خانه » هنر و ادبیات » روایتی از نامه‌نگاری‌های ایرج افشار با جمالزاده 119 سال پس‌از تولدش در 24 دی 1274

روایتی از نامه‌نگاری‌های ایرج افشار با جمالزاده 119 سال پس‌از تولدش در 24 دی 1274

بیله دیگ بیله‌چغندر
سید جواد میرهاشمی – مستند ساز

907eeac617f12fed7748dbc842316ff7سی‌ام مهر ماه هشتاد و هشت خورشیدی از استاد «ایرج افشار» کتابی هدیه گرفتم که مرا به کارزار دیگری می‌فرستاد و اکنون آهسته و پیوسته یا به قول هم دکه‌ای‌اش دکتر «محمدابراهیم باستانی‌پاریزی»، میرزا میرزا خواسته‌ آن «فرزانه فروتن ایران‌مدار ما» در آستانه انجام و تکمیل است. سایه‌دست استاد بر کتاب «نامه‌های ژنو از سید محمدعلی جمالزاده به ایرج افشار» چنین است: «برای حضرت جواد میرهاشمی که اگر مرد است از جمالزاده فیلمی بسازد. ۳۰/۷/۸۸ ایرج افشار» با مشورت و توصیه استاد به یاری گرفتن از دو دوست جمالزاده (علی دهباشی و ناصرالدین پروین) امتداد فیلم از خیابان جمالزاده تا آرامگاه جمالزاده در ژنو، سوئیس ترسیم و به ثبت رسید. یافتن سنگ مقبره محمد علی جمالزاده و همسرش اِگی خانم در ژنو به سختی و با راهنمایی ناصرالدین پروین دوست دیرینه جمالزاده در میان علف‌های هرز میسر شد، قرار شد حداقل در ویکی‌پدیا محل دقیق مقبره آورده شود تا بیش از این در غربت غریب نماند.
شامگاه یکشنبه بیست و یکم آبان ۱۳۸۵ در مراسم «شب سیدمحمدعلی جمالزاده» آقای فیلیپ ولتی سفیر وقت سوئیس در ایران از اینکه پدر داستان‌نویسی ایران بخش اعظمی از زندگی خود را در سوئیس گذرانده و بخش عمده آثار ادبی خود را در موطنش نوشته ابراز خرسندی کرد. اما این تمام ماجرا نبود و در خیابان‌گردی دوباره و چندباره حد فاصل خیابان لویی پاستور (Louis Pasteur) تا خیابان سید حسین فاطمی (وزیر امور خارجه دکتر مصدق) ساکنان و کسبه خیابان جمالزاده جنوبی و شمالی شناختی از جمالزاده نداشتند! کمال محبت سکنه خیابان نامگذاری مرغ‌فروشی و تأسیسات لوله و داروخانه و… به نام جمالزاده است. در چند جلسه تصویربرداری (آخرین تصویربرداری پنجشنبه ۱۸/۱۰/۹۳) با جملاتی مواجه شدم که نشان از بی‌اطلاعی مردم از جمالزاده داشت.در این بین البته باید اعتراف کرد دو خانم یکی خانه‌دار و دیگری دانشجو و عکاس محلی، جمالزاده را بخوبی می‌شناختند. اما طنز گزنده این مشاهدات پرسش خانم معلمی بود از راقم این سطور: «خانم جمالزاده یا آقای جمالزاده؟ آدم شک می‌کند این جمالزاده همان جمالزاده مورد نظر باشد! نه اسم کوچکی و نه نشانی و نه یادی و…»

 ایرج افشار

ایرج افشار

گزارش را مکتوب کردم و به منزل استاد ایرج افشار رفتم و گفتم شوربختانه خوش‌خبر نیستم. امید داشتم چند عکسی که برداشته بودم مقبول آن دانشی مرد بشود. گزارش را می‌خواندم و «معلومم شد که هیچ معلوم نشد» و هر چه اطلاعاتم را برای‌شان توضیح می‌دادم او بیشتر می‌دانست. مترصد این بودم تا اجازه بدهد دوربین را روشن کنم. ناراحت‌تر از آنی بود که فکر می‌کردم. به کتابخانه‌اش رفت و پاکت و زونکن نامه‌های جمالزاده را آورد. از نتیجه کار راضی نبود ولی تشویقم نمود تا پس از به پایان رساندن فیلم، گزارش آن را به مقامات شهرداری بدهم. در این بین آنچه بر ساخت فیلم رفت بماند. می‌گفت: «به‌واسطه چاپ مجله کاوه در برلین و سکونت در ژنو جمالزاده شناخته شده‌ترست تا تهران.»
روزی دیگر شرح حال نامگذاری خیابان جمالزاده را برای‌شان خواندم. حکایتم با ایشان مثل زیره به کرمان بردن بود. خواستند حتماً عکسی را که از جمالزاده برداشته‌اند و پیش از این در مجله «یغما» منتشر شده بود در فیلم استفاده کنم:
«این عکس را در تابستان ۱۳۳۶ گرفته‌ام و چون جمالزاده آن را نیک پسندیده بود بر نسخه‌ای از آنکه به خودم داد یادداشتی برایم نوشت به این‌گونه: این عکس را دوست محبوب ما آقای ایرج افشار که نمونه صفات بارز بسیاری است برداشته است و مال بد بیخ ریش صاحب‌اش. همین عکس را که برعکس خودم خوب از آب در آمده به یادگار به خدمت ایشان تقدیم می‌دارم.
ژنو ۱۴ اکتبر ۵۷، جمال‌زاده»
پس از اسکن عکس‌ها و چند نامه از جمالزاده، درخواست ذکر خاطره‌ای از جمالزاده کردم: بر حاشیه کتاب خاطرات جمالزاده چنین نوشت«کتاب متعلق به جلال (جواد) میرهاشمی است چون خاطره‌ای از جمالزاده می‌خواهد این است که در نخستین نامه خود به من که از و (او) سال تولدش را پرسیده بودم نوشت سال تولد معلوم نیست ولی سال درگذشتم حتماً مشخص و معین خواهد بود. ۲۴/۳/۱۳۸۹ ایرج افشار»
٭ ٭ ٭
در نخستین نامه جمالزاده به ایرج افشار می‌خوانیم «حضرت آقای ایرج افشار… سال تولدم را خواسته‌اید. دوستان آن را از جمله اسرار مگو می‌دانند. ولی حقیقت این است که بر خودم هم مجهول است ولی یقین دارم تاریخ وفاتم روشن‌تر از تاریخ تولدم خواهد بود و شاید نتیجه آشنایی من با قلم و قرطاس همین باشد. ژنو، اول مه ۱۹۵۰ (یازدهم اردیبهشت ۱۳۲۹) ارادتمند، سید محمدعلی جمالزاده»
در مجله ارمغان به مدیر مسئولی وحید دستگردی (۱۳۲۱ – ۱۲۵۸) دوره چهل و سوم، آبان ۱۳۵۳ – شماره ۸ مقاله جریان نامگذاری خیابان جمالزاده (۳ صفحه – از ۴۵۹ تا ۴۶۱) به قلم ابراهیم صهبا (۱۳۷۷ – ۱۲۹۱) شرح ماجرای نامگذاری خیابان جمالزاده تمام و کمال
آمده است:
«پیشنهاد نامگذاری «خیابان جمالزاده» به‌جای «جمشید آباد» سال‌ها پیش توسط اینجانب «ابراهیم صهبا» به‌عمل آمده و توسط نخست‌وزیر وقت دستور اقدام آن صادر شده و کمیسیون نامگذاری آن را اجرا کرده‌اند چنانکه کتاب «مرکب محو» را استاد به همین مناسبت نوشته‌اند.» (صفحه ۴۵۹)
ابراهیم صهبا شاعر بداهه‌سرا شوخ‌طبع، بذله‌گو و شیرین زبان در مقدمه داستان مرکب محو نوشته سید محمدعلی جمالزاده (سال ۱۳۴۴ به‌سرمایه کتابخانه ابن‌سینا) می‌نویسد: «این نام نیک و خدمات صادقانه عده کثیری از علاقه‌مندان را بر آن داشت که از دولت و شهرداری تقاضا نمایند خیابان بزرگی به‌نام جمالزاده نامگذاری شود تا او نیز بداند که مردم قدر آثار گرانبهای او را می‌دانند و به وجودش افتخار می‌کنند.»
نقل از نامه شهرداری تهران
به آقای ابراهیم صهبا
«… طبق تصویب‌نامه صادره تابلوی خیابان سابق جمشیدآباد به نام آقای جمالزاده نصب شد.»
رئیس شهرداری ناحیه یک: ملک
شماره ۱۰۴۶۶ تاریخ ۱۳/۶/۴۲
با دیدن اسنادی که برایم تازه‌یاب بود لبخند رضایتی بر لب استاد نشست و می‌دانستم تازه اول راه قرار دارم. هزار هزار افسوس که او غایب از نظر است تا دست‌گیر و راهنمایم شود.
در نامه‌ای دیگر جمالزاده به ایرج افشار می‌نویسد «قربان دوست واقعاً کم‌نظیرم می‌روم… وانگهی نظر خودم را در این قبیل امور در ضمن داستان «مرکب محو» مفصلاً بیان کرده‎ام. دنیا دنیایی است که گم می‌شود در آن لشکر سلم و تور. مجسمه‌ها سرنگون می‌گردد و خیابان‌ها تغییر نام می‌یابد و «هر کسی پنج روزه نوبت اوست.»… قربانت جمالزاده، ژنو، ۵ اسفند ۲۵۳۶ (۲۴ فوریه ۱۹۷۸)»
این چند سطر گزارش تکمله‌ای بود برای آقایان احمد مسجدجامعی عضو شورای اسلامی شهر تهران و محمدباقر قالیباف شهردار تهران و طرح این پرسش مؤلفه‌های انسانی هویت شهر تهران کجاست؟ آیا پس پشت ترافیک و شهر بی‌آسمان تهران گم شده است؟ آیا هویت شهر تهران مابین «ط» و «ت» مفقوده شده است؟
آیا جمالزاده پزشک بوده است یا مرغدار و گل‌فروش یا لوله‌کش بوده است؟ آیا فقط به وقت مرگ باید به یاد مفاخر ادبی و تاریخی این سرزمین بیفتیم و بس؟ هویت این شهر و مردمان و مسئولین‌اش کجاست؟ (راستی چرا همیشه مردمان و مسئولین‌اش را جدا از هم می‌نویسم؟ مگر نه اینکه مردم و مسئولین همگی شهروندان یک شهر هستند!) حکایت این سطور مثل بیله دیگ بیله چغندر است و بس. خبر ذیل آشناست ولی گویی خاک سردی می‌آورد!
ما که گفتیم و نوشتیم ولی می‌دانیم…
٭ بیله دیگ بیله چغندر نام داستانی است از سید محمدعلی جمالزاده. بیله دیگ بیله چغندر؛ مثل مرکب از کلمه بله ترکی است که معنی چنین می‌دهد و دیگ و چغندر فارسی. گویند ترکی می‌گفت مسگران الکه ما دیگ‌ها سازند، هریک چندِ خانه‌ای. شنونده گفت در روستای ما چغندرها آید هریک همچندِ خرواری. ترک گفت چنین چغندر را در کدام دیگ پزند؟ گفت در دیگ مسگران الکه شما.
(امثال و حکم دهخدا).
منبع : روزنامه ایران

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*