهاده و ما را شریک اذواق و معاشر بزم مثالین خود کرده است” (رویاهای ۵).

ب- اما از سوی دیگر در تفسیر (تعبیر!؟ ) این آیه “لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ: زبان خود را نگه دار و در خواندن قرآن شتاب مکن” (قیامت/ ۱۶)، می نویسد که آیه دلالت بر این دارد که محمد با دیدن خواب هایش: “شتابزده و از فرط هیجان می‌خواسته است بلافاصله آنها را با مردم در میان بگذارد. ناظری درونی/ بیرونی (خدا یا جبرئیل به زبان تئولوژیک) او را نهی می‌کند و می‌گوید بگذار تا رؤیا به انجام رسد و ما نحوه گزارش آن را به تو بیاموزیم و آن‍ گاه آنها را بر مردم برخوان (إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ* فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ* ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ* قیامت/ ۱۷ ـ ۱۹). یعنی بگذار پاکنویس شود. آنها را نیاراسته و ویرایش نشده قرائت مکن. سپس ما معنای آنها را به تو می‌گوییم”.

پس محمد خواب هایش را لخت و عریان در اختیار دیگران نمی‌نهاد، آنها را ابتدأ “می آراست” و “ویرایش” می‌کرد و سپس به دیگران عرضه می‌داشت. حتی خودش به خودش “معنای آنها” را می‌گفت که چیست و آن گاه عمومی شان می‌کرد. با توجه به این که خواب را تفسیر نمی‌کنند، پس نتیجه می‌گیریم که محمد خواب هایش را تعبیر کرده و به دیگران عرضه می‌داشت.

پ- سروش کل احکام فقهی قرآن را هم تعبیر خواب‌های محمد قلمداد می‌کند. پس در این مورد اذعان می‌کند که محمد خود خواب هایش را تعبیر کرده است. می‌نویسد:

“این که پیامبر خود وضو می‌گرفت و نماز می‌گزارد و به احکام شرع عمل می‌کرد و از دیگران هم عمل بدانها را می‌خواست، بهترین علامت است بر این که آن احکام تعبیر دیگر لازم ندارند، بلکه خود تعبیراتی از حقایقی برترند“.

بر همین اساس می‌توان نوشت: این که محمد مشرکان و کفار را به خدای متشخص انسانوار و بهشت و جهنم مادی جسمانی دعوت می‌کرد و حورالعین و غلمان به آنها وعده می‌داد، بهترین علامت است بر این که آن‌ها تعبیر دیگر لازم ندارند، بلکه خود تعبیراتی از حقایقی برترند. سروش نباید از یک متدولوژی به صورت یک بام و دو هوایی استفاده کند.

اشکال پنجم- تمام قران محتوای بصری ندارد

از نظر سروش زبان کل قرآن زبان خواب است. او می‌گوید:

“شک نیست که همۀ قرآن زبان واحد دارد: یا زبان بیداری است یا زبان خواب؛ نه غیر این دو است و نه آمیزه‌ای از این دو. اما به حکم آن که فضای وحی، فضایی رؤیایی است، تردید نباید کرد که زبان قرآن هم یکسره زبان رؤیا است“.

مدعای بصری بودن کل قرآن حیرت آور است. در قرآن گزاره‌های کلیه وجود دارد. گزاره‌های اخلاقی وجود دارد، گزاره‌ها خلاف واقع وجود دارد، گزاره‌‌های شرطیه وجود دارد، گزاره‌های سالبه وجود دارد. چگونه می‌توان این گونه گزاره‌ها مثلا گزاره‌های کلیه یا خلاف واقع را با تصویر بیان کرد؟ آیا مفاهیم اخلاقی، و غیرمادی را می‌توان با تصویر بیان کرد؟ چگونه مفهوم خدا را می‌توان بیان کرد؟ مثلا فرض کنید که در قرآن آمده باشد که خدا به هرکس که بخواهد پاداش خواهد داد. این گزاره چگونه با تصویر قابل بیان است؟ شاید خدا مثل پیرمرد نقاشی آفرینش میکل آنجلو ظاهر می‌شود و در مقابل او دو گروه آدم ایستاده‌اند و خدا به گروه اول شکلات می‌دهد و به گروه دیگر خیر. خیلی خب، چرا چنین تصویری بیانگر این است که خدا به هر که می‌خواهد پاداش می‌دهد، شاید این تصویر تنها این را می‌گوید که خدا به پنج نفر گروه اول (و نه همه) شکلات می‌دهد. وانگهی، شاید خداوند مایل نباشد به این‌ پنج نفر شکلات دهد و کسی او را مجبور کرده است. چگونه این تصویر می‌گوید به هرکه دلش می‌خواهد شکلات می‌دهد و حالا اگر قرار باشد پاداش شکلات نباشد و غیرمادی باشد چگونه باید با تصویرنشان داد که پاداش غیرمادی می‌دهد؟ خب،، آیه لااله الله چه طور؟ شاید پیرمرد میکل آنجلو در وسط تصویر نمایش داده می‌شود اما وجود نداشتن خدایان دیگر چگونه با تصویر بیان می‌شود، مگر وجود نداشتن تصویر دارد؟ یا برای مثال دیگر لیس کمثله شی چگونه با تصویر قابل بیان است؟ این که خدا اول و آخر و ظاهر و باطن است (حدید، ۳) چه طور؟ تصویر اول و آخر و ظاهر و باطن بودن چگونه است؟ چاره‌ای نداریم مگر این که فکر کنیم بخشی از قرآن که به صورت بصری منتقل نشده است، و آن وقت چه اشکالی دارد که بگوییم همه قرآن به صورت غیربصری منتقل شده است؟

البته سروش کلیه احکام فقهی قرآن را هم اموری به شمار می‌آورد که پیامبر آنها را در خواب دیده است. با این تفاوت که احکام یادشده قرآن، برخلاف دیگر آیات، تعبیر شده‌اند. او می‌نویسد:

“حقیقت این است که احکام فقهی قرآن، محصول تجربه رؤیایی پیامبر و تعبیر آنند. پیامبر اسلام، طهارت معنوی را که مقدّمه گزاردن نماز است، به صورت شستن دست و صورت، در رؤیای وحیانی دیده‌اند و بدان فرمان داده‌اند”.

اشکال طرح شده را به زبان دیگری هم می‌توان توضیح داد. اگر آن چه در خواب دیده می‌شود، قرار باشد به صورت قضیه‌ای بیان شود، آن قضیه فاقد “هر” و “هیچ” خواهد بود. مانند شیری به من حمله کرد و من گریختم. چهار زن و سه کودک را در خواب دیدم. اما گزاره‌های کلی- موجبه کلیه و سالبه کلیه- در خواب دیده نمی‌شوند. قرآن پر از موجبه کلیه و سالبه کلیه است. مانند: هر انسانی فلان است، هر مومنی فلان است، هیچ کافری فلان نیست. به موارد زیر در قرآن بنگرید:

“هر کس که بر روی آن[زمین] است فناپذیر است و ذات پروردگارت که شکوهمند و گرامی است، باقی است” (رحمان، ۲۷- ۲۶).

“همه چیز فناپذیر است، مگر ذات او” (قصص، ۸۸).

“و کسانی که کفر ورزیدند و آیات ما را دروغ انگاشتند، دوزخی‌اند و جاودانه در آنند” (بقره، ۳۹).

“خداوند به مردان منافق و زنان منافق و کافران از آتش جهنم بیم داده است که جاودانه در آنند و همان ایشان را بس” (توبه، ۶۸).

“هر کس مومنی را عمداً بکشد، جزای او جهنم است که جاودانه در آن بماند و خداوند بر او خشم گیرد و لعنتش کند و برای او عذابی عظیم آماده سازد” (نشأ، ۹۳).

“هر کس از شما که از دینش برگردد و در حال کفر بمیرد، اعمالش در دنیا و آخرت باطل گردیده، و اینان دوزخی‌اند و جاودانه در آنند” (بقره، ۲۱۷).

“کسانی که بدی کنند و گناهشان بر آنان چیره شود، دوزخی‌اند و در آن جاودانه می‌مانند” (بقره، ۸۱).

“و کسانی که به این کار[رباخواری] باز گردند دوزخی‌اند و جاودانه در آنند” (بقره، ۲۷۵).

“پس به خاطر آن که دیدار این روزتان را فراموش کردید[عذاب را] بچشید، ما نیز فراموشتان کرده ایم و عذاب جاویدان را به خاطر کار و کردار پیشینتان بچشید” (سجده، ۱۴).

“و همانند کسانی که خداوند را فراموش کردند، مباشید که خداوند هم خودشان را از یادشان برد” (حشر، ۱۹).

“خداوند را فراموش کرده‌اند و خداوند هم فراموششان کرده است، بیگمان منافقان فاسقانند” (توبه، ۶۷).

سروش می‌گوید که معاد بصری‌ترین بخش قرآن است که یک سوم آیات قرآن را تشکیل می‌دهند. تمام آن تصاویر در خواب دیده شده‌اند و باید همه آنها را تعبیر کرد. پرسش: موجبه‌های کلیه ذکر شده چگونه در خواب دیده شده اند؟ سروش به این نمونه هم استناد کرده است:

“هر کس[در آخرت] بداند که چه آماده کرده است” (تکویر، ۱۴).

این یکی را محمد چگونه در خواب دیده است:

“اگر همه جن و انس گرد هم آیند تا مانند این قرآن را بیاورند، نتوانند چنین کنند، گو این که همگی دست به دست یکدیگر دهند” (اسرأ، ۸۸).

بر همین منوال، گزاره‌های شرطیه بسیاری در قرآن وجود دارد، اما یک گزاره شرطی را چگونه می‌توان در خواب یا بیداری دید؟ ممکن است مقدم یا تالی یک گزاره شرطی را دید اما خود گزاره شرطی چه طور؟ شاید اول تصویر مقدم را می‌بینیم و بعد تصویر تالی را. اما این که معادل ترکیب عطفی مقدم و تالی است، نه ترکیب شرطی آن. گزاره‌های شرطی خلاف واقع چه طور؟ مثلا در قرآن می‌خوانیم:

لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَهٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَاَ (انبیأ، ۲۲).

لَوْ أَنْزَلْنَا هَٰذَا الْقُرْآنَ عَلَىٰ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْیَهِ اللَّهِۚ (حشر، ۲۱).

شرطی خلاف واقع گزاره‌ای شرطی است که درباره جهان واقع نیست، بلکه درباره یک جهان ممکن است، مثلا جهانی که قرآن بر کوه نازل شده است. تصویر متناظر با این شرطی خلاف واقع چیست؟ شاید پیامبر دیده که قرآن بر کوه نازل شده است و کوه خاشع شده است (از این بگذریم که معلوم نیست تصویر خاشع شدن کوه چگونه است). خب چرا چنین تصویری نمی‌گوید که در جهان فعلی قرآن بر کوه نازل شده است و کوه خاشع شده است؟ شاید تصویر این است که ابتدا کوه را به صورت عادی می‌بینیم، بعد می‌بینیم قرآن بر آن نازل شده و کوه خاشع شده و بعد دوباره کوه را به صورت عادی می‌بینیم. اما چرا بیان این تصاویر این نیست که به صورت زمانی اول کوه عادی بوده است، در زمان بعد از آن قرآن بر آن نازل شده است و کوه خاشع شده است و بعد از آن دوباره کوه عادی شده است؟ چگونه با تصویر می‌توان گزاره‌ای را بیان کرد که درباره کوه در بازه‌های زمانی مختلف در جهان واقع نیست، بلکه درباره کوه در جهان‌های ممکن متفاوت است؟

نه تنها گزاره‌های شرطیه و سالبه و کلیه که حتی گزاره‌های امریه هم با تصویر قابل بیان نیستند. مثلا به این آیه نگاه کنید:

وَإِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَهٍ مِنْ مِثْلِهِ (بقره، ۲۳).

از سوی دیگر، دیدن چیزی در خواب که در بیداری قابل دیدن نیست، ممکن نیست. تغییر در مشاهدات بیداری، در خواب ممکن است. در بیداری شاخ را بر سر بز می‌بینیم، اما در خواب می‌توانیم “اسب شاخدار” ببینیم. در بیداری “برف سفید” می‌بینیم، اما در خواب می‌توانیم “برف سیاه” هم ببینیم. یعنی اجزای صورت‌های خیالی هر خوابی، در بیداری صورت‌های حسانی شان دیده شده‌اند.

اما قرآن دارای تعداد زیادی آیاتی است که فاقد صورت حسی هستند. مانند:

“هر چیزی نابود شدنی است جز خدا”. صورت حسی این گزاره چیست؟

الله، وجه الله، فانی، تقوا، توبه، ایمان، کفر، امید، شک، حسن، شر، پاداش، جزا، و…فاقد صورت حسی‌اند و در نه در بیداری و نه در خواب قابل دیده شدن نیستند.

اشکال ششم- نتایج روانشناسانه غریب

سروش دو طایفه انسان شناسان و روانکاوان را به عنوان خوابگزاران معرفی می‌کند. در لابلای مدعیات او برخی انسان شناسان حضوری جدی دارند. او محمد را دارای ذهن پیشا منطقی قلمداد می‌کند. می‌نویسد:

“ابداع و تخیّل دیداری و شنیداری و رؤیاهای بازیگرانه‌ی محمّد (ص) و اندیشه‌ی پیشامنطقی و وحی رازآلود و مِه‌آلود وی، متنی هنری و خوابنامه‌ای پریشان و پر پارادوکس پدید آورده که از صدر تا ذیلش به هرجا چشم بیفکنی رازهایی نشسته است ناگشوده و ناگشودنی، و همین است آن که آن را ممتاز و بدیع و چالش‌‌پرور و حیرت‌افکن می‌کند” (رویاهای ۳).

این نظریه لوی برول است که می‌گفت “افراد بدوی” به شیوه‌ای “پیشا منطقی” و راز ورزانه فکر می‌کنند. لوی نوشت:

“[تفکر بدوی] برخلاف تفکر ما، و فراتر از هر چیز، خود را محدود به اجتناب از تناقضات نمی‌کند. ضرورتهای منطقی[موجود در تفکر ما] در تفکر بدوی همیشه وجود ندارند و همیشه بر آن حاکم نیستند. آنچه به چشم ما محال یا عبث و پوچ می‌آید، در تفکر بدوی بعضاً بدون هیچ مشکلی پذیرفته می‌شود” (لوی برول، ۱۹۳۱، ص ۲۰۱).

اتفاقاً برول بر خصلت شاعرانه و رویاپردازانه به اصطلاح تفکر بدوی تأکید فراوان می‌کرد. مسئله سروش این است که قرآن پر از تناقض نما (پارادوکس ها) و تناقض هاست. قرآن سرشار از خطا هاست (تعارض با علم تجربی و عقل فلسفی). راه حل سروش چیست؟ ذهن پیشا منطقی محمد آنها را در خواب دیده است.

بدین ترتیب، مدعیات سروش به شرح زیرند:

الف- خداوند وجود بی صورت محض است که سخن نمی‌گوید، نمی‌شنود، تأیید و تصویب هم نمی‌کند.

ب- قرآن سخنان محمد است.

پ- محمد انسانی متعلق به اعصار ذهن پیشامنطقی است.

ت- قرآن سرشار از تناقض نما، تناقض، خطاهای ناشی از ناسازگاری با عقل تجربی و فلسفی است.

ث- محمد همه آنها را خواب دیده است.

اما انسان شناس سروش فقط و فقط اینجا به کار نمی‌آید، روانکاو او نیز باید به ما بگوید که محمد دارای چه شخصیتی است که دائماً حورالعین و غلمان به خواب می‌بیند. روانکاوان چه ویژگی‌هایی برای چنین شخصیتی قائل هستند؟

اشکال هفتم- فرضیه‌ای تازه یا تکرار فرضیه‌های مشرکان مکه؟

تازه یا قدیمی بودن فرضیه هیچ ربطی به صدق و کذب و موجه و ناموجه بودن آن ندارد. آن چه مهم است، این است که بتوان صدق مدعا را با دلایل قوی موجه ساخت. سروش در چند جا- از جمله پرگار- با ذکر حکایت نزاع چهار تن بر سر نام انگور، می‌گوید که مانند صاحب سر این داستان با فرضیه تازه خود کل مسائل گذشتگان را حل کرده است:

صاحب سری عزیزی صد زبان / گر بدی آنجا بدادی صلحشان

پس بگفتی او که من زین یک درم/ آرزوی جمله تان را می‌دهم (مثنوی، دفتر دوم، ابیات: ۳۶۹۷- ۳۶۹۶).

در عین حال، برخی حوزویان بر این نکته انگشت نهاده‌اند که فرضیه سروش نظریه جدیدی نیست و مشرکان مکه دقیقاً همین مدعا را درباره وحی پیامبر مطرح می‌ساختند. در قرآن آمده است:

“بَلْ قَالُواْ أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ بَلِ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ فَلْیَأْتِنَا بِآیَهٍ کَمَا أُرْسِلَ الأَوَّلُونَ: یا این این که گویند[قرآن] خواب‌های پریشان است. یا [گویند] آن را برساخته است. یا [گویند] او شاعری است. پس باید مانند مانند آنچه به پیشینیان داده شد معجزه‌ای برای ما بیاورد” (انبیأ، ۵).

سروش در مصاحبه با نشریه هلندی گفت که قرآن سخنان خداوند نیست، سخنان خود محمد است و چون در حد دانش و عرف زمانه بوده، خطا در آن راه یافته است. در آنجا گفت که بهترین راه تبیین وحی تشبیه آن به شعر و شاعری است. در فرضیه بعدی می‌گوید که خواب است. ممکن است گفته شود که تفاوت این فرضیه با فرضیه مشرکان در این است که آنها خواب‌های محمد را خواب‌های پریشان قلمداد می‌کردند. پاسخ این است که سروش اگرچه خواب‌های پیامبر را خواب‌های اصیل و متعالی به شمار می‌آورد، اما در عین حال گوشزد می‌کند که اساساً ماهیت و سرشت خواب پریشانی است و بدین ترتیب مسئله پریشانی قرآن را حل و فصل می‌کند. سروش می‌نویسد:

“نظم قرآنی پریشان است. اینک سؤال بدین برمی‌گردد که چرا نظم قرآنی پریشان است، و چرا ابتدای سوره با میان و انتهای آن پیوند ندارد، و چرا سخنان خدا در هم می‌‌رود و قصه و اخلاق و فقه و غیب و شهادت به هم می‌آمیزند و درک مراد را بر مفسّر دشوار می‌سازند؟…این پراکندگی نه معلول تصرّف دشمنان، نه غفلت جمع‌آورندگان، نه بی‌خبری صاحب وحی و خدای آداب‌دان، بلکه از آن است که ساختار روایی سوره‌ها تابع ساختار مه‌آلود و خواب‌آلود رؤیاهاست که غالباً نظم منطقی ندارند و از سویی به سویی و از گوشه‌ای به گوشه‌ای می‌روند و فاقد انسجام و انتظام هستند” (رویاهای ۲).

بدین ترتیب، محمد در پاسخ مشرکان که وحی را خواب‌های پریشان او قلمداد می‌کردند، به جای انکار، می‌بایست به آنها می‌گفت: اساساً پریشانی ماهیت خواب را تشکیل می‌دهد و نه تنها خواب‌های من پریشان است، بلکه خواب‌های همه انسان‌ها و شما هم پریشانند. بنابر وحدت شخصی وجود همه ما خود خدا هستیم، خواب‌های پریشان می‌بینیم و خواب‌های پریشانمان سخنان خداوند است.

اشکال هشتم- پدیدارشناسی وحی ای که نافی انکارهای محمد است

سروش از ابتدأ مدعی بود که به دنبال پدیدارشناسی ساختار وحی است. اما او هیچ گاه توضیح نمی‌دهد که منظورش از پدیدارشناسی ساختار وحی چیست؟ یک احتمال این است که او در این فرضیه کاری به صدق و کذب مدعیات محمد نداشته و کلیه پیش فرض‌های متافیزیکی را کنار می‌گذارد. برای این که سروش می‌نویسد:

“پدیدارشناسی وحی و رؤیا و عبور از تفسیر کلاسیک متن مقدّس به ساختارشناسی رؤیایی ـ روایی آن، نه پژوهشی است متکلّمانه، و نه کوششی است هستی‌شناسانه. یعنی این قلم، نه در پی اثبات نبوّت پیامبر اسلام است، و نه در پی آشکار کردن وثاقت و صداقت و سلامت رؤیاهای او…بل سخن در پدیدار وحی و زبان رؤیایی و فضای رمزآلود و مه‌آلود آن است که میراث ماندگار پیامبر است و گشودن قفلش را به کوشش ما وانهاده‌اند” (رویا ۲ ). “سخن ما نه در تصدیق و تکذیب رسول، بل درپدیدارشناسی و چگونگی نزول و وصول وحی، و نقش نفس نبی در تکوین و تصویر آن است” (رویا ۴ ).

منظور سروش هرچه که باشد، توصیف پدیدارشناس نباید با تجریه سالک منافات داشته باشد. اما توصیف سروش از تجربه محمد با آن چه او گزارش می‌کند منافات دارد. از نزول وحی آغاز کنیم.

روایات درباره آغاز وحی دو دسته‌اند. تعدادی از دیدن و تعدادی از شنیدن سخن می‌گویند. سروش روایات شنیدن را حذف می‌کند. اما روایات دیدن. گروهی از روایات بر این تأکید دارند که دیدن در بیداری رخ داده است. سروش همه آنها را به عالم خواب باز می‌گرداند. در بحث فلسفی و علمی ممکن سروش ادعا کند که مشاهده آن رویدادها در عالم بیداری و شنیدن آن صداها در بیداری ناممکن و محال است (پژوهش‌های عصب شناسی و نورساینس مبطل این مدعایند)، اما در بحث “پدیدارشناختی ساختار وحی” متفکر باید با بیرون قرار دادن این موضع فلسفی و علمی مدعیات را توصیف و بازسازی کند و اگر امکان پذیر باشد پیش فرض‌ها را به صفر کاهش دهد.

پرسش مهمتر این است: آیا محمد آگاه بود که در حال تعریف خواب هایش است یا نمی‌دانست که خواب هایش را برای دیگران تعریف می‌کند؟ فرض کنیم ناقدی بگوید فرضیه خواب‌های رسولانه را سروش خواب دیده است. سروش این مدعا را انکار کرده و خواهد گفت که اینها نتیجه چند دهه مطالعه و تأملات عقلانی من است. محمد هم میان خواب و بیداری تفاوت می‌گذارد و خواب بودن وحی اش را انکار می‌کرد (رجوع شود به اشکال هفتم). مشرکان می‌گفتند محمد خودش قرآن را ساخته است (طور، ۳۳) و او به شدت این مدعا را رد می‌کرد. سروش می‌گوید قرآن تولید محمد است و او در تولید آن مدخلیت تام و تمام داشته است.

سروش برای توجیه فرضیه اش دائماً به مثنوی مولوی هم استناد می‌کند. مولوی به صراحت می‌گفت:

نه نجوم است و نه رمل است و نه خواب/ وحی حق والله اعلم بالصواب (مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۵۱).

ویلفرد اسمیت ملاکی برای اعتبار تفسیرهای پدیدارشناسانه پیشنهاد می‌کرد. به گفته او، تفسیری که پدیدارشناس ارائه می‌کند باید “به لحاظ وجودی مورد تأیید و پذیرش” کسانی باشد که آن تفسیر راجع به ایشان است (ویلفزد اسمیت، ۱۹۷۱، ص ۱۷).

مشرکان می‌گفتند قرآن خواب‌های محمد است و قرآن برساخته خود اوست. محمد این دو ادعای بزرگ را انکار می‌کرد. آیا پدیدارشناسی قرآن می‌تواند این انکارها را نادیده بگیرد؟

سروش اتفاقاً آنجایی که در حال پدیدارشناسی قرآن است، به صراحت می‌گوید: “خداوند در قرآن سه چهره دارد: یا شارع و قانون گذار است، یا صاحب و فرستنده شریعت است، یا سلطان و ملک و قدوس است. فقط یک آیه در سوره نور داریم که خداوند نور است” (دقیقه ۷۷ ). همان خدای قرآنی، انکار می‌کرد که محمد تولید کننده قرآن باشد یا قرآن محصول خواب هایش باشد.

اشکال نهم- “استنتاج از راه بهترین تبیین” سروش نامعتبر است

مسائل و معضلاتی در قرآن وجود دارد. سروش مدعی است که روایت سنتی از وحی که قرآن را سخنان خداوند به شمار می‌آورد قادر به حل هیچ یک از آن مسائل و مشکلات نیست، اما فرضیه خواب رسولانه او همه آن مسائل و معضلات را “حل و منحل” می‌سازد. سروش می‌نویسد:

“قدرت تبیینی این نظریه و «پوشش دادن»اش به داده‌های قرآنی چندان است که آن را از فرضیات رقیب، محتمل‍تر و موفق‍تر می‌نماید. همین فراگیری داده هاست که عین دلیل بر صحّت یا تأیید فرضیه است و ناقدانی که طلب دلیل می‌کنند، در این داده‌ها بنگرند و توفیق فرضیه‌های دیگر را برای پوشش دادن به آنها ارزیابی کنند”.

“ما مدلی داریم که باید سازگاری درونی و فراگیری‌‌اش را نشان دهیم، و همین کافیست. ابطال‌پذیری از آنِ نظریاتِ خرُد است نه برنامه‌های پژوهشی کلان” (رویاهای ۴).

سروش در “پرگار ” هم بر معیارهایی چون “سادگی” و “کمترین پیش فرض ها” تأکید کرد. وقتی بگوئیم همه تناقض‌ها و تعارض‌ها و ناممکنات را پیامبر خواب دیده است، دیگر مسئله‌ای و معضلی باقی نخواهد ماند. خواب فرضیه‌ای ساده تر از بدیل سنتی است که قرآن را سخنان خداوند به شمار می‌آورد. فرضیه خواب فقط به چند پیش فرض حداقلی نیاز داریم. الف- محمد راستگوست. ب- محمد در نقل خواب هایش خطا نمی‌کند. پ- محمد از خدا پر شده است و به همین دلیل خواب هایش وحی به شمار می‌رود.

اگر سروش از راه بهترین تبیین فرضیه خود را مدلل می‌سازد و از تأیید و درستی اش سخن می‌گوید، باید بداند که نظریه سنتی تنها رقیب فرضیه او نیست، فرضیه‌های رقیب دیگری هم وجود دارند که بسیار ساده تر بوده، پیش فرض‌های کمتری داشته و به راحتی همه مسائل را حل می‌کنند. به برخی از آنها بنگریم:

فرضیه مستشرقین: قرآن از روی متون یهودی و مسیحی کپی برداری شده است (“قرآن پیش از محمد” و “قرآن پس از محمد”). این فرضیه فاقد پیش فرض‌های سروش بوده و نه تنها همه مسائل و معضلات را حل می‌کند، بلکه از پشتوانه‌های علمی و تحقیقاتی بسیاری برخوردار است.

فرضیه خداناباوران: فرض کنیم سروش با فردی چون محمد رضا نیکفر در حال گفت و گوست. مطابق فرضیه خداناباوران، خدا بزرگترین اختراع انسان هاست. این فرضیه هم فاقد پیش فرض‌های سروش بوده و ساده تر است.

فرضیه یزید: مطابق مدعای شیعیان، یزید گفته بود: “لعبت الهاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل” (اللهوف، ص‏۱۸۱) نه خبری آمده و نه وحیی نازل شده است و همه چیز از دم دروغ است. آیا این تبیین ساده تر و کم پیش فرض تری نیست؟

فرضیه جولیان جینز: جینز در کتاب خاستگاه آگاهی، در فروپاشی ذهن دو جایگاهی، نشان می‌دهد که نیمکره راست مغز و خصوصاً لوب گیجگاهی جایگاه خدایان و دین است. در اعصار گذشته این بخش فعال بود، لذا افراد و پیامبران صداها و تصاویر خدایان را در بیداری می‌دیدند و صدای آنان را می‌شنیدند. او از این منظر به تبیین کتاب مقدس می‌پردازد. وقتی ذهن دو جایگاهی فرو پاشید و بخش راست مغز تقریباً تعطیل شد، دیگر صدای خدا و موجودات رازآلود شنیده نشد. نیمکره راست به توانایی جدید روایت گری narratization) (دست یافت و داستان‌های گذشته خدایان به زبان حماسه و رویایی روایت کرد. با تحریک نیمکره راست و لوب گیجگاهی در آزمایشگاه و مصرف برخی داروها اینک همان تجربه‌های دینی را تکرار می‌کنند (جولیان جینز، خاستگاه آگاهی، در فروپاشی ذهن دو جایگاهی، ترجمه خسرو پارسا و همکاران، نشر آگه، جلدهای اول و دوم و سوم. دیوید ام. وولف، روانشناسی دین، ترجمه محمد دهقان، صص ۱۷۱- ۱۶۸).

تاریخ مبطل مدعای سروش: نظریه سروش قادر به تبیین تاریخ دین نیست. اگر خدای محمد، خدای بی صورت محض بود و قرآن حاصل خواب‌های او بود، چرا وقتی اسود عسنی در اوج پیامبری محمد ادعای پیامبر کرد محمد نگفت که او هم مانند من خود خداست و دارد خواب هایش را تعریف می‌کند، بگذارید خواب هایش را گزارش کند، سپس خواب‌های او و مرا تعبیر کنید. بلکه گفت به زندگی اسود عسنی پایان دهند:”چه از طریق جنگ و چه از طریق ترور“.

مگر خواب‌های اسود عسنی چه تفاوت یا تفاوت‌هایی با خواب‌های محمد داشتند؟ چرا فرصت را از او گرفتند و اجازه ندادند تا خواب هایش را همچون خواب‌های موسی و عیسی و محمد و عبدالبهأ و جان اسمیت تعریف کند؟ شاید او هم می‌توانست حداقل مانند جوزف اسمیت و بهاء الله پیروانی برای خود بیابد و خواب هایش را تثبیت سازد؟

فرض کنیم فردی در مدینه به مسلمان‌ها می‌گفت وحی محمدی خواب‌های اوست. محمد و مسلمانها با او چه می‌کردند؟ احتمالاً همان کاری را که با اسود عسنی و مشرکان مکه کردند.

سروش در “پرگار” بر سادگی و کم پیش فرض بودن فرضیه اش تأکید کرد. اگر اینها ملاک‌های اصلی باشند، فرضیه‌های رقیبی وجود دارند که از این جهت بر نظر او مرجح‌اند.

درست است که به باور برخی فرضیه‌‌ای که نسبت به فرضیههای رقیب، عمیقتر، جامعتر، ساده‌تر، خوشساختتر، موجزتر، معقولتر، دارای قلمرو بیشتر، قدرت وحدتبخشی بیشتر، دارای تبصرههای موردی و استعجالی (ad hoc) کمتر و… باشد؛ فرضیهای بهتر با توانایی تبیین بیشتر است. اما برخی ناقدان گفته‌اند معیاری عینی برای سادگی و ایجاز وجود ندارد و معلوم هم نیست که عالم طبیعت و انسانی ساده باشد. از سوی دیگر، چه دلیلی وجود دارد که احتمال صدق فرضیه ساده تر از فرضیه پیچیده تر بیشتر باشد؟

حتی اگر این پرسش‌ها پاسخ موجهی داشته باشند، همه می‌دانند که برای جامعه مومنان “سادگی” و “کم پیش فرض” بودن مهمترین مسئله نیستند. آنان قرآن را کلام خدا به شمار می‌آورند و نمی‌خواهند هیچ کس به بهانه سادگی و کم پیش فرضی آن را به خواب تبدیل کند.

اشکال دهم- غیر قابل قبول بودن فرضیه سروش برای جامعه مومنان

هیچ یک از دو مدل رقیب با استدلال عقلی آغاز نمی‌شود. هر دو از ایمان مومنان به الف- راستگویی محمد، ب- خطاناپذیری او در دریافت و ابلاغ وحی یا خواب هایش و پ- خدایی که به محمد وحی کرده یا خواب هایش را تصویب و تأیید کرده آغاز می‌کنند. اگر این پیش فرض‌ها ستوده شوند، بقیه بنا فرو خواهد ریخت.

به همین دلیل مخاطب هر دو نظریه “جامعه مومنان” هستند. با این تفاوت که روایت سنتی مورد پذیرش “جامعه مومنان” در تمام ۱۴ قرن گذشته قرار گرفته و فرضیه رقیب سروش مقبول مخاطب اصلی اش- یعنی جامعه مومنان- نیست. سروش در برنامه پرگار درباره مخاطب فرضیه می‌گوید:

“رویا دانستن…وحی پیامبرانه…لزوماً خطا را در آن وارد نمی‌کند. چون که مومنان معتقدند که پیامبر خطا نمی‌کند. ماهیت وحی یا ماهیت رویا خطا پذیر است، اما چون مومنان به پیامبر اعتقاد دارند، معتقدند که نه در اینجا خطا راه ندارد…مومنان بیرون از قرآن و به منزله یک پیش فرض این را کتاب الهی می‌دانند. حتی اگر پیامبر می‌آمد و می‌گفت من این را می‌بینم، به من می‌گویند، ما اگر ایشان را راستگو ندانیم، می‌گوئیم خوب اینها هم سخنان نادرستی است که بر زبان ایشان جاری شده…به همین سبب هم هست که من همیشه در نوشته هایم تأکید کرده ام که روی خطاب من، روی سخن من با جامعه مومنان است، یعنی کسانی پیشاپیش پیامبر را پیامبر و حجت می‌دانند، لذا با آنهاست روی سخن من“.

در جای دیگر می‌نویسد:

“همۀ سخن در فهم پدیده وحی است، نه در اثبات وحیانی بودن کلام و صدق رسالت پیامبر و تکذیب ابوجهل، که آن مسئله‌ای حل شده برای مؤمنان است” (رویاهای ۴).

با توجه به تأکید سروش که مخاطب او جامعه مومنان است، نشان دادن عدم پذیرش فرضیه او توسط جامعه مومنان بسیار مهم است. ببینیم جامعه مومنان چه نظری درباره مدعای سروش دارند؟

جامعه مومنان به پنج گروه بنیادگرایان، سنت گرایان، نوگرایان، سنتی‌ها و پسامدرن‌ها تقسیم می‌شوند. بدیهی است که پیروان “اسلام بنیادگرایانه”، “اسلام سنت گرایانه” و سنتی‌ها مطلقا مدعای سروش را نمی‌پذیرند. می‌ماند اقلیت نظریه پردازان و پیروان “اسلام نوگرایانه”.

تا حدی که من اطلاع دارم، تقریباً همه نوگرایان مسلمان مخالف فرضیه سروش‌اند. آرش نراقی ( ۲۳ ژانویه)، محسن کدیور، حسین کمالی، علی پایا، سید محمد ایازی، محمود صدری، احمد صدری، ابوالقاسم فنایی، محمد جواد غلامرضا کاشی، عبدالعلی بازرگان، حسن یوسفی اشکوری، حبیب الله پیمان، محسن آرمین، علی رضا علوی تبار، سعید حجاریان، سید محمد خاتمی، میرحسین موسوی، مهدی کروبی، و…بخشی از این گروه‌اند.

افرادی بیشماری چون بهاء الدین خرمشاهی، نصرالله پورجوادی، حمید وحید دستجردی، و…نیز با این فرضیه مخالفند اما نمی‌دانم به کدام یک از “اسلام ها” تعلق دارند. مصطفی ملکیان هم به طور قطع مخالف این نظریه بوده و آن را از نظر منطقی و فلسفی ناموجه به شمار می‌آورد.

سوال مهمتر این است که فرضیه خواب‌های سروش قرار است چه مشکلی را از چه کسی حل کند؟ اگر مسئله توضیح آیاتی از قرآن است که از نظر اخلاقی یا علمی مشکل زا به نظر می‌رسند، نوگرایان مسلمان از راه‌های گوناگون نظیر زمان‌مند دانستن آن آیات، استعاری دانستن آن آیات، فهم آن آیات در بافتار تاریخی، غیر مهم دانستن آن آیات نسبت به قلب اصلی قرآن، تاویل آن آیات براساس پیغام اصلی دین و…سعی به حل مشکل کرده‌اند. نظریه سروش چه مشکلی را قرار است حل کند که تاویل و استعاری دانستن قرآن نمی‌تواند حل کند؟

از آن سو اما جامعه مومنان فرضیه سروش را دیندارانه به شمار نمی‌آورند. بنیادگرایان و سنت گرایان را فراموش کنیم، نواندیشان دینی هم آن قدر گزیده شده‌اند که در مخالفت با سروش گاهی از زبان طنز و شوخی استفاده کرده و به عنوان نمونه یکی از آنان می‌گفت در تهران قدم می‌زدیم که پیرزنی نشسته در کنار خیابان داد می‌زد که فال گیرم، تعبیر خواب می‌کنم، و چه و چه. دوستمان گفت: بدو قرآن را بیاور، نماینده دکتر سروش است، بدهیم برایمان تعبیرش کند. دیگری می‌گفت این مدعا شبیه مدعای سلمان رشدی در کتاب آیات شیطانی است. فرد اخلاق مداری چون عبدالعلی بازرگان نه تنها از “بدعت” آمیز بودن فرضیه سروش سخن گفته، بلکه نوشته که این فرضیه “اعتماد بسیاری مؤمنین از اصل و اساس دین” را “سلب” می‌کند. جامعه مومنان گزیده شده‌اند که سروش مدعای مشرکان مکه را به عنوان فرضیه نوینی با لعاب عرفان به خورد آنان می‌دهد. آنان می‌بینند که عده‌ای می‌گویند: پس سروش روشن کرد که وحی و قرآن همه اش خواب و خیال بوده است.

البته سروش تعبیر خواب‌های پیامبر را بر عهده پیرزنان فال گیر و تعبیر خواب کن نمی‌گذارد، بلکه تأکید می‌کند که با علوم اسلامی موجود نمی‌توان به تعبیر خواب‌های پیامبر پرداخت. باید انسان شناسان، مردم شناسان و روانکاوان از راه برسند و این خواب‌ها را برایمان تعبیر کنند.

اتفاقاً سخنان سروش “جامعه دین ناباور” را بیشتر راضی کرد. منتها درخواست آنان از سروش این است که پروژه زمینی کردن محمد و قرآن را که تا گام آخر پیش برده، یک گام نهایی را هم بر دارد و زبانش را از زرورق‌های شعرها و واژه‌های عرفانی بزداید تا کار تمام شود.

اشکال یازدهم- غیر تاریخی بودن فرضیه سروش

سروش به درستی به دنبال نشان دادن تاریخمندی وحی بود و است. اما فرضیه او گویی وحی و محمد را غیر تاریخی می‌سازند. سروش محمدی تماماً درون گرا و خوابگرا می‌سازد. این تصویر با محمدی که درگیر با مشرکان در مکه و سپس در گیر جنگ‌های طولانی مدینه بود نمی‌سازد. این تصویر با عارفانی چون محی الدین عربی و مولوی و غزالی در وقت گوشه گیری از دنیا بیشتر سازگار است تا محمدی که در حال نبرد برای جا انداختن ایده هایش بود و در این راه حاضر به هیچ گونه سازشی نبود.

محمد به شدت به خدایان مشرکان می‌تاخت و آنها را به سخره می‌گرفت. مشرکان به او وعده می‌دادند که دست از سر خداهای ما بردار و به آنها حمله نکن، ما هم کاری به کار تو نخواهیم داشت، اما محمد این را نپذیرفت و از سال چهارم بعثت بی امان به خداهایشان می‌تاخت تا همه را به خدای واحد الله تبدیل سازد (محمد عابد الجابری، رهیافتی به قرآن کریم، در تعریف قرآن، ترجمه محسن آرمین، نشر نی، صص ۳۵۳- ۳۵۱. محمد عابد جابری، عقل سیاسی در اسلام، ترجمه عبدالرضا سواری، گام نو، صص ۱۱۳- ۱۰۲).

اگر محمد در خواب چیزهایی دیده بود، مشرکان هم در خواب چیزهایی دیده بودند. خوب چرا محمد بر تحمیل خواب هایش بر خواب‌های آنان این همه اصرار داشت. جنگ خواب‌ها چه معنایی داشت؟ محمد نه خوابگرا که یک استراتژیست نظامی برای بسط پیامش بود. نزدیک دو سوم آیات قرآن متعلق به ۱۳ سال مکه است. با این همه در طی این مدت فقط ۱۵۴ تن اسلام آورده بودند. محمد عابد الجابری به تفصیل استراتژی محمد برای بسط پیامش را شرح داده و در بخشی از آن می‌نویسد:

“دعوت پیامبر، نمی‌توانست راهی به سوی گسترش و پیروزی بیابد، مگر این که حلقه قبیله‌ای را بشکند و این ممکن نبود مگر با ایجاد یک نیروی مسلح که ساختار قبیله‌ای مکه را از بیرون مورد هجوم قرار داده و به پایه‌های مادی که این ساختار بر آن قرار گرفته بود، ضربه وارد کند. پیامبر، این مسئله را درک کرد و به همین سبب، پس از روانه کردن افراد مسلمان به حبشه، خود را در موسم حج به قبائل عربی- غیر قریشی- عرضه و معرفی می‌کرد تا شاید، از میان آنان قبیله‌ای بیابد که به دعوت او پاسخ گوید و نیروی نظامی خارجی مورد نظر (برای این کار) را در اختیار او قرار دهد. آن چنان که خواهیم دید، این قبایلی که وی با آنها گفت و گو کرد، با او بر این اساس برخورد کردند که این مسئله “یک پروژه سیاسی” است و بدین سبب با او براساس منافع سیاسی، گفت و گو می‌کردند” (محمد عابد الجابری، عقل سیاسی در اسلام، ترجمه عبدالرضا سواری گام نو، ص ۱۳۹).

جابری در ادمه می‌افزاید:

“مرحله مکه، مرحله دعوت و صبر بود و مرحله مدینه، مرحله پایه ریزی دولت و “جنگ”…یعنی مرحله تلاش برای وارد ساختن قبایل عربی (چه اجباری و چه به اختیار) به اسلام” (پیشین، ص ۱۴۴).

آیا فرد درون گرایی که تا این حد متکی بر خواب است، برای بسط خواب هایش دست به شمشیر می‌شود؟ آن جنگ‌ها که در قرآن گزارش شده‌اند در بیداری روی داده اند، نه در خواب که در “خواب نامه” نقل شده باشند و خوابگزاران بیایند و به ما بگویند که جنگ‌های قرآنی جنگ نیست، بلکه مثلاً مراسم گفت و گوی استدلالی بوده که طرفین مدعیات خود را همراه با ادله اش عرضه می‌کردند.

محمد می‌گفت:

“بُعِثْتُ بَیْنَ یَدَیْ السَّاعَهِ بالسَّیْفِ، حتى یُعبدَ اللهُ وحدَه لا شریک له، وَجُعِلَ رِزْقِی تَحْتَ ظِلّ رُمْحِی، وَجُعِلَ الذِّلَّهُ وَالصَّغَارُ عَلَى مَنْ خَالَفَ أَمْرِی، وَمَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ فَهُوَ مِنْهُمْ: من در آستانه رستاخیز مبعوث به شمشیر شده ام تا مردمان خدای یگانه را پرستش کنند و روزی من در سایه نیزه من است” (تفسیر مراغی ج۲۷ – ص۱۸۳).

بدین ترتیب، خواب روزی او نبود.

محمدی که قرآن به تصویر می‌کشد (رجوع شود به مقاله “محمد: انسانی جایزالخطا و انتقادپذیر“) محصول خواب بود یا بیداری؟ اگر آیات ناظر به محمد را هم محمد در خواب دیده بود، آن خواب‌ها لخت و عریان وارد قرآن شد یا صورت قرآنی آن تعبیر شده اند؟

اشکال دوازدهم- پارادوکس هدایت و خواب‌های تعبیرناشده

مطابق مدل سنتی از وحی و نبوت، خداوند پیامبران را برای هدایت آدمیان فرستاده است. قرآن هم کتاب هدایت است:

هُدًى وَرَحْمَهٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ (یونس، ۵۷ )، هُدًى لِّلْمُتَّقِینَ (بقره، ۲ )، شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِّلنَّاسِ وَبَیِّنَاتٍ مِّنَ الْهُدَىٰ وَالْفُرْقَانِ (بقره، ۱۸۵ ).

بعید است سروش منکر رسالت هدایت گری پیامبران شود. اما فرضیه او مدعی است که تاکنون مسلمانها راه نادرستی را طی کرده‌اند. آنان به جای تعبیر قرآن- یعنی خواب‌های پیامبر- آن را تفسیر کرده‌اند. با علوم اسلامی رایج نمی‌توان به تعبیر قرآن دست یافت. باید در افق به انتظار انسان شناسان، مردم شناسان و روانکاوان نشست که بیایند و برایمان خوابگزاری کنند.

پرسش مهم این است: اگر محمد خواب هایش را بدون تعبیر در اختیار دیگران می‌نهاد، آیا ضرورت تعبیر آنها را نمی‌دانست و بر آنها تأکید نمی‌کرد؟ به تعبیر دیگر، هدایت انسان‌ها اساس پیامبری است. چگونه محمد حاضر شد خواب‌های تعبیر ناشده اش را در اختیار همگان بگذارد و مسلمانها ۱۴ قرن به کلی راه اشتباه بروند تا سروش بیاید و خطای همگان را اصلاح کند و بگوید تفسیر آن خواب‌ها خطای مهلکی بود، باید خواب‌ها را تعبیر می‌کردید. چرا محمد امت خود را ۱۴ قرن به کج راهه راند؟ این چه نوع پیامبری است که به جای هدایت به راه راست، همه امت خود را گرفتار خطا می‌سازد؟

فرض کنید شما می‌خواهید کسی را هدایت کنید و برای این کار می‌گویید من فلان خواب را دیدم. از شما نمی‌پرسد این که شما فلان تصاویر را دیده‌ای چه ربطی به کاری که من باید بکنم دارد؟ آیا نباید به او بگویید اگر این خواب من درست باشد تعبیرش این است که تو باید فلان و بهمان کنی؟ و این به این معنی است که نه خود خواب بلکه تعبیر آن است که می‌تواند (در صورت داشتن حجیت معرفت شناسی) مبنا هدایت قرار گیرد. مگر قرار نبود محمد با همین قرآن مردم را از تاریکیها به سوی روشنایی هدایت کند (ابراهیم، ۱).

اشکال سیزدهم- منحل شدن نبوت

در تلقی سنتی از وحی، خدای متشخص انسانوار فردی را بر می‌گزیند و او را به عنوان رسول مأمور می‌کند تا پیام هایش را عیناً به مردم منتقل کند. بدین ترتیب ارکان نبوت به قرار زیرند: الف- خدای متشخص انسانوار. ب- سخنان خداوند. پ- رسول. ت- رسالت او این است که سخنان خداوند را بدون ذره‌ای خطا به مردم ابلاغ کند.

فرضیه رقیب سروش همه این ارکان را منتفی می‌سازد. فقط و فقط محمد و خواب هایش باقی می‌مانند. این خواب‌ها صورت‌هایی بودند که محمد بر امر بی صورت افکند و لزوماً بهترین صورت‌ها نبودند و نیستند. اهل فن از ابتدأ هم متن محور نبودند “واقعاً متن را کنار می‌گذاشتند…لذا این که می‌گوئید از متن محوری بیرون می‌آییم، دقیقاً همین طور است” (عبدالکریم سروش، اخلاق خدایان، طرح نو، ص ۱۴۰).

چرا نمی‌توان “متن محور/قرآن محور” بود. اول- ادله‌ ارائه شده‌ در قبض و بسط تئوریک شریعت. دوم- نسبت همه‌ صورتها با امر بی صورت مساوی است و نمی‌توان مدعی شد که صورتی (به عنوان مثال قرآن) بر صورت دیگر (به عنوان مثال تورات یا انجیل یا…) برتری دارد (اخلاق خدایان، ص ۱۴۱). سوم- محصول صورت بخشی محمد به امر بی صورت، متضمن خطا/گزاره‌های کاذب (گزاره‌هایی که با علم و فلسفه‌ کنونی تعارض دارند)، تناقض نما و تناقض است.

سروش باید روشن سازد که نبوت در فرضیه او چه معنایی خواهد داشت؟ آیا مطابق “بسط تجربه نبوی” افراد دیگری در خواب صورت‌های جدیدی بر امر بی صورت خواهند افکند و خواب هایشان را تعبیر ناشده به دیگران عرضه خواهند کرد؟ یا آن چنان که یاسپرس می‌گفت “دوران طلایی” تولد پیامبران پایان یافته و دیگر هیچ پیامبری نخواهد آمد؟

به تعبیر دیگر، هر خدایی پیامدهای منطقی ای دارد که معتقد و فرضیه پرداز باید به آن پایبند باشد. به همین دلیل هانس گونگ به روشنی تمام گوشزد کرد که شخصیت اصلی در ادیان هندی (هندوئیسم و آیین بودا) عارف است، در ادیان چینی (کنفوسیوس و آیین دائو) انسان فرزانه، و در ادیان غربی (یهودیت، مسیحیت و اسلام) که اساسشان خدای متشخص انسانوار است، پیامبر است (هانس کونگ، ساحت‌های معنوی ادیان جهان، نشانه راه، ترجمه حسن قنبری، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، ص ۹ ).

اشکال چهاردهم- مسئله زندگی پس از مرگ

حیات شخصی پس از مرگ، وعده ادیان ابراهیمی است. به همین دلیل حدود یک سوم آیات قرآن درباره زندگی شخصی پس از مرگ است. سروش به دلایل فلسفی و علمی نمی‌تواند زیر بار این مدعا رود. او بخشی از این دلایل را در “تعبیر معاد در تئوری رویاهای رسولانه” توضیح داده و همین امر نشان می‌دهد که فرضیه او پدیدارشناسی وحی یا قرآن نیست. می‌گوید تمامی تصاویر قرآنی درباره زندگی پس از مرگ را محمد در خواب دیده است. نباید آنها را به معنای واقعی تفسیر کرد، بلکه با تعبیر آنها باید نشان داد که معاد؛ مادی/جسمانی نیست.

به تعبیر دیگر، اولاً، دفاع مدلل فلسفی و علمی از بقای هویت شخصی پس از مرگ کار بسیار دشواری است (جان هاسپرس، درآمدی بر تحلیل فلسفی، ترجمه موسی اکرمی، طرح نو، “هویت شخصی”، صص ۴۶۸- ۴۴۲. دنیل کلاک، ریموند مارتین، پرسیدن مهم تر از پاسخ دادن است، ترجمه حمیده بحرینی، ققنوس، “مرگ”، صص ۱۴۲- ۱۳۱. برایان دیوس، درآمدی بر فلسفه دین (ویراست دوم)، ترجمه ملیحه صابری نجف آبادی، انتشارات سمت، “زندگی پس از مرگ”، صص ۲۸۰- ۲۵۸ ). ثانیاً: با خدای بی صورت محض نمی‌سازد. می‌توان همچون کانت خداوند را “فاعل اخلاقی عادل” به شمار آورد و پاداش نیکوکاران و کیفر بدکاران را در زندگی پس از مرگ بر عهده او گذارد. اما سروش این نوع انسانوارگی خداوند را به کلی رد کرده و می‌گوید صفات انسانی به طور مجازی به خدای بی صورت محض نسبت داده شده‌اند.

مطابق خدای ناانسانوار نامتشخص، پس از مرگ، همه آدمیان چون قطره‌ای در اقیانوس وجود خدای بی صورت محض ذوب می‌شوند و تداوم بقایشان از طریق بقای خدای بی صورت است. مسئله اصلی از دست رفتن فردیت و عدم زندگی شخصی پس از مرگ است، وگرنه همه ما خود خداییم. جان هیک مدعای ادیان غربی را دارای مشکلات عدیده‌ای دانسته و مدعای ادیان شرقی (هندویی و بودایی) برای زندگی پس از مرگ را معقول تر به شمار آورده است (جان هیک، بعد پنجم، کاوشی در قلمرو روحانی، ترجمه بهزاد سالکی، صص ۴۱۴- ۴۱۱).

سروش در اینجا هم- درست در همین یکی دو سال اخیر- مواضعی متعارض اتخاذ کرده است. از یک سو زندگی شخصی پس از مرگ را رد می‌کند، اما از سوی دیگر از خدای متشخص انسانوار و زندگی شخصی پس از مرگ دفاع می‌کند.

در جلسه چهارم “خدا و جهان” مجدداً خداوند را منزه از اوصاف انسان وارگی و طبیعت وارگی به شمار می‌آورد و تصریح می‌کند که حتی برخی از فیلسوفان و متکلمان اتصاف مفاهیمی چون وجود و موجود را هم درباره خدا مجاز نمی‌دانستند. بعد در ادامه می‌گوید که ماهیت بهشت و جهنم از جنس عالم خواب است. خوب‌ها خواب خوب می‌بینند و بدها، خواب‌های بد می‌بینند.

گناه هان را به دو نوع اخلاقی و شرعی تقسیم می‌کند. راذایل اخلاقی (دروغ گویی، دزدی، قتل، و…) به طور کلی و جهانی ناروا هستند، اما گناه هان شرعی (روزه نگرفتن، شراب خواری، بی حجابی، و…) محلی و خاص هر یک از ادیان بوده که توسط پیامبر آن دین خاص وضع شده اند، نه خداوند. روزه نگرفتن و شرابخواری، گناه اخلاقی نیستند، گناه شرعی هستند. گناه اخلاقی بالذات ناروا است، اما گناه هان شرعی که توسط پیامبر وضع شده اند، فقط و فقط اگر به منزله نافرمانی از حکم پیامبر به شمار روند و علنی صورت گیرند، گناه هستند.

بدین ترتیب عقوبت اخروی گناهان چگونه خواهد بود؟ می‌گوید خداوند شکنجه گر نیست. عقوبت در جهان برای عبرت گیری مجرم، عبرت گیری دیگران و استحقاق مجرم است. در آخرت عبرت گیری فاقد معناست، چون دوران عمل گذشته و دوران دیدن نتیجه عمل و محاسبه است. عقوبت ابدی استحقاق هیچ گناه و جرمی- حتی در مورد هیتلر- نیست و عقوبت ابدی نخواهیم داشت. عقوبت عمل نتیجه عمل است. گناه کار و مجرم از آن چنان بودن خود رنج می‌برد. اما عقوبت دائمی نیست.

جهنم در حکم حمام است که ما را در آن می‌شویند. آدم‌های پاکیزه بدون حمام وارد بهشت می‌شوند. شراب در دنیا حرام است، اما:

“در بهشت چون همه خوبند و خوب‌ها به بهشت می‌روند، دیگه شراب بر آنها حرام نیست. شراب می‌خورند، خیلی هم می‌خورند، خدا هم ساقی گری می‌کند، پیامبران هم می‌خورند، فقط خوبی هاشون ظاهر می‌شود. هیچ بدی ای نمانده. جهنم چه طور است؟ آنهایی که ناپاک هستند، یک مدتی نگه شان می‌دارند، همچین یک لیف و صابون محکمی می‌زنند به سر و کله شان، آب داغی هم می‌ریزند روی بدنشان، گاهی هم می‌سوزند و رنجی هم می‌برند، تا اینها هم پاکیزه بشوند، بعدش به حکم پاکیزه شدن وارد بهشت می‌شوند” (دقیقه ۸۲ و ۴۵ ثانیه تا ۸۳ و ۳۰ ثانیه).

عقل محدود من قد نمی‌دهد که خدای بی صورت محض چگونه ساقی گری کرده و در بهشت به هیتلر، موسولینی، استالین، فرانکو، و… – البته پس از شستشوی در حمام با آب داغ- شراب می‌نوشاند.

نتیجه

چنان که گفته شد نظریه سروش از جهات عدیده‌ای مملو از اشکال است. پاسخ سروش به انتفادات معمولا حالت جدلی دارد. او بیش از این که خودش را متعهد به موضعی روشن و سازگار کند به صورت جدلی با استفاده از تعابیر مبهم از روشن کردن نظریه اش اجتناب می‌کند.

برای مثال بسیاری گفته‌اند که نظریه سروش اساسا به متن قرآن وفادار نیست. ناقدان آیات زیادی را عنوان نقض مطرح می‌سازند و سروش اصرار می‌کند که همان‌ها را هم محمد خواب دیده است. انگار نه انگار که محتوای بسیاری از آیات قرآن بصری نیست (مثلا لااله الاالله) و همه گزاره‌های قرآن محتوای بصری ندارند. گفتن این که همان آیات نقض را هم محمد خواب دیده است به این معنی است که قرآن درباره خود دائم خطا می‌داند و برای همین سرشار از گزاره‌های کاذب است. آیا سروش صراحتا قبول دارد که قرآن درباره ماهیت خودش دچار توهم است؟

وقتی ناقدان به سروش می‌گویند به نظریه ات وفادار باش و آیات قرآن را تفسیر نکن، بلکه تعبیر کن. سروش در پاسخ آنان می‌نویسد:

“برای دفع حجّت خصم می‌توان جدلاً استدلال کرد و سلاح او را در پیکار با او به کار گرفت” (رویاهای ۴).

تناقض گویی سروش قابل تأمل است. از یک سو می‌گوید “خدا وجود بی صورت محض فاقد صفات انسانی است”، اما از سوی دیگر می‌گوید، غلظت خدا در ولی خدا- محمد- خیلی زیاد است و “ولی اعظم خدا پر از اوصاف الهی است“. کدام صفات الهی؟ بی صورت فاقد هرگونه صفتی است. این تناقض را سروش برای این می‌سازد تا سخنان و اوامر و نواهی و خواب‌های محمد را سخنان و اوامر و نواهی و خواب‌های مورد تأیید و تصویب خدا قلمداد کند.
اکبر گنجی

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*