خانه » مقاله » اگر آقا ، کناره میگرفت ! دکتر علی رضا نوری زاده

اگر آقا ، کناره میگرفت ! دکتر علی رضا نوری زاده

dr-nourizadeh-4-11

روز اول آوریل ، به سبک و سیاق ولایت غربت ( و یکروز پیش از ۱۳ نوروز در ولایت خانه پدری ) به سراغ دروغ آوریل و سیزده رفتم . آنجه را دیرگاهی در دل داشتم برزبان آوردم آنهم به نقل از مردی که پیش از انقلاب می شناختمش و حرمت بسیار برایش قائل بودم . مردی که با مرحوم پدرم بارها به خانه کوچک و فقیرانه اما پر از عشق و مهر پدریش ، رفته بودم . و آن سال که از مشهد به تهران میأمدیم تا پدر به جای دفتر اسناد رسمی ۳ مشهد که میراث جدم بود ، دفتر اسنادرسمی ۱۳۶ تهران را بخرد و از آن پس سید نورالدین نوری زاده بشود سردفتر ۱۳۶ تهران ،به گاراژ ت ث ث مشهد آمده بود تا قاب چوبینی با عبارت منمشتعلعشقعلیمچکنم ( من مشتعل عشق علیم چه کنم ) را به عنوان هدیه ای از پدرش ( مرحوم میرزای تبریزی ) به پدرم بدهد . و من میدانستم که هدیه برای من است که مدرسه نرفته با الفبائی که در کودکستان مستوفی آموخته بودم ، بعد از چند روز تلاش ، خوانده بودمش .


روز اول آوریل به جای مردی سخن میگفتم که حالا فقط یک ستاد اجرائی فرمان امامش ۹۰ میلیارد دلار سرمایه دارد اما برای من همچنان ، افتاده مردی بود که شعر زمستان اخوان و سه تار عبادی و صدای مرضیه به لرزه اش میآورد و کلاسهای کوچک تدریس قرآنش کلاس تدریس عشق و معرفت بود . مردی که آرام و رام بر مزار مرحوم حاج شیخ حسنعلی مقدادی اصفهانی در صحن شاه خراسان متأمل میشد و گاه باران اشک رخ و محاسنش را می شست . أنکه در دومین روز ورود روح الله مصطفوی به تهران به روی پلکان مدرسه علوی پیپش را چاق میکرد و از بوزینه هائی شکوه داشت که حالا “مجاهد روز شنبه ” شده اند و در کنار سید روح الله گر و گر عکس یادگاری میگیرند . بله از زبان مردی سخن گفتم که وقتی علی موسوی گرمارودی خبرش کرده بود مرحوم عبادی سخت بیمار است و روزگار به کامش نیست در مقام ریاست جمهوری و شورای انقلاب فرهنگی ماده ای گذرانده بود که عبادی ها و… عنوان دکترا پیدا کنند تا پایه مقام اداریشان بالا رود و از مزایای بیشتری برخوردار شوند . من میخواستم آن سیدعلی حسینی را دوباره احیا کنم و عنوان ولی امر و مقام معظم و نایب مربوطه را از او بگیرم . چنین بود که استعفانامه ای نوشتم که اگر دیده یا شنیده یا خوانده باشدش ، ناممکن میدانم که نگریسته باشد ولو به قطره اشکی .
نوشتم و گفتم که سرآن دارم ره به کوی دوست زنم . پای پیاده به خدمت ضامن آهو روم ، سر بر آستانش گذارم و شبانه قبای صدارتی را که شیخ بهرمانی بر شانه ام انداخت ، جائی پشت باغ خونی به آتش کشم . از قول مقام ولایت أمر یادآورشدم که از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست لا بل رقصی سرکشانه چنان پای بوسان حضرت مولانا در قونیه ، در میانه صحن ثامن الأئمه ام آرزوست .
نوشتم و گفتم ، میخواهم تاج سلطنت از سر بیندازم تا حکایتم آن نشود که ، سرشب به دل قصد تاراج داشت / سحر نه به تن سر ، نه سر تاج داشت . من خود تاج می اندازم ، میروم خراب و خرد و دلشکسته ، میروم چشمه عشقی بیابم و درآن سپهری وار روح و تن بشویم . میروم تا تاریخ بگوید ، روزی روزگاری سیدی بود تاج برسر و جبه سلطانی بر تن ، میلیاردها داشت و به اشاره ای ملیون ملیون بدامن شاطرحسن لبنانی میریخت و به کنایه ای ابو های حماس را صاحب دلار و کلاشنیکوف و ویلای دمشقی میکرد و با دیدن تصاویر کودکان به خون خفته سوری ، به حاج قاسم سلیمانی اش نگین زمرد میداد که خوب بشارم را حفظ میکنی ، اما یکشب ناگهان با صدای الف صبح از خواب پرید که به شکوه میگفت در دیار ما مزد گورکنان ، از شعر شاعران و پاداش مداحان از صله ی هنرمندان هزار بار افزون است و من این دیار نخواهم . ” عمامه سوزاندم شبانه بی محافظ بر مزار شاملو رفتم سر به سنگش زدم که راست میگفتی ، در عصر سلطانی من دهانها می بویند مبادا کسانی گفته باشند دوستت دارم ”
از زبان ولی أمر گفتم ” پروین خانم مرا ببخش ! میدانم داغ سهرابت جان و جهانت را به آتش کشیده است مرا ببخش آقا و خانم آقاسلطان ، ذوب شدگان در ولایت من پریچه شما ندا را کشتند . ببخش رفیقم که به محسن تو هم رحم نکردند .دخترم پرستو ، پسرم آرش می بینم که هنوز با یادآوری سینه چاک چاک داریوش و پروانه ، فریاد درد سرمیدهید. مرا ببخشید که اجازه دادم قاتلانی از جنس ریشهری و فلاحیان و دری نجف آبادی ، دهها تن از اهالی دیار قلم و سیاست را سرببرند و سینه بشکافند . و من به جای آنکه مجازاتشان کنم انگشت به سوی ینگه دنیا و دیار یهود کشیدم که اینها بودند بختیاری ها ، کردها مرا بخاطر قتل فرزند برومندتان شاپوربختیار و عبدالرحمن قاسملو و صادق شرفکندی و … مورد عفو قرار دهید . لادن خانم پدر شما عبدالرحمن خان برومند مرد بزرگی بود و قبل از انقلاب به نیازمندانی چون ما میرسید من اما قاتل اورا صله دادم . چه بگویم پوران خانم فرخزاد ، وزیر اطلاعات من زشترین و حیوان صفت ترین قاتلان را به سراغ فریدون فرخزاد برادر شما فرستاد و من به شنیدن خبر کارد آجین شدنش لبخند زدم و دستور دادم به اکبر آقای گاوکش خوشکوش پاساژ بدهند و مرسدس زیر پایش اندازند . وای چه بگویم به شما بازماندگان استاد سعیدی سیرجانی که قرآن به چهارده روایت در سینه داشت و من پنهانی آثارش را میخواندم و اگر حالم حال همان سید علی دیروزی بود لذت میبردم اما اگر در هیأت رهبر ولایتمدار بودم سعید جانم را که واجبی خورش کردم صدا میزدم و به اشاره میگفتم ، راحتش کنید سعید جان !
گاهی که به یاد مظلومیت خانم دری نوگورانی همسر سعید امامی میافتم روح و جسمم به لرزه میآید . این خانم مؤمنه شریفه ، سالها مونس و همراه خانم من بود در سفر لندن آقامجتبی و همسرشان ، سعید و خانمش هم جزو همراهان بودند . خانم من که همراه فرزندمان بود چقدر از تقوا و پاکدامنی این خانم میگفت . آنوقت من اجازه دادم انسان بیخبر از خدا و وجدان جواد آزاده اورا برای ارضای هوای نفس و امیال حیوانیش تا سرحد مرگ شکنجه دهد و اعترافات آنچنانی از او بگیرد . یکبار با خانم ،ویدیوی شکنجه اورا دیدییم خانم زار زار گریه میکرد و میگفت وقتی این از خدا بیخبران با خودی چنین میکنند وای به حال غیر خودیها . من هنوز نتوانسته ام از فهیمه خانم و فرزندانش بخصوص دخترک مؤدب و باهوشش پوزش بخواهم . مراببخش خانم فهیمه دری نوگورانی .
چگونه چشم در چشم شما بازماندگان زالزاده و میرعلائی و غفار حسینی و مختاری و پوینده و حاجی زاده ها و دکتر کاظمی و ملا ربیعی و صانعی و کشیش هوسپیان و مهدی دیباج و برازنده و مجید شریف و پیروز دوانی و ……( آه دلم گرفت اینهمه را در عصر من کشتند ؟ ) بدوزم و پوزش بخواهم ؟
چگونه از زیر بار سنگین جنایات سال ۸۸ بدر آیم ؟ تصویر پیرمرد پدر میرحسین موسوی پیش چشم من است وقتی از همه جا گریزان به سراغش میرفتم و او و بانوی بزرگوارش پناهم میدادند . چه بگویم از شیخ مهدی که در رفاقت رفیق ترین بود و من با او چه کردم .
هموطن درد کشیده ام مرا ببخش که تحفه آرادان را بر تو مسلط کردم تا خزانه معموره غارت کند و بوزینگان برکشد و هستی شما را به باد دهد .
مرا ببخش که با خیال دستیابی به سلاح هسته ای که گمان میکردم ، نظام را تا ظهور حضرت بیمه خواهد کرد ، با جهان سرشاخ شدم . تحریمهای اقتصادی را به شما تحمیل کردم ، دولتمردانمان را در برابر جهانیان سنگ روی یخ کردم و در نهایت مجبور شدم مثل سلفم جام زهر را سرکشم و باز هم سینه جلو دهم و بگویم عقب نشینی نکرده ایم . من نمیتوانم در نگاه پر ملامت خانواده اردشیر حسین پور و دیگر دانشمندان اتمی کشورمان که سرمایه های ملی ما بودند ، خیره شوم که یا به گلوله دشمن از پای درآمدند و یا به تیغ خودی گرفتار شدند .
از دردهایم چه بگویم ، دردهائی که آدم را در انزوا مثل خوره میخورد . هر سو میروم چشمان بی مهروپر ملامت می بینم . انگار همه دارند نفرینم میکنند .
آن سالهای دور وقتی به نماز می ایستادم ، سبکبالانه پر پرواز داشتم حالا باید چشمم به وحید جانمان باشد که اگر اشاره ای کرد و خطری را یادآورشد فریاد بزنم تا پاسداران ولایت مرا در میان گیرند و از خطر احتمالی نجاتم دهند . در آن سالهای دور در کلاس قرآن یا بالای منبر که حرف میزدم اصلا نگرانی نداشتم که دشمنان تیری در کنند ویا در دستگاه صوتی بمب بگذارند. حالا اما هر لحضه دغدغه آن دارم که قصه مسجد راه آهن تکرار شود و به لقاءالله فرستاده شوم . کاش میشد بار دیگر مجلس عاشورائی بر پا بود و من با خلوص و قلب پاک به منبر میرفتم و حماسه عاشورا را باز میگفتم . آن روزها من روضه خوانها را دست میانداختم و از لغو ویاوه ای که به هم میبافتند شکوه میکردم اما بر سریر قدرت ، خودم مداحان بیسواد و مزور را ستودم، بر صدرنشاندمشان و برجبینشان بوسه زدم و قصه ی رسوائیهاشان را سر پوش نهادم.
مرا ببخش هموطنم ! میروم و در گمنامی ، پنهان میشوم تا شاید رحمت الهی و بخشش تو نصیم شود میروم در غربت هزار ساله ام سر به دیوار ندامت زنم .
در کشور سازمانی هست که بدون من نیز میتواند ترتیب انتقال حاکمیت مسروقه را به شما بدهد . از آقای خاتمی تقاضا میکنم با همکاری نیروهای ملی و جنبش سبز و نیروهای کارآزموده و پاکنهاد ،و دولت آقای روحانی به عنوان دولت موقت پیش از تغییر نظام ، مقدمات برگزاری یک انتخابات آزاد را در کشورزیر نظر سازمان ملل و بنیادهای بین المللی غیر حکومتی و حقوقدانان برجسته کشورمان ، فراهم کنند و با برگزاری این انتخابات و تشکیل مجلس ملی ، زمینه تغییر نظام توسط مجلس ملی را فراهم سازند. نیروهای مسلح حق هیچگونه دخالتی را در جریان تغییر و تحول ندارند وظیفه آنها فقط حفاظت از مرزهای کشور و دفاع در برابر تجاوز خارجی است . نیروهای انتظامی نیز موظفند ، دستورات دولت موقت را اجرا کرده ، و از هرگونه خشونت به مردم پرهیز کنند .
از جامعه بین المللی برای آنکه مانع از جنایات حزب الله و جهاد اسلامی و عصائب اهل حق و دیگر گروههای تروریستی تحت حمایتم ، نشدم و هربار که جنایتی مرتکب شدند (که آن روزها گمان میکردم به نفع ماست ) تشویقشان کردم و پاداششان دادم، صمیمانه پوزش میطلبم .
سراپا گناهم ، خدایا ببخش !
سید علی حسینی خامنه ای ، تهران فروردین ۱۳۹۳

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*