خانه » هنر و ادبیات » نقد و بررسی کتاب راز آشکار / رضا اغنمی

نقد و بررسی کتاب راز آشکار / رضا اغنمی

das003002aپنجاه سال خاطرات هنری میلاد کیایی
درگفتگو با سیدعلیرضا میرعلینقی
تهران ۱۳۹۳
ناظرتولید: مسعود عطوفت شمسی

نویسنده موسیقی دان است و ازخانواده ای اهل هنر وادب. ازهشت سالگی نزدپدر وبرادربزرگش، با ردیف های موسیقی آشنا می شود. رشد هنری او نخستین شکوفه هایش را در دوران دانش آموزی در سال های تحصیل در دبیرستان خرد به بار می نشاند و به دریافت جایزه در رشته موسیقی «سنتور» از وزارت فرهنگ و هنر نائل می شود.
آنگونه که نویسنده در برگ های آغازین کتاب روایت کرده، نخستین بذرهای هنری جوان هنرمند از خانه مرد نیکوکار یعنی زنده یاد عبدالرحیم جعفری بنیانگذارانتشارات امیرکبیر، دردل او کاشته شده است. «در منزل این دوست با فرهنگ، جمعی ازادبا، شعرا و هنرمندان نیز حضور داشتند، فرصتی دست داد ومن یک قطعه ساز زدم. یادم هست که خیلی سرحال بودم. حدود هفتاد هشتاد نفری حضور داشتند ازجمله آقای عطاء الله خان بلوکی. چون می دانید طرح تکریم هنرمندان را ایشان به وزیر فرهنگ وارشاد وقت پیشنهاد داده اند». به تشویق ویاری همین هنرمند خیرخواه، نویسنده، باجمع آوری برنامه هایی که درزمینه موسیقی انجام داده و اجرا کرده، موفق می شود به کسب مدرک درجه یک موسیقی که «معادل درجۀ دکترای موسیقی» ست نائل شود.
خاطره ای دارد ازقول هنرمندی مشهورازیک رجل سیاسی: « یک شب درمنزل شخصیتی که صاحب منصبی بود و پست بالای وزارتی هم داشت دعوت بودم. اوازساز وموسیقی من خیلی سرحال وشادمان بود . . .» صاحبخانه ازوضع معیشتی او واینکه آیاخانه وسرپناهی دارد یا نه میپرسد او پاسخ می دهد نه خیرآقا اجاره نشینم. صاحبخانه قشقره می اندازد: «خاک برسرمن کنند که یک آدمی مثل من باشد و تو هنوز خانه نداشته باشی! فردا صبح بیا به دفترم ومن آنجا یک دویست سیصد متر زمین و مقداری پول به توبدهم که بتوانی یک جایی راهرچه سریعتربسازی وهرچه زودتر صاحب خانه و زندگی شوی. حتما صبح اول وفت بیا». ساززن از خوشحالی تا صبح خوابش نمی برد. صبح زودی شال کلاه کرده می رود دفتر صاحب منصب. سکرترنمیپذیرد و او با پررویی وارد اتاق می شود.صاحب منصب با دیدن او می گوید کاری داشتی؟ . . . او نشانی بزم دیشب را می دهد. بله آقا خودتان فرمودید بیام خدمتتان بلکه : «به یمن وجود و لطف شما، صاحب خانه و زندگی بشوم» طرف خندۀ سردی می کند: «مردک،خجالت بکش! تو دیشب یک سازی زدی، من خوشم آمد. من هم یک حرفی زدم که تو خوشت بیاد. مگر مغز خر خورده ای؟ این حرفها چیه پاشو برو پی کارت…».
نویسنده، از همکاری های خود با اکبرگلپایگانی به نیکی یاد می کند. رفتارهای هنری و انسانی او را یادآور می شود. به ویژه تسلط شعری او را با ذکرحضور درمجلسی، که نیمه ای از مهمان ها عزادار و نیمه دیگر مهمانان یک عروسی بودند توضیح می دهد.
با احترام از هنر وآواز کم نظیرهایده یاد می کند و برخی رفتارهای اورا مورد نکوهش قرار می دهد. پرسشگراز ثروت این هنرمند بزرگ سخن به میان آورده : «با آن ثروت سرشار، با خودش به امریکا برد والان شنیده ایم بعد ازمرگش آن پول ها بلوکه شده و دراختیار دولت است». نویسنده پاسخ می دهد « بله این خانم ثروت زیادی داشت و یکی از قوانین امریکا این است که کسی که سرمایۀ زیادی دارد و دربانک باشد، اگر فوت کند رقم خیلی کمی به وراث می رسد».
نویسنده، ازدوران همکاری خود با زنده یاد هایده، خاطره ای دارد که باید نوشت!. بنا به دعوت مدیر روزنامه آفتاب شرق به مشهد رفته و دوشب درآن شهر کنسرت می دهند. یکی ازخیرخواهان شهر به ایشان مراجعه کرده و می گوید «رضایت خانم هایده را فراهم بکن برویم جذامخانۀ مشهد، یک برنامه هم آنجا برای جذامیان اجرا کند معنویتی دراین کار هست رضای خدا خواهد بود». گروه کنسرت می روند و برنامه اجرا می شود: «خلاصه من سنتور زدم وخانم هایده شروع کردند به خواندن . . . آهنگ های شاد که جذامی ها را به وجد بیاورد . . . خدا رحمتش کند یک کمی هم به اصطلاح کله اش گرم شده بود وارهمه جا بی خبر هی می گفت یاالله دست بزنید و بلندشوید وشادی کنید! حتی دوسه بار اعتراض کرد که چرا دست نمی زنید. تا اینکه یکی ازمسئولان جذامخانه آمد وبیخ گوش من گفت به خانم هایده بفرمائید این بیچاره ها اصلا دست ندارند که کف بزنند جذام دست و صورت و پای آن ها را خورده است».
کیایی با گشودن فضای ظلمانی و هولناک دخمه های تنگ وتاریک محل زندگی بیماران جذامی مشهد، من را به سال هایی برد که زنده یاد فروغ فرخزاد در باباغی تبریز فیلم «خانه سیاه» را تدارک دید و باآن شاهکارش مردم خوابرفته راتکان داد. گفتن دارد که بیشترین اهالی وساکنان شهرازوجود جذامیان اطلاع درستی نداشتند. می گفتند عده ای مسلول و بیمار درآنجا بستری هستند. همین .
ازشادروان، روح الله خالقی و توانائی های هنری، همچنین ازمدیریت ایشان به نیکی یاد می کند: «استاد خالقی نویسنده و پژوهشگر موسیقی بودند. بیانشان بسیار ادیبانه، خط شان بسیار زیبا و به ویژه مدیریت بسیار خوبی داشتند. اصلا ازوجودشان حس مدیریت می بارید». با تأسف از زندگی کوتاه این هنرمند برجسته، اشاره ای دارد به آثارهنری بجا مانده ازاین هنرافرین توانا :«امیدواریم فرزند گرامی و هنرمند ایشان، سرکار خانم گلنوش خالقی همچنان ادامه دهندۀ راه پدرباشند».
نویسنده، درتوضیح آثارزنده یاد خالقی می گوید: «یکی ازیکی زیباتر است . . . آهنگ جاودانه و غرور آفرین ای ایران معرف استاد خالقی است. آهنگی که هرایرانی می شنود ملیت و فرهنگش را به وضوح حس می کند. این آهنگ زیبا وجاودانه با شعر پرمحتوای دکتر گل گلاب چقدر مچ و هماهنگ است».
دربرگ ۷۸ روایتی ازجشن پایان تحصیلی دردبستان رازی ست که نویسنده درآنجا تحصیل می کرد: «نوازنده سنتورمدام خارج می زد وسرپرست گروه موسیقی به او می گفت: آقاجان این طوری بزن» ومیلاد، درحضور پدربا کمی تردید جسارت به خرج داده «سنتوررا برداشتم وآن قطعه آهنگ را زدم. . . . دیدند منم که ساز می زنم! حالا من چندساله ام؟ حدود نُه ساله! پدرم گفت میلاد توئی؟ درست دارم می بینم؟ تو کی ساز یاد گرفته ای؟». دربرگ «خلاصه زندگی نامه هنری» آمده است: «میلاد کیایی ذوق و استعداد سرشاری رااز طفولیت نسبت به موسیقی نشان داده و نوازندگی سنتوررا ازسن هشت سالگی ابتدا نزدپدر وسپس آموزش ردیف های موسیقی را نزد برادربزرگترش . . . فراگرفت» انگیزۀ این تذکرازآنجاست که درپییشگفتاراز«نقص واشکال» کتاب سخن رفته وازخوانندگان خواسته شده است هرگونه نطر انتقادی را یاداورشوند.
کیایی، درعنوان «تلویزیون ثابت پاسال» آثارخوش موسیقی را درروان انسانها با بیانی عاشقانه شرح می دهد. وسپس اشاره ای دارد به آمار بزهکاران که بسی جالب و پندآمیزاست. «آمارهایی که سازمان های بزرگ جهانی، از زندانیان، بزهکاران، خطاکاران و جنایتکاران گرفتند دیدند که اغلب آن ها با موسیقی بیگانه بودند . . .» شگفتا که دردوسه برگ بعدی متوجه شدم که سال ها با نویسنده کتاب هم محل بوده ایم و درپیرانه سر(البته درمورد خودم) از راه کتاب بهم رسیدیم. با نشانه ازدکتر نعمیی – که اهل تبریزبود وهمشهری، ازبستگان خانوادۀ همسرم. روانش شاد مرد خیراندیش ونیکوکاری بود – و مسجد حاج ربابه؛ مرا ازاین گوشه لندن پرت کرد به خیابان مختاری کوچه اردیبهشت وآن خانه با صفا و پرمهر خانوادگی با برادرها وخواهرها که بیش ازنیمۀ آنها به ابدیت پیوستند ومن هم که آوارۀ تبعید اجباری شدم، بگذریم.
ازمنصورصارمی که به تریاک ودیگرموادمخدرمعتادبوده، روایت جالبی دارد. شبی دیروقت درحالیکه ازمواد نشئجات استفاده کرده درجوی پراز لجن وکثافت می افتد وخوابش می برد. خواب می بیند که: «چندتا فرشته آمدند وبا پنبه های نرم و تنظیفهای گرمی دارند پوست بدنم را نرم نرم نوازش می دهند، یک لحظه به خودم آمدم سعی کردم که چشم هایم را باز کنم . . . دیدم چندتا سگ کثیف و ولگرد دارند مرا می لیسند». سرانجام با همان وضع آلوده به کثافت باوانت باری به خانه اش می رسد وهمین حادثه سبب ترک اعتیادش می شود.
کتاب باخاطره های خواندنی، سرگذشت روبه گسترۀ موسیقی تلاش های اهل هنررا توضیح می دهد. و ازآنجا که نویسنده با فعالان هررشته ازهنرموسیقی دمخوربوده و ازنزدیک آشنا، روایت هایش بردل خواننده می نشیند. سعی دارد دربسترخاطره ها با حفظ حرمت وجایگاه هنری پویندگان، اهالی موسیقی را با مخاطبین آشنا کند. ازغم واندوه دوران سالخوردگی برخی استادها یاد کرده که قابل احترام است و ستودنی. بنگریدبه برگ ۱۰۳باتصویری درکنار(خواننده پرآوازۀ،یارمبارکباد) زنده یادحسین همدانیان. یا جایی درهمین کتاب ازقول هایده، ازپایان اندوهبار قمرالملوک وزیری. دردنبالۀ همین دردهاست که به شدت ازبرخی سوداگران بیمایه به شدت انتقاد می کند : « این ها را کسانی که مسئول هستند باید به آیندگان پاسخ بدهند چرا این همه هزینه صرف کارهای پوچ و بی ارزش می شود؟ . . . . . . هنرمند یا آهنگساز، باید اثری بسازد که بماند . . . (مثلا … آهنگ، بازارآهنگراها!!) بعضی هایشان واقعا تهوع آوراست».
ازمسافرت کاسیگین یکی از رهبران شوروی سابق به ایران در سال ۱۳۴۵خاطرات خوشی دارد. حضورکاسیگین درکنسرت کاخ جوانان،همراه نخست وزیروقت امیرعباس هویدا ونیک پی شهردار تهران ومیلاد جوان، که اجرای برنامۀ موسیقی ایرانی را برعهده داشت، توضیحاتِ او به کاسیگین دربارۀ آلات موسیقی ایرانی، با مترجمی حیدرعلی اوف که پس ازفروپاشی شوروی رئیس جمهور آذربایجان گردید؛ ازیادمانده های خوب دوران روبه کمال نویسنده است.
تصاویرزیادی ازهنرمندان دراین کتاب آمده همراه خاطره ای ازگدشته ها، که بدون مبالغه گنجینۀ کوچکی ازهنر وهنرمندانی ست ازتلاش بی دریغ آن ها در ماندگاری فرهنگ این سرزمین نفرین شده، که ازجان مایه گذاشته اند. اهل مطالعه، درزمانه ای که با برنامه های سازمان یافته حکومت، شادی و شاد زیستن را با سوگواری مرده های باستانی بیگانه تاخت زده اند، گفتارهای این کتاب موهبتی ست برای استفاده ازیک منبع مستند، برای آگاهی نسل ها و پژوهشگرانی که کم نیستد سود خواهند برد.
کیایی دررهگذرشرح خاطره ها، دلبستگیهای اهالی موسیقی به گسترش شادی بین مردم را توضیح داده، خود نیز با همدلی ومشارکت درشادی وغم واندوه آنها صادقانه گام برداشته است.
خاطرات میلاد کیایی در جمع آوری هنرمندان معاصر دریک مجموعه کتاب را باید ستود. همچنین زحمات شوق انگیزاورا که بیشتردرحوزۀ شغلی ومعرفی همکاران وهنرمندان وهنرآفرینان هنر موسیقی است باید ارج نهاد. کاری قابل احترام که در تولیدات کتاب و مستندات چاپی، چندان مورد اقبال واستقبال عام نبوده و در تایخ ادبیات ایران، کمتر دیده شده است، کسانی که به نشراین گونه آثار مورد علاقۀ مردم میل و رغبتی نشان دهند. اجرش با هنروهنرمندان با چنین اثرفرهنگی و ماندنی اش.

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*